باسمه تعالی

بحث در دخول غایت در مغیی یا خروج آن بود. در مساله اختلاف و اقوال زیادی وجود دارد.

یک قول خروج غایت از مغیی است که مختار مرحوم آخوند است.

قول دوم دخول غایت در مغیی است که مختار مرحوم ایروانی است.

قول سوم مجمل شدن قضیه است و اینکه بدون قرینه نه حکم به دخول غایت در مغیی می شود و نه حکم به خروج آن و مرجع اصول عملیه است و این قول مختار مرحوم نایینی است.

قول چهارم تفصیل بین حتی و غیر آن است که اگر غایت با حتی ذکر شده باشد داخل در مغیی خواهد بود و در غیر آن خارج است.

قول پنجم تفصیل است که اگر غایت از جنس مغیی باشد داخل در حکم است و اگر از جنس مغیی نباشد خارج از حکم است.

قول ششم تفصیل مرحوم اصفهانی است که غایت اگر به معنای آخر الشیء باشد داخل در مغیی است ولی اگر به معنای انتها و ظرف باشد خارج است.

مرحوم آخوند فرموده است غایت خارج از مغیی است مگر اینکه قرینه ای وجود داشته باشد چون غایت حد است و حد پایان شیء است و نمی شود داخل در حکم باشد.

بعد از آن می فرمایند این عنوان که «هل هی داخلة فی المغیی بحسب الحکم او خارجة عنه؟» در جایی که غایت حد حکم باشد جا ندارد و فقط در مواردی که غایت حد موضوع است جا دارد.

بله اگر عنوان این باشد که آیا حکم مغیی با حصول غایت منقطع می شود یا نه بحث جا دارد..

عجب است از ایشان که چرا عنوان را به گونه ای انتخاب کرده اند که بعد در این تکلفات قرار بگیرند. اگر در عنوان می گفتند که آیا غایت داخل در حکم هست یا نه؟ حال چه غایت خود حکم باشد و چه غایت غیر آن باشد بحث جا داشت.

مرحوم ایروانی فرموده اند غایت داخل در حکم مغیی است چون غایت یعنی پایان شیء نه اینکه پایان قبل از آن محقق شود. و شاهد آن این است که اگر به شما گفتند تا 40 خانه همسایه است آیا معنای آن این است که خانه 40 داخل نیست؟

مرحوم نایینی می فرمایند کلام مجمل است و مرجع اصول عملیه است.

ایشان می فرمایند ما استعمالات هر دو طرف را به کثرت دیده ایم و بدون قرینه هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارد.

بعد می فرمایند انتهاء به معنای نقطه پایانی که خودش مندرج در مغیی است غیر از محل بحث ما ست چون این معنا در انتها با مفهوم اسمی جا دارد ولی محل بحث ما در حروف غایت است و ممکن است در حروف غایت داخل در حکم مغیی باشد.

مرحوم اصفهانی فرموده اند غایت دو معنا دارد که به یک معنا داخل در مغیی است و به یک معنا خارج از مغیی است. غایت به معنای آخر الشیء مندرج در آن است ولی گاهی غایت به معنای ظرف است یعنی ما یکون عنده النهایة در این صورت خارج از مغیی خواهد بود. و احتمالا بحث صوم در ذهن ایشان به عنوان مثال برای این قسم بوده است.

یک تفصیل هم فرق میان هم جنس بودن و غیر هم جنس بودن غایت و مغیی بود که این مقداری شبیه تفصیل مرحوم اصفهانی است یعنی جایی غایت به معنای آخر است که غایت هم جنس با مغیی باشد و اگر غیر هم جنس باشند غایت به معنای ظرف است.

تفصیل بین حتی و غیر آن نیز ناشی از خلط بین حتی عاطفه و حتی غائیه است.

به نظر می رسد حق با مرحوم نایینی است یعنی مثال برای هر دو طرف زیاد است و در بیشتر استعمالات قرائن خارجیه یا داخلیه نقش در ظهور دارند. بنابراین در صورت عدم ظهور در یک طرف مرجع اصول عملیه است.

در بحث دیگر نیز که آیا کل غایت داخل در مغیی است یا بعض آن نیز اجمال وجود دارد.

