صحیح و اعم

مرحوم آخوند بر اساس وحدت اثر افراد صحیح، یک جامع ماهوی بسیط بین همه آنها تصور کردند که موضوع له لفظ همان است. در مقام جواب به اشکال لزوم احتیاط در موارد شک در جزئیت و شرطیت (اقل و اکثر ارتباطی)، گفتند نسبت بین آن جامع و فرد خارجی، اتحاد وجودی است و آن عنوان جامع بر خود فعل مکلف منطبق می‌شود و با آن متحد است و آن جامع از فعل مکلف انتزاع می‌شود و لذا مرجع آن به شک در تکلیف زائد و حدود تکلیف است که مجرای برائت است، نه اینکه فعل مکلف سبب آن جامع باشد تا شک در محصِّل باشد و لازمه آن احتیاط باشد.

مرحوم شهید صدر به این کلام آخوند چند اشکال کرده‌اند. اولین اشکال مبنایی است که اصلا تصور جامع بسیط ممکن نیست و توضیح آن بعدا در ضمن تبیین کلام مرحوم اصفهانی خواهد آمد.

دومین اشکال این است که جواب مرحوم آخوند در دفاع از این اشکال ناتمام است و اگر بین افراد صحیح، جامع بسیط باشد آنچه اشکال لزوم احتیاط در موارد شک در جزئیت و شرطیت را حل می‌کند، مطلب دیگری غیر از بیان مرحوم آخوند است و با بیان آخوند نمی‌توان اشکال را دفع کرد.

ایشان فرموده‌اند: مرحوم آخوند فرمودند اگر نسبت بین مامور به و فعل مکلف عنوان و معنون باشد مجرای برائت است و اگر نسبت سبب و مسبب باشد مجرای احتیاط است در حالی که ممکن است نسبت بین آن عنوان بسیط که مامور به است و فعل مکلف، نسبت عنوان و معنون باشد و با این حال احتیاط لازم باشد و ممکن است نسبت بین آنها سبب و مسبب باشد و با این حال مجرای برائت باشد و احتیاط لازم نباشد. پس معیار برائت و احتیاط، عنوان و معنون بودن نسبت یا سبب و مسبب بودن آن نیست بلکه معیار دیگری دارد.

توضیح مطلب:

عنوان بسیط مامور به اگر از امور تشکیکی و دارای مراتب باشد مثل نور یا سفیدی یا سیاهی و ...، نه اینکه وجودات متعدد باشد. نور یا سفیدی امر بسیطی است که مراتب مختلفی دارد، در این صورت در شک در جزئیت و شرطیت احتیاط لازم نیست حتی اگر نسبت بین آن عنوان بسیط و فعل مکلف، سبب و مسبب باشد. مثلا گفته است: «کفن باید سفید باشد» و شک کنیم آنچه مامور به است آن مرتبه شدید از سفیدی است یا مطلق سفیدی مامور به است. یا مثلا نمی‌دانیم قنوت جزء نماز است یا نه؟ بنابر تصور جامع بسیط تشکیکی، نماز بدون قنوت هم نماز صحیح است اما احتمال دارد وافی به غرض نباشد و آنچه مامور به است همان مرتبه بالاتر و شدیدتر آن باشد که همان نماز با قنوت باشد. در چنین فرضی حتی اگر نسبت آن عنوان با فعل مکلف را سبب و مسبب هم بدانیم، با این حال مجرای برائت است چون وقتی امر بسیط دارای مراتب مختلفی است، حتی اگر مرتبه شدیدتر هم مطلوب باشد با این حال مرتبه ضعیف‌تر هم جزئی از همان مرتبه شدیدتر است پس حتما آن هم مطلوب است.

