اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

اصول سال ۹۱-۱۳۹۰ (127)

جلسه چهل و سوم ۱۳ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

مرحوم آخوند فرمودند عقوبت در مورد تجری به خاطر عزم و اراده بر عصیان است نه به خاطر فعلی که انجام گرفته است چرا که فعل حسن با اعتقاد به قبح قبیح نمی شود و بالعکس. برهان ایشان هم علاوه بر ضرورت و وجدان این بود که عمل واقعی در اختیار مکلف نیست. آنچه مکلف مرتکب شده است به وصف مقطوعیت نبوده است بلکه انجام کار به عنوان واقعی که تصور می کرده است بوده. یعنی آب را به عنوان مقطوع الخمریه نخورده است بلکه به عنوان انه خمر خورده است و فرض این است که خوردن خمر در واقع اتفاق نیافتاده است. و بعد اشکال شد که اگر فعل غیر اختیاری مکلف است عقاب معنا ندارد. که ایشان جواب داد که بر عزم و قصد عقاب می شود. مجددا اشکال شد که عزم و قصد از مبادی اراده است و غیر اختیاری است که ایشان دو جواب داد اول اینکه عزم و قصد هم اختیاری است هر چند از مبادی اراده است. و دوم اینکه استحقاق عقوبت از لوازم و تبعات بعد از مولی و خداوند است. حتی در معصیت واقعی و حقیقی هم آنچه موجب عقاب است همین بعد از مولی است. هم در معصیت و هم در تجری آنچه موجب عقاب است قصد و عزم بر گناه است که منشا بعد از مولی است.

بعد می فرمایند سوال از اینکه کافر چرا کفر را انتخاب کرده است سوال اشتباهی است. یعنی کافر اختیار کرده است اما چرا اختیار کرده است؟ چون در ذاتش قصور است و الذاتی لا یعلل. پس اختیارا کفر را انتخاب کرده است می توانسته است ایمان را اختیار کند اما کفر را انتخاب کرده است چرا کفر را انتخاب کرده است چون ذاتا میل به کفر دارد.

به نظر مرحوم آخوند خلط کرده اند بین ذاتی به معنای ذاتی بودن زوجیت برای اربعه و بین ذاتیات شخص خلط کرده است. ذاتیات شخص یعنی خصوصیات فردی او. کفر برای کافر مثل زوجیت برای اربعه نیست که لا یمکن التخلف عنه. بلکه یعنی او حتما کفر را اختیار می کند به خاطر اینکه در ذات او خبث و پلیدی هست.

در هر حال ایشان ذاتی طینت و خلقت را با ذاتی باب برهان قیاس کرده است که اشتباه است.

اما گفتیم صریح کلام آخوند در حاشیه این است که مکلف مختار است و هیچ جبری در کار نیست. معصیت یعنی مخالفت عمدی. مخالفت اختیاری است اما خود عمد و اختیار آن اختیاری نیست و گرنه تسلسل پیش می آید.

بعد اشکالی مطرح می شود که اگر قرار است خبث باطن و حسن سریره فرد را کافر یا مومن می کند بعث رسل و انبیاء برای چیست؟ ایشان جواب می دهند خبث باطن و حسن سریره مقتضی است و این مقتضی باید به فعلیت برسد و بعث رسل و انبیاء برای به فعلیت رسیدن این مقتضی است. حسن سریره به تنهایی برای هدایت کافی نیست بلکه باید انبیاء برای هدایت باشند. انبیاء برای اتمام حجت بر مردم است برای اینکه کسی حجت و بهانه ای نداشته باشد. به نظر ما این جمله اتمام حجت یکی از بهترین دلیل ها ست برای اینکه مرحوم آخوند قائل به اختیار است و گرنه اگر قائل به جبر باشد احتجاج و اتمام حجت معنا ندارد.

و لذا با اینکه عقل رسول باطنی هر فردی است خداوند به آن اکتفاء نکرده است بلکه ارسال رسل و انبیاء کرده است.

جلسه چهل و دوم ۱۲ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث در تجری بود. سوالی مطرح شد که آیا فعل متجری به عملی قبیح است یا نه؟ مرحوم آخوند فرمودند فعل متجری به با قطع به قبح آن از واقعیت منقلب نمی شود و اگر فعل مباح یا حسنی است بر همان واقعیت باقی است هر چند مکلف به اعتقاد قبیح بودنش مرتکب آن شده است همان طور که فعل قبیح هم به اعتقاد محبوبیت و حسن بودن واقعش عوض نمی شود هر چند مکلف به اعتقاد محبوبیت آورده باشد. فعل زشت با اعتقاد محبوبیت محبوب نمی شود و فعل حسن نیز با اعتقاد به قبح قبیح نمی شود. ایشان سه وجه را برای این کلام خودشان اقامه کردند:

اول وجدان و ضرورت بود که ایشان گفت ضرورت قاضی است که امری که در واقع حسن است به اعتقاد قبح قبیح نمی شود و بالعکس.

دوم اینکه فعل با اعتقاد به خلاف واقع امر اختیاری نیست. یعنی شرب مقطوع الخمریة امر اختیاری نیست یعنی قصد به فعل به فعل مقطوع الخمریة به عنوان آب مقطوع الخمریة تعلق نمی گیرد. یعنی آنچه در واقع آب است و خمر نیست این فرد قصد نکرده است شرب آب را به وصف مقطوع الخمریة بودنش. چگونه ممکن است چیزی که مورد قصد مکلف نیست باعث حسن یا قبح عمل شود. چگونه می شود چیزی که عنوانش متعلق قصد نیست دخالت در حسن و قبح عمل داشته باشد. قوام حسن و قبح به اختیاری بودن و قصدی بودن است و اگر عنوانی مورد قصد نبود نمی شود آن عنوان متصف به حسن یا قبح شود. نمی شود که شرب آب که مورد قصد فاعل نیست دخیل در اتصاف فعل به حسن داشته باشد.

سوم این است که قطع مورد التفات مکلف نیست و آنچه مورد التفات نیست نمی شود مورد حسن و قبح واقع شود. و چون بحث ما در قطع طریقی است قطع مورد التفات نیست.

بحث به اینجا رسید که مرحوم آخوند فرمود فعل متجری به اختیاری نیست. اگر فعل اختیاری نباشد جایی برای استحقاق عقوبت نیست اما شما فرمودید متجری مثل عاصی مستحق عقوبت است. مرحوم آخوند جواب می دهند که استحقاق عقوبت بر فعل متجری به نیست. این فرد متجری را بر خوردن آبی که یقین به خمر بودنش داشت عقاب نمی کنند بلکه به خاطر عزم و قصد او بر معصیت که هتک مولی است عقاب می کنند نه به خاطر فعل خارجی که انجام داده است.

بعد مرحوم آخوند فرموده است اگر عقاب بر قصد باشد عقاب محال خواهد بود. چون قصد و عزم از مبادی اراده است و مبادی اراده اختیاری نیست و گر نه تسلسل پیش می آید. اراده از نظر آخوند جزء اخیر علت تامه است که بعد از آن حتما معلول واقع خواهد شد و قصد و عزم در مراحل قبل از آن است.

آنچه اختیاری است خود اراده است اما مبادی آن اختیاری نیستند. اگر قصد امر اختیاری نباشد معنا ندارد بر امر غیر اختیاری عقوبت مترتب شود.

ایشان دو جواب به این اشکال می دهند:

۱. از کجا قصد و عزم که مقدمه اراده است اختیاری نیست؟ خود این عزم و قصد که از مبادی اراده است غالبا قابل عدم تحقق است و مکلف متمکن از ترک آن است. و اگر عدم تحقق آن در اختیار مکلف و تحت قدرت مکلف باشد یعنی قصد و عزم امری ارادی و اختیاری است. مکلف وقتی در عواقب کارش تامل کند قصد و عزم بر عمل نمی کند. قصد و عزم امر قهری نیست و مکلف می تواند مانع از تحقق آن بشود.

۲. عقوبتی که در باب تجری گفتیم ممکن است گفته شود عقوبت مربوط به عزم و قصد نیست بلکه به خاطر بعد مکلف از مولی است و این بعد ناشی از تجری است. مکلف به واسطه تجری از مولی دور می شود همان طوری که به واسطه معصیت هم از مولی دور می شود. عقوبت به خاطر خود مخالفت با مولی نیست بلکه به خاطر دوری از مولی است. معصیت متقوم به دو رکن است که یکی مخالفت با مولی است و دیگری قصد و عمد است. یعنی مخالفت عمدی و قصدی معصیت است. معصیت صرف مخالفت با مولی نیست بلکه باید قصد هم باشد.

