برائت در شبهه موضوعیه

مرحوم آخوند در تنبیه سوم از برائت، حکم جریان برائت در شبهات موضوعیه را مطرح کرده‌اند و اگر چه کلام ایشان در شبهات تحریمیه است اما تفاوتی بین شبهات تحریمی و وجوبی نیست.

فقط نکته خاصی در شبهات تحریمیه از نظر ایشان وجود داشته است که باعث شده است بحث را در مورد آن مطرح کنند.

مرحوم آخوند فرموده‌اند برخی در شبهات تحریمیه موضوعیه مطلقا حکم به برائت کرده‌اند اما حق این است که باید در مقام تفصیل داد.

ایشان می‌فرمایند انشاء محرمات به دو صورت قابل تصور است. هر چند مطلوب در نهی، ترک متعلق است اما عقلا دو گونه قابل تصویر است. گاهی مطلوب در نهی به گونه‌ای است که امتثال آن به اجتناب از تمامی مصادیق متعلق است. به نحوی که اگر مکلف یکی از مصادیق را مرتکب شود، عاصی است و از او ترک دیگر مصادیق مطلوب نیست و حتی اگر دیگر مصادیق را هم ترک کند اصلا امتثال نهی نشده است.

و گاهی متعلق نهی به نحو انحلال است یعنی هر مصداقی اطاعت مستقل و عصیان مستقل دارد اگر مکلف یک مصداق را مرتکب شود به مقدار همان مصداق، عصیان کرده است و نسبت به دیگر مصادیق، ترک آنها مطلوب است و اگر دیگر مصادیق را ترک کند امتثال کرده است. نهی مولی با ارتکاب یک مصداق، با عصیان ساقط نمی‌شود.

ایشان فرموده‌اند اگر مطلوب به نهی ترک و اجتناب از مصادیق به نحو استقلال و علی حده در هر مصداق باشد، یعنی اجتناب از هر یک از مصادیق به صورت مستقل مطلوب مولی باشد مثل نهی از شرب خمر، اگر شک به نحو شبهه موضوعیه اتفاق بیافتد مجرای اصل برائت است چون شک در هر مصداق، مساوق با شک در تکلیف مستقل در آن مصداق است. یعنی شک در هر مصداق، مستتبع شک در تکلیف در آن مصداق است. پس شک در تکلیف زائد داریم.

و گفتیم هر کجا امر دائر بین وجود و عدم وجود تکلیف باشد، مجرای اصل برائت است. پس در شبهه تحریمیه موضوعیه مستقل، شک در تکلیف داریم و مجرای اصل برائت است و بیان شارع برای حرمت ارتکاب شرب خمر، برای اجتناب از مشکوک الخمریه کافی نیست.

این که گفته شده است اصل برائت در جایی است که بیان شارع تمام نباشد منظور این است که اگر حجت از طرف شارع تمام نباشد و در مثال ما هر چند بیان مطلق در حرمت شرب خمر داریم اما تا وقتی علم به تحقق موضوع محقق نشود، بیان کبری باعث فعلیت تکلیف در مصداق مشکوک نخواهد بود.

اما اگر نهی طوری باشد که مطلوب به نهی ترک همه مصادیق باشد و حتی اگر یک مصداق هم مرتکب شود نهی به عصیان ساقط است مثل حرمت مفطرات در ماه رمضان که اگر مکلف مرتکب یک مصداق از مفطرات شود، نهی از ارتکاب مفطرات به عصیان ساقط شده است. مثلا نهی از رمس در هنگام روزه داریم و این نهی به همین صورت است که مطلوب ترک جمیع موارد است و مکلف حتی اگر یک مورد را مرتکب شود نهی به عصیان ساقط است.

در شبهات مصداقیه این گونه تکالیف، مقتضای قاعده وجوب احتیاط است و مکلف باید برای احراز امتثال تکلیفی که به او تعلق گرفته است از مصادیق مشکوک هم اجتناب کند. چون تعلق تکلیف به مکلف مشخص و معلوم است و با ارتکاب فرد مشکوک، امتثال تکلیف مشکوک خواهد بود و احراز امتثال آن ممکن نیست.

ایشان می‌فرمایند اگر مکلف اصل محرزی داشته باشد که بتواند با آن امتثال و ترک همه افراد را احراز کند، ارتکاب مشکوک اشکالی ندارد. مثلا قبل از ارتکاب مشکوک، مجتنب از کل مصادیق بود و بعد از ارتکاب شک در اجتناب از همه مصادیق دارد، استصحاب حالت سابق می‌کند و در نتیجه امتثال برای او محقق می‌شود.

و این در صورتی است که حالت سابقه محقق شود و لذا قبل از شکل گیری حالت سابق، نمی‌تواند استصحاب کند.

بنابراین مرحوم آخوند در جریان اصل برائت در شبهات موضوعیه تحریمیه تفصیل داده‌اند. و بعد هم می‌فرمایند تفاوتی بین شبهات موضوعیه تحریمیه و وجوبیه نیست. هر کجا اصل تکلیف محرز باشد و شک در امتثال باشد باید احتیاط کرد و اصل برائت در مورد مشکوک، معارض با اصل اشتغال نسبت به اصل تکلیف است.

ما کلام ایشان را طوری تبیین کردیم که ربطی به اینکه متعلق نهی چیست ندارد. اما مرحوم آقای بروجردی کلام ایشان را طوری تقریر کرده است که می‌گوید حرف ایشان مبتنی بر مبنای خود ایشان است که مدلول نهی، طلب ترک است و لذا اگر کسی بگوید مدلول نهی زجر است این حرف صحیح نخواهد بود. و این از عجایب است و مرحوم آخوند اصلا ناظر به اینکه مدلول نهی چه باشد نیست بلکه ناظر به این است که آنچه متعلق نهی است آیا به نحو استقلالی متعلق است یا به نحو مجموعی حال مدلول نهی زجر باشد یا طلب ترک باشد تفاوتی ندارد.

مرحوم آقای مروج هم تفصیل مرحوم آخوند این گونه بیان کرده‌اند که گاهی مطلوب به نهی سلب محصل است و گاهی مطلوب به نهی موجبه معدوله است و مرحوم آخوند می‌فرمایند جایی که مطلوب سلب محصل باشد در مصادیق مشکوک اصل برائت جاری می‌شود و جایی که مطلوب به نهی موجبه معدوله باشد اصل اشتغال جاری است.

اگر مطلوب مولی این است که مکلف متصف به عدم شرب خمر باشد باید احتیاط کرد اما اگر برای شارع عدم اتصاف به شرب خمر مطلوب است نه اتصاف به عدم شرب خمر، اصل برائت است.

این هم اشتباه است و کلام آخوند خلاف این است خودشان می‌فرمایند اگر مطلوب به نهی استقلالی باشد مجرای برائت است و اگر مطلوب به نهی ارتباطی باشد مجرای اشتغال است.

عرض ما نسبت به کلام مرحوم آخوند این است که همان طور که شیخ فرموده‌اند اصل برائت مطلقا جاری است و تفصیل اشتباه است. آنچه آخوند فرموده است حتی با مبانی خودشان هم ناسازگار است.

بله اگر چه در ثبوت معقول است که ما حرمت استقلالی و حرمت ارتباطی داشته باشیم اما این مثل وجوب است. همان طور که در واجب ارتباطی در شبهات حکمیه، اصل برائت جاری است در حرام ارتباطی هم اصل برائت جاری است حتی اگر شبهه موضوعیه باشد. وقتی نهی از چیزی به نحو ارتباطی شده باشد شک در تکلیف است یعنی مکلف نمی‌داند باید از این مصداق هم اجتناب کند یا نکند و به همان بیانی که در شبهات حکمیه وجوبیه مجرای برائت است در اینجا هم مجرای برائت است.

مرحوم آخوند در شبهات حکمیه وجوبیه اقل و اکثر ارتباطی برائت شرعی قائل است و از ایشان عجیب است که چرا در اینجا قائل به احتیاط شده‌اند. بلکه حتی اگر ایشان در واجبات قائل به احتیاط می‌شد باز هم قول به برائت در محرمات جا داشت.

بله، اگر تکلیف در محرمات طوری فرض شود که شک در محصل باشد یعنی آنچه خواسته شده بود معلوم بود و افعال مکلف در خارج محقق آن عنوان باشد نه اینکه مصداق و منطبق آن باشد، در اینجا باید احتیاط کرد.

اگر آنچه از مکلف در خارج محقق می‌شود خودش متعلق تکلیف نیست بلکه محقق متعلق تکلیف است در اینجا باید احتیاط کرد اما اگر جایی فعل خارجی، مصداق و منطبق متعلق باشد مجرای برائت است. همان طور که وجوب همین طور است. و لذا اگر امر به پختن کرد مکلف باید احتیاط کند چون فعل مکلف در خارج، محقق و محصل مطلوب (پختن)‌ است نه اینکه مصداق آن باشد. بلکه نتیجه فعل مکلف، مصداق آن است.

و اما اینکه ایشان فرموده‌اند اگر با اصل محرز بشود اثبات کرد جریان برائت اشکالی ندارد خیلی عجیب است و اصل مثبت است چون امتثال از لوازم آن اصل است.

همان طور که تعارض بین اصل برائت و اصل اشتغال هم خیلی عجیب است و مورد یا مجرای برائت است یا مجرای اشتغال است و هیچ گاه با هم جمع نمی‌شوند تا تعارضی رخ دهد.

