اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

اصول سال ۹۲-۱۳۹۱ (133)

جلسه هفتم ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

گفتیم سیره عقلائیه بر حجیت ظواهر است اما این سیره وقتی حجت است که شارع آن را امضا کرده باشد. برخی گفته بودند که شارع از این سیره ردع کرده است.

گفتیم این ردع اشتباه است و برای ردع از این سیره باید دلیل خاص و متعدد بیاید و نمی توان برای ردع این سیره به اطلاقات و عمومات تمسک کرد. و این اشکال در همان بحث سیره عقلا در خبر واحد هم مطرح است و یکی از جواب ها همین است.

اما ردع به غیر عمومات که گفته شده بود نهی از عمل به قیاس یا اعمال رای که در روایات متواتر وارد شده است می تواند ناظر به برخی از انواع ظهورات باشد. مثلا ملازمات عرفیه، فحوی و قیاس اولویت و ...

آنچه سیره بر آن بود اطلاق و شمول داشت. عموم ادله نهی از قیاس و خصوص خبر ابان بن عثمان ردع از این اطلاق و عموم است. در مورد روایت ابان، اقتضا این بود که در چهار انگشت لا اقل از دیه سه انگشت کمتر نباشد و لذا صاحب وسائل به روایت ابان استدلال کرده است برای بطلان حتی قیاس اولویت و الغای خصوصیت.

اما این حرف نیز ناتمام است و هیچ خدشه ای در اعتبار ظواهر نیست.

چون اگر بپذیریم که روایات قیاس می تواند این موارد را شامل بشود و نگوییم منظور از قیاس همان قیاس رایج بین اهل سنت است که عبارت است از گمان به علت حکم و تعدی از مورد به خاطر گمان به علت.

همان اشکالی که ردع از سیره به عمومات و اطلاقات نهی از عمل به ظن گفتیم اینجا هم جاری است. با اطلاقات و عمومات نمی توان از این سیره عقلایی رد کرد و روایات ناهی از قیاس حداکثر این است که اطلاق دارد نسبت به این موارد.

و فرضا که اطلاقات و عمومات شامل این موارد بشوند جواب دیگر این است که در جمله ای از روایات هست که در آنها استدلال به آیات و سنت شده است و این استدلال متوقف بر همین ظواهر است مانند الغای خصوصیت یا قیاس اولویت و ...

و اما روایت ابان ربطی به نهی از این ظواهر ندارد. بلکه آنچه در روایت ابان مورد نهی قرار گرفته است اجتهاد در مقابل نص است. ما قیاس اولویت را حجت می دانیم اما به ملاک ظهور و ظهور جایی حجت است که نصی بر خلافش نباشد. مثل اینکه عموم جایی حجت است که مخصصی نداشته باشد. قیاس اولویت هم جایی حجت است که نصی بر خلاف آن نباشد. و در این مورد نص بر خلافش وجود داشت. یعنی با قیاس نص را رد می کرد. آنچه از ابان صورت گرفت رد روایتی بود که در عراق به دست ابان رسیده است اما ابان نص را به خاطر این قیاس رد کرده است. و لذا استدلال مرحوم صاحب وسائل باطل است.

حاصل کلام این که استدلال بر حجیت ظواهر به سیره عقلائیه به نکته نقض غرض تمام است.

مرحوم صدر در برخی موارد از سکوت حالی شارع در موارد سیره، امضای شارع را کشف کرده است. این بیان کشف موقف شارع از ناحیه سکوت او نه به نکته نقض غرض بلکه به نکته دلالت بر موافقت به نحو دلالت حالیه است.

مثلا وقتی در حضور سلطان کسی صحبت می کند و چیزی به سلطان نسبت می دهد و سلطان چیزی نمی گوید این سکوت دلالت حالیه دارد بر پذیرش حرف او و صحت کلامش.

وجه سوم برای حجیت ظواهر وجهی است که در کلمات قوم نیست. ولی علی القاعده همه باید آن را قبول داشته باشند.

این وجه همان بحثی است که در اطلاق و مقید گفتیم که در دوران امر بین تعین و اجمال، همیشه تعین مقدم است. و حکم به اجمال نمی شود.

گفتیم در اصول عده ای از تطبیقات دارد که برخی از آنها را ذکر کردیم. از جمله تطبیقات این قاعده در بحث عام و خاص بود که عام بعد از تخصیص مشهور بین محققین این است که عام بعد از تخصیص حجت در باقی است. اشکال شده بود که عام بعد از تخصیص مجاز است و چون مراتب مجاز متعدد است کلام مجمل است و لذا در باقی حجت نیست.

از این اشکال جواب دادند که اگر عام را حمل بر کل باقی کنیم کلام روشن است اما اگر حمل بر کل باقی نکنیم کلام مجمل می شود. این از تطبیقات همین قاعده است. صحت یا بطلان تطبیق این قاعده بر این مورد محل بحث نیست اما این مورد از مواردی است که اصولیین این کبری را در آنجا منطبق کرده اند.

یکی دیگر از این موارد در اصول، بحث ظهور امر در وجوب است که گفته بودند امر ظهور در طلب دارد و طلب مراتب متعددی دارد در اینجا هم چون اگر امر را بر طلب اکید حمل نکنیم اجمال پیش می آید گفتند ظهور امر وجوب است.

یکی دیگر از موارد در بحث مقدمات حکمت بود. مرحوم آخوند فرمودند اطلاق را باید حمل بر سریان کنیم چون اگر حمل بر سریان نکنیم باقی مراتب تعینی ندارند و کلام مجمل می شود و لذا مرحوم آخوند بر اساس ارتکاز همین کبری در ذهنشان مقدمه سومی را اضافه کردند که قدر متیقنی وجود نداشته باشد چون امر دائر بین اطلاق و قدر متیقن است و نمی توان بیشتر از قدر متیقن را از لفظ فهمید.

