جلسه سی و نهم ۶ آذر ۱۳۹۸

علائم وضع

قبل از ادامه بحث از علائم وضع تذکر این نکته لازم است که قبلا هم گفتیم یک مراد استعمالی داریم و یک مراد تفهیمی و یکی هم مراد جدی یا همان جدی بودن مراد. لفظ مدلول استعمالی دارد که ممکن است مقصود به تفهیم باشد یا نباشد مثلا در موارد کنایه معنای استعمالی مقصود به تفهیم نیست بلکه معنای کنایی مقصود به تفهیم است و بعد از آن نوبت به این می‌ٰرسد که آیا آن معنای تفهیمی مطابق با واقع است یا مثلا به داعی استهزاء و ... بیان شده است. گفتیم اصل حقیقت برای تعیین معنای استعمالی است و بعد باید با اصل دیگری اثبات کرد که معنای استعمالی مقصود به تفهیم هم هست پس در فرض مشخص نبودن معنای استعمالی، با اصل حقیقت معنای استعمالی مشخص می‌شود که همان معنای حقیقی است و با اصل تطابق بین مراد استعمالی و مراد تفهیمی، مراد تفهیمی هم تعیین می‌شود و بعد از آن اصل تطابق بین مراد تفهیمی و مراد جدی جاری است که از آن به اصالة الجد تعبیر می‌کنند.

و البته قبلا هم گفته‌ایم اصل حقیقت موضوعیتی ندارد و آنچه معیار و ملاک است اصل ظهور است و اصل حقیقت یکی از مصادیق اصل ظهور است و لذا اگر ظهور با مجاز سازگار باشد اصل ظهور مقدم است و لذا اگر گفت «رایت اسدا یرمی» با اینکه محتمل است «اسد» قرینه بر «یرمی» باشد که منظور «رمی تراب» است اما چون ظهور با این سازگار نیست «اسد» بر معنای مجازی حمل می‌شود و «یرمی» بر معنای «پرتاب تیر» حمل می‌شود.

البته اینجا مباحث مهمی دیگری باقی است که بعدا به آنها اشاره خواهیم کرد مثل تطبیق الفاظ بر مصادیق جدید، تسامحات عرف در تطبیقات و ...

تبادر را به عنوان یکی از علائم حقیقت بیان کردیم اما مرحوم آقای صدر معتقدند بنابر مسلک مشهور در حقیقت وضع، تبادر نمی‌تواند از علائم وضع باشد و علامیت آن برای وضع محال است حتی تبادر برای عالم به لغت برای جاهل به لغت هم نمی‌تواند علامت وضع باشد.

اینکه تبادر بر اساس ارتکاز نمی‌تواند موجب علم تفصیلی به وضع برای خود آن شخص باشد به این دلیل است که تبادر موقوف به علم به وضع است نه وضع در حقیقت علت تامه تبادر اعتقاد به وضع است و وضع تاثیری در تبادر ندارد و لذا اگر واقعا وضعی نباشد و بلکه صرفا فرد جهل مرکب به وضع داشته باشد، باز هم تبادر رخ می‌دهد پس تبادر معلول وضع نیست بلکه معلول اعتقاد به وضع است و لذا از تبادر نمی‌توان به نحو «انّ» وضع را کشف کرد. و برای کشف علم به وضع هم نیاز به تبادر نیست بلکه صرف التفات شخص برای کشف علم کافی است.

و اینکه تبادر برای عالم به لغت نمی‌تواند علامت وضع برای جاهل به وضع باشد صرف تبادر یک معنا در یک استعمال برای یک فرد نمی‌تواند علامت وضع باشد بلکه اطراد تبادر یک معنا در استعمالات متعدد برای افراد مختلف علامت وضع است پس در حقیقت اطراد تبادر علامت وضع است نه تبادر.

به نظر می‌رسد کلام ایشان ناتمام است و اینکه ایشان گفتند اعتقاد به وضع برای تبادر کافی است حتی اگر واقعا وضعی هم نباشد حرف درستی است اما علم به وضع در نظر عالم، جهل مرکب نیست بلکه از نظر او مطابق با واقع است پس وضع موقوف بر علم به وضع است که از نظر عالم مطابق با واقع است پس اینکه ایشان گفتند تبادر برای شخص نمی‌تواند برای خود او علامت وضع باشد چون این تبادر معلول علم به وضع است نه وضع، نه حرف غلطی است چون شخص علم خودش را مطابق با واقع می‌بیند و لذا از نظر خود او تبادر حتما علامت وضع است.

اما اینکه ایشان گفتند برای درک علم به وضع صرف التفات کافی است و نیازی به تبادر نیست هم حرف غلطی است چون اگر منظور ایشان از التفات همین نتیجه حاصل از تبادر است اشکالی ندارد اما این حاصل از تبادر است و این غیر از آن چیزی است که تبادر بر آن متوقف بود و اگر منظور ایشان همان چیزی است که تبادر بر آن متوقف است یعنی همان ارتکاز، نتیجه تبادر غیر از این ارتکاز است بلکه علم تفصیلی است و صرف التفات به آن ارتکاز اجمالی بدون تبادر برای فهم تفصیلی وضع کافی نیست. و لذا از نظر ما کلام ایشان معنای محصلی ندارد.

