حکم خروج از مکان غصبی (ج۴۱-۳۰-۸-۱۴۰۲)

مرحوم صاحب فصول فرمودند خروج از مکان غصبی اگر چه بالفعل نهی ندارد اما معصیت است و در عین حال واجب هم هست. در جای دیگری تعبیر کرده‌اند که شخص در زمان واحد مکلف به خروج و ترک خروج نیست چون این تکلیف غیر ممکن است اما در زمان واحد هم عاصی است و هم مکلف به خروج است. بسیاری از اشکالاتی که به کلام ایشان ایراد شده است ناشی از عدم دقت در کلام ایشان است.
پس از نظر ایشان بعد از دخول در مکان غصبی، خروج نهی ندارد و اصلا بقای نهی لغو است با این حال خروج بالفعل عصیان همان نهی سابق است و با فرض سقوط نهی، خروج واجب است چون آنچه محال است این است که شیء واحد به عنوان واحد در زمان واحد هم امر داشته باشد و هم نهی داشته باشد که فرض این است که نهی ساقط شده است و مانع برطرف شده است، و اجتماع معصیت و اطاعت در زمان واحد اشکالی ندارد.
این کبرایی که ایشان ذکر کرده است دقتی است علاوه بر تصویر ترتب و تصویر اجتماع امر و نهی و با آن اشکالاتی قابل حل است که با ترتب و اجتماع قابل حل نیست.
مرحوم صاحب فصول در بخشی از کلامشان به ردّ این نظر پرداخته‌اند که خروج فقط واجب است و معصیت نیست (که همان نظری است که مرحوم شیخ هم بعدا آن را پذیرفته است) و از آن این طور جواب داده‌اند که آنچه محال است یا تکلیف به محال است اجتماع امر و نهی در زمان واحد است اما اینکه فعل معصیت نهی سابق باشد نه تکلیف محال است و نه تکلیف به محال است چون اصلا تکلیف نیست. آنچه رخ می‌دهد اجتماع عصیان و تکلیف به خروج است. خروج الان حرام نیست و تکلیفی به ترک خروج وجود ندارد و این تکلیف ساقط شده است اما اثر آن باقی است که عصیان است. در نتیجه اگر چه خروج واجب است اما معصیت است. خروج تصرف در مال غیر بدون اجازه او است و فرض هم این است که اضطرار او ناشی از سوء اختیار است لذا وجهی ندارد معصیت بودن از آن نفی شود و گفته شود این خروج معصیت نیست. خروج در عین اینکه نهی ندارد اما معصیت است و واجب هم هست.
اشکال: لازمه این کلام این است که حرکت واحد هم اطاعت باشد و هم معصیت در حالی که اطاعت و معصیت دو وصف متضادند و نمی‌توانند در زمان واحد بر فعل واحد مترتب باشند.
جواب: وجه و دلیل عدم امکان اجتماع اطاعت و معصیت چیست؟ اگر ادعاء این است که خود اطاعت و معصیت ذاتا قابل جمع با یکدیگر نیستند حرف غلطی است چون اطاعت و معصیت به اعتبار طلب فی البین است و اگر طلب متعدد قابل تصور باشد هم اطاعت و هم معصیت در کنار هم قابل تصور است. بله معنا ندارد طلب واحد با فعل واحد هم اطاعت شود و هم معصیت اما اینکه فعل واحد اطاعت و معصیت طلب متعدد باشد اشکالی ندارد.
و اگر ادعاء این است که اطاعت و معصیت به جهت امتناع اجتماع امر و نهی قابل جمع نیستند و چون شیء واحد نمی‌تواند هم امر داشته باشد و هم نهی، پس معنا ندارد فعل واحد هم اطاعت باشد و هم معصیت، اگر چه حرف درستی است اما فقط در جایی است که زمان امر و نهی یکی باشد.
دقت کنید که مرحوم صاحب فصول خودش به امکان اجتماع امر و نهی معتقد است و منظور از این اجتماع در این بحث با آن اجتماع متفاوت است و ملاک آنها متباین است. مساله اجتماع امر و نهی در جایی است که فعل واحد هم امر دارد و هم نهی دارد اما در این بحث ایشان قبول دارد که اجتماع امر و نهی ممتنع است و منظورشان جایی است که زمان امر و نهی واحد باشد (نه اینکه صرفا زمان متعلق آنها واحد باشد) لذا جواب داده‌اند که اگر زمان امر و نهی واحد باشد اجتماع ممتنع است اما اگر زمان امر و نهی متعدد باشد اشکالی ندارد عمل واحد در زمان واحد هم اطاعت امر فعلی باشد و هم عصیان نهی سابق باشد. خروج نهی ندارد و بلکه مولا مکلف را به خروج امر می‌کند و نهی به خاطر اضطرار ساقط است اما عصیان هم هست. پس اجتماع اطاعت و معصیت از این جهت هم اشکالی ندارد چون اشکال در جایی است که زمان امر و نهی یکی باشد. (باز هم دقت کنید که این اجتماع با اجتماع مصطلح متفاوت است).