محل بحث ما نیز از تطبیقات همان قاعده است. اگر ظواهر حجت نباشد کلام مجمل خواهد بود. اینجا امر دائر است بین اینکه شارع این الفاظ در همان معنایی که عرفا در آن ظاهر هستند استعمال کرده باشد و بین اینکه در امر دیگری استعمال کرده باشد و اگر در معنای ظاهر عرفی استعمال نکرده باشد کلام مجمل می شود. و در دوران امر بین اجمال و تعیین عقلا تعیین را مقدم می کنند. چون فرض این است که عقلا در مقام بیان هستند نه در مقام مجمل گویی و لذا کلامی را که ذکر می کنند بنا را بر آن می گذارند که در مقام بیان است و در مقام اجمال گویی نیست.

این بیان تمام است و مشکل عدم حجیت ظواهر با این بیان حل می شود.

وجه چهارمی که برای اثبات حجیت ظواهر وجود دارد جمله ای از روایات است که فوق حد تواتر هستند و علم آور هستند که ظواهر حجت هستند.

این روایات چند طائفه هستند:

طائفه اول روایاتی که امر به رجوع به کتاب و سنت کرده است. مثل حدیث ثقلین و ... وقتی امر به اخذ به کتاب شده است ممکن است منظور این باشد که به محتوای واقعی کتاب اخذ بکنید یا به الفاظ کتاب اخذ بکنید هر کدام باشد دلالت بر حجیت ظواهر کتاب می کند.

جلسه ششم ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

بحث در حجیت ظواهر بود. گفتیم وجوهی برای اثبات حجیت ظواهر قابل تقریر است. وجه اول استدلال به سیره عقلا بود که از کلام مرحوم آخوند گذشت. و وجه دوم استدلال به سیره متشرعه بود. گفتیم سیره عقلا عبارت است از بنای عقلا قبل از تسری به شریعت و به صرف معرضیت تسری به شریعت اما سیره متشرعه یعنی بنای متشرعه در مرای و مسمع معصوم.

سکوت معصوم در بنای عقلا مقوم حجیت بنای عقلا ست اما در سیره متشرعه اسناد به شریعت است.

سیره متشرعه در متن شریعت است و عملا و فعلا چیزی را به شریعت اسناد می هند. همان طور که اسناد قولی به معصوم نیاز به تقریر ندارد همین طور اسناد فعلی و عملی نیز نیاز به تقریر ندارد و حجیت سیره متشرعه نیاز به تقریر معصوم ندارد.

توجه کنید سیره قطع آور است و لذا این استدلال به سیره و نقض غرض امر قطعی و عقلی است نه اینکه خود سیره از اماراتی باشد که نیازمند اثبات حجیت باشد.

اینکه سیره عقلا نیاز به امضا دارد مبتنی بر مبنای معروف در سیره است که ملاک در سیره کشف از رضایت معصوم است.

اما مرحوم اصفهانی بیان متفاوتی دارند. ایشان سیره را به ملاک تضمن حجت می دانند. ایشان می گویند شارع جزو عقلا است بلکه رئیس عقلا ست نه اینکه خارج از محدوده عقلا باشد و این یعنی اینکه بنای عقلا، بنای شارع هم هست. نه اینکه بنای عقلا کاشف از رویه شارع باشد.

تفاوت مبنای اصفهانی با مبنای مشهور تفاوت بین استلزام و تضمن است. قول مشهور یعنی بنای عقلا مستلزم رضایت شارع است اما بر مبنای مرحوم اصفهانی سیره عقلا یعنی شارع هم جزو آن است.

طبق این مبنا می گوییم همان طور که عقلا رویه و طریقه شان در رابطه با موالی و عبید تمسک به ظواهر است شارع هم که جزو عقلا ست همین طریقه را در رابطه با عبیدش دارد. لذا اشکال نشود که حیثیت عاقل بودن خداوند با حیثیت شارع بودنش متفاوت است و ممکن است از حیثیت عقلایی طریقه ای داشته باشد که از حیثیت شارعیت آن را نداشته باشد.

در حقیقت ما اینجا از سکوت شارع کشف نمی کنیم تایید بنای عقلا را بلکه کشف میکنیم شارع هم همین رویه را دارد.

مطلب دیگر کلامی است که از مرحوم آیت الله بروجردی منقول است. ایشان می فرمایند ملاک اعتبار سیره عقلا همان حکم عقل است.

این طور نیست که سیره موضوعیت داشته باشد بلکه حکم عقل قطعی است که در حقیقت بر اساس آن حکم عقلی حکم می شود.

اگر منظور ایشان این است که در موارد سیره عقلا این است که عقل مستقیما حکم می کند این که یقینا نیست و اگر منظور این است که چون شارع سکوت کرده است عقل حکم می کند که شارع هم همین نظر را دارد همان نقض غرضی است که دیگران هم گفته اند.

ولی به نظر ما کلام مرحوم اصفهانی هم اشتباه است. سیره رویه عقلا است که ما به ملاک کشف از رضایت شارع آن را معتبر می دانیم و لذا هم با حکم عقل متفاوت است که حتما حجیت دارد و اگر چه شارع عاقل است اما ممکن است موقف او با موقف عقلا متفاوت باشد و لذا مبنای ایشان هم اشتباه است.

سیره عقلا نیاز به امضا دارد و لذا عدم ردع اگر کاشف قطعی از امضا باشد سیره عقلا حجت است اما اگر عدم ردع کاشف از امضا نباشد سیره حجت نیست و صرف احتمال ردع از طرف شارع موجب عدم اعتبار سیره خواهد بود.

بله می توان گفت عدم وصول ردع دلیل بر امضای شارع است. و لذا اگر روایت ضعیفی در بین باشد که احتمال صدور داشته باشد برای عدم احراز امضا کافی است و سیره در آن موارد حجت نیست.