این بیان حرف صحیحی است اما این فرض در حقیقت اقل و اکثر استقلالی است در حالی که محل بحث اقل و اکثر ارتباطی است. چون در اقل و اکثر استقلالی، اقل یک مطلوبیت مستقلی از اکثر دارد که تحقق آن در خارج منوط به تحققش در ضمن اکثر نیست هر چند اکثر ارتباطی هم باشد یعنی تحقق آن بدون اقل ممکن نباشد و لذا حتی اگر اکثر واجب باشد با این حال اقل می‌تواند قسمتی از غرض و مطلوب را محقق کند اما در اقل و اکثر ارتباطی این طور نیست و اگر اکثر واجب باشد، اقل هیچ مطلوبیتی ندارد و محقق هیچ مقدار از غرض نیست.

تصحیح کلام مرحوم آقای صدر فقط به همین بیان است یعنی باید اقل را مطلوب و وافی به بخشی از غرض بدانیم و گرنه اگر محتمل باشد اقل هیچ مطلوبیتی نداشته باشد و اگر مرتبه شدیدتر مطلوب باشد مرتبه ضعیف‌تر هیچ مطلوبیتی ندارد در این صورت اگر نسبت مامور به و فعل خارجی سبب و مسبب باشد مجرای احتیاط است.

آنچه درخور تامل است همین است که در این فرض ایشان مامور به را عنوان بسیط تشکیکی تصور کرده است که پس امر به آن جامع بسیط تشکیکی تعلق گرفته است اما نمی‌دانیم محقق آن جامع بسیط تشکیکی چیست؟ و چون فرض وجود جامع بسیط مشکک است یعنی باید در نظر گرفت اقل نیز حتما وافی به بخشی از غرض است و مطلوب مولی است اما وافی به تمام غرض و تمام مطلوب نیست.

اما اگر مامور به یک عنوان بسیط تشکیکی نباشد بلکه یک عنوان بسیط غیر مشکک باشد که امر آن دائر بین وجود و عدم است در این صورت اگر نسبت بین آن عنوان مامور به و فعل مکلف، سبب و مسبب باشد مجرای احتیاط است. مثلا اگر گفته است «قاتل را باید کشت» و نمی‌دانیم با دار زدن فرد کشته می‌شود یا اینکه علاوه بر آن باید چیزی دیگر هم به آن ضمیمه شود، باید احتیاط کرد. و این حرف هم صحیح است و مرحوم آخوند هم همین را فرموده‌اند.

اما اگر مامور به یک عنوان بسیط غیر مشکک باشد که وجودا با فعل مکلف متحد باشد هر چند مفهوما متفاوت است (یعنی از قبیل عنوان و معنون باشند) در این صورت آخوند فرمودند مجرای برائت است در حالی که اگر آن عنوان بسیط، داخل در عهده مکلف است به تبع یک جهت عرضی مجرای احتیاط است. یعنی فعل مکلف به جهت ذاتی آن داخل در عهده مکلف نیست و بر او از این جهت واجب نشده است بلکه به یک جهت عرضی داخل در عهده مکلف شده است. مثلا گفته است مجازات زانی ضرب دردآور است که نسبت مامور به و فعل مکلف عنوان و معنون است یعنی خود دردآور بر همان فعل مکلف منطبق می‌شود و شک داریم ضرب دردآور چه چیزی است و با چه شدتی باید ضربه زده شود، در اینجا باید احتیاط کرد. یعنی دخول زدن در عهده مکلف به خاطر یک جهت عرضی در فعل مکلف (زدن) است و آن جهت همان دردآور است. یعنی آنچه مامور به است دردآور است و اگر چه نسبت دردآور با فعل مکلف (زدن) نسبت عنوان و معنون است و منطبق بر همان فعل مکلف است اما فعل مکلف (زدن) به تبع یک جهت عرضی در عهده مکلف داخل شده است که همان دردآور بودن است در اینجا باید احتیاط کرد.

عرض ما این است که این حرف اگر چه صحیح است اما باز هم خروج از محل بحث است و در حقیقت اینجا هم نسبت سبب و مسبب است و در اینجا هم آنچه در حقیقت مطلوب مولی است دردآمدن است که فعل مکلف سبب آن است. کلام ایشان، در حقیقت فرض جایی است که آن جهت عرضی، حیثیت تقییدیه است و این یعنی آنچه واجب است همان جهت عرضی است که همان دردآمدن است و نسبت این حیثیت دردآمدن با فعل مکلف، سبب و مسبب است نه عنوان و معنون.

