اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

اصول سال ۹۲-۱۳۹۱ (133)

جلسه شصت و سوم ۱۸ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
اینکه نسبت به کلام مرحوم سید مرتضی درصدد حل مشکل بودیم و به بیان آخوند اکتفا نکردیم که ایشان جواب داده بودند این اجماع منقول است و هم چنین معارض به نقل اجماعات دیگر است به این خاطر بود که احتمال اینکه کلام سید صحیح باشد در برخی مباحث آینده مشکل ساز خواهد بود.

یعنی حتی اگر کلام سید حجت هم نباشد اما به خاطر احتمال صحتش مخل خواهد بود. مثلا جایی که ما می خواهیم برای حجت خبر به سیره و بنای متشرعه استدلال کنیم باید سیره متشرعه را احراز کنیم و صرف عدم حجت بر خلافش کافی نیست چون احتمال سیره، حجت نیست و لذا اگر احتمال صحت حرف سید هم وجود داشته باشد دیگر نمی توان به سیره متشرعه استدلال کرد و عمده دلیل در بحث حجیت خبر واحد همین سیره متشرعه است. لذا با بیانی که داشتیم کلام سید را حل کردیم و گفتیم ایشان علی القاعده دعوای اجماع کرده است و اگر این را نپذیریم باید کلام مرحوم صدر را قبول کنیم هر چند بعید است چون اولا احتمال اینکه فتوای تقیة صادر بشود بعید است ثانیا نیازی نبود که بفرمایند عمل به خبر واحد در نزد امامیه مانند به عمل به قیاس است بلکه همین مقدار که می گفتند حجت نیست کافی است.

و بعد هم اشاره کردیم به استدلال به آیات شریفه ناهی از عمل به ظن و جواب مرحوم آخوند را ذکر کردیم.

البته ما جواب آخوند را نفی نمی کنیم اما اگر آیات شریفه اطلاق داشته باشند و ما نیز اطلاق را لفظی می دانستیم باید اشکال را باز هم جواب بدهیم.

دو مقام باید برای این آیات بحث کرد:

یا منظور از استدلال به این آیات بنای اصل اولی است به این معنا که اگر دلیل بر حجیت نداشتیم مقتضای عمومات حرمت عمل است.

اگر این باشد که مورد تردید نیست و حتی اگر آیه هم نبود مقتضای قاعده عدم حجیت غیر علم است.

و مقام دیگر این است که مستدل می خواهد به این آیات برای معارضه استدلال کند یعنی بگوید حتی اگر دلیل بر حجیت خبر واحد هم داشته باشیم با این آیات معارض خواهد بود و معارضه هم به نحو عموم و تخصیص نیست تا ادله حجیت خبر آنها را تخصیص بزند.

لذا مرحوم آخوند تا اینجا جوابی از این آیات ذکر نکرده اند چون حداکثر مرحوم آخوند می فرمایند اگر این آیات اطلاق داشته باشند تخصیص خورده است در حالی که مستدل ادعا می کند این آیات آبی از تخصیص هستند و لذا ادعا در مقابل ادعا خواهد بود.

ما گفتیم تعبد به برخی ظنون یقینی است بنابراین هر جوابی که در مورد آنها بیان می شود در مورد خبر واحد هم می توان گفت.

و اما جواب دیگر این است که مفاد این آیات خصوصا آیه شریفه ان الظن لایغنی من الحق شیئا این است که فرد واقع منظورش هست و به ملاک وصول به واقع به ظن عمل می کند آن جایی که حق مد نظر شخص است و فقط و فقط به ملاک واقع و حق عمل به غیر علم می کند آیه شریفه یک امر منطقی و عقلی را ذکر می کند و آن اینکه اگر کسی دنبال واقع باشد، ظن محرز واقع نیست و نمی توان با عمل به ظن واقع را احراز کرد.

پس این آیات ناظر به جایی است که عمل به ظن فقط و فقط بر مبنای موضوعیت واقع فرض شود اما کسی که قائل به حجیت است می گوید ما ملزم به واقع نیستیم بلکه ما ملزم به حجت هستیم. و نسبت به حجیت دلیل داریم. اگر به خبر ثقه عمل می شود چون شارع گفته است صدق العادل نه اینکه چون این خبر ثقه کاشف حتمی از واقع است.

جایی که فقط واقع موضوعیت دارد در مقام عمل آیه شریفه می گوید نباید در احراز واقع به ظن اکتفا کرد اما کسانی که عمل به حجج می کنند از باب دلیل حتمی به حجیت عمل می کنند یعنی حق اینجا واقع محکی اماره نیست بلکه حق اینجا خود وجوب متابعت اماره است و لذا مفاد آیه قصور از متابعت حجج از قبیل مورود و یا محکوم است. یعنی در جایی که ما دلیل بر حجیت ظن داریم خروج موضوعی از آیه شریفه دارد چون متابعت از ظن نیست بلکه متابعت از علم به حجیت طریق است. و این که گفته می شود ظنیة الطریق لا ینافی قطعیة الحکم همین منظور است.

ما به ملاک واقع عمل نمی کنیم بلکه به ملاک امر شارع است. اگر بنا بود به ملاک واقع عمل کنیم یعنی امر شارع نبود و واقع قرار بود محرک عمل مطابق به ظن باشد حرف درست بود و ظن نمی تواند محرز واقع باشد اما اینجا امر شارع به عمل به اماره محرک است نه واقع.

بله احتمال مطابقت این خبر با واقع شرط در حجیت خبر است و اگر احتمال مطابقت نباشد حجیت هم نیست اما سر عمل به این خبر واقع نیست بلکه امر شارع است یعنی اگر امر شارع نبود عمل به ظن به ملاک کاشفیت از واقع نمی شد و اگر به احتمال واقع بود باید حتی در جایی که خبر ضعیفی هم بود باز هم مطابق آن عمل می کردیم در حالی که این گونه نیست و این نشانه این است که عمل به خبر واحد نه از باب کشف از واقع است بلکه از باب امر شارع به عمل به آن است. واقع محرک عبد برای عمل بر طبق ظن نیست بلکه امر شارع محرک او برای عمل بر طبق ظن است.

این آیات شریفه می گوید اگر جایی قرار است به موضوع و یا حکمی در نفس الامر عمل شود نباید به ظن برای رسیدن به آن واقع و نفس الامر عمل کرد و ظن محرز واقع نیست اما این جایی است که آن واقع و نفس الامر موضوعیت داشته باشد اما در محل بحث ما آن چیزی که موضوعیت دارد دلیل حجیت است نه واقع. و دلیل حجیت هم قطعی و علمی است و لذا اگر دلیل قطعی بر حجیت نداشته باشیم مطابق آن عمل نمی کنیم.

جایی که نفس الامر موضوع باشد نمی توان به ظن برای رسیدن به واقع عمل کرد.

محرک واقع و یا احتمال واقع نیست بلکه امر شارع است. و لذا آیات شریفه هیچ مانعیتی از حججی که دلیل قطعی بر حجیت دارند ندارد و خروج این موارد از آیه شریفه خروج موضوعی است چون ادله حجیت برای ما علم می آورد اما علم به حجت نه علم به واقع که مرحوم نایینی می گوید که اگر علم به واقع تعبدا باشد می شود حکومت اما اگر از باب علم به حجت باشد ورود است.

و لذا این آیه شریفه صلاحیت برای نفی حجیت ندارد. اما نکته ای هست و آن اینکه در موارد شک در حجیت آیا شبهه مصداقیه آیه است تا تمسک به آیه برای نفی حجیت موارد مشکوک جایز نباشد؟ حق این است که نه و آیه در موارد شک در حجیت قابل استناد است چون چیزی که علم است حجیت واصل است و حجیت غیر واصل و حجیت مجعول در واقع علم نیست و لذا تمسک به آن تمسک به غیر علم است. حجیت علی تقدیر وصول علم است اما اگر واصل نبود علم نیست هر چند شاید در واقع جعل حجیت شده باشد. اینکه شاید جعل حجیت شده باشد ملازمه با عدم علم به عدم حجیت ندارد بلکه گفتیم شک در حجیت مساوق با قطع به عدم حجیت است. حجت یعنی حجیت واصل و حتی جعل حجیت در واقع تا وقتی علم به آن نداشته باشد حجت هم نیست.

بله مطابق حرف مرحوم نایینی این است که آنچه مفاد خبر ثقه است واقع است و خبر ثقه علم وجدانی به واقع تعبدی است و لذا از آیه شریفه خارج است و این خروج موضوعی است هر چند در حقیقت حکومت است.

ما گفتیم اصلا از واقع متابعت نمی کنیم اما مرحوم نایینی گفته است ما از واقع متابعت می کنیم اما واقع تعبدی را متابعت می کنیم.

غرض این بود که این آیه و آنچه مشابه آن است معارض با ادله حجیت نیست بلکه خروج حججی که دلیل قطعی بر اعتبار آن ها داریم از آیه یا به نحو ورود و یا به نحو حکومت است.

دلیل سوم از ادله ای که معارض با ادله حجیت تصور شده است جمله ای از روایات است.

این روایات خود چند دسته اند.

۱. روایاتی که گفته شده است لم یعلم انه قولهم علیهم السلام ردوه الینا

مشخص است که این روایات معارض با ادله حجیت خبر واحد است.

۲. روایاتی که می گویند خبری که شاهدی از کتاب یا سنت نداشت ردش کنید.

۳. روایاتی که می گویند خبری که موافق با قرآن نیست نباید عمل بشود.

۴. در برخی روایات می گویند خبری که شاهد یا شاهدین بر آن از کتاب نیست نباید مورد عمل قرار گیرد.

مضمون این روایات این است که روایاتی که موافق کتاب یا سنت نیست و شاهدی از کتاب و سنت ندارد و علم ندرایم که قول معصوم است قابل عمل نیست. نه اینکه بگویند روایات مخالف با کتاب یا علم به عدم صدور از معصوم داریم حجت نیست.

و کسانی که قائل به حجیت خبر واحد هستند دقیقا می خواهند این اخبار را حجت بدانند.

جلسه شصت و دوم ۱۷ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

بحث در ادله مانعین بود. گفتیم منظور از این ادله، دلیل هایی است که می تواند معارض با ادله مثبتین باشد.

اولین دلیلی که ذکر کردیم اجماع بر عدم حجیت خبر واحد بود که در مورد آن توضیح دادیم. و گفتیم جواب هایی که مرحوم آخوند در این مورد صحیح نیست و اصلا نمی شود قائل شد که سید خطا کرده است این مساله که از امور حسی است چیزی نیست که از مرحوم سید مخفی بماند.

و لذا مرحوم آقای صدر هم جواب ایشان را نپذیرفته است و گفتند کلام سید تقیه است. و ما هم جواب دادیم که این از اجماعات علی القاعده است.

به نظر ما اگر کسی این جواب را نپذیرد باید جواب مرحوم صدر را بگوید و گرنه نمی شود به سید نسبت اشتباه داد.

غیر از اجماع به دو وجه دیگر برای عدم حجیت استدلال شده است. یکی آیات نهی از عمل به غیر علم است.

لا تقف ما لیس لک به علم (الاسراء آیه ۳۶)

ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ( النجم آیه ۲۸ و یونس آیه ۳۶)

ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون (الانعام آیه ۱۱۶ و یونس آیه ۶۶)

گفته شده است این آیات دال بر حرمت عمل به ظن است و این لسان تخصیص بردار نیست.

نمی شود گفت ظن مغنی از حق نیست مگر در یک جا. قابل تخصیص نیست. نسبت این آیات به ادله حجیت نسبت عام به خاص یا اصل به دلیل نیست. بلکه معارض با یکدیگرند.

