اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

اصول سال ۹۳-۱۳۹۲ (123)

جلسه شصت و هفتم ۳۰ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

گفتیم در بحث قاعده عقاب بلا بیان عده‌ای مثل مرحوم شیخ و آخوند این قاعده را پذیرفته‌اند. برخی مثل مرحوم صدر این قاعده را مختص به مولای غیر حقیقی می‌دانند و برخی مثل مرحوم آقای روحانی از اساس منکر این قاعده هستند.

حکم ابتدائی عقل لزوم رعایت تکالیف محتمل است اما این حکم معلق است بر جایی که خود مولی اجازه و ترخیص در ارتکاب نداده باشد.

ما عرض کردیم این حکم عقل با در نظر گرفتن بنای عقلاء ثابت است. یعنی بعد از اینکه بنای عقلاء بر اصل برائت است با این مبنا و با فرض اینکه اصل برائت است،‌ عقل حکم به قبح عقاب بلا بیان می‌کند و اگر کسی هم این بنای عقلاء را قبول ندارد باید اعلام کند و نمی‌تواند بدون اعلام قبلی خلاف آن عمل کند.

وقتی سیره عقلاء این است اگر شارع چنین سیره‌ای را قبول ندارد باید تذکر بدهد و تذکر ندادن در جایی که احتمال سرایت سیره در مسائل شرعی دارد کاشف از رضایت و امضای سیره است.

به نظر ما بیش از این چیزی نیست و معلوم نیست در ذهن علماء چیزی بیش از این باشد خصوصا که هر دو طرف ادعای وجدان کرده‌اند و در امور وجدانی اختلاف معنا ندارد.

آنچه در کلمات علماء به عنوان قبح عقاب بلا بیان مطرح شده است همین برائت عقلائی است نه اینکه عقل حکم به این مساله کند بدون در نظر گرفتن بنای عقلاء.

گفتیم مرحوم شیخ فرمود دلیل این مساله را حکم عقلاء دانست اما آخوند چون حکم عقلاء‌ را اعم از حکم عقل می‌داند لذا تعبیر را تغییر داد و دلیل مساله را وجدان دانست. بله وجدان مرحوم آخوند شاهد بر این مساله هست اما این وجدان نه اینکه حکم عقل است مثل قبح ظلم بلکه وجدان این است که چنین مساله‌ای هست اما همان طور که گفتیم آنچه هست بنای عقلاء است نه حکم عقل.

حکم عقل با در نظر گرفتن بنای عقلاء است.

باید دانست که این طور نیست که با حکم شارع، حکم عقل به لزوم اطاعت تکالیف محتمل تخصیص بخورد بلکه گفتیم حکم عقل از ابتداء معلق است و با این حکم شارع موضوع پیدا نمی‌کند.

حاصل کلام اینکه عقل در موارد شک، حکمی به قبح عقاب بلا بیان ندارد اما بنای عقلاء بر برائت در موارد شک است و این سیره مورد امضای شارع است.

بنابراین این دلیل معارض با ادله احتیاط نخواهد بود و اگر ادله احتیاط تمام باشند رادع از سیره خواهند بود.

البته همان طور که گفتیم ردع از این نوع سیره‌های عقلائی با یک یا چند روایت ممکن نیست و ادله قاطع و کثیری می‌خواهد.

مرحوم آخوند قبح عقاب بلا بیان را ابتدا به عنوان امر وجدانی بیان کردند و بعد وارد اشکالات آن شده‌اند که سه اشکال در اینجا مطرح کرده‌اند:

اشکال اول: عقل حکم به وجوب دفع ضرر محتمل می‌کند و با وجود حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل که در موارد احتمال تکلیف وجود دارد نوبت به قاعده قبح بلا بیان نمی‌رسد و در حقیقت قاعده وجوب دفع ضرر محتمل باعث خروج مورد از قاعده قبح عقاب بلا بیان است تخصصا یعنی مورد وجدانا از دلیل قبح عقاب بلا بیان خارج است. چون حکم عقل بر وجوب دفع ضرر محتمل بیان محسوب می‌شود.

مرحم آقای خویی در اینجا فرموده‌اند اصلا معنا ندارد عقل دو حکم متهافت داشته باشد و بعد در برخی موارد نداند که مورد داخل در کدام حکم است.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند منظور از وجوب دفع ضرر محتمل، چه ضرری است؟ اگر ضرر اخروی باشد در این جا اصلا احتمال نمی‌دهیم چون قاعده قبح عقاب بلا بیان نفی ضرر اخروی می‌کند و لذا احتمال عقوبت نیست.

عقل حکم به جوب دفع ضرر محتمل می‌کند و می‌گوید هر کجا ضرر باشد دفع آن لازم است اما در کجا ضرر هست و در کجا ضرر نیست؟ حکم عقل این را مشخص نمی‌کند و دلیل نمی‌تواند موضوع خودش را بسازد پس اگر ما جایی با حکم عقل گفتیم اینجا ضرر نیست عقل حکم به وجوب دفع ضرر محتمل معنا ندارد.

بعد می‌فرمایند اگر این را پذیرفتیم که حکم عقل به قبح عقاب بلا بیان موضوع وجوب دفع ضرر محتمل را منتفی می‌کند که مساله روشن و واضح است اما اگر کسی این را نپذیرفت اصلا برای وجوب احتیاط، حکم عقلی به وجوب دفع ضرر محتمل نیازی نیست بلکه احتمال عقوبت برای لزوم احتیاط کافی است. یعنی حتی اگر حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل هم نباشد باز هم احتیاط لازم است. چون احتمال عقوبت برای لزوم احتیاط کافی است. احتمال ضرر برای وجوب احتیاط کافی است و لازم نیست یعنی این طور نیست که لازم باشد ابتداء عقل حکم کند به لزوم دفع ضرر محتمل.

آنچه در توضیح این کلام لازم است این است که ایشان حکم عقل به لزوم وجوب دفع ضرر محتمل را یک وجوب نفسی گرفته‌اند و لذا می‌گویند حتی اگر چنین حکم نفسی نباشد،‌ همین که احتمال عقوبت باشد و بعد مخالف با واقع باشد برای صحت عقوبت بر واقع از دست رفته کافی است.

جلسه شصت و ششم ۲۹ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

بحث در قاعده قبح عقاب بلا بیان بود. معروف بین متاخرین در عصر مرحوم وحید و متاخرین از ایشان التزام به این قاعده است.

ولی در قبال این ادعا، عده‌ای از علما این قاعده را انکار کرده‌اند و اینکه عقل در موارد شک حکم به برائت نمی‌کند و بدون علم به تکلیف عقاب قبیح نیست.

