جلسه بیست و چهارم ۱۴ آبان ۱۳۹۱


این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

یکی از مباحثی که در بحث حجج و امارات عنوان شده است بحث نقل اجماع است که در اصطلاح به آن اجماع منقول گفته می شود که معروف در السنه حجیت اجماع منقول است. این عنوان در کلمات بزرگان قبل از مرحوم آخوند و از جمله در کلام مرحوم شیخ هم آمده است.

بحث حجیت اجماع منقول متناسب با بحث حجج و امارات هست ولی این بحث متفرع بر یک بحث دیگری است که بدون آن این بحث اصلا معنا ندارد و آن عبارت است از حجیت اجماع محصل یعنی قبل از نقل اجماع آیا اصلا خود اجماع حجت است. بدون حجیت اجماع محصل، اجماع منقول معنا ندارد که حجت باشد چرا که اجماع منقول نقل اجماع است و اگر خود اجماع اعتباری نداشته باشد نقل آن موجب اعتبار آن نخواهد شد. و لذا اساس بحثی که جا داشت در اصول عنوان مستقلی داشته باشد و مورد بحث واقع شود اصل اجماع است و اجماع منقول از فروع اجماع است و بعد از فراغ از حجیت اجماع است. در حقیقت این بحث حجیت اجماع منقول یکی از بحث فروع حجیت خبر ثقه هم می تواند باشد. یعنی بعد از اینکه خبر ثقه حجت بود بحث در این واقع می شود که آیا نقل اجماع هم مثل حکایت قول معصوم حجت است یا خیر؟

به هر حال این بحث خودش بحث مستقلی نیست و اساس و اعتباری جدای از حجیت اجماع و حجیت خبر ثقه ندارد.

پس قبل از ورود به بحث اجماع منقول باید از اصل اجماع بحث کنیم.

هر چند مرحوم آخوند و دیگران بحث حجیت اجماع را استطرادا در کلماتشان متعرض شده است و محور اصلی بحثشان نقل اجماع است.

آیا بحث از حجیت اصل اجماع بحثی اصولی است یا کلامی است یا غیر این دو؟

این بحث یک خصوصیت متمایزی از دیگر بحث های اصولی دارد. در سایر مسائل علم اصول بحث از تعیین حجیت است و بعد از اثبات حجیت در موردی به نحو قطعی علم به حکم شرعی پیش نمی آید بلکه در نهایت حجت و معذریت را اثبات می کند مثلا دلیل قطعی بر حجیت خبر واحد اقامه می شود اما با حجیت خبر واحد علم به حکم شرعی حاصل نمی شود اما در بحث اجماع این گونه نیست و حجیت بحث اجماع مساوی با قطع است. یعنی اگر حجیت اجماع ثابت شود علم به حکم شرعی پیش می آید. اگر اصولی بتواند اثبات کند اجماع کاشف از قول معصوم است و باعث علم به حکم شرعی است اجماع حجت است اما اگر نتواند این را اثبات کند اجماع حجت نخواهد بود.

اجماع بر مسلک امامیه در صورتی حجت است که منجر به علم به حکم شرعی شود و مانند خبر واحد نیست که حجتی جدای از علم باشد. حجیت اجماع به واسطه افاده علم است. اگر اجماع مفید علم به حکم شریعت باشد حجت است حال این علم به هر واسطه ای حاصل شود به خاطر قاعده لطف باشد یا موارد دیگر.

بله بنابر مسلک اهل سنت که اجماع را مثل دیگر امارات حجت می دانند یعنی از باب تعبد حجت می دانند در این صورت وزان آن مثل وزان سایر امارات می شود یعنی اجماع مثل خبر واحد می شود. یعنی علم به حکم شرعی برای ما ایجاد نمی کند و فقط حجت است. حتی این بحث با مساله حجیت علم هم متفاوت است. در بحث حجیت علم اجمالی بحث در این است که آیا علم اجمالی حجت است یا نه؟

اما اینجا بحث از این نیست که اجماع حجیت است یا نه بلکه بحث در این است که اجماع آیا صغرویا باعث علم تفصیلی به کلام معصوم و حکم شرعی می شود یا نمی شود؟

البته این مساله از مسائل علم اصول است چون باید نتیجه آن در طریق استنباط حکم شرعی واقع شود و اینجا بحث از حجیت است حال گاهی بحث از حجیت تعبدی است و گاهی از حجیت ذاتی است و گاهی از بحث صغروی از حجت است و اینکه آیا اجماع مفید علم هست یا نه؟

و لذا کبری در فقه قرار می گیرد. می گویید هذا قام علیه الاجماع و بعد در کبری اثبات می کنید که اجماع باعث علم به حکم شرعی است و در نتیجه حکم شرعی در آن مورد همان است که اجماع بر آن قائم شده است.

بله نقل اجماع وزان دیگر امارات و حجج است. نقل اجماع مانند نقل قول امام معصوم در اخبار است. و به همان وزان داخل در مسائل علم اصول است.

مطلب دیگری که قابل بحث است این است که حقیقت اجماعی که محل بحث است که آیا حجت است یا نه و اینکه مفید علم است یا نه چیست؟

بعد از آنکه روشن شد اجماع از نظر شیعه موضوعیت ندارد و بعنوانه محل بحث ما نیست.