مهم این احتمال است و لذا اگر جایی سیره خیلی محکم و قوی باشد ممکن است حتی روایت صحیح در مقابل آن که باشد احتمال ردع شارع نباشد و لذا مقدار ردع نیز باید متناسب با قوت سیره باشد و لذا در مواردی که سیره قوی باشد و ردع واصل قوی نباشد احتمال ردع نیست.

با این بیان سیره عقلا اعتبارش متقوم به عدم ردع و کشف امضای شارع است. و با احتمال ردع سیره معتبر نیست. و در مقام ادعا شده است که شارع از این سیره ردع کرده است.

این ادعا دو مرحله دارد یک مرحله این است که شارع از عمل به کل ظواهر ردع کرده است و مرحله دوم این است که شارع از عمل به بخشی از ظواهر ردع کرده است.

مرحله اول بر اساس نهی از عمل به غیر علم است. و چون بنا ست کشف ظواهر از موقف شارع مساله ای ظنی است نه قطعی. اگر چه مدلول استعمالی در ظواهر نیز قطعی است اما کشف این مراد استعمالی از مراد جدی احتیاج به اصول متعددی دارد مثل اصل عدم تقیه اصل جد اصل تطابق و ...

که همه اینها باعث می شود ظاهر قطعی نباشد. و شارع از عمل به غیر قطع و علم ردع کرده است.

بحث مفصلی است که بزرگان در بحث حجیت خبر واحد آن را مطرح کرده اند که چون یکی از ادله حجیت خبر واحد را سیره می دانند این اشکال آنجا هم مطرح شده است و لذا در آنجا بحث کرده اند و جواب هایی داده اند.

اجمالا جواب این است که عمومات صلاحیت برای رادعیت از سیره ها مترکز ندارد. گفتیم باید ردع متناسب با سیره باشد و در این سیره های مرتکز نمی توان به عموم برای ردع آن اکتفا کرد بلکه باید به صراحت و به خصوص ردع می کرد و مکررا هم ردع می کرد.

اما تفصیل بحث موکول به همان بحث خبر واحد است.

مرحله دوم این است که شارع از بخشی از ظهورات ردع کرده است و آن ظهورات از قبیل الغای خصوصیت و مناسبات حکم و موضوع و قیاس اولویت و امثال آنها.

به همان چیزی که متناسب با آنها ست و آن عموم ادله نهی از قیاس است. ادله منع از قیاس شامل این موارد هست. و به خصوص روایت ابان هم نهی از قیاس اولویت کرده است.

جلسه پنجم ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

حجیت ظواهر از کلام مرحوم آخوند گذشت. برخی گفته اند حجیت ظواهر امری قطعی است پس بحث و تردید از چه جهت است؟

مفهوم ظاهر به حسب اصطلاح معنایی مناسب با معنای لغوی دارد. منظور از ظاهر اعم از لفظ و غیر لفظ است ممکن است ظهور به خاطر دلالت حالیه باشد. ظهور منحصر در دلالت مقالیه و لفظی نیست. معنای ظهور بروز است. ظهر در مقابل بطن است و به همین اطلاق بروز للحرب گفته می شود یعنی نمود برای جنگ برای مقابله با دشمن.

در مثل ظهور الفاظ و غیر آنها منظور بروز معنا به ذهن است به واسطه لفظ یا غیر آن در غیر حد صراحت. گاهی دلالت در حد تصریح است و گاهی در حد تصریح نیست.  ظهور عبارت است بروز معنا از لفظ یا غیر آن به شرط اینکه به حد تصریح نرسیده باشد.

مواردی که نص است و دلالت در حد تصریح است از محل بحث ما خارج است.

این حد صراحت چیست که ظهور در غیر آن است؟ آیا معنای غیر حد صراحت این است که وقتی لفظ ظاهر در چیزی است یعنی بالفعل احتمال اراده خلاف در آن وجود دارد. یا اینکه ممکن است احتمال اراده هم ندهیم اما هنوز ظهور باشد؟ آیا باید در مورد ظهور احتمال خلاف فرض شود؟

منافاتی بین ظهور و عدم احتمال اراده خلاف نیست. اینکه گفته می شود لفظ صریح نباشد مراد این است که لفظ قابلیت حمل بر معنای خلاف را با قرینه داشته باشد در قبال تصریح. هر چند الان به خاطر انتفای قرینه احتمال خلاف در آن نباشد.

در تصریح و نص حتی با وجود قرینه قابلیت حمل بر معنای خلاف نیست.

در موارد ظهور هم با تجرد از قرینه احتمال خلاف وجود ندارد اما لفظ این قابلیت را دارد که با قرینه بر معنای خلاف حمل شود به خلاف نص و تصریح که حتی با قرینه احتمال خلاف نیست یعنی لفظ صریح اصلا قابلیت ضمیمه قرینه را ندارد.

اگر متکلم با غیر قرینه لفظ را در غیر معنایی که در آن ظاهر است استعمال کند اصلا استعمال غلط است.

در ظهور هم احتمال خلاف وجود ندارد و گرنه اگر احتمال خلاف وجود داشته باشد یعنی لفظی را برای رساندن مقصودش به کار گرفته است که وافی به بیان مرادش نیست.

بله این که ممکن است معنای استعمالی، مراد جدی نباشد ربطی به این بحث ندارد.

لفظ اگر تاب ضمیمه قرینه داشته باشد ظاهر است و اگر نداشته باشد نص است اما در هر دو صورت احتمال خلاف وجود ندارد.

بله در هر دو صورت ممکن است مراد جدی چیز دیگری باشد یعنی اگر کلامی نص باشد اما از روی تقیه صادر شده باشد مراد جدی چیز دیگری است غیر از مراد استعمالی اما این منافاتی با نص بودن آن ندارد.

در جایی که لفظ صریح باشد حجیت آن و تطابق آن با مراد جدی قابلیت تبعیض ندارد یعنی یا همه آن موافق با مراد جدی است یا همه آن مخالف است.