اصل عدم تذکیه

بحث در اصل عدم تذکیه بود. گفتیم ابتداء باید مفهوم تذکیه بررسی شود. گفتیم مفهوم تذکیه یا همین عمل ذبح و سر بریدن است که در این صورت اصل عدم تذکیه یقینا جاری است در جایی که شبهه موضوعیه باشد و شبهه حکمیه هر چند به نحو شبهه مفهومیه تصور دارد اما این شبهه مفهومیه مجرای اصل عدم تذکیه نیست. و این اصل، استصحاب عدم نعتی است.

در قبال این احتمال، احتمالات دیگری در مفهوم تذکیه مطرح بود. اگر بگوییم تذکیه یک امر بسیط است حال چه منطبق بر این افعال خارجی باشد یا معلول آنها باشد. و حال چه امر اعتباری و چه تکوینی باشد. و در هر صورت آیا موت مقوم در مفهوم تذکیه است؟ یعنی تذکیه وصفی برای موت و حیوان مرده است یا وصفی برای ذات حیوان است.

این موارد احتمالات مختلفی بود که در مفهوم تذکیه مطرح شده است و اکنون هم نمی‌خواهیم آنچه صحیح است را اثبات کنیم.

اگر بگوییم تذکیه امر بسیطی است که وصف برای حیوان است حال هر کدام از آن فروض که تصور شود، استصحاب عدم تذکیه جاری است. چون می‌گوییم این حیوان وقتی زنده بود تذکیه نشده بود و نمی‌دانیم اکنون تذکیه محقق شده است یا نشده است، اصل عدم تذکیه است. شک در حدوث تذکیه که یک امر حادث بسیط است مجرای اصل عدم است.

و اینجا هم اصل به صورت عدم ازلی و هم به صورت عدم نعتی قابل تصور است. یعنی این حیوان در حال حیات متصف به عدم تذکیه است و بعد از مرگ همان استصحاب می‌شود. و اگر اتصاف هم نباشد به صورت عدم ازلی جاری است.

اما اگر تذکیه را برای حیوان مرده فرض کنیم. یعنی موت مقوم مفهوم تذکیه باشد. یعنی موت گاهی متصف به تذکیه است و گاهی متصف به تذکیه نیست.

گاهی تذکیه را به عنوان وصف و قید نسبت به موت موضوع حکم به حلیت در نظر می‌گیریم یعنی تذکیه حیوان مرده، به این قید موضوع حلیت باشد. مثل آنچه در باب نماز جماعت گفته می‌شود که اگر ماموم به رکوع برود و امام هم در رکوع باشد یعنی رکوع ماموم مقید به این است که در حال رکوع امام باشد.

اینجا هم بگوییم تذکیه مقیدا به موت، موضوع حکم است در این صورت اصل عدم تذکیه جاری نیست. اصل عدم نعتی جا ندارد چون هیچ وقت نبوده است که این حیوان میت بوده باشد و مذکی نبوده باشد تا بتوان استصحاب کرد. تذکیه از قبیل وصف مقارن با موت است و قبل از موت اتصاف یا عدم اتصاف به تذکیه معنا ندارد. مثل قرشیت که این طور نبوده است که زن یک زمانی بود و قرشی نبود تا به صورت عدم نعتی بتوان عدم قرشیت را استصحاب کرد. هیچ وقت نیست که این حیوان مرده بوده باشد و مذکی نبوده باشد. وقتی که مذکی نبود، موت هم نبود و وقتی موت آمد، یا تذکیه آمده است یا نیامده است. پس اگر تذکیه مقید به موت باشد، یعنی بگوییم حیوانی که موتش متصف به تذکیه است حلال است، اصل عدم تذکیه جاری نخواهد بود.

بلکه عکس آن ممکن است و گفته شود حیوان وقتی زنده بود متصف به موت به وصف غیر مذکی نبود چون زنده بود و استصحاب می‌کنیم عدم، عدم تذکیه را یعنی می‌گوییم وقتی مرده است موت به وصف غیر مذکی موجود نشده است. این حیوان وقتی زنده بود متصف بود به عدم موت بلاتذکیه و اکنون که مرده است هم استصحاب می‌کنیم این وصف عدم بلاتذکیه.

بله ممکن است معارض داشته باشد به اینکه موصوف به عدم موت با تذکیه هم نبود ولی در هر صورت اصل عدم تذکیه به تنهایی جاری نیست.

عدم تذکیه اگر قید قرار بگیرد، معامله امر وجودی با آن می‌شود. و در این صورت اصل برائت بدون معارض جاری است.

اما اگر بگوییم موت نه به عنوان قید و وصف بلکه به عنوان ترکیب در تذکیه دخالت دارد. یعنی حیوانی باشد که میت باشد و مذکی باشد در این صورت محکوم به حل است و اگر حیوانی باشد که میت باشد و مذکی نباشد محکوم به حرمت است. نه اینکه موت متصف به عدم تذکیه که عدم تذکیه قید برای موت تصور شود. بلکه عدم اتصاف به تذکیه موضوع است نه اتصاف به عدم تذکیه. یعنی موتی باشد که متصف به تذکیه نشده باشد در این صورت حیوان حرام است. در این جا اصل عدم تذکیه جاری است و عدم اتصاف به تذکیه قابل بیان است. همان طور که عدم اتصاف به قرشیت را استصحاب می‌کنیم. زن وقتی نبود، متصف به قرشیت نبود و اکنون که موجود شده است شک می‌کنیم آیا متصف به قرشیت شده است یا نشده است همان عدم اتصاف را استصحاب می‌کنیم و این همان سلب محصل است نه اینکه عدم نعتی باشد.

اتصاف نیاز به محل دارد و لذا استصحاب عدم نعتی جاری نیست اما عدم اتصاف نیاز به محل ندارد بلکه با عدم وجود موضوع هم سازگار است و لذا استصحاب عدم اتصاف جاری است.

این همه در جایی بود که ما تذکیه را عنوان بسیط در نظر بگیریم. اما اگر تذکیه را مفهوم مرکب در نظر بگیریم. اگر خصوصیت حیوان را دخیل ندانیم بلکه بگوییم تذکیه همین افعال خارجی است بدون اینکه خصوصیت حیوان دخالت در تذکیه داشته باشد و لذا اگر این افعال بر خوک هم انجام شود تذکیه انجام شده است اما حلال نیست و خصوصیت حیوان موثر در حلیت است.

در اینجا اگر شبهه موضوعیه باشد اصل عدم تذکیه جاری است.

اما اگر شبهه حکمیه باشد آنچه قابلیت شک دارد به نحو شبهه مفهومیه است و مجرای استصحاب عدم تذکیه نیست.

اما اگر بگوییم خصوصیت حیوان دخیل در مفهوم تذکیه است یعنی این افعال با قید خصوصیتی که در حیوان هست تذکیه است و گرنه تذکیه نیست و خصوصیت حیوان نه اینکه دخیل در حلیت باشد بلکه دخیل در مفهوم تذکیه باشد در این صورت اگر شبهه حکمیه باشد مجرای استصحاب نیست چون شبهه مفهومیه است. و خصوصیات امرشان مردد بین قطعی الوجود و قطعی العدم است و لذا استصحاب عدم تذکیه جا ندارد. در شبهات مفهومیه استصحاب معنا ندارد. مثلا اگر فرد نمی‌داند که انتهای روز استتار قرص خورشید است یا برطرف شدن سرخی سمت مشرق است. در اینجا معنا ندارد استصحاب بقای روز چون اگر روز با استتار قرص تمام شود الان یقینا تمام شده است مثلا و اگر با برطرف شدن سرخی تمام شود الان یقینا روز است و لذا معنا ندارد استصحاب بقای روز جاری باشد. استصحاب در خود شبهه مفهومیه و خود مفهوم معنا ندارد. بله ممکن است در این فرض کسی استصحاب حکم کند اما استصحاب خود مفهوم معنا ندارد.

در محل بحث ما نیز استصحاب عدم تذکیه جاری نیست چون خصوصیت حیوان را دخیل در مفهوم تذکیه دانستیم و الان شک در مفهوم داریم.

بله نوبت به اصل در حکم می‌رسد که آیا این حیوان در حال زنده بودن محکوم به حرمت بوده است یا حلیت؟ اگر محکوم به حرمت نباشد، مجرای اصل برائت است.

این بحث‌ها همه در جایی بود که شک در تذکیه به خاطر شک در مقتضی باشد. اما اگر شک در تذکیه به خاطر شک در طرو مانع باشد مرحوم آخوند در اینجا فرموده‌اند اصل حل جاری نیست اما اصل عدم تذکیه هم جاری نیست چون اصل حاکم در بین هست و این حیوان قبل از اینکه این حالتی که شک در مانعیت آن هست طاری شود، اگر ذبح می‌شد مذکی بود اکنون نمی‌دانیم تذکیه در موردش محقق شده است یا نه؟ استصحاب تعلیقی داریم.

بحث در این است که در اینجا اگر ما تذکیه را متقوم به عدم مانع بدانیم مثلا تذکیه را آن افعال مقید به خصوصیتی در حیوان بدانیم که یکی از آن خصوصیات در حیوان مثلا عدم جلل است. و گاهی تذکیه را متقوم به عدم مانع ندانیم بلکه عدم مانع را در حلیت دخیل بدانیم.

بیان مرحوم آخوند در صورتی تمام است که ما عدم مانع را دخیل در مفهوم تذکیه ندانیم. البته ایشان در ناحیه تذکیه استصحاب را بیان کرد و ما اصلا نیازی به این استصحاب نداریم چون می‌دانیم حیوان مذکی شده است و شک در حلیت داریم و لذا مرحوم آقای صدر استصحاب تعلیقی را در مورد حلیت تصور کرده است نه در مورد تذکیه.

