موضوع علم اصول

مرحوم آخوند فرمودند موضوع علم اصول ادلة اربعة نیست حتی اگر سنت را هم به معنای اعم از قول واقعی معصوم و محکی به خبر بدانیم، چون حتی بنابر این مبنا هم مباحث دلالات و استلزامات خارج از مباحث اصول خواهند بود چون به کتاب و سنت و استنباط شرعی اختصاصی ندارند و لذا به واسطه اعم خارج از ذات بر کتاب و سنت حمل می‌شوند در نتیجه جزو عوارض ذاتی نخواهد بود بلکه از اعراض غریبند. حمل وجوب بر امر شرعی به واسطه خارج از ذات است و این طور نیست که امر فی ذاته مستدعی وجوب باشد و آن واسطه هم اعم است یعنی به امر شرعی اختصاصی ندارد و اگر قرار باشد این مسائل هم جزو مسائل علم اصول باشند باید حتی مثل مسائل علم منطق و ادبیات هم جزو علم اصول باشند چون این موارد هم به واسطه اعم خارج از ذات بر کتاب و سنت حمل می‌شوند.

اشکالی مطرح شد که مرحوم آخوند خودشان فرمودند منظور از عوارض ذاتی یعنی حمل حقیقی در مقابل حمل مجازی و ارتباطی با حمل ذاتی در مقابل حمل غریب ندارد و لذا طبق مسلک ایشان باید مسائل علم منطق و ادبیات هم داخل در علم اصول باشند.

ما عرض کردیم حتما از نظر آخوند هم در هر علمی از عوارض ذاتی موضوع بحث می‌شود به معنای در مقابل عرض غریب، اما ایشان می‌خواستند امور اعتباری که حقیقتا عرض نیستند را هم جزو مسائل علم حساب کنند و لذا منظور ایشان از تعریف عوارض ذاتی به بلاواسطة فی العروض این است که حمل اعتباریات بر موضوع هم جزو مسائل علم است و گرنه ایشان هم قبول دارند عوارض غریب که به واسطه اعم خارج از ذات بر موضوع حمل می‌شوند خارج از مسائل علمند.

و اینکه ایشان فرمودند اگر مجموعه‌ای واحد از مسائل محقق دو غرض باشند یک علم تدوین می‌شود در جایی بود که همه مسائل مشترک باشند و گرنه تداخل علوم در برخی از مسائل حتما مورد پذیرش ایشان است.

بنابراین مسائل منطق اگر چه در استنباط احکام شرعی هم دخیلند اما چون به استنباطات شرعی اختصاصی ندارند حتی طبق نظر مرحوم آخوند هم جزو مسائل علم اصول نیستند اما مسائل دلالات و استلزامات اگر چه به استنباطات شرعی اختصاصی ندارند اما جزو مسائل علم اصولند چون اگر چه عرض غریبند اما چون غرض مستقل دیگری که علم مستقلی از آنها بسازد وجود ندارد و حمل آنها هم بر کتاب و سنت حمل حقیقی است جزو مسائل علم اصولند.

یعنی تفاوت منطق با این مسائل دلالات و استلزامات (با وجود اشتراک در عرض غریب بودن) در این است که در منطق غرضی که منطق را علم مستقلی قرار دهد وجود داشت و بر مجموع مسائل منطقی اغراض متعددی مترتب است هم غرض منطقی و هم غرض اصولی و لذا بر طرح مسائل منطقی در اصول داعی وجود ندارد همان طور که اگر دو غرض در همه مسائل مشترک باشند بر تدوین دو علم داعی وجود ندارد ولی در دلالات و استلزامات بر اینکه دو علم باشند داعی وجود ندارد و لذا جزو مسائل علم اصولند و تداخل دو علم در برخی مسائل اشکالی ندارد.

مرحوم اصفهانی فرموده‌اند اینجا حتی تداخل در مسائل هم اتفاق نمی‌افتد چون بحث از ظهور امر در وجوب، از منظر اصولی بحث از هیئت است اما از منظر لغوی بحث از مواد لغات است.

مرحوم آخوند در ادامه به تعریف علم اصول اشاره کرده‌اند و مشهور علم اصول را این طور تعریف کرده‌اند:

«العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الأحكام الشرعية» و این موید همین است که موضوع علم اصول ادلة اربعة نیست. بعد می‌فرمایند ولی بهتر بود علم اصول را این طور تعریف می‌کردند: «صناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل‏». ایشان تعبیر «علم» را به «صناعت» تغییر داده‌اند. برخی در توجیه این تعریف گفته‌اند که اصول علم به قواعد نیست بلکه خود قواعد است در حالی که روشن است منظور از «علم» در تعریف مشهور معنای مصدری نیست بلکه معنای اسم مصدری است یعنی «دانش قواعد ممهد استنباط» اصول است.

تغییر دوم اینکه ایشان گفته‌اند «یمکن ان تقع فی طریق استنباط الاحکام». برخی گفته‌اند این تغییر به این خاطر است که هر چه ممکن باشد در طریق استنباط واقع شود اصولی است حتی اگر بالفعل در طریق استنباط واقع نشود و لذا مثل قضیه ترتب تا قبل از کشف هم ماهیت اصولی دارد هر چند تا قبل از کشف کسی از آن در استنباط استفاده نمی‌کرده است. اما به نظر روشن است مراد مرحوم آخوند این نیست بلکه منظور ایشان این است که لازم نیست در هر مساله‌ای ثمرات فقهی وجود داشته باشد و ممکن است مساله اصولی بالفعل ثمره‌ای نداشته باشد اما احتمال دارد بعدها مسائلی پیدا شوند که این مساله در طریق استنباط واقع شود همین برای اصولی بودن مساله کافی است.

 

ضمائم:

فنقول إن مرادهم من العرض هو العرض المنطقى أي الخارج عن ذات الشى‏ء المحمول عليه. كالضاحك المحمول على الانسان. ثم قسموا العرض الى أقسام ثمانية:

الأول: العارض بلا واسطة اصلا و مثلوا له بالتعجب فإنه يعرض على الانسان بلا واسطة؛ بمعنى أن ذات المعروض المركبة من الجنس و الفصل او غير المركبة (إن قلنا بوجود بسائط لها عوارض) هي بنفسها تقتضي العرض.

فاندفع ما توهمه بعضهم من استحالة هذا القسم مدعيا أن العرض معلول فلا بد له من علة و نفي الواسطة هو عبارة اخرى عن نفي العلة فيستحيل وجود هذا العرض لاستحالة وجود المعلول بلا علة.

وجه الاندفاع ان نفي الواسطة بين العارض و المعروض عليه ليس نفيا للعلة. بل مرادهم أن علة عروض العارض هي نفس الذات لا جزءها و لا غيرها. و هذا ما قد يعبر عنه ب (العرض اللازم لذات الماهية).

القسم الثاني: هو العارض بواسطة الجزء المساوي للماهية اعني الفصل. و مثلوا له بالضاحكية العارضة على الانسان بواسطة فصله و هو الناطق.

القسم الثالث: و هو العارض بواسطة الجزء الأعم للماهية أعني الجنس.

و مثلوا له بالمشي العارض على الانسان بواسطة الحيوانية.

القسم الرابع: و هو العارض بواسطة الخارج عن الماهية المساوي لها.

و مثلوا له بالضاحكية العارضة على الانسان بواسطة التعجب فان التعجب خارج عن ماهية الانسان مساوي لها كما قيل.

القسم الخامس: و هو العارض بواسطة الخارج عن الماهية الأعم منها.

و يمثل له بالسرعة العارضة على الانسان بواسطة المشي فإن المشي خارج عن ماهية الانسان أعم منها لأنه يصدق على غير الانسان من الحيوانات كالفرس.

القسم السادس: و هو العارض بواسطة الخارج عن الماهية. الاخص منها. و يمثل له بالاستنباط العارض على الانسان بواسطة ملكة الاجتهاد العارضة على بعض مصاديق الانسان فهي اخص من الانسان.

القسم السابع: العارض بواسطة الخارج المباين للماهية و يمثل له بالاحتراق العارض على الانسان بواسطة جهنم و هي مباينة للانسان.

القسم الثامن: و هو العارض مجازا غير العارض حقيقة. كما يقال جرى الميزاب فإن الجريان عارض على الميزاب مجازا لا حقيقة. و الواسطة المسوغة للمجاز هي عروض الجريان على الماء في الميزاب.