در خود این معصیت که منشا استحقاق عقوبت است خود معصیت ارادی نیست بلکه مخالفت مولی ارادی است. مجموع اراده مخالفت ارادی نیست و گر نه تسلسل پیش می آید. این طور نیست که یک اراده به مخالفت تعلق بگیرد و یک اراده هم به اراده مخالفت تعلق بگیرد. اراده فقط به مخالفت تعلق می گیرد و مجموع این اراده و مخالفت می شود معصیت. با این حال مخالفت با مولی اختیاری است که اختیاری بودن آن به تعلق اراده به آن است نه تعلق اراده به اراده آن. و چون این مخالفت اختیاری و ارادی است منشا بعد از مولی و استحقاق عقوبت می شود. در مثل تجری هم تجری ارادی نیست مثل معصیت که ارادی نبود اما جزء تجری اختیاری است. در معصیت مخالفت حقیقی مورد اختیار مکلف است و در تجری عزم بر مخالفت خیالی ارادی مکلف است. این طور نیست که خود عنوان تجری که اراده جزء آن است اراده دیگری بخواهد. پس اگر ما گفتیم معصیت ارادی نیست معنایش این نیست که مکلف مختار در مخالفت با مولی نیست. اما اراده بر مخالفت ارادی نیست و گرنه تسلسل پیش می آید. پس استحقاق عقوبت در تجری به خاطر بعد از مولی است.

تا اینجا کلام آخوند اصلا هیچ ربطی به جبر ندارد و نمی توان به ایشان بحث جبر را نسبت داد.

ایشان در حاشیه کلامی دارند که چگونه ممکن است استحقاق عقوبت مربوط به بعد از مولی نباشد بلکه به خاطر امر دیگری باشد در حالی که معصیتی که موجب استحقاق عقوبت است اختیاری نیست یعنی غیر قصدی است. چون اراده در ذات معصیت است. معصیت یعنی مخالفت با اراده و این احتیاجی به اراده جدای از آن ندارد. معصیت یعنی مخالفت عمدی و عمد و اراده و قصد جزء معصیت است و مخالفت عمدی به اختیار نیست یعنی به اراده دیگری احتیاج ندارد. چون قصد به مخالفت اختیاری نیست بلکه خود مخالفت اختیاری است. در معصیت چون مخالفت ارادی و اختیاری است لذا استحقاق عقوبت هم هست.

این کلام کاملا  دمخالف با جبر است و عجب است چگونه به آخوند جبر را نسبت می دهند.

ایشان می گوید همین را در مورد تجری هم بگویید. آنچه در تجری مورد اختیار مکلف است مخالفت خیالی است. و خود تجری اختیاری نیست بلکه جزء تجری که مخالفت خیالی و اعتقادی است اختیاری مکلف است.

این همان حرفی است که همه می گویند که اختیاری بودن همه چیز به اراده است و اختیاری بودن اراده به ذات خودش است و احتیاج به اراده ندارد.

بعد اشکالی مطرح می شود که اگر قرار است عقوبت به خاطر بعد از مولی باشد و بعد از خبث سریره نشات می گیرد. اگر مرحوم آخوند مناشیء فرض کند نمی خواهد فعل را از اختیاری بودن خارج کند. چرا کافر کفر را اختیار کرده است؟ به خاطر خبث ذاتی که دارد اما این علت تامه نیست بلکه مقتضی است و به واسطه آن مکلف کفر را اختیار می کند. خبث سریره سبب اختیار کافر است نه اینکه امری غیر اختیاری باشد.

جلسه چهل و یکم ۱۰ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث مهمی که در اصول مطرح است بحث تجری است. آیا تجری معصیت است و متجری مستحق عقوبت است؟ این بحث ثمره مهمی دارد اما آیا این ثمره بحث اصولی است؟ اصل اینکه این بحث اصولی است یا غیر آن محل بحث است و ظاهر آخوند این است که این بحث کلامی است و لذا بحث استحقاق عقوبت را عنوان کرده اند. و ما هم گفتیم طرح مثل این بحث طبق بحث اصولی قابل تصویر است و برخی از جمله مرحوم داماد تصریح دارند که این بحث اصولی است.

نکته ای که باید مطرح کرد این است که مرحوم آخوند و مشهور اصولیین بحث را در مورد قطع عنوان کرده اند یعنی اگر قطع به حکمی پیدا شد و بعد با آن مخالفت کرد و معلوم شد که قطع مطابق با واقع نبوده است آیا مستحق عقوبت است؟

در حالی که بحث تجری اختصاصی به بحث قطع ندارد بلکه بحث جایی است که مکلف در جایی که مومن ندارد اقدام کند چه اینکه قطع به تکلیف داشته باشد یا اینکه احتمال باشد یا اینکه حجت قائم بر مساله ای شده باشد و مکلف با آن مخالفت کند.

مرحوم آخوند فرموده اند بعد از اینکه روشن شد که قطع موجب تنجز تکلیف است و مخالف با آن مستحق عقوبت است در مورد قطع مطابق با واقع هم تکلیف واقعی منجز است و هم اینکه مکلف در صورت مخالفت مستحق عقوبت است. و بحث در جایی است که آیا همان طور که قطع موافق با واقع این آثار را دارد قطع مخالف با واقع هم دارای این آثار هست؟ در اینجا یقینا به خاطر تنجز تکلیف واقعی این آثار نیست اما آیا خود قطع و مخالفت با آن چنین آثاری دارد؟ یا اینکه مخالفت با قطع حداکثر موجب ذم است. همین طور امتثال قطع موافق با واقع موجب استحقاق ثواب به عنوان اطاعت است آیا موافقت با قطع مخالف واقع هم باعث استحقاق ثواب هست؟ مرحوم آخوند می فرمایند حق این است که تجری موجب استحقاق عقوبت است و انقیاد موجب استحقاق ثواب است.

اینجا دو بحث مطرح است:

۱. استحقاق عقوبت در فرض تجری

۲. قبح فعلی که با آن تجری می شود

در بحث اول مرحوم آخوند می فرمایند تجری هم موجب استحقاق عقوبت است به دلیل وجدان و حکم عقل. ایشان می فرمایند همان عقلی که در مورد قطع موافق با واقع قاضی به استحقاق عقوبت است همان حکم به استحقاق عقوبت در صورت مخالفت با قطع مخالف واقع است.

ملاک عقوبت مخالفت با واقع نیست بلکه ملاک عقوبت هتک حرمت مولی و شکستن حریم او است و این در قطع موافق با واقع و قطع مخالف با واقع مشترک است. و همین طور نسبت به قضیه استحقاق ثواب. ملاک استحقاق ثواب موافقت با واقع نیست بلکه خضوع و تواضع در برابر مولی است و این همان طور که در مورد قطع موافق با واقع هست در مورد قطع مخالف با واقع هم هست.

مرحوم آخوند اینجا اشاره می کنند به آنچه مکلف بر آن مستحق عقوبت است و می فرمایند مکلف به خاطر عزم بر گناه مستحق عقوبت است پس آن فعل خارجی دخلی در استحقاق عقوبت ندارد حتی به نحو شرط و همین عزم مکلف بر مخالفت باعث استحقاق عقوبت می شود.

بعد مرحوم آخوند وارد مرحله دوم می شود که باعث شده است ایشان را متهم به جبر کنند که به نظر ما حرف ایشان را بد معنا کرده اند و ایشان قائل به اختیار است و در بعضی حواشی تصریح بر اختیار دارند.

بحث دوم این است که آیا آن فعلی که با آن تجری متحقق می شود قبیح است؟ آیا این فعل که به تخیل عصیان انجام می گیرد قبیح است و معصیت است و استحقاق عقاب بر آن هست؟

مرحوم آخوند می فرمایند این فعل هیچ قبحی ندارد و این طور نیست که قطع به عنوان از وجوه و اعتباراتی باشد که عقلا دخیل در حسن و قبح باشد. این کار قبیح نیست هر چند شخص به عنوان زشتی این کار را انجام دهد. و همین طور بالعکس یعنی شخص به خیال اینکه دارد کار نیکی انجام می دهد کار زشتی را انجام دهد. این کار قبیح است هر چند او به خاطر نیکی آن انجام می دهد. قطع به زشتی، فعل خوب را زشت نمی کند و قطع به خوبی عمل زشت را زیبا نمی کند.

