باسمه تعالی

بحث در دوران بین نسخ و تخصیص بود. گفتیم مرحوم آخوند ثبوتا 8 صورت را مطرح کرده اند. منظور از ثبوت اینجا یعنی آنچه حکمش روشن است و منظور از اثبات یعنی اگر امر دائر بین این صور باشد.

صورت اول: اقتران عام و خاص. ما گفتیم منظور یعنی جایی که برای عام ظهور شکل بگیرد اما می توان اعم هم معنا کرد و حتی مواردی که برای عام ظهوری شکل نمی گیرد را نیز شامل باشد. در این صورت شکی نیست که جمع عرفی به تخصیص است و احتمال نسخ از نظر عرف وجود ندارد.

صورت دوم: عام صادر شود و قبل از سپری شدن وقت عمل به عام خاص صادر شود و مبنای ما این باشد که نسخ حکم قبل از عمل به آن جایز نیست. در این صورت شکی نیست که حکم به تخصیص می شود  و ثبوتا تخصیص متعین است و احتمال نسخ وجود ندارد چون مبنای ما عدم جواز نسخ قبل از زمان عمل به حکم است.

صورت سوم: همین فرض سابق با این مبنا که نسخ حکم قبل از عمل به آن جایز است. اینجا اگر چه امر دائر بین نسخ و تخصیص است و هر دو احتمال دارند اما چون نسخ به طور کلی نادر است و تخصیص شایع است باعث می شود که ظهور کلام در تخصیص اقوی از جمع به نسخ باشد و این شیوع تخصیص و ندرت نسخ منشا ظهور کلام است. لذا جمع عرفی در این موارد نیز تخصیص است.

صورت چهارم: عام صادر شده باشد و بعد از سپری شدن زمان عمل به آن خاص صادر شود. و عام هم حکم واقعی ما باشد. در اینجا حتما خاص ناسخ است و تخصیص معقول نیست چون فرض کرده ایم حکم عام حکم واقعی است و زمان عمل هم سپری شده است پس حتما باید خاص نسخ باشد.

صورت پنجم: خاص متاخر از عام صادر شده باشد و زمان عمل به عام هم سپری شده باشد اما عام حکم ظاهری باشد نه واقعی. که غالب عمومات هم همین طور است و برای بیان قانون و قاعده وارد شده اند نه برای بیان حکم واقعی.

در اینجا نیز امر دائر بین نسخ و تخصیص است و اگر نسخ باشد منافاتی ندارد که تا قبل از رسیدن خاص حکم واقعی همان عام باشد ولی بعد از صدور خاص حکم واقعی عوض می شود.

در اینجا نیز جمع عرفی به تخصیص است.

صورت ششم: اول خاص صادر شود و بعد عام صادر شود و زمان عمل به خاص هم گذشته باشد در اینجا هم امر دائر بین تخصیص و نسخ است و جمع عرفی به این است که عام متاخر به خاص متقدم تخصیص می خورد.

صورت هفتم: عام متاخر از خاص صادر شود. ولی قبل از رسیدن زمان عمل به خاص، عام صادر شده باشد و مبنای ما این باشد که نسخ حکم قبل از زمان عمل به آن جایز نباشد. روشن است که در اینجا نیز متعین تخصیص است و احتمال نسخ وجود ندارد. چرا که فرض این است که نسخ قبل زمان عمل به حکم معقول نیست.

صورت هشتم: همین صورت سابق با مبنای به اینکه نسخ قبل از زمان عمل به حکم نیز جایز است که در اینجا نیز امر دائر بین نسخ و تخصیص است ولی جمع عرفی به تخصیص است.

مرحله دوم بحث که اثباتی است این است که اگر عام و خاصی صادر شده باشد و مردد بین این هشت صورت باشند چه باید کرد؟

مرحوم آخوند می فرمایند دلیل مجمل می شود و مرجع اصول عملیه است.

ان قلت: خود شما گفتید که غلبه تخصیص و ندرت نسخ منشا ظهور کلام در تخصیص است.

قلت: اینجا شبهه مصداقیه برای فروض سابق است و یکی از هشت صورت سابق موردی بود که یقینا نسخ بود و در شبهه مصداقیه نوبت به ظهور نمی رسد. یعنی با ظهور نمی توان گفت که این مورد از مورد نسخ نیست.

اینجا اصلی که بگوید صورت نسخ واقع نشده است یعنی بگوید خاص قبل از زمان عمل صادر شده باشد و عام نیز حکم واقعی است نداریم و لذا دلیل مجمل شده و مرجع اصول عملیه خواهد بود.

بعد از این مرحوم آخوند متعرض دو بحث دیگر شده اند:

یکی اینکه آیا تاخیر خاص از وقت حاجت و عمل به عام جایز است یا نه؟ مشهور این است که تاخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست اما مرحوم آخوند می فرمایند اگر حکم واقعی باشد تاخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست اما اگر حکم ظاهری باشد تاخیر بیان جایز است. چون نکته عدم جواز تاخیر بیان از وقت حاجت تفویت غرض است و تفویت غرض چون قبح ذاتی ندارد جایی قبیح است که که مصلحت از دست رفته با مصلحت دیگری تدارک نشود و اینجا مصلحت بیان تدریجی احکام آن مصلحت فوت شده را تدارک می کند.

تاخیر بیان سه معنا می تواند داشته باشد یکی تاخیر بیان از وقت بیان و یکی تاخیر بیان از وقت امتثال و دیگری تاخیر بیانی که مفوت غرض است و منظور آخوند در اینجا همین معنای سوم است.

بحث بعد این است که آیا نسخ قبل از عمل به حکم جایز است یا نه؟ مرحوم آخوند برای جواب این سوال وارد بحث حقیقت نسخ می شوند. ایشان می فرمایند نسخ در احکام عرفی هم ثبوتا و هم اثباتا رفع الحکم است اما در احکام شرعی نسخ اگر چه اثباتا رفع الحکم است چون ظاهر دلیل اقتضای استمرار دارد و لذا نسخ آن رفع آن خواهد بود اما ثبوتا دفع الحکم است. اگر حقیقت نسخ دفع الحکم است و خداوند از اول نسخ حکم را می داند نسخ حکم قبل از عمل به آن جایز است چرا که محذوری در آن نیست. دو محذور در اینجا می توان تصور کرد یکی اینکه نسخ قبل از عمل نشان دهنده جهل ناسخ است و اینکه نمی دانسته است حکم تا کی ادامه خواهد داشت. این محذور در اینجا جاری نیست و خداوند از ابتدا زمان پایان حکم را می دانسته است و لذا نسخ حکم قبل از زمان عمل به آن در حق خداوند مستلزم جهل نیست.

و محذور دیگر اینکه جعل لغو خواهد بود. یعنی اگر قرار باشد حکم قبل از زمان عمل به آن نسخ شود دیگر جعل آن لغو است. این محذور نیز اینجا نیست چرا که مصلحت در خود اظهار جعل است نه در عمل به آن و همین برای لغو نبودن جعل کافی است.

و شاید از همین باب باشد امر خداوند به ابراهیم برای ذبح اسماعیل که مصلحت در اظهار این جعل بود برای اینکه میزان اطاعت ابراهیم را بسنجد نه اینکه مصلحت در خود ذبح اسماعیل باشد.

به همین تناسب مرحوم آخوند بحث بداء را مطرح می کنند و می فرمایند بداء یعنی اظهار استمرار آنچه در واقع مستمر نیست یعنی در حقیقت ابداء‌ است نه بداء. و در اینجا هم مصلحت در خود اظهار است.

بعد می فرمایند ثمره بین نسخ و تخصیص این است که در موارد تخصیص ثبوت حکم از اول است ولی نسخ بعد از زمان صدور ناسخ حکم ثابت است و قبل از آن حکم دیگر است.

