جلسه نودم ۲۵ فروردین ۱۳۹۳


این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

ادله احتیاط: عقل

بحث در انحلال علم اجمالی بود. مرحوم اصفهانی بعد از اینکه اقسام انحلال را ذکر کرد وارد این مساله می‌شود که آیا این ادعا تمام است یا ناتمام است؟

ایشان بحث انحلال با انطباق احتمالی و انحلال با انطباق قهری را مطرح کردند.

ایشان فرموده‌اند و التحقیق که این انحلالی که مرحوم آخوند فرموده‌اند انحلال به لحاظ انطباق احتمالی یا انحلال به لحاظ انطباق قهری و قطعی حرف ناتمامی است. تفاوتی ندارد که منظور از انحلال، انحلال بر مودیات امارات و اصول با قطع نظر از امارات و اصول باشد یا انحلال بر مودیات امارات و اصول با در نظر گرفتن اعتبار امارات و اصول باشد.

در هیچ صورتی منحل نمی‌شود. نه به لحاظ ذات مودای اماره منحل است و نه به لحاظ در نظر گرفتن اماره منحل است.

توضیح مطلب:

انحلال قهری قطعی حرف باطل بلکه غیر معقول است. چون اگر به لحاظ ذات مودای اماره باشد، انحلال قطعی جایی است که معلوم بالاجمال، معلوم تفصیلی شود و با اقامه بینه، معلوم بالاجمال، تفصیلا معلوم نمی‌شود.

 در انحلال قهری و قطعی، قطع و یقین لازم است و مودیات امارات و طرق هیچ کدام قطعی و یقینی نیستند. مودیات طرق و امارات با قطع نظر از ادله حجیت، اصلا معقول نیست این همانی بین آنها و بین معلوم بالاجمال چون ما فرض کردیم که مودیات امارات و طرق ظنی هستند.

با فرض اقامه اماره طرق و امارات، منشأ احتمال برخی از اطراف علم اجمالی، خود علم اجمالی است و در برخی از اطراف دیگر، خود علم اجمالی و اماره قائم شده است و این باعث انحلال نیست.

و اگر با در نظر گرفتن دلیل اعتبار اماره ادعای انحلال شده باشد، یعنی در حقیقت معلوم بالاجمال چیزی است که منطبق بر حجیت باشد یعنی شاید خود حجیت باشد، این هم باطل است. حجیت اماره چهار معنا می‌تواند داشته باشد:

۱. حجیت اماره به معنای جعل حکم مماثل.

۲. حجیت بر اساس عنوان واقع یعنی مودای اماره واقع است. بر اساس واقعی عنوانی.

۳. معذریت و منجزیت

۴. حجیت بر اساس علم تعبدی. یعنی اماره علم است.

هر کدام از این مبانی را در نظر بگیریم انطباق قهری نیست.

اگر جعل حکم مماثل را قبول کنیم، معلوم بالاجمال حکم واقعی است در حالی که مودای اماره مماثل با واقع است.

اگر واقع عنوانی را بپذیریم همین طور چون، تعبد به این که مودای اماره واقع است باعث نمی‌شود که آن حقیقتا واقع شود. معلوم بالاجمال واقع است نه آنچه اسمش را تعبدا واقع گذاشته‌اند.

هم چنین اگر معذریت و منجزیت باشد، در اینجا اماره واقع را منجز می‌کند نه اینکه واقع را معلوم کند و معلوم بالاجمال همان واقع معلوم بود نه واقع منجز غیر معلوم.

و اگر مبنای علم تعبدی را نیز بپذیریم همین طور چون علم تعبدی که علم وجدانی نیست.

