جلسه چهل و سوم ۲۴ آذر ۱۳۹۸
قاضی تحکیم
گفتیم قاضی تحکیم یعنی قاضی که نفوذ قضای او منوط به رضایت متخاصمین است. مشهور بین فقهاء وجود قاضی تحکیم در شریعت است و بلکه برخی بر آن اجماع ادعا کردهاند و البته برخی وجود قاضی تحکیم در عصر غیبت را انکار کردهاند هر چند وجود آن در عصر حضور را پذیرفتهاند چون در عصر حضور نفوذ قضا منوط به نصب خاص است و قضای مجتهد جامع الشرایطی که منصوب نباشد نافذ نیست مگر اینکه متخاصمین به قضای او راضی باشند و در حقیقت شرط نفوذ قضا در عصر حضور یکی از دو امر است یا نصب از طرف امام هر چند متخاصمین راضی هم نباشند و یا رضایت متخاصمین هر چند منصوب از طرف امام هم نباشد، این در صورتی بود که جواز قضا در عصر حضور را منوط به نصب خاص بدانیم و نصب عام را نپذیریم اما اگر نصب عام را در عصر حضور هم بپذیریم و شرایط قاضی تحکیم را همان شرایط قاضی منصوب بدانیم، قاضی تحکیم حتی در عصر حضور هم بی معنا خواهد بود و از همین رو برخی علماء با اینکه نصب عام در عصر حضور را هم پذیرفتهاند در شروط قاضی تحکیم و قاضی منصوب تفاوت قائل شدهاند و بر این اساس قاضی تحکیم را تصویر کردهاند.
یا اینکه کسی معیار تفاوت را بسط ید امام معصوم و عدم آن بداند و لذا عصر حضور با عدم بسط ید را مثل عصر غیبت بداند، و البته در کنار آن معتقد شود در عصر بسط ید معصوم، مجتهدین اجازه قضا ندارند (که اصل اثبات این بعید است و ظاهرا مجتهدین در عصر پیامبر و حضرت امیر علیه السلام هم حق قضاوت داشتهاند).
خلاصه اینکه اگر ما شرایط قاضی تحکیم و قاضی منصوب را یکی بدانیم و نصب عام را در عصر حضور یا بسط ید معصوم هم بپذیریم، قاضی تحکیم قابل تصویر نیست و تصویر قاضی تحکیم یا مبتنی بر انکار نصب عام در عصر حضور یا بسط ید امام است یا مبتنی بر تفاوت بین شرایط قاضی تحکیم و قاضی منصوب.
و این باعث شده است که از برخی کلمات تشکیک در اصل قاضی تحکیم قابل استفاده است و از نظر ما هم تصویر قاضی تحکیم مشکل است و به عدم آن تقریبا مطئنیم و ما در شریعت جایی نداریم که نفوذ قضای قاضی منوط و مشروط به رضایت متخاصمین باشد نه در عصر غیبت و نه در عصر حضور، نه در عصر بسط ید امام و نه در زمان عدم بسط ید او، و این از کلمات اهل سنت به کلمات شیخ وارد شده است و بعد از آن به کلمات دیگران هم نفوذ کرده است و سپس سعی کردهاند ادله را با آن بسنجند که آیا بر مشروعیت قاضی تحکیم دلالت میکند یا نه؟
بحث در دلیل مشروعیت قاضی تحکیم بود. مرحوم آقای خویی به معتبرة سالم بن مکرم و روایت دیگری از او تمسک کردهاند و نتیجه گرفتهاند که در قاضی تحکیم اجتهاد مطلق شرط نیست و از یک روایت استفاده کردهاند که اجتهاد متجزی کافی است و از روایت دیگر استفاده کردهاند که اصلا اجتهاد شرط نیست و قضای مقلد هم نافذ است، و بر این اساس قاضی تحکیم را تصویر کردهاند. اگر این مطلب قابل اثبات باشد بسیاری از قضاوتهای امروز را میتوان توجیه کرد یعنی قضات الان که اکثرا مجتهد نیستند چنانچه طرفین راضی باشند، قضای آنها نافذ خواهد بود. (البته بنابر اینکه ما در قاضی منصوب اجتهاد را شرط بدانیم)
روایت اول:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ (الکافی، جلد ۷، صفحه ۴۱۲)
ایشان فرمودند امام علیه السلام گفتهاند کسی را که چیزی از قضایای ما را بداند به عنوان قاضی قرار بدهید. ایشان معتقد است این روایت مربوط به قاضی تحکیم است چون امام علیه السلام فرمودهاند شما بروید و انتخاب کنید و من او را قاضی قرار دادهام.
سپس فرمودهاند برخی گفتهاند مفاد این روایت نصب مجتهد جامع الشرایط است و ربطی به قاضی تحکیم ندارد اما این خلط است، قاضی تحکیم هم منصوب است اما به عنوان تحکیم و رضایت متخاصمین. یعنی اگر متخاصمین کسی را به عنوان قاضی پذیرفتند و به حکم کردن او راضی باشند، امام هم او را قاضی قرار داده است و این با قاضی منصوب که محل بحث ما ست متفاوت است. مفاد روایت این است که من او را به عنوان قاضی تحکیم نصب کردم، نه اذن عام به مجتهد جامع الشرایط حتی اگر طرفین راضی هم نباشند. منظور این روایت این است که اگر متخاصمین به قضای کسی راضی باشند من هم او را قاضی قرار دادم نه اینکه من مجتهد جامع الشرایط را قاضی قرار دادم چه متخاصمین به قضای او راضی باشند یا نباشند و اینکه افعال به صورت جمع آورده شده است به لحاظ تعدد متخاصمین است یعنی همه متخاصمین بروند و کسی که چیزی از قضایای ما را میداند به عنوان حکم قرار دهند و من هم او را قاضی قرار دادم.
و ظاهر از «يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا» این است که اجتهاد مطلق شرط نیست بلکه کسی که چیزی از قضایا را بداند، قضای او در همان مسائلی که میداند نافذ است.
نتیجه اینکه اگر چه شرط قاضی منصوب اجتهاد مطلق است اما مطابق این روایت اجتهاد مطلق در قاضی تحکیم شرط نیست پس قاضی تحکیم به این بیان قابل تصویر است. البته اگر کسی مثل مرحوم صاحب جواهر در قاضی منصوب هم اجتهاد را شرط نداند، باز هم بر این اساس نمیتوان قاضی تحکیم را تصویر کرد.
عرض ما این است که مفاد این روایت این نیست که اگر متخاصمین کسی را قاضی قرار دادند من هم او را قاضی قرار دادم، بلکه مفاد این روایت این است که چون من چنین فردی را قاضی قرار دادهام او را قاضی قرار دهید. مفاد این روایت مثل مفاد مقبوله عمر بن حنظلة است که مرحوم آقای خویی قبول دارند در مورد قاضی منصوب است نه قاضی تحکیم.
«فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ» از قبیل علت برای حکم است یعنی چون من او را قاضی قرار دادهام نزد او اقامه دعوا کنید نه اینکه اگر او را قاضی قرار دادید من هم او را نصب میکنم. نتیجه اینکه این روایت در مورد قاضی تحکیم نیست.