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

و الصحيح، أن علامية التبادر للمستعلم غير معقولة بناء على التصور المشهور للوضع بوصفه جعلا اعتباريا قائما بالواضع و ذلك، لأن المقصود إن كان جعل التبادر برهانا إنيا و علامة مباشرة على نفس الوضع بما هو جعل قائم بالوضع، فيرد عليه: ان الوضع بجعله الواقعي القائم بالواضع ليس علة للتبادر ليكون التبادر كاشفا إنيا عنه و لا دخل له في علته، بل تمام العلة للتبادر نفس العلم بالوضع سواء كان هناك وضع في الواقع أو لا. و إن كان المقصود جعل التبادر برهانا إنيا لدى المستعلم على علمه بالوضع فهو غير معقول، لأن العالم بمجرد استعلامه عن علم نفسه يحصل له اليقين المباشر بعلمه إذا كان عالما و يستحيل أن يوسط بينه و بين علمه الّذي يستعلم عنه واسطة يبرهن بها عليه لأجل حضور العلم في أفق نفسه.

و لكن، بناء على تصورنا للوضع بوصفه عملية قرن بين تصور اللفظ و تصور المعنى في ذهن السامع بنحو أكيد يوجب انتقال الذهن من أحدهما إلى الآخر- تكون علامية التبادر معقولة، لأن انسباق ذهن السامع إلى معنى من اللفظ فرع الملازمة بين تصور اللفظ و تصور المعنى في ذهنه، و هذه الملازمة و التداعي فرع القرن الأكيد بين اللفظ و المعنى الّذي هو روح الوضع و هو أمر واقعي و ليس من مقولة العلم و التصديق، فلا يكون التبادر موقوفا على العلم بالوضع. و دعوى: ان الانتقال من اللفظ إلى المعنى بسبب الملازمة لا يكون إلّا بعد العلم بها لأن الانتقال من أحد المتلازمين إلى الآخر فرع العلم بالملازمة.

مدفوعة: بأن هذا إنما هو فيما إذا كانت الملازمة بين ذات المدركين- كالملازمة بين النار و الاحراق- فان الانتقال التصديقي من أحدهما إلى الآخر فرع العلم بالملازمة بين النار و الإحراق، و اما إذا كانت الملازمة بين نفس الإدراكين فيكون ترتب أحدهما عقيب الآخر ناتجا عن نفس الملازمة و لو لم يكن المدرك عالما بها، و مقاما من هذا القبيل لأن القرن الأكيد يوجد- كما سبق في بحث الوضع- ملازمة بين الإدراك التصوري للفظ و الإدراك التصوري للمعنى، و هذه الملازمة بنفسها سبب للانسباق و التبادر، و لهذا يحصل هذا الانسباق لدى الطفل أيضا نتيجة لذلك مع عدم وجود أي علم تصديقي لديه بالملازمة.

هذا كله في علامية تبادر المستعلم، و أما تبادر العالم بالوضع فعلاميته للمستعلم لا محذور فيها على جميع المسالك في حقيقة الوضع. و لكن سوف يتضح مما يأتي ان تبادر العالم لا يكفي عادة بمجرده لحصول العلم بالوضع ما لم تضم إليه حيثية زائدة هي اطراده لدى العالمين به ليحصل الجزم بسبب ذلك بأن هذا التبادر نشأ عند العالم من الوضع لا من القرينة، فتكون العلامة اطراد تبادر العالم لا نفس تبادره.

ثم، إنه يمكن الاعتراض على علامية التبادر ببيان آخر، و حاصله: ان المراد بالتبادر اما أن يكون التبادر لدى كل فرد بمعنى ان كل فرد يكون تبادره علامة على الحقيقة، و اما أن يكون التبادر لدى العرف العام فان أريد الأول، فيرد عليه: أن هذا لا يكون برهانا إنيا على الوضع، لأن الأنس الذهني بين اللفظ و المعنى بالنسبة إلى فرد خاص كما قد يحصل بسبب الوضع أو القرينة كذلك قد يحصل بسبب ظروف و ملابسات تنشأ من حياته الخاصة و ظروفه الثقافية و العملية، أ لا ترى أن أسماء الأعلام يتبادر منها إلى كل شخص أقرب من يسمى بذلك الاسم في حياة ذلك الفرد. و إن أريد الثاني، فكونه برهانا إنيا تام، و لكن لا يكفي مجرد التبادر عند الفرد لافتراض التبادر لدى العرف العام، لاحتمال وجود سبب ذاتي لذلك التبادر.

و هذا كلام صحيح مبدئيا، و حله من الناحية العلمية: أن العلامة البرهانية على الوضع هي التبادر لدى العرف العام من اللفظ المجرد عن القرينة الخاصة.

و اما التبادر لدى الفرد فان احتمل نشوؤه من قرينة خاصة فلا سبيل إلى نفي هذا الاحتمال إلا الفحص و البحث و التأكد، و أما إن احتمل نشوؤه من ظروف و ملابسات تخص حياة ذلك الفرد فهذا الاحتمال ما دام موجودا لا يتحقق الكشف الوجداني البرهاني عن الوضع، و لكنه ملغى تعبدا بالاعتماد على قاعدة عقلائية اصطلحنا عليها في بحث حجية الظهور بأصالة التطابق بين الظهور الشخصي و الظهور النوعيّ، فان الفهم الشخصي لمدلول اللفظ من قبل إنسان عارف باللغة يكفي عند العقلاء في تشخيص مدلوله النوعيّ العام الّذي هو موضوع حجية الظهور.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۱، صفحه ۱۶۵)

چاپ

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است