بنابراین مانعی ندارد که مولا دیروز مکلف را از همه تصرفات در مال غیر حتی تصرفات خروجی نهی کرده باشد و در آن زمان مکلف بر آن قدرت داشت به اینکه اصلا وارد ملک غیر نشود و امروز و بعد از فرض اضطرار نهی ساقط است و بقای نهی با فرض عدم قدرت لغو است و او را به خروج امر می‌کند در عین حال این کار او عصیان همان نهی سابق است.
بعد فرموده‌اند پس قبل از دخول جمیع انحاء تصرف حتی تصرفات خروجی منهی عنه است و این نهی هم مطلق است (نه مشروط) اما بعد از دخول، خروج بالفعل نهی ندارد چون بقای نهی مشروط به بقای تمکن است و فرض عدم تمکن مکلف بعد از دخول است، پس تا وقتی وارد نشده است نهی مطلق دارد و وجوب مشروط است به اینکه در فرض دخول، خروج واجب است و به مجرد دخول در ملک غیر، نهی ساقط است و وجوب فعلی می‌شود با این حال خروج عصیان همان نهی سابق است.
سپس فرموده‌اند انگار قائل به امتناع اجتماع معصیت و اطاعت معتقد است بداء در حق ما ممتنع است در حالی که بداء در حق خداوند متعال هم ممکن است (البته به همان معنایی که در حق خداوند متعال محال نیست) و حکم خروج مثل موارد بداء است. یعنی هم مبغوض است و معصیت است و هم محبوب است و واجب. همان طور که مثلا امامت برخی افراد محبوب خداوند بوده و بعد مبغوض او شد. خروج از مکان غصبی تا وقتی مکلف داخل در ملک غیر نشده است مبغوض است و نهی دارد و بعد از اینکه مکلف داخل شد، در عین اینکه مبغوض است اما محبوبیت هم پیدا می‌کند. در موارد بداء هم مبادی محبوبیت و مبغوضیت با یکدیگر تنافی ندارد مثلا امامت اسماعیل محبوب بود و حتی بعد از فوت او هم محبوب است در عین حال بعد از فوت او امامت اسماعیل مبغوض است. خروج مبغوض است و این بغض منافاتی ندارد که خروج محبوب هم باشد. تنها تفاوت بداء و مساله محل بحث ما این است که در موارد بداء بعد از انتفای حکم سابق، آثار آن هم منتفی می‌شود ولی در اینجا بعد از انتفای حکم سابق و نهی، آثار او که همان معصیت و استحقاق عقوبت است باقی است.
از نظر ما کلام صاحب فصول تمام است و ما در تتمیم آن عرض می‌کنیم که در فرضی که شخص قصد دارد خودش را از بلندی پرتاب کند و خودش را بکشد در عین اینکه هم می‌تواند خودش را روی زمین بیاندازد و بمیرد و هم می‌تواند خودش را روی کافر واجب القتل بیاندازد و هم خودش را بکشد و او را بکشد. تا قبل از اینکه خودش را پرتاب کند، نهی مطلق از خودکشی دارد چه اینکه خودش را روی زمین بیاندازد یا روی آن کافر، اما بعد که خودش را پرتاب کرد هیچ اشکالی ندارد که به او گفته شود در عین اینکه این فعل تو مبغوض است اما بر تو واجب است خودت را روی آن کافر واجب القتل بیاندازی.
ترتب اصطلاحی در این موارد جاری نیست چون ترتب در جایی است که معصیت واجب اهم به خود فعل مهم محقق نشود و گرنه ترتب معنا ندارد و ترتب در موارد ترکیب انضمامی است و در موارد ترکیب اتحادی ترتب معقول نیست در حالی که در این مثال، خودکشی عین پریدن روی آن کافر واجب القتل است یعنی عصیان نهی از خودکشی به همان پریدن روی آن کافر است. ایشان با این ابتکاری که مطرح کرده‌اند حتی این موارد را هم حلّ کرده‌اند. پس قبل از اینکه شخص خودش را پرتاب کند به نهی مطلق (نه مشروط) او را از همه انحاء خودکشی نهی می‌کنند اما بعد از اینکه خودش را پرتاب کند نهی ساقط می‌شود چون عدم خود کشی مقدور شخص نیست با این حال وقتی بمیرد همان نهی سابق را عصیان کرده است و اشکالی ندارد حالا که نهی ساقط است او را به چیزی دیگر که ترکیب اتحادی دارد با آن فعلی که عصیان با آن محقق می‌شود امر کنند.
درست است که قتل کافر واجب القتل با قتل نفس دو چیزند اما در حکم از موارد ترکیب اتحادی است چون در جایی که فعل واحد علت تامه دو چیز باشد مثل همان موارد ترکیب اتحادی است و در این مثال فعل واحد یعنی خوردن به آن جسم، هم علت تامه مرگ کافر واجب القتل است و هم علت تامه مرگ خود شخص است و این فعل واحد هم معصیت است و هم واجب است.

برچسب ها: ایقاع نفس در اضطرار, اضطرار بالاختیار, اجتماع امر و نهی, اضطرار, اضطرار به سوء اختیار

چاپ

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است