مفهوم استثناء

چه بسا تعبیر از این بحث به مفهوم مسامحه باشد. مراد در این بحث این است که آیا حکم ثابت برای مستثنی منه شامل مستثنی نیز می شود یا نه؟ آیا نفی حکم از مستثنی می کند یا نسبت به آن ساکت است؟

البته شخص الحکم یقینا از مستثنی منتفی است اما آیا سنخ الحکم نیز منتفی است؟

البته این بحث در حقیقت بحث از منطوق جمله استثنائیه است. نه مفهوم.

مرحوم آخوند فرموده اند حق این است که قضیه دلالت دارد سنخ الحکم منتفی است.

 

و السلام علکیم

باسمه تعالی

مفهوم غایت تطبیقات زیادی در فقه دارد. در آیه شریفه «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُون‏» (توبه ۲۹) بحث مانند «سر من البصرة الی الکوفة» می باشد یعنی مشخص نیست قید به حکم بر می گردد یا به موضوع.

در بحث مفهوم غایت به جا بود بحث مفهوم ابتداء نیز مطرح می شد. یعنی اگر گفت «اغسل وجهک من قصاص الشعر» آیا مفهوم دارد یعنی نفی حکم از قبل از ابتداء کند؟

تمام بحث هایی و اقوالی که در مفهوم غایت مطرح شد در این جا نیز جا دارد و شاید به همین دلیل قوم این بحث را مطرح نکرده اند که از نظرشان بین این دو تلازم بوده است.

نکته دیگری که در مفهوم غایت باید بحث شود این است که آیا مستفاد از غایت عدم لزوم و عدم حکم است یا متفاهم مانعیت بعد از غایت است. مثلا اگر گفت «تا کعب باید مسح شود» مفهوم آن این است که بعد از کعب واجب نیست یا اینکه مفهوم آن مانعیت مسح بعد از کعب است؟ از مرحوم شیخ نقل شده است که متفاهم عدم لزوم است نه اینکه مانعیت باشد.

و اینکه این بحث را در ذیل مفهوم غایت مطرح کرده اند اما در ذیل باقی مفاهیم مطرح نشده است شاید به این دلیل است که اینجا دو تکلیف ارتباطی تصور می شده است به خلاف موارد دیگر که دو تکلیف مستقل خواهند بود.

اما بحث به اینجا رسید که آیا غایت داخل در مغیی هست یا نه؟ این بحث در حقیقت بحث از منطوق قضیه است و ربطی به مفهوم ندارد. و گفتیم بر فرض اینکه غایت داخل در مغیی است آیا تمام آن داخل در مغیی است و حکم آن را دارد یا برخی از آن؟

این بحث مثال های زیادی دارد مانند وجوب سعی از صفا تا مروه و وجوب طواف از حجر تا حجر و ...

و مثل همین بحث ها در ابتداء نیز جاری است مثلا مسح از سر انگشت پا باید باشد آیا خود سر انگشت هم باید مسح شود یا نه؟ اگر باید مسح شود همه آن باید مسح شود یا قسمتی از آن کافی است؟

و البته شاید اینکه قوم از ابتداء بحث نکرده اند به خاطر همان تلازمی بوده باشد که در نظر آنها وجود داشته و شاهد آن این است که مرحوم اصفهانی در اینجا در ذیل کلام مرحوم آخوند برای ابتداء و انتها حکم واحد بیان می کنند.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در دلالت قضیه مشتمل بر غایت بر مفهوم بود. مرحوم آخوند تفصیل دادند. در مثل «کل شی لک حلال حتی تعرف انه حرام» فرمودند چون حتی متعلق به حکم است قضیه مفهوم دارد اما اینکه چرا حتی متعلق به حکم است به خاطر اینکه حتی ظاهر در استمرار است و آنچه قابلیت استمرار دارد حکم است نه موضوع.

اما در مثل سر من البصرة‌ الی الکوفة غایت قید برای موضوع است یعنی می گوید مسیر تا کوفه واجب است و موضوع وجوب سیر تا کوفه است.

هر چند تقیید موضوع به لحاظ حکم است اما اکنون قید مستقیما به موضوع بر می گردد.

