گفتیم یکی از شروط این است که تمام اطراف محل ابتلای مکلف باشد و اگر برخی از اطراف از محل ابتلای مکلف خارج باشد علم اجمالی منجز نیست و تکلیف فعلی معلوم نیست بلکه مشکوک به شک بدوی خواهد بود.

در این تفاوتی نیست که تکلیف معلوم بالاجمال در این بین تکلیف وجوبی باشد یا تحریمی. اگر مکلف علم اجمالی دارد به اینکه یکی از دو امر بر او واجب است و یکی از اطراف از محل ابتلای او خارج باشد باز هم علم اجمالی منجز نیست.

برخی به شیخ نسبت داده اند که شرط محل ابتلا بودن همه اطراف مختص به تکالیف تحریمی است و از کلمات مرحوم نایینی هم چنین برداشتی می شود و از کلمات آقای صدر هم همین فهمیده می شود اما مرحوم عراقی صریحا فرموده اند تفاوتی بین تکلیف تحریمی و وجوبی نیست.

در تکلیف وجوبی گفته اند ممکن است شارع آنچه را محل ابتلا نیست و داعی بر ارتکابش نیست شارع می تواند مکلف را وادار کند به انجام همه اطراف حتی فرد خارج از محل ابتلاء.

به نظر می رسد مطلب برای این بزرگان خلط شده است خروج واجب از محل ابتلا یعنی چه مولی بگوید چه نگوید آن فرد انجام می گیرد همان طور که در حرمت خروج از محل ابتلا یعنی چه مولی بگوید چه نگوید آن فرد ترک می شود.

مثلا فرد چه شارع بگوید چه نگوید بچه ضعیف و ناتوان خودش را سیر می کند و گرسنه نمی گذارد در این جا معنا ندارد شارع فرد را تحریک کند به سیر کردن آن بچه. حالا مثلا اگر علم داشته باشد که یا بر او واجب است آن غریبه را سیر کند یا بچه خودش را سیر کند در اینجا یک طرف از محل ابتلا خارج است یعنی این طرف حتما انجام می گیرد اما طرف دیگر را باید انجام بدهد یا نه اصل این است که لازم نیست انجام بدهد.

نکته در تکلیف تحریمی این بود که یک طرف مضمون الترک است و نکته در تکلیف وجوبی این است که یک طرف مضمون الفعل است.

همان دلیلی که باعث می شد که در تکلیف تحریمی علم اجمالی منجز نباشد باعث می شود در تکلیف وجوبی هم علم اجمالی منجز نباشد.

آن نکته این بود که در صورت خروج برخی از اطراف از محل ابتلا تکلیف محرز نیست چون تکلیف جایی معنا دارد که مکلف داعی بر انجامش دارد و آن فرد در معرض وقوع باشد اما جایی که مکلف داعی بر انجامش ندارد و در معرض وقوع نیست تکلیف معنا ندارد. این کلام نظیر حرفی است که مرحوم نایینی گفته بود که ادله تکالیف اصلا شامل مواردی نمی شود که مکلف قدرت بر آن ندارد نه اینکه این موارد را شامل است و با دلیل خارج شده است. آن بیان می گفت جایی که مکلف قدرت ندارد جعل تکلیف معنا ندارد این بیان می گوید جایی که مکلف قدرت دارد اما داعی بر انجام ندارد هم جعل تکلیف معنا ندارد و لذا تکلیف در این جا محرز نیست و تکلیف مشکوک است به شک بدوی.

در مورد تکالیف وجوبی هم همین بیان هست یعنی جعل وجوب بر آن فردی که حتما انجام می گیرد لغو است و تکلیف در آن مورد یقینا نیست و تکلیف در طرف دیگر مشکوک به شک بدوی خواهد بود.

ما در حقیقت دو بیان داشتیم یکی اینکه اصلا در این موارد علم اجمالی وجود ندارد و فقط علم به عدم تکلیف در یک طرف و شک بدوی در طرف دیگر است یا اینکه اگر علم اجمالی وجود دارد اصل عملی در یک طرف جاری نیست و در طرف دیگر بدون معارض جاری است و لذا علم اجمالی منجز نیست.

