مبطل نبودن اشاره اخرس در نماز (ج۱۳۴-۲۷-۱۰-۱۴۰۲)

بحث در این بود که آیا اشاره اخرس در نماز به مقاصد غیر از نماز، موجب بطلان نماز است به این بیان که اشاره اخرس تکلم او محسوب می‌شود و همان طور که کلام آدمی در نماز مبطل نماز است، اشاره اخرس به مقاصد غیر نماز، موجب بطلان نماز خواهد بود.
گفتیم مساله محل اختلاف است و برخی اشاره اخرس را به مقاصد غیر نماز موجب بطلان نماز می‌دانند و برخی اشارات اخرس را مانند اشارات ناطقین موجب بطلان نماز نمی‌دانند.
اشاره کردیم که مبنای قول به بطلان نماز اخرس با اشارات غیر نمازی (که اگر از غیر اخرس صادر شوند مبطل نماز نیستند) دو نکته است:
اول اشاره به انگشت یا تحریک لسان که در روایت سکونی مذکور است خصوصیت ندارد بلکه از این جهت گفته شده است که نوعی اشاره متعارف برای افراد اخرس است پس مثلا اشاره با دست و چشم و ابرو و شانه و ... هم تکلم محسوب می‌شوند. اما اگر برای اشاره به انگشت و تحریک لسان در انجام وظیفه خصوصیت قائل شویم سایر اشارات مبطل نخواهند بود چون فقط اشاره به انگشت و تحریک لسان برای تسهیل وظیفه اخرس به جای تکلم محسوب شده است و سایر اشارات او حکم اشارات سایر افراد را دارد.
و ما قبلا گفتیم اشاره به انگشت و تحریک لسان خصوصیت ندارد و بعید نیست ذکر اینها در روایت مشیر به همان چیزی باشد که اخرس برای بیان مقاصد خودش استفاده می‌کند و بر این اساس ممکن است تصور شود اشارات اخرس در حکم تکلم است و از آنجا که تکلم به غیر نماز موجب بطلان نماز است اشاره اخرس به آنها هم موجب بطلان نماز خواهد بود.
دوم اینکه مفاد روایت سکونی حکومت است و اینکه اشاره اخرس تکلم او است. پس همان طور که روایت سکونی به نماز و تشهد و تلبیه اختصاص ندارد و از این امور الغای خصوصیت می‌شود، از روایت فهمیده می‌شود اشاره اخرس تکلم است. بر این اساس هر جا تکلم موضوع حکمی قرار گرفته باشد، اشاره اخرس جایگزین تکلم است.
پس این حکومت نه بر اساس اطلاق دلیل بلکه بر اساس الغای خصوصیت از آن است و بعد از الغای خصوصیت از روایت، مفاد آن جایگزینی اشاره به جای تکلم است.
به نظر می‌رسد این استدلال ناتمام باشد و عمومیت تنزیل قابل اثبات نیست. آنچه در این روایت آمده است این است که اشاره اخرس نازل منزله وظایف قولی او است نه اینکه اشاره نازل منزله مطلق کلام شده باشد.
بر این اساس از روایت نسبت به سایر وظایف قولی الغای خصوصیت می‌شود و لذا اخرس در ذکر رکوع و سجده و تکبیرة الاحرام و تشهد و ... هم باید اشاره کند اما در جایی که وظیفه قولی نیست بلکه تکلم موضوع حکمی قرار گرفته است مثلا موضوع بطلان قرار گرفته است، الغای خصوصیت از روایت وجهی ندارد.
البته ما در برخی جلسات قبل گفتیم شاید متفاهم از این روایت این باشد که اشاره اخرس جایگزین تکلم باشد در هر جا که تکلم موضوع حکمی قرار گرفته است اما الان به نظر می‌رسد اینکه چنین الغای خصوصیتی مشکل باشد. آنچه مفاد روایت است وظایف قولی اخرس است.
قبلا تذکر داده‌ایم که برخی امور هستند که به تکلم متقوم نیستند بلکه به مفهِم نیاز دارند مثل بسیاری از عقود و ایقاعات در این امور روشن است که اشاره اخرس جایگزین آنها ست و اصلا به تعبد نیاز ندارد و کفایت اشاره اخرس مطابق قاعده است.
اما برخی امور هستند که متقوم به تکلم هستند که خود دو دسته‌اند: برخی اموری هستند که تکلم در آنها وظیفه و تکلیف است یعنی تکلم واجب است مثل نماز و تلبیه و ... و برخی امور هستند که تکلم در آنها وظیفه نیست اما حکم بر تکلم مترتب است مثل تسمیه در ذبح و نذر (بر اساس نظر مشهور) و طلاق و نکاح.
