اصول سال ۹۰-۱۳۸۹

اصول سال ۹۰-۱۳۸۹ (116)

جلسه هفتاد و چهارم ۲۲ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹

باسمه تعالی

بحث در تتمیم بیان آخوند بود. جواب دیگری می توان از اشکال دوم مرحوم اصفهانی بیان کرد که شاید از برخی کلمات مرحوم صدر نیز استفاده شود و آن جواب این است که در تخصیص عام به مخصص منفصل  اصلا اصالة الجد جاری نیست تا با اصاة العموم معارض باشد. چرا که عام مذکور یا در عموم استعمال نشده است پس اصالة التطابق بین عموم و مراد جدی برقرار نیست که البته عدم جریان آن از باب سالبه به انتفای موضوع است یعنی اصلا لفظ در عموم استعمال نشده است تا اصالة التطابق بین آن و مراد جدی برقرار باشد ویا عام در عموم استعمال شده است که در این صورت نیز اصالة الجد در عموم جاری نیست چرا که به مخصص منفصل تخصیص خورده است. پس اصالة الجد یا همان اصالة التطابق در عموم اصلا جاری نیست تا معارض با اصالة الحقیقة باشد و فقط و فقط اصالة العموم جاری است و با استناد به آن عام در ما بقی موارد عام حجت خواهد بود.

اشکال بعدی که اشکال چهارم کلام مرحوم آخوند است بیانی از مرحوم ایروانی است. ایشان فرموده اند در اینجا یعنی در عام مخصص به تخصیص منفصل اصالة العموم جاری نیست. چرا که اصالة العموم که بنای عقلاء است در جایی جاری است که طریق کشف مراد جدی باشد یعنی جایی که مراد جدی و واقعی معلوم نبود با اصالة الحقیقة اثبات می کنیم هر لفظی در معنای حقیقی خودش استعمال شده است و بعد با اصالة التطابق اثبات می کنیم همان معنای استعمالی مراد جدی مولی نیز هست. اما جایی که می دانیم آنچه مراد استعمالی است مراد جدی و واقعی نیست دیگر اصالة العموم جاری نیست. ایشان می فرمایند اصالة العموم جایی جاری است که اصالة التطابق بعد از آن جاری باشد و اگر جاری نبود نمی توان با استناد به اصالة الحقیقة اثبات کرد که لفظ در عموم استعمال شده است تا بعد از آن نتیجه گرفت که عام در ما بقی حجت است.

تفاوت این کلام با کلام مرحوم اصفهانی این است که مرحوم اصفهانی پذیرفته بود که اصالة الحقیقة مقتضی جریان دارد اما چون معارض به اصالة التطابق بود جاری نمی شد اما مرحوم ایروانی می فرمایند اینجا اصلا مقتضی جریان اصالة الحقیقة وجود ندارد.

برای تقریب به ذهن مثالی عرض کنم مثلا اگر ما علم داریم کلامی که از امام علیه السلام صادر شده است یا لفظ در معنای حقیقی استعمال شده است که در این صورت کلام تقیه ای صادر شده و یا لفظ در معنای مجازی استعمال شده است که در این صورت مراد جدی همان معنای استعمالی خواهد بود در اینجا بنای عقلاء بر این نیست که اصالة الحقیقة را جاری کنند و بعد نتیجه بگیرند که کلام تقیه ای صادر شده است.

باید توجه کرد که اصالة الحقیقة چون بنای عقلاء است دلیل لبی است و دارای اطلاق نیست بلکه باید احراز شود که در این موارد جاری است.

این اشکال انصافا اشکال قوی است و تنها راه جواب از آن این است که مرحوم آخوند بتواند اثبات کند اصالة الحقیقة اختصاصی به موارد جریان اصالة التطابق ندارد و حتی در صورت عدم جریان آن نیز جاری است. و البته این حرف بعید هم نیست. و در نهایت کلام آخوند از نظر ما تمام است.

نکته ای نسبت به کلام مرحوم آخوند باید مطرح کنیم و آن اینکه ایشان فرمودند در این موارد عام به داعی جعل قانون استعمال شده است.

مرحوم نایینی می فرمایند این کلام سخن جدیدی نیست و مرحوم شیخ همین حرف را در باب تعادل و تراجیح فرموده اند. آنچه مرحوم شیخ گفته اند این است که اگر عامی بود و در واقع مخصصی داشت که به دست مکلف نرسیده بود و مکلف مدتی به عام عمل کرد و بعد به مخصص برخورد کرد در این صورت عموم حکم ظاهری او بوده است و مکلف در عمل به آن معذور بوده است مانند اینکه مدتی به اصالة البراءة عمل کرده باشد و بعد دلیلی پیدا کند که اصل برائت حکم ظاهری خواهد بود و مکلف در عمل به آن معذور است. مرحوم نایینی فرموده اند این همان کلام مرحوم آخوند است.

و بسیار عجب است از ایشان که چگونه چنین حرفی را زده اند و هیچ ارتباطی بین کلام آخوند و کلام شیخ وجود ندارد.

کلام آخوند این است که اگر عام به مخصصی روشن و مبین تخصیص خورد این عام چون به داعی جعل قانون استعمال شده است می توان به آن در مواردی که یقینا از خاص خارج است تمسک کرد اما مرحوم شیخ می گویند اگر مدتی فرد نمی دانست که عام مخصص دارد و به آن عمل کرد معذور است. چه ارتباطی بین این دو کلام وجود دارد؟

و السلام علیکم

جلسه هفتاد و سوم ۲۱ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

اشکال دوم مرحوم اصفهانی به آخوند این است که در محل بحث ما، علم اجمالی به عدم اعتبار یکی از دو حجت وجود دارد یعنی ما می دانیم یا اصالة العموم از اعتبار ساقط است و یا اصالة الجدّ دارای اعتبار نیست. یعنی یا عام در عموم استعمال نشده است و یا اینکه آن عموم مراد جدی مولی نیست. و هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارند لذا دلیل مجمل خواهد شد.

بعد از طرح اشکال خود مرحوم اصفهانی در صدد دفع اشکال برآمده اند و حرف مرحوم آخوند را تایید کرده اند.

ایشان فرموده اند مخصص منفصل یا قبل از حضور زمان عمل به عام وارد شده است و یا بعد از آن به دست مکلف می رسد. و در هر دو صورت باید بر اصالة العموم تحفظ کرد.

