مرحوم آخوند در این تنبیه به جریان استصحاب در امور اعتقادی پرداخته‌اند. قدر متیقن از ادله حجیت استصحاب، امور فرعی است و مورد روایات حجیت استصحاب از مسائل فرعی بود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند گفتیم مستصحب یا باید حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی باشد. ما هم گفتیم و یا اینکه جزء موضوع حکم شرعی باشد.
مرحوم آخوند بر این مبنا، عبارتی را تفریع کرده‌اند که مستصحب یا باید حکم باشد یا ازموضوعات خارجی صرف باشد و یا از موضوعات لغت باشد.
استصحاب حکم روشن است و استصحاب موضوعات صرف خارجی هم مثل کر بودن این آب و ... که مفهوم لغوی در حکم شرعی دخالت ندارد بلکه مقدار خاصی از آب موضوع حکم است.
اما منظور از موضوعات لغوی چیست؟ بعضی گمان کرده‌اند منظور جریان استصحاب در شبهات مفهومیه است مثلا وقتی در مفهوم «یوم» شک کردیم بقای آن را استصحاب می‌کنیم. و این قطعا غلط است و حتما منظور مرحوم آخوند این نیست بلکه ایشان می‌فرمایند در موضوعات لغوی اگر شبهه مصداقیه و موضوعیه باشد استصحاب جاری است. مثل اینکه روز موضوع حکم قرار گرفته باشد و ما در بقای  روز به شبهه موضوعیه شک داشته باشیم، باز هم استصحاب جاری است. و گرنه جریان استصحاب در شبهات مفهومیه از واضح‌ترین مصادیق اصل مثبت است.
حرف مرحوم آخوند این است که مستصحب گاهی یک موضوع خارجی است که لغت و معنای آن در حکم دخالتی ندارد مثل کر که یک حقیقت خارجی موضوع اعتصام آب است و مفهوم لغوی کر در حکم دخالتی ندارد و از آن حقیقت خارجی به هر چه تعبیر شود مهم نیست چه اینکه به کر تعبیر شود یا به آبی با این حجم مشخص یا با این جرم معلوم و ... و کر به این معنا نهایتا یک اصطلاح شرعی است لفظ کر عنوان برای موضوع خارجی حکم شرعی نیست. در مقابل مواردی که خود لغت و معنای آن موضوع حکم قرار گرفته است و آنچه موضوع حکم است عنوان حقیقت موضوع شرعی است. مثل اینکه روز موضوع حکم قرار گرفته باشد.
و بعد ایشان جریان استصحاب در امور اعتقادی را مورد بحث قرار داده‌اند. این بحث نظیر آن بحثی است که در حجیت خبر واحد مطرح شده است که آیا خبر در امور اعتقادی هم حجیت است؟
امور اعتقادی را تقسیم کرده‌اند به:
اول) اموری که در آنها اعتقاد و اذعان قلب مطلوب است و به علم و معرفت منوط نیستند. آنچه مهم است اعتقاد است. مثل تفاصیل قبر و قیامت و معاد، خصوصیات ائمه و پیامبر، وظایف خاص آنان، عصمت آنان در غیر امور مربوط به تبلیغ دین، رجعت، علم امام و ...
دوم) اموری که در آنها صرف اعتقاد مطلوب نیست بلکه اعتقاد از روی علم و معرفت و قطع مطلوب است. مثل توحید و نبوت و ...
و شک در هر کدام از این دو قسم گاهی به شبهه موضوعیه است و گاهی به شبهه حکمیه است.
مثلا (از قسم دوم که در آنها علم و معرفت نیاز است) گاهی نمی‌دانیم این شخص امام است یا نه؟ اینجا شبهه حکمیه است و باید فحص و جستجو کرد و گاهی امامت شخص را می‌دانیم اما در بقای آن شک داریم چون نمی‌دانیم امام زنده است یا از دنیا رفته است.
یا مثلا (از قسم اول که در آنها علم و معرفت نیاز نیست) قبلا می‌دانستیم اعتقاد به تفاصیل قیامت لازم است و الان نمی‌دانیم اعتقاد به آنها لازم است یا نه؟
به عنوان مقدمه این را عرض کنم که اعتقاد نه متوقف بر علم است و نه مستلزم علم است. ممکن است کسی به چیزی علم نداشته باشد با این حال به آن معتقد باشد مانند آنچه قرآن کریم به بت پرستان نسبت می‌دهد که آنان به الوهیت آنان علم نداشتند بلکه فقط ظن و گمان داشتند از باب اینکه آباء آنها بت پرست بودند با این حال به شرک اعتقاد داشتند. یا کسی که از مرده می‌ترسد با اینکه یقین دارد از مرده هیچ چیزی صادر نمی‌شود و هیچ آسیبی به او نمی‌رساند.
همان طور که ممکن است کسی به چیزی علم داشته باشد و به آن اعتقاد نداشته باشد مثل اینکه ابلیس که با اینکه به خداوند علم دارد اما کافر است. یا اینکه در قرآن کریم می‌فرماید اهل کتاب پیامبر را می‌شناسند طوری که فرزندان خود را می‌شناسند با این حال به او کافرند.
بنابراین علم غیر از اعتقاد است. اعتقاد یک مرتبه‌ای از اذعان و تسلیم قلب است که با مرتبه علم متفاوت است. اعتقاد عملی است جوانحی که اختیاری است. بر خلاف علم که غیر اختیاری است. ممکن است تحصیل علم اختیاری باشد اما خود علم اختیاری نیست و بعد از اینکه حاصل شد به آن اختیاری تعلق نمی‌گیرد بر خلاف اعتقاد که یک امر اختیاری است و حتی بعد از تحصیل آن می‌تواند آن را نداشته باشد.
علم صادر از نفس نیست بر خلاف اعتقاد که از نفس صادر است. اعتقاد از قبیل فعل است و نفس در اعتقاد فاعل است بر خلاف علم که انفعال است و نفس در اعتقاد مفعول است.
خلاصه اینکه نه علم ملازم با اعتقاد است و نه اعتقاد موقوف بر علم است. هم بدون علم اعتقاد میسر است و هم لزوما با علم اعتقاد نیست.
و بر همین اساس انکار ضروری موجب کفر است. ضروری یعنی آنچه حتی منکرش هم به آن علم دارد و لذا با اینکه به آن علم دارد منکر آن است و انکار آن به معنای انکار رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله است و لذا موجب کفر است و لذا ضروری بودن صرفا طریقی برای کشف از علم فرد به آن است و گرنه اگر مساله غیر ضروری باشد که فرد عالم به جزو دین بودن آن باشد و منکر آن باشد باز هم کافر است. تنها تفاوت ضروری و غیر ضروری این است که ضروری بودن کاشف از وجود علم است و خلاف آن نیازمند اثبات است بر خلاف سایر امور که وجود علم به آنها نیازمند اثبات است.
بعد از روشن شدن معنای اعتقاد، بحث در حجیت استصحاب در امور اعتقادی واقع می‌شود. آیا استصحاب می‌تواند مبنای اعتقاد قرار بگیرد موضوعا و حکما؟
مرحوم آخوند تفصیل داده‌اند که آنچه مجرای استصحاب است اگر از اموری باشد که مطلوب در آنها مجرد اعتقاد است نه معرفت و علم، در این صورت جریان استصحاب اشکالی ندارد هم موضوعا و هم حکما.
بنابراین اگر قبلا لزوم اعتقاد به چیزی را می‌دانست و الان در آن شک دارد استصحاب ثابت می‌کند الان هم اعتقاد لازم است.

 

برچسب ها: استصحاب

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است