در این موارد جایگزینی اشاره به جای تکلم به تعبد نیاز دارد. نسبت به اموری که وظیفه قولی هستند حتما از روایت سکونی الغای خصوصیت می‌شود اما نسبت به اموری که وظیفه قولی نیستند بلکه احکامی هستند که موضوع آنها تکلم است مثل تسمیه در ذبح و بلکه بالاتر وظیفه اجتناب از آنها ست (مثل تکلم در نماز) الغای خصوصیت از روایت روشن نیست.
با این بیان وجه التزام عده‌ای از علماء به عدم بطلان نماز اخرس با اشاره به مقاصد غیر نمازی روشن می‌شود.
لذا اخرس هم‌چنان مشمول اطلاق این روایت است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يُرِيدُ الْحَاجَةَ وَ هُوَ فِي الصَّلَاةِ فَقَالَ يُومِئُ بِرَأْسِهِ وَ يُشِيرُ بِيَدِهِ وَ يُسَبِّحُ وَ الْمَرْأَةُ إِذَا أَرَادَتِ الْحَاجَةَ وَ هِيَ تُصَلِّي تُصَفِّقُ بِيَدِهَا. (الکافی، جلد ۳، صفحه ۳۶۴)
و البته ما اطلاق این روایت هم برای اثبات عدم بطلان نماز به اشارات اخرس نیاز نداریم بلکه همان عدم الغای خصوصیت از روایت سکونی کافی است.
در اینجا به برخی کلمات علماء در این مساله اشاره می‌کنیم:
ابتداء به عبارات برخی از علمایی که به بطلان نماز با اشاره به غیر مقاصد نمازی معتقدند می‌پردازیم:
علامه فرموده است:
فعندي في الأفعال الثلاثية المعتلّة الطرفين، ك‍ «ق» و «ع» و كلام الأخرس بحركة اللسان تردّد، أقربه الإبطال به. (تحریر الاحکام، جلد ۱، صفحه ۲۶۷)
شهید فرموده است:
«و في إيماء الأخرس وجه بالإبطال؛ لأنه كلام مثله، و كذا حركة لسانه بما يفهم أو بما يجري مجرى التكلم.» (البیان، صفحه ۱۸۲)
شیخ بهایی فرموده است:
«و هل تقوم إشارة الأخرس مقام التكلم؟ إشكال، أقربه ذلك، فتبطل بالواحدة و إن لم تكن مفهمة، لقيامها في حقه مقام كلمة.» (الاثناعشریة فی الصلاة الیومیة، صفحه ۵۵)
مرحوم کاشف الغطاء فرموده است:
«فلو أشار الأخرس في صلاته قاصداً لكلام الآدميين، أو السلام متعمّداً بطلت صلاته، و ساهياً مرّة لزمه سجود واحد، و مرّات سجودات» (کشف الغطاء، جلد ۱، صفحه ۲۸۳)
در جای دیگری فرموده است:
الأوّل: أنّ كلّما ذُكر من راجح الأقوال و مرجوحاتها، و واجباتها و مُفسداتها، تتمشّى في إدارة لسان الأخرس و إشارته مع قصدها، ففي كلّ تحريك حرف مهمل إن قصده، و ذو معنى إن قصده. و لو أراد بالتحريك الواحد حروفاً متعدّدة، أو المتعدّد حرفاً واحداً، احتمل‌ إجراء الحكم تبعاً للقصد.
و لو قصد الدعاء المُحرّم بتحريكه، أو الكلام، أو الغناء، أو الغيبة، أو الكذب، أو الفحش، أو القذف، أو نحوها، جرى عليه حكمه، و عليه تبتني مسألة التبعيض، و القران، و قراءة العزائم، و أية السجدة، و العهود، و النذر، و الايمان، و نحوها.» (کشف الغطاء، جلد ۳، صفحه ۴۱۹)
یعنی ایشان فرض گرفته است که اشاره اخرس جایگزین تکلم او است به نحو مطلق در حالی که به نظر ما چنین اطلاقی اصلا وجود ندارد.