مرحوم آقای صدر بیان قوم را ناتمام می دانند و خودشان یک بیان دیگر دارند.

ایشان می فرمایند قوم تعلیل کرده اند در مواردی که یکی از اطراف علم اجمالی به حرمت خارج از محل ابتلا باشد علم به تکلیف فعلی نیست و این حرف ناتمام است. چون بر فرض تکلیف در آن موردی که خارج از محل ابتلا ست فعلی نیست اما ملاک که دارد و همین ملاک برای تنجز تکلیف کافی است. مثلا اگر فرد علم اجمالی داشته باشد که یا این مورد مفسده الزامی دارد اما تکلیف ندارد یا این مورد مفسده الزامی دارد و تکلیف هم دارد. ملاک در تنجز علم اجمالی وجود تکلیف فعلی نیست بلکه  وجود ملاک کافی است. رعایت مفسده الزامی واجب است هر چند علم داشته باشیم به عدم وجود تکلیف.

در مواردی که یک طرف خارج از محل ابتلا ست هر چند تکلیف فعلی نباشد اما مفسده الزامی هست و همین برای تنجز تکلیف کافی است.

سوال اینجا ست که ملاک را از کجا کشف می کنیم؟ ایشان می فرمایند این صورت که هیچ حتی صورتی که از قدرت مکلف خارج باشد آنجا هم ملاک هست.

ایشان می فرمایند اصلا فعل نمی تواند ملاک نداشته باشد برای اینکه فعل اگر ملاکی دارد یعنی اگر محل ابتلا بود ملاک داشت اضطرار در ترک آن نمی تواند مانع از وجود ملاک شود. فرض این بود که آن فعل مفسده دارد و با فرض اضطرار آن فعل که خارج از عنوانی که مفسده داشت نمی شود مثلا با اضطرار به ترک مثلا برخی از اطراف لحم خنزیز باعث نمی شود که لحم خنزیز، از حقیقت لحم خنزیز بودن خارج شود و وقتی لحم خنزیز عنوان مفسده دار بود با اضطرار به ترک برخی اطراف باعث نمی شود که دیگر مفسده در آن نباشد.

ایشان می گوید اما بین اضطرار به فعل و اضطرار به ترک تفاوت است. مثلا ممکن است اگر کسی مضطر به اکل لحم خنزیز باشد آن لح خنزیز هیچ مفسده ای نداشته باشد اما ترک اضطراری فعل تفاوتی با عدم آن فعل ندارد و لذا هر دو در مفسده مشترکند. در اضطرار به ارتکاب محرمات چون خطاب نداریم علم به ملاک نداریم ولی در صورت عدم فعل این حرف را نمی توان گفت.

ثانیا چه دلیلی داریم که با مبتلا به نبودن فرد دیگر تکلیف فعلی نداریم. آنچه قبیح است جعل حکم به خصوص برای آن فرد است اما حکم که مختص به آن مورد نیست بلکه حکم کلی است و این یک فرد از افراد آن است. علاوه که حتی جعل تکلیف برای آن مورد خاص هم لغو نیست چون اثر دارد و آن صحت قصد قربت است به نحو تعلیقی. مثلا شارع برای تکمیل نفوس می خواهد حتی در مواردی که مکلفین داعی انجام آن ندارند بتوانند قصد قربت بکنند.

پس بیان قوم از نظر ایشان ناتمام است.

شرط سوم تنجیز علم اجمالی این است که باید اطراف معلوم بالاجمال محل ابتلای مکلف باشد. اگر برخی از اطراف از محل ابتلا خارج باشند علم اجمالی موثر در تنجیز تکلیف نخواهد بود. مثلا اگر مکلف علم اجمالی دارد که یا این ظرف نجس است یا ظرفی که در خانه فرد دیگری است که از نظر عقلی هم دسترسی به آن ظرف دارد اما از محل ابتلای او خارج است علم اجمالی منجز نیست.

