تعیین سهم هر شریک با قرعه (ج۱۲-۱۹-۱-۱۴۰۲)
مرحوم آقای خویی گفتند در موارد قسمت تعدیلی، بعد از تقسیم اگر شرکاء در اینکه کدام قسمت به آنها برسد اختلاف کنند باید قرعه زد و بعد هم از آن به برخی موارد تقسیم به رد تعدی کردهاند.
اشکالی مطرح شد و آن اینکه قرعه در مواردی است که واقع متعین وجود دارد که مجهول و مردد است اما در مساله قسمت، هیچ واقع متعینی وجود ندارد و با خود تقسیم تعین حاصل میشود. قبل از تقسیم مال مشاع است و قرار است با قسمت حصه هر کدام متعین شود.
مرحوم آقای خویی از این اشکال این طور جواب دادند که برخی از ادله قرعه در موردی هستند که هیچ تعین واقعی وجود ندارد و برای آن به سه روایت استدلال کردند. دو روایت در مورد جایی بود که شخص نذر کرده است که اولین مملوکی که مالک شد آزاد باشد و به یک باره مالک چند مملوک شود که در این مورد به قرعه حکم شده است و اگر چه این روایات در مورد خاصی وارد شده است اما عرف برای این مورد خصوصیتی درک نمیکند علاوه که در ذیل یک روایت آمده است «وَ الْقُرْعَةُ سُنَّةٌ» که در حکم تعلیل است و اطلاق دارد.
عرض ما این است که اگر چه مورد این روایات در جایی است که هیچ واقع متعینی وجود ندارد اما نمیتوان از آن به سایر موارد تعدی کرد چون مورد روایت در جایی است که شخص در تعیین مملوکی که باید آزاد بشود اختیار دارد و گفته شده این موردی که شخص اختیار دارد یک موردش را بر اساس قرعه مشخص کند و به اختیار انجام بدهد اما در محل بحث ما هیچ با قطع نظر از قرعه، آن عمل مشروع نیست چون هیچ کدام از شرکاء به آن قسمت راضی نیستند پس نتیجه قرعه در اینجا مشروع کردن چیزی است که با قطع نظر از قرعه مشروعیت ندارد بر خلاف مورد روایت که در جایی است که با قطع نظر از قرعه هم فعل مکلف مشروع است.
اما اینکه در ذیل روایت گفته شده است «وَ الْقُرْعَةُ سُنَّةٌ» مفادش این نیست که میتوان در همه جا قرعه زد بلکه مفاد آن این است که قرعه یک امر مخترع بشری نیست بلکه سنت پیامبر است. هر جا قرعه مشروعیت داشته باشد باید قرعه زد نه اینکه همه جا میتوان قرعه زد. مثلا قضای به شاهد واحد و یمین هم سنت است اما مفاد آن این نیست که در همه جا میتوان با شاهد و یمین فصل خصومت کرد. پس مفاد «وَ الْقُرْعَةُ سُنَّةٌ» این است که در جایی که قرعه مشروع است سنت پیامبر است.
نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ظاهر از این روایات این است که مکلف امر نامشروعی را نذر کرده است چون نذر کرده است چون ظاهر روایت این است که فرد نذر نتیجه کرده است نه نذر فعل و اینکه اولین مملوکی را که مالک شوم آزاد باشد (نه اینکه او را آزاد کنم) و این تعلیق در عتق است که متعلق نذر است و تعلیق در خود نذر اگر چه فی حد نفسه اشکال ندارد اما متعلق نذر باید مشروع باشد و انشاء عتق به نحو معلق مشروع نیست. مثلا اگر ناذر نذر کند که این مال فردا به زید فروخته شده باشد (نه اینکه به زید بفروشم) به نحوی که به انشاء بیع نیازی نباشد، نذر امر غیر مشروع است (چون بیع معلق غیر مشروع است). پس انشاء الان عتق عبدی در آینده نامشروع است و اگر نامشروع است نمیتواند متعلق نذر هم باشد در حالی که ظاهر روایت این است که نذر منعقد شده است. آیا این روایت دلیل بر این است که تعلیق در ایقاع (چه برسد به عقد) صحیح است؟
به نظر میرسد این روایت با مبطل بودن تعلیق منافات ندارد چون امام علیه السلام حکم کردهاند که باید قرعه بزند و هر کدام با قرعه خارج شد آن را آزاد کند (نه اینکه آزاد میشود) یعنی به نحو تنجیزی عتق را انشاء کند پس روایت بر صحیح بودن عتق معلق دلالت ندارد اما از روایت استفاده میشود که اگر شخص عتق معلق را نذر کرده است (که فرضا نامشروع است) نذرش منعقد است و باید عتق منجز کند در حالی که قاعدتا باید گفته میشود نذرش باطل است و عتق بر او لازم نیست پس حکم در روایت خلاف قاعده است و اینکه شخصی که عتق معلق که نامشروع است را نذر کرده است نذر منعقد است و وظیفه او عتق منجز است.
اما به نظر میرسد این جهت هم قابل جواب دادن است و انعقاد نذر در این مورد هم خلاف قاعده نیست به این بیان که کسی که نذر کرده است عبد آزاد باشد اگر چه مقصود او که نذر نتیجه است مشروع نیست اما کلام او مفادی دارد و آن اینکه این عمل صالح و خیر واقع شود. این مفاد (وقوع آن عمل صالح) دلالت مطابقی کلام او نیست اما از کلام فهمیده میشود مقصود ناذر این بوده است. مثل اینکه شخصی تصور کند صوم وصال مشروع است و آن را نذر کند، که در این صورت میتوان گفت از این روایت استفاده میشود وظیفه او این است که روزه از طلوع فجر تا غروب آفتاب بگیرد.
پس مقصود ناذر این نیست که امر غیر مشروع (عتق تعلیقی) واقع شود بلکه مقصودش این است که آن عمل خیر واقع شود و در فقه موارد متعددی هست که فقهاء بر اساس مفهوم و قصد فرد حکم کردهاند. مثل اینکه شخص وصیت کرده است مالش را در جهت خاصی صرف کنند، چنانچه صرف مال در آن جهت ممکن نباشد باید مال را در نزدیکترین جهت به آن جهتی که وصیت کرده بود صرف کرد به این بیان که این موارد تعدد مطلوب است و مقصود او این است که خیری انجام بشود و آن خیر این مورد خاص باشد. در اینجا هم فرد دو مطلوب دارد یکی اینکه عتق که عمل خیری است انجام بشود و دیگری اینکه آن عبد خودش آزاد باشد.
در هر حال مرحوم آقای خویی از این دو روایت در مساله عتق استفاده کردهاند که قرعه مطلقا در جایی که واقع متعینی وجود نداشته باشد هم مشروع است و ما این مطلب را نپذیرفتیم.
سومین روایتی که ایشان به آن تمسک کردهاند روایت منصور بن حازم است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيُّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ سَأَلَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لَهُ هَذِهِ تُخْرَجُ فِي الْقُرْعَةِ ثُمَّ قَالَ وَ أَيُّ قَضِيَّةٍ أَعْدَلُ مِنَ الْقُرْعَةِ إِذَا فُوِّضَ الْأَمْرُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (المحاسن، جلد ۲، صفحه ۶۰۳)
مورد روایت معلوم نیست و فقط در مورد مسالهای از امام سوال شده است و امام علیه السلام فرمودهاند امثال این مورد را باید قرعه زد.
