مفهوم و حقیقت عدالت (ج۶۳-۱۶-۱۰-۱۴۰۲)
گفتیم بسیاری از علماء معتقدند عدالت اصطلاح و حقیقت شرعی دارد و مرحوم نراقی فرموده بودند چهار روایت وجود دارد که از آنها میتوان مفهوم شرعی عدالت را کشف کرد و ما گفتیم هیچ کدام از این روایات در مقام تبیین حقیقت و مفهوم عدالت نیستند بلکه در مقام بیان طریق و راه اثبات عدالت هستند و اینکه در موارد شک در تحقق عدالت، حجت چیست؟
به روایت ابن ابی یعفور و روایت سماعه و چند روایت هم مضمون آن اشاره کردیم. روایت دیگر که به آن اشاره کردیم روایت سلمة بن کهیل است که در آن گفته شده بود مسلمانان عادلند مگر همان مواردی که استثناء شده است و گفتیم این روایت هم در مقام اثبات عدالت است و مفاد آن این نیست که کسی که فسقش در برای ما روشن است اما به فسق معروف نیست، عادل است و استثناء خود آن امور دلیل بر این است که این روایت در مقام بیان فرض شک است و اینکه در مقام اثبات چه کسی عادل است. البته مفاد این روایت اصل عدالت نیست که توضیح بیشتر خواهد آمد.
البته روایت از نظر سندی اشکالاتی دارد هر چند قابل تصحیح است. عمرو بن ابی المقدام قابل توثیق است اما ثابت بن هرمز که پدر او است توثیق صریح ندارد و از سران بتریه است که روایاتی در مذمت او وارد شده است و آدم گمراه و گمراه کنندهای است اما به نظر ما همین معروف بودن او و عدم قدح او به دروغگو بودن و جعل و ... بر وثاقت او دلالت دارد.
در مورد سلمة بن کهیل گفته شده است که از خواص امیر المومنین علیه السلام است و در ضمن اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام هم شمرده شده است. مرحوم آقای خویی میفرمایند خیلی بعید است که کسی که از خواص اصحاب امیر المومنین علیه السلام بوده است بعدا از سران بتریه باشد و هم چنین باید بیش از صد سال عمر کرده باشد در حالی که اسم او جزو معمرین ثبت نشده است علاوه که آنکه از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است از قبیله مضر است و او که از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام است حضرمی است و لذا ایشان نتیجه گرفته است که دو نفر سلمة بن کهیل وجود دارد یکی از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است و از اصحاب امام سجاد هم بوده است و ثقه است و یکی هم کسی که از اصحاب امام باقر و امام صادق علیه السلام است که حضرمی است و از سران بتریه است و راوی از او همان ثابت بن هرمز است. بر این اساس روایت مرسله است و سلمة بن کهیل نمیتواند از امیر المومنین علیه السلام نقل کند.
به نظر ما مقتضای قاعده این است که با این روایت معامله روایات مسند بشود چون ظاهر روایت این است که سلمة از امیر المومنین نقل کرده است و این که کسی به این مقدار عمر کند و در زمانی از خواص امیر المومنین علیه السلام بوده باشد و بعد منحرف شده باشد امر بعیدی نیست.
و ممکن هم هست که ثابت بن هرمز از سلمة بن کهیل از سلمة نقل کرده باشد و نساخ گمان کرده باشند که سلمة تکرار است و یکی را حذف کرده باشند.
در هر حال روایت دیگری که از نظر محقق نراقی بر مفهوم عدالت دلالت دارد روایت علقمه است که از نظر سندی مشکل دارد.
حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحٍ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ لِلذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَاتُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ لِأَنَّهُمْ هُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ عَنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَان ... (الامالی، صفحه ۱۰۲)
سوال علقمه از کسی است که شهادت قبول میشود و کسی که شهادتش مردود است و امام علیه السلام هم فرمودند هر کسی که مسلمان باشد و گناه کردنش را با چشمان خودت ندیده باشی یا دو شاهد بر فسق او شهادت نداده باشند.
به نظر ما هم روایت به طور واضح در مقام بیان راه اثباتی عدالت است نه در مقام بیان حقیقت عدالت هر چند حقیقت عدالت ثبوتا هم از برخی از آنها قابل استفاده است مثلا وقتی فرموده است کسی عادل است که او را به اجتناب از کبائر و ستر و عفاف بشناسند از آن استفاده میشود که این امور ثبوتا هم در عدالت نقش دارند.