و بعد ان ذكروا هذه الاقسام سموا بعضها عوارض ذاتية و سموا بعضها الآخر عوارض غريبة، فما مرادهم بالذاتية و ما مرادهم بالغريبة.

فنقول اشتد الخلاف في المقام و كثر نقل الاجماعات و المشهورات المتباينة فلن نتعرض لها غايته أن النقل الاكثر هو أن المشهور يرى أن القسم الأول و الثاني من العوارض الذاتية و أن القسم الخامس و السابع و الثامن من العوارض الغريبة.

و أما الثالث و الرابع و السادس فاختلف النقل: و قيل إن المشهور أن الثالث من العوارض الغريبة و الرابع من العوارض الذاتية.

 

موضوع علم اصول

مرحوم آخوند فرمودند موضوع علم اصول همان جامع بین مسائل متششت آن است و تعیین موضوع علم اصول در ادلة اربعة بدون وجه است چه ذوات ادلة اربعة را موضوع بدانیم و چه ادلة اربعة با فرض اینکه دلیلند.

اینکه چرا موضوع علم اصول نمی‌تواند ادلة اربعة با فرض اینکه دلیلند باشد گذشت.

ایشان گفتند اگر منظور از دلیل، سنت به معنای قول و فعل و تقریر معصوم علیه السلام باشد بحث از حجیت خبر واحد و بسیاری از مباحث تعادل و تراجیح داخل در مسائل علم اصول نیستند و بحث از حجیت سنت هم بحث کلامی است.

و اگر منظور از سنت، اعم از قول واقعی معصوم و محکی با خبر واحد باشد، درست است که مسائل خبر واحد و تعادل و تراجیح از عوارض سنت به این معنا ست اما بسیاری از مسائل دیگر مثل دلالت امر و نهی و عموم و خصوص و اطلاق و تقیید و استلزامات عقلی باید از مسائل علم خارج باشند چون بحث در اینها بحث از عوارض سنت (حتی به معنای اعم) هم نیست بلکه این مباحث هم بر سنت و هم بر غیر سنت بلکه بر غیر شرعیات هم عارض می‌شوند. پس این مباحث به واسطه اعم بر سنت عارض می‌شوند و دیگر بحث از عوارض ذاتی نیست.

به نظر می‌رسد مرحوم آخوند نمی‌خواهند بگویند این اشکال مختص به جایی است که ما سنت را به معنای اعم بدانیم بلکه حتی در جایی که سنت به معنای اخص و خصوص قول و فعل و تقریر واقعی معصوم علیه السلام باشد این اشکال وارد است و اینکه باید این مباحث از علم اصول خارج باشند اما مراد ایشان این است که بر فرض که سنت را به معنای اعم بدانیم، اگر چه اشکال خروج مسائل خبر واحد و تعادل و تراجیح از مسائل علم اصول حل می‌شود اما اشکال خروج مباحث الفاظ و استلزامات عقلی از مسائل علم اصول باقی می‌ماند نه اینکه این اشکال مختص به این فرض است و در فرض قبل نیست.

به عبارت دیگر اشکال در فرض قبل این است که اگر مراد از سنت، سنت به معنای اخص باشد تمام مسائل مورد بحث در علم اصول از علم اصول خارج می‌شوند چه مباحث الفاظ و استلزامات عقلی و چه مباحث حجیت خبر و تعادل و تراجیح و دیگر مساله‌ای برای علم اصول باقی نمی‌ماند.

ولی اگر مراد از سنت، معنای اعم آن باشد اگر چه برخی مسائل داخل در علم اصول باقی می‌مانند اما هم چنان بسیاری از مباحث از علم اصول خارجند.

اما نکته‌ای که در کلام آخوند باقی می‌ماند این است که ایشان می‌فرمایند این مباحث از مسائل علم اصول خارجند چون عوارض ذاتی موضوع نیستند چرا که عوارض ذاتی محمولاتی هستند که بدون واسطه یا با واسطه اخص یا مساوی با موضوع بر موضوع حمل می‌شوند در مقابل عوارض غریب که به واسطه اعم یا متباین بر موضوع حمل می‌شوند و روشن است که این مباحث الفاظ و استلزامات عقلی اختصاصی به کتاب و سنت و فقه و حتی شرعیات ندارند بلکه در غیر آنها هم همین مباحث وجود دارد و لذا از این قواعد حتی در اقاریر و اوقاف و ... استفاده می‌شود همان طور که در غیر فقه مثل اخلاق و کلام و ... هم استفاده می‌شود بلکه در غیر شرعیات مثل تکالیف عقلایی و ... هم استفاده می‌شود پس ترتب آنها بر کتاب و سنت به واسطه اعم است (یعنی از عوارض غریب کتاب و سنت خواهند بود نه عوارض ذاتی). و به همین نکته مباحث منطق یا قواعد ادبی جزو مسائل اصول نیستند چون آن قواعد به ادله و منابع شرع اختصاصی ندارند و مسائل اصول آن دسته از مسائلی هستند که فقط در استنباط احکام شرعی کاربرد دارند نه غیر آن.

اشکالی که به نظر می‌رسد این است که خود مرحوم آخوند گفتند منظور از عوارض ذاتی یعنی محمولات حقیقی در مقابل محمولات مجازی که نیازمند به واسطه در عروضند. و محمولاتی که با واسطه اعم بر موضوع عارض می‌شوند هم حمل حقیقی‌اند مثل محمولاتی که بدون واسطه یا با واسطه اخص یا مساوی بر موضوع عارض می‌شوند.

بنابراین باید گفت این اشکال مرحوم آخوند مبنایی است یعنی بر طبق مبنای قوم که عارض ذاتی در اینجا را در مقابل عارض غریب می‌دانند این اشکال وارد است که اکثر یا همه مسائل علم اصول از علم اصول خارج خواهند بود هر چند طبق مبنای خود ایشان وارد نیست.

نتیجه اینکه اگر چه طبق مبانی مرحوم آخوند در بحث حجیت و عارض ذاتی می‌توان موضوع علم اصول را ذوات ادله دانست اما نیازمند این تکلف نیستیم و موضوع علم اصول جامع بین موضوعات مسائل آن است هر چند اتفاقا ادلة اربعة هم جامع موضوعات آن باشد.

اما ممکن است گفته شود اگر قرار باشد منظور از عوارض ذاتی همان طور که آخوند معنا کردند محمولات حقیقی در مقابل محمولات مجازی باشند حتی اگر به واسطه اعم بر موضوع حمل شوند، باید مسائل علم منطق یا قواعد ادبی و نحوی هم جزو مسائل اصول فقه باشند چون این قواعد هم در طریق استنباط واقع می‌شوند و بر کتاب و سنت و عقل هم حمل می‌شوند و این حمل هم حقیقی است.

به نظر می‌رسد کسانی که موضوع علم را همان بدانند که در علم از عوارض ذاتی آن در مقابل عوارض غریب بحث می‌شود برای خروج علم منطق و ادبیات از علم اصول این مبنا را اتخاذ کرده‌اند نه اینکه در تک تک مسائل هم باید این طور باشد و لذا مرحوم آخوند گفتند اشکالی ندارد چند علم در برخی مسائل مشترک باشند چون اشکالی ندارد دو غرض متباین بر عده‌ای از مسائل مترتب باشند که برخی مسائل آنها مشترک باشد و موجبی هم ندارد که آنها را یک علم بدانیم بلکه می‌تواند این مساله از جهت واحد در دو علم وجود داشته باشد. در نتیجه تداخل علوم در برخی از مسائل اشکالی ندارد. پس اینکه گفته‌اند واسطه حمل نباید اعم از موضوع باشد به این معنا نیست که حتی برخی مسائل علم نباید غیر مختص به موضوع این علم باشند بلکه به این معنا ست مجموعه مسائل یک علم دیگر نباید در این علم داخل باشند. و لذا اگر ما باشیم و پافشاری بر روی ظاهر کلمات مشهور که عارض ذاتی را در مقابل عرض غریب قرار داده‌اند نقض مرحوم آخوند به آنها وارد است که باید مباحث الفاظ و استلزامات از مباحث علم اصول خارج باشند اما اگر به این نکته توجه کنیم که مقصود آنها خروج مسائل مشترک نبوده است بلکه خروج مجموعه مسائل یک علم مستقل باشد نقض مرحوم آخوند به آنها وارد نیست همان طور که اشکال دخول مباحث منطق و ادبیات در علم اصول به مرحوم آخوند وارد نخواهد بود.