اگر این باشد معنا ندارد فرد متجری بر کار خوب مستحق عقوبت باشد هر چند وی آن را به نیت بدی انجام بدهد. مرحوم آخوند سه جواب به این اشکال مطرح می کنند:

۱. عقل و وجدان قاضی به این است که اعتقاد به زشتی و خوبی از وجوه و اعتبارات حسن و قبح نیست.

۲. فعل با اعتقاد به خلاف واقع در مورد آن امر اختیاری نیست که اصلا حسن و قبح در مورد او متصور شود. فعل در همه جا بر اساس تعلق اراده و اختیار متصف به حسن و قبح می شود. اگر فعلی خارج از اختیار انسان باشد هیچ ربطی به حسن و قبح ندارد و حسن و قبح فقط در امور اختیاری معنا دارد.

معیار در حسن و قبح عقلی و ضابطه آن این است که فعل اختیاری و ارادی باشد. اگر فعل ارادی و اختیاری نباشد اتصاف به حسن و قبح ناممکن است.

حال فردی که متجری است اراده و اختیار او به فعل به وصف اینکه مقطوع است تعلق نمی گیرد یعنی این فرد قصد می کند خوردن لیوان مایع را به خاطر واقع بودنش نه به خاطر وصف مقطوعیتش. قطع از وجوه و اعتبارات حسن و قبح نیست و الا معنای آن این است که فعل مقطوع العنوان از وجوه و اعتبارات حسن و قبح است. قطع به مقطوع الخمریه تعلق نمی گیرد بلکه به واقع تعلق می گیرد. فعل به قصد مقطوع بودن متعلق قصد مکلف نیست و چیزی که متصف به قصد مکلف نبود اتصاف به حسن و قبح ندارد.

۳. ممکن است قطع به آن فعل غیر اختیاری اصلا مورد التفات ما نباشد. و امر مغفول نمی تواند باعث اتصاف به حسن و قبح بشود. عقل نسبت به امور مغفول هیچ حکمی ندارد. و قطع می تواند از امور مغفول باشد و لذا متصف به حسن و قبح نباشد.

اگر اشکال شود که پس چرا در مورد تجری عبد مستحق عقوبت باشد؟ در حالی که فعل صادر از مکلف اختیاری نیست و مورد التفات نیست.

ایشان جواب می دهند که عبد به خاطر آن فعل مستحق عقوبت نیست بلکه به خاطر عزم و جزم بر هتک مولی مستحق عقوبت است.

جلسه چهلم ۷ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

مرحوم آخوند در ذیل بحث وجوب متابعت از قطع و حکم عقل به استحقاق عقوبت بر مخالفت قطع متعرض مراتب حکم شده اند. به این مناسبت که ایشان فرموده اند اگر قطع متعلق به حکم فعلی باشد قطع به حکم فعلی منشا استحقاق عقوبت و تنجز است و اما اگر قطع متعلق به حکم فعلی نبود موجب استحقاق عقوبت و تنجز نمی شود.  جایی قطع موجب تنجز است که حکم فعلی باشد و قطع به حکم اقتضایی منشا تنجز و استحقاق عقوبت بر مخالفت نیست. به همین مناسبت ایشان به مراتب حکم اشاره کرده اند. مرتبه اقتضاء و مرتبه انشاء و مرتبه فعلیت و مرتبه تنجز.

چهار مرحله از این کلام آخوند استفاده می شود و مرحوم اصفهانی هم همین جا متعرض مراتب حکم شده اند. مرحوم آخوند فرموده است تا وقتی حکم به مرحله بعث و زجر نرسد فعلیت پیدا نمی کند. کانه مرحوم اصفهانی تلقی کرده است منظور از مرحله بعث و زجر مرحله انشاء و طلب است. و گفته اند صرف اینکه در ذهن مولی امری باشد یا انشاء به غیر داعی بعث و زجر کرده باشد این احکام که صرفا اقتضاء دارند اما بعث و زجر ندارند تنجز هم پیدا نمی کند.

پس منظور مرحوم آخوند این است که حکم فعلی موجب تنجز است. حکم فعلی در مقابل حکم اقتضایی است. به قرینه همین مقابله و برخی تعابیر دیگر که آخوند دارد گفته اند مرحوم آخوند مرحله اول حکم را مرحله اقتضاء می داند. یکی از مراتب وجود حکم مرحله اقتضاء است. مراد از اقتضاء یعنی همان مرحله مفسده و مصلحت که طبق نظر امامیه در همه احکام شارع وجود دارد. به نظر ما اصطلاح مهم نیست تا مرحوم اصفهانی اشکال کند که مرحله اقتضاء از مراحل وجود حکم نیست. مرحوم آخوند می گوید حکم در مراحل شکل گیری مسبوق به چنین مرحله ای هست حال می خواهد از مراتب خود حکم باشد یا از مبادی حکم باشد.

مرحله دوم که در کلام آخوند اشاره شده است مرحله بعث و تحریک است. حکم تا به مرحله بعث و تحریک نرسد و در مرحله اقتضاء باقی مانده باشد منشا فعلیت و تحقق حکم فعلی نمی شود. حکم وقتی حکم فعلی است که شارع بعث و زجر داشته باشد. پس مرحله ای که مهم است مرحله بعث و زجر است نه انشاء و اگر انشاء هم مهم باشد انشائی است که مصداق بعث و زجر باشد و به داعی تحریک صادر شده باشد. پس آنچه از مرحله حکم است انشاء به داعی تحریک است. این برداشت مرحوم اصفهانی از کلام آخوند این است و لذا بعدا مرحله فعلیت را از این مرحله جدا کرده است.

مرحله سوم مرحله فعلیت است که اگر این مرحله تمام باشد حکم از ناحیه مولی تمام است.

حال اگر این حکم به عبد وصول پیدا کند و بیان تمام باشد این حکم منجز بر عبد خواهد شد که همان مرحله استحقاق بر مخالفت و وجوب انبعاث است.

آنچه گفتیم که قطع اقتضای وجوب متابعت و استحقاق عقوبت در صورت مخالفت دارد فقط برای حکم فعلی جاری است و برای حکم اقتضایی چنین چیزی وجود ندارد هر چند ممکن است حکم اقتضایی منشا ثواب باشد. دلیل هم این است که حکم تا زمانی که فعلی نشود امر و نهی به حساب نمی آید و اطاعت امر و نهی بر مکلف واجب است. و از طرف دیگر آنچه مکلف به آن موظف است عدم عصیان از تکلیف است و عصیان فقط در مورد حکم فعلی مصداق پیدا می کند و در غیر آن عصیان نیست.

در کلام آخوند مرحله انشاء وجود ندارد. این مرحله را دیگران به آخوند نسبت داده اند و بعد اشکال به آخوند کرده اند.

 به نظر ما از نظر آخوند مرحله بعث و زجر چیزی جدای از مرحله فعلیت نیست. مرحله فعلیت یعنی مرحله بعث و زجر و بعث و زجر یعنی آنچه مولی می خواهد و هر آنچه که مولی بخواهد یعنی فعلی است. چرا کلام آخوند را طوری تفسیر کرده اید که بعد به آن اشکال وارد باشد. و اینجا هم از مرحوم آخوند از مرحله اقتضاء نام نبرده است. مرحله تنجز هم مربوط به مقام امتثال است و به عبد مربوط است. لذا از نظر آخوند بعث و زجر یعنی حکم فعلی.

بعد اشکالی پیش می آید که چگونه ممکن است مولی به داعی انبعاث انشاء کند و حکم فعلی باشد اما چون وصول به مکلف پیدا نکرده است اصول عملیه جاری باشد؟ اصول عملیه در حکم فعلی جاری هستند یعنی اصل برائت در حکمی جاری است که اگر به مکلف وصول پیدا کند مستحق عقوبت است و این فقط حکم فعلی است. اگر این گونه است چطور ممکن است مرحله فعلیت حکم با جریان اصول عملیه جمع بشود؟

و بر همین اساس برخی گفته اند تعبد به غیر علم ممکن نیست. چگونه ممکن است مولی انشاء فعلی داشته باشد و طلب فعلی داشته باشد با این حال خودش مجوز ترک داده است.

این عویصه ای است در علم اصول و باید حل آن مطرح شود که چون بعدا بحث آن خواهد آمد همین جا به همین اکتفاء می کنیم.