به نظر ما در ادله شرعیه و روایات بحث دوران بین نسخ و تخصیص اصلا مطرح نمی شود چرا که ظاهر همه روایات صادر از ائمه علیهم السلام تخصیص است. چرا که کسانی که از ائمه علیهم السلام سوال می کردند از حکم از این به بعد سوال نمی کردند بلکه از حکم موجود در شریعت سوال می کردند. از ائمه علیهم السلام از احکام شریعت سوال می کردند نه از انشا حکم و ائمه علیهم السلام نیز بیان حکم شریعت صادر از مبدا اول را می کردند نه اینکه انشاء حکم کنند. لذا در روایات ما همه جا تخصیص است و احتمال نسخ وجود ندارد.

 

والسلام علیکم

باسمه تعالی

مرحوم آخوند چهار وجه برای عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد ذکر می کنند و از آنها جواب می دهند:

وجه اول: شرط حجیت خبر واحد این است که قطعی وجود نداشته باشد و وجود قطع حتی موافق با خبر واحد مانع از اعتبار خبر است چه رسد به قطع بر خلاف آن. چرا که ملاک حجیت خبر واحد اماریت آن است و با قطع به خلاف یا وفاق خبر واحد اماره بودن معنا ندارد.

مرحوم آخوند می فرمایند اولا طبق این بیان شما خبر واحد متواتر نیز نباید به خبر واحد تخصیص بخورد چرا که ملاک شما وجود قطع در مقابل خبر واحد بود حال چه این قطع از کتاب باشد یا از خبر متواتر باشد پس اگر عام ما به خبر متواتر ثابت شده باشد نباید با خبر واحد تخصیص بخورد و حال آنکه هیچ کس چنین احتمالی نداده است.

 و ثانیا عام کتابی از نظر سندی قطعی است اما از نظر دلالی ظنی است. خبر واحد اگر چه از نظر صدور از معصوم علیه السلام ظنی است و البته از نظر حجیت و اعتبار قطعی است اما این خبر واحد که ظنی الصدور است با سند کتاب که قطعی است معارض نیست بلکه با دلالت کتاب معارض است که آن هم ظنی است. پس اینجا دوران بین این است که یا عموم کتاب ثابت است و یا خبر واحد از معصوم علیه السلام صادر شده است و جمع عرفی در موارد عام و خاص حمل بر تخصیص است و عرف تفاوتی بین عام قطعی السند و عام ظنی السند نمی گذارد.

وجه دوم: دلیل حجیت خبر واحد اجماع است و اجماع هم دلیل لبی است و قدر متیقن از آن جایی است که بر خلاف آن عام قطعی وجود نداشته باشد پس خبر واحد نمی تواند مخصص عموم کتاب باشد.

جواب نقضی که مرحوم آخوند به وجه سابق ذکر کردند در اینجا هم جاری است و طبق این استدلال باید قائل شد که خبر واحد مخصص خبر متواتر هم نیست.

اشکال دوم مرحوم آخوند به این وجه این است که دلیل ما بر حجیت خبر واحد منحصر در اجماع نیست. و اشکال سوم این است که اگر دلیل ما منحصر در اجماع هم باشد باز هم قصوری از شمول موارد مخالف با عام قطعی ندارد چرا که گفتیم سیره و اجماع اصحاب بر تخصیص کتاب به خبر واحد است پس حتما اجماعی که دلیل بر حجیت خبر واحد است شامل خبر واحد مخالف با عموم کتاب هم هست.

وجه سوم: روایاتی وجود دارد که می گوید روایات مخالف کتاب زخرف است و باطل است و از ائمه علیهم السلام صادر نشده است و این روایات دلالت می کند که خبر واحد مخالف با عام کتاب فاقد حجیت است پس صلاحیت برای تخصیص عام کتابی هم ندارد. در این روایات نیامده است که خبر مخالف با نص کتاب زخرف است بلکه گفته است هر خبر مخالف با کتاب و این اطلاق حتی خبر مخالف با عموم کتاب را هم شامل است. این روایات مخصص همه ادله حجیت خبر واحد هستند.

مرحوم آخوند در جواب می فرمایند: اولا مخالفت به خصوص و عموم اصلا مخالفت محسوب نمی شود و خروج این گونه تغایر از ادله عدم حجیت خبر مخالف با کتاب خروج تخصصی است. مخالفت در عموم و خصوص مخالفت بدوی است و مخالفت محکم و مستقر نیست.

و ثانیا بر فرض که مخالفت با عموم و خصوص هم مخالفت باشد یقینا این مخالفت از آن روایات خارج است چون صدور روایات مخالف با عمومات قرآن از ائمه علیهم السلام قطعی است پس باید منظور از روایات مخالف کتاب که در روایات آمده است از ائمه علیهم السلام صادر نشده است و زخرف است چیز دیگری باشد و مخالفت به عموم و خصوص نیست.

و ثالثا در منظور از این روایات که گفته است ما روایت مخالف با قرآن نگفته ایم این نیست که روایتی که مخالف با ظهور قرآن باشد نگفته ایم بلکه یعنی مخالف با کلام واقعی خداوند حرفی نزده ایم. و موید آن این است که در برخی از این روایات این گونه آمده است که «ما خالف قول ربنا لم نقله» پس مراد این است که خلاف کلام واقعی خداوند حرفی نمی زنیم چرا که حرف ما نیز برگرفته از حرف خداوند است اما مراد این نیست که مخالف با ظواهر کتاب و قول خدا حرفی نمی زنیم.

به نظر ما جواب سوم مرحوم آخوند تمام نیست و حتی اگر در مثل ما خالف قول ربنا با تکلف قابل پذیرش باشد اما ظاهر از کتاب در روایات دیگر که گفته است آنچه مخالف کتاب است زخرف است و ... همین قرآن است نه قول واقعی خداوند. اما جواب اول و دوم مرحوم آخوند تمام است و برای رد استدلال کافی است.

وجه چهارم: اگر تخصیص کتاب به خبر واحد جایز باشد لازمه اش جواز نسخ کتاب به خبر واحد است و هیچ کس قائل به جواز نسخ کتاب به خبر واحد نشده است. اینکه چنین لازمه ای وجود دارد چون در این دو مساله در دلیل با یکدیگر متفاوت نیستند اگر دلیل حجیت خبر واحد، خبر مخالف با کتاب را هم شامل باشد فرقی بین مخالفت به عموم و خصوص یا نسخ نیست چرا که نسخ نیز نوعی مخالفت با ظهور است چون هر حکمی در قرآن ظاهر در این است که استمرار دارد و دلیل ناسخ مخالف با این ظهور است پس اگر خبر مخالف با کتاب حجت باشد باید نسخ هم جایز باشد و این چنین نیست.

مرحوم آخوند ابتدا جواب می دهند که اولا عدم جواز نسخ کتاب با خبر واحد حکمی خلاف قاعد است و اگر ما بودیم و قاعده اولیه به همین نکته قائل به جواز نسخ کتاب با خبر واحد می شدیم اما چون اجماع بر عدم جواز نسخ داریم از قاعده اولیه و ادله حجیت خبر واحد دست بر می داریم اما در ناحیه جواز تخصیص که اجماع و دلیلی بر خلاف نداریم و لذا بر طبق قاعده اولیه حکم می کنیم.

و بعد می فرمایند اصلا قیاس نسخ با تخصیص قیاس مع الفارق است. اینکه نسخ کتاب با خبر واحد جایز نیست چون نسخ در شریعت بسیار نادر است پس اگر نسخی اتفاق بیافتد داعی بر نقل آن بسیار است و این کثرت داعی بر نقل باعث می شود که نسخ با خبر واحد نقل نشود بلکه به طبیعت حال باید با خبر قطعی و متواتر به دست ما برسد پس اگر نسخی با خبر واحد به دست ما رسید این نشان از عدم صدور آن دارد و لذا خبر واحد ناسخ اصلا حجت نیست و این به خلاف تخصیص است که اگر چه داعی بر نقل مخصص هم هست اما نه به این حد که حتما به خبر واحد نقل نشود و با خبر متواتر نقل شود.

