استصحاب/ تنبیهات: عدم شرطیت یقین

مرحوم آخوند در هامش کفایه مطلبی فرموده‌اند که توضیح آن لازم است. ایشان در متن کفایه، اشکال جریان استصحاب در موارد ثبوت حکم و موضوع با حجج و امارات و اصول را بر اساس مبنای خودشان که انکار حکم ظاهری است جواب دادند.

و البته معنای عبارت این نیست که در مساله طبق مبنای دیگران اشکالی از این جهت نیست. بله این اشکال طبق مبنای دیگران (که حکم ظاهری را قبول دارند) وارد نیست اما اشکال دیگری وجود دارد.

در مسلک مشهور، حکم ظاهری وجود دارد و همان حکم ظاهری قابل استصحاب است.

مرحوم آخوند در هامش به اشکال مبنای مشهور متعرض شده‌اند اما مثل مرحوم صدر فکر کرده‌اند اشکال فقط بر مبنای آخوند است و بر مبنای دیگران اشکالی نیست و بعد خودشان گفته‌اند طبق مبنای دیگران نیز اشکالی وجود دارد و بعد همان اشکالی را که مرحوم آخوند در هامش ذکر کرده‌، بیان کرده‌اند.

اما اشکالی که مرحوم آخوند در هامش ذکر کرده‌اند که این اشکال طبق مبنای دیگران مطرح می‌شود این است:

حکم ظاهری در جایی است که بر آن حجتی باشد مثلا اگر روایتی باشد که آب متغیر نجس است، نجاست ظاهری بر اساس این روایت وجود دارد و این حکم ظاهری محدود به مورد همان روایت است و غیر فرض این روایت (مثلا بعد از زوال تغیر)، مشمول روایت نیست پس حکم ظاهری هم نیست. یعنی شکی در نبود حکم ظاهری نیست چون اماره و روایت فقط در فرض تغیر آب بود و در فرض زوال تغیر آب، قطعا حکم ظاهری وجود ندارد چون قطعا روایت موجود شامل آن فرض نیست.

بنابراین استصحاب جا ندارد چون استصحاب در فرض شک است. استصحاب در نجاست واقعی جاری نیست چون در وجود آن اصلا محرز نیست تا بخواهد استصحاب شود و استصحاب در نجاست ظاهری هم جاری نیست چون با فرض عدم شمول روایت علم به عدم حکم ظاهری هست نه اینکه شک باشد پس استصحاب جاری نیست.

مرحوم آخوند در هامش این اشکال را حل کرده‌اند و فرموده‌اند اگر چه به عدم حکم ظاهری علم داریم اما استصحاب به لحاظ دیگری جاری است. حیثیت حکم ظاهری برای ثبوت حکم، حیثیت تعلیلیه است نه تقییدیه.

یعنی حکمی در بین هست و اگر قرار باشد حکم واقعی هم نجاست باشد، حیثیت حکم ظاهری نسبت به آن حیثیت تعلیلیه است یعنی همان حکم واقعی بر عهده مکلف گذاشته شده است اما به علت اماره و حکم ظاهری.

در همین مثال بعد از زوال تغیر، اگر چه حکم ظاهری نیست اما حکم واقعی محتمل است و استصحاب جامع نجاست را جاری می‌کنیم. یعنی آنچه قبلا ثابت بود نجاست بود از این باب که حکم ظاهری حیثیت تعلیلیه بود و بعد از زوال تغیر، نجاست به وصف حکم ظاهری بودن مقطوع العدم است اما نجاست واقعی محتمل است یعنی مکلف احتمال می‌دهد در ظرف سابق، اماره مطابق با واقع باشد و در ظرف شک هم نجاست واقعی وجود داشته باشد پس درست است بگوییم این آب قبلا نجس بود (هر چند نجاستی که بوده است ظاهری بوده است) و الان شک در نجاست استمرار داریم چون احتمال می‌دهیم نجاست واقعی محقق باشد و استمرار همان نجاست واقعی محتمل در ظرف سابق باشد. پس این استمرار نجاست است.

به عبارت دیگر حیثیت واقعی و ظاهری بودن حیثیت تعلیلی است و جامعی وجود دارد. یعنی این از قبیل کلی قسم ثانی است (البته اگر ما در موارد موافقت اماره با واقع، بگوییم حکم ظاهری مندک در حکم واقعی است یعنی دو جعل است و یک مجعول). یعنی ظاهری بودن نجاست حیثیت تعلیله است که باعث نمی‌شود با نجاست واقعی متباین باشد.

پس در ظرف سابق قطعا نجاستی بود (و اگر چه آن نجاست قطعی نجاست ظاهری است اما حیثیت ظاهری تقییدیه نیست) و الان در نجاست شک داریم که اگر نجاست الان باشد استمرار همان نجاست واقعی محتمل در سابق است.

و البته اگر ما حکم ظاهری را (در موارد مطابقت با واقع) مندک در حکم واقعی ندانیم در این صورت از موارد کلی قسم سوم است که خود آخوند هم استصحاب را در آن جاری نمی‌داند.

بیان دیگری می‌توان از کلام آخوند برداشت کرد که حتی اگر حیثیت ظاهری بودن را مقوم بدانیم، با قطع نظر از استصحاب، حکم ظاهری مقطوع العدم است اما با در نظر گرفتن استصحاب، احتمال بقای آن وجود دارد یعنی همین که احتمال می‌دهیم شاید در اینجا استصحاب جاری باشد یعنی در بقای این حکم ظاهری شک داریم.

یعنی اشکال می‌گفت ما در ظرف زوال تغیر شکی در عدم حکم ظاهری نداریم جواب می‌گوید در ظرف تغیر، نجاست ظاهری واصل به مکلف بود و در ظرف زوال تغیر، چون احتمال جریان استصحاب وجود دارد پس در بقای حکم ظاهری شک داریم نه اینکه مقطوع العدم باشد.

و اگر حکم ظاهری برای فرض زوال تغیر جعل شده باشد استمرار همان حکم نجاست ظاهری سابق است پس همین احتمال جریان حکم استصحاب، یعنی شک در استمرار و بقای حکم ظاهری.

به عبارت دیگر، احتمال اینکه شارع استصحاب را جعل کرده باشد، احتمال وجود حکم ظاهری را ایجاد می‌کند و این همان شک در بقاء حکم ظاهری است. یعنی اگر اینجا استصحاب جعل شده باشد استمرار همان حکم ظاهری در سابق است. پس در بقاء شک داریم و اگر چه این شک ما در بقای حکم ظاهری ناشی از شک ما در جریان استصحاب است اما در این جهت اشکالی نیست.

دقت کنید که سنخ حکم ظاهری واحد است یعنی این طور نیست که نجاست ظاهری مستفاد از استصحاب سنخ حکمی غیر از نجاست ظاهری مستفاد از این روایت باشد.

در مثال ما، نجاست ظاهری در ظرف تغیر با اماره ثابت است و بعد از زوال تغیر احتمال وجود نجاست ظاهری هست و این احتمال ناشی از احتمال حجیت استصحاب است و استصحاب می‌گوید هر کجا در بقای چیزی شک داشتی به استمرار حکم کن.

قوام استصحاب به شک در بقاء است و در اینجا به خاطر احتمال جریان استصحاب، شک در بقای حکم ظاهری داریم پس استصحاب جاری است.

این مثل همان مواردی است که با خود دلیل حجیت خبر بخواهد برای خبر اثر ایجاد شود که مرحوم آخوند با قضیه حقیقیه بودن آن را حل کردند. یعنی خود احتمال حجیت استصحاب در اینجا، باعث می‌شود شک در بقاء حاصل شود و بعد از آن، مشمول دلیل استصحاب قرار می‌گیرد همان طور که آنجا ابتداء دلیل حجیت خبر باعث می‌شد برای خبر واسطه اثر شرعی درست شود و بعد خبر واسطه (که حالا به واسطه خود دلیل حجیت خبر دارای اثر شرعی شده است) مشمول دلیل حجیت خبر می‌شود.

علاوه که بنابر مبنایی که قبلا گفتیم که جعل حکم ظاهری متقوم به وصول آن نیست می‌توان گفت بعد از زوال تغیر احتمال می‌دهیم روایت یا دلیل دیگری بر نجاست بعد از زوال تغیر وجود داشته باشد که به ما نرسیده باشد پس در بقای نجاست ظاهری شک داریم و مجرای استصحاب است.

استصحاب/ تنبیهات: عدم شرطیت یقین

مرحوم آخوند فرموده بودند مجرای استصحاب شک در بقاء است و شک در بقاء متوقف بر ثبوت در سابق است نه بر احراز ثبوت سابق و لذا با ثبوت واقعی در سابق استصحاب جاری است هر چند احراز جریان استصحاب متوقف بر احراز ثبوت سابق است. اما این احراز نقشی در جریان واقعی استصحاب ندارد.

مثل همه احکام که موضوعی دارند که با وجود آن حکم واقعا ثابت است اما برای احراز ثبوت این حکم باید ثبوت موضوع احراز شود.

احراز موضوع گاهی وجدانی است و گاهی تعبدی است اما اگر موضوع احراز نشد، به معنای انتفاء حکم نیست.

ایشان فرمودند استصحاب هم همین طور است و مقوم استصحاب، ثبوت در سابق و شک در بقاء آن است.

و اگر چه در دلیل حجیت استصحاب یقین فرض شده است اما منظور از آن متیقن است.

ایشان فرمودند مفاد استصحاب تعبد به شیء در فرض شک در بقاء آن است و این به خاطر اقتضای بقای آن امر مستحکم است و استحکام ناشی از یقین نیست بلکه ناشی از ذات آن شیء است.

و لذا شاهد آن این است که اگر جهل مرکب باشد، اگر چه یقین هست اما استصحاب واقعا جاری نیست هر چند از نظر مکلف توهم جریان آن وجود دارد.

و بعد اشکالی مطرح کردیم این بود که مفاد دلیل استصحاب، ثبوت شیء در سابق است به شرط اینکه این ثبوت با یقین محرز شده باشد. درست است که استمرار متقوم به ثبوت واقعی است و اگر ثبوت واقعی نباشد استمراری هم نیست ولی محذوری نیست که علاوه بر ثبوت واقعی، احراز آن به یقین هم دخیل در جریان استصحاب باشد.

مرحوم آخوند از این اشکال جواب داده‌اند که ظاهر دلیل استصحاب عدم دخالت یقین است چون ظاهر از این ادله این است که یقین به عنوان مرآة و آینه موضوع حکم قرار گرفته است.

توضیح این مطلب: اصل در قیود احترازی بودن است مگر آنکه خلاف آن ثابت شود یعنی به عدم دخالت قید علم داشته باشیم یا بر عدم دخالتش حجتی وجود داشته باشد.

و اثبات حکم در غیر از مورد قید، با قضیه مشتمل بر قید خلاف قاعده است و این ربطی هم به مفهوم ندارد چون مفهوم یعنی جمله، حکم را در غیر قید نفی می‌کند اما در اینجا بحث نفی حکم از غیر قید نیست بلکه منظور این است که قید مانع از ثبوت حکم مذکور در جمله مشتمل بر قید، در غیر موارد قید است.

برخی از قیود هستند که از این اصل استثناء شده‌اند یعنی پذیرفته‌اند که برای احتراز نیست. مثلا در کلمه «رجل» خصوصیتی ندارد و در مواردی که این کلمه مذکور است ظاهر عدم خصوصیت رجولیت است بلکه مراد مطلق مکلف است.

یکی از قیودی که اصل در آن را عدم احتراز دانسته‌اند مواردی است که کاشف هستند مثل «علم» و «تبین» که مثلا اگر گفتند «ان علمت بعدالة الرجل ...» ظهور این جمله این است که عدالت موضوع حکم است نه علم به عدالت و علم فقط کاشف از تحقق موضوع است.

و لذا در آیه شریفه قرآن «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» البقرة ۱۸۷ فهم مشهور علماء این است که حد جواز اکل و شرب فجر است نه علم به فجر.

«کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر» علم کاشف از نجاست است نه اینکه موضوع باشد.

مرحوم آخوند نسبت به ادله حجیت استصحاب همین ادعا را دارند.

خلاصه اینکه از نظر مرحوم آخوند استصحاب یک جعل واقعی دارد و یک موضوع واقعی دارد و موضوع واقعی آن ثبوت سابق و شک در بقای آن است و همین برای جریان واقعی استصحاب کافی است اما مکلف تا وقتی آن را احراز نکند نمی‌تواند احراز کند استصحاب جاری است و از طرف دیگر یقین به ثبوت سابق هم نقشی در جریان استصحاب ندارد و یقین مذکور در ادله حجیت استصحاب موضوعیت ندارد بلکه متیقن و ذات آن، موضوع جریان استصحاب است.

دقت کنید که این بیان متفاوت با بیانی است که خواهد آمد که خواسته‌اند از یقین الغای خصوصیت کنند و بگویند مراد از یقین هر نوع کشف و احراز است. مرحوم آخوند می‌فرمایند یقین به همان معنای یقین اما موضوعیت ندارد.

با این بیان مرحوم آخوند اثبات کرده‌اند که جریان استصحاب منوط به ثبوت در سابق است نه منوط به احراز ثبوت سابق.

اما مکلف باید موضوع استصحاب را احراز کند تا جریان آن را احراز کند و این احراز گاهی با علم وجدانی است و گاهی به غیر علم است.

و با این بیان از اشکالی که در جریان استصحاب، در موارد اثبات حالت سابق با غیر از علم و با امارات و حجج طبق مسلک آخوند مطرح شد جواب داده می‌شود.

طبق مسلک آخوند چیزی به اسم حکم ظاهری نداریم و شأن امارات و حجج، شأن قطع و یا ظن انسدادی بر مبنای حکومت است. فقط حکم واقعی وجود دارد و مودای امارات و حجج صرفا منجز و معذر آن است.

همان طور که در قطع همین طور است یعنی با قطع به حکم واقعی، منجز است و قطع به عدم حکم واقعی معذر است و قطع هیچ حکم ظاهری ایجاد نمی‌کند، امارات و حجج هم همین طور هستند یا موافق واقع هستند که منجز واقعند یا مخالف با واقعند که عذر در ترک واقعند.

همان طور که ظن انسدادی بر مبنای حکومت، حجیت ندارد بلکه عقل حکم می‌کند در فرض انسداد، عمل به ظن منجز و معذر واقع است. حجج و امارات هم همین طورند.

طبق این مبنا اشکال شد که در مواردی که به ثبوت موضوع یا حکم علم نباشد بلکه موضوع یا حکم آن با امارات و حجج ثابت شده باشد، استصحاب جاری نخواهد بود چرا که قوام استصحاب به ثبوت وجدانی در سابق و شک در بقاء است و با اماره و حجج، ثبوت وجدانی محرز نمی‌شود تا استصحاب جاری باشد.

و مرحوم آخوند با بیانشان از این اشکال جواب دادند که درست است که در موارد قیام اماره و حجج، ثبوت وجدانی محقق نیست اما ثبوت تعبدی هست.

درست است که مفاد دلیل حجیت امارات جعل منجزیت و معذریت است اما مفاد خود اماره ثبوت مفاد و مودای آن است.

مفاد دلیل حجیت امارات این است که آثار عملی ثبوت واقعی مودای اماره را بر آن مترتب کنید و این به معنای جعل حکم ظاهری در این مورد در کنار حکم واقعی نیست بلکه یعنی اگر واقع اینجا وجود داشت هر آثاری داشته باشد آن آثار بر مکلف منجز است.

و یکی از آثار آن این است که اگر مفاد آن واقعا ثابت بود، در صورت شک در آن، آثار بقای آن مترتب بود.

مثلا در جایی که خبر ثقه بر نجاست خمر است معنای «صدق العادل» یعنی اگر مکلف به گفته آن عادل علم وجدانی داشت چه می‌کرد؟ آثار عملی واقع را بر آن مترتب می‌کرد الان هم که علم وجدانی نداری او را تصدیق کن و آثار عملی را بر آن مترتب کن.

مشهور می‌گفتند شارع با «صدق العادل» نجاست ظاهری جعل کرده است اما مرحوم آخوند می‌فرمایند فقط نجاست واقعی جعل شده است و چیزی جز نجاست واقعی نداریم و خبر ثقه فقط می‌گوید اثر ثبوت نجاست واقعی را بر آن مترتب کن.

مبنای آخوند جعل علم نیست یعنی شارع نمی‌گوید من اماره را علم اعتبار کردم بلکه جعل تنجیز است یعنی اگر در واقع این بود مکلف عذری در مخالفت با آن ندارد.

و یکی از آثار ثبوت قبل به واسطه دلیل استصحاب این است که بقاء هم از آثار ثبوت است. یعنی شارع گفته است هر آنچه که در واقع ثابت است و ارتفاع آن مشخص نیست باقی است.

پس یکی از آثار ثبوت، بقاء شیء است. یعنی همان طور که اگر این نجاست در واقع بود اثر آن نجاست ملاقی آن است همین طور اگر این شیء در واقع بود یکی از آثارش بقاء آن است و این اثر به واسطه دلیل استصحاب ثابت شده است.

عبارت آخوند این است «فتكون الحجة على ثبوته حجة على بقائه تعبدا للملازمة بينه و بين ثبوته واقعا» یعنی همان اماره‌ای که می‌گوید این شیء قبلا بوده است حجت بر بقاء آن بعد از شک هم هست. یعنی همان طور که آن اماره دال بر ثبوت نجاست، حجت بر بطلان نماز با ملاقی آن است حجت بر بقاء آن هم در فرض شک هست. ولی این به اعتبار جعل ملازمه‌ای است که از دلیل استصحاب استفاده شده است. این اثر شرعی است یعنی شارع به دلیل استصحاب آن را معتبر کرده است همان طور که نجاست ملاقی اثر شرعی نجاست ملاقا ست بقاء نجاست آن هم اثر شرعی آن است. تنها تفاوت این است که یکی حکم واقعی است و یکی حکم ظاهری است.

نجاست ملاقی اثر واقعی نجاست ملاقا ست یعنی اگر واقعا ملاقا نجس باشد ملاقی آن هم واقعا نجس است اما بقاء شیء حکم ظاهری است یعنی اگر شیء قبلا بوده است بودن آن در ظرف شک بودن واقعی نیست بلکه تعبدی است و شارع مکلف را به بقاء متعبد کرده است.

پس در نتیجه محذوری در جریان استصحاب در مواردی که حالت سابق به غیر یقین ثابت شده باشد نیست.

اشکال: در مورد اماره اگر این حرف را بپذیریم در مورد اصل این طور نیست. چون اگر چه مفاد اماره ثبوت مودایش است اما مفاد اصل ثبوت مودایش نیست. در اصول عملیه احراز ثبوت وجود ندارد.

جواب: تفاوتی در اصل و اماره نیست. «کل شیء طاهر» یعنی اثر طهارت را بر آن مترتب کن یعنی بنا بر طهارت آن شیء مشکوک بگذار. این طور نیست که فقط موارد ثبوت حالت سابق به اماره مورد جریان استصحاب باشد بلکه ثبوت حالت قبل حتی با اصل برای استصحاب کفایت می‌کند.

از جمله کسانی که حرف مرحوم آخوند را متوجه نشده است مرحوم نایینی است و اشکالاتی به آخوند وارد کرده است که مرحوم عراقی هم در تعلیقه گفته است اگر هزار اشکال هم بر حرف آخوند وارد باشد اشکال نایینی به آن وارد نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم نایینی:

للمحقّق الخراسانيّ- قدّس سرّه- كلام في هذا المقام، و هو بمكان من الغرابة!! فانّه قال- قدّس سرّه- «الثاني: أنّه هل يكفي في صحّة الاستصحاب الشكّ في بقاء الشي‏ء على تقدير ثبوته و إن لم يحرز ثبوته فيما رتّب عليه أثر شرعا أو عقلا؟ إشكال، من عدم إحراز الثبوت فلا يقين و لا بدّ منه بل و لا شكّ فانّه على تقدير لم يثبت، و من أنّ اعتبار» إلى أن قال: «و هذا هو الأظهر و به يمكن أن يذبّ عمّا في استصحاب الأحكام الّتي قامت الأمارات المعتبرة على مجرّد ثبوتها و قد شكّ في بقاءها على تقدير ثبوتها من الإشكال» إلى آخر ما أفاده.

و غرضه من عقد التنبيه الثاني هو دفع ما تخيّله من الإشكال في استصحاب مؤدّيات الطرق و الأمارات: من أنّ قيام الأمارة على شي‏ء لا يوجب اليقين بثبوته، فكيف يجري الاستصحاب عند الشكّ في بقائه؟ مع أنّه يعتبر في الاستصحاب اليقين بالثبوت، بل يمكن أن يقال: إنّ الشكّ في البقاء أيضا لا يتحقّق في مؤدّيات الطرق و الأمارات، فانّ الشكّ في البقاء فرع العلم بالثبوت، فالشكّ في البقاء يكون تقديريّا لا فعليّا، فيختلّ كلا ركني الاستصحاب: من اليقين السابق و الشكّ اللاحق. و قد بنى هذا الإشكال على ما هو التحقيق عنده: من أنّ المجعول في باب الطرق و الأمارات نفس التنجيز و العذر بلا إنشاء حكم على طبق المؤدّى.

هذا حاصل ما أفاده في الكفاية، و له- قدّس سرّه- حاشية في هذا المقام يوجّه بها جريان الاستصحاب إذا قلنا بإنشاء أحكام فعليّة ظاهريّة على طبق مؤدّيات الطرق و الأمارات، و قد نسب ذلك إلى المشهور، و استظهره من قولهم:

«إن ظنّيّة الطريق لا تنافي قطعيّة الحكم» فراجع ما ذكره في الحاشية.

ثمّ إنّه دفع الإشكال بما حاصله (بتحرير منّا) أنّ الاستصحاب لا يتوقّف على ثبوت المستصحب، بل يكفي في الاستصحاب الشكّ في البقاء على تقدير الثبوت، بمعنى أنّ الاستصحاب إنّما هو حكم مجعول في مرحلة بقاء الشي‏ء لا في مرحلة الثبوت، و لذا لو لم يكن لثبوت الشي‏ء أثر شرعيّ و كان لبقائه أثر شرعيّ فالاستصحاب يجري و يترتّب عليه آثار البقاء، فحقيقة الاستصحاب إنّما هو التعبّد بالبقاء على تقدير الثبوت، أي جعل الملازمة الظاهريّة بين ثبوت الشي‏ء و بقائه، و جعل الملازمة لا يتوقّف على ثبوت المتلازمين، فلا مانع من التعبّد ببقاء الشي‏ء على تقدير الثبوت، و حينئذ قيام الأمارة على ثبوت شي‏ء و إن لم يلازم الثبوت و لا إحرازه- لاحتمال مخالفة الأمارة للواقع- إلّا أن بقاء مؤدّى الأمارة على تقدير الثبوت و مصادفتها للواقع قابل للتعبّد به فيجب‏ ترتيب آثار البقاء بمقتضى الاستصحاب، كما وجب ترتيب آثار الثبوت بقيام الأمارة عليه.

هذا حاصل ما أفاده في الذبّ عن الإشكال المتوهّم في استصحاب مؤدّيات الطرق و الأمارات.