مرحوم نایینی بحث را صغرویا این گونه تعقیب کرده اند که ظهور غایت این است که قید برای حکم است مگر اینکه خلاف آن با قرینه ثابت باشد پس هر قضیه مشتمل بر غایت دارای مفهوم است چنانچه ایشان در وصف عکس این مساله را فرمودند.

مرحوم ایروانی فرموده اند اگر غایت در اثنای کلام ذکر شود یعنی قبل از اینکه کلامی که یصح السکوت علیها ذکر شود در این صورت ظهور در تعلق غایت به موضوع است اما اگر بعد از اتمام کلام و بیان حکم ذکر شود قید حکم خواهد بود. مثل «کل شی لک حلال حتی تعرف انه حرام» که جمله تام است و بعد از آن قید ذکر شده است.

مرحوم خویی گفته اند گاهی حکم در قضیه مستفاد از هیئت و مفاد حرفی است و گاهی مستفاد از ماده و مفاد اسمی مانند «یجب» و «واجب» است.

اگر وجوب و حکم مدلول حرفی باشد ظاهر قید و غایت این است که قید برای موضوع است و شاید این به خاطر جزئی بودن معنای حرفی باشد.

اما اگر حکم مستفاد از ماده و مفاد اسمی باشد در این موارد تفصیل وجود دارد گاهی متعلق حکم در قضیه ذکر نشده است در این صورت قید برای حکم خواهد بود مثل «الخمر حرام الی ان یضطر الیه» که متعلق حکم که شرب است ذکر نشده است و حرمت به عین خمر تعلق گرفته است و قیود به آنچه در کلام مذکور است تعلق پیدا می کنند.

ولی اگر متعلق حکم در کلام ذکر شده باشد کلام مجمل خواهد بود و غایت هم ممکن است قید موضوع باشد و مفهوم نداشته باشد و هم ممکن است قید حکم باشد و دارای مفهوم باشد.

به نظر ما هیچ کدام از این کلمات صحیح نیست و ظهور جمله دارای غایت در این موارد و تفاصیل ذکر شده روشن نیست و این موارد نکته و برهانی ندارد.

مثال ذکر شده در کلام مرحوم آخوند نیز صحیح نیست زیرا احتمال استمرار سنخ حلیت حتی بعد از شناخت حرمت و علم به حرمت عقلا نیست و البته این اشکال را مرحوم روحانی نیز ذکر کرده اند. در این قضیه انتفای سنخ الحکم به حکم عقل است نه به خاطر مفهوم و گفتیم مفهوم در جایی است که احتمال ثبوت آن حکم برای غیر منطوق نیز باشد تا مفهوم نفی آن را بکند و در اینجا احتمال ثبوت حلیت حتی بعد از علم به حرمت وجود ندارد.

البته کبرایی که مرحوم آخوند ذکر کرده اند و تفصیل ایشان صحیح است و استدلالی که در عدم مفهوم وصف بیان کردیم اینجا جاری نیست زیرا در وصف دلالت بر انحصار وجود نداشت هر چند ظاهر قضیه سنخ الحکم بود اما در قضیه مشتمل بر غایت وضع غایت و حد بودن آن برای حکم دلالت بر انحصار دارد.

نظیر آنچه در دلالت امر بر طبیعت گفته شده است که با یک بار انجام مامور به امر ساقط می شود و گفتیم این به معنای دلالت امر بر مره نیست و در نهی برعکس بود و عدم طبیعت به عدم کل است اینجا هم غایت مذکور قید طبیعی الحکم است و قبل از غایت طبیعی الحکم هست و بعد از غایت طبیعی الحکم نیست و عدم طبیعی به عدم کل است و اگر یک فرد هم بعد از غایت دارای همان حکم باشد دیگر عدم طبیعی حکم نخواهد بود بلکه عدم شخص الحکم است.

پس به حسب وضع و لغت خود غایت دلالت بر حصر و حد بودن دارد و نکته خاصی هم در تعیین ضابطه تفصیل به نظر نمی آید یعنی مثال ها درست است و نکته در دلالت بر حصر در یک جا و عدم دلالت بر حصر در جای دیگر است اما اینکه چرا در «سر من البصرة الی الکوفة» غایت قید برای حکم نیست روشن نیست.

