بحث در تنزیل اماره مقام قطع بود. بحث در این مساله در حقیقت در دو مقام است. یکی بحث ثبوتی است و دیگری بحث اثباتی است. بحث ثبوتی این است که آیا معقول است شارع امارات و اصول را جایگزین قطع موضوعی مثل قطع طریقی بکند. یعنی شارع بگوید همان طور که قطع منشا آثاری است غیر قطع هم منشا آثاری باشد یعنی موضوع حکم اعم از قطع یا غیر قطع باشد. این به نظر ما معقول است و مانعی وجود ندارد و لذا بحث در قیام امارات مقام قطع موضوعی و همین طور قیام اصول عملیه مقام قطع موضوعی بحث ثبوتی نیست. مثلا قاعده ید یا قاعده فراش و قاعده طهارت و ... از اصول عملیه ای هستند که همگی می توانند مقام قطع موضوعی قرار بگیرند. پس بحث اینجا بحث از معقولیت و عدم معقولیت نیست.

بلکه بحث در مقام اثبات است. یعنی ادله دال بر حجیت امارات و اصول آیا دلالت بر تنزیل اماره و اصل مقام قطع موضوعی دارد یا ندارد؟

به حسب مقام اثبات بحث در چهار قسم واقع می شود. بحث گاهی در قیام امارات مقام قطع موضوعی است و بحث گاهی در قیام اصول عملیه است. و در امارات هم برخی امارات هستند که در لسان دلیل علم اعتبار شده اند و برخی دیگر اماراتی هستند که اعتبار آنها از طرف شارع به عنوان علم نیست. یعنی لسان ادله اعتبار امارات مختلف است. برخی از ادله اعتبار علم است مثلا در مورد قیام خبر ثقه که در روایت هست که شما حق تشکیک در آنچه ثقات از ما نقل می کنند ندارید. این یعنی مقام علم تنزیل شده است. و لسان برخی دیگر از ادله جعل حجیت است نه اینکه آنها را نازل منزله علم کند.

و در اصول عملیه هم در دو مقام بحث است یکی اصول عملیه محرزه است مثل استصحاب و دیگری اصول عملیه غیر محرزه مثل اصل برائت و اشتغال.

اینکه مرحوم آخوند فرموده است اصول عملیه معنا ندارد مقام قطع واقع شود یعنی همان اصول عملیه غیر محرزه.

و استصحاب که ایشان بعدا بحث کرده است اصل عملی محرز است.

فرق بین اصل محرز و غیر محرز این است که در اصول عملیه محرزه شارع مکلف را عالم قرار می دهد در حالی که در اصول غیر محرزه این گونه نیست.

مرحوم آخوند در دو مقام بحث کرده اند. در امارات و اصول عملیه. ایشان فرموده اند نسبت به امارات ادله اعتبار امارات نهایت اقتضایی که دارند این است که امارات جایگزین قطع طریقی می شود اما نسبت به قطع موضوعی چه موضوعی طریقی و چه موضوعی صفتی امارات جایگزین قطع نمی شود. در قبال این احتمال جایگزینی مطلق است و احتمال سوم تفصیل مرحوم شیخ است که می فرمایند قطع جایگزین قطع طریقی و موضوعی طریقی است اما جایگزین قطع موضوعی صفتی نمی شود.

استدلال مرحوم آخوند این است که آنچه از دلیل اعتبار اماره استفاده می شود این است که اماره حکم قطع را دارد بما انه حجة و طریق و کاشف عن الواقع.

با بیانی که ما سابق داشتیم که قطع موضوعی طریقی از نظر آخوند همان قطع صفتی از نظر شیخ است اینجا هم نمود دارد.

مرحوم آخوند می گوید امارات جایگزین قطع هستند بما هو طریق الی الواقع نه بما هو طریق فی نظر القاطع. یعنی چگونه وقتی قطع بر چیزی باشد اثر واقع را مترتب می کنی همان طور وقتی اماره بر چیزی اقامه شد آثار واقع را بر همان هم مترتب کن. همان واقعیتی که اگر انکشاف تام داشت اثر بر آن مترتب می شود اماره هم مانند انکشاف تام است. اما از حیث اینکه قطع در موضوع حکمی اخذ شود ادله امارات ناظر به این نیست. حکم قطعی که در موضوع اخذ شده است حکم سائر اجزای موضوع است مثل بالغ عاقل. حکم قطع حکم البالغ العاقل است که اصلا معنا ندارد اماره جایگزین آن شود. قطع وقتی در موضوع اخذ شده است یعنی صفتیت آن ولو به جهت کاشفیت در نظر قاطع مهم است و اماره جایگزین این نمی شود. دلیل اماره تعبد به مودی است نه تعبد به علم به مودی. آنچه مفاد امارات است چه اماراتی که اماره را نازل مقام علم می کند و چه اماراتی که این گونه نیست هر دو تعبد به مودی است نه تعبد به علم و آثار آن. در آن جایی که دلیل اماره آن را تنزیل مقام علم می کند در حقیقت مکلف را متعبد می کند به عالم بودن به لحاظ آنچه علم به آن اثر طریقی دارد یعنی مودی یعنی علم از حیث کشف آن از واقعیت خارجی.

اما اینکه هر کجا علم نبود جای علم را بگیرد این از دلیل اماره بر نمی آید. علم چند اثر دارد: طریقیت علم که در حقیقت اثر معلوم و مودی است و یکی هم اثر علم بما هو علم است. و دلیل اماره فقط ناظر به اثر علم بما هو طریق است نه اثر علم بما هو علم.

مرحوم آخوند می فرمایند شکی نیست که امارات جایگزین قطع موضوعی صفتی نمی شود و به همین نکته جایگزین قطع موضوعی طریقی هم نمی شود. حکم علمی که در موضوع اخذ می شود حکم بقیه موضوعات است و اماره جایگزین آن نمی شود.

ان قلت: اینکه شما می گویید خلاف اطلاق دلیل اماره است. دلیل اماره ای که می گوید اماره جایگزین علم است نمی گوید بما هو طریق بلکه اقتضا دارد بما هو طریق و بما هو موضوع. اطلاق دلیل حجیت اماره اقتضای تنزیل اماره مقام تمام آثار علم را دارد چه آثار طریقی و چه آثار موضوعی.

مرحوم آخوند جواب می دهند که این حرف اصلا معقول نیست که دلیل اماره هم ناظر به جایگزینی اماره نسبت به آثار طریقی علم باشد و هم ناظر به آثار موضوعی علم باشد. ممکن نیست دلیل واحد متکفل ترتیب مطلق آثار باشد و هم بگوید آثار قطع طریقی را مترتب کن و هم آثار قطع موضوعی را مترتب کن. این از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است که اصلا معقول نیست.

تنزیل اماره منزله قطع در دو جهت یعنی جهت اینکه قطع طریق است نیاز به یک لحاظی دارد و در جهت اینکه قطع موضوع است نیاز به یک لحاظ دیگری دارد.

در جهت اول یعنی خود قطع و اماره را در نظر نمی گیرد بلکه مودی را در نظر می گیرد در تنزیل مقام قطع طریقی یعنی خود اماره و قطع لحاظ نمی شود و فقط مودای اماره و متعلق قطع لحاظ می شود و لا غیر. اما در جهت دوم و در تنزیل مقام قطع موضوعی تمام نظر به خود اماره و به خود قطع است نه به مودی اماره و قطع. نظر به قطع بما هو حقیقة و واقعیة است.

بین این دو تنزیل هم جامعی وجود ندارد که شارع آن را لحاظ کند.

به همان نحوی که استعمال لفظ واحد در متعدد امتناع دارد تنزیل اماره مقام قطع طریقی و موضوعی ممتنع است.

با این بیان دیگر برای دلیل حجیت اماره اطلاقی نخواهد بود چون اطلاق در جایی است که معقول باشد و اینجا اصلا غیر معقول است.

ان قلت: چرا دلیل اماره را تنزیل مقام قطع طریقی دانستید ممکن است اماره را تنزیل مقام قطع موضوعی بداند پس دلیل مجمل است.

قلت: تنزیل اماره منزله قطع طریقی از چیزهایی است که هیچ شک و شبهه ندارد. و یقینا این از دلیل اماره اراده شده است. و غیر از این نیاز به قرینه دارد. به تعبیر دیگر حکم دلالت دلیل اماره بر قیام امارات مقام قطع طریقی از قبیل دلالت لفظ بر معنای حقیقی است و دلالت آن بر قیام منزله مقام قطع موضوعی مثل دلالت لفظ بر معنای مجازی است.