اما اگر عدم مانع را قید در مفهوم تذکیه بدانیم در این صورت استصحاب عدم تذکیه جاری نیست چون شبهه مفهومیه است.

بله اگر عدم مانع، قید در مفهوم تذکیه نباشد بلکه از قبیل مرکب باشد یعنی موضوع حلیت، حیوانی است که تذکیه شود و جلل نداشته باشد در این صورت استصحاب عدم جلل یا استصحاب حلیت تعلیقی جاری است.

احتمالات و فروض دیگری هم در مساله قابل بیان است که چون بحث فقهی است ما متعرض آنها نمی‌شویم.

اصل عدم تذکیه

بحث در جریان اصل عدم تذکیه بود. بحث در صورت اول، یعنی جایی که شک در حلیت گوشت است، در شبهات حکمیه اصل اباحه جاری است.

و اما اگر شک در تذکیه باشد گاهی شک در مقتضی است و گاهی شک در مانع است. مرحوم آخوند فرمودند در بحث شک در مقتضی، اصل عدم تذکیه جاری است و در بحث شک در مانع اصل عدم تذکیه جاری نیست بلکه استصحاب تعلیقی جاری است.

مرحوم آقای صدر، در این جا گفته‌اند توهم جریان اصل تعلیقی در اینجا شده است و این موقوف بر این است که تذکیه حکم شرعی باشد نه امر تکوینی و اینکه استصحاب تعلیقی هم جاری باشد.

اینکه این اصل تعلیقی متوقف بر این دو مورد است صحیح است اما مرحوم آخوند این مبنا را قبول دارند و لذا این نوع تعبیر که از آن تعبیر به توهم شده است صحیح نیست.

بحث در اینکه در محل بحث ما اصل عدم تذکیه جاری می‌شود یا نمی‌شود مبتنی بر این است که مفهوم تذکیه مشخص شود. بنابر برخی از احتمالات، استصحاب عدم تذکیه یا به نحو عدم نعتی یا به نحو عدم ازلی جا دارد و بنابر برخی از احتمالات، استصحاب عدم تذکیه اصلا موضوع نخواهد داشت.

و اگر مفهوم تذکیه مردد بین این امور مختلف باشد، استصحاب عدم تذکیه جاری نخواهد بود.

احتمالات مطرح در مفهوم تذکیه:

۱. تذکیه عبارت است از همین ذبح و سر بریدن. اینکه رگ‌های چهارگانه بریده شود. در تذکیه هیچ چیز دیگری غیر از سر بریدن معتبر نیست. بله حلیت و طهارت ممکن است شروط دیگری داشته باشند اما تذکیه یعنی همان ذبح و سر بریدن.

۲. تذکیه عبارت است از اینکه تذکیه یک عنوان بسیط باشد که با سربریدن محقق می‌شود و این امر بسیط منطبق بر آن چیزهایی است که تذکیه با آنها محقق می‌شود. نظیر حرفی که در باب طهارت می‌گویند که طهارت حالتی بسیط است که منطبق بر همین شستن است. خود این انطباق دو حالت دارد گاهی مفهوم بسیطی است که منطبق بر چیزی است مثلا احترام که یک عنوان بسیط است که منطبق بر قیام است. مثلا بگوییم تذکیه همان پاکی و پاکیزگی است.

۳. تذکیه عنوان بسیطی است که معلول این امور خارجی است. مثل آن که گفته‌اند طهارت همان نورانیتی است که از گرفتن وضو یا غسل حاصل می‌شود.

اگر این مورد را بگوییم شک در تذکیه، مجرای اصل اشتغال خواهد بود. چون از ما تذکیه را خواسته‌اند و ما نمی‌دانیم تذکیه آیا با این امور حاصل می‌شود یا مثلا شرط دیگری در آن معتبر است که در اینجا حکم به اشتغال می‌شود.

در هر صورت آیا تذکیه، امر اعتباری است یا تکوینی است که شارع کشف از تحقق آن کرده است؟ اگر گفتیم امر اعتباری است، خود تذکیه قابل اعتبار است و لذا شارع می‌تواند حکم به تحقق یا عدم تحقق آن کند اما اگر امر تکوینی باشد، اگر مستقیما موضوع حکم شرعی باشد در برخی از موارد اصول در موردش جاری می‌شوند و اگر به ملازمه باشد اصول در مورد جاری نیستند چون مثبت خواهند بود.

و سوال بعدی این است که آیا خصوصیت حیوان دخیل در تذکیه هست یا نیست؟ شکی نیست که برخی از حیوانات با ذبح، محکوم به حلیت نمی‌شوند. اما شک در این است که آیا خصوصیت حیوان داخل در مفهوم تذکیه هست؟ یعنی تذکیه متقوم به خصوصیت حیوان است که مشهور در نظر قوم همین است. و یا اینکه خصوصیت حیوان نقشی در مفهوم تذکیه ندارد.

و سوال دیگر این است که موضوع تذکیه آیا حیوان است یا اینکه موضوع تذکیه، موت است. یعنی آیا موت داخل در مفهوم تذکیه هست؟ یعنی حیوان زنده را میته نمی‌گویند و مذکی هم نمی‌گویند چون وصف تذکیه متقوم بر موت است. یعنی موت خاص تذکیه است.

این احتمالات در مفهوم تذکیه وجود دارد. به حسب برخی از آنها اصل عدم تذکیه جاری است و به حسب برخی دیگر جا ندارد.

اگر تذکیه امر بسیط باشد که خصوصیت حیوان در آن مقوم نیست و نقشی ندارد و این امر بسیط اعتباری است و موت هم نقشی در مفهوم تذکیه ندارد در این صورت استصحاب عدم نعتی در آن جاری است و نیازی به اصل عدم ازلی نیست. هم در شبهات حکمیه و هم در شبهات موضوعیه.

مثلا این حیوان که نمی‌دانیم تذکیه شده است یا نشده است در این صورت این حیوان که نمی‌دانیم چیست قبل از اینکه بمیرد، آن عنوان بسیط در موردش محقق نبود، نمی‌دانیم بعد از مرگ آیا آن امر بسیط محقق شده است یا نشده است استصحاب عدم نعتی تذکیه جاری است.

اصل عدم تذکیه

بحث در تطبیق مشروط بودن جریان اصل برائت به عدم وجود اصل موضوعی است. مرحوم آخوند فرمودند در جایی که مکلف علم به تذکیه شدن گوشت داشته باشد اما شبهه از این جهت است که نمی‌داند حیوان حلال گوشت است یا حرام گوشت است. ایشان فرمودند در اینجا اصل برائت جاری است.

ما عرض کردیم حرف ایشان در شبهات حکمیه صحیح است اما در شبهه موضوعیه صحیح نیست و در شبهات موضوعیه اصلی که بتواند حلیت گوشت را اثبات کند نداریم.

و بعید هم نیست حرف مرحوم آخوند ناظر به شبهات حکمیه باشد نه شبهات موضوعیه چون ایشان نسبت به اقسام دیگر بحث شبهات موضوعیه را جداگانه متعرض شده است و بعید نیست منظور ایشان در اینجا فقط شبهات حکمیه باشد.

دوم) شک در حلیت گوشت به خاطر شک در تذکیه. به سبب شک در مقتضی.

مثلا نمی‌دانیم این حیوان که با شرایط کامل ذبح شده است، اصلا قابل تذکیه است یا قابل تذکیه نیست. حیوان باید قابلیت تذکیه داشته باشد تا اگر با شرایط کامل ذبح شد، پاک باشد و ... و گرنه اگر خود حیوان قابل تذکیه نباشد حتی اگر با شرایط کامل ذبح شده باشد پاک نیست.

در بعضی از حیوانات قابلیت تذکیه با ذبح با شرایط کامل، باعث طهارت و حلیت گوشت است و در برخی دیگر از حیوانات فقط باعث طهارت است.

حال گاهی اینجا شبهه حکمیه است یعنی مثلا نمی‌دانیم آیا گربه قابل تذکیه هست یا نیست.

و گاهی شبهه موضوعیه است یعنی نمی‌دانیم این حیوانی که تذکیه شده است مثلا گوسفند بوده است یا یک حیوان که قابلیت تذکیه نداشته است.

سوم) شک در تذکیه به لحاظ طرو مانع

مثلا می‌دانیم بعضی از حیواناتی که جلال شده‌اند قابلیت تذکیه ندارد. هر چند ذاتا قابل تذکیه است اما نجاست خوار شدن مانع از تذکیه است.

حال نمی‌دانیم این حیوانی که مثلا نجاستی مثل گوشت خوک خورده است آیا مانع از تذکیه در آن حاصل شده است یا نه. این شبهه حکمیه است.

و شبهه موضوعیه مثلا اینکه می‌دانیم مثلا حیوانی که سه روز اکل عذره کند قابلیت تذکیه ندارد نمی‌دانیم این حیوان سه روز اکل عذره داشته است یا کمتر.

مرحوم آخوند فرموده‌اند در هیچ کدام از این موارد (چهار صورت) اصل حل جاری نیست. اما اصل عدم تذکیه تفصیل دارد. در آنجا که شک در مقتضی باشد اصل عدم تذکیه جاری است و با جریان اصل عدم تذکیه نوبت به اصل اباحه و حل نمی‌رسد اما در موارد شک در مانع اصل عدم تذکیه جاری نیست هر چند اصل اباحه هم جاری نیست. اصل عدم تذکیه در اینجا محکوم یک اصل سببی دیگر است.