بعد از این مرحوم آخوند وارد فصل بعد می شوند که بحث دوران امر بین تخصیص و نسخ است. ایشان ابتدا یک بحث ثبوتی مطرح می کنند که در چه مواردی خاص ناسخ است و در چه مواردی مخصص است. بعد متعرض بحث اثباتی می شوند و در نهایت متعرض بحث بداء می شوند.

مرحوم آخوند در بحث ثبوتی 8 صورت مطرح می کنند:

صورت اول: اقتران عام و خاص. البته نه به این معنا که متصل به یکدیگر ذکر شوند بلکه ظهور عام در عموم شکل گرفته است اما عرفا طوری صادر شده اند که زمان زیادی بین آنها فاصله نشده است مثلا در یک روز یا در یک مجلس صادر شده اند که عرف آنها را مقترن با یکدیگر حساب می کند.

مرحوم آخوند می فرمایند شکی نیست که در این جا خاص مخصص است نه ناسخ. و تفاوتی ندارد عام بعد از خاص صادر شده باشد یا قبل از آن و برداشت عرفی در این موارد از خاص این است که مخصص عام است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در تعقیب جملات متعدد به استثنای واحد بود. مرحوم آخوند اشاره به دو وجه بر امتناع رجوع مخصص به همه می کند و آنها را رد می کند.

وجه اول: ممکن است کسی جواز رجوع به کل را مبتنی بر این قرار دهد که موضوع له در حروف و هیئات عام باشد ولی اگر موضوع له خاص باشد نمی تواند به همه برگردد چون استثناء که از حروف و هیئات است خاص است و قابلیت تعلق به امور متعدد را ندارد. استثناء متضمن یک اخراج بیشتر نمی تواند باشد و تعلق آن به همه عمومات یعنی تعدد اخراج و این با خاص بودن موضوع له حروف سازگار نیست.

مرحوم آخوند می فرمایند تفاوتی نیست که موضوع له خاص باشد یا عام باشد. رجوع استثناء به متعدد محذوری ندارد چون در این صورت هم در مفهوم آن ادات تغییری رخ نمی دهد و تعدد اخراج نیز پیش نمی آید بلکه اخراج واحد است و طرف اخراج متعدد می شود.

وجه دوم: اگر استثنا به جمل متعدد تعلق بگیرد باید لفظ در اکثر از معنای واحد استعمال شده باشد و این یا ممتنع است یا خلاف ظاهر است.

مرحوم آخوند می فرمایند استثنا در یک مفهوم استعمال شده است و فقط تعداد افراد خارج شده متفاوت است. اخراج متعدد نیست بلکه افراد خارج شده متفاوتند و با یک اخراج این افراد خارج می شوند.

مرحوم نایینی در این مساله تفصیلی داده اند. البته کلام ایشان در تقریرات مرحوم کاظمی بسیار مندمج نقل شده است. ایشان فرموده اند گاهی عمومات متعدد که مخصص بعد از آنها آمده است جمل متعدد هستند یعنی موضوع و محمول جداگانه دارند در این صورت استثناء فقط به عام آخر تعلق می گیرد و باقی عمومات بر عمومیتشان باقی خواهند بود. چرا که عمود و اصل در جمله موضوع است.

اما اگر موضوع حذف شده باشد و فقط احکام متعدد وجود داشته باشد استثنا به همه بر می گردد و همه را تخصیص می زند.

تفاوت کلام ایشان و مرحوم آخوند در قسم اول این است که مرحوم آخوند حکم به اجمال باقی جملات هم می کرد یعنی می گوید اگر چه مخصص ظهور در تعلق به همه ندارد ولی باعث اجمال عام هم می شود ولی مرحوم نایینی باقی جملات را مجمل نمی داند دلیل ایشان این است که اگر مخصص ظهور در تعلق به کل ندارد لامحالة‌ نمی تواند باعث اجمال بشود. چرا که اگر مراد متکلم رجوع استثنا به همه جملات باشد و ظاهر مخصص نیز تعلق به همه نباشد نباید این جمله را استفاده کند و باید قرینه ای ذکر کند که معلوم شود مخصص به همه بر می گردد پس سکوت متکلم و عدم ظهور این جمله نشان می دهد که فقط به جمله آخر بر می گردد. جایی که متکلم این ترکیب را استفاده می کند نشان می دهد که غرض او تفهیم استثنای از جملات دیگر غیر از آخری نیست پس آن جملات بر عمومیتشان باقی خواهند بود.

اشکالی که بر این کلام قابل طرح است این است که درست است که متکلم در مقام تفهیم استثنای از همه جملات نمی تواند به این ترکیب اکتفا کند اما در تفهیم عمومیت همه جملات نیز نمی تواند به این ترکیب اکتفا کند چرا که ممکن است غرض او اجمال باشد.

ما نیز این مبنا را فی الجمله قبول داریم. در مورد الفاظ مجمل ما می گوییم اجمال در لفظ اصلا معنا ندارد چون ما حد وضع را روشن می کنیم و با روشن شدن حد وضع دیگر اجمالی نیست. مثلا اگر گفت سجده کنید و ما نمی دانیم سجده یعنی الصاق پیشانی به زمین یا اگر با فاصله از زمین هم سرش را بر خاک بگذارد سجده است. اگر این سجده باشد کسی که عاجز از الصاق پیشانی به زمین است اما می تواند سرش را با فاصله از زمین بر خاک بگذارد باید این کار را بکند و مجاز به ایماء نیست.

مشهور می گویند به خاطر این تردد در معنا لفظ مجمل است ولی ما می گوییم لفظ مجمل نیست چرا که ما احساس نمی کنیم سجده برای با فاصله از زمین گذاشتن سر بر روی خاک وضع شده باشد. ما خود اهل وضع و عرفیم و اینجا احساس وضع نمی کنیم و احساس وضع نکردن یعنی عدم وضع برای ما. پس سجده فقط برای الصاق پیشانی بر زمین وضع شده است. امر وضع دائر مدار بودن و نبودن است و نمی شود وضع باشد ولی مجمل باشد. این در حقیقت همان حرف مرحوم نایینی است.

اما اگر جایی لفظی مجمل فرض شد اجمال به دلیل سرایت می کند چون در دلیل ما یصلح للقرینیة وجود دارد.

مرحوم خویی تفصیل دیگری داده اند ایشان فرموده اند گاهی عمومات متعدد هم موضوع مستقل دارند و هم حکم متعدد دارند در این صورت استثناء فقط به جمله آخر بر می گردد و گاهی عمومات متعدد فقط موضوعات متعدد دارند و حکمشان واحد است و گاهی بر عکس عمومات متعدد موضوع واحد دارند و حکم آن ها متعدد است در این دو قسم اخیر استثناء به کل بر می گردد. و دلیل آن را هم تبادر می دانند.

به نظر ما این همان تفصیل مرحوم نایینی است و یک قسم از کلام مقرر مرحوم نایینی سقط شده است و شاهد آن هم این است که مثالی که برای قسم موجود در کلام نایینی ذکر شده است مثال برای قسم مفقود است و تمثیل آن برای قسم موجود اشتباه است.

بعد از این مرحوم آخوند وارد بحث جواز تخصیص عام قرآنی به خبر واحد می شوند.

جای این بحث اینجا نیست و استطرادا اینجا بحث می شود بلکه این بحث یا باید در حجت کتاب بحث شود یا در حجیت خبر.

مرحوم آخوند فرموده اند خبر واحد مخصص عام قرآنی هست همان طور که خاص قرآنی مخصص عام قرآنی است و همان طور که خبر متواتر خاص مخصص عام قرآنی است و همان طور که خبر واحد قطعی محفوف به قرینه مخصص عام قرآنی است.

ایشان دو دلیل برای این حرفشان ذکر می کنند:

1. سیره علما بر تحکیم خصوصات خبر واحد بر عمومات کتاب است و این در حقیقت مبتنی بر سیره عقلا ست که پایه حجیت ظهور است یعنی عقلا در تقدیم خاص بر عام تفاوتی بین اینکه خاص خبر واحد باشد یا عام کتابی باشد نمی بینند.