در هر حال همان طور که قبلا گفتیم این روایات در مقام اثبات عدالت هستند نه اینکه حقیقت عدالت را بیان کنند و لذا این روایات (چون به حیث اثبات ناظرند) با روایاتی که از آنها استفاده میشود عدالت ثبوتا به اجتناب از گناهان و ... منوط است منافاتی ندارند چون در دو مقام مختلفند. یکی مقام ثبوت و دیگری مقام اثبات و لذا اگر بر گناه کردن کسی یقین وجود داشته باشد در عین اینکه گناه کردن او را ندیده باشیم و یا بینه بر آن اقامه نشده باشد عادل نیست و در روایات دیگر به این تصریح شده بود.
سوال راوی از این است که شهادت چه کسی پذیرفته است و چه کسی پذیرفته نیست یعنی مفهوم عدالت را میدانستهاند و اینکه شخص نباید گناهکار باشد اما نمیدانستهاند چطور باید احراز کرد که او عادل است و امام علیه السلام میفرمایند هر کسی که این طور نباشد عادل است نه اینکه عدالت او احراز نمیشود و بر همین اساس ما معتقدیم ضابطهای از این روایات استفاده میشود که بر اساس آن هر شخصی یا عادل است یا عادل نیست و کسی را نداریم که گفته شود عدالت و عدم عدالتش محرز نیست.
از روایات متعدد استفاده میشود که اشتراط عدالت در شهادت و مفهوم عدالت در نزد مردم روشن بوده است اما مشکل اثباتی بوده است و اینکه از کجا میتوان تشخیص داد که شخص عادل است؟ وقتی شریعت احکام بسیاری را بر عدالت اشخاص مترتب کرده است، چطور میتوان عدالت شخص را کشف کرد؟ مخصوصا اینکه در آن زمان عمده حقوق مردم بر اساس بینه و شهادات بوده است و با شهادت اثبات میشده است و اصلیترین راه اثبات حقوق در منازعات هم بینه است و لذا عدم احراز عدالت باعث ایجاد مشکلات متعددی در جامعه میشده است و راویان همین را از امام علیه السلام سوال کردهاند و ائمه علیهم السلام هم همین را جواب دادهاند نه اینکه حقیقت عدالت مخفی بوده باشد و از حقیقت عدالت سوال شده باشد و امام علیه السلام هم حقیقت و مفهوم عدالت را بیان کرده باشند.
ممکن است تصور شود مفاد این روایت با مفاد روایت ابن ابی یعفور منافات دارد از این جهت که در روایت ابن ابی یعفور گفته شده بود حجت بر عدالت این است که شخص معروف به ستر و عفاف و ... باشد اما در این روایت گفته شده است هر کسی که خودت ندیدی گناه کند یا بینه و حجت بر گناهش اقامه نشده باشد عادل است.
اما به نظر ما بین این دو روایت تنافی وجود ندارد و در این روایت هم گفته شده است که اگر خودت ندیده باشی یا بینهای بر ارتکاب ذنب اقامه نشده باشد و مراد از عدم اقامه بینه یا عدم رویت گناه این نیست که شخصی که اصلا ناشناس است و لذا بینهای هم بر ارتکاب ذنب ندارد یا خودت گناهش را ندیدهای بلکه فرض کسی است که در مجتمع هست و گناهی از او دیده نشده است نه اینکه سالبه به انتفای موضوع باشد پس معاشرت او با اجتماع مفروض است و گناهی از او دیده نشده است و حجتی هم بر ارتکاب گناه توسط او نیست و لذا در همین روایت هم گفته شده چنین شخصی از اهل عدالت و ستر است و روشن است که کسی اهل عدالت و ستر محسوب میشود که با دیگران معاشرت داشته باشد و در اجتماع حضور داشته باشد و کسی که در جایی غریب است و او را نمیشناسند از اهل ستر و عفاف محسوب نمیشود. اهل ستر یعنی کسی که در مجتمعش اهل ستر باشد و به گناه شناخته نشود. برای احراز عدالت ستر باید محرز باشد و قوام ستر به وجود معاشرت و حضور در اجتماع است.
لذا مفاد این روایات اصل عدالت نیست بلکه به نظر ما اصلا نسبت اصل عدالت به برخی علماء از اساس اشتباه است و به نظر ما هیچ کدام از علماء به چنین اصلی قائل نیستند و این احتمال در کلمات متأخرین مطرح شده است و ما بعدا به کلمات علماء اشاره خواهیم کرد. این طور نیست که علماء معتقد باشند کسی که حتی ناشناس است اگر در جایی آمد و صرفا به اسلام اقرار کرد به عدالت او حکم شود!
توهم اصل عدالت بر اساس برداشت اشتباهی است که از برخی از همین روایات صورت گرفته است در حالی که مفروض در همه این روایات حکم به عدالت در جایی است که معاشرت بین مسلمانان وجود دارد. در چنین فضایی گفته شده است اگر فرد به خوبی و ستر و عفاف معروف باشد عدالت او محرز است.
برچسب ها: شرایط شاهد, عدالت, معنای عدالت, راه شناخت عدالت, اثبات عدالت