روشن شدن این شرط منوط به توضیح سه مطلب دارد:

یک مطلب این است که ضابطه محل ابتلا بودن چیست؟ مبتلا به بودن اطراف علم اجمالی یعنی چه؟ تفاوت ابتلا و عدم ابتلا با قدرت و عدم قدرت چیست؟

مطلب دوم اینکه دلیل این شرط چیست؟ چرا شرط تنجیز علم اجمالی این است که اطراف از محل ابتلای مکلف خارج نباشد؟

و مطلب سوم این است که در موارد شبهات ابتلا و عدم ابتلا چه باید کرد؟ اگر مبتلا به بودن و عدم مبتلا به بودن مشکوک بود حال چه به شبهه مفهومیه یا به شبهه مصداقیه وظیفه چیست؟ نظیر این را اصولیین در بحث شک در قدرت مطرح کرده اند. مثلا مکلف شک در قدرت دارد آیا در این صورت احتیاط بر مکلف واجب است یا نه؟ آنچه در روایات آمده است که باید به فاصله یک تیر یا دو تیر آب را جستجو کرد امری موافق قاعده است یا اینکه امری خلاف قاعده است؟

اما مطلب اول که حقیقت ابتلا چیست؟ منظور از ابتلا یعنی به حسب متعارف اطراف علم اجمالی در معرض ارتکاب مکلف باشند. در مقابلش مبتلا به نبودن یعنی اینکه به حسب متعارف مکلف مرتکب آن نمی شود گرچه عقلا تمکن از آن دارد و دسترسی به آن دارد اما معمولا مرتکب آن نمی شود چون داعی بر ارتکاب آن نیست.

داعی عقلایی برای تحمل مشقت برای ارتکاب برخی اطراف نیست. به نحوی که اگر آن طرف به تفصیل حرام بود لازم نبود شارع مکلف از آن منع کند و خود مکلف مرتکب آن نمی شد. چون شارع جایی مکلف را باید منع کند که در معرض ارتکاب او باشد. جعل حکم فعلی در این موارد معنا ندارد و لغو است بله جعل حکم مشروط مشکلی ندارد.

با این بیان تفاوت ماهوی قدرت و محل ابتلا بودن روشن شد و آنچه در کلمات برخی مثل کلام آخوند آمده است که شرط محل ابتلا بودن را به قدرت ارجاع داده اند صحیح نیست و این منظور آن بزرگواران هم نبوده است.

اما مطلب دوم که بررسی دلیل این شرط است. دلیل یکی از این دو بیان است:

۱. در موارد عدم ابتلا فعلی بودن تکلیف محرز نیست چون علم اجمالی جایی منجز است که تکلیف فعلی باشد اما اگر تکلیف فعلی نباشد و مشروط باشد علم اجمالی منجز نخواهد بود و فرض این است که در اینجا بعد از آنکه داعی برای مکلف نسبت به ارتکاب آنچه خارج از محل ابتلا ست نیست پس شارع حکم فعلی نسبت به آن مورد و این مکلف نخواهد داشت به نحوی که حتی اگر به علم تفصیلی هم معلوم بود باز هم تکلیف نبود. پس اینجا تکلیف فعلی محرز نیست و مشکوک است یعنی اگر این ظرف نجس باشد تکلیف فعلی به اجتناب هست و اگر آن ظرف دیگر که خارج از محل ابتلا ست نجس باشد تکلیف فعلی به آن نیست. و گفتیم شرط تنجیز علم اجمالی این است که تکلیف فعلی در بین محرز باشد. پس اگر برخی از اطراف از محل ابتلا خارج باشد علم اجمالی منجز نیست.

۲. فرض می کنیم که تکلیف نسبت به آن فرد خارج از محل ابتلا نیز فعلی است. باز هم علم اجمالی منجز نیست چون تنجیز علم اجمالی در گرو جریان اصول ترخیصیه در تمام اطراف علم اجمالی است تا به تعارض تساقط کنند. یعنی چون جریان همه اصول مستلزم مخالفت قطعیه می شوند تساقط می کنند و علم اجمالی منجز است اما اگر جایی اصل ترخیصی در برخی از اطراف جاری بشود و در برخی دیگر جاری نشود که تعارض و تساقط شکل نگیرد در این صورت علم اجمالی منجز نیست و مومن وجود دارد.

