جلسه سی و یکم ۱۱ آذر ۱۳۹۱


این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

سه بیان در حجیت اجماع گفتیم. اجماع دخولی و اجماع بر اساس قاعده لطف و اجماع بر اساس کشف از ارتکاز حکم نزد معاصرین ائمه علیهم السلام.

وجه چهارم

این بیان به اجماع تشرفی شهرت دارد و اساس این ادعای اجماع این است که فقیهی حکم را در عصر غیبت از معصوم یا مباشرتا تلقی کرده است چه می شناخته ایشان را در حال تشرف و چه نمی شناخته است. و یا به واسطه حکم را تلقی کرده است.

آیا می توان به این گونه اجماع تشرفی اعتماد کرد؟

این که از این تعبیر به اجماع می کنند به خاطر مخفی کردن مساله تشرف است و بر اساس قاعده است. یعنی وقتی همه شیعه قبول دارند که قول ائمه معصومین علیهم السلام حجت است و او نیز می داند که امام معصوم در این مورد کلامی دارند پس قاعدتا وقتی هر کسی علم به صغری پیدا کند مطابق آن نیز حکم خواهد کرد پس مساله اجماعی خواهد بود.

و اجماعاتی که شیخ ادعا می کند در خیلی موارد قاعده ای است. یعنی شیخ می بیند یک قاعده مورد اجماع است بر صغریات آن ادعای اجماع می کند در حالی که ممکن است اصلا مساله در قبل مطرح نبوده باشد.

اجماع به خبر برگشت می کند و حقیقت اجماع خبر است و گرنه اگر قرار باشد چیزی در مقابل خبر باشد یعنی بگوییم اجماع نقل حدسی کلام معصوم است و خبر نقل حسی است مساله مشکل می شود.

پس فقیه می تواند قول معصوم را با اجماع نقل کند. نقل اجماع تشرفی در حقیقت کنایه از حکایت قول معصوم است.

چند اشکال ممکن است بر این نوع اجماع مطرح بشود:

اگر کسی ادعای تشرف بکند یا وسائطی بین او و بین کسی که مشرف شده است باشد در هر صورت باید ادعای تشرف باشد در حالی که در برخی متون و نصوص امر به تکذیب ادعای مشاهده شده است.

نمی خواهیم بگوییم تشرف در عالم واقع انجام نمی گیرد اما ادعای تشرف حجت نیست همان طور که امر به تکذیب قیاس شده است هر چند ممکن است قیاس در موارد مصاب به واقع باشد.

مرحوم صدوق روایتی نقل کرده است از حسن بن احمد که معروف به مودب است و او از صمری نقل می کند که آخرین نائب امام زمان بوده است.

 حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبُ قَالَ: كُنْتُ بِمَدِينَةِ السَّلَامِ فِي السَّنَةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا الشَّيْخُ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيُّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَيَّامٍ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ تَوْقِيعاً نُسْخَتُهُ- بسم الله الرحمن الرحيم- يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَكَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ يَقُومُ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ الثَّانِيَةُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَيَأْتِي شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشَاهَدَةَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ- قَالَ فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِيعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ السَّادِسُ عُدْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقِيلَ لَهُ مَنْ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ مَضَى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَهَذَا آخِرُ كَلَامٍ سُمِعَ مِنْهُ. (کمال الدین ج ۲ ص ۵۱۶)

آیا این روایت می تواند مانع از ادعای اجماع تشرفی باشد؟

این روایت یک بحث سندی دارد. مرحوم شیخ طوسی نیز روایت را با واسطه جماعتی از مرحوم صدوق نقل می کند. (الغیبة ص ۳۹۵)

در این بین کسی که شناخته شده نیست الحسن بن احمد است که شیخ صدوق است و در کتب رجالی مورد توثیق قرار نگرفته است. و لذا از روایات او معمولا تعبیر به ضعیف می شود اما وثاقت او بعید نیست.

اولا مرحوم صدوق از او متعدد روایت نقل کرده است. و ظاهر مرحوم صدوق اعتماد بر او می باشد. نقل صدوق اعم از وثاقت شیخ است اما ظهور حالی صدوق در مثل این موارد شهادت عملی به وثاقت او است نظیر چیزی که در علی بن محمد بن قتیبه هست.

او نیز شیخ صدوق است و نجاشی می گوید علیه اعتمد الکشی.

آقای خویی می گوید از نجاشی عجب است چون مرحوم کشی روایات از ضعاف زیاد دارد پس نقل او دلالت بر وثاقت شیخ او نیست و لذا این حرف قابل استناد نیست.

و این از اشتباهات آقای خویی است چون مرحوم نجاشی صرف روایت را دلیل بر توثیق نمی داند بلکه می گوید از نظر کشی او معتمد است یعنی ثقه است. در حقیقت این نقل وثاقت این فرد در نزد کشی است.

جدای از این ظاهر ابن حجر وثاقت این شخص است و او را شخص موجه و قابل اعتمادی در نزد شیعه معرفی می کند و لا اقل از مشایخ و معاریف شیعه بوده است. و اگر شخص معروفی بوده است و قدحی داشته باشد کسانی مثل صدوق از او نقل روایت نمی کنند و ائمه رجال هم عیوب او را نقل می کردند.

پس روایت از نظر سندی قابل اعتماد است.

روایت دلالت بر عدم وقوع مشاهده نمی کند بلکه دلالت بر این دارد که اگر کسی ادعای مشاهده کرد باید تکذیب شود و نباید تصدیق شود.

به نظر می رسد که مفاد این روایت ناظر به این جهت نباشد و وقوع مشاهده در عصر غیبت قطعی است و این روایت ناظر به نفی وقوع مشاهده نیست بلکه همان طور که کسانی مثل علامه مجلسی فرموده اند این است که اگر کسی به عنوان باب و نیابت ادعای مشاهده کند به همان صورتی که نواب اربعه داشته اند در این صورت باید تکذیب شوند.

و قبل از این جمله در روایت آمده است که تو آخرین نایب هستی و دیگر به کسی وصیت نکن. مشاهده ای که قبل از این مفروض بوده است به عنوان باب و وکیل و نایب بوده است و هر کسی در عصر غیبت کبری این ادعا را بکند باید تکذیب شوند و دروغ گویند.

لذا اجماع تشرفی از این ناحیه این روایت مشکلی ندارد. و حداقل این است که روایت مشتمل بر ما یصلح للقرینیه است و نمی تواند دال بر عدم حجیت اجماع تشرفی باشد.

اشکال دومی به اجماع تشرفی شده است و آن اینکه یکی از شرایط حجیت خبر این است که مخبر در امور غریبه ادعا نکند. اگر فرد امور غریبه را ادعا کند بنای عقلا بر حجیت خبر در امور غریبه نیست.



 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است