موضوع علم اصول

مرحوم آخوند فرمودند موضوع علم اصول ادلة اربعة نیست تفاوتی ندارد «ذات ادله» را موضوع بدانیم یا «دلیل بما هی الدلیل» موضوع باشد. اگر موضوع علم اصول «ادلة اربعة بما هی الدلیل» باشد مباحث حجیت خبر واحد و بیشتر مباحث تعادل و تراجیح جزو مسائل علم اصول نخواهند بود.

مرحوم شیخ توجیه کردند که بحث از حجیت خبر واحد یا بحث از مرجحات و ... بحث از ثبوت سنت واقعی و قول معصوم علیه السلام با خبر است.

مرحوم آخوند فرمودند این توجیه صحیح نیست چون یا منظور از سنت، خصوص قول و فعل و تقریر معصوم علیه السلام است در این صورت اگر بحث از ثبوت واقعی سنت در ضمن خبر باشد مفاد «کان تامة» است و بحث از عوارض سنت نخواهد بود و روشن است که بحث از عوارض بحث از مفاد «کان ناقصة» است.

و اگر بحث از ثبوت تعبدی سنت با خبر باشد که مفاد «کان ناقصة» است، بحث از عوارض قول معصوم (سنت واقعی) نیست بلکه بحث از عوارض خبر حاکی از قول معصوم (مشکوک السنة) است. چون حجیت بر خبر عارض می‌شود نه بر قول معصوم علیه السلام.

نتیجه اینکه بحث حجیت خبر و تعادل و تراجیح اگر بحث از سنت واقعی که دلیل است باشد بحث از عوارض نیست بلکه مفاد «کان تامة» است و اگر بحث از خبر باشد اگر چه بحث از عوارض است اما از عوارض سنت نیست.

عرض ما این است که این اشکال بر طبق مبنای شیخ صحیح است اما طبق مبنای مرحوم آخوند صحیح نیست. توضیح مطلب:

حجیت در اصول چند معنا دارد:

یک) حجیت در نظر مشهور و مرحوم شیخ، جعل حکم مماثل است.

دو) از نظر مرحوم نایینی و مرحوم آقای خویی به معنای جعل علمیت است یعنی حجت یک علم واقعی و حقیقی اما مجعول است. یعنی با اعتبار شارع یک علم حقیقی تولید می‌شود. از این معنا به «تتمیم کشف» هم تعبیر می‌شود.

طبق این دو مبنا اشکال مرحوم آخوند وارد است چون وقتی حجیت بر خبر عارض می‌شود نه بر سنت. وقتی از حجیت خبر بحث می‌کنیم یعنی بحث می‌کنیم آیا خبر علم تام است؟ نه اینکه آیا سنت علم تام شده است. یا اینکه بحث می‌کنیم آیا شارع مماثل مودای خبر حکمی جعل می‌کند؟ نه اینکه یعنی مماثل مودای سنت حکمی جعل کند. و لذا طبق این دو مبنا، بحث از حجیت بحث از عوارض خبر است نه از عوارض سنت.

سه) حجیت به معنای جعل منجزیت و معذریت است که همان مبنای مرحوم آخوند است. حجیت خبر یعنی همان حکم واقعی یعنی همان سنت بر مکلف منجز می‌شود و لذا عاصی بر عمل نکردن به همان قول معصوم مواخذه می‌شود. پس بحث از عوارض سنت است یعنی به واسطه خبر، قول معصوم علیه السلام تنجز پیدا می‌کند. همان طور که علم حیثیت تعلیلیه تنجز معلوم است، خبر نیز حیثیت تعلیلیه تنجز سنت واقعی است. سنت واصل منجز است نه سنت واقعی غیر واصل، و با حجیت خبر سنت واقعی واصل است.

و نسبت به معذریت هم همین است یعنی مکلف با خبری که بر خلاف سنت واقعی اقامه شده است، نسبت به سنت واقعی معذور است.

پس اشکال مرحوم آخوند بنابر مبنای خودشان وارد نیست ولی طبق مبنای شیخ و مشهور وارد است. ما در دوره قبل همین اشکال را مطرح کردیم و الان هم اشکال را وارد می‌دانیم.

اما اگر منظور از سنت اعم از سنت واقعی باشد یعنی منظور از سنت، اعم از قول واقعی معصوم و اخبار باشد در این صورت بحث از حجیت خبر، بحث از عوارض سنت است اما لازمه آن این است که مباحث الفاظ و ملازمات عقلی از مباحث علم اصول خارج خواهد شد چون بحث از ظهور امر در وجوب یا نهی در تحریم و ...، اختصاصی به کتاب و سنت ندارد بلکه بحث از دلالت است که مختص به ادلة اربعة نیست. در حقیقت این حرف یعنی عارض باید عرض غریب نباشد که به واسطه اعم بر موضوع حمل می‌شود بلکه باید به عارض ذاتی باشد که به واسطه مساوی یا اخص بر موضوع حمل می‌شود.

پس این مباحث مثل بحث از سایر دلالات و لغات خارج از علم اصول خواهند بود و اگر گفته شود این مباحث در خارج از اصول بحث مستوفی نشده‌اند اشکال این است که بسیار از سایر مباحث لغات هم این چنین هستند.

ملازمات عقلی هم همین طور است چون بحث از آنها به مولای حقیقی و خداوند متعال و تکالیف شرعی اختصاص ندارد بلکه در مولای عرفی و تکالیف عقلایی هم مطرح می‌شوند.

بله در همه این مباحث برای فقیه جهت بحث در شریعت و سنت مهم است اما این مباحث به شریعت و سنت اختصاص ندارند و عارض ذاتی (که مسائل علم بحث از عوارض ذاتی موضوع است) یعنی آنچه به واسطه مساوی یا اخص بر موضوع حمل می‌شود اما اگر به واسطه اعم بر موضوع حمل شود عرض غریب است نه ذاتی. و اگر بحث از عوارض غریب هم جزو مسائل علم باشند باید عامه مسائل لغوی هم جزو مسائل علم اصول باشد چون عارض بر کتاب و سنت می‌شوند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

و قد انقدح بذلك أن موضوع علم الأصول هو الكلي المنطبق على موضوعات مسائله المتشتتة لا خصوص الأدلة الأربعة بما هي أدلة بل و لا بما هي هي‏ ضرورة أن البحث في غير واحد من مسائله المهمة ليس من عوارضها و هو واضح لو كان المراد بالسنة منها هو نفس قول المعصوم أو فعله أو تقريره كما هو المصطلح فيها لوضوح عدم البحث في كثير من مباحثها المهمة كعمدة مباحث التعادل و الترجيح بل و مسألة حجية خبر الواحد لا عنها و لا عن سائر الأدلة و رجوع البحث فيهما في الحقيقة إلى البحث عن ثبوت السنة بخبر الواحد في مسألة حجية الخبر كما أفيد و بأي الخبرين في باب التعارض فإنه أيضا بحث في الحقيقة عن حجية الخبر في هذا الحال غير مفيد فإن البحث عن ثبوت الموضوع و ما هو مفاد كان التامة ليس بحثا عن عوارضه فإنها مفاد كان الناقصة.

لا يقال هذا في الثبوت الواقعي و أما الثبوت التعبدي كما هو المهم في هذه المباحث فهو في الحقيقة يكون مفاد كان الناقصة.

فإنه يقال نعم لكنه مما لا يعرض السنة بل الخبر الحاكي لها فإن الثبوت التعبدي يرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر ك السنة المحكية به و هذا من عوارضه لا عوارضها كما لا يخفى.

و بالجملة الثبوت الواقعي ليس من العوارض و التعبدي و إن كان منها إلا أنه ليس للسنة بل للخبر فتأمل جيدا.

و أما إذا كان المراد من السنة ما يعم حكايتها فلأن البحث في تلك المباحث و إن كان عن أحوال السنة بهذا المعنى إلا أن البحث في غير واحد من مسائلها كمباحث الألفاظ و جملة من غيرها لا يخص الأدلة بل يعم غيرها و إن كان المهم معرفة أحوال خصوصها كما لا يخفى.

