حیات نباتی

بحث در تحقق حیات در موارد حیات نباتی است. آیا در مواردی که حیات نباتی وجود دارد، حیات است و لذا آثار حیات بر آن مترتب است یا اینکه حیات صدق نمی‌کند؟ قبلا هم در بحث قصاص گفته‌ایم که مستفاد از کلمات عده‌ای از علماء این است که در موارد حیات نباتی و هم چنین در موارد مرگ مغزی، عنوان حیات صادق نیست و این به کلام متاخرین هم اختصاص ندارد بلکه در کلمات قدماء هم شاهد دارد هر چند آن زمان عنوان مرگ مغزی یا حیات نباتی وجود نداشته است با این حال همین علماء کلمات و عباراتی دارند که از آن می‌توان استفاده کرد مثلا کسی که حیات نباتی را ازاله کند، قاتل نیست بلکه قاتل همان کسی است که فرد را به حیات نباتی دچار کرده است.

برخی از عبارات را در اینجا نقل می‌کنیم:

مرحوم محقق در شرائع فرموده است:

«الرابعة لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح‌ و هو أن لا تبقى حياته مستقرة و ذبحه آخر فعلى الأول القود و على الثاني دية الميت و لو كانت حياته مستقرة فالأول جارح و الثاني قاتل سواء كانت جنايته مما يقضى معها بالموت غالبا كشق الجوف و الآمة أو لا يقضى به كقطع الأنملة.» (شرائع الاسلام، جلد ۴، صفحه ۱۸۶)

پس اگر کسی جنایتی بر کسی دیگر انجام داد که او را در حکم مذبوح قرار داد یعنی حیات مستقری ندارد اما هنوز حیاتی دارد و دیگری همان حیات را هم به ذبح از بین ببرد، قاتل همان نفر اول است یعنی کسی که حیات مستقر را ازاله کرده است و کسی که حیات غیر مستقر را از بین برده است قاتل نیست. اما اگر جنایت نفر اول، حیات مستقر را سلب نکند هر چند کاری که او کرده است به مرگ هم منتهی شود اما قبل از مرگ، نفر دوم جنایت را انجام داد و حیات را سلب کرد، نفر اول قاتل نیست.

مرحوم صاحب جواهر در توضیح این عبارت فرموده است:

«لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح و هو أن لا تبقى حياته مستقرة فلا إدراك و لا نطق و لا حركة له اختياريين و ذبحه الآخر فعلى الأول القود لأنه القاتل و على الثاني دية الميت التي ستعرفها إن شاء الله، لأنه قطع رأس من هو بحكم الميت.» (جواهر الکلام، جلد ۴۲، صفحه ۵۸)

ایشان معیار حیات مستقر را نبود ادراک و شعور و حرکت اختیاری دانسته است. البته روشن است که منظور از «نطق» صحبت کردن نیست بلکه منظور همان شعوری است که مقوم حقیقت انسانیت است. بنابراین از نظر مرحوم صاحب جواهر کسی که حیات مستقر ندارد یعنی ادراک و شعور و حرکت اختیاری ندارد، هر چند حرکت غیر اختیاری مثل ضربان قلب یا تنفس یا حرکات عصبی خارج از اختیار داشته باشد، میت است و زنده نیست. بر همین اساس می‌توان به مرحوم صاحب جواهر نسبت داد که از نظر ایشان هر کسی فاقد ادراک و شعور و حرکت اختیاری باشد، میت است و لذا مرگ مغزی یا حیات نباتی که همین طور است یعنی فرد فاقد ادراک و شعور و حرکت اختیاری است میت است. پس مهم این نیست که فرد زنده بماند، قابلیت برگشت نداشته باشد و ... و لذا محتضر با اینکه دیگر قابلیت برگشت ندارد با این حال زنده است و دارای شعور و ادراک و حرکت اختیاری است و اگر کسی حیات او را زائل کند، قاتل است یا کسی که در اغماء یا حتی کما قرار گرفته است، باز هم شعور و ادراک دارد و لذا زنده است اما مرگ مغزی و حیات نباتی که فرد فاقد ادراک و شعور و حرکت اختیاری است از نظر ایشان میت است.

مرحوم آقای خویی هم می‌فرمایند:

«لو جنى على شخص فجعله في حكم المذبوح و لم تبق له حياة مستقرّة، بمعنى: أنّه لم يبق له إدراك و لا شعور و لا نطق و لا حركة اختياريّة، ثمّ ذبحه آخر، كان القود على‌ الأوّل و عليه دية ذبح الميّت، و أمّا لو كانت حياته مستقرّة كان القاتل هو الثاني و عليه القود، و الأوّل جارح، سواء أ كانت جنايته ممّا يفضي إلى الموت كشقّ البطن أو نحوه، أم لا كقطع أنملة أو ما شاكلها» (تکملة المنهاج، مساله ۲۴)

این عبارت صریح در این است که ملاک حیات وجود ادراک و شعور و نطق و حرکت اختیاری است.

