اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

اصول سال ۹۸-۱۳۹۷ (134)

جلسه بیست و دوم ۲۰ آبان ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

توفیق عرفی

مرحوم آخوند تعارض را طوری تعریف کردند که موارد جمع عرفی و توفیق عرفی موضوعا از تعارض خارج باشد. بحث در ضابطه جمع عرفی و جهات مرتبط با آن بود. به برخی از این جهات اشاره کردیم. مرحوم آخوند فرمودند موارد تقیید و تخصیص و نص و ظاهر از موارد جمع عرفی هستند. در آخرین بحث ضابطه جمع عرفی را مورد اشاره قرار دادیم گفتیم از نظر آخوند اگر یک دلیل نه از جهت دلالت لفظی مخصوصش قرینه بر تصرف در دلیل دیگر باشد مورد جمع عرفی است. بر خلاف موارد توفیق عرفی که مجموع کلمات متعدد قرینه بر تصرف در دلیل دیگر یا هر دو دلیل است. جهات دیگری از بحث بعدا خواهد آمد مثل بحث تخصیص و دوران امر بین نسخ و تخصیص و معیار و ضابطه تخصیص (آیا ملاک عموم و خصوص مطلق ظهور ابتدایی دو دلیل است یا ملاک عموم و خصوص مطلق ظهور بعد از تخصیص و ظهور حجت است که بعدا در بحث انقلاب نسبت خواهد آمد).

در اینجا باید به مباحث مرتبط با توفیق عرفی اشاره کنیم. گفتیم توفیق عرفی یعنی مجموع ادله را که در نظر بگیریم، مجموع آنها قرینه بر تصرف در یک دلیل یا همه ادله خواهد بود. مثل اطلاقات احکام اولیه و احکام ثانویه مثل لاضرر. که مجموع آنها قرینه بر تصرف در اطلاقات احکام اولیه است و به تبع، ادله احکام اولیه بر حکم اقتضایی حمل می‌شوند و حکم فعلی تابع عنوان طاری و ثانوی خواهد بود. مثلا وضو واجب است حکم اولی است و بر خود شیء مترتب است اما عنوان ثانوی یعنی آنچه بر خود شیء مترتب نیست بلکه می‌تواند بر عناوین مختلف منطبق بشود. مثلا ضرر هم می‌تواند بر وضو منطبق شود و هم بر حج و هم بر روزه و ...

عنوان ثانوی به معنای کم اهمیت‌تر بودن نیست بلکه در مقابل احکام اولی است. احکام اولی احکامی‌ هستند که بر عنوان ذاتی شیء مترتب شده است و احکام ثانوی یعنی آنچه بر عنوان ذاتی شیء مترتب نشده است بلکه بر عناوین مختلفی مترتب خواهد بود. عنوان ثانوی در مقابل عنوان ذاتی و اولی است. شرب عنوان اولی است و این فعل شرب است چه شرب آب باشد و چه شرب خمر باشد و این شرب گاهی مصداق ضرر است و گاهی نیست. همان طور که ضرر گاهی بر شرب منطبق است و گاهی بر غیر شرب منطبق است. به عبارت دیگر عنوان اولی یعنی عنوانی که ذاتا محمول بر آن ذات است و عنوان ثانوی یعنی آنچه عنوان ذاتی آن نیست.

ضابطه توفیق عرفی این است که لحاظ مجموع دو دلیل قرینه بر تصرف در یک دلیل یا هر دو دلیل است بر خلاف موارد جمع عرفی که لحاظ یک دلیل قرینه بر تصرف در دلیل دیگر است. مرحوم آخوند فرموده‌اند از آثار توفیق عرفی این است که نسبت بین دو دلیل لحاظ نمی‌شود. مهم این است که لحاظ هر دو دلیل قرینه بر تصرف در یک دلیل یا هر دو دلیل است و مهم نیست که نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه باشد یا عموم و خصوص مطلق باشد و ...

اشکال نشود که حتما باید نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه باشد چون در موارد عموم و خصوص مطلق جمع عرفی است چرا که ممکن است در جایی با اینکه نسبت عموم و خصوص مطلق باشد تخصیص نباشد ولی لحاظ هر دو قرینه بر تصرف باشد یا حتی ممکن است همان طور که تخصیص هست توفیق عرفی هم باشد. بر عدم امکان جمع بین آنها دلیلی نداریم و لذا ممکن است جایی خاص هم مخصص باشد و هم نظارت لفظی داشته باشد که حاکم باشد. و لذا قبل هم اشاره کردیم بین آنچه آخوند قبلا فرموده‌ است که امارات بر استصحاب واردند و بین آنچه بعد گفتند که امارات بر اساس توفیق عرفی بر اصول مقدمند تهافت و تنافی نیست. بین این دو کلام فاصله‌ای نیست علاوه که خود آخوند در کلام متاخر می‌فرمایند همان طور که قبلا گفتیم و لذا نمی‌توان تهافت و تنافی بین دو کلام را پذیرفت و لذا ما گفتیم توفیق عرفی مصحح ورود است. و بر همین اساس هم فرموده‌اند نسبت بین بین استصحاب و سایر اصول عملیه همان نسبت بین امارات و استصحاب است یعنی همان طور که امارات بر استصحاب واردن، استصحاب هم بر سایر اصول عملیه وارد است و با جریان استصحاب برای اصول عملیه موضوع و مورد باقی نمی‌ماند و این یعنی همان ورود چون تخصیص خروج حکمی است نه اینکه برای آنها موردی باقی نماند.

آنچه ایشان در انتهای بحث استصحاب در نسبت بین استصحاب و امارات و نسبت بین استصحاب و سایر اصول عملیه و بین استصحابات مختلف بیان کرده‌اند تطبیقاتی از مباحث تعادل و تراجیح است. و بر همین اساس و چون ما قبلا به آن مباحث نپرداختیم در اینجا به این مباحث اشاره خواهیم کرد. البته قبلا نسبت بین امارات و اصول را توضیح داده‌ایم و لذا تکرار نخواهیم کرد.

خلاصه آنچه قبلا در این بحث گفتیم این بود که توفیق عرفی باعث می‌شود تعارض منتفی شود و نبود تعارض باعث می‌شود دو دلیل حجت شوند و حجیت یکی موضوع دلیل دیگری را از بین می‌برد که همان ورود است که توضیح آن مجددا خواهد آمد.

مرحوم آخوند در اینجا در سه بخش بحث کرده‌اند یکی نسبت بین استصحاب و سایر اصول عملیه مثل استصحاب و برائت یا استصحاب و قاعده طهارت یا اصل حل و ... و از آنجا که اصول غیر استصحاب گاهی نقلی‌ و گاهی عقلی‌اند و لذا ایشان در دو مقام بحث کرده‌اند.

بخش دوم نسبت بین استصحاب و استصحاب دیگر به لحاظ سببیت و مسببیت است و بخش سوم نسبت بین استصحاب و استصحاب دیگر بدون وجود رابطه سببیت بین آنها ست.

بخش اول: نسبت بین استصحاب و سایر اصول عملیه

مرحوم آخوند فرموده‌اند سایر اصول عملیه گاهی نقلی‌اند مثل «رفع ما لایعلمون» و «کل شیء طاهر» و ... و گاهی عقلی‌اند مثل قبح «عقاب بلابیان» و تخییر در موارد دوران بین محذورین و احتیاط در موارد شبهات علم اجمالی یا حتی شبهات بدوی و ...

ایشان می‌فرمایند در اینکه استصحاب بر اصول عملیه عقلی وارد است شکی نیست. اگر در جایی استصحاب فرض شود نه برائت عقلی و نه احتیاط عقلی و نه تخییر موضوع نخواهند داشت. «قبح عقاب بلابیان» یعنی اگر بیانی نباشد عقاب قبیح است و با استصحاب حقیقتا بیان وجود دارد. همان طور که موضوع تخییر، تحیر و تردید و عدم ترجیح است و با استصحاب حقیقتا تحیر و تردید و عدم ترجیح وجود ندارد. همان طور که با وجود استصحاب، حقیقتا موضوعی برای احتیاط عقلی وجود ندارد چون موضوع احتیاط عقلی عدم مومن است و استصحاب حقیقتا مومن است.

خاتمة لا بأس ببيان النسبة بين الاستصحاب و سائر الأصول العملية و بيان التعارض بين الاستصحابين‏ أما الأول فالنسبة بينه و بينها هي بعينها النسبة بين الأمارة و بينه ف يقدم عليها و لا مورد معه لها للزوم محذور التخصيص إلا بوجه دائر في العكس و عدم محذور فيه أصلا هذا في النقلية منها. و أما العقلية فلا يكاد يشتبه وجه تقديمه عليها بداهة عدم الموضوع معه لها ضرورة أنه إتمام حجة و بيان و مؤمن من العقوبة و به الأمان و لا شبهة في أن الترجيح به عقلا صحيح.

 

جلسه بیست و یکم ۲ آبان ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

گفتیم در جمع عرفی که یک دلیل قرینه بر تصرف در دلیل دیگر است فقط تضییق مراد جدی و تحدید مراد جدی است و در مدلول استعمالی و تفهیمی تغییری ایجاد نمی‌کند. هر چند از کلام مرحوم آقای خویی و نایینی استفاده می‌شد که قرینه منفصل را باعث تغییر مدلول استعمالی می‌دانند.

مرحوم نایینی به آخوند اشکال کردند که علاوه بر اینکه قوام ظهور اطلاق به عدم قرینه بر تقیید است چه متصل و چه منفصل، در کلام ایشان تهافتی وجود دارد که از طرفی مرحوم آخوند فرموده‌اند عدم قرینه متصل برای انعقاد اطلاق کافی است و از طرف دیگر فرموده‌اند ما باید تمام کلمات ائمه علیهم السلام را با هم در نظر بگیریم. ما هم عرض کردیم این اشکال به بیان آخوند وارد نیست چون منظور آخوند از اینکه باید کلمات همه ائمه را در نظر بگیریم برای اثبات حجیت اطلاق است نه برای شکل گیری اصل اطلاق.

مرحوم نایینی بر اصل مبنای خودشان (توقف شکل گیری ظهور اطلاقی بر عدم قرینه متصل و منفصل) آثاری مترتب دانسته‌اند.

ایشان فرموده‌اند یکی از مقدمات حکمت عدم قرینه بر تقیید است چه اینکه قرینه در مقام تخاطب باشد و چه منفصل و از آثار این مقدمه موارد زیر است:

اول) در تعارض بین عام شمولی و اطلاق شمولی. مثلا «اکرم کل عالم» (که ایشان از آن به عام اصولی تعبیر می‌کنند و منظورشان جایی است که شمول و عموم از وضع فهمیده شود) و «لاتکرم الفاسق» (که ایشان از آن به اطلاق شمولی تعبیر می‌کنند و منظورشان این است که شمول و عموم از اطلاق و مقدمات حکمت فهمیده شود) عام بر مطلق مقدم است چون عام قرینه است و مانع تمام شدن مقدمات حکمت در اطلاق است و عکس آن صدق نمی‌کند. به این کلام ایشان اشکالی وارد است و آن اینکه شمول و عموم در عام اصولی را نیز بر جریان مقدمات حکمت در مدخول ادات عموم موقف می‌دانند.

دوم) در تعارض بین اطلاق بدلی و عام شمولی مثل «اکرم عالما» که آنچه واجب است صرف الوجود است هر چند ترخیص در تطبیق شمولی است اما تکلیف به جامع است نه به همه بر خلاف «اکرم کل عالم» که تکلیف شمولی است. و عام شمولی مثل «لاتکرم الفساق»

در اینجا هم چون اطلاق بدلی به مقدمات حکمت بر متوقف است عام شمولی بر آن مقدم است.

سوم) در جایی که اطلاق بدلی و اطلاق شمولی متعارض باشند. مثلا «اکرم عالما» و «لاتکرم الفاسق»  در اینجا  فرموده‌اند اطلاق بدلی به اطلاق شمولی مقید می‌شود چون اطلاق بدلی متوقف بر عدم قرینه منفصل بود و اطلاق شمولی می‌تواند قرینه بر آن باشد.

اشکالی که به نظر می‌رسد این است که اطلاق شمولی هم بر عدم قرینه منفصل متوقف است و اطلاق بدلی می‌تواند قرینه بر تقیید آن باشد پس هر کدام می‌توانند قرینه بر دیگری باشند. ممکن است گفته شود نکته تقدم اطلاق شمولی بر اطلاق بدلی غیر از آن نکته‌ای است که باعث تقدیم عموم وضعی بر اطلاق بود مثلا یکی شمولی است و دیگری بدلی است. اما اشکال این توجیه هم این است که ترخیص در تطبیق که در موارد اطلاق بدلی وجود دارد هم شمولی است لذا دو اطلاق شمولی داریم یکی ترخیص در تطبیق و دیگری شمول تکلیف.

شاید منظور ایشان این بوده است که در اینجا نتیجه تقیید است هر چند تقیید مصطلح نیست. یعنی «اکرم عالما» که مطلق بدلی است منوط به عدم قرینه منفصل است و با وجود چیزی که صلاحیت برای قرینیت دارد نمی‌توانیم بگوییم دلیل مطلق است و هر چند عکس آن نیز مفروض است اما مهم این است که در اینجا اطلاق احراز نمی‌شود. آنچه نتیجه تقیید است (که همین عدم احراز اطلاق و عدم شمول است) در اینجا اتفاق می‌افتد.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که گفتیم در کلمات علماء آمده است که ملاک جمع عرفی این است که اگر بین دو کلام در فرض اجتماع تهافتی نباشد، در صورت افتراق آنها، تعارض محکمی بین آنها نخواهد بود. در فرضی که دو حکم داریم «اکرم العالم» و «لاتکرم العالم الفاسق» اگر این دو را در کنار هم فرض کنیم «اکرم العالم و لاتکرم العالم الفاسق» هیچ تهافتی نخواهد بود پس بین آن دو کلام تعارضی نیست.

اما به نظر ما این کلام دارای مغالطه است و این طور نیست که هر جا دو کلام در صورت اجتماع تهافتی نداشتند در صورت تفرق بین آنها جمع عرفی باشد. بله هر جا بین دو کلام متفرق جمع عرفی وجود داشته باشد در صورت اجتماع آنها تهافتی در کلام نخواهد بود.