(کفایة الاصول، صفحه ۸)

تعریف علم اصول

گفتیم بیان معیار تمایز علوم برای این بود که مسائل اصول از مسائل سایر علوم مشخص شوند و خلط اتفاق نیافتد علاوه که موجب می‌شود در مسائل از ادله بی ربط استفاده نشود مثلا از قواعد امور تکوینی در علم اصول نباید استفاده کرد یا از برخی قواعد حقیقی در امور اعتباری نباید استفاده شود.

و البته برخی ثمراتی که برای این بحث ذکر کرده‌اند حتما صحیح نیست مثل اینکه اگر مساله اصولی باشد تقلید در آن جایز نیست و لذا باید علم اصول را تعریف کنیم تا بدانیم در کدام مسائل نمی‌شود تقلید کرد یا اینکه تمسک به اجماع در مساله اصولی صحیح نیست و ... در حالی که این‌ها ادعا هستند نه دلیل و این طور نیست که مسلم باشد تقلید در مسائل اصولی صحیح نیست شاید بر اساس جواز تقلید در معالم دین به جواز تقلید در علم اصول نظر داد همان طور که دلیلی نداریم که تمسک به اجماع در مساله اصولی جایز نیست. و بر فرض که تقلید در این مسائل صحیح نباشد نه چون اسم آنها اصول است تا اگر اسم آنها فقه شد تقلید در آنها صحیح باشد بلکه در این نوع مسائل حتی اگر فقه هم باشند تقلید صحیح نیست مثلا بر این اساس که تقلید فقط در فروع صحیح است و این مساله حتی اگر فقه هم باشد جزو فروع نیست. بنابراین جواز تقلید و عدم جواز تقلید متوقف بر سعه و ضیق ادله صحت تقلید است نه عنوان مساله.

گفتیم تمایز و وحدت علوم امری اعتباری بر اساس وحدت و تمایز سنخ محمولات است نه حقیقی و ماهوی و البته این وحدت و تمایز سنخ محمولات باید از اموری باشد که مورد پذیرش طبع عرفی باشد و لذا صرف امکان تصویر جامعی بین سنخ محمولات دو علم مختلف دلیل بر این نمی‌شود که آنها علم واحد باشند بلکه طبع عرفی هم باید این وحدت سنخی را بپذیرد.

مرحوم آخوند فرمودند چون تمایز علوم به تمایز اغراض است نه به تمایز موضوعات ما نیازی به معطل شدن در تبیین موضوع علم اصول نداریم و موضوع علم اصول همان جامع بین موضوعات مسائل علم اصول است حتی اگر قابل بیان نباشد و لذا اینکه برخی گفته‌اند موضوع علم اصول «ادلة اربعة بما هی ادلة» است حرف ناتمامی است چون جامع بین موضوعات مسائل علم اصول نیست همان طور که موضوع علم اصول «ادلة اربعة بما هی هی» هم نیست و مسائل متعددی در علم اصول وجود دارند که موضوع آنها نه «ذات الدلیل» است و نه «دلیل بما هی الدلیل».

بنابر این نظر که موضوع علم اصول «دلیل بما هی الدلیل» است باید مباحث خبر واحد یا بیشتر مباحث تعادل و تراجیح از علم اصول خارج باشند چون بحث از احوال تعارض بحث از عوارض قول معصوم علیه السلام نیست چرا که اصل صدور آنها از معصوم علیه السلام معلوم نیست (بله برخی مسائل تعادل و تراجیح مثل تعارض بین دو خبر قطعی از عوارض سنت خواهد بود) همان طور که بحث از حجیت خبر واحد بحث از حجیت سنت نیست و بلکه بحث از عوارض خبر حاکی از قول امام علیه السلام است.

مرحوم شیخ برای دفاع از مشهور که موضوع علم اصول را «ادلة اربعة با فرض حجیت آنها» دانسته‌اند سعی کرده است مباحث حجیت خبر و تعادل و تراجیح را بحث از عوارض ذاتی آن بداند. ایشان فرموده است بحث از حجیت خبر بحث از این است که آیا قول معصوم علیه السلام که حجت و دلیل است‌ (که موضوع علم اصول است) تعبدا با خبر اثبات می‌شود یا نه؟ پس حجیت خبر واحد بر قول معصوم عارض شده است یعنی بحث از حجیت خبر واحد بحث از این است که آیا قول معصوم علیه السلام تعبدا با خبر ثابت می‌شود یا نه؟ همان طور که بحث در باب تعارض از این جهت است که ثبوت تعبدی سنت معصوم به نحو تخییر است یا  به نحو ترجیح؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند بحث از تحقق و عدم تحقق موضوع بحث از عوارض موضوع نیست، بحث از عوارض مفاد «کان و لیس ناقصه» است ولی بحث از تحقق و عدم تحقق موضوع مفاد «کان و لیس تامه» است و بحث از ثبوت تعبدی آن،بحث از عوارض خبر است نه عوارض سنت.

اشکال: بحث از تحقق و عدم تحقق وجدانی و حقیقی موضوع بحث از عوارض نیست اما بحث از ثبوت تعبدی سنت بحث از مفاد کان ناقصه است.

جواب: بحث از ثبوت تعبدی بحث از عوارض خبر واحد است نه از عوارض سنت اینکه قول معصوم تعبدا ثابت می‌شود یا نه؟ بحث از این است که آیا خبر حجت است یا نه و لذا با صرف تغییر موضوع نمی‌توان گفت این مساله بحث از عوارض موضوع است.

موضوع علم اصول

مرحوم آقای بروجردی در مقابل مرحوم آخوند معتقد بودند معیار تمایز علوم، تمایز موضوعات آنها ست البته از جهت تمایز جهت مشترک بین محمولات آنها.

عده‌ای از علماء مثل مرحوم امام و مرحوم محقق داماد هم تحت تاثیر این نظریه قرار گرفته‌اند و حتی مثل مرحوم محقق داماد موضوع علم را همان جهت مشترک بین محمولات دانسته‌ است و لذا موضوع علم نحو را هیئت آخر کلمه از حیث اعراب دانسته است نه کلمه. پس معیار وحدت و تمایز علوم همان جهت مشترک بین محمولات است که همان هم در حقیقت موضوع علم است.

البته ایشان به مرحوم آخوند اشکال کرده‌اند اگر تمایز اغراض موجب تمایز علوم باشد، چون غرض از هر مساله هم با غرض از مساله دیگر متفاوت است باید هر مساله علم مستقلی باشد. مثلا غرض از مسائل عبادات تعیین حکم تکلیفی است و غرض از مسائل معاملات تعیین حکم وضعی است و اگر قرار است جامع بین این اغراض را معیار قرار بدهیم، بین موضوعات هم می‌توان جامع تصویر کرد. ایشان همان اشکال مرحوم آخوند بر مبنای تمایز علوم بر اساس موضوعات را بر مبنای تمایز علوم بر اساس اغراض هم وارد دانسته‌اند.

عرض ما به مرحوم آقای بروجردی این است که اگر از جهت مشترک بین محمولات یک علم یک جامع ماهوی و حقیقی باشد در این صورت بین مسائل یک علم و مسائل علم دیگر هم قابل تصور است مثل جهت مشترک بین محمولات علم صرف و نحو پس اینکه معیار وحدت و تمایز علوم را جهت مشترک بین محمولات بدانیم نمی‌تواند معیار صحیحی باشد و این جهت یک جامع ماهوی و حقیقی نیست.

و اگر منظور ایشان از جهت مشترک بین محمولات، یک جهت ماهوی و حقیقی نیست بلکه یک جهت اعتباری و همان استحسان طبایع است حرف صحیحی است و با حرف مرحوم آخوند هم منافاتی ندارد بلکه بیانی از همان وحدت غرضی است که در کلام مرحوم آخوند هم آمده است به این بیان که تمایز اغراض به تمایز جهت مشترک بین محمولات مسائل علوم است. و این یک بیان عرفی برای تمییز بین علوم خواهد بود و عرف بر این اساس ارتکازا تشخیص می‌دهد که سنخ وجوب نماز با سنخ حجیت خبر متفاوت است و لذا مساله دو علمند اما بین سنخ وجوب نماز و حرمت خمر وحدت می‌بیند و لذا آنها را مساله یک علم می‌داند.

و این بیان در کلام مرحوم آقای خویی هم به نوعی منعکس شده است و از نظر ما هم حرف صحیحی است.

مرحوم امام به کبرای اینکه موضوع هر علمی همان چیزی است که از عوارض ذاتی آن در آن علم بحث می‌شود پنج اشکال کرده‌اند.