هذا تمام الکلام در مفهوم غایت.

اما نکته دیگر بحث این بود که غایت داخل در مغیی است یا خارج از آن؟ این بحث در سه بحث ذیل قابل تعقیب است:

۱. اگر حکمی مقید به غایتی شد خود غایت هم داخل در مغیی است یا خارج از آن است؟

۲. بر فرض که غایت داخل در مغیی باشد آیا همه غایت و کل آن داخل در مغیی است یا جزئی از آن؟

۳. ابتدا و مبدا حکم چطور؟ آیا ابتدا هم داخل در حکم است یا نیست؟

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

دو نکته در مورد مفهوم وصف باقی مانده است:

اول بیان مرحوم نایینی در رابطه با مبنای اعتبار مفهوم وصف هر چند خودشان منکر مفهوم وصف هستند و ظاهرا این کلام از حرف مرحوم آخوند در بحث غایت اخذ شده است.

حاصل بیان مرحوم نایینی این است که اگر وصف، قید برای حکم باشد قضیه مفهوم خواهد داشت چرا که حکم را مقید و محدود به مورد وصف کرده اند پس اگر وصف نبود حکم هم نیست و بر همین اساس در مفهوم شرط قول به وجود مفهوم هست چون معتقدند شرط قید حکم است.

اما اگر وصف، قید برای موضوع باشد مفهوم نخواهد داشت چون نتیجه این است که در مورد این قید حکم وجود دارد و در غیر صورت وجود آن قید قضیه ساکت است و دلالتی بر نفی حکم نمی کند. مثل قضیه لقبیه.

و لذا در قضیه شرطیه نیز می گفتند اگر شرط مسوق برای بیان موضوع باشد دارای مفهوم نیست.

و مرحوم نایینی فرموده اند ظاهر وصف این است که قید موضوع است نه قید حکم بنابراین وصف مفهوم نخواهد داشت.

اشکالی در کلام مرحوم روحانی ذکر شده است که بسیار عجیب است ایشان فرموده اند خود مرحوم نایینی و دیگران قبول دارند تقیید موضوع در حقیقت تقیید حکم است و حکم نسبت به نبود قید منتفی است. هر چه موضوع حکم را ضیق کند حتما حکم را نیز محدود خواهد کرد چرا که حکم محدود به موضوعش می باشد و هر چه موضوع محدودتر شود حکم نیز محدود تر خواهد شد.

پس باید قائل به ثبوت مفهوم برای وصف شوید.

این کلام غریب است چون مرحوم نایینی نگفتند هر کجا حکم محدود شود مفهوم هست تا این اشکال به ایشان وارد باشد بلکه حرف مرحوم نایینی این است که هر کجا قید مستقیما به حکم تعلق بگیرد قضیه مفهوم دارد و هر کجا قید به حسب صناعت و قواعد لغوی مستقیما به حکم تعلق نگیرد هر چند بالمآل به حکم برگردد و حکم را محدود کند قضیه مفهوم نخواهد داشت.

و فرق آن نیز در بحث وضع و ظهور است عرف در یکی مفهوم استظهار می کند و در دیگری نمی کند نکته عقلی نیست تا اشکال وارد باشد.

اگر بنابر این اشکال باشد اولی این اشکال بود که هر قید حکمی، در حقیقت قید موضوع است و مانند موضوع حکم است پس مطلقا قضیه نباید مفهوم داشته باشد.

بله اشکالی که به مرحوم نایینی وارد است این است که صرف قید داشتن حکم و سنخ الحکم به معنای مفهوم داشتن نیست بلکه علاوه بر آن باید دلالت بر انحصار نیز داشته باشد که چنین دلالتی مفقود است.

نکته دوم کلام مرحوم اصفهانی است که تقریبی برای دلالت وصف بر مفهوم ذکر کرده اند اگر چه خود ایشان منکر مفهوم وصف هستند.

این استدلال متشکل از مقدمات زیر است:

اول: قضیه مشتمل بر وصف ظهور دارد که وصف مدخلیت در حکم دارد.