به خلاف ظهور که ممکن است در تطبیق با مراد جدی تبعیض داشته باشد.

عموم الفاظ ظاهر در معنا هستند. آیا ظواهر حجیتند؟ یعنی آیا ظواهر قابلیت احتجاج از مولی بر عبد در موارد الزام و احتجاج از عبد بر مولی در موارد ترخیص دارند؟

مرحوم آخوند گفتند عقلا رویه تمسک به ظهور را دارند و اگر شرع چنین نظری نداشت باید می گفت و یقینا نظری ندارد و گرنه به ما می رسید پس شارع از سیره عقلا در عمل به ظواهر ردع نکرده است پس حجت است.

این وجه اول برای حجیت ظواهر بود.

سه وجه دیگر می توان بیان کرد:

وجه دوم که مرحوم آقای صدر نیز به آن متعرض شده است سیره متشرعه است. سیره متشرعه بر عمل به ظواهر است و این سیره متشرعه حجت بر ما ست و ما از آن رویه شارع و طریقه شریعت را کشف می کنیم. سیره متشرعه بر این بوده است که از کتب یکدیگر استفاده می کردند. روایات را نقل می کردند و عامه این الفاظ ظهور هستند. اگر رویه دیگری مد نظر شارع بود همان را نقل می کردند. در حالی که شارع همین الفاظ را استعمال کرده است و خودش راهی دیگر نیز ارائه نداده است پس معلوم می شود طریقه شارع نیز همین است.

فرق بین سیره عقلائیه که دلیل آخوند بود و سیره متشرعه این است در سیره عقلائی اصلا تطبیق در مجال شریعت نشده است یعنی عقلا در بین خودشان یعنی حتی کسانی که معتقد به شریعت نیستند چنین سیره ای دارند و ظواهر را حجت بین خودشان می دانند و ما عدم ردع شارع را کشف می کنیم و می فهمیم که شارع مشکلی در سرایت این سیره از عقلا به مجال شرعیات نمی بیند.

آنچه مورد سیره است اموری خارج از شریعت است و مشابهی در نوع در شریعت دارد. مثل روابط موالی و عبید. در قبال موارد تکوینی که وجود دارد.

در سیره عقلایی باید معرضیت سرایت به شرع وجود داشته باشد.

اما در سیره متشرعه این گونه نیست. سیره متشرعه از قبیل استناد قولی است. اینجا استناد فعلی به شارع است.

یک تفاوت دیگر این است که در سیره عقلائیه احتیاج به موافقت شارع در حیطه شرعیات داریم که ممکن است با عدم ردع از طرف شارع کشف شود اما در سیره متشرعه این نیاز را نداریم.

جلسه چهارم ۲۵ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

گفتیم اصل اولی در امارات و اصول عملیه عدم حجیت است به همان معنایی که گذشت. و با دلیل قاطع می توان از آن رفع ید کرد و در صورت شک باید به همان قاعده اولی مراجعه کرد.

مرحوم آخوند می فرمایند آنچه از این قاعده خارج شده است یا ممکن است خارج شود اموری است که از اینجا به بعد متعرض آنها می شوند.

حجیت ظواهر

اولین بحث، حجیت ظواهر است.

آیا ظواهر حجتند؟ بحث از حجیت ظواهر مراحلی دارد که مرحوم آخوند متعرض یک مرحله آن هستند و آن بحث کبرای حجیت ظهور است.

اما بحث حجیت ظهور محدود به این بحث نیست. یک بخش همین بحث از کبری است که آیا ظهور حجت است؟

یک بحث دیگر صغروی است. مباحثی هستند که بحث از صغرای حجیت ظهور است و در همین اصول نیز مطرح شده اند.

اینکه چه الفاظی ظاهر در چه معنایی هستند بحث صغروی است که قسمتی از آن گذشته است. مثلا امر ظاهر در وجوب است نهی ظاهر در حرمت است. عموم ظاهر در شمول است. اطلاق ظاهر از عدم قید است. و ...

این مباحث همگی مباحث از صغریات حجیت ظهور هستند.

عمده مباحث جلد اول مربوط به این بخش می شود.

حیثیت دیگر از بحث صغرای اصالة الظهور همان طرق احراز ظهور است. از کجا تشخیص بدهیم لفظ ظاهر در چیست؟ این هم بخشی از مباحث اصول است مانند بحث تبادر و صحت سلب و صحت حمل و ...

یا یکی دیگر از مباحث مربوط به این بخش حجیت قول لغوی است که آن هم بحث از طرق احراز ظهور است.

یکی دیگر از مباحث بحث اصل عدم نقل است. این نیز بحث از راه احراز ظهور است. که نسبت به عصر سابق بر عصر خودمان است.

حیثیت دیگر بحثی است که در کلمات اصولیین منقح نشده است. اصل تطابق است. مدعی ظهور خودش معنا را از لفظ می فهمد اما چطور باید این فهم را به دیگران هم انتقال بدهد؟ چون آن چیزی که ارزش دارد همین است که بتوان آن را به دیگران منتقل کرد. چگونه می شود تبادر را منتقل به دیگران کرد؟ این جا مباحث هرمنوتیک مطرح می شود.

آیا راهی برای اثبات وضع عام مطابق با وضع شخصی و فهم شخصی داریم؟

مباحث قبل از شخصی بودن وضع در سال های قبل گذشته است. این مساله شخصی بودن وضع از مباحث مهم است که باید بررسی شود.

مرحوم آخوند وارد بحث کبری شده اند. ایشان می فرمایند ظواهر در کشف مرادات شارع حجتند.

الفاظ از نظر عرفی ظهور در هر چه داشته باشند از نظر شرعی هم همان مراد است و منظور است. یعنی اگر عرفا امر ظاهر در وجوب است در لسان شارع هم اگر امری استعمال شود حمل بر وجوب می شود.