پس نه انحلال به لحاظ ذات مودای و نه به لحاظ حجیت، اتفاق نیافتاد. اما انحلال به لحاظ تاثیر. یعنی اماره وقتی حکم به چیزی می‌کند اثرش این است که اینجا اصل جاری نیست و باید رعایت تکلیف محتمل فی البین داشت و در اطراف دیگری اصل بدون معارض جاری است. این انحلال به لحاظ اثر است یعنی اثر تکلیف واقعی که همان تنجز است محدود به موارد اماره می‌شود و شرط تنجیز علم اجمالی این است که در هر صورت تکلیف را بر مکلف منجز کند و علم اجمالی که اماره بر برخی از اطراف آن اقامه شده است موثر در هر صورت نیست. علم اجمالی در طرفی که اماره بر آن قائم شده است موثر نیست چون المتنجز لایتنجز ثانیا و علم اجمالی وقتی موثر است که تکلیف در طرفی باشد که اماره بر آن قائم نشده است و فرض این است که در آنجا شک بدوی وجود دارد.

اما این انحلال به لحاظ اثر، مبتنی بر دو مقدمه است: یکی اینکه اماره دال بر حکم از اول باشد نه از وقتی که اماره قائم می‌شود. یعنی اماره بگوید حکم از اول همین بوده است و حکایت از حکم از ابتدا کند. نه اینکه من حین القیام تولید حکم کند. و این حرف حقی است که همه غیر از اشعری قبول دارند.

دیگری اینکه اماره‌ای که قائم شده است از همان روز اول حجت بوده است. و حکم از همان روز اول منجز بوده است هر چند مکلف آن را ندیده است. و ایشان می‌فرمایند این را هم ما قبول داریم و بزرگان دیگر هم همین را می‌گویند چون بزرگان می‌گویند جریان اصول ترخیصی مشروط به فحص است و لذا اگر فحص کنیم و اماره‌ای پیدا کنیم باعث می‌شود حکم از روز اول منجز باشد. و اگر این را قبول نداشتند معنا نداشت بگویند اصول ترخیصی مشروط به فحص است بلکه اصول ترخیصی جاری می‌شد و اگر زمانی اماره قائم شد از آن به بعد اصل ترخیصی جاری نیست.

عجیب است که مرحوم آقای روحانی این کلام را ندیده‌اند و می‌گویند این حرف طبق مبنای من درست است اما مطابق مبنای مشهور که قائل به این حرف نیستند تمام نیست.

ایشان می‌فرمایند و این انحلال حکمی نیست. چون ادله اعتبار امارات انحلال حکمی درست نمی‌کند. ایشان چهار اشکال به اینکه این مورد از موارد انحلال حکمی باشد بیان می‌کنند:

۱. ما علم اجمالی به وجود تکالیفی در شریعت داریم، و اماراتی هم قائم بر احکام و تکالیف الزامی داریم، آیا دلیل حجیت امارات، می‌گوید معلوم بالاجمال همین موارد مودیات امارات است؟ واقع با قطع نظر از علم تاثیری نداشت و واقع با وصف معلومیت منجز می‌شود. حال اگر دلیل حجیت می‌گفت واقع معلوم همین مودیات است باعث انحلال بود اما دلیل حجیت نمی‌گوید این موارد واقع به وصف معلومیت است بلکه می‌گوید واقع است و واقع به تنهایی ارزشی ندارد.

مفاد ادله حجیت این است که هذا واقع نه اینکه هذا واقع معلوم.

۲. از طرف دیگر ادله حجیت می‌گوید این واقع است اما منافاتی با این ندارد که غیر از آنها هم واقع باشد و معلوم بالاجمال منطبق بر آنها هم باشد.

۳. از طرف دیگر فرضا در امارات قائل به انحلال شویم اما در اصول که نمی‌توانیم قائل به انحلال شویم چون اصول نمی‌گویند هذا واقع بلکه حکم وظیفه عملی را روشن می‌کند اما ادعای انحلال هم در موارد امارات است و هم در موارد اصول است.

۴. اینکه اماره، می‌گوید وظیفه شما این موارد است و غیر از این حکمی نیست و علم اجمالی منحل می‌شود پس برای ترخیص در غیر از این اطراف نیازی به جریان اصل نداریم چون خود اماره می‌گوید تکلیف همین‌ مواردی است که اماره بر آنها قائم شده است.



 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است