بعد می فرمایند اگر آنچه گفتیم تمام باشد نتیجه اش قصور دلیل اماره است و امارات فقط جایگزین قطع طریقی است و مطلقا جایگزین قطع موضوعی نیست چه قطع موضوعی صفتی و چه قطع موضوعی طریقی. و اگر تمام نباشد و لحاظ واحد بتواند بیش از یک تنزیل را دلالت کند باز هم تفصیل شیخ جا ندارد و باید گفت امارات جایگزین قطع موضوعی است مطلقا چه قطع موضوعی صفتی و چه قطع موضوعی طریقی. و این تفصیلی که شیخ و مرحوم نایینی و خویی انتخاب کرده اند صحیح نیست.

 

بحث در این بود که آیا ادله امارات و اصول تا چه حدی آنها را در مقام قطع قرار می دهد؟ آیا در مقام قطع موضوعی نیز تنزیل می کند؟

مثالی هم که گفتیم بحث استصحاب بود. آیا ادله حجیت امارات و اصول مقتضی تنزیل اماره و اصل به جای یقین استصحابی هست یا نه؟ اگر متیقن با اماره ثابت شده باشد و به وجدان و یقین ثابت نباشد آیا با اماره متقین که از ارکان استصحاب است ثابت می شود؟

مثلا متیقن ما با قاعده طهارت یا قاعده ید ثابت شده بود آیا باز هم استصحاب حجت است؟

یکی از احتمالات در بحث استصحاب این است که اصلا یقین در موضوع دلیل اخذ نشده است. قبلا گفتیم هر عنوانی که در موضوع اخذ شده باشد حتما در موضوع دخیل نیست بلکه ممکن است عنوان مشیر باشد.

اگر این احتمال را ملتزم شویم یقین در استصحاب طریق خواهد بود و مشیر به متیقن است.

من کان علی یقین یعنی کسی که حالت سابقه دارد و این دلیل مشیر به حالت سابقه است. استصحاب در حقیقت به لحاظ واقع اجرا می شود. حالت سابقه مجرای استصحاب است.

و ما گفتیم ظهور یقین در ادله به این است که واقع معتبر و مهم است.

در این صورت دیگر قطع موضوعی جا ندارد. و اینجا با وجود اماره و اصل استصحاب جاری است. چون گفتیم شکی نیست که ادله اصول و امارات قطع را جایگزین قطع طریقی می کند. و اینجا هم بنابر فرض قطع طریقی اخذ شده است.

مرحوم آخوند در تنبیه دوم استصحاب می گوید مفاد دلیل استصحاب بیان تلازم بین وجود و حدوث و بقاء است. نه بین یقین به بقا و استمرار به بقا است. موضوع این است که هر کجا حدوثی باشد حال این حدوث گاهی با یقین ثابت می شود و گاهی  با اماره و ... منجز می شود. موضوع استصحاب یقین بما هو یقین نیست بلکه چون کاشف از متیقن است اعتبار شده است. استصحاب می گوید هر کجا واقعیتی بود و شک در بقایش شد حال چه این واقعیت با وجدان و یقین ثابت باشد یا با اصل و اماره ثابت باشد.

طبق این بیان یقین در استصحاب اصلا یقین موضوعی نیست و یقین طریقی است و شکی نیست امارات جایگزین قطع طریقی هستند.

اما اگر این احتمال را نپذیرفتیم و گفتیم آنچه در استصحاب اخذ شده است خود یقین بما هو یقین است. اصلا خلاف ظاهر است که مراد از یقین آن واقعیت خارجی باشد. پس یقین در استصحاب قطع موضوعی است. و به نظر ما حق هم همین است.

حال باید دید کدام از اقسام قطع موضوعی است. و بعد بررسی کرد که آیا اماره جایگزین آن می شود یا نه؟

خوب آیا این یقین تمام الموضوع است یا جزء الموضوع است؟ در اینجا باید به دلیل نگاه کرد و هر عنوانی در دلیل اخذ شده باشد همان موضوع حکم است چه چیز دیگری به آن ضمیمه شود یا نشود.

در دلیل استصحاب گفته است من کان علی یقین و ممکن است ادعا شود از این دلیل می فهمیم که که تمام الموضوع یقین است و واقع هیچ دخلی در آن ندارد.

و احتمال دارد بگوییم جزء الموضوع است چون ادعا می شود که ظاهر عرفی من کان علی یقین اگر چه این است که یقین هم باید باشد اما جهت کشف و حکایت یقین هم لحاظ شده است و لذا یقین جزء الموضوع است.

و در هر صورت آیا بما هو طریق و کاشف اخذ شده است یا بما هو صفة؟ که البته ما گفتیم هر دو این تقسیمات طبق تقسیم شیخ قطع صفتی هستند و مراد از طریق و کاشف یعنی طریق و کاشف در نظر قاطع.

ظاهر دلیل این است که خود یقین را نمی خواهد حکم به بقایش بکند بلکه می خواهد حکم به بقای متیقن کند. پس یقین بما هو کاشف و طریق موضوع استصحاب است.

و در مقابل آن این است که یقین بما هو صفة خاصه معتبر است. یعنی چون یقین نوعی استمرار و استحکام دارد حکم به بقای آن می شود. خود یقین استحکام دارد و مهم نیست متیقن چیست آیا از موارد شک در مقتضی است یا از موارد شک در مانع است.

این چهار حالت تمام آن چهار حالتی بود که مرحوم آخوند فرض کرد و در استصحاب قابل تصور است.

هذا تمام الکلام در مقام اول.

حال آیا امارات جایگزین قطع در این صور هست یا نه؟

 

بحث در فرق بین قطع موضوعی و طریقی و اقسام قطع موضوعی و تطبیقات بحث بود. گفتیم در یک تقسیم کلی قطع منقسم به طریقی و موضوعی است. و قطع موضوعی منقسم است به تقسیماتی که در کلام آخوند آمده است.

نکته ای که باید در نظر گرفت این است که قطع ماخوذ در موضوع به سه صورت قابل تصور است گاهی این گونه است که قطع به ذات موضوع در موضوع حکم شرعی اخذ می شود و گاهی قطع به حکمی در موضوع حکم دیگر اخذ می شود و گاهی قطع به حکم در موضوع خود آن حکم اخذ شود که مرحوم آخوند فقط به یکی از این حالات اشاره کرده اند. که شاید از نظر وقوعی نادر باشد و قسم مهم و محل ابتلاء در کلام ایشان مسکوت است.

قطع به حکمی در موضوع حکم دیگر را مرحوم آخوند متعرض شده است که این بسیار نادر است.

اما اخذ قطع به موضوعی در موضوع حکم در شریعت بسیار است و در کلام ایشان نیامده است. مثل حرمت روزه در صورت قطع به ضرر یا تمام بودن نماز در سفر در صورت قطع به ضرر داشتن سفر و ...

این مورد در شریعت خیلی شایع است. قطع به موضوعی عرفی در موضوع حکم اخذ شده است. از جمله موارد آن است که به مرحوم صاحب حدائق نسبت داده اند که موضوع اجتناب از نجس علم به نجاست است. یعنی موضوع اجتناب از نجس ملاقات واقعی با نجس نیست بلکه جایی است که علم به نجاست باشد. در جایی که علم به نجاست نیست واقعا حکم به اجتناب نیست. این که در برخی روایات آمده است وَ قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام- مَا أُبَالِي أَ بَوْلٌ أَصَابَنِي أَوْ مَاءٌ إِذَا لَمْ أَعْلَمْ‌ ( فقیه ج 1 ص 72) دال بر همین است و الا اگر نجاست واقعی موضوع حکم بود احتیاط مطلوب بود و لا ابالی معنا نداشت و اینکه در برخی روایات دیگر آمده است که اگر فرد در هنگام تخلی احساس کرد به پای او ادرار ترشح شده آب به پایش بپاشد همین معنا از آن استفاده می شود.

و قسم سوم که مرحوم آخوند بعدا اشاره به آن کرده اند قطع به حکم در موضوع همان حکم است که گفته اند این غیر معقول است و لازمه اش خلف یا دور است.

آنچه مقصود ما ست این است که آنچه در شریعت عمدتا واقع می شود همین قسم دوم است که در کلام آخوند نیامده است. و تمام اقسامی که مرحوم آخوند در ذیل قسم اول ذکر کرده اند در قسم دوم نیز جاری است.

اگر قطع موضوعی باشد تمام حدود آن در اختیار شارع است و شارع می تواند فقط قسمی از آن را معتبر بداند یا قسمی را معتبر نداند و ...

اما قطع شخصی برای شخص دیگر حتی در قطع طریقی نیز جا ندارد و اعتبار قطع شخصی برای شخص دیگر نیاز به دلیل دارد و لذا در کلام مرحوم شیخ خلطی بین این ها شده است. اصلا اعتبار قطع شخصی برای شخص دیگر لا محاله موضوعی خواهد بود و اصلا طریقیت در آن معنا ندارد. حکم حجیت قطع شخصی برای شخص دیگر حکم حجیت گمان خود انسان برای خود انسان است. همان طور که حجیت گمان نیاز به دلیل دارد حجیت قطع شخصی بر شخص دیگر نیز نیاز به دلیل دارد.

