طلب و اراده (ج۲۴-۷-۸-۱۳۹۹)
محصل آنچه تا الان گفتهایم این است که اختیار متقوم بر چهار امر است: نیرو، عدم مانع، اراده و داعی. اراده بدون داعی شکل نمیگیرد و البته داعی ممکن است حکیمانه باشد و ممکن است غیر حکیمانه باشد. همانطور که تأثیر اراده در وقوع فعل حتمی است، تأثیر داعی هم در اراده حتمی است. با اراده فعل حتماً محقق میشود و با داعی هم اختیار و اراده حتماً محقق میشود اما در عین تمکن از ترک.
از اشکالات برخی اینطور استفاده میشود که در رابطه علیت داعی برای اختیار، خصوصیت علت و اقتضای حتم را لحاظ کردهاند اما خصوصیات معلول را در نظر نگرفتهاند. داعی علت است برای اختیار و اختیار یعنی تمکن از ترک.
اراده حادث است و به علت نیاز دارد و ما از علت اراده به داعی تعبیر کردیم. تأثیر داعی در اراده حتمی است اما باید توجه کرد معلول آن اختیار و اراده است، اگر قرار باشد داعی به جبر برسد یعنی تخلف علت از معلول چون معلول آن اختیار بود نه جبر.
گفتیم حتمیت با اختیار منافات ندارد و حتمیت اعم از جبر و اختیار است. مثلاً احساس خطر موجب فرار انسان است اما در عین آن انسان تمکن دارد که فرار نکند. احساس خطر باعث میشود انسان حتماً فرار کند اما فرار میکند از روی اختیار. حالت انسان در هنگام فرار با احساس خطر، مثل حرکت پر در اثر باد نیست.
نتیجه اینکه با التزام به قاعده حتم (الشیء ما لم یجب لم یوجد) جبر اتفاق نمیافتد و نهایت چیزی که در اینجا لازم است تخلف از قانون مساوات است و اینکه چرا داعی گناه در یک شخص ایجاد شده و در شخص دیگر ایجاد نشده. ما گفتیم داعی گناه و عصیان در همه انسانها وجود دارد اما تقدم عصیان برخی افراد میتواند مانع عصیان افراد متاخر باشد. این مساله ربطی به اختیار ندارد. در متساویین مرجحی نسبت به حصه نیاز نداریم بلکه وجود داعی بر جامع برای انجام یکی از حصص که از همه جهت مساوی هستند کافی است، آنچه معتبر است لزوم عدالت و ممنوعیت ظلم است و این با قاعده مساوات متفاوت است. اگر فرد مختار نباشد و او را عقاب کنند مستلزم ظلم است اما اگر فرد از روی اختیار گناه کرده است عقاب او ظلم نیست هر چند خدا میتوانست مانع ارتکاب گناه از طرف او بشود اما عدم ایجاد مانع باعث ظلم نیست.
پس این بیان ما با آنچه قبلاً به عنوان برهان بر اختیار انسان از مرحوم آقای صدر نقل کردیم منافات ندارد. ایشان فرمودند انتخاب یکی از حصصی که از همه جهت مساویاند نشانه برهان اختیار انسان است و ما هم این را قبول داریم و اینکه گفتیم داعی برای اراده لازم است و اراده بدون آن محقق نمیشود با این برهان منافاتی ندارد چون وجود داعی برای جامع برای اراده یکی از حصص کافی است.
خلاصه اینکه فعل معلول اراده است و با وجود اراده فعل حتماً محقق میشود و اراده هم معلول داعی است و با وجود داعی اراده حتماً محقق میشود اما این حتم تلازمی با جبر ندارد. در نظر نگرفتن خصوصیت معلول (که اراده است) باعث این توهم شده است. داعی موجب حتمیت تحقق اراده است اما حتمیت تحقق اراده با وجود داعی به معنای جبری بودن تحقق اراده نیست همانطور که حتمیت تحقق فعل با وجود اراده به معنای جبری بودن فعل نیست.
لذا این بیان اصلاً نقیض جبر است و توهم جبر در آن وجود ندارد نهایت چیزی که در آن متصور بود خلاف انصاف یا مساوات بود که آن را هم پاسخ دادیم. اختلاف در ایجاد داعی در افراد بشر مثل اختلاف در خلقت آنها ست. همانطور که تفاوت خلقت افراد مثل نواقص مادرزادی یا سلامت و … با اینکه در اطاعت و عصیان موثرند اما خلاف عدالت و اختیار نیستند ایجاد دواعی هم همینطور است.
روایاتی هم که وارد شدهاند مثلاً ولد الزنا به سعادت نمیرسد و … بر فرض پذیرش آنها و تمامیت آنها، نهایتاً مشیر به اقتضاء هستند و اینکه در ولد الزنا اقتضای شقاوت است و اگر به معنای حتمیت هم باشد با این حال با اختیار منافات ندارد، ولد الزنا شقی خواهد بود اما به اختیارش نه به اجبار.
باز هم تکرار میکنیم که بیان ما در تصویر داعی و تأثیر آن در اراده مشکل اختیار را حل میکند و اگر هم در توجیه اختیار ناتمام باشد در هر حال به جبر منتهی نمیشود چون ما مدعی تأثیر داعی در اراده و اختیار هستیم و اصلاً اختیار و اراده یعنی تمکن از ترک. همانطور که روغن یعنی چربی نه اینکه چیزی است که چربی دارد بلکه روغن یعنی چربی. اراده هم یعنی تمکن از ترک.
آنچه میرداماد گفته است که اختیاری بودن اراده به ذات آن است همین است هر چند ملاصدرا که شاگرد او است این را از کلام استادش متوجه نشده و تصور کرده است یعنی هر اراده متقوم به اراده دیگری است و این به تسلسل منتهی میشود و این سلسله بی نهایت اراده باید به یک مرجح برگردد که آن مرجح باید خارج از اراده باشد. در حالی که منظور میرداماد این است که به تسلسل منتهی نمیشود و خود اراده یعنی اختیار اراده هم و لذا ایشان حتی اراده را به علم هم تنظیر کرده است که هر کسی میداند علم دارد اما به علمش علم ندارد و گرنه تسلسل پیش میآید بلکه علم ذاتش انکشاف است و باعث انکشاف امور دیگر هم هست و لذا انکشاف علم برای نفس نیازمند تعلق علم دیگری به آن نیست. اراده همین گونه است و حقیقت اراده چیزی یعنی اراده اراده به این معنا که میتواند اراده کند و لذا نباید اختیاری بودن اراده را در خارج از ذات اراده جستجو کرد. و به نظر ما آنچه مرحوم آقای بروجردی هم فرمودهاند همین کلام میرداماد است و دو مسلک جدا نیستند.