مرحوم آقای خویی فرمودهاند هر چند ممکن است مورد روایت از مواری بوده است که واقع متعینی وجود داشته است و اگر چه در علم خداوند متعال آنکه قرار بود ماهی او را ببلعد معلوم بود و لذا در نظر خدا واقع متعینی وجود داشت اما برای آن مردم که قرعه زدند واقع متعینی وجود نداشت چون آنها برای کشف آن واقع متعین قرعه نزدند بلکه برای حل مشکلشان (غرق نشدن) قرعه زدند که در آن هیچ تعینی وجود نداشته است.
بعد فرمودهاند ممکن است اشکال شود که بر اساس روایت دیگری که در این مساله وارد شده و از نظر سند هم معتبر است کسانی که قرعه زدند به دنبال واقع متعینی بودند.
حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ... فَغَضِبَ يُونُسُ وَ مَرَّ عَلَى وَجْهِهِ مُغَاضِباً لِلَّهِ- كَمَا حَكَى اللَّهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ- فَإِذَا سَفِينَةٌ قَدْ شُحِنَتْ وَ أَرَادُوا أَنْ يَدْفَعُوهَا- فَسَأَلَهُمْ يُونُسُ أَنْ يَحْمِلُوهُ فَحَمَلُوهُ، فَلَمَّا تَوَسَّطُوا الْبَحْرَ بَعَثَ اللَّهُ حُوتاً عَظِيماً- فَحَبَسَ عَلَيْهِمُ السَّفِينَةَ مِنْ قُدَّامِهَا- فَنَظَرَ إِلَيْهِ يُونُسُ فَفَزِعَ مِنْهُ وَ صَارَ إِلَى مُؤَخَّرِ السَّفِينَةِ فَدَارَ إِلَيْهِ الْحُوتُ وَ فَتَحَ فَاهُ- فَخَرَجَ أَهْلُ السَّفِينَةِ فَقَالُوا فِينَا عَاصٍ فَتَسَاهَمُوا- فَخَرَجَ سَهْمُ يُونُسَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ» فَأَخْرَجُوهُ فَأَلْقَوْهُ فِي الْبَحْرِ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ مَرَّ بِهِ فِي الْمَاءِ. ...
(تفسیر القمی، جلد ۱، صفحه ۳۱۷)
تعبیر «فَخَرَجَ أَهْلُ السَّفِينَةِ فَقَالُوا فِينَا عَاصٍ فَتَسَاهَمُوا» نشان میدهد آنها هم به دنبال کشف مجهول بودهاند. مرحوم آقای خویی فرمودهاند اگر چه این روایت از نظر سندی صحیح است و مفاد آن هم همین است که آن عده به دنبال کشف واقع مجهولی بودهاند اما در آن روایت اموری آمده است که قابل التزام نیست و این نشانه غیر قابل اعتماد بودن این روایت است مثلا در آن روایت آمده:
وَ قَدْ سَأَلَ بَعْضُ الْيَهُودِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ سِجْنٍ طَافَ أَقْطَارَ الْأَرْضِ بِصَاحِبِهِ، فَقَالَ يَا يَهُودِيُّ أَمَّا السِّجْنُ الَّذِي طَافَ أَقْطَارَ الْأَرْضِ بِصَاحِبِهِ- فَإِنَّهُ الْحُوتُ الَّذِي حُبِسَ يُونُسُ فِي بَطْنِهِ- فَدَخَلَ فِي بَحْرِ الْقُلْزُمِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى بَحْرِ مِصْرَ ثُمَّ دَخَلَ فِي بَحْرِ طَبَرِسْتَانَ ثُمَّ خَرَجَ فِي دِجْلَةَ الْغَوْرَاءِ ثُمَّ مَرَّتْ بِهِ تَحْتَ الْأَرْضِ حَتَّى لَحِقَتْ بِقَارُونَ، وَ كَانَ قَارُونُ هَلَكَ فِي أَيَّامِ مُوسَى وَ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَكاً يُدْخِلُهُ فِي الْأَرْضِ- كُلَّ يَوْمٍ قَامَةَ رَجُلٍ- وَ كَانَ يُونُسُ فِي بَطْنِ الْحُوتِ يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يَسْتَغْفِرُهُ فَسَمِعَ قَارُونُ صَوْتَهُ فَقَالَ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ- أَنْظِرْنِي فَإِنِّي أَسْمَعُ كَلَامَ آدَمِيٍّ- فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ أَنْظِرْهُ- فَأَنْظَرَهُ ثُمَّ قَالَ قَارُونُ مَنْ أَنْتَ قَالَ يُونُسُ أَنَا الْمُذْنِبُ الْخَاطِئُ يُونُسُ بْنُ مَتَّى قَالَ فَمَا فَعَلَ الشَّدِيدُ الْغَضَبُ لِلَّهِ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ قَالَ هَيْهَاتَ هَلَكَ. قَالَ فَمَا فَعَلَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ عَلَى قَوْمِهِ هَارُونُ بْنُ عِمْرَانَ، قَالَ هَلَكَ قَالَ فَمَا فَعَلَتْ كُلْثُمُ بِنْتُ عِمْرَانَ الَّتِي كَانَتْ سُمِّيَتْ لِي قَالَ هَيْهَاتَ مَا بَقِيَ مِنْ آلِ عِمْرَانَ أَحَدٌ، فَقَالَ قَارُونُ وَا أَسَفَى عَلَى آلِ عِمْرَانَ! فَشَكَرَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ- فَأَمَرَ اللَّهُ الْمَلَكَ الْمُوَكَّلَ بِهِ- أَنْ يَرْفَعَ عَنْهُ الْعَذَابَ أَيَّامَ الدُّنْيَا، فَرَفَعَ عَنْهُ- فَلَمَّا رَأَى يُونُسُ ذَلِكَ فَنادى فِي الظُّلُماتِ: أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ- سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ- وَ أَمَرَ الْحُوتَ أَنْ تَلْفِظَهُ فَلَفَظَتْهُ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ- وَ قَدْ ذَهَبَ جِلْدُهُ وَ لَحْمُهُ وَ أَنْبَتَ اللَّهُ عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ وَ هِيَ الدُّبَّاءُ فَأَظَلَّتْهُ مِنَ الشَّمْسِ فَشَكَرَ، ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ الشَّجَرَةَ- فَتَنَحَّتْ عَنْهُ وَ وَقَعَ الشَّمْسُ عَلَيْهِ فَجَزِعَ- فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا يُونُسُ لِمَ لَمْ تَرْحَمْ مِائَةَ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ وَ أَنْتَ تَجْزَعُ مِنْ أَلَمِ سَاعَةٍ- فَقَالَ يَا رَبِّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ، فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَدَنَهُ وَ رَجَعَ إِلَى قَوْمِهِ وَ آمَنُوا بِه و هو قوله فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها- إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا- كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا- وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ و قالوا مكث يونس في بطن الحوت تسع ساعات ثم قال الله لنبيه ص وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ- لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً- أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ يعني لو شاء الله- أن يجبر الناس كلهم على الإيمان لفعل.
در این روایت گفته است ماهی حضرت یونس را در تمام دنیاهای دور دنیا در مدت هفت ساعت سیر داده است در حالی که الان که علم پیشرفت کرده است با وسائل پیشرفتهای مثل هواپیما نمیتوان دور زمین را تا هفت ساعت چرخید چه برسد به آن زمان در نتیجه این روایت را باید طرح کرد.
اما این کلام از ایشان عجیب است. در همین الان هم میتوان با وسایلی دور زمین را به کمتر از این زمان چرخید. ثانیا خداوندی که قدرت داشته است که ماهی را حافظ حضرت یونس قرار دهد حتما قدرت دارد که کاری کند که یک ماهی در کمتر از هفت ساعت دور دنیا را بگردد و در همین قرآن قضیه تخت ملکه سبا ذکر شده است.
برچسب ها: قرعه, قسمت اموال, قسمت تعدیلی