جلسه پنجاه و نهم ۷ بهمن ۱۳۹۴

نوشته شده توسط مقرر. ارسال شده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد مفلس

گفتیم ادله‌ای که بر محجوریت مفلس اقامه شده است صحیح نیستند. اولین دلیل تعلق حق غرماء به اموال مفلس بود و گفتیم تعلق حق طلبکاران به اموال مفلس، ملازمه‌ای با ممنوعیت تصرف ندارد و لذا در موارد تقاص با اینکه اموال غاصب، متعلق حق مغصوب عنه است اما غاصب از تصرف در اموالش ممنوع نیست.

دومین دلیل تمسک به روایات بود.

روایاتی را نقل کردیم و گفتیم مستفاد از این روایات این است که مفلس احکامی دارد و آن حکم هم همان است که در روایت مذکور است که حق طلبکاران به نسبت مقدار طلب در اموال مفلس لحاظ می‌شود.

روایت دیگری که به آن استدلال کرده‌اند روایت دیگری از غیاث بن ابراهیم است:

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَحْبِسُ فِي الدَّيْنِ فَإِذَا تَبَيَّنَ لَهُ إِفْلَاسٌ وَ حَاجَةٌ خَلَّى سَبِيلَهُ حَتَّى يَسْتَفِيدَ مَالًا‌ (الاستبصار جلد ۳، صفحه ۴۷)

آنچه در این روایت مذکور است دلالتی بر ممنوع التصرف بودن مفلس نیست و استفاده نمی‌شود که اگر مفلس اموالی داشته باشد ممنوع التصرف است و در این روایت حتی اشعار و ایهامی در رابطه با محجور بودن مفلس ندارد.

مرحوم صاحب جواهر فرموده‌اند احتمال دارد یحبس به معنای زندانی کردن نباشد بلکه به معنای حبس از تصرفات در اموال باشد اما این احتمال خیلی بعید است و در روایت آمده است که بعد از روشن شدن افلاس او را رها می‌کرده است تا مالی کسب کند.

روایت دیگری روایت سکونی است.

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَحْبِسُ فِي الدَّيْنِ ثُمَّ يَنْظُرُ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَالٌ أَعْطَى الْغُرَمَاءَ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ دَفَعَهُ إِلَى الْغُرَمَاءِ فَيَقُولُ لَهُمُ اصْنَعُوا بِهِ مَا شِئْتُمْ إِنْ شِئْتُمْ آجِرُوهُ وَ إِنْ شِئْتُمُ اسْتَعْمِلُوهُ اسْتَعْمِلُوهُ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ‌(تهذیب الاحکام جلد ۶، صفحه ۳۰۰)

گفته شده این روایت به طریق اولی دال بر ممنوعیت تصرف در اموالش است. چون وقتی فرد نسبت به اعمالش محجور است به طریق اولی حق تصرف در اموالش دارد یا از باب ملازمه به اینکه هر کسی محجوریت در اعمال را قبول کند محجوریت در اموال را قبول کرده است به خلاف عکس.

اما حق این است که صدر روایت دال بر حجر نیست چون فقط گفته است که اگر فرد مالی داشت امام آنها را به غرماء می‌داد نه اینکه او را ممنوع التصرف می‌کرد.

اما ذیل روایت اگر چه معرض عنه است و گفته شده است خلاف ظاهر قرآن است (فنظرة‌ الی المیسرة) اما با قطع نظر از این اشکالات، دلالتی بر محجور بودن از تصرف ندارد. مفاد ذیل روایت این است که مفلس را به طلبکاران تحویل می‌دادند تا از او کار بکشند چون در غیر این صورت ممکن است فرد کار نکند.

با در نظر گرفتن این روایت و روایت غیاث، می‌توان گفت حاکم بنابر مصالحی که در مورد تشخیص می‌دهد مخیر است بین اینکه فرد را آزاد کند تا خودش کار کند و مال تهیه کند و حق غرماء را بدهد و بین اینکه او را در اختیار غرماء قرار دهد تا او از او استفاده کنند.

حق این است که هیچ محجوریتی از این روایت استفاده نمی‌شود.

و روایت حجر بر معاذ اگر چه از نظر دلالت خوب است اما روایت عامی است و قابل استدلال نیست.

روى كعب بن مالك: أن النبي صلى اللّه عليه و آله حجر على معاذ، و باع عليه ماله في دينه (کتاب الخلاف جلد ۳، صفحه ۲۶۹)

اما نکته‌ای که باقی است همان است که قبلا گفتیم که اگر فتوا و نظری در بین اهل سنت معروف و مشهور باشد و در روایات ما بر خلاف آن تذکر داده نشده باشد صحت آن حکم روشن می‌شود اما آیا محل بحث ما از صغریات آن بحث است یا نه؟ خواهد آمد.

 

 

چاپ