طلب و اراده (ج۲۳-۶-۸-۱۳۹۹)

نوشته شده توسط مقرر. ارسال شده در اصول سال ۱۴۰۰-۱۳۹۹

بحث در توجیه اختیار بود. حاصل آنچه گفتیم این بود که وجدان شاهد بر این است که در افعال اختیاری چهار امر دخیلند و افعال اختیاری بر این چهار امر متوقفند. نیرو و قوت، عدم مانع، عزم و اراده و داعی.

در این نکته دقت کنید که اگر چه تأثیر داعی حتمی است اما تأثیر آن در چه چیزی حتمی است؟ در تحقق اراده و اختیار حتمی است نه در تحقق فعل و این بیان حتی اگر برای توجیه اختیار هم ناتمام باشد اما به جبر نمی‌انجامد بلکه نقیض جبر است. داعی هر چه هست در وقوع اختیار و اراده مؤثر است. پس داعی موجب می‌شود که انسان به اختیار خودش بر انجام کار اقدام کند. بین اینکه این فعل حتماً واقع می‌شود و بین اینکه این فعل اضطرارا واقع می‌شود تفاوت است و نباید آن دو را با هم خلط کرد.

«تأثیر الداعی فی الانقداح الارادة و العزم بنحو الحتم بمعنی انه لا یقع الا الارادة و الاختیار للفعل المتقوم بالتمکن من ترک الفعل و الارادة لا انه یعجز عن ترک الایقاع حتی یکون الفاعل مضطرا لایتمکن من الترک.»

برای درک بهتر رابطه داعی و اراده می‌توان به رابطه اراده و فعل توجه کرد. اراده علت فعل است و تاثیر آن در فعل به نحو حتم است اما اراده اصلاً یعنی انجام بدهم در عین اینکه می‌توانم انجام ندهم و لذا معنا ندارد فعل اضطراری باشد پس با اینکه تأثیر اراده در وقوع فعل حتمی است یعنی اگر اراده محقق شود فعل حتماً محقق می‌شود با این حال فعل جبری نیست. در فرض تحقق اراده، تخلف فعل ممکن نیست و فعل حتماً واقع می‌شود اما در عین تمکن از ترک. ( در خدا و انسان هم تفاوتی ندارد)

تأثیر داعی در اراده هم مثل تأثیر اراده در فعل است یعنی با وجود داعی حتماً اراده می‌کند اما این به معنای جبر نیست که یعنی اضطرارا اراده می‌کند بلکه یعنی در عین اینکه می‌تواند اراده نکند اما اراده حتماً محقق می‌شود. و البته دواعی در باعثیت متفاوتند و برخی در بعضی شرایط باعثیت دارند و برخی در شرایط دیگر.

اینکه عرض کردیم وجود انسان عین ربط به خداوند است و لذا تفویض هم نباید متوهم باشد، برخی این‌طور برداشت کردند که یعنی معلول از حالات علت است در حالی که مراد این نیست، وجود معلول غیر از وجود علت است اما این وجود عبارت دیگری از ایجاد است یعنی این‌طور نیست که معلول یک وجود محقق داشته باشد که نیازمند به خدا و علت است تا به اینجا برسد که معلول در حدوث به علت نیاز ندارد ولی در بقاء به علت نیازمند است، بلکه وجود محققی ندارد و هم اصل وجودش و هم بقای آن نیازمند به علت است. اینکه وجود معلول عین ربط است یعنی وجود عین ایجاد است و غیر از ایجاد چیزی نیست نه اینکه با قطع نظر از ایجاد، وجودی هست. پس تعبیر عین ربط و تعلق بودن وجود ممکنات این نیست که این‌ها از حالات علت هستند بلکه یعنی حدوث و بقای آن‌ها نیازمند به علت است و بدون ایجاد چیزی نیست.

پاسخ به اشکالات:

سوال: مشکل تسلسل را چطور حل کردید؟ اراده جزو حوادث و ممکنات است و علت آن هم که نفس انسان است ممکن است و برگشت ممکن به ممکن تا وقتی به واجب نرسد مستلزم تسلسل است.

جواب: ما گفتیم تحقق اراده به داعی است و داعی را خداوند ایجاد کرده است پس مشکل تسلسل نیست. نهایت این است که تصور می‌شد انتهای اراده به داعی به جبر منتهی می‌شود که گفتیم تأثیر این داعی به هر گونه که باشد در معلولش که اختیار است مؤثر است و این داعی اگر چه به نحو حتم تأثیر می‌کند اما این حتم به معنای جبر نیست. بیان ما شبهه جبر در ناحیه خداوند را هم دفع می‌کند و همان طور که قبلا گفتیم اگر کسی معتقد باشد اختیار ممکن نیست باید به عدم امکان آن برای خدا هم معتقد باشد. تعالی الله عن ذلک.

