جلسه شصت و هشتم ۲۸ بهمن ۱۳۹۱

بحث در ملاک قضیه ای شرطیه بود که مفهوم ندارد. گفتیم در کلمات مشهور است که اگر قضیه شرطیه مسوق برای بیان موضوع باشد مفهوم ندارد.

سه ملاک برای تشخیص اینکه قضیه مسوق برای بیان موضوع است ذکر کردیم.

یکی این بود که ملاک این است که شرط لفظا مسوق برای موضوع نباشد یعنی اگر قبل از ادات شرط موضوع ذکر نشود قضیه مفهوم ندارد چه حکم یا موضوع عقلا متقوم به شرط باشد یا نباشد. که گفتیم شاید معروف و مشهور همین مبنا باشد.

مبنای دوم آنچه بود که مرحوم عراقی و خویی آن را پذیرفته اند و شاید مراد مرحوم آخوند هم همین باشد و آن اینکه اگر شرط عقلا مقوم حکم باشد  به نحوی که تحقق حکم بدون آن عقلا ممکن نباشد قضیه مفهوم ندارد و فرقی نیست موضوع قبل از ادات شرط ذکر بشود یا نشود و اگر حکم عقلا مقوم به شرط نباشد مفهوم خواهد داشت و باز هم تفاوتی نیست که موضوع قبل از ادات شرط ذکر بشود یا نشود.

مبنای سوم مختار مرحوم اصفهانی بود که مفصل است و بخش هایی از آن را مرحوم روحانی پذیرفته اند. مرحوم اصفهانی در ضمن بحث از استدلال به آیه نبا فرموده اند:

اولا تقریر مرحوم آخوند نا تمام است و لذا ایشان معتقدند که این قضیه مسوق برای تحقق بیان موضوع است و مفهوم ندارد.

و ثانیا ملاک اینکه چه قضیه ای مفهوم ندارد. ایشان می فرمایند قضیه حتی اگر مسبوق به ذکر موضوع قبل از ادات شرط باشد باز هم ممکن است مسوق برای بیان تحقق موضوع باشد و مفهوم نداشته باشد.

ایشان فرموده اند شرط دو قسم است:

گاهی آن شرط به حسب وجود مقوم موضوع نیست یعنی وجود آن موضوع در خارج متقوم به آن شرط نیست. در این فرض قضیه مفهوم دارد.

و گاهی شرط مقوم وجود موضوع در خارج است هر چند در برخی از حالات در این صورت قضیه مفهوم ندارد.

ایشان مثال زده اند ان جاءک زید فاکرمه مفهوم دارد هر چند مسبوق به ذکر موضوع نیست. چون وجود موضوع که زید است در خارج متقوم به مجیء یا به بدل های مجیء نیست. یعنی وجود او نه متقوم به مجیء است نه متقوم به عدم مجیء است و نه چیز دیگری. بلکه عوارض متقوم به وجود زید هستند یعنی آمدن و نیامدن و ... متقوم به زید هستند و اگر می شد زید بدون هیچ کدام از این عوارض متضاد محقق شود محذوری در این نبود. وجود زید متقوم به هیچ کدام از این عوارض نیست بلکه اینها از ملازمات اتفاقی زید هستند و زید در جوهر و وجودش متقوم به این خصوصیات نیست. جوهر زید متقوم به اعراض نیست بر خلاف اعراض که نیاز به محل دارند. و لذا از این قضیه مفهوم استفاده می شود.

اما اگر این طور نباشد قضیه مفهوم ندارد هر چند در برخی از حصص این طور باشد.

مثلا اگر گفت ان کان الحیوان ناطقا فاکرمه این قضیه مفهوم ندارد. چون موضوع در قضیه حیوان است و شرط آن ناطقیت است و ناطقیت از مقومات برخی از حصص حیوان است و نمی توان وجود جنس بدون فصل در خارج را تصور کرد. قوام وجود جنس در خارج متقوم به تحقق یکی از فصول است.

لازم نیست شرط علی الاطلاق مقوم وجود موضوع باشد مثل ان رزقت ولدا فاختنه بلکه همین که در برخی از حصص شرط مقوم وجود موضوع باشد برای اینکه قضیه مفهوم نداشته باشد کافی است. اینجا چون وجود موضوع در خارج متقوم به آن شرط یا شرط دیگری که بدیل آن است می باشد و مفهوم ندارد.

و آیه نبا از نظر ایشان همین طور است. ایشان می فرمایند اگر قضیه این باشد که آخوند گفت که النبا اذا کان الجائی به فاسقا فتبینوا عنه.