پس این کبری درست است که هر جا بین دو کلام جمع عرفی وجود داشته باشد جمع بین آنها مستلزم تهافت نیست اما این طور نیست که هر جا دو کلام اگر در کنار هم ذکر شدند تهافتی بین آنها نبود، در صورتی که متفرق باشند بین آنها جمع عرفی وجود داشته باشد.

در مثل اینکه گفته باشد «اکرم کل عالم» و «لاتکرم العالم الفاسق» که نسبت بین آنها عموم و خصوص مطلق است چون بین آنها جمع عرفی وجود دارد اگر کنار یکدیگر هم ذکر شوند کلام متهافت نخواهد بود اما در جایی که نسبت بین دو دلیل عموم و خصوص من وجه است مثلا اگر گفت «اکرم کل عالم» و بعد گفت «لاتکرم کل فاسق» بین آنها تعارض محکم است در حالی که اگر آن دو را در کنار هم ذکر کند و بگوید «اکرم کل عالم و لا تکرم کل فاسق» هیچ تهافتی بین کلام نبود. اتصال خودش قرینه بر تصرف در یکی و عدم تهافت است. اتصال در اینجا نظارت یک دلیل بر دلیل دیگر را نشان می‌دهد و همان طور که در مباحث حکومت گفتیم اگر یک کلام ناظر بر کلام دیگری باشد نسبت بین آنها لحاظ نمی‌شود و حتی اگر نسبت آنها عموم و خصوص من وجه باشد باز هم دلیل ناظر مقدم است. اینجا هم همین طور است و خود این اتصال نظارت یک دلیل بر دلیل دیگر را درست می‌کند.

این نشان می‌دهد آنچه به عنوان ضابطه در کلام این بزرگان ذکر شده است حرف صحیحی نیست و ضابطه جمع عرفی این نیست که هر جا اگر دو کلام در کنار یکدیگر ذکر شوند بین آنها تهافتی نباشد بلکه امر بر عکس است ما اول باید بدانیم جمع عرفی کجاست که نتیجه آن این است که اگر در کنار یکدیگر ذکر شوند بین آنها تهافتی نیست. لذا اگر منظور علماء صرفا بیان نشانه‌ای برای جمع عرفی است یعنی هر جا جمع عرفی باشد اگر دو کلام مجتمع هم باشند بین آنها تهافتی نیست و شرط جمع عرفی این است که هر جا باشد باید طوری باشد که اگر دو کلام را در کنار یکدیگر فرض کنیم بین آنها تهافتی نباشد اشکالی ندارد ولی اگر منظورشان این است که این ضابطه‌ای برای تشخیص موارد جمع عرفی است حرف صحیحی نیست. چون خود اجتماع می‌تواند در عدم تهافت و تنافی نقش داشته باشد و این لازمه‌اش این نیست که اگر متفرق هم ذکر شدند بین آنها جمع عرفی وجود داشته باشد. نمی‌توان به مجرد عدم تهافت بین دو کلام در صورت اجتماع به وجود جمع عرفی بین آنها حکم کرد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم نایینی:

و أمّا ما يندرج في الأمر الثاني: و هو أن يكون أحد الدليلين قرينة عرفيّة على التصرّف في الآخر، فهو و إن لم ينضبط كلّية، لاختلاف ذلك باختلاف المقامات و الخصوصيّات المحتفّة بالكلام- من القرائن الحاليّة و المقاليّة و خصوصيّات المتكلّم و غير ذلك ممّا يكون أحد الكلامين قرينة على التصرّف في الآخر- إلّا أنّ المنضبط من ذلك أمور:

منها: ما إذا تعارض العامّ الأصولي و الإطلاق الشمولي و دار الأمر بين تقييد المطلق أو تخصيص العامّ كقوله: «أكرم العالم» و «لا تكرم الفسّاق» فانّهما يتعارضان في العالم الفاسق، و يدور الأمر بين تقييد قوله: «أكرم العالم» بغير الفاسق، و بين تخصيص قوله: «لا تكرم الفسّاق» بما عدا العالم، و لكن شمول العامّ الأصولي لمورد الاجتماع أظهر من شمول المطلق له، لأنّ شمول العامّ لمادّة الاجتماع يكون بالوضع و شمول المطلق له يكون بمقدّمات الحكمة، و من جملتها عدم ورود ما يصلح أن يكون بيانا للتقييد، و العامّ الأصولي يصلح لأن يكون بيانا لذلك، فلا تتمّ مقدّمات الحكمة في المطلق الشمولي، و لا بدّ حينئذ من تقديم العامّ الأصولي و تقييد المطلق بما عدا مورد الاجتماع. و لا مجال لتوهّم العكس و تخصيص العامّ الأصولي بالمطلق الشمولي، فانّ المطلق لا يصلح للتخصيص إلّا إذا تمّت فيه مقدّمات الحكمة، و مع وجود العامّ الأصولي لا يكاد يتمّ فيه مقدّمات الحكمة، لأنّه يصحّ للمتكلّم الاعتماد في بيان مراده على ظهوره الوضعي، فالمطلق لا يصلح لأن يكون مخصّصا للعامّ‏ الأصولي، و العامّ الأصولي يصلح لأن يكون مقيّدا للمطلق الشمولي، فلا مجال للتشكيك في تقديم التقييد على التخصيص، من غير فرق بين ورود العامّ قبل المطلق أو مقارن له أو متأخّر عنه.

و دعوى: أنّ الّذي يكون من مقدّمات الحكمة هو عدم البيان في مقام التخاطب لا مطلقا فالعامّ المتأخّر عن المطلق لا يصلح لأنّ يكون بيانا، واضحة الفساد، فانّ الّذي يكون من مقدّمات الحكمة هو عدم البيان المطلق، لا عدم البيان في خصوص مقام التخاطب كما أوضحناه في محلّه.

و المحقق الخراسانيّ- قدّس سرّه- قد أفاد في بعض فوائده الأصوليّة: من أنّ اللازم علينا جمع كلمات الأئمّة عليهم السلام المتفرّقة في الزمان و تفرض أنّها وردت في زمان و مجلس واحد و يؤخذ ما هو المتحصّل منها على فرض الاجتماع.

و هذا الكلام منه ينافي ما ذهب إليه: من أنّ العبرة على عدم البيان في مقام التخاطب، لا مطلقا، فتأمّل جيّدا.

و ممّا ذكرنا ظهر وجه تقديم تقييد الإطلاق البدلي على تخصيص العامّ الأصولي لو دار الأمر بينهما كقوله: «أكرم عالما» و «لا تكرم الفسّاق» بل‏ الأمر في تقييد الإطلاق البدلي أوضح من تقييد الإطلاق الشمولي، لأنّ المطلوب في الإطلاق البدلي صرف الوجود، فلا يصلح لأنّ يعارض ما يكون المطلوب فيه مطلق الوجود.

و بذلك يظهر: تقديم تقييد الإطلاق البدلي على تقييد المطلق الشمولي، كقوله: «أكرم عالما» و «لا تكرم الفاسق» فإنّ الإطلاق الشمولي يمنع عن كون الأفراد في الإطلاق البدلي متساوية الأقدام في حصول الامتثال بأيّ منها.

و لا ينافي ذلك كون الإطلاق في كلّ منهما بمقدّمات الحكمة، فانّ مقدّمات الحكمة في الإطلاق الشمولي تمنع عن جريان مقدّمات الحكمة في الإطلاق البدلي، لأنّ من مقدّمات الحكمة في الإطلاق البدلي كون الأفراد متساوية الأقدام، و مقدّمات الحكمة في الإطلاق الشمولي يمنع عن ذلك، و لا يمكن العكس، كما لا يخفى وجهه على المتأمّل، فتدبّر.

(فوائد الاصول، جلد ۴، صفحه ۷۲۹)

جلسه بیستم اول آبان ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

گفتیم قرینه منفصل تغییری در مراد استعمالی ایجاد نمی‌کند بلکه فقط روشن کننده مراد جدی متکلم است و حجیت ظهور را ضیق می‌کند. و بر همین اساس گفتیم مقید منفصل در ظهور مطلق تغییری ایجاد نمی‌کند. مطلق نیز مثل عام در صورتی که قرینه متصل ذکر نشود، ظهور در اطلاق خواهد داشت و حجیت هر دو هم متوقف بر عدم قرینه منفصل است. این نکته در کلام مرحوم آخوند مذکور است: در صورتی که قرینه متصلی وجود نداشته باشد ظهور اطلاقی شکل می‌گیرد و ظهور قرینه منفصل باعث انقلاب ظهور و کشف اشتباه بودن آن نیست. این بنابر مسلک استفاده اطلاق از مقدمات حکمت است و اگر اطلاق را ناشی از وضع بدانیم این مساله روشن‌تر خواهد بود.

مرحوم شهید صدر به مرحوم آقای خویی نسبت داده‌اند که اگر متکلم از کلام فارغ شد و قرینه متصل اقامه نکرد، ظهور اطلاقی شکل می‌گیرد اما این ظهور نسبی است و تا زمانی است که قرینه منفصل نباشد، چنانچه قرینه منفصل اقامه شود، از همان زمان اقامه قرینه منفصل، ظهور اطلاقی منتفی است نه اینکه از همان ابتداء منتفی باشد. علت اینکه ایشان این را فرموده‌اند این است که اگر قرار باشد ظهور اطلاقی متوقف بر عدم قرینه منفصل باشد، هیچ گاه نمی‌توان به اطلاق تمسک کرد و دلیل مجمل خواهد بود چون همیشه احتمال اینکه قرینه منفصلی اقامه شود وجود دارد پس هیچ گاه ظهور اطلاقی شکل نمی‌گیرد چون اصل شکل گیری ظهور اطلاقی متوقف بر عدم قرینه منفصل است و این هیچ گاه قابل احراز نیست. و اصل عدم قرینه هم نمی‌تواند قرینه منفصل را نفی کند چون اصل عدم قرینه یک اصل عقلایی است که یا برگشت آن به همان اصل ظهور است. یعنی بعد از انعقاد و تحقق ظهور، اصل عدم قرینه بر خلاف آن و عدم مانع از عمل به آن است و تا ظهوری شکل نگرفته باشد اصل عدم قرینه‌ جاری نیست. و یا برگشت آن به عدم ضبط و عدم وثاقت راوی است که این هم در جایی جاری است که اصل ظهور کلام ثابت بشود.

و این مطلب خلاف آن چیزی است که وجدان عرفی احساس می‌کند و بنای همه علماء هم بر تمسک به اطلاق است و این متفرع بر این است که ظهور شکل گرفته است که به آن عمل می‌کنند. پس تا وقتی قرینه منفصل نیامده باشد ظهور اطلاقی شکل می‌گیرد و حجت است و زمانی که قرینه منفصل اقامه شد، ظهور اطلاقی بقائا از بین خواهد رفت و ظهور از این به بعد منتفی می‌شود.

بعد ایشان فرموده‌اند پس اگر عام و مطلق تعارض کنند، مثل «اکرم کل عالم» و «لاتکرم الفاسق» که نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است و در مجمع عام و مطلق متعارضند اما چون بقاء ظهور اطلاقی منوط به عدم قرینه است عام مقدم بر مطلق است چون عام بیان قرینه منفصل است و لذا ظهور مطلق را منتفی خواهد کرد بر خلاف عام که ظهور او تنجیزی است و ظهورش معلق بر چیزی نیست بر خلاف مطلق که بقاء ظهورش تعلیقی است.

اگر چه آنچه در عبارت مقرر ایشان آمده است این است که عام کاشف از ضیق مراد جدی است اما این با نتیجه‌ای که مرحوم آقای خویی بر آن مترتب کرده‌اند سازگار نیست چرا که اگر قرینه منفصل در ظهور اطلاق تغییر ایجاد نکند و در فرض هم ظهور عام و هم ظهور مطلق شکل گرفته است و در حجیت آن دو تعارض هست هم حجیت عام و هم حجیت مطلق متوقف بر عدم قرینه بر خلاف است و همان طور که عام می‌تواند قرینه بر مطلق باشد، مطلق هم می‌تواند قرینه بر عام باشد. و لذا این تعبیر مقرر غلط است و همان چیزی که مرحوم آقای صدر به ایشان نسبت داده‌اند دقیق است. و البته مرحوم آقای خویی هم در این مساله تنها نیستند بلکه قبل از ایشان مرحوم نایینی هم به این مبنا ملتزمند. مرحوم آخوند می‌فرمایند ما باید کلام همه ائمه علیهم السلام را کنار هم در نظر بگیریم و ظهور را بر آن اساس بفهمیم. مرحوم نایینی به ایشان اشکال کرده‌اند که این حرف شما با مبنای شما و اینکه گفتید شکل گیری ظهور مطلق منوط به عدم قرینه منفصل نیست ناسازگار است.

اما این اشکال مرحوم نایینی به مرحوم آخوند وارد نیست همان طور که مرحوم عراقی هم تذکر داده‌اند و مرحوم آخوند شکل گیری ظهور مطلق را متوقف بر عدم قرینه منفصل نمی‌دانند اما حجیت آن که یقینا متوقف بر عدم قرینه بر خلاف آن است. مرحوم آخوند در حقیقت می‌فرمایند در جمع عرفی آنچه باید لحاظ شود مجموع و متحصل از بیان متکلم است. ضابطه جمع عرفی این است که اگر دو کلام را در یک کلام جمع کنیم، بین آنها تهافت و تنافی وجود نداشته باشد، در این صورت اگر منفصل از هم صادر شده باشند در همان مدلولی حجتند که اگر کنار هم بودند مفید آن معنا بودند و در آن حجت بودند.

بنابراین فراغ از تکلم و عدم نصب قرینه متصل برای شکل گیری ظهور اطلاقی کافی است اما حجیت آن متوقف بر عدم قرینه بر خلاف است و معیار در جمع عرفی هم این است که هر دو کلام را در کنار هم در نظر بگیریم و هر دو کلام در چیزی حجتند که اگر کنار هم صادر شده بودند در آن حجت بودند.