مرحوم آخوند به این وجه جواب داده است:

۱. این آیات ناظر به ظن و گمان در مسائل اعتقادی است. چون مساق این آیات در مورد امور اعتقادی است.

۲. اگر نپذیریم که آیات ناظر به مسائل اعتقادی است هر چند به ملاک انصراف، جواب این است که قدر متیقن در مقام تخاطب از این آیات مسائل اعتقادی است و لذا آیات شریفه اطلاقی ندارد. و قبلا هم گفتیم کسی که دلالت اطلاق را بر اساس مقدمات حکمت بپذیرد باید قائل باشد که قدر متیقن مانع از انعقاد اطلاق است.

۳. بر فرض که از دو اشکال قبل چشم پوشی کنیم اما این عمومات تخصیص می خورند به ادله ای که دال بر حجیت است.

چرا که ما امکان حجیت را انکار نکردیم و مشکل اثباتی است و ادله حجیت در موارد خاص قطعا اطلاق آیات را نفی می کند.

بالاخره یا ما باید آیات را طوری معنا کنیم که این موارد خارج از آنها باشند یا اینکه قائل شویم قابل تخصیص است. چون قطعا ادله ظن آور حجت داریم. حجیت بینه را همه پذیرفته اند و ...

جلسه شصت و یکم ۱۶ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

مرحوم آخوند وجوهی برای عدم حجیت خبر واحد ذکر کرده اند که سومی آن تمسک به اجماع منقول است. کسانی مثل مرحوم سید مرتضی ادعای اجماع بر عدم حجیت خبر واحد کرده اند بلکه حتی آن را ضروری مذهب دانسته اند.

مرحوم آخوند می فرمایند این اجماع منقول است و اجماع منقول حجت نیست جدای از اینکه مبنای مرحوم آخوند این بود که اجماع حتی محصل آن هم حجت نیست.

و ثانیا که با نقل اجماع در کلمات دیگران معارض است.

اما نکته این است که کلام سید مرتضی چیزی نیست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد. کلام مرحوم سید مرتضی در مسائل موصلیات این گونه است که عنوان کرده است که همان گونه که عمل به قیاس از نظر شیعه مطرود است عمل به خبر واحد هم همین طور است.

و قد علم كل موافق و مخالف الشيعة الإمامية تبطل القياس في الشريعة من حيث لا يؤدي الى علم، فكذلك تقول في أخبار الآحاد. (رسائل الشریف المرتضی ج ۱ ص ۲۱۱)

و يجري ظهور مذهبهم في أخبار الآحاد مجرى ظهوره في إبطال القياس‌ في الشريعة و خطره و تحريمه، و أكثرهم يحظر القياس و العمل بأخبار الآحاد عقلا. (رسائل الشریف المرتضی ج ۱ ص ۲۴)

چطور می شود این حرف صریح سید مرتضی را که ادعای بداهت بطلان عمل به خبر واحد است را به این بیان رد کنیم؟

این هم از مسائل حسی است. وقتی می گوید این معروف از مذهب شیعه است از امری حسی خبر می دهد.

در جواب به این مشکل چند بیان ارائه شده است:

۱. کلامی است که مرحوم نایینی ذکر کرده اند. ایشان فرموده است خبر واحد دو اصطلاح دارد. یک اصطلاح همانی است که گفتیم یعنی خبر واحد به معنای خبر ثقه واحد و غیر مفید علم در مقابل خبر متواتر و خبر واحد محفوف به قرینه.

و التحقيق في هذا المقام ان يقال ان للخبر الواحد عندهم اصطلاحين أحدهما الخبر الغير القطعي و ما لا يكون محفوفا بالقرينة القطعية أو ما بحكمها و هو الّذي ذهب ابن إدريس (قده) إلى عدم حجيته و ذهب جماعة من القدماء و المتأخرين إلى حجيته إذا كان الراوي له موثوقا به بل ادعى الشيخ (قده) و جماعة أخرى الإجماع على حجيته (الثاني) الخبر الّذي لا يكون معتمدا عليه و يكون راويه غير ثقة و كثير من القدماء كانوا يعبرون عن الخبر الضعيف بأنه خبر واحد و لذا ترى ان الشيخ قدس سره بعد ما يذكر الاخبار التي يفتي بها في كتاب التهذيب يذكر الخبر المعارض له و يرد عليه بان أول ما فيه انه خبر واحد مع ان الشيخ هو الّذي ادعى الإجماع على حجية الخبر الواحد فالاختلاف بين الاصطلاحين هو الموجب لإسناد المنع إلى الشيخ أيضا فظهر ان الخبر الواحد بالمعنى الأول الّذي هو محل الكلام لا يحتمل فيه انعقاد الإجماع على عدم حجيته فضلا عن الظن به و ما هو معقد الإجماع أجنبي عنه بالكلية (اجود التقریرات ج ۲ ص ۱۰۳)

اگر این باشد چطور می شود گفت سید مرتضی ادعای بداهت بطلان کرده است و شیخ طوسی ادعای اجماع بر عمل کرده است.

و اصطلاح دیگر عبارت است از خبر واحد با قطع نظر از راوی یعنی خبر واحد حتی اگر راوی ثقه نباشد. مرحوم سید می خواهد بگوید خبر واحد لا بشرط یعنی خبری که وثاقت در آن شرط نباشد نه تنها حجت نیست بلکه بطلان آن مثل قیاس است.

اما کلام سید با این حمل مساعد نیست و در کلام سید تصریح شده است که خبر عدل منظور است

 فان قيل: أ ليس شيوخ هذه الطائفة قد عولوا في كتبهم في الأحكام الشرعية على الاخبار التي رووها عن ثقاتهم، و جعلوها العمدة و الحجة في هذه الاحكام، حتى رووا عن أئمتهم عليهم السلام فيما يجي‌ء مختلفا من الاخبار عند عدم الترجيح كله، أن يؤخذ منه ما هو أبعد من قول العامة. و هذا نقيض ما قدمتموه.

قلنا: ليس ينبغي أن ترجع عن الأمور المعلومة و المذاهب المشهورة المقطوع عليها، بما هو مشتبه ملتبس محتمل. و قد علم كل موافق و مخالف الشيعة الإمامية تبطل القياس في الشريعة من حيث لا يؤدي الى علم، فكذلك تقول في أخبار الآحاد. (رسائل الشریف المرتضی ج ۱ ص ۲۱۰)

 و اصلا فرض سید در ذریعه بحث حجیت خبر بر وزان فرض عنوان بحث در کلمات دیگران است و آنچه دیگران مثل اهل سنت ادعا کرده اند حجیت آن را خبر غیر ثقه که نیست بلکه خبر ثقه است.

مرحوم سید ابتدا می فرمایند تعبد به خبر ممکن است و بعد می فرمایند آیا تعبد به خبر اثباتا واقع است یا نه؟ یعنی دقیقا همان چه از اهل سنت نقل شده است که تعبد به خبر ثقه است را بحث می کند و می فرماید حق این است واقع نشده است. و بعد می فرمایند اکثر متکلمین و فقها گفته اند تعبد به خبر واحد واقع شده است ولی حق این است که صحیح نیست و بعد در مقام رد ادله قائلین به حجیت برمی آیند و جزو ادله ای که ذکر کرده اند آیه نبا است که مشخص است به آیه نبا برای حجیت خبر عدل استدلال شده است. (الذریعة ج ۲ ص ۵۳)

و این توجیه از مرحوم نایینی بعید است ظاهرا اصلا ایشان حرف سید را ندیده است.

۲. آقای صدر می فرمایند مرحوم سید مرتضی در این کلام تقیه کرده است و ایشان می خواسته است اخبار اهل سنت را طرد کند و روایاتی را که مخالفین در اعتقاد با ما دارند آنها را از حجیت ساقط کند و نکته رد روایات آنها در حقیقت از نظر سید عدم وثاقت و عدم عدالت آنها ست اما به تعبیر مرحوم آقای صدر برای اینکه رعایت مصالح کند فرموده است خبر واحد از ریشه حجت نیست. در حالی که منظور او این است که خبر واحد غیر عدل حجت نیست.

 ان المظنون ان مقصود السيد (قده) لم يكن ما هو ظاهر الكلام بل لا يعقل ذلك مع فرض دعوى الشيخ استقرار إجماع الطائفة على التعبد بالعمل باخبار الثقات من الإمامية مع انَّه كان معاصراً من حيث الزمان معه و من حوزته بل كان زميله عند الشيخ المفيد و تلميذه من بعده فكيف يعقل وقوع التهافت في النقل بهذه المرتبة بينهما بعد الفراغ عن صدقهما و أمانتهما، و بما انَّ كلام الشيخ (قده) لا يحتمل فيه التقية بخلاف السيد حيث نقل ذلك في أجوبة المسائل الموصلية فيحتمل قوياً أن يكون نظره إلى أبناء العامة و حينئذ امّا أن يكون مقصوده من الاخبار الآحاد اخبارهم التي لا يحرز فيها وثاقة الرّواة، أو كان بقصد نفي الكبرى ابتداءً تحاشياً عن جرح مشاعرهم في جرح رواتهم. و قد نقل الشيخ (قده) في العدة النقل المذكور بعنوان ان المسموع من أشياخ الطائفة ان الطائفة لا تعمل باخبار الآحاد ثم فسّره و بيّن انَّ المراد منه مثل هذه المحامل. و هذا تفسير ممن هو من أهل البيت لأنَّه تلميذ السيد (قده) فيكون قرينة شبه قطعية على مرام السيد من هذه المقالة. (بحوث فی علم الاصول ج ۴ ص ۳۴۳)

ممکن است برخی شواهد هم بر این حرف اقامه شود از جمله اینکه مرحوم شیخ در عده بعد از اینکه حجیت خبر واحد را اثبات می کند و بعد متعرض اشکالاتی می شوند و آن ها را دفع می کند یکی از اشکالات این است که چطور ادعا می کنید طایفه به اخبار آحاد عمل می کند در حالی که نقل اجماع بر عدم حجیت شده است و این مانند قیاس است. شیخ جواب می دهند منظور اخبار مخالفین است یعنی این اخبار مانند قیاس است و اجماعا حجت نیست.

فإن قيل: كيف تدعون الإجماع على الفرقة المحقة في العمل بخبر الواحد، و المعلوم من حالها أنه لا ترى العمل بخبر الواحد، كما أن المعلوم من حالها أنها لا ترى العمل بالقياس، فإن جاز ادعاء أحدهما جاز ادعاء الآخر.

قيل لهم: المعلوم من حالها الّذي لا ينكر و لا يدفع أنهم لا يرون العمل بخبر الواحد الّذي يرويه مخالفهم في الاعتقاد، و يختصون بطريقه، فأما ما يكون راويه منهم و طريقة أصحابهم، فقد بينا أن المعلوم خلاف ذلك، و بينا الفرق بين ذلك و بين القياس أيضا، و أنه لو كان معلوما حظر العمل بخبر الواحد لجرى مجرى العلم بحظر القياس، و قد علم خلاف ذلك.