در جایی که شک در مقتضی باشد اصل حل جاری نیست چون در این جا اصل عدم تذکیه جاری است. و با جریان اصل عدم تذکیه این حیوان در غیر مذکی مندرج می‌شود و دیگر اصل حل جاری نخواهد بود.

و البته مرحوم آخوند که اصل عدم ازلی را قبول ندارد با استصحاب عدم نعتی مساله را حل می‌کند یعنی این حیوان وقتی زنده بود مذکی نبود الان هم استصحاب می‌شود که مذکی نیست.

مرحوم شیخ در اینجا مباحث مفصلی ارائه کرده‌اند که آیا عدم تذکیه عین میته بودن است یا متفاوت با آن است و ... اگر بگوییم عدم تذکیه عین میته بودن است با اصل عدم تذکیه میته بودن اثبات می‌شود و اگر متفاوت باشد قابلیت اثبات ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند عدم تذکیه خودش عنوان مستقلی برای حرمت است چه با عنوان میته متحد باشد یا نباشد.

و اما در فرض سوم که شک در تذکیه ناشی از شک در طرو مانع بود در اینجا اصل عدم حل جاری نیست اما اصل عدم تذکیه هم جاری نیست. اینجا یک اصل تعلیقی جاری است که نتیجه‌اش حلیت است. استصحاب تعلیقی حلیت یا تذکیه.

این حیوان قبل از طرو این حالت اگر با شرایط ذبح می‌شد مذکی بود الان هم همان را استصحاب می‌کنیم. شک در حلیت و حرمت این حیوان ناشی از شک تذکیه و عدم تذکیه در این حیوان است اما شک در تذکیه و عدم تذکیه این حیوان ناشی از شک در طرو مانع است و استصحاب می‌گوید مانع از تذکیه طاری نشده است و لذا استصحاب عدم تذکیه جاری نیست.

مثل استصحاب حرمت، برای کشمشی که جوشیده شده است. استصحاب حلیت کشمش قبل از جوشیده شدن جاری نیست چون محکوم استصحاب تعلیقی است. کشمش وقتی که انگور بود اگر جوشیده می‌شد حرام بود الان هم که کشمش شده است استصحاب همان حرمت می‌کنیم.

و از آنجا که اینجا استصحاب حلیت تعلیقی، اصل موضوعی است فقط این اصل جاری است و اصل حل هر چند موافق با آن است اما چون اصل حکمی است جاری نیست.

اصل عدم تذکیه

شرط اصلی جریان اصل برائت، عدم وجود اصل موضوعی در مساله بود. اگر اصل موضوعی موافق با اصل برائت وجود داشته باشد اصل برائت جاری نیست و با وجود اصل موضوعی، اصلا شکی باقی نیست تا موضوع برای جریان اصل برائت وجود داشته باشد.

بر همین کبری تطبیق کرده‌اند که با وجود اصل عدم تذکیه نوبت به اصل حل نخواهد رسید. اصل عدم تذکیه موضوع حرمت را اثبات می‌کند و با اثبات آن محلی برای اصل برائت که اصل حکمی است باقی نمی‌ماند.

به تعبیر آخوند، اصل عدم تذکیه، آن را در ما لایذکی مندرج می‌کند حال چه ما لایذکی میته باشد یا با عنوان میته متحد نباشد.

بحث در این تنبیه در سه مرحله باید بیان شود:

۱. کبرای بحث است. به این معنا که جریان اصل برائت که اصل حکمی است مشروط به این است که در مورد آن اصل موضوعی در مساله وجود نداشته باشد.

۲. نکته و ملاک این کبری. چرا با وجود اصل موضوعی نوبت به اصل حکمی نمی‌رسد و چرا تعارض شکل نمی‌گیرد و چرا اصل موضوعی مقدم بر اصل حکمی است؟

۳. تطبیق این کبری بر اصل عدم تذکیه و اینکه در این مساله با وجود اصل عدم تذکیه دیگر نوبت به اصل اباحه نمی‌رسد. این مرحله در حقیقت بحث فقهی است.

اما بحث از مرحله اول:

ملاک اصل موضوعی یعنی اینکه مفاد یک اصل نسبت به موضوع اصل دیگر متعرض باشد حال چه نفیا یا اثباتا.

هر کجا که مفاد اصل عملی، عنوانی است که آن عنوان موضوع در اصل دیگری قرار می‌گیرد که با وجود آن عنوان، یا موضوع اصل دوم اثبات می‌شود یا نفی می‌شود آن اصل اول را اصل موضوعی می‌نامند. و لذا یک اصل ممکن است نسبت به یک اصل موضوعی باشد و نسبت به یک اصل دیگر موضوعی نباشد.

مثلا اگر آبی که مشکوک الطهارة است وجود داشته باشد و بعد با آن لباس نجسی شسته شود. در اینجا اصل طهارت که در آب جاری است اصل موضوعی است نسبت به استصحاب نجاست در لباس.

منشأ شک در نجاست یا عدم نجاست این لباس این است که آیا آن آب پاک بوده است یا نجس بوده است. اگر آب پاک بوده باشد شکی در طهارت لباس نیست. اصل طهارت وقتی در آب جاری است، موضوع حکم در اصل دیگر را نفی می‌کند چون موضوع نجاست لباس این بود که با آب نجس شسته شده باشد و اصل طهارت می‌گوید آن آب پاک است و دیگر موضوعی برای نجاست ثوب باقی نمی‌ماند.

اگر استصحاب نجاست جاری باشد لازمه‌اش این است که اصل طهارت را در آب تخصیص بزنیم اما اگر اصل طهارت در آب جاری باشد تخصیص دلیل استصحاب نیست بلکه تخصصا از موضوع استصحاب خارج است یا بالحکومة خارج است.

خود این آبی که در آن اصل طهارت جاری است در صورتی است که اصل موضوعی نسبت به آن جاری نباشد مثلا اگر این آب قبلا نجس بوده است و حال شک در پاک شدن آن داشته باشیم، استصحاب حکم به نجاست آب می‌کند و این اصل نسبت به اصل طهارت، اصل موضوعی است و لذا نوبت به اصل طهارت نمی‌رسد. استصحاب موضوع قاعده طهارت را از بین می‌برد و استصحاب وارد بر قاعده طهارت است (به تعبیر مرحوم آخوند)

این همان است که از آن تعبیر به اصل سببی و مسببی می‌کنند.

پس اصل طهارت در این آب به نسبت به استصحاب نجاست لباس اصل موضوعی است اما نسبت به استصحاب نجاست آب اصل حکمی است.

پس ضابطه اصل موضوعی این است که با جریان اصل، موضوع دلیل دیگر نفیا یا اثباتا محقق می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند با وجود اصل موضوعی، اصل حکمی مطلقا جاری نیست حتی اگر موافق با هم باشند.

مرحوم آقای صدر معتقدند که در صورتی که موافق هم باشند هر دو جاری هستند و این طور نیست که اگر موافق با یکدیگر باشند فقط اصل موضوعی جاری است و اصل حکمی جاری نباشد.

و از نظر ما نیز حق همین است. تقدیم فرع تعارض است یعنی باید تعارض و تنافی رخ دهد و بعد حکم به تقدیم کنیم اما جایی که هیچ تنافی وجود ندارد نوبت به تقدیم یکی بر دیگری نمی‌رسد و این طور نیست که اصل موضوعی موضوع اصل دیگر را از بین ببرد. چون اصل موضوعی وظیفه در مساله را با فرض مشکوک بودن بیان می‌کند و از مشکوک بودن خارج نمی‌شود.

اما مرحله دوم از بحث که نکته تقدیم اصل موضوعی بر اصل حکمی است. مرحوم آخوند نکته این تقدیم را ورود می‌دانند و گفتیم جای اصلی بحث در خاتمه بحث استصحاب است. ایشان اصل موضوعی را وارد بر اصل حکمی می‌دانند و با وجود اصل موضوعی، موضوعی برای اصل حکمی حقیقتا وجود ندارد. در استصحاب هم همین بحث را مطرح کرده‌اند اما تفصیل داده‌اند که اصل موضوعی بر اصول عقلیه، وارد است و بر اصول شرعیه حاکم است. و آنجا هم می‌فرمایند اگر اصل موضوعی مقدم باشد، تخصیصی در دلیل اصل حکمی پیش نمی‌آید اما اگر اصل حکمی مقدم باشد تخصیص پیش می‌آید و این تخصیص دوری است.

تفصیل بحث محول به همان جا ست. اما در هر صورت با وجود اصل موضوعی نوبت به اصل حکمی نمی‌رسد حال چه اینکه مخصص دلیل اصل حکمی باشد یا وارد بر آن باشد.

نکته‌ای که باید توجه کرد این است که با این مبنای مرحوم آخوند، اصل برائت در عامه موارد جاری نخواهد بود. چون در عامه موارد ما استصحاب داریم و حالت قبل از شرع یا حالت قبل از بلوغ، برائت است و همان قابل استصحاب است.

فقط در حالت توارد حالتین است که از نظر ایشان اصل برائت جاری خواهد بود.

اما ما قبلا هم گفتیم که در صورت موافق بودن اصل موضوعی، اصل حکمی هم جاری است.