خلاصه اینکه از نظر ما کلام مرحوم آخوند تمام است و قرینه منفصل تغییری در ظهور کلام ایجاد نمی‌کند بلکه روشن کننده مراد جدی و نهایی متکلم است و در حجیت ظهور تغییر ایجاد می‌کند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم شهید صدر:

و هناك محاولة من السيد الأستاذ- دام ظله- ذكرها لإثبات تقديم العموم الوضعي على الإطلاق الحكمي مفادها توقف الدلالة الإطلاقية على عدم‏ التقييد بالمنفصل في موارد الشك في التقييد، من دون أن يبتلي المطلق بالإجمال. و هي: أن عدم بيان المقيد الّذي هو جزء من مقدمات الحكمة إنما هو عدم مطلق التقييد سواء كان متصلًا أو منفصلًا، و لكن لا بأن يكون عدم القرينة المنفصلة المتأخرة شرطاً في انعقاد الإطلاق المتقدم حتى يبتلي المطلق بمحذور الإجمال و عدم إمكان إحراز الإطلاق فيه، بل بأن يكون الظهور الإطلاقي في كل زمان موقوفاً على عدم بيان القيد إلى ذلك الزمان فعند ما يرد الخطاب المطلق و لا قرينة على التقييد انعقد بذلك ظهور يكشف بالفعل عن الإطلاقي و يبقى هذا الظهور مستمراً ما دام لم يجئ القرينة على التقييد، فإذا جاءت القرينة ارتفع هذا الظهور لمجي‏ء البيان الكاشف عن أن المراد الجدي كان هو المقيد من أول الأمر و بهذا التقريب يتفادى محذور الإجمال عند احتمال القرينة المنفصلة فيمكن إحراز الإطلاق، لأن الظهور الإطلاقي فعلي مع قطع النّظر عن القرينة المحتملة فيكون مكذباً لاحتمال وجود القرينة و كاشفاً عن عدمها.

و قد فرع- دام ظله- على تصويره للدلالة الإطلاقية بالنحو المذكور نتائج عديدة، أهمها تقديم العموم على الإطلاق في مقام التعارض باعتبار كون العام بياناً صالحاً لرفع الدلالة الإطلاقية المتوقفة على عدم البيان.

هذا، و الصحيح: عدم تمامية التوجيه المذكور أيضا، فإنه إذا كان المقصود من ارتفاع الظهور، و كشف القرينة المنفصلة عن إرادة المقيّد من أول الأمر، ارتفاع حجيته لا أصل ظهوره و كاشفيته، فهذا يعني تمامية الدلالة الإطلاقية و عدم توقفها إلّا على عدم التقييد المتصل فتكون الدلالة الإطلاقية الحكمية كالدلالة الأداتية الوضعيّة من حيث انعقادهما بمجرد انتهاء الكلام و عدم اتصال القرينة على الخلاف، و لكن هذا عكس المقصود تماماً و لا يكون‏ وجهاً لتقديم العموم على الإطلاق.

و إن كان المقصود من ارتفاع الظهور الفعلي أن القرينة المنفصلة تهدم الظهور التصديقي للمطلق في إرادة الإطلاق فعندئذ لا يبقى معنى محصل للتقريب المذكور، إذ المتكلم إما أن يكون ظاهر حاله أنه في مقام بيان تمام مراده الجدي بشخص خطابه المطلق، فهذا يعني أن مجرد عدم نصب القرينة متصلًا بالمطلق كاف في انعقاد الظهور التصديقي المذكور، و لا يكون هذا الظهور مرفوعاً بعد ذلك بمجي‏ء القرينة المنفصلة و إنما ترتفع حجيته كما هو واضح.

و إما أن يكون المتكلم في مقام بيان تمام مراده الجدي من مجموع خطاباته لا خطابه المطلق خاصة. فهذا يعني عدم انعقاد ظهور تصديقي لإرادة الإطلاق من الخطاب المطلق إلّا بعد ملاحظة مجموع ما صدر أو سوف يصدر من خطابات إذا كان المتكلم ممن يتدرج في مقام بيان مرامه، فيعود محذور الإجمال عند احتمال وجود المقيد و لو منفصلًا. و ليست هناك حالة وسطى بين الحالتين كي يقال مثلًا أننا نفرض أن ظاهر حال المتكلم في كل زمان أن يفصح عن مراده بلحاظ مجموع ما صدر من كلماته إلى ذلك الزمان، لأن ذلك يعني أن للمتكلم في كل زمان مراداً يختلف عن مراده في الزمان الآخر باختلاف ما صدر منه، و هذا خلف، إذ المفروض أن هناك حكماً واقعياً واحداً يكشف المخصص متى جاء عن حدوده و قيوده من أول الأمر.

هذا، مضافاً إلى أن هذا التقريب يرد في حقه تساؤل آخر حاصله: أن الرافع للظهور الإطلاقي بالنسبة لكل زمان هل هو وصول البيان أو يكفي وجوده الواقعي و لو لم يصل. أما الأول فلا معنى لادعائه لوضوح أن خصوصية الوصول غير دخيلة في تكوين الظهورات بل في الحجية و التنجيز و التعذير فحسب.

و أما الثاني فيلزم منه الإجمال في كل زمان احتملنا فيه وجود بيان على التقييد، إذ على تقدير وجوده واقعاً يكون الإطلاق مرتفعاً في ذلك الزمان، و لا يمكن التمسك فيه بأصالة عدم القرينة لنفي هذا الاحتمال لأنها فرع وجود كاشف فعلي عن الإطلاق كما تقدمت الإشارة إليه.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۷، صفحه ۱۸۱)

 

کلام مرحوم نایینی:

و دعوى: أنّ الّذي يكون من مقدّمات الحكمة هو عدم البيان في مقام التخاطب لا مطلقا فالعامّ المتأخّر عن المطلق لا يصلح لأنّ يكون بيانا، واضحة الفساد، فانّ الّذي يكون من مقدّمات الحكمة هو عدم البيان المطلق، لا عدم البيان في خصوص مقام التخاطب كما أوضحناه في محلّه.

و المحقق الخراسانيّ- قدّس سرّه- قد أفاد في بعض فوائده الأصوليّة: من أنّ اللازم علينا جمع كلمات الأئمّة عليهم السلام المتفرّقة في الزمان و تفرض أنّها وردت في زمان و مجلس واحد و يؤخذ ما هو المتحصّل منها على فرض الاجتماع.

و هذا الكلام منه ينافي ما ذهب إليه: من أنّ العبرة على عدم البيان في مقام التخاطب، لا مطلقا، فتأمّل جيّدا.

(فوائد الاصول، جلد ۴، صفحه ۷۳۱)

 

کلام مرحوم عراقی:

أقول: و لعمري! لو تأملت فيما ذكرنا ترى وضوح فساد هذا الكلام، لا الكلام الصادر من أستاذ أستاذك‏! و ما أفاد أستاذنا الأعظم في فوائده أراد بيان تشخيص ميزان الأظهرية الموجبة للجمع قبال عدم صلاحية مجرد أبعدية التصرف فيه عن غيره، بأنه لو جمعا في كلام واحد لكان أحدهما قرينة على التصرف في الآخر، و ذلك لا ينافي ما أفاد: من ان قوام ظهور المطلق بعدم إقامة القرينة على مرامه متصلا بكلامه. و لئن نظرت في غالب إشكالاته على أستاذنا ترى كونها من هذا القبيل الّذي يضحك به الثكلى!!

(فوائد الاصول، جلد ۴، صفحه ۷۳۱)

جلسه نوزدهم ۳۰ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

گفتیم برای روشن شدن مباحث جمع عرفی باید در چند جهت بحث کنیم. یک جهت حقیقت جمع عرفی است که گفتیم جمع عرفی یعنی قضاوت عرف به جمع بین دو دلیل به طوری که اگر قضاوت و حکم عرف نبود بین دو دلیل تنافی بود. هر کدام از دو دلیل را اگر بدون در نظر گرفتن حکم عرف لحاظ کنیم مدلول هر کدام به لحاظ دلیل حجیت با دلیل دیگر به لحاظ حجیتش منافات دارد. عرف یکی از دو دلیل را قرینه بر تصرف در دیگری می‌داند. (نه هر دو دلیل را تا مثل موارد توفیق عرفی باشد)

جهت دیگر وجه تقدیم یک دلیل بر دیگری بود. گفتیم ملاک تقدیم یک دلیل بر دلیل دیگر همان قرینیت است. البته قرینیت به لحاظ عرف است نه اینکه از طرف خود متکلم قرینه قرار داده شده باشد.

جهت سوم همان بود که گفتیم در موارد جمع عرفی یک دلیل در مدلول استعمالی یا مراد تفهیمی دلیل دیگر تصرف نمی‌کند بلکه روشن کننده و تعیین کننده حکم جدی مراد از دلیل دیگر است. بنابراین در موارد جمع عرفی یک دلیل حجیت دلیل دیگر را تقیید می‌کند. البته گفتیم در موارد قرینه متصل، یک دلیل در مدلول استعمالی دلیل دیگر تصرف می‌کند اما در موارد قرینه منفصل هیچ تغییری در مدلول استعمالی دلیل دیگر ایجاد نمی‌شود. این طور نیست که قرینه منفصل کاشف از این باشد که مدلول استعمالی و مقصود به استعمال همان چیزی است که مطابق قرینه منفصل است. قاعده در استعمال این است که لفظ در معنایی استعمال شود که آن معنا از آن لفظ قابل فهم باشد (هر چند مخاطب بالفعل نفهمد) طوری که اگر متکلم بعدا گفت مقصودم این بود استعمال او را قبیح نشمارند. اشکال نشود که در موارد اجمال معنا قابل فهم از لفظ نیست و گرنه دلیل مجمل نبود چرا که در موارد اجمال، خود اجمال مقصود متکلم است و این لفظ به همان معنای اجمالی وافی است. مثل استعمال لفظ مشترک، که استعمال آن بدون اینکه قرینه‌ای بر تعیین معنا باشد، مفهم معنای مجمل است. اشکالی ندارد اراده متکلم به آنچه نزد مخاطب مجمل است تعلق بگیرد. خلاصه اینکه در مقام استعمال لفظ باید در معنایی استعمال شود که مطابق با وضع است (حال چه وضع برای معنای حقیقی چه وضعی که در معانی مجازی وجود دارد) و پس استعمال لفظ در معنایی که قابلیت فهم از لفظ را ندارد غلط است. مثلا متکلم عموم را در خصوص استعمال کند و هیچ قرینه متصلی برای تعیین آن ذکر نکند، این استعمال خلاف استعمال متعارف و قواعد محاوره عرفی است. علاوه که ذکر قرینه منفصل با تقیید مراد جدی و عدم تقیید معنای استعمالی سازگاری دارد لذا برای رفع ید از ظاهر کلام دلیلی نداریم. به عبارت دیگر صرف اراده متکلم مصحح استعمال لفظ نیست بلکه صحت استعمال لفظ بر قابلیت افهام آن معنا با آن لفظ متوقف است و لذا استعمال در موارد توریه، (اگر هیچ مناسبتی در استعمال نباشد) استعمال عرفی نیست و لذا گفته شده توریه کذب مشروع است و عرف هم آن را دروغ می‌داند.

صرف اراده متکلم بدون در نظر گرفتن قابلیت افهام آن معنا با آن لفظ، مصحح استعمال نیست و اگر لفظ قابلیت افهام آن معنا را نداشته باشد به کار گرفتن لفظ برای افهام آن معنا، استعمال متعارف و معقول در نزد اهل محاوره نیست. لفظ عام، بدون در نظر گرفتن قرینه متصل نمی‌تواند مفهم معنای خاص باشد و لذا استعمال لفظ عام و اراده خاص از آن بدون ذکر قرینه متصل، غلط است. بله متکلم می‌تواند مراد جدی را بعدا با قرینه منفصل روشن کند.

و گفتیم در برخی موارد که مقصود متکلم اجمال است استعمال غلط نیست چون لفظ قابلیت افهام همان معنای اجمالی را دارد.  اینکه گفته شده است اصل عدم اجمال است به معنای نفی صحت استعمالات مجمل نیست چون اجمال گاهی مقصود عقلایی است. اصل عدم اجمال یعنی در جایی که لفظ قابلیت معنای افهام را دارد، با این حال متکلم بخواهد آن را در مقام اجمال به کار بگیرد خلاف اصل است و در این موارد اصل این است که متکلم آن را برای افهام همان معنایی که لفظ قابلیتش را داشت به کار گرفته است نه برای اجمال. و لذا اصل این است که متکلم در مقام بیان است و اجمال خلاف اصل است. اینکه متکلم در مقام بیان است یعنی متکلم در مقام بیان تمام مقصود و مرادش در رابطه با آن موضوع است. و اجمال خلاف اصل است. مرحوم آخوند بر همین اساس فرموده‌اند یکی از مقدمات حکمت عدم وجود قدر متیقن در مقام تخاطب است چرا که حمل کلام بر قدر متیقن باعث اجمال کلام نیست بر خلاف جایی که قدر متیقنی وجود نداشته باشد که امر بین اطلاق و اجمال دایر است و معینی وجود ندارد. اما در موارد وجود قدر متیقن اگر کلام بر اطلاق هم حمل نشود، باز هم کلام مجمل نمی‌شود هر چند در این موارد متکلم حد معنا را مشخص نکرده است اما واقع معنا را بیان کرده است. و این معنای همان تعبیر است که اطلاق نسبت به بیش از قدر متیقن اجمال دارد و این اجمال خلاف اصل نیست. در بحث اطلاق هم گفتیم اگر کسی اطلاق را بر اساس وضع نداند و آن را ناشی از مقدمات حکمت بداند جز التزام به همین مقدمه‌ای که مرحوم آخوند فرموده‌اند چاره‌ای ندارد و یکی از ثمرات آن این است که در مصادیق جدید و مستحدث نمی‌توان به اطلاق کلام تمسک کرد چون قدر متیقن از ادله همان مصادیق متعارف در آن زمان بوده است. ملاک قدر متیقن در مقام تخاطب همان طور که خود آخوند گفته است این است که اگر کلام شامل آن نباشد و فقط غیر آن را شامل باشد، استعمال غلط و قبیح باشد.