اما جایی که مخصص منفصل قبل از زمان عمل به عام وارد شده باشد اصالة الجد جاری نیست چرا که این اصل بنای عقلا است و عقلا این اصل را وقتی جاری می دانند که متکلم تا زمان عمل خلاف آن چه مراد استعمالی است را بیان نکند یعنی در فاصله ای که از بیان عام تا بیان مخصص می گذرد و بنابر فرض هنوز زمان عمل به عام نرسیده است عقلا اصالة الجد را جاری نمی دانند. و بعد از بیان مخصص منفصل اصالة الجد بر طبق آن شکل می گیرد. پس این طور نیست که ما در مراد استعمالی متکلم شک کنیم که آیا عام را در عموم استعمال کرده است یا در غیر آن بلکه طبق اصالة العموم می دانیم متکلم عام را در عموم استعمال کرده است و در آن زمان اصالة الجد اصلا جاری نیست تا معارض با اصالة العموم باشد. خلاصه کلام اینکه این دو اصل در عرض یکدیگر نیستند تا امر دائر بین رفع ید از یکی از آن دو باشد.

اما جایی که مخصص منفصل بعد از زمان عمل به عام وارد شده باشد در این صورت وقتی زمان عمل رسیده ولی خاص بیان نشده است فهمیده می شود که مصلحت و لو به حکم ظاهری در عمل به عام است. پس اصالة العموم محکّم بوده و به داعی جد نیز بیان شده است البته به داعی جد بر طبق حکم ظاهری. پس در این صورت هم در رتبه قبل از اصالة الجدّ، اصل عموم جاری است و معارضی ندارد و اثبات می کند که لفظ عام در عموم استعمال شده است. و بعد از ورود مخصص منفصل از اصالة العموم به مقداری که حجت داریم رفع ید می کنیم.

نتیجه اینکه عام بعد از تخصیص به مخصص منفصل در ما عدای خاص حجت است.

اما مرحوم ایروانی اشکالی را مطرح کرده اند که اشکال قوی و محکمی است و باید دید آیا جوابی برای آن وجود دارد یا نه؟

 

و السلام علیکم

جلسه هفتاد و دوم ۱۸ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

مرحوم آخوند فرمودند تخصیص باعث نمی شود که استعمال عام مجازی باشد. و عام حتی با تخصیص منفصل نیز در معنای حقیقی استعمال شده است. مخصص منفصل مراد جدی را مشخص می کند و تصرفی در مراد استعمالی نمی کند.

اشکال: بیان شما فقط احتمال ثبوتی استعمال عام در معنای حقیقی را اثبات می کند اما در کنار آن احتمال استعمال عام در معنای مجازی نیز وجود دارد و شما مثبتی برای تعیین استعمال عام در معنای عموم ارائه نکرده اید.

جواب: اصالت الحقیقة مثبت و معین استعمال عام در عموم است. اصل در استعمال این است که لفظ در معنای حقیقی خود استعمال شده است مگر اینکه قرینه بر خلاف آن باشد. و چون ما دلالت عموم را بر شمول از باب وضع دانستیم بنابراین معنای حقیقی آن عموم است و استعمال عام بدون قرینه بر معنای مجازی بر عموم و شمول که معنای حقیقی است حمل می شود.

علم به تخصیص منفصل بعد از شکل گیری مراد استعمالی در عموم فقط باعث می شود که این مراد استعمالی در کشف از مراد جدی حجت نباشد. یعنی اصالت التطابق جاری نخواهد بود اما عدم جریان این اصل فقط در مقداری است که دلیل بر رفع ید از آن داریم و آن فقط در مورد دلیل خاص است اما در ما بقی اصالت التطابق جاری است و اثبات می کند ما عدای خاص مراد جدی نیز هست.

مرحوم نایینی حرف مرحوم آخوند را نپذیرفته است و راه دیگری را برای حجیت عام در ما عدای خاص ارائه کرده است. اشکال ایشان به بیان مرحوم آخوند این است که کلام شما مبنی بر بیان حکم عام به داعی جعل قانون هیچ معنای محصلی ندارد. چرا که لفظ به داعی بیان واقع و مراد واقعی استعمال می شود نه به داعی جعل قانون. بله گاهی از خود عام تعبیر به قانون می شود و یا قواعد عقلایی مانند اصالت الحقیقة و ... نیز قانون هستند و همین طور برخی قوانین ظاهری نیز وجود دارند مانند اصالت البراءة و ... اما لفظ در قانون استعمال نمی شود.

این کلام از مرحوم نایینی بسیار عجیب و غریب است. استعمال عام به داعی جعل قانون به این معنا نیست که لفظ در عنوان قانون استعمال شده است بلکه لفظ در همان معنای حقیقی خود استعمال شده است که آن معنا بالحمل الشایع قانون است. و لذا مرحوم آخوند می گوید عموم در شمول استعمال شده است اما نه به داعی بیان حکم واقعی بلکه به داعی جعل قانون و قاعده.

مرحوم اصفهانی کلام مرحوم آخوند را این گونه بیان کرده اند که منظور از قانون یعنی کشف نوعی از واقع دارد. و به لحاظ کاشفیت نوعی حجت است و فقط در مواردی که علم به عدم کاشفیت داریم که همان موارد خاص است حجت نیست.

بعد ایشان دو اشکال به مرحوم آخوند مطرح می کنند:

اول: طلب وقتی حکم است که به داعی بعث و تحریک باشد و اگر به غیر داعی بعث و تحریک باشد حکم نخواهد بود لذا انشای طلب به داعی جعل قانون حکم نخواهد بود. و نمی توان گفت که طلب نسبت به موارد خاص به داعی جعل قانون بیان شده است و در غیر موارد خاص به داعی بعث و تحریک گفته شده است چرا که اجتماع دو داعی محال است.

البته این اشکال مبنایی است و بنابر مبنای خود مرحوم آخوند این اشکال وارد نیست.

اما این اشکال مرحوم اصفهانی ناشی از عدم تلقی کلام مرحوم آخوند است. حکم می تواند به داعی جعل قانون باشد اما قانون آن چیزی است که اگر خلاف آن نبود باید به آن عمل کرد. بعث و تحریک در خود قانون وجود دارد و چیز جدایی از قانون نیست. بنابراین استعمال طلب به داعی جعل قانون منافاتی با حکم بودن آن ندارد.

 

و السلام علیکم

جلسه هفتاد و یکم ۱۷ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

بحث در اعتبار عام بعد از تخصیص بود. آیا عام بعد از تخصیص در ما عدای خاص حجت است؟

البته مرحوم آخوند در ضمن این بحث مباحث دیگری را مطرح می کنند که مربوط به این بحث نیست مثل اینکه عامی که به مخصص منفصل تخصیص خورده است در افرادی که معلوم نیست تحت خاص باشند حجت است. این بحث مربوط به این فصل نیست چرا که معلوم نیست تحت خاص باشد یا به خاطر اجمال خاص است و یا به خاطر شبهه مصداقیه است که باید در ذیل همان مباحث مطرح شوند نه اینجا.