ما گفتیم اقسامی که آخوند ذکر کرده است معقول است و مرحوم ایروانی هم همین بیان شبیه به عرض ما را دارند.

اما بزرگواران به آخوند اشکالی کرده اند که قطع تقسیم شده است به ما یوخذ فی الموضوع علی وجه الطریقیة و ما یوخذ فی الموضوع علی وجه الصفتیة.

بر خلاف مرحوم نایینی که قطع علی وجه کاشفیت به عنوان تمام موضوع را غیر معقول دانستند مرحوم صدر و ایروانی قطع علی وجه الصفتیة را غیر معقول می دانند و می گویند لازمه چنین قسمی این است که قطع برای هر کسی به هر موضوعی پیدا شد حکم ثابت باشد و حتی اگر هر صفتی غیر از قطع هم برای مکلف پیدا شد باز هم حکم باید ثابت باشد و این خلط بزرگی است.

چطور این بزرگواران از تصریح مرحوم آخوند که گفتند قطع بما هو صفة موضوع حکم است دست برداشته اند و چنین حرفی دارند. و لذا این اشکال خیلی بعید است و از عجایب اشکالات به مرحوم آخوند است.

برای بحث بعد که آیا امارات جایگزین قطع موضوعی می شود یا نه باید قبل از آن برخی مثال های قطع را ذکر کنیم.

یکی از مواردی که قطع به شی در موضوع اخذ شده است استصحاب است. وقتی یقین به چیزی پیدا کردی و شک در بقایش کردی بنا بر بقای همان چیز باید گذاشته شود. و فرقی بین شبهات حکمیه و شبهات موضوعیه هم نیست البته بنابر اینکه قطع از جهت اینکه صفت برای قاطع است موضوع حکم باشد.

در کنار لا تنقض الیقین بالشک در باب استصحاب صدق العادل هم داریم. صدق العادل اقتضاء می کند خبر زراره حجت است و اگر زراره به چیزی خبر داد مثل اینکه این آب به خاطر تغیر رنگش نجس است و می دانیم که آب متغیر تا وقتی تغیرش از بین نرفته است نجس است حال اگر آب نجس خود به خود از رنگ نجاست خارج شود ما استصحاب نجاست می کنیم چون روایت در این مورد حجت نیست چرا که این آب الان متغیر نیست بلکه آبی است که کان متغیرا.

و اما استصحاب هم جاری نیست چون شما یقین به نجاست آب نداریم بلکه خبر اقامه شد بر نجاست این آب. حال اگر قرار باشد اماره جایگزین قطع باشد استصحاب جاری است و الا نیست.

شکی نیست که اماره مقام قطع طریقی محض واقع می شوند و اصلا معنای صدق العادل همین است و الا باید لغو باشد اما آیا صدق العادل همان طور که اقتضاء دارد خبر در حکم قطع طریقی است اقتضاء می کند در حکم قطع موضوعی هم هست؟

و یا گفته است کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر و در موارد شک به این تمسک می کنیم. اما اگر احتمال نجاست یک آبی دادیم نه به خاطر حدوث بلکه به خاطر نجاست از لحاظ بقاء از باب احتمال ملاقات با نجاست شک کردیم آیا استصحاب در اینجا جاری است؟ آیا استصحاب بر اصول عملیه دیگر حاکم است یا خیر؟

بحث در اشکالی بود که به مرحوم آخوند در تصویر قطع موضوعی به عنوان تمام موضوع و در عین حال طریقی شده است.

خود مرحوم آخوند هم تمام الموضوع را تفسیر کرده است که یعنی اگر خود قطع باشد هر چند مخالف با واقع هم باشد کافی است برای تحقق موضوع.

اشکالی از طرف مرحوم نایینی و شاگردان ایشان به آخوند وارد شده است که اگر قرار است قطع تمام موضوع باشد و غیر از آن چیزی دخیل در موضوع نباشد معنا ندارد بگویید قطع بما هو طریق موضوع باشد. در نظر گرفتن قطع بما هو طریق و کاشف یعنی در نظر گرفتن مصادفت با واقع و این با تمام الموضوع بودن قطع منافات دارد. معنا ندارد بگویید قطع تمام الموضوع است اما در عین حال باید مطابق با واقع هم باشد. اگر کاشفیت از واقع در آن لحاظ شده است معنا ندارد بگویید موضوع قطع است حتی اگر خطا باشد.

این اشکال در کلام چند نفر از اصولیین آمده است.

این اشکال عجیب است. تلقی این عده از قطع بما هو طریق چیزی است که بر اساس آن اشکال وارد است اما این تلقی مراد آخوند نیست.

بله قطع بما هو مطابق للواقع نمی تواند تمام الموضوع باشد اما آیا احتمال هست که مرحوم آخوند در دو سطر تناقض به این صراحت را گفته باشند؟ آخوند می فرمایند قطع تمام الموضوع است یعنی حتی اگر مطابق با واقع نباشد و بعد می فرمایند همین قطع گاهی بما هو کاشف موضوع حکم است و این خود نشان می دهد مراد مرحوم آخوند از کاشفیت غیر از آن است که در نظر این بزرگواران بوده است. مراد مرحوم نایینی از کاشفیت و طریقیت مطابقت با واقع است اما مراد مرحوم آخوند از کاشفیت و طریقیت این است که قطع در نظر خود قاطع طریق و کاشف است هر چند مخالف با واقع باشد. لذا ایشان گفت قطع و علم از صفات اضافی است و باید طرف اضافه ای باشد تا آنها محقق شوند مقوم و مکون قطع وجود مقطوع است اما مقطوع به معنای وجود خارجی مقطوع نیست وجود خارجی مقطوع مقوم قطع نیست و بسیاری از قطع ها فاقد مقطوع خارجی هستند با این حال حتما مقطوع دارند. منظور آخوند این است که گاهی قطعی که تمام الموضوع است از این جهت که کاشف و طریق است از نظر قاطع در موضوع لحاظ شده است و گاهی از این جهت که یک صفت نفسانی است در موضوع لحاظ شده است. یعنی گاهی قطع بما له متعلق فی افق النفس موضوع است و گاهی بما هو صفة النفسانیة موضوع است.

حاصل اینکه مراد مرحوم نایینی از طریقیت، طریقیت به واقع و خارج است در حالی که مراد مرحوم آخوند از طریقیت، طریقیت از نظر قاطع و جهت کشف از مقطوع در افق نفس که همان معلوم بالذات است می باشد.

و لذا غفلت از کلام آخوند در یک عبارت و دو سطر اشتباهی بزرگ است که از مرحوم نایینی بعید است. اشکال مرحوم نایینی بدیهی است و آیا معقول است مرحوم آخوند در دو سطر از این اشکال بدیهی غافل باشد؟!

و از همین جا اشکالی در کلام ما نسبت به تقریب کلام آخوند روشن می شود. ما گفتیم مرحوم آخوند خودش یک تقسیم دارد که قطع بما هو تمام الموضوع و قطع بما هو جزء الموضوع و یک تقسیم مربوط به شیخ است که قطع بما هو طریق و قطع بما هو صفة.

در حالی که منظور شیخ از تقسیم غیر از منظور آخوند از این تقسیم است. مراد مرحوم شیخ از قطع بما هو طریق یعنی طریق و کاشف از واقع و لذا فقط جزء الموضوع است. اما از نظر آخوند قطع بما هو طریق یعنی طریق به اعتقاد قاطع. آنچه از نظر آخوند طریقی است از نظر شیخ صفتی است. هر دو قسمی که مرحوم آخوند به عنوان قطع موضوعی ذکر کرده است یعنی قطع موضوعی تمام الموضوع بما هو طریق و بما هو صفة هر دو قسم جزو قطع موضوعی صفتی از نظر شیخ است.

این اشکال در کلام دیگران هم رخ داده است حتی آقای صدر هم که مانند ما کلام آخوند را مطرح کرده اند مرتکب این اشتباه شده اند.

ما گفتیم قطع یا طریق است و اصلا در موضوع اخذ نمی شود و گفتیم عامه موارد در شریعت این گونه است و یا اینکه قطع در موضوع اخذ شده است. البته باید توجه کرد صرف اخذ قطع در موضوع به معنای قطع موضوعی نیست بلکه ممکن است قطع طریقی باشد و علم و قطع مشیر استعمال شده باشد. مثلا اگر گفت اذا علمت بخمر حرم علیک معنایش قطع موضوعی نیست بلکه ممکن است منظور این باشد که هر کجا خمر محقق شد حرام است. پس این گونه نیست که هر کجا در موضوع حکم علم و قطع اخذ شد قطع موضوعی باشد. قطع موضوعی یعنی آنجایی که علم دخیل در موضوع حکم است. و اخذ قطع در ظاهر دلیل در موضوع به معنای دخالت آن در موضوع الحکم نیست بلکه ممکن است عنوان مشیر باشد.