مرحوم آقای روحانی هم در تبیین حیات غیر مستقر گفته‌اند:

«لو جنى على شخص بأن تسبب له بإعاقة دائمة بحيث أفقده الشعور و القدرة فجعله في حكم المذبوح و لم تبق له حياة مستقرة، بمعنى أنه لم يبقَ له ادراك كما لو صار فاقدا للوعی، و لا شعور، و لا نطق، و لا حركة اختيارية، ثمّ ذبحه آخر سواء قتله ذبحا أو أطلق عليه الرصاص أو أزهق روحه بوسيلة ما، كان القَوَد على الأول أي يعاقب الشخص الذي الذي تسبب بالاعاقة الدائمة حسبما ذكر بالقتل و عليه دية ذبح الميت و أما لو كانت‌ حياته مستقرة بحيث كان لا يزال يمتلك الوعي و القدرة على التفكير، كان القاتل هو الثاني، و عليه القَوَد، و الأول جارح» (منهاج الصالحین، جلد ۳، صفحه ۳۱۵)

بحث حیات مستقر در مسائل مختلفی در فقه مطرح شده است که یکی از آنها همین بحث قصاص است و دیگری بحث تذکیه است که حیوانی که حیات مستقر داشته باشد با سربریدن حلال می‌شود و البته در بحث قصاص مفصل گفتیم این تعبیر اصلا در روایات ما وجود ندارد و این لفظ از فقه اهل سنت به کلمات شیخ راه پیدا کرده است و بعدا در کلمات سایر علماء هم رواج پیدا کرده است و آن هم به این دلیل است که از نظر این علماء حیات مقوم به حیات مستقر است یعنی در موارد فقدان حیات مستقر، حیات وجود ندارد و لذا کسی که بر شخص فاقد حیات مستقر جنایت مرتکب شود، بر میت جنایت کرده است. و نقل کلمات این عده از فقهاء از این جهت برای ما اهمیت دارد که نشان از فهم عرفی آنان نسبت به کلمه «حیات» دارد.

مرحوم شیخ در خلاف در بحث تذکیه فرموده‌اند:

«إذا قطعت رقبة الذبيحة من قفاها، فلحقت قبل قطع الحلقوم و المري‌ء، و فيها حياة مستقرة، و علامتها أن تتحرك حركة قوية، حل أكلها إذا ذبحت، فإن لم تكن فيها حركة قوية لم يحل أكلها؛ لأنها ميتة.» (الخلاف، جلد ۶، صفحه ۵۴)

همین مساله‌ای که ایشان به عنوان علامت حیات مستقر ذکر کرده است که همان وجود حرکت قوی است در موارد حیات نباتی یا مرگ مغزی وجود ندارد بلکه در مثل مرگ مغزی اصلا حرکت ندارد و تنفس و ضربان قلب با دستگاه وجود دارد و در حیات نباتی اگر چه مثل تنفس و ضربان قلب وجود دارد، اما حرکت قوی وجود ندارد.

البته دقت کنید که رفتاری از عرف مثل استنکار و استبعاد وجوب دفن کسی که هنوز نفس می‌کشد یا ضربان قلب دارد اما مبتلا به حیات نباتی است به معنای اشتباه بودن فهم علماء از مفهوم عرفی حیات نیست چرا که عرف ممکن است در اثر وابستگی یا احساسات و عواطف چنین رفتاری داشته باشد علاوه که عرف منبع احکام نیست بلکه نظر او فقط در تشخیص مفاهیم حجت است و ما هم فعلا دنبال فهم معنای عرفی حیات هستیم.

حیات نباتی

گفتیم حیات نباتی یعنی مغز قابلیت ادراک و شعور را از دست داده باشد مثل مرگ مغزی و تفاوت مرگ مغزی و حیات نباتی این است که در مرگ مغزی بر اساس خشک شدن ساقه‌های مغز (که محل عبور اعصاب است) حتی تنفس و ضربان قلب هم وجود ندارد و باید به صورت مصنوعی برقرار شود اما در حیات نباتی تنفس و ضربان قلب به صورت طبیعی وجود دارد.

در پزشکی معتقدند مغز اگر چه اداره کننده بدن است اما در اعضاء هم قوه ادامه حیات (هر چند به صورت خیلی کوتاه) بدون مغز هم وجود دارد یعنی مثلا حتی با جدا شدن سر از بدن، تا چند دقیقه قلب زنده است و می‌تواند کار کند به نحوی که اگر خون به آن برسد می‌تواند به حیاتش ادامه بدهد اما این حیات ناشی از حیات حیوانی نیست بلکه شبیه به همان حیات نباتات و گیاهان است و بر همین اساس حتی با جدا شدن سر از بدن، تا لحظاتی اعضاء حرکت دارند و این حرکت نشان دهنده وجود نوعی حیات در آنها مستقل از مغز است که از همان به حیات نباتی تعبیر می‌کنند.

در حیات نباتی هم چون ساقه‌های مغز سالمند و خشک نشده‌اند یعنی هم چنان اعضای بدن مثل ریه‌ها و قلب فعالیت انجام می‌دهند اما این حیات ناشی از روح حیوانی و حیات حیوانی و فعالیت مغز نیست و لذا برخی از پزشکان معتقدند که کسانی که حیات نباتی دارند، خواب و بیداری هم دارند نه به معنای خواب و بیداری عرفی که نشان دهنده فعالیت مغز و حیات آن است بلکه منظورشان باز و بسته شدن چشم‌ها ست یعنی در زمان معتاد برای خواب فرد، چشمان فرد بسته می‌شود و در زمان معتاد برای بیداری، چشمان او باز می‌شود و این باز و بسته شدن چشم نشأت گرفته از شعور و ادراک و فعالیت مغز و حیات حیوانی نیست بلکه به صورت ناخواسته و بر اساس حرکت اعصاب است (مثل حرکت عضو جدا شده از بدن).