2. اگر کسی جواز تخصیص عام قرآنی به خبر واحد را نپذیرد لازمه اش الغای حجیت خبر واحد است. چون عموما اخباری که مورد ابتلای ما ست در مقابل عام کتابی قرار دارند و بسیار کم و نادر است که خبر خاصی داشته باشیم که در مقابل آن عام قرآنی وجود نداشته باشد. لذا حق این است که خبر واحد مخصص عام کتابی است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در تخصیص عام به مفهوم مخالف بود.

مثلا مفهوم آیه شریفه نبأ حجیت خبر ثقه است و این اخص از عام منطوق خود جمله است که «ان تصیبوا قوما بجهالة» می باشد و هم اخص از عام منفصل «لاتقف ما لیس لک به علم» است.

چرا اصولیین چنین بحثی را مطرح کرده اند؟ وقتی مفهوم نیز دلالت است و اخص در دلالت بر مورد اظهر از دلالت عام بر مورد است لامحاله اخص هر چند مفهوم باشد مقدم خواهد بود. پس چرا این بحث مطرح شده است؟

مرحوم خویی می فرمایند که اینجا بحث این است که گاهی نسبت بین مفهوم و عام عموم و خصوص مطلق است و گاهی نسبت عموم و خصوص من وجه است و محل بحث جایی است که نسبت عموم و خصوص من وجه باشد.

این کلام ایشان اشتباه فاحشی است و بحث ما در جایی است که مفهوم اخص مطلق از عام باشد اصلا تخصیص در این موارد معنا دارد و در مواردی که نسبت عموم و خصوص من وجه باشد حتی اگر هر دو منطوق باشند تخصیص معنا ندارد.

مرحوم روحانی گفته است چون دلالت بر مفهوم بر اساس اطلاق است و دلالت عموم وضعی است بحث شده است که آیا دلالت وضعی بر دلالت اطلاقی مقدم است یا نه؟

این نیز اشتباه است چرا که جهت بحث اینجا فقط مفهوم بودن است نه اینکه دلالت از باب اطلاق است و لذا همه در مفهوم موافق قائل به تخصیص شده اند با اینکه اگر مفهوم از اطلاق استفاده شود فرقی بین مفهوم موافق و مخالف نیست. خود مرحوم آخوند نیز متوجه این مطلب بوده اند و فرموده اند در این بحث تفاوتی نیست مفهوم از باب وضع باشد یا از باب اطلاق باشد.

به نظر می رسد نکته بحث امر سومی باشد و آن اختلاف در ملاک تخصیص است. اگر کسی ملاک تخصیص را این بداند که علم به اختلال دلیل عام داریم و می دانیم یا باید تصرف موضوعی در دلیل عام بکنیم یا تصرف حکمی در دلیل عام کنیم در این صورت این ملاک در بحث مفهوم مخالف جا ندارد. یعنی اگر ملاک تخصیص این است که در جمله «اکرم العلماء» و «لاتکرم الفاسق من العلماء» ما یا باید مرتکب تصرف موضوعی شویم و بگوییم مراد از «اکرم العلماء» فقط علمای عدول است و یا مرتکب تصرف حکمی شویم و بگوییم حکم اکرم وجوبی نیست و استحبابی است. پس یا باید دلالت عموم را مختل کنیم یا دلالت حکم را مختل کنیم.

اما اگر خاص مفهوم باشد این ملاک وجود ندارد چرا که راه سومی نیز وجود دارد و آن اینکه اصلا مفهومی نباشد. مفهوم از باب ظهور بود و دلیلی می تواند جلوی این ظهور را بگیرد پس اگر عام و مفهوم مخالف در یک کلام باشند کلام حقیقتا مجمل خواهد شد و اگر منفصل باشند کلام حکما مجمل است.

اما اگر ملاک تخصیص را قرینیت بدانیم در این صورت تفاوتی نیست قرینه منطوق باشد یا مفهوم باشد و لذا حتی مفهوم مخالف هم عام را تخصیص می زند.

مرحوم آخوند می فرمایند مفهوم مخالف عام را تخصیص نمی زند بله اگر یک کدام از آنها اظهر باشد به صورت موردی مقدم خواهد بود.

و از نظر ما چون تقدیم خاص بر عام به ملاک قرینیت است مفهوم مخالف می تواند عام را تخصیص بزند.

در بحث قبل به نظر می رسد مثال آیه شریفه «و المطلقات یتربصن بانفسهن...» برای آن بحث ناتمام باشد. چرا که محل بحث ما جایی است که عامی باشد که حکم مستقلی دارد و خاص هم از خود کلام خاص بودنش استفاده شود و در این آیه شریفه « و بعولتهن احق بردهن» از خود کلام خاص بودنش استفاده نمی شود بلکه از دلیل خارجی خاص بودن آن را می فهمیم. از آیه شریفه ما می فهمیم که همه مطلقات مگر آنچه با دلیل مشخص شده باشد رجعی هستند و شوهر همه آنها حق رجوع دارد. به عبارت دیگر رجعی بودن محمول و حکم آیه است که بر مطلقات مترتب شده است و فهمیده می شود که حکم مطلقات مگر آنچه دلیل بر خلاف آن اقامه شده باشد رجعی بودن است نه اینکه رجعی بودن موضوع حکم در آیه شریفه باشد. این توهم مانند توهمی است که بگوییم در اوفوا بالعقود یعنی اوفوا بالعقود الصحیحة.

مثال فرضی برای بحث جایی است که بگوید «اکرم کل العلماء و قلّدهم فی الدین» که ضمیر در قلّدهم فقط به فقهاء بر می گردد.

مرحوم آقای خویی می فرمایند این بحث هیچ تطبیق فقهی ندارد و این حرف اشتباه است و این مساله دارای تطبیق فقهی است و خواهد آمد ان شاء الله تعالی.

بحث بعدی این است که اگر چند عموم باشد و بعد از آنها یک مخصص آمده باشد آیا این مخصص به همه بر می گردد یا فقط به عام آخر رجوع می کند؟

مرحوم آخوند می فرمایند اینکه به عام آخر بر می گردد حتمی و یقینی است و اینکه فقط به غیر آخری بر نمی گردد نیز مسلم است و جایز است که به همه بر گردد و امتناع عقلی ندارد. و اینکه از کلام صاحب معالم بر می آید که گویا در صحت رجوع قید به همه تردید وجود دارد اشتباه است.

پس باید دید آیا ظهور قضیه رجوع مخصص به همه عمومات است یا فقط به آخری بر می گردد یا دلیل مجمل می شود؟

برخی گفت اند اگر یک حکم باشد به همه بر می گردد و اگر چند حکم باشد به آخری بر می گردد. برخی دیگر نیز تفصیل بین ادات عطف داده اند.

مرحوم آخوند می گوید یقینا به عام آخر بر می گردد اما معلوم نیست به همه رجوع کند و چون ما یصلح للقرینیة است نمی توان به عموم در آنها تمسک کرد و لذا کلام در ما عدای آخری مجمل می شود. مگر اینکه کسی اصالة‌ الظهور را از باب تعبد بداند که اشتباه است.

و ثمره جایی ظاهر می شود که اگر ما بگوییم به همه عمومات بر می گردد اگر یکی از آن عمومات غیر آخر در کلام دیگری آمده باشد آن نیز تخصیص به همان مخصص می خورد اما اگر بگوییم خاص فقط به آخری بر می گردد و در باقی مجمل می شود حداکثر این است که همان کلام مجمل می شود و این کلام که مشتمل بر عام مستقل است مجمل نخواهد بود و در عمومش محکم است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اختصاص خطابات به مشافهین بود. مرحوم نایینی در بحث تفصیل داده‌اند. ایشان گفته‌اند خطاب در قضیه خارجیه مخصوص مشافهین است اما اگر خطاب در قضیه حقیقیه باشد اختصاص به مشافهین ندارد و معدومین را نیز شامل است. البته این تفصیل در قضایای شرعیه اثری ندارد چرا که قضایای شرعیه همگی قضایای حقیقیه اند. نکته ای که به ایشان نسبت داده شده است این است که حقیقت خطاب در قضایای خارجیه اقتضا می کند طرف مخاطبه موجود باشد که بفهمد چرا که مقصود از خطاب تفهیم است و تفهیم متقوم به وجود مخاطب و التفات او است. پس خطاب در قضیه خارجیه مختص به مشافهین است.