اراده در خداوند هم منتهی به علم و حکمت خداوند است که عین ذات خداوند است با این حال اراده خداوند مطابق تصریح روایات حادث است (ما قبلاً گفتیم ذات بعضی امور با قدم قابل جمع نیست مثل زمان و حرکت و از جمله اراده که اصلاً معنای آن خواستن با سبق عدم است.) و این با نشأت گرفتن از علم خداوند منافات ندارد چرا که علم تعلق گرفته است به اینکه فلان چیز در زمان خاصی دارای مصلحت هست که باید ایجاد شود.

دواعی در انسان هم از قبیل همان علم و حکمت است بلکه عین آن است. فرد چون به آمدن مهمان علم دارد، حکمت او اقتضاء می‌کند وسایل پذیرایی را فراهم کند نه اینکه وقتی به آمدن مهمان علم پیدا کرد، اضطرارا و ناخواسته کار را انجام دهد.

 

سوال: گاهی افعال انسان بدون هیچ داعی و انگیزه رخ می‌دهد. پس داعی نمی‌تواند علت اراده باشد.

جواب: اگر هم چنین چیزی تصور شود یعنی حتی انگیزه لهو هم تصور نشود، نهایتاً به اینجا می‌رسد که اراده یک علت ناشناخته دیگر دارد اما حتماً باید آن اراده به یک منشأ برسد و گرنه بدون تحقق علت تامه اراده، تحقق آن معنا ندارد.

 

سوال: اگر تحقق اراده به داعی است و تاثیر داعی هم به نحو حتم است، و داعی را خداوند در وجود انسان گذاشته است چطور با عدالت قابل جمع است؟ چرا خداوند در وجود یک نفر داعی گناه و عصیان قرار داده است و در وجود یک نفر داعی اطاعت؟

جواب: قرار دادن این داعی موجب جبر نیست بلکه در عین وجود داعی انسان می‌تواند اراده عصیان نکند. گفتیم آثاری هم دارد مثلاً گناه کار بودن شخص اول موجب عبرت اشخاص بعدی می‌شود اما اینکه چرا خداوند آن را اول خلق کرد و این شخصی که عبرت گرفته است را بعد خلق کرده است؟ در عکس آن هم قابل تصور است یعنی اگر به عکس خلق می‌کرد باز هم همین بود و این سوال وجود داشت و این مورد از قبیل انتخاب دو متساوی است و آنچه محال است ترجح بدون مرجح است نه ترجیح بدون مرجح.

خداوند داعی گناه را در همه قرار داده است اما عینیت پیدا کردن تاثیر آن در گناه و عصیان و سوء عاقبت منشأ این می‌شود که این داعی در برخی افراد دیگر به اراده عصیان محقق نشود و در حقیقت علم به سوء عاقبت مانع از تاثیر داعی در اراده عصیان می‌شود.

دقت کنید که قرار دادن داعی گناه و عصیان ظلم نبود چرا که قرار دادن داعی در نفس انسان موجب جبر نبود بلکه انسان به اختیار گناه کرده است و لذا این خلاف عدالت نیست خداوند انسان را به گناه مجبور نکرده است و داعی به جبر نمی‌انجامد که بیانش گذشت.

تصور اعتراض در اینجا مثل این است که فرد گناهکار به خداوند اعتراض کند که چرا مانع انجام گناه را در من ایجاد نکردی و جلوی گناه کردن من را نگرفتی!

خداوند در همه انسان‌ها هم دواعی خیر قرار داده است و هم دواعی شر و برخی بر اساس تأمل در عاقبت دواعی شر، بر اساس آن‌ها عمل نمی‌کنند. دقت کنید اراده حادث است و علت آن نفس انسان است اما نفس برای اراده نیازمند به مرجح است که همان داعی است و در هر صورت انسان به اختیار خیر یا شر را انجام می‌دهد و کسی که خیر را انجام می‌دهد انگیزه شر هم داشته است و کسی که شر انجام می‌دهد انگیزه خیر دارد. اینکه نفس یکی از آنها را اعمال می‌کند همان اختیار است. برای این انتخاب و اختیار نیازمند به داعی بر داعی نیستیم (هر چند تصور آن ممکن است).

قوام اراده انسان به این است که تمکن از ترک هم داشته باشد و میرداماد در اینجا بیانی دارد که به نظر ما حتی می‌تواند این شبهه را هم حل کند که اختیار به داعی هم نیاز نداشته باشد. البته دیگران حتی شاگرد او ملاصدرا از کلام ایشان برداشتی کرده‌اند و لذا به ایشان به تسلسل اشکال کرده‌اند که به نظر ما آن برداشت غلط است و توضیح آن خواهد آمد.