و لكن قد عرفت: أنّه لا إشكال حتّى نحتاج إلى الذبّ عنه فانّ منشأ الإشكال هو تخيّل عدم قيام الطرق و الأمارات مقام القطع الطريقي، بتوهّم: أنّ المجعول فيها نفس المنجزيّة و المعذوريّة لا الإحراز و الوسطيّة في الإثبات، و قد أثبتنا في محلّه: أنّه لا يعقل جعل التنجيز و المعذوريّة، بل التنجيز و المعذوريّة تدور مدار وصول التكاليف و عدمها، فإذا كان التكليف واصلا إلى المكلّف إمّا بنفسه و إمّا بطريقه فلا يمكن أن لا يكون منجّزا، و إن لم يكن واصلا فلا يمكن أن لا يكون المكلّف معذورا، فالتنجيز و المعذوريّة ممّا لا تنالها يد الجعل الشرعي، بل هي من اللوازم و الخواصّ العقليّة المترتّبة على وصول التكليف و عدمه، فالطرق و الأمارات إنّما توجب التنجيز و المعذوريّة لمكان أنّها توجب وصول التكاليف، فانّ المجعول فيها هو الإحراز و الوسطيّة في الإثبات- على ما أوضحناه بما لا مزيد عليه في محلّه- فتكون حال الأمارات حال العلم في صورة المصادفة و المخالفة، و حينئذ يكون المؤدّى محرزا و يجري فيه الاستصحاب عند الشكّ في بقائه كما لو كان محرزا بالعلم الوجدانيّ، بلا إشكال فيه أصلا.

نعم: بناء على مسلكه: من عدم قيام الطرق و الأمارات مقام القطع الطريقي يتوجّه إشكال جريان الاستصحاب في مؤدّيات الطرق و الأمارات، فانّ المؤدّى لا يكون محرزا، فكيف يجري فيه الاستصحاب؟.

و لا يخفى: أنّه على هذا لا يمكن الذبّ عن الإشكال، بل لا محيص عن القول بعدم جريان الاستصحاب فيما إذا لم يكن المستصحب محرزا بالوجدان، و ما دفع به الإشكال لا يحسم مادّته، بداهة أنّ حقيقة الاستصحاب و إن كان هو التعبّد بالبقاء، إلّا أنّ التعبّد إنّما هو ببقاء ما ثبت عند الشكّ فيه، و لا معنى للتعبّد بالبقاء على تقدير الثبوت فانّ الملازمة كالسببيّة ممّا لا تنالها يد الجعل الشرعي، بل الّذي يقبل الجعل الشرعي هو التعبّد بوجود شي‏ء على تقدير آخر، فينتزع من ذلك السببيّة و الملازمة.

و بالجملة: يتوقّف الاستصحاب على إحراز الحدوث ليصحّ التعبّد ببقاء الحادث عند الشكّ في بقائه، و لا معنى للتعبّد ببقاء ما شكّ في حدوثه، إلّا أن‏ يرد التعبّد أوّلا بالحدوث ليكون الحدوث محرزا بوجه ثمّ يرد التعبّد بالبقاء.

و في كلامه- قدّس سرّه- في المقام متنا و هامشا مواقع للنظر، خصوصا فيما نسبه إلى المشهور: من التزامهم بإنشاء أحكام ظاهريّة في مؤدّيات الطرق و الأمارات، و استظهر ذلك من قولهم: «ظنّيّة الطريق لا تنافي قطعيّة الحكم» فانّ الالتزام بذلك يرجع إلى السببيّة في الطرق و الأمارات و هو- قدّس سرّه- سلّم في مبحث الاجتهاد و التقليد أنّ هذا من فروع السببيّة و الطريقيّة، فكيف ينسب إلى المشهور؟ مع أنّ القول بالسببيّة شاذّ نادر.

فالإنصاف: أنّ التنبيه الثاني الّذي عقده في الكفاية مع ما علّق عليه في الهامش صدرا و ذيلا ممّا لا يمكن المساعدة عليه فتأمّل جيّدا.

فوائد الاصول، جلد ۴، صفحه ۴۰۷

استصحاب/ تنبیهات: عدم شرطیت یقین

بحث در تنبیه دوم مذکور در کلام مرحوم آخوند بود که یکی از ثمرات این تنبیه حل مشکل جریان استصحاب در مواردی است که حالت سابق به غیر یقین ثابت شده باشد.

آیا در جریان استصحاب احراز ثبوت شیء در سابق شرط است یا اینکه ثبوت واقعی شیء کافی است هر چند محرز نباشد.

مرحوم آخوند فرموده‌اند دلیل بر شرطیت احراز این است که وقتی یقین به ثبوت نباشد، همان طور که یقین نیست شک در بقاء هم نیست چون شک وقتی شک در بقاء است که تحقق شیء در زمان سابق فرض شده باشد و گرنه جایی که تحقق شیء در زمان سابق محرز نباشد، شک در بقاء نیست بلکه شک در اصل ثبوت و تحقق است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند به نظر ما در جریان استصحاب احراز ثبوت لازم نیست بلکه ثبوت واقعی کافی است. آنچه موضوع استصحاب است ثبوت در سابق است نه احراز ثبوت در سابق.

همین که شیء قبلا ثابت باشد هر چند مکلف نداند، همین برای جریان استصحاب کافی است. برای تحقق شک در بقاء همین بس است که شیء واقعا ثابت باشد.

درست است که در دلیل استصحاب یقین مذکور است و گفته شده «من کان علی یقین» اما این به خاطر این است که شک در بقاء درست شود و شک در بقاء متقوم به یقین به سابق نیست بلکه متقوم به ثبوت سابق هست هر چند محرز نباشد.

اگر چیزی در واقع ثابت باشد در حالی که مکلف از آن بی خبر است شک مکلف در تحقق آن در زمان متاخر، در واقع شک در بقاء است. درست است که شک حالت نفسانی است اما این شک متعلقی دارد و فردی که در تحقق در زمان متاخر شک می‌کند، اگر این شیء در قبل واقعا ثبوت داشته است شک او الان در واقع بقاء است هر چند ثبوت در سابق را نداند. اما شک در واقع بقاء است. و لذا خود شاک هم می‌داند که اگر این شیء قبلا ثبوت داشته باشد شک او الان شک در بقاء است و الان که نمی‌داند قبلا ثابت بوده است یا نه نمی‌داند شک او الان در بقاء هست یا نه و اگر در واقع ثابت باشد شک او واقعا شک در بقاء و واقع البقاء است.

قوام شک در بقاء ثبوت قبل است چه ثبوت قبل محرز شود یا نشود. علی تقدیر الثبوت شک در تحقق متاخر، شک در بقاء است.

اشکال نشود که پس استصحاب با صرف احتمال ثبوت جاری خواهد بود، مرحوم آخوند می‌فرمایند باید دلیلی بر ثبوت داشته باشیم. چرا که شک در تحقق متاخر، اگر بعد از ثبوت واقعی باشد شک در بقاء است پس این موارد شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است و در موارد شبهات مصداقیه نمی‌توان به دلیل تمسک کرد بلکه باید با دلیل دیگری وجود موضوع را احراز کرد.

اینکه ایشان فرمودند ثبوت قبل لازم است چون مجعول در استصحاب حکم در فرض شک در بقاء است نه در موارد شک در حدوث.

مرحوم اصفهانی و امثال ایشان حدوث را به معنای وجود در زمان سابق دانسته‌اند در حالی که این اشتباه است. و لذا اشکال کرده‌اند که ظاهر کلام آخوند این است که در جریان استصحاب حتی حدوث قبل هم لازم نیست بلکه صرف احتمال حدوث قبل کفایت می‌کند. و بعد هم اشکال کرده‌اند که اگر جایی در تحقق چیزی شک کنیم و نمی‌دانیم در واقع بوده است یا نه بلکه صرفا احتمال می‌دهیم قبلا بوده باشد، استصحاب جاری باشد. پس برای جریان استصحاب حتی وجود اصل و اماره بر ثبوت در سابق هم نیاز نیست بلکه صرف احتمال برای اینکه شک در بقاء باشد کافی است در حالی که هیچ کس چنین حرفی نزده است. این برداشت از کلام آخوند اشتباه است.

منظور آخوند این است که حالت شک، ممکن است شک در بقاء باشد (جایی که مسبوق به ثبوت قبل باشد) و ممکن است شک در حدوث باشد (جایی که مسبوق به ثبوت قبل نباشد). و ایشان می‌فرمایند شارع ما را در موارد شک در بقاء به بقای حکم متعبد کرده است و شک در بقاء وقتی صادق است که مسبوق به ثبوت قبل باشد و گرنه شک در بقاء نیست بلکه شک در حدوث است.

دلیل تعبدی استصحاب مکلف را در موارد شک در بقاء متعبد کرده است و تا ثبوت قبل فرض نشود، شک در بقاء نیست. پس قوام استصحاب به ثبوت قبل است نه به یقین به ثبوت قبل.

پس مرحوم آخوند دقیقا بر عکس برداشت مرحوم اصفهانی و صدر می‌فرمایند در جریان استصحاب ثبوت قبل لازم است ولی احراز آن لازم نیست بلکه مثل سایر ادله، که حکم به ثبوت موضوع ثابت است اینجا هم به ثبوت واقعی شیء استصحاب جاری است اما در مقام اثبات ما وقتی‌ می‌توانیم بگوییم حکم هست که دلیلی بر ثبوت موضوع داشته باشیم.

همه حرف مرحوم آخوند این است که اگر شیء در سابق ثابت باشد شک متاخر، شک در بقاء است حتی اگر این ثبوت در سابق، ثابت نشده باشد و در جایی که شیء واقعا در سابق ثابت باشد و در ظرف متاخر در آن شک شده باشد موضوع استصحاب واقعا هست اما در مقام اثبات وقتی می‌توان استصحاب را جاری کرد که دلیلی بر ثبوت در سابق باشد.

دقیقا مثل سایر احکام، مثل خمر حرام است مترتب بر وجود واقعی خمر است و اگر خمر واقعا باشد، حرمت هم واقعا هست اما در مقام اثبات وقتی می‌توان گفت که حرمت هست که ثابت شود این خمر است.

و درست است که مفاد ادله حجیت امارات و حجج از نظر مرحوم آخوند اثبات تنجیز و تعذیر است اما مفاد خود امارات و حجج، ثبوت و تحقق مفاد آنها ست. یعنی خود خبری که بر حرمت دلالت دارد لسان آن ثبوت حرمت است. بله مفاد ادله حجیت آن، ترتب اثر واقع بر آن است و اثر واقع همان تنجیز و تعذیر است.

از جمله کسانی که نکته مطلب را در کلام مرحوم آخوند به درستی متوجه شده‌اند مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آقای روحانی هستند.

در مقام چند نکته باقی است.

اول اینکه این بیان با مبنای مرحوم آخوند ناسازگار است. ایشان در اینجا می‌فرمایند آنچه رکن استصحاب است ثبوت واقعی در قبل است و این همان است که شیخ فرمودند و بر همین اساس در بین موارد شک در مقتضی و شک در رافع تفصیل دادند در حالی که مرحوم آخوند قبلا فرمودند اگر یقین را به معنای متیقن بدانیم حرف شیخ درست است اما ما بر وجود یقین تحفظ می‌کنیم.

دوم اینکه چرا مرحوم آخوند یقین مذکور در دلیل را الغاء کرده است؟  یقین در همه ادله حجیت استصحاب، موضوع حکم شارع به عدم نقض قرار گرفته است در حالی که آخوند این کلمه را ملغی کرده‌اند و این همان اشکال به شیخ هم هست که چرا ما باید بگوییم منظور از یقین، متیقن است؟

مرحوم آخوند از این اشکالات جواب داده‌اند که شارع از نقض نهی کرده است و عنوان نقض متقوم به ثبوت قبل است. نقض به لحاظ ثبوت قبل صادق است نه به لحاظ یقین به ثبوت قبل.

بنابراین قوام نقض به ثبوت در سابق است نه به یقین به ثبوت در سابق. همین که چیزی قبلا ثابت باشد، نقض صادق است.

تمام آنچه ملاک استصحاب است این است که اگر مکلف به بقاء حکم نکند نقض کرده است و این صدق نقض نه به ملاک اینکه مکلف قبلا یقین داشته است بلکه به ملاک اینکه آن شیء قبلا ثابت بوده است.

شاهد هم این که در جایی که مکلف به ثبوت در سابق یقین داشته باشد در حالی که در واقع جهل مرکب بوده است، آیا نقض صادق است؟! یقینا نقض صادق نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم بروجردی:

(قوله: الثاني انّه هل يكفي في صحّة الاستصحاب الشك في بقاء شي‏ء على تقدير ثبوته ... إلخ.) قبل الخوض في إثبات المرام لا بدّ من بيان ما يمكن ان يؤخذ في موضوع الاستصحاب و التعبد بالبقاء في مقام الثبوت و الواقع و هو لا يخلو من أمور: امّا ان يكون نفس ثبوت الشي‏ء واقعا و ان لم يكن ثبوته محرزا، فجريان الاستصحاب و صحته واقعا يدور مدار الثبوت واقعا و ان كان جريانه بحسب الظاهر فعلا يحتاج إلى طريق محرز، و بدونه لا يجري، نعم يترتب عليه صحة جريان الاستصحاب فعلا على تقدير الثبوت فيما كان هناك أثر شرعي مترتب على هذا العنوان، و هذا هو الوجه الّذي اختاره المصنف في مقام الإثبات.

و امّا ان يكون هو الشي‏ء مقيّدا بكونه محرزا بطريق القطع و اليقين فعلى فرض إحرازه قطعا يجري الاستصحاب فيه و إلّا فلا و ان كان محرزا بإحدى الأمارات كالبيّنة و خبر الواحد و غيرهما.

و امّا ان يكون مقيّدا بالإحراز سواء أ كان باليقين أم بالأمارات المعتبرة شرعا، فعلى فرض الإحراز بأيّ محرز كان يجري الاستصحاب لأنّ مقتض أدلّة اعتبار الأمارات تنزيل مؤدّاها منزلة الواقع في ترتيب جميع الآثار و الأحكام، و من جملتها التعبّد بالبقاء في المشكوك و على فرض عدم الإحراز و لو بالأمارات لا يجري الاستصحاب لفقدان ما يعتبر في جريانه.

و ممّا ذكرناه من الوجوه ظهر صحّة جريان الاستصحاب في الأحكام الثابتة بالأمارات المعتبرة التي لا توجب القطع بها، فانّه لا مانع من جريانه على الوجه الأخير و كذا الأول، بخلاف الوجه الثاني فانه لا مجال لجريانه.

و عدم جريان الاستصحاب على تقدير أخذ اليقين في موضوع‏ الاستصحاب بالإضافة إلى نفس الحكم الواقعي لا سترة فيه، و امّا بالإضافة إلى حكم آخر غير الواقعي فان قلنا بأنّ قضيّة حجيّة الأمارات ليست إلّا تنجّز التكاليف مع الإصابة و العذر في صورة المخالفة فلا يكون حكم آخر غير الواقع حتى يستصحب، اللهمّ إلّا ان يقال انّ نفس حجيّة الأمارة بالإضافة إلى ثبوت مؤدّاها انّما تكون من الأحكام الشرعيّة الثابتة باليقين، فإذا شكّ في بقائها في الآن اللاحق تستصحب لوجود ما يعتبر فيه في مثل هذا الحكم.

و فيه ما لا يخفى من أنّ حجيّة الأمارات انّما تكون بمقدار ما تحكيه، فان كانت حاكية عن ثبوت الواقع و بقائه فلا موقع للاستصحاب للقطع ببقاء الحجّية و عدم الشك فيه، و ان كانت حاكية عن الثبوت فقط و ساكتة عن البقاء فلا موقع لجريانه أيضا، للقطع بعدم حجيّتها بالإضافة إلى البقاء، فانّ حجيّتها انّما تكون بمقدار حكايتها و لا تحكى إلّا عن الثبوت فقط كما هو المفروض، فلا شكّ في عدم الحجيّة.

و امّا إذا قلنا قضيّتها جعل حكم مماثل مع مؤداها، فانّ قلنا بأنّ عنوان قيام الأمارة على ثبوت شي‏ء انّما يكون حيثيّة تقييديّة لجعل هذا الحكم بمعنى أخذه موضوعا و قيدا للحكم، و قلنا أيضا باعتباره بقاء ما هو موضوع في لسان الدليل في جريان الاستصحاب فلا شبهة في عدم جريانه في إثبات هذا الحكم الثابت لهذا العنوان للقطع بعدم بقائه، و امّا إذا قلنا بكون هذا العنوان حيثيّة تعليليّة لجعل هذا الحكم بمعنى أخذه علّة له، أو قلنا بعدم اعتبار بقاء ما وقع في‏ لسان الدليل موضوعا، بل يكفي في جريان الاستصحاب بقاء الموضوع عرفا كما هو التحقيق، فالظاهر جريان الاستصحاب في ذلك الحكم الظاهري فيما إذا شكّ في بقائه.

هذا كلّه بالإضافة إلى مقام الثبوت، و امّا بالإضافة إلى مقام الإثبات و الاستظهار من الاخبار فعلى ما استظهره المصنف قدّس سرّه من الاخبار هو انّ الظاهر انّ اليقين انّما هو مأخوذ من حيث كاشفيته عن الواقع لا من حيث هو هو، و على هذا فلا مانع من جريان الاستصحاب في كلّ ما يحرز ثبوته سواء أ كان اليقين أم غيره من الأمارات المعتبرة شرعا.

و لكن في هذا الاستظهار ما لا يخفى لعدم دليل يساعده، بل الظاهر من الاخبار خلافه، فانّ الظاهر منها هو انّ اليقين مأخوذ بما هو يقين لا بما هو كاشف، و مع الغضّ عن ذلك فلا ظهور لها في الخلاف، فتكون الاخبار من هذه الجهة مجملة، و المتيقن هو صورة اليقين، و يبقى غيره من المحرزات الأخر بلا دليل، اللّهمّ إلّا ان يدّعي القطع بعدم خصوصيّة اليقين بما هو هو في ذلك بل انّما يكون مذكورا في الدليل باعتبار كونه من المحرزات.

و ممّا ذكرنا ظهر لك انّ الحكم بجريان الاستصحاب في الأحكام الثابتة بالأمارات المعتبرة التي ليست قطعيّة يحتاج إلى ارتكاب خلاف الظاهر، لكن‏ الاحتياج إليه مبنيّ على القول بأنّ تلك الاخبار انّما صدرت لبيان قاعدة الاستصحاب، كما استظهره الشيخ و المصنف قدّس سرّهما، و امّا بناء على القول بصدورها لبيان قاعدة المقتضي و المانع كما استظهره السيّد الأستاذ، فلا يحتاج في شمول الاخبار لمثل الأحكام الثابتة بالأمارات الغير القطعية من الارتكاب المذكور، بل تحمل على ما هو الظاهر منها، أي اعتبار اليقين من حيث هو هو لا من حيث هو كاشف.

و بالجملة شمول اخبار الباب لمثل الأحكام الثابتة بالأمارات غير القطعية بناء على حملها على الاستصحاب مشكل جدّاً لما استظهرناه من الاخبار انّ اليقين مأخوذ من حيث هو هو لا من حيث هو كاشف، و امّا إذا حملنا على قاعدة المقتضى و المانع فلا إشكال في الشمول مطلقا و ان قلنا بموضوعيّة اليقين، و السرّ في ذلك هو ما ذكرناه سابقا من انّه يعتبر في حملها على الاستصحاب اتحاد القضيّة المشكوكة مع المتيقنة، بمعنى انّه لا بدّ من اعتبار تعلّق الشك بعين ما تعلّق به اليقين كتعلّق اليقين بالوضوء مثلا. فانّه يعتبر في استصحابه في مقام الشكّ تعلّق الشكّ بنفس الوضوء، و هذا بخلاف ما إذا حملت على القاعدة، فانّه لا يعتبر فيها اعتبار تعلّق الشكّ بعين ما تعلّق به اليقين، بل انّما يعتبر فيها اعتبار تعلّق الشك بما هو خارج عمّا تعلق به اليقين كتعلّق اليقين بالوضوء و تعلّق الشك بما هو خارج عن الوضوء من نواقضه مثل النوم و غيره، فيكون مفاد الاخبار على الوجه الأخير انّه إذا تيقن شي‏ء لا ينبغي رفع اليد عنه بمجرد احتمال طرو الرافع.

و بما ذكرناه من الفرق بين حملها على الاستصحاب و حملها على القاعدة بأنه يعتبر في الاستصحاب اتحاد متعلّق اليقين و الشك بخلاف القاعدة، يظهر لك انّه إذا قامت البيّنة على عدالة زيد مثلا في يوم الخميس ثم شككنا في بقاء عدالته يوم الجمعة لا مجال لاستصحاب عدالته في يوم الجمعة، و ذلك لأنّ عدالته لم تكن متيقّنة في يوم الخميس بل انّما قامت الحجّة على ثبوتها فيه، مع انّه يعتبر بحسب الاخبار على ما هو المفروض في الاستصحاب تعلق اليقين بها، و اليقين بحجيّة البيّنة لا يكفي في جريان الاستصحاب فانّه تعلق بغير ما تعلّق به الشكّ، فانّ اليقين تعلّق بالحجّية، و الشكّ تعلّق بما يناقض العدالة الّتي تكون مؤدي الحجّية، مع انّا اعتبرنا في الاستصحاب اتحاد متعلق الشك و اليقين، و هذا بخلاف القاعدة فانّه لا مانع عن جريانها في المثال المفروض لعدم اعتبار ما اعتبرناه في الاستصحاب هنا، و الحاصل انّ مقتضى اليقين بالحجّية هو ترتيب جميع آثار العدالة الواقعية على مؤدي البيّنة كما هو مقتضى أدلّة حجّية الأمارة، و لا ينبغي رفع اليد عن ترتيبها بمجرد احتمال صدور دافع للعدالة كما هو مقتضى اخبار الباب.

و بما ذكرناه في المثال ظهر لك الحال في سائر الموضوعات الثابتة بغير اليقين التي تكون لها أحكام و آثار شرعيّة، فافهم و تأمل و اغتنم.

الحاشیة علی کفایة الاصول، جلد ۲، صفحه ۳۸۴

 

کلام مرحوم اصفهانی:

لا يخفى عليك أنّ عقد هذا البحث لتصحيح الاستصحاب فيما لا يقين بشي‏ء في الزمان الأول، بل قامت الحجة عليه، لا أنّ مجرد الشك في بقاء شي‏ء على تقدير ثبوته- الّذي يكفي في تحققه مجرد احتمال الثبوت- مجرى الاستصحاب، كما يوهمه العنوان، بل يوهمه البرهان المذكور في كلامه- قده- حيث أنه لا حاجة في التعبد بالحكم في مورد الشك في البقاء، إلّا حصول العنوان، و إن لم يكن ثبوت واقعي و لا ثبوت علمي.

و توضيح المقام و تنقيح المرام يستدعي تمهيد مقدمة: هي أنّ الحجية- كما مرت مراراً- إما بمعنى الوساطة في إثبات الحكم، أو في تنجزه.

فان كان مفاد دليل الحجية جعل الحكم المماثل، فحيث أنه بلسان أنه الواقع، فوصوله- بالذات و الحقيقة- وصول الواقع بالعرض، و العنوان. و عليه فلمن قامت الحجة- بهذا المعنى- عنده يقين بالحكم الفعلي المماثل، الواصل حقيقة، و يقين بالحكم الواصل بالعرض عنواناً.

و إن كان مفاد دليل الحجية تنجيز الواقع، فلا حكم فعلي ليكون متيقناً، بل ليس في البين إلّا الحكم الواقعي المحتمل مثلًا.

غاية الأمر يقطع بتنجزه على تقدير ثبوته، و مصادقة الحجة له واقعاً، فلا يقين بحكم في الزمان الأول، ليكون الشك في بقاء ما أيقن بثبوته.

بل التحقيق: أن جعل الحكم المماثل، إن كان عن مصلحة أخرى غير المصلحة الواقعية، الباعثة على جعل الحكم الواقعي- كما هو كذلك بناء على موضوعية الأمارة- فحينئذٍ يتيقن بالحكم المماثل، على تقدير المصادفة و المخالفة.