اما راه تشخیص چیست؟ آیا اصل این است که آنچه در لسان دلیل آمده قطع موضوعی است؟

ممکن است بگوییم اصل این است که آنچه در لسان دلیل آمده است عنوان مشیر است. ما می گوییم اصل این است که هر آنچه در لسان دلیل آمده است دخیل در موضوع است مگر مواردی که استثناء شده است و از جمله علم و قطع است که ظهور علم و قطعی که در لسان دلیل آمده است در مشیریت و طریقیت است نه در موضوعیت مانند رجل که اگر در لسان دلیل اخذ شد به معنای موضوعیت داشتن مرد بودن نیست.

بحث در اقسام قطع موضوعی بود. بعد از آنکه گفتیم قطع منقسم به طریقی و موضوعی است مرحوم آخوند قطع موضوعی را به چهار قسم تقسیم کردند به این بیان که یا قطع تمام موضوع حکم است که حتی در فرض عدم مطابقت قطع با واقع موضوع حکم محقق است و واقع مدخلیتی در حکم ندارد و یا اینکه قطع جزء موضوع حکم است و جزء دیگر واقع است. و در هر دو صورت قطع یا به لحاظ طریقیت و کاشفیت و مرآتیت ملحوظ در موضوع است و یا به لحاظ صفت بودنش که این نیز خود دو قسم دارد و گاهی به لحاظ صفت قاطع بودن موضوع است و گاهی به لحاظ صفت مقطوع بودن موضوع است.

این تقسیم هم در کلام شیخ و هم در کلام آخوند به اعتراضات عدیده ای مورد اشکال واقع شده است. مرحوم آخوند برای این تقسیم وجه یا بیانی ذکر نکرده است. قطع صفتی در مقابل قطع طریقی است اما مرحوم آخوند تقسیم قطع به قطع طریقی و قطع صفتی که در کلام شیخ آمده است را مستدل کرده است. ظاهرا تقسیم خودشان را که قطع تمام موضوع باشد یا جزء موضوع باشد را بدیهی و بی نیاز از برهان می دانند.

یکی دیگر از مثال های قطعی که تمام موضوع است بحث شهادت است یعنی موضوع جواز شهادت فقط و فقط قطع قاطع است و در جواز شهادت واقع اصلا لحاظ نشده است بله نفوذ شهادت بحثی دیگر است اما در جواز شهادت برای فرد قطع او ملاک است. اما نفوذ قطعی که در نفوذ شهادت اخذ شده است به صورت جزء الموضوع است یعنی هم باید واقع باشد هر چند به نحو احتمال و هم باید شهادت قطعی باشد.

اما قسمتی که از شیخ نقل کرده بود که گاهی قطع به لحاظ کاشفیت است و گاهی به لحاظ صفتیت است اشکال شد که کاشفیت قابلیت انفکاک از قطع ندارد پس چطور تفکیک بین این دو ممکن است؟

آخوند جواب داد قطع علاوه بر کاشفیت خودش یک صفت حقیقی در نفس انسان است و آثار مختص به خودش را دارد. و برای شارع ممکن است این صفت را بدون در نظر گرفتن کاشفیتش موضوع قرار دهد.

اما تقسیم آخری که مرحوم آخوند مطرح کردند که قطع صفتی گاهی به لحاظ صفتیت برای قاطع موضوع است و گاهی به عنوان صفت برای مقطوع به موضوع است.

به نظر می رسد مثال برای این تقسیم مساله استصحاب است اگر چه آخوند مثال نزده اند. در دلیل آمده است من کان علی یقین فشک فامض علی یقینه در این جا یقین به حدوث که در جریان استصحاب اخذ شده است به چه لحاظی اخذ شده است؟ به لحاظ اینکه یقین وصف برای آن متیقن است؟ یعنی در حقیقت شارع گفته است آن طهارت متقین را در نظر بگیر یا اینکه به لحاظ اینکه وصفی است برای قاطع موضوع استصحاب قرار داده شده است؟ هر دو ممکن است یعنی شارع می تواند هر دو را لحاظ کند هم می تواند به لحاظ اینکه صفت مقطوع به است موضوع استصحاب قرار بدهد و هم به لحاظ اینکه صفت قاطع است موضوع قرار بدهد. هر دو ممکن است.

مرحوم شیخ که در جریان استصحاب تفصیل داده اند بین شک در مقتضی و شک در رافع ظاهرا موضوع را یقین به لحاظ صفتیت برای مقطوع به در نظر گرفته اند. یعنی اگر چیزی متقین بود و بعد شک شد. و لذا گفته است در موارد شک در مقتضی استصحاب جاری نیست چون عنوان نقض صدق نمی کند چون نقض جایی صدق می کند که برای متیقن اقتضای دوام و استمرار وجود داشته باشد اما در موارد شک در مقتضی نقض صدق نمی کند. چیزی که اصلا اقتضای استمرار ندارد نقض هم ندارد و لذا استصحاب در موارد شک در مقتضی جاری نیست. اما مرحوم آخوند ظاهرا می گوید یقین در استصحاب به لحاظ وصف برای قاطع در موضوع اخذ شده است. یعنی کسی که شاک است مانند کسی است که یقین دارد تفاوتی ندارد شک شما در مقتضی باشد یا در رافع چون در هر دو صورت یقین استحکام و استمرار دارد و عمل به شک نقض آن یقین است و دلیل می گوید نباید آن را نقض کنید. و لذا آخوند و اغلب متاخرین قائلند که استصحاب هم در شک در مقتضی جاری است و هم در شک در رافع جاری است.

بزرگان وقتی به این تقسیم آخوند رسیده اند یا از کنار آن رد شده اند یا به ایشان اشکال کرده اند که این تقسیم جا ندارد. مثلا مرحوم آقای تبریزی می گوید یقینی که به نحو صفتی در موضوع اخذ شده است بما هو صفة للقاطع درست است اما بما هو صفة للمقطوع به جا ندارد. چون اگر شما این حرف را بزنید یعنی واقعیتی را تصور کرده اید که آن واقعیت متصف به مقطوع بودن است و این با اخذ یقین بما هو صفة منافات دارد بلکه یعنی قطع به نحو کاشف و طریق اخذ شده است. لحاظ قطع بما هو صفة للقاطع ملازم است با در نظر نگرفتن واقع اما اگر گفتید صفة للمقطوع به یعنی واقع را در نظر گرفتید و در نظر گرفتن واقع با اخذ یقین بما هو صفة منافات دارد. مرجع قطع موضوعی صفتی بما هو صفة للمقطوع به به قطع موضوعی طریقی است. و لذا قطع صفتی فقط یک قسم بیشتر نداریم و آن هم بما هو صفة للواقع است.

این اشکال در کلام ایشان و غیر از ایشان به مرحوم آخوند ذکر شده است.

به نظر می رسد این اشکال وارد نیست چون این بزرگواران فرض کرده اند که قطع صفتی حتما باید مطابق با واقع نباشد و لذا اگر گفتید قطع بما هو صفة للمقطوع به منافات با آن دارد در حالی که قطع صفتی به این معنا نیست. قطع صفتی یعنی لازم نیست واقعیت در کنار آن باشد اما نه اینکه واقعیت هیچ گاه در کنارش نیست. قطع صفتی قطعی است که یا واقعیت در کنار آن الغاء شود و یا اینکه تحفظ بر واقع شود و علاوه بر تحفظ واقع چیز دیگری در کنار آن باشد. یعنی علاوه بر کاشفیت که شارع در نظر گرفته است چیز دیگری هم در نظر گرفته است و آن اینکه صفت است. و لذا این طور نیست که در قطع صفتی الا و لابد باید قطع کاشف نباشد.

و ثانیا آن جوابی که به مرحوم نایینی و خویی در اشکال به اصل تقسیم آخوند داده اند در اینجا هم قابل ذکر است.

مرحوم آخوند در امر سوم از امور مربوط به قطع به اقسام قطع اشاره فرموده اند. و عمده نظر ایشان در امر سوم به قطع موضوعی است. قطع دو قسم دارد گاهی طریقی است و گاهی موضوعی است.

گاهی قطع فقط طریق به واقع است و اصلا در موضوع اخذ نشده است اما گاهی قطع به عنوانه در موضوع اخذ شده است. ضابطه این است که اگر در موردی حکم بر روی خود عنوان رفته باشد در این صورت قطع طریقی است.  قطع طریقی که تا کنون بحث از احکام آن گذشت و آخوند فرمود عقلا متابعت از آن واجب است و حجیت ذاتی دارد در اکثر مواردی که حکم روی موضوعی رفته قطع به آن حکم طریقی است اما موارد قطع موضوعی بسیار محدود است. مثلا می گویند خمر حرام است در اینجا قطع به خمریت یا حرمت هر دو طریقی است یعنی ذات خمر حرام است نه مقطوع الخمریه. لفظ خمر وضع نشده برای خمری که خمریتش معلوم باشد بلکه خمر آن است که در خارج خمر است و علم مدخلیتی در خمر ندارد. پس هر جا حکمی بر عنوانی مترتب باشد قطع در آن موارد طریق خواهد بود و نه جزء موضوع.