یک قول این بود که عام بعد از تخصیص حجت در ما بقی نیست و دلیل آن این بود که بعد از تخصیص استعمال عام در ما عدای خاص مجازی خواهد بود و معنای مجازی خود دارای مراتب متعددی است که هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارند پس لفظ مجمل خواهد شد و عام فقط در قدر متیقن حجت خواهد بود.

مرحوم آخوند در رد این دلیل و تقریب مختار خودشان می فرمایند: عام بعد از تخصیص مجاز نخواهد بود و در این بین تفاوتی نمی کند مخصص متصل باشد یا منفصل باشد.

اما جایی که مخصص متصل باشد امر واضح است چون عموم از ابتدا نسبت به غیر خاص شکل می گیرد و خاص اصلا تحت شمول عام نخواهد بود. و لذا تخصیص متصل در حقیقت تخصیص نیست و این تعبیر از باب ضیق تعبیر است بلکه از همان ابتدا کلام عموم و شمولی نسبت به خاص ندارد تا از آن خارج شود و تخصیص باشد.

و این در لفظ «کلّ» حتی بر مبنای ما که قائل به وضع برای شمول بودیم نیز روشن است چرا که این لفظ دلالت بر شمول آنچه مدخولش صلاحیت انطباق بر آنها را دارد می کند و شکی نیست که در «اکرم کل عالم عادل» مدخول کلّ صلاحیت انطباق بر عالم فاسق را ندارد.

پس حتی بنابر وضع کلّ برای عموم و شمول مجازی پیش نمی آید و کل در غیر موضوع له استعمال نشده است.

تا اینجای کلام قبل از آخوند نیز مطرح است آنچه از ابتکارات خود مرحوم آخوند است اگر چه مرحوم نایینی این کلام را به مرحوم شیخ نسبت داده اند ولی ایشان اشتباه کرده اند و این بیان از خود مرحوم آخوند است حل مشکل در مخصص منفصل است. و البته عده ای از تلامذه آخوند کلام ایشان را خوب تلقی نکرده اند.

آخوند در مورد مخصص منفصل می فرمایند باز هم در عام هیچ مجازی پیش نمی آید زیرا مجاز وقتی است که مدلول استعمالی کلمه با معنای موضوع له مغایر باشد و تخصیص تصرف در مدلول استعمالی عموم نمی کند.

توضیح مطلب: هر کلامی سه دلالت دارد:

۱. دلالت تصوری که آن معنایی است که از مفردات جمله به ذهن انسان می آید و حتی اگر آن مفردات از غیر ذی شعور نیز صادر شوند همان معنا به ذهن انسان خطور می کند.

۲. دلالت استعمالی که همان دلالت تصدیقی است و بر اساس معنای مفردات و ترکیب جمله شکل می گیرد و آن همان معنایی است که متکلم قصد تفهیم آن را دارد.

۳. مراد جدی که مسامحةً مدلول جمله گفته می شود. مراد جدی یعنی آنچه واقعا مراد متکلم است. این مرحله ربطی به دلالت لفظ ندارد بلکه بر اساس اصالت تطابق بین مدلول استعمالی و مراد و حکم واقعی شکل می گیرد. و این اصل یک اصل عقلایی است.

آنچه معیار در حقیقت و مجاز است مدلول استعمالی است یعنی اگر کلمات در آنچه موضوع له حقیقی آنها ست استعمال شوند استعمال حقیقی است و اگر در غیر آن استعمال شوند و متکلم از بیان آنها تفهیم معنای دیگری را قصد کند استعمال مجازی است.

روشن می شود که کنایه نیز استعمال مجازی است چرا که آنچه متکلم قصد تفهیم آن را دارد موضوع له حقیقی کلمات نیست بلکه معنای دیگری است.

به عبارت دیگر ضابطه استعمال حقیقی این است که لفظ در معنای حقیقی استعمال شود به داعی تفهیم معنای حقیقی. و در کنایه لفظ فقط در معنای حقیقی استعمال می شود ولی به داعی تفهیم معنای حقیقی نیست. و طبق همین بیان روشن است که مجاز سکاکی نیز مجاز خواهد بود چرا که اگر چه استعمال لفظ در معنای حقیقی است اما برای تفهیم معنای حقیقی نیست.

اما در تقیه استعمال لفظ در معنای حقیقی برای تفهیم معنای حقیقی است و داعی بر داعی آن تقیه و حفظ نفس است. در تقیه اگر قصد تفهیم معنای حقیقی لفظ وجود نداشته باشد تقیه شکل نمی گیرد.

بعد از روشن شده این مقدمه آشکار می شود که تخصیص به منفصل باعث مجاز شدن عام نمی شود چون عام در رتبه مدلول استعمالی در عموم استعمال شده است نه اینکه در خصوص استعمال شده باشد. و مخصص منفصل در مراد جدی تصرف می کند نه در مراد استعمالی. مخصص منفصل می گوید آنچه تفهیم شده است و مراد استعمالی بود به داعی بیان واقع نبود بلکه به داعی ضرب قاعده و جعل قانون بوده است اما مراد جدی غیر از خاص است.

پس در تخصیص منفصل مدلول استعمالی عام تغییری نمی کند و لذا مجازی پیش نمی آید.

و این مورد مانند نسخ است که اگر لفظی را در عموم استعمال کند و بعد حکم را نسخ کند باعث نمی شود عام مجازا استعمال شده باشد بلکه نسخ مراد جدی را نشان می دهد.

 

و السلام علیکم

جلسه هفتادم ۱۶ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹

باسمه تعالی

بحث بعدی که مرحوم آخوند ذکر کرده اند بحثی است از احکام عام که آیا عام بعد از تخصیص در ما بقی خاص حجت است یا نه؟

به نظر ما حق در تقسیم بندی بحث عام و خاص این است که گفته شود  بعد از بحث های مقدماتی مثل تعریف عام و صیغ عموم  بحث از احکام عام گاهی به لحاظ بحث از تخصیص است چه ثبوتا و چه اثباتا. یعنی عام قابل تخصیص است و اگر دلیلی موجب تخصیص عام شود عام محدود می شود اما ثبوتا کجا تخصیص جایز است و کجا جایز نیست؟ این بحث در ذیل بحث از اینکه تخصیص عام قبل از زمان عمل به آن جایز است یا نه؟ مطرح شده است.