بعد از این مرحوم آخوند وارد بحث تجری می شوند. اینکه وجوب متابعت قطع و استحقاق عقوبت بر مخالفت آن امری عقلی است و ذاتی قطع است در موارد قطع موافق با واقع است. اما در بحث تجری این است که اگر کسی قطع به حکمی پیدا کرد و در واقع قطعی نیست در این صورت اصلا حجیت معنا ندارد. چون حجیت یعنی باعث تنجز واقع بشود یا معذر باشد. در اینجا اصلا واقعی وجود ندارد که باعث تنجز آن بشود یا در صورت مخالفت با آن معذر باشد. آیا قطع به حکم الزامی منشا وجوب متابعت است هر چند واقعیتی نداشته باشد؟ یا اینکه فقط واقعیت است که وجوب متابعت دارد؟ آیا استحقاق عقوبت در صورت مخالفت هم هست یا نه؟

جلسه سی و نهم ۶ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

مرحوم سید بعد از فراغ از استدلال بر مدعای خودش متنبه اشکالی در رابطه این ادعا می شوند و در صدد جواب بر می آیند.

ایشان می گویند ممکن است کسی این گونه اشکال کند که هر چند از نظر دیگران منعی از این جهت نیست که به قاطع بگویند به قطعت عمل نکن چون می دانند که این قطع خلاف واقع است و محذوری از منع آن فرد از عمل به قطعش نیست. اما خود قاطع قطعش را مصیب می داند حال اگر او را منع از عمل بر طبق قطعش کنند یعنی باید جمع بین ضدین یا نقیضین کرد چون این فرد هم باید معتقد باشد به ثبوت حکم هم به عدم ثبوت حکم.

این اشکال حتی در قطع مطابق با واقع هم هست. در قطع مطابق با واقع اجتماع ضدین است واقعا و در قطع مخالف با واقع اجتماع ضدین است اعتقادا.

مثلا قطع به حرمت دارد در حالی که واقعا مباح است هر چند در واقع اجتماع نقیضین پیش نمی آید اما در اعتقاد قاطع اجتماع نقیضین پیش می آید.

مرحوم سید دو جواب مطرح می کنند:

اولا مشکلی ندارد شارع بگوید به قطع عمل نکن. همان طور که شارع جعل حجیت برای امارات می کند در حالی که ممکن است امارات موافق با واقع باشند و ممکن است مخالف با واقع باشند. نسبت به قطع که طریق است و می تواند مخالف با واقع باشد شارع می تواند در مورد قطع مطابق واقع مکلف را معذور قرار دهد یعنی قطعی که مطابق با واقع است را می خواهد بگوید عمل نکن و در عمل نکردن به آن معذور هستی. حقیقت جعل حجیت جعل منجزیت و معذریت است. اگر بنا ست حجیت به معنای جعل منجزیت و معذریت باشد و این در اختیار شارع باشد همین را در مورد قطع هم جعل می کند. شارع در باب امارات این عذر را برای مکلف جعل کرده است پس می تواند در باب قطع هم جعل کند. در اماره مخالف واقع شارع فرد را گرفتار خلاف واقع کرده است و جعل منجزیت و معذریت برای او کرده است و در قطع موافق واقع که شارع نفی عمل به آن را می کند فرد را  گرفتار خلاف واقع کرده است و جعل منجزیت و معذریت برای مکلف می کند.

ثانیا بعد از آنکه شارع به این فرد گفت به قطع عمل نکن شخص قاطع باید این را حاکم بر ادله احکام واقعی بداند. یعنی این فرد خیال می کند شارع از واقع رفع ید کرده است چون از نظر او قطعش مصیب به واقع بوده است و وقتی شارع نهی از عمل به قطع می کند خیال می کند که شارع از واقع رفع ید کرده است و واقع موضوع حکم نیست و لذا به قطعش عمل نمی کند و این همان است که منظور بود.

عرض ما به مرحوم سید این است که بر فرض اشکالات گذشته را نادیده بگیریم این جواب های شما تمام نیست. شما فرمودید شارع می تواند جعل منجزیت و معذریت بکند چون در باب امارات می تواند. این حرف صحیح نیست. در باب امارات من که مخالفت اماره با واقع را نمی دانم بلکه احتمال موافقت با واقع را می دهم و شارع می گوید به آن عمل کن و این یعنی اگر مخالف با واقع بود جعل منجزیت و معذریت کرده است. اما در قطع که از نظر قاطع مصیب به واقع است اگر شارع ردع از عمل کند یعنی با تحفظ بر اینکه قطع طریقی است نمی شود شارع از آن ردع کند و معذوریت برای آن جعل کند. و اگر قطع موضوعی باشد که خروج از فرض است. وقتی عقل قاطع می بیند که چاره ای از عمل به قطع نیست درک می کند که شارع نمی تواند ردع از عمل به قطع کند و اگر شارع از قطع ردع کند اجتماع نقیضین پیش می آید.

اشکال در وجه دوم هم روشن است چه رجحانی دارد دلیل منع از قطع بر دلیل حکم واقعی؟ شاید بر عکس باشد. بین این دو دلیل تعارض است.

و لذا اگر بنا باشد شارع منع از عمل به قطع کند با تحفظ بر طریقیت قطع در حیطه شریعت نیست چون تحت قدرت نیست و اگر بخواهد رفع ید از طریقیت بکند خروج از فرض است. و لذا در نهایت مرحوم سید هم نتوانست با بیان خودش جواب ردع شارع از عمل به قطع را تثبیت کند.

مرحوم آقای تبریزی در اینجا کلامی دیگر دارند. ایشان برای جواز ردع شارع از عمل به قطع بیان دیگری دارند. ایشان می گویند اینکه مرحوم آخوند فرموده است در ردع شارع از عمل به قطع موافق با واقع اجتماع ضدین واقعا پیش می آید و در قطع مخالف با واقع اجتماع ضدین اعتقادا پیش می آید.

این حرف اشتباه است چون اجتماع ضدین و نقیضین در امور واقعی جاری است نه در امور اعتباری. شارع می تواند جعل امر و نهی بر شیء واحد کند بله از این جهت که در مبدا تناقض دارند نمی شود و گرنه در مقام جعل و اعتبارمشکلی نیست.

شارع وقتی که غرضش مقام امتثال باشد گاهی شارع غرضی در عمل مکلف به آن حکم نمی بیند هر چند دست شارع بسته بود از اینکه مکلف را منع کند اما چون غرضی نمی بیند می تواند مکلف را محدود کند. در مواردی که علم به حکم دخیل در غرض است شارع می تواند مکلف را محدود کند و بگوید غرض من فقط در جایی است که تو علم داشته باشی و اگر علم نداشتی اصلا مصلحت ندارد. و لذا ایشان این بحث را در باب اخذ علم در موضوع حکم همین حرف را زده است. یعنی شارع می گوید اینجا حکم هست ولی شارع غرضی از آن ندارد و لو شارع جعل مطلق کرده است اما از این باب که نمی توانسته است منع کند. همان طور که شارع می تواند حکم را مقید به موارد علم به حکم بکند نه به تقیید جعل. همین طور در باب قطع می تواند در اینجا حکم را به لحاظ مقام امتثال برای مکلف بی غرض کند.  هر چند جعل مطلق دارد اما غرضی در پی آن نیست. مشکل در تضاد بین وجوب و حرمت یا تضاد بین قطع به حکم و ترخیص در مخالفت به قطع به لحاظ منتهی و به لحاظ مبدا بود.

عرض ما به ایشان این است که شما فرمودید شارع می تواند نفی غرض کند یعنی با وجود جعل مطلق نفی غرض کند. اگر معنای اینکه که غرض ندارم این است که قطع دخیل در مصلحت باشد و اگر قطع نبود غرض هم نباشد اشتباه است و خروج از محل بحث است. چون قطع موضوعی است. و اگر هیچ نقشی در مصلحت و غرض نداشته باشد و فقط جنبه حکایت و کشف داشته باشد دیگر نفی غرض معنا ندارد. بین اینکه بگوید غرض دارم و غرض ندارم تهافت شکل می گیرد. یعنی وقتی جعل مطلق دارد با ردع از عمل به آن همان تهافت و تنافی شکل می گیرد. و لذا ما نفهمیدیم ایشان چه می خواهد بیان کند.

تا اینجا محقق شده است که حق با مرحوم آخوند و شیخ است که شارع نه جعل حجیت برای قطع کرده است و حجیت ذاتی قطع است و نه می تواند از عمل به آن منع کند.