و اگر قرار باشد آن جهت عرضی، حیثیت تعلیلی باشد یعنی خود زدن واجب باشد اما حیثیت دردآور بودن باعث واجب شدن آن است، اگر نسبت عنوان و معنون باشد مجرای برائت است و لذا این بخش از کلام مرحوم آقای صدر هم اشکال به مرحوم آخوند نیست.

صحیح و اعم

بحث در تصویر جامع بنابر قول به صحیح بود. مرحوم آخوند فرمودند اگر تصویر جامع ممکن نباشد آن نظر باطل است چرا که اگر جامع تصویر نشود یا باید به اشتراک لفظی قائل شد و یا فقط استعمال در یک مصداق را حقیقی دانست و باقی استعمالات مجازی باشند و هیچ کدام از این دو قابل التزام نیست و آنچه ما به وجدان حس می‌کنیم این است که برای این الفاظ یک وضع برای یک معنا به نحو وضع عام موضوع له عام وجود دارد. در نتیجه اگر نتوانیم بنابر قول به صحیح یا اعم امکان جامع را اثبات کنیم آن قول باطل خواهد بود.

مرحوم آخوند بر اساس قاعده «الواحد لایصدر الا عن الواحد» یک جامع حقیقی و واحد ماهوی بین افراد صحیح تصور کردند و فرمودند وقتی همه افراد صحیح اثر واحدی دارند مثلا همه نمازهای صحیح ناهی از فحشاء و منکرند، حتما باید جامعی بین آنها باشد که موثر حقیقی در این اثر واحد، همان جامع واحد ماهوی و حقیقی است.

در ادامه اشکالی مطرح کردند که این جامع یا بسیط است یا مرکب و هر دو غیر ممکن است. چرا که بین افرادی که از نظر تعداد اجزاء و شرایط با هم متفاوتند نمی‌توان یک جامع مرکب واحد تصور کرد تا موضوع له لفظ باشد چرا که اگر آن جامع تام الاجزاء و الشرایط باشد بر ناقص منطبق نمی‌شود و اگر ناقص باشد بر تام منطبق نخواهد بود.

و جامع بسیط هم یا عنوان مطلوب است که اشکال آن این است که عنوان مطلوبیت بر امر متفرع است در حالی که لفظ بر اساس معنای موضوع له قرار است متعلق امر واقع شود و ثانیا باید آن لفظ با مطلوب مرادف باشد در حالی که وجدانا چنین نیست و ثالثا باید بر این اساس در شک در اجزاء و شرایط به احتیاط قائل شد در حالی که مشهور به برائت قائلند.

و اگر جامع بسیط عنوانی ملازم با مطلوب باشد، همین اشکال سوم بر آن مترتب است.

مرحوم آخوند از این اشکال جواب داده‌اند که ظاهر آن پذیرش جامع بسیط است و آن یک عنوان انتزاعی است که با مرکب و فعل مکلف متحد است و اینکه گفته شده است در موارد روشن بودن مامور به و شک در محصل و محقق آن باید احتیاط کرد در جایی است که فعل خارجی و آن عنوان از قبیل سبب و مسبب باشند اما اگر از قبیل عنوان و معنون باشد (که عنوان مسبب از معنون نیست بلکه منطبق بر معنون و متحد با آن است) مجرای برائت است.

توضیح مطلب:

گاهی نسبت مامور به و مطلوب با فعل مکلف، نسبت سبب و مسبب است مثلا مولی به پختن گوشت امر کرده است و مکلف نمی‌داند پختن با یک ساعت دمای هفتاد درجه محقق می‌شود یا یک ساعت دمای صد درجه؟ در اینجا باید احتیاط کرد و برائت جا ندارد چون آنچه مامور به است مسبب است و تاثیر فعل مکلف در تحقق آن از باب تاثیر سبب و علت است. فعل مکلف که همان ایجاد حرارت و دما در زمان مشخص، مامور به نیست بلکه مامور به آن حالتی است که در گوشت حاصل می‌شود و لذا اگر مکلف بتواند بدون ایجاد حرارت و دما همان پختن را حاصل کند، مطلوب مولی حاصل شده است. پس فعل مکلف اصلا مامور به نیست بلکه نتیجه و مسبب از آن مامور به است و چون قدرت بر سبب، قدرت بر مسبب هم محسوب می‌شود امر و تکلیف به مسبب صحیح است و بر همین اساس مقدمات عمل مامور به نیستند و موارد شک در محصل در حقیقت همه شک در مقدمه است.