و اثباتا کجا تخصیص هست و کجا نیست؟ که این بحث اثباتی مثلا در ذیل مباحثی مانند ضمیری که به بعض از عام برگردد آیا مخصص آن عام هست یا نه؟ مثل آیه شریفه «و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء و بعولتهن احق بردهن» که ضمیر در بعولتهن به مطلقات رجعی بر می گردد آیا این باعث می شود که حکم قبل نیز مختص به رجعیات باشد و مطلقات در اول آیه فقط مطلقات رجعی باشند؟

یا مثلا بحث اینکه استثناء متعقب جملات متعدد آیا به جمله آخر بر می گردد یا به همه؟

بخش بعدی از احکام عام حکم خود عام است. مثل اینکه آیا عام بعد از تخصیص حجت است یا نه؟ که خود فصول مختلفی دارد مانند اینکه اعتبار عام مطلق است یا مشروط به فحص است؟ آیا عام بعد از تخصیص حجت است؟ اگر مخصص مجمل باشد آیا تمسک به عام ممکن است؟ آیا عام مخصَص نسبت به مصادیق مشتبه مخصِص حجت است؟ آیا بعد از عام مخصَص در صورت عدم امکان عمل به آن اصل عملی وجود دارد که تعیین کند مورد از موارد عام است یا خاص؟ که همان بحث عدم ازلی است.

ولی چون ما تا کنون طبق تقسیم بندی مرحوم آخوند پیشرفته ایم از اینجا به بعد نیز همراه با مرحوم آخوند خواهیم بود.

بحث اولی که ایشان مطرح کرده است این است که آیا عام بعد از تخصیص در غیر مورد خاص حجت است یا نه؟

بعد از اینکه عام به مخصص قطعی و مبین تخصیص خورده است در غیر مورد خاص عام حجت است یا نه؟ مثلا «اوفوا بالعقود» که با «حرّم الربا» تخصیص خورده است آیا در مورد غیر ربا حجت است یا اینکه نسبت به غیر آن از اعتبار ساقط است؟

مرحوم آخوند می فرمایند سه قول وجود دارد:

۱. عام بعد از تخصیص از اعتبار ساقط است که منسوب به برخی از عامه است.

۲. عام مطلقا حجت است که مختار مرحوم آخوند است.

۳. تفصیل بین مخصص متصل که عام در غیر مورد خاص حجت است و بین مخصص منفصل که عام معتبر نیست.

مرحوم ایروانی در اینجا نکته ای نسبت به این تفصیل ذکر می کنند که مراد از مخصص متصل و منفصل در این تفصیل غیر از مخصص متصل و منفصل مشهور است.

معنای مخصص متصل و منفصل مشهور این است که متکلم تا وقتی در مقام تکلم است می تواند قرینه ای را بر کلام خود اقامه کند که از ابتدا ظهور کلامش طبق آن قرینه شکل بگیرد. پس آنچه در کلام واحد عرفی ذکر می شود مخصص متصل است.

اما مخصص منفصل آن است که در کلامی دیگر غیر از کلام اول بیان شده باشد.

و این معنای از مخصص متصل و منفصل در اینجا مراد نیست بلکه آنچه اینجا مراد است این است که اگر مخصص به عنوان جمله ای تام بعد از بیان کلامی تام ذکر شده باشد مخصص منفصل است یعنی اگر متکلم بگوید «اکرم کل عالم و لا تکرم عالما فاسقا» مخصص منفصل خواهد بود حتی اگر در یک کلام واحد ذکر شده باشند. اما اگر بگوید «اکرم کل عالم الا الفساق منهم» که مخصص جمله مستقلی نیست مخصص متصل خواهد بود.

نکته این تفصیل این است که اگر مخصص متصل باشد ظهور عام از ابتدا در ما عدای خاص شکل می گیرد و تمسک به آن مشکلی ندارد. «اکرم العلماء الا الفساق منهم» مانند این است که از اول گفته باشد «اکرم کل عالم عادل» به خلاف جایی که مخصص جمله مستقل و تام باشد هر چند از نظر کلامی متصل باشد. حکم این مخصص حکم مخصص منفصل است چون مراد جدی را محدود می کند و مراد استعمالی در کل شکل می گیرد.

قسم اول اصلا تخصیص نیست اما قسم دوم تخصیص است. ایشان می گویند مراد مرحوم آخوند نیز همین است.

در هر حال مرحوم آخوند وجه قول به عدم حجیت را نقل می کند وجه این قول این است که عام بعد از تخصیص، دلیل خاص کشف می کند عام در معنای حقیقی خودش که شمول است استعمال نشده است و بلکه در بعض استعمال شده است و بعض خود مراتبی دارد که یک مرتبه آن همه ما عدای خاص است و این عالی ترین مرتبه بعد از معنای حقیقی است و بعد از آن مراتب پایین تر قرار دارند. و هیچ کدام از این مراتب مرجحی ندارند پس لفظ مجمل خواهد بود و جایی برای حجیت عام نخواهد بود.

جواب های مختلفی به این شبهه داده شده است که همه آنها علاوه بر ردّ این شبهه اثبات کننده حجیت عام مخصَص در ما عدای خاص نیز هستند.

سه جواب در کلام مرحوم آخوند ذکر شده است و مرحوم نایینی نیز چون حرف آخوند و شیخ را نپذیرفته است جواب چهارمی را ذکر می کنند.

 

و السلام علیکم

جلسه شصت و نهم ۱۵ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹

باسمه تعالی

منشا قول مرحوم نایینی چیست؟ چرا اصولی بزرگی مانند ایشان چنین کلامی گفته اند؟ یقینا ایشان نیز به ضابطه ای که گفته ایم واقف بوده اند.

شاید منشا چنین قولی این بوده است که ما در مواردی که مدخول «کلّ» مطلق است و مواردی که مدخول آن مقید است تفاوتی در مفهوم استعمالی «کلّ» نمی بینیم و این به وجدان واضح است. پس شمول و عموم مدخول «کلّ» باید امری جدای از مفهوم «کلّ» باشد و این یعنی شمول و عموم مدخول باید از مقدمات حکمت استفاده شود. به عبارت دیگر اگر خود «کلّ» دالّ بر عموم و شمول تمام افراد مدخولش حتی بدون جریان مقدمات حکمت بود باید مفهوم «کلّ» در مواردی که مدخول آن قیدی ندارد با مفهوم آن در مواردی که مدخولش مقید است متفاوت باشد و حال اینکه وجدانا چنین نیست.

اما این کلام نیز خلطی است که اتفاق افتاده است. در حقیقت بین دو معنای مختلف اطلاق که مشترک لفظی هستند تفکیک نشده است. یک معنای اطلاق همان است که ناشی از جریان مقدمات حکمت است و یک معنای اطلاق یعنی عدم قید هر چند مقدمات حکمت جاری نباشند. و در این جا که گفته اند «کلّ» دلالت بر عموم مدخولش می کند ان مطلقا فمطلقا یعنی اگر مدخولش  قیدی نداشت نه اینکه اگر مدخولش مطلق به معنای مجرای مقدمات حکمت باشد. و شاهد این حرف هم وجدان است حتی بالاتر از آن جریان مقدمات حکمت در مدخول «کلّ» محال است چرا که مقدمات حکمت جایی جاری هستند که کلام قابلیت اجمال و اهمال را داشته باشد و فرض ما این است که در مدخول «کلّ» اجمال و اهمال جا ندارد پس مقدمات حکمت جاری نخواهند بود.