گفتیم این بحث در اکثر ابواب فقه دارای ثمره است و برای روشن شدن مساله باید در دو مقام بحث کنیم: اول با فرض جزم به تحقق عنوان موت و مرگ یا حیات در موارد حیات نباتی و دوم با فرض شک در تحقق عنوان موت یا حیات است.

قبل از بحث در این دو مقام، به برخی تطبیقات فقهی این بحث اشاره می‌کنیم.

اول: تقلید از میت جایز نیست. آیا تقلید از کسی که مبتلا به حیات نباتی است جایز است؟ بلکه اگر دلیل بر بطلان تقلید از میت اجماع باشد حتی با صدق مرگ در موارد حیات نباتی، جواز و عدم جواز تقلید از او مشکوک است.

دوم: بدن میت نجس است.

سوم: تجهیز میت واجب است حتی اگر دفن او لازم نباشد.

چهارم: قضای نمازهای پدر بعد از مرگش بر پسر بزرگ واجب است. آیا پسر می‌تواند در زمانی که پدر حیات نباتی دارد نماز‌های او را قضا کند؟ یا همان طور که قضای نمازهای پدر در زمان حیاتش صحیح نیست الان هم نمی‌تواند نمازهای او را قضا کند.

پنجم: آیا قضای روزه‌های چنین شخصی صحیح است؟

ششم: اگر مستطیع باشد و میت باشد بر ولی او لازم است که از طرف او حج انجام دهد.

هم چنین در ابواب خمس و زکات و ... هم دارای اثر است. در ابواب معاملات هم ثمرات متعددی دارد:

هفتم: وکیل با مرگ موکل منعزل است آیا در اینجا هم وکیل منعزل است؟

هشتم: حیوان زنده قابل تذکیه است حال اگر حیوان به مرحله حیات نباتی رسیده باشد آیا قابل تذکیه است و با سر بریدن پاک یا حلال می‌شود؟ دقت کنید که تکان خوردن دست و پا یا دم حیوان موضوعیت ندارد بلکه اماره بر حیات است اما در جایی که شبهه موضوعیه حیات باشد و لذا اگر به زنده بودن حیوان یقین داریم و هیچ حرکتی نکند با این حال با سربریدن حلال و پاک است اما فرض ما شبهه حکمیه حیات است.

نهم: با مرگ زوجیت زائل می‌شود. همسر میت باید عده نگه دارد. مبدأ شروع عده از چه زمانی است؟

اگر مرد چهار زن دارد که یکی از زن‌های او به مرحله حیات نباتی برسد آیا ازدواج مجدد برای او جایز است؟

دهم: اموال میت بین ورثه تقسیم می‌شود در حالی که تا وقتی فرد زنده است همه اموالش در ملکیت خود او است و کسی حق تصرف در اموال او را ندارد.

یازدهم: اگر بعد از مرحله حیات نباتی، به وسیله اسپرم او، بچه‌ای برای او متولد شود آیا ارث می‌برد. چون شرط ارث این است که حداقل در زمان مرگ فرد، حمل اتفاق افتاده باشد و حمل بعد از مرگ موضوع ارث نیست لذا حتی اگر به محض مرگ کامل فرد، همسرش از اسپرم او باردار شود آن حمل ارث نمی‌برد هر چند فرزند آن میت محسوب می‌شود. در مورد حیات نباتی اگر چنین کسی زنده باشد حمل بچه در زمان حیات او اتفاق افتاده است و ارث می‌برد اما اگر حیات نباتی مرگ باشد این بچه ارث نمی‌برد هر چند فرزند او محسوب می‌شود و لذا خواهر یا برادر سایر فرزندان او محسوب می‌شود اما ارث نمی‌برد.

دوازدهم: آیا زائل کردن حیات نباتی موجب قصاص است یا جنایت بر اعضای او موجب قصاص عضو است؟

سیزدهم: دیه جنایت بر اعضای او، دیه جنایت بر اعضای زنده است یا دیه جنایت بر اعضای میت؟

بنابراین مساله در اکثر ابواب فقه دارای ثمره است. و اقوال فقهاء هم در این مساله متفاوت است برخی از فقهاء معتقدند نه تنها حیات نباتی بلکه مرگ مغزی هم حیات است و همه آثار حیات بر او مترتب است حتی مثل قصاص، و برخی دیگر معتقدند حیات نباتی، مرگ است و آثار شرعی حیات را ندارد.

توضیح این نکته قبل از شروع بحث لازم است که اصل در الفاظی که موضوع احکام شارع قرار گرفته‌اند همان معانی عرفی آنها ست مگر اینکه اثبات شود برای شارع در آن مورد، اصطلاح خاصی ثابت است. مرگ و زندگی هم همین طورند و اگر شارع اصطلاح خاصی در آنها نداشته باشد بر همان معانی عرفی حمل خواهند شد. و در مورد مرگ و زندگی، اصطلاح خاص شرعی وجود ندارد بلکه موضوع همان مرگ و زندگی عرفی است.