دوم: ظاهر کلام این است که این وصف متعینا دخیل در حکم است و گرنه باید جامع مدخلیت در حکم داشته باشد چرا که طبق قاعده الواحد لایصدر الا من واحد حکم باید از یک علت نشات بگیرد و محال است چند وصف به صورت مستقل موثر در حکم باشند پس اگر این وصف دخیل در حکم نباشد باید جامع دخیل در حکم باشد. و احتمال دخالت جامع در حکم در قضیه وصفیه خلاف ظهور جمله وصفیه در دخالت وصف متعینا در حکم است. حاصل اینکه ظهور قضیه وصفیه مفهوم است.

بعد خود ایشان جواب داده اند که قاعده الواحد در مورد واحد شخصی صحیح است و محل بحث ما واحد نوعی است و این قاعده در واحد نوعی جاری نیست. شخص الحکم نمی تواند دو منشا داشته باشد اما سنخ الحکم که واحد بالنوع است مانعی ندارد دارای مناشی متعدد باشد.

و ما نیز قبلا جواب دادیم که این قاعده بر فرض تمامیت در تکوینیات تمام است نه در امور اعتباری.

******

مفهوم غایت

بحث بعدی که بسیار مهم است مفهوم غایت است. مرحوم آخوند می فرمایند در مورد مفهوم غایت اختلاف شده است و مشهور قائل به ثبوت مفهوم هستند و مرحوم شیخ و سید نیز از منکرین مفهوم غایت هستند.

معنای مفهوم غایت این است که اگر غایتی در جمله ذکر شد آیا حکم از ما بعد غایت نفی می شود یا نه؟ بلکه غایت مذکور غایت برای شخص الحکم است نه سنخ الحکم؟

باید توجه کرد که در اینجا دو بحث وجود دارد یکی وجود مفهوم برای غایت است و بحث دیگر این بحث است که آیا غایت داخل در مغیی هست یا نیست؟ اگر غایت داخل در مغیی باشد در صورت دلالت قضیه بر مفهوم حکم از بعد از غایت نفی می شود و اگر غایت خارج از مغیی باشد در صورت دلالت قضیه بر مفهوم حکم از خود غایت و بعد از آن نفی می شود.

این بحث مهم است و حد مفهوم غایت را مشخص می کند اما ارتباطی به اصل ثبوت مفهوم یا عدم آن ندارد و نباید این دو را به یکدیگر خلط کرد.

اما بحث اول: مرحوم آخوند می فرمایند مقتضای تحقیق این است که اگر غایت قید برای حکم باشد قضیه مفهوم خواهد داشت  ولی اگر غایت قید برای موضوع حکم باشد قضیه مفهوم ندارد.

یعنی اگر به حسب قواعد لغت غایت قید برای حکم باشد مانند «کل شی لک حلال حتی تعرف انه حرام» یا «کل شی طاهر حتی تعلم انه قذر» که به حسب قواعد قید برای حکم است در این صورت قضیه دارای مفهوم است. و این مقتضای غایت برای حکم است چون اگر غایت مذکور نفی حکم برای غیر آن نکند غایت برای حکم نخواهد بود و این واضح الی النهایة.

ولی اگر قید برای موضوع الحکم باشد دلالت بر مفهوم ندارد بلکه مثل مفهوم لقب و وصف خواهد بود. اینکه موضوع حکمی مقید باشد باعث نمی شود که موضوع دیگری هم همین حکم را نداشته باشد.

البته منظور مرحوم آخوند در اینجا از موضوع الحکم، متعلق حکم است چرا که می فرمایند اگر طلب متعلق به موضوع شد منافاتی ندارد سنخ طلب به موضوع دیگری تعلق بگیرد و قبلا روشن شده است که موضوع حکم متعلق طلب واقع نخواهد شد بلکه طلب اثباتا و نفیا نسبت به آن ساکت است. یا حداقل اعم از متعلق الحکم و موضوع الحکم منظور ایشان است.

این مختار مرحوم آخوند بود و ایشان نفرموده اند در کجا و چه مواردی به حسب قواعد غایت قید برای حکم است و در چه مواردی قید برای موضوع است.

مرحوم خویی خواسته اند ضابطه ای در اینجا ارائه کنند که ان شاء الله خواهد آمد.

 

و السلام علیکم

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است