نکته دیگری که نسبت به کلام مرحوم نایینی استفاده می شود این است که ایشان می فرمایند «کلّ» یک شمول و عمومی نسبت به انواع مدخولش دارد و یک عموم و شمول نسبت به افراد هر نوعی از انواع مدخولش.

عموم و شمول نسبت به انواع مدخولش متوقف بر مقدمات حکمت است ولی عموم و شمول نسبت به افراد هر یک از انواع احتیاجی به مقدمات حکمت ندارد.

مثلا اگر گفت «اکرم کلّ عالم» شمول حکم نسبت به انواع عالم مانند فقیه و نحوی و فیلسوف و ... محتاج مقدمات حکمت است پس اگر مدخول را مقید به انواع خاصی بکند مثلا بگوید «اکرم کلّ عالم غیر فیلسوف» در این صورت «کلّ» تخصیص نخورده است. اما شمول «کلّ» نسبت به افراد هر یک از انواع مانند تک تک فقهاء و ... محتاج مقدمات حکمت نیست و لذا اگر بگوید «اکرم کلّ عالم الا سیبویه» تخصیص «کلّ» خواهد بود.

این حرف ایشان نیز بدون دلیل است و ما از وجدان خلاف آن را مشاهده می کنیم. اگر «کلّ» خودش معین افراد هر نوع باشد چرا همین حرف را در مورد انواع نمی گویید؟ نسبت انواع به طبیعت مانند نسبت افراد به انواع و اصناف است. چه تفاوتی بین این دو مورد هست؟ علاوه که شمول نسبت به افراد متاخر از شمول نسبت به انواع است.

مرحوم اصفهانی در اینجا کلامی دیگر دارند که حرف صحیحی است ایشان می فرمایند هر عام دو شمول دارد یک شمول احوالی است و یک شمول افرادی است. در شمول افرادی نیازی به مقدمات حکمت نداریم و خود «کلّ» شمول و عموم نسبت به افراد مدخول را افاده می کند اما نسبت به شمول احوالی نیازمند مقدمات حکمت هستیم.

مثلا «کلّ عالم» یک شمول افرادی دارد که یعنی زید عالم و عمرو عالم و ... شمول حکم نسبت به این افراد نیازی به مقدمات حکمت ندارد و یک شمول احوالی دارد که مثلا زید در حالت نشسته یا ایستاده یا با عمامه یا بدون عمامه و ... که همه این احوال مشمول حکم هستند و این نیازمند مقدمات حکمت است مگر اینکه در برخی موارد احوال نیز به افراد مختلف برگردند که در آن صورت باز هم نیاز به مقدمات حکمت نیست.

 

و السلام علیکم

جلسه شصت و هشتم ۱۴ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹

باسمه تعالی

در مورد نکره در سیاق نفی و نهی مرحوم آخوند می گویند دلالت بر عموم عقلی است و این منافات ندارد که باید مقدمات حکمت در آن جاری باشد. چرا که مقدمات حکمت ابتداء می گوید مراد از نکره طبیعت مرسله است و بعد از آن عقل به نفی جمیع افراد حکم می کند چرا که نفی طبیعت با نفی جمیع افراد ممکن است.

و سخن ایشان در «کلّ» هیچ اجمالی ندارد و اینکه مثل مرحوم روحانی گفته اند که مرحوم آخوند در «کلّ» قائل به نیاز به مقدمات حکمت شده است و آخر کلام ایشان را خلاف مختار و صحبت قبلی آخوند ارزیابی کرده است حرف صحیحی نیست.

مرحوم آخوند همین حرفی را که در مورد نکره بیان کرده اند در «کلّ» هم بیان می کنند که مفاد «کلّ» عموم است ولی عموم مایراد من المدخول. پس اگر مدخول «کلّ» مقید بود مدلول و معنای «کلّ» عوض نمی شود. این تنظیر یعنی اگر مدخول «کلّ» مقید بود این طور نیست که «کلّ» شمول بیش از سعه مدخول را اقتضا کند. بعد می فرمایند تفاوت «کلّ» و نکره در سیاق نفی و نهی این است که در خود «کلّ» نشان دهنده شمول مدخولش می باشد یعنی حتی اگر مقدمات حکمت در مدخول  آن جاری نباشد ولی مدخول آن عاری از قید باشد خود «کلّ» دلالت بر شمول و عموم و سریان مدخول دارد. به خلاف نکره در سیاق نفی و نهی که اگر مقدمات حکمت جاری نباشد نمی توان حکم به شمول و عموم کرد. و دقت در کلام خود آخوند نیز گویای همین مطلب است. پس کلام آخوند هیچ اجمالی ندارد و کلام ایشان در تعلیقه نیز ناظر به نکره در سیاق نفی و نهی است و ربطی به «کلّ» ندارد.

گفتیم مرحوم نایینی گفته اند در «کلّ» نیز باید مقدمات حکمت در مدخول جاری باشد تا دلالت بر شمول و عموم باشد و گرنه خود «کلّ» وضعا دلالت بر عموم مدخولش دارد پس اگر مدخولش مجمل یا مهمل باشد «کلّ» دلالتی بر عموم ندارد.

مرحوم خویی به ایشان اشکال کرده اند و گفته اند این حرف ناتمام است و گرنه استعمال «کلّ» لغو خواهد بود. چون در صورت جریان مقدمات حکمت در مدخول حتی اگر «کلّ» هم نبود حکم به عموم و شمول می شد پس ذکر «کلّ» لغو خواهد بود و حتی فایده تاکید هم ندارد چرا که تاکید در جایی است که هر کدام از دو دالّ معنای مستقلی را افاده کند و بعد در کنار یکدیگر که باشند باعث تاکید شوند اما اینجا طبق حرف مرحوم نایینی کل معنای مستقلی در شمول و عموم ندارد. پس حق این است که کل به وضع دلالت بر عموم و شمول دارد.

عرض ما در این مساله در دو مرحله است. یک مرحله نسبت به مورد «کلّ» و مرحله دیگر راه و ضابطه تشخیص شمول ناشی از مقدمات حکمت و شمول ناشی از وضع است.

در مورد ضابطه باید گفت – هر چند سابق نیز بیان کردیم – هر گاه جمله  دال بر عموم اجمال پذیر باشد این شمول و عموم ناشی از مقدمات حکمت خواهد بود. در اجمال پذیری نیز تفاوتی نیست به اینکه کلام قابل اهمال باشد و در مقام بیان تفصیلی نباشد یا در مقام اجمال باشد و ذکر لفظ اجمال در کلام باشد.