اما در قضایای حقیقیه چون برگشت آن به این است که بر فرض وجود موضوع حکم مترتب است در حقیقت طرف خطاب موجود فرض شده است. در خطاب وجود خارجی مخاطب شرط نیست بلکه وجود او هر چند فرضی باشد کافی است و در قضایای حقیقیه متکلم مخاطب را موجود تصور کرده و به آن خطاب می کند پس خطاب مختص به مشافهین نیست.

اگر نسبت این کلام به مرحوم نایینی درست باشد خلط فاحشی از ایشان است چرا که لفظ «فرض» مشترک لفظی بین دو معنا ست. یک فرض در قضایای حقیقیه داریم و یک فرض در خطاب داریم که بین آنها تباین مفهومی است.

در قضیه حقیقیه موضوع فرض می شود یعنی یک قضیه شرطیه است که اگر موضوع در خارج موجود شد حکم بر آن مترتب است. اما آنچه مصحح خطاب است وجود مخاطب است هر چند این وجود تنزیلی و ادعایی باشد. این فرض یعنی معدوم را موجود تصور کردن و نازل منزله موجود دیدن و بین این دو معنای فرض اختلاف بسیار زیادی هست.

بعد از این مرحوم آخوند وارد مباحثی شده اند که جامع آنها بررسی دلالت یا عدم دلالت مواردی بر تخصیص است.

بحث اول جایی است که اگر عامی باشد و ضمیری بعد از‌ آن بیاید که به بخشی از آن عام برگردد آیا این موجب تخصیص عام می شود؟

مثالی که برای این بحث گفته می شود آیه شریفه «و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء ... و بعولتهن احق بردهن»

ما یقین داریم ضمیر در «بعولتهن» به مطلقات رجعیه بر می گردد آیا این باعث می شود که عموم «والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء» مختص به رجعیات شود و عام تخصیص بخورد؟

مرحوم آخوند ابتدا می فرمایند محل بحث ما جایی است که عام و ضمیر هر کدام در جمله مستقلی آمده باشند و عام بدون ضمیر هم کلام تامی باشد و تفاوتی نیست که در یک کلام گفته شده باشند یا در دو کلام مختلف ذکر شده باشند. و لذا اگر گفته باشد «و المطلقات بعولتهن احق بردهن» خارج از محل بحث ما ست. محل بحث جایی است که یک عام مشتمل بر حکم مستقلی داشته باشیم و بعد یک ضمیر خاص با حکم دیگری داشته باشیم.

بعد مرحوم آخوند می فرمایند تحقیق در مساله این است که امر دائر بین دو احتمال است: احتمال اول بقای عام بر عمومیت و تصرف در ضمیر حال یا به تقدیر یا به استخدام که مرجع هر چند عام است ولی ضمیر استخداما به برخی از افراد بر می گردد گویی آن برخی همه اند و این نوعی عنایت و مجاز است.

احتمال دوم اینکه به خاطر اصل تطابق بین ضمیر و مرجع قائل به تخصیص عام شویم و اینکه منظور از عام که مرجع ضمیر است همان خصوص است و دست از عمومیت عام برداریم.

مرحوم آخوند می فرمایند حق این است که عام بر عمومش باقی است و باید مرتکب مجاز در ناحیه ضمیر شد. اینجا کلام مجمل نمی شود چون دوران بین دو ظهور نیست تا هیچ کدام بر دیگری ترجیح نداشته باشند اینجا فقط یک ظهور و اصل جاری است و آن اصالة العموم است. و اصالة‌ الظهور و الحقیقة در ناحیه ضمیر جاری نیست چرا که تمسک به اصالة الحقیقة جایی است که ما مراد متکلم را ندانیم در این صورت بنای عقلا اتکاء‌ به ظهور در تشخیص مراد متکلم است. اما اگر فهمیدیم مراد متکلم چیست دیگر اصالة الظهور و الحقیقة جاری نیست. در اینجا ما می دانیم مراد از ضمیر فقط مطلقات رجعی است و لذا نمی توانیم با اصالة الحقیقة بگوییم که این ضمیر به نحو حقیقت استعمال شده است مانند جایی که ما می دانیم مراد از اسد رجل شجاع است نمی توانیم بگوییم «رایت اسدا» اصالة الحقیقة حکم می کند که اسد در معنای حقیقی استعمال شده است. پس اصالة الظهور در ناحیه ضمیر جاری نیست و فقط اصالة‌ العموم جاری است.

البته این در جایی است که برای عام ظهور در عمومیت شکل گرفته باشد اما اگر ظهور در عموم شکل نگیرد چون ضمیر از موارد وجود ما یصلح للقرینیة‌ است باعث اجمال کلام می شود مگر اینکه کسی اصالة‌ الحقیقة را از باب تعبد ثابت بداند که ما ثابت نمی دانیم.

پس تفصیل آخوند این است که اگر عام در دو کلام مستقل باشد و برای عام ظهوری شکل بگیرد اصالة العموم محکم است ولی اگر در یک کلام متصل باشد دلیل مجمل خواهد شد.

بحث بعدی جواز یا عدم جواز تخصیص عام به مفهوم مخالف است. شکی در جواز تخصیص به مفهوم موافق  نیست اما در مفهوم مخالف یعنی آنچه در سلب و ایجاب مخالف با منطوق جمله است اختلاف وجود دارد. مرحوم آخوند می فرمایند عام با مفهوم مخالف تخصیص نمی خورد و فرقی ندارد مفهوم مخالف در همان کلام مشتمل بر عام باشد یا در کلام مستقلی باشد.

چرا که اینجا امر دائر بین عمل به عام یا عمل به مفهوم است اگر هر دو در یک کلام باشند دلیل مجمل می شود و این اجمال حقیقی است و اگر در دو دلیل باشند کلام حکما مجمل خواهد شد.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در ثمره دوم بود. ثمره این است که اگر ما قائل به اختصاص خطابات به مشافهین شویم اطلاق خطابات قرآنی نسبت به معدومین در زمان صدور خطاب تمام نیست و اطلاقی منعقد نمی شود.

مثلا آیه وجوب نماز جمعه اگر مخاطب آن فقط مشافهین در زمان صدور باشند ما نمی توانیم به اطلاق آیه برای وجوب نماز جمعه بر ما تمسک کنیم چرا که شاید وجوب نماز جمعه دارای قیدی بوده است مثلا قید معاصرت با معصوم علیه السلام و این قید در آیه ذکر نشده است چون نیازی به ذکر آن نبوده است و مشافهین آیه شریفه همه دارای این قید بوده اند و قید حاصل بوده است لذا ما که دارای این قید نیستیم نمی توانیم به اطلاق آیه تمسک کنیم و بگوییم نماز جمعه بر ما نیز واجب است. پس اطلاق آیه نسبت به افرادی که فاقد قیودی از قیود مخاطبین آیه هستند نا تمام است.

اما اگر خطابات را شامل معدومین نیز بدانیم اطلاق نسبت به همه تمام است و ما با تمسک به این آیه می توانیم مدخلیت آن قید را نفی کرده و حکم به وجوب نماز جمعه کنیم.