فإن قيل: أ ليس شيوخكم لا تزال يناظرون خصومهم في أن خبر الواحد لا يعمل به، و يدفعونهم عن صحة ذلك، حتى إن منهم من يقول: «لا يجوز ذلك عقلا»، و منهم من يقول: «لا يجوز ذلك لأن السمع لم يرد به»، و ما رأينا أحدا منهم تكلم في جواز ذلك، و لا صنف فيه كتابا و لا أملى فيه مسألة، فكيف تدعون أنتم خلاف ذلك؟

قيل له: من أشرت إليهم من المنكرين لأخبار الآحاد إنما كلموا من خالفهم في الاعتقاد و دفعوهم عن وجوب العمل بما يروونه من الأخبار المتضمنة للأحكام التي يروون هم خلافها، و ذلك صحيح على ما قدمنا، و لم نجدهم اختلفوا فيما بينهم، و أنكر بعضهم على بعض العمل بما يروونه، إلا مسائل دل الدليل الموجب للعلم على صحتها، فإذا خالفوهم فيها أنكروا عليهم لمكان الأدلة الموجبة للعلم، و الأخبار المتواترة بخلافه. (العدة ج ۱ ص ۱۲۷)

و شیخ بهتر می تواند منظور استادش را روشن کند. بعد می گویند چرا به اخبار آحاد اهل سنت عمل نمی کنید اما به اخبار واحد خودتان عمل می کنید؟ جواب می دهند اخبار ما اخبار عدول است و این ملازم با عمل به اخبار فساق و غیر عدول ندارد.

حق این است که اگر شیخ واقعا چنین چیزی بگوید حرفی نیست اما در مقام تقیه سید می توانست بگوید اخبار آحاد حجت نیست نه اینکه بگوید عمل به آن مثل عمل به قیاس است.

۳. آنچه به نظر ما می رسد کلام مرحوم سید توجیه دیگری دارد. مرحوم سید ادعای اجماع بر بطلان خبر واحد می کند و این از مواردی است که سید ادعای اجماع علی القاعده دارد.

ما در اجماعات علی القاعده دو تصویر ارائه کردیم یک تصویر ادعایی بود که با نقل خلاف از خود مدعی اجماع در همان مساله قرین بود. گفتیم منظور این است که مدرک در این جا مقتضی چنین حکمی است و اگر کسی فتوای خلاف بیان کرده است به خاطر شبهه ای است که در ذهنش بوده است و گرنه باید همین نظر را می داد.

همان حرف در اینجا قابل پیاده شدن است. سید می خواهد بگوید بطلان حجیت ظن از قبیل بطلان قیاس است هر چند بعضی خیال کرده اند که خبر واحد حجت است به خاطر برخی از ادله اما از نظر من عمل به آن مثل عمل به قیاس باطل است یعنی همه قبول دارند ظنی که دلیل بر اعتبارش نباشد بطلانش مثل بطلان قیاس است و از نظر من سید خبر واحد دلیلی بر اعتبارش نیست و کسانی که قائل به حجیت خبر واحد هستند راه را به خطا رفتند.

و لذا خود سید می گوید اگر اشکال شود که محدثین شیعه به اخبار عمل می کنند تا جایی که گفته اند اذا تعارض الخبران خبری که مخالف عامه است به آن اخذ کنید پس ادعای اجماع شما اشتباه است.

ایشان جواب می دهد که منظور ما این است که بزرگانی که اقوال آنها قابل اعتنا ست به خبر عمل نمی کنند. پس معلوم می شود اجماع ادعایی سید مرتضی اجماع به معنای موافقت کل نیست بلکه یعنی کسانی که شبهه ندارند چنین حرفی دارند.

و ثانیا عبارتی ایشان در الذریعه دارد که موید این است:

ایشان در الذریعه می فرمایند فصل فی اثبات التعبد بخبر الواحد او نفی ذلک و می فرمایند:

الصّحيح أنّ العبادة ما وردت بذلك، و إن كان العقل يجوّز التّعبّد بذلك و غير محيل له، على ما مضى في الباب الأوّل، و وافق على ذلك كلّ من منع عقلا من العبادة به من النّظّام و غيره من المتكلّمين.

و ذهب الفقهاء و أكثر المتكلّمين إلى أنّ العبادة قد وردت بالعمل بخبر الواحد في الشّريعة. و كان أبو عليّ الجبّائي لا يعمل بخبر الواحد في الشّريعة، و يعمل بخبر الاثنين فصاعدا، و يجريه مجرى الشّهادة.

و الّذي يدلّ على صحّة ما ذهبنا إليه أنّه لا خلاف بيننا و بين محصّلي مخالفينا في هذه المسألة أنّ العبادة بقبول خبر الواحد و العمل به طريقة الشّرع و المصالح، فجرى مجرى سائر العبادات الشّرعيّة في اتّباع المصلحة، و أنّ العقل غير دالّ عليه، و إذا فقدنا في أدلّة الشّرع ما يدلّ على وجوب العمل به؛ علمنا انتفاء العبادة به، كما نقول في سائر الشّرعيّات و العبادات الزّائدة على ما أثبتناه و علمناه (الذریعة ج ۲ ص ۵۲)

در اینجا سید حتی ادعای اجماع بر بطلان هم نکرده است بلکه می گوید صحیح عدم تعبد به خبر واحد است.

این عبارت سید صریح است که ایشان علی القاعده ادعای اجماع کرده است.

بعد می فرمایند:

و على هذه الطّريقة نعوّل كلّنا في نفى‏ صلاة زائدة و صوم شهر زائد على ما عرفناه، و في أنّ مدّعى النّبوة و لا معجز على يده ليس بنبيّ. و ليس لأحد أن يقول: إنّما علمت أنّه لا صلاة زائدة على الخمس مفروضة، و لا صيام مفروض زائد على شهر رمضان، بالإجماع، لأنّا نعلم أنّهم لو لم يجمعوا على ذلك، و خالف بعضهم فيه؛ لكان المفزع فيه إلى هذه الطّريقة الّتي ذكرناها، و قد بيّنّا صحّة الاعتماد على هذه الطّريقة، و إبطال شبهة من اشتبه عليه ذلك في مواضع من كلامنا، و استقصيناه.   (الذریعة ج ۲ ص ۵۳)

این عبارت نشان می دهد که عدم حجیت خبر واحد اجماعی نبوده است اما سید معتقد است این قول به خاطر شبهه است و باید شبهه برطرف شود.

در حقیقت ایشان چون می بیند بر کبرای حرمت عمل به ظن غیر معتبر اجماع وجود دارد ایشان ادعا کرده است خبر واحد هم صغرای همین کبری است. و تطبیق مورد بر آن کبری نظر خود سید است.

جلسه شصتم ۱۵ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
اولین بحثی که مرحوم آخوند مطرح کرده اند بحث اصولی بودن مساله است.

ایشان می فرمایند مطابق نظر ما که موضوع علم اصول هر چه در طریق استنباط حکم شرعی قرار بگیرد می باشد مساله حجیت خبر واحد جزو مسائل علم اصول است.

در استنباط احکام شرعی ناچار به بکار گیری مساله حجیت خبر واحد هستیم و همین برای اصولی بودن مساله کافی است. و لازم نیست بحث در آن مساله بحث از عوارض ادله اربعه باشد هر چند مشهور بین محققین اصولی این است. که موضوع علم اصول را ادله اربعه می دانند و در علم اصول از احوال ادله اربعه و از عوارض آنها باید بحث کرد.

مرحوم آخوند می فرمایند دلیلی بر اینکه موضوع علم اصول را باید خصوص ادله اربعه قرار دهیم وجود ندارد.

و لذا موضوع به نظر ما هر آنچه در طریق استنباط احکام شرعی دخل دارند می باشد.

اما اگر کسی این را نپذیرد و بگوید موضوع علم اصول ادله اربعه است باید بپذیریم که حجیت خبر واحد بحث اصولی نیست.

مرحوم صاحب فصول با تحفظ بر این مبنای معروف که موضوع علم اصول ادله اربعه است خواسته است بحث حجیت خبر واحد را در مسائل علم اصول داخل کند.

ایشان فرموده اند آنچه در بحث حجیت خبر واحد از آن بحث می شود این است که آیا خبر واحد دلیل است یا نه؟ آیا خبر واحد سنت است یا نه؟ بحث از دلیلیت دلیل بحث از عوارض دلیل است همان طوری که بحث از امور بعد از فراغ از دلیلیت بحث از عوارض است و داخل در مسائل است مثل بحث حجیت ظواهر کتاب که بحث از دلیلیت کتاب نیست بلکه بعد از فراغ از دلیلیت کتاب بحث می کنیم آیا ظاهر آن حجت است یا نه همین طور بحث از اصل دلیلیت دلیل داخل در مسائل است.

در حقیقت ایشان می فرمایند آنچه جزو موضوع علم اصول است سنت به معنای عام است یعنی به معنایی که شامل خبر هم می شود و بحثی که می شود این است که آیا خبر دلیل هست یا نه؟ (الفصول ص ۱۱)

این بیان مرحوم صاحب فصول برای ادراج مساله حجیت خبر در مسائل علم اصول است.

مرحوم آخوند می فرمایند این حرف صحیح نیست چون خبر سنت نیست. سنت عبارت است از قول و فعل و تقریر معصوم و خبر حاکی از سنت است. اگر بنا باشد موضوع علم اصول ادله اربعه باشد که یکی از آنها سنت است در این صورت خبر جزو سنت نیست چون خبر حکایت از سنت می کند و چون حکایت آن قطعی نیست بحث از حجیت آن مطرح می شود و اگر قرار است مسائل علم اصول بحث از عوارض سنت باشد بحث از حجیت خبر بحث اصولی نخواهد بود بلکه بحث از حجیت قول امام معصوم علیه السلام از عوارض سنت است که آن هم مساله کلامی است.

مرحوم شیخ بیان دیگری برای درج مساله خبر واحد در مسائل علم اصول بیان کرده اند. ایشان فرموده اند با فرض اینکه موضوع علم اصول ادله اربعه است باز هم مساله حجیت خبر واحد داخل در مسائل است چون بحث از خبر واحد بحث از سنت است.

سنتی که اعتبار آن مفروغ است یعنی فعل و تقریر و قول معصوم آیا با خبر واحد ثابت می شود؟ بعد از فراغ از دلیلیت سنت که مقطوع الاعتبار است آیا آن سنت به واسطه خبر واحد تنجز پیدا می کند؟ آیا تعبدا ثابت می شود؟ بحث از ثبوت تعبدی سنتی است که مفروغ الاعتبار است و این بحث از عوارض موضوع است.

چون موضوع سنت است و در ناحیه محمول بحث می کنیم که آیا این سنت با خبر واحد ثابت می شود یا نمی شود؟ پس بحث از عوارض موضوع است. (فرائد الاصول ج ۱ ص ۲۳۸)

مرحوم آخوند دو اشکال به این بیان دارند:

1. با این بیان بحث از عوارض سنت نکرده ایم بلکه بحث از عوارض مشکوک السنة کرده ایم. خبر واحد که سنت بودنش مفروض نیست بلکه مشکوک السنة است و بحث این است که آیا حجت است یا نه؟ سنت یعنی قول و فعل و تقریر معصوم و خبر واحد که این نیست چون اگر این بود که مفروغ الاعتبار است بلکه بحث از این است که آیا خبری که مشکوک السنة است یا معتبر است یا نه؟ بحث از مشکوک السنة بحث از عوارض سنت نیست.

2. بر فرض که بشود مساله حجیت خبر واحد را به عوارض از سنت برگرداند و بگوییم سنتی که حتما معتبر است آیا به خبر ثابت می شود تعبدا و تنجز پیدا می کند؟

اما معیار در درج مساله در مسائل علم همان متن مساله است نه تاویل آن به چیزی که به مسائل علم بر می گردد. ما باید ببینیم عنوان مساله چیست؟ عنوان مساله این است که خبر واحد حجت است یا نه؟ اما اینکه ما این موضوع را تاویل کنیم به موضوع دیگری که ملازم با آن است اگر چه تاویل صحیحی است اما معیار درج مساله در مسائل علم اصول نیست.

بحث از وجوب و حرمت بحث فقهی است حال اگر با تاویل آن را به غیر فقه برگرداندیم باعث نمی شود که مساله فقهی نباشد.