 

سوال: اگر برای اراده به داعی نیازمندیم در موارد تساوی دو انتخاب در همه جهات، مرجح اراده یک طرف چیست؟

جواب: خود اراده مرجح است و وجود داعی و مرجح در جامع برای تحقق اراده به یک طرف کافی است. و لازم نیست داعی نسبت به خصوصیت حصه معین و حتمیت داشته باشد.

 

سوال: تغییر الفاظ مشکل را حل نمی‌کند. اینکه به کسی بگویند: «باید داوطلبانه فلان کار را انجام بدهی» این جبر است و اختیار نیست. شما هم می‌گویید فرد حتماً اراده و اختیار می‌کند یعنی حتماً کار را انجام می‌دهد اما به اختیار به کار بردن لفظ اختیار که جبر را به اختیار تبدیل نمی‌کند و اگر فرد حتما انجام می‌دهد یعنی جبر.

جواب: این حتم به معنای جبر نیست بلکه عین اختیار است. همان طور که میزبان حتما برای مهمان وسایل پذیرایی را فراهم می‌کند اما مجبور نیست، فرد حتما اراده می‌کند اما مجبور نیست.

و اگر منظور این است که تشریعا از او عصیان و گناه خواسته شده است حرف درستی نیست و در روایت این طور آمده است که خداوند از کفار اراده حتم ندارد بلکه اراده اختیار دارد. ما به برخی از روایات مرتبط با بحث اختیار اشاره خواهیم کرد اما فعلا به یک روایت اشاره می‌کنیم:

 مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ صَالِحٍ النِّيلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ لِلْعِبَادِ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ شَيْ‏ءٌ قَالَ فَقَالَ لِي إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ كَانُوا مُسْتَطِيعِينَ بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِي جَعَلَهَا اللَّهُ فِيهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ مَا هِيَ قَالَ الْآلَةُ مِثْلُ الزَّانِي إِذَا زَنَى كَانَ مُسْتَطِيعاً لِلزِّنَا حِينَ زَنَى وَ لَوْ أَنَّهُ تَرَكَ الزِّنَا وَ لَمْ يَزْنِ كَانَ مُسْتَطِيعاً لِتَرْكِهِ إِذَا تَرَكَ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ لَكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِيعاً قُلْتُ فَعَلَى مَا ذَا يُعَذِّبُهُ قَالَ بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَ الْآلَةِ الَّتِي رَكَّبَ فِيهِمْ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُجْبِرْ أَحَداً عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ لَا أَرَادَ إِرَادَةَ حَتْمٍ الْكُفْرَ مِنْ أَحَدٍ وَ لَكِنْ حِينَ كَفَرَ كَانَ فِي إِرَادَةِ اللَّهِ أَنْ يَكْفُرَ وَ هُمْ فِي إِرَادَةِ اللَّهِ وَ فِي عِلْمِهِ أَنْ لَا يَصِيرُوا إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَيْرِ قُلْتُ أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا قَالَ لَيْسَ هَكَذَا أَقُولُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ فَأَرَادَ الْكُفْرَ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ وَ لَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ. (الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۶۳)

ظاهر روایت این است که حتم به معنای تکلیف است و اراده حتم یعنی اراده انشائی که غیر از اراده تکوینی است و خداوند از کفار هم اراده تشریعی و طلب و تکلیف نسبت به کفر ندارد با این حال وقتی فرد کافر می‌شود در اراده تکوینی خداوند کفر او هست و در ادامه اراده خداوند را توضیح داده است که علم خداوند به این تعلق گرفته است که این افراد ایمان نمی‌آورند و کار خیر انجام نمی‌دهند. بعد راوی سوال کرده است که خداوند کفر آنها را اراده کرده است؟! امام علیه السلام جواب داده‌اند که درست است که خداوند می‌داند آنها کافر می‌شوند و کفر آنها را اراده کرده است اما اراده حتم از آنها ندارد بلکه اراده اختیار دارد یعنی اینکه آنها به اختیار خودشان کافر شوند. خداوند فاعل مختار آفریده است نه فاعل مجبور و خداوند می‌داند این شخص به اختیار خودش کافر می‌شود. پس اراده خدا او را به کفر وادار نمی‌کند و اراده خدا منشأ کفر او نیست بلکه اراده خدا تعلق گرفته است به اینکه فرد به اختیار خودش کافر باشد یعنی خداوند فاعل مختاری خلق کرده است که با اختیار خودش کافر می‌شود. درست است که خداوند در او داعی ایجاد کرده است اما این داعی را در حق دیگران هم ایجاد کرده است اما یک نفر این داعی را اعمال می‌کند و کفر را اختیار می‌کند و یک نفر این داعی را اعمال نمی‌کند و به واسطه تامل و تفکر در عاقبت شر عصیان و کفر و ترجیح آخرت بر دنیا، ایمان را اختیار می‌کند.

برچسب ها: طلب, اراده, اختیار, جبر

چاپ