مرحوم آخوند در جواب به این ثمره تفصیلی را ذکر می کنند:

ایشان می فرمایند قیودی که برای مشافهین خطاب قابل تصور است دو قسم است:

۱. قیودی که قابلیت انفکاک از آن نیست. یعنی مشافهین حتما دارای آن قید بوده اند و عرفا برای آنها خلو از آن قید متصور نبوده است مثل بیع اینترنتی برای مخاطبین آیه شریفه اوفوا بالعقود

۲. قیودی که برای خود مشافهین آیه شریفه نیز قابلیت انفکاک داشته است. مثل همین قید معاصرت با معصوم علیه السلام.

اگر قید از قبیل دوم باشد یعنی در حق خود مشافهین نیز قابلیت زوال دارد در این صورت با اطلاق خطاب اثبات می کنیم که این قید مدخلیتی در حکم ندارد چون اگر آن قید در حکم مدخلیت داشت و خود مخاطب هم در معرض انفکاک از آن قید است عرفا باید حکم را مقیدا ذکر می کرد و وقتی خطاب مطلق وارد شده است یعنی آن قید مدخلیت در حکم ندارد پس با اطلاق خطاب نفی مدخلیت آن قید در حکم را نسبت به خود مشافهین می کنیم و به این وسیله اثبات می کنیم که ما نیز با آنان هم صنف هستیم و بعد از این قاعده اشتراک را جاری کرده و حکم به وحدت حکم می کنیم.

در این قیود قول به اختصاص خطاب به مشافهین یا عدم اختصاص به مشافهین تاثیری ندارد و نتیجه در هر دو یکی است با این تفاوت که اگر حکم مختص به مشافهین باشد برای نتیجه احتیاج به قاعده اشتراک داریم و اگر حکم مختص به مشافهین نباشد برای نتیجه احتیاج به قاعده اشتراک نداریم بلکه با اطلاق خود خطاب حکم را جاری می دانیم.

در این قیود وحدت در صنف فقط با تمسک به اطلاقات قابل کشف است و قاعده اشتراک فقط وقتی جاری است که وحدت در صنف کشف شده باشد.

اما در قیودی که قابلیت انفکاک و زوال نسبت به مشافهین را ندارند در اینجا با اطلاق خطابات نمی توان مدخلیت آن قیود در حکم را نفی کرد و لذا قاعده اشتراک نیز جاری نیست چون وحدت صنف کشف نمی شود. این در صورتی است که ما خطابات را مختص به مشافهین بدانیم اما اگر خطابات مختص به مشافهین نباشد با اطلاق خطاب حکم برای معدومین نیز اثبات می شود. پس در حقیقت ثمره بین دو قول در این قسم از قیود تمام است.

این کلام مرحوم آخوند است و امثال مرحوم صدر و خویی نیز همین تحقیق را ذکر کرده اند اگر چه نتوانسته اند از کلام آخوند آن را استخراج کنند.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اختصاص خطابات به مشافهین بود. مرحوم آخوند فرمودند ادوات نداء وضع برای انشاء خطاب شده اند و بعد گفتند البته منصرف از آنها خطاب حقیقی است ولی به خاطر وجود قرینه از این انصراف رفع ید می کنیم.

بعد می فرمایند این بحث ها همه در صورتی است که ما مخاطبین خطابات شرعیه را مردم همان زمان بدانیم اما اگر مخاطب را پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم یقین داریم که ایشان منظور جدی از این خطابات نیستند حال یا اصلا مخاطب جدی آنها نیستند یا خصوص ایشان مخاطب نیست و اگر خصوص ایشان مخاطب نبود فرقی بین دیگران حاضر در زمان ایشان و معدومین در زمان ایشان نیست و همه شامل خطاب خواهند بود.

در مقابل عده ای خواسته اند با پذیرش اختصاص خطابات به مشافهین و وضع ادوات نداء برای خطاب حقیقی باز هم بگویند خطابات شرعیه عام است و مختص به مشافهین نیست.

یک دلیل آنها این است که خداوند محیط به همه است. عدم در ظرف و عمود زمان است و خداوند که خارج از زمان است به همه چیز حتی معدومین محیط است و علم دارد و مخاطبه خداوند با آنها مخاطبه با موجود است نه مخاطبه با معدوم و لذا مخاطبه با آنها همان معنای حقیقی خطاب است.

مرحوم آخوند از این استدلال جواب می دهند که احاطه و علم خداوند باعث نمی شود معدومین موجود شوند و قصور در اینجا از ماده مخاطب است. خطابات وضع برای مخاطبه با حاضرین و موجودین در زمان خطاب شده اند و ماده ای که موجود نیست هر چند خداوند علم به آن داشته باشد قابلیت مخاطبه ندارد.

دلیل دیگر این افراد این است که خطاب شامل معدومین هم می شود از باب اینکه معدومین و غائبین نازل منزله موجود می شوند و در زمان خطاب همه را موجود تصور می کنند و به همه خطاب می کنند پس خطابات مجازا شامل معدومین و غائبین هم می شود.

مرحوم آخوند در جواب می فرمایند مجاز خلاف اصل است و خطابات حمل بر مجاز نمی شوند بله قاعده اشتراک را نباید اینجا مطرح کرد چرا که قاعده اشتراک می گوید اگر معدومین در صنف با حاضرین مشترک باشند دارای همان تکلیف هستند اما اگر خطابات شامل معدومین نباشد نمی توان اشتراک در صنف را کشف کرد.

مرحوم آخوند بعد از این وارد بحث ثمره می شوند و می فرمایند دو ثمره برای این بحث مطرح شده است.

ثمره اول: خطابات قرآن بر این دو مسلک دارای اثر عملی خواهند بود. اگر خطابات مختص به مشافهین باشد همه خطابات قرآن اعم از عمومات و مطلقات و غیر آنها مختص به مشافهین خواهد بود. مثلا یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود مختص به مشافهین است و از باب قاعده اشتراک ما نیز مکلف به وفای به عقودی هستیم که آنها مکلف به وفا بوده اند اما عقود جدیدی که در زمان آنها نبوده است و در زمان ما وجود دارد دیگر مشمول خطاب نیست و نمی توان برای صحت آنها به خطاب تمسک کرد.

مرحوم آخوند می فرمایند این ثمره مبتنی بر دو مبنای نا تمام است. اولا این ثمره مبتنی است بر اینکه حجیت خطابات مختص به مقصودین بالافهام است. در حالی که چنین نیست و ممکن است خطابات مختص به مشافهین باشد اما حجیت آن برای غیرمقصودین بالافهام نیز حجت باشد و فهم آنها کافی باشد.

مبنای دوم این است که بر فرض که حجیت خطابات مختص به مقصودین بالافهام است اما از کجا که ما مقصود بالافهام خطابات قرآن نیستیم؟ قرآن برای همه نازل شده است و همه ما مقصود بالافهام هستیم.

ثمره دوم: اطلاقات قرآن آیا نسبت به معدومین و غائبین هم شکل می گیرد یا اطلاقات فقط در حق حاضرین است. اگر قائل به اختصاص خطابات به مشافهین باشیم دیگر اطلاقی در حق غائبین و معدومین شکل نمی گیرد.

مرحوم صدر این ثمره را پذیرفته اند.

مثلا اطلاق ادله صوم که در قرآن آمده است اگر درحق ما نیز شکل بگیرد در صورتی که شک کنیم آیا شرب تتن مضر به صحت صوم هست یا نه با تمسک به آن می گوییم نیست. اما اگر اطلاقی نباشد نوبت به اصل عملی می رسد که اگر چه مورد اقل و اکثر ارتباطی است و حق در آن برائت است اما عده زیادی قائل به جریان احتیاط در آن هستند در حالی که اگر اطلاق داشته باشیم همه قبول دارند نوبت به اصل عملی نمی رسد.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث به اختصاص یا عدم اختصاص خطابات به مشافهین و حاضرین در مجلس خطاب رسید. مرحوم آخوند ثمره این بحث را در فصلی جداگانه مطرح کرده اند که این عجیب است و خارج از صناعت است.