معیار عنوان مساله است. و بحث از خبر واحد بحث از حجیت و عدم حجیت آن است نه بحث از ثبوت سنت با آن. پس باید موضوع علم اصول را طوری بیان کرد که شامل آن بشود نه اینکه موضوع را طوری بیان کنیم که ناچار به تاویل مسائل مطرح بشویم.

در رابطه با کلام ایشان باید این طور گفت:

اینکه ایشان می فرمایند عنوان مساله و متن مساله مهم است و تاویل آن فایده ندارد حرفی بدون دلیل است. چه دلیلی داریم که معیار در مساله این است که متن مساله اصولی باشد نه ملازمات آن؟

خود آخوند در بحث مقدمه واجب که متن مساله این است که آیا مقدمه واجب است یا نه؟ که مساله فقهی می شود فرمودند مقصود از بحث اینجا تلازم است نه وجوب مقدمه. یعنی بحث این است که آیا بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمة تلازم هست یا نیست. بله لازمه اثبات تلازم وجوب مقدمه است همان طور که لازمه اثبات حجیت خبر واحد ثبوت حرمت و وجوب و ... برای موضوعات مختلف است.

همین طور بحث از حرمت ضد هم بحث فقهی نیست با اینکه متن مساله فقهی است.

مرحوم آخوند پذیرفته اند که حقیقت بحث همان است که شیخ گفته است اما معیار در درج مساله در مسائل علم حقیقت بحث نیست. و این حرف صحیح نیست.

و لذا به نظر ما کلام مرحوم شیخ متین است و مرحوم اصفهانی هم در مقام کلام ایشان را تحکیم کرده است و پذیرفته است البته مرحوم اصفهانی دو تقریب برای کلام شیخ ذکر کرده است. (نهایة الدرایة ج ۳ ص ۲۰۰)

اما با این حال چون ما پذیرفته ایم که موضوع علم اصول هر آنچه مدخلیت در استنباط احکام شرعی دارد می باشد نیازی به این بحث نیست.

در مسائل فقهی و قواعد فقهی مستقیما از حکم بحث می شود اعم از حکم وضعی و تکلیفی اما در علم اصول بحث از اموری است که نتایج آنها دخیل در استنباط حکم شرعی است و گرنه بحث مستقیما از احکام نیست.

بعد از این مرحوم آخوند وارد بحث اصلی می شوند که آیا خبر واحد حجت است یا نه؟

مشهور بین متقدمین و متاخرین حجیت خبر واحد است و در مساله ادعای اجماع هم شده است. مرحوم آخوند ابتدا قول مخالف را ذکر می کنند و آن را رد می کنند و بعد برای حجیت خبر استدلال می کنند.

به جمعی از علماء و بزرگان نسبت داده شده است که منکر حجیت خبر هستند مثل سید مرتضی، ابن براج و ابن ادریس و ... تا جایی که برخی از این بزرگان ادعای اجماع بر عدم حجیت خبر کرده اند. بلکه حتی گفته اند عدم حجیت خبر عند الامامیه از امور ضروریه مثل بطلان قیاس است.

یعنی نه فقط حجت نیست بلکه عدم حجیت آن ضروری است.

به هر حال مرحوم آخوند می فرمایند به وجوهی بر عدم حجیت استدلال شده است که اول آنها آیات است و در مبادی هر بحث از حجیت غیر علم مطرح است.

لا تقفوا ما لیس لک به علم و آیات ناهی از متابعت ظن و عمل به غیر علم که مفید این است که حجیت فقط مختص به علم است.

و همین طور به برخی از روایات استدلال شده است که خبری که شاهدی از کتاب نداشته باشد اعتباری ندارد. و بحث ما در حجیت خبر واحد این است که لازم نیست خبر از کتاب شاهدی داشته باشد.

و همین طور به اجماع هم استدلال شده است بلکه به اینکه ضروری مذهب است.

سوالی مطرح می شود که چرا مرحوم آخوند این مسائل را مطرح کرده است؟ اگر این ها عموم باشند بعدا که دلیل بر حجیت می آوریم اینها را تخصیص می زند و این از قبیل تمسک به اصل در جایی که دلیل هست می باشد.

جواب این است که مرحوم آخوند هدفش این است که کاری کند که این ادله معارض با ادله حجیت نباشند یعنی توهم نشود که این موارد معارض با ادله حجیت خبر است بلکه حداکثر این موارد عام است و بعدا تخصیص می خورد.

جلسه پنجاه و نهم ۱۴ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

بحث در اعتبار شهرت بود. مشهور بین محققین این است که شهرت در فتوی اعتباری ندارد. هر چند بسیاری از محققین در مورد شهرت فتوا سعی می کنند مخالفت با مشهور نکنند حتی در حد احتیاط واجب. یعنی به خاطر شهرت اگر چه فتوا نمی دهند اما قائل به احتیاط واجب می شوند. و این در کلمات مرحوم بروجردی کاملا مشخص است.

گفتیم شهرت چند قسم دارد:

۱. گاهی در مقابل شهرت قول شاذ است.

۲. گاهی در مقابل شهرت قول دیگری است که آن هم مشهور است.

۳. و گاهی در مقابل مشهور فتوای به خلاف نیست اما این عدم خلاف به خاطر مطرح نشدن مساله در کلمات بعضی از علماء است.

و از جهت دیگر تقسیم می شد به شهرت در مسائل عام الابتلاء و شهرت در غیر آن.

و از جهت سوم تقسیم می شد به شهرت بین قدمای اصحاب و شهرت بین متاخرین.

اگر شهرت در مساله ای عام الابتلاء فرض شود مثل مساله بلوغ یا غسل جمعه و ... که محل ابتلای عموم است. بر خلاف مسائلی که این چنین نیستند، و در قبال شهرت یا قول شاذ بود یا اینکه قول به خلاف نبود و شهرت در بین قدماء باشد در این مسائل شهرت حجت است بنابر وجهی که در بیان حجیت اجماع گفته شد. یعنی در حقیقت شهرت در این موارد اعتباری ندارد بلکه عدم اشتهار قول دیگر موجب وثوق و اطمینان به قول مشهور است. یعنی در حقیقت عدم اشتهار دلیل بر عدم حقانیت است و از آنجا که قول منحصر در این دو قول است عدم حقانیت یکی مستلزم حقانیت دیگری است.

به تعبیر دیگر اجماع موضوعیت ندارد بلکه آنچه اقتضای اعتبار دارد اشتهار است هر چند در مقابل قول مشهور قول به خلاف هم باشد و وجود قول مخالف هر چند مانع از تحقق اجماع است اما مانع از اعتبار نیست.

و اما اگر مساله از مسائل عام الابتلاء نبود گاهی در این مسائل فتوایی مشهور است و در مقابل آن فتوای دیگری نیست از باب اینکه عده ای مساله را مطرح نکرده اند و گاهی در قبال فتوای مشهور قول شاذی هست.

اگر بنا باشد مساله ای که عمومیت بلوی ندارد اگر شهرت در آن در بین قدماء باشد و همان شروط مساله اجماع هم تصور شود مثل اینکه مدرک یا چیزی که صلاحیت مدرک بودن داشته باشد نباشد و قاعده و عقل هم در این بین نباشد و در مقابل آن هم قول به خلاف وجود ندارد ادعای اعتبار این شهرت گزاف نیست.

مثلا در بحث اینکه در شکسته شدن نماز باید هشت فرسخ مسافت پیموده شود، مشهور می گویند هشت فرسخ تلفیقی یعنی رفت و برگشت هم کافی است. در این مساله قیدی محل بحث است و آن اینکه آیا برگشت در همان روز در شکسته شدن نماز شرط است یا نه؟ یعنی اگر همان روز برنگردد نمازش شکسته نیست؟ مشهور بین قدماء این است که شرط شکسته شدن نماز در مسافت تلفیقی برگشت در همان روز است. اما متاخرین با این قول مخالفت کردند که نصوص اطلاق دارد و گفته شده که اقل مسافتی که نماز مسافر در آن شکسته است چهار فرسخ رفت و چهار فرسخ برگشت است و نگفته است باید در همان روز برگردد.

اما عده ای از علماء مثل آقای بروجردی در این مورد می فرمایند احتیاط نباید ترک شود. و قضیه برگشت در همان روز مساله ای نیست که بگوییم بر اساس حکم عقل فهمیده شود یا اینکه مدرکی مثل اطلاق و ... داشته باشد. بلکه اطلاق نصوص بر خلاف آن است. لذا به همان نکته ای که اجماع فقهای نزدیک به عصر حضور کاشف از ارتکاز حکم در عصر معصوم بود در اینجا هم چنین ادعایی بعید نیست.

و شاید در خیلی مسائل ما اصلا امکان تحصیل اجماع نداشته باشیم چون بسیاری از اقوال به دست ما نرسیده است اما شهرت برای ما قابل تحصیل و قابل دسترسی است.

اما اگر در مقابلش قول شاذی باشد اگر این قول به حدی باشد که مخل به اجماع هم باشد مخل به شهرت هم خواهد بود. و روشن است که اگر در مقابل قول مشهوری باشد دیگر شهرت با این بیان یقینا حجت نیست.

و البته همه این ها در مسائلی است که مدرکی وجود ندارد. اما در جایی که مدرکی وجود دارد اگر شهرت موافق با آن باشد آیا شهرت می تواند جابر ضعف سند یا ضعف دلالی باشد؟ و اگر مخالف با آن باشد آیا شهرت باعث وهن و ضعف مدرک هست؟

بحث ما در شهرت فتوایی است و این حرف را در شهرت فتوایی مطرح می کنیم.

این همان بحث است که آیا شهرت در فتوی جابر یا موهن سند یا دلالت هست یا نه؟ و جای بحث هم همین جا ست اما بزرگان اینجا مطرح نکرده اند و مقداری از بحث را در تعادل و تراجیح مطرح کرده اند و لذا اگر چه جای بحث همین جاست اما ما هم مطابق با نظر بزرگان تفصیل بحث را در همان جا مطرح خواهیم کرد.

گفتیم در جایی که همه فقهاء در مساله از مدرک چیزی فهمیده اند که ما غیر آن را می فهمیم در این موارد هر چند قائل به اعتبار فهم فقهاء و اجماع هم نباشیم اما نمی توانیم به فهم خودمان هم اعتناء  کنیم. چون گفتیم فهم ما در جایی اعتبار دارد که بتوان اثبات کرد در عصر ائمه علیهم السلام هم همین معنا از آن فهمیده می شده است و فهم فعلی ما اثبات وضع فعلی می کند و اینکه همین وضع در آن موقع هم بوده است با اصل عدم نقل است و این اصل جایی که فهم عموم و مشهور فقهاء بر خلاف آن باشد جاری نیست.

تفصیل بحث ان شاء الله در همان جایی که همه متعرض شده اند.

بعد از این مرحوم آخوند وارد بحث خبر واحد شده اند. آیا خبر واحد معتبر است؟ خبر واحد در اصطلاح اصولی محل بحث ما ست.

یا اینکه خبر واحد قابل اعتماد نیست و دلیلی بر اعتبار آن نداریم؟

معروف و مشهور در بین محققین حجیت خبر واحد به ملاک ظن خاص است. در قبال اعتبار خبر به ملاک انسداد و ظن عام است. به تعبیر دیگر خبر واحد بالاتفاق حجت است اما نزد مشهور به ملاک ظن خاص است و در نزد غیر مشهور به ملاک ظن عام است.