اما برخی عبارات علمایی که به عدم بطلان نماز با اشارات غیر نمازی معتقدند:
علامه در نهایة فرموده است:
«و الإشارة المفهمة من الأخرس بمنزلة عبارة الناطق في العقود، و الأقرب عدم بطلان الصلاة بها.» (نهایة الاحکام، جلد ۱، صفحه ۵۱۷)
ابن فهد حلی در ضمن مبطلات نماز فرموده است:
«و الكلام بحرفين، و ان وجب كإجابته عليه السّلام، أو أبيح لضرورة كتردي ضرير، أو أكره عليه و لو بحرف مفهم أو ممدود، لا الإشارة المفهمة من الأخرس» (الرسائل العشر، صفحه ۸۵)
محقق ثانی فرموده است:
«و هل تعد إشارة الأخرس كلاما، نظرا إلى أنّه لو أشار بالسّلام وجب الردّ‌ عليه لأنّه تحية، كما في قراءته و أذكاره و عقوده؟ فيه تردّد يلتفت إلى هذا، و إلى أنّ الإشارة لا تعد كلاما، و إلحاقها به في مواضع لدليل لا يقتضي الإلحاق مطلقا.» (جامع المقاصد، جلد ۲، صفحه ۳۶۰)
صاحب مدارک نیز فرموده است:
«و لا يلحق بالكلام إيماء الأخرس قطعا، لأنه لا يسمى كلاما حقيقة، و فيه وجه ضعيف بالبطلان، لأنه كلام مثله.» (مدارک الاحکام، جلد ۳، صفحه ۴۶۳)
محقق سبزواری هم فرموده است:
«و إشارة الأخرس غير مبطل لأنها ليست بكلام و فيه وجه ضعيف بالبطلان‌» (ذخیرة المعاد، جلد ۲، صفحه ۳۵۳)
صاحب حدائق هم فرموده است:
«و قد صرح غير واحد بأن إشارة الأخرس ليست بكلام. و فيه وجه ضعيف بالبطلان.» (الحدائق الناضرة، جلد ۹، صفحه ۲۳)
شیخ انصاری نیز فرموده است:
«و لا يقوم مقام التكلّم: الإشارة، و لو من الأخرس و إن كانت إشارته بمنزلة كلامه في كثير من العبادات و المعاملات.» (کتاب الصلاة، جلد ۲، صفحه ۲۱۳)
با آنچه گفتیم به نظر ما روشن می‌شود که عموم تنزیل دلیلی ندارد و لذا اشاره اخرس در همه جا جایگزین تکلم نیست تا موجب بطلان نماز باشد.
و اگر هم شک بشود از صغریات بحث شک در مانعیت در اقل و اکثر ارتباطی است که مجرای اصل برائت است.
بعد از این باید به حکم اموری که وظیفه نیستند اما به تکلم متقومند (مثل طلاق و نکاح و تسمیة در ذبح) در حق اخرس اشاره کنیم. اگر عموم تنزیل دلیل نداشته باشد و دلیل خاص دیگری هم نباشد مقتضای قاعده فساد است. در مثل طلاق اخرس دلیل خاص وجود دارد اما در نکاح و ... دلیلی وجود ندارد.
در مساله طلاق در روایات متعددی ذکر شده است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ عِنْدَهُ الْمَرْأَةُ ثُمَّ يَصْمُتُ فَلَا يَتَكَلَّمُ قَالَ يَكُونُ أَخْرَسَ قُلْتُ نَعَمْ فَيُعْلَمُ مِنْهُ بُغْضٌ لِامْرَأَتِهِ وَ كَرَاهَتُهُ لَهَا أَ يَجُوزُ أَنْ يُطَلِّقَ عَنْهُ وَلِيُّهُ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَكْتُبُ وَ يُشْهِدُ عَلَى ذَلِكَ قُلْتُ لَا يَكْتُبُ وَ لَا يَسْمَعُ كَيْفَ يُطَلِّقُهَا فَقَالَ بِالَّذِي يُعْرَفُ مِنْهُ مِنْ فِعَالِهِ مِثْلِ مَا ذَكَرْتَ مِنْ كَرَاهَتِهِ وَ بُغْضِهِ لَهَا.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ طَلَاقِ الْخَرْسَاءِ قَالَ يَلُفُّ قِنَاعَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ يَجْذِبُهُ.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: طَلَاقُ الْأَخْرَسِ أَنْ يَأْخُذَ مِقْنَعَتَهَا فَيَضَعَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ يَعْتَزِلَهَا.
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ فِي رَجُلٍ أَخْرَسَ كَتَبَ فِي‌ الْأَرْضِ بِطَلَاقِ امْرَأَتِهِ قَالَ إِذَا فَعَلَ ذَلِكَ فِي قُبُلِ الطُّهْرِ بِشُهُودٍ وَ فُهِمَ عَنْهُ كَمَا يُفْهَمُ عَنْ مِثْلِهِ وَ يُرِيدُ الطَّلَاقَ جَازَ طَلَاقُهُ عَلَى السُّنَّةِ.
(الکافی، جلد ۶، صفحه ۱۲۸)
به نظر می‌رسد اگر دلیل اشتراط لفظ اطلاق داشته باشد، اشاره اخرس کافی نیست (مگر اینکه دلیل خاصی وجود داشته باشد) اما اگر دلیل اشتراط لفظ اطلاق نداشته باشد بر اساس قاعده اشاره اخرس کافی است و بر اساس این کبرای کلی باید صغریات مختلف را سنجید.
مثلا در مثل تذکیه اطلاق «وَ لَا تَأْكُلْ مِنْ ذَبِيحَةٍ مَا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا» در صورتی که دلیل خاصی بر جایگزینی اشاره اخرس نداشته باشیم مرجع خواهد بود.
توضیح بیشتر مطلب خواهد آمد.

برچسب ها: اخرس, عبادت اخرس, عبادت شخص لال, اشاره اخرس

چاپ

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است