جلسه چهل و یکم ۱۰ آذر ۱۳۹۸

تبادر

گفتیم تبادر یعنی انسباق معنا به ذهن و سرعت انتقال معنا از لفظ به ذهن که اگر از حاق لفظ باشد نشانه وضع لفظ برای آن معنا ست و انسباق معنا از حاق لفظ اگر به علم وجدانی معلوم نباشد باید برای اثبات آن به قرائن تمسک کرد و یکی از متداول‌ترین قرائن، اطراد تبادر است و این اطراد تبادر بر اساس ارتکاز استعمالات مختلف در ذهن است و بر همین اساس هم تبادر با صحت حمل و اطراد متفاوت است.

گفتیم هر جا احتمال دهیم انسباق معنا به ذهن بر اساس قرینه اتفاق افتاده باشد اصل عدم قرینه نمی‌تواند وضع را اثبات کند و لذا اصل حقیقت که در کلام سید مرتضی مذکور است، اشتباه است. آن اصل حقیقت که مشهور به آن معتقدند این است که اگر لفظی بدون قرینه استعمال شود و ما در معنای مستعمل فیه شک کنیم، اصل حقیقت اقتضاء می‌کند لفظ در معنای حقیقی استعمال شده است و گفتیم مرجع این اصل به وثاقت ناقل یا اصل عدم غفلت است.

به اشکال مرحوم آقای صدر اشاره کردیم که ایشان معتقد بودند بنابر هر مسلکی غیر از قرن اکید در تفسیر حقیقت وضع، علامیت تبادر برای وضع برای کسی که خودش از اهل لغت است غیر معقول است و علامیت تبادر معنا برای عالم به وضع برای جاهل به وضع اگر چه معقول است اما اثباتا نشانه وضع نیست.

اینکه تبادر معنا برای کسی که خودش اهل لغت است نمی‌تواند علامت وضع باشد چون تبادر معلول وضع نیست بلکه علت این تبادر منحصرا علم به وضع است و لذا نمی‌توان از تبادر، وضع را به نحو «انّ» کشف کرد و برای استعلام علم به وضع هم نیازی به تبادر نیست چون صرف التفات عالم برای اینکه بفهمد علم دارد کافی است و انسان علمش را به علم حضوری درک می‌کند و نیازی به علم دیگری متعلق به آن نیست و لذا به صرف التفات می‌تواند به آن علم آگاهی یابد. بله بنابر مسلک قرن اکید چون وضع امری واقعی است، تبادر، به علم به وضع (قرن اکید) منجر می‌شود.

اما اینکه تبادر معنا برای اهل لغت نمی‌تواند علامت وضع برای جاهل به لغت باشد چون مقتضی ندارد چرا که به صرف یک بار تبادر معنا از لفظ برای اهل لغت نمی‌توان وضع را کشف کرد مگر اینکه احراز شود فهم آن معنا مستند به قرینه نبوده است و این فقط با اطراد تبادر ممکن است.

عرض ما این بود که این بیان ایشان از جهات متعددی دچار مشکل است. اینکه ایشان گفت تبادر فقط طبق مسلک قرن اکید ممکن است حرف صحیحی نیست. با قطع نظر از صحت و سقم مبنای قرن اکید، تبادر طبق مسالک دیگر هم قابل تصور است و تبادر قرار است باعث علم به وضع باشد (وضع را به هر نحوی تفسیر کنیم تفاوتی ندارد). کسی هم که وضع را اعتبار می‌داند یا تنزیل و اتحاد می‌داند یا تعهد می‌داند و ... تبادر را باعث علم به همان می‌داند. همان طور که قرن اکید یک امر واقعی است، اعتبار لفظ برای معنا یا تنزیل آن یا تعهد هم امر واقعی است و تبادر می‌تواند کاشف از آن باشد.

علاوه که حضور علم در نفس و کفایت التفات به آن برای کشف وجودش، نقشی در این بین ندارد و مدعی این است که خود تصور لفظ و انسباق معنا از لفظ موجب این التفات است یعنی اگر تصور لفظ موجب التفات شود نشانه وضع آن لفظ برای آن معنا ست. و لذا اینکه التفات برای پی بردن به وجود علم کافی است تلازمی با نفی علامیت تبادر ندارد و اگر تصور لفظ موجب سرعت التفات باشد دلیل بر وضع است.

هم چنین اینکه ایشان گفتند فقط در موارد علامیت تبادر نزد عالم به وضع برای جاهل به وضع اطراد تبادر شرط است حرف صحیحی نیست و ما گفتیم حتی برای خود شخصی که از اهل لغت است هم اطراد تبادر لازم است تا به واسطه آن یقین کند این تبادر از حاق لفظ است نه بر اساس قرائن محتمل.

نتیجه اینکه اشکال ایشان معنای محصلی ندارد و ناشی از اشتباه و خلط امور است.

اینکه برخی اشکال کرده‌اند که اگر تبادر علامت وضع باشد باید عدم تبادر نشانه عدم وضع باشد در حالی که این اشتباه است، حرف صحیحی نیست و گفتیم تبادر اخص از وضع است و لذا تبادر حتما علامت وضع است اما عدم تبادر نشانه عدم وضع نیست.

چاپ

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است