و جمعی هم مدعی اند که ما در تمام موارد علم داریم و اصلا نیاز به خبر واحد نداریم و آنچه ما از آن تعبیر به خبر واحد می کنیم آنها به خبر واحد مقرون به قرینه تعبیر می کنند. و لذا حتی بزرگانی مثل سید یا ابن ادریس هم به این اخبار عمل می کرده اند اما از نظر آنها این اخبار چون مقرون به قرینه بوده است علم آور بوده است.

پس خبر واحد شکی نیست که حجت است اما گاهی از باب ظن خاص و گاهی از باب انسداد و گاهی از باب علم.

هر یک از این اقوال ثمراتی دارند مثلا اگر بنا باشد به اخبار به ملاک ظن خاص اعتماد کنیم به همه آن اعتماد می شود چه عام باشد و چه خاص ابشد اما اگر به اخبار به ملاک انسداد عمل کنیم دیگر نمی توان به همه آنها عمل کرد بلکه اگر دلیل عامی باشد و علم به تخصیص آن هم نباشد دیگر نمی توان به خبر خاص عمل کرد.

خصوصا اگر عام الزامی باشد.

بنابراین ثمرات این اقوال متفاوت است لذا باید از حجیت خبر واحد بحث کنیم تا مشخص شود که خبر واحد را بنابر چه مبنایی پذیرفته ایم و صرف اینکه حجیت خبر واحد اجماعی است برای عمل به آن کافی نیست.

جلسه پنجاه و هشتم ۱۱ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱

بحث در حجیت شهرت بود و گفتیم شهرت گاهی روایی است و گاهی فتوایی است.

و آنچه محل بحث ماست حجیت شهرت در فتواست. کلام مرحوم آخود را بیان کردیم و ایشان چهار وجه برای اثبات حجیت متعرض شدند و همه را نقد کردند و گفتند شهرت حجیتی ندارد.

سه وجه اول در کلام مرحوم شیخ هم ذکر شده است البته با تفصیل بیشتر و نقدهای مرحوم آخوند هم همان است که شیخ فرموده است و فقط وجه چهارم در کلام شیخ ذکر نشده است.

و آن هم این بود که در سیره عقلا تفاوتی در عمل به خبر واحد و شهرت نیست و ظنی که از شهرت حاصل می شود بیشتر از ظن حاصل از خبر واحد است.

ایشان می فرمایند این ادعا بعید نیست اما دون اثباته خرط القتاد.

بین این دو کلام تهافتی نیست. ایشان می فرمایند اینکه کسی بگوید در سیره عقلا تفاوتی بین عمل به خبر و عمل به شهرت نیست و سیره عقلا مطلق است بعید نیست.

اما مثبتی ندارد و محرزی ندارد و اثبات شمول این سیره برای دیگران دونه خرط القتاد است چون بالاخره هر کسی خودش جزو عقلا ست و اگر چنین اطلاقی را ندید اثبات اطلاق سیره برای او خیلی مشکل است.

مرحوم شیخ هم از مشهوره و مقبوله بحث کرده اند.

مرحوم آخوند گفتند این دو روایت مربوط به شهرت روایی است نه شهرت فتوایی.

و مرحوم شیخ علاوه بر این گفته است این دو روایت مربوط به اجماع در روایت است نه شهرت. خصوصا مقبوله که می گوید فان المجمع علیه یعنی اجماع و حمل اجماع بر شهرت خلاف ظاهر است.

و تقابل شهرت و اجماع در اصطلاح اصول است و گرنه از نظر لغوی شهرت بر اجماع هم قابل اطلاق است.

اما به نظر ما مورد مقبوله شهرت فتوایی است یعنی هم مربوط به روایت نیست و هم اجماع نیست.

فرض روایت جایی است که متخاصمین به دو قاضی رجوع کرده اند که هر دو قاضی اختلاف در حکم داشته اند و این اختلاف در حکم یعنی اختلاف در فتوا داشته اند هر چند این اختلاف فتوا به خاطر اختلاف روایات بوده باشد.

روایت در زمان قدیم مرادف با فتوا بوده است و صرف نقل روایت نبوده است.  اینکه در مقبوله می گوید به خاطر روایت اختلاف وجود دارد یعنی به خاطر اختلاف روایات، فتوا و نظر آنها متفاوت شده است و لذا شهرت در روایت به معنای شهرت در فتوا ست.

آنچه در روایت فرض شده است اختلاف در فتوا ست و اختلاف در روایت تعبیر دیگری از اختلاف در فتوا ست. و در مورد روایت هم فرض این است که اجماعی بر فتوا شکل نگرفته است. چون فرض این است که فتوا و روایت دیگری هم وجود دارد و لذا بحث اشتهار در نقل هم مراد نیست بلکه حتی ممکن است آن قاضی حتی روایت خلاف نظر خودش را هم نقل کرده باشد.

و تعلیل امام که می فرمایند فان المجمع علیه لا ریب فیه کی صحیح است؟ آیا اگر همه نقل کنند و رد کنند هم لا ریب فیه است؟ در چه موقع مجمع علیه یا مشهور لا ریب فیه است؟ وقتی که به عنوان اعتماد نقل شود یعنی بر آن اعتماد شود و مطابقش فتوا داده شود و گرنه هر روایت مشهور در نقلی که لا ریب فیه نیست. و گرنه برخی روایات مشهور در نقل است اما در مقام رد است آیا این حجت است؟ آیا این لا ریب فیه است؟ از شیخ خیلی بعید است.

پس حرف شیخ صحیح نیست.

اصلا تعلیل روایت ناظر به همان نکته ای است که گفتیم. پس روایت مربوط به شهرت در افتا است اما در مقام قضاء است.

و بیانی هم در گذشته داشتیم که گفتیم عمر بن حنظله در عصر معصوم بوده است و شهرت فتوا در زمان امام معصوم علیه السلام ملازم با اثبات و صحت آن است و اصلا شهرت یک فتوا در زمان حضور معصوم خود نشان دهنده تایید از طرف معصوم است و گرنه با رد معصوم علیه السلام دیگر فتوا مشهور نخواهد بود.

و با این بیان به راحتی می توان از باب قضا تعدی کرد و باب قضا خصوصیتی ندارد.

بعد مرحوم شیخ می فرمایند موکد این که منظور از شهرت در روایت اجماع است این است که هر دو روایت را مشهور تصور کرده است. در حالی که در مقابل شهرت شاذ است.

پس روایت ناظر به شهرت در روایت است و منظور از شهرت هم اجماع است. چون اجماع در نقل دو خبر متفاوت و متضاد ممکن است اما شهرت و اجماع در دو فتوای متضاد معنا ندارد.

و این از غرائبی است که از شیخ صادر شده است. آنچه معنا ندارد شهرت مطلقی که در مقابلش شاذ باشد معنا ندارد اما شهرت اشکالی ندارد و فتاوای مشهور مخالف با هم خیلی داریم.

اتفاقا شیخ شهرت را به معنای اصطلاحی در نظر گرفته است و بر روایت تحمیل می کند چون شهرت مصطلح یعنی شهرتی که در مقابلش شاذ باشد و این از لغزش های شیخ است که باعث لغزیدن دیگران هم شده است و دیگران هم همین حرف شیخ را تکرار کرده اند.

تا اینجا کلمات بزرگان را نقل کردیم.

اما نظر ما در بحث شهرت تفصیل است.

همان طور که گذشت شهرت گاهی روایی است وگاهی فتوایی است.

شهرت در فتوا سه فرض دارد:

۱. در مقابل فتوای مشهور، فتوای شاذ است.

۲. در مقابل فتوای مشهور، فتوای مشهور دیگر قرار دارد.

۳. در مقابل مشهور، مخالفی نیست از این باب که عده ای متعرض مساله نشده اند تا موافقت یا مخالفت آن مشخص شود. در این جا صحیح است بگوییم شهرت دارد، ولی با وجود اینکه فتوای بر خلاف نیست اجماعی نیست چون برخی اصلا مساله را مطرح نکرده اند.

و شهرت گاهی بین اصحاب ائمه است که این اصلا محل بحث ما نیست و این را قبلا در بحث اجماع مطرح کردیم که اگر شهرت در عصر امام معصوم اثبات شود حکم شرعی با آن اثبات می شود.

و گاهی شهرت متاخر از عصر ائمه است و خود این نیز دو قسم است:

گاهی شهرت در فتوای قدماء است. یعنی شهرت گاهی در طبقه متصل به عصر حضور است.

و گاهی شهرت در فتوای متاخرین است. یعنی فقهایی که متصل به عصر حضور نیستند.

و تقسیم سوم این است که گاهی شهرت در مسائل عام الابتلاء است و گاهی در مسائل غیر عام البلوی است.

 

جلسه پنجاه و هفتم ۹ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
مرحوم آخوند بعد از بحث اجماع، سه تنبیه را ذکر کرده اند که سومی آن نقل تواتر است که گذشت.

تنبیه اولی که ایشان ذکر می کنند این است که روشن شد اجماع مبتنی بر وجوه و مبانی مختلفی است.

1. قاعده لطف. که ملازمه اقوال فقهاء با قول معصوم علیه السلام بنابر قاعده عقلی لطف است. به همان معنای مشهوری که گفته اند. و ایشان می فرمایند ما قاعده لطف را قبول نداریم. و لازم نیست امام قول حق را روشن کند خصوصا نسبت به عصر واحد.

2. ملازمه اتفاقی. یعنی از باب حدس است و ملازمه اتفاقی باشد یعنی اجماع اتفاقا منشا علم به رای معصوم باشد. مرحوم آخوند می فرمایند ملازمه قابل اثباتی وجود ندارد.

3. اجماع بر اساس ملازمه عادی یعنی عادتا اتفاق فقها کاشف از رای معصوم به نحو حدس جازم است. ایشان می فرمایند ملازمه ای وجود ندارد. و ممکن است آنها بر اساس استنباط و اجتهاد به نتیجه ای برسند که ما به خلاف آن برسیم.

4. اجماع دخولی که علم به دخول معصوم در ضمن مجمعین است. ایشان می فرمایند اگر جایی این اجماع محقق شود حجت است اما هیچ گاه اتفاق نمی افتد که حتی علم اجمالی به دخول معصوم در بین مجمعین داشته باشیم.

5. اجماع تشرفی یعنی اینکه کسی به خاطر تشرف به خدمت معصوم علیه السلام رای معصوم را کشف کرده باشد و بعد نسبت به اجماع بدهد. اما این هم به ندرت شاید اتفاق بیافتد.

ایشان این وجه را رد نکرده است و اگر در حق کسی قابل تحقق باشد حجت است.

اما تنبیه دوم این است که اگر دو نفر بر دو امر مختلف نقل اجماع کنند. مثلا یکی بر عدم وجوب نماز جمعه در عصر غیبت نقل اجماع کند و دیگری بر وجوب نماز جمعه در عصر غیبت نقل اجماع کند.

مرحوم آخوند می فرمایند شکی نیست که از باب نقل سبب در آنها تعارضی نیست بلکه اگر تعارضی باشد از ناحیه نقل مسبب و قول معصوم است.

یعنی یکی فتوای عده ای را نقل کرده است که از نظر او ملازم با قول امام بوده است و دیگری فتوای عده دیگری را نقل کرده است که از نظر او هم ملازم با قول امام بوده است.

پس در نقل سبب اشکالی نیست و تعارضی نیست اما در استلزام این سبب با قول معصوم اشتباه کرده اند.

بله آن فتاوایی که ناقل اجماع در این صورت نقل می کند نه سبب و نه جزء سبب خواهد بود و لذا نقل اجماع حجت نخواهد بود.

