طلب و اراده (ج۲۲-۵-۸-۱۳۹۹)

نوشته شده توسط مقرر. ارسال شده در اصول سال ۱۴۰۰-۱۳۹۹

بحث در دفع شبهات مرتبط با اختیار بود و همان‌طور که باید شبهه جبر را دفع کنیم شبهه تفویض را هم باید دفع کنیم. لذا یک بار دیگر آنچه را عرض کردیم به صورت مختصر تکرار می‌کنیم تا دفع شبهه جبر و تفویض روشن شود.

گفتیم برای تحقق فعل به اموری نیاز است که نیاز به آن امور وجدانی است و ما به وجدان لزوم وجود آن‌ها را درک می‌کنیم. یکی وجود نیرو و قوه است (و از آن به قدرت تعبیر نمی‌کنیم چون قدرت ظاهر در امکان ترک است در حالی که نیرو و قوه چنین ظهوری ندارد و در افعال جبری هم هست) و دیگری عدم مانع است. این دو در مطلق افعال لازمند. سومین امری که فقط در فعل اختیاری نیاز است و در فعل اضطراری نیاز نیست عزم و قصد است. عزم و قصد همان صرف قدرت و نیرو در فعل یا ترک است که در کلام مرحوم آخوند از آن به اراده محرک عضلات یا شوق مؤکد که مستتبع حرکت عضلات است تعبیر شده است. پس این قصد را به معنای عرفی آن تعبیر نکنید بلکه قصد و عزم آن چیزی است که بعد از تحقق آن، متعلقش هم محقق خواهد شد.

اشکال شد که خود عزم و قصد هم حادث و نیازمند به علت است که با تحقق آن عزم و قصد حتماً محقق می‌شود و عدم تحقق آن امکان ندارد و با عدم آن محقق نمی‌شود و تحققش محال است. اصلی‌ترین قسمت حل شبهه جبر و دفع تفویض در همین نقطه است.

ما گفتیم علت قصد و عزم خود نفس است اما تحقق آن منوط به داعی است. پس چهارمین عامل در تحقق افعال اختیاری داعی است.

آنچه انسان را به عزم و قصد وادار می‌کند دواعی است که در نفس انسان وجود دارند و تأثیر این دواعی در تحقق عزم و قصد به نحو حتم است اما این داعی اختیار را سلب نمی‌کند یعنی تأثیر این داعی به گونه‌ای نیست که نفس تمکن از ترک آن نداشته باشد. این دواعی باعث می‌شوند انسان حتماً اراده و اختیار کند در عین اینکه می‌تواند نکند. شأن این داعی در عدم استلزام جبر، شأن علم است. همان‌طور که علم من به اینکه زید فلان کار را انجام می‌دهد نافی اختیار زید در انجام آن فعل نیست وجود داعی هم باعث می‌شود فاعل حتماً قصد و اراده و عزم داشته باشد اما این حتم مستلزم جبر نیست چون حتمیت اعم از اضطرار و جبر است. داعی یعنی آنچه محرک اراده و عزم است و اراده و عزم یعنی انجام فعل با تمکن از ترک پس معقول نیست بگوییم داعی که به نحو حتم در اراده و عزم مؤثر است یعنی فعل جبری است.

برای تقریب به ذهن این مثال را می‌زنیم که آمدن مهمان داعی بر این است که فرد حتماً اراده فراهم کردن وسایل پذیرایی داشته باشد و بر آن اقدام می‌کند در عین اینکه می‌تواند نکند.

علت اراده نفس انسان است و داعی علت اراده نفس است یعنی با وجود داعی، انسان حتماً اراده و اختیار می‌کند در این تعبیر دقت کنید حتماً اراده می‌کند و این یعنی در عین اینکه می‌توانست انجام ندهد و قدرتش را در آن صرف نکند با این حال حتماً قدرتش را در آن صرف می‌کند.

آنچه مفاد قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» است چیزی بیش از حتمیت وجود معلول با فرض وجود علت نیست اما اینکه این حتم به اضطرار باشد مفاد این قاعده نیست.

بنابراین سومین عامل مؤثر در تحقق فعل اختیاری عزم است و خداوند هم انسان را مجبور قرار نداده است و تأثیر خداوند در تحقق عزم از انسان نباید به گونه‌ای باشد که قدرت بر ترک و اختیار را از انسان سلب کند و گرنه خلف اراده خداوند خواهد بود و این کفر است لذا در روایات گفته شده است جبر کفر است چون لازمه آن این است که چیزی را که خداوند اراده کرده که همان فاعل به اختیار است، محقق نشود و بلکه خلاف آن محقق شود. علاوه که نتیجه آن نعوذ بالله نفی عدل و حکمت از خداوند است چرا که انسان مجبور آفریده است و او را مکلف کرده و بعد هم عقاب می‌کند.

افعال انسان، معلول انسان هستند و انسان فاعل افعالی است که متمکن از ترک آن هم هست پس داعی اگر چه به نحو حتم مؤثر است اما این حتم به نحو جبر نیست. با آنچه گفتیم شبهه جبر مندفع است.