فرض ما این است که در حیات نباتی، حیات شعوری و ادراکی منتفی است اما حیاتی که منشأ رشد و نمو است که همان حیات نباتی است وجود دارد. بنابراین شبهه موضوعیه نیست بلکه شبهه حکمیه است. اگر بتوانیم از نظر عرف معنای این مرگ و زندگی را تحقیق کنیم و به این نتیجه برسیم که در این موارد که کاملا وضعیت مشخص است که مغز از شعور و ادراک تعطیل است اما رشد و تنفس و ضربان قلب وجود دارد، حیات صدق می‌کند یا نمی‌کند که مطابق همان عمل خواهیم کرد و برای اثبات آن باید استعمالات عرفی را بررسی کرد مثلا بررسی کرد از نظر عرف اگر کسی این حیات را زائل کرد قتل صدق می‌کند یا نمی‌کند همان طور که اگر حیات محتضر را زائل کند قتل است.

اما اگر نتوانیم مفهوم حیات و مرگ را در نظر عرف تحقیق کنیم و با اینکه وضعیت از نظر موضوعی کاملا مشخص است شک کنیم حیات یا موت صدق می‌کند یا نه یعنی شبهه مفهومیه است.

پس ما باید در دو مقام بحث کنیم. مقام اول تحقیق معنای مرگ و زندگی و انطباق یکی از آنها بر مرحله حیات نباتی و دیگر بر فرض شبهه مفهومیه و شک.

حیات نباتی

یکی از مسائل مهم در مسائل پزشکی، بحث حیات نباتی است که اهمیت آن از بحث مرگ مغزی کمتر نیست و ما چون عمده مباحث مرگ مغزی را در کتاب مبسوط مطرح کرده‌ایم از تکرار آن خودداری می‌کنیم و بحث حیات نباتی را مطرح می‌کنیم که البته در برخی موارد با مباحث مرگ مغزی مشترک است.

حیات نباتی در اصطلاح این است که شخص فاقد قابلیت شعور و ادراک باشد نه به این معنا که بالفعل ادارک و شعور ندارد که شخص بیهوش و یا خواب هم ادراک و شعور بالفعل ندارد، بلکه به این معنا که مغز به طور کلی فاقد مرحله ادراک و شعور و قابلیت آن است. هوشیاری مراتب مختلفی دارد مثلا در حالت بیداری انسان هوشیار است، مرتبه پایین‌تر از آن حالت خواب است که اگر چه هوشیاری کمتر است اما هنوز مثل درد را احساس می‌کند، مرتبه پایین‌تر از آن حالت اغماء یا بیهوشی است که حتی درد هم احساس نمی‌شود اما با این حال هنوز مراحلی از ادراک و هوشیاری و شعور در فرد وجود دارد. حیات نباتی هیچ کدام از این مراحل نیست بلکه مرتبه‌ای است که شخص هیچ نوع ادراک و شعوری که لازمه حیات حیوانی است ندارد و حیات آن مثل حیات نباتات و گیاهان است. تفاوت حیات نباتی با مرگ مغزی این است که در مرگ مغزی هم ادراک و شعور از بین رفته است و مغز مرده است و هم تنفس و ضربان قلب هم به خودی خود ادامه پیدا نمی‌کند بلکه باید با وسیله خارجی تنفس و ضربان قلب را برقرار کنند چون ساقه‌های مغز از بین رفته است اما در حیات نباتی ساقه‌های مغز خشک نشده‌اند و لذا اگر چه ادراک و شعور نیست، اما تنفس و ضربان قلب برقرار است. پس در مرگ مغزی حتی تنفس و ضربان قلب هم نیست و باید به صورت مصنوعی به او تنفس داد و خون را به گردش درآورد. اما در حیات نباتی این طور نیست و اگر چه مغز ادراک و شعور ندارد اما خود بدن تنفس و ضربان قلب دارد و نیازمند دستگاه نیست هر چند ممکن است ادامه پیدا کردن آن هم نیاز به کمک خارجی و دستگاه داشته باشد.

اما از نظر پزشکی در هر دو صورت (چه مرگ مغزی و چه حیات نباتی) امکان زنده شدن مجدد به صورت عادی وجود ندارد. از نظر پزشکان مرگ مغز (چه در مرگ مغزی و چه در حیات نباتی) قابل بازگشت نیست مگر به همان وجهی که زنده شدن مرده ممکن است یعنی بر اساس معجزه و زنده کردن مردگان، فردی که مغزش مرده است چه اینکه ساقه‌های مغز هم خشک شده باشند که تنفس و ضربان قلب هم مصنوعی برقرار شود یا اینکه ساقه‌های مغز خشک نشده باشند و تنفس و ضربان قلب خودش برقرار باشد به صورت عادی و طبیعی قابلیت زنده شدن ندارد مگر به همان نحوی که ممکن است مرده زنده شود.

همان طور که کما غیر از اغما ست و اغما غیر از حیات نباتی است و حیات نباتی غیر از مرگ مغزی است.

تفاوت هم از نظر علم پزشکی از این جهت است که در مرگ مغزی ساقه‌های مغزی خشک شده و مرده‌اند و لذا خون رسانی هم به مغز صورت نمی‌گیرد اما در حیات نباتی، ساقه‌های مغزی خشک نشده‌اند و هنوز خون رسانی به مغز ادامه دارد هر چند مغز از لحاظ ادارک و شعور مرده است و در مغز در دریافت بازخوردهای عصبی از اعضاء هیچ اتفاقی نمی‌افتد مثل اینکه این بازخوردهای عصبی به صخره و جماد برخورد کنند که هیچ اثری نخواهند داشت.