نتیجه اینکه مطلوب و مامور به فعل مکلف نیست بلکه یک امر مبین و روشنی است که در سبب و محصل آن شک شده است و سقوط امر فقط به احراز  تحقق مطلوب و مامور به است پس مکلف باید احتیاط کند تا احراز کند مطلوب و مامور به را تحصیل کرده است. و این یک قاعده کلی است و لذا اگر مامور به مبین و روشن است مثلا گفته است نماز صبح بخوان اما مکلف در تحقق آن به نحو شبهه موضوعیه شک داشته باشد یعنی نمی‌داند نماز صبح خوانده است یا نه باید احتیاط کند.

پس هر جا نسبت فعل مکلف و مامور به، نسبت سبب به مسبب باشد مجرای احتیاط است. اما محل بحث ما این طور نیست حتی اگر به وضع الفاظ برای صحیح قائل شویم. مثلا در امر به نماز، مامور به نماز است که نماز چیزی جز همان فعل مکلف نیست و ملکف الان نمی‌داند مامور به، فعل نه جزئی است یا ده جزئی پس خود مامور به و مطلوب مردد است نه اینکه سبب آن مردد باشد تا مجرای احتیاط باشد بلکه مجرای برائت است چون شک در مامور به و حد تکلیف است.

تفاوت همین است که در موارد شک در محصل، مامور به و مطلوب همان مسبب است و فعل مکلف سبب و محصل آن است و اصلا مامور به نیست و مامور به روشن و مبین است و ابهامی ندارد تا بر اساس اصل برائت، حد آن روشن شود بلکه در محقق و محصل آن شک شده است و اصل برائت در آن جاری نیست بلکه بر اساس بنای عقلاء مجرای احتیاط است یعنی وقتی تکلیف و مامور به و مطلوب ابهامی ندارد، عقلاء به لزوم تحصیل آن حکم می‌کنند اما در موارد عنوان و معنون که مامور به بر فعل مکلف منطبق است نه اینکه فعل مکلف محصل و سبب آن باشد، خود همان مامور به و حد تکلیف مبهم و مشکوک است یعنی نمی‌دانیم امر شارع به چه چیزی تعلق گرفته است و با اصل برائت حد مامور به روشن می‌شود و مقدار یقینی که تعلق تکلیف به آن روشن است باید اتیان شود و بیش از آن که تعلق تکلیف به آن مشکوک است با اصل برائت منتفی است.

نتیجه اینکه اگر چه جامعی که مرحوم آخوند تصویر کرده‌اند یک جامع بسیط است اما همین عنوان بسیط بر فعل مرکب مکلف، منطبق است و با آن متحد است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم شهید صدر:

كون المسمَّى جامعاً بسيطاً لا يلازم عدم جريان البراءة عند الشك.

لا لما جاء في الكفاية من أنَّ الجامع البسيط قد يفترض متّحداً مع الأجزاء و الشرائط في الوجود. فانَّ هذا الكلام غير فنّي على ما يتّضح.

بل الصحيح: انَّ الجامع البسيط إن افترض ذا مراتب تشكيكية تصدق على الضعيف و الشديد بحيث تؤدّي سعة المركّب و ضيقه من حيث الأجزاء و الشرائط إلى‏ شدة ذلك الجامع و ضيقه- كما زعمه المحقق العراقي فتجري البراءة عند الشك في القيد و لو كان الجامع غير متّحد مع المركّب بل مسبباً عنها خارجاً، لرجوعه إلى الشك في وجوب المرتبة الشديدة منه و هو شك في التكليف.