اما قطع موضوعی منظور از قطع موضوعی این است که در موضوع حکم قطع اخذ شده باشد.  مثال معروف آن کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم ... است یعنی قبل از علم به فجر اکل و شرب جایز است و علم به فجر است که موجب حرمت اکل و شرب است نه خود فجر. اکل در زمان شک جایز است واقعا هر چند در واقع فجر طالع باشد و مکلف نداند چون مانع اکل علم به فجر بود نه فجر واقعی.

ثمره این بحث چیست؟ ثمره این است که آیا ادله اصول و امارات قابلیت تنزیل منزله قطع موضوعی دارد یا نه؟ شکی نیست که ادله اصول و امارات آنها را نازل منزله قطع طریقی می کند مثلا استصحاب می تواند جای علم به خمریت را بگیرد و این استصحاب در حکم قطع طریقی به خمریت است یعنی قطع به خمریت منشا تنجز بود استصحاب نیز منشا تنجز است. اما آنچه محل بحث است این است که آیا همان طور که امارات و اصول نازل منزله قطع طریقی هستند نازل منزله قطع موضوعی هم هستند؟ وقتی حکم بر روی مقطوع الخمریه رفته باشد آیا با استصحاب می توان احکام آن را مترتب کرد؟ احکام بر روی مقطوع الخمریه رفته است و موضوع مرکب است از خمر و علم به خمریت. استصحاب خمر را درست می کند اما آیا علم به خمریت هم درست می کند؟

اما اقسام قطع موضوعی:

در قطعی که در موضوع حکم اخذ شده است مرحوم شیخ تقسیمی دارند و مرحوم آخوند تقسیم دیگری را ضمیمه کرده اند. مرحوم آخوند ابتداء تقسیم خودشان را مطرح می کنند. و می فرمایند قطع موضوعی دو قسم دارد:

الف - قطع تمام موضوع باشد. چه موافق با واقع باشد و چه مخالف با واقع باشد پس اگر قطع مخالف با واقع هم بود حکم مترتب است و این یعنی واقع هیچ مدخلیتی در موضوع حکم ندارد و تمام موضوع قطع است. مثلا قطع به ضرر. اگر شما قطع به ضرر داشتن روزه داشته باشید همین قطع به ضرر منشا بطلان واقعی روزه است و اگر فرد روزه گرفت و بعدا  کشف خلاف شود و معلوم شود روزه ضرری هم نداشته است باز هم روزه باطل است. اینجا ضرر به علاوه قطع موضوع حکم نیست بلکه تمام موضوع قطع به ضرر است چه ضرری در واقع باشد و چه ضرری در واقع نباشد.

ب - اینکه قطع جزء الموضوع باشد. یعنی موضوع عبارت است از واقعیت و قطع به واقعیت. پس نه تنها واقع موضوع است و نه تنها قطع موضوع است. نه قطع تنها کافی است مثل موارد جهل مرکب و نه ثبوت واقع تنها کافی است بلکه باید هر دو باشد تا حکم مترتب شود. مثلا فرد نذر می کند تا وقتی بچه اش زنده است صدقه بدهد. در اینجا نه قطع تنها کافی است و نه حیات واقعی کافی است بلکه باید هر دو با هم محقق شوند تا موضوع صدقه نیز محقق باشد.

بعد از این اشاره به تقسیم شیخ می کنند و می گویند علی کلا التقدیرین گاهی قطع بما هو صفة اخذ شده است یعنی بما هو واقع نه بما هو کاشف عن الواقع و گاهی قطع که اخذ شده است بما هو کاشف و مرآة و طریق اخذ شده است. این تقسیم شیخ است. و این چون این تقسیم مرحوم شیخ مبتلا به شبهه ای است که کاشفیت از لوازم قطع است و معنا ندارد کاشفیت قطع را در نظر نگرفت و صفت بودن آن را در نظر گرفت مرحوم آخوند از تقسیم شیخ دفاع می کند. ایشان می فرمایند قطع همان طور که یک جهت کاشفیت دارد و این جهت از آن منفک نمی شود اما قطع خلاصه در کاشفیت نمی شود بلکه خودش یک وجود حقیقی است که آثار دیگری دارد مثل سکون نفس و ... قطع و علم خودش یک صفت حقیقی و وجود حقیقی است و نور لنفسه است و این قطع و علم جنبه اضافه دارد و اضافه به طرف اضافه پیدا می کند که معلوم بالذات است. برخی از صفات اضافی نیستند مثل شجاعت اما علم از صفاتی است که جنبه اضافه دارد و تا معلومی نباشد اصلا علم تکون پیدا نمی کند باید معلوم بالذاتی باشد تا علم تکون پیدا کند. مثل پدر بودن که یک امر اضافی است و باید فرزندی باشد تا پدر بودن محقق شود علم هم امری اضافی است یعنی در ذات علم یک معلومی نهفته است که مراد از معلوم همان معلوم بالذات است نه معلوم بالعرض و موجود خارجی. و حقیقت علم متقوم به طرف اضافه است یعنی به حقیقت علم متقوم به معلوم بالذات است توجه کنید متقوم به معلوم بالذات است نه متقوم به معلوم بالعرض باشد. پس علم صفت حقیقی است که متقوم به وجود معلوم بالعرض نیست. پس ممکن است آنچه منشا حکم شرعی باشد علم بما انه کاشف باشد و از حیث اینکه کشف از واقعیت خارجی می کند و ممکن است علم بما انه امر حقیقی و آثار واقعی دارد و از اعراض نفسانی است موضوع حکم باشد پس تقسیم مرحوم شیخ جا دارد و صحیح است.

و قطع به ضرر در روزه همین علم بما انه صفة حقیقی است و لذا اگر فرد یقین به عدم ضرر داشته باشد و روزه بگیرد و بعد معلوم شود که ضرر داشته است با این حال روزه اش صحیح است.

بعد مرحوم آخوند می فرمایند قطع بما انه صفة هم دو قسم دارد:

۱. گاهی قطع موضوعی صفتی بما انه صفة للقاطع موضوع حکم است.

۲. و گاهی بما انه صفة للمقطوع به موضوع حکم است.

قطع همان طور که می تواند صفت برای قاطع باشد می تواند صفت برای مقطوع به هم باشد. به یک اعتبار از آن اسم فاعل انتزاع می شود و به یک اعتبار از آن اسم مفعول انتزاع می شود. گاهی آنچه دخیل در حکم شریعت است حیثیت صفتیت قطع برای قاطع است و گاهی حیثیت صفتیت آن برای مقطوع به است. هر چند این دو همیشه ملازم هم هستند و از هم جدا نمی شوند اما تلازم در وجود مستلزم تلازم در موضوع حکم نیست و ممکن است یکی از جهات موضوع حکم باشد و دیگری موضوع حکم نباشد.

مثلا قطع به ضرر در روزه بما انه صفة للقاطع اخذ شده است. و مثلا استصحاب که می گویند من کان علی یقین فشک یعنی متیقن استصحاب می شود یعنی جهت صفتیت قطع برای مقطوع به موضوع حکم است.

بحث در حرمت تجری بود. که بر اساس حکم عقل به ممنوعیت هتک مولی قائل به استحقاق عقوبت بر تجری شدیم. و بحث به این رسید که آیا تجری شرعا هم حرام است یا اینکه حرمت شرعی ندارد؟

یک بیان برای اثبات حرمت شرعی تجری نصوص و روایاتی بود که بیان شد و گفتیم این نصوص قاصر از اثبات تحریم تجری است.

دو بیان دیگر در کلمات تقریر شده است که مجموعا سه بیان می شوند

بیان دوم در کلمات مرحوم نایینی آمده است البته مختار ایشان نیست بلکه به مرحوم صاحب ذخیره این را نسبت می دهند. حاصل این بیان این است که خطابات تکالیف هر چند به صورت ظاهری متعلق به امور واقعی هستند اما عقل اقتضاء می کند از ظهور این خطابات رفع ید شود و خطابات بر خلاف ظاهر توجیه شوند. اگر نهی از شرب خمر شده است ظاهر بدوی خطاب این است که خمر واقعی مورد نهی است ولی عقل حکم می کند به اینکه از امری که اعتقاد به خمریت آن دارید نهی شده است. پس در مثل لا تشرب الخمر نهی از خمر نیست بلکه نهی از ما تعتقد بخمریته است. چه اعتقاد موافق با واقع و چه قطع مخالف واقع.