جلسه سی و هشتم ۵ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

کلام مرحوم اصفهانی در حجیت قطع و وجوب متابعت قطع گذشت. استدراکی نسبت به کلام ایشان باقی است و آن اینکه مرحوم اصفهانی از اینکه وجوب متابعت قطع عقلی نیست و به بنای عقلاء ست این است که وجوب متابعت قطع امر قراردادی و جعلی است. گویا مرحوم آقای صدر یا نسبت به خصوص کلام ایشان یا اعم از ایشان و سایر حکماء احتمال دیگری مطرح می کنند.

احتمالی که ما مطرح کردیم همین بود که وجوب متابعت قطع عقلایی است یعنی جعلی و قراردادی است و تابع جعل و قرارداد عقلاء است و حقیقت و واقعیتی ورای آن ندارد هر چند برای جعل عقلا حکمت و مصلحتی تصور بشود.

اما مرحوم آقای صدر یک احتمال دیگر مطرح می کنند که شاید منظور این عده عدم واقعیت احکام عقلیه نباشد بلکه منظور این است که طریقی برای اثبات این احکام عقلیه نیست و حکم اذهان مبتنی بر آداب و تربیت اجتماعی باشد به خلاف ضروریات شش گانه که واقعیات خارجی هستند و به خاطر ضروری بودن آنها واقعی بودن آنها را احساس می کنیم. اما احکام عقلایی هر چند ممکن است واقعی باشند اما راهی برای اثبات واقعی بودن آنها نداریم چون شاید این احکام به خاطر تربیت اجتماعی در اذهان شکل گرفته باشد. در نتیجه ممکن است احکام عقلایی واقعی باشند اما طریقی برای اثبات آنها وجود ندارد.

این احتمال به نظر ما در کلام مرحوم اصفهانی اصلا جا ندارد چون ایشان در چند جای کلامشان تصریح دارند که این احکام عقلایی جعلی هستند و با بنای عقلا انشاء شده اند. نه اینکه ممکن است امور واقعی باشند ولی طریقی برای احراز واقعیت آنها وجود ندارد.

از جمله کسانی که با مرحوم شیخ و آخوند مخالفند مرحوم سید یزدی است در حاشیه ایشان بر فرائد الاصول. که البته قلم خود ایشان نیست و مقرر نوشته اند. مرحوم آخوند فرمودند حجیت قطع ذاتی است و نیازمند جعل است و نه قابلیت ردع دارد.

مرحوم سید با این حرف مخالفند اما نه به بیان مرحوم اصفهانی. ایشان فرموده اند عقلی بودن وجوب متابعت قطع سه معنا ممکن است داشته باشد:

1. حجیت قطع را شارع انشاء نکرده است آن طور که برای خبر واحد انشاء کرده است. این معنا درست است و شارع چنین انشائی ندارد.

2. یعنی شارع حجیت قطع را تقریر نکرده است آن طور که شارع حجیت ظواهر را تقریر کرده است. به این معنا هم درست است چون در حجیت قطع نیازی به تقریر شریعت نداریم همان گونه که نیازی به انشاء شریعت نداریم.

3. یعنی حجیت قطع متوقف بر عدم ردع از شارع نیست. و شارع نمی تواند از قطع ردع کند. این معنا نا تمام است و به این معنا حجیت قطع شرعی است نه عقلی.

تفاوت بین دو و سه این است که در دوم می گوییم حجیت قطع موقوف بر تقریر و تایید شارع نیست اما در سوم می گوییم موقوف بر عدم ردع از شارع است.

برای مثال حکم عقل به برائت و قاعده قبح عقاب بلا بیان شرعی نیست و جعلی از طرف شارع نیست بلکه امری عقلی است اما این حکم عقل به برائت موقوف بر عدم ردع از طرف شارع نسبت به عمل به برائت است. یعنی اگر شارع گفت باید در دین احتیاط کنید این حکم عقل به برائت دیگر وجود ندارد. یعنی نه اینکه موضوع هست و در عین حال حکم به برائت نمی شود بلکه یعنی اصلا موضوع از بین می رود.

مرحوم سید می گوید عقل حکم می کند که قطع حجت است اما تا جایی که شارع جلوی آن را نگیرد. عدم ردع شارع مقوم حجیت قطع است از باب اینکه موضوعش ضیق است. موضوع حجیت قطع جایی است که شارع مانع آن نشود و اگر شارع مانع آن شد دیگر عقل حکم به حجیت قطع نمی کند و دیگر موضوع ندارد. موضوع حکم عقل جایی است که شارع منع از متابعت قطع نکند پس در صورت منع شارع موضوع حجیت قطع از نظر عقل از بین می رود نه اینکه موضوع هست و قطع حجت نیست.

اما در قسم دوم معنایش این است که شارع التفات کند و متوجه حجیت قطع بشود و بعد ردع از آن نکند در این صورت حجت است. اما در قسم سوم اگر شارع اصلا ملتفت به حجیت قطع نشود باز هم حکم قطع حجت است مگر اینکه شارع منع از آن کند. بحث ثبوتی است نه اثباتی و معنای دوم بحث اثباتی است.

بعد از این مرحوم سید برهان بر کلام خودشان اقامه می کنند و چهار وجه برای قابلیت شارع از منع از قطع ذکر می کنند.

1. وجدان. ما می بینیم که موالی عرفی می توانند از قطع عبد منع کنند و بگویند قطع تو حجت نیست و باید حتما از این طریق اقدام کنید. و هیچ عاقلی در این شک نکرده است. این نشان می دهد که اعتبار قطع تا جایی است که مولی و شارع مداخله نکند.

2. شارع حجیت را برای امارات جعل کرده است حتی در هنگام انفتاح باب علم. و حجیت امارات و اصول مختص به زمان انسداد نیست و این نشان می دهد شارع می تواند از قطع و علم منع کند. پس می تواند با علم و قطع حاصل هم همین کار را بکند.

3. شارع بر پیامبر و ائمه علیهم السلام حکم کرده است که نباید طبق علم خودشان عمل کنند و باید بر طبق بینه و ایمان حکم کنند. و این نشان می دهد که شارع می تواند از علم منع کند.

4. عقل حکم به حجیت ظن می کند در فرض انسداد باب علم و علمی. اما همه قبول دارند که یکی از مقدمات انسداد عدم منع از شارع نسبت به عمل به برخی از ظنون است و لذا حتی کسانی که قائل به انسداد هستند ظن حاصل از قیاس را حجت نمی دانند. همان طور که محدود کردن حکم عقل مبنی بر وجوب عمل بر طبق ظن انسدادی به از بین بردن موضوع حکم عقل ممکن است همین طور می تواند حکم عقل به وجوب متابعت از قطع را هم با انتفای موضوعش از بین برد.

و بعد از این مرحوم سید می گویند اصلا منع شارع از عمل به علم واقع شده است. و چهار مورد مثال می زنند:

الف - خود شیخ می گوید شارع می تواند به قطاع بگوید به قطع خودت عمل نکن.

ب - همه قبول دارند شارع می تواند از عمل وسواسی بر طبق قطع خودش منع کند.

ج - اخباریین گفته اند شارع منع از عمل بر طبق قطع حاصل غیر کتاب و سنت کرده است. ما حرف این ها را قبول نداریم و می گوییم ردعی نشده است اما این نشان می دهد که آنان محذوری در این نمی بینند که شارع منع از عمل به قطع کند.

د - شارع نهی از اعمال قیاس کرده است هر چند مفید قطع باشد. روایات منع از قیاس اطلاق دارد و به طور کلی منع از عمل به قیاس کرده است حتی اگر قطع آور باشد.

هذا تمام کلام مرحوم سید.

در نهایت ایشان به یک اشکال اساسی می رسند که باید دید آیا ایشان می تواند این اشکال را جواب بدهد یا نه؟ که خواهد آمد ان شاء الله.

اما نسبت به کلام ایشان باید عرض کنیم. مرحله اول بحث ایشان که فقط ادعا بود و هیچ دلیلی همراه آن ذکر نشده بود. ما کلام ایشان در مورد قطع را به حکم عقل در برائت قیاس کردیم و این اشتباه است چون حکم عقل در برائت معلق است و می گوید عقاب بلا بیان قبیح است و اگر شارع حکم به احتیاط کرد خود این بیان است و لذا عقاب دیگر قبیح نیست.

اما حکم عقل در مورد حجیت قطع معلق نیست و شارع نمی تواند موضوع آن را از بین ببرد و اگر بخواهد منع کند مستلزم اجتماع نقیضین و ضدین است که گذشت.

