قسم کفار غیر کتابی (ج۳۳-۲۲-۸-۱۴۰۰)

نوشته شده توسط مقرر. ارسال شده در فقه سال ۰۱-۱۴۰۰

گفتیم در مورد کافری که منکر خداست حکم به لزوم قسم وجود ندارد چون صحت قسم به غیر خدا دلیلی ندارد و قسم به خدا هم از او صحیح نیست نه از این جهت که قسم به خدا برای او ممکن نیست که مرحوم محقق عراقی فرمودند یا از این جهت که مفهوم قسم، متقوم به ارزش مقسوم به است که مرحوم آقای خوانساری فرموده‌اند بلکه چون هدف و علت قسم، رادعیت است و قسم به خدا برای کسی که منکر خدا ست، هیچ رادعیتی برای او ندارد به عبارت دیگر در قسم نوعی اماریت وجود دارد و اینکه قسم قرار است اماره‌ای بر صدق حالف باشد و در جایی که فرد اصلا خدا را قبول ندارد قسم به خدا هیچ اماریتی بر صدق ندارد. جناب آقا سید کاظم حائری (دام بقاه) هم همین مطلب را دارند.

و على أيّ حال ففي مورد من هذا القبيل لو وصلت النوبة إلى يمين الكافر و لم يكن مؤمنا باللّه- تعالى- فإحلافه باللّه لا موضوع له؛ إذ لا يشكّل إحراجا بالنسبة إليه، و المتبادر عرفا من دليل القضاء باليمين هي اليمين التي من شأنها إحراج الحالف.

و لا يبعد القول هنا بأنّ مقتضى إطلاق دليل القضاء باليمين هو تحليفه بما يعتقد به، و لو لم يعتقد بشي‌ء لا سبيل إلى القضاء له باليمين، و ليس ذلك مشكلة في المقام؛ لأنّ القضاء له من قبل القاضي غير واجب، و لو كان في أمان فأمانه لا يشمل القضاء له بوجه غير مشروع، فعدم إمكان إثبات حقّه يكون لتقصير منه لا من قاضي المسلمين. (القضاء فی الفقه الاسلامی، صفحه ۶۹۰)

البته ما گفتیم مقتضای اطلاق دلیل شرطیت قسم به خدا این است که در فرض عدم تمکن، قسم ساقط شود نه اینکه به چیز دیگری قسم بخورد اما ایشان در ادامه گفته‌اند این کافر هم باید به معتقدات خودش قسم بخورد و بعد گفته‌اند در مورد کسی به هیچ چیزی معتقد نیست قسم جا ندارد و این هم تقصیر خودش است.

سوال این است که همان طور که کسی که به چیزی اعتقاد ندارد قسم در مورد او موضوع ندارد و این هم تقصیر خودش است، در کافر ملحدی که خدا را هم قبول ندارد با فرض پذیرش لزوم قسم به خدا و لزوم رادعیت قسم، باید همین را گفت و اینکه قسم در حق او هم موضوع ندارد نه اینکه به جواز قسم به معتقدات خودش حکم کرد!

هم چنین مرحوم فاضل هندی معتقد است که کافری که خدا را قبول ندارد باید به عقیده خودش قسم بخورد و اصلا نباید به خدا قسم بخورد. توضیح بیشتر مطلب:

مرحوم صاحب جواهر عبارتی از مبسوط نقل کرد که با  آنچه در مبسوط شیخ است متفاوت است. شیخ در مبسوط گفته‌اند:

«و إن كان وثنيا معطلا أو كان ملحدا يجحد الوحدانية لم يغلظ عليه‌ باللفظ و اقتصر على قوله و الله، فان قيل كيف حلفته بالله و ليست عنده يمينا، قلنا ليزداد اثما و يستوجب العقوبة.» (المبسوط، جلد ۸، صفحه ۲۰۵)

مرحوم کاشف اللثام بعد از نقل این کلام گفته‌اند:

المقصد الرابع في الإحلاف و فيه فصول ستّة: الأوّل في الحلف لا تنعقد اليمين الموجبة للبراءة من الدعوى لا من الحقّ المدّعى إلّا باللّٰه تعالى بأيّ اسم من أسمائه و إن أجزناها بغيره و لو كان الحالف كافراً كتابيّاً أو غيره. و الحكم في المسلم اتّفاقي و في الكافر مشهور، ... و إطلاق النصوص و الفتاوي لا يفرق بين من يعرف اللّٰه من الكفّار و من لا يعرف.