و إن كان عن مصلحة الواقع، بداعي إيصال الواقع بعنوان آخر فلا حكم مماثل حقيقة، إلّا في صورة المصادفة، و وصول الواقع- بهذا العنوان- و يستحيل ثبوته مع المخالفة- على فرض انبعاثه عن مصلحة الواقع- و إلّا لكان معلولًا بلا علة، فلا يقين حينئذٍ بالحكم المماثل على أي تقدير بل على تقدير المصادفة الغير المعلومة، فحال جعل الحكم المماثل على الطريقي حال الإنشاء بداعي تنجيز الواقع. و على هذا- لا بد من التصرف في دليل الاستصحاب بأحد وجوه ثلاثة:

الأول: أن يكون اليقين كاشفاً محضاً، و معرفاً صرفاً إلى نفس الثبوت الواقعي.

فيكون مفاده كما إذا قيل: إذا ثبت شي‏ء و شك في بقائه يجب إبقاؤه، فيفيد الملازمة بين ثبوت شي‏ء واقعاً و بقائه ظاهراً و حيث أنّ البقاء تعبدي ظاهري- في مورد الشك في البقاء- يكون حكماً ظاهرياً، و حيث أنّ البقاء تعبدي ظاهري- في مورد الشك في البقاء- يكون حكماً ظاهرياً لا حكماً واقعياً، و لا يتوقف هذا المعنى على تعقل جعل الملازمة بل على جعل الحكم ظاهراً مرتباً على ثبوته واقعاً، فينتزع الملازمة بينهما من سنخ جعل الحكم بقاء على تقدير ثبوته.

و عليه فإذا قامت حجة على الثبوت، كانت حجة على البقاء التعبدي، لأن الحجة- على أحد المتلازمين- حجة على الآخر، و يكون منجز الثبوت منجزاً للبقاء، لمكان التلازم المحقق بتعليق البقاء التعبدي على ثبوت الواقعي، و إن لم يحرز فعلية البقاء التعبدي بسبب عدم إحراز المعلق عليه، و هو الثبوت الواقعي.

إلّا أنه يكفي فعلية المعلق عليه- واقعاً- في فعلية البقاء التعبدي- واقعاً- لمكان الملازمة، و الوقوع في كلفة البقاء التعبدي، بسبب قيام الحجة المنجزة للثبوت أولا، و بالأصالة، و المنجزة اللازمة ثانياً و بالتبع، و هذا الوجه هو مختار شيخنا العلامة- رفع اللّه مقامه- و التحقيق: أنّ التعبد بالبقاء لا يخلو عن أنه: إما يكون حكماً نفسياً و إما يكون حكماً طريقيا. فان كان من قبيل الأول، فهو- كالحكم الواقعي- قابل لأن يتنجز بمنجز، إما ابتداء أو بالملازمة، و لكنه لا يمكن الالتزام بدوران التعبد بالبقاء مدار الثبوت الواقعي.

بل لو أيقن بوجود شي‏ء في الزمان الأول، و شك في بقائه في الزمان الثاني، و لم يكن ثابتاً في الزمان الأول واقعاً، و كان ثابتاً واقعاً، مع أنه لا ثبوت واقعاً.

فيعلم منه أنّ الثبوت- المقوم للاستصحاب- هو الثبوت العنواني المقوم لصفة اليقين أو للأمارة المنجزة، و هو عبارة أُخرى عن دوران التعبد الاستصحابي مدار اليقين بالثبوت، أو ما هو كاليقين بالثبوت، دون نفس الثبوت.

و إن كان من قبيل القسم الثاني، فهو في نفسه غير قابل للدخول في اللوازم القابلة لأن يتنجز بمنجز كملزومها.

و لا يعقل تعليق منجزية احتمال البقاء على الثبوت الواقعي فان معناه: أنّ احتمال البقاء مع عدم إحراز الثبوت بل بمصادفة الثبوت الواقعي، منجز، و الحال أن المنجزية لا يعقل أن تكون مع عدم وصول الإنشاء بداعي التنجيز، و لا مع عدم وصول موضوع المنجز- كلياً و جزئياً-، و لا مع عدم وصول المعلق عليه المنجزية، فان فعلية المنجزية و تنجزها واحدة، فلا يعقل تعلقها بأمر واقعي غير واصل، و إلّا لأمكن تنجز الواقع مع عدم وصوله.

و منه تعرف أنّ احتمال الثبوت الواقعي- الملازم لمنجزية احتمال البقاء- لا يوجب الامتثال من باب احتمال العقاب، فيجب دفع الضرر المحتمل عقلًا.

و ذلك، لأن احتمال الثبوت لا يلازم فعلية المنجزية حتى يوجب احتمال العقاب، لاحتمال مصادفة احتمال البقاء للبقاء واقعاً بل يلازم احتمال منجزيته، و لا يحتمل العقاب إلّا مع فعلية المنجزية المرتبة على وصول المنجز بجميع أطرافه، فاحتمال العقاب نتيجة وجود مقطوع المنجزية، لا محتمل المنجزية و ما لا يضره الاحتمال هو احتمال الواقع، الّذي قامت عليه حجة منجزة له، فان معنى المنجز: انه لو صادف الواقع يوجب استحقاق العقاب على مخالفته فتدبر جيّداً.

الثاني: إرادة مطلق الحجة- القاطعة للعذر- من اليقين و تعليق منجزية احتمال البقاء على وجود المنجز الأعم من العقلي و الشرعي، فيفيد الملازمة بين المنجزين، لا بين الثبوت و البقاء و لا بين الثبوت و منجزية احتمال البقاء- كما في الأوّل على الشقّين المتقدمين- و يمكن على هذا الوجه تعليق التعبد بالبقاء على وجود المنجز للثبوت- بناء على كون مفاد دليل الاستصحاب حكماً نفسيّاً لا طريقيّاً- فإذا قام الخبر على الحكم في الزمان الأول و شك في بقائه في الزمان الثاني، يكون شرعاً محكوماً بالبقاء واقعاً، و ان لم يلتفت إلى أنه متعبد به.

الثالث- إرادة مطلق الحجة- القاطعة للعذر- من اليقين، لكن جعل منجز الثبوت منجزاً للبقاء، كما هو ظاهر الاخبار لأن مفادها إبقاء اليقين- أي المنجز- لا التمسك باحتمال البقاء، و يتعيّن- حينئذٍ- كون الاستصحاب حكماً طريقياً.

و هذان الوجهان أولى من الوجه الأول، للتحفظ فيهما على اليقين بالجهة الجامعة له مع سائر افراد الحجج، دون الأول المبني على جعله معرفاً محضاً للثبوت.

كما أنّ الثالث أولى من الثاني للتحفظ فيه على عنوان إبقاء اليقين و جعله في قبال الشك و الأمر بالتمسك به، دون الشك كما أوضحناه مراراً.

و يندفع على هذين الوجهين ما أوردناه على الوجه الأول من جريان الاستصحاب، مع عدم الثبوت الواقعي فان أحد طرفي المتلازمين على الوجهين الآخرين هو المنجز للثبوت دون نفس الثبوت الواقعي فلا تغفل.

ثم إنّ إرادة مطلق الحجة القاطعة للعذر من اليقين- في باب الاستصحاب- و من العلم و المعرفة المجعولين غاية- للأصول-.

تارة بإرادة نفس هذه الحيثية، بنحو العموم، فيكون الدليل على منجزية الأمارة شرعاً محققاً لما أخذ في الاستصحاب و الأصول.

و أُخرى يراد نفس حيثية الوصول التام، و المنجز العقلي، بلا كلام، فيكون دليل الأمارة- سواء كان بعنوان تتميم جهة الكشف أو بعنوان المنجزية- توسعة فيما أخذ في دليل الاستصحاب و الأصول، و تكون الأمارة- بناء على الأول- مقدمة على الأصول بنحو الورود الحقيقي. و على الثاني بنحو الحكومة، و الورود التنزيلي، و بقية الكلام في محله‏.

قوله: فانه على تقدير لم يثبت ... إلخ.

(۱) بل المشكوك أمر على تقدير، و إلّا فالشك فعلي وجداناً، و لذا لم يتعرض- قده- لدفعه لوضوح اندفاعه.

قوله: لأجل أنّ التعبد و التنزيل شرعاً ... إلخ.

(۲) يعنى لا مانع من عدم أخذ اليقين بالثبوت في التعبد الاستصحابي حيث أن الغرض منه التعبد- في ظرف الشك- لا في ظرف اليقين، فلا حاجة إلى اليقين بالثبوت، إلّا لتصحيح الشك في البقاء الّذي هو موضوع التعبد و كما يشك في بقاء ما قطع بثبوته، كذلك في البقاء على تقدير الثبوت.

و قد صرح- قده- في آخر البحث أنّ اليقين مرآة محض لنفس الثبوت ليتعبد ببقائه إذا شك فيه.

أقول: إن أريد من هذا التعليل مجرد مرآتية اليقين، و أن المدار على الثبوت دون اليقين به، كما يعطيه جعل اليقين مرآة، فيوافق تعريف الاستصحاب: بأنه إثبات الحكم في الزمان الثاني، لثبوته في الزمان الأول.

ففيه: أن الثبوت الواقعي- حينئذٍ- لازم، لا لمجرد تصحيح الشك في البقاء، و حينئذٍ فالتعليل بأن التعبد الاستصحابي تعبد بالبقاء- لا بالحدوث- مستدرك، فانه يوهم عدم الحاجة إلى الثبوت الواقعي أيضاً.

و إن أُريد أنّ اليقين مرآة للثبوت أيضاً لمجرد تصحيح الشك في البقاء، فلا حاجة إلى تحققه في الواقع، بل يكفي احتمال ثبوته المحقق لاحتمال بقائه، فالتعليل صحيح.

بل الثبوت الواقعي- كما عرفت سابقاً- غير لازم، إلّا أنّ لازمه صحة الاستصحاب بمجرد الشك في البقاء- على تقدير الثبوت- و إن لم يكن ثبوت‏ محقق، و لا ثبوت عنواني- إما متعلق اليقين أو متعلق المنجزية- و لا يمكن القول به، و لا يقول به أحد.

قوله: بناء على ما هو التحقيق من أنّ قضية الحجية ... إلخ.

(۱) سواء كان جعل المنجزية و المعذرية باعتبارها ممن بيده الاعتبار- كما هو ظاهر قوله عليه السلام: «فانهم حجتي عليكم» و قوله عليه السلام: «لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا).

أو كان جعلها بالإنشاء بداعي التنجيز و الاعذار.

و في الثاني إشكال تعرضنا له في مبحث الظن، و مبحث البراءة، مع دفعه‏ و في كليهما إشكال آخر و هو أنّ التنجيز مثلًا بجعل الأمارة واسطة في الإثبات، لأن استحقاق العقاب عقلًا على مخالفة التكليف الواصل، و ما لم يكن هناك- وصول حقيقي أو وصول تنزيلي- لا يترتب على المخالفة استحقاقه العقاب.

فلا يمكن إدراج مخالفة التكليف تحت الموضوع المحكوم عقلًا بذلك إلّا بإيصاله تنزيلًا إما بجعل الحكم المماثل الواصل بالحقيقة بعنوان أنه الواقع حتى يكون وصوله- بالحقيقة و بالذات- وصول الواقع بالعنوان بالعرض، و إما باعتبار الهوهوية لمؤدى الأمارة مع الواقع فيقتضي وساطة الأمارة لإثبات الواقع اعتباراً.

و يندفع: بأن استحقاق العقاب- على المخالفة- باعتبار كونها خروجاً عن زيّ الرقية، و رسم العبودية، فيكون ظلماً على المولى، فيذم عليه عقلًا، و يعاقب عليه شرعاً، و كما أنّ مخالفة ما وصل- من قبل المولى- خروج عن زي الرقية كذلك مخالفة ما قامت عليه حجة من قبل المولى- أي مخالفة ما نصب عليه المولى على تقدير ثبوته- خروج عن زيّ الرقية، و إن لم يكن واصلًا بالحقيقة، و لا واصلًا بالتنزيل، فموضوع حكم العقل غير متقيد بالوصول ليكون اعتبار الوصول توسعة في موضوع حكم العقل.

و أما اعتبار الوساطة في الإثبات باعتبار الهوهوية، من دون جعل الحكم المماثل، فغير معقول، لأن أثر حقيقة الحكم لا يترتب إلّا على نفسه، دون فرضه و اعتباره.

و أما اعتبار الأمارة وصولًا فهو يجدي في الآثار العقلية و الشرعية المترتبة على الوصول الأعم من الحقيقي و الاعتباري، فمثل اليقين في الاستصحاب إذا أريد منه الكاشف التام، فلا بدّ- في تنزيل الأمارة منزلته- من جعل الحكم المماثل، و إلّا فلا يتحقق هذا الموضوع بمجرد الاعتبار، و الفرض أنه لا أثر للأعم.

قوله: لا إنشاء أحكام فعلية ظاهرية، كما هو ظاهر الأصحاب إلخ.

(۱) قد عرفت سابقاً: أنّ جعل الحكم المماثل، تارة يكون على أي تقدير، فتكون الأمارة حجة من باب الموضوعية و السببية، فيكون هناك يقين بالحكم الفعلي، و أخرى يكون على تقدير المصادفة للواقع، لكونه بعنوان إيصال الواقع، فلا يقين بالحكم الفعلي بل حاله حال الإنشاء بداعي تنجيز الواقع، و الأمارة حينئذٍ طريق محض.

و نسبة الأول إلى الأصحاب، مع أنّ بناءهم على الطريقية، و لو بجعل الحكم المماثل و نسبة الأول إلى الأصحاب، مع أنّ بناءهم على الطريقية، و لو بجعل الحكم المماثل لا شاهد لها، بل الشواهد على خلافه، و ما اشتهر عندهم من أن ظنية الطريق لا تنافي قطعية الحكم مبني على السببية لا الطريقية كما اعترف- قده- بذلك في مبحث الاجتهاد و التقليد فراجع‏ و تدبر.

نهایة الدرایة، جلد ۳، صفحه ۱۵۲

 

کلام مرحوم آقای صدر:

۲- موارد ثبوت الحالة السابقة بغير اليقين:

لا إشكال في جريان الاستصحاب فيما إذا كانت الحالة السابقة ثابتة باليقين و العلم الوجداني. و قد وقع البحث في كيفية جريانه إذا كانت الحالة السابقة ثابتة بأمارة أو أصل عملي حيث قد يشكك في جريانه عندئذ من جهة انتفاء الركن الأول من أركان الاستصحاب و هو اليقين بالحدوث، و لتفصيل البحث عن ذلك نورد مقامين:

المقام الأول- موارد ثبوت الحالة السابقة بالأمارة

، و قد ذكر المحقق الخراسانيّ (قده) انَّ الإشكال انما يرد بناءً على انَّ المجعول فيها المنجزية و المعذرية لا الحكم المماثل و إلّا جرى استصحابه لكونه معلوماً باليقين و العلم الوجداني.

و فيه: انَّ الحكم الظاهري المتيقن ثبوته متيقن ارتفاعه أيضاً، لأنَّ الأمارة بحسب الفرض بمقدار الحدوث لا أكثر و إلّا لم يكن بحاجة إلى الاستصحاب، فالإشكال بصورته البدائية جار على جميع المسالك في باب الحكم الظاهري.

و قد تصدى المحققون لدفع هذا الإشكال بوجوه عديدة:

الوجه الأول- استصحاب الجامع بين الحكمين الواقعي أو الظاهري المعلوم حدوث أحدهما إجمالًا و المحتمل بقاءه و لو ضمن الحكم الواقعي.

و يرده: إنَّه تارة يقال- بأنَّ الحكم الظاهري جعل مماثل للواقع مستقل عن الواقع قد يصادفه فيماثله و قد لا يصادفه، و أخرى يقال- بأنَّ الحكم الظاهري ليس له وجود مستقل في مقابل الواقع بل هو مجرد أمر طريقي بحت كما هو المنسجم مع تصورات مدرسة المحقق النائيني (قده)، و ثالثة يقال- بأنَّ الحكم الظاهري عند مصادفته للواقع يكون مندكاً فيه و عند عدم مصادفته يكون مستقلًا.

فعلى الأول، يكون المورد من استصحاب الكلي من القسم الثالث، إذ يعلم بتحقق الحكم الظاهري المستقل في قبال الواقع كما يعلم بارتفاعه و انما يشك في بقاء الجامع ضمن الفرد الواقعي المحتمل وجوده من أول الأمر. و التحقيق عدم جريان الاستصحاب فيه و إن ذهب إليه الشيخ الأعظم (قده).

و على الثاني، لا يجري استصحاب الجامع لأنه مشكوك الحدوث من أول الأمر و الحكم الظاهري لا يحقق فرداً منه بحسب الفرض.

و على الثالث، و إن كان استصحاب الجامع من القسم الثاني لأنَّ الواقع إذا كان فالجامع باقٍ و إلّا فالجامع مرتفع ضمن فرد قصير هو الحكم الظاهري المماثل و يعلم إجمالًا بأحد الفردين لا أكثر إلّا انَّ هذا معناه العلم إجمالًا بحدوث حكم اما هو الواقعي الباقي أو الظاهري المخالف للواقع المرتفع، و مثل هذا العلم بالجامع ليس بحجة و ذلك:

أولا- لما تقدمت الإشارة إليه في بعض البحوث السابقة و سوف يأتي في بحث استصحاب الكلي من أنَّ العلم بجامع حكم مردد بين ما هو مرتفع فعلًا أو باق لا يكون علماً بحكم منجز لكي يجري استصحابه فينجز لأنَّ أحد فردي هذا الجامع للحكم غير قابل للتنجيز فيكون الجامع بينه و بين ما يقبل التنجيز غير منجز أيضاً.

و ثانياً- ان الحكم الظاهري المخالف للواقع بما هو مخالف للواقع غير قابل للتنجيز أيضاً بناءً على الطريقية في جعل الأحكام لا السببية فيكون هذا العلم الإجمالي علماً بالجامع بين ما لا يقبل التنجيز و ما يقبل فلا يكون منجزاً من هذه الناحية أيضاً.

الوجه الثاني- ما أفاده صاحب الكفاية (قده) من انا نمنع أخذ اليقين بالحالة السابقة في الاستصحاب، و عبارته لا تخلو من تشويش حيث انَّ صدرها ظاهر في عدم ركنية اليقين في الاستصحاب و انما الركن نفس الحدوث و هو يثبت بالأمارة، و ذيلها ظاهر في انَّ الحدوث أيضاً غير لازم في الاستصحاب و انما اللازم أَن يكون الشك في البقاء على تقدير الحدوث، و من هنا يوجد لمرامه احتمالان:

الأول- انَّ الحدوث ليس شرطاً بعنوانه في جريان الاستصحاب بل فرض ذلك لتحقيق الشك في البقاء باعتبار انه لا يتحقق إلّا بعد الفراغ عن الحدوث فيكون الحدوث شرطاً لتصوير الشك في البقاء لا للاستصحاب.

الثاني- انَّ التعبد الاستصحابي تعبد بالحصة البقائية لا الحدوثية أو كليهما أي تعبد بإلغاء احتمال الانتقاض و العدم بعد الوجود.

و أصل مدعاه من عدم أخذ اليقين في موضوع الاستصحاب و ان المأخوذ ثبوت الحالة السابقة و إن كان صحيحاً و لكنه لا بالتقريب الّذي أشار إليه في الكفاية من مرآتية اليقين إلى المتيقن فانَّ هذا مضافاً إلى كونه خلطاً بين مفهوم اليقين و واقعه و كونه خلاف ظاهر مقام الإثبات- كما اعترف به بنفسه في مباحث الاجتهاد و التقليد- لا ينسجم مع تفسيره لروايات نقض اليقين و كون النقض مسنداً إليه باعتبار الاستحكام الثابت فيه، و انما الصحيح في إثبات ذلك ما أشرنا إليه من ظهور بعض أدلة الاستصحاب كصحيحة ابن سنان و روايات أصالة الحل و الطهارة التي استفاد منها صاحب الكفاية الاستصحاب أيضاً في كفاية ثبوت الشي‏ء سابقاً في الحكم ببقائه.

و امّا ما أضافه في الذيل من عدم أخذ الحدوث أيضاً في الاستصحاب بل يكفي الشك في البقاء على تقدير الحدوث فغير تام بكلا احتماليه.

امّا الاحتمال الأول، فلأنَّ المقصود من الشك في البقاء اما أَن يكون مجموع‏ احتمالين فقط و هما احتمال الوجود بعد الوجود و العدم بعد الوجود، أو يكون مطلق احتمال الوجود بعد الوجود سواء كان معه احتمال العدم بعد العدم الّذي يعني عدم الحدوث أم لا. فان أُريد الأول كان من الواضح انه متوقف على اليقين بالحدوثِ و لا يكفي ثبوت الحدوث واقعاً في انتفاء احتمال العدم بعد العدم و لا تكون الأمارة على الحدوث رافعةً لهذا الاحتمال حقيقة ليجري الاستصحاب. و إن أُريد الثاني كان الشك في البقاء متوقفاً على احتمال الحدوث لا اليقين به و لا ثبوته واقعاً و هذا معناه جريان الاستصحاب بمجرد ذلك و لو لم تقم أمارة على الحدوث، و هذا ما لا يحتمل أحد استفادته من دليل الاستصحاب و لا يلتزم به المحقق الخراسانيّ (قده) و لا غيره.

و اما الاحتمال الثاني، و الّذي لعله هو الأقرب إلى عبارة صاحب الكفاية (قده) من انَّ دليل الاستصحاب يعبدنا بالبقاء على تقدير الحدوث فكأنه ينفي لنا احتمال الانتقاض و العدم بعد الحدوث، فهذا المطلب يمكن تحليله بعدة صيغ:

الصيغة الأولى- أَن يكون المجعول هو التعبد بالبقاء على تقدير الحدوث.

و هذه الصياغة من الواضح كون الحدوث موضوعاً فيها للتعبد الاستصحابي كأي حكم واقعي أو ظاهري يجعل على تقدير حيث يكون ذلك التقدير شرطاً و موضوعاً لذلك الحكم بنحو قيد الوجوب لا قيد الواجب و إلّا لانحل التعبد المذكور إلى التعبد بالحدوث أيضاً و هو خلف.

الصيغة الثانية- أَن يجعل ابتداء الملازمة بين الحدوث و البقاء، و الملازمة كالعلية لا تكون متوقفة على وجود طرفها.

و هذه الصياغة إن أُريد بها جعل الملازمة حقيقة بين الحدوث و البقاء الظاهري فمن الواضح انَّ الملازمة الواقعية كالسببية و الشرطية لا تكون مجعولة إلّا بتبع جعل منشئها و هو البقاء الظاهري على تقدير الحدوث فيكون الحدوث موضوعاً لهذا التعبد لا محالة.

و إن أُريد بها جعل الملازمة بين الحدوث و البقاء ابتداءً بحيث يكون المجعول الاعتباري نفس عنوان الملازمة بين الحدوث و البقاء فهذا الجعل و إن كان معقولًا على مستوى عالم الاعتبار و التعبد الّذي هو سهل المئونة إلّا انه لا بدَّ و أَن يكون المقصود من ورائه تنجيز البقاء على تقدير الحدوث و إلّا كان لغواً إذ لا يترتب على جعل ذلك شي‏ء عند تحقق طرف الملازمة الاعتبارية حتى ظاهراً بل لا بدَّ من تحقق طرف الملازمة الواقعية مع الحكم الظاهري و المنجزية و الّذي يعني تحقق موضوعها.