نتیجه اینکه قرینه منفصل مدلول استعمالی کلام را تغییر نمی‌دهد بلکه فقط حجیت آن را مقید می‌کند و تفاوتی هم ندارد مدلول استعمالی بر اساس وضع شکل گرفته باشد یا بر اساس قرینه‌ای مثل مقدمات حکمت شکل گرفته است. همان طور که مخصص منفصل در مراد استعمالی عام تغییری ایجاد نمی‌کند مقید منفصل هم در مراد استعمالی مطلق تغییری ایجاد نمی‌کند بلکه مخصص منفصل و مقید منفصل فقط حجیت آن مراد استعمالی از عام و مطلق را نفی می‌کند. و لذا منظور از عدم نصب قرینه در مقدمات حکمت، عدم نصب قرینه در مقام تخاطب است. ظهور کلام در اطلاق منوط به عدم قرینه متصل است و حجیت کلام در اطلاق منوط به عدم قرینه متصل و منفصل است. پس اگر متکلم قرینه متصلی را ذکر نکند ظهور اطلاقی شکل می‌گیرد ولی حجیت آن منوط به عدم ذکر قرینه منفصل هم هست. و اینکه در کلمات برخی از علماء مذکور است که ظهور اطلاقی منوط به عدم ذکر قرینه متصل و منفصل است حرف صحیحی نیست.

مرحوم آقای خویی در موارد اطلاق یک نوع ظهور تدرجی را تصویر کرده‌اند. یعنی متکلم به هر مقدار زمان که قرینه بر تقیید ذکر نکند ظهور تا آن زمان شکل می‌گیرد و از همان زمانی که قرینه را ذکر کند ظهور اطلاق منتفی می‌شود و یکی از نتایجی که از آن گرفته‌اند این است که در تعارض بین عام و اطلاق، عام مقدم است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

ثم إنه قد ظهر مما ذكرناه أن التعارض هو تنافي مدلولي دليلين بحيث لا يكون أحدهما قرينة عرفية على الآخر بنحو الحكومة أو الورود أو التخصيص أو غيرها من أنحاء القرينية العرفية، ففي كل مورد يكون أحدهما قرينة على الآخر بحسب متفاهم العرف، فهو خارج عن التعارض. و لا ضابطة لذلك، بل يختلف باختلاف المقامات و الخصوصيات‏ المحتفة بالكلام: من القرائن الحالية و المقالية، إلا انهم ذكروا من ذلك أموراً نتعرض لها تحقيقاً للحال و توضيحاً للمقام.

(منها)- ما ذكره الشيخ (ره) من أنه إذا كان أحد الدليلين عاماً و الآخر مطلقاً، يقدم العام على المطلق، لكون ظهور العام تنجيزياً لأن شموله لمورد الاجتماع بالوضع و ظهور المطلق تعليقياً، فان ظهوره في الإطلاق معلق على مقدمات الحكمة.

و (منها)- عدم البيان. و العام صالح لأن يكون بياناً، فيسقط المطلق عن الحجية بالنسبة إلى مورد يكون مشمولا للعام.

و أورد عليه صاحب الكفاية (ره) بأن ظهور المطلق معلق على عدم البيان في مقام التخاطب لا على عدم البيان إلى الأبد، فمع انقطاع الكلام و عدم تحقق البيان متصلا به ينعقد الظهور للمطلق، فيقع التعارض بينه و بين ظهور العام، فلا وجه لتقديم العام على المطلق بقول مطلق.

هذا. و الصحيح ما ذكره الشيخ (ره) إذ بعد كون العام صالحاً للقرينية على التقييد، كما اعترف به صاحب الكفاية في بحث الواجب المشروط لا فرق بين كونه متصلا بالكلام أو منفصلا عنه. غاية الأمر أنه مع ورود العام منفصلا يكون الإطلاق حجة ما لم يرد العام لتحقق المعلق عليه. و هو عدم البيان إلى زمان ورود العام. و بعده ينقلب الحكم من حين ورود العام لا من أول الأمر، لا نقول: إن حين وصول العام يحكم بأن الإطلاق غير مراد من هذا الحين، بل يحكم بأن الظهور لم يكن مراداً من الأول، لكنه كان حجة إلى حين وصول العام، نظير الأصولية العملية بالنسبة إلى الأمارات، فان الأصل متبع ما لم تقم أمارة على خلافه. و بعد قيامها يرفع اليد عن الأصل من حين قيام الأمارة- و ان كان مفادها ثبوت الحكم من الأول- و المقام كذلك، غاية الأمر أن العام المتصل مانع عن انعقاد الظهور في المطلق. و العام‏ المنفصل كاشف عن عدم تعلق الإرادة الجدية بالإطلاق من لفظ المطلق. و هذا المقدار لا يوجب الفرق في الحكم من وجوب تقديم العام على المطلق.

(مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۳۷۶)

جلسه هجدهم ۲۹ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

مرحوم آخوند فرمودند موارد جمع عرفی و توفیق عرفی از موارد تعارض خارج است. بنابراین لازم است هر کدام از آنها را بررسی کنیم و ضمن تشخیص ضابطه آنها، نکته تقدیم یک دلیل بر دیگری را بیان کرده و به آثار و احکام آن اشاره کنیم.

مرحله اول:

حقیقت جمع عرفی

برای روشن شدن تفاوت موارد جمع عرفی از موارد ورود و حکومت و توفیق عرفی ناچاریم حقیقت جمع عرفی را بیان کنیم. هر چند مرحوم آخوند فقط به نکته تقدیم و برخی موارد آن اشاره کرده است. حقیقت جمع عرفی همان حکم عرف به تقدم یک دلیل بر دلیل دیگر و اعمال ظهور بر ظهور دیگر است. طوری که اگر این حکم و قضاوت عرفی نبود، بین دو دلیل تنافی و تعارض بود. بر خلاف حکومت که تنافی بین دو دلیل از ناحیه خود متکلم حل شده بود و خود متکلم با اقامه قرینه شخصی وضعیت و مراد دلیل محکوم را روشن می‌کند، در موارد جمع عرفی این طور نیست. تنها چیزی که در موارد جمع عرفی منشأ تقدم است همان قضاوت عرف و حکم عرف است که اگر این نباشد تنافی محکم خواهد بود. مثلا در موارد تقدیم خاص بر عام، متکلم نگفته است خاصی که بیان کرده‌ام بر عامی که گفتم مقدم است بلکه عرف در مساله حاکم است. قرینیت در موارد جمع عرفی، قرینیت نوعی است و به قضاوت و حکمیت عرف است و در موارد حکومت قرینیت شخصی است که به قضاوت و تصدی خود متکلم است و بر همین اساس قبلا گفتیم موارد حکومت از موارد جمع عرفی نیست بلکه موارد حکومت از موارد جمع خود متکلم است. یعنی عرف می‌گوید خود متکلم این کلامش را قرینه بر کلام دیگر قرار داده است.

از همین بیان تفاوت موارد جمع عرفی با ورود هم روشن است. در موارد ورود هیچ تنافی بین دو دلیل نیست و یک دلیل حقیقتا از موضوع دلیل دیگر خارج است اما در موارد جمع عرفی تنافی بین دو دلیل وجود دارد اما به حکمیت عرف یکی بر دیگری مقدم است.

پس از نظر مرحوم آخوند ضابطه جمع عرفی این است: هر جا به قضاء عرف یک دلیل بر دلیل دیگر به نکته قوت دلالت و اظهریت مقدم باشد. مثل موارد تقدیم نص بر ظاهر یا تقدیم اظهر بر ظاهر. در حالی که موارد توفیق عرفی اولا هر دو دلیل قرینه بر تصرف در یک یا هر دو دلیل است و ثانیا ملاک تقدیم در آن موارد قوت دلالت و اظهریت نیست بلکه به نکته قرینیت مجموع دو دلیل، یک دلیل بر دلیل دیگر مقدم است یا در هر دو دلیل تصرف می‌شود. بنابراین جمع عرفی با توفیق عرفی تفاوت ماهوی دارد. هم موارد آنها متفاوت است و هم ملاک و نکته شان.

و از همین بیان روشن می‌شود که از نظر مرحوم آخوند در موارد جمع عرفی نکته تقدیم یک دلیل بر دلیل دیگر قوت دلالت است. اگر چه از نظر آخوند ملاک حکومت نظارت و شارحیت است و در موارد جمع عرفی نظارت و شارحیت نیست اما حقیقت جمع عرفی متقوم به تصرف در مدلول استعمالی نیست.

توضیح مطلب:

مراحل دلالت:

اول) دلالت تصوری. که همان تداعی معانی و خطور معانی به ذهن است و اگر لفظ حتی از لافظ بدون اراده و شعور هم صادر شود معنا در ذهن تداعی می‌شود.

دوم) دلالت تصدیقی اول که از آن به مراد استعمالی تعبیر می‌شود. و منظور استعمال و به کار گیری لفظ در معنا است.

سوم) دلالت تفهیمی. یعنی آنچه متکلم با به کار گرفتن لفظ در معنا، آن را به مخاطب تفهیم می‌کند. دلالت تفهیمی گاهی غیر از مراد استعمالی است. مثلا در موارد کنایه با اینکه لفظ در همان معنای حقیقی خودش استعمال شده است اما آنچه مراد تفهیمی متکلم است همان معنای کنایی است. در «زید کثیر الرماد» که از موارد کنایه است این کلمات در همان معنای حقیقی خودشان استعمال شده‌اند اما آنچه می‌خواهد به مخاطب تفهیم بشود جود زید است.

چهارم) مراد جدی. یعنی متکلم در آنچه مراد تفهیمی بود جدی است و گاهی غیر جدی است. مراد جدی یعنی آنچه مقصود نهایی متکلم است. لذا در موارد تقیه هر چند متکلم مراد تفهیمی دارد اما مقصود نهایی او آن معنا نیست.

بعضی گفته‌اند گاهی بین مراد تفهیمی و مراد جدی یک مرحله دیگر وجود دارد. یعنی متکلم گفت «زید کثیر الرماد» تا معنای جود را به مخاطب تفهیم کند تا به مخاطب بفهماند او کنس است و بعد مرحله بعدی این است که آیا کنس بودن او (که متکلم می‌خواست به مخاطب تفهیم کند) مراد حقیقی و واقعی و نهایی او است یا اینکه از باب تقیه یا شوخی یا ... گفته شده است؟

البته این مرحله اضافه همیشه تصویر نمی‌شود بلکه در برخی موارد قابل تصویر است لذا ما آن را به عنوان یک مرحله مستقل تصویر نکردیم و می‌توان همان مرحله سوم را در برخی موارد به دو مورد تقسیم کرد.

حال قرینه در کدام از این مراحل تصرف می‌کند؟

قرینه گاهی متصل است و گاهی منفصل است. در موارد قرینه متصل، گاهی قرینه دلالت تصوری را تغییر می‌دهد (مثل مواردی که قرینه مجاز مقدم ذکر شود که مانع خطور معنای حقیقی لفظ به ذهن می‌شود.) و گاهی مراد استعمالی را تغییر می‌دهد. قرینه متصل مانع شکل گیری ظهور کلام در معنای حقیقی است. لذا ذکر خاص در کنار عام، مانع شکل گیری ظهور در عموم است و این باعث نمی‌شود استعمال عام در این موارد مجاز باشد چون قرینه متصل مانع شکل گیری ظهور در عموم است. در مثل «اکرم کل عالم الا الفساق منهم» مجاز نیست چون قرینه متصل مانع شکل گیری عموم برای مدخول کل است. بله در مثل الفاظ عموم که برای معنای عام وضع شده‌اند (مثل جمع محلی به الف و لام) ممکن است ادعا شود در این موارد موضوع له غیر از مستعمل فیه است و لذا مجاز است. بنابراین شکی نیست که قرینه متصل در مراد استعمالی تصرف می‌کند.

اما قرینه منفصل از نظر برخی محققین تغییری در مراد استعمالی و مراد تفهیمی ایجاد نمی‌کند و لذا مخصص یا مقید منفصل تغییری در مراد استعمالی عام یا مطلق ایجاد نمی‌کند. بلکه قرینه منفصل اگر بخواهد مراد استعمالی را تغییر بدهد از نظر محاوره و عرف استعمال غلط خواهد بود. اما قرینه منفصل محدد و روشن کننده مراد جدی و مقصود نهایی متکلم است. اما از برخی کلمات استفاده می‌شود که قرینه منفصل در مراد استعمالی تغییر ایجاد می‌کند که توضیح آن خواهد آمد.

جلسه هفدهم ۲۸ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

حکومت از نظر ما فقط نظارت یک دلیل بر دلیل دیگر است و نظارت هم فقط در ضمن دلالت لفظی قابل تصویر است. نکته تقدم حاکم بر محکوم هم همین نظارت بود.

بحث در احکام حکومت بود:

گفتیم حکومت فقط در ادله لفظی قابل تصویر است و دلیل حاکم حتما باید لفظی باشد و دلیل محکوم را قبلا گفتیم نیاز به صدور مستقل از دلیل حاکم ندارد.

هم چنین گفتیم دلیل حاکم و محکوم هر دو باید از یک جاعل و مقنن باشند و گرنه حکومت یک دلیل از یک مقنن بر قانون و بیان مقنن دیگر معنا ندارد. حاکم می‌تواند جعل خودش را توسعه بدهد یا تضییق کند و نمی‌تواند حکم حاکم دیگری را توسعه بدهد یا تضییق کند بله از باب اخبار می‌تواند خبر بدهد اما انشاء و حکومت معنا ندارد. همان طور که می‌تواند از قانون دیگری منع و ردع کند یا آن را بپذیرد ولی اینها حکومت نیست چون هیچ کدام تفسیر موقف حکم دیگری نیست. مثلا وقتی عقلاء خبر واحد را به طور مطلق می‌پذیرند شارع می‌تواند خبر واحد فاسق را حجت نداند اما این حکومت نیست بلکه ردع اطلاق نظر عقلاء است نه اینکه کلام شارع مفسر و مبین مراد جدی و واقعی عقلاء از حجیت خبر واحد باشد. مگر اینکه گفته شود از همین دلیل استفاده می‌شود شارع آن حکم کلی را هم امضاء کرده است و این دلیل بر همان جعل امضایی حاکم است.

نکته دیگری که گفتیم این بود که شأن دلیل حاکم شأن دلیل مخصص است. و لذا اگر مخصص مجمل بود و ... همان احکامی که در مورد اجمال مخصص بیان شده است مطرح خواهد بود. تنها تفاوت حاکم و مخصص این است که در حکومت خود گوینده متکفل بیان شارحیت و قرینیت است و در موارد مخصص عرف یک دلیل را قرینه دلیل دیگر می‌داند. همه آنچه در بحث اجمال مخصص بیان شده است در بحث اجمال حاکم هم جاری است.