اگر جمله اجمال پذیر باشد به هر کدام از این دو معنا نشان می دهد که دلالت بر عموم و شمول از باب مقدمات حکمت است.

اما اگر جمله اجمال پذیر نباشد به نحوی که تصور اجمال یا اهمال در قضیه ملازم با تهافت در جمله باشد عموم و شمول ناشی از وضع خواهد بود.

و این از بطن مقدمات حکمت نیز استفاده می شود چرا که اگر ظهور مبتنی بر مقدمات حکمت باشد باید با خدشه دار شدن مقدمات حکمت ظهور نیز از بین برود پس اگر دلالت از بین نرفت و تهافت پیش آمد نشان از این است که ظهور ناشی از مقدمات حکمت نبوده است.

اما مرحله تطبیق این ضابطه بر خصوص «کلّ» باید گفت وفاقا با مرحوم آخوند و اصفهانی و خویی می گوییم دلالت «کلّ» بر عموم و شمول وضعی است. و البته این مختار بر اساس ضابطه بیان شده است نه بر اساس کلام مرحوم آقای خویی که لزوم لغویت بود اگر چه کلام ایشان نیز شاید تمام باشد.

در مورد «کلّ» اگر متکلم در مقام اهمال یا اجمال باشد عرف حکم به وجود تهافت در کلام می کند.

ولی در مفرد محلیّ باللام این گونه نیست و لذا در «احلّ الله البیع و حرّم الربا» هیچ تهافتی دیده نمی شود و لذا فقها در مورد این آیه شریفه گفته اند که آیه در مقام بیان نیست.

 

و السلام علیکم

جلسه شصت و هفتم ۱۱ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

مرحوم آخوند بعد از تعریف عام و ذکر اقسام آن وارد صیغ عموم می شوند. ایشان در دو مرحله این بحث را مطرح می کنند که نیازی به آن نبود. یک مرحله اصل ثبوت صیغه ای خاص برای عموم است و مرحله دوم تفصیل بحث نسبت به اداتی که به عنوان صیغ عموم ذکر شده اند.

اگر ایشان همان مرحله دوم را ذکر می کرد دیگری نیازی به بحث از مرحله اول نبود. و شاید نکته اینکه در دو مرحله ذکر کرده اند این است که در بخش اول می خواهند وجود صیغ خاصی برای عموم را اثبات کنند و در بخش دوم می خواهند اشکالات خودشان را بر برخی از آنها ذکر کنند.

در بخش اول ایشان می فرمایند شکی در وجود صیغ خاصی برای عموم در زبان عربی و غیر عربی نیست. در مقابل برخی شبهات مطرح شده است از جلمه اینکه قدر متیقن از هر لفظی خصوص است. یعنی اگر گفت «اکرم کل عالم» قدر متیقن آن این است که بعضی از علماء واجب الاکرام هستند و همه آنها خلاف قدر متیقن است.

و شبهه دیگر اینکه تخصیص امری بسیار شایع است و تقریبا همه عمومات تخصیص خورده اند تا جایی که گفته اند «ما من عام الا و قد خص» اگر بنا باشد الفاظ مذکور مختص به عموم باشند لازم می آید همه این موارد مجاز باشد چون استعمال لفظ در غیر موضوع له است. و اولی این است که بگوییم این الفاظ وضع برای عموم نشده اند تا مجاز زیاد پیش نیاید.

مرحوم آخوند در جواب این دو شبهه می فرمایند اولا ظاهر این است که در هر لغتی الفاظ خاصی برای عموم وضع شده اند و این وضع بر اساس تبادر و انسباق است. پس معنا ندارد بگویید خلاف قدر متیقن است یا مجاز پیش می آید. وقتی متبادر از الفاظی عموم است نمی توان از تبادر به صرف لزوم مجاز یا خلاف قدر متیقن دست برداشت.

ثانیا قدر متیقن وضع ساز نیست. و لذا وجود قدر متیقن دلیل نمی شود که لفظ فقط برای آن وضع شده است و وضع برای عام نشده است.

ثالثا نتیجه قول به وضع الفاظی برای عموم لزوم مجاز نیست. استعمال عام در موارد تخصیص مجاز نیست تا به خاطر مجاز منکر وضع برای عموم شویم.

رابعا فرضا استعمال در موارد تخصیص مجاز باشد اما مجاز با قرینه اشکالی ندارد مثل استعمال امر در استحباب که بسیار کثیر است. و هر کجا قرینه نباشد لفظ حمل بر معنای حقیقی می شود.

خامسا عام نیز کثیر استعمال شده است. کثرت استعمال در خاص باعث نمی شود استعمال در موارد عموم نادر باشد.

خلاصه کلام اینکه وجود الفاظ و صیغ عموم در هر لغتی جای تردید ندارد.

و اما مرحله دوم که آیا صیغه های مذکور برای عام تمام هستند یا نه؟ و آیا در دلالت بر عموم محتاج به مقدمات حکمت هستند یا نه؟

اول و دوم: نکره در سیاق نفی و نهی

ایشان در ابتدا می فرمایند «ربما یعد من الفاظ العموم ...» یعنی از همان اول در دلالت آنها تشکیک کرده است. سپس می فرمایند درست است که نکره در سیاق نفی و نهی دلالت بر عموم و شمول دارد اما این دلالت بر اساس حکم عقل است چون نکره دلالت بر ماهیت و طبیعت دارد و نفی و نهی، نفی آن طبیعت و ماهیت خواهد بود چرا که عقل حکم می کند انتفای جنس و ماهیت به انتفای جمیع افراد آن است.

و حکم عقل در حقیقت به معنای اطلاق و مقدمات حکمت است چون عقل جایی چنین حکمی دارد که طبیعت به نحو مرسل و مطلق در نظر گرفته شده باشد. و اگر مقدمات حکمت جاری نباشد و طبیعت به نحو مجمل یا مهمل اخذ نشده باشد دلالتی بر نفی طبیعت نخواهد داشت بلکه دلالت بر نفی آنچه متقین الارادة است می کند.

بعد در ادامه می فرمایند سر احتیاج به مقدمات حکمت این است که اگر مقدمات حکمت تمام نباشند نمی توان ادعا کرد جنس و طبیعت بتمامه مدخول نفی یا نهی است و از آن نتیجه انتفای جمیع افراد را گرفت.

پس در نتیجه ایشان دلالت بر شمول از باب وضع را در نکره در سیاق نفی و نهی قبول نکردند.