اولا موضوعات علوم متفاوتند. در برخی موارد نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل نسبت طبیعی و فرد است مثل موضوع علم اصول و فلسفه. در این موارد صحیح است که بگوییم مسائل علم بحث از عوارض ذاتی موضوع است.

اما در برخی موارد نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل نسبت کل و جزء است مثل موضوع علم تاریخ که موضوع آن حوادث (به معنای مجموع حوادث) است و هر حادثه‌ای جزئی از حوادث است نه اینکه مصداق حوادث باشد. در این موارد محمول بحث از عوارض ذاتی موضوع نیست بلکه فقط بر همان موضوع مساله حمل می‌شود و اصلا بر موضوع علم حمل نمی‌شود. و جغرافیا و هیئت و عرفان هم از این قبیلند.

عرض ما نسبت به این اشکال این است که چرا باید موضوع علم تاریخ را مجموع حوادث بدانیم؟ چرا نباید موضوع را طبیعی حادثه بدانیم تا موضوعات مسائل مصادیق همان باشند؟ چه فرقی بین علم نحو است که موضوع آن را کلی کلمه قرار داده‌اند و بین علم تاریخ که موضوع آن را مجموع حوادث دانسته‌اید؟ درست است که مسائل تاریخ جزئی حقیقی و قضایای شخصی هستند اما جامع بین آنها یک کلی است که موضوعات مسائل، مصادیق آن هستند نه اینکه جزء آن باشند.

ثانیا: عروض یک امر حقیقی است و محمولات در علوم اعتباری عوارض موضوع نیستند.

این اشکال در حقیقت اشکال لفظی است و قبلا هم گفتیم منظور از عرض اینجا به اصطلاح منطق است یعنی محمولاتی که اگر چه مفهوما با موضوع مغایرند اما اتحاد وجودی دارند و لذا حتی ذاتیات هم عرضند نه اینکه منظور عرض در مقابل جوهر باشد.

ثالثا بر فرض که بحث در علم بحث از عوارض باشد اما عوارض ذاتی نیستند حتی اگر حرف مرحوم آخوند را بپذیریم و منظور از عارض ذاتی را در مقابل حمل با واسطه در عروض بدانیم. مثلا وجوب که مساله فقهی است عارض بر فعل مکلف نیست یعنی نه بر وجود فعل مکلف عارض می‌شود (وجود فعل مکلف مسقط وجوب است نه اینکه وجوب بر آن عارض شود) و نه بر وجود ذهنی فعل مکلف عارض می‌شود و نه بر ماهیت کلی فعل مکلف بلکه وجوب یعنی ایجاد ماهیت در خارج.

عرض ما این است که اگر بپذیریم منظور از عروض، حمل است در این صورت وجوب بر یک چیزی حمل شده است و جهت جامع بین آن موضوعات، محمول بر موضوع علم هم هست چون موضوع هر مساله فردی از افراد موضوع علم است و محمول آن بر موضوع علم هم حمل خواهد شد.

این اشکال در حقیقت اشکال به تعیین موضوع در برخی موارد است مثلا نباید موضوع فقه را فعل مکلف بدانیم بلکه ایجاد بدانیم و ...

رابعا خیلی از مسائل علوم، مسائل سالبه محصل هستند مثل عدم وجوب در فقه یا عدم وجود در فلسفه در حالی که همان طور که قضایای موجبه جزو مسائل علمند مسائل سلب محصل که سلب ربطند و در آنها عروضی نیست نیز جزو مسائل علمند. در حالی که در عروض باید موضوعی که تحقق و تقرر دارد تصور شود که چیزی بر آن حمل شود در حالی که سلب لازم نیست موضوع تحقق و تقرری داشته باشد.

عرض ما این است که منظور از عروض در اینجا، عروض به معنای فلسفی نیست بلکه منظور از عروض محمول است و حمل گاهی در قضیه موجبه است که موجب اتصاف است و گاهی در قضیه سالبه است که سلب اتصاف است.

نتیجه اینکه به نظر ما حق با مرحوم آخوند است البته با همان ضمیمه‌ای که در کلام مرحوم آقای بروجردی به آن اضافه شده است که توضیح آن گذشت و توضیح بیشتر آن خواهد آمد و در حقیقت ما مبنای مرحوم آقای بروجردی را صحیح می‌دانیم.

 

ضمائم:

کلام مرحوم محقق داماد:

و لكنّ التحقيق: أنّ موضوع كلّ علم هو الجهة المشتركة بين محمولات مسائل ذلك العلم الّذي يبحث فيها عن تعيّناته و خصوصيّاته و أحواله؛ مثلا موضوع علم النحو هو هيئة آخر الكلمة و الكلام- ظاهرا أو تقديرا- علي ما يساعده الارتكاز و الوجدان، فان في علم النحو إنّما يبحث عن تعيّنات الهيئة لا نفس الكلمة و الكلام، و ما اشتهر في الألسن من أنّ موضوعه الكلمة و الكلام من حيث الاعراب و البناء خطأ في التعبير، بل الموضوع في الحقيقة هي الهيئة الّتى عبّروا عنها بحيثيّة الاعراب و البناء، فيبحث في المسائل عن تعيّناتها من الرفع إذا كان فاعلا أو النصب إذا كان مفعولا أو الجرّ إذا كان مضافا اليه، و في الحقيقة صورة مسائل علم النحو ترجع إلى أن هيئة آخر الكلمة الّتي وقعت فاعلا مرفوعة، أو هيئة آخر الكلمة الّتي وقعت مفعولا منصوبة، و هكذا، و حيث كان التعبير بذلك ثقيلا عبّروا بأنّ الفاعل مرفوع أي هيئته الرفع. و حينئذ فموضوع العلم صار نفس موضوعات المسائل مع اختلاف الكلّي و مصاديقه و متّحدا مع المحمولات و القدر المشترك الجامع بينها.

و منه يظهر وجه فيما قالوا من أنّ موضوع العلم قد يكون مغايرا لموضوعات المسائل، فانّ مرادهم هو هذا الموضوع الّذي صار موضوع لمسألة مسامحة كما عرفت.

تمايز العلوم‏

ثمّ انّ ما اشتهر بينهم من أنّ تمايز العلوم بتمايز الموضوعات غير سديد، إذ يرد عليه ما أورده في «الكفاية» من أنّه يلزم أن يكون كلّ مسألة علما علي حدة في العلوم المتعارفة، لاختلاف موضوعات المسائل، و ببيان آخر: انّ كلّ موضوع يقع في سلسلة طوليّة من الموضوعات كلّ واحد منها أعم من الآخر، و المحمولات كما هي عرض ذاتيّ لموضوع‏ العلم كذلك لموضوع نفس المسألة، فان كان تمايز العلم بتمايز الموضوعات فيمكن أن يفرض موضوع كلّ مسألة موضوعا علي حدة، و المسألة علما واحدا، و هو كما ترى.

و لذلك قال في «الكفاية» انّ تمايز العلوم بتمايز الاغراض. و قد يورد عليه أيضا بانّ في كل مسألة غرض و لها فائدة سوي ما في ساير المسائل، فلو قيل: انّ تلك الاغراض كلّها تجتمع تحت غرض واحد هو الغرض في العلم ليقال بمثل ذلك في الموضوع أيضا، فانّ تلك الموضوعات المتشتّة تجتمع تحت موضوع واحد هو موضوع العلم، فلا يندفع الاشكال بمجرّد ذلك.

أقول: انّ المراد من الأغراض ليس هو الفائدة المترتّبة علي كلّ مسألة بل المراد منها الداعي المحرّك نحو العمل، فمدوّن كلّ علم له داع و محرّك صار موجبا لتدوينه لذاك العلم و لجمعه قضايا متشتّتة من بين القضايا الموجودة في الخارج، فانّه انّما يجمع القضايا المربوطة بداعيه و محرّكه و يدع ما سوي ذلك، فتمايز العلم بالاغراض الشخصيّة لمدوّنيه الذي صارت موجبة لانتخاب موضوع و البحث حوله و عن عوارضه، و ذلك يختلف سعة و ضيقا؛ و به يتفاوت المسائل كثرة و قلة. مثلا لو اختار مطلق هيئة الكلمة يدخل في عوارضه مسائل النحو و الصرف، و لو اختار هيئة آخر فيختصّ بمسائل النحو فقط، كما لا يخفى، فالتمايز حينئذ بالغرض المتعلّق بموضوع خاصّ و الّا فقد يجمع مسائل متشتّتة لغرض غير متعلّق بموضوع كان يجمع كشكولا أو متشتّتات، فلا يحصل منه علم، و لا تميّز له به فتدبر.