این قضیه مفهوم ندارد چون نبا که موضوع است متقوم است یا به مجیء فاسق و یا به مجیء عادل. وجود نبا در خارج متقوم به یکی از این دو حصه است. معقول نیست خبر در خارج بدون مخبر تحقق پیدا کند تغایر بین خبر و مخبر تغایر اعتباری است و گرنه وجود خبر چیزی مغایر با وجود مخبر نیست بلکه مثل ایجاد و وجود تغایر اعتباری دارند.

آنچه در آیه آمده است حصه ای از مقومات خبر است همان طور که ناطق حصه ای از مقومات حیوان است.

پس خبر در خارج متقوم به صفت مخبر است و در این موارد قضیه مفهوم ندارد.

مرحوم اصفهانی در حقیقت به آخوند دو اشکال کرده است:

۱. این قضیه آنچه شما گفتید نیست. شما گفتید النبا ان جاء به الفاسق و موضوع را خبر تصور کردید ولی آیه شریفه این نیست. آنچه در آیه آمده است ان جاء الفاسق بنبا است مجیء الفاسق بنبا مدخول ادات شرط است نه اینکه کون الجائی فاسقا و بین این دو تعبیر فرق است. گاهی وجوب تبین را معلق کرده است علی کون الجائی فاسقا یعنی خبر را در نظر گرفته است و ادات شرط می خواهد حکم را معلق کند بر اینکه جائی خبر فاسق باشد و گاهی وجوب تبین را معلق کرده است بر مجیء فاسق بنبا. در اینجا اگر قضیه بخواهد مفهوم داشته باشد یعنی عند الانتفاء فاسق باز هم موضوع تصور شود و اگر اینجا فاسق نباشد موضوع که فاسق است نیست و عادل از حالات فاسق نیست. فرق است بین کون الجائی بالخبر فاسقا و بین اینکه مجیء الفاسق بنبا باشد.

در قضیه اول می توان عند انتفاء الشرط باز هم موضوع را تصور کرد یعنی می توان تصور کرد الجائی فاسق نباشد ولی خبر باشد. اما در قضیه دوم نمی توان عند انتفاء الشرط موضوع را تصور کرد یعنی نمی توان تصور کرد مجیء فاسق نباشد اما موضوع که مجیء فاسق است باشد.

در اذا کان الجائی به فاسقا چون موضوع را در تقدیر گرفته است می توان برای آن مفهوم تصور کرد اما در ان جاء الفاسق بنبا لازم نیست موضوعی در نظر گرفته شود. در مجی الفاسق بنبا یا مفهوم ندارد یا مفهومش سالبه به انتفای موضوع است یعنی ان لم یجی الفاسق و این معنایش این نیست که ان جاء العادل باشد. و آنچه در آیه شریفه آمده است ان جاء الفاسق بنبا است نه ان کان الجائی بنبا فاسقا.

۲. بر فرض هم که این باشد باز هم قضیه مفهوم ندارد چون شرط از حصص موضوع است یعنی فاسق بودن مجی از حصص خبر است و جایی که شرط از حصص موضوع در خارج باشد یعنی شرط مقوم موضوع است و مفهوم ندارد. (نهایة الدرایة ج ۳ ص ۲۰۶)

به نظر می رسد کلام مرحوم اصفهانی با تمام دقتش خلطی است بین معقول و بین وضع و لغت است آنچه ایشان را وادار به این حرف کرده است اصالة الوجود است. ایشان می گوید وجود خبر متقوم به یکی از این دو  است یا فاسق بودن مخبر و یا عادل بودن مخبر پس این شرط مقوم موضوع است و مفهوم ندارد. کلام این است که دلیلی نداریم که قضیه مقوم موضوع مفهوم ندارد تا شما بگویید اینجا هم مقوم موضوع است پس مفهوم ندارد. آن جنس در خارج متقوم به حصص است اما این ربطی به مفهوم ندارد. چه اشکالی دارد همین قضیه الحیوان ان کان ناطقا فاسقه مفهوم داشته باشد. مفهومش این است که اگر ناطق نباشد آب دادن به آن لازم نیست. بله تحقق موضوع در خارج متقوم به این شرط یا یکی از بدل های آن است اما این ربطی به مفهوم نداشتن قضیه ندارد چون دخالت شرط در حکم امری اعتباری است. بله دخالت شرط در وجود موضوع امری حقیقی و تکوینی است اما دخالتش در حکم امری اعتباری است و اشکالی ندارد تصور بشود حکم باشد اما شرط نباشد.

از نظر عقلی چه اشکالی هست که لغوی بگوید این قضیه مفهوم دارد؟ چه محذوری یا محالی پیش می آید؟ این خلط بین معقول و اعتباریات است.

در جایی که مقوم منحصر باشد مثل ان رزقت ولدا فاختنه اصلا اعتبار امکان ندارد به خلاف جایی که مقوم منحصر نیست که اعتبار امکان دارد هر چند وجود از نظر عقلی ممکن نیست.

چاپ

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است