مرحوم آخوند در ابتدا این مساله را به سه مساله تقسیم می کنند:

اول: آیا تکلیف معدومین معقول است؟ یعنی آیا معقول است کسانی که هنوز وجود ندارند مکلف به چیزی باشند؟ تفاوتی ندارد که تکلیف با خطاب باشد یا با غیر آن اینجا بحث از این است که آیا وجود مکلف از شرایط صحت تکلیف است؟

دوم: آیا مخاطبه و مکالمه و محاوره با معدومین معقول است؟ آیا خطاب به معنای حقیقی اش نسبت به معدومین معقول است؟

سوم: آیا ادوات نداء وضع برای خطاب شده اند یا اینکه برای اعم از خطاب وضع شده اند؟

اما مساله اول: مرحوم آخوند در اینجا تفصیل داده اند که اگر منظور تکلیف حقیقی باشد که همان بعث و زجر فعلی است این در حق معدومین محال است. چرا که تکلیف به معنای بحث و زجر فعلی عقلا متقوم به وجود مکلف در خارج است چرا که باید کسی باشد تا او را مبعوث کرد. بعث حقیقی از این جهت شبیه به بعث تکوینی است و همان طور که در بعث و هل دادن تکوینی باید مبعوث وجود خارجی داشته باشد  در بعث حقیقی نیز احتیاج به وجود مکلف در خارج هست.

اما انشاء تکلیف نیاز به وجود خارجی مکلف ندارد مولی برای تکلیف قیودی را در نظر می گیرد و نسبت به آن قیود تکلیف را انشاء می کند و همین که موضوع در معرض وقوع باشد برای لغو نبودن انشاء تکلیف کافی است.

البته اگر جایی مولی تکلیف را از ابتدا بر روی موجود در آینده ببرد تکلیف معقول است. مثلا کسی که الان موجود نیست و در آینده موجود می شود را مکلف به تکلیفی بکند. و البته این تکلیف حقیقی نیست و بعث و زجر فعلی نیز ندارد ولی با انشاء تکلیف هم متفاوت است. اینجا در حقیقت قضیه خارجیه انشائیه است و انشاء تکلیف قضایای حقیقیه بودند. این قسم مانند واجب معلق است و در انشاء تکلیف مانند واجب مشروط است.

اما مساله دوم: مرحوم آخوند می فرمایند خطاب حقیقی فقط نسبت به مخاطبین معقول است و حتی نسبت به غائبین غیر معقول است چه برسد به معدومین. چرا که در خطاب علاوه بر وجود احتیاج به التفات و توجه هست.

پس اگر ادوات نداء برای خطاب وضع شده باشند دیگر حتی غائبین هم مشمول آنها نخواهند بود چه برسد به معدومین.

و اما مساله سوم: آیا ادوات نداء وضع برای خطاب شده اند؟ مرحوم آخوند می فرمایند تکالیفی که شامل ادوات نداء هست علاوه بر مشافهین شامل غائبین و معدومین نیز می شود چرا که ادوات نداء یا حتی کلامی که متوجه مخاطب شده است هر چند ادوات نداء نداشته باشد وضع برای انشاء خطاب شده اند نه وضع برای حقیقت خطاب. و انشاء خطاب نسبت به معدومین هم مشکلی ندارد چه برسد به غائبین.

همان طور که ادوات استفهام و تمنی برای انشاء استفهام و تمنی وضع شده اند نه برای حقیقت استفهام و تمنی و لذا معقول است گفته شود «یا لیتنی الشباب یعود...»

و شاهد این مدعا هم عدم صحت سلب و تبادر است. ما می بینیم که ادوات نداء بدون هیچ عنایت و توجه زائدی شامل غائبین و معدومین هم می شود. مثلا یا اینها الذین آمنوا بدون هیچ عنایتی شامل مومنین الان هم می شود.

بله اگر چه ادوات نداء وضع برای انشاء‌خطاب شده اند ولی بعید نیست ادعا کنیم انصراف به خطاب حقیقی دارند. مثل آنچه در استفهام و تمنی هم آمده است. یا مثلا در بحث اوامر گفته شد که امر وضع برای انشاء طلب شده است نه برای طلب حقیقی اما منصرف به طلب حقیقی است.

بله اگر جایی بر خلاف این انصراف قرینه داشته باشیم مدلول قرینه متبع است و در خطابات شرعیه چنین قرینه ای داریم که چه می دانیم نوع تکالیف اختصاص به مشافهین ندارد و شامل معدومین و غائبین هم می شود پس در خطابات شرعیه منصرف از ادوات نداء خطاب حقیقی نیست.

و السلام علیکم

باسمه تعالی

وجه ششم برای اعتبار فحص از مخصص تمسک به روایات وجوب تعلم است. و قبل از مرحوم خویی محقق عراقی به آن استدلال کرده است.

ادله وجوب سوال مثل فاسئلوا اهل الذکر و یا ادله وجوب تفقه مثل فلولا نفر من کل فرقة ... و ادله وجوب تعلم مانند یقال للعبد الا عملت فان قال لم اعلم یقال هلا تعلمت دلالت بر این دارد که جهل مکلف عذر محسوب نمی شود پس اگر به خاطر عدم فحص از مخصص حکم واقعی از او فوت شود مکلف معذور نخواهد بود و در نتیجه عام بدون فحص از مخصص حجت نیست.

اشکالی که به این استدلال به نظر می رسد این است که اگر مراد از علم در این روایات علم به حکم واقعی باشد استدلال تمام است اما آنچه مراد از علم در این روایات است علم به وظیفه است و جهل به وظیفه عذر محسوب نمی شود. و طبق این بیان دیگر نمی توان به این روایات برای وجوب فحص از مخصص تمسک کرد چون اگر عام قبل از فحص از مخصص حجت باشد هر چند مطابق با واقع نباشد دیگر عبد جاهل به وظیفه نیست و در پیشگاه خداوند عذر دارد.

ما مکلف به تحصیل واقع نیستیم و لازم نیست علم به واقع پیدا کنیم بلکه باید به وظیفه عمل کنیم و این ادله ذکر شده همه دلالت بر وجوب علم به وظیفه دارند.

پس تنها وجهی که برای اثبات وجوب فحص از مخصص به نظر ما تمام بود وجهی بود که مرحوم آخوند ذکر کردند.

ممکن است در بحث وجوب فحص از مخصص تفصیل داده شود به این بیان که عمومات دو قسمند:

گاهی برخی از عمومات به عنوان افتاء صادر شده و به دست ما رسیده اند مثلا فردی بیابان نشین از امام علیه السلام سوالی را پرسیده که بعد از گرفتن جواب به محل خودش باز می گردد و دسترسی به او دیگر ممکن نیست و او نیز اهل فحص نیست در این موارد بعید نیست که فحص از مخصص لازم نباشد و ظاهر این عمومات این است که وظیفه همین عام است و مخصصی وجود ندارد.

و گاهی عموماتی است که برای بیان احکام شریعت وارد شده است در این موارد فحص از مخصص لازم است.

البته باید توجه کرد که بنابر صحت این تفصیل، در هر صورت در حق ما فحص از مخصص نسبت به همه عمومات لازم است و نتیجه تفصیل حداکثر عدم لزوم فحص برای مشافهین خطاب از قسم اول است.

مرحوم صدر نکته ای دیگر بیان کرده اند  که اگر این نکته تمام باشد لازمه اش عدم فحص از مخصص است. ایشان فرموده اند معهود از روات فحص از کتب و روایات معاصرینشان نبوده است. شاید نسبت به کتب سابقین فحص می کرده اند اما نسبت به کتب معاصرین فحصی انجام نمی داده اند و این در معرض دید امام علیه السلام بوده است و امام نیز نسبت به آن مطلبی نفرموده اند. اگر انجام فحص از کتب معاصرین یا روایات هم عصران امری شایع بود حتما برای ما نیز نقل می شد و مشهور می گشت. پس می توان گفت تا وقتی برخورد به مخصص نشده باشد عام حجت است.