همین بیان در شرط دوم هم وجود دارد که اگر برخی از اطراف از قدرت خارج باشند احتیاط واجب نیست چون اصل فقط در یک طرف جاری است و معارضی ندارد.

در اینجا نیز اصل در طرفی که خارج از محل ابتلا ست جاری نیست و فقط در طرف دیگر جاری است پس علم اجمالی منجز نیست چرا که جریان اصل فقط در جایی است که آن فرد محل ابتلا باشد و در مقام عمل تاثیر داشته باشد. اصل عملی در اینجا اثر عملی ندارد  هر چند تکلیف در مورد آن فعلی باشد. دلیل اصل این موارد را شامل نیست و جریان اصل در این موارد لغو است چون اصل یعنی رفع تحیر در مقام عمل و اگر در مقام عمل اثری نبود اصل جاری نیست و دلیل اصل آن مورد را شامل نیست و چون فرض این است که فرد خارج از محل ابتلا عادتا و عرفا مورد عمل نیست پس اصل عملی در مورد آن اثری ندارد و جاری نیست پس اصل جاری در طرف دیگر معارض نخواهد داشت و علم اجمالی منجز نخواهد بود.

مرحوم آقا صدر بیان دیگری در اینجا دارند و ایشان بیان اول را هم به عنوان دلیل قوم مطرح کرده اند و به آن دو اشکال کرده اند و آن را تمام ندانسته اند. و بعد بیان دیگری خودشان مطرح کرده اند.

بحث در شروط تنجیز علم اجمالی بود. در هر حال حتی اگر این شروط نباشند اما مطمئن شان علم اجمالی کمتر از شک بدوی نخواهد بود پس حتی اگر این شروط نباشند بنابر مسلک حق الطاعه باز هم احتیاط واجب است.

نکته دیگری که اینجا هست این است که منظور ما از شروط در اینجا اعم از عدم مانع است بلکه اعم از مقومات ذات است. خواهد آمد که برخی از این شروط مقوم علم اجمالی است مثلا یکی از شروط عدم انحلال علم اجمالی است که این مقوم علم اجمالی است چون در صورت انحلال دیگر علم اجمالی وجود نخواهد داشت. و لذا بعدا اشکال نشود که برخی از این موارد شرط اصطلاحی نیستند.

شرط اول: این هم در کلام شیخ آمده است و هم در کلام مرحوم نایینی آمده است. علم اجمالی جایی موثر در تنجیز است که صرفا طریق باشد. اما در فرضی که علم ماخوذ در موضوع باشد در این صورت اعتبار علم اجمالی هم مانند علم تفصیلی منوط به محدوده اعتبار شارع است. علم اجمالی که بالاتر از علم تفصیلی نیست و وقتی علم تفصیلی ماخوذ در موضوع سعة و ضیقا تابع تعبد و دلیل شارع است علم اجمالی هم کذلک. مثلا شارع می تواند بگوید علم مستند به نقل حجت است و علم مستند به حدس حجت نیست مثلا.

شان علم تفصیلی و اجمالی ماخوذ در موضوع شان ظن است همان طور که مقدار حجیت ظن نیازمند به دلیل است و منوط به مقدار اعتبار شارع است همین طور علم تفصیلی و اجمالی ماخوذ در موضوع.

این به حسب مقام ثبوت است و طریقی بودن علم را از کجا باید دانست؟ قبلا گفتیم اگر شارع حکم را معلق بر عنوانی بکند که علم جزء آن نیست مثل الخمر حرام بر اساس اینکه الفاظ وضع برای معانی نفس الامریة شده اند در این صورت ظهور اقتضاء می کند که علم دخالتی در حکم ندارد و علم صرفا طریق است.