و ان افترض الجامع البسيط غير تشكيكي بل بسيط في وجوده كما هو بسيط في مفهومه، فان فرض أنَّه وجود مباين مع المركّب مسبب عنه كان من الشك في المحصل الّذي هو مجرى قاعدة الاشتغال. و إن فرض انَّه متّحد معه في الوجود و إن كان مبايناً ذاتاً، فإن كان منتزعاً منه بلحاظ جهة عرضية داخلة في عهدة المكلّف، نظير عنوان المؤلم المنتزع من الضرب بلحاظ حيثية الألم القائمة بالمضروب، فالشك بلحاظ ما هو داخل في العهدة شك في المحصل و إن كان بلحاظ قيود ذات المركّب دائرة بين الأقل و الأكثر، فيلزم الاحتياط أيضا.

و إن كان متّحداً معه وجوداً و ذاتاً، بأن كان منتزعاً بلحاظ ذات المركّب فالشك في أصل التكليف، لأن ما هو داخل في عهدة المكلّف هو الجامع الذاتي الّذي افترضنا اتحاده مع المركّب ذاتاً و وجوداً، فالشك في المركّب يعني الشك في حدود ما هو داخل تحت عهدة المكلّف فتجري البراءة.

و كذلك الحال فيما إذا افترضنا الجامع اعتباريّاً لا خارجيّاً- سواء كان تشريعيّاً كعنوان الطهور أو عقليّاً كعنوان أحدهما- فتجري البراءة عند الشك و لو كانت نسبة الجامع الاعتباري إلى المركّب نسبة المسبب إلى السبب كما لو شك في حصول الطهور شرعاً بثلاث غسلات- لأنَّ الارتكاز العرفي المحكَّم على الخطابات الشرعية يقضي بأخذ العناوين المذكورة على نحو الطريقية و المشيرية إلى معنوناتها الخارجية متعلّقاً للتكليف و ليست هي المطلوبة على سبيل الاستقلال، فيكون الشك بلحاظ ما يدخل في عهدة المكلّف شكّا في التكليف الزائد لا محالة.

و من التأمّل فيما ذكرناه يظهر لك أوجه المفارقة في جملة من كلمات الأعلام في المقام.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۱، صفحه ۲۰۰)

 

استشكل المحقّق الخراسانيّ فيها بأنّ الجامع البسيط الواجب حيث يكون مغايراً للعمل المركّب و مسبّباً عنه كان هذا شكّاً في المحصّل، ومورداً لجريان الاشتغال. وأمّا إذا كان منتزعاً عن العمل المركّب ومنطبقاً عليه، فلا محالة ينبسط الوجوب على الأجزاء، ويكون الشكّ في سعة دائرة الواجب وضيقه، وتجري البراءة أيضاً. وما نحن فيه من هذا القبيل.

وتحقيق الكلام في هذا المقام هو: أنّه بناء على كون الجامع تركيبيّاً لا إشكال في جريان البراءة. وأمّا بناء على كونه بسيطاً، فيختلف الحال باختلاف سنخ هذا الجامع البسيط، فإنّه يمكن تصويره على أنحاء:

۱ ـ أن يكون هذا الجامع البسيط مشكّكاً له مراتب من الشدّة والضعف، من قبيل: الحمرة أو الصفرة ونحو ذلك ممّا هو بسيط، ومع ذلك يكون له مراتب، فإذا علمنا بأنّ المرتبة الضعيفة تتحقّق بتسعة أجزاء والمرتبة الشديدة لا تتحقّق إلاّ بضمّ الجزء المشكوك وهو السورة مثلاً، ولا ندري هل تعلّق غرض المولى بالمرتبة الضعيفة أو الشديدة، فهنا أيضاً لا ينبغي الإشكال في جريان البراءة، فإنّ تعلّق التكليف بأصل الحمرة مثلاً معلوم، وتعلّقه بالمرتبة الشديدة غير معلوم، وتجري البراءة عنه من دون أثر بين فرض كون الجامع موجوداً بعين وجود الأجزاء أو بوجود آخر.