سیره عقلائیه بر حجیت ظواهر

سیره عقلا و طریقه عقلا در مقام محاوره و تفهیم حجیت ظواهر و اعتماد بر ظواهر است. شکی در این نیست که عقلا در تعیین مرادات بر اساس نصوص صریح منحصرا عمل نمی کنند بلکه ظهورات را حجت در کشف مرادات متکلم می دانند.

شارع از این طریق عقلایی ردعی نکرده است. و با عدم ردع شارع علم به رضایت شارع و جزم به موافقت شارع با عقلا در این طریق حاصل می شود. و اگر راضی نبود حتما باید از این طریق ردع می کرد.

آیا شارع ظهوری را که در عرف عام هست حجت می داند در کشف از مرادات خودش؟ این بحث کاملا کبروی است و بحث از حجیت ظهور در نزد شارع است.

سیره عقلا در عمل به ظواهر است و شارع ردعی نکرده است و رضایت شارع کشف می شود.

اینکه چرا اگر این روش را قبول نداشت باید ردع می کرد در کلام آخوند نیامده است. نکته نقض غرض است یعنی اگر شارع که می داند عقلا طبق رویه خودشان عمل می کنند و این رویه مورد رضایت شارع نیست باید از آن ردع کند و گرنه نقض غرض پیش می آید. این نکته کبروی حجیت سیره عقلا است.

اما از کجا باید فهمید که شارع ردع نکرده است؟ مرحوم آخوند می فرمایند از اینجا که شارع طریق دیگری را اختراع نکرده است و اگر طریقه دیگری را متعین کرده بود حتما به دست ما می رسید چون از مسائل عام الابتلا است و دواعی نقل آن فراوان است.

شارع در مثل مساله قیاس با اینکه روش همه عقلا نیست و برخی از عقلا به آن عمل می کنند و آن را قبول نداشته است این همه ردع کرده است با این حال چطور ممکن است در مساله حجیت ظواهر که مورد عمل همه عقلا ست و این همه فراگیر است ردعی کرده باشد که به دست ما نرسیده باشد؟

جلسه سوم ۲۱ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
بحث در وجه سومی بود که برای اثبات عدم حجیت امارات مشکوک بیان شد. اگر شک در حجیت اماره یا اصلی شد گفته اند اصل عدم حجیت است.

وجه سومی ذکر کردیم و گفتیم از کلام مرحوم شیخ هم قابل استفاده است و آن این بود که در موارد وجود اماره یا اصل مشکوک حتما دلیل اجتهادی یا قاعده ای وجود دارد که اگر دست ما از آن اماره کوتاه شد مرجع ما آن دلیل باید باشد. آن دلیل فوق هر چه باشد فرقی ندارد دلیل لفظی باشد یا اصل عملی باشد دلیل اعتبار آن دلیل نافی اعتبار و حجیت اماره و اصل مشکوک است.

چهار صورت قابل تصور است: گاهی دلیل فوق دال بر حکم الزامی است و گاهی دال بر حکم ترخیصی است و در هر صورت ممکن است اماره مشکوک هم دال بر حکم الزامی یا ترخیصی باشد.

دلیل فوق گاهی دال بر حکم الزامی است و گاهی دال بر ترخیص است. در هر صورت مرجع دلیل فوق است که جزما معتبر است مگر آنکه حجتی بر خلافش باشد. یعنی مستفاد از ادله اصول و امارات معتبر این است که عمل به آنها واجب است مگر اینکه علم به خلاف آنها باشد. در مورد اماره مشکوک که ما علم به خلاف نداریم یعنی بر خلاف آن دلیل فوق علم و حجت و دلیلی بر ما اقامه نشده است و لذا باید طبق حجت عمل کنیم و به صرف اینکه شاید این دلیل مخصصی داشته باشد یا مقیدی داشته باشد یا حاکم و واردی داشته باشد نمی توان از آن رفع ید کرد.

اگر مقتضای دلیل فوق نفی حکم الزامی باشد و مقتضای اماره یا اصل مشکوک ثبوت تکلیف الزامی باشد در این صورت می توان مطابق اماره مشکوک هم عمل کرد و لزومی نیست مطابق دلیل فوق عمل کرد.

چرا که مقتضای دلیل فوق عدم الزام است. و لذا اگر اصل برائت باشد حسن احتیاط محفوظ است و می توانید احتیاط کنید.

معنای اصل عدم حجیت یعنی هر حجت فوقی که اگر آن مشکوک حجت نباشد آن حجت فوق لازم الاتباع است. اگر حجیت فوق عموم باشد اصل عدم حجیت اصالة العموم است، اگر استصحاب باشد اصل عدم حجیت استصحاب است و لذا اصل عدم حجیت اصل عملی نیست بلکه منظور یعنی حجتی که اگر مشکوک حجیت نباشد مرجع خواهد بود.

وجه چهارمی برای اصل عدم حجیت بیان شده است و هم در کلمات مرحوم شیخ و برخی دیگران ذکر شده است و آن استناد به ادله نقلیه دال بر عدم جواز رجوع به غیر علم است. و مقتضای آیه شریفه و سایر ادله نقلیه این است که هر کجا علم نباشد حجیت نیست. و نکته ای که در آیه شریفه آمده است که «ان الظن لایغنی من الحق شیئا» در غیر ظن هم موجود است و مقتضای این آیه این است که در غیر موارد علم به هیچ چیز دیگری نمی شود عمل کرد و اعتنا کرد و مواردی که بعدا با دلیل قطعی اعتبار آنها اثبات می شود یا تخصیص آیه است و یا در مواردی که اماره عقلایی هستند مثل حجیت ظواهر و ... از باب قرینه متصل و حافه به آیه هستند. و آیه اصلا از اول شامل آنها نیست.

این بیان تمام است اما در کلمات متاخرین اشکالاتی به این بیان وارد شده است.