سوم: کلّ

ایشان می فرمایند و از مباحث گذشته روشن می شود که «کلّ» نیز جایی دلالت بر عموم دارد که در مدخولش مقدمات حکمت جاری باشد و گرنه دلالت بر جمیع افراد ماهیت نمی کند. «کلّ» دلالت بر شمول نسبت به مدخولش می کند و وقتی می توان دلالت «کلّ» بر شمول را پذیرفت که مدخولش مطلق باشد. ایشان تا اینجا در متن اذعان به احتیاج «کلّ» به مقدمات حکمت می کنند و در تعلیقه نیز بر آن تاکید می کنند.

بعد می فرمایند بله می توان گفت «کلّ» عند اطلاقها حمل بر شمول و استیعاب می شود.

این اطلاق که ایشان فرموده اند باید غیر از اطلاق ناشی از مقدمات حکمت باشد بلکه یعنی اگر مدخول «کلّ» مقید نشده باشد نه اینکه به نحو مرسله اخذ شده باشد.

این حمل اقتضای استدراک ایشان است و گرنه حرف ایشان قبل از استدراک و بعد از آن یکی خواهد بود. خلاصه کلام ایشان این است که اگر طبیعت بدون قید مدخول «کلّ» باشد هر چند مقدمات حکمت جاری نباشند «کلّ» دلالت بر شمول و عموم دارد.

چهارم: جمع محلّی باللام و مفرد محلّی باللام

ایشان می فرمایند این حرف ها در جمع محلّی باللام و مفرد محلّی باللام بناءً علی انّه من الفاظ العموم جاری است.

یعنی جایی مدخول «ال» دلالت بر شمول دارد که مقدمات حکمت در مدخولش جاری باشد.

پس در حقیقت مرحوم آخوند از الفاظ عموم فقط وضع لفظ «کلّ» بر عموم را پذیرفته است.

مرحوم نایینی بحث نیاز ادات عموم به مقدمات حکمت را مفصل مطرح کرده اند. نسبت به غیر «کلّ» تقریبا همه علما قبول دارند که برای دلالت بر عموم در آنها متوقف بر جریان مقدمات حکمت است. اما مرحوم نایینی این حرف را در مورد «کلّ» نیز گفته اند و فرموده اند اگر مقدمات حکمت در مدخول «کلّ» جاری نباشد این لفظ هیچ دلالتی بر عموم و شمول ندارد.

 

و السلام علیکم

جلسه شصت و ششم ۱۰ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

بحث در اقسام عموم بود. کلام مرحوم آخوند و مرحوم اصفهانی گذشت. مرحوم نایینی نیز می فرمایند این تقسیم به لحاظ حکم است یعنی نوع حکم مشخص می کند که عام شمولی است یا بدلی است یا مجموعی. پس این تقسیم از تقسیمات ثانویه است.

ایشان کلام دیگری نیز دارند که عام فقط دو قسم شمولی و مجموعی دارد و آنچه به عنوان عام بدلی معروف شده است در حقیقت اصلا عام نیست بلکه اطلاق است. اگر مقصود صرف اصطلاح و نامگذاری باشد بحثی نیست اما حقیقتا عموم بدلی عموم و شمول نیست. اینجا در حقیقت رخصت در تطبیق است نه اینکه عموم باشد.

به نظر ما اگر این نسبت به مرحوم نایینی تمام باشد اشکال واضحی دارد و آن اینکه بحث دراصطلاح و نامگذاری نیست بلکه اثر عملی دارد. ما گفتیم عموم یعنی شمول مفهوم نسبت به افرادش به وضع و در عام بدلی دقیقا این تعریف منطبق است و ما الفاظی داریم که برای عموم بدلی وضع شده اند.آیا شما می خواهید بگویید واضع نمی تواند لفظی وضع کند که حکایت از عموم بدلی داشته باشد و چون بدلیت و اطلاق ملازمه دارند پس حتی اگر لفظی وضع شد آن لفظ مطلق است نه عموم؟ و این واضح الفساد است.

مرحوم عراقی در مقام نیز کلامی دارند که به ذهن بنده نیز خطورکرده بود ایشان نسبت به تقسیمی که درکلام مرحوم آخوند آمده است و اینکه تقسیم به لحاظ حکم است می فرمایند عام را باید به نوع دیگری تقسیم کرد. برخی از اقسام عام از حکم نشات می گیرند و برخی از اقسام عام بدون در نظرگرفتن حکم تصور می شوند. توضیح این است که عام دو تقسیم دارد:

تقسیم اول عام یا بدلی است یا غیر بدلی.

این تقسیم هیچ نیازی به تصور حکم ندارد و جدای از شریعت این تقسیم تصور می شود چون گاهی طبیعت به نحو ساری و شامل تصور می شود و گاهی صرف الوجود تصور شده است. اگر حکم شارع نباشد صرف الوجوم ممکن است بلکه قابل وجود در خارج است. پس این تقسیم از انقسامات اولیه است.

تقسیم دوم عام غیر بدلی یا شمولی است یا مجموعی.

این تقسیم از حکم نشات می گیرد و اگر حکم تصور نشود استغراق و مجموع معنا ندارد. بله درعام بدلی نیز می توان طوری تصور کرد که عام از حکم ناشی بشود به اینکه ترخیص در تطبیق را لحاظ کرد که بعد از حکم قابل تصور است اما لزومی به این گونه تصورنیست و عام بدلی را می توان بدون در نظر گرفتن حکم نیز لحاظ کرد.

به نظر ما این کلام حق است و اشکالی به ایشان وارد نیست. و چه بسا منشا اختلاف بزرگان همین مساله باشد که آن عده ای که این تقسیمات را تقسیم اولیه دانسته اند عام بدلی و غیر بدلی را در نظر گرفته اند و توجه به آن دو قسم دیگر عام نداشته اند و کسانی که تقسیم ثانوی دانسته اند عام بدلی را نیز به لحاظ ترخیص در تطبیق در نظر گرفته بوده اند.

در کلام آخوند نکته ای مغفول مانده است که درکلام متاخرین ازایشان ذکر شده است و آن اینکه بین عام بدلی و غیر آن تردید و اشتباه رخ نمی دهد چرا که هر کدام وضع مخصوص به خود دارند و ادات مشخصی دارند. اما بین عام شمولی و عام مجموعی اشتباه واقع می شود چرا که ادات مشترکی دارند. مثلا در «اکرم کل عالم» از کجا باید فهمید که عام شمولی است یا مجموعی؟

مرحوم نایینی فرموده اند ظهور اولیه کلام در عام شمولی است و حمل کلام بر عام مجموعی نیاز به قرینه خاص دارد. اطلاق تعلق حکم به عموم اقتضا می کند به نحو شمول متعلق حکم باشد.

