جلسه ششم ۳۱ تیر ۱۳۹۷


این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

بحث در بررسی ادله قاعده فراغ بود. روایت محمد بن مسلم و بکیر بن اعین را ذکر کردیم و گفتیم مفاد روایت محمد بن مسلم با مفاد روایت بکیر متفاوت است. آنچه در روایت بکیر بن اعین ذکر شده است همان اصل عدم خطا و عدم غفلت است. شارع مکلف را به اذکریت و عدم خطا و غفلت متعبد کرده است و اینکه به احتمال خطا و نسیان و عدم التفات نباید اعتناء کرد. و بر اساس همین روایت برخی از  علماء شرط جریان قاعده فراغ را احتمال التفات در حین عمل می‌دانند چون قاعده فراغ تعبد به توجه و التفات است و در جایی که مکلف می‌داند در حین عمل غافل بوده است تعبد به التفات و توجه معنا ندارد.

و ما گفتیم بعید نیست این روایت حتی نسبت به موارد قطع موضوعی هم حکومت داشته باشد. البته در همین مساله شبهه‌ای در ذهن هست که بعدا اشاره خواهیم کرد.

اما آنچه در معتبره محمد بن مسلم ذکر شده است مساله حال عمل نیست بلکه یقین در هنگام فراغ از عمل بود نه اینکه مکلف در حال عمل به شروط و خصوصیات التفات داشته است. این نبود که مکلف در حین نماز اذکر باشد بلکه بعد از اتمام نماز به صحت عمل یقین داشته است. روایت می‌گوید اگر مکلف بعد از فراغ از عمل به صحت عمل یقین داشته است (نه اینکه در هنگام عمل به رعایت شروط و خصوصیات یقین داشته است) باید بر همان یقین بنا بگذارد. این غیر از اصل عدم خطا و عدم غفلت است. مفاد اصل عدم غفلت این است که در هنگام انجام عمل غافل نبوده و به رعایت شروط و خصوصیات التفات داشته است اما مفاد این روایت این نیست بلکه این است که مکلف بعد از فراغ از نماز به صحت نماز یقین داشته است و در روایت می‌گوید چون آن زمان به صحت عمل یقین داشته، الان که آن یقین زائل شده است و مکلف شک دارد، بر همان یقین سابق بنا بگذارد چون یقین آن زمان به حق و واقع نزدیک‌تر است.

این مفاد چیزی جز قاعده یقین نیست. اینکه مکلف قبلا یقین داشته است و الان با شک ساری آن یقین از بین رفته است.

عرض ما این بود که این روایت نه فقط قاعده یقین را اثبات می‌کند بلکه موضوع قاعده یقین را هم می‌سازد. قاعده یقین جایی است که وجود یقین محرز باشد اما الان در آن شک باشد یعنی مکلف می‌داند دیروز به عدالت زید یقین داشته است اما الان در همان شک کرده است یعنی احتمال می‌دهد آن یقینش اشتباه بوده باشد و زید در همان دیروز عادل نبوده باشد.

اما در این روایت این نبوده است که وجود یقین هنگام اتمام عمل وجدانا محرز باشد بلکه حتی ممکن است یقین ارتکازی باشد یعنی در حقیقت این روایت برای مکلف یقین هم می‌سازد.

در هر حال جمله «وَ كَانَ يَقِينُهُ حِينَ انْصَرَفَ أَنَّهُ كَانَ قَدْ أَتَمَّ» حتی اگر جزء موضوع هم باشد باز هم روایت بر قاعده یقین دلالت می‌کند اما عرض ما این است که این جمله جزء موضوع نیست بلکه امام علیه السلام در حقیقت به مخاطب می‌گویند و تو به صحت عمل بعد از اتمام عمل یقین داشته‌ای.

در ذیل روایت امام علیه السلام فرموده‌اند یقین بعد از اتمام عمل به واقع نزدیک‌تر است و به طریق اولی یقین در هنگام عمل به واقع و حق نزدیک‌تر است.

در قاعده فراغ احتمال یقین و التفات در حین عمل است و آنچه در این روایت آمده است اشاره به همان یقین متعارف بعد از اتمام عمل است یعنی همان احتمال یقین است نه اینکه بعد از عمل جزما یقین داشته است. خلاصه اینکه جمله «وَ كَانَ يَقِينُهُ حِينَ انْصَرَفَ أَنَّهُ كَانَ قَدْ أَتَمَّ» هر چند به صورت جزء موضوع آمده است اما چیزی جز همان روشن معمول و متعارف نیست.

اینکه مشهور هم می‌گویند احتمال توجه و التفات در قاعده فراغ کافی است نه اینکه به التفات یقین داشته باشد همان تعبد به التفات و یقین است.

در هر حال دلالت این روایت بر قاعده یقین روشن است چه اینکه ما تعبد به موضوع و یقین را هم از آن استفاده کنیم یا نکنیم. و وقتی در روایت یقین بعد اتمام نماز را به واقع نزدیک‌تر می‌داند به طریق اولی یقین در حین عمل به واقع نزدیک‌تر است. یقین بعد از عمل موضوعیت ندارد و اگر ملاک اقربیت به واقع است این ملاک در یقین در هنگام عمل بیشتر و بهتر وجود دارد.

و اگر منظور اقربیت یقین به واقع نباشد بلکه منظور اقربیت خود مکلف به حقیقت امر و مساله است یعنی چون در آن زمان به عمل نزدیک‌تر بوده است و شک نکرده است. منظور این نیست که یقین در هنگام انصراف موضوعیت دارد و یقین آن زمان به واقع نزدیک‌تر است بلکه منظور این باشد که مکلف در آن زمان به واقع نزدیک‌تر است و وقتی آن زمان شک نکرده است شک الان ارزش ندارد چون اگر مورد محل شک بود باید در همان زمان که به واقع نزدیک‌تر بود شک می‌کرد. در این صورت دلالت روایت بر قاعده فراغ روشن‌تر از فرض قبل است. در زمانی که مکلف به واقع نزدیک‌تر بود شک نکرد و الان که شک کرده است نباید به شکش اعتناء کند.

علماء اگر چه این روایت را به عنوان قاعده فراغ ذکر کرده‌اند اما اگر آن را به عنوان دلیل قاعده یقین ذکر می‌کردند بهتر بود و همان طور که در اصول گفتیم قاعده فراغ همان قاعده یقین و زیاده‌ است و قاعده فراغ از فروع قاعده یقین است. اعتبار قاعده یقین در قاعده فراغ مفروض است و قاعده فراغ موضوع قاعده یقین را می‌سازد. قاعده فراغ نهایتا این است که یقین در هنگام عمل را تعبدا اثبات می‌کند و تا قاعده یقین حجت نباشد آن یقین در هنگام عمل (چه وجدانی و چه تعبدی) ارزش ندارد چون فرض این است که آن یقین الان از بین رفته است و مکلف شاک است.

پس قاعده اعتبار قاعده فراغ فرع اعتبار قاعده یقین است و قاعده فراغ موضوع قاعده یقین را می‌سازد.



 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است