اشکالی از طرف مرحوم نایینی نقل شده است. ایشان فرموده اند نمی شود به عموم این ادله در مقابل حجیت اماره مشکوک استناد کرد. چرا که امارات در مورد حجیت علم اعتبار شده اند یعنی شارع اماره ای را که حجت قرار می دهد علم اعتبار کرده است و دلیل حجیت اماره اگر اماره حجت باشد حاکم بر ادله عدم جواز رجوع به غیر علم است. یعنی اماره ای که شارع حجت قرار داده است یعنی گفته است علم و هر آنچه علم باشد از ادله عدم جواز رجوع به غیر علم خارج است.

موارد شک در حجیت در حقیقت شبهه مصداقیه ادله عدم جواز رجوع به غیر علم است و در شبهات مصداقیه دلیل نمی توان به دلیل استناد کرد.

اگر کلام مرحوم نایینی این باشد بطلانش واضح است و اصلا صدور آن از مرحوم نایینی بعید است چون جواب این است که برگشت حکومت به تخصیص است و اختلاف فقط در لسان است. تخصیص گاهی به لسان نفی حکم است که از آن تعبیر به تخصیص می شود و گاهی به لسان نفی موضوع است که از آن تعبیر به حکومت می شود. اما این باعث نمی شود که از حقیقت تخصیص خارج شود و در موارد شک در تخصیص هیچ شبهه ای وجود ندارد که عموم دلیل متبع است.

اگر در موارد شک در حکومت نتوان به عموم دلیل تمسک کرد در هیچ موردی نمی توان تمسک به عموم یا اطلاق کرد چون هر همه موارد عام و اطلاق احتمال وجود حاکم هست پس دیگر در هیچ موردی نمی توان به عام یا اطلاق تمسک کرد. و این خیلی خیلی بعید است و لذا احتمالا در اصل نسبت به ایشان شک است.

بله اگر مرحوم نایینی امارات معتبر را از باب ورود می دانست یعنی به ملاک ورود مقدم بر ادله عدم جواز رجوع به غیر علم باشند در این صورت جای این توهم هست. ممکن است کسی این حرف را بزند هر چند صحیح نیست و بعید نیست منظور نایینی نیز همین بوده باشد یعنی امارات را وارد بر ادله عدم جواز عمل به ظن می داند.

«لا تقف ما لیس لک به علم» یعنی آنچه حجت نیست و لذا اگر اماره ای را شارع حجت قرار داد وارد بر این دلیل خواهد بود.

اما این حرف هم ناتمام است و این اشکال هم به تمسک عمومات ناتمام است. برای اینکه از کجا بدانیم منظور از علم یعنی آنچه شرعا حجت نیست؟ خود این لسان آمده است بگوید آنچه علم نیست حجت نیست یعنی می خواهد نفی حجیت از غیر علم کند.

اشکال دومی که به مرحوم شیخ شده است از طرف مرحوم آقای خویی است ایشان فرموده اند این لسان حکم تکلیفی مثل حرمت شرب خمر که نیست. لاتقف ما لیس لک به علم ارشاد به همان امر عقلی و عدم اعتبار است که آنچه به آ علم ندارید نباید مطابقش عمل کنید. این لسان تخصیص بردار هم نیست. پس چون این ادله تخصیص بردار نیستند و قابل تخصیص نیستند نمی توان در نفی حجیت به آنها تمسک کرد چرا که ادله ای که حجیت آنها معلوم است تخصیص از آیه نیستند و لذا هر کجا شک در حجیت کردیم شک در تخصیص این آیه نکرده ایم تا به عموم آیه تمسک کنیم.

این مفاد اصلا ناظر به موارد امارات نیست و بلکه ناظر به آن مواردی است که عقلا قابل اعتماد نیست.

ایشان می فرمایند در موارد ثبوت حجیت باز هم این دلیل تخصیص نخورده است و در همه این موارد من به علم عمل می کنم یعنی دارم به دلیل قطعی دال بر اعتبار اماره و اصل عمل می کنم. بنابراین عموم آیه با هیچ کدام از امارات تخصیص نخورده است و لذا نمی توان با این آیه در موارد شک گفت اصل عدم حجیت است.

ولی جواب این اشکال هم روشن است: خود لسان آیه می خواهد بگوید که هر آنچه غیر از علم است معتبر نیست. اگر شارع می خواست بگوید هر غیر علمی لایغنی من الحق شیئا باید چگونه می گفت؟

موارد امارات معتبر هم اگر چه نمی توانیم بگوییم تخصیصا از آن دلیل خارج شده است اما باید توجه کرد نسبت به حجج عقلایی آیه شریفه قصور دارد یعنی اصلا شامل آنها نیست. این ها اصلا مندرج در آیه نیستند تا احتیاج باشد ما برای عدم شمول آیه خودمان را به تکلف بیندازیم و به حرف آقای خویی ملتزم شویم. تعبیر آیه که ان الظن لایغنی عن الحق شیئا تعبیر به یک امر معقول و عادی است نه اینکه تعلیل به یک امر تعبدی باشد لذا آیه شریفه نمی خواهد حجج عقلایی را نفی کند و لذا به آیه شریفه نمی توان به نفی حجج عقلایی تمسک کرد اما در غیر آن هر اصل و اماره مشکوکی که مورد عمل عقلا نیست مقتضای عموم آیه این است که نباید به آن عمل کرد. و در هر موردی شک کردیم که این غیر علم حجت است یا نه به عموم آیه تمسک می کنیم. بله اگر شارع جعل حجیت کند کشف می کنیم که این مورد از مواردی است که یغنی من الحق.

مثل همان بیان حکومت یا ورود که بیان کردیم.

یکی دیگر از وجوهی که برای اصل عدم حجیت به آن استناد شده است استصحاب عدم حجیت است یعنی همان استصحاب عدم ازلی.