۲ ـ أن يكون بسيطاً وغير مشكّك، ويكون موجوداً بوجود مستقلّ مسبّب عن الأجزاء، وهنا لا ينبغي الإشكال في أنّه مورد لأصالة الاشتغال.

۳ ـ أن يكون بسيطاً وغير مشكّك، وموجوداً بعين وجود الأجزاء بحيث يحمل عليه بالحمل الشائع، ولكنه عنوان عرضيّ، وقد انتزع عنها بلحاظ حيثيّة خارجيّة عرضيّة كعنوان: المؤلم المنتزع عن نفس الضربات، ويصحّ بالحمل الشائع أن نقول: هنا الضرب مؤلم، وإنّما ينطبق عليه وينتزع منه بلحاظ حيثيّة وجوديّة خارجيّة، وهي حيثيّة قيام الألم في نفس المضروب، فلم نعرف أنّه بتسع ضربات يتألّم أو لا، فلا إشكال حينئذ في جريان أصالة الاشتغال; فإنّه وإن كان المؤلم ينطبق على نفس الضربات ولكن حيث إنّ انتزاع العنوان يكون بلحاظ حيثيّة خارجيّة تكون تلك الحيثيّة تحت العهدة عقلاً، ولا يعلم حصولها، فما ذكره صاحب الكفاية من أنّ الجامع البسيط إذا كان منطبقاً على نفس الأجزاء ومنتزعاً منها تجري البراءة لا يصحّ على إطلاقه.

۴ ـ أن يكون بسيطاً غير مشكّك، وموجوداً بعين وجود الأجزاء، ومنتزعاً بلحاظ مرتبة ذات الأجزاء، أي: إنّ نسبتها إلى تلك الأجزاء كنسبة الإنسان إلى زيد، لا المؤلم إلى الضرب، وحينئذ يتمّ ما أفاده صاحب الكفاية من أنّه يكون مجرىً للبراءة. والنكتة في ذلك: أنّ هذه الماهية البسيطة التي تعلّق بها الوجوب وإن لم يكن فيها تردّد بين الأقل والأكثر بما هي هي، لكن الماهيات إنّما يعرض عليها الوجوب بما هي مرآة للوجود الخارجيّ، والوجودات المتكثّرة وجودات لهذه الماهية، والماهية اُخذت فانية فيما هو وجودها، وما في العهدة عقلاً هو المفنيّ فيه، وهو مردّد بين الأقلّ والأكثر، فتجري البراءة عن الزائد.

۵ ـ أن يكون بسيطاً اعتباريّاً إنشائيّاً كعنوان الطهور الذي يعتبره ويُنشئه الشارع أو العرف عن الغسلات والمسحات، وفي مثل ذلك أيضاً تجري البراءة; إذ كون هذا العنوان مجرّد عنوان فرضيّ وخياليّ ومجرّد اعتبار وإنشاء قرينة على أنّه اُخذ مشيراً إلى ما في الخارج، وأنّه مجرّد تفنّن في التعبير، فبحسب التحليل ما هو مصبّ الوجوب ليس هو هذا العنوان; إذ هو مجرّد أمر اعتباريّ، وإنّما هو ذاك الأمر المركّب، وهو مردّد بين الأقلّ والأكثر حسب الفرض.

(مباحث الاصول، جلد ۱، صفحه ۳۳۷)