شرط دوم: باید اطراف علم اجمالی مقدور مکلف باشند و مخالفت تکلیف در علم اجمالی خارج از قدرت مکلف نباشد. یعنی اگر انسان و مکلفی علم اجمالی داشت که یا این ظرف نجس است یا ظرف دیگری نجس است که اصلا از دسترسی او خارج است. یا مثلا علم اجمالی پیدا کردم که یا این لباس نجس است یا لباس دیگری که آن لباس الان شسته شده است.

این غیر از بحث این است که اطراف محل ابتلا باشند. نکته دو بحث با یکدیگر متفاوت است. جایی که عقلا فرد تمکن از ارتکاب اطراف ندارد علم اجمالی منجز نخواهد بود.

دلیل اعتبار این شرط این است که بدون این مکلف هر چند علم اجمالی فی الجمله دارد اما علم اجمالی به تکلیف فعلی ندارد بلکه شک بدوی در تکلیف است. مکلف می داند یا عبای او نجس است یا لباسی دیگر در این زمین که او هیچ وقت دسترسی به او ندارد. اینجا علم به تکلیف فعلی نیست چون تکلیف نسبت به موارد خارج از قدرت نیست. پس اگر آن لباس دیگر نجس باشد مکلف هیچ تکلیفی نسبت به آن ندارد چون از قدرت او خارج است پس اینجا مکلف علم به تکلیف فعلی نخواهد داشت. ثبوت تکلیف در حق او مشکوک است به شک بدوی. اگر عبای او نجس باشد او مکلف است و اگر آن لباس دیگر نجس باشد تکلیفی ندارد. چون ثبوت تکلیف در جایی که مقدور مکلف نیست لغو است و معنا ندارد.

بله اگر فرد علم اجمالی دارد که یا این لباسش نجس است یا لباس دیگرش و کاری کند که لباس دیگر از دسترس و قدرت او خارج شود در این صورت علم اجمالی منجز است. حدوث قدرت کافی است و بقای قدرت لازم نیست. اگر مکلف لحظه ای قدرت بر انجام اطراف داشته باشد برای تنجز علم اجمالی کافی است. چرا که ثبوت تکلیف در اینجا اثر دارد. در همان یک لحظه ای که قدرت بر همه اطراف هست تکلیف اثر دارد. اینجا علم اجمالی مردد بین قصیر و طویل است که یا تکلیف در یک آن در یک طرف و یا تکلیف مستمر در طرف دیگر است.

ملاک در اینکه آیا قدرت باید در ظرف علم باشد یا قبل از آن باشد این است که باید در ظرف علم قدرت باشد یعنی در آن ظرفی که علم محقق می شود باید قدرت باشد اما اگر ابتدا همه اطراف مقدور بود و قبل از حصول علم از قدرت خارج شد و علم حاصل شد در اینجا علم اجمالی منجز نیست چون باز هم ثبوت تکلیف نسبت به آن امری که از قدرت خارج شده است اثری نخواهد داشت. در آن ظرفی که قدرت بود علم اجمالی به تکلیف نیست و در آن وقتی که علم اجمالی هست قدرت نیست.

پس شرط دوم این است که اطراف در ظرف علم به تکلیف حدوثا مقدور فرد باشند.

بحث در علم اجمالی در سه مرحله واقع می شود. مرحله اول آن عبارت است از تاثیر علم اجمالی در تنجیز تکلیف فی الجمله در قبال کیفیت تاثیری که در مرحله دوم بیان می شود که آیا تاثیر علم اجمالی در تنجیز آیا به نحو علیت است یا به نحو اقتضاء نسبت به وجوب موافقت قطعیه و نسبت به حرمت مخالفت قطعیه و مرحله سوم این بود که با فرض تاثیر علم اجمالی در تنجیز به نحو اقتضاء به این معنا که شارع و حاکم می تواند از عمل به آن منع کند و ترخیص در مخالفت بدهد آیا ردع و منعی واقع شده است و شارع ترخیص در مخالفت احتمالی داده است و آیا اطلاق ادله حلیت مشکوک چه آنچه متضمن لفظ بعینه هست و چه آنچه نیست دلالتی بر ترخیص مخالفت احتمالی و جواز ارتکاب بعضی از اطراف علم اجمالی دارد یا ندارد؟

هر سه مرحله بحث آثار عملی زیادی در اصول و فقه دارد.