این انکار حداقل دو مرتبه دارد: یک مرتبه آن است که مرحوم آقای صدر قائل است و همین طور از برخی کلمات دیگر ممکن است استفاده بشود. بلکه ایشان این مطلب را به مرحوم شیخ طوسی هم نسبت داده است.

و مرتبه دیگر را آقای روحانی قائل است و از کلام مرحوم محقق داماد هم قابل استفاده است.

اما اصل قاعده قبح عقاب بلا بیان این است که در موارد شک در تکلیف عقل حکم به قبح عقاب می‌کند. و غرض ما از برائت همین است که مکلف در ارتکاب مشکوک اگر متعلق تکلیف واقعی باشد معذور است. بر این قاعده به وجوهی استدلال شده است. دو وجه آن همان بود که در کلام شیخ و آخوند گذشت و در کلمات متاخر از آنها هم وجوه دیگری ذکر شده است.

و در قبال این استدلالات مرحوم آقای صدر در مقام رد همه آنها را ناتمام دانسته‌اند. آنچه مدعای مرحوم آقای صدر است این است که تمام ادعای قبح عقاب بلا بیان که بر اساس حکم عقل است خلط بین تکلیف و بین مولویت مولی است. خلط بین مولویت مولی و بین حق مولی در تکالیف که عبارت از لزوم اطاعت است.

آقای صدر می‌فرمایند: این عده مولویت مولی را چیزی جدای از وجوب اطاعت مولی فرض کرده‌اند یعنی حق مولی را غیر از مولویت مولی دانسته‌اند در حالی که آنچه واقعیت امر است این است که مولویت مولی و حق مولی در اطاعت او یک چیز است. مولویت مولی،‌ یعنی اینکه مولی حق اطاعت را بر عهده عبد دارد. مراتب مولویت متفاوت است و به هر مقداری که مرتبه شدیدتر باشد حق اطاعت مولی بیشتر است. یعنی اگر مولویت مولی در حد موالی متعارف عرفی باشد حق اطاعت محدود به موارد تکالیف معلوم است چون مولویت او در این حد است. اما اگر مولویت مولی در حق مالکیت حقیقی و مولویت حقیقی باشد حق اطاعت او حتی موارد موهوم و مشکوک را هم شامل است چه برسد به موارد مظنون.

ایشان می‌گویند این که قوم قاعده را پذیرفته‌اند ناشی از این است که بین مولویت مولی و بین حق طاعت مولی تفکیک کرده‌اند.

بعد فرموده‌اند مولای حقیقی با مولای عرفی متفاوت است. در موالی عرفی، مولویتش در حد همان تکالیف واصل به علم و علمی است. اما نسبت به تکالیفی که به دست مکلف نرسیده است (نه به علم و نه به علمی) حق اطاعتی برای مولای عرفی ثابت نیست.

اما در مولای حقیقی و خالق و خداوند این گونه نیست. مولویت او حدی ندارد و محدود به چیزی نیست. پس حق اطاعت او نیز محدود نیست و حتی تکالیف محتمل هم مشمول مولویت او هست و لذا باید اطاعت کرد.

تمام ادعای مرحوم آقای صدر همین است. ایشان می‌گوید مولویت یعنی حق اطاعت مولی.

ایشان می‌گوید چون حق اطاعت مولی در حد کمال است قاعده قبح عقاب بلا بیان در مورد او جاری نیست.

اما باید توجه کرد وقتی که مولویت عرفی، امر اعتباری است حکم عقل در مورد آن نیز جاری نیست بلکه باید دید عرفا چه مقدار مولویت برای او اعتبار کرده‌اند هر مقدار اعتبار کرده باشند در همان مقدار باید اطاعت کرد و او حق اطاعت دارد.

اما مرحوم آقای داماد و آقای روحانی از اساس منکر قاعده قبح عقاب بلا بیان هستند. ایشان می‌فرمایند در مواردی که احتمال تکلیف باشد اگر عبد مخالفت کند، اگر مولی او را عقاب کند هیچ قبحی ندارد. مولی تکالیف محتمل خودش را هم از عبد طلب می‌کند و اگر عبد اهمال کند عقل حکم به قبح عقاب او نمی‌کند.

بله در مواردی که عبد قاطع به عدم تکلیف است اگر مولی او را عقاب کند ظلم در حق عبد است اما در جایی که قطع به عدم تکلیف نیست بلکه شک و وهم یا ظن به تکلیف هست اگر عبد رعایت نکند مولی حق عقاب دارد و عقل هیچ قبحی در عقاب او درک نمی‌کند. در حقیقت می‌گویند عقل اصلا چنین حکمی ندارد.

مرحوم آقای روحانی تفصیلی را در بحث مطرح کرده‌اند که عقابی که تصور می‌شود عقاب دنیوی و اخروی  است و عقل حکم به قبح هیچ کدام از آنها نمی‌کند خصوصا نفی عقاب اخروی نمی‌کند. بلکه حتی ایشان می‌گوید اگر مولی بدون هیچ تکلیفی عبد را عقاب کند هم قبحی ندارد.

ایشان می‌گوید در مورد تکالیف محتمله هیچ قبحی در عقاب نیست و عقوبت در اینجا منافرتی با قوه عاقله ندارد.

تا اینجا دو ادعا بیشتر در بین نداریم. یکی ادعا این است که عقاب بلا بیان قبیح است و یک ادعا در مقابل آن است که عقاب بلا بیان هیچ قبحی ندارد. و هر دو این موارد ادعا ست.

مرحوم شیخ گفت دلیل ما حکم عقلاء است و مرحوم آخوند گفت وجدان شاهد بر این است. مرحوم اصفهانی و مرحوم نایینی سعی کرده‌اند مساله را برهانی کنند. در این بیاناتی که هم مرحوم اصفهانی دارند و هم مرحوم نایینی دارند در حقیقت همان ادعا را تکرار کرده‌اند.

مرحوم نایینی فرموده است تکالیف جایی بر عهده مکلف قرار می‌گیرد که وصول پیدا کند و تکالیف به وجود واقعی محرک نیست. تکلیف در ظرف وصول می‌تواند محرک باشد. در جایی که مکلف احتمال تکلیف هم نمی‌دهد و غافل از جعل است، تکلیف به وجود واقعی نمی‌تواند محرک او باشد. بنابراین تکلیف به وجود واصل محرک است پس در جایی که بیان بر تکلیف نیست،‌ تکلیف وصول پیدا نکرده است پس عبد تحرکی هم ندارد. عدم تحرک عبد ناشی از عدم وصول است نه ناشی از عصیان عبد. جایی که تکلیف واصل شده باشد مخالفت با تکلیف،‌ مستند به عبد است چون آنچه از سمت مولی لازم بوده است تمام شده است و لذا اگر امتثال شکل نگیرد به خاطر تقصیر مکلف است اما در مواردی که تکلیف واصل نباشد حال خود مولی ایصال نکرده باشد یا اینکه به خاطر عواض جانبی واصل نشده باشد در اینجا مخالفت و عدم امتثال مستند به عبد نیست بلکه مستند به عدم وصول است که ربطی به مکلف ندارد.