در اینجا شبهه تفویض مطرح می‌شود که لازمه آنچه گفته شد این است که خداوند انسان را خلق کرده است و افعال او را به خودش واگذار کرده است و این همان تفویض است که در روایات از آن به شرک تعبیر شده است چرا که در عرض خداوند، فاعل مستقل دیگری تصویر شده است.

جواب از این شبهه این است که تفویض باطل یعنی استغناء معلول از علت در بقاء و اینکه خداوند امکان اعمال اراده در آنچه خلق کرده است ندارد و بعد از خلق، نمی‌تواند در آنچه خلق کرده است تأثیری بگذارد و لذا در روایات هم از مفوضه به یهودیان این امت تعبیر شده است که اشاره است به آنچه قرآن از یهودیان نقل کرده است که «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» (المائدة ۶۴). تفویض شبیه به همان نسبت ساختمان به بنا ست که بنا ساختمان را می‌سازد اما بقاء ساختمان به بقای بنا و فعل او نیست. تفویض یک اصطلاح در روایات است و مشیر به همان حقیقت انقطاع معلول از علت در بقاء و استغناء آن از علت در استمرار است به طوری که اگر خداوند هم نبود باز هم عالم باقی است.

آنچه ما گفتیم مستلزم چنین چیزی نیست بلکه انسان و تمام عالم هستی در هر لحظه نیازمند افاضه از جانب باری تعالی است و اگر لحظه‌ای این افاضه متوقف شود هیچ چیزی نخواهد بود. اینکه انسان که علت افعال خودش است، در هر لحظه محتاج به افاضه خداوند است چطور مستلزم تفویض است؟

خلاصه اینکه هر آن از دوام وجود ممکنات، وابسته به افاضه وجود از جانب باری تعالی است یا به تعبیر دقیق‌تر همه چیز غیر از خداوند عین ربط و وابستگی به خداوند هستند نه اینکه اموری وابسته به خداوند هستند بلکه غیر از خدا چیزی وجود ندارد و هر چه هست عین ربط و وابستگی به خداوند است.

بطلان تفویض به آن معنا که گفتیم نیازمند به دلیل نقلی نیست بلکه به عقل ثابت است. عدم استغنای معلول از علت در بقاء به همان نکته عدم استغنای معلول از علت در حدوث است و آن همان است که ذات شیء ممکن اقتضای وجود ندارد و این عدم اقتضاء همان‌طور که در حدوث هست در بقاء هم هست.

آنچه ما گفتیم که انسان علت افعال خودش است منافاتی با این ندارد که انسان دائماً عین وابستگی به خدا ست پس معلول او هم مثل خود او مستقل از خدا نیست بلکه در هر لحظه عین وابستگی به خدا ست.

نتیجه اینکه معنای تفویض تمکن از ترک فعل نیست بلکه تفویض یعنی تحقق فعل و معلول مستغنی از علت باشد. اینکه انسان بتواند فعل را ترک کند و بتواند انجام دهد عین تحقق اراده الهی است و تفویض نیست همان‌طور که التزام به جبر برای تصحیح استناد فعل به خداوند عین کفر و تخلف اراده خدا ست چرا که خداوند فاعل به اختیار را اراده کرده است و آنچه در خارج محقق شده است فعل جبری است نه اختیاری.

پس تحقق اراده الهی به این است که انسان افعالش را از روی اختیار انجام بدهد و این معنا عین توحید است چون اراده خداوند به این تعلق گرفته است و غیر از این یعنی تخلف اراده خداوند از مرادش. فعل انسان معلول انسان است نه معلول اراده باری تعالی و این‌طور نیست که خداوند افعال انسان را مستقیماً اراده کرده باشد و اصلا اراده صدور فعل از فاعل مختار دیگری معنا ندارد و گرنه باید فعل به خداوند هم مستند باشد به این معنا که همان‌طور که می‌گوییم زید نماز می‌خواند باید بگوییم خدا هم نماز می‌خواند. اراده خداوند به علت و انسان تعلق گرفته است نه اینکه افعال او را نیز خداوند مستقیماً اراده کند. و لذا در آیه شریفه «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰكِنَّ اللَّهَ رَمَى» (الانفال، ۱۷) هم رمی را به پیامبر نسبت داده است در عین اینکه آن را نفی کرده است. اگر پیامبر اختیاری نداشته باشد رمی به ایشان منتسب نیست در حالی که آیه آن را به پیامبر هم انتساب داده است و توجیه آن به همان بیانی است که ما عرض کردیم.

در نتیجه اختیار را اثبات کردیم و جبر و تفویض را نفی کردیم اما اثبات اینکه انسان مختار است را در جلسه قبل بیان کردیم و دلیل آن وجدان و وجود شرایع و ارسال پیامبران است علاوه بر برهانی که در کلام مرحوم آقای صدر مذکور بود.

در ادامه به کلمات برخی از محققین و علماء اشاره خواهیم کرد که بعضی از آن‌ها منطبق بر همین بیانی است که ما ارائه کردیم و برخی دیگر متفاوت است که به نظر ما غفلت از برخی از نکاتی که ما عرض کردیم موجب اشکال به آن‌ها شده است و توضیح بیشتر خواهد آمد.

برچسب ها: طلب, اراده, اختیار

چاپ