و این فی الجمله هم تمام است اما برخی اشکالات در استناد به این استصحاب شده است مثل اینکه لغو است یا اثر ندارد و ...

اما چون ما اصل عدم حجیت را به بیان دیگری اثبات کردیم دیگر این مساله را بررسی نمی کنیم.

جلسه دوم ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

تقریبی که اصل عدم حجیت بیان کردیم بیان ما از کلام مرحوم شیخ بود و بیان مرحوم آخوند در تقریب کلام شیخ متفاوت با این بیان است.

بیان ما این بود که چون اسناد و استناد باید از روی علم باشد بنابراین اصل اولی عدم جواز اسناد و استناد است و این یعنی عدم حجیت.

مرحوم آخوند به جای کلمه استناد، از کلمه التزام استفاده کرده اند و گفته اند در هنگام شک التزام به آنچه مودای اماره مشکوک است جایز نیست. و بعد هم فرموده اند اسناد هم جایز نیست.

کلمه التزام در بیان مرحوم شیخ آمده است اما مرحوم شیخ حکم تشریع که همان اسناد است و التزام را یک حکم می داند اما مرحوم آخوند این دو را از هم جدا کرده است.

از نظر شیخ استناد عملی در قبال اسناد و تشریع و التزام است. اما مرحوم آخوند اسناد و التزام را ذکر کرده است و این را دو تا حساب کرده است و اصلا استناد را بیان نکرده است.

و بعد مرحوم آخوند دو اشکال به کلام شیخ کرده است یکی اینکه حجیت مستلزم التزام و جواز اسناد نیست و موارد ظن انسدادی بنابر حکومت از این موارد است.

و دیگری اینکه فرض جواز اسناد و التزام ملازم با فرض حجیت نیست.

اما به نظر ما بخش اصلی کلام شیخ استناد عملی است و ایشان می گوید اگر استناد عملی جایز نباشد حجیت هم نخواهد بود و در موارد شک در حجیت اماره استناد عملی جایز نیست به خاطر آیات قرآن و روایاتی که ایشان ذکر کرده است.

به نظر ما بخشی از کلام شیخ که مربوط به استناد است تمام است.

بیان سومی به نظر ما رسیده است که از کلام مرحوم شیخ هم قابل استفاده است.

اگر شک در حجیت اماره کردیم، یقینا اگر آن اماره حجت نباشد مکلف وظیفه عملی دارد یا بر اساس ادله اجتهادی یا بر اساس اصل عملی.

و نمی توان از آن وظیفه عملی که یقینا هست به صرف شک در وجود حجت رفع ید کرد.

آن چیزی که وظیفه عملی بر اساس آن وجود دارد حجت است و نمی توان از آن رفع ید کرد مگر اینکه حجت یقینی بر خلاف آن باشد.

یعنی اگر آن وظیفه عملی بر اساس عموم یا اطلاق باشد اصالة العموم یا اصالة الاطلاق متبع است مگر اینکه حجتی بر خلاف آن باشد.

از نظر ما اصل عدم حجیت اصل مستقلی نیست بلکه در حقیقت یا تمسک به اصالة العموم است یا اصالة الاطلاق یا اصل عملی و...

اشکال: نمی توان برای نفی حجیت اماره مشکوک به اصل عملی در جایی که وظیفه عملی بر اساس اصل عملی است تمسک کرد چون تحقق موضوع اصل عملی معلوم نیست.

جواب: موضوع اصل عملی محقق است و ادله حجیت امارات مخصص دلیل اصول عملیه است و در شک در تخصیص یقینا اطلاق و عموم ادله اصول عملیه متبع است.

مانند همان جوابی که به اشکال عدم صحت تمسک به اوفوا بالعقود در موارد شک در صحت و فساد معامله داده اند در همین جا هم قابل بیان است.

در آنجا جواب می دهند که عنوان عقد فاسد از اوفوا بالعقود خارج نشده است بلکه موارد واقعی عقد فاسد خارج شده است و لذا مواردی که نمی دانیم از اطلاق اوفوا بالعقود خارج شده است یا نه می توان به اطلاق دلیل تمسک کرد.

در اینجا هم مثلا از دلیل اصل احتیاط، موارد حجت خارج شده است نه عنوان حجت. و هر جا در موردی شک کردیم که از موارد حجت است یا نه اطلاق یا عموم دلیل اصل احتیاط متبع است.

جلسه اول ۱۹ شهریور ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

مرحوم آخوند قبل از شروع بحث امارات، مقتضای اصل را بررسی کرده اند و فرموده اند اصل اولی در امارات و ظنون عدم حجیت است مگر آنکه با دلیل خاص چیزی از این اصل خارج شود.

معروف بین اصولیین این است که در فرض شک در حجیت مقتضای اصل عدم حجیت است. یعنی حجیت نیاز به احراز دارد و با فرض شک در حجیت حکم به عدم حجیت می شود. شک در حجیت مساوق با قطع به عدم حجیت است.

بیانی که مرحوم آخوند در اثبات این اصل دارند متفاوت با بیان شیخ است. ایشان می فرمایند تمام موضوع برای حجیت صرف حجیت در واقع نیست بلکه علاوه بر آن باید وصول هم پیدا کند. یعنی اگر حجیت به دست مکلف نرسد هر چند در واقع هم برای آن حجیت جعل شده باشد در این صورت آن اماره برای مکلف حجت نیست واقعا و حتما یعنی مکلف نمی تواند آن را به عنوان معذر در پیشگاه خداوند ارائه کند همان طور که خداوند هم نمی تواند به عنوان منجز به آن استناد کند.

معذریت و منجزیت که همان معنای حجیت است متوقف بر وصول به دست مکلف است هم صغرویا هم کبرویا.

همان طور که اگر اماره صغرویا به دست مکلف نرسد منجز یا معذر نخواهد بود اگر اماره کبرویا به دست مکلف نرسد باز هم منجز یا معذر نیست.