و اما بحث از مرحله سوم:

شک ما در حلیت و حرمت گوشت که مجرای اصل حل باشد یا نباشد، سه حالت دارد:

اول) مذکی بودن حیوان را می‌دانیم ولی نمی‌دانیم خوردن این حیوان مذکی حلال است یا حرام است؟ چون تذکیه ملازم با حلیت خوردن گوشت نیست. در این فرض گاهی شبهه حکمیه است و گاهی شبهه موضوعیه است. یعنی مثلا گاهی گوشتی هست که می‌داند تذکیه شده است ولی نمی‌داند گوشت گوسفند است یا مثلا گوشت گرگ است. و گاهی این طور است که فرد می‌داند که این گوشت گربه است که تذکیه شده است اما نمی‌داند گوشت گربه حلیت اکل دارد یا ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در این جا،‌ اصل حلیت جاری است. یعنی جایی که شک به این علت است که نمی‌دانیم این حیوان گوشتش حلال است یا حرام است، اصل حلیت و برائت جاری است. البته باید منظور مرحوم آخوند فرض شبهه حکمیه باشد و در شبهات موضوعیه این حرف ناتمام است.

چون اگر شبهه موضوعیه باشد اصلی که اثبات کند، دخول این گوشت را تحت عنوان حلال نداریم بلکه اصل عدم بر آن داریم. مثلا موضوع حلیت گوشت، غنم بودن است و در جایی که مکلف شک دارد گوشت گوسفند است یا گوشت گرگ است اصل عدم غنم بودن باعث می‌شود که نتوانیم حکم به حلیت کنیم و اصل عدم گرگ بودن مثبت است.

اصل عدم تذکیه

در رابطه با اصل حظر در مقابل اصل برائت حرف مرحوم اصفهانی این بود که دو مساله از نظر موضوع و ملاک و ثمره با یکدیگر متفاوتند. در ثمره آنچه به مرحوم اصفهانی نسبت دادیم صحیح نیست و حرف ایشان چیز دیگری است. ایشان می‌فرمایند ثمره این اختلاف و این دو بحث در ثبوت عقاب در هر صورت یا ثبوت در صورت خاص است.

اگر ما قائل به اصل حظر در مقابل اصل اباحه شویم معنایش این است که در مواردی که مولی اذن نداده است هر چند منع هم نکرده است، اگر کسی مرتکب شود مستحق عقوبت است. ملاک اصل حظر این است که جایی که شارع سکوت کرده است منع واقعی وجود دارد نه اینکه منع به عنوان حکم ظاهری باشد. کافی است برای حرمت واقعی سکوت شارع. پس اگر کسی در فرض سکوت شارع اقدام بر ارتکاب کرد مستحق عقوبت است و واقعا معصیت کرده است. حالت منتظره‌ای برای انکشاف وجود ندارد. آنچه مولی از آن سکوت کرده است حرام واقعی است.

به خلاف اصل برائت در مقابل اصل احتیاط که اگر کسی احتمال تکلیف می‌دهد با این حال احتیاط نکرد و مخالفت کرد، اگر مخالف با واقع باشد مستحق عقوبت است و اگر مخالف با واقع نباشد استحقاق عقوبت نیست.

مفاد اصل احتیاط این است که اگر مولی تکلیفی در بین داشته باشد آن تکلیف منجز است و اگر با آن مخالفت شود استحقاق عقوبت هست اما اگر در بین تکلیفی نباشد اصل احتیاط تکلیف درست نمی‌کند.

وجه سوم که برای وجوب احتیاط بیان شده است همان است که قبلا مفصل در مورد آن بحث شده است و آن قاعده عقلی وجوب دفع مفسده محتمل است.

احکام شریعت تابع مصالح و مفاسد در متعلقات یا در خود احکام است. در هر صورت از نظر عدلیه احکام تابع مصالح و مفاسد است. تفاوتی ندارد بگوییم تابع مصالح و مفاسد در متعلقات است که در این صورت متعلق با قطع نظر از حکم، مصلحت و مفسده دارد یا بگوییم لازم نیست تابع مصالح و مفاسد در متعلقات باشد بلکه می‌تواند در حکم باشد. یعنی بعد از اینکه شارع امر یا نهی کرده است به واسطه امر و نهی او مصلحت یا مفسده‌ای حادث می‌شود نه در متعلق بلکه به طور کلی ایجاد می‌شود. یا اینکه مصلحت و مفسده در خود حکم است. مثل اوامر امتحانی. در خود امر و عمل کردن به آن مصلحت یا مفسده هست و با قطع نظر از آن هیچ مصلحت و مفسده‌ای در متعلقش نیست.

اخباری ادعا می‌کند رعایت مفاسد محتمل هم لازم است چون عقل تفاوتی بین مفاسد قطعی و مفاسد احتمالی نمی‌بیند. بنابراین در مورد حرمت محتمل ما احتمال مفسده الزامی می‌دهیم و با احتمال مفسده الزامی، رعایت آن لازم است همان طور که رعایت مفسده واقعی لازم است.

مرحوم آخوند قبلا هم جواب داده‌اند و اینجا هم همان را تکرار می‌کنند که این ادعا است و مفسده محتمل لزوم رعایت ندارد مگر اینکه به ضرر محتمل باشد تا بنابر قاعده عقلی دفع ضرر محتمل لازم باشد اما بین مفسده و ضرر تلازمی نیست. احکام تابع مصالح و مفاسد هستند نه تابع مصالح و مضار. اینکه شاید مفسده ضرر باشد احتمال ضعیفی است که عقلاء به آن اعتنا نمی‌کنند و اطمینان بر خلاف آن است.

و بر فرض هم که مفسده ضرر باشد عقل حکم به دفع ضرر نمی‌کند. عقلاء اقدام بر ضرر قطعی هم می‌کنند چه برسد به ضرر محتمل. و این نه اینکه منع و قبح می‌بینند با این حال اقدام می‌کنند بلکه اقدامشان از این جهت است که منع و قبح نمی‌بینند.

مباحث اصل برائت تا اینجا تمام است. و خلاصه آنچه گذشت این شد که مقتضای قاعده، بنابر نصوص و عمدتا حدیث رفع و سیره عقلاء و بنای اهل سنت با سکوت ائمه علیهم السلام برائت و عدم لزوم رعایت تکلیف احتمالی است. و در موارد برائت، حتی مقتضای احتیاط نداشتیم حتی احتیاطی که محکوم ادله برائت باشد چه برسد به احتیاطی که معارض با اصل برائت باشد.

بعد از این مرحوم آخوند متعرض تنبیهات مهم بحث اصل برائت می‌شوند.

تنبیه اول:

بحث مهمی است که کبرای آن در بحث استصحاب مطرح می‌شود و این کبری را بر مساله فقهی تطبیق کرده‌اند.

اصل برائت که اصولی اثبات کرده است اصلی حکمی است و اصل حکمی جایی مجری دارد که اصل موضوعی در بین نباشد و با وجود اصل موضوعی هیچ گاه نوبت به اصل حکمی نمی‌رسد حتی اگر اصل حکمی موافق با اصل موضوعی باشد. استصحاب اصل موضوعی است و اصل برائت حکمی است.

مرحوم آخوند در اینجا می‌فرمایند اصل موضوعی وارد بر اصل حکمی است یعنی با وجود اصل موضوعی، اصل حکمی حقیقتا موضوع ندارد چون اصل حکمی قبح عقاب بلا بیان بود و استصحاب بیان است هر چند علم وجدانی نیست. استصحاب بیان است و با وجود بیان، شکی که موضوع اصل برائت است باقی نیست. قاعده عقلی قبح عقاب بلا بیان در جایی است که بیانی از طرف شارع نباشد و استصحاب بیان است و لذا اصل موضوعی حاکم بر اصل حکمی و اصل برائت است.

اما آنچه در استصحاب مطرح کرده‌اند تفصیل است. ایشان فرموده‌اند در اصول عقلیه استصحاب بالورود مقدم است اما نسبت به اصول شرعی مثل برائت شرعی، استصحاب بالحکومة مقدم است. آنجا ایشان فرموده‌اند تقدیم اصل برائت بر استصحاب، منجر به دور خواهد شد به خلاف عکس که دور نیست و این ظاهرش این است که ایشان معتقد به حکومت است در تقدم استصحاب بر اصل شرعی.

البته ممکن است ایشان استصحاب را بر اصول شرعی هم وارد بداند به این بیان که علم در حدیث رفع، تعبیر کنایی از حجت باشد. و استصحاب حجت است و حدیث رفع، حقیقتا موضوع نخواهد داشت اما ظاهر کلام مرحوم آخوند در آنجا حکومت است.

در هر صورت کبرای این بحث درست است و اصل موضوعی مقدم بر اصل حکمی است و بحث بیشتر آن محول به تنبیهات استصحاب است.

جریان اصل برائت، موقوف بر این است که در مساله اصل موضوعی مثل استصحاب وجود نداشته باشد تفاوتی ندارد شبهه حکمیه باشد یا شبهه موضوعیه باشد.

فرض کنیم عصیر عنبی، دو سوم حجمی آن کم شد اما از نظر وزن هنوز دو سوم آن کم نشده باشد، در اینجا اصل موضوعی استصحاب حرمت جاری است و نوبت به اصل برائت نمی‌رسد.

در شبهات موضوعیه هم مثال وارد است.

اصل موضوعی مقدم بر اصل حکمی است و حتی اگر به این کلی هم نپذیریم استصحاب خصوصا مقدم است.

حال این کبری را در اینجا بر مساله شک در تذکیه و عدم تذکیه تطبیق کرده‌اند که محل بحث است. و گفته‌اند استصحاب عدم تذکیه، مقدم بر اصل برائت است.

ادله احتیاط: عقل

مرحوم اصفهانی کلامی را در این جا از کسی نقل کرده‌اند که برخی گفته‌اند مرحوم حاج شیخ است اما من احتمال می‌دهم مرحوم فشارکی باشد.