قال في المبسوط: و إن كان و ثنيّاً معطّلًا أو كان ملحداً يجحد الوحدانيّة لم يغلّظ عليه، و اقتصر على قوله: «و اللّٰه» فإن قيل: كيف حلّفته باللّٰه و ليست عنده بيمين؟ قلنا: ليزداد إثماً و يستوجب العقوبة انتهى.

و عندي أنّ الوثني و الملحد يستحلف بالّذي يعبده و يعتقد أنّه الخالق و الرزّاق، أو أنّه الرازق، اعتقد وحدته أو تعدّده أو إحدى العبارتين و إن قيل له: إنّ اللّٰه هو الخالق الرازق و يستحلفه باللّٰه ثانياً كان أولى. (البته این قسمت در برخی از نسخ کشف اللثام است)

و قيل في المبسوط: يفتقر في إحلاف المجوسي مع لفظ الجلالة إلى ما يزيل الاحتمال، لأنّه يسمّي النور إلهاً فيقولون: «و اللّٰه الّذي خلقني ورزقني». يعني أنّهم لمّا أثبتوا أصلين هما: النور و الظلمة و أسندوا خلق الخيرات إلى النور و خلق الشرور إلى الظلمة جعلوهما إلٰهين، فإذا اقتصر على قوله: «و اللّٰه» احتمل أن يكون أقسم بالظلمة، فإنّ علميّة اللّٰه ليست معلومة، و إن علمناها لم نعلم بعلم المجوسيّ الحالف، فيمكن أن لا يريد به إلّا معنى الإله، و أمّا إذا ضمّ إليه نحو خلقني ورزقني فيتعيّن النور للإرادة بيقين، مع أنّه لا مخالفة فيه للإجماع و النصوص. و في الدروس: إضافة خالق النور و الظلمة. و في اللمعة: خالق كلّ شي‌ء. و فيهما نظر ظاهر، إذ ليس عند المجوس إله خلق النور و الظلمة أو كلّ شي‌ء. (کشف اللثام، جلد ۱۰، صفحه ۱۱۰)

مرحوم صاحب جواهر یا یکی از نساخ کتاب این دو کلام را با هم خلط کرده‌اند و آن را به مبسوط نسبت داده‌اند و این اشتباه است.

مرحوم کاشف اللثام بعد از اینکه گفته‌اند اطلاق فتوی و نصوص شامل کافری که خدا را قبول دارد و کافری که خدا را قبول ندارد می‌شود و کلام شیخ در مبسوط را به عنوان شاهد بر این اطلاق نقل کرده‌اند. بعد خودشان فرموده‌اند کفار منکر خدا نباید به خدا قسم بخورند و البته اگر او را بار دوم به خدا هم قسم بدهند بهتر است.

وجه کلام ایشان هم این است که چون این قسم برای آنها ارزش و رادعیتی ندارد و بلکه اهل کتاب هم باید به خدایی قسم بخورند که خودشان قبول دارند و حتی عبارت شیخ در مبسوط در قسم دادن مجوسی را هم این طور معنا کرده‌اند که باید این قیود را بگوید تا معلوم شود مقسوم به او همان خدای خودش که برای او ارزش دارد و مقدس است. یعنی اگر بگوید «والله» شاید مراد او خدای ظلمت باشد و خدای ظلمت برای آنها تقدسی ندارد تا قسم به او رادعیت داشته باشد پس باید قیودی بعد از آن بیاورد که معلوم شود مراد او همان خدای نور است که برای آنها تقدس دارد. هر چند محقق کنی گفته‌اند فساد توجیه ایشان غنی از بیان است (و به نظر ما هم توجیه ایشان خلاف ظاهر عبارت شیخ در مبسوط است) اما آنچه باعث شده است ایشان این توجیه را برای کلام شیخ ذکر کند همان است که قسم باید رادع باشد و قسم به چیزی که رادعیت ندارد ارزشی ندارد و حتی بر همین اساس هم به کلام شهید در لمعه اشکال کرده‌اند. خلاصه آنچه برای ما مهم است این است که ایشان هم این نکته را قبول دارد که قسمی ارزش دارد که رادع باشد و قسمی که رادعیت ندارد، ارزشی ندارد و علت بودن رادعیت برای لزوم قسم مرتکز عرف است. و البته ما مختار ایشان در لزوم احلاف کافر به معتقد خودش را قبول نداریم به بیانی که تفصیل آن گذشت.

برچسب ها: قسم, قسم به خدا, قسم کفار

چاپ