ادعای پزشکی این است که تنفس و ضربان قلبی که در حیات نباتی اتفاق می‌افتد از قبیل حرکاتی است که عضو جدا شده از بدن دارد که از حیات حیوانی سرچشمه نگرفته است.

پس ملاک قابلیت برگشت و عدم آن نیست، چون مثلا محتضر هم قابلیت برگشت ندارد، بلکه ملاک وجود و عدم وجود حیات حیوانی و قابلیت ادراک و شعور توسط مغز است.

سوالات فقهی در این مساله مطرح است که باید به آنها پاسخ داد:

اول: حفظ حیات مسلمان یا حتی غیر مسلمان لازم و واجب است. آیا حفظ حیات کسی که در مرحله حیات نباتی است هم واجب و لازم است؟ مثلا ادامه پیدا کردن این حیات نباتی متوقف بر اتصال دستگاه‌های مختلف به فرد است که اگر از آنها استفاده نشود همین حیات نباتی هم تمام می‌شود، آیا حفظ این حیات نباتی لازم است پس واجب است که دستگاه‌های مختلف را به او وصل کنند.

دوم: جایز است کسی خودش را دچار حیات نباتی کند یا اینکه جایز نیست و مثل خودکشی است؟ یعنی آیا ادله حرمت خودکشی شامل این حالت هم می‌شود؟ حتی اگر مطلق ضرر به بدن را هم جایز ندانیم با این حال خودکشی و انتحار عنوان خاصی است که برخی آثار خاص هم دارد.

سوم: ازاله و از بین بردن این حیات جایز است؟ یعنی بر فرض که حفظ این حیات لازم نباشد، اما آیا از بین بردن آن جایز است یا اینکه ازاله آن جایز نیست؟ این همان است که برخی بزرگان در همین مساله یا مساله مرگ مغزی دارند که که حفظ حیات لازم نیست اما ازاله این حیات جایز نیست و لذا اگر دستگاه‌هایی به بیمار مرگ مغزی وصل است که در اثر آن حیات ادامه پیدا کرده است، جدا کردن دستگاه‌ها که به ازاله این حیات منجر می‌شود جایز نیست.

چهارم: مساله جواز اخذ اعضای چنین بیماری است. از جمله آثار این بحث این است که اگر ازاله این حیات اشکال داشته باشد یعنی نمی‌توان برای دفع ضرورات یا حفظ حیات دیگران، از اعضای این بیمار استفاده کرد که به مرگ او و ازاله حیات نباتی منجز می‌شود. اما اگر ازاله حیات نباتی اشکال نداشته باشد می‌توانند از اعضای او برای حفظ حیات دیگران استفاده کنند بلکه واجب است استفاده کنند هر چند این کار به از بین رفتن حیات نباتی او منجر می‌شود.

پنجم: بر فرض که ازاله حیات نباتی جایز نباشد، آیا ازاله حیات قتل است و کسی که مرتکب شده است به قصاص نفس محکوم می‌شود؟ یا اگر کسی بر اعضای چنین فردی جنایت کرد محکوم به قصاص است؟

ششم: آیا ایراد جنایتی که به حیات نباتی مجنی علیه منجر شود به معنای قتل است و قصاص جایز است؟ مثل کسی که امحاء و احشاء او درآمده است یا سرش جدا شده است که با وجود دست و پا زدن او قصاص جانی جایز است. یا اینکه تا زمانی که حیات نباتی وجود داشته باشد موضوع قصاص محقق نشده است و قصاص جایز نیست. مثل کسی که او را با سم مسموم کرده‌اند که تا وقتی نمرده است قصاص از کسی که سم را به او خورانده است جایز نیست.

البته سوالات دیگری هم مطرح است که در ضمن مباحث بیان خواهد شد. مساله حیات نباتی بسیار محل ابتلاء است و در همه ابواب فقه دارای ثمره است. مثلا تقلید از کسی که در مرحله حیات نباتی است جایز است؟ آیا بدن او پاک است یا نجس است؟ آیا تجهیز او لازم است و باید او را غسل بدهند یا بر او نماز بخوانند و ...؟ یعنی ممکن است گفته شود هر چند چنین فردی تنفس و ضربان قلب دارد با این حال تجهیز و دفن او لازم است. همان طور که گفته می‌شود بعد از مرگ، قدرت شنوایی تا چند روز وجود دارد و لذا میت را تلقین می‌دهند و در روایات هست که متوجه می‌شود یا پیامبر با کشته شدگان مشرکان در جنگ بدر صحبت کردند و فرمودند آنها هم می‌شنوند که ظاهر صحبت کردن با اجساد این بود که خود همین اجساد می‌شنوند.

به تناسب اینکه بحث مرگ مغزی مطرح شد لازم است جمع بندی مسائل را ارائه کنیم.