اما مرحله دوم که براهین ایشان بر ادعایشان بود. یک جواب کلی دارد که وقتی عقل حکم قطعی دارد هر چه در مقابل آن واقع شود شبهة فی مقابل البدیهة است و باید گشت و دید اشکال کار کجاست.

اما جواب تفصیلی این است که نسبت به وجدان که گفتید و مثال از موالی عرفی ذکر کردید این در حقیقت به قطع موضوعی بر می گردد. اینکه می گوید به قطعت عمل نکن یعنی آنچه برای من مهم است قطع حاصل از این طریق است نه حقیقت و واقعیت.

اما وجه دوم که حجیت امارات در فرض انفتاح باب علم حجت دانسته است. سوال این است که حجیت امارات در فرض تمکن از حصول علم است یا در فرض حصول علم است؟ آیا شارع می تواند با فرض حصول علم حکم به عدم حجیت قطع کند و بگوید باید به اماره عمل کرد؟

اما وجه سوم هم جواب این است که قطع ماخوذ در آن موارد موضوعی است. یعنی در آن موارد علم غیر از علم نبی و پیامبر و ائمه علیهم السلام است. و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله با اینکه می دانست برخی منافقند و هیچ وقت ایمان نیاوردند با این حال با آنها معامله اسلام می کرد چون موضوع مسلمان یعنی هر کسی که تظاهر به اسلام بکند و لا غیر.

اما منع از عمل به قطع حاصل از قیاس هم به خاطر این است که موضوع حکم عقل در این موارد معلق است. و حکم عقل در حجیت قطع معلق نیست.

اما استشهاد ایشان به عدم حجیت قطع قطاع اشتباه است و نه شیخ چنین حرفی نزده است و نه شارع می تواند از قطع قطاع منع کند و همین طور قطع وسواسی مگر اینکه به نحو موضوعی اخذ کرده باشد.

اما کلام اخباریین اشتباه است و آنها هم اشتباه کرده اند که چنین حرفی زده اند.

اما ادله قیاس اولا که خود ایشان هم گفته است شاید مراد از این روایات این باشد که از قیاس قطع حاصل نمی شود. و جواب دوم این است که اگر هم ادله قیاس چنین اطلاقی داشته باشند با فرض اینکه حکم عقل بر خلاف آن است اطلاقی در این جهت برای آن منعقد نمی شود و می گوییم آن روایات ناظر به موارد قطع حاصل از قیاس نیست.

جلسه سی و هفتم ۴ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث در کلام مرحوم روحانی بود. ایشان تفصیلی در حجیت قطع داده اند. ایشان می گویند متابعت از قطع حکم عقلی است و ذاتی قطع است اما اینکه اگر با قطع مخالفت شد عبد مستحق عقوبت است یک امر عقلی نیست بلکه یک امر شرعی است.

نسبت به اینکه متابعت از قطع عقلی است ایشان با مرحوم اصفهانی مخالف است چرا که مرحوم اصفهانی وجوب متابعت از قطع را عقلایی دانست. ایشان به مرحوم اصفهانی اشکال کردند که اگر بپذیریم وجوب متابعت قطع بر اساس حکم عقلاء است باید حکم ابتدایی بدون ابتناء بر ادراک باشد و این محال است. چرا که اگر حکم مبتنی بر ادراک باشد لا محاله به حکم عقلی بخواهد گشت. و یقینا مرحوم اصفهانی نیز حکم به وجوب متابعت قطع را مبتنی بر ادراک می دانند و مبتنی بر مصلحت می دانند. آن منشا یا امری واقعی است یا امری اعتباری است. اگر امر واقعی باشد مطلوب ما حاصل است و اگر امر اعتباری باشد به منشا آن نقل کلام می کنیم و کذلک ...

ما چند اشکال به کلام مرحوم روحانی داریم. اولا بنابر اینکه هر امر اعتباری اگر بنا باشد به امر عقلی برگردد و گرنه تسلسل پیش می آید پس ما هیچ امر اعتباری نخواهیم داشت چرا که عقلا حتما کارشان را بر اساس نکته و مصلحتی انجام می دهند. هیچ کدام از احکام مبتنی بر بنای عقلا ارتجالی نیست. اگر ابتناء بر ملاک و مصلحت منشا واقعی بودن حکم می شود و دیگر اعتباری نباشد پس هر کجا عقلا بنایی داشته باشند چون به امر واقعی بر می گردد شارع نمی تواند از آن ردع کند.

ثانیا ما نیز قبول داریم احکام عقلایی بر اساس نکته و مصلحت است اما معنایش این نیست که حتما شریعت باید از آن مصالح و نکات تبعیت کند. حجیت خبر که در بنای عقلا وجود دارد بر اساس نکته ای است اما اینکه شارع هم مجبور است از آن نکته تبعیت کند امری غیر قابل التزام است. شارع ممکن است به خاطر تشیخص خودش آن نکته و مصلحت را وافی به آن مقصود نبیند و لذا از آن متابعت نکند. این گونه نیست که اگر بنا باشد حکم عقلا ارتجالی نباشد حتما باید شارع هم از ملاک و مصلحت آن تبعیت کند. هر واقعیتی معنایش این نیست که صلاحیت برای حکم دارد. چه بسا که آن مصلحت برای حکم عقلا مبتلا به معارض باشد.

و ثالثا بر فرض که امور واقعی معارض نداشته باشند اما اینکه مصالح واقعی هست دلیل نمی شود که حکم براساس آنها هم واقعی باشد. احکام شارع همگی بر اساس مصالح واقعی است اما این دلیل نمی شود که احکام شارع همه واقعی باشند. احکام همه تابع اعتبار شارع هستند.

اما بخش دوم کلام مرحوم روحانی که استحقاق عقوبت را عقلی نمی دانند. ایشان می فرمایند استحقاق عقوبت حتما باید به خاطر غرضی تصور شود. آن غرض یا رادعیت و اجبار مردم به تبعیت است یا به خاطر تشفی است.

تشفی در حق خداوند محال است. و رادعیت هم در مورد عقوبت خداوند جا ندارد. چون عقاب در عالم آخرت است و در عالم آخرت تکلیفی وجود ندارد که تبعیت از آن لازم باشد. ولی چون عقوبت به نقل ثابت شده است مجبوریم به سه بیان توجیه کنیم.

1. عقوبت اثر تکوینی گناه است و از باب تجسم اعمال است. تاثیر گناه در عقوبت تکوینی است.

2. مصلحت نوعیه اخرت اقتضا می کند گناه کار در دنیا در آخرت عقوبت شود.

3. از باب تکمیل نفس عقوبت می شود.

و بعد می فرمایند از همین جا روشن می شود که از نظر ما برائت عقلی و قاعده قبح عقاب بلا بیان صحیح نیست چون عقل در مورد عقاب هیچ حکمی ندارد تا بخواهد نفی حکم کند.

و برائت منحصرا تابع نقل و قرار داد شریعت است.

ما جواب دادیم که استحقاق عقوبت ممکن است عقلی نباشد اما عدم استحقاق عقوبت یک امر عقلی است. عقل درک می کند کسی که گناه نکرده است نباید عقاب شود. هیچ تلازمی بین این دو نیست که اگر استحقاق عقوبت را عقلی ندانستیم عدم استحقاق هم عقلی نباشد.

پس لازمه نفی عقلی بودن استحقاق عقوبت نفی قاعده قبح بلا بیان نیست. بله اگر کسی از باب حق الطاعة ملتزم شود بحث دیگری است.

اشکال بعد این است که این که شما می فرمایید استحقاق عقوبت نمی تواند عقلی باشد چون یا به خاطر رادعیت است یا به خاطر تشفی است.

اشکال این است که عقوبت منحصر در عقوبت اخروی نیست بلکه بعضی عقوبت ها دنیوی هستند. مثل حدود و تعزیرات و ...

ثانیا همان عقوبت در آخرت رادعیت و اجبار به تبعیت را در این دنیا در پی دارد. همان عقوبت در آخرت باعث می شود که عبد در این دنیا تحریک به تبعیت از شارع و انجام اعمال دینی بشود.

ثالثا عقوبت برای تشفی قلوب مومنین است. تشفی در حق خداوند جا ندارد اما در حق مومنین که جا دارد و لذا عقوبت گناه کاران باعث تشفی دل مومنین می شود.

پس به نظر ما اگر چه کلام اصفهانی نا تمام بود اما کلام آقای روحانی نیز نا تمام است.