معانی اعتقادی متعلق احکام است نه معانی نفس الامری. دلیل ایشان این است که تکالیف حتما باید به امری که در حیطه اختیار است تعلق بگیرد و تکالیف نمی تواند به امر خارج از اختیار تعلق بگیرد. مقدمه دیگر این است که اراده و اختیار اشخاص به واقعیات تعلق نمی گیرد بلکه متعلق اراده و اختیار اشخاص اموری است که در ناحیه تصور آنها شکل می گیرد. شخص وقتی آب می خورد اراده او به آب خارجی تعلق نمی گیرد بلکه به آنچه معتقد است آب است تعلق می گیرد حال واقعا آب باشد یا نباشد.

زیرا خارج تحت اختیار شخص نیست و آنچه تحت اختیار ملکف است فقط اموری است که جزو معتقدات او است. اگر شارع مطابقت با واقع را شرط در حکم بداند یعنی حکمش را مقید به امری خارج از اختیار کرده است. و این معقول نیست پس اگر ظاهر خطابات این باشد که حکم بر روی واقع رفته است عقل حکم می کند که منظور از خطابات یعنی حکم بر روی معتقد مکلف رفته است و بعد می فرمایند شاید برهانی که به صاحب ذخیره نسبت می دهند همین است. که ایشان گفته است اگر دو نفر معتقد به خمریت دو چیز باشند که یکی در حقیقت خمر است و دیگری در واقع خمر نیست و هر دو این مایعات را خوردند یا باید بگوییم هر دو مستحق عقابند که مطلوب ما ست.

و الا یا باید بگویید هیچ کدام مستحق عقوبت نیستند که قطعا باطل است یا اینکه بگویید متجری مستحق عقاب است و آنکه خمر خورده است مستحق عقاب نیست این هم یقینا نیست. و اگر بگویید آنکه قطعش مطابق با واقع بود عقاب می شود و متجری عقاب نمی شود یعنی عقاب را منوط به امری خارج از اختیار کرده ایم و این باطل است چون معنایش این است که مطابقت قطع با واقع دخیل در استحقاق عقوبت است و این غیر معقول است.

مرحوم نایینی می گوید منظور ایشان همین بیانی است که ما گفتیم.

جوابی که در مقابل این ادعا می شود بیان کرد این است که منوط کردن استحقاق عقوبت بر مطابقت قطع با واقع امر محال و قبیحی نیست. معنای این جمله این است که در غیر این مورد عقوبت نیست. معنای محدود کردن عقوبت به موارد مطابقت قطع با واقع این است که در غیر این مورد تکلیف و عقوبت نیست و نفی تکلیف و عقوبت به خاطر غیر اختیاری بودن امری که قبح ندارد. وجود تکلیف و استحقاق عقوبت را محدود به امر خارج از اختیار کردن قبیح است نه عدم تکلیف و عدم استحقاق عقوبت را. این حرف مغالطه است بین ثبوت تکلیف به خاطر امر خارج از اختیار یا عدم تکلیف به خاطر امر خارج از تکلیف. ما می گوییم در موارد عصیان تکلیف هست و فعل در اختیار او است و می تواند انجام ندهد اما جایی که قطعش مخالف با واقع است عقوبت نمی شود چون تکلیف نیست و قطعش مخالف با واقع است نبود تکلیف به خاطر امری خارج از اختیار است.

مولی ممکن است حکمش را مختص به مردها بکند و زن ها حکم نداشته باشند آیا این عمل قبیح است؟ در اینجا ثبوت تکلیف منوط به امر غیر اختیاری نشده است بلکه عدم تکلیف منوط به امر غیر اختیاری است.

این جواب را کسانی دیگر نیز دارند مثل مرحوم آقای صدر که می گوید این خلط بین شرایط واجب و شرایط وجوب است. شرایط وجوب می تواند خارج از اختیار مکلف باشد و شرایط واجب است که نمی تواند خارج از اختیار باشد.

پس تقریر مرحوم نایینی که خطابات شامل موارد تجری می شود اشتباه است و خطابات شامل موارد تجری نیست.

بیان سوم ادعای ملازمه است بر اساس قانون ملازمه کل ما حکم به العقل حکم به الشرع. ما که پذیرفته ایم عقل حکم به استحقاق عقوبت می کند پس شارع هم باید حکم به حرمت تجری داشته باشد.

در مقابل شش بیان برای عدم حرمت تجری بلکه محال بودن حرمت تجری ذکر شده است.

1. بیان اول که می گوید حرمت تجری ممتنع است این است که اگر تجری حرام باشد یعنی شرعا تکلیف است و حرمت جایی معقول است که قابل وصول به مکلف باشد تکلیفی که قابل وصول به مکلف نباشد اصلا معقول نیست چون تکلیف به داعی انبعاث مکلف است و انبعاث در جایی معنا دارد که وصول ممکن باشد. اما در تجری تکلیف قابل وصول نیست چون وصول تکلیف به این است که هم علم به صغری داشته باشد و هم علم به کبری داشته باشد پس مکلف باید بداند که متجری است تا کبری در حق او محقق شود و صرف علم او به متجری بودن خودش مساوی است با از بین رفتن موضوع تجری.

دو جواب به این تقریر داده شده است. اول اینکه گفتیم تجری اختصاصی به قطع ندارد بلکه تجری در موارد علم اجمالی یا امارات هم تجری جاری است و در موارد احتمال منجز مثل شبهات قبل از فحص فرد توجه به متجری بودن خودش دارد اما با این حال موضوع هنوز از بین نرفته است. و اگر شارع بخواهد جعل حرمت کند هم کبری قابل وصول است و هم صغری قابل وصول است.

دوم اینکه چه کسی گفته است تکلیف باید به عنوانش واصل به مکلف بشود؟ همین که تکلیف و لو به ملازمش واصل به مکلف شود کافی است برای صحت جعل تکلیف. در اینجا حکم بر روی ما یعتقد حرمته رفته است یعنی حکم بر روی قاطع به حکم رفته است که ملازم با تجری هم هست و تجری از مصادیق آن جامع است و همین مقدار برای وصول تکلیف کافی است.

2. جعل حرمت تجری لغو است. چون تکلیفی که گفت است شرب خمر حرام است کافی است و لازم نیست شارع بگوید اقدام بر ما تعتقد خمریته هم حرام است. چون خود خطاب لا تشرب الخمر یا رادع است و لو در خیال این فرد که معتقد است این مایع خمر است که دیگر نیازی به جعل خطاب دیگر ندارد و جعل دوم لغو است و اگر رادع نباشد هم جعل خطاب دیگر اثری ندارد و جعل آن لغو خواهد بود.

جواب به این بیان این است که اولا بحث ما فقط در قطع نیست بلکه در مثل علم اجمالی هم جاری است و ممکن است نهی از شرب خمر رادع مکلف نباشد اما ممکن است اگر دو تکلیف باشد منصرف از انجام شود. در قطع چون مکلف خودش را متجری نمی داند نمی تواند دو تکلیف به او متوجه باشد اما در علم اجمالی می تواند چون علم به تجری خودش دارد.

3. حرمت تجری معقول نیست چون اگر شارع نهی از تجری کند فرض این است که عقل حکم به ممنوعیت تجری کرده است اگر شارع هم نهی کند لغو خواهد بود. چون اگر شارع نهی کند ارزش آن به پشتوانه عقلی آن است که باید از شارع اطاعت کرد. اگر حکم عقل کافی باشد همین حکمش به حرمت تجری کافی است و اگر حکم عقل کافی نباشد حکم شارع هم ارزشی ندارد چون حکم شارع هم به پشتوانه حکم عقل است.

همان جواب قبل در این بیان هم جاری است که اگر دو تکلیف در بین باشد ممکن است مکلف رادع شود.

4. انکار قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع. که خود این انکار ملازمه سه بیان دارد.

بیان اول بیان مرحوم آقای صدر است که تفصیل آن محول به مقام دیگری است. و حق این است که بیان ایشان نا تمام است.

5. بیان دوم کلام مرحوم اصفهانی است که می گوید ملازمه را قبول نداریم چون موضوع حکم عقل را قبول نداریم. بلکه اینجا بنای عقلایی و آرای محموده است و بین این و حکم شرع ملازمه نیست. و قبلا بطلان این حرف گذشت.

6. بیان مرحوم آقای خویی که می گوید قاعده ملازمه در جایی جاری است که حکم عقل در سلسله اسباب و علل تکالیف باشد.

اما حکم عقل در سلسله معالیل احکام اگر چه عقل حکم دارد اما شارع حکمی نمی کند و اگر حکم هم کند حکم شارع ارشادی است. مثل حکم عقل به لزوم اطاعت از شارع.