ایشان فرموده‌اند این علم اجمالی منحل است و موثر در وجوب احتیاط تام نیست به این بیان که درست است که علم اجمالی به ثبوت تکالیفی در شریعت هست ولی این علم اجمالی دو خصوصیت دارد یک خصوصیت این است که یک صفت نفسانی است که عرض برای نفس است مثل شجاعت و عدالت و سخاوت و ... یعنی یک کیف نفسانی است. این یک حیث علم است. و یک خصوصیت دیگری دارد و آن اینکه قاطع عذر است و حجت بر متعلق است. اگر بنا باشد علم موثر در تنجیز باشد به نکته قاطعیت عذر و حجیت است نه از جهت صفت نفسانی بودن و کیف نفسانی بودنش و گرنه باید دیگر صفات نفسانی نیز منجز احکام واقعی بودند.

با فرض قیام اماره نسبت به برخی از اطراف علم اجمالی، قاطع عذر را در برخی از اطراف به تعیین داریم و نسبت به دیگر موارد ثبوت تکلیف مشکوک است و قاطع عذری هم نیست. پس حجت و قاطع عذر در یک طرف به تعیین هست و ثبوت حجت در طرف دیگر منتفی است چون در طرف دیگر به تفصیل وجود تکلیف مشخص نیست. قاطع عذر در یک طرف به تفصیل هست. در یک طرف هم اماره قائم است و هم علم اجمالی است و لذا درست است که بگوییم قاطع عذر و حجت در یک طرف به تفصیل هست اما در طرف دیگر حجت معینا نیست. هر چند آن طرف، از اطراف علم اجمالی است اما طرف علم اجمالی بودن به تنهایی کافی نیست بلکه باید از حیث حجت بودن و ... طرف علم اجمالی باشد. در یک طرف حجت به تفصیل وجود دارد ولی در طرف دیگر چنین نیست و لذا شک بدوی است.

در حقیقت ایشان ادعای انحلال حقیقی در اینجا دارند.

مرحوم اصفهانی سه جواب به این ادعا دارند:

۱. تاثیر علم به خاطر قاطعیت عذر به لحاظ کشف تام است. علم یک خصوصیتی دارد که آن خصوصیت منشأ قاطعیت عذر است و آن کشف تام است و این کشف تام در مورد اماره نیست. پس حجیت اماره و قاطعیت عذر اماره به یک لحاظ است و قاطعیت عذر علم به لحاظ دیگری است. کشف تام و کشف ناقص با یکدیگر قابل انطباق نیستند. پس انحلال حقیقی نیست بلکه به لحاظ تاثیر است.

۲. بر فرض که بپذیریم علم قاطع عذر است نه به لحاظ کشف تام. بلکه به لحاظ کاشفیت است که جامع بین کشف تام و کشف ناقص است. باز هم انحلال حقیقی رخ نمی‌دهد یکی از آنها یک فرد است و یکی فرد دیگر است و این دو فرد قابل انطباق بر هم نیستند. علم عین اماره نیست. صرف اینکه هر دو قاطع عذر باشند موجب انطباق یکی بر دیگری نیست و انحلال حقیقی نیاز به این همانی و انطباق دارد. مثلا اگر علم تفصیلی باشد و علم اجمالی باشد مثلا علم اجمالی به وقوع خون در یکی از این دو ظرف باشد و علم تفصیلی به وقوع بول در یک طرف مشخص باشد. در اینجا علم اجمالی با علم تفصیلی، حقیقتا منحل نیست چون آن معلوم بالاجمال همان معلوم بالتفصیل نیست. بله آنجا هم به لحاظ اثر منحل است.

۳. حتی اگر از یک جنس هم باشند باز هم انحلال حقیقی اتفاق نمی‌افتد چون قابل انطباق بر هم نیستند. این جواب تقریبا عبارت اخری از جواب دوم است.

لذا از نظر ایشان جواب صحیح همان است که خودشان گفته است.

خلاصه جواب به وجه اول از نظر ما این بود که علم اجمالی به لحاظ اثر منحل است حال اسم این را انحلال حکمی یا به حکم انحلال بگذاریم تفاوتی ندارد. بالاخره حکم به انحلال نیست بلکه انحلال به لحاظ اثر است.

وجه دوم که اخباریین برای وجوب احتیاط ذکر کرده‌اند:

تمسک به اصالة الحظر است که در کلام متقدمین از علماء ذکر شده است. در شک در اباحه اشیاء، اصل محظور بودن است و یا لا اقل اصل توقف است که نتیجه آن با حظر یکی است.

در اینجا هم گفته شده است با تعارض ادله برائت و احتیاط و تساقط آنها باید به اصل اولی در اشیاء مراجعه کرد که همان اصل حظر است.

مرحوم آخوند جواب می‌دهند:

۱. این استدلال به محل خلاف است. خود این مساله که اصل در اشیاء حذر است یا اباحه است محل اختلاف است. این مثل این است که اصولیین برای برائت تمسک کنند به اصل اباحه. استدلال به آنچه محل خلاف است معنا ندارد.

۲. اصولی ادله‌ای داشت که مقدم بر ادله احتیاط بود و تعارضی با ادله احتیاط ندارد تا تساقط کنند و بعد نیاز به رجوع اصل اولی باشد.

۳. اینکه گفته شد در اینجا رجوع به اصل حظر می‌کنیم چون ادله برائت و احتیاط با هم تعارض کرده‌اند صحیح نیست. یعنی حتی اگر بپذیریم ادله برائت و احتیاط با هم معارضند و در آنجا هم علماء قائل به اصل حظر شده باشد با این حال این دو مساله با هم تباین دارند و ارتباطی با هم ندارند.

توضیح مطلب از کلام مرحوم اصفهانی این است:

بحث اصالة الحظر یا اصل وقف یا اصل اباحه با اصل برائت متفاوت و مختلف است هم موضوعا و هم ملاکا و هم اثرا تفاوت با هم دارند. بله محمولا یکی هستند. یعنی در یک جا گفته می‌شود اباحه و در دیگری گفته می‌شود برائت یا در یکی گفته می‌شود حظر و در دیگری گفته می‌شود احتیاط.

اما از نظر موضوع و ملاک و اثر با هم متفاوتند.

تفاوت موضوعی به این جهت است که در بحث اصالة الحظر موضوع بحث جایی است که یقین داریم شارع چیزی نگفته است و از شارع هیچ انشائی صادر نشده است نه منعا و نه ترخیصا. مثلا نسبت به شرب تتن شارع هیچ چیزی نگفته است در این صورت مثلا حکم به حظر شده است یا حکم به اباحه شده است یعنی حالا که شارع چیزی نگفته است عقل حکم به حظر یا اباحه می‌کند. آیا برای محظور بودن، نگفتن شارع کافی است یا برای اباحه نگفتن شارع کافی است؟

اما در بحث برائت و احتیاط جایی است که شارع یا حتما انشاء دارد یا شاید انشاء داشته باشد و این انشاء برای ما مجهول است. نمی‌دانیم چه چیزی گفته است. اصولی می‌گوید در جایی که شاید شارع چیزی گفته باشد برائت و اخباری می‌گوید در اینجا باید احتیاط کرد.

اما تفاوت ملاکی به این جهت است که ملاک اصل حظر و اباحه چیزی است غیر از ملاک اصل برائت و احتیاط.

ملاک اصل حظر این است که مقتضای مملوکیت این است که کسی در ملک دیگری تصرف نکند و تا وقتی اجاره نداده باشد، حتی اگر منع هم نکرده باشد مقتضای ملکیت این است که نباید در آن تصرف کرد. پس به خاطر ملکیت، حکم به منع و حظر می‌شود یا اینکه گفته می‌شود ملکیت چنین اقتضایی ندارد و اصل اباحه است.

اما در اصل برائت و احتیاط حیث ملکیت نیست بلکه حیث عبودیت و مولویت است. روابط مولا و عبد است. و لذا در موالی عرفی با اینکه ملکیتی نسبت به عبد ندارد با این حال مباحث برائت و احتیاط جاری است. حیثی که در اینجا محل بحث است حیث روابط موالی و عبید است به خلاف آنجا که حیث مملوکیت است.

اما تفاوت از نظر اثر از این جهت است که در اصل حظر و اباحه، حیث عقوبت و عدم عقوبت نیست بلکه حیث ممنوع بودن و مباح بودن با قطع نظر از استحقاق عقوبت است. حیث تنجز و عدم تنجز نیست. یعنی حتی اگر عقوبتی در کار نباشد باز هم این کار قبیح است یا قبیح نیست. پس در اینجا بحث قبح و عدم قبح است. و لذا شیخ در عده می‌گوید اگر قبح چیزی را ندانیم نمی‌توان حکم به اباحه و حسن کرد همان طور که نمی‌توان حکم به قبح کرد. اما در بحث برائت و احتیاط، حیث تنجز است. بحث در این است که آیا استحقاق عقوبت هست یا نیست. اگر بحث استحقاق عقوبت نباشد بحث برائت و احتیاط جا ندارد.

پس این بحث غیر از آن بحث است. و نمی‌توان اصالة الحظر در آنجا را دلیل بر اصل احتیاط در اینجا قرار داد.

اخباری یکی از ادله اصالة‌ الاحتیاط را اصل حظر دانسته است و مرحوم آخوند می‌گویند نمی‌شود به اصل حظر برای اصل احتیاط تمسک کرد. و ممکن است کسی در آنجا اصل حظر را قبول کند و در اینجا قائل به برائت شود چون اینجا به ملاک احتمال صدور بیان از مولی حکم می‌شود و گفته می‌شود اصل عدم صدور بیان از مولی است اما آنجا با قطع به عدم صدور بیان از مولی حکم به حظر شده است.

