جلسه چهل و سوم ۲۱ دی ۱۳۹۲

نوشته شده توسط مقرر. ارسال شده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

حدیث حجب - اختصاص احکام به عالمین

گفتیم مرحوم ایروانی قائل به اختصاص احکام به عالمین است واقعا. نه اینکه مرحله تنجز مختص به عالمین باشد بلکه جعل احکام واقعی مختص به عالمین است.

ایشان می‌فرمایند حکم در حقیقتش و در ماهیتش متقوم به علم است و بدون علم اصلا حقیقت و ماهیت حکم محقق نیست. در حقیقت بحث تخصیص احکام به عالمین از نظر ایشان بحثی ثبوتی است نه اینکه بحث اثباتی باشد و قصور ادله مطرح باشد.

ایشان می‌فرمایند تحقق حکم در حق غیر عالم معنا ندارد و حکم حقیقتی در حق غیر عالم ندارد نه اینکه دلیل اثباتی بر جعل احکام بر غیر عالمین نداریم.

ایشان می‌فرمایند حقیقت حکم اراده مولی برای انبعات عبد بر تکلیف است. اراده مولی نسبت به فعل عبد در مقابل مواردی که مولی کار خودش را اراده می‌کند و تکوینا انجام کاری را اراده کند اینجا تکلیف نیست تکلیف این است که اراده صدور فعل از دیگری داشته باشد.

اینکه اراده کند به خاطر جعل و بعث و تحریک در مقابل جایی که مثلا مولی اراده انجام فعل از دیگران را کرده است اما به اضطرار و اکراه ... اینجا تکلیف نیست.

پس تکلیف یعنی اراده مولی برای انبعاث عبد و این فقط در جایی ممکن است که مکلف علم داشته باشد و اگر مکلف علم نداشته باشد حقیقت حکم محقق نیست.

ان قلت: با این بیان اصلا فحص از تکلیف معنا ندارد چون تکلیفی در حقیقت نیست و با فحص موضوع تکلیف محقق می‌شود و لذا فحص از تکلیف هم نباید واجب باشد.

جواب: اینکه می‌گوییم فحص از تکلیف واجب است به این علت است که بعثی که مولی صادر شده است گاهی اعلام و وقوف بر آن بعث به خود آن بعث است و گاهی اعلام به امر به حفظ آن تکالیف است. تحفظ بر بعثی که از خدا صادر شده است نیز اعلام است. اینجا اگر چه بنفسه اعلام نشده است اما بطریقه اعلام شده است.

بنابراین حکم به تعلیم و تعلم حکم امر به واجبات دیگر است و طریق برای رسیدن به آن بعث مولی است.

ایشان می‌گوید بنابراین شک در تکلیف معنا ندارد تا مجرای برائت باشد. بنابراین یا تکلیف قطعا هست و یا تکلیف قطعا نیست و اینکه شاید تکلیف باشد تا بخواهیم با اصل برائت آن را نفی کنیم معنا ندارد.

بعد فرموده‌اند که از اینجا مشخص شد برگشت اعتبار علم در تکلیف به اعتبار قدرت است اینکه در فرض نبود علم تکلیف نیست چون قدرت نیست. قدرت گاهی به لحاظ عدم توانایی جوارح و اعضاء است و گاهی به خاطر جهل مکلف است. در عدم قدرت این دو تفاوتی ندارند.

از اینجا روشن می‌شود اینکه سید ابن زهره گفته است تکلیف فرد جاهل تکلیف بما لا یطاق است همین حرف را قائل بوده است و ایشان هم در موارد جهل مکلف را قادر نمی‌دانسته است و روشن است که در موارد عجز و عدم قدرت انتفای تکلیف واقعی است نه ظاهری.

این حرف اشتباه است. اگر چه ما قبلا گفتیم اختصاص احکام به عالمین محذور عقلی ندارد اما اینکه ایشان گفت حقیقت حکم متقوم به اعلام و علم است صرف ادعا ست. حقیقت حکم متقوم به وصول است و وصول هم اعم از وصول به علم یا به احتمال.

تکلیف متقوم به وصول است و اینکه مکلف تمکن و قدرت از انجام داشته باشد و قدرت متقوم به علم نیست و مکلف شاک نیز قدرت و تمکن از انجام دارد ولی الزامی به رعایت آن تکلیف ندارد و این همان است که از آن تعبیر به رفع تنجز می‌شود.

تفاوت است که بگوییم مکلف در ظرف عدم علم تمکن ندارد و یا بگوییم تمکن دارد اما ملزم به آن نیست.

مکلف در موارد احتیاط تمکن از انجام دارد اما ملزم به آن نیست بلکه حتی ممکن است عمل به آن حرام باشد این به معنای نفی تمکن و قدرت نیست.