به نظر ما این کلام ایشان نا تمام است. چون حکم عقل به حرمت تجری در سلسله علل است نه معالیل. جایی که عقل حکم به چیزی کند و ملاکی ورای آن وجود نداشته باشد شارع حکمی نمی کند اما جایی که ملاک متفاوت باشد ملازمه معنا ندارد. عقل در تجری حکم به حرمت می کند حتی اگر خمر واقعی هم نباشد پس موضوع حکم عقل ما تعتقد حرمته است که در عرض موضوع حکم شارع است نه در طول موضوع حکم شارع.

پس حکم عقل به حرمت تجری در ناحیه علل احکام است و لذا قاعده ملازمه تمام است.

پس به خاطر قاعده ملازمه ما قائل به حرمت شرعی تجری هستیم.

مرحوم شیخ قائل شدند که استحقاق عقوبت در تجری نیست اما استحقاق لوم و مذمت هست. ممکن است کسی بگوید استحقاق لوم و مذمت ملازم با معصیت است و گر نه اگر معصیت نباشد مذمت هم معنا ندارد. گفتیم برگشت استحقاق لوم بر شقاوت باید به استحقاق لوم بر یک امر اختیاری باشد. معقول نیست بر امر خارج از اختیار مذمت شود. موضوع استحقاق ملامت همان موضوع استحقاق عقوبت است پس چرا شیخ تفکیک قائل شده است؟

مگر اینکه مرحوم شیخ بگوید اینکه مکلف مستحق ملامت است نه به خاطر خلاف مشروع بلکه به خاطر ترک اولی. و این خلاف ظاهر کلام شیخ است و ظاهر کلام ایشان این است که این ملامت بر امری است که نباید انجام شود.

یا اینکه شیخ بگوید مذمت بر امر ممنوع است و تجری امر ممنوع است اما هر امر ممنوعی استحقاق عقوبت نمی آورد. ممنوعات در حد عصیان فعل خارجی استحقاق عقوبت می آورد اما ممنوعات در حد امور ذهنی و فکر مستحق عقوبت نیست و فقط مستحق ملامت است. مثل گناهان صغیره که اگر چه ممنوع است اما عقوبت ندارد.

بحث در آیات و روایات بود. گفتیم به نظر ما آیات و روایات دلالتی بر حرمت تجری ندارد. شارع در برخی موارد نیت حرام را حرام و ممنوع کرده است مثلا نیت کشتن کسی استحقاق عقوبت دارد نیت کفر عقوبت دارد. اگر همه موارد را هم حرام می کرد مشکلی نداشت. اما اینکه در برخی موارد حرام کرده است دلالت نمی کند که در همه موارد حرام است. بله اگر مشکل ما در حرمت تجری مشکل عقلی بود می شد با همین روایات اثبات کرد که عقوبت بر تجری معقول است اما مشکل ما عدم معقولیت نیست بلکه مشکل اثبات عقوبت بر همه موارد تجری است که این روایات قاصر از اثبات آن است.

روایاتی هم که می گفت اهل جهنم به خاطر نیتشان خالد در جهنم هستند دلالتی بر این مساله ندارد چرا که آنها به خاطر نیت کفر و نیت استمرار کفر محکوم به خلود در آتش هستند و این به این معنا نیست که هر کسی نیت عصیان داشت هم در جهنم خالد است.

اما در مورد فعل متجری به که مرحوم آقا ضیاء فرمود هتک مولی است و مرحوم اصفهانی هم فرمود هتک متقوم بر فعل خارجی است. آیا این روایات دلالت بر حرمت فعل متجری به دارد؟ در این روایات چنین دلالتی نبود و مورد هیچ کدام از این روایات نبود.

عده ای دیگر از روایات هستند که معارض با این روایات هستند و متضمن این مساله هستند که نیت عصیان بخشیده شده است و عقوبتی برای آن ثبت نمی شود.

مرحوم شیخ گفت روایاتی که می گوید عقوبت دارد جایی است که فعل خارجی هم شکل بگیرد و این روایاتی که می گوید بخشیده شده است جایی است که فعل خارجی نباشد.

جمع دیگری در کلام شیخ آمده است که روایات دال بر عقوبت جایی است که عزم بر گناه داشت اما نتوانست آن را انجام بدهد و روایاتی که عفو می کند جایی است که عزم بر گناه داشت و با اینکه توان بر انجام داشت گناه را مرتکب نشد در این صورت بخشیده شده است.

اشکال این دو وجه این است که جمع تبرعی است و هیچ شاهدی ندارد.

وجه سومی در کلمات دیگران آمده است که روایات دال بر عقوبت ناظر بر استحقاق عقوبت است و روایات عفو دال بر نفی فعلیت عقاب است.

این جمع با روایاتی که می گوید در جهنم هستند و فی النار قابل التزام نیست.

جمع دیگری که به نظر می رسد این است که در این موارد خاصی که روایت وارد شده است استحقاق عقوبت هست اما در غیر این موارد بخشیده شده است.

و در هر صورت ما هر کدام از روایات را در نظر بگیریم منافاتی با استحقاق عقوبت در تجری ندارد و خود روایات عفو هم موکد این مطلب است که در تجری استحقاق عقوبت هست. و حتی در برخی روایات عفو این است که اگر کسی مرتکب معصیت شد تا چند ساعت به او مهلت می دهند و ثبت نمی شود و اگر توبه کرد به پای او گناهی نوشته نمی شود در حالی که بلا اشکال کسی که مرتکب گناه می شود استحقاق عقوبت دارد. پس روایات عفو منافاتی با استحقاق عقوبت ندارد.

ما گفتیم به حسب حکم عقل متجری مستحق عقوبت است و این روایات هم منافاتی با آن ندارد.

برخی حرمت تجری را به دو بیان دیگر اثبات کرده اند.

یکی بحث تلازم بین حکم عقل و حکم شرع

و دیگری اینکه مفهوم از روایاتی که گفته است مثلا خمر حرام است اطلاق دارد و صورتی که مکلف معتقد به حرمت آن است را هم شامل می شود.

کلام مرحوم اصفهانی گذشت. البته ایشان در نقض دوم که شرب خمر به خاطر مایع بودن است می خواهند بفرمایند اراده اصلی وجود دارد و ما قبلا گفتیم منظور ایشان اراده تبعی است که الان اصلاح می کنیم.

قول سوم نظر مرحوم آقا ضیاء است که ایشان می فرماید عقوبت هم بر قصد است و هم بر فعل است. ایشان گفته است عنوان هتک که در کلام آخوند ذکر شده است همان طور که بر عزم و قصد منطبق است بر فعل نیز منطبق است و استحقاق عقوبت بر هتک عقلی است.

مرحوم اصفهانی به این حرف اشکال کرده اند که در موارد تجری باید دو عقوبت باشد. و این از موارد تداخل و ... نیست و اگر هر کدام از این دو منشأ عقوبت باشد در این صورت باید دو عقوبت باشد و این خیلی بعید است و کسی به آن ملتزم نشده است همان طور که در معصیت حقیقی هم کسی قائل به تعدد عقوبت نشده است.

به نظر این اشکال خیلی محکم نیست و می توان گفت آن عقوبتی که برای فعل مقرر شده است بخشی مربوط به قصد است و بخشی مربوط به فعل است.

در مقابل این اقوال مرحوم شیخ می فرمایند تجری اصلا مستوجب عقوبت نیست و فقط فرد مستحق لوم و مذمت است. حال آیا این لوم و مذمت به خاطر خود آن فعل است یا به خاطر مستکشف است که همان خبث باطنی و ذات است؟

ایشان می فرمایند معنا ندارد لوم و مذمت به خاطر خود آن فعل باشد چون آن حقیقت آن فعل تغییر نمی کند پس استحقاق لوم و مذمت به خاطر خبث باطنی است.

و حتما باید منظورایشان این باشد که آن فعل اختیاری است چون همان طور که عقوبت بر امر غیر اختیاری قبیح است استحقاق لوم  و مذمت هم بر امر غیر اختیاری قبیح است.

عرض ما به شیخ این است که اگر امر اختیاری در تجری فرض شد که همان شقاوت و سوء اختیار است و استحقاق لوم و مذمت برای آن تصور شد هیچ مشکلی ندارد که عقوبت هم در آن تصور بشود. اگر مولی بر آنچه استحقاق لوم و مذمت هست عقوبت هم بکند عقل نمی گوید کار قبیحی است.

مرحوم آخوند در ادامه می فرمایند در آیات و روایت شاهد بر مدعای ما هست. که ما نیز به آیات و روایات اشاره می کنیم.

مرحوم شیخ می فرمایند شاهد اینکه تجری مستلزم عقوبت نیست این است که در پاره ای از موارد فرد عزم بر مخالفت دارد اما مخالفت از او شکل نگرفته است. در این موارد چون فرد قصد مخالفت داشته است تجری کرده است.