اما این قسمت از کلام مرحوم آخوند مشکل است و اخباری می‌تواند بگوید در جایی که مولی اجازه نداده است هر چند منع هم نکرده است حق تصرف نیست. و اصل در اشیاء حظر است. یعنی اگر بپذیریم اصل در اشیاء حظر است یعنی در جایی که می‌دانیم خداوند چیزی نگفته است حظر است به طریق اولی در جایی که احتمال می‌دهیم شارع منع کرده باشد حظر خواهد بود.

ادله احتیاط: عقل

بحث در اشکالات مرحوم اصفهانی بود. ایشان فرمودند علم اجمالی در اینجا منحل نیست.

اصل بحث در این بود که ما علم اجمالی به وجود تکالیف در شریعت داریم و این علم اجمالی باعث وجوب احتیاط در همه موارد است و مرحوم آخوند جواب به انحلال دادند.

مرحوم اصفهانی درصدد دو جواب دیگر از اصل استدلال هستند و فرموده‌اند اینکه اخباری ادعا کرده است ما علم اجمالی به ثبوت تکلیف در شریعت داریم درست است اما این علم اجمالی منشأ تنجیز نیست و اثر آن محدود به موارد قیام اماره است اما با بیان انحلال که مرحوم آخوند فرموده‌اند بلکه با بیان دیگر:

۱. بر فرض که اماره‌ای که دال بر لزوم تکلیف در طرف معین است به وجود واقعی‌اش منجز نیست. در جواب قبل گفتیم اماره به وجود واقعی‌اش منجز است چون گفتیم باید فحص کنید. ملاک تنجز این است که اگر فحص کنید و پیدا کنید آن چیز بر مکلف منجز است و قبل از آن نمی‌توان اصل برائت را جاری کرد پس وجود اماره منجز تکلیف است.

این جواب می‌خواهد بگوید با فرض پذیرش اینکه قبل از فحص اصل برائت جاری است با این حال علم اجمالی منجز نیست و منحل به موارد خصوص امارات است.

تا وقتی فحص نکنیم بر اساس علم اجمالی باید احتیاط کرد ولی بعد از فحص و پیدا کردن برخی از تکالیف با امارات و حجج، علم اجمالی منحل است هر چند انحلال حقیقی نیست. این اماره که الان به آن برخورد کردیم و از الان هم حجت است (نه اینکه از اول حجت بوده باشد) مفادش این است که آثار این تکلیف را از ابتداء مترتب کن.

اماره نمی‌گوید از این به بعد این حکم هست بلکه حکایت از حکم از اول شریعت می‌کند هر چند تنجزش از الان است اما حکایتش از ابتداء است و باید تمام آثار از سابق تا اکنون را مترتب کرد یعنی اگر این حکم از ابتداء مشخص بود چه آثاری داشت همان را باید از الان مترتب کرد.

اما نسبت به غیر از آنها، اصل ترخیصی بدون مزاحم جاری است. در اطرافی که اماره در آنها قائم شده است هر چند تا الان اصل جاری بوده است اما از اکنون که اماره قائم شده است دیگر اصل جاری نیست.

اما در اطراف دیگر که اماره بر آنها قائم نشده است همان طور که از اول در آن اصل جاری بود اکنون نیز اصل جاری است و معارضی ندارد و لذا علم اجمالی منجز نخواهد بود.

این جواب با فرض اینکه تکلیف مودای امارات از ابتداء منجز نیست هم جاری است به خلاف جواب قبل که مبنای آن این بود که مودای امارات از ابتداء حجت است.

با این بیان علم اجمالی به لحاظ اثر منحل است.

۲. فرض کنیم اماره قائم شده است و مکلف بعد از مدتی به این اماره رسیده‌ است ولی مبدأ علم اجمالی از ابتدای بلوغ است. اما این علم اجمالی نمی‌تواند موجب احتیاط باشد چون علم اجمالی به طرف معین تعلق نگرفته بود. و علم اجمالی هم اقتضاء می‌کند که معلوم بالاجمال از این اطراف خارج نیست. پس معلوم بالاجمال این است که تکلیفی در بین که از این اطراف خارج نیست هست اما در طرف معینی علم نداریم حتی متعین فی علم الله.

و جامع را مکلف می‌داند و این اقتضاء می‌کند که مخالفت قطعیه جایز نیست اما اقتضاء ندارد که موافقت قطعیه لازم باشد. علم اجمالی مقتضی تنجیز نسبت به موافقت قطعیه نیست.

تا وقتی اماره نداریم باید احتیاط تام کرد چون آنچه معلوم فی البین است بر هر کدام از اطراف احتمال انطباق دارد و ترجیح یک طرف بر دیگری، ترجیح بلا مرجح است و فطرت اقتضاء می‌کند که از همه اطراف اجتناب کرد. و این لزوم اجتناب نه از این جهت که همه اطراف معلوم است بلکه از این جهت که می‌دانیم معلوم از این اطراف خارج نیست و چون تطبیق معلوم بر بعضی اطراف ممکن نیست باید احتیاط کرد.

اما بعد از قیام اماره، مقتضای اماره وجوب اجتناب از یک طرف بالخصوص است و این نتیجه‌اش این است که اقتضاء می‌کند اجتناب از امر متعین و اینجا از قبیل تعارض مقتضی و لا مقتضی است. علم اجمالی اقتضای اجتناب از متعین را نداشت ولی اماره اقتضای اجتناب از متعین را دارد و بعد از این تعارض، اماره مقدم است و باعث می‌شود اجتناب از سایر اطراف لازم نباشد. اماره خودش مرجح است و علم اجمالی هم اقتضایی نسبت به اجتناب از همه اطراف نداشت.

ادله احتیاط: عقل

بحث در انحلال علم اجمالی بود. مرحوم اصفهانی بعد از اینکه اقسام انحلال را ذکر کرد وارد این مساله می‌شود که آیا این ادعا تمام است یا ناتمام است؟

ایشان بحث انحلال با انطباق احتمالی و انحلال با انطباق قهری را مطرح کردند.

ایشان فرموده‌اند و التحقیق که این انحلالی که مرحوم آخوند فرموده‌اند انحلال به لحاظ انطباق احتمالی یا انحلال به لحاظ انطباق قهری و قطعی حرف ناتمامی است. تفاوتی ندارد که منظور از انحلال، انحلال بر مودیات امارات و اصول با قطع نظر از امارات و اصول باشد یا انحلال بر مودیات امارات و اصول با در نظر گرفتن اعتبار امارات و اصول باشد.

در هیچ صورتی منحل نمی‌شود. نه به لحاظ ذات مودای اماره منحل است و نه به لحاظ در نظر گرفتن اماره منحل است.

توضیح مطلب:

انحلال قهری قطعی حرف باطل بلکه غیر معقول است. چون اگر به لحاظ ذات مودای اماره باشد، انحلال قطعی جایی است که معلوم بالاجمال، معلوم تفصیلی شود و با اقامه بینه، معلوم بالاجمال، تفصیلا معلوم نمی‌شود.

 در انحلال قهری و قطعی، قطع و یقین لازم است و مودیات امارات و طرق هیچ کدام قطعی و یقینی نیستند. مودیات طرق و امارات با قطع نظر از ادله حجیت، اصلا معقول نیست این همانی بین آنها و بین معلوم بالاجمال چون ما فرض کردیم که مودیات امارات و طرق ظنی هستند.

با فرض اقامه اماره طرق و امارات، منشأ احتمال برخی از اطراف علم اجمالی، خود علم اجمالی است و در برخی از اطراف دیگر، خود علم اجمالی و اماره قائم شده است و این باعث انحلال نیست.

و اگر با در نظر گرفتن دلیل اعتبار اماره ادعای انحلال شده باشد، یعنی در حقیقت معلوم بالاجمال چیزی است که منطبق بر حجیت باشد یعنی شاید خود حجیت باشد، این هم باطل است. حجیت اماره چهار معنا می‌تواند داشته باشد:

۱. حجیت اماره به معنای جعل حکم مماثل.

۲. حجیت بر اساس عنوان واقع یعنی مودای اماره واقع است. بر اساس واقعی عنوانی.

۳. معذریت و منجزیت

۴. حجیت بر اساس علم تعبدی. یعنی اماره علم است.

هر کدام از این مبانی را در نظر بگیریم انطباق قهری نیست.

اگر جعل حکم مماثل را قبول کنیم، معلوم بالاجمال حکم واقعی است در حالی که مودای اماره مماثل با واقع است.

اگر واقع عنوانی را بپذیریم همین طور چون، تعبد به این که مودای اماره واقع است باعث نمی‌شود که آن حقیقتا واقع شود. معلوم بالاجمال واقع است نه آنچه اسمش را تعبدا واقع گذاشته‌اند.

هم چنین اگر معذریت و منجزیت باشد، در اینجا اماره واقع را منجز می‌کند نه اینکه واقع را معلوم کند و معلوم بالاجمال همان واقع معلوم بود نه واقع منجز غیر معلوم.

و اگر مبنای علم تعبدی را نیز بپذیریم همین طور چون علم تعبدی که علم وجدانی نیست.