اما کلام ایشان هم ادعاست چون ایشان می‌گوید تکلیف به وجود واقعی محرک نیست بله این درست است و تکلیف در جایی که مکلف حتی به نحو احتمال هم متوجه آن نیست یعنی غفلت دارد محرک نیست به خلاف تکوین که فعل شخص محرک است چه متحرک غافل باشد و چه نباشد اما این لزومی ندارد که وجود احتمالی تکلیف هم محرک نباشد و این خودش ادعا ست و باید ثابت بشود.

اصلا همه بحث همین است که آیا تکلیف محتمل صلاحیت برای محرکیت دارد یا ندارد.

و مرحوم اصفهانی نیز بیانی دارند که آن هم در حقیقت ادعا ست.

مساله مهم این است که ما چگونه حق را تشخیص بدهیم؟

به نظر می‌رسد در مقام خلطی صورت گرفته است و واقعیتی دارد که آن واقعیت منشأ خلط شده است و آن واقعیت همان برائت عقلائی است. این برائت عقلائی را مشهور برائت عقلی دانسته‌اند در حالی که واقعیت آن حکم عقل نیست.

واقعیتی در موالی عرفی وجود دارد که آن واقعیت این است که بنا و رویه عقلاء و عرف عام بر این است که تکالیف خودشان را تا به مکلف وصول پیدا نکند او را عقاب نمی‌کنند و برای خودشان حق اطاعت قائل نیستند.

یعنی همان طور که بنای عقلاء بر حجیت خبر واحد است و عقلاء آن را برای حق داشتن کافی می‌دانند،‌ اینجا هم بنای عقلاء‌ بر این است که تکالیف تا وصول پیدا نکند برای مولی حق اطاعت قائل نیستند.

و در این فضا عقل حکم به قبح عقاب می‌کند. یعنی در جایی که این پیش فرض باشد که مولی برای خودش چنین حقی قائل نیست و بنای عقلاء‌ بر این است عقل حکم به قبح عقاب در این صورت می‌کند.

اگر مولی این بناء را قبول ندارد باید بگوید و تا وقتی نگوید عقل حکم به قبح عقاب خواهد کرد.

پس واقعیت موجود در بین حکم عقل به قبح عقاب هست اما این حکم عقل مبتنی بر بنای عقلاء بر حجیت اصل برائت است.

چون این دو از هم تفکیک نشده است این بحث و این خلط پیش آمده است.

آنچه که هست این است که در خارج بنای عقلاء بر اصل برائت است و با این فرض و با پذیرش اصل برائت، عقل حکم به قبح عقاب می‌کند.

جلسه شصت و پنجم ۲۸ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

بحث در اشکالاتی که بر استصحاب حکم فعلی برای اثبات اصل برائت بود.

می‌گفتیم شخص قبل از بلوغ مکلف نبود و بعد از بلوغ شک در تکلیف است و استصحاب عدم تکلیف فعلی می‌کنیم.

چهار اشکال بر این استصحاب بیان شد.

اشکال پنجم تعدد موضوع در این استصحاب است. متیقن فعلی، عدم تکلیف در حال صغر و عدم بلوغ بوده است و آنچه مقصود به اثبات است عدم تکلیف در حال بلوغ و کبر است و این دو موضوع مختلف است. اثبات حکم ثابت بر یکی از آنها برای دیگری قیاس است نه استصحاب.

قید بلوغ از مقومات موضوع است. این فرد وقتی مکلف نبود تکلیف نداشت و این عدم بلوغ قید برای موضوع بود و بلوغ نیز از مقومات موضوع است پس دو موضوع مختلف داریم.

فرق بین اشکال پنجم و اشکال سوم این است که در اشکال سوم گفته شد عدم تکلیف در حال کودکی، عدم تکلیف در مورد غیر قابل تکلیف است و این عدم منتسب به شارع نیست ولی عدم تکلیف بعد از بلوغ عدم منتسب به شارع است و با استصحاب عدم غیر منتسب به شارع نمی‌توان عدم منتسب به شارع را اثبات کرد.

اما در اشکال پنجم محل اشکال انتساب و عدم انتساب به شارع نیست و لذا جواب اولی که به آن اشکال بیان شد این بود که عدم تکلیف روز قبل از بلوغ، منتسب به شارع است. ولی این جواب اینجا قابل بیان نیست. یعنی حتی اگر عدم تکلیف روز قبل از بلوغ را هم بخواهیم اثبات کنیم اشکال پنجم مطرح می‌شود که این اشکال دارد چون عدم تکلیف روز قبل از بلوغ هر چند عدم منتسب به شارع باشد موضوع دیگری غیر از عدم تکلیف بعد از بلوغ است.

مرحوم آقای خویی این اشکال پنجم را پذیرفته‌اند و لذا استصحاب حکم فعلی را جاری ندانسته‌اند.

اما حق این است که این اشکال وارد نیست. چون وحدت موضوع موکول به عرف است. اگر طوری باشد که حکم در ظرف متاخر از نظر عرف بقاء حکم سابق محسوب شود استصحاب صحیح است حتی اگر موضوع به حسب ادله متفاوت باشد. و در اینجا این چنین است. یعنی عرف، عدم تکلیف بعد از بلوغ را استمرار همان عدم تکلیف قبل از بلوغ می‌داند.

و این جواب را مرحوم آقای صدر هم به اشکال آقای خویی بیان کرده است و این جواب هم خیلی روشن است.

اشکال ششم این است که استصحاب در اینجا، استصحاب در شبهه حکمیه است و عده‌ای از علماء استصحاب در شبهات حکمیه را جاری نمی‌داند.

و جواب این اشکال این است که کسانی که استصحاب را در شبهات حکمیه جاری نمی‌دانند فقط در امور وجودی آن را جاری نمی‌دانند چون دلیل آنها مختص به امور وجودی است. از نظر این عده استصحاب در شبهات حکمیه در امور وجودی معارض است. یعنی استصحاب بقاء مجعول را معارض با استصحاب عدم جعل می‌دانند و لذا در تمام موارد استصحاب در شبهات حکمیه در امور وجودی، استصحاب بقای مجعول معارض با استصحاب عدم جعل است.