ما گفتیم نه فقط به حسب ادله بلکه مستفاد از کلمات مشهور فقهاء این است که در موارد مرگ مغزی عنوان مرگ محقق است به گونه‌ای که احکام قتل و قاتل بر جانی بر او مترتب نیست. اگر کسی حیات نباتی را که فرد در مرگ مغزی دارد، ازاله کند، قاتل محسوب نمی‌شود و بر همین اساس جواب شش سوالی که در جلسه قبل مطرح کردیم روشن می‌شود. بنابراین از نظر ما مشهور فقهاء از قدیم تا صاحب جواهر، مرگ مغزی را مرگ می‌دانند و تعدی بر کسی که مرگ مغزی شده است را قتل محسوب نمی‌کنند. بلکه به نظر ما مرحوم آقای خویی هم مرگ مغزی را مرگ می‌دانند یعنی هر چند اخذ عضو از او جایز نیست اما ازاله حیات او، موجب قصاص نیست.

مرحوم محقق گفتند موضوع قصاص، ازاله حیات مستقر است و بعد هم حیات مستقر در کلمات صاحب جواهر به حیات همراه با ادراک و شعور و نطق و حرکت اختیاری تفسیر شد. و از نظر اهل خبره کسی که مرگ مغزی شده است فاقد شعور و ادراک و هوش و نطق و حرکت اختیاری است. بر خلاف کسی که در کما ست یا در خواب است که از نظر اهل خبره، دارای شعور و ادراک است.

لذا اگر ما بر همین اساس به صاحب جواهر نسبت بدهیم که ازاله حیات مرگ مغزی را موجب قصاص نمی‌داند نسبت درستی است. مرحوم آقای خویی هم همین ضابطه را در حیات مستقر پذیرفته‌اند و لذا ایشان هم ازاله حیات غیر مستقر را موجب قصاص ندانسته‌اند.

بنابراین اگر به گفته اهل خبره، کسی که مرگ مغزی شده است، فاقد شعور و ادراک و حرکت و نطق اختیاری است، ملاک حیات مستقر در او وجود ندارد.

در کتاب مبسوط هم چون مساله برای ما ابهامی داشته است گفته‌ایم اگر شئون دستگاه‌هایی که به بدن متصل می‌شود شأن حافظ حیات است مثل دارویی که انسان می‌خورد و حیات او ادامه پیدا می‌کند و این طور است که مغز را زنده نگه می‌دارد و مغز است که بدن را نگه می‌دارد در این صورت فرد زنده است و حرکت قلب و ... مستند به نفس است. اما اگر مغز مرده است و دستگاه‌هایی که به بدن متصل هستند خودشان بدن را نگه داشته‌اند در این صورت حرکت قلب و ریه و ... مستند به نفس نیست بلکه مستند به آن دستگاه‌ها ست و لذا فرد مرده است.

آنچه شأن فقیه است تبیین کبرای مساله است و تشخیص صغریات مساله و اینکه آیا مرگ مغزی از موارد فقدان شعور و ادراک هست یا نه؟ از شئون فقیه نیست.

علاوه که کسی که مرگ مغزی شده است عرفا میت است و فقهاء هم بر همین اساس اصطلاح حیات مستقر را بیان کرده‌اند نه اینکه بخواهند یک اصطلاح جدید بر خلاف اصطلاح عرف، جعل کنند.

و ما معتقدیم مستفاد از ادله شرعی هم این است که مرگ مغزی مرگ است. بلکه ما معتقدیم حتی این این مورد در روایات هم آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ أَخِي شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خَمْسٌ يُنْتَظَرُ بِهِمْ إِلَّا أَنْ يَتَغَيَّرُوا الْغَرِيقُ وَ الْمَصْعُوقُ وَ الْمَبْطُونُ وَ الْمَهْدُومُ وَ الْمُدَخَّنُ‌ (الکافی، جلد 3، صفحه 210)

بر کسی که در اثر ضربه و ... مرگ مغزی شده است مهدوم صدق می‌کند و روایت می‌گوید در این موارد باید صبر کرد تا تغییر کنند و منظور از تغییر نکردن، جلوگیری از تغییر به واسطه دستگاه و ... نیست و گرنه با منجمد کردن بدن و ... می‌توان از ایجاد تغییر در آن جلوگیری کرد.

مهدوم یعنی کسی که به واسطه هدم بنا، حیات او مشکوک است، او را فورا دفن نکنند و نگه دارند تا علائم مرگ مثل تغییر در او به وجود بیاید و با تغییر نشان می‌دهد که مرگ از همان زمان اتفاق افتاده بوده است.

با آنچه گفتیم جواب شش سوالی که مطرح کردیم روشن می‌شود:

و بر همین اساس ما گفتیم وصل کردن دستگاه‌ به کسی که مرگ مغزی شده است واجب نیست چون بر لزوم حفظ این حیات دلیلی نداریم. چون دلیل حفظ حیات، یا ارتکاز متشرعی است و یا مثل من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین ... است که در مورد کسی که مگر مغزی است هیچ کدام وجود دارد.

همان طور که تسبیب به حفظ حیات در زمان مرگ مغزی واجب نیست. آنچه دلیل داریم این است که خودکشی جایز نیست اما اینکه حفظ حیات نباتی هم لازم است دلیلی نداریم.

سوال سوم این بود که آیا قطع دستگاه‌ها از کسی که مرگ مغزی شده است جایز است؟ از نظر ما جایز است چون قطع کردن آنها قتل نیست تا مشمول ادله حرمت باشد اینجا یا جزما قطع نیست یا اینکه از موارد شبهه مفهومیه قتل است و در موارد شبهه مفهومیه نمی‌توان استصحاب کرد.