مرحوم تبریزی فرموده است ردع از عمل به قطع ممکن است و مرحوم سید یزدی هم قطع را حجت ذاتی نمی داند. که خواهد آمد ان شاء الله.

جلسه سی و ششم ۳ دی ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث در حجیت ذاتی قطع بود. مرحوم آخوند فرمودند حجیت قطع ذاتی است و لذا قابلیت ردع هم ندارد. و اینکه گفته اند قطع قطاع یا قطع وسواسی حجت نیست یا قطع حاصل از غیر کتاب و سنت حجت نیست بنابر اینکه قطع طریقی باشد صحیح نیست.

مرحوم اصفهانی این را منکر شد و فرمود حجیت قطع امری جعلی است. ایشان بنابر انکار حسن و قبح عقلی به اینجا رسیدند.

و ما گفتیم حسن و قبح عقلی قابل انکار نیست و قبح ظلم و حسن عدل هم از موارد عقلی است و از اولیات است که صرف تصور ظلم و قبح برای تصدیق به آن کافی است و صرف تصور عدل و حسن هم برای تصدیق به آن کافی است و اینکه مرحوم اصفهانی آن را مورد اختلاف دانستند اشتباه است. شاید چون به حکماء نسبت داده اند که این قضایا را از قضایای مشهوره می دانند ایشان فکر کرده اند این موارد مورد اختلاف است در حالی که گفتیم قضایای مشهوره همیشه به معنای قضایای بی واقعیت نیست و از قضایای مشهوره بودن منافاتی با واقعی بودن ندارد. بله قضایای مشهوره متقوم به واقعی بودن نیستنتد اما منافات ندارد که قضایای مشهوره واقعی هم باشند.

علاوه بر این یک منبه بر واقعیت داشتن حسن و قبح عدل و ظلم ذکر می کنیم: اگر مکلف در فرض علم به تکلیف مخالفت کرد عقل امتناعی در عقوبت او نمی بیند. در حالی که اگر خداوند بخواهد عبدی را بدون انجام هیچ گناهی عقاب کند عقل این کار را قبیح می داند. تفاوت حرف ما با حرف مشهور این است که ما نگفتیم استحقاق عقوبت عقلی است بلکه ما می گوییم تفاوتی بین موارد عصیان و عدم عصیان هست. عقل می گوید کسی که عصیانی نکرده است قبیح است عقاب شود.

مرحوم آقای روحانی اشکال دیگری به مرحوم اصفهانی وارد کرده اند. ایشان می گویند اینکه می گویید حسن و قبح عقلی نیست و عقلا جدای از واقعیت حسن را برای عدل و قبح را برای ظلم جعل می کنند. عقلا بر اساس واقعیت و ملاک و مصلحت حکم می کنند و یقینا شما هم قبول دارید این حکم ملاکی دارد. آیا آن ملاک و پشتوانه امری واقعی است یا جعلی؟  اگر بگویید امری واقعی است که حرف شما رد می شود و ثابت می شود حسن عدل و قبح ظلم امری واقعی است و لو بر اساس پشتوانه اش. اگر بگویید امری بدون واقعیت است نقل کلام به آن پشتوانه می کنیم که پشتوانه آن چیست؟ آیا امری عقلی است یا امری عقلایی است؟ اگر بگویید امری واقعی است حرف ما ثابت می شود و اگر بگویید امری واقعی نیست همین طور تسلسل پیدا می کند.

جلسه سی و پنجم ۲۹ آذر ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث در نقد کلام مرحوم اصفهانی بود. ایشان حسن و قبح عقلی را به طور کلی منکر شد و این موارد را از قضایای مشهوره ای که تطابق آرای عقلا بر آنها هست دانست.

ثمره را دیروز ذکر کردیم که طبق این مبنا کلام اخباریین مجال پیدا می کند و باید برای آن جوابی پیدا کرد.

ثمره دیگر در بحث شبهات شک در تکلیف است چه شک بدوی و چه شک در مثل اقل و اکثر ارتباطی. مرحوم آخوند در بحث اقل و اکثر ارتباطی می فرماید برائت عقلی جا ندارد و برائت شرعی جا دارد. اما مشهور برائت عقلی را جاری می دانند. آخوند نیز در سایر موارد برائت عقلی را جاری می داند. اما طبق مبنای مرحوم اصفهانی برائت عقلی به طور کلی مشکل می شود چون طبق نظر ایشان برائت عقلی که قبح عقاب بلا بیان است قابل ردع است و برائت عقلی بخشی از تحسین و تقبیح عقلی است. بر اساس حرفی که اخباریین گفته اند که ان دین الله لایصاب بالعقول برائت عقلی معتبر نیست در شبهات شک در تکلیف حکم به احتیاط باید کرد. اگر ادله برائت شرعی مشکل داشته باشد که تعدادی از آنها مشکل دارد طبق مسلک مرحوم اصفهانی التزام به برائت در موارد شک در تکلیف باید احتیاط کرد.

عرض ما به مرحوم اصفهانی این بود که شما حسن و قبح عقلی را انکار کردید چون گفتید به هیچ کدام از ضروریات شش گانه بر نمی گردد. ما گفتیم حکم عقل به حسن و قبح و از جمله وجوب متابعت قطع که به همان بر می گردد از اولیات است. یعنی از قضایایی است که تصور موضوع و محمول برای حکم کافی است و نیاز به تصور چیزی خارج از موضوع و حکم ندارد و نیازی هم به اقامه برهان ندارد. ممکن است بتوان بر آن اقامه برهان کرد اما احتیاجی به آن نیست.

ایشان گفت وجوب متابعت قطع ذاتی قطع نیست و همین طور قبح ظلم ذاتی آن نیست به معنای ذاتی باب برهان که یعنی احتیاجی به تصور چیزی غیر از ذات نداشته باشد. اما به نظر ما حسن و قبح ذاتی عدل و ظلم است یعنی برای حکم به قبح ظلم تصور آن کافی است. احتیاجی به تصور چیزی غیر از آن نیست و لذا ذاتی باب برهان است.

ایشان خلط بین برخی امور تشریعی و تکوینی کرده است. گفته است چون ما امکان را از ذات ماهیت انسان استفاده می کنیم اما قبح را از ذات تصرف در مال غیر استفاده نمی کنیم پس قبح ذاتی ظلم نیست. جواب این است که تصرف که ظلم نیست تصرف گاهی عین عدل است. تصرف مضر به غیر ظلم است و قبح ذاتی آن است.

ملا عبدالرزاق لاهیجی که از شاگردان ملاصدرا است و داماد ایشان هم بوده است در کتاب سرمایه ایمان که کتابی کلامی است در بحث عدل وقتی نزاع بین اشعری و غیر اشعری را مطرح می کند به تناسب عباراتی دارد که مشیر به این است که حسن و قبح ممکن است مورد تردید واقع شود و بعد آن را جواب می دهند و می گوید حق مذهب اول است چه حسن بعضی افعال ضروری است مانند عدل و صدق و هم چنین قبح بعضی مانند ظلم و کذب و عقل در این هر دو حکم محتاج نیست به شرح و لذا متفقند در این احکام اهل ملل و غیر اهل ملل و این مذهب در نهایت ظهور است و غایتش دو اشکال عظیم در اینجا مطرح است

یکی از آن اشکالاتی که ایشان مطرح می کند این است که حسن و قبح به سه معنا ست یکی به معنای موافقت و مخالفت با حکمت و یکی به معنای کمال و نقص و یکی هم به معنای استحقاق عقاب و ثواب. و بعد می فرمایند اول و دوم را همه قبول دارند اما حسن و قبح به معنای استحقاق عقاب و ثواب محل نزاع است.

حسن و قبح در احکام الله که به معنای استحقاق عقاب و ثواب است و این محل نزاع است لیکن عقلی بودنش مسلم نیست.

که همین حرف مرحوم اصفهانی است.

و بعد ایشان در مقام جواب می گوید اصلا موافق حکمت بودن و کمال بودن جز استحقاق ثواب و عقاب معنا ندارد.

و اشکال دوم که مطرح می کنند این جهت است که قضیه حسن و قبح از قضایای عقلی نیست چون در کلمات حکماء این را از مقبولات عامه شمرده اند که همان است که مرحوم اصفهانی ادعا می کرد که بر اساس حکمت و مصلحت این دو حکم شکل گرفته اند و از مشهورات هستند.