اگر دلیل حاکم متصل باشد مثل مخصص متصل است و اگر منفصل باشد از قبیل قرینه منفصل است تفاوت قرینه متصل و منفصل در همین است که در قرینه متصل ظهور دلیل عام بدون در نظر گرفتن خاص شکل نمی‌گیرد و اصل تحقق ظهور آن بر تبیین مراد از خاص متوقف است بر خلاف قرینه منفصل که در مراد استعمالی تغییری ایجاد نمی‌کند بلکه صرفا تبیین کننده مراد جدی و حکم واقعی است.

بنابراین همان طور که در موارد شبهه مصداقیه مخصص اجمال به عام هم سرایت می‌کند چه مخصص متصل باشد و چه مخصص منفصل باشد در اینجا هم شبهه مصداقیه دلیل حاکم باعث اجمال دلیل محکوم خواهد بود.

از این جهت همان طور که در بحث ورود گفتیم که شک در ورود مانع از تمسک به دلیل مورود است در اینجا هم شک در حکومت به نحو شبهه مصداقیه مانع از تمسک به دلیل محکوم است.

چهارم) از آنجا که ملاک تقدیم دلیل حاکم بر محکوم نظارت است، قوت و ضعف دلالت آن مورد توجه قرار نمی‌گیرد بنابراین حتی اگر دلیل حاکم از نظر دلالت ضعیف‌تر از دلیل محکوم باشد باز هم بر آن مقدم است به خلاف موارد جمع عرفی که از نظر مشهور ملاک تقدم قوت دلالت یکی نسبت به دلالت دیگری است. بنای عقلاء بر این است که دلیل شارح و ناظر و دلیلی که در مقام تبیین مراد دلیل دیگر است مقدم است هر چند دلالتش از آن ضعیف‌تر باشد.

پنجم) حکومت متوقف بر اطلاق دلیل حاکم است. یعنی به هر مقداری که دلیل حاکم اطلاق داشته باشد حکومت محقق می‌شود. مثلا اگر دلیل «لا ربا بین الوالد و الولد» اطلاقش منصرف به جایی باشد که اگر پدر به پسر ربا بدهد اشکال ندارد فقط در همین مقدار بر ادله حرمت ربا مقدم است.

ششم) از نظر مرحوم آخوند دلیل حاکم مراد استعمالی دلیل محکوم را تفسیر می‌کند و ما گفتیم دلیلی بر این نداریم. ضرورتی هم برای آن وجود ندارد بلکه همین که دلیل حاکم مفسر مراد جدی باشد کفایت می‌کند. بعدا کلام مرحوم نایینی را ذکر خواهیم کرد که ایشان معتقد است حمل مراد استعمالی بر غیر معنای عرفی و وضعی غلط است.

اگر منظور آخوند از اینکه دلیل حاکم در مقام بیان کمیت مراد دلیل محکوم است همین مراد جدی باشد بین ما و ایشان از این جهت اختلافی نیست و در این صورت تخصیص و حکومت از این جهت تفاوتی ندارند.

مرحوم آقای روحانی به مرحوم نایینی چیزی نسبت داده‌اند و از کلام آخوند برداشتی دارند که به نظر غلط است.

ما گفتیم در شارحیت دلیل حاکم تفاوتی نیست به لفظ «اعنی» و «ای» باشد یا به این لفظ و لسان نباشد و اشکال مرحوم نایینی و اصفهانی و خویی به مرحوم آخوند این بود که حکومت منحصر در این نیست.

مرحوم آقای روحانی گفته‌اند مرحوم آخوند حکومت را منحصر در موارد شارحیت و نظارت به «اعنی» و «ای» است و غیر این حکومت نیست و بعد گفته‌اند مرحوم نایینی هم همین را به مرحوم آخوند نسبت داده‌اند و به آن اشکال کرده‌اند که حکومت می‌تواند در غیر این موارد هم باشد و بعد هم می‌فرمایند حرف مرحوم آخوند بعید نیست. ایشان می‌فرمایند مرحوم آخوند در بحث جمع عرفی ملاک تقدیم را قرینیت دانسته‌اند پس اگر منظور ایشان از نظارت در حکومت مطلق نظارت و قرینیت باشد باید تمام موارد جمع عرفی را حکومت بداند در حالی که این طور نیست پس منظور ایشان از نظارت در موارد حکومت نوع خاصی از نظارت است که در موارد جمع عرفی محقق نیست. و لذا ادله امارات را بر اصول حاکم ندانسته‌اند و بعدا هم تقدیم دلیل خاص بر عام را بر اساس قرینیت دانسته‌اند در حالی که یقینا آن موارد را حکومت نمی‌دانند. پس ایشان قرینیت را در قبال حکومت قرار داده است.

این بیان از ایشان بعید بود. آنچه در کلام مرحوم آخوند آمده است تقدیم دلیل حاکم بر اساس قرینیت و نظارت است و منظور ایشان از قرینیت در جمع عرفی با آنچه در کلام دیگران آمده است متفاوت است. منظور از قرینیت آخوند در جمع عرفی قرینیت نوعی است نه اینکه منظور شارحیت و نظارت باشد. و لذا ایشان حکومت را به ملاک نظارت و شارحیت می‌داند هر چند به لفظ «ای» و «اعنی» نباشد. و انکار حکومت امارات بر اصول بر اساس انکار شارحیت و نظارت است نه بر اساس انکار نظارت به لفظ «اعنی» همان طور که قبلا گذشت. مرحوم نایینی هم چنین چیزی به آخوند نسبت نداده‌اند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای روحانی:

المورد الأول: في الحكومة

: و البحث فيها في جهتين:

الأولى: في وجه تقديم الدليل الحاكم على المحكوم، و قد سبق الكلام في ذلك مفصلا، فراجع.

الثانية: في معنى الحكومة بنظره- أي صاحب الكفاية- و انها عنده عبارة عن نظر أحد الدليلين إلى الآخر في مرحلة دلالته، مطلقا بأي نحو من أنحاء النّظر.

أو انها بنظره أخص من ذلك، بمعنى انها نظر أحد الدليلين إلى الآخر بالشرح و التفسير بكلمة: «أعني» و نحوها- كما نسب ذلك إليه المحقق النائيني (قدس سره).

قد يقال: بان الضابط لديه هو النحو الأول و لا أساس لنسبة المحقق المذكور إليه تخصيص ضابطها بالنظر بنحو الشرح، لظهور عبارته في المقام في الأول. و يؤيده ما أفاده في الحاشية من موافقته الشيخ رحمه اللّه‏

و لكن الإنصاف ان النسبة المذكورة غير مجازفة في القول، بل لها أساس تبتني عليه، و هو ما ذكره في المقام في نفي حكومة الأمارات على الأصول من: ان دليل‏ اعتبارها ليس ناظرا إلى أدلتها و شارحا لها.

و مراده بالشرح خصوص التفسير بألفاظه لا مطلق النّظر و القرينية- إذ انه شرح بالملازمة- لما يذكره بعد ذلك في وجه تقدم الأظهر على الظاهر و منه العام و الخاصّ من انه بالقرينية، مع التزامه انه ليس بنحو الحكومة، بل بنحو الجمع العرفي، فانه ظاهر في ان مطلق القرينية غير موجب للحكومة، و إلّا لكان تقدم الأظهر على الظاهر بنحو الحكومة عنده، و لا يلتزم به، فتدبر.

جلسه شانزدهم ۲۴ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

بحث در تقسیمات حکومت بود.

سوم) تقسیم حکومت به واقعی و ظاهری. منظور از حکومت واقعی این است که حکم شارع طریقی نباشد و کشف خلاف در آن نباشد مگر به کشف خلاف در جعل خود دلیل حاکم. مثل «لاشک لمن کثر شکه» یا «الطواف بالبیت صلاة» مفاد این دلیل این است که شارع طواف را به احکام نماز محکوم کرده است یا شک کثیر الشک را ملغی کرده است به این معنا که حکم واقعی نسبت به شرطیت طهارت اعم از نماز و طواف است و همان طور که اشتراط طهارت در نماز واقعی است در طواف هم واقعی است دقیقا مثل اینکه شارع مستقیما شرطیت طهارت را برای طواف جعل کرده بود. حکومت لسان است و این طور نیست که در واقعیت و ماهیت حکم تغییری ایجاد کند.

و منظور از حکومت ظاهری این است که شارع جعل طریق کرده است و لذا کشف خلاف در آن معنا دارد. مثلا دلیل «قاعده فراغ» را اگر بر ادله اجزاء و شرایط نماز حاکم بدانیم، حکومت ظاهری است یعنی طریقی برای کشف اتیان به اجزاء و شرایط است و اگر بعدا خلاف آن کشف شد حکم هم تغییر خواهد کرد. یا مثلا اگر استصحاب بر ادله اجزاء و شرایط نماز حاکم باشد و فرد با طهارت مستصحب نماز بخواند بعدا کشف خلاف ممکن است در حالی که اگر حکومت واقعی باشد شرط نماز واقعا محقق است و کشف خلاف معنا ندارد. یا مثلا قاعده طهارت که حاکم بر ادله اجزاء و شرایط است و حکومت آن واقعی است (بنابر مبنای مرحوم آخوند) که آنچه شرط واقعی نماز است اعم از طهارت واقعی و تعبد به طهارت است و قاعده طهارت، حقیقتا تعبد به طهارت است و لذا جریان قاعده طهارت مساوی با تحقق شرط واقعی نماز است. ممکن است گفته شود این ورود خواهد بود اما جواب این است که به لحاظ ظهور ادله شرطیت طهارت در نماز که در شرطیت طهارت واقعی ظاهر است، حکومت است و چون قاعده طهارت به عنوان طریق جعل نشده است حکومت ظاهری نیست بلکه حکومت واقعی است و کشف خلاف در آن معنا ندارد.

بنابراین در اصل این تقسیم اشکالی نیست و در وقوع آن هم شبهه‌ای نیست بله ممکن است در برخی از موارد اختلاف باشد. مثلا در قاعده طهارت مشهور حکومت واقعی را قبول دارند و مرحوم آخوند در استصحاب هم حکومت واقعی بیان کرده‌اند اما مشهور در استصحاب حکومت ظاهری تصویر کرده‌اند و حکومت واقعی را قبول ندارند.

اقسام دیگری برای حکومت در کلام مرحوم آقای صدر مذکور است که ذکر آنها ضرورت ندارد بلکه صغرویا هم به آنها اشکال وارد است.

مثلا ایشان حکومت را به تفسیری و تنزیلی و مضمونی تقسیم کرده‌اند. مثلا اگر دلیل حاکم به نوعی دلالت اقتضائی بر نظارت و شرح دلیل دیگر دلالت کند حکومت مضمونی است و برای آن به «لاضرر» مثال زده‌اند و گفته‌اند چون متوقع از شارع جعل احکام ضرری نیست به دلالت اقتضاء ناظر بر اطلاقات ادله احکام اولیه است. و مثل «الطواف بالبیت صلاة» حکومت تنزیلی است و اگر به لسان «اعنی» باشد حکومت تفسیری است.

اینکه ایشان فرموده‌اند لاضرر ناظر بر اطلاقات است چون از شارع جعل احکام ضرری متوقع نیست حرف صحیحی نیست و اتفاقا جعل احکام ضرری هم از شارع متوقع است و بلکه احکامی که ضرری هستند در شریعت جعل شده‌اند.

و بعد ایشان فرموده‌اند گاهی نظارت یک دلیل بر دلیل دیگر بر اساس یک جعل عام دیگر توسط خود متکلم شکل می‌گیرد نه اینکه لسان دلیل حاکم نظارت بر دلیل محکوم باشد و بعد برای آن به حکومت محکمات قرآن بر متشابهات مثال زده‌اند. که باید ایشان متشابهات را از نظر ظهور تمام بدانند و تشابه را در تطبیق بر مصادیق تصور کرده‌اند. اینجا دلیل سومی آمده است و محکمات را ناظر و شارح بر متشابهات دانسته و محکمات را بر متشابهات مقدم کرده است.

در اصطلاح قوم از این به حکومت تعبیر نمی‌کنند بلکه به شاهد جمع تعبیر می‌کنند. اینکه نسبت بین دو دلیل عموم و خصوص من وجه باشد که تعارض محکم است و دلیل سوم بین آنها جمع کند و یکی را بر دیگری مقدم بداند، شاهد جمع بر تخصیص است نه حکومت.

خلاصه اینکه وقتی ما حکومت را به ملاک نظارت و شارحیت دانستیم این تقسیمات اثری ندارند.

احکام و آثار حکومت:

بنابر معیاری که بیان کردیم می‌توان آثار حکومت را این گونه برشمرد:

اول) حکومت فقط در ادله لفظی معنا دارد و معنا ندارد دلیل حاکم دلیل لبی باشد چون در ادله غیر لفظی نظارت و شارحیت و تفسیر معنا ندارد. بر خلاف ورود که چون به نظارت متقوم نیست حتی در ادله غیر لفظی هم قابل تصویر است همان طور که گذشت.

دوم) دلیل حاکم و محکوم هر دو باید از یک جاعل و متکلم باشند و معنا ندارد بیان یک متکلم شارح و ناظر بر کلام متکلم دیگری باشد. بله در حکومت توسعه‌ای قابل تصویر است به اینکه مثلا آنچه عرف در فلان مساله شرط می‌دانند من هم در اینجا شرط می‌دانم. البته این خلاف ظاهر تعبیر است و ظاهر توسعه این است که آنچه دیگران گفته‌اند من قبول دارم و آن را توسعه می‌دهم و لذا به این معنای توسعه (که معنای ظاهر از آن است) باز هم حکومت بیان یک مقنن بر بیان مقنن دیگر بی‌معنا ست و وحدت حاکم در آن شرط است.

سوم) اجمال حاکم به محکوم سرایت نمی‌کند. در باب ورود گفتیم موارد شک در ورود باعث می‌شود مورد شبهه مصداقیه دلیل مورود باشد و دیگر نمی‌شود برای اثبات حکم به اطلاق دلیل تمسک کرد فرقی ندارد شبهه از موارد شبهه حکمیه باشد یا شبهه موضوعیه.