ولی این شبهه فقط در امور وجودی است اما در مواردی که مستصحب امر عدمی است این معارضه جاری نیست.

امر عدمی معارض ندارد چون امر وجودی حالت سابقه ندارد تا استصحاب شود و با امر عدمی معارضه کند. لذا این استصحاب عدم در شبهات حکمیه مطابق همه مبانی صحیح است و لذا همه علماء اصل فساد در معاملات را پذیرفته‌اند و اصل فساد،‌ همان استصحاب عدم در شبهه حکمیه است.

نتیجه این شد که از نظر ما استصحاب با هر دو بیانی که داشت می‌تواند یکی از ادله اصل برائت باشد و اگر ادله دیگر هم تمام نباشند، استصحاب کافی است.

البته ما استصحاب را دلیل مستقلی در قبال سنت قرار ندادیم.

دلیل چهارمی که مرحوم آخوند برای برائت بیان کرده‌اند قاعده قبح عقاب بلا بیان است. یکی از ادله مشهور و معروف در کلمات اصولیین بر اصل برائت، حکم عقل به قبح عقاب بلا بیان است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند وجدان شاهد بر این است که عقل چنین حکمی دارد و عقاب بلا بیان قبیح است. در حقیقت حکم عقل در اینجا را از مستقلات عقلیه می‌دانند یعنی همان طور که عقل حکم به قبح ظلم می‌کند،‌ حکم به قبح عقاب بلا بیان هم می‌کند.

شیخ هم ادعای حکم عقل دارند اما با کلام آخوند تفاوت دارد. هر دو حکم عقل به قاعده قبح عقاب بلا بیان را ادعا کرده‌اند اما مرحوم آخوند دلیل حکم عقل را وجدان می‌دانند و مرحوم شیخ دلیل را حکم عقلاء می‌دانند. حکم عقلاء به قبح مواخذه عبد در موارد عدم بیان دلیل بر حکم عقل بر قبح عقاب بلا بیان است.

برهان این دو بزرگوار با یکدیگر متفاوت است.

در قبال این ادعا، برخی از بزرگان از جمله محقق داماد با این مبنا مخالفند. و مرحوم آقای صدر و مرحوم آقای روحانی نیز با این مبنا مخالف هستند.

مرحوم آقای صدر نه فقط خواسته‌اند خودشان ادعای حق الطاعة بکنند بلکه به دیگران هم نسبت داده‌اند و حتی به شیخ طوسی هم نسبت داده است.

ما این بیان را از کلمات مرحوم آقای صدر مطرح می‌کنیم. از آنجا که این قضیه خلاف مشهور و معهود است لذا سعی کرده‌اند ابتداء اجماع را خدشه دار کنند. نه اینکه بگویند اجماع تعبدی نیست و مدرکی است بلکه می‌خواهد بگوید اصلا اجماعی نداریم. ایشان می‌فرمایند اساس اصل برائت در کلمات متقدمین این نبوده است و قاعده قبح عقاب بلا بیان به یکباره در کلمات اصولیین ایجاد شده است و از مرحوم وحید بهبهانی به بعد این مساله مطرح شده است.

حال در این بین که هر دو طرف ادعای حکم عقل می‌کنند چگونه باید داوری کرد؟ در امور وجدانی که هر دو طرف ادعای وجدان دارند چگونه باید داوری کرد؟ بالاخره یا کسی که ادعای قبح عقاب بلا بیان می‌کند اشتباه می‌کند یا کسی که ادعای حق الطاعة کرده است اشتباه می‌کند. مهم این است که نکته خلط و اشتباه را متوجه شد.

جلسه شصت و چهارم ۲۷ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

بحث در تمسک به استصحاب برای اثبات برائت بود. گفتیم دو بیان برای استصحاب هست یک بیان آن استصحاب عدم جعل و انشاء‌ بود که گذشت و دیگری استصحاب عدم فعلیت مثلا قبل از بلوغ بود. گفتیم چند اشکال به این بیان مطرح شده است.

اشکال سوم این بود که عدم فعلیت تکلیف که متیقن است عدم محمولی است و عدم فعلیت تکلیف بعد از بلوغ عدم نعتی است. و اثبات عدم نعتی، با فرض اینکه متیقن ما عدم محمولی است مثبت است.

گفتیم البته اصطلاحات مرحوم خویی با اصطلاح متعارف متفاوت است و اینجا آنچه می‌خواهیم اثبات کنیم سلب محصل است نه عدم نعتی. و در کلام ایشان بین سلب محصل و عدم نعتی خلط شده است اما این مهم نیست. و اشکال روشن است.

اشکال این است که آنچه متقین است عدم محمولی است یعنی عدم غیر منتسب به شارع و آنچه اثبات می‌کنیم عدم نعتی یا سلب محصل است.

اینجا می‌گوییم وقتی مکلف در خارج وجود داشت اما غیر بالغ بود مکلف نبود اما این عدم تکلیف به این علت بود که قابلیت تکلیف نداشت و این عدم محمولی است یعنی این عدم منتسب به شارع نیست بلکه به خاطر عدم قابلیت است اما هدف ما اثبات عدم تکلیف در مورد فرد بالغ است که قابلیت تکلیف دارد.

مرحوم آقای خویی دو جواب از این اشکال بیان کرده‌اند:

اول این بود که عدم فعلیت تکلیف قبل از بلوغ همیشه به علت عدم قابلیت نیست بلکه حتی یک روز قبل از بلوغ این عدم تکلیف هست و این عدم منتسب به شارع است و گرنه فرد یک روز قبل از بلوغ هم قابلیت تکلیف دارد. دلیل رفع قلم، در مورد غیر بالغی است که قابلیت تکلیف دارد و یک حدیث امتنانی است و لذا همین عدم تکلیف متیقن را استصحاب می‌کنیم و بعد از بلوغ هم می‌گوییم همان عدم تکلیف هست.

و دوم اینکه فرض کنیم مستصحب عدم محمولی و عدم در مورد غیر قابل است اما گفتیم که در ماهیت اعدام تفاوتی نیست و اختلاف بین اعدام در مناشئ آنها ست. بعضی مواقع عدم به خاطر عدم وجود مقتضی است و گاهی به خاطر عدم وجود شرط است و گاهی به خاطر وجود مانع است با این حال همه این اعدام یکی هستند و در ماهیت متفاوت نیستند.