و بعد جواب می دهند که حاصل آن این است که منافات ندارد مشهور بودن این امور با برهانی بودن آنها. این که حکماء حسن و قبح را از مشهورات می دانند منافات ندارد که آن را برهانی بدانند. چون مشهورات دو قسمند قضایای بدیهی و قضایای نظری. و قضایای بدیهی علاوه بر برهانی بودن از مشهورات هم هستند.

و بعد می گویند یک اشکال در مقام باقی است که وقتی از مشهورات عامه باشد از کجا که از بدیهیات است شاید از مسائل نظری باشد.

عبارت ایشان این است: بلی در این صورت که مصلحت و مفسده عامه در قضایای مذکور مدخلی داشته باشد منع دلالت اتفاق عقلا بر آن بر ضروری بودن آن خالی از صورتی نیست.

و جواب ایشان این است که بر فرض که بر اساس مصلحت هم می تواند این حکم باشد اما کسانی از عوام که اصلا مصلحت و مفسده در ذهنشان نیست این حکم را قبول دارند و اذعان به آن دارند و این نشان می دهد که این حکم بر اساس مصلحت و مفسده صرف نیست.

جوابش آن است که لیکن معلوم است که قبول عقول عقلا مر آن قضایا را نه از باب مصلحت و مفسده است چون هر کس رجوع کند به خود داند که با قطع نظر از مصلحت و مفسده حاکم به آن احکام است لهذا احکام مذکوره از جماعتی که عارف به مصالح و مفاسد نباشند یا غافل از آن باشد لا محاله صادر باشد...

ضمیمه ای را ما به کلام اضافه می کنیم و آن اینکه آقای روحانی عقلی بودن حسن و قبح را به معنای وجوب متابعت را می پذیرد اما استحقاق عقوبت را عقلی نمی داند. و لذا می گوید اطاعت بر شما واجب است اما اگر اطاعت نکردید مستحق عقوبت هستید با عقل قابل درست کردن نیست و باید بر اساس نقل آن را گفت.

چون عقوبت یا به خاطر مجبور شدن بر انجام کار است که در آخرت جای تکلیف نیست و یا به خاطر تشفی است که در خداوند تشفی معنا ندارد.

 

جلسه سی و چهارم ۲۸ آذر ۱۳۹۰

منتشرشده در اصول سال ۹۱-۱۳۹۰

بحث در تبیین کلام مرحوم اصفهانی در انکار عقلی بودن حسن و قبح و منجزیت قطع بر اساس حسن و قبح بود. محصل کلام ایشان این بود که عقل مجالی برای حکم به حسن و قبح در مسائل ندارد چرا که عقلی بودن احکام فقط در قضایای برهانی معنا دارد و قضایای برهانی تا وقتی منتهی به ضروریات شش گانه نشود برهانی نیستند و حسن و قبح به هیچ کدام از ضروریات شش گانه بر نمی گردد و لذا حسن و قبح امری جعلی است که تابع قرار داد عقلاء است و لذا منجزیت قطع هم تابع بنای عقلاء است و امری جعلی است و لذا برای شارع امکان دارد منع از منجزیت قطع کند و خودش روش مستقلی در پیش بگیرد. شان حجیت قطع شان حجیت خبر واحد است که اعتبار آن دائر مدار عدم ردع از طرف شارع است.

این مساله آثار مهمی در پی دارد از جمله اینکه عده ای از اخباریین تصریح کرده اند که قطع حاصل از غیر کتاب و سنت نمی تواند مبنای عمل باشد و حجت نیست بر اساس همین حرف مرحوم اصفهانی معنا و توجیه پیدا می کند.

مثل مرحوم آخوند که قائل به حجیت ذاتی قطع هستند می گویند شارع نمی تواند مانع از حجیت قطع بشود و قطع در هر صورت حجیت است حتی قطع قطاع حجت است حجیت را شارع به قطع نداده است که بتواند از آن بگیرد.

اما طبق مرحوم اصفهانی شارع می تواند از عمل به قطع منع کند. حجیت قطع از قضایای مشهوره است که آرای عقلا بر آن تطابق دارد و جزو آرای محموده عقلا برای حفظ نظام و بقای نوع است.

ما عرض کردیم ضروریات شش گانه ای که در منطق آمده است به چهار چیز بر می گردد که عبارتند از اولیات و فطریات و وجدانیات و حدسیات

هر چه غیر از این چهار تا به حدسیات بر می گردد مثلا متواترات که به حدسیات بر می گردد همان طور مشاهدات و تجربیات هم از حدسیات است. یعنی همه این موارد قطع بر اساس حدس پیدا می شود. پس پیدایش قطع بر اساس حدس مناشئ مختلفی دارد مثل اینکه از تجربیات باشد یا از مشاهدات باشد یا متواترات باشد.

مرحوم آقای صدر خواسته اند اقدام به ابتکاری کنند و می گویند حصول قطع بر اساس قضایایی که بر اساس مشاهده و تجربیات است طبق منطق ارسطویی ممکن نیست. یعنی طبق منطق ارسطو نمی توان اثبات کرد از تجربه قطع حاصل می شود. بلکه طبق منطق ارسطو تجربه باعث قوت احتمال و ظن و حداکثر اطمینان خواهد بود ولی قطع آور نخواهد بود.

ایشان می فرمایند حصول قطع بر اساس تجربه را در منطق ارسطو باید بر اساس استقراء اثبات کرد و استقراء بر اساس حساب احتمالات منشا قطع می تواند باشد. اما باید توجه کرد که احتمال خلاف هیچ گاه منتفی نمی شود. هر چقدر موارد بیشتری ضمیمه شود احتمال مخالف ضعیف تر می شود اما هیچ گاه احتمال مخالف به طور کامل از بین نمی رود و منتفی نمی شود. پس بر اساس منطق ارسطویی نمی توان حصول قطع بر اساس حدسیات و متواترات و مشاهدات و تجربیات را اثبات کرد.

ایشان می فرمایند تا زمان ما این مشکل حل نشده باقی مانده است. بعد در صدد حل بر آمده اند. ایشان می گوید خداوند در نفس انسان قوه ای قرار داده است که اگر درجه احتمال به یک حد از ضعف رسید نفس انسان قدرت بر حذف آن احتمال دارد. و اینکه بگوید این احتمال دیگر نیست نه اینکه نادیده بگیرد بلکه نفی می کند. نفی وجود آن احتمال در نفس می کند. و نفس انشاء می کند نفی وجود آن احتمال را در خودش.

البته به نظر ما این همان نادیده گرفتن احتمال است. یعنی همان عدم اعتنا به آن احتمال است. البته ممکن است این گونه توضیح بدهیم که درست است که احتمال بر اساس حساب احتمال منتفی نمی شود اما احتمال متقوم به نفس انسان است و اگر نفس انسان نبود احتمالی هم نبود و نفس انسان قدرت نفی این احتمال ضعیف را در خودش دارد. یعنی نفس این احتمال را در خودش نفی می کند.

اما نسبت به کلام مرحوم اصفهانی که گفتند تاثیر قطع در وجوب متابعت و در استحقاق مدح و ذم جعلی و عقلایی است و عقلی نیست.

یکی از ضروریات اولیات است که خود مرحوم اصفهانی هم قبول دارند که جزو ضروریات است. ایشان گفتند وجوب متابعت از قطع از ضروریات اولیه نیست چون در اولیات اختلاف واقع نمی شود ولی در این مساله عقلا اختلاف دارند پس از اولیات نیست و به تبع ذاتی باب برهان هم نیست.

اما ما عرض می کنیم در قضایای اولیه باید تصور طرفین برای جزم به حکم کافی باشد اما اگر کسی آمد تشکیک در آن کرد این دلیل نمی شود که قضیه اولیه نباشد. و الا هیچ قضیه قطعی در دنیا پیدا نمی شود چون در تمام مسائل اولیه بالاخره یک فرد از عقلا پیدا می شود که تشکیک در آن کند هر چند آن فرد سوفسطایی باشد.

به نظر ما این قضیه از اولیات است یعنی صرف تصور طرفین برای جزم به حکم کافی است و در مورد حسن و قبح عدل و ظلم هم همین را می گوییم. یعنی صرف تصرف عدل و حسن برای حکم به آن کافی است. و صرف تصرف ظلم و قبح برای حکم به آن کافی است. برای حکم به قبح ضرب یتیم صرف تصور هر دو طرف کافی است و احتیاج به هیچ چیز دیگری ندارد. و اگر شرعی هم نبود و عقلایی هم نبودند باز هم عقل حکم به این می کرد.

صفحه7 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است