اما موارد شک در حکومت این طور نیست و چه در موارد شبهات حکمیه و چه در موارد شبهات موضوعیه دلیل حاکم، می‌توان به دلیل محکوم تمسک کرد. البته در شبهات مصداقیه دلیل حاکم، نمی‌توان به دلیل محکوم تمسک کرد. این موارد دقیقا مثل موارد اجمال مخصص و مقید است. همان طور که در آن موارد در صورتی که مخصص و مقید منفصل باشند و اجمال آنها مفهومی باشد می‌توان به عام و مطلق تمسک کرد در اینجا هم می‌توان به دلیل محکوم تمسک کرد و همان طور که تمسک به عام و مطلق در شبهات مصداقیه مخصص و مقید جایز نیست در اینجا هم نمی‌توان به دلیل محکوم تمسک کرد. مگر اینکه اصل موضوعی وجود داشته باشد که مساله را روشن کند.

 

کلام مرحوم امام:

و اما تقسيم الحكومة بالظاهرية و الواقعية كما صنعه بعض أعاظم العصر فمما لا ملاك له كما لا يخفى، لأن تقديم دليل على دليل آخر إذا كان على نحو الحكومة و تحت الضابط المتقدم فلا يكون مختلفا حتى يكون التقسيم صحيحا، و اختلاف النتيجة لا يصحح التقسيم فتقدم (لا شك لكثير الشك) على أدلة الشكوك كتقدم (لا تنقض) على أدلة الأصول و تقدم مفهوم آية النبأ عليها من حيث تعرض الأدلة الحاكمة لما لا يتعرضه الأدلة المقابلة لها، و بالجملة لا يكون نحو تقدم الأدلة الحاكمة في الأحكام الواقعية مخالفا لنحو تقدم الأدلة الحاكمة في الأحكام الظاهرية حتى يصح التقسيم.

(الرسائل، جلد ۱، صفحه ۲۴۱)

 

کلام مرحوم آقای صدر:

أقسام الحكومة:

قد عرفت أن الدليل الحاكم يشتمل على خصوصية تجعله ناظراً إلى مفاد الدليل المحكوم و قرينة شخصية على تحديد المراد النهائيّ منه. و هذه الخصوصية تكون بأساليب ثلاثة رئيسية.

۱- لسان التفسير، بأن يكون أحد الدليلين مفسراً للآخر، سواء كان ذلك بأحد أدوات التفسير البارزة. مثل أو و أعني، أو بما يكون مستبطناً لذلك. و هذه حكومة تفسيرية.

۲- لسان التنزيل، بأن يكون أحد الدليلين منزلًا لشي‏ء منزلة موضوع الدليل الآخر كما إذا قال (الطّوَافُ بالبَيتِ صَلاةٌ) فإنه يكون حينئذ ناظراً إلى مفاد الدليل المحكوم من خلال التنزيل، إذ لو لا نظره إليه و فرض ثبوت ما رتّب من الحكم على ذلك الموضوع فيه لم يكن التنزيل معقولًا و هذه حكومة تنزيلية.

۳- مناسبات الحكم و الموضوع المكتنفة بالدليل الحاكم و التي تجعله ناظراً إلى مفاد الدليل المحكوم، من قبيل ما يقال في أدلة نفي الضرر و الحرج من ظهورها في نفي إطلاقات الأحكام الأولية لا نفي الحكم الضرري و الحرجي ابتداء باعتبار أنه لم يكن من المترقب في الشريعة جعل أحكام ضررية بطبيعتها و إنما المترقب جعل أحكام قد تصبح ضررية أو حرجية في بعض الأحيان، فتكون أدلة نفي الضرر و الحرج بهذه المناسبة ناظرة إلى تلك الإطلاقات و بحكم الاستثناء منها، و لنصطلح على هذا اللون من الحكومة بالحكومة المضمونية. و الجامع بين أقسام الحكومة كلها، أن الدليل الحاكم يكون ناظراً إلى مفاد الدليل المحكوم بمعنى أنه يشتمل على ظهور زائد يدل على أن المتكلم يريد تحديد مفاد الدليل المحكوم على ضوء الدليل الحاكم فيكون قرينة شخصية عليه.

و ليعلم أن القرينة الشخصية كما تتحقق في حالات الحكومة عن طريق نظر أحد الدليلين إلى الآخر، كذلك قد تتحقق على أساس تعيين أحد الدليلين للقرينية بموجب قرار شخصي عام من المتكلم، كما إذا عين الشارع المحكمات التي هي أم الكتاب للقرينية على المتشابهات و تحديد المراد النهائيّ منها. فإنه في مثل ذلك يتقدم ظهور الدليل الّذي عين قرينة على ظهور الدليل الآخر بنفس ملاك تقدم الدليل الحاكم على الدليل المحكوم و إن لم يكن مشتملًا على خصوصية النّظر إلى الدليل الآخر.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۷، صفحه ۱۶۸)

...

أحكام الحكومة:

و بعد أن اتضحت نظرية الحكومة و حقيقتها لا بد و أن نشير إلى أهم أحكامها و هي كما يلي:

۱- إن الدليل الحاكم كالتخصيص من حيث أنه إذا كان متصلًا بالكلام يرفع الظهور و إذا كان منفصلًا عنه فيرفع الحجية دون الظهور.

و هذا واضح بعد أن عرفنا أن ملاك الحكومة إنما هو القرينية الشخصية، فإن القرينة كلما اتصلت بذي القرينة كانت صالحة لرفع الظهور و جعل مدلوله على وفق القرينة و إذا انفصلت عنه فتهدم حجيته، بناء على المصادرة العقلائية المتقدمة القائلة بأن للمتكلم أن يحدد المراد النهائيّ لمدلول كلامه، و أما ظهوره المنعقد فيبقى على حاله على توضيح و تفصيل تأتي الإشارة إليه في الجمع العرفي و القرينية النوعية.

۲- إن موازين التمسك بالمحكوم عند الشك في الحاكم المنفصل بأقسامه هي نفس موازين التمسك بالعامّ عند الشك في مخصصه المنفصل بأقسامه، فيجوز التمسك بالمحكوم في باب الحكومة عند ما يجوز التمسك بالعامّ في باب التخصيص و لا يجوز الأول حينما لا يجوز الثاني. كما أن ابتلاء الدليل الحاكم بالإجمال إذا كان متصلًا بالدليل المحكوم كابتلاء المخصص المتصل بذلك من حيث تأثيره على ما اتصل به و سريان الإجمال منه إليه، و السبب في كل ذلك هو ما تقدم من أن تقديم الدليل الحاكم يكون بملاك القرينية.

۳- إن الدليل الحاكم يتقدم و لو كانت دلالته من أضعف الظهورات على الدليل المحكوم و لو كانت دلالته من أقوى الظهورات و لا يطبق عليهما قانون تقديم أقوى الظهورين، لأن حجية الظهور في الدليل المحكوم مقيدة- بحكم المصادرة المفترضة للحكومة- بأن لا يرد تفسير من المتكلم على الخلاف فأي ظهور يدل على ورود ذلك التفسير مهما كان ضعيفاً يستحيل‏ أن يكون مزاحماً في الحجية مع ظهور الدليل المحكوم فلا تنتهي النوبة إلى تقديم أقوى الظهورين، و هذا هو السبب في عدم ملاحظ النسبة أو درجة الظهور بين مفاد الدليل الحاكم و مفاد الدليل المحكوم في موارد الحكومة.

۴- بعد أن عرفت أن الحكومة إنما تكون بالنظر فلا بدّ في إثبات أي حكم بالدليل الحاكم رفعاً أو وضعاً من إحراز نظر ذلك الدليل الحاكم إليه.

فلو دل الدليل على أن الطواف بالبيت صلاة، فالمقدار الّذي يثبت من آثار الصلاة و أحكامها للطواف بهذا الدليل للطواف إنما يكون بمقدار نظر هذا الدليل إلى أحكام الصلاة، لأن نكتة الحكومة إذا كانت عبارة عن النّظر و التفسير فلا محالة تتحدد بحدوده.

و كذلك الحال في حكومة أدلة نفي الحرج و الضرر على أدلة الأحكام الأولية فإنها تحكم على أدلة الأحكام بمقدار إطلاق نظرها إليها لا أكثر و هذا واضح.

۵- إن الحكومة تختص بالأدلة اللفظية و لا معنى لها في الأدلة العقلية و اللبية، لأن الحكومة على ما عرفت لا تكون تصرفاً حقيقياً في الدليل المحكوم ثبوتاً و إنما هي خصوصية النّظر في الدليل الحاكم إلى مفاد الدليل المحكوم و النّظر من شئون الدلالة اللفظية و خصائصها، سواء كان نظراً تفسيرياً أو تنزيلياً أو بمناسبات الحكم و الموضوع. فإن التفسير أسلوب من أساليب التعبير و التنزيل لا واقع له إلّا في عالم التعبير و الاستعمال، و مناسبات الحكم و الموضوع تنشئ ظهوراً في الدليل اللفظي فيصبح ذاك الظهور حجة و ليست هي حجة مستقلة، و لذلك لا يصح إعمالها و تحكيمها في الفقه على الأدلة اللبية كالإجماع و نحوه.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۷، صفحه ۱۷۱)

جلسه پانزدهم ۲۳ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

گفتیم حکومت فقط به ملاک نظارت و شارحیت و تفسیر است و آنچه به عنوان قسم دوم حکومت در کلام برخی از علماء مذکور است صرف جعل اصطلاح است و با حکومت به معنای شرح و نظارت فقط تشابه اسمی دارند. و آنچه ملاک تقدیم دلیل ناظر و شارح بر دلیل محکوم است با آنچه در قسم دوم باعث تقدیم یک دلیل بر دلیل دیگر است متفاوت است. و لذا اینکه در کلام برخی گفته شده است دلیل حاکم و محکوم تنافی ندارند چون دلیل حاکم متعرض چیزی است که دلیل محکوم نسبت به آن ساکت است حرف ناتمامی است چون اولا در همین موارد هم دلیل حاکم و محکوم هر دو متعرض یک مفاد مشترک هستند. مفاد دلیل محکوم این است که هر جا این موضوع محقق بشود حکم هم محقق می‌شود و در موارد حکومت، دلیل حاکم موضوع دلیل محکوم را حقیقتا از بین نمی‌برد تا دلیل محکوم نسبت به ثبوت حکم در آن فرض ساکت باشد، بلکه موضوع دلیل محکوم حقیقتا وجود دارد و دلیل حاکم صرفا به تعبد آن را نفی می‌کند پس همان طور که دلیل حاکم مقتضی نفی حکم در آن مورد است دلیل محکوم مقتضی اثبات حکم در آن مورد است و این تنافی آشکار است. بله در موارد ورود چون یک دلیل موضوع دلیل دیگر را حقیقتا از بین می‌برد تنافی وجود نخواهد داشت. این کبری که هیچ دلیلی متکفل اثبات و نفی موضوع خودش نیست درست است اما در دلیل حاکم و محکوم صغری ندارد. مثلا موضوع برائت شرعی، «ما لایعلمون» است و این دلیل نمی‌گوید کجا علم نیست و کجا علم هست اما هر دلیلی موضوع خودش را مشخص و تحدید می‌کند. مفاد دلیل برائت این است که موضوع من عدم علم است یعنی آنچه حقیقتا علم نیست نه آنچه از نظر شارع علم نیست. مفاد دلیل حجیت خبر ثقه هم علم در اصطلاح عرف ایجاد نمی‌کند بلکه نهایتا جعل اصطلاح برای خودش است بلکه اصلا شارع در مقام وضع و استعمال نیست و صرفا در مقام بیان تبیین قانون و قاعده است. پس مفاد دلیل برائت، عدم علم است و روشن است که در موارد خبر ثقه، عدم علم (که موضوع برائت شرعی بود) وجود دارد و لذا حکم دلیل برائت هم ثابت خواهد بود و در مقابل دلیل حجیت خبر مقتضی ثبوت حکم است. این یعنی ثبوت دو حکم متضاد در مورد واحد و این تنافی روشن است هر چند تنافی بدوی باشد و بین آنها جمع بشود به حمل دلیل محکوم بر غیر موارد دلیل حاکم و این جمع فقط جایی است که نظارت باشد. نظارت مصحح جمع است و در موارد فقدان آن، دلیلی برای این جمع وجود ندارد.

و ثانیا: با قطع نظر از آن اشکال، این بیان فقط در موارد حکومت بر عقد الوضع یک دلیل قابل تصویر است اما در موارد حکومت بر عقد الحمل چنین ملاکی قابل تصویر نیست. در مثل حکومت لاضرر بر اطلاق ادله احکام اولیه، حکومت بر عقد الحمل است و این یعنی دلیل حاکم کاری به موضوع دلیل دیگر ندارد بلکه در حکم دستکاری می‌کند. مگر اینکه گفته شود ایشان در این موارد حکومت را به ملاک نظارت می‌دانند و فقط در قسم دوم حکومت آن بیان را ذکر کرده‌اند.

اینکه در کلام برخی از معاصرین آمده است که حکومت به اعتبار لسان است و لسان دلیل حاکم و محکوم متسالمند. این همان حرف مرحوم آقای خویی است و عرض ما همین است که اگر این لسان، نشان دهنده نظارت و شارحیت و تفسیر باشد یک دلیل حاکم بر دلیل دیگر است وگرنه حکومت نخواهد بود.

خلاصه اینکه حکومت منحصر در موارد نظارت و شارحیت است و بر همین اساس گفتیم حکومت بر سبق دلیل محکوم متوقف نیست بلکه حتی بر وجود مستقلی غیر از آنچه در خود دلیل حاکم مذکور است هم متوقف نیست. خود دلیل حاکم می‌تواند حاکی از حکم محکوم هم باشد حال یا به تفصیل و یا به اجمال.

مثلا «لاربا بین الوالد و الولد» خودش حاکی از حرمت ربا ست و از آن ربای بین پدر و پسر استثناء شده است. و یا «لا شک لمن کثر شکه» حاکی از جعل احکامی برای شک هست اما تفصیل آن را روشن نمی‌شود و این برای حکومت کافی است.

تقسیمات حکومت:

حکومت از چند جهت قابل تقسیم است:

اول) تقسیم حکومت به حکومت تفسیری و حکومت نفی موضوع که ما این تقسیم را نپذیرفتیم و گفتیم حکومت فقط تفسیری است.