بله تکلیف متقوم به صرف وصول است حال چه وصول با علم یا با حجت یا با احتمال و لذا بدون این موارد تکلیف معقول نیست.

حال در مواردی که تکلیف معقول است (که هم به لحاظ علم بود و هم به لحاظ احتمال) آیا در هر دو فرض هم منجز است؟ یا فقط در ظرف علم تنجز پیدا می‌کند؟

کلام ایشان خلط بین مرحله تنجز و ثبوت است. تکلیف متقوم به تمکن مکلف از انبعاث است و این تمکن همان طور که در موارد علم هست در موارد احتمال هم هست. و لذا در مواردی که مکلف تمکن ندارد تکلیف نیست مثل موارد غفلت. در موارد غفلت تمکن از انبعاث هم نیست چون فرد غافل است و اصلا شک هم ندارد تا به خاطر احتمال متمکن از انبعاث باشد.

و در ضمن بیان خطابات قانونی این مطلب را گوشزد کردیم که هر چند ثبوتا تکالیف بتواند شامل عاجز هم بشود اما اثباتا دلیلی ندارد.

ممکن است کسی بگوید ادله تکالیف با حدیث رفع و حجب و ... تخصیص می‌خورند و واقعا مختص به عالمین خواهند بود و این اگر چه ثبوتا اشکالی ندارد اما اثباتا دلیل ندارد و اطلاق ادله شامل عالمین و جاهلین است و حدیث رفع و حجب و ... دلالت بر رفع حکم واقعی ندارد تا باعث تخصیص بشود بلکه دلالت بر رفع ظاهری و رفع تنجز می‌کند.

گفتیم رفع تنجز حقیقتا رفع ثقل و کلفت است و همین برای صدق حقیقی رفع کافی است و حدیث رفع دلیل بر رفع حکم واقعی نیست بلکه دلیل بر رفع حکم است حقیقتا و تفاوت است بین رفع واقعی و رفع حقیقی. حدیث رفع دال بر رفع حقیقی است نه دال بر رفع واقعی. و بلکه گفتیم اگر حدیث رفع دلالت بر رفع واقعی کند خلاف امتنان است. حدیث رفع فقط رفع حقیقی را شامل است و رفع واقعی را شامل نمی‌شود.

مرحوم ایروانی بعد از این فرموده‌اند منظور از حدیث حجب برائت قبل از شرع است یعنی مواردی که مولی تکلیف خودش را در حق مکلفین بیان نکرده است و مطابق مبنای خودشان اصلا مولی تکلیفی ندارد.

چرا که حجب به خداوند اسناد داده شده است و جایی که در اثر ظلم ظالمین و عوارض و ... محجوب شده باشد حجب الله نیست. علاوه که ظاهر جمع محلی این است که علمش محجوب از همه عباد باشد و برای هیچ مکلفی بیان نشده باشد در حالی که در برائت بعد از شرع در مواردی است که برخی از عباد به آن علم داشته‌اند.

ان قلت: هر چند خود حدیث دلالت بر حتی موارد برائت قبل از شرع هم نکند اما نسبت به برائت قبل از شرع با کمک استصحاب دلالت آن را تمام می‌کنیم. اثبات می‌کنیم که شارع بیان نکرده است و لذا حجب الله علمه عن العباد است.

جواب: این اصل مثبت است. عدم بیان لازمه‌اش حجب است و حجب امر وجودی است و به معنای پوشاندن است و شما با عدم بیان و عدم اعلام می‌خواهید عنوان ملازم آن که حجب است را اثبات کنید و این اصل مثبت است.

و اصلا این روایت حتی نسبت به برائت قبل از شرع هم ارزشی ندارد. چون جایی قابل اثبات است که احراز کنیم چیزی هست و مولی آن را حجب کرده است اما اگر احراز نکنیم چیزی هست که اصلا حجب معنا ندارد.

و اگر بدانیم چیزی هست که دیگر صدق حجب الله نمی‌کند چون علم به آن چیز پیدا شد. لذا حدیث اصلا معنای متحصلی ندارد و مجمل است.

بعد فرموده‌اند روایت می‌گوید جایی که تکلیف به دست ما نرسد یا واقعا تکلیفی نیست و یا اگر هست محجوب است یعنی حجب تقدیری است. نه اینکه بالفعل حجب باشد تا اشکال شود که با علم به ثبوت تکلیف حجب معنا ندارد.

اینجا حجب تقدیری است یعنی یا اینکه تکلیفی نداریم و یا اگر بوده است از ما محجوب است.

و ما قبلا گفتیم این کلام ناتمام است و دلالت حدیث بر اصل برائت تمام است و حجب به خاطر ظلم ظالمین و عوارض هم منسوب به خداوند است علاوه که موارد فقد نص و ... ربطی به ظلم ظالمین ندارد و یقینا حجب منسوب به خداوند است.

چاپ