و حرف های سابق در اینجا جاری نیست و منقول نه سبب است و نه جزء سبب است چون سببیت جایی است که مبتلای به مانع نباشد این فتاوا حتی اگر محصل هم بودند وقتی سبب یا جزء سبب برای رای امام است که معارض نداشته باشند و گرنه سبب برای قول امام نیست لذا وقتی هم نقل بشوند باز هم اثری ندارد.

بله شاید گاهی اتفاق بیافتد که از نقل یک طرف اطمینان حاصل شود و نقل طرف مقابل تاثیری نداشته باشد. یعنی به واسطه نقل فتوای عده ای خاص شما علم رای معصوم پیدا می کنید یعنی فتاوایی را نقل کرده است که اگر محصل بودند حتی با وجود معارض باز هم از نظر منقول الیه ملازم با قول معصوم است در این صورت نقل هم حجت است.

مثلا برای منقول الیه فتاوای متقدمین ملازم با قول معصوم است در اینجا حتی اگر فرد تحصیل کند و بداند که اقوال متاخرین همه مخالف با این مساله است باز هم از نظرش کاشف از رای معصوم است پس اگر برای او نقل شد همین کافی است.

بله چون در نقل اجماعات، اقوال به طور اجمالی نقل می شوند و تفصیلی در مساله نیست خیلی بعید است که چنین چیزی نقل شود به خلاف جایی که اجماع منقول به تفصیل نقل قول کرده باشد.

که در اینجا احتمال دارد آن صورت پیش بیاید. مثلا بفهمیم که قول یک طرف ناشی از شبهه ای است و لذا قول طرف مقابل به نظر هنوز کاشف از رای معصوم باشد.

برخی از بزرگان کلام آخوند در این قسمت را طور دیگری تلقی کرده اند و معنا کرده اند که به نظر ما صحیح نیست.

در حقیقت خلاصه کلام مرحوم آخوند این است که ایشان اجماع محصل را حجت نمی دانند و ممکن هم نمی دانند بله اگر کسی حجیت اجماع را بپذیرد نقل اجماع برای او خوب است اما از نظر آخوند چون وجهی برای حجیت اجماع محصل نیست پس حتی اگر برای ایشان اجماع هم نقل شود باز هم اثری ندارد.

شهرت

بعد از این مرحوم آخوند وارد بحث شهرت شده اند و منظور ایشان شهرت محصل است و بر اساس حرف هایی که در نقل اجماع گفته اند مساله شهرت منقول هم روشن می شود.

بحث در شهرت دو قسمت دارد: یکی شهرت در روایت و دیگری شهرت در فتوا.

یکی در بحث تعادل و تراجیح است که بحث شهرت در روایت است و یکی هم همین جا ست که بحث شهرت در فتوا ست.

مرحوم آخوند می فرمایند دلیلی بر حجیت شهرت فتوایی نداریم. و البته وقتی ایشان اجماع را نپذیرفتند به طریق اولی شهرت را نخواهند پذیرفت.

وجه اول: در مقابل عده ای گفته اند ادله ای که دال بر اعتبار خبر واحد است به طریق اولی دال بر اعتبار شهرت فتوایی است. چرا که خبر واحد در خیلی مواقع مفید ظن هم نیست و حتی اگر مفید ظن هم باشد ظن حاصل از شهرت یقینا بیشتر است.

مرحوم آخوند می فرمایند از کجا معلوم که ملاک حجیت خبر واحد حصول ظن است؟ تا اگر شهرت ظن اقوایی تحصیل کند آن هم حجت باشد. شاید شارع دیده است خبر واحد احتمال موافقت با واقعش بیشتر است و یا اینکه چون نقل حسی است و ... حجت است و این ملازمه ندارد که شهرتی که از مسائل حدسی حاصل می شود هر چند ظن اقوی باشد حجت باشد.

و ثانیا ما قطع داریم که خبر واحد را به ملاک ظن حجت ندانسته است. با ادله کثیری که مبنی بر حرمت عمل به ظن داریم یقین داریم حجیت خبر واحد به خاطر مصلحت دیگری است نه به خاطر ظن.

وجه دوم: استدلال به مقبوله عمر بن حنظله است.

که قبلا گفتیم مقصود از مجمع علیه به قرینه مورد روایت همان مشهور است و تعلیل روایت اقتضا می کند که هر مشهوری لاریب فیه است. چون در آن تعبیر شده است که در مشهور (یا مجمع علیه) لا ریب فیه. پس اگر چه مورد روایت شهرت روایی است اما تعلیل عام است.

وجه سوم: روایت مشهوره ابی خدیجه است که در آن آمده است خذ بما اشتهر بین اصحابک که در آن تعلیل هم ذکر نشده است و به اطلاق آن تمسک می شود که اقتضا می کند به هر مشهوری می شود تمسک کرد.

مرحوم آخوند می فرمایند مورد مقبوله و مشهوره روایت مشهور و معروف است و محل بحث ما فتوای مشهور است و بین دو مساله تلازمی نیست. منظور از موصول در روایت که ما اشتهر گفته است روایت مشهور است نه مطلق مشهور.

وجه چهارم: بعید نیست کسی ادعا کند سیره عقلا بر عمل به مطلق ظن است و شهرت هم مصداقی از آن است.

جواب آخوند این است که این امر اگر چه ممکن است اما دلیلی برای اثبات آن نیست. و دون اثباته خرط القتاد.

پس از نظر ایشان دلیلی بر اعتبار شهرت نداریم.

ما نیز قبلا در بحث اجماع مقبوله را به طور کامل بررسی کردیم. اما به نظر ما در حجیت شهرت تفصیلی است که خواهد آمد.

جلسه پنجاه و ششم ۸ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
بحث در اشکالی بود که مرحوم اصفهانی به مرحوم آخوند در فرض نقل اجماع متضمن نقل جزء سبب به نظر منقول الیه بود.

فرض ما این بود که اگر به نظر منقول الیه مثلا فتوای صد نفر موجب علم به رای معصوم علیه السلام است و به نظر ناقل اجماع فتوای شصت نفر موجب علم است. نقل اجماع توسط او برای منقول الیه این اثر را دارد که اگر منقول الیه به آن اجماع منقول چهل فتوای محصل را ضمیمه کند یا چهل فتوای منقول دیگر را ضمیمه کند یا اماره ای دیگر که جبران نقص سبب کند در این صورت نقل اجماع برای منقول الیه اثر دارد و معتبر است و گرنه به درد نمی خورد و روشن است.

بله از حیث نقل مسبب گذشت که اگر منقول الیه معتقد به ملازمه باشد نقل اجماع اعتبار دارد و اگر معتقد به ملازمه نباشد نقل اجماع من الحکایة اعتبار ندارد. که گفتیم یعنی من حیث الافتاء اعتبار دارد.

مرحوم اصفهانی اشکال کرده بودند که نقل جزء السبب ارزشی ندارد و حجت نیست چون شرط حجیت این است که باید آن چیز اثر داشته باشد و فرض این است که جزء السبب اینجا اثری ندارد. چون خود فتوا نه حکم شرعی است و نه موضوع حکم شرعی است و فرض هم این است که اثر مترتب بر فتاوا نیست بلکه مترتب بر قطع به قول معصوم است و سببیت فتاوا برای حصول قطع یا جز سبب بودن عقلی است نه شرعی. پس بنابراین نقل فتوا از حیث اینکه حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی نیست یا اثر شرعی ندارد فایده ای ندارد.

بعد فرمودند و لذا بین نقل اجماع و بین مواردی که مرحوم آخوند نقض کرده است تفاوت دارد. چون آنها دخالت در حکم شرعی دارند چون بیان خصوصیات متعلقات حکم شرعی، بیان قیود و ... اثر شرعی دارند اما فتوا نه حکم شرعی است نه موضوع حکم شرعی است نه از خصوصیات حکم شرعی است نه قید حکم شرعی است. به خلاف تعیین سائل که مکی است یا غیر آن که در تعیین موضوع دخالت دارد.

و بعد اشکال شد که تنجیز اثری است که قابلیت تعبد شرعی دارد و همین کافی است. و بعد مثال زدند که خبر متواتر سبب برای قطع است و اثر قطع تنجیز است با این حال این اثر به خود خبر هم نسبت داده می شود و لذا صحیح است که شارع بگوید اثری که بر خبر متواتر مترتب است (همان تنجیز که با واسطه است اما به خود خبر هم نسبت داده می شد) بر خبر واحد هم مترتب کنید. در محل بحث ما هم همین باشد. بر نقل جزء سبب تنجیز مترتب می شود که تنجیز بر قطع به فتوای صد نفر مترتب است اما صحیح است به خود فتوا هم نسبت داده شود. اثر تحصیل صد فتوا قطع به رای معصوم است و اثر قطع تنجیز است ولی می توان این اثر را به خود فتوا هم نسبت داد پس شارع می تواند بگوید اثری که بر تحصیل فتوای شصت نفر بالواسطه مترتب می شد همان اثر را بر نقل فتوای شصت نفر هم مترتب کنید.

هر چند در منزل علیه اثر متعلق به واسطه است اما در منزل متعلق به خود آن است. یعنی اثر می خواهد بالذات مترتب شود.

مرحوم اصفهانی فرمودند این حرف صحیح است در جایی که آن واسطه، واسطه در ثبوت باشد نه واسطه در عروض باشد.

اگر جایی اثر متعلق به واسطه بود و به خود اصل هم نسبت داده می شد و واسطه واسطه در ثبوت باشد اشکالی ندارد اثر ذی الواسطه بر منزل مترتب باشد.

اما اگر جایی اثر متعلق به ذی الواسطه نباشد بلکه اثر واسطه باشد و مجازا و غیر حقیقتا به ذی الواسطه نسبت داده شود یعنی واسطه در ثبوت نباشد بلکه واسطه در عروض باشد اینجا نمی توان گفت تنزیل اقتضا دارد این آثار هم بر منزل مترتب شود.

و چون تنجیز اثر قطع حاصل از فتاوا است و نسبت آن به خود فتاوا غیر حقیقی است و منجز حقیقی خود قطع است و فتاوا بالعنایه و مجاز علت برای تنجیز است نه اینکه حقیقتا سبب برای نتجیز باشد در اینجا نمی توان اثر واسطه را (قطع حاصل) بر منزل هم مترتب کرد.

بله اگر نقل تمام سبب شود حجت است و این اشکال وارد نیست اگر نقل همه فتاوا هم شود باز اثر متعلق به قطع است نه متعلق به فتاوا پس باید حجت نباشد چون قبلا جواب دادیم که نقل همه فتاوا ملازم با قول امام است. تنجیز در اینجا هم اثر قطع حاصل از فتاوا ست اما با اثبات ملزوم، لازم هم اثبات می شود و اثر لازم هم اثبات خواهد شد.

نتیجه حرف ایشان این است که چون تنجیز اثر فتاوا نیست بلکه اثر قطع حاصل از فتاوا است و خود فتاوا اثر شرعی دیگری هم ندارند و موضوع حکم شرعی هم نیستند بنابراین نمی شود ما را به نقل فتاوا متعبد کنند.

اما حق این است که این حرف اشتباه است. درست است که تنجز اثر قطع حاصل است اما این اثر به علت علت که همان فتاوا ست هم نسبت داده می شود حقیقتا. یعنی از موارد واسطه در ثبوت است.

و لذا شما خبر متواتر را حجت می دانید در حالی که قطع حاصل از خبر متواتر حجت است اما اشکالی ندارد حجیت را به خود خبر متواتر هم نسبت دهید. نسبت دادن اثر معلول به علت کاملا صحیح است.

مثلا حرارت متولد از آتش جایی را می سوزاند اما صحیح است گفته شود آتش اینجا را سوزانده است و این نسبت حقیقی است نه مجازی.