لا يقال: كما يترتب بجعل العلمية و الطريقية التنجيز و التأمين عقلًا لأنهما مترتبان على الأعم من العلم الوجداني و العلم التعبدي فلتكن الملازمة أيضاً كذلك.

فانه يقال- مضافاً إلى بطلان أصل هذا المنهج الّذي سارت عليه مدرسة المحقق النائيني (قده) و قد أوضحناه مفصلًا في البحوث المتعلقة بجعل الطريقية و العلمية. انَّ هذا الكلام لو كان له صورة ففي باب جعل العلمية لا المقام، فانه هناك و لو باعتبار المغالطة التي كشفنا عنها في ذلك البحث قد يتوهم انَّ حكم العقل بالمنجزية و المعذرية يترتب على الأعم من العلم الحقيقي و التعبدي، و اما هنا فحيث انَّ المطلوب فعلية اللازم على تقدير فعلية الملزوم و هذا حكم عقلي نظري لا عملي فمن الواضح انه من دون ثبوت ملازمة واقعية بين الحدوث و البقاء و لو التعبدي الظاهري لا يتحقق اللازم لكي يثبت التنجيز و التعذير فتأمل جيداً. و بهذا يظهر انَّ ما جاء في بعض التقريرات من انَّ الملازمة الاعتبارية قابلة للجعل لا يعني الاستغناء عن موضوعية الحدوث للتعبد بالبقاء فيرجع إلى الصياغة السابقة.

الصيغة الثالثة- انَّ دليل الاستصحاب يلغي لنا احتمال الانتقاض و العدم بعدم الوجود لا أكثر، و هذا لا يتوقف على الحدوث فضلًا من اليقين به، فكلما كان هناك احتمال الانتقاض نفيناه، تعبداً بدليل الاستصحاب، و اما احتمال عدم الحدوث و ما يستلزمه من العدم بعد العدم فهو منفي بالأمارة فيترتب أثر الوجود بعد الوجود لا محالة و هو المقصود بالتعبد الاستصحابي.

و هذه الصياغة مضافاً إلى كونها لا تنسجم مع تصورات المحقق الخراسانيّ (قده) و انما تناسب تصورات مدرسة المحقق النائيني (قده) في جعل الطريقية و إلغاء الاحتمال، لا بدَّ و أَن ترجع إلى الصياغة الأولى سواءً على تصورات هذه المدرسة أم على ما هو الصحيح المختار لدينا في حقيقة الحكم الظاهري، امّا بناءً على تصورات المحقق النائيني (قده) فلأنَّ مجرد إلغاء احتمال من احتمالات العدم لا يكفي لترتب المنجزية و المعذرية عند هذه المدرسة بل لا بدَّ من اعتبار العلمية و هذا لا يكون إلّا بأخذ الحدوث موضوعاً فيه و إلّا كان التعبد بالبقاء مستبطناً للتعبد بالحدوث ضمناً و لم نكن بحاجة إلى إثباته حتى بالأمارة و هو واضح البطلان، و امّا بناء على المختار فلأنَّ هذه‏ الاعتبارات كلها صياغات لا أكثر، و روح التعبد الاستصحابي انما هو الاهتمام بحفظ الأغراض و الملاكات الواقعية المتزاحمة في مرحلة الحفظ على طبق الحالة السابقة فيكون الحدوث لا محالة موضوعاً و شرطاً في هذا الاهتمام لأنه متفرع عليه.

و هكذا يتضح انه لا محيص من أخذ الحدوث على الأقل شرطاً و ركناً في التعبد الاستصحابي فتكون الأمارة على الحدوث بنفسها منجزة لأثر هذا التعبد الظاهري لأنها تنقح موضوعه بحسب الحقيقة.

ثم انَّ السيد الأستاذ في مقام الإيراد على مقالة صاحب الكفاية ذكر مطلباً غريباً حاصله: انه إن قصد من التعبد بالملازمة الملازمة الواقعية بين الحدوث و البقاء بان يكون مفاد دليل الاستصحاب الاخبار عن الملازمة بينهما فهذا مع كونه مخالفاً للواقع يجعل الاستصحاب أمارة لا أصلًا عملياً إذ يكون في طول هذه الملازمة الأمارة الدالة على الملزوم و هو الحدوث دالة على اللازم و هو البقاء فيثبت البقاء بالأمارة لا بالأصل و ان قصد الملازمة الظاهرية بين الحدوث و البقاء فلازمه الملازمة الظاهرية بين حدوث التنجيز و بقائه و لا يمكن الالتزام به، إذ في موارد العلم الإجمالي بالحرمة مثلًا يكون التكليف منجزاً ثم لو قامت بينة على حرمة بعض الأطراف بخصوصه ينحل العلم الإجمالي و بانحلاله يرتفع التنجيز فانه تابع للمنجز و بقدره فلا ملازمة بين حدوث التنجيز و بقائه و لا يلتزم بها صاحب الكفاية أيضاً.

و يلاحظ عليه: أولا: بالإمكان اختيار الشق الثاني، و دعوى انَّ التلازم بين تنجز الحدوث و تنجز البقاء لا حدوث التنجز و بقاء التنجز و هذا يعني انه في كل آن انما يتنجز البقاء إذا كان الحدوث متنجزاً و بعد انحلال العلم الإجمالي في المثال يرتفع تنجز الحدوث فلا تنجز للبقاء أيضاً.

و ثانياً- انَّ أصل هذا الإيراد غريب من نوعه، فانَّ المدعى ليس هو الملازمة بين الحدوث و البقاء الواقعيين و لا بين التنجيز حدوثاً و بقاء و انما المدعى التعبد بالملازمة بين الوجود الواقعي للحدوث و الوجود الظاهري للبقاء فلا يكون ثبوت البقاء بالأمارة بل بالأصل و هو الحكم الظاهري بالبقاء فلا تكون لوازمه حجة كما انَّه لا بد من إحراز الحدوث الواقعي و تنجيزه في كل آن لترتب البقاء الظاهري و تنجيزه بلحاظ ذلك الآن و هذا واضح.

و نستخلص من مجموع ما تقدم انَّ أصل هذا الوجه لتصحيح جريان الاستصحاب في موارد ثبوت الحالة السابقة بالأمارة تام حيث استفدنا من بعض أدلة الاستصحاب على الأقل كفاية ثبوت الحالة السابقة واقعاً في التعبد الظاهري بالبقاء فتكون الأمارة على الحدوث منقحة لموضوع الاستصحاب‏

بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۲۱۹

 

کلام مرحوم آقای روحانی:

التنبيه الأول: في جريان الاستصحاب في مؤدى الأمارات.

و هذا التنبيه انفرد به صاحب الكفاية عمن قبله، و منشأ الإشكال في إجراء الاستصحاب فيما قامت الأمارة على حدوثه هو: ان ظاهر دليل الاستصحاب هو اعتبار اليقين بالحدوث و الشك في البقاء، و الحكم الواقعي الّذي قامت عليه الأمارة لا يقين به، فمع الشك في بقائه لا يمكن استصحابه لاختلال أحد ركني الاستصحاب. مثلا لو قامت الأمارة على وجوب احترام زيد و شك في ان وجوب احترامه مستمر إلى ثلاثة أيام أو هو ثابت في يومين. فقط، ففي اليوم الثالث يشك في بقاء الوجوب، و الأمارة لا تصلح لا ثباته لأنها مجملة من هذه الناحية، فليس هنا إلّا الاستصحاب و قد عرفت الإشكال فيه.

و لا يخفى عليك ان مبنى الإشكال على عدم قيام الأمارة- بدليل اعتبارها- مقام القطع الموضوعي. و إلّا فلا إشكال، إذ الأثر الشرعي الثابت لليقين بالحدوث، و هو حرمة النقض، ثابت للأمارة بحسب الفرض، فقيام الأمارة على الحدوث يجدي في الاستصحاب لأنها بمنزلة اليقين.

و اما بناء الإشكال على عدم تكفل دليل الاعتبار جعل المؤدى و إنشاء أحكام ظاهرية شرعية، بل تكفله التنجيز و التعذير لا غير- كما يظهر من الكفاية-، فليس بسديد، و ذلك لأن الحكم الظاهري الثابت يقينا بالأمارة ارتفع يقينا بارتفاع سببه، و هو الأمارة، فانه منوط بقيامها، و هي لم تقم على أكثر من زمان اليقين، و الحكم الواقعي مشكوك الحدوث بحسب الفرض. و سيأتي توضيح الكلام في ذلك إن شاء اللّه تعالى.

و بالجملة: مبنى الإشكال ما عرفت من عدم قيام الأمارة مقام القطع الموضوعي.

و قد أجيب عنه بوجوه:

الوجه الأول: ما أفاده في الكفاية من: ان دليل الاستصحاب يتكفل التعبد بالبقاء على تقدير الحدوث، فنظره إلى بيان بقاء الحادث، و ان الحادث يدوم بلا خصوصية لليقين به، بل لوحظ طريقا إلى متعلقه. و بعبارة أخرى: ان دليل الاستصحاب يتكفل جعل الملازمة الظاهرية بين الحدوث و البقاء، و ان كل ما هو حادث باق تعبدا، فالحدوث أخذ موضوعا للتعبد بالبقاء، و اليقين لوحظ طريقا لإحراز الموضوع، كاليقين بسائر موضوعات الأحكام، فالمجعول هو البقاء على تقدير الحدوث واقعا.

و عليه، فإذا قامت الأمارة على الحدوث كانت حجة على البقاء كما هي حجة على الحدوث، نظير سائر الأمارات القائمة على الموضوعات، فانها تكون حجة على الحكم المترتب عليها، و ما نحن فيه من هذا القبيل، لأنه بعد ان كان المجعول هو البقاء ظاهرا على تقدير الحدوث واقعا، كان الحدوث الواقعي موضوعا للحكم الظاهري بالبقاء، فإذا قامت الحجة على الحدوث كانت حجة على حكمه و اثره و هو البقاء الظاهري، فتكون الأمارة مثبتة لموضوع الحكم الاستصحابي. هذا ما أفاده في الكفاية بتوضيح منا.

و قد أورد عليه إيرادات عديدة:

الإيراد الأول: انه لا تصل النوبة إلى هذا الكلام، لأن دليل اعتبار الأمارة يتكفل جعل الطريقية و الوصول و المحرزية، فهو يعتبر الأمارة علما.

و عليها فيترتب عليها جميع آثار العلم العقلية و الشرعية، و منها التعبد بالبقاء، فيندفع الإشكال بحذافيره.

و فيه: أولا: ان هذا الإيراد مبنائي لا يمكن ان يلزم به مثل صاحب الكفاية ممن لا يرى جعل الطريقية.

و قد عرفت ان أصل الإشكال في استصحاب مؤدى الأمارة مبني على عدم الالتزام بقيام الأمارة مقام القطع الموضوعي، فتدبر.

و فيه ثانيا: انه لو التزم بجعل الطريقية و الوسطية في الإثبات فلا ينفع، و ذلك لأن غاية ما يجدي هذا الالتزام هو إمكان قيام الأمارة مقام القطع الموضوعي، و ترتب جميع الآثار المترتبة على العلم- عقلية أو شرعية- عليها، و اندفاع المحذور الثبوتي في الالتزام بقيامها مقام القطع الموضوعي و الطريقي بناء على جعل المؤدى الّذي تقدم البحث فيه في مباحث القطع.

و لكن مجرد إمكان ذلك ثبوتا لا ينفع ما لم يساعد عليه مقام الإثبات. و هو قاصر عن إفادة تنزيل الأمارة منزلة القطع في جميع آثاره أو اعتبار الأمارة علما بلحاظ مطلق آثار العلم، إذ ليس لدينا- في باب خبر الواحد مثلا- دليل لفظي بلسان: «ان خبر الواحد علم» و نحوه من التعبيرات حتى يؤخذ بإطلاقه، و يلتزم بترتب جميع آثار العلم عليه، بل عمدة الأدلة هو السيرة العملية القائمة على حجية الخبر، و القدر الثابت منه هو ترتيب آثار العلم العقلية من تنجيز و تعذير على خبر الواحد، و ليس في الأحكام العقلائية ما هو مرتب على اليقين بعنوانه كي يرى ان السيرة قائمة على معاملة خبر الواحد معاملة اليقين بالنسبة إليه أو ليست قائمة على ذلك، و مثل ذلك النصوص التي استدل بها على حجية الخبر- بناء على دلالتها-، فان قوله عليه السلام- في العمري و ابنه-: «ما أديا عني فعني يؤديان» ظاهر في إثبات التنجيز و التعذير لخبرهما كما لا يخفى. اذن فمن‏ ان نجزم بان الشارع قد اعتبر الأمارة علما بلحاظ جميع آثار العلم كي نلتزم بقيامها مقام القطع الموضوعي؟!.

و بالجملة: ما أفيد في هذا الوجه مضافا إلى كونه مبنائيا لا ينفع القائل بالمبنى المزبور، فلاحظ.

الإيراد الثاني: ان الملازمة كالسببية مما لا تنالها يد الجعل الشرعي، فلا يتجه الالتزام بان المجعول في باب الاستصحاب هو الملازمة بين الحدوث و البقاء.

و فيه: ان المقصود- كما أوضحناه- ليس جعل الملازمة بعنوانها، بل هو جعل واقع الملازمة، أعني البقاء في فرض الحدوث بحيث يكون الحدوث ملحوظا موضوعا للتعبد بالبقاء، فالمتعبد به هو البقاء على تقدير الحدوث، و ينتزع عن ذلك جعل الملازمة، نظير جعل كل حكم مرتب على موضوعه فانه ينتزع عنه الملازمة بين الموضوع و الحكم. فتدبر.

الإيراد الثالث: ان الملازمة المجعولة واقعية، إذ لو كانت ظاهرية كانت مترتبة على الشك، و كان الشك مأخوذا في موضوعها، و هو غير موجود، لأنه مع الشك في الحدوث يمتنع الشك في البقاء بل هو متفرع على إحراز الحدوث. نعم مع الشك في الحدوث يكون الشك في البقاء تقديريا و معلقا على الحدوث، بمعنى انه يشك في البقاء على تقدير الحدوث، و إذا لم تكن الملازمة ظاهرية، بل كانت واقعية كان مقتضى ذلك ان يكون الاستصحاب، من الأمارات كسائر الأدلة المتكفلة للأحكام الواقعية.

و فيه: ان الشك له وجود فعلي، و انما التعليق في متعلقه، فالشك فعلا ثابت و متعلق بالبقاء على تقدير الحدوث، فيكون التعبد بالبقاء تعبدا ظاهريا لا واقعيا.

و قد أشار المحقق الأصفهاني إلى وضوح هذا الأمر بنحو لم ير صاحب‏ الكفاية داعيا إلى بيانه‏.

و هذه الإيرادات الثلاثة على الكفاية ذكرها المحقق النائيني (رحمه اللّه).

الإيراد الرابع: ما ذكره المحقق الأصفهاني رحمه اللّه من: ان دليل الاستصحاب إذا كان يتكفل التعبد بالبقاء على تقدير الحدوث واقعا، ففيما لو تيقن بالحدوث و شك بالبقاء و أجرى الاستصحاب، ثم انكشف لديه ان يقينه كان جهلا مركبا، لزم ان لا يكون هناك تعبد استصحابي حقيقة بل تخيلا، و هذا مما لا يلتزم به. بخلاف ما لو كان الموضوع هو اليقين بالحدوث، فانه حاصل في ظرفه و ان تبدل بعد ذلك إلى غيره‏.

أقول: ليس في الالتزام بعدم ثبوت الاستصحاب، الا تخيلا في الصورة المزبورة أي محذور، و لم يظهر ان الالتزام بالاستصحاب، فيها من المسلمات التي لا تقبل الإنكار، فليس هذا من اللوازم الباطلة التي تقتضي بطلان ملزومها، فتدبر.

ثم انه (قدس سره) خص الإشكال بصورة ثبوت المستصحب واقعا في مرحلة البقاء. و لم نعلم وجه دخله في الإشكال، فسواء كان المستصحب موجودا واقعا أو غير موجود يرد الإشكال المذكور من كون التعبد الاستصحابي تخيلا على مبنى صاحب الكفاية، فلاحظ.

الإيراد الخامس: ما ذكره المحقق الأصفهاني رحمه اللّه أيضا من: ان الاستصحاب بما انه حكم طريقي مجعول بلحاظ تنجيز الواقع، فهو يتقوم بالوصول، إذ قوام التنجيز بالوصول و لا يعقل تحققه بدون الوصول. و عليه فمع‏ الجهل بموضوع الحكم بالبقاء و هو الحكم الاستصحابي لا يكون له ثبوت واقعي كي يقبل ان يقوم عليه المنجز بواسطة قيامه على الموضوع، فالالتزام بان الأمارة القائمة على الحدوث تتكفل تنجيز الحكم الظاهري بالبقاء كما تتكفل تنجيز الحكم حدوثا ليس بسديد، فان الحكم الّذي حقيقته التنجيز لا يقبل التنجيز بمنجز آخر.

و فيه: ان الملتزم في الأحكام الظاهرية ليس كون حقيقتها هو المنجزية بحيث تكون المنجزية متعلقة للجعل ابتداء، بل هي أحكام و إنشاءات لوحظ فيها تنجيز الواقع و التحفظ على مصلحة الواقع من دون ان تكون هناك مصلحة في المؤدى، فالتنجيز ملحوظ غاية لا انه مجعول ابتداء.

و عليه، فعدم وصول الحكم الظاهري الطريقي و ان امتنع معه تحقق التنجيز، لكن لا يتنافى مع وجوده واقعا، فان له واقعا محفوظا يكون موردا للعلم و الجهل. و عليه فلا مانع من تنجيزه بالأمارة القائمة على موضوعه. فتدبر.

و المتحصل: ان ما وجّه من الإيرادات على صاحب الكفاية قابل للدفع بأجمعه، و ان ما ذكره صاحب الكفاية لا محذور فيه.

نعم، يبقى سؤال واحد و هو: ان ما أفاده لا يساعده مقام الإثبات و ان كان خاليا عن الإشكال في مقام الثبوت، لأن ظاهر دليل الاستصحاب كون موضوع التعبد هو اليقين، فكيف يلغى عن الموضوعية و يدعى ان نفس الحدوث هو الموضوع؟.

و الجواب عن ذلك واضح على ما التزم به صاحب الكفاية و وافقناه عليه من ان اليقين هاهنا لوحظ مرآة لمتعلقه و ان المراد به هو المتيقن، نظير: «صم للرؤية و أفطر للرؤية» في عدم كون الرؤية بما هي موضوعا. و قد أوضحناه فيما تقدم عند الكلام في صحيحة زرارة الأولى فراجع.

و عليه، فالوجوه الأول في حل إشكال جريان الاستصحاب في مؤدى الأمارات، و هو ما أفاده في الكفاية لا إشكال فيه ثبوتا و لا إثباتا.

منتقی الاصول، جلد ۶،‌ صفحه ۱۵۱

استصحاب/ تنبیهات: عدم شرطیت یقین

تعبیر مرحوم آخوند در تنبیه اول «اعتبار فعلیة الیقین و الشک» است و به نظر این سهو از ایشان است چون ایشان اصلا در تنبیه متعرض اعتبار یقین هم نشده‌اند چه برسد به فعلیت آن. و علت مذکور در کلام ایشان و ثمره در فرض عدم فعلیت شک است و ارتباطی به یقین ندارد.

و لذا برخی اشکالات به مرحوم آخوند که این کلام را با تنبیه دوم متهافت دیده‌اند به ایشان وارد نیست.

مرحوم آخوند بعد از اینکه فعلیت شک را در جریان استصحاب معتبر دانستند در تنبیه دوم متعرض رکن دیگر استصحاب یعنی یقین شده‌اند.

غرض ایشان از ذکر این تنبیه، حل مشکلی در جریان استصحاب است که همه با آن مواجهند. هم مرحوم آخوند که منکر وجود حکم ظاهری است و مفاد ادله را تنجیز و تعذیر می‌دانند و هم مشهور که حکم مماثل را پذیرفته‌اند با این اشکال مواجهند.

اساس این اشکال این است که اگر در جریان استصحاب ثبوت شیء در سابق شرط باشد در مواردی که ثبوت شیء در زمان سابق بر اساس تعبد و حجت (مثل اماره و اصل) باشد استصحاب جاری نخواهد بود. طبق مسلک آخوند که واضح است چون مفاد اصل و اماره ثبوت چیزی نیست بلکه مفاد اصل و اماره، تنجز و معذوریت مکلف است و روشن است که اگر جریان استصحاب منوط به ثبوت شیء در زمان سابق باشد در جایی که ثبوت وجدانا محقق نباشد موضوع استصحاب وجود ندارد.

اماره‌ای که بر نجاست عصیر عنبی در صورت غلیان دلالت می‌کند، نجاستی را ثابت نمی‌کند بلکه یک حکم بیشتر وجود ندارد و آن هم همان نجاست واقعی است و چیزی به عنوان حکم ظاهری در خارج نداریم آنچه هست تنجز و معذوریت است. در موارد قیام امارات و اصول حکم ظاهری وجود ندارد و لذا ایشان تقسیم حکم به واقعی و ظاهری را غلط می‌دانند.

اگر اماره با واقع موافق باشد منجز واقع است و اگر با واقع مخالف باشد عذر مکلف در مخالفت است.

تنجز حکم به معنای ثبوت آن نیست بکله یعنی اگر در واقع ثابت بود، مکلف مجاز در مخالفت با آن نبود.

بنابراین طبق مسلک آخوند در موارد امارات و اصول، استصحاب نباید جاری باشد و معظم احکام با امارات و اصول ثابتند. بلکه در موضوعات خارجی هم بسیاری از موارد وجود یا عدم وجود موضوع با امارات و اصول ثابت است.

طبق مسلک مشهور هم که در موارد امارات و اصول و حجج، حکم ظاهری مجعول قبول دارند استصحاب جاری نیست. چون حکم ظاهری متقوم به وصول است و با فرض شک در آن، حکم ظاهری واصل نیست.

مثلا اماره‌ای قائم بر نجاست آب متغیر است و بعد از زوال تغیر در بقای نجاست شک است. نجاستی که در سابق بود، نجاست در ظرف تغیر بود و بعد از تغیر آن حکم ظاهری یقینا وجود ندارد، بله ممکن است حکم واقعی باشد اما حکم ظاهری قطعا نیست.

استصحاب برای موارد شک در بقاء است و با زوال تغیر، حکم ظاهری مقطوع العدم است نه اینکه مشکوک البقاء باشد.

استصحاب می‌خواهد نجاست ظاهری را یعنی نجاست منجز را اثبات کند، و نجاست منجز الان مقطوع العدم است نه اینکه مشکوک باشد تا استصحاب در آن جاری باشد.

شک در تنجز معنا ندارد. بلکه دائر بین وجود و عدم است. یا تنجز یقینا هست یا یقینا نیست معنا ندارد کسی در تنجز شک کند. بلکه در نجاست شک معنا دارد اما در تنجز نجاست شک معنا ندارد.

بنابراین اگر جریان استصحاب را متقوم به ثبوت واقعی شیء در زمان سابق بدانیم، در موارد امارات و اصول استصحاب جاری نخواهد بود.

باید توجه کرد این که مرحوم آخوند در استصحاب فرموده‌اند مفاد اخبار انشاء حکم مماثل است به معنای رفع ید از مبنای کلی خودشان در امارات و اصول نیست بلکه صرفا بیان این است که تنجیز و تعذیر در اینجا برای مماثل است.

مرحوم آخوند از این اشکال جواب داده‌اند و جواب ایشان حل جدیدی است که در کلمات دیگران وجود ندارد.