اما در جمله ای از روایات هست که نسبت به نیت هم عقاب وجود دارد.

مرحوم شیخ سه آیه را در بحث مطرح کرده اند.

و روایات در سه طائفه ذکر شده اند:

نیة المومن خیر من عمله و نیة الکافر شر من عمله

دسته دوم روایات آنجا ست که خلود در آتش یا جهنم را متوقف بر نیت کرده است.

دسته سوم هم روایاتی است که می گوید به خاطر نیت و قصد فرد را به جهنم می برند.

دسته چهارم هم روایاتی مثل الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم هست.

دسته پنجم روایاتی که عقوبت را بر مقدمات برخی محرمات مترتب کرده است.

در قبال این روایات طائفه زیادی از روایات هست که نفی عقوبت بر قصد و نیت می کند.

و اگر بر نیت معصیت واقعی عقوبت نباشد به طریق اولی بر نیت معصیت خیالی عقوبت نیست.

جمع بین این دو روایات چگونه است؟

مرحوم شیخ برای جمع گفته اند آن روایاتی که می گوید عقوبت بر نیت معصیت وجود ندارد مربوط به آنجا ست که فقط نیت است و عمل محقق نمی شود و روایاتی که می گوید عقوبت بر نیت هست مربوط به آنجا ست که عملی هم در خارج اتفاق می افتد.

اما اشکال این است که در برخی روایات هیچ عملی در خارج نیست اما وعده عذاب داده شده است.

عرض ما این است که این روایاتی که شیخ ذکر کرده است جمله ای از آنها هیچ ربطی به نیت ندارد. طائفه اخیر که این بود که اثبات عقوبت بر برخی از مقدمات می کند یعنی برخی از مقدمات خود حرام مستقلی هستد که ربطی به خود فعل ندارد.

و برخی از روایات این بود که می گوید القاتل و المقتول فی النار. تصدی به قتل مسلمان جایز نیست یعنی کسی عملی برای این کار انجام دهد باعث می شود آن فعل حرام باشد. اما روایت نمی گوید هر نیت و قصدی حرام است.

و اما روایاتی که مثل الراضی بفعل قوم ... یعنی جایی که این رضایت همراه با عملی باشد و گرنه صرف رضایت موجب عقوبت نیست.

بحث در کلام مرحوم اصفهانی بود. ایشان فرمود عقاب در تجری بر فعل متجری به است نه بر قصد و عزم. و در جواب مرحوم آخوند فرمودند که فعل متجری به امری ارادی و قصدی است و اراده به صورت اصلی به این فعل متجری به تعلق می گیرد. ضابط صحت عقوبت بر فعل این است که فعل ارادی باشد یا به اراده اصلی یا به اراده تبعی. و اما اراده عرضی برای صحت عقوبت کافی نیست. اراده اصلی یعنی فعل مستقیما مورد اراده است و اراده تبعی هم یعنی فعل متوقف بر چیزی باشد و به تبع اراده اصلی که به معلول تعلق می گیرد اراده تبعی به علت و سبب تعلق می گیرد.

این حرف مرحوم اصفهانی بود و ایشان گفت در محل بحث ما چون فعل متجری به نه قصری است و نه طبعی است لامحالة باید ارادی باشد. بله تعلق اراده به شخص این فعل خارجی حیثیت تعلیلیه دارد که ناشی از اعتقاد خطا و اشتباه است. یعنی اراده شخصی که به شرب این مایع تعلق گرفته است ناشی از اعتقاد به خمریت آن است.

ایشان از حاج شیخ نقل کرد که برای صحت عقوبت مقدور بودن کافی است و اینکه مورد غفلت نباشد. مرحوم اصفهانی فرمود این کلام مجمل است. آیا می خواهد بگوید فعل لازم نیست ارادی باشد؟ این خلاف وجدان است یا اینکه منظور این است که اراده تبعی کافی است و در مورد فعل متجری به اراده عرضی وجود دارد.

مرحوم اصفهانی اشکال کردند که اراده تبعی در دو فعل مترتب بر هم معنا دارد مثل علت و معلول. و اینجا فعل واحد است که دو عنوان بر آن تصور شده است و ایشان نقض مرحوم حاج شیخ را نیز جواب داد. حاج شیخ گفته بود طبق حرف آخوند اگر کسی خمر را به خاطر خاصیتش بخورد نباید عقاب شود چون اراده او به اسکار تعلق نگرفته است.

مرحوم اصفهانی جواب داده اند که اینجا اراده تبعی به علت که همان خمر است تعلق گرفته است و اراده تبعی برای صحت عقوبت کافی است.

بیان دوم ایشان این بود که عقوبت به خاطر هتک مولی است و هتک اینجا امری اختیاری و قصدی است. اراده متجری به عنوان هتک تعلق گرفته است و فرقی نیست بین اینکه قطع او مطابق با واقع باشد یا نباشد. تمام موضوع برای هتک ارتکاب فعل مقرون به قطع به عصیان بودن است. لازم نیست معصیت واقعی باشد. عصیان واقعی بودن دخلی در تحقق عنوان هتک ندارد.

این مکلف قصد فعلی را کرده است که آن فعل هتک است.

سپس ایشان نقضی به مرحوم آخوند کردند که اگر کسی خمر را به خاطر اینکه مایع است بخورد یعنی قصد جامع بکند نه قصد خصوصیت. در این صورت فرد نباید عقاب شود. چون نه اراده اصلی دارد و نه اراده تبعی.

بعد جواب دادند در اینجا اراده تبعی هست چون تحقق جامع بدون اراده خصوصیت ممکن نیست پس اراده تبعی به خصوصیت خمر بودن نیز تعلق گرفته است و همین برای عقوبت کافی است.

عرض ما این است که حق با مرحوم حاج شیخ است و کلام ایشان هم هیچ اجمالی ندارد. حرف ایشان صریح است. ایشان می فرمایند برای استحقاق عقوبت به دو چیز احتیاج است یکی مقدور بودن فعل و دیگری مورد التفات بودن. کافی است برای صحت عقوبت بر فعل این که فعل و ترک آن کار مقدور مکلف باشد و مقهور نباشد نه اینکه منظور این باشد که فعل از نیرو صادر شود تا با افعال قهری هم سازگاری داشته باشد. و دوم اینکه مورد التفات باشد هر چند غرض اصلی نباشد.

مثلا فرد نشانه گیری می کند و هدف او آزمایش قدرت نشانه گیری خودش می باشد. اگر او انسانی را هدف قرار دهد چون در شرایط مناسبی قرار دارد نه چون انسانی است که می خواهد او را بکشد اگر چیز دیگری هم در آن موقعیت وجود داشت آن را انتخاب می کرد در اینجا مرحو حاج شیخ می گوید این فرد قاتل عمد است و باید قصاص شود. در حالی که این فعل مانند فعل متجری به است و هر حرفی در تجری گفتید در این مثال هم باید گفت. در آنجا اراده کرده است شرب این مایع را نه به خاطر مقطوع الخمریة و در اینجا زدن این هدف را اراده کرده است نه به خاطر اینکه انسان است.

لازم نیست هدف اصلی همانی باشد که در خارج واقع می شود. اگر آنچه در خارج واقع می شود مقدور باشد و مورد التفات هم باشد برای عقوبت کافی است هر چند غرض اصلی مکلف نباشد یا به تعبیر آخوند اختیاری مکلف نباشد.

به نظر ما کلام حاج شیخ درست است و برای صحت عقوبت چیزی بیش از مقدور بودن و مورد التفات بودن نیاز نداریم هر چند اراده اصلی یا تبعی به آن تعلق نگرفته باشد.

مرحوم صدر نقض مشابهی مطرح کرده اند ایشان فرموده اند اصفهانی گفته است جایی که اراده شرب خمر کند به خاطر رفع عطش چون اراده تبعی دارد مستحق عقوبت است. چون رفع عطش به شرب خمر است اراده اصلی اگر چه به رفع عطش تعلق گرفته است اما شرب خمر سبب است که اراده تبعی دارد.

نقض این است که اگر مثال عکس شود. اگر اراده به علت تعلق بگیرد و معلول برای او مهم نباشد مثلا می خواهد برق را امتحان کند در حالی که می بیند که سیم به دست انسانی است در این جا یقینا قتل عمدی است و از موارد قصاص است ولی طبق حرف اصفهانی نباید عقوبت باشد. اراده اصلی به کشتن این انسان نیست یقینا و اراده تبعی هم ندارد چون فقط سبب را اراده کرده است و اراده تبعی فرضا از معلول به علت سرایت می کرد اما از علت به معلول سرایت نمی کند. پس این فرد نباید قصاص شود چون نه اراده اصلی دارد و نه اراده تبعی دارد.

اما طبق بیان ما مستحق عقوبت است چون هم این فعل مقدور او است و هم مورد التفات است.

 

صفحه4 از6

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است