و لذا حق با مرحوم آخوند است و حکایت جزء سبب اثر دارد. یعنی از نظر ما نقل اجماع از همان کبرایی است که خود مرحوم اصفهانی هم قبول دارند که واسطه در ثبوت است.

مرحوم آقای صدر می گویند در دورانی که جوان بودم و هنوز مبانی منطق استقراء برایم روشن نبود اشکالی به آخوند کردم که محصل اشکالی که نقل می کنند همین کلام مرحوم اصفهانی است.

اشکال ایشان این بوده است که اگر خبر متواتر حجت است و نقل اجماع حجت است بگویید نقل اجماع حجت است چون اگر اجماع محصل باشد حجت بود پس نقلش هم باید حجت باشد در حالی که حجیت در اجماع محصل متعلق به خود اجماع نیست بلکه متعلق به تراکم احتمالاتی است که در نفس بر اساس حساب احتمالات در فتاوا حاصل می شود. حجیت متعلق به حالت نفسانی است نه متعلق به خود اجماع و لذا نقل اجماع حجت نیست.

روشن است که این همان حقیقت اشکال مرحوم اصفهانی است با بیانی دیگر.

آن حالت نفسانی که مرحوم صدر ادعا می کنند همان قطع است بله منشا قطع از نظر ایشان حساب احتمالات است.

همان جوابی که به اصفهانی دادیم به ایشان هم خواهیم داد. درست است که حجیت اثر آن حالت نفسانی است اما این اثر را می توان حقیقتا به سبب حالت نفسانی هم نسبت داد و سبب این حالت نفسانی همان فتاوا ست.

و خود ایشان می گوید بعدا این اشکال را از مرحوم آخوند دفع کردیم و گفتیم تعبد به نقل اجماع ممکن است به این بیان که چون ترتب این حالت نفسانی بر اساس معادله ریاضی بر فتاوا ترتب دائمی است (یعنی همان چیزی که ما از آن تعبیر به سببیت می کنیم) پس درست است اثر را به آن هم استناد بدهیم. (یعنی در حقیقت کشف سببیت کرده ایم).

و اینجا روشن است که تنجیز اثر بدون واسطه نقل اجماع است. و لذا شارع می تواند ما را متعبد به نقل اجماع کند. هر چند اثر با واسطه خود اجماع است.

و لذا خود مرحوم اصفهانی در ذیل تنبیه سوم مرحوم آخوند حرفی نزده است. تنبیه سوم آخوند این است که حالت نقل تواتر حال نقل اجماع است.

نقل تواتر در حقیقت متضمن دو چیز است نقل سبب و نقل مسبب که همان قول امام است. نقل تواتر از حیث نقل مسبب اگر به نظر منقول الیه هم ملازمه باشد حجت است ولی اگر ملازمه نبود حجت نیست.

ولی از حیث سبب همان حرف هایی که در نقل اجماع گفته ایم جاری است و مرحوم اصفهانی اینجا هیچ اشکالی نکرده اند.

مرحوم آخوند می فرمایند در نقل تواتر اگر به نظر منقول الیه ملازمه بین سبب و مسبب برقرار نباشد فایده ای ندارد مگر اینکه خود ثبوت تواتر برای ناقل دارای اثری برای منقول الیه باشد مثلا من حیث الافتاء اثر داشته باشد. یا مثلا جواز اقتدا به کسی که معتقد به تواتر عدم وجوب سوره در نماز است در حالی که من معتقد به وجوب سوره هستم در اینجا ثبوت تواتر برای خود امام کافی است چون در صحت ائتمام کافی است همین که صحت نماز برای خود امام ثابت باشد. و لذا اگر نماز امام به نظر خودش صحیح باشد هر چند به نظر من باطل باشد می توان به او اقتدا کرد و اعتقاد امام به تواتر منشا صحت واقعی نماز امام است و گفته شده است هر کجا نماز امام صحیح بود اقتدا به او جایز است و لذا در اینجا تواتر برای خود امام که ناقل است برای منقول الیه اثر دارد.

جلسه پنجاه و پنجم ۷ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
بعد از اینکه مرحوم آخوند وضعیت نقل اجماع را از حیث تضمن نقل و اشتمال آن بر حکایت از سبب که عبارت است از فتاوی و مسبب که عبارت است از قول امام به تفصیل بیان فرمود یک نتیجه گیری کلی در مقام بیان فرموده است که متضمن نکته جدیدی هم هست و آن اینکه نقل اجماع از حیث حکایت و نقل نسبت به مسبب چنانچه منقول الیه با ناقل متوافق در سببیت آن سبب برای قول امام باشد فرقی بین نقل اجماع و نقل خبر نیست و اگر کسی قائل به حجیت خبر واحد شد از لوازم آن حجیت اجماع منقول و نقل اجماع است و اگر چه اجماع متضمن نقل از روی حدس است اما منقول الیه در این حدس و در سببیت آن مقدار از فتوایی که ناقل اجماع آنها را حکایت می کند برای قول معصوم با ناقل موافق است. و این نقل اجماع برای منقول الیه حجت است و از حیث نقل و حکایت اگر بنا شد اجماع متضمن نقل مسبب باشد از این حیث حجت خواهد بود به این شرط که منقول الیه معتقد به همان حدس و ملازمه ای که ناقل اجماع دارد باشید ولی اگر منقول الیه معتقد به آن حدس و ملازمه ای که ناقل اجماع معتقد است نبود مثلا ناقل اجماع فتوای صد نفر را حکایت می کند که به نظر او ملازم با قول امام است و منقول الیه معتقد است فتوای کمتر از دویست نفر ملازم با قول امام نیست مرحوم آخوند می فرمایند این نقل اجماع از حیث حکایت اعتباری ندارد.

مفهوم این عبارت این است که این نقل از غیر حیثیت حکایت معتبر است. چه حیثیتی می توان تصور کرد غیر از حیث حکایت؟

منظور مرحوم آخوند ظاهرا این است که از حیث نقل و حکایت اعتباری ندارد اما از حیث افتاء معتبر است یعنی ناقل اجماع بر اساس این نقل اجماع فتوای او برای مقلدش حجت است. یعنی مقلدین ناقل اجماع باید تبعیت کنند هر چند برای سایر فقهاء ارزشی ندارد.

اما نقل سبب چطور؟ مرحوم آخوند می فرمایند از حیث نقل سبب بر اجماع می توان اعتماد کرد مثل این که خود ما آن مقدار منقول را تحصیل کردیم. پس اگر چه ممکن است آن مقدار از سبب برای ما ملازمه با قول معصوم ندارد اما اگر منقول الیه خودش مقدار دیگری را که بر مبنای خودش مورد نیاز است ضمیمه کند می تواند با فتاوای نقل شده و فتاوای حاصل شده قول معصوم را کشف کند.

و یا اینکه دو سه نقل اجماع را با هم ضمیمه می کند به صورتی که مقدار معتبر بر مبنای خودش حاصل شود باز هم می توان قول معصوم را کشف کرد.

و همین طور اگر قرائن و اماراتی غیر از نقل اجماع، به آن نقل فتاوا ضمیمه شود به صورتی که جبران نقیصه فتوا را بکند باز هم می توان به آن نقل اعتماد کرد.

اشکال: نقل اجماع، نقل جزء السبب است و جایی خبر حجت است که باید حاکی از حکم شرعی باشد و نقل جزء السبب که حکایت از حکم شرعی نیست بلکه نقل جزء سبب عقلی برای حکم شرعی است و لذا اثر شرعی ندارد پس حجت نیست.

پس نقل اجماع اگر نقل سبب تام باشد حجت است و گرنه حجت نیست.

جواب: فرقی در حجیت خبر نیست که نقل جزء سبب باشد یا نقل سبب تام باشد و لذا نقل اموری که مرتبط با حال سائل است مثل اینکه مکی است یا ... حجت است با اینکه این مسائل هیچ کدام نقل سبب تام برای حکم شرعی نیست بلکه جزء السبب است.

و لذا اگر امام در جواب سوال سائل مکی گفت کر این مقدار است می فهمیم که به رطل مکی گفته است یا مثلا اگر سائل عراقی باشد می گوییم به رطل عراقی گفته است در حالی که نقل اینکه سائل مکی است یا عراقی است جزء سبب است نه اینکه سبب تام باشد.

یا اینکه مثلا خصوصیت سوال را نقل می کنند در حالی که این ها همه جزء السبب است و به همان نکته حکایت قول امام علیه السلام حجت است و ادله حجیت خبر شامل آن می شود به همان نکته نقل خصوصیات سوال را هم شامل می شود پس فرقی نیست که خبر حکایت سبب تام کند یا حکایت جزء السبب. تفاوتی نیست و هر دو مشمول ادله حجیت خبر واحد هستند.

در اینجا بحث مرحوم آخوند تمام است و تا اینجا فرمودند نقل مسبب اگر منقول الیه نیز موافق با ناقل باشد حجت است و در نقل سبب نیز حجت است با همان شرایطی که گفته شد.

مرحوم اصفهانی در مقابل آخوند اشکال کرده اند که از حیث نقل سبب اگر ناقل اجماع سبب تام را نقل کند نقلش حجت است ولی اگر جزء سبب را نقل کند اعتباری ندارد.

ایشان اول مقدمه ای ذکر کرده اند و فرموده اند جعل حجیت و تعبد به شیء به لحاظ اثر همان چیز است. اگر ما را متعبد کنند به امری از امور و آن امر لازم و ملزومی داشته باشد تعبد به آن امر تعبد به اثر مباشر همان امر است. اگر ما را متعبد به حیات زید کرده اند یعنی ما را متعبد به آثار حیات زید کرده اند مثل اینکه اموال او منتقل به ورثه اش نمی شود یا وکلای او بر وکالتشان باقی هستند اما تعبد به آثار ملازم با حیات نیست مثل رشد مو و ...

فرقی هم در این میان بین امارات و اصول نیست و تعبد به شی تعبد به آثار همان چیز است چه به لسان اماره باشد و چه به لسان اصل عملی باشد. و این از قضایایی است که قیاسات آنها با خود آنها ست.

اشکال نشود که فرق است بین امارات و اصول و لذا ملازمات امارات حجت است به خلاف اصول.

ایشان می فرمایند این معنایش این نیست که لوازم امارات حجت نیست اما حجیت لوازم امارات به خاطر این نیست که تعبد به امارات تعبد به لوازم امارات است بلکه چون در مثل خبر اخبار از چیزی اخبار از لوازم هم هست. پس تعبد به لوازم امارات نه از باب اینکه تعبد به چیزی تعبد به لوازم آن هم هست بلکه چون خود اماره متضمن لوازم هم هست.

و لذا صدق العادل می گوید مدالیل خبر حجت است چه مدلول مطابقی باشد و چه مدلول تضمنی باشد و چه مدلول التزامی باشد پس اگر خبر متضمن چیزی باشد یا به دلالت التزامی نقل چیزی کند مشمول ادله خبر واحد است.

در حقیقت تعبد به اثر لوازم اینجا خودش تعبد مستقلی است در کنار تعبد به اصل آن.

خوب حال اگر نقل سبب، سبب تام نباشد. خودش که حکم شرعی نیست و نه موضوع حکم شرعی است بله ملازم با این است که اگر مقدار دیگری به آن ضمیمه بشود سبب برای قطع به قول معصوم است و این سببیت جعلی و شرعی نیست بلکه امری عقلی است.

اینکه فتوای شصت نفر که نقل شده است با ضمیمه چهل فتوای دیگر که تحصیل می شود ملازم با قول معصوم است امری شرعی نیست بلکه امری عقلی است. پس معنا ندارد دلیل حجیت آن را شامل بشود.