ایشان ابتداء طبق مبنای خودشان جواب داده‌اند و فرموده‌اند:

قوام استصحاب به حدوث است نه به ثبوت حدوث. به تعبیر خود ایشان قوام استصحاب به ثبوت سابق است نه به احراز ثبوت سابق.

به عبارت دیگر قوام استصحاب به تحقق سابق است نه احراز و یقین به تحقق سابق. پس یقین رکن استصحاب نیست بلکه متیقن رکن استصحاب است.

ایشان می‌فرمایند با این بیان اشکال حل شده است چون اگر می‌گفتیم رکن استصحاب یقین به ثبوت است در موارد حجج و امارات اشکال می‌شد که یقین به ثبوت نیست.

اما رکن استصحاب خود ثبوت و تحقق است. در موارد شک در تحقق چیزی اگر ندانیم قبلا بوده یا نه، شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است.

پس استصحاب متقوم به یقین و احراز ثبوت سابق نیست بلکه متقوم به خود ثبوت واقعی است. اگر این ثبوت واقعی احراز شد، وجود استصحاب در این مورد احراز می‌شود چون در این صورت شک در آن، شک در بقاء است و اگر ثبوت واقعی احراز نشد، وجود استصحاب محرز نمی‌شود.

در قبال نظر آخوند عده‌ای معتقدند که استصحاب متقوم به یقین به ثبوت سابق است و استصحاب فقط جایی جاری است که ثبوت سابق احراز شود و اگر احراز نشد استصحاب جاری نیست چون یقینی وجود ندارد بلکه شک در بقاء هم وجود ندارد.

مرحوم اصفهانی فرموده‌اند شک الان هست و تقدیر در مشکوک است اما این غفلت از منظور آخوند است ایشان می‌فرمایند با عدم یقین به ثبوت سابق، شک الان شک در بقاء نیست بلکه شک مطلق و شک در تحقق است.

در هر حال خود آخوند معتقدند استصحاب متقوم به یقین و احراز ثبوت سابق نیست بلکه متقوم به ثبوت واقعی است. اگر شیء ثبوت سابق داشته باشد، شک مکلف در متاخر، شک در بقاء است. حال گاهی مکلف می‌داند شک او شک در بقاء است (جایی که ثبوت سابق را بداند) و گاهی مکلف نمی‌داند شک او شک در بقاء است (جایی که ثبوت سابق را نداند).

بقاء وجود بعد از وجود است و استصحاب متقوم به شک در بقاء است پس متقوم به حدوث است نه اینکه متقوم به علم به حدوث باشد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

الثاني أنه هل يكفي في صحة الاستصحاب الشك في بقاء شي‏ء على تقدير ثبوته‏ و إن لم يحرز ثبوته فيما رتب عليه أثر شرعا أو عقلا إشكال من عدم إحراز الثبوت فلا يقين و لا بد منه بل و لا شك فإنه على تقدير لم يثبت و من أن اعتبار اليقين إنما هو لأجل أن التعبد و التنزيل شرعا إنما هو في‏ البقاء لا في الحدوث فيكفي الشك فيه على تقدير الثبوت فيتعبد به على هذا التقدير فيترتب عليه الأثر فعلا فيما كان هناك أثر و هذا هو الأظهر و به يمكن أن يذب عما في استصحاب الأحكام التي قامت الأمارات المعتبرة على مجرد ثبوتها و قد شك في بقائها على تقدير ثبوتها من الإشكال بأنه لا يقين بالحكم الواقعي و لا يكون هناك حكم آخر فعلي بناء على ما هو التحقيق من أن قضية حجية الأمارة ليست إلا تنجز التكاليف مع الإصابة و العذر مع المخالفة كما هو قضية الحجة المعتبرة عقلا كالقطع و الظن في حال الانسداد على الحكومة لا إنشاء أحكام فعلية شرعية ظاهرية كما هو ظاهر الأصحاب.

و وجه الذب بذلك أن الحكم الواقعي الذي هو مؤدى الطريق حينئذ محكوم بالبقاء فتكون الحجة على ثبوته حجة على بقائه تعبدا للملازمة بينه و بين ثبوته واقعا.

إن قلت كيف و قد أخذ اليقين بالشي‏ء في التعبد ببقائه في الأخبار و لا يقين في فرض تقدير الثبوت.

قلت نعم و لكن الظاهر أنه أخذ كشفا عنه و مرآة لثبوته ليكون التعبد في بقائه و التعبد مع فرض ثبوته إنما يكون في بقائه فافهم.

کفایة الاصول، صفحه ۴۰۴

و أمّا بناء على ما هو المشهور من كون مؤدّيات الأمارات أحكاما ظاهريّة شرعيّة- كما اشتهر أنّ ظنيّة الطريق لا تنافي قطعيّة الحكم- فالاستصحاب جار، لأنّ الحكم الّذي أدّت إليه الأمارة محتمل البقاء، لإمكان إصابتها الواقع و كان ممّا يبقى، و القطع بعدم فعليّته حينئذ مع احتمال بقائه لكونها بسبب دلالة الأمارة و المفروض عدم دلالتها إلّا على ثبوته لا على بقائه غير ضائر بفعليّته الناشئة باستصحابه، فلا تغفل، منه [أعلى اللّه مقام‏].

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

بحث در اشتراط فعلیت شک در جریان استصحاب بود. سه ثمره برای این بحث مطرح کردیم. ثمره سوم در کلام مرحوم آقای صدر مذکور بود. ایشان گفتند بنابراین اینکه استصحاب جایگزین قطع موضوعی می‌شود و اخبار موقوف بر علم است، با جریان استصحاب تقدیری اخبار از مفاد آن از طرف شارع اشکالی ندارد و گرنه اخبار از حکم شارع جایز نیست.

اما این اثر مبتنی بر پذیرش آن دو مبنا ست.

تا حال ثمره اول و ثمره سوم تمام بوده است.

به نظر ما ثمره چهارمی هم می‌توان در این مساله مطرح کرد. مرحوم آخوند در بحث لاضرر کلامی را مطرح کردند و فرمودند ادله حجیت برخی اصول حاکم بر ادله اجزاء و شرایط است به حکومت واقعی و فرمودند و از جمله استصحاب.

مرحوم آخوند معتقد بودند در مثل نماز که طهارت شرط نماز است و «لاصلاة الا بطهور» هست و مفاد آن اعم از طهارت از حدث و طهارت از خبث است. ادله اصول عملیه مثل «کل شیء طاهر» یا «کل شیء حلال» یا استصحاب ناظر به توسعه در آن شرایطی است که در صحت نماز یا غیر آن اعتبار شده است.

یعنی مفاد «کل شیء طاهر» این است که این قاعده، محقق آن شرط طهارت است واقعا و لذا حتی اگر بعدا هم کشف خلاف شود نماز حقیقتا صحیح است چرا که شرط صحت واقعی نماز، اعم از طهارت واقعی و طهارت ظاهری بود و در فرض جریان قاعده طهارت، شارع واقعا مکلف را به طهارت متعبد کرده است پس شرط صحت واقعی نماز موجود بوده است.

حال در محل بحث ما اگر فرد یقین به نجاست لباسش داشته باشد و بعدا غافل شود و نماز بخواند و بعد از نماز التفات پیدا کند و در طهارت لباسش در حین نماز شک کند. اگر استصحاب تقدیری را جاری بدانیم، نماز محکوم به بطلان است چون ادله استصحاب در ادله شرایط و موانع توسعه ایجاد می‌کند پس مانع واقعی نماز اعم از نجاست واقعی و نجاست ظاهری است پس نماز فرد باطل است. اما اگر استصحاب تقدیری را جاری ندانیم و مجرای قاعده فراغ را اعم از التفات در حین عمل و غفلت در حین عمل بدانیم، نماز محکوم به صحت است.

همان طور که عکس آن نیز صادق است اگر فرد به طهارت لباسش یقین داشته است و بعد غافل شده است و بعد از نماز کشف کند که لباسش نجس بوده است در حالی که اگر قبل از نماز ملتفت می‌شد شک می‌کرد. اگر استصحاب تقدیری را جاری بدانیم نماز او صحیح است چون طهارت ظاهری داشته است ولی اگر استصحاب تقدیری جاری نباشد نمازش باطل است.

بنابراین از آثار جریان استصحاب با شک تقدیری مواردی است که در تحقق شرایط و موانع عمل شک کنیم.

بحث در تنبیه اول تمام شد. به نظر ما نیز حق با مرحوم صدر بود و در ادله استصحاب شک موضوعیت ندارد بلکه نقض با یقین دیگر اخذ شده است و لذا استصحاب تقدیری هم جاری است و گفتیم این بحث هم ثمره دارد.

هر چند اگر هم اثبات نمی‌کردیم بحث مثمر است باز هم صرف احتمال وجود ثمره برای بحث کافی است چون تا از مطلب بحث نشود نمی‌توان نتیجه گرفت بحث ثمره دارد یا ندارد.

و این بحث به استصحاب هم اختصاص ندارد بلکه در مثل قاعده طهارت و قاعده حل و ... هم جاری است.

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

بحث در ثمره‌ای بود که مرحوم شیخ و آخوند برای جریان و عدم جریان استصحاب با شک تقدیری ذکر کرده بودند.

گفتیم مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای صدر به این ثمره اشکال کرده‌اند.

مرحوم آقای صدر فرموده‌اند در نظر شیخ اگر استصحاب تقدیری جاری باشد، مقدم بر قاعده فراغ است چون موضوع قاعده فراغ جایی است که وظیفه ظاهری مکلف روشن نشده باشد.

ولی مرحوم آقای صدر گفتند اگر استصحاب تقدیری را جاری بدانیم با قاعده فراغ معارض است. چرا که موضوع قاعده فراغ شک فعلی بعد از عمل است چه در حین عمل شک تقدیری باشد یا اصلا شکی نباشد. پس قصوری از جریان قاعده فراغ نیست.

اشکالات و تفصیلات مذکور در کلام ایشان را قبلا ذکر کردیم.

ما عرض کردیم وقتی شمول دلیل استصحاب نسبت به استصحاب تقدیری لغو باشد باید از اطلاق دلیل حجیت استصحاب رفع ید کرد نه اینکه دلیل استصحاب را بر خلاف ظاهر حمل کرد.

استصحاب به موضوعش محدود است و موضوع استصحاب تقدیری شک در حین عمل است پس مفاد آن حکم به بطلان عمل در حین عمل است ایشان فرمودند چون این مقدار لغو است پس می‌گوییم استصحاب به بطلان بعد از عمل نیز حکم می‌کند (در حالی که بطلان بعد از عمل مفاد استصحاب نبود). عرض ما این است وقتی این استصحاب تقدیری لغو است باید از شمول دلیل استصحاب نسبت به آن رفع ید کرد.

دوم) اشکال دوم ما به مرحوم آقای صدر این است که ایشان فرمودند استصحاب معارض با قاعده فراغ است. اگر ما تقدم قاعده فراغ را به ملاک حکومت بدانیم، در اینجا قاعده فراغ مقدم بر استصحاب تقدیری نیست چون در اینجا موضوع قاعده فراغ و استصحاب تقدیری متفاوت است و حکومت بین آنها معنا ندارد.

موضوع قاعده فراغ شک بعد از عمل است و موضوع استصحاب شک حین عمل است.

و اگر ما تقدم قاعده فراغ را به ملاک تخصیص بدانیم، چرا که اگر چه نسبت قاعده فراغ و استصحاب عموم و خصوص من وجه است، اما اگر در موارد تعارض قاعده فراغ و استصحاب، استصحاب را مقدم کنیم، موارد چندانی برای قاعده فراغ باقی نمی‌ماند (چرا که فقط در موارد توارد حالتین است که استصحاب جاری نیست و قاعده فراغ به تنهایی جاری است) و این باعث می‌شود که قاعده فراغ در حکم اخص مطلق باشد. در این صورت قاعده فراغ مطلقا مقدم است چه استصحاب تقدیری جاری باشد و چه جاری نباشد چون حتی اگر استصحاب تقدیری هم جاری باشد، باز هم قاعده فراغ به ملاک تخصیص بر آن مقدم است.

خلاصه حرف ایشان این شد که پس جریان و عدم جریان استصحاب تقدیری تفاوتی نمی‌کند.

عرض ما این است که خود این تعارض که ایشان فرض کرده‌اند از ثمرات جریان استصحاب تقدیری است. یکی از ثمرات شمول دلیل استصحاب نسبت به موارد استصحاب تقدیری، این است که استصحاب تقدیری معارض با قاعده فراغ است در حالی که اگر اطلاق دلیل استصحاب شامل شک تقدیری نباشد، قاعده فراغ معارضی نداشت.

بنابراین طبق مبنایی که قاعده فراغ را حتی با غفلت حین عمل هم جاری می‌دانند (که مشهور این چنین هستند) اگر شک تقدیری را هم مشمول دلیل حجیت استصحاب بدانند، بین قاعده فراغ و استصحاب تقدیری تعارض خواهد بود و با تساقط آنها نوبت به قاعده اشتغال یا استصحاب حدث بعد از عمل می‌رسد.

پس شمول دلیل حجیت استصحاب نسبت به شک تقدیری، ثمره دارد و همین برای ثمره داشتن کافی است.

بنابراین ثمره مذکور در کلام شیخ و مرحوم آخوند برای بحث تمام است هر چند در نتیجه با آنها موافق نباشیم.

مرحوم عراقی ثمره دیگری برای بحث ذکر کرده‌اند. ایشان فرموده‌اند اگر مکلف یقین به طهارت داشته باشد، و بعد شک فعلی در حدث پیدا کرد و بعد غفلت کرد و نماز خواند و بعد از نماز مجددا ملتفت شد و به توارد حالتین معتقد می‌شود. یعنی یقین دارد حدث و طهارت بوده است اما تقدم و تاخر آنها را نمی‌داند.

اگر ما استصحاب را با شک تقدیری جاری بدانیم نماز مکلف در این مثال صحیح است و اگر جاری ندانیم، نماز مکلف باطل است.

چون در موارد توارد حالتین، استصحاب طهارت و حدث جاری نیست پس بعد از عمل استصحاب جاری نیست. اگر ما استصحاب را با شک تقدیری جاری بدانیم، استصحاب طهارت حین عمل جاری است و عمل صحیح خواهد بود اما اگر استصحاب تقدیری را جاری ندانیم، دلیلی بر طهارت حین عمل نداریم و قاعده اشتغال جاری است.

مرحوم آقای صدر اشکال کرده‌اند که حتی اگر استصحاب تقدیری را جاری بدانیم، جایی اثر دارد که به علم به خلاف آن حاصل نشود و لذا اگر فرد بعد از عمل به حدث علم پیدا کند، نمی‌توان با استصحاب تقدیری عمل را صحیح دانست.

در این مثال هم که بعد از عمل علم به توارد حالتین پیدا می‌کند معنا ندارد استصحاب تقدیری جاری باشد چون علم به خلاف آن دارد هر چند علم اجمالی است.

علاوه که این مثال از موارد شک فعلی است نه شک تقدیری چون ایشان فرض کرده که مکلف قبل از عمل شک کرده است و بعد غافل شده است و غفلت یعنی ملتفت به آن شک نیست نه اینکه اگر التفات می‌کرد تازه شک برای او حادث می‌شد. اینجا مکلف شک دارد و شک در نفسش وجود دارد اما از آن غافل است.

در حالی که بحث ما در شک تقدیری جایی است که طرف غافل است به طوری که اگر ملتفت می‌شد برای او شک حادث می‌شود.

مرحوم آقای صدر خودشان ثمره دیگری ذکر کرده‌اند و آن جواز اسناد حکم به خداوند و دین است. اگر ما استصحاب تقدیری را جاری بدانیم اسناد آن حکم به دین اشکالی ندارد و گرنه جایز نیست.

و بعد ایشان فرموده‌اند این ثمره متوقف بر دو مبنا ست:‌ یکی اینکه ما موضوع جواز استناد را علم به واقع بدانیم نه واقع، و دیگری اینکه استصحاب را هم جایگزین قطع موضوعی بدانیم. و چون این دو مبنا ناتمام هستند پس این بحث ثمره ندارد.

اما از نظر ما ثمره مرحوم شیخ تمام بود و ثمرات دیگری هم برای مساله قابل تصور است که خواهد آمد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم عراقی:

الأمر الرابع‏

لا شبهة في انه على المختار من تعلق النقض باليقين يعتبر في الاستصحاب فعلية اليقين و الشك لأنهما مما به قوام حقيقته فلا استصحاب مع الغفلة لعدم حصولها معها

(و اما) بناء على مسلك توجيه حرمة النقض إلى الواقع بجعل اليقين المأخوذ في دليله طريقاً لمجرد إيصال النهي إلى الواقع من دون دخل لليقين فيه أصلا، فقد عرفت انه لا مجال لدعوى ركنية اليقين و الشك الفعليين في الاستصحاب و التعبد ببقاء الواقع (نعم) غاية، هناك دخلهما في مقام إحراز الحدوث و مرحلة تطبيقه على المورد، و نتيجة ذلك هي جريان الاستصحاب و التعبد بالبقاء مع الغفلة و الشك التقديري أيضا، غاية الأمر تكون الغفلة مانعة عن تنجزه كسائر الأحكام الفعلية الواقعية، لا عن أصل فعليته.

(و قد رتب) على ذلك ثمرة مهمة في من كان متيقنا بالحدث ثم غفل و صلى فشك بعد الفراغ من الصلاة في تطهره قبل الصلاة (فقيل) في الفرض المزبور بصحة الصلاة و عدم وجوب إعادتها بناء على اعتبار فعلية الشك و اليقين في الاستصحاب، لقاعدة الفراغ الحاكمة على استصحاب بقاء الحدث الجاري بعد الصلاة عند الالتفات إلى حاله المقتضى لترتب أثر البطلان على المأتي به من حيث وجوب الإعادة و القضاء، لأن المقدار الّذي ينفع الاستصحاب المزبور انما هو بالنسبة إلى الصلوات الآتية، و اما بالنسبة إلى الصلاة المأتي بها في حال الغفلة، فالقاعدة تكون حاكمة عليه

(و اما بناء) على كفاية الشك التقديري، فلا بد من الحكم بالبطلان و وجوب الإعادة و القضاء عند الالتفات إلى حاله، لجريان استصحاب الحدث قبل الصلاة في حال الغفلة و اقتضائه محكومية الصلاة بالفساد.

(أقول): و لا يخفى عليك ما في الابتناء و التفريع المزبور فان كل طريق أو أصل معتبر عقلياً كان أو شرعياً عند قيامه عند قيامه على شي‏ء انما يجب اتباعه و يترتب عليه الأثر من المنجزية أو المعذرية في ظرف وجوده و بقائه على حجيته لا مطلقا حتى في ظرف انعدامه أو خروجه عن الحجية (و إلّا) فلا يكفى مجرد وجوده و حجيته في زمان في ترتب الأثر عليه للتالي حتى في أزمنة انعدامه أو خروجه عن الحجية

(و بعد ذلك نقول) انه بناء على كفاية الشك التقديري و ان كان يجري استصحاب الحدث في ظرف الغفلة قبل الصلاة، و لكنه لا يترتب عليه إلّا بطلان الصلاة سابقاً، و اما وجوب‏ الإعادة أو القضاء في ظرف بعد الفراغ فلا يترتب على الاستصحاب المزبور، لأنه من آثار الاستصحاب الجاري في ظرف بعد الفراغ لا من آثار استصحاب الحدث الجاري في ظرف الغفلة قبل الصلاة، و انما أثر ذلك هو عدم جواز الدخول في الصلاة و جواز قطعها في فرض دخوله فيها غفلة، فإذا كان الاستصحاب الجاري في ظرف بعد الفراغ محكوما بالقاعدة فمن حين الفراغ لا بد من الحكم بالصحّة للقاعدة لا البطلان لعدم جريان الاستصحاب من ذلك الحين و لا أثر للحكم بالبطلان سابقا بعد كون العمل محكوما بالصحّة من الحين بمقتضى القاعدة

(نعم) لو كانت القاعدة في جريانها منوطة بعدم كون المصلى محكوما بالمحدثية سابقا، كان لأخذ الثمرة مجال، و لكن الأمر ليس كذلك قطعا، لعدم كون هذا القيد شرطا في القاعدة (و انما) الشرط فيها مجرد كون الشك في الصحة حادثاً بعد الفراغ من العمل، و من هنا لا تجري فيما لو حدث الالتفات و الشك قبل الفراغ و لو لم يجر استصحاب الحدث و لا كان المكلف محكوما بالمحدثية حين الشروع في الصلاة، كما في موارد توارد الحالتين التي لا يجري فيها الاستصحاب، اما لعدم جريانه في نفسه مع العلم الإجمالي، أو من جهة سقوطه بالمعارضة.

(و بذلك) ظهر اندفاع توهم اقتضاء البيان المزبور للحكم بصحة الصلاة و عدم وجوب إعادتها حتى في فرض اليقين بالحدث و الشك الفعلي في الطهارة قبل الصلاة، لفرض عدم اقتضاء محكومية الصلاة بالفساد حال الإتيان بها بالاستصحاب الجاري قبل الصلاة لبطلانها بعد الفراغ، و حكومة القاعدة على استصحاب الحدث الجاري في ظرف الفراغ؛ و هذا مما لا يلتزم به أحد من الأصحاب

(توضيح الاندفاع) هو ان بنائهم على بطلان الصلاة و وجوب إعادتها في مفروض النقض انما هو لأجل عدم كون المورد مجرى لقاعدة الفراغ، لاختصاصها بالشك الحادث بعد الفراغ و عدم شمولها لما إذا حدث الالتفات و الشك قبله، إذ حينئذ يجري استصحاب الحدث في ظرف بعد الفراغ لسلامته عما يقتضي صحة العمل و مقتضاه هو الحكم بالبطلان و وجوب الإعادة؛ لا ان ذلك من جهة مجرد استصحاب الحدث الجاري‏ قبل الشروع في الصلاة و اشتراط القاعدة في جريانها بعدم كون الصلاة حال الإتيان بها محكومة بالبطلان (كيف و لازمه) هو الحكم بالصحّة للقاعدة في فرض طرو الغفلة حين الشروع في الصلاة، كما لو تيقن بالحدث و شك في الطهارة قبل الصلاة ثم غفل فصلى فتجدد له الشك في الطهارة بعد الفراغ مع القطع بعدم تطهره من الحدث الاستصحابي قبل الصّلاة (لوضوح) انه لا يكون له حكم ظاهري بتحصيل الطهارة حين الشروع في الصلاة، فان الاستصحاب وظيفة عملية للشاك بما هو شاك فيكون متقوما بالشك حدوثا و بقاء، فمن حين طرو الغفلة يرتفع الحدث الاستصحابي بارتفاع شكه؛ فلا استصحاب حين الشروع في الصلاة يقتضى محكومية المصلى بالمحدثية حتى يمنع عن جريان قاعدة الشك بعد الفراغ، مع ان ذلك كما ترى.