مرحوم آقای تبریزی نیز همین را می فرمایند و در ادامه نیز کلامی دارند که مرحوم نایینی متعرض آن نشده اند و آن اینکه اشکال نشود که ظهور تعلق حکم به عموم این است که عموم به نحو مجموعی موضوع حکم باشد چرا که ظاهر این است که لفظ «کل» موضوع حکم است نه فرد فرد افراد چرا که جواب خواهیم داد که معنای «کل» این نیست که عنوان «کل» متعلق حکم است بلکه یعنی ما هو بالحمل شایع مصداق «کل» است موضوع حکم است.

درست است که استغراق و مجموع دو مفهوم متباین هستند ولی آنچه در مقام تعبیر نیاز به معونه بیشتر دارد عام مجموعی است. کأنّه اطلاق لفظ حمل بر استغراق می شود. درست است که استغراق نیز حیثیت وجودی است و از این جهت با مجموعی فرقی ندارد اما چون معونه کمتری دارد وجود مطلق بدون قید بر آن حمل می شود. و لذا اشکال مرحوم روحانی که هر دو امری وجودی هستند و نیاز به تعیین دارند و اطلاق کلام حمل بر هیچکدام نمی شود چون اطلاق یعنی ماهیت بدون هیچ قید پس یعنی ماهیت بدون قید شمولیت و بدون قید مجموعیت وارد نیست و مقام ما مانند حمل اطلاق امر بر وجوب است که اگر چه وجوب و استحباب هر دو قیود وجودی هستند اما چون استحباب در نظر عرف معونه بیشتری می طلبد اطلاق لفظ حمل بر امر می شود.

 

و السلام علیکم

جلسه شصت و پنجم ۹ اسفند ۱۳۸۹

منتشرشده در اصول سال ۹۰-۱۳۸۹
باسمه تعالی

مرحوم آخوند فرمودند اقسام عام با توجه به حکم است این تقسیم از تقسیمات اولیه نیست. بلکه تقسیم ثانویه است که به لحاظ حکم شکل می گیرد مثل تقسیم واجب به تعبدی و توصلی.

معروف و مشهور به این کلام آخوند اشکال کرده اند و فقط مرحوم نایینی موافق با ایشان است. اما مرحوم اصفهانی و آغا ضیاء و ایروانی و روحانی و صدر اشکال به ایشان کرده اند یا سعی کرده اند کلام آخوند را توجیه کنند.

مرحوم آخوند در پاورقی کلامی را ذکر کرده اند که برخی از اشکالاتی که به ایشان شده است بدون توجه به آن بوده است. ایشان می فرمایند اشکال نشود که برای هر کدام از اقسام عام لفظ خاصی وجود دارد مثل لفظ «کل» که برای عام شمولی است و لفظ «ایّ» که برای عام بدلی است و این دلیل بر این است که با قطع نظر از حکم شارع عام قابل تقسیم به این اقسام است چرا که واضع در هنگام وضع حکم شارع را لحاظ نمی کند.

مرحوم صدر این اشکال را به مرحوم آخوند وارد کرده اند در حالی که مرحوم آخوند خودشان متوجه این اشکال بوده اند و جواب داده اند که صرف اینکه هر قسمی از عام دارای لفظی خاص است معنایش این نیست که این اقسام از تقسیمات اولیه هستند.

مثلا وجوب تخییری و وجوب تعیینی به لحاظ حکم شارع هستند اما با این حال هیئت به تنهایی برای وجوب تعیینی وضع شده است و هیئت به همراه «او» برای وجوب تخییری وضع شده است.

مرحوم اصفهانی کلام آخوند را به گونه ای تقریر کرده است که اشکال عقلی که متصور است به آن وارد نباشد. مرحوم اصفهانی تصور کرده اند که مرحوم آخوند بدلیت و شمولیت و مجموعیت را به عنوان موضوع حکم در نظر گرفته است و لذا اشکال کرده است که حکم متاخر از موضوع است و معنا ندارد موضوع متقوم به حکم باشد و لذا سعی کرده اند این اشکال را از آخوند دفع کنند.

ایشان فرموده اند هر عامی دارای دو جهت است: یک جهت وحدت چرا که هر لفظی دلالت بر مفهوم واحد دارد حتی اگر آن مفهوم در خارج مرکب باشد.

و یک جهت کثرت در آن وجود دارد.

این دو جهت با قطع نظر از حکم شارع وجود دارند و حکم شارع به آنها نمود می دهد به این صورت که اگر شارع عام شمولی را اراده کرده باشد جهت کثرت را لحاظ می کند و جهت وحدت را الغاء می کند و اگر عام مجموعی را در نظر گرفته باشد جهت کثرت را الغاء و جهت وحدت را لحاظ می کند.

پس هم حکم شارع دخیل در انقسام هست و هم تقسیم قبل از حکم شارع زمینه دارد. به عبارت دیگر این انقسام به یک معنا انقسام ثانوی است چون شارع آن حیثیتی که در عام با قطع نظر از حکم شارع بود را لحاظ کرده است و برخی را ملغی کرده است و چون آن جهات در مفهوم عام وجود داشت تقسیم اولی خواهد بود. پس اشکال به آخوند وارد نیست.

مرحوم روحانی می فرمایند منظور آخوند این است که این انقسامات از تقسیمات اولیه هستند و ایشان می فرماید این اقسام می توانند موضوع الحکم قرار بگیرند.

و بعد گفته اند که مرحوم اصفهانی نیز همین را گفته اند.

این از عجایب و غرایب در کلمات ایشان است چرا که نه مرحوم آخوند چنین حرفی دارند و نه مرحوم اصفهانی کلام آخوند را حمل بر چنین مطلبی کرده است.

اما کلام مرحوم اصفهانی نیز اشکالاتی دارد چرا که اولا این بیان بیگانه از کلام مرحوم آخوند است و ثانیا طبق بیان ایشان عام در همه مواردی که در لسان شارع استعمال شده است در غیر از معنای وضعی خودش استعمال شده است چرا که تصور کردند شارع یا جهت وحدت را ملغی می کند و یا جهت کثرت را ملغی می کند.

و ثالثا شما مفهوم واحدی برای عام تصور کردید و گفتید این جهت در عام مجموعی محفوظ است و در عام شمولی نه در حالی که این اختصاصی به عام مجموعی ندارد و حتی عام شمولی نیز دارای مفهوم واحد است.

رابعا این کلام مرحوم اصفهانی به خاطر اشتباه ایشان است که تصور کرده است مرحوم آخوند این اقسام را در رتبه موضوع حکم می دانند و لذا به آن اشکال کرده اند در حالی که مرحوم آخوند این تقسیمات را از انقسامات حکم برمی شمرند و آن را در رتبه موضوع تصور نمی کنند. بنابراین جایی برای اشکال ایشان باقی نمی ماند.

 

و السلام علیکم

صفحه4 از9

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است