اما بحث در مرحله اول: آیا علم اجمالی عقلا مانند علم تفصیلی موثر در وجوب موافقت یا موثر در تنجیز هست یا خیر؟

این مرحله خود دو قسمت دارد:

یکی اصل تاثیر علم اجمالی در تنجیز در قبال توهم عدم تاثیر علم اجمالی در تنجیز و دیگری اینکه با فرض موثریت علم اجمالی در تنجیز شروط تنجیز علم اجمالی چیست؟ ما بیش از ده شرط در تاثیر علم اجمالی در تنجیز پیدا کرده ایم که مرحوم نایینی فقط پنج شرط بیان کرده است و شاید کسی که منظم ترین بحث را مطرح کرده است مرحوم نایینی باشد. قسمت دوم شروط و موانع علم اجمالی برای تاثیر در تنجیز است.

اما قسمت اول که که اصل تاثیر علم اجمالی در تنجیز است:

آیا علم اجمالی موثر در تنجیز تکلیف است مثل علم تفصیلی یا اینکه علم اجمالی مانند شک بدوی تاثیری در تنجیز تکلیف ندارد.

مرحوم نایینی توهمی را مطرح کرده است که شاید در کلمات سابق بر ایشان هم باشد که علم اجمالی اقتضایی نسبت به تنجیز تکلیف ندارد و حکم علم اجمالی حکم شک بدوی است به این تقریب که ثبوت تکلیف در هر یک از اطراف معلوم نیست و لذا تاثیر علم تفصیلی در تنجیز به خاطر معلومیت تکلیف در آن طرف معین است یعنی می دانید این مایع خمر است و حرام است اما در مورد علم اجمالی تحقق تکلیف در هر طرف معلوم نیست و عقل که ملاک و معیار در وجوب اطاعت و حرمت معصیت است در جایی حکم دارد که معصیت معلوم باشد و لذا در موارد شک بدوی حتی اگر در واقع معصیت مولی باشد اما چون تحقق معصیت معلوم نیست ارتکاب اطراف مشکوک محذوری ندارد و اشکالی ندارد.

به تعبیر دیگر آنچه ممنوع است عبارت است از مخالفت علمیه که مکلف بداند آن عمل مخالفت مولی است چون ملاک در معصیت قبح واقعی نیست و در بحث تجری گذشت اصلا ملاک واقع نیست بلکه ملاک هتک مولی است و اگر بنا شد مکلف برخی از اطراف علم اجمالی را مرتکب شود مکلف علم به مخالفت مولی نخواهد داشت بلکه مخالفت عبد با ارتکاب یک طرف مخالفت احتمالی است همان گونه که در موارد شبهات بدوی محقق است با این تفاوت که در شبهات بدوی هیچ وقت علم به مخالفت حاصل نمی شود ولی در مورد علم اجمالی مکلف تمکن از علم به مخالفت به ارتکاب بقیه اطراف دارد. اما در فرض ارتکاب برخی از افراد علم به مخالفتی نخواهد بود چون علم به مخالفت نیست و معیار در معصیت و قبح معصیت مخالفت علمیه در حال عمل است در نتیجه علم اجمالی تاثیری در تنجیز اطراف نخواهد داشت.

این نسبت به جایی که برخی از اطراف را مرتکب شود و اما نسبت به باقی اطراف باز هم شبهه بدوی است. چون وقتی فرد اول را مرتکب شد که مخالفت احتمالی است و فرد دوم را که مرتکب می شود باز هم علم به مخالفت ندارد بلکه می داند مخالفت یا با کار سابق یا با این کار محقق شده است و این که قبیح نیست چون در ارتکاب سابق که معذور بوده است و این کار هم که مخالفت تفصیلی نیست پس قبیح نیست و لذا با این تقریب می شود گفت علم اجمالی تاثیری در تنجیز معلوم بالاجمال نه نسبت به ارتکاب برخی از افراد و نه نسبت به ارتکاب همه افراد نخواهد داشت.