(و توهم) ان المانع عن صحة الصلاة و عن جريان القاعد حينئذ هو الحدث الاستصحابي السابق على طرو الغفلة

(فمدفوع) بان الصالح للمنع عن الصحة انما هو الحدث الباقي إلى حين الشروع في الصلاة؛ لا الحدث مطلقا، فمانعية الحدث الاستصحابي عن صحة الصلاة انما تكون في فرض بقائه على الالتفات إلى حين الشروع فيها، و إلّا فمع زواله بطرو الغفلة قبل الشروع في الصلاة لا يصلح الحدث الاستصحابي السابق للمانعية عن صحة الصلاة و عن جريان قاعدة الفراغ حين الشك المتجدد بعد الفراغ، فينحصر المنع عن صحة الصلاة و عن جريان قاعدة الشك بعد الفراغ في الفرض المزبور بما ذكرنا من اختصاص القاعدة في جريانها بصورة الشك الحادث بعد الفراغ من العمل بحيث لا يكون مسبوقا بالالتفات و الشك قبل العمل و ان غفل حين الشروع فيه

(و عليه) نقول: في المقام انه لا مجال لمثل هذا التفريع و أخذ الثمرة المزبورة بين القولين، فانه بعد ان كان الشك في الحدث ممحضاً بكونه بعد الفراغ من الصلاة فمن حين الفراغ تجري فيها قاعدة الشك بعد الفراغ المقتضية لصحتها و الحاكمة على أصالة فسادها بعد الصلاة، قلنا باعتبار الشك الفعلي في جريان الاستصحاب، أو بكفاية الشك التقديري (و لعمري) ان ذلك واضح لا سترة عليه، و انما أطلنا الكلام في ذلك لما يظهر من العلامة الأنصاري قده من تسليم الثمرة المزبورة و تعليل بطلان الصلاة و عدم جريان قاعدة الشك بعد الفراغ بسبق الأمر بالطهارة و النهي عن الدخول في الصلاة بدونها

(نعم) يمكن ان يفرض وجود الثمرة بين القولين في عكس المسألة فيما لو علم بالطهارة فشك فيها قبل الصلاة ثم غفل و صلى و بعد الفراغ من الصلاة حصل له شك مقرون بعلم إجمالي بتوارد الحالتين عليه قبل الصلاة، حيث انه بناء على كفاية الشك التقديري في الاستصحاب يحكم عليها بالصحّة و عدم وجوب الإعادة (و اما بناء) على اعتبار الشك الفعلي، فلا طريق إلى إحراز صحة صلاته و فسادها، لأنه حين حصول الشك المقرون بالعلم الإجمالي بتوارد الحالتين لا مجال لجريان الاستصحاب اما لعدم جريانه في نفسه مع العلم الإجمالي المزبور، و اما لسقوطه بالمعارضة (و اما قاعدة الشك) بعد الفراغ فهي أيضا غير جارية لاختصاص جريانها بصورة الشك الحادث بعد الفراغ من العمل فيه فتأمل.

(نهایة الافکار، جلد ۴،‌ صفحه ۱۳)

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

بحث در ثمره شرطیت فعلیت شک و عدم آن بود. گفتیم مرحوم آقای صدر به ثمره مذکور در کلام مرحوم شیخ و آخوند اشکال کرده‌اند و این ثمره را تمام نمی‌دانند.

مرحوم شیخ فرمودند قاعده فراغ مقید به جایی است که حکم ظاهری در حین عمل مشخص نباشد، بنابراین اگر ما استصحاب تقدیری را جاری ندانیم، چون وظیفه ظاهری در حین عمل وجود ندارد، قاعده فراغ بعد از عمل جاری است ولی اگر استصحاب تقدیری را جاری بدانیم، چون وظیفه ظاهری در حین عمل وجود دارد، قاعده فراغ بعد از عمل جاری نخواهد بود.

و شاهد اینکه قاعده فراغ مقید به عدم حکم ظاهری در حین عمل است این است که با شک فعلی قبل از عمل و یا اثناء عمل قاعده فراغ بعد از عمل جا ندارد و این دلیلی ندارد جز اینکه وظیفه ظاهری مکلف مشخص شده است و با وجود حکم ظاهری، نوبت به قاعده فراغ نمی‌رسد.

مرحوم آقای صدر فرمودند این شاهد صحیح نیست. اینکه قاعده فراغ با شک فعلی قبل از عمل یا اثناء عمل جاری نیست نه به خاطر مشخص بودن حکم ظاهری بلکه به خاطر عدم وجود موضوع قاعده فراغ است. موضوع قاعده فراغ شک بعد از عمل است و با فرض شک فعلی قبل یا حین عمل، شک بعد از عمل نیست. بنابراین اصلا مجرای قاعده فراغ نیست.

اما در فرضی که بعد از عمل شک فعلی به وجود بیاید مجرای قاعده فراغ است تفاوتی ندارد اصلا شکی در حال عمل وجود نداشته باشد یا شک تقدیری باشد (چون در هر صورت شک فعلی حین عمل وجود ندارد) پس در قاعده فراغ جاری است و اگر ما استصحاب تقدیری را هم جاری بدانیم، این استصحاب معارض با قاعده فراغ است.

و بین این استصحاب و قاعده فراغ حکومتی وجود ندارد بلکه معارضند. و نمی‌توان گفت استصحاب تقدیری فقط در حین عمل و قبل از شک فعلی بعد از عمل جاری است (تا قاعده فراغ بعد از عمل، معارضی نداشته باشد) چرا که اگر اثر این استصحاب تقدیری فقط محدود به زمان عمل و قبل از شک فعلی باشد، استصحاب لغو است. چون معنای آن این است که به خاطر استصحاب تقدیری تا وقتی مکلف غفلت دارد عمل محکوم به بطلان است و با التفات مکلف، استصحاب تقدیری جا ندارد و عمل محکوم به صحت است.

و برای دفع این لغویت، لازم دلیل حجیت استصحاب، وجود اثر استصحاب تقدیری حتی بعد از عمل و بعد از شک بعد از عمل است.

پس حکم به بطلان به لحاظ حال عمل، مفاد خود استصحاب است و حکم به بطلان بعد از عمل، لازم دلیل حجیت استصحاب است. پس بین استصحاب تقدیری و قاعده فراغ تعارض است.

بعد هم فرمودند اگر ما قاعده فراغ را به ملاک حکومت مقدم بر استصحاب بدانیم، در اینجا حکومتی نیست چون موضوع این دو با یکدیگر متفاوت است موضوع قاعده فراغ شک بعد از عمل است و موضوع استصحاب تقدیری شک در حین عمل است و ما اگر اثر استصحاب تقدیری را به بعد از عمل هم تسری دادیم لازم دلیل حجیت آن بود پس بین دلیل حجیت استصحاب و حجیت قاعده فراغ تعارض است و اگر ما قاعده فراغ را به ملاک تخصیص بر استصحاب مقدم بدانیم، حتی با فرض جریان استصحاب تقدیری هم قاعده فراغ مقدم است.

ما نسبت به کلام ایشان چند اشکال داریم:

اول) اینکه ایشان فرمودند اثر استصحاب تقدیری باید به بعد از عمل هم تسری پیدا کند و گرنه استصحاب لغو است یعنی ما باید در دلیل حجیت استصحاب خلاف ظاهر مرتکب شویم. آنچه ظاهر اطلاق دلیل استصحاب است این است که با فرض شک تقدیری، عمل تا قبل از اتمام محکوم به بطلان است و ایشان گفت چون این موجب لغویت استصحاب است پس باید گفت اثر استصحاب به بعد از عمل هم متسری شود.

عرض ما این است که اثبات حجیت استصحاب تقدیری به اطلاق دلیل حجیت استصحاب بود (نه به دلیل خاص) و وقتی حجیت استصحاب تقدیری و محدود بودن اثر آن به زمان عمل موجب لغویت است، نتیجه آن عدم شمول اطلاق دلیل استصحاب نسبت به آن است نه اینکه خلاف ظاهر در دلیل استصحاب مرتکب شویم.

چرا شما اطلاق و شمول دلیل استصحاب نسبت به استصحاب تقدیری را که تالی فاسد دارد (لغویت) برای دفع لغویت بر خلاف ظاهر حمل می‌کنید؟ از شمول دلیل استصحاب نسبت به این مورد باید دست برداشت. چون جریان استصحاب منوط به اثر داشتن استصحاب است و اگر استصحاب جایی اثر ندارد، مشمول دلیل استصحاب نیست نه اینکه برای دفع لغویت اثری را برای استصحاب درست کنیم.

و خود ایشان هم مانند باقی علماء در سایر موارد به همین بیان ملتزمند. مثلا شمول دلیل حجیت خبر واحد، منوط به وجود اثر برای خبر است و در اخبار با واسطه چون اثری بر خبر واسطه مترتب نیست و اثر با خود دلیل حجیت خبر، درست می‌شود اشکال شده است که دلیل حجیت خبر شامل اخبار با واسطه نیست نه اینکه قائل به شمول دلیل حجیت خبر نسبت به اخبار با واسطه به خاطر فرار از لغویت این موارد بشوند.

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

گفتیم مرحوم شیخ و آخوند ثمره‌ای را برای استصحاب تقدیری ذکر کرده‌اند. در جایی که مکلف به حدث یقین داشته باشد و بعد غافل شود و نماز بخواند و بعد از نماز ملتفت شود و شک کند که آیا قبل از نماز، وضو گرفته است یا نه؟ به طوری که اگر قبل از نماز هم التفات پیدا می‌کرد حتما در تحصیل طهارت شک می‌کرد.

اگر ما استصحاب تقدیری را جاری بدانیم، در این مثال استصحاب جاری است و نماز مکلف باطل است و قاعده فراغ جاری نیست چون قاعده فراغ در جایی جاری است که عمل ولو ظاهرا محکوم به بطلان نباشد و با جریان استصحاب تقدیری، عمل محکوم به بطلان است. اما اگر استصحاب تقدیری را جاری ندانیم، استصحاب قبل از نماز جاری نیست و استصحاب اگر چه بعد از عمل جاری است اما محکوم قاعده فراغ است.

مرحوم آقای خویی و صدر این ثمره را نپذیرفته‌اند و به آن اشکال کرده‌اند. فرموده‌اند صحت نماز در این مثال متوقف بر جریان و عدم جریان استصحاب تقدیری نیست بلکه متوقف بر جریان و عدم جریان قاعده فراغ در فرض غفلت در حال عمل است.

اگر مکلف می‌داند که در حال عمل غافل بوده است به طوری که اگر عمل صحیح باشد، تصادفا صحیح واقع شده نه اینکه بر اساس التفات و توجه مکلف صحیح واقع شده باشد، آیا قاعده فراغ جاری است؟

ممکن است گفته شود قاعده فراغ در جایی است که مکلف التفات در حین عمل را احتمال بدهد و گرنه در جایی که مکلف غافل باشد قاعده فراغ جاری نیست.

و در مقابل عده‌ای معتقدند قاعده فراغ حتی در موارد غفلت در حین عمل هم جاری است.

حال اگر ما قاعده فراغ را جاری ندانیم، عمل محکوم به بطلان است حتی اگر استصحاب تقدیری را هم جاری ندانیم.

مرحوم آقای صدر علاوه بر این، اشکال دیگری هم مطرح کرده‌اند و فرموده‌اند اینکه قاعده فراغ در جایی که حکم ظاهری باشد جاری نیست نه به نکته‌ای که مرحوم شیخ و آخوند فرموده‌اند بلکه قاعده فراغ در موارد شک فعلی جا ندارد، با وجود شک فعلی، قاعده فراغ جاری نیست چون مجرای قاعده فراغ، شک بعد از عمل است و وقتی مکلف در حین عمل، شک فعلی دارد، پس شکش بعد از عمل نیست تا مجرای قاعده فراغ باشد.

پس جایی که مکلف قبل از عمل التفات فعلی داشته باشد، بعد از عمل قاعده فراغ در حق او جاری نیست نه چون حکم ظاهری قبل از وجود داشته است بلکه چون مجرای قاعده فراغ جایی است که شک بعد از عمل به وجود بیاید.

پس اگر مکلف قبل از عمل، شک فعلی نداشته باشد (حال یا اصلا شک نداشته باشد و بعدا شک کند یا غافل باشد که اگر ملتفت می‌شد شک می‌کرد یعنی هر چند شک تقدیری داشته باشد) و بعد از عمل شک فعلی داشته باشد قاعده فراغ جاری است.

قوام قاعده فراغ به شک بعد از عمل است و هر جا بعد از عمل شک ایجاد شد، قاعده فراغ جاری است و هر جا قبل از اتمام عمل شک ایجاد شود، قاعده فراغ جاری نیست.

پس اگر ما استصحاب تقدیری را جاری بدانیم، مقتضی بطلان عمل است و قاعده فراغ هم همین فرض جاری است و مقتضی صحت عمل است پس استصحاب و قاعده فراغ متعارضند.

و بعد هم فرموده‌اند بلکه می‌توان گفت در این مثال هم استصحاب جاری است و هم قاعده فراغ جاری است و تعارض ندارند. استصحاب تقدیری، در حال عمل جاری است و مقتضی بطلان عمل است اما همین‌ که برای مکلف بعد از عمل شک فعلی پیدا شود، قاعده فراغ حاکم به صحت نماز است.

استصحاب تقدیری تا قبل از شک فعلی جاری است و بعد از نماز، که شک فعلی ایجاد شد، استصحاب تقدیری جاری نیست و قاعده فراغ جاری است.

و می‌شود عمل در حال عمل محکوم به بطلان باشد و بعد از عمل محکوم به صحت باشد. مثل جایی که مکلف در زمانی تقلید نکند و اعمالش بر خلاف عمل مجتهد اعلم آن زمان باشد و بعد از مرگ آن مجتهد تقلید کند و اعمال سابقش بر اساس فتوای مجتهد اعلم جدید صحیح باشد در این صورت اعمال سابق او در حین عمل محکوم به بطلان بود و بعد از عمل محکوم به صحت است.

و البته مرحوم صدر می‌فرمایند حق این است که قاعده فراغ و استصحاب تقدیری متعارضند چون اگر قرار باشد اثر استصحاب تا زمان عمل و غفلت مکلف باشد و بعد از عمل و التفات مکلف اثر نداشته باشد، جعل استصحاب لغو است.

و لذا اگر استصحاب را جاری بدانیم مستلزم بطلان عمل است، هم در حین عمل و هم بعد از عمل. پس استصحاب و قاعده فراغ با یکدیگر متعارضند.

اشکال نشود که اثبات بطلان عمل بعد از عمل، به خاطر استلزام عدم لغویت اصل مثبت است چون این لازم دلیل حجیت استصحاب است نه لازم خود استصحاب باشد.

و حکومتی هم بین این استصحاب و قاعده فراغ نیست چون موضوع قاعده فراغ شک بعد از عمل است و موضوع استصحاب شک حین عمل است. بله اگر کسی قاعده فراغ را مخصص دلیل استصحاب بداند حتی در این صورت هم قاعده فراغ جاری است و استصحاب جاری نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

لا ينبغي الإشكال في أن مقتضى أدلة الاستصحاب هو اعتبار اليقين و الشك الفعلي‏، فان الأدلة المتكفلة لبيان الأحكام الواقعية أو الظاهرية واردة بنحو القضية الحقيقية التي يحكم فيها على تقدير وجود الموضوع، فلو دل دليل على أن الخمر حرام مفاده أن الحرمة ثابتة للخمر الفعلي، و لا يدل على حرمة شي‏ء لا يكون خمراً بالفعل و إن كان إذا غلا يكون خمراً. و كذا لو دل دليل على وجوب تقليد العالم مثلا، فمعناه وجوب تقليد العالم بالفعل لا تقليد من يكون له استعداد العلم بحيث لو تعلم يصير عالماً، كما هو واضح، فلا بدّ في جريان الاستصحاب من اليقين و الشك الفعلي، إذ لو أجري الاستصحاب مع الشك التقديري لكان جاريا مع عدم الشك، و هو خلف، لكون موضوعه اليقين و الشك، و فرّع الشيخ (ره) على اعتبار اليقين و الشك الفعلي في جريان الاستصحاب فرعين، و تبعه‏ صاحب الكفاية (ره):

(الفرع الأول)- أنه لو كان أحد محدثاً فغفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة أم لا، فيجري استصحاب الحدث بالنسبة إلى الأعمال الآتية، و أما بالنسبة إلى الصلاة التي أتى بها فلا يجري استصحاب الحدث، لأنه كان غافلا قبل الصلاة و لم يكن له الشك الفعلي حتى تكون صلاته واقعة مع الحدث الاستصحابي.

و بعد الصلاة و إن كان الشك موجوداً، إلا أن قاعدة الفراغ حاكمة على الاستصحاب أو مخصصة له، على ما يأتي في أواخر التنبيهات إن شاء اللَّه تعالى، فيحكم بعدم وجوب الإعادة عليه:

(الفرع الثاني)- أنه لو التفت قبل الصلاة ثم غفل و صلى فتكون صلاته باطلة، لتحقق الشك الفعلي قبل الصلاة، فقد وقعت مع الحدث الاستصحابي.

و في كلا الفرعين نظر:

أما الفرع الأول، فلأن قاعدة الفراغ لا تخلو من أمرين: فاما أن تكون من الأصول التعبدية الشرعية، و إما أن تكون من الأمارات العقلائية كما هو الظاهر، لأن ترك الجزء أو الشرط عمداً لا يتصور بالنسبة إلى من هو في مقام الامتثال، فان تركا لا يستند تركهما إلا إلى الغفلة و النسيان. و هو خلاف الأصل، فان مقتضى طبيعة الإنسان هو الذّكر في حال العمل، لا السهو و النسيان كما في الأمور العادية، فالفراغ عن العمل أمارة كاشفة نوعاً عن عدم وقوع الغفلة و السهو. و يؤيد هذا المعنى قوله عليه السلام: «هو حين يتوضأ أذكر منه حين يشك» و كذا قوله عليه السلام:

في صحيحة محمد بن مسلم الواردة في الشك في عدد ركعات الصلاة بعد الفراغ:

«و كان حين انصرف أقرب إلى الحق منه بعد ذلك».

فعلى القول بكون قاعدة الفراغ أمارة نوعية على عدم وقوع الغفلة و السهو، لا مجال للأخذ ۰ بها مع العلم بالغفلة كما هو المفروض في المقام، فعدم جريان الاستصحاب في حال الغفلة مسلم لعدم الشك الفعلي، إلا أنه لا مانع من جريانه بعد الصلاة حتى بالنسبة إلى الصلاة التي أتى بها، لاختصاص قاعدة الفراغ بصورة عدم العلم بالغفلة، فلا تجري في المقام حتى تكون حاكمة على الاستصحاب أو مخصصة له. و لما ذكرنا من اختصاص قاعدة الفراغ بموارد عدم العلم بالغفلة، لا تجري فيما لو شك في صحة العمل بعد الفراغ عنه، مع العلم بكيفية وقوع العمل و الشك في انطباقه على الواقع:

كما إذا شك بعد الوضوء في أنه توضأ بالماء أو بمائع آخر مع علمه بأنه توضأ بهذا المائع الموجود، لكنه لا يدري أنه ماء أو مائع آخر، فلا مجال للحكم بصحة الوضوء، لقاعدة الفراغ، لعدم كون احتمال البطلان مستنداً إلى الغفلة بل إلى عدم المصادفة الاتفاقية للماء.

و أما على القول بكون قاعدة الفراغ من الأصول التعبدية الشرعية و عدم اختصاصها بموارد احتمال الغفلة لإطلاق بعض النصوص الدالة على أن ما مضى فأمضه كما هو، فتكون قاعدة الفراغ حاكمة على الاستصحاب، و لو قلنا بعدم اعتبار الشك الفعلي في الاستصحاب، إذ لا اختصاص لحكومة القاعدة على الاستصحاب الجاري بعد الصلاة، بل تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبلها أيضا.

و أما الفرع الثاني، ففيه أن بطلان الصلاة في الفرض مسلم إلا أنه ليس مستنداً إلى جريان الاستصحاب قبل الصلاة، بل إلى عدم جريان قاعدة الفراغ في نفسها لاختصاصها بما إذا حدث الشك بعد الفراغ، و هذا الشك الموجود بعد الفراغ كان قبل الصلاة، فان هذا الشك متحد عرفا مع الشك الّذي كان قبل الصلاة، و ان كان غيره بالدقة العقلية، و مع قطع النّظر عما ذكرناه فالاستصحاب الجاري قبل الصلاة لا يقتضي البطلان، لأنه بعد الالتفات و تحقق الشك عرضت له الغفلة ثانياً على الفرض، و بمجرد عروض الغفلة لا يجري الاستصحاب، لأنه كما يعتبر في الاستصحاب اليقين و الشك حدوثا، كذا يعتبران بقاء، فما دام شاكا يكون محدثا بالحدث الاستصحابي، و بمجرد طرو الغفلة يسقط الاستصحاب، فلا يكون محدثا بالحدث الاستصحابي، و المفروض أنه بعد الشك غفل و دخل في الصلاة. فظهر بما ذكرناه ما في الكفاية من تعليل البطلان بأنه دخل في الصلاة محدثا بالحدث الاستصحابي، فانه لا استصحاب حين الدخول في الصلاة لغفلته، فينتفي الاستصحاب بانتفاء موضوعه و هو الشك الفعلي.

نعم لو عرض له شك آخر بعد الصلاة يمكن القول بصحة صلاته لقاعدة الفراغ، كما لو شك في المثال المذكور بعد الصلاة في أنه هل تطهر بعد الشك في الطهارة قبل الصلاة أم لا؟ بأن كان محدثا و التفت فشك في الطهارة قبل الصلاة، ثم غفل و صلى، و بعد الفراغ شك في أنه هل تطهر بعد الشك في الطهارة قبل الصلاة أم لا؟

فيحكم بصحة صلاته، لقاعدة الفراغ، لكون الشك الحادث بعد الصلاة غير الشك قبلها، فيكون هذا الشك الحادث بعد الفراغ مورداً لقاعدة الفراغ، و لا يكون الحدث الاستصحابي قبل الصلاة أولى من الحدث اليقيني قبلها، فلو كان محدثا قبل الصلاة يقيناً فغفل و صلى و شك بعد الصلاة في أنه توضأ بعد الحدث المتيقن أم لا، يحكم بصحة صلاته لقاعدة الفراغ، و الحكم بصحة الصلاة في المقام أولى، لعدم كونه متيقناً بالحدث، بل محكوم به للاستصحاب قبل الصلاة.

فتحصل مما ذكرناه أن اعتبار اليقين و الشك الفعلي و إن كان مسلماً، إلا أنه لا يتفرّع عليه الفرعان المذكوران، بل الحكم بالصحّة أو البطلان في المثالين تابع لجريان قاعدة الفراغ و عدمه، ففي الفرع الأول لو قلنا بكون القاعدة من الأمارات و عدم جريانها في المقام لاختصاصها بموارد احتمال الغفلة، يحكم ببطلان الصلاة. و لو لم‏ نقل بجريان استصحاب الحدث قبل الصلاة لعدم الشك الفعلي، فان استصحاب الحدث الجاري بعد الصلاة كاف في الحكم ببطلانها، و لو قلنا بجريان قاعدة الفراغ، يحكم بصحة الصلاة، و لو قلنا بجريان استصحاب الحدث قبل الصلاة، لعدم اعتبار الشك الفعلي، لكونه محكوماً بالقاعدة. و في الفرع الثاني إن كانت قاعدة الفراغ جارية، كما إذا كان الشك الحادث بعد الفراغ غير الشك الّذي كان قبل الصلاة، كانت الصلاة صحيحة حتى مع جريان استصحاب الحدث قبل الصلاة. و لو لم تكن القاعدة جارية، كما إذا كان الشك الحادث بعد الصلاة هو الشك الّذي كان قبلها، كانت الصلاة باطلة و لو لم يكن الاستصحاب قبل الصلاة جارياً، لاعتبار الشك حدوثا و بقاء، فالحكم بالصحّة دائر مدار جريان قاعدة الفراغ في كلا الفرعين.

مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۹۱

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

بحث در اعتبار فعلیت شک در جریان استصحاب بود. مرحوم آخوند فرمودند فعلیت شک در جریان استصحاب معتبر است. دو دلیل برای این مدعا بیان کردیم.

یک وجه اثباتی بود و حاصلش این است که ادله اعتبار استصحاب دال بر لزوم فعلیت شک است و مرحوم صدر به این وجه اشکال کردند که آنچه رکن استصحاب است عدم یقین به خلاف است.