پس نه انحلال به لحاظ ذات مودای و نه به لحاظ حجیت، اتفاق نیافتاد. اما انحلال به لحاظ تاثیر. یعنی اماره وقتی حکم به چیزی می‌کند اثرش این است که اینجا اصل جاری نیست و باید رعایت تکلیف محتمل فی البین داشت و در اطراف دیگری اصل بدون معارض جاری است. این انحلال به لحاظ اثر است یعنی اثر تکلیف واقعی که همان تنجز است محدود به موارد اماره می‌شود و شرط تنجیز علم اجمالی این است که در هر صورت تکلیف را بر مکلف منجز کند و علم اجمالی که اماره بر برخی از اطراف آن اقامه شده است موثر در هر صورت نیست. علم اجمالی در طرفی که اماره بر آن قائم شده است موثر نیست چون المتنجز لایتنجز ثانیا و علم اجمالی وقتی موثر است که تکلیف در طرفی باشد که اماره بر آن قائم نشده است و فرض این است که در آنجا شک بدوی وجود دارد.

اما این انحلال به لحاظ اثر، مبتنی بر دو مقدمه است: یکی اینکه اماره دال بر حکم از اول باشد نه از وقتی که اماره قائم می‌شود. یعنی اماره بگوید حکم از اول همین بوده است و حکایت از حکم از ابتدا کند. نه اینکه من حین القیام تولید حکم کند. و این حرف حقی است که همه غیر از اشعری قبول دارند.

دیگری اینکه اماره‌ای که قائم شده است از همان روز اول حجت بوده است. و حکم از همان روز اول منجز بوده است هر چند مکلف آن را ندیده است. و ایشان می‌فرمایند این را هم ما قبول داریم و بزرگان دیگر هم همین را می‌گویند چون بزرگان می‌گویند جریان اصول ترخیصی مشروط به فحص است و لذا اگر فحص کنیم و اماره‌ای پیدا کنیم باعث می‌شود حکم از روز اول منجز باشد. و اگر این را قبول نداشتند معنا نداشت بگویند اصول ترخیصی مشروط به فحص است بلکه اصول ترخیصی جاری می‌شد و اگر زمانی اماره قائم شد از آن به بعد اصل ترخیصی جاری نیست.

عجیب است که مرحوم آقای روحانی این کلام را ندیده‌اند و می‌گویند این حرف طبق مبنای من درست است اما مطابق مبنای مشهور که قائل به این حرف نیستند تمام نیست.

ایشان می‌فرمایند و این انحلال حکمی نیست. چون ادله اعتبار امارات انحلال حکمی درست نمی‌کند. ایشان چهار اشکال به اینکه این مورد از موارد انحلال حکمی باشد بیان می‌کنند:

۱. ما علم اجمالی به وجود تکالیفی در شریعت داریم، و اماراتی هم قائم بر احکام و تکالیف الزامی داریم، آیا دلیل حجیت امارات، می‌گوید معلوم بالاجمال همین موارد مودیات امارات است؟ واقع با قطع نظر از علم تاثیری نداشت و واقع با وصف معلومیت منجز می‌شود. حال اگر دلیل حجیت می‌گفت واقع معلوم همین مودیات است باعث انحلال بود اما دلیل حجیت نمی‌گوید این موارد واقع به وصف معلومیت است بلکه می‌گوید واقع است و واقع به تنهایی ارزشی ندارد.

مفاد ادله حجیت این است که هذا واقع نه اینکه هذا واقع معلوم.

۲. از طرف دیگر ادله حجیت می‌گوید این واقع است اما منافاتی با این ندارد که غیر از آنها هم واقع باشد و معلوم بالاجمال منطبق بر آنها هم باشد.

۳. از طرف دیگر فرضا در امارات قائل به انحلال شویم اما در اصول که نمی‌توانیم قائل به انحلال شویم چون اصول نمی‌گویند هذا واقع بلکه حکم وظیفه عملی را روشن می‌کند اما ادعای انحلال هم در موارد امارات است و هم در موارد اصول است.

۴. اینکه اماره، می‌گوید وظیفه شما این موارد است و غیر از این حکمی نیست و علم اجمالی منحل می‌شود پس برای ترخیص در غیر از این اطراف نیازی به جریان اصل نداریم چون خود اماره می‌گوید تکلیف همین‌ مواردی است که اماره بر آنها قائم شده است.

ادله احتیاط: عقل

بحث در تقریر کلام مرحوم اصفهانی در توضیح مراد مرحوم آخوند بود. مرحوم اصفهانی دو نوع انحلال دیگر هم مطرح کردند یکی انحلال با احتمال انطباق بود و دیگری انحلال با انطباق قهری.

ایشان فرمودند معلوم بالاجمال تعینی ندارد تا بر موارد قیام طرق و امارات احتمال انطباق نداشته باشد. ایشان فرمودند در موارد قیام اماره، معلوم بالاجمال نسبت به این موارد منحل می‌شود نه از باب انطباق قطعی بلکه از باب انطباق احتمالی.

نسبت به موارد قیام اماره اصل جاری نیست چون در موارد قیام اماره به خاطر قیام اماره حکم تنجز پیدا کرده است و نسبت به ما عدای موارد قیام اماره شک بدوی است و مجرای اصل نافی است.

در اطرافی که اماره بر وجود تکلیف در آنها قائم شده است اصل جاری نیست و احتمال انطباق در اینجا هست یعنی احتمال هست آنچه که معلوم بالاجمال بود همین باشد که اماره بر آن قائم شده است.

معلوم بالاجمال ما گاهی عنوان دارد یعنی متعین است یعنی قابل انطباق بر همه اطراف نیست. آنچه معلوم بالاجمال است به حسب علم واقعی، تعین دارد هر چند الان اجمال پیدا کرده است. و گاهی معلوم بالاجمال تعین ندارد. یعنی احتمال انطباق بر همه اطراف هست. در اینجا بعد از کشف برخی از اطراف معلوم بالاجمال، نتیجه نمی‌گیریم که فقط و فقط این همان معلوم بالاجمال است و غیر از آن نیست و اگر در یکی دیگر از اطراف دیدیم گفته شود این چیز دیگری غیر از معلوم بالاجمال است بلکه در آن هم گفته می‌شود این نیز همان معلوم بالاجمال است.

در شریعت در علم اجمالی به وجود احکام و تکالیف، از مواردی است که معلوم بالاجمال تعین ندارد.

آنچه ما می‌دانیم این است که شریعت احکام الزامی و تکالیفی دارد و تفاوتی ندارد مثلا صوم و زکات و ... باشد یا مثلا جهاد و حج و ... باشد. یعنی اگر بعدا به تفصیل وجوب عده‌ای از تکالیف مشخص شد نمی‌گوییم فقط و فقط همین موارد همان معلوم بالاجمال است و غیر از اینها نیست به طوری که اگر بعدا عده‌ دیگری از تکالیف مشخص شد بگوییم این موارد معلوم بالاجمال ما نبوده است.

در اینجا با قیام اماره بر بعضی از تکالیف و احکام، احتمال انطباق هست یعنی احتمال انطباق معلوم بالاجمال با مودای اماره هست.

در اطرافی که اماره بر آنها قائم شده است احتمال انطباق هست همان طور که در سایر اطراف هم احتمال انطباق هست اما در مواردی که اماره بر آنها قائم شده است اصل جاری نیست به خاطر قیام اماره و وقتی اصل در برخی از موارد جاری نبود، تعارض بین اصول که منشأ تنجز علم اجمالی است وجود نخواهد داشت و علم اجمالی منجز نیست.

ایشان فرمودند این منظور مرحوم آخوند است.

و بعد فرمودند نوع دیگری از انحلال را می‌توان بیان کرد و آن انحلال به خاطر انطباق قهری است. مثلا اگر جایی معلوم بالاجمال تعین ندارد و بعد مکلف یک طرف را با علم تفصیلی کشف کرد در اینجا انطباق قطعی قهری است اما انحصار نیست یعنی این طور نیست که گفته شود فقط و فقط همین طرف است و بس.

یعنی آنچه با علم تفصیلی کشف شد، همان معلوم بالاجمال است اما نه منحصرا.

حال مرحوم اصفهانی می‌فرمایند محل بحث ما احتمال دارد از این نوع باشد یعنی انحلال قهری قطعی باشد. چرا که وقتی اماره قائم بر موردی شد،‌ اگر معلوم بالاجمال قهرا و قطعا منطبق بر این موارد نباشد باید یکی از سه مورد باشد:

۱. مقدار معلوم بالاجمال متفاوت با موارد قیام اماره باشد. مثلا معلوم بالاجمال صد مورد باشد و موارد قیام اماره هفتاد مورد باشد. و این خلف فرض ماست چون فرض ما این بود که به مقدار وافی به معلوم بالاجمال بلکه بیشتر از آن، اماره قائم شده است. و این مساله خلاف واقع هم هست نمی‌توان گفت علم اجمالی داریم که غیر از موارد امارات، تکالیف دیگری در شریعت داریم.

۲. معلوم بالاجمال تعین دارد. یعنی معلوم بالاجمال موارد متعینی است که بر موارد امارات قابل انطباق نیست و خصوصیتی در آنها هست. و فرض ما این است که معلوم بالاجمال ما تعین ندارد.

۳. تنجز غیر واقعیات. یعنی غیر واقعیات معلوم، تنجز داشته باشند. در این صورت گفته می‌شود غیر از معلوم بالاجمال، امور منجزه دیگری هم داریم. در این صورت هم علم اجمالی منحل نیست چون موارد قیام امارات شاید همان موارد منجزه غیر واقعی باشد. و این هم خلف است و هم خلاف واقع است.

نتیجه این که معلوم بالاجمال قهرا و قطعا منطبق بر موارد قیام اماره است و علم اجمالی منحل است چون مناشئ عدم انطباق قهری و قطعی معلوم بالاجمال یکی از این سه امر بود که هر سه را نفی کردیم.

صفحه1 از9

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است