دوم) تقسیم حکومت به تضییقی و توسعه‌ای. در حکومت تضییقی دلیل حاکم دلیل محکوم را تضییق و محدود می‌کند و در حکومت توسعه‌ای دلیل حاکم دلیل محکوم را توسعه می‌دهد مثل حکومت دلیل «الطواف بالبیت صلاة» بر دلیل اشتراط نماز به طهارت. یا حکومت «مسجد المرأة بیتها» که بر ادله فضیلت نماز در مسجد حاکم است و چه بسا علاوه بر توسعه، تضییق ادله ترغیب به رفتن به مسجد است.

و در حکومت توسعه‌ای هم نظارت شرط است و بلکه اصلا حکومت توسعه‌ای بدون نظارت قابل تصور نیست بر خلاف حکومت تضییقی که مثل قسم دوم از حکومت در کلام مرحوم آقای خویی با اینکه تضییقی است اما نظارت ندارد. حکومت توسعه‌ای از نظارت و شارحیت منفک نیست و لذا بدون در نظر گرفتن دلیل محکوم، اصلا دلیل حاکم بی معنا ست.

 

ضمائم:

کلام آقای سیستانی:

الجهة الثالثة: في حقيقة الحكومة التضييقية مع المقارنة بينها و بين التخصيص‏

. إن الصفات التي يتصف بها الدليل كالحكومة و الورود و التزاحم و التعارض تنقسم إلى قسمين: ففئة منها يتصف بها الدليل بلحاظ محتواه أعني مدلوله التفهيمي كحالة التعارض و الورود، فإن التعارض مثلا ليس إلا حالة تصادم بين المدلولين التفهيميين للدليلين، و لذا لا يتحقق التعارض بين قولين يتحد المدلول التفهيمي لهما و إن اختلف المراد الاستعمالي فيهما ك (زيد جواد) و (زيد كثير الرماد) و كذلك الورود فإن ورود أحد الدليلين على الأخر إنما هو باعتبار واقع مؤداه من غير اعتبار بأسلوب الدليل. و هناك فئة أخرى يتصف بها الدليل بلحاظ أسلوبه و لسانه في التعبير عن المعنى، لا بلحاظ واقع مؤداه و محتواه، و لذلك يمكن أن يتصف الدليلان المتماثلان في المحتوى بوصفين متقابلين من هذه الفئة لمجرد الاختلاف في الأسلوب. و من هذه الفئة على ما نراه هي الحكومة و التخصيص. فحقيقة الحكومة إنما هي تحديد العموم بأسلوب مسالم‏ معه و هو أسلوب التنزيل و الكناية الذي هو أداء للمعنى بلسان غير مباشر كنفي الملزوم استعمالا مع إرادة نفي ما يتوهم لازما له. و إنما كان ذلك أسلوب مسالمة لان الدليل الحاكم الذي يصاغ بهذا الأسلوب لا يمثل محتواه‏ المعارض للعام المحكوم بلسان معارض معه بأن يثبت ما نفاه العام أو ينفي ما أثبته، و إنما يؤدي ذلك بلسان منسجم معه حيث يمثل نفسه على إنه بيان لحدود الموضوع و عدم تحققه في المورد مثلا ليتمثل انتفاء الحكم في المورد انتفاء طبيعيا باعتبار عدم تحقق موضوعه، فهو يتضمن نحوا من الالتواء و عدم الصراحة في أداء المعنى. و حقيقة التخصيص على العكس فإنها عبارة عن تحديد العموم بأسلوب معارض معه و هو أسلوب الصراحة بأن ينفي ما يثبته العام أو يثبت ما ينفيه صريحا، من غير أن يلجأ إلى طريقة غير مباشرة كأن ينفي الموضوع لينتهي بذلك إلى نفي الحكم، فالدليل المخصص على خلاف الحاكم يعكس معارضة محتواه مع العموم فيكون مفاده استعمالا موافقا لما يراد به تفهيما من دون لف و دوران في عرض المعنى. و بذلك يظهر إن الحاكم و المخصص أسلوبان مختلفان في أداء المعنى الواحد و تفهمه فقول الشارع (لا يجب إكرام العالم الفاسق) و قوله (العالم الفاسق ليس بعالم) كلاهما يدلان على معنى تفهيمي واحد و هو عدم وجوب إكرام العالم الفاسق، لكنهما يختلفان في المراد الاستعمالي أي في أسلوب التعبير عن نفي الحكم حيث يؤديه الأول صراحة و الثاني على نحو الكناية من غير تصريح، و ذلك تفنن أدبي في أساليب إبراز المعنى الواحد. هذا و لكن هناك اتجاه آخر في حقيقة الحكومة هو المعروف بين الأصوليين، و هو إن قوام الحكومة بنظر أحد الدليلين إلى الدليل الأخر و سوقه قرينة شخصية لبيان المراد من ذلك الدليل سواء كان ذلك بلسان التنزيل كما في نفي الحكم بلسان نفي موضوعه أم لا كما لو جعل الحكم المضاف إلى العام منفيا عن حصة أو فرد من الموضوع كأن يقال (وجوب إكرام العلماء غير ثابت للفاسق أو لزيد) لان هذا اللسان ناظر إلى إثبات الحكم للعام.

و لكن هذا الاتجاه ليس بصحيح عندنا و توضيحه: إن لكل باب موردا متيقنا له، يكون أساسا في تحليل ذلك الباب و مأخذا لملاكه و تحديده، كموارد قصور القدرة اتفاقا بالنسبة إلى باب التزاحم مثلا، فكل تحليل لأي باب إنما يصح بعد تمامية تصوره في حد نفسه إذا أمكن شموله للمورد المتيقن للباب، و لا ضير بعد ذلك لاندراج موارد أخرى تحت الباب و عدم اندراجها، و إلا لم يكن تحليلا لذلك الباب و إنما يكون تحديدا لظاهرة أخرى. و موارد التنزيل بالنسبة إلى الحكومة من هذا القبيل فإنها هي القدر المتيقن لها فلا يصح أي تحليل للحكومة إلا إذا تم اندراج موارد التنزيل فيه و ليس بإمكان أحد أن ينكر تحقق الحكومة في موارد نفي الحكم بنفي موضوعه من قبيل قوله (العالم الفاسق ليس بعالم) مثلا. و الاتجاه المذكور غير قادر على ذلك، لان لسان التنزيل لا يقتضي نظرا إلى دليل آخر أصلا لا بالمطابقة كما هو واضح و لا بالالتزام، لان دلالته عليه بالالتزام إنما تتم لو كانت صحة هذا اللسان لغة أو بلاغة تقتضي نظره إلى دليل آخر، و ليس الأمر كذلك، فإن صحة هذا اللسان لغة إنما تتوقف على وجود تناسب بين المعنى الاستعمالي و المراد التفهيمي كما هو شأن كل اعتبار أدبي و لا تعلق لذلك بالنظر إلى دليل آخر. كما إن صحته بلاغة بمعنى النكتة المصححة للعدول إلى هذا اللسان من اللسان الصريح إنما هي الحذر من مواجهة إحساسات المخاطب ضد الكلام حيث يكون ثبوت الحكم لموضوعه بنحو عام مرتكزا في ذهنه و لا أهمية لوجود دليل آخر و عدمه في ذلك. و سوف يتضح هذا من خلال التعرض للمصحح اللغوي و البلاغي لهذا اللسان، ثم سنعود إلى بيان الموضوع بعد ذلك تفصيلا.

(قاعدة لاضرر و لاضرار، صفحه ۲۴۰)

جلسه چهاردهم ۲۲ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

ورود عبارت است از انتفاء یا اثبات حقیقی موضوع دلیل دیگر با تعبد. از جمله آثار ورود این است که ورود متقوم به لفظ نیست به خلاف حکومت که قوام آن به لفظ است. بله ورود به تعبد نیازمند است اما این تعبد می‌تواند به دلیل لبی ثابت باشد مثلا اگر شهرت حجت باشد یا مثل اجماع با اینکه دلیل لبی هستند بر قبح عقاب بلابیان (که خودش لبی است) یا بر «ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» (که لفظی است) واردند. و بر همین اساس قبلا گفتیم ظن انسدادی بنابر مبنای کشف، بر قبح عقاب بلابیان وارد است اما بنابر مبنای حکومت تخصصا از مثل قبح عقاب بلابیان خارج است.

یکی دیگر از احکام ورود این است که در موارد شک در ورود نمی‌‌توان به دلیلی که احتمالا مورود است تمسک کرد چرا که تمسک به آن در شبهه مصداقیه خود دلیل است. بر خلاف حکومت که با احتمال حکومت، شبهه مفهومیه شکل می‌گیرد. احتمال ورود به معنای شک در تحقق موضوع دلیل مورود است و در موارد شک در تحقق موضوع دلیل، نمی‌توان به آن دلیل برای اثبات حکم اثبات کرد. در همان مثال قبل اگر کسی حضور در کربلاء در روز عرفه را نذر کرده باشد و بعد احتمال دهد شاید حج بر او واجب شده باشد، در جایی که ورود تصویر شده باشد و شک در ورود باشد مکلف نمی‌تواند به دلیل وجوب وفای به نذر تمسک کند چرا که وجوب وفای به نذر به عدم وجوب حج مشروط است و با احتمال وجوب حج، یعنی موضوع دلیل وجوب وفای به نذر مشکوک است و در شبهات مصداقیه دلیل نمی‌توان به آن دلیل تمسک کرد.

ممکن است کسی بگوید برائت از وجوب حج، باعث رفع شک در تحقق موضوع دلیل وجوب وفای به نذر است. اما این حرف اشتباه است چرا که قبلا هم گفتیم برائت در مواردی جاری است که از جریان آن کلفتی ایجاد نشود در جایی که جریان برائت موجب جعل کلفت و تکلیف بر مکلف باشد برائت جاری نیست چرا که خلاف امتنان است. علاوه که فرض این است که اصل برائت وجوب حج را نفی نمی‌کند بلکه مکلف را در ترک آن معذور می‌داند. پس چون وجوب حج را نفی نمی‌کند (با قطع نظر از اشکالی که گفتیم) باز هم نمی‌تواند موضوع دلیل وجوب وفای به نذر را اثبات کند. بله اگر موضوع وجوب وفای به نذر عدم تنجز وجوب حج بود جریان برائت می‌توانست آن را ثابت کند که البته در این فرض اشکال همان است که اصل برائت نمی‌تواند مثبت تکلیف باشد.

بنابراین آنچه گفتیم در مواردی است که ورود به وجود واقعی دلیل وارد محقق شود اما اگر ورود به وصول دلیل وارد محقق شود این طور نیست. مثل آنکه گفتیم شک در حجیت مساوق با یقین به عدم حجیت است چون حجیت متقوم به وصول است و لذا در موارد شک در حجیت خبر واحد، می‌توان به قبح عقاب بلابیان تمسک کرد.

اینجا بحث درباره ورود به اتمام رسیده است. اما جمع بندی بحث حکومت:

حقیقت حکومت چیزی جز نظارت لفظی یک دلیل بر دلیل دیگر نیست و قوام حکومت به نظارت لفظی است و دلیل حاکم مفسر مراد از دلیل محکوم است نه اینکه از موارد جمع عرفی باشد. در موارد حکومت عرف به جمع حکم نمی‌کند بلکه خود متکلم آنها را جمع می‌کند. و لذا آنچه در کلام مرحوم آقای صدر مذکور است که حکومت از انحاء جمع عرفی است حرف صحیحی نیست هر چند در جعل اصطلاح نزاعی نیست.

بنابراین دلیل حاکم حتما مفسر و شارح و ناظر بر دلیل محکوم است و مراد دلیل محکوم را روشن می‌کند چه اینکه مراد استعمالی آن را روشن کند یا مراد جدی از آن را روشن کند. قوام حکومت به دلالت لفظ بر تفسیر و نظارت است و فرقی ندارد این دلالت لفظی به دلالت مطابقی باشد یا به دلالت التزامی یا دلالت اقتضائی. از نظر ما که حکومت را لزوما مفسر مراد استعمالی نمی‌دانیم (بلکه ممکن است هیچ تغییری در مراد استعمالی ایجاد نکند و فقط مفسر مراد جدی متکلم باشد) تفاوت بین حکومت و جمع عرفی همان است که در یکی عرف به جمع بین دو کلام حکم می‌کند اما در موارد حکومت خود متکلم به جمع بین دو کلامش و تبیین مرادش حکم می‌کند.

نتیجه اینکه حکومت فقط در یک قسم منحصر است و آن هم موارد شرح و نظارت لفظی است و دلیل محکومی هم باید وجود داشته باشد هر چند خود دلیل حاکم بر آن دلالت کند.

و آنچه در کلام مثل مرحوم نایینی و خویی و اصفهانی به عنوان قسم دوم حکومت ذکر شده است ملاک حکومت لفظی را ندارد. اسم گذاری آن به حکومت بلامانع است اما ملاک و آثار حکومت به معنای نظارت لفظی در آن وجود ندارد.

مرحله دوم در بحث حکومت ملاک تقدیم دلیل حاکم بر محکوم است. آنچه در کلام مرحوم آقای خویی و اصفهانی مذکور بود که ملاک تقدیم دلیل حاکم بر محکوم این است که دلیل حاکم متعرض چیزی است که دلیل محکوم نسبت به آن ساکت است حرف درستی نیست. همان طور که قبلا گفتیم از نظر ایشان دلیل محکوم متعرض بیان تحقق یا عدم تحقق موضوع خودش نیست بلکه در فرض تحقق موضوع، حکمی را ثابت می‌کند و دلیل حاکم متکفل بیان تحقق یا عدم تحقق موضوع دلیل محکوم است و لذا بین آنها تعارض و تنافی نیست. و این در حقیقت خلط بین ملاک ورود و ملاک حکومت است. در موارد ورود است که یک دلیل موضوع دلیل دیگر را نفی یا اثبات می‌کند و به تبع تنافی وجود ندارد اما همان طور که قبلا گفتیم در موارد حکومت، با دلیل حاکم موضوع دلیل دیگر حقیقتا اثبات یا نفی نمی‌شود تا بین آن و دلیل محکوم تعارض و تنافی نباشد و لذا هم موضوع دلیل محکوم هست و هم موضوع دلیل حاکم و این باعث تنافی است. پس نکته تقدیم دلیل حاکم بر در دلیل محکوم این نیست بلکه ملاک تقدیم همان شرح و نظارت و تفسیر است. دلیل حاکم بر دلیل محکوم مقدم است چون شارح و مفسر و ناظر آن است.