وجه دیگر ثبوتی بود و گفتیم شاید منظور مرحوم شیخ هم همین وجه باشد، و حاصل آن این است که احکام ظاهری متقوم به وصول هستند چون وظیفه عملی در جایی متصور است که برای مکلف به لحاظ تنجیز و تعذیر دارای اثر باشد. جعل احکام ظاهری به همین دلیل است یعنی حکم ظاهری برای تنجیز واقع یا تعذیر از واقع است. و تنجیز و تعذیر متقوم به وصول هستند چون آنچه به مکلف واصل نیست معنا ندارد منجز یا معذر باشد.

پس قوام حکم ظاهری به التفات با آن و عدم غفلت نسبت به آن است و در فرض غفلت و عدم التفات جعل حکم ظاهری لغو و بی‌معنا ست.

و در موارد شک تقدیری فرض شده است که مکلف بالفعل غافل است پس وجود حکم ظاهری و از جمله استصحاب معنا ندارد.

مرحوم آقای صدر بعد از اینکه به این وجه اشاره کرده‌اند اشکال کرده‌اند که مبنای ما در حکم ظاهری این است که متقوم به وصول نیست و حکم ظاهری مثل حکم واقعی جعل دارد و آن جعل گاهی واصل است و گاهی واصل نیست.

حجیت خبر حکم ظاهری است، و این حجیت گاهی وصول پیدا می‌کند و گاهی وصول پیدا نمی‌کند. جعل واقعی حجیت خبر منوط به وصول نیست مثل حرمت شرب خمر. همان طور که حکم و حرمت مقید به وصول نیست، حکم ظاهری هم مقید به وصول نیست.

احکام ظاهری اگر چه مودای آنها حکم ظاهری است اما جعل آن حکم ظاهری واقعی است. استصحاب حکم ظاهری است اما حجیت استصحاب، حکم واقعی است.

به نظر می‌رسد مرحوم آقای صدر حقیقت این وجه را تلقی نکرده‌اند و لذا این اشکال را مطرح کرده‌اند. اینکه جعل حکم ظاهری متقوم به وصول نیست یک مطلب است و اینکه حکم ظاهری متقوم به عدم غفلت است بلکه حتی حکم واقعی هم متقوم به عدم غفلت است امر دیگری است.

اینکه جعل شارع که فعل شارع متعال است مقید به وصول نیست حرف درستی است و چه مکلف بداند و چه نداند، جعل شارع وجود دارد. اما اینکه تکلیف و حکم متقوم به وصول به مکلف است و تکلیف در حق غافل وجود ندارد بحث دیگری است.

اینکه گفته می‌شود حکم ظاهری بدون وصول (یعنی در موارد غفلت) معقول نیست فی الجمله درست است چون حکم واقعی هم در فرض غفلت معقول نیست. اینکه حکم ظاهری خود ملاکی دارد که مقید به وصول به مکلف نیست حرفی است اما ثبوت تکلیف در فرض غفلت حرف دیگری است.

اینکه ثبوت حکم منوط به وصول به معنای علم به آن و تنجز آن نیست بحثی است و اینکه ثبوت حکم منوط به التفات و احتمال است بحث دیگری است. تلازمی بین این دو نیست.

ممکن است حکم واصل به مکلف نباشد و منجز نباشد اما حکم در واقع ثابت باشد و لذا احتیاط حسن است و لذا در موارد شبهات بدوی، احتمال ثبوت حکم واقعی هست با اینکه حکم واقعی واصل به مکلف نیست.

اما اینکه بدون التفات هم حکم ثابت است دلیلی ندارد. و اگر منظور از اینکه حکم ثابت است یعنی جعل حکم ثابت است بله درست است ولی ربطی به بحث ما ندارد.

آنچه در جواب وجه دوم باید بیان کرد این است که حکم ظاهری مقید به این است که جعل آن لغو نباشد و لازم نیست واصل باشد یا حتی مکلف به آن در حال فعلیتش ملتفت باشد و لذا حکم مقید به عدم التفات کلی و بالمرة است.

اما اگر جایی مکلف در ظرف فعلیت حکم غافل از آن باشد ولی بعد از زمان فعلیتش به آن ملتفت شود و اثری برای آن تصور شود، در این صورت حکم ظاهری لغو نیست.

اگر مکلف الان به طهارت ظاهری در ظرف عمل التفات پیدا کند، حکم به طهارت برای صحت عمل او کافی است.

مکلف در فرض عدم التفات، از تحقق موضوع حکم ظاهری غافل است اما حکم فعلی است و بعدا که ملتفت شود می‌فهمد که موضوع حکم ظاهری محقق بوده است و حکم ظاهری در حق او فعلی بوده است.

ممکن است گفته شود که در زمان قبل شک تقدیری بود و شک حقیقی وجود نداشت ولی بعد از التفات مکلف، شک فعلی وجود دارد هر چند متاخر است و تفاوتی ندارد اصل در شک تقدیری جاری باشد یا نباشد. پس چه معتقد باشیم اصل با شک تقدیری جاری است و چه معتقد باشیم جاری نیست اصل به لحاظ شک فعلی جاری است.

به عبارت دیگر، اگر این شک مکلف همیشه تقدیری بماند و مکلف هیچ گاه به آن التفات پیدا نکند، جعل حکم ظاهری لغو و بی اثر است و اگر شک مکلف همیشه تقدیری نماند و یک زمانی به آن التفات پیدا کند،  اصل به لحاظ خود همان شک فعلی جاری است و لازم نیست به لحاظ شک تقدیری آن را جاری دانست.

بعد از فعلیت شک، اصل به لحاظ زمان گذشته جاری است.

خلاصه اینکه بحث از جریان استصحاب در فرض شک تقدیری بحث بی ثمری است.

مرحوم آخوند و شیخ به این اشکال جواب داده‌اند که بین جریان و عدم جریان استصحاب در فرض شک تقدیری تفاوت و ثمر وجود دارد.

اگر در همان مثال خودمان که مکلف یقین به حدث داشت و اگر ملتفت می‌شد در طهارت شک می‌کرد، اگر استصحاب با شک تقدیری جاری باشد، جایی برای قاعده فراغ نیست چون قاعده فراغ در جایی که دلیلی بر بطلان عمل وجود داشته باشد، جاری نیست.

در حالی که استصحابی که بعد از عمل و در حال التفات جاری است محکوم قاعده فراغ است.

پس اگر ما استصحاب را در فرض شک تقدیری هم جاری بدانیم، در این صورت نماز مکلف در مثالی که گفتیم باطل است ولی اگر استصحاب را در فرض شک تقدیری جاری ندانیم، قاعده فراغ بعد از عمل جاری است و نماز مکلف صحیح است.

پس جریان قاعده فراغ در این مثال، متوقف بر عدم جریان استصحاب در شک تقدیری است.

استصحاب/ تنبیهات: فعلیت شک

مرحوم آخوند وارد بحث تنبیهات استصحاب شده‌اند. رکن استصحاب یقین سابق و شک لاحق است. مرحوم آخوند در تنبیه اول در مورد لزوم فعلیت شک بحث کرده‌اند. و در تنبیه دوم لزوم فعلیت یقین را مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند.

ایشان فرموده‌اند شکی نیست که جریان استصحاب متوقف بر شک است و شک منظور اعم از ظن است. استصحاب تا جایی که علم به خلاف نباشد جاری است. فرقی ندارد وهم باشد یا ظن باشد یا شک باشد.

و اینکه با وجود علم به خلاف، جریان استصحاب معنا ندارد روشن و واضح است.

مرحوم آخوند فرموده‌اند در جریان استصحاب وجود شک فعلی کافی است و آنچه محل بحث است این است که آیا با شک تقدیری هم استصحاب جاری است؟

مرحوم شیخ و به تبع مرحوم آخوند معتقدند استصحاب در موارد شک تقدیری جاری نیست و جریان استصحاب منوط به وجود شک فعلی است.

شیخ و آخوند ثمره‌ای هم برای این بحث ذکر کرده‌اند که اگر مکلف به حدث یقین داشته باشد و بعد غافل شود و با همان غفلت نماز بخواند و بعد از خواندن نماز شک کند که آیا قبل از نماز طهارت تحصیل کرده است یا نه؟

در این مثال مکلف اگر قبل از نماز، شک می‌کرد، استصحاب حدث جاری بود و نمازش باطل بود حتی اگر در حین نماز از این استصحاب و شک غفلت می‌کرد چون جریان استصحاب، وظیفه ظاهری او را مشخص کرده است.

اما اگر مکلف بعد از یقین به حدث، غافل شود و نماز را با حال غفلت بخواند و بعد از نماز التفات پیدا کند و شک کند که آیا طهارت تحصیل کرده است یا نه؟ مرحوم شیخ فرموده‌اند در این مثال قاعده فراغ جاری است و جریان قاعده فراغ در صورتی است که استصحاب جاری نباشد.

چون استصحاب در حال عمل جاری نبوده است، با شک بعد از نماز، قاعده فراغ به صحت عمل حکم می‌کند در حالی که اگر استصحاب حال عمل جاری بود، قاعده فراغ جاری نیست.

اما اگر استصحاب با شک تقدیری جاری بود، حکم شک تقدیری همان حکم شک فعلی خواهد بود و همان طور که اگر مکلف شک فعلی داشت استصحاب جاری بود و با جریان استصحاب قاعده فراغ جاری نبود، در جایی که مکلف شک تقدیری هم داشته باشد استصحاب جاری خواهد بود و با جریان آن قاعده فراغ معنا ندارد.

برای شرطیت فعلیت شک در بیان و استدلال وجود دارد:

  • ظهور شک در شک فعلی است. این استدلال هم از کلام آخوند قابل استفاده است و هم کلام شیخ با آن سازگار است.
    تمامی عناوین در فعلیت و اتصاف فعلی ظهور دارند، و با اتصاف تقدیری، عنوان صادق نیست. به همان نکته‌ای که گفته شده است مشتق حقیقت در خصوص متلبس بالمبدأ بالفعل هست در اینجا هم گفته می‌شود مشتق در خصوص تلبس فعلی در مقابل تلبس تقدیری ظهور دارد.

در مقابل این جواب ادعا شده است شک اطلاق دارد و شامل شک تقدیری هم هست که مرحوم آقای صدر به آن معتقد است.

اگر گفتیم شک برای شک فعلی وضع شده است یعنی شک تقدیری اصلا شک نیست و ادعای اطلاق معنا ندارد. چون اطلاق یعنی با فرض حفظ ذات، حالات مختلف مشمول حکم است اما در جایی که ذات محفوظ نیست اطلاق معنا ندارد. اگر گفته شد شک یعنی شک فعلی، بنابراین شک تقدیری اصلا شک نیست تا لفظ شک به اطلاق شامل آن باشد.

و لذا اگر گفته می‌شود شک تقسیم می‌شود به شک فعلی و شک تقدیری منظورمان از شک، اعم از معنای حقیقی و غیر حقیقی است.

و لذا مرحوم آقای صدر از این راه وارد نشده‌اند بلکه دو بیان دیگر برای رد کلام آخوند ذکر کرده‌اند.

اول) موضوع جریان استصحاب، شک نیست بلکه آنچه موضوع استصحاب است عدم یقین به خلاف است. اگر به چیزی یقین داشته باشد تا وقتی به خلاف آن یقین پیدا نکند، استصحاب جاری است. شک یکی از موارد عدم یقین به خلاف است و غفلت هم از یکی دیگر از موارد عدم یقین به خلاف است.

این ادعا مبتنی بر این است که در روایات آمده است یقین را با شک نقض نکن بلکه آن را با یقین دیگر نقض کن.

یعنی تا وقتی یقین دیگری وجود ندارد، نباید یقین سابق را نقض کرد و اگر شک را گفته است چون از مصادیق عدم وجود یقین دیگر است.

بنابراین همه ملاک استصحاب، همان عدم وجود یقین به خلاف است.

دوم) به حسب مناسبات حکم و موضوع، مستفاد از ادله حجیت استصحاب این است که علت حکم به بقای یقین، وجود استحکام در یقین است و همان طور که در موارد شک، نمی‌توان از امر مستحکم (یقین) رفع ید کرد، در موارد غفلت هم نمی‌توان از آن رفع ید کرد بلکه همان امر مستحکم باقی است.

  • وجه دومی که برای لزوم فعلیت شک ذکر شده است این است که قوام حکم ظاهری به التفات است و در موارد غفلت، جعل حکم ظاهری غیر معقول است. چون ملاک حکم ظاهری، تنجیز و تعذیر از واقع است و تنجیز و تعذیر متوقف بر وصول است و وصول متقوم به التفات و عدم غفلت است. تا وقتی مکلف غافل باشد، نه منجز است و نه معذر است.
    مثلا کسی از حجیت چیزی غافل باشد، جعل حجیت معنا ندارد و لذا گفته‌اند حجیت متقوم به وصول است و وصول متقوم به التفات است.

مفاد این دلیل این است که جعل حکم ظاهری در این مورد غیر معقول است نه اینکه دلیل حکم ظاهری قصور دارد (که مفاد دلیل اول بود).

اگر این مکلف قبل از نماز شک می‌کرد و در هنگام نماز غفلت می‌کرد، قاعده فراغ جا نداشت چون قبل از نماز و در فرض التفات، محکوم به عدم جواز ورود به نماز است و لذا عمل او باطل است و معنا ندارد بعدا قاعده فراغ به صحت عملی که محکوم به بطلان است حکم کند.

بنابراین اصلا جریان استصحاب در حال عمل اصلا معقول نیست. اما بعد از عمل جریان استصحاب معقول است و این استصحاب محکوم قاعده فراغ است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

الأول أنه يعتبر في الاستصحاب فعلية الشك و اليقين‏

فلا استصحاب مع الغفلة لعدم الشك فعلا و لو فرض أنه يشك لو التفت ضرورة أن الاستصحاب وظيفة الشاك و لا شك مع الغفلة أصلا فيحكم بصحة صلاة من أحدث ثم غفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة لقاعدة الفراغ بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل و صلى فيحكم بفساد صلاته فيما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الشك لكونه محدثا قبلها بحكم الاستصحاب مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابي.

لا يقال نعم و لكن استصحاب الحدث في حال الصلاة بعد ما التفت بعدها يقتضي أيضا فسادها.

فإنه يقال نعم لو لا قاعدة الفراغ المقتضية لصحتها المقدمة على أصالة فسادها.

کفایة الاصول، صفحه ۴۰۴

 

کلام مرحوم شیخ:

ثمّ المعتبر هو الشكّ الفعليّ الموجود حال الالتفات إليه، أمّا لو لم يلتفت‏ فلا استصحاب و إن فرض الشكّ فيه على فرض الالتفات.

فالمتيقّن للحدث إذا التفت إلى حاله في اللاحق فشكّ، جرى الاستصحاب في حقّه، فلو غفل عن ذلك و صلّى بطلت صلاته؛ لسبق الأمر بالطهارة، و لا يجري في حقّه حكم الشكّ في الصحّة بعد الفراغ عن العمل؛ لأنّ مجراه الشكّ الحادث بعد الفراغ، لا الموجود من قبل‏.

نعم‏، لو غفل عن حاله بعد اليقين بالحدث و صلّى، ثمّ التفت و شكّ في كونه محدثا حال الصلاة أو متطهّرا، جرى في حقّه قاعدة الشكّ بعد الفراغ؛ لحدوث الشكّ بعد العمل و عدم وجوده قبله حتّى يوجب الأمر بالطهارة و النهي عن الدخول فيه بدونها.

نعم، هذا الشكّ اللاحق يوجب الإعادة بحكم استصحاب عدم الطهارة، لو لا حكومة قاعدة الشكّ بعد الفراغ عليه، فافهم‏.

فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۲۵

 

کلام آخوند در حاشیه رسائل:

اعلم أنّ الوظيفة المقرّرة في حال الجهل بالحكم أو الموضوع (تارة) على نحو يكون هو المطلوب و المرغوب في هذا الحال كالواقع في سائر الأحوال، كالصّلاة بلا سورة في حال الغفلة عنها و إتمامها و الإخفات فيها في موضع الجهل بوجوب القصر أو الجهر، فيكون‏ ملحوظة في استحقاق المثوبة أو العقوبة بالموافقة و المخالفة، بل في الاجزاء و عدمه في الحال كالواقع في غير الحال.

(و أخرى) على نحو يكون الواقع هو المطلوب في هذا الحال دونها، إلاّ انّ جعلها في حال الجهل بأحدهما أنّما هو لأجل أن يكون موجباً لتنجّز الواقع عند موافقتها له، و عذرا عنه في صورة مخالفتها فيعاقب على مخالفة الواقع إذا خالفها و لا يعاقب على مخالفته إذا وافقها، كما هو الحال في مؤدّى الطّرق و الأمارات.

و لا يخفى انّه إن كانت الوظيفة المجعولة على النّحو الأوّل يمكن أن يكون لها ما للحكم الواقعي من المراتب الأربع: أولاها المقتضى له، ثانيها إنشائه و الخطاب واقعاً به، ثالثها البعث و الزّجر به فعلاً، رابعها التنجّز و استحقاق العقوبة على مخالفته عقلاً؛ فيكون الآتي بها في حال الغفلة آتياً بما هو تكليفه فعلا و إن كان معذوراً على تقدير الإخلال لعدم تنجّزه مع هذا الحال.

و بالجملة يترتّب على الحكم بها ما للحكم في المرتبة الثّالثة و إن لم يصل إلى الرّابعة و لم يتنجّز لفقد شرائطه.

و أمّا إذا كانت الوظيفة المجعولة على النّحو الثّاني، فلا يكاد أن يكون له بعد مرتبة إنشائه و الخطاب به إلاّ مرتبة واحدة يعتبر في البلوغ إليها ما يعتبر في بلوغ الحكم إلى المرتبة الرّابعة فلا يترتّب عليها بدونه‏ [۱] ما هو المرغوب منها من تنجّز الواقع و العقاب على مخالفته في صورة إصابتها و العذر عن مخالفته على تقدير عدم الإصابة مع موافقتها، و كذا لو قلنا باستحقاق العقوبة في صورة مخالفتها تجرياً كما حقّقناه، أو مخالفة و عصياناً كما في البحث قد احتملناه، ضرورة انّ هذه الآثار لا يكاد أن يترتّب عليها إلاّ بعد الاطّلاع عليها بأطرافها تفصيلاً أو إجمالاً، و لا يكاد أن يوجد أثر آخر يترتّب عليه بدونه و لم يكن مترتّباً على إنشائه و مجرّد الخطاب به واقعاً.

إذا عرفت ذلك فاعلم انّ الاستصحاب كسائر الأصول و الأمارات يكون من النّحو الثّاني كان حجّيته تعبّداً أو أمارة، و كشفا من باب بناء العقلاء أو الأخبار، ضرورة انّ دليل اعتباره على كلّ تقدير انّما يساعد عليه عند الشّكّ و التّحيّر. أمّا الأخبار فلوضوح دلالتها على انّ لزوم مراعاة الحالة السّابقة و الجري على طبقها انّما يكون في خصوص حال الشّكّ فيها فعلاً، دون حال الغفلة و الشّكّ فيها شأناً؛ و كذا بناء العقلاء بداهة انّهم في حال‏ الالتفات بعد الغفلة لا يراعون إلاّ الواقع، و انّه قد أتى به أو أخلّ دون ما هو وظيفته في صورة الجهل لو لم يغفل من الأخذ بالحالة السّابقة بحسب العمل و عدمه.

فاندفع بذلك توهّم انّ مثل المتيقن المحدث سواء التفت إلى حاله في اللاحق فشكّ، أو لم يلتفت إليه، يجري في حقّه الاستصحاب؛ و قد عرفت انّه ما لم يلتفت إليه لا يعمّه خطاب أصلاً غير الخطاب بالواقع، بل قد عرفت انّ الملتفت الشّاكّ في حاله إذا جهل بحكمه في هذا الحال أي حال الشّك في اللاحق، لا يكون محكوماً فعلاً بالاستصحاب و إن عمّه الخطاب.

لا يقال: فعلى هذا يلزم أن يحكم بصحّة صلاته، لقاعدة الفراغ إذا غفل بعد التفاته و دخل فيها، كما يحكم بصحّة صلاته إذا لم يسبقه الالتفات بحكم القاعدة، لعدم جريان الاستصحاب في حقّه قبل الصّلاة أيضاً.

لأنّه يقال: إنّ الاستصحاب و إن كان غير جار قبلها في حقّ الغافل الدّاخل فيها مطلقا، سواء لم يسبقه الالتفات أو لم يسبقه العلم بحكمه و لو سبقه، إلاّ انّ قاعدة الفراغ لا تعمّ ما إذا سبقه الالتفات و الشّك و إن غفل حين العمل، بل يختصّ بما إذا حدث بعده، فيحكم الاستصحاب الجاري في حقّه بعد العمل و علمه به من دون مزاحمة بالقاعدة، كان في حال صلاته محدثاً فكانت باطلة؛ بخلاف ما إذا لم يسبقه الالتفات، فانّ قضيّة الاستصحاب و ان كان فيه أيضاً ذلك، إلاّ انه مزاحم بقاعدة الفراغ المقتضية للصّحة، فتأمّل جيّداً.

قوله (قدّه): و لا يجري في حقّه حكم الشّكّ- إلخ-.

نعم يجري في حقّه حكم الشّكّ أيضاً لو شكّ بعد الصّلاة في انّه تطهر بعد التفاته و صلّى أم صلّى بدونه، فانّه شاكّ في إتيان ما لزم عليه إحرازه بحكم الاستصحاب و ليس بقاطع بعدم إتيانه، كي لا يجري في حقّه حكم الشّكّ بعد الفراغ، بخلاف ما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الالتفات، كما لا يخفى.

قوله (قدّه): يوجب الإعادة بحكم استصحاب عدم الطّهارة- إلخ-.

بل يوجب الإعادة بحكم قاعدة الاشتغال و لو فرض عدم حجّية الاستصحاب في نفسه أو بعارض، لكن مع جريانه لما لم يكن لها مجال لوروده عليها على ما سنحقّقه، كان الشّكّ اللاّحق موجباً لها بحكمه لا بحكمها.

و توهّم انّ مثل هذه الاستصحاب مثبت حيث انّ وجوب الإعادة لا يترتّب على المستصحب إلاّ بواسطة لازمة العقلي، و هو كون المأتي به فاقداً للشّرائط، فلا يجدى في إثباته إلاّ على القول بالأصل المثبت؛ فاسد جدّاً لما سنحقّقه من انّ الاستصحاب في إثبات الجزء و الشّرط و نفيهما يجدى و لو على القول بنفي الأصل المثبت، فتوسّع به شرعاً دائرة المأمور به تارة، و تضيق به أخرى، و يترتّب عليه الحكم بوجوب الإعادة و عدم وجوبها كذلك عقلا، بداهة انّ الحكم بوجوب الإعادة ليس إلاّ من باب وجوب الإطاعة، و هو بما يستقلّ به العقل مع عدم الموافقة المأمور به بما له من الأجزاء و الشّرائط المقرّرة له واقعاً أو ظاهراً، و لو باستصحاب عدم ما شكّ في وجوده منها، و بعدم وجوبها مع الموافقة له و لو بعد توسعة دائرته باستصحاب وجود ما شكّ في بقائه منها بأن يؤتى منها ما لم يأت به يقيناً أو استصحاباً، دون ما وجد منها و لو استصحابا لوجوده السّابق، فليس بعد هذه التّوسعة أو التّضييق شرعاً لدائرة الواجب إلاّ التّطبيق الخارجي معه حقيقة، و لا يخفى انّه ليس من توسيط أمر خارجي لترتيب أثر شرعيّ على المستصحب، بل انّما هو من باب التّطبيق على ما رتّب عليه الأثر الشّرعي بالاستصحاب، كما هو شأنه في كلّ باب.