این فرد قبل از بلوغ تکلیفی نداشت چون قابل نبود و بعد از بلوغ نمی‌دانیم عدم تکلیفی که قبلا بود منتقض به تکلیف شده است یا هنوز باقی است استصحاب بقاء می‌کنیم. بله عدمی که در قبل بود به خاطر عدم قابلیت بود و عدمی که الان می‌خواهیم اثبات کنیم عدم در مورد قابل است اما این باعث تفاوت در عدم نمی‌شود.

بله عدم قبل از تکلیف غیر منتسب به شارع است و ما با همین عدم، می‌خواهیم عدم منتسب به شارع را اثبات کنیم و این اصل مثبت نیست چرا که لازمه حکم شارع به بقاء عدم این است که الان هم عدم تکلیف هست و عدم منتسب به شارع است. یعنی با همین استصحاب انتساب این عدم بعد از تکلیف به شارع را اثبات می‌کنیم و این مثبت نیست چون آنچه ما حکم به آن می‌کنیم لازمه امارات است و لازمه استصحاب است و حجت است نه اینکه لازمه مستصحب باشد تا اصل مثبت باشد.

اشکال چهارم در جریان استصحاب اشکالی است که مرحوم نایینی مطرح کرده است. با استصحاب عدم تکلیف می‌خواهیم برائت در ظرف شک را استصحاب کنیم و این اشتباه است. وقتی شک در تکلیف داشته باشیم مساوق با قطع به عدم تنجز تکلیف است و یقین داریم با عدم وصول تکلیف عقوبتی نیست. با استصحاب عدم تکلیف می‌خواهیم اثبات کنیم عدم تنجز و عدم عقوبت را؟! این که قبلا یقینا ثابت بود.

استصحاب جایی جاری است که مستصحب اثر داشته باشد و اینجا اثر که همان معذوریت و عدم عقوبت است اثر شک است نه اثر عدم تکلیف.

اگر اثر عدم تکلیف بود برای اثبات آن نیاز به استصحاب داشتیم اما عدم عقوبت و معذوریت اثر شک در تکلیف است و با شک وجدانا و یقینا این اثر هست و نیازی به استصحاب نداریم بلکه اصلا استصحاب جاری نیست.

مانند همان که قبلا در بحث اصل اولی در ظنون بیان کردیم که با صرف وجود شک، یقینا حجیت نیست و نسبت دادن افتراء است و لازم نیست عدم حجیت را با اصل اثبات کنیم.

و به تعبیر مرحوم صدر وقتی اثر بر شک مترتب باشد وقتی ما شک کنیم دیگر شکی در ترتب اثر نداریم تا مجرای اصل و استصحاب باشد.

مرحوم آقای خویی از این اشکال جواب داده‌اند که اگر جایی اثر مترتب بر اعم از واقع و شک شده باشد که در اینجا این گونه است یعنی اثر مترتب بر شک در تکلیف و بر علم به عدم تکلیف است. اما در موارد شک در صورتی این اثر هست که قاعده قبح بلابیان باشد و اگر استصحاب جاری باشد نوبت به این نمی‌رسد چون استصحاب قطع و علم تعبدی به عدم تکلیف است و استصحاب بیان است و لذا با وجود استصحاب اصلا نوبت به قاعده قبح عقاب بلابیان نمی‌رسد چون استصحاب خودش بیان است.

بله همان طور که با عدم بیان بر تکلیف، تنجز منتفی است با بیان بر عدم تکلیف هم،‌ تنجز منتفی است و استصحاب بیان است و حکم به معذوریت مکلف به ملاک حکم عقل به قبح عقاب بلابیان نیست بلکه به ملاک بیان بر عدم تکلیف است.

و اگر این نباشد باید همین اشکال را در امارات متضمن عدم تکلیف بیان کرد چون لازمه این بیان این است که با وجود اصل برائت، حتی امارات حاوی عدم تکلیف را نباید حجت بدانیم در حالی که یقینا آن امارات جاری هستند و مقدم بر اصل برائت هستند. استصحاب نیز اینجا مقدم بر اصل برائت و قاعده قبح عقاب بلا بیان است.

علاوه بر این اشکال دیگری هم وجود دارد و آن این است که ما در رتبه استدلال به استصحاب خودمان را فارغ از قاعده قبح عقاب بلا بیان می‌دانیم یعنی در این جا آن قاعده را در نظر نمی‌گیریم. یعنی همه ادله غیر از استصحاب را در نظر نمی‌گیریم و هدف این است که اثبات کنیم که اگر هیچ دلیل دیگری بر اصل برائت نباشد باز هم استصحاب برای اثبات برائت کافی است و لذا هیچ اشکالی ندارد به استصحاب تمسک کنیم. و لذا کسانی که مثل مرحوم صدر منکر قاعده قبح عقاب بلا بیان هستند با این حال باز هم به این استصحاب می‌توانند تمسک کنند.

و گرنه ایشان باید اشکال می‌کرد ما رفع ما لایعلمون داریم پس استصحاب جاری نیست در حالی که این بیان یقینا اشتباه است.

جلسه شصت و سوم ۲۰ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

بحث در استصحاب حکم فعلی بود. تقریر دوم از استصحاب برای اثبات اصل برائت، استصحاب حکم فعلی بود. به اینکه حکم فعلی در حق این شخص عدم حرمت یا عدم وجوب بود و بعد شک می‌کنیم که آیا این حکم تغییر کرده است یا نه؟ همان عدم حرمت یا عدم وجوب سابق را استصحاب می‌کنیم.

گفتیم اشکالاتی به این بیان وارد شده است:

اشکال اول: این بود که مستصحب یعنی همان عدم حرمت یا عدم وجوب، خودش مجعول نیست و اثر شرعی و مجعول هم ندارد چون اثر عدم حرمت و عدم وجوب که عدم عقاب است یک اثر عقلی است نه اینکه اثر شرعی و مجعول باشد. و اگر چیزی نه خودش مجعول باشد و نه اثر مجعول داشته باشد قابلیت استصحاب ندارد.

مرحوم آقای خویی گفتند این اشکال را آخوند به شیخ نسبت داده است. و بعد فرمودند این نسبت اشتباه است چون شیخ استصحاب عدم ازلی را قبول دارد و در استصحاب عدم ازلی آنچه استصحاب می‌شود عدم ازلی است و عدم در آنجا هم مجعول نیست به طور کلی عدم ازلی مجعول نیست.

مرحوم آقای صدر اشکال کردند که شیخ اگر چه قائل به استصحاب عدم ازلی هست اما این لازمه‌اش این نیست که قائل به برائت ازلی هم باشد. ممکن است شیخ اصل عدم ازلی در موضوعات را پذیرفته باشد و این ملازم با این نیست که اصل عدم ازلی در شبهات حکمیه را هم پذیرفته باشد.