نتیجه این نکته نیز تفصیل است بین مخصصات و روایاتی که دست خود راوی بوده است که فحص در آنها لازم بوده و بین روایاتی که دست خود راوی نبوده است که در آنها فحص لازم نیست.

البته خود مرحوم صدر هم متوجه این نکته هستند که این مساله در حق ما جاری نیست و برای ما فحص از مخصص لازم است. اما اینکه روات سابق فحص نمی کردند شاید به خاطر این بوده است که فحص در حق آنها موضوع نداشته است یعنی در معرض صدور مخصص نبوده اند چرا که مخصصات از ائمه متاخر علیهم السلام صادر شده است. یا شاید چون آنها غافل بوده اند فحص نکرده اند و یا شاید تمکن از فحص نداشته اند به خاطر جو تقیه که در آن زمان حاکم بوده است نمی توانسته اند با یکدیگر بنشیند و به فحص از مخصصات بپردازند.

مرحله چهارم: مقدار فحص واجب چقدر است؟ آیا باید علم به عدم وجود مخصص پیدا کرد؟ یا اینکه وثوق و اطمینان به عدم مخصص کافی است و یا گمان به عدم مخصص کافی است؟

مرحوم آخوند گفته است فحص به مقدار وثوق و اطمینان کافی است و باید به اندازه ای فحص کرد که بتواند دلیل وجوب فحص را کنار بزند و چون دلیل وجوب فحص از نظر ما در معرضیت تخصیص بود همین مقدار که این در معرض بودن ساقط شود برای فحص کافی است که این به همان مقدار اطمینان و وثوق است. اما اگر کسی از باب علم اجمالی قائل به وجوب فحص شود باید به مقداری فحص کند که علم اجمالی او منحل شود. طبق دلیل مرحوم خویی که حکم عقل بود نیز فحص به مقدار اطمینان به عدم وجود مخصص لازم است و اگر به خاطر ادله وجوب تعلم باشد منظور از تعلم در این روایات یعنی آنچه اگر مکلف به آن مقدار فحص کند در پیشگاه خداوند عذر داشته باشد که همان مقدار وثوق و اطمینان است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در حجیت عام بدون فحص از مخصص است.

مرحله سوم بحث در دلیل اعتبار فحص از مخصص است. مختار مرحوم آخوند وجوب فحص است اما بیان ایشان بیانی متفاوت از گذشتگانشان می باشد.

به طور کلی به شش وجه برای وجوب فحص از مخصص استدلال شده است.

وجه اول: قبل از فحص از مخصص گمان به مطابقت عام با واقع نداریم.

مرحوم آخوند می فرمایند این وجه ناتمام است درست است که بدون فحص از مخصص گمان حاصل نمی شود ولی حجیت عموم دائر مدار حصول یا عدم حصول ظن شخصی نیست بلکه ظن نوعی در این موارد معتبر است. و ما بعد از فراغ از اینکه مبنای حجیت ظواهر ظن نوعی است بحث می کنیم. بنابراین وقتی عام ظاهر در عموم است این ظهور حجت است حتی اگر ظن شخصی به مطابقت با واقع نباشد بلکه حتی ظن به عدم مطابقت وجود داشته باشد.

وجه دوم: این وجه به محقق قمی نسبت داده شده است. ایشان فرموده است حجیت خطابات مختص به مشافهین است و خطابات برای غائبین از مجلس خطاب جحت نیست چه برسد که برای معدومین حجت باشد. و ثبوت تکلیف برای غائبین و معدومین طبق قاعده اشتراک است. قاعده اشتراک خود خلاف قاعده است و قاعده اختصاص خطابات به مشافهین است و ما فقط در مقداری که یقین به ثبوت تکلیف برای مشافهین داشته باشیم می توانیم با قاعده اشتراک حکم به ثبوت حکم برای غائبین و معدومین بکنیم و قدر متیقن از ثبوت تکلیف در موارد عام برای مشافهین موارد بعد فحص از وجود مخصص است.

مرحوم آخوند می فرمایند این وجه نیز ناتمام است. و بحث ما بعد از فراغ از عدم اختصاص خطابات به مشافهین است.

وجه سوم: ما علم اجمالی به وجود مخصص داریم و این علم اجمالی مانع از حجیت عام قبل از فحص است. ما علم اجمالی داریم که نوع عمومات در شریعت تخصیص خورده اند و علم اجمالی مانع از تمسک به عام قبل از فحص از مخصص است.

مرحوم آخوند در جواب می فرمایند محل بحث ما این است که آیا خود عام با قطع نظر از علم به تخصیص و با صرف احتمال تخصیص حجت است یا نه؟ اما جایی که علم اجمالی به تخصیص داریم خارج از محل بحث ما ست. بحث ما شک بدوی در تخصیص است.

و لذا بحثی که امثال مرحوم نایینی و تلامذه ایشان کرده اند که آیا این علم اجمالی منحل است یا نه و اگر منحل است انحلال حقیقی دارد یا انحلال حکمی بحثی است خارج از محل بحث ما.

وجه چهارم: که مختار خود مرحوم آخوند است این است که عمومات بر دو قسمند:

۱. عموماتی که صادر از اهل محاوره و متعارف مردم است که بنای آنها بر ذکر مخصصات و قرائن به نحو متصل به کلام است. در این موارد حجیت عام مشروط به فحص از مخصص نیست و قبل از فحص نیز به عام عمل می شود.

۲. عموماتی که از کسانی صادرشده است که بنای آنها بر اعتماد بر مخصصات و قرائن منفصل است و احکام را به صورت تدریجی بیان می کنند و شارع از جمله این افراد است.

در این موارد بنای عقلا و سیره عقلا که اساس اعتبار حجیت ظواهر است بر عمل به عمومات قبل از فحص نیست. در اینجا صرف احتمال اختصاص سیره به عمل به عموم بعد از فحص از مخصص برای معتبر نبودن سیره کافی است چه برسد به اینجا که ادعای اجماع بر اختصاص سیره شده است از طرف کسانی که خود جزو عقلا هستند.

این حرف از طرف مرحوم آخوند صحیح است و قابل جواب دادن نیست و اشکال عده ای به ایشان وارد نیست. مرحوم آقای خویی به کلام آخوند اشکال کرده اند و دو وجه دیگر برای وجوب فحص از مخصص ذکر کرده اند.

وجه پنجم: که وجه اولی است که مرحوم خویی ذکر کرده اند تمسک به حکم عقل است. ایشان فرموده اند عقل به همان ملاکی که حکم به لزوم فحص در شبهات حکمیه می کند و به همان نکته که حکم به فحص از مدعی نبوت و مدعی امامت می کند حکم به لزوم فحص از مخصص نیز می کند.

عقل حکم به لزوم تحصیل مومّن می کند و از نظر عقل همین که شارع تکالیفش را در معرض وصول قرار داده است برای تنجز تکالیف کافی است و مکلف باید تحصیل مومّن کند.

اشکال این وجه این است که اگر وجه مرحوم آخوند را نپذیریم عقل حکم به وجوب تحصیل مومّن می کند و عموم شاید مومّن باشد. عموم ظهور است و حجت است چون حرف آخوند را نپذیرفتید پس عام ظاهر است و ظهور مومّن است و اگر می گویید این عام و ظهور حجیت ندارد برگشت به حرف آخوند می کند اگر حرف آخوند را نپذیرید مقام ما مثل تمسک به عام بعد از فحص خواهد بود.

وجه ششم: که وجه دومی است که مرحوم خویی ذکر کرده اند تمسک به ادله و روایات وجوب تعلم است. مقتضای آن ادله این است که جهل مکلف به احکام عذر محسوب نمی شود پس اگر فحص نکند و در واقع مخصص وجود داشته باشد عذر او در عمل نکردن به تکلیف جهل او خواهد بود و جهل از نظر شارع معذر نیست. پس فحص به صورتی که علم یا اطمینان حاصل شود لازم است.

 

و السلام علیکم

صفحه1 از6

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است