و لا يخفى انّه لا يتفاوت الحال في ذلك بين الشّكّ قبل العمل و بعده، و انه بالاستصحاب السّابق قبل العمل أو اللاحق بعده يلاحظ انّه قد طبق ما أتى به لما وجب شرعا، كيلا يجب الإعادة معه عقلاً أم لا، كي يجب كذلك، فتدبّر جيّداً كيلا يشتبه عليك التّطبيق اللازم في كلّ باب و التّوسيط الموجب لمثبتية الاستصحاب، كما وقع لبعض الأعاظم من الأصحاب.

و قد انقدح من مطاوي ما ذكرنا انّ وجوب الإعادة انّما يكون بحكم العقل، و هو لا يجدى في صحّة الاستصحاب و لو كان مترتّباً على المستصحب بلا واسطة، فغائلة أصل المثبت لا يرتفع إلاّ بما أشرنا إلى إجماله، و يأتي عن قريب تفصيله.

قوله (قدّه): لو لا حكومة قاعدة الفراغ- إلخ-.

حكومتها بل ورودها عليه كما يأتي تحقيقه، انّما هو على تقدير أن يكون من الأمارات.

و أمّا على تقدير كونها من الأصول، فلو لا نصوصيّة دليل الاعتبار في حجّيتها في مورد الاستصحاب الموجب، فتخصيص دليله بدليلها لكان حاكماً عليها بعين الوجه الّذي يكون حاكماً على سائر الأصول كما لا يخفى، و لعلّه أشار إليه بقوله «فافهم».

درر الفوائد، صفحه ۲۹۴

 

کلام مرحوم آقای صدر:

۱- جريان الاستصحاب مع الشك التقديري:

لا إشكال في ركنية الشك في موضوع الاستصحاب، و انما البحث في اختصاص ذلك بما إذا كان لدى المكلف شك فعلي ملتفت إليه أو يكفي أَن لا يكون له يقين لو التفت و إن لم يلتفت بالفعل لكونه غافلا.

ذهب المشهور إلى عدم كفاية ذلك و ضرورة فعلية الشك و اليقين في جريان الاستصحاب، و قد استندوا في ذلك إلى أحد وجهين، أحدهما ثبوتي و الآخر إثباتي.

الوجه الأول- و هو الوجه الثبوتي، انَّ الاستصحاب حكم ظاهري، و الأحكام الظاهرية ليست لها ملاكات واقعية و انما تجعل لمجرد التنجيز و التعذير عن الواقع‏ و لذلك تكون متقومة بالوصول فمع عدم إمكان الوصول و لو للغفلة و النسيان يلغو جعلها.

و فيه: ما تقدم في محله من واقعية الأحكام الظاهرية جعلًا و ملاكاً و عدم تقومها بالوصول، نعم ملاك الحكم الظاهري ليس ملاكاً مستقلًا عن الملاكات الواقعية و انما هو درجة الحفظ و الاهتمام بها في حالات التزاحم الحفظي و هذا لا يجعله متقوماً بالوصول، فلا أساس لهذا الوجه.

الوجه الثاني- و هو الوجه الإثباتي- ما جاء في كلمات المحقق الخراسانيّ (قده) من ظهور أدلة الاستصحاب في اشتراط الشك الفعلي لأنه قد عبر فيها بلا تنقض اليقين بالشك و ظاهر كل عنوان يؤخذ في لسان جعل على نحو القضية الحقيقية أخذ الوجود الفعلي منه موضوعاً للمجعول و هذا يعني قصور مقام الإثبات عن حجية الاستصحاب في موارد الشك التقديري و لو فرض معقوليتها ثبوتا.

و فيه: أولا- لا قصور في مقام الإثبات لتمامية الإطلاق اللفظي في جملة من أدلة الاستصحاب، ففي الصحيحة الأولى قد ورد (لا تنقض اليقين بالشك بل تنقضه بيقين آخر) ممّا يعني انَّ القاعدة المضروبة عدم نقض اليقين بغير اليقين، فليست فعلية الشك لها دخل في هذا التعبد فيشمل كل ما لا يكون يقيناً، و في المقام لا يقين بالانتقاض، و كذلك التعبير الوارد في صحيحة ابن سنان (لأنك أعرته إياه و هو طاهر و لم تستيقن انه نجسه) أو التعبير الوارد في روايات قاعدة الحل و الطهارة بناءً على إمكان استفادة الاستصحاب منها أيضا فانها جميعا جعلت الغاية العلم بالانتقاض.

و ثانياً- لو فرض عدم تمامية الإطلاق اللفظي فلا ينبغي الإشكال في انَّ مناسبات الحكم و الموضوع المفهومة عرفاً تقتضي إلغاء مدخلية فعلية الشك في حجية الاستصحاب، لأنَّ ملاكها وهن الشك و قوة اليقين و هذا الوهن لا يختص بفرض فعلية الشك بل لعله أكثر وهناً في حال كونه تقديرياً فينعقد إطلاق عرفي يشمل تمام موارد عدم اليقين بالانتقاض، نعم لا يشمل موارد اليقين التقديري بالانتقاض بحيث يفرض انه غافل و لكنه يتيقن بالانتقاض لو التفت إلى نفسه، و الوجه في ذلك نفس المناسبة.

العرفية التي ذكرناها.

ثم انهم فرعوا على هذا البحث فرعين:

الفرع الأول- ما ذكره الشيخ و تبعه المحقق الخراسانيّ (قده) من ان من كان محدثاً فغفل ثم صلى و شك بعد الفراغ انه تطهر و صلّى أم لم يتطهر يجري في حقه استصحاب الحدث بالنسبة إلى الأفعال الآتية بلا كلام، و لكن بالنسبة لما فرغ منه إن لم نقل بحجية الاستصحاب في الشك التقديري جرت قاعدة الفراغ و يحكم بصحة صلاته بناءً على عدم قدح الغفلة و عدم اشتراط احتمال الذّكر حين العمل في جريانها، و امّا إذا قلنا بجريان الاستصحاب في الشك التقديري كان المكلف حين العمل محكوماً بالحدث ظاهراً و معه لا تجري القاعدة، لأنَّ موضوعها من لم يحكم عليه ظاهراً بالبطلان حين العمل و لهذا لا يشك أحد في عدم جريانها مع شكه في بقاء الحدث حين الصلاة.

و يلاحظ عليه: انه لا دليل على أخذ القيد المذكور في موضوع القاعدة، لأننا إذا لاحظنا ذيلها فهو يدل على ما هو المختار عندنا في الفقه من اشتراط احتمال الأذكرية حين العمل فلا موضوع للقاعدة في أمثال المقام، و إن لم نلحظ ذلك و جمدنا على عنوان الفراغ في كل مورد فرغ فيه عن عمل و احتمل صحته و لو صدفة و اتفاقاً فلا وجه لأخذ قيد زائد على ذلك و انما لا تجري القاعدة في مورد الشك الفعلي في العمل باعتبار عدم تحقق عنوان الفراغ المأخوذ فيها. و بعبارة أخرى موضوع القاعدة الشك الحاصل بعد العمل بنحو لا يكون العمل حينه محكوماً بالبطلان بحسب نظر المكلف، و هذا القيد حاصل في المقام و لو كان الاستصحاب جارياً في شكه التقديري لأنه غير واصل إليه بحكم غفلته و تقديرية شكه بخلاف موارد الشك الفعلي.

و هكذا يتضح جريان الاستصحاب في المقام و عدم حكومته على القاعدة. و هل يحكم بتقدم القاعدة عليه أم لا؟ قد يقال بتقدمها من باب عدم اجتماعهما في زمان واحد، فانه حين العمل يجري الاستصحاب دون القاعدة و بعد العمل تجري القاعدة و تحكم على الاستصحاب بعد الفراغ عن العمل، و الاستصحاب الجاري حين العمل لا يكون منجزا لما بعد الفراغ من العمل فانَّ الاستصحاب ينجز بجريانه بلحاظ زمان جريانه لا أكثر، و هذا من قبيل من قلد مجتهداً يحكم ببطلان صلاته ثم مات فقلد مجتهداً آخر يحكم بصحة صلاته فانه لا تجب عليه الإعادة.

إلّا انَّ الصحيح: وقوع المنافاة بينهما، لأنَّ التفكيك بين الوجود الحدوثي للاستصحاب و الوجود البقائي له غير معقول في خصوص المقام، لأنَّ لازمه اختصاص هذا التعبد الاستصحابي بصورة الغفلة بحيث يرتفع بمجرد الالتفات و جعل مثل هذا الحكم الظاهري لغو عقلًا أو عقلائياً و عرفاً على أقل تقدير و هذا يعني ان دليل التعبد الاستصحابي بالحدوث يلازم التعبد الاستصحابي بقاءً أيضاً فيقع التنافي بينه و بين القاعدة و حينئذ لو قلنا بأنَّ تقدم القاعدة على الاستصحاب الجاري في موردها بعد العمل يكون بملاك الحكومة و رفعها للشك فهذا الوجه لا يتم هنا لأنها لا ترفع الشك حين العمل و التعبد الاستصحابي بعد العمل لازم دليل الاستصحاب لا نفس الاستصحاب فيكون التعارض بحسب الحقيقة بين دليل التعبدين بلحاظ ما بعد الفراغ عن العمل، و إنْ قلنا بأنَّ تقدم القاعدة على الاستصحاب بملاك التخصيص و تقدم ظهور دليلها على ظهور دليله كما هو الصحيح فهذا يجري في المقام أيضاً فيحكم بصحة الصلاة بالقاعدة على كل حال.

الفرع الثاني- ما ذكره المحقق العراقي (قده)، من ان المكلف إذا كان عالماً بالطهارة ثم شك في بقائها ثم غفل و صلى و بعد الصلاة حصل له العلم بتوارد الحالتين عليه من الطهور و الحدث قبل الصلاة مع عدم معرفة المتقدم منهما عن المتأخر فانه في مثل هذا الفرض لا تجري قاعدة الفراغ لأنَّ موضوعها الشك بعد الفراغ و هو هنا عرفاً نفس الشك المتقدم على العمل و ليس شكاً جديداً، كما انَّ استصحاب الطهارة بلحاظ ما بعد الصلاة لا يجري لتوارد الحالتين فلا يبقى إلّا استصحاب الطهارة بلحاظ الشك التقديري حال الصلاة، فان قيل بجريانه صحت صلاته و إن قيل بعدم جريانه وجبت الإعادة بناء على شرطية الطهور في الصلاة.

و يلاحظ عليه: أولا- ان هذا الشك فعلي حين العمل و ليس تقديرياً، لأنَّ الشك كالعلم و الظن تارة يكون ملتفتاً إليه و أخرى لا يكون ملتفتاً إليه بعد حصوله و لكنه موجود في أعماق النّفس و عدم الالتفات إلى ما في النّفس لا يرفعه لا دقة و لا عرفاً و لهذا قيل بعدم شمول قاعدة الفراغ لهذا المكلف بعد العمل لكون شكه نفس الشك السابق. فإذا كان الدليل على عدم جريان الاستصحاب في الشك التقديري عدم فعلية الشك فهو غير تام في المقام، نعم لو كان المدرك الوجه الثبوتي الّذي ذكره‏ المتأخرون من عدم معقولية الحكم الظاهري مع عدم الوصول و التنجز كما في حال الغفلة و النسيان فهذا الوجه جار هنا أيضاً.

و ثانياً- ما أشرنا إليه آنفاً من ان المنجز في كل آن هو الحجة المعذرة للمكلف و النافية عنه الإعادة و القضاء في ذلك الآن و استصحاب الطهارة في الفرع المذكور قد فرض انقطاعه بعد الفراغ عن العمل لحصول العلم بتوارد الحالتين فلا معذر بيد المكلف بعد الفراغ ليعتمد عليه، و التعبد الاستصحابي حين العمل لا يعذر عن الواقع إلّا بلحاظ زمانه و ظرفه.

إن قلت: قد تقدم قبول الملازمة بين ثبوت التعبد الاستصحابي في الشك التقديري حين العمل و ثبوته بلحاظ ما بعد الفراغ و إلّا كان لغواً عقلًا أو عقلائياً.

قلنا- لو فرض عدم توارد الحالتين بعد الفراغ جرى استصحاب الطهارة بلحاظه، و لو فرض التوارد كما هو المفروض كان المدلول الالتزامي المذكور بنفسه معارضاً مع استصحاب الحدث الّذي هو تعبد استصحابي بالحدث يثبت بنفس دليل الاستصحاب، و هذا يعني انَّ التعارض بحسب الحقيقة بين هذا المدلول لدليل الاستصحاب مع مدلولين آخرين أحدهما استصحاب الطهارة الجاري بعد الصلاة و الآخر المدلول الالتزامي للتعبد الاستصحابي الجاري حين العمل، و تسقط المداليل جميعاً.

نعم لو بني على عدم جريان الاستصحاب في موارد التوارد في نفسه لا للمعارضة تم هذا البيان، إلّا انَّ أصل هذا المبنى غير صحيح على ما سوف يأتي في محله.

و لا بأس بتفصيل الكلام في الشقوق المتصورة في هذا الفرع على ضوء الأصول الأربعة التي اثنان منها مؤمّنان و هما استصحاب الطهارة و قاعدة الفراغ و اثنان منها منجزان و هما استصحاب النجاسة و الاشتغال ملاحظين في الاستصحاب ما ذكره المشهور من عدم جريانه في موارد الشك التقديري، و في القاعدة ان يكون الشك حادثاً بعد الفراغ لا من قبل و ان يحتمل كونه حال الصلاة أحسن منه بعد الصلاة و هو ما يعبر عنه بالأذكرية، و أَن لا تكون صلاته حين العمل محكومة بالبطلان شرعاً أو عقلًا- و هذا الشرط لم نقبله بهذه الصيغة نعم قبلناه بما يرجع إلى الشرط الأول بحسب الروح كما عرفت- فنقول الفروض المتصورة هنا في هذا الفرع ثلاثة لأنَّ الحالة السابقة المتيقنة قبل العمل امّا أَن تكون الطهارة أو الحدث أو الطهارة و الحدث بأَن يكون عالماً بهما معاً و لكن يشك في المتقدم و المتأخر منهما، و كل واحد من هذه الفروض ينحل إلى شقوق ثلاثة فيكون المجموع تسعة، و فيما يلي حكم كل فرع:

الفرض الأول- أَن يكون قبل العمل عالماً بالطهارة، و شقوقه الثلاثة كما يلي:

۱- أَن يعلم بالطهارة ثم يشك في بقائها و يصلي في حال الشك و بعد الصلاة يبحث عن حكم صلاته، و هنا لا إشكال في عدم جريان القاعدة في حقه لانتفاء الشرطين الأول و الثاني من الشروط المتقدمة لجريانها، و امّا استصحاب الطهارة فيجري في حقه إن لم يحصل له العلم بتوارد الحالتين.

۲- أَن يعلم بالطهارة قبل العمل ثم يغفل و يصلي و يكون له شك تقديري في حال الغفلة بحيث لو التفت لشك في بقاء طهارته و يلتفت بعد الفراغ، و هنا لا تجري القاعدة لفقدان الشرط الثاني و يجري استصحاب الطهارة بعد الفراغ إن لم يحصل له العلم بتوارد الحالتين و إلّا لم يجر و وجبت الإعادة في الوقت، و امّا خارج الوقت فوجوب القضاء مبني على جريان قاعدة الحيلولة في أمثال المقام، و امّا استصحاب الطهارة بلحاظ الشك التقديري حين العمل فلا أثر لجريانه لما عرفت من انه لا يؤمن إلّا بلحاظ زمان العمل لا أكثر كما عرفت.

۳- أَن يعلم بالطهارة قبل العمل ثم يشك ثم يغفل فيصلي، و هذا هو الّذي ذكره المحقق العراقي (قده)، و هنا لا تجري القاعدة لفقدان الشرط الأول و الثاني معاً و يجري استصحاب الطهارة بلحاظ ما بعد الفراغ إذا لم يحصل له العلم بتوارد الحالتين و لا أثر لاستصحابها بلحاظ حال الصلاة.

الفرض الثاني- أَن يكون عالماً بالحدث قبل الصلاة، و شقوقه الثلاثة كما يلي:

۱- أَن يعلم بالحدث قبل العمل فيشك ثم يصلي و لو رجاءً فيبحث عن حكم صلاته، و هنا لا تجري القاعدة لفقدان الشروط الثلاثة معاً و انما يجري استصحاب الحدث إن لم يحصل له العلم بتوارد الحالتين و إلّا جرت أصالة الاحتياط.

۲- أَن يعلم بالحدث قبل العمل ثم يغفل بنحو بحيث لو التفت لشك في بقائه‏ و يصلي ثم يلتفت فيحصل له الشك، و هذا هو الفرع الّذي فرضه الشيخ و المحقق الخراسانيّ لثمرة القول بجريان الاستصحاب في الشك التقديري حيث جعلوا جريان استصحاب الحدث بلحاظ الصلاة رافعاً لموضوع القاعدة بعد الفراغ. و قد عرفت عدم تمامية أصل هذه الشرطية و عدم جريان القاعدة على كل حال لفقدان شرطها الثاني فسواءً جرى استصحاب الحدث أم لا يحكم بوجوب الإعادة و لا تظهر الثمرة، و لو فرض جريان القاعدة حتى مع عدم احتمال الأذكرية- أي انتفاء الشرط الثاني- فأيضاً لا تظهر الثمرة لجريان القاعدة و تقدمها على الاستصحاب حتى إذا قلنا بجريانه في الشك التقديري.

۳- أَن يعلم بالحدث قبل العمل ثم يشك ثم يغفل و يصلي ثم يلتفت- و المفروض عدم احتمال صدور الطهور منه حال الغفلة- و قد ذكر الشيخ هنا انه لا معنى لجريان القاعدة بعد الفراغ لأنه يقطع بأنه قد صلى مع الحدث الاستصحابي إذ لا يحتمل صدور الطهور منه حال الغفلة.

و اعترض الاعلام على هذا الكلام بأنَّ الحدث الاستصحابي قد زال بزوال موضوعه و هو الشك إذ ليس الشك أحد النواقض التي لا يزول أثرها إلّا بالطهور و انما هو موضوع لحكم ظاهري يزول بارتفاعه.

و هذا الاعتراض و إن كان وارداً على الشيخ (قده) إلّا انَّ أصل افتراض انَّ هذا من موارد الشك التقديري غير صحيح لما عرفت من انَّ الشك كالعلم و الظن بعد حصوله لا يتقوم بالالتفات و التوجه التفصيليّ نحوه فالاستصحاب في المقام يجري- بناءً على انَّ المحذور إثباتي لا ثبوتي- في شك فعلي إلّا انه لا يفيد في التنجيز إلّا بمقدار زمان جريانه فلو حصل له العلم بتوارد الحالتين بعد الفراغ وجب الاحتياط بالإعادة لأنَّ قاعدة الفراغ لا تجري هنا لفقدان شروطها الثلاثة كما لا يخفى.

الفرض الثالث- أَن يكون عالماً قبل الصلاة بالطهارة و الحدث معاً و لا يدري المتقدم منهما عن المتأخر حين يلتفت إلى نفسه، و شقوقه الثلاثة كما يلي:

۱- ان يصلي في حال التردد و الشك في المتقدم منهما و المتأخر، و هنا لا تجري القاعدة لفقدان الشروط المتقدمة لجريانها حتى الثالث إذا قلنا به في موارد الاشتغال العقلي، كما لا يجري الاستصحاب لا بلحاظ حال الصلاة و لا بعده امّا في نفسه أو للتعارض فينتهى إلى قاعدة الاشتغال.

۲- أَن يعلم بالحالتين ثم يغفل غفلة لو التفت إلى نفسه فيها لشك في المتقدم و المتأخر منهما و يصلي ثم يلتفت، و الحكم بالصحّة هنا يرتبط بقبول الشرط الثاني للقاعدة و عدمه، لأنَّ الشرط الأول متوفر فيه لعدم حصول الشك قبل العمل كما انَّ الشرط الثالث على القول به متوفر أيضاً لأنَّ الاشتغال و التنجيز العقلي لا معنى له في حال الغفلة، و استصحاب الحدث لو قيل بجريانه في الشك التقديري معارض باستصحاب الطهارة لأنَّ المفروض انه لو التفت حين العمل إلى نفسه حصل له الشك بنحو التوارد، و عليه فلو قلنا بعدم اشتراط الأذكرية جرت القاعدة لتصحيح الصلاة و إلّا وجب الاحتياط.

۳- أَن يعلم بالحالتين و يشك في المتقدم منهما و المتأخر قبل العمل ثم يغفل و يصلي ثم يلتفت، و الحكم هنا هو البطلان لعدم جريان القاعدة بعد فقدان الشرطين الأول و الثاني من شروطها الثلاثة، و عدم جريان الاستصحاب للتوارد فيجب الاحتياط بحكم قاعدة الاشتغال.

و هكذا يظهر انَّ الثمرة التي حاول الأصحاب ترتيبها على جريان الاستصحاب في الشك التقديري غير تامة بلحاظ الصلاة.

نعم يمكن تصوير الثمرة لجريان الاستصحاب في الشك التقديري فيما إذا ترتب أثر شرعي على نفس التعبد الاستصحابي حين العمل لا على الواقع كجواز الإسناد، بناء على انَّ موضوعه ليس هو الواقع بل العلم و قيل بقيام الاستصحاب مقام القطع الموضوعي إلّا انَّ هذا مجرد فرض لا واقع فقهي له.

ثم انَّ هذا البحث أعني جريان الاستصحاب في مورد الشك التقديري و عدمه يمكن إيراده بلحاظ الركن الأول للاستصحاب أيضاً أعني اليقين بالحدوث فانه ربما يفترض غفلته عنه بنحو بحيث إذا التفت لتيقن فهل يجري الاستصحاب في مثل ذلك أم لا؟

توضيح الحال في ذلك يكون بالبحث في جهتين:

الأولى- في أصل شرطية اليقين بالحدوث في جريان الاستصحاب، و قد عرفت ورود ذلك في لسان جملة من أدلة الباب كصحاح زرارة، و ظاهر ذلك أخذه بنحو الموضوعية في هذا الحكم الظاهري لكونه حكماً ظاهرياً يناسب أخذ اليقين في موضوعه إلّا انَّ جملة أخرى من الروايات كصحيحة ابن سنان و روايات أصالة الحل و الطهارة بناء على مبنى المحقق الخراسانيّ (قده) من إمكان استفادة كبرى الاستصحاب منها أيضاً لم يؤخذ في لسانها إلّا ذات الحدوث و ثبوت الحالة السابقة و حينئذٍ إن احتملنا تعدد الجعل في نفسه شرعاً و عدم إباء الارتكاز العرفي على وحدة القاعدة في موارد الاستصحاب أمكن الالتزام بوجود قاعدتين ظاهريتين أخذ في إحداهما اليقين بالحدوث و في الأخرى نفس الحدوث، و إلّا كانت الطائفة الثانية قرينة على كفاية الحدوث واقعاً فهو الركن الأول في الاستصحاب لا اليقين به.

الثانية- بعد الفراغ عن أخذ اليقين في موضوع القاعدة لا ينبغي الإشكال في انَّ المستظهر من دليل الاستصحاب عندئذ انَّ الموضوع هو اليقين بوجوده الفعلي لا التقديري، لأنَّ هذا هو ظاهر كل لفظ يؤخذ في لسان دليل، و لا يتم هنا شي‏ء من التقريبين المتقدمين في الشك كما هو واضح.

بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۲۱۱

صفحه7 از20

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است