عرض ما به مرحوم آقای صدر این است که آنچه در کلام آقای خویی بود این است که شیخ استصحاب عدم ازلی را قائل است و با این حساب نمی‌توان گفت شیخ برائت ازلی را قائل نیست. اشکال شیخ در برائت ازلی (به حسب نسبت آخوند) این است که عدم ازلی مجعول نیست و لذا قابل استصحاب نیست.

اگر نکته و علت عدم جریان استصحاب این باشد تفاوتی بین عدم ازلی در موضوعات و احکام نیست و عدم ازلی در موضوعات هم مجعول نیست همان طور که در احکام موجود نیست بلکه در موضوعات نه حدوثا و نه دواما مجعول نیست اما در احکام دواما می‌تواند مجعول باشد. پس در هر دو باید مانع از جریان استصحاب باشد و تفصیل معنا ندارد.

اما نسبت مرحوم خویی نیز ناتمام است و آخوند چنین مطلبی را به شیخ نسبت نداده است. آقای خویی گفتند مرحوم آخوند در تنبیه نهم استصحاب این نسبت را به شیخ بیان کرده است. اما آنچه آخوند در تنبیه نهم استصحاب گفته‌‌اند این است که تفاوتی در جریان استصحاب بین وجود و عدم نیست و جایی برای این اشکال نیست که استصحاب در عدم جاری نیست چون اثری که مترتب بر عدم است همان عدم عقاب است و این اثر عقلی است. این مطلب هیچ ربطی به اینکه عدم جریان استصحاب به خاطر عدم مجعول بودن عدم ازلی است ندارد.

اما حق این است که اصل این اشکالی که مرحوم خویی مطرح کرده‌اند در اینجا موردی ندارد. چون بحث ما در استصحاب حکم فعلی است. حکم فعلی عبارت از عدم حرمت یا عدم وجوب بود. اشکال شد که عدم ازلی مجعول نیست.

عدم حرمت بالفعل که عدم ازلی نیست. عدم ازلی یعنی عدم جعل ولی بحث ما عدم فعلی است یعنی بالفعل شخصی باشد که در حق او حرمت یا وجوب نباشد و اباحه باشد و ما همان اباحه را که در زمان گذشته برای این فرد بود الان هم استصحاب کنیم.

اشکالی که ایشان بیان کرده است ربطی به این بیان استصحاب ندارد و باید در ضمن بیان اول استصحاب گفته می‌شد.

و لذا دفاع مرحوم خویی هم که فرموده‌اند عدم ازلی قابل تعبد است چون می‌تواند در بقاء مجعول شارع باشد ربطی به این جا ندارد.

ایشان گفت عدم در ازل مجعول نیست و اثری هم ندارد اما مهم این است که مستصحب در بقاء قابل جعل باشد و اثر داشته باشد. عدم وجوب یا حرمت در ازل نه مجعول است و نه اثر دارد اما وقتی ادامه پیدا می‌کند به لحاظ ظرف وجود مکلف، هم مجعول است و هم اثر دارد. چون شارع می‌تواند عدم آن را نقض کند و جعل حکم کند و لذا عدم در بقاء مجعول شارع است و استمرار عدم منتسب به شارع است و اثر آن هم عدم عقوبت است.

این همان بیان مرحوم آخوند است و ابتکار مرحوم خویی نیست.

اشکال دوم: مرحوم شیخ در رسائل فرموده‌اند استصحاب به لحاظ حکم فعلی جاری نیست چون می‌خواهیم مثلا استصحاب عدم حرمت کنیم چون اصل مثبت است. چون در اثبات برائت می‌خواهیم نفی عقوبت کنیم. و عدم عقوبت لازمه عقلی عدم جعل حرمت است. عدم حرمت آثار جعلی که دارد این است که مثلا کسی که مرتکب حرام نشده است فاسق نیست اما شارع جعل نکرده است که کسی که مرتکب حرام نشده است مستحق عقوبت نیست و این حکم و اثر عقلی است به این بیان که عدم استحقاق عقوبت از آثار رخصت است و اینجا باید استصحاب عدم منع کنیم و بعد لازمه عقلی عدم منع، رخصت است و لازمه رخصت عدم عقاب است.

مرحوم آقای خویی بعد از نقل اشکال دو جواب بیان کرده‌اند:

۱. استصحاب عدم عقوبت از آثار رخصت نیست بلکه از آثار عدم منع است.

۲. بر فرض که این طور هم باشد استصحاب رخصت می‌کنیم. این فرد قبل از بلوغ مرخص در انجام بود.

اشکال سوم: اشکال از مرحوم نایینی است. آنچه متیقن است عدم تکلیف قبل از بلوغ است و این عدم تکلیف به خاطر عدم قابلیت است و از قبیل سالبه به انتفای موضوع است و منتسب به شارع نیست. اما الان که فرد بالغ شده است اگر عدم تکلیف فرض بشود در مورد فردی است که قابلیت دارد و این عدم منتسب به شارع است. پس متیقین و مشکوک یکی نیست. چون متیقن عدم تکلیف به خاطر عدم قابلیت است و عدم تکلیفی که می‌خواهیم به آن حکم کنیم عدم در فرض قابلیت است. و این همان عدم سابق نیست بلکه یک عدم جدید است.

جواب مرحوم آقای خویی این است که:

لازم نیست عدم تکلیف متیقن را در ظرف عدم قابلیت تصور کنیم. بلکه اندکی قبل از بلوغ کافی است و مطمئنا فرد کمی قبل از بلوغ، قابلیت تکلیف دارد و لذا هر دو عدم یکی است.

جلسه شصت و دوم ۱۹ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

بحث در تقریر استصحاب برای تثبیت اصل برائت بود. گفتیم به دو بیان می‌توان استصحاب را بیان کرد: یکی استصحاب به لحاظ مقام جعل و انشاء که بحث در آن گذشت و دیگری تقریر استصحاب به لحاظ مقام فعلیت حکم است.

گفته می‌شود که فرد قبل از بلوغ قطعا حکم نداشت به این معنا که حکم در حق او فعلیت نداشته است. شارع تکالیفش را مشروط به بلوغ کرده است. بعد از بلوغ نمی‌دانیم که در حق این فرد، حکم فعلیت پیدا کرده است یا نه؟ در حقیقت عدم فعلی قبل از بلوغ را استصحاب می‌کنیم. عدم فعلیت قبل از بلوغ در اینجا، با فرض وجود موضوع است یعنی با اینکه موضوع وجود داشت منع در حق او فعلیت نداشت و عدم منع در حق او بود حال همان را استصحاب می‌کنیم.