اگر قرار است هر جا یک دلیل بر دلیل دیگر مقدم شد اسم آن را حکومت بگذارند اشکالی ندارد حتی از موارد تخصیص هم به حکومت تعبیر کنند اما این باعث نمی‌شود نکته تقدیم همه جا یکی باشد.

ملاک تقدیم دلیل حاکم بر محکوم این است که در نظر عرف و بنای عقلاء، هر متکلمی حق دارد مراد خودش را (استعمالی یا جدی) تعیین و مشخص کند. در بنای عقلاء هر متکلمی می‌تواند با قرینه منفصله یا قرینه متصله منظورش را تعیین کند.

و بر همین اساس حکومت در مواردی قابل تصویر است که این بنای عقلایی وجود داشته باشد. از نظر عرف متکلم تا وقتی از کلامش فارغ نشده است می‌تواند هر چه خواست به کلامش اضافه کند و ظهور و مراد استعمالی بر اساس مجموع کلام (قرینه و ذی القرینه) شکل می‌گیرد. اما بعد از فراغ از کلام از نظر عرف همه جا برای متکلم چنین حقی وجود ندارد. و لذا عرف در موارد تقنین برای متکلم چنین حقی را می‌بیند اما در موارد اقرار بعد از فراغ از کلام برای او چنین حقی ثابت نمی‌بینند. همان طور که در موارد جمع عرفی مثل تخصیص هم همین طور است. و مثل اقرار، موارد شهادت و وصیت و ... است.

جلسه سیزدهم ۲۱ مهر ۱۳۹۷

منتشرشده در اصول سال ۹۸-۱۳۹۷

ورود سه مرحله بحث دارد. مرحله اول بیان حقیقت ورود و خروج آن از تعارض است. گفتیم ورود یعنی به واسطه تعبد، موضوع دلیل دیگر حقیقتا منتفی یا اثبات شود. ورود تضییقی (که باعث انتفاء حقیقی موضوع دلیل دیگر است) مثل ورود امارات بر قبح عقاب بلابیان. و ورود توسعه‌ای (که باعث اثبات حقیقی موضوع دلیل دیگر است) مثل ورود ادله حجیت دو شاهد عدل بر «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان».

تعریف و حقیقت ورود در هر دو مثال یکی است. در موارد تضییق، با تعبد موضوع دلیل دیگر حقیقتا منتفی است در مقابل تخصص که خروج یک مورد از موضوع دلیل دیگر نیازمند تعبد نیست و تکوینا خارج است. بنابراین ملاک ورود این است که با تعبد شارع، حقیقت شکل بگیرد و در مثل همان ادله حجیت امارات، تعبد حیثیت تعلیلیه برای بیان است یعنی بعد از جعل حجیت، اماره بیان واقعی و حقیقی می‌شود و بیان یعنی «ما یحتج به» و این از نظر عقلی منحصر در علم نیست بله علم بیان وجدانی و تکوینی است و بعد از جعل حجیت برای امارات، آنها هم حقیقتا بیان خواهند بود. و تفاوت آن با موارد تخصیص هم روشن است که در موارد تخصیص موضوع دلیل منتفی نیست نه حقیقتا و نه تعبدا بلکه فقط تعبدا از حکم خارج شده است و در موارد حکومت موضوع دلیل دیگر تعبدا منتفی است. با دلیل حجیت اماره، برخی موارد که مشمول «قبح عقاب بلابیان»  بود از شمول آن خارج می‌شود. همین ملاک در موارد ورود توسعه‌ای هم وجود دارد. ملاک این بود که تعبد حقیقت ساز باشد حال این حقیقت انتفاء باشد یا اثبات.

بنابراین همان طور که دلیل حجیت اماره بر «قبح عقاب بلان بیان» وارد است به همان بیان ادله حجج و امارات بر «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» هم وارد است چون با تعبد فرد حقیقی برای بینه اثبات می‌شود. و با دلیل حجیت امارات، برخی موارد که مشمول دلیل قضا نبود الان حقیقتا مشمول آن است. و تفاوت آن با حکومت هم روشن است که در موارد حکومت توسعه‌ای یک مورد حقیقتا وارد موضوع دیگر نمی‌شود.

اینکه هم در ورود و هم در حکومت تعبد هست اما نتیجه آنها متفاوت است به این دلیل است که وجود حقیقی و تکوینی برخی امور قابل تعبد نیستند و برخی قابل تعبدند. یعنی وجود حقیقی و تکوینی برخی امور قابلیت تعلق تعبد و ایجاد با تعبد را دارند و برخی ندارند. اگر مورد از آن مواردی باشد که وجود حقیقی و تکوینی‌اش قابلیت تعبد دارد دلیل تعبد باعث ورود می‌شود و اگر از مواردی باشد که وجود حقیقی و تکوینی‌اش قابلیت تعبد ندارد دلیل تعبد باعث حکومت خواهد بود.

مرحله دوم بحث اقسام ورود بود که توضیح آن را قبلا بیان کردیم.

مرحله سوم آثار و احکام ورود است. مرحوم آقای صدر شش اثر را ذکر کرده‌اند که از نظر ما برخی از آنها ناتمام است.

اول) اتصال و انفصال دلیل وارد و مورود تفاوتی ندارد چون با دلیل وارد، یک فرد از موضوع دلیل دیگر حقیقتا منتفی می‌شود.

دوم) قوت و ضعف ظهور دلیل وارد نقشی در تقدیم دلیل وارد ندارد چون ملاک تقدیم دلیل وارد بر دلیل مورود عدم منافات آنها و انتفاء یا اثبات حقیقی موضوع یک دلیل به واسطه دلیل دیگر است. تنافی در جایی شکل می‌گیرد که موضوع هر دو حکم محقق باشد و یک مورد واحد موضوع هر دو دلیل قرار گرفته باشد و لذا در موارد حکومت، توهم تنافی وجود دارد اما در موارد ورود فقط موضوع یک دلیل محقق است و این طور نیست که مورد واحد موضوع هر دو دلیل شده باشد. به همان نکته‌ای که در موارد تخصص بین دو دلیل متکفل حکم (مثل دلیل وجوب اکرام زید و دلیل حرمت اکرام عمرو) هیچ تنافی وجود ندارد در موارد ورود هم همین طور است. پس قوت دلالت وارد یا ضعف آن نقشی در تقدیم یا عدم تقدیم آن ندارد و حتی اگر دلیل وارد ضعیف‌ترین دلالت را داشته باشد و مورود قوی‌‌ترین دلالت را داشته باشد باز هم دلیل وارد بر مورود مقدم است چون موضوع دلیل مورود حقیقتا منتفی می‌شود. البته منظور از ضعیف‌ترین دلالت، عدم اعتبار آن نیست بلکه منظور ضعیف‌ترین دلالت معتبر است و لذا اگر دلالت دلیل وارد اطلاقی باشد و دلالت دلیل مورود به عموم باشد باز هم دلیل وارد بر آن مقدم است. و لذا اگر دلیل حجیت خبر واحد آیه نبأ باشد (که به اطلاق مفهوم حجیت را برای افراد خبر ثقه ثابت می‌کند) باز هم بر قبح عقاب بلابیان یا «ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» مقدم است.

سوم) بین دلیل وارد و مورود نسبت ملاحظه نمی‌شود و نکته آن هم همان است که گفتیم که با یک دلیل موضوع دلیل دیگر حقیقتا منتفی می‌شود.

چهارم) دلیل وارد مقدم است حتی اگر وارد ظنی و دلیل مورود قطعی باشد. و مثال معروف ورود خبر واحد بر قبح عقاب بلابیان از همین قسم است چرا که قبح عقاب بلابیان حکم قطعی عقل است و خبر واحد ظنی است اما با این حال فرد حقیقی بیان است و لذا مقدم بر قبح عقاب بلابیان است.

پنجم) ورود به نظارت و شارحیت متقوم نیست بر خلاف حکومت. مرحوم شهید صدر فرموده‌اند بر همین اساس در اینجا در سبق و لحوق دلیل مورود بحثی نیست بر خلاف حکومت که بحث بود آیا دلیل محکوم باید سابق بر دلیل حاکم باشد یا می‌تواند متاخر هم باشد. در ورود چون موضوع یک دلیل حقیقتا منتفی می‌شود وجود یا عدم وجود دلیل مورود اصلا مهم نیست و لذا حتی اگر دلیل مورود هم نباشد، باز هم دلیل وارد معنا دارد و در این فرض ورود اقتضایی خواهد داشت.

ایشان فرموده‌اند و بر همین اساس که ورود به نظارت متقوم نیست برای ورود به اطلاق دلیل وارد نیاز نداریم. به مجرد اینکه دلیل بر حجیت اماره اقامه شد، تمام آثار عدم بیان منتفی خواهد شد و لازم نیست دلیل حجیت اماره اطلاق داشته باشد. و این بر خلاف حکومت است که به اطلاق دلیل حاکم نیازمندیم.

اما به نظر ما این فرمایش ایشان ناتمام است. درست است که دلیل وارد به انتفای حقیقی موضوع دلیل دیگر مقدم است اما به همان مقداری که ورود واقع شده است این اتفاق می‌افتد. مثلا اگر دلیل حجیت اماره اطلاق نداشته باشد و اماره را فقط در برخی جهات و حیثیات بیان قرار داده باشد مثل فقط منجز باشد و معذر نباشد، در این صورت اماره‌ای که متکفل بیان تکلیف اس حقیقتا از موارد قبح عقاب بلابیان خارج است اما اماره متکفل نفی تکلیف از قبح عقاب بلابیان خارج نیست چون اماره در این جهت بیان نیست.

یا مثلا اگر اماره دال بر وجوب را حجت کرده باشد ولی اماره دال بر حرمت را حجت نکرده باشد ورود اماره دال بر حرمت بر قبح عقاب بلابیان وارد نخواهد بود. پس ما به برای اثبات تعبد به صورت مطلق به اطلاق دلیل وارد نیازمندیم و این حرف مرحوم آقای صدر اشتباه است.

 

ضمائم:

کلام شهید صدر:

أَحكامُ الوُرُود

و بعد أن اتضحت لدينا نظرية الورود، و أقسامه يحسن بنا الحديث عن أحكام الورود. و يمكننا تلخيص أهم أحكام الورود فيما يلي:

الأول: أن ملاك التقديم بالورود لا يفرق فيه بين فرضي كون الدليل الوارد متصلًا بالدليل المورود أو منفصلًا عنه و قد تقدم توضيح ذلك في ذيل عرض نظرية الورود.

الثاني: أن الدليل الوارد يتقدم على الدليل المورود حتى لو كان ظهوره من أضعف الظهورات، و كان ظهور الدليل المورود من أقوى الظهورات.

و ذلك لأن الوارد يرفع موضوع المورود حقيقة و المورود لا يتعرض لبيان حال موضوعه فلا يكون هناك أي تناف بينهما في الدلالة، و الترجيح بأقوائية الظهور إنما يتصور في فرض التنافي في الدلالة و لا تنافي فيها بينهما فيؤخذ بكليهما، و لا محالة يرتفع موضوع المورود في مورد الوارد.

الثالث: أنه لا فرق في تقدم الوارد بين كونه قطعياً أو كونه حجة شرعاً، أي لا فرق بين كون الخطاب الوارد ثابتاً وجداناً أو تعبداً، و ذلك: لأن دليل التعبد بصدور الخطاب الوارد يكون بنفسه تعبداً بالورود و بارتفاع موضوع دليل المورود أيضا و هو تعبد لا ينافي دلالة الدليل المورود، و لا شيئاً من اقتضاءاته‏ بوجه، فلا يمكن تصوير تعارض حقيقي لا بين نفس الوارد و المورود و لا بين دليل حجية الوارد و الدليل المورود و لا بين حجية الوارد و دليل حجية المورود.

الرابع: أن الورود لا يحتاج إلى الناظرية بخلاف ما سيأتي في الحكومة إن شاء اللّه تعالى، و يتفرع على ذلك أمران.

أ- أنه عند تعدد الآثار لموضوع الحكم في الدليل المورود لا نحتاج لإثبات جميع الآثار إلى إطلاق دليل الوارد، فإن الحاجة إلى الإطلاق فرع الحاجة إلى النّظر، فإذا كان الوارد إنما يثبت الموضوع تكويناً و حقيقة بلا حاجة إلى النّظر فلا محالة يترتب عليه جميع آثاره و لا حاجة للإطلاق.

ب- أنه لا يمكن تخيل اشتراط تأخر زمان الوارد عن زمان المورود- كما توهم ذلك في الدليل الحاكم- فإن الوارد ليس كالحاكم محتاجاً إلى النّظر إلى المورود حتى يتوهم أن النّظر إليه فرع ثبوته سابقاً عليه مثلا.

الخامس- إن الورود لا يحتاج إلى لسان لفظي، لأنه ليس تصرفاً في الألفاظ من قبيل الحكومة التنزيلية و إنما هو تصرف معنوي حقيقي في ركن من أركان الدليل المورود، و هو الموضوع، و ذلك يكون حتى في فرض عدم وجود لسان لفظي للدليل الوارد. و هذا بخلاف الحكومة التنزيلية كما سوف يتبين ذلك بوضوح عند دراسة نظرية الحكومة إن شاء اللّه تعالى.

السادس- انه إذا شك في الوارد لا يمكن التمسك بالمورود، من دون فرق بين الشك في أصل الورود أو في حجمه و سعته بنحو الشبهة المفهومية أو بنحو الشبهة المصداقية، و من دون فرق بين الشك في الوارد المتصل أو الوارد المنفصل. فالتفصيلات التي تذكر في التمسك بالعامّ عند الشك في المخصّص بلحاظ كون المخصّص متصلًا أو منفصلًا أو كون الشك بنحو الشبهة المفهومية أو المصداقية إلى غير ذلك، لا تأتي هنا، لأن احتمال الوارد مساوق لاحتمال انتفاء موضوع المورود، فيكون التمسك بالمورود تمسكاً بالعامّ في الشبهة المصداقية لموضوع العام. نعم، قد يحرز موضوع العام بالاستصحاب إذا لم تكن الشبهة مفهومية.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۷، صفحه ۵۷)

صفحه9 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است