صحیح و اعم

مرحوم آقای صدر بعد از نقل کلام آقای خویی در تفسیر صحت به تمامیت از لحاظ اجزاء و شرایط که فقط در مرکبات قابل تصور است گفته‌اند هم معنا بودن صحت و تمامیت خلاف فهم عرفی است و صحت به مرکبات اختصاصی ندارد بلکه در بسائط هم استعمال می‌شود مثل فکر صحیح و صحت چیزی یعنی حیثیت مطلوب از آن شیء در آن وجود داشته باشد و بعد کلام مرحوم اصفهانی را نقل کرده‌اند و آن را پذیرفته‌اند که تمامیت یک معنای اضافی است که که باید آن را به اضافه یک اثر و لازم لحاظ کرد و آن لوازم محقق و مقوم معنای تمامیت هستند. پس کلام ایشان دو قسمت است. در مورد قسمت انتهایی کلام ایشان که موافقت با مرحوم اصفهانی است قبلا بحث کردیم و گفتیم از نظر ما حق با مرحوم آخوند و آقای خویی است و تمامیت با قطع نظر از آثار و لوازم قابل تصور است و ایشان نیز مثل مرحوم اصفهانی بین واقع صحیح و عنوان صحیح خلط کرده‌اند. گفتیم لفظ برای واقع صحیح وضع شده است یعنی برای همان مجموعه‌ای از اجزاء و شرایط که حقیقت صحیحند وضع شده است نه برای عنوان صحیح.

اما قسمت اول کلام ایشان که فرمودند صحت مختص به مرکبات نیست بلکه در بسائط هم استعمال می‌شود، حرف غلطی نیست اما ممکن است گفته شود صحت به این معنا در مقابل خطا ست نه در مقابل فاسد یعنی فکر صحیح در مقابل فکر خطا ست نه فکر فاسد.

بحث بعدی که باید در مورد آن بحث کرد تصویر جامع بین افراد است که لفظ برای آن وضع شده باشد چون اگر جامع تصویر نشود یا باید به مشترک لفظی قائل شد و اینکه لفظ برای هر کدام از افراد صحیح یا اعم از صحیح و فاسد وضع مستقل داشته باشد که اصلا محتمل نیست و یا اینکه گفته شود لفظ برای عمل تام الاجزاء و الشرائط در حق عاقل بالغ مختار عالم وضع شده باشد و در باقی موارد مجازی استعمال شده است که این هم غیر محتمل است (علاوه بر اینکه خلاف وجدان است، آن عمل تام الاجزاء و الشرائط در حق چنین فردی کدام عمل است؟ برای همین فرد در شرایط مختلف اعمال صحیح تام الاجزاء و الشرائط مختلفی وجود دارد) و لذا عدم امکان تصور جامع نشانه بطلان آن قول است یعنی اگر بتوان اثبات کرد تصور جامع بین افراد صحیح ممکن نیست یا بتوان اثبات کرد تصور جامع بین افراد صحیح و فاسد ممکن نیست برای اثبات بطلان آن قول کافی است.

مرحوم آقای آخوند فرموده‌اند تصویر جامع بنابر قول به صحیح ممکن است و اگر تصور جامع بنابر قول به اعم هم ممکن باشد باید از لحاظ اثباتی بررسی کرد که کدام نظر درست است.

ایشان برای تصویر جامع بنابر قول به صحیح گفته‌اند با توجه به وحدت اثر افراد صحیح می‌توان وجود یک جامع بین همه آنها را کشف کرد که ممکن است نتوانیم به لفظ از آن تعبیر کنیم اما می‌دانیم جامعی وجود دارد که منشأ این اثر است و ممکن نیست امور متباین در حقیقت اثر واحد داشته باشند. مثلا در بین همه افراد نماز صحیح یک جامعی وجود دارد که موثر در نهی از فحشا و منکر است. خلاصه اینکه وحدت اثر، نشان دهنده وحدت موثر است چرا که «الواحد لایصدر الا عن الواحد» و گرنه لازم می‌آید هر چیزی بتواند در هر چیزی اثر کند و هر چیزی بتواند از هر چیزی به وجود بیاید و لذا اگر قاعده نباشد، نظام علت و معلول بهم می‌ریزد و این قاعده چیزی جزء همان قاعده لزوم مسانخت بین علت و معلول نیست. توجه کنید این قاعده غیر از قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» است. در نتیجه اگر اشیاء مختلف اثر واحد داشته باشند (مثل اینکه هم آتش و هم حرکت و هم نور و ... تولید حرارت می‌کنند) نشان دهنده این است که در همه این اشیاء یک جامعی وجود دارد که آن جامع موثر در این اثر است و آن جامع در ضمن همه این افراد وجود دارد و منشأ این اثر است.