فرق بین این استصحاب که در مرحله فعلیت حکم جاری می‌شود و بین استصحابی که در مقام جعل و انشاء جاری بود این است که در استصحاب مقام جعل، ما فرد بالغ را در نظر می‌گرفتیم و می‌گفتیم شارع قبل از تشریع در حق این بالغ جعل نداشته است و نمی‌دانیم بعد از تشریع برای این فرد عاقل بالغ جعل کرده است یا نه؟ عدم جعل حکم در حق این فرد بالغ را استصحاب می‌کردیم و می‌خواستیم نتیجه بگیریم که پس حکم در حق او فعلی نیست.

نسبت به رخصت و منع باید فرد و عامل را در نظر بگیریم. فعلیت حکم به وجود آن فرد موظف و مکلف است اما جعل متقوم به وجود فرد خارجی نیست و می‌شود شارع بر مقدر مفروض الوجود حکم کند هر چند در عالم خارج موجود نباشد.

و لذا عدم جعل را استصحاب می‌کردیم و می‌گفتیم شارع جعل نکرده است.

اما در این بیان، استصحاب حکمی است که در خارج وجود دارد. مستصحب در این جا حکم فعلی است. می‌گوییم در حق این فرد وقتی بالغ نبود جواز اقدام و ارتکاب است و نمی‌دانیم آیا ترخیص که در حق او وجود داشت هنوز باقی است یا مبدل به منع یا لزوم شده است؟ استصحاب ترخیص می‌کنیم.

در بیان سابق مستصحب عبارت بود از عدم جعل حکم اما در اینجا مستصحب امر عینی خارجی است. در حق این فرد وقتی نابالغ بوده است حکم فعلی او ترخیص است و بعد از بلوغ همان را استصحاب می‌کنیم.

آیا استصحاب حکم فعلی در موارد شک در تکلیف جاری می‌شود؟ هیچ موردی از موارد شک در تکلیف نیست مگر اینکه فرد قبل از بلوغ در آن مرخص بوده است.

مرحوم آقای خویی پنج اشکال بر این بیان مطرح کرده‌اند که چهار تا را جواب داده‌اند و یکی را پذیرفته‌اند:

اشکال اول: عدم تکلیف که استصحاب می‌شود،‌ عدم ازلی است. یعنی عدم تکلیف را به عدم ازلی استصحاب می‌کنید در حالی که نتیجه غیر از آن است.

مرحوم آقای خویی نسبت می‌دهند که مرحوم آخوند این اشکال را به شیخ نسبت داده است.

ایشان می‌فرمایند: مثلا ما عدم جعل شرب تتن در حق این صبی را استصحاب می‌کنیم در حالی که عدم جعل شرب تتن مجعول شارع نیست. آنچه مجعول شارع است جعل است نه عدم جعل.

عدم جعل که اصلا قابلیت جعل ندارد تا عدم آن،‌جعلی باشد بلکه ذاتی است. با استصحاب عدم جعل می‌خواهیم استمرار عدم را استصحاب کنیم. پس آن عدم که مستصحب است مجعول نیست و اثرش هم که عدم عقاب است مجعول نیست بلکه لازمه عقلی عدم جعل است. پس با استصحاب عدم جعل در حق این فرد، می‌خواهیم اثبات کنیم عدم حرمت را. در حالی که عدم حرمت بعد از بلوغ با آن عدم قبل از بلوغ متباین هستند.

عدم متیقن مجعول نیست و آن عدم که می‌توان مجعول باشد یعنی عدم فعلی،‌ حالت سابقه ندارد. بنابراین استصحاب عدم حکم فعلی در اینجا جاری نیست.

و اگر بخواهیم اثر عدم جعل را که عدم عقاب است مترتب کنیم اصل مثبت خواهد بود.

پس نه می‌توان استصحاب عدم جعل حرمت کرد چون عدم امر جعلی نیست و امر ازلی است و نه می‌توان ترتب عقاب را مترتب کرد چون امر عقلی است و تعبدی نیست. پس استصحاب جاری نیست.

بعد از این فرموده‌اند مرحوم آخوند در تنبیه هشتم از تنبیهات استصحاب این را به مرحوم شیخ نسبت داده‌اند که استصحاب عدم جعل حکم ممکن نیست چون عدم حکم، جعلی نیست.

مرحوم آقای خویی دو بیان در رد این مطلب گفته‌اند: اول اینکه شیخ این حرف را نفرموده‌اند و نسبت آخوند ناتمام است چون خود شیخ از قائلین به استصحاب عدم ازلی است. و کسی که اصل عدم ازلی را معتقد است معنا ندارد در اینجا در جریان استصحاب عدم ازلی تشکیک کند. عدم ازلی مجعول نیست با این حال شیخ معتقد به جریان استصحاب است.

دوم اینکه اصلا لازم نیست مستصحب امر مجعولی باشد. بلکه امر غیر مجعول را هم می‌توان استصحاب کرد به شرط اینکه تعبد به آن لغو نباشد. مثلا استصحاب شب و روز می‌کنیم در حالی که جعلی نیستند. هر چند مستصحب امر مجعولی نباشد تا وقتی امکان تعبد به آن ممکن باشد استصحاب صحیح است.

بلکه حتی اگر تعبد به چیزی حدوثا ممکن نباشد و لغو باشد اما بقاءً تعبد به آن ممکن باشد کافی است.

در موارد عدم ازلی، عدم حدوثا اثری ندارد مثلا در ازل وجوب نماز نبوده است وقتی که مکلفی نبوده است. عدم تکلیف در وقتی که مکلفی در خارج نبود به خاطر عدم امکان جعل است. پس عدم ازلی، عدم قابل جعلی نیست اما بقاءً شارع می‌تواند عدم را به وجود منتقض کند. عدم تکلیف بقاءً به دست شارع است هر چند حدوثا به دست شارع نیست. عدم تکلیف در مرحله بقاء جعلی است.

برای امکان استصحاب کافی است که آن چیز در بقاء قابل تعبد باشد هر چند حدوثا قابل تعبد نباشد. در این صورت استصحاب جاری است. شرط استصحاب این است که اثری داشته باشد و اثر گاهی برای مستصحب در همان حدوث متصور است و گاهی در بقاء متصور است. یعنی با اینکه مستصحب در حدوث اثری ندارد اما چون در ادامه اثر دارد برای استصحاب کافی است. پس در جریان استصحاب نیاز نداریم که مستصحب امر مجعولی باشد بلکه همین قدر که استصحاب لغو نباشد کافی است. و لازم نیست مستصحب در حدوث مجعول باشد بلکه همین که در بقاء مجعول باشد کافی است.