(المحاضرات، جلد ۱، صفحه ۳۹)

 

کلام مرحوم امام:

ثمّ اعلم أنّ القضايا المركّبةَ منها العلومُ مختلفة: فمن العلوم ما يكون جميع قضاياه أو غالبها قضايا حقيقيّة أو بحكمها، كالعقليّات و الفقه و أُصوله، و منها ما تكون جزئيّة حقيقيّة، كالتاريخ و الجغرافيا و غالب مسائل الهيئة و علم العرفان.

و نسبة موضوع المسائل إلى ما قيل: إنّه موضوع العلم، قد تكون كنسبة الطبيعيّ إلى أفراده، و قد تكون كنسبة الكلّ إلى أجزائه، بل قد يكون موضوع‏ جميع المسائل هو موضوع العلم، فمن الأوّل الأمثلة الأُوَل، و من الثاني الثانية غالباً ما عدا العرفان، و من الثالث العرفان؛ فإنّ موضوعه هو اللّه تعالى و هو عين موضوع مسائله.

فاتّضح ممّا ذكر أُمور:

منها: أنّ ما اشتهر- من أنّ موضوع كلّ علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة- ممّا لا أصل له، سواء فسّرناها بما فسّرها القدماء، أو بأنّها ما لا تكون لها واسطة في العروض‏؛ ضرورة أنَّ عوارض موضوعات المسائل- التي تكون نسبتها إلى موضوع العلم كنسبة الأجزاء إلى الكلّ، لا الجزئيّات إلى الكلّي- لا تكون من عوارضه الذاتيّة بالتفسيرين إلاّ بتكلّف.

و منها: ما قيل:- من أنّ مسائل العلوم هي القضايا الحقيقيّة- غير مطّرد و منها: ما قيل:- من أنّ موضوعات المسائل هي موضوع العلم خارجاً، و يتّحد معها عيناً كاتّحاد الطبيعيّ و أفراده‏- غير تامّ.

و منها: ما اشتهر- من أنْ لا بدّ لكلّ علم من موضوع واحد جامع‏ بين موضوعات المسائل‏- ممّا لا أصل له، فإنّك قد عرفت أنّ كلّ علم إنّما كان بدْو تدوينه عدّة قضايا، فأضاف إليه الخلف حتّى صار كاملاً، و لم يكن من أوّل الأمر في نظر المؤسّس البحث عن عوارض الجامع بين موضوعات المسائل.

فهذا علم الفقه، فهل يكون في مسائله ما يبحث عن عوارض فعل المكلّف بما هو فعله الجامع بين الأفعال؟! و هل كان نظر مدوّنيه في أوّل تدوينه إلى ذلك، أم كان هذا التكلّف كالمناسبات بعد الوقوع على وجه لا يصدق في جميع مسائل العلوم أو غالبها؟! و هل تظنّ أنّ مدوِّن علم الجغرافيا في بَدْو تأسيسه كان ناظراً إلى أحوال الأرض و هيئاتها؟! أو أنّ في كلّ صُقْع وُجد شخص أو أشخاص في مرّ الدهور، و دوَّن جغرافيا صُقعه، أو مع البلاد المجاورة، ثمّ ضمّ آخر جغرافيا صقعه إليه، فصار جغرافيا مملكة، و هكذا إلى أن صار جغرافيا جميع الأرض، فلم يكن البحث فيه من أوّل الأمر عن أحوال الأرض- تأمّل- و هكذا الأمر في كثير من العلوم.

فالالتزام بأنّه لا بدّ لكلّ علم من موضوع يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة، ثمّ التزام تكلّفات باردة لتصحيحه، ثمّ التزام استطراد كثير من المباحث التي تكون بالضرورة من مسائل الفنون، ممّا لا أرى له وجهاً. فأي داعٍ للالتزام بكون موضوع علم الفقه هو فعل المكلّف‏، و أنّ موضوع كلّ علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة، مع أنّ الأحكام ليست من العوارض؟! و مع التسليم و تعميم الأعراض للاعتباريّات ليست كلّها من الأعراض الذاتيّة لموضوعات المسائل، فإنّ وجوب الصلاة لا يمكن أن يكون من الأعراض الذاتيّة لها بوجودها الخارجي؛ لكون الخارج ظرف السقوط لا الثبوت، و لا بوجودها الذهني، و هو واضح، و لا للماهيّة من حيث هي؛ ضرورة عدم كونها مطلوبة، فمعنى وجوبها أنّ الآمر نظر إلى الماهيّة و بعث المكلّف نحو إيجادها، و بهذا الاعتبار يقال: إنّها واجبة، لا بمعنى اتصافها بالوجوب في وعاء من الأوعية، و وعاء الاعتبار ليس خارجاً عن الخارج و الذهن.

هذا، مع لزوم الاستطراد في كثير من مهمّات مسائل الفقه، كأبواب الضمان، و أبواب المطهّرات و النجاسات، و أبواب الإرث، و غير ذلك.

أو أيّ داع لجعل موضوع الفلسفة هو الوجود، ثمّ التكلّف بإرجاع المسائل فيها إلى البحث عن أعراضه الذاتيّة له بما تكلّف به بعض أعاظم فنّ الفلسفة، ثمّ الالتزام باستطراد كثير من المباحث، كمباحث الماهيّة و الأعدام، بل مباحث المعاد و أحوال الجنّة و النار و غيرها، أو التكلّف الشديد البارد بإدخالها فيها.

هذا، مع أنّ كثيراً من العلوم مشتمل على قضايا سلبيّة بالسلب التحصيليّ، و التحقيق في السوالب المحصَّلة أنّ مفادها هو قطع النسبة و سلب الربط، لا إثبات النسبة السلبيّة، كما أوضحناه بما لا مزيد عليه في مباحث الاستصحاب‏.

فتحصّل ممّا ذكرنا: أنّ دعوى كون موضوع كلّ علمٍ أمراً واحداً منطبقاً على موضوعات المسائل و متّحداً معها، غيرُ سديدة.

(مناهج الوصول، جلد ۱، صفحه ۳۸)

 

کلام مرحوم امام در تهذیب الاصول:

ثمّ إنّ ما اشتهر في الألسن، و تلقّاه الأعلام بالقبول؛ من أنّ قضايا العلوم‏ ليست إلّا قضايا حقيقية، و أنّ نسبة موضوع المسائل إلى موضوع العلم كنسبة الطبيعي إلى أفراده‏ إنّما يصحّ في بعض منها، كالعلوم العقلية و الفقه و اصوله؛ فإنّ غالب قضاياها حقيقية أو كالحقيقية، و النسبة ما ذكروه في جملة من مسائلها، دون جميع العلوم؛ إذ قد يكون قضايا بعض العلوم قضايا جزئية- كالجغرافيا و أكثر مسائل علم الهيئة و التأريخ- و تكون النسبة بين موضوع المسائل و ما قيل إنّه موضوع العلم نسبة الجزء إلى الكلّ، و ربّما يتّفق الاتّحاد بين الموضوعين كالعرفان؛ فإنّ موضوعه هو اللَّه- جلّ اسمه- و موضوع جميع مسائله أيضاً هو سبحانه، و ليسا مختلفين بالطبيعي و فرده و الكلّ و جزئه.

و أسوأ حالًا من هذا: ما اشتهر من أنّ موضوع كلّ علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية- سواء فسّرت بما نقل عن القدماء أو بما عن بعض المتأخّرين بأنّها ما لا يكون لها واسطة في العروض‏- إذ هو ينتقض بعلمي الجغرافيا و الهيئة و ما شابههما ممّا يكون النسبة بين الموضوعين نسبة الكلّ إلى أجزائه؛ فإنّ عوارض موضوعات مسائلها لا تصير من العوارض الذاتية لموضوع العلم- على التفسيرين- إلّا بنحو من التكلّف؛ ضرورة أنّ عارض الجزء و خاصّته عارض لنفس الجزء الذي هو قسمة من الكلّ و متشعّب عنه، لا لنفس الكلّ الذي تركّب منه و من غيره. اللهمّ إذا تشبّث القائل بالمجاز في الإسناد.