چه اجماعی علم آور است؟ آیا اجماعی که محل بحث است اجماع کل است یا اینکه اجماع فقها و امت در عصر واحد است یا اینکه اجماع معظم اصحاب است؟

این یک جهت از بیان حقیقت اجماع است و دیگر اینکه اجماعی که می تواند موجب قطع باشد اجماع در مسائل اصلی است یا اجماع در تفریعات هم همین گونه است؟ یعنی اگر دیدیم که فقها عموما می گویند نص خاصی در مساله ای نیست و بر اساس اصل برائت فتوایی داده اند آیا این اجماع کاشف از رای معصوم است؟

این جا مساله تفریعی است یعنی حکم در مساله متفرع بر اصل برائت است و اصل برائت حجت است آیا تفریعات آن هم حجت است و اجماعی است؟

این دو بحث متوقف بر این است که ادله و مدارک بحث اجماع مورد بحث قرار بگیرد تا در آخر نتیجه گرفته شود که کدام یکی از این احتمالات حجت است.

ادله اعتبار اجماع

وجوهی برای حجیت اجماع و اعتبار اجماع قابل ادعا و توجه است:

وجه اول

که قدر متیقن است و در عموم کلمات اصولیین آمده است و آن بحث از دخول معصوم علیه السلام در بین مجمعین است که از آن تعبیر به اجماع دخولی هم می کنند.

اگر کسی بر قول عده ای از فقها وقوف پیدا کرد و علم پیدا کرد که در بین آنها هم امام معصوم وجود دارد در این صورت اجماع حجت است هر چند به تفصیل نمی داند که امام کیست.

دلیل حجیت اجماع اینجا علم به قول معصوم است و آن به واسطه علم به کل آرایی است که امام از آن محدوده خارج نیست و آنچه به اجماع اعتبار داده است قول معصوم است و قول دیگر علما فقط جنبه اثباتی دارد یعنی به وسیله آنها می داند که امام هم حتما هم نظر با آنها ست.

اگر اجماع به این صورت محقق شود شکی در حجیت اجماع نیست. و بالمباشره کشف از قول معصوم می کند.

در حجیت قول امام شناخت شخص امام مهم و معتبر نیست بلکه صرف علم به اینکه امام معتقد به چنین مطلبی هست کفایت می کند. اما همان طور که مرحوم شیخ فرموده اند از کجا این علم حاصل می شود؟

آیا واقعا اجماعاتی که داریم این گونه است؟

اگر ما بودیم و این دلیل اجماع بحث یک بحث فرضی می شد که اثر عملی نداشت.

از کلام منسوب به سید مرتضی در الذریعة بر می آید که مدرک ایشان در حجیت اجماع همین است. یعنی ایشان اجماع را از باب علم به دخول معصوم در مجمعین معتبر می دانند.

اجماع دخولی قطعا حجت است اما چون وقوف بر این اجماع معمولا محقق نمی شود بحث از این جهت اثر خاصی ندارد.

وجه دوم

در جمله ای از کلمات اعاظم آمده است از جمله در کلام شیخ طوسی آمده است و آن قاعده لطف است.

و از کلام منسوب به شیخ طوسی بر می آید که دلیل عمده اعتبار اجماع و شاید دلیل منحصر همین است و اگر این نباشد اجماع ثمره عملی نخواهد داشت.

و بعد مرحوم شیخ می فرمایند اگر قرار باشد اجماع از باب علم به دخول معصوم در بین مجمعین باشد دیگر جایی برای ادعای اجماع نبود بلکه اجماع منحصرا به خاطر قاعده لطف حجت است و اگر این نبود اجماع اثری نداشت.

قاعده لطف در مواردی در کلام و غیر آن مورد استناد قرار گرفته است مثل بعث رسل و نصب امام  و انزال کتب و ...

در تشریح این قاعده می گویند بر خدا لازم است برای اینکه عباد را هدایت کند راه هایی قرار دهد مثل بحث رسل و نصب امام و ...

برای نزدیک کردن مردم به اطاعت و دوری آنها از عصیان خداوند باید این کارها را انجام دهد.

مرحوم شیخ طوسی این قاعده را در باب اجماع بر مسائل فرعی نه در مسائل اصلی تطبیق فرموده است و گفته است اگر بنا باشد فقهای امت در یک مقاله ای قائل به چیزی باشند اگر امام در ضمن آنها باشد و موافق با آنها باشد که هیچ ولی اگر امام جزو اینها نیست و نظر آنها نیز با آنها موافق نیست  در عین حال دلیل وافی را برای کشف از تکالیف به جا گذاشته است در این صورت لزومی برای دخالت امام نیست.

اما اگر نصی در بین نبود سکوت امام علیه السلام مخالف با قاعده لطف است و باید مطابق با آن عمل کرد و لذا از این راه اگر مخالفی نبود کشف می کنیم که امام علیه السلام هم موافق با مجمعین است.

و لذا می گویند اگر شخص معلوم النسبی با اجماع مخالفت کرد مخل به اجماع نیست چون ما می دانیم که او کیست. البته این نظر را مطابق با اجماع دخولی هم می تواند اثبات کرد یعنی وقتی بدانیم کسی که مخالفت می کند کیست علم به عدم دخول امام در بین مجمعین پیدا نمی کنیم.

اگر فرد مخالف باشد و مشخص باشد در این صورت خودش که معذور است و لذا برای امام لازم نیست او را ردع کند. و بر امام لازم نیست همه جا مخالفت با واقع را گوشزد کند. بلکه همین که مخالف حجت نباشد کافی است. یعنی اگر فرد عذر داشته باشد همین برای عدم لزوم دخالت امام کافی است.

مدرک شیخ طوسی در حجیت اجماع همین است.

آیا این دلیل می تواند مدرک حجیت اجماع باشد؟ و آیا اجماع با این بیان کاشف قطعی از رای معصوم و حکم شریعت است؟



 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است