و ادله‌ای که می‌گوید در دماء باید احتیاط کرد در مورد زندگان است اما کسانی که زنده بودنشان مشکوک به شبهه مفهومی است مشمول آن ادله نیستند.

و روشن هم می‌شود که قطع این حیات نباتی در هنگام مرگ مغزی موجب قصاص نیست و قطع اعضای او هم موجب ثبوت قصاص نیست.

سوال ششم هم که در مورد جواز اخذ اعضاء از او بود، که آیا تکلیفا می‌توان از چنین فردی عضو برداشت؟ با قطع نظر از حکم وضعی آن که قصاص است.

از نظر ما اخذ اعضاء او هم تکلیفا اشکال ندارد چون آنچه حرام است یکی تعدی بر زنده است و کسی که زنده است نمی‌توان از او عضو برداشت و دیگری هم حرمت هتک میت است. اخذ اعضاء ملازم با هتک حرمت میت نیست و لذا مرحوم آقای خویی هم می‌گفتند اگر کسی به برداشتن اعضایش بعد از مرگ وصیت کند، وصیت او نافذ است چون ممنوعیت اخذ اعضاء میت به دلیل هتک است و با وصیت هتک صدق نمی‌کند. و البته مرحوم آقای تبریزی می‌گفتند وصیت نافذ نیست چون وصیت مشرع نیست.

و البته منظور مرحوم آقای خویی این نیست که با وصیت می‌توان هتک حرام را جایز کرد بلکه منظور این است که با وصیت اصلا هتک صدق نمی‌کند و موضوع صدق نمی‌کند.

بحث در تبیین حیاتی بود که ازاله آن موجب قصاص است. مرحوم محقق گفتند ازاله حیات مستقر موجب قصاص است و صاحب جواهر حیات مستقر را به حیات ملازم با ادراک و شعور و حرکت و نطق اختیاری تفسیر کردند. مرحوم محقق فرمودند اگر کسی حیات مستقر را زائل کند و بعد از او کسی حیات غیر مستقر را ازاله کند، شخص اول قاتل است و قصاص بر او ثابت است.

همان طور که اگر بر عکس باشد یعنی شخص اول با جنایت حیات مستقر را زائل نکند و شخص دوم حیات مستقر را زائل کند قاتل جانی دوم است و قصاص بر او ثابت است هر چند حیات فرد بعد از جنایت اول، حیات کوتاهی باشد.

صاحب جواهر این نظر را تعلیل کرده‌اند که جانی دوم (که حیات مستقر را ازاله کرده است) مانع از تاثیر جنایت اول در مرگ شده است. درست است که اگر این جنایت دوم هم اتفاق نمی‌افتاد همان جنایت اول این فرد را می‌کشت، اما این جنایت دوم مانع سرایت جنایت اول شد.

چرا که از نظر فقهاء که متخذ از عرف هم هست، قتل ازاله حیات مستقر است و حیات مستقر گاهی طولانی است و گاهی کوتاه است و این جهت (طول و قصر) در صدق قتل نقشی ندارد.

در نتیجه صاحب جواهر می‌فرمایند جانی دوم که حیات کوتاه مستقر را زائل کرد قاتل است هر چند اگر این کار را هم نمی‌کرد مجنی علیه در اثر جنایت اول کشته می‌شد. همان طور که اگر جنایت اول طوری باشد که باعث مرگ مجنی علیه نشود.

و این نظر بر خلاف آن چیزی است که از مالک نقل شده است که او معتقد است اگر جنایت اول به طوری است که باعث مرگ مجنی علیه در یک یا دو روز می‌شود، قاتل او است و جانی دوم قاتل نیست.

و صاحب جواهر هم در رد آن می‌فرمایند آنچه ملاک قتل است از بین بردن حیات مستقر (حیات دارای ادراک و شعور و حرکت و نطق اختیاری) است تفاوتی ندارد حیات مستقر طولانی باشد یا کوتاه باشد.

ما گفتیم این عنوان در موارد مختلف در کلمات فقهاء مذکور است و البته این عنوان اصالتی ندارد.

به همین مناسبت برخی از موارد کلمات فقهاء را ذکر می‌کنیم تا ضابطه این امر روشن شود خصوصا با توجه به مسائل جدیدی که در این رابطه مطرح شده است مثل مرگ مغزی و ...

ما در مبسوط این بحث را به تفصیل دنبال کرده‌ایم و ضابطه حیات و مرگ را روشن ساختیم. حیات و موت در موارد متعددی در احکام شریعت موضوع حکم است. در مباحث اجتهاد و تقلید مثل بحث حیات مجتهد و اینکه آیا از مجتهدی که مرگ مغزی شده است تقلید صحیح است؟ آیا بر مقلدین او در زمان مرگ مغزی رجوع به مجتهد زنده لازم است؟ در مباحث طهارت مثل اینکه میته نجس است، آیا انسانی که مرگ مغزی شده است نجس است؟ آیا تذکیه حیوانی که مرگ مغزی شده است صحیح است؟ و اینکه در روایات هم تکان دادن پا یا دم و ... برای حلیت و تذکیه بیان شده است از باب اماره بر حیات حیوان است و گرنه بدون شک اگر بدانیم حیوانی زنده است با این حال بعد از تذکیه هیچ حرکتی نکند، مذکی است.