مرحوم آقای خویی نکته ای به این تقریب اضافه کرده اند و فرموده اند ما نحن فیه از قبیل این است که در ارتکاب شبهات بدوی مکلف بعد فحص کند و بعد از فحص علم پیدا کند که آن ارتکاب سابق مخالفت مولی بوده است. و این علم هیچ تاثیری در تحقق معصیت ندارد. این که مکلف با ارتکاب همه اطراف علم اجمالی علم به مخالفت قطعی پیدا می کند یا با این فرد یا با ارتکاب فرد سابق مانند همین است.

اما این بیان مردود است. قبل از بیان رد این وجه باید توجه کرد که اصلا بحث در تاثیر علم اجمالی در تنجیز مبتنی بر پذیرش قاعده قبح عقاب بلا بیان است اما اگر مثل مرحوم آقای صدر و مرحوم آقای داماد قائل به حق الطاعة شدیم و اینکه رعایت تکالیف احتمالی لازم است شکی در تاثیر علم اجمالی در تنجیز نخواهد بود چرا که طبق این مسلک حتی صرف احتمال تکلیف نیز برای لزوم رعایت کافی است چه برسد به علم اجمالی که علاوه بر احتمال علم هم دارد.

تفصیل این بحث در ضمن حقیقت علم اجمالی خواهد آمد که در مرحله دوم بیان می شود. هر چند ثبوت تکلیف در هر یک از اطراف علم اجمالی مشکوک است اما علم اجمالی واقع است و واقع با علم اجمالی منکشف است اما به نحو اجمال. در شبهات بدوی اصلا انکشافی نیست و فقط احتمال است اما در علم اجمالی انکشاف است اما تعینش معلوم نیست و مردد است اما اصل وجود تکلیف در اطراف معلوم و منکشف است و لزوم رعایت تکلیف در مواردی که وصول دارد و انکشاف محقق شده است مسلم است و عقل تفاوتی در رعایت تکلیف بین انکشاف تفصیلی و اجمالی نمی بیند. در شک بدوی اصلا انکشاف و وصولی نیست اصلا تحقق تکلیف معلوم نیست اما در علم اجمالی واقع و تکلیف منکشف است و واصل است اما مثل علم تفصیلی تعین ندارد. علم اجمالی مثل علم تفصیلی است حتی بعضی ادعا کرده اند که علم اجمالی عین علم تفصیلی است و اجمال در علم نیست بلکه در منطبق علم است. علم اجمالی در انکشاف هیچ تفاوتی با علم تفصیلی ندارد و تفاوتشان با هم در تعین منکشف است و از نظر عقل تفاوتی در لزوم رعایت تکلیف معلوم بین انکشاف تفصیلی و اجمالی نیست. و با این بیان رد آن توهم روشن است.

پس اگر علم اجمالی مثل علم تفصیلی موثر در تنجیز تکلیف است این تاثیر چه شروطی دارد؟ قبل از بیان این شرایط نکته ای را از کلام مرحوم شیخ باید توجه داشت. مرحوم شیخ تنها یک شرط را مطرح کرده است و آن هم به عنوان مقدمه بحث مطرح کرده است. البته برخی از شروط دیگر را می توان از لابلای کلمات ایشان استفاده کرد.

ایشان می فرمایند محط بحث در مساله تاثیر علم اجمالی و شروط آن جایی است که علم اجمالی منشا علم تفصیلی نشود اما اگر علم اجمالی منشا حدوث علم تفصیلی شد تاثیر علم اجمالی در تنجیز را هیچ کس تردید نخواهد داشت. فروضی که علم اجمالی منشا حصول علم تفصیلی به تکلیف یا مخالفت با مولی شود بلا اشکال و به ضرورت منجز تکلیف خواهد بود.

نکته بعدی همان است که در کلام مرحوم آقای صدر هم اشاره شده است که بحث علم اجمالی و شروط آن جایی است که قاعده حق الطاعة را قبول نداشته باشیم و الا بدون هیچ شبهه ای علم اجمالی منجز است.

صفحه4 از4

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است