قاعده «الواحد لایصدر الا عن الواحد» در جهت لزوم وجود سنخیت بین علت و معلول حرف صحیحی است و اینکه باید یک جهت جامعی بین آنها باشد. و قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» بنابر آن تفسیری که نتیجه آن عدم امکان صدور امور متعدد از واحد است حرف غلطی است که باید در جای خودش بحث شود.

در هر حال مرحوم آخوند بر اساس این قاعده خواسته‌اند از وحدت اثر، وجود یک جامع بین همه افراد صحیح را کشف کنند و در ادامه اشکالی مطرح کرده‌اند که جامع یا مرکب است و یا بسیط است و هر دو غیر قابل تصورند. جامع مرکب نمی‌تواند باشد چون هر نوع ترکیبی که تصور شود، هم صحت در مورد آن قابل تصور است و هم فساد یعنی همان مرکب ممکن است در حق عده‌ای صحیح باشد و در حق عده‌ای فاسد باشد. مثلا اگر تمام اجزاء و شرایط در حق عالم عاقل بالغ مختار قادر تصور شود این عمل در حق کسی که معذور است فاسد است و اگر کمترین اجزاء و شرایط در نظر گرفته شود این عمل برای کسی که معذور نیست فاسد است.

جامع بسیط هم وجود ندارد چون آن جامع بسیط یا عنوان «مطلوب» است یا عنوانی ملازم با مطلوب است. اینکه عنوان مطلوب نمی‌تواند جامع باشد چون مطلوب متفرع بر امر است و نمی‌تواند متعلق امر باشد، علاوه که باید مثلا «صلاة»، با «مطلوب» مرادف باشد که وجدان خلاف آن را اثبات می‌کند و ثالثا اگر جامع عنوان مطلوب باشد، در موارد شک در جزئیت و شرطیت بنابر قول به صحیح، امکان اجرای برائت نخواهد بود چون مامور به روشن است و اجمالی در آن نیست و اجمال در محقق و محصل آن است، در حالی که خواهد آمد ثمره بین قول به صحیح و اعم، جریان و عدم جریان برائت نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

و منها أنه لا بد على كلا القولين من قدر جامع‏ في البين كان هو المسمى بلفظ كذا و لا إشكال في وجوده بين الأفراد الصحيحة و إمكان الإشارة إليه بخواصه و آثاره فإن الاشتراك في الأثر كاشف عن الاشتراك في جامع واحد يؤثر الكل فيه بذاك الجامع فيصح تصوير المسمى بلفظ الصلاة مثلا بالناهية عن الفحشاء و ما هو معراج المؤمن و نحوهما.

و الإشكال فيه[1] بأن الجامع لا يكاد يكون أمرا مركبا إذ كل ما فرض جامعا يمكن أن يكون صحيحا و فاسدا لما عرفت و لا أمرا بسيطا لأنه لا يخلو إما أن يكون هو عنوان المطلوب أو ملزوما مساويا له و الأول غير معقول لبداهة استحالة أخذ ما لا يتأتى إلا من قبل الطلب في متعلقه مع لزوم الترادف بين لفظة الصلاة و المطلوب و عدم جريان البراءة مع الشك في أجزاء العبادات و شرائطها لعدم الإجمال حينئذ في المأمور به فيها و إنما الإجمال فيما يتحقق به و في مثله لا مجال لها كما حقق في محله مع أن المشهور القائلين بالصحيح قائلون بها في الشك فيها و بهذا يشكل لو كان البسيط هو ملزوم المطلوب أيضا مدفوع بأن الجامع إنما هو مفهوم واحد منتزع عن هذه المركبات المختلفة زيادة و نقيصة بحسب اختلاف الحالات متحد معها نحو اتحاد و في مثله تجري البراءة و إنما لا تجري فيما إذا كان المأمور به أمرا واحدا خارجيا مسببا عن مركب مردد بين الأقل و الأكثر كالطهارة المسببة عن الغسل و الوضوء فيما إذا شك في أجزائهما هذا على الصحيح.

(کفایة الاصول، صفحه ۲۴)

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است