بله اگر ناقل اجماع فتوای سبب تام را نقل کند این اشکال وارد نیست درست است که آنجا هم سببیت عقلی است و شرعی نیست اما در آنجا در حقیقت نقل از مسبب هم هست.

پس نقل جزء السبب اعتباری ندارد و نقل سبب تام معتبر است.

بعد می فرمایند اگر اشکال شود که درست است که ناقل اجماع نقل جزء السبب می کند اما این نقل جزء السبب اثر عقلی دارد و آن هم تنجز است و این اثر عقلی قابلیت تعبد دارد و لذا شارع می تواند ما را به این تنجز متعبد کند.

مثلا شارع می تواند بگوید اثر علم را بر خبر هم مترتب کن. نظیر اینکه خبر از خبر دیگری حکایت کند. آنچه در اینجا اثر دارد خبر از معصوم است و خبر از حاکی از خبر که اثر شرعی ندارد بلکه اثرش ثبوت خبر قبلی است و ثبوت خبر قبلی که اثر شرعی نیست.

لازم نیست در صحت تعبد، اینکه منزل علیه اثر شرعی باشد بلکه باید آن اثر در منزل، قابلیت تعبد داشته باشد. تنجز اثر شرعی نیست اما قابلیت تعبد دارد و شارع می تواند ما را متعبد به آن کند.

این نظیر این است که شارع بگوید خبر واحد مثل متواتر است. تنجزی که در مورد خبر متواتر هست عقلی است نه جعلی یعنی چون موجب علم است باعث تنجز است اما شارع می تواند بگوید خبر واحد مثل متواتر است یعنی اثر عقلی که بر خبر متواتر مترتب است بر خبر واحد هم مترتب است. تنجز در خبر واحد قابل تعبد است هر چند تنجز در خبر متواتر قابل تعبد نیست. و در محل بحث ما هم همین است نقل جزء سبب می تواند موثر در تنجز باشد و قابلیت تعبد دارد.

ایشان جواب می دهند جایی این حرف تمام است که آن اثر، اثر آن چیز حساب شود هر چند با واسطه و این جایی تمام است که واسطه، واسطه در ثبوت باشد نه واسطه در عروض.

اگر جایی اثر، اثر خبر واحد حساب شود هر چند با واسطه باشد و قضیه تنزیل هم اقتضا کند که واسطه در ثبوت باشد در این صورت تعبد به آن چیز تعبد به اثر با واسطه هم هست اما اگر جایی این طور نباشد دیگر دلیل حجیت خبر واحد شامل نیست.

مثلا حرکت جالس در کشتی، به تبع حرکت کشتی است اما این حرکت حقیقی است و لذا آثار حرکت کشتی بر جالس هم مترتب است. در اینجا تعبد به ذی الاثر تعبد به اثر هم هست.

اما گاهی مثل جریان آب در ناودان است که به خود ناودان هم نسبت داده می شود در حالی که ناودان جریانی ندارد در اینجا تعبد به ذی الاثر، تعبد به اثر نیست.

و در اینجا تنجز، اثر علم حاصل از فتاوا ست نه اثر خود فتاوا و گفتیم تعبد به چیزی، تعبد به آثار خود شی است نه آثار شی.

و لذا تعبد به فتاوا تعبد به آثار فتاوا است که فرضا فتاوا اینجا اثری ندارد و تنجز اثر فتاوا نیست بلکه اثر علم حاصل از فتاوا ست که تعبد به به فتاوا شامل آن نیست.

مرحوم آقای روحانی این بیان را پذیرفته است اما مرحوم آقای صدر این را قبول نکرده است.

جلسه پنجاه و چهارم ۴ بهمن ۱۳۹۱

منتشرشده در اصول سال ۹۲-۱۳۹۱
مرحوم آخوند فرمودند که در فرض نقل اجماع متضمن حکایت سبب و مسبب اگر نقل مسبب مبتنی بر حس باشد مشمول ادله حجیت خبر است چون از مصادیق خبر است اگر نقل مسبب یعنی قول امام علیه السلام در عصر غیبت از نظر عقلا و عرف بعید نباشد. اما اگر نقل مسبب مبتنی بر حدس و اعتقاد ملازمه باشد اگر منقول الیه ملازمه را پذیرفته باشد باز نقل حجت است ولی اگر ملازمه ثابت نبود یا عدمش ثابت بود این نقل حجت نیست.

و علی تقدیر شک ایشان فرمودند اصالة الحس در دوران نقل بین حس و حدس در اجماع منقول جاری نیست. به این بیان که اصالة الحس هر چند کبرای مقبولی است که در خبر مردد بین حس و حدس بنای عقلا بر حس است اما به این شرط که اماره ای هر چند نامعتبر بر نقل بر اساس حدس نباشد. جایی اصالة الحس جاری می شود که آن نقل نوعا مبتنی بر حدس نباشد اما اگر اماره نامعتبری بر حدسی بودن وجود داشته باشد هر چند مثل غلبه باشد اصالة الحس جاری نخواهد بود. و چون اجماعات معمولا مبتنی بر اعمال حدس است و از باب ملازمه است لذا در اجماع منقول حتی اگر احتمال حسی بودن هم باشد اصالة الحس جاری نیست.

بحث اصالة الحس بحث مهمی است و تطبیق آن در رجال را عرض کردیم. متاسفانه در کلمات منقح نشده است.

خبر جزمی و قطعی دو قسم است گاهی مبتنی بر مقدمات حسی است و گاهی مبتنی بر مقدمات حدسی است.

در هر صورت خبر در متعارف دو قسم است سنخی از اخبار متعارف هستند که حسی محسوب شود هر چند مخبر بر اساس حدس خبر بدهد مثلا اخبار از دیدنی ها و شنیدنی ها و خوردنی ها و بوییدنی ها همه اخبار حسی به حساب می آیند هر چند ممکن است خبر دهنده از روی حدس خبر بدهد. کسی که از رویت هلال خبر می دهد خبرش حسی است حتی اگر بر اساس مقدمات حدسی خبر دهد.

در این قسم تا وقتی محرز نشود که فرد از روی حدس خبر داده است عرفا آن را حسی می دانند.

و قسم دوم اخباری هستند که سنخ آنها حدسی است هر چند ممکن است فرد از روی حس خبر بدهد. مثلا خبر از قیمت، سنخش حدسی است هر چند ممکن است فرد از روی حس خبر بدهد یا مثلا فتاوی و ...

در این قسم تا وقتی محرز نشود که از روی حس است عرفا آن را حدسی می دانند.

پس در نزد عرف به خبری که معمولا بر اساس حس شکل می گیرد و سنخ خبر از اخبار حسی است اطلاق خبر حسی می کنند.

و به خبری که معمولا بر اساس حدس شکل می گیرد و سنخ خبر از اخبار حدسی است اطلاق خبر حدسی می کنند.

اخباری که از قبیل حسیات است یعنی سنخ آنها حسی است تا وقتی احراز نشود که شخص بر اساس حدس خبر می دهد بنای عقلاء بر این است که با آن معامله حسی می کنند.

منظور از حس یعنی اموری که برای عموم مفید یقین است هر چند از محسوسات پنج گانه نباشد و لذا محاسبات ریاضی هم حسی است. یا اخبار منجم وقتی از محاق خبر می دهد حسی است. و اما اینکه خبرش در ثبوت هلال معتبر نیست چون در ثبوت هلال رویت با چشم معتبر است نه اینکه معنایش این باشد که خبرش حسی نیست.

اموری که برای عموم مفید یقین است حسی محسوب می شوند و در مقابل اموری که برای عموم مفید یقین نیست حدسی هستند.

اخباری که حسی هستند یعنی از مواردی است که برای عموم مفید یقین است و خبر از آنها هم معمولا بر اساس حس شکل می گیرد در این موارد چه احراز شود که خبر از روی حس است یا احتمال داده شود که از روی حس است خبر حجت است هر چند احتمال حدسی بودن هم هست.

و اخباری که حدسی است یعنی از مواردی است که برای عموم مفید یقین نیست و خبر از آنها هم معمولا بر اساس حدس شکل می گیرد تا وقتی احراز نشود خبر از روی حس است حجت نیست.

در مواردی که این چنین است حدس فقط برای مقلدین فرد حجت است.

این توضیح کلام آخوند است. مرحوم آخوند می فرمایند در نقل اجماع چون از سنخ امور حدسی است لذا تا وقتی احراز نشود که نقل مسبب از روی حس است مشمول ادله حجیت خبر نخواهد بود.

چون سنخ این احکام مبتنی بر حدس است عقلاء اصالة الحس را جاری نمی دانند هر چند احتمال حسی بودن هم باشد. آخوند نمی خواهد بگوید غلبه و امثال آن معتبرند بلکه می خواهد بگوید عقلا به هر دلیلی (شاید غلبه و ...) اصالة الحس را در این موارد جاری نمی دانند.

و عین همین بیان در توثیقات رجالی و مرسلات جزمی صدوق جاری است. توثیق و تضعیف چون از سنخ اخبار حسی است حتی با احتمال حدسی بودن، اصالة الحس جاری است و لذا اخباری که رجالیین از وثاقت یا تضعیف می دهند حجت و پذیرفته شده است. در نظر عرف اخبار از عدالت، وثاقت، فسق و ... خبر حسی است.

مثلا در مورد محمد بن اسماعیل در روایات کافی که مردد بین چند نفر است اما این باعث تضعیف روایات کافی نیست چون وقتی کلینی خبر می دهد از روی حس خبر می دهد و خبر حسی او حجت است.

بر خلاف کتاب صدوق که کتاب فتوایی است و لذا اخباری که می گوید چون در مقام افتاء هست یعنی در مقام اعمال حدس است و لذا در مواردی که روایت را به امام نسبت جزمی می دهد چون مقام از مقاماتی است که مقام اعمال حدس است عرف اصالة الحس را جاری نمی دانند لذا مرسلات جزمی صدوق هم حجت نیست و عرفا با آن معامله اخبار حدسی می کنند. و لذا نقض اینکه گفته اند اگر قول رجالی حجت است باید مرسلات جزمی صدوق، یا کلینی یا شیخ در خلاف حجت باشد چون همه این موارد در مقام فتوا و اعمال حدس هستند.

از نظر ما قول رجالیین از این جهت معتبر است.

اما اگر این راه را نپذیریم و بگوییم اخبار رجالیین مرسلاتی هستند که اصالة الحس در آنها جاری نیست و احتمال دارد مبتنی بر حدس باشد یا اصلا بدانیم که مبتنی بر حدس است با این حال قول رجالی حجت است به ملاک حجیت قول اهل خبره.

و این که اشکال شده است قول خبره بر غیر خبره حجت است نه بر خبره دیگر.

جواب این است که قول خبیر بر خبیر حجت نیست جایی که فرد بتواند اعمال خبرویت کند. مثلا پزشکی که می تواند حال خودش را بررسی کند، قول پزشک دیگر برای او حجت نیست اما جایی که خبیر نتواند اعمال خبرویت کند و مقدمات اعمال خبرویت را نداشته باشد در این صورت نظر خبیر دیگر یقینا برای او هم حجت است.

و ما اکنون نمی توانیم در علم رجال اعمال خبرویت کنیم چون مقدماتی که رجالیین متقدم بر اساس آنها اعمال حدس کرده اند در دسترس ما نیست. و لذا تمکن از اعمال خبرویت نداریم و لذا قول آنها بر ما حجت است.

و اینجا بحث اجتهاد متوسط نیست بلکه یقینا قول آنها به ملاک حجیت قول خبره حجت است. و نوبت هم به انسداد نمی رسد.

صفحه6 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است