و اعطف نظرك إلى علم الفقه؛ فتراه ذا مسائل و مبادٍ، مع أنّ البحث عنها ليس بحثاً عن الأعراض؛ فضلًا عن كونها أعراضاً ذاتية؛ إذ الأحكام الخمسة ليست من العوارض بالمعنى الفلسفي، أوّلًا. اللهمّ إلّا أن تعمّم الأعراض للمحمولات الاعتبارية بضرب من التأويل.

و لو سلّم كونها أعراضاً في حدّ نفسها فليست أعراضاً ذاتية لموضوعات المسائل، ثانياً. إذ الصلاة بوجودها الخارجي لا تكاد تتّصف بالوجوب؛ لأنّ الخارج- أعني إتيان المأمور به- ظرف السقوط بوجه لا العروض، و لا بوجودها الذهني؛ لظهور عدم كونه هو المأمور به، و عدم كون المكلّف قادراً على امتثال الصورة العلمية القائمة بنفس المولى.

و القول بكون الماهية معروضة لها مدفوع بأنّ الوجدان حاكم على عدم كونها مطلوبة، بل معنى وجوبها: أنّ الآمر نظر إلى الماهية، و بعث المكلّف إلى إيجادها، فيقال: إنّ الصلاة واجبة، من غير أن يحلّ فيها شي‏ء و يعرضها عارض‏.

موضوع علم اصول

مرحوم آخوند فرمودند ملاک و معیار در وحدت و تمایز علوم، غرض تدوین کننده علم است و موضوعات مسائل حتما جامعی دارند که آن جامع تامین کننده آن غرض است و لذا حتما هر علمی موضوع واحدی دارد اما تمایز علوم به صرف تمایز موضوعات نیست و گرنه باید هر مساله‌ای علم جداگانه‌ای باشد و فساد آن روشن است. موضوعات مسائل تطبیقات همان موضوع جامع است. و این موضوع جامع گاهی مشخص و شناخته شده و قابل بیان است و گاهی نیست و در این موارد اگر چه با در نظر گرفتن غرض، موضوع هم متمایز می‌شود اما تمایز علوم با همان غرض حاصل شده است و دیگری نیازی به تمایز به موضوع نیست.

بنابراین مرحوم آخوند معتقدند با تمایز اغراض، تمایز موضوع و تمایز علوم شکل می‌گیرد و صرف تمایز موضوعات نمی‌تواند معیار تمایز علوم باشد.

بنابراین ملاک در تمایز علوم، تمایز اغراض است در نتیجه علم مجموعه‌ای از مسائل دخیل در تحقق غرض تدوین کننده علم است. پس هر علمی مشتمل بر قضایا ست یعنی همان مسائل به همراه جواب آنها که همه آنها در غرض واحد دخیلند و یک جامعی بین همه آنها قابل تصور است که همان جامع موضوع علم است که بحث از عوارض ذاتی آن مسائل علم را تشکیل می‌دهند.

منظور از عوارض ذاتی چیست؟ مثلا بحث از وجوب و حرمت در فقه که از عوارض فعل مکلف نیست چون عرض امر متاصل و حقیقی است و وجوب و حرمت اعتبار است. ایشان فرموده‌اند منظور از عوارض ذاتی، یعنی بدون واسطه در عروض. پس ذاتی به معنای ذاتی در باب برهان یا کلیات نیست. منظور از عوارض ذاتی یعنی اسناد محمول بر موضوع به «ما هو له» باشد یعنی اسناد محمول به موضوع حقیقی باشد نه مجازی یعنی مثل اسناد جریان به ناودان نباشد که جریان در حقیقت مستند به آب داخل ناودان است نه خود ناودان و مجازا به آن نسبت داده شده است. به این بیان وجوب و حرمت هم نسبت به فعل مکلف داخل در مسائل علم فقه است چون فعل مکلف حقیقتا متصف به وجوب و حرمت می‌شود نه مجازا.

پس مراد از عرض ذاتی نه عدم نیاز به واسطه در ثبوت است (واسطه در ثبوت در احکام فقط جعل و اعتبار شارع است) و نه عدم نیاز به واسطه در اثبات (واسطه در اثبات مثل خبر واحد که اثبات کننده حکم است) بلکه چه واسطه در ثبوت و چه واسطه در اثبات هر دو می‌توانند جزو مسائل علم باشد بلکه منظور عدم نیاز به واسطه در عروض است به معنای اسناد حقیقی در مقابل اسناد مجازی.

اشکال نشود که این دور است چون مسائل علم، بحث از عوارض ذاتی موضوع است و موضوع جامع بین موضوعات مسائل است چرا که ما موضوع علم را بر اساس غرض مشخص می‌کنیم این طور نیست که ما برای تشخیص موضوع به تعین مسائل علم نیازمند باشیم تا گفته شود و تعیین مسائل علم هم نیازمند تشخیص موضوع است بلکه تشخیص موضوع بر اساس غرض علم اتفاق می‌افتد و مسائل علم بحث از عوارض ذاتی آن موضوع خواهند بود.

بنابراین ایشان معطل تشخیص و تعیین موضوع علم اصول نشده‌اند بلکه موضوع علم اصول همان جامع بین موضوعات مسائل علم اصول است که همه آنها در غرض تدوین کننده علم دخیلند.

بعد اشکالی را مطرح کردند که اگر قرار است معیار تمایز علوم، غرض علم باشد اگر مجموعه مسائل واحدی محقق دو غرض باشند باید دو علم داشته باشیم در حالی که این حرف غیر قابل التزام است پس اصل مبنا غلط است.

ایشان جواب دادند اینکه مجموعه مسائل واحد تامین کننده دو غرض متباین باشند تا الان که واقع نشده است و بعید است بعد از این هم واقع شود چون اغراض متباینین قاعدتا مسائل متباین می‌طلبند و نهایتا اینکه بین مسائل دو علم، عموم و خصوص من وجه باشد و اگر هم تصور شود، برای تدوین دو علم داعی وجود ندارد بلکه باید علم واحدی تدوین کرد که دو غرض دارد.

و این در حقیقت التزام به اشکال است یعنی اگر جایی ممکن باشد که دو غرض متباین با مجموعه‌‌ای یکسان از مسائل محقق شود، باید دو علم داشته باشیم در حالی که کسی این را نمی‌پذیرد. البته این اشکال وقوعی نیست یعنی ضابطه مرحوم آخوند وقوعا در تمایز علوم صحیح است اما برهانا نیست.

مرحوم آقای بروجردی تمایز علوم را به سنخیت دانسته‌اند و ما قبلا گفتیم تمایز علوم به استحسان عرفی است.

موضوع علم اصول

قبل از ورود در مسائل علم اصول مرحوم آخوند اموری را به عنوان مقدمه مباحث عنوان فرموده اند که از آنها اصطلاحا به مبادی هم تعبیر می‌شود. برخی از این امور مثمر و برخی بی تاثیر در مقام عمل هستند. مثلا بحث از کنه و حقیقت وضع بحثی بی تاثیر است چه اینکه وضع را جعل و قرار دادن لفظی بر معنایی بدانیم یا اینکه وضع را به معنای تعهد بدانیم. به هر حال اثر عملی ندارد.

ولی جمله‌ای از این مقدمات دارای اثر عملی هستند مثلا بحث از علائم حقیقت و مجاز، بحث از ثبوت اشتراک، بحث از تعارض احوال در مورد دوران امر بین حقیقت و مجاز و اشتراک و دیگر حالات وضع، بحث از حقیقت شرعیه و ... دارای اثر عملی نه فقط در مباحث فقه بلکه در اوسع از مباحث فقه هستند.

ازجمله مباحث مهم مقدمه بحث از تمایز علوم و ضابطه وحدت علم، معیار و میزان در تعدد علم و بحث از تعریف علم اصول و ضابطه مسائل علم اصول است.

این مقدمه اول بحث از حقیقت هر علمی و ضابطه وحدت هر علمی است و به تبع از ضابطه مسائل علم اصول نیز بحث شده است.

کلام مرحوم آخوند دو بخش است:

بخش اول: در تغایر و ملاک در وحدت و تغایر علوم

بخش دوم: در تعریف و ضابطه علم اصول

بخش اول:

ممیز هر علمی چیست؟‌ مرحوم آخوند فرموده‌اند در هر علمی از عوارض ذاتی آن علم بحث می‌شود. برای هر علم به عنوان محور موضوعی فرض می‌شود و بحث از عوارض آن موضوع،‌ مسائل آن علم را تشکیل می‌دهد و آنچه باعث وحدت آن علم است و مسائل متشتت را جمع می‌کند غرض از مسائل آن علم است.