در محل بحث ما، استصحاب عدم تکلیف می‌کنیم، مستصحب امر جعلی نیست بلکه ازلی است اما این مانع از جریان استصحاب نیست و این استصحاب لغو نیست و همین که در بقاء اثر داشته باشد کافی است و عدم تکلیف بعد از بلوغ، اثر دارد و این عدم تکلیف بعد از بلوغ جعلی است. لازم نیست اثر استصحاب مجعول باشد بلکه اثر عقلی استصحاب مترتب است و اینجا اثر عقلی استصحاب، عدم عقاب است.

عدم عقاب اثر خود استصحاب است نه اثر اینکه اثر مستصحب باشد. ‌در محل بحث ما، عدم ترتب عقاب هر چند اثر شرعی نیست اما اثر عدم حرمت است که آن عدم حرمت جعلی است. اثر عقلی ‌مترتب می‌شود در جایی که شارع ما را متعبد به ذی الاثر کند. همین که مستصحب قابلیت تعبد داشته باشد برای ترتب آثار عقلی آن هم کافی است.

بر خلاف مستشکل که می‌گفت هم مستصحب باید جعل باشد و هم اثر مترتب بر آن باید جعلی باشد.

مرحوم آقای خویی فرمودند لازم نیست مستصحب جعلی باشد و لازم هم نیست حدوثا اثر داشته باشد.

مرحوم آقای صدر به آقای خویی اشکال کرده‌اند که استصحاب عدم ازلی که شیخ قائلند در شبهات موضوعیه است و اینجا در شبهات حکمیه است و برای شیخ تفصیل ممکن است بنابراین این که آقای خویی گفته‌اند حرف آخوند در نسبت این اشکال به شیخ اشتباه است کلام درستی نیست.

جلسه شصت و یکم ۱۶ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

گفتیم دو بیان برای استصحاب که بتوان با آن اصل برائت را نتیجه گرفت وجود دارد. بیان اول استصحاب به لحاظ مقام جعل و انشاء بود.

بیان دوم استصحاب به لحاظ مقام فعلیت است.

استصحاب به لحاظ مقام جعل و انشاء را بیان کردیم اما به بیان استصحاب عدم جعل و انشاء اشکالی مطرح شده است که این اصل مثبت است. محرک عبد یعنی باعث و زاجر عبد تکلیف فعلی است نه تکلیف انشائی و استصحاب عدم حکم انشائی اگر بخواهد عدم تکلیف فعلی را اثبات کند مثبت است.

عدم انشاء و عدم جعل اثری ندارد بلکه اثر در صورتی اثبات می‌شود که عدم فعلیت را اثبات کنیم و این اصل در این صورت مثبت است چون ما استصحاب عدم انشاء و عدم جعل می‌کنیم و با این اصل عدم انشاء می‌خواهیم اثبات کنیم عدم فعلیت حکم را. و این اصل مثبت است. چون عدم فعلیت حکم لازمه عدم جعل است. فعلیت حکم متوقف بر جعل حکم و تحقق موضوع در خارج است و ما می‌خواهیم با اثبات عدم جعل، اثبات کنیم عدم فعلیت حکم را که این اصل مثبت است.

مرحوم آقای خویی دو جواب از این اشکال بیان کرده‌اند. جواب اول که یک جواب نقضی است این است که استصحاب عدم نسخ هم همین طور است. وقتی عدم نسخ حکم را استصحاب می‌کنیم لازمه‌اش این است که حکم فعلی است چون موضوعش که در خارج محقق است و با استصحاب جعل، انشاء را هم اثبات می‌کنیم.

با این استصحاب عدم نسخ، فعلیت حکم را اثبات می‌کنیم.

و بعد جواب حلی می‌دهند که فعلیت چیزی ورای جعل نیست. اینکه شارع حکم را جعل کند یعنی بر یک موضوع خاصی حکم را مترتب کرده است. از این حکم به لحاظ مقامی که موضوع هم در خارج محقق شود تعبیر به حکم فعلی می‌کنند. فعلی چیزی جدای از جعل حکم نیست. حکمی که جعل شده است تا وقتی موضوعش در خارج محقق نشود اثری ندارد و وقتی موضوع در خارج محقق شد اثر پیدا می‌کند اما اثری که در هنگام تحقق موضوع وجود دارد اثر جعل است نه اثر چیز دیگری باشد. و لذا فعلیت لازمه جعل نیست و آن اثر، اثر خود جعل است نه اینکه از لوازم جعل باشد.

بعد ایشان فرموده‌اند با این بیان روشن شد که ما نیازی به اصل برائت نداریم و همه آثار برائت با استصحاب قابل اثبات است.

این فرمایش ایشان مطابق مصباح الاصول است که ایشان می‌فرمایند اصلا ما دیگر نیازی به اصل برائت نداریم.

ایشان بعد از این دو اشکال مطرح می‌کنند و جواب می‌دهند که در حقیقت می‌خواهند اثبات کنند دیگر نیازی به اصل برائت نیست.

اشکال اول این است: استصحاب عدم جعل همه جا معارض دارد. استصحاب عدم جعل حرمت شرب تتن معارض با استصحاب عدم جعل اباحه برای شرب تتن است.

ایشان دو جواب از این اشکال بیان می‌کنند:

۱. اباحه و ترخیص امر وجودی نیست تا نیاز به جعل داشته باشد تا استصحاب نافی آن باشد. اگر اباحه امر وجودی بود و رخصت در انجام کار امر وجودی بود در اینجا می‌گفتیم استصحاب آن را نفی می‌کند. عدم المنع برای رخصت کافی است. اگر رخصت عدم المنع باشد استصحاب نمی‌تواند آن را نفی کند. استصحاب نمی‌تواند امر عدمی را نفی کند بلکه امر وجودی را نفی می‌کند. این جواب در حقیقت نفی معارض می‌کند و می‌گوید اصلا استصحاب عدم اباحه نداریم تا معارض با استصحاب عدم حرمت باشد.

۲. فرض کنیم اباحه هم امر وجودی باشد و مسبوق به عدم باشد. استصحاب نفی حرمت می‌کند و نفی اباحه هم می‌کند اما این دو تعارضی با یکدیگر ندارند. هر چند علم به کذب یکی از آنها داریم اما محذوری در جریان آنها نیست چون از جریان استصحاب ترخیص در مخالفت عملیه قطعیه پیش نمی‌آید. ملاک تعارض اصول این است که اگر هر دو جاری باشند ترخیص در مخالفت عملیه قطعیه پیش بیاید اما در مواردی که ترخیص در مخالفت عملیه قطعیه پیش نیاید اصول تعارضی با یکدیگر ندارند. و در اینجا جریان