در مباحث نماز، آیا قضای نماز و روزه از کسی که در مرگ مغزی است صحیح است؟ هم چنین پسر بزرگ در زمان مرگ مکلف به قضای نماز و روزه است حال اگر پسر اول در زمان مرگ مغزی بمیرد آیا او مکلف بوده است یا پسری که بعد آن هست؟

در بحث معاملات از بیع و وکالت و نکاح و میراث و دین و ... در بحث قصاص و دیات و حدود و ... در تمام این ابواب حیات و مرگ موضوع احکام متعدد شرعی قرار گرفته‌اند.

لذا این مساله بسیار مهم است و تطبیقات بسیاری در فقه دارد. و بعد هم گفته‌ایم شاید حیات و مرگ در هر کدام از این مسائل با یکدیگر متفاوت باشند مثلا شاید حیات و مرگ در باب تذکیه یا طهارت و نجاست با حیات و مرگ در باب قتل متفاوت باشد. یا حتی شاید موضوع قصاص اعم از قتل و اماته باشد یا موضوع آن مقتول باشد در حالی موضوع نجاست میته است. ممکن است کسی میته نباشد اما مقتول باشد.

به نظر ما آنچه میزان و موضوع در فقه است عنوان حیات مستقر نیست تا بخواهیم حیات مستقر را معنا کنیم. قتل متقوم به این است که انسان زنده باشد و قتل یعنی ازاله حیات، در این صورت تعرض به انسان زنده به آنچه موجب ازاله حیات او می‌شود، قتل است.

گفتیم اصطلاح حیات مستقر، از کلمات اهل سنت به فقه ما وارد شده است و گرنه در هیچ دلیلی موضوع حکم قرار نگرفته است.

پس باید مفهوم و معنای حیات را بررسی کرد، به نظر ما از نظر عرف، حیات همان ادراک است و کسی که ادراک دارد زنده است هر چند در حالت اغماء و یا کما باشد. فقهاء هم چون دیده‌اند عنوان حیات مستقر، با این مفهوم عرفی نزدیک است از آن استفاده کرده‌اند.

بنابراین ما هستیم و اطلاق ادله مرگ و حیات و قتل. انسانی که دارای ادراک است زنده است و ازاله آن حیات قتل است. بنابراین از نظر ما حیات همان ادراک است و لذا در موارد مرگ مغزی حیاتی وجود ندارد.

اما اگر کسی این را نپذیرد و شک کنیم که در حال مرگ مغزی حیات وجود دارد و ازاله آن قتل است و موجب قصاص است یا نه؟ نمی‌توان به استصحاب حیات تمسک کرد چرا که روشن است در شبهات مفهومیه استصحاب جاری نیست.

همان طور که در موارد شک در مفهوم روز، نمی‌توان استصحاب جاری کرد در اینجا هم که در مفهوم حیات شک باشد استصحاب جاری نیست.

در این صورت اگر ادله قصاص اطلاقی داشته باشند آنها مرجعند اما اگر گفتیم آنها اطلاق ندارند و ادله قصاص در صورت حیات هستند، در این صورت نوبت به اصول عملیه می‌رسد.

آن روایاتی هم که می‌گوید کسانی که صاعقه به آنها اصابت کرده است و ... صبر کنید و آنها را دفن نکنید، از مویدات نظر ما ست که مرگ مغزی مرگ است یعنی آن روایات هم می‌گوید سه روز صبر کنید و بعد از سه روز لازم نیست صبر کرد و او را دفن کنید و ظاهر آنها هم این است که یعنی حتی اگر امارات مرگ مثل بوی تعفن و ... آشکار نشود.

در ادامه نسبت به قتل محتضر بحث کرده‌ایم و گفته‌ایم ممکن است کسی حیات داشته باشد و ازاله آن حرام هم باشد اما موجب قصاص نباشد هر چند قتل هم صدق کند چون ادله قصاص به وجود حیات در آن تعلیل شده است یعنی اگر قصاص نبود، حیات در معرض زوال بود، در آن مواردی که حتی اگر قصاص هم نباشد، حیات هم زائل می‌شود این موارد ثبوت قصاص معلوم نیست.

و بعد در مورد مرگ مغزی مفصل بحث کرده‌ایم و شش مساله در آن مطرح کرده‌ایم:

اول) آیا حفظ افرادی که مرگ مغزی می‌شوند واجب است؟ همان طور که حفظ مسلمین زنده واجب است.

دوم) آیا برای مکلف تسبیب به حفظ حیات در زمان مرگ مغزی واجب است؟ هر چند به مثل وصیت و ... باشد.

سوم) بر فرض که حفظ این حیات هم واجب نباشد، آیا قطع دستگاه‌هایی که الان او را در این مرتبه از حیات نباتی نگه داشته است جایز است؟

چهارم) اگر حفظ این حیات واجب هم باشد اگر کسی این حیات را ازاله کرد قصاص ثابت است؟

پنجم) آیا در قطع اعضای کسی که مرگ مغزی شده است قصاص ثابت است؟

ششم) آیا این فرد مثل میت است که اخذ اعضاء از او جایز است یا مثل فرد زنده است که اخذ عضو از او جایز نیست؟

با مباحثی که مطرح کردیم جواب این سوالات روشن می‌شود و ما گفتیم به نظر ما و نظر مشهور فقهاء در موارد مرگ مغزی، ازاله حیات موجب قصاص نیست.

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است