در کلام آخوند قیدی آمده است. ایشان فرمودند بحث از عوارض موضوع در صورتی مسائل علم هستند که عوارض ذاتی موضوع باشند. بحث از مطلق عوارض جزو مسائل علم به حساب نمی‌آید بلکه بحث از خصوص عوارض ذاتی موضوع مندرج در مسائل علم است.

خود مرحوم آخوند توضیح داده‌اند که عوارض ذاتی یعنی آن چه بدون واسطه در عروض،‌ بر موضوع عارض می‌شوند.

واضح و روشن است که عروض محمولات نسبت به موضوع گاهی عروض مباشری است و گاهی عروض تبعی است (دقت کنید عروض تبعی نه مجازی اینکه در بعضی تعبیرات آمده است عروض مجازی اشتباه است)

عروض مع الواسطه، عروض تبعی است. سفیدی عارض دیوار است بدون اینکه چیز دیگری واسطه باشد. این طور نیست که سفیدی عارض بر چیزی شود و آن چیز عارض بر دیوار شده باشد بلکه سفیدی مباشرتا عارض بر دیوار است چه به واسطه ذات دیوار باشد یا به واسطه امری خارج از ذات باشد به هر حال این سفیدی طاری بر خود دیوار است و این عروض مباشری است.

اما عروض تبعی مثلا دست حرکت می‌کند و به تبع آن کلید هم می‌چرخد . اینجا کلید حقیقتا حرکت کرده است نه مجازا اما این حرکت کلید به واسطه حرکت دست است یعنی تبعا حرکت کرده است.

فرق است بین عروض تبعی و عروض مجازی. برای درک بهتر مساله جریان المیزاب را تصور کنید. جریان مربوط به آب داخل ناودان است و ناودان حقیقتا جریان ندارد اما اینکه جریان را به ناودان نسبت می‌دهند یک نسبت عنایی و مجازی است. اینجا ناودان حتی حرکت تبعی هم ندارد به خلاف کلید که حرکت حقیقی داشت. یا مثلا کسی که در ماشین نشسته است حقیقتا در حرکت است اما به تبع حرکت ماشین.

مرحوم آخوند برای بیان ضابط مسائل می‌فرمایند بحث از عوارض ذاتی موضوع مسائل علم را تشکیل می‌دهند نه بحث از عوارض تبعی آن.

با این تقریب روشن شد که تفاوتی نیست که عارض بدون واسطه (ذاتی به همین معنایی که گذشت) به علت امری داخل در ذات باشد مثل جنس و فصل یا عروض آن به اقتضای امری خارج از ذات باشد مثل تعجب که امری خارج از ذات انسان است ولی ضحک به اقتضای آن عارض بر انسان می‌شود با این معنا ضحک عارض ذاتی انسان است چون بر خود ذات انسان بدون واسطه چیزی عارض می‌شود.

توجه به کلمه استتباع تفاوت بین عارض ذاتی و تبعی را روشن می‌کند. مرحوم صدر هم بر همین کلمه تکیه کرده‌اند.

ایشان می‌فرمایند منظور از بلاواسطة فی العروض یعنی آن موضوع مستدعی و مستتبع آن اثر است فرقی ندارد لذاته باشد یا به واسطه امری خارج از ذات باشد.

علت طرح این بحث‌ها در این جا تفاوت اصطلاح منطقیین و اصولیین است. بر اساس اصطلاح منطقیین در عرض ذاتی، اکثر مسائل علوم از تحت آن علوم خارج خواهند بود خصوصا در علومی که محمولات آنها اعتباری هستند چرا که در اعتبارات عروضی نیست.

مثلا در فقه محمولاتی مثل وجوب و حرمت بر موضوع آن که فعل مکلف است حمل می‌شوند در حالی که احکام خمسه عرض نیستند و صرفا اعتبارند و لذا باید از مسائل علم فقه خارج باشند.

و بر فرض که عروض را نوعی معنا کنیم که اعتبارات را نیز شامل شود، اما عروض ذاتی نخواهند بود چرا که از نظر منطقیین عروض ذاتی یعنی عروض محمول بر موضوع در جایی که عروض به اقتضاء ذات باشد یعنی بلاواسطه باشد مثل زوجیت برای اربعه و یا با واسطه مساوی با ذات باشد اما اگر عروض به واسطه‌ای اعم از ذات باشد در اصطلاح منطق عرض غریب است و باید خارج از مسائل علم باشند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند معیار در ضابطه مسائل علم این است که بحث از محمولاتی باشد که عارض اصلی باشند نه عارض تبعی حال عروض با واسطه باشد یا بدون واسطه باشد مهم نیست.

مرحوم آخوند در ادامه می‌فرمایند موضوع علم با موضوعات مسائل آن علم متحد است مثل اتحاد کلی و افرادش. یعنی محمولات موضوعات مسائل در حقیقت محمولات همان موضوع علم هستند.

سوال دیگری که ملاک تمایز علوم از یکدیگر چیست؟ آیا تمایز علوم به موضوعات آنها ست؟ که بنابر آن باید برای هر علمی موضوع واحد مستقلی در نظر گرفت که به وسیله آن از سایر علوم متمایز شود و یا تمایز علوم به اغراض است؟

آیا بین موضوعات مسائل علم باید جامع ماهوی تصور کرد و یا جامع اعتباری نیز کافی است؟

عده‌ای از علماء معتقدند وحدت علم یک امر حقیقی است برای همین سعی کرده‌اند موضوع واحدی که جامع ماهوی موضوعات مسائل باشد تعیین کنند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند این کار لازم نیست و ملاک وحدت علم، وحدت غرض است. مثلا در علم اصول، غرض تعیین مقدمات و ادله استدلال فقهی است که در همه مسائل علم اصول وجود دارد.

برخی از شاگردان مرحوم آخوند مثل مرحوم آقای بروجردی به ایشان اشکال کرده‌اند که وحدت علم بر وحدت غرض مقدم است یعنی ابتدائا یک جامع ماهوی بین موضوعات مسائل علم هست که آن جامع وحدت غرض را به دنبال دارد. پس آنچه موجب وحدت است، غرض نیست بلکه همان وحدت بین مسائل علم است. یعنی مسائل علم واحد هم سنخ یکدیگرند در مقابل مسائل علم دیگر و لذا سنخ مسائل علم اصول با سنخ مسائل علم طب متفاوت است حتی اگر وحدت و تفاوت غرض آنها را هم لحاظ نکنیم.

به عبارت دیگر وحدت علم به وحدت غرض نیست اگر چه در علم واحد غرض واحدی هم هست اما وحدت غرض فرع بر وحدت علم است و لذا ایشان معتقدند معیار وحدت علوم همان جامع واحد بین موضوعات است نه اغراض آنها.

آنچه به نظر می‌رسد این است که اگر منظور ایشان از جامع بین موضوعات مسائل، جامع ماهوی است حرف تمامی نیست چون بین مسائل بسیاری از علوم نمی‌توان جامع ماهوی تصویر کرد و به تعبیر مرحوم آقای خویی بین بسیاری از موضوعات و محمولات مسائل علم واحد تباین است که بین آنها جامع ماهوی قابل تصور نیست.

و اگر منظور ایشان این است که بین موضوعات مسائل جامع حقیقی عینی وجود دارد که معیار وحدت علم است حرف تمامی نیست چون لازمه‌ آن این است که نشود موضوع مسائل یک علم از دو عرض متفاوت باشند یا موضوع یک مساله عرض باشد و موضوع مساله دیگر جوهر.

و اگر منظور ایشان این است که در رتبه سابق بر غرض، جامعی مثل سنخیت مفروض است این هم با حرف مشهور متفاوت است.

آنچه به نظر می‌رسد این است که لازم نیست بین مسائل علم جامع ماهوی تصور کرد چون وحدت علوم اعتباری است و این با سنخیت هم منافاتی ندارد و این طور نیست که اعتباری بودن به معنای بدون ضابطه بودن باشد و این طور نیست که بتوان هر مساله‌ای را در هر علمی قرار داد و استحسان طبایع در مرزبندی و تمایز علوم قابل انکار نیست.

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است