مکلف باید در هنگام عمل حجیت داشته باشد یعنی منجز یا معذر داشته باشد و اگر در آن هنگام بر طبق حجیت عمل نکرده باشد هر چند در واقع وجود داشته باشد معذور نیست.

موضوع حجیت متوقف بر وصول است. و اگر وصول نباشد حجیت حقیقتا و قطعا نیست.

حجیت دو مرحله دارد یک مرحله جعل است و یک مرحله فعلیت است که همان مرحله ای است که ما از آن تعبیر به وصول می کنیم.

مرحله جعل که همان مرحله لوح و واقع است مثل دیگر احکام منوط به وصول نیست یعنی همان طور که وجوب نماز جمعه در عصر غیبت اگر جعل داشته باشد منوط به دانستن یا ندانستن مکلف نیست و در هر صورت جعل شده است جعل حجیت هم همین طور است. جعل حجیت خودش یک حکم واقعی است آنچه حکم ظاهری است مفاد حجج و مودای امارات است اما خود جعل حجیت حکم واقعی است مثل وجوب نماز و روزه.

بله احکام واقعی قابل تقیید به عالمین هست به همان بیانی که قبلا گذشت. و لذا مشهور بین محققین متاخرین این بود که احکام واقعی قابل تقیید به عالمین هست اما این فقط صرف امکان بود در مقابل شبهه امتناع عقلی. اما در عین حال گفتیم اطلاقات احکام مقتضی اشتراک احکام بین عالم و جاهل است.

جعل حجیت هم از آنجا که حکم واقعی است مقید به علم مکلف به حجیت نیست یعنی چه مکلف بداند چه نداند حجیت برای خبر واحد جعل شده است یا برای ظواهر جعل شده است یعنی در موضوع آن وصول اخذ نشده است.

اما مرحله دوم که مرحله فعلیت است. اینکه می گوییم خبر واحد حجت است یعنی آنچه که مکلف می تواند در ترک واجبی یا انجام حرامی به آن استناد کند و به عنوان عذر برای خود اقامه کند یا خداوند بتواند به آن بر مکلف احتجاج کند. حجیت به معنای جواز احتجاج مولی بر عبد و معذر عبد در مقابل مولی، تابع وصول است. یعنی با اینکه جعل واقعی تابع وصول نبود و از این حیث مطلق بود اما جواز احتجاج مولی بر عبد و استناد مکلف به اماره ای که جعل حجیت واقعی برای آن شده است متوقف بر وصول است یعنی باید علاوه بر جعل واقعی مکلف باید حجیت را بداند.

بله اگر حجیت واصل نباشد جعل حجت هست. انکار جعل نمی کنیم و این جعل هم اثر دارد و لغو نیست و قبلا آثار آن را بررسی کردیم. علاوه اینکه مولی برای اطلاق جعل کاری انجام نمی هد تا آن کار لغو باشد بلکه تقیید کار است.

جعل واقعی حجیت اثر دارد و آن فعلیت حجیت است که همان است که از آن تعبیر به جواز استناد و احتجاج می شود. و استناد و احتجاج در جایی است که جعل حجیت به مکلف وصول پیدا کند.

مرحوم آخوند بیان دومی برای این اصل از مرحوم شیخ نقل می کند که ایشان آن را ناتمام می داند.

مرحوم شیخ در مساله شک در حجیت فرموده اند اصل عدم حجیت است و هر کجا شک در حجیت کردیم آثار عدم حجیت را مترتب می کنیم. عمده دلیل ایشان بحث افترا و تشریع است. ایشان می گوید مقتضای ادله نقلیه حرمت استناد امر مشکوک به خدا ست. «قل ءالله اذن لکم ام علی الله تفترون» یعنی اگر دلیل بر اینکه خداوند این حرف را گفته است نباشد افترای بر خداوند است. و اگر حجیت چیزی مشکوک باشد نمی توان آن را حجت دانست چون نمی دانیم مورد اذن خداوند است و هر آنچه که ندانیم مورد اذن خداوند باشد افترا به خداوند است. این نسبت به اسناد است و استناد هم با عدم علم ممنوع است «لاتقف ما لیس لک به علم» اگر اماره ای مشکوک باشد نمی توان به آن در مقام عمل استناد کرد بلکه باید آثار عدم حجیت را بر آن مترتب کرد.

مقتضای ادله نقلیه در موارد شک در حجیت، عدم حجیت است چون در این موارد حجیت ملازم با افترا و تشریع است. یعنی در غیر موارد علم به حجیت هر آنچه به خداوند نسبت داده شود افترا و تشریع است.

مرحوم آخوند می فرمایند این کلام ناتمام است. این حرف هم اشکال نقضی دارد و هم اشکال حلی.

اولا جواز اسناد از آثار حجیت نیست یعنی ایشان تصور کرده است که اگر ما توانستیم جواز اسناد و استناد را نفی کنیم یعنی حجیت را نفی کرده ایم. حرف مرحوم آخوند این است که مواردی هست که حجت هست اما اسناد جایز نیست. عدم جواز اسناد منافی با حجیت ندارد و با نفی جواز اسناد نمی توان نفی حجیت کرد. ظن انسدادی بنابر حکومت این مورد است. در فرض انسداد باب علم و علمی بنابر مبنای حکومت عقل حکم می کند مطابق گمان عمل کن و اگر به خلاف واقع دچار شدی معذوری.

این همان معنای حجیت است و این ظن حجیت است اما جواز اسناد و استناد نیست.

و ثانیا بر فرض دلیلی آمد که هر کجا شک در چیزی شد اسنادش به خداوند جایز است آیا این کافی است برای حجیت؟ یعنی در مقام عمل می توان به آن احتجاج کرد؟ مسلما نه. و لذا اسناد از آثار حجیت نیست. تا با نفی آن حجیت نفی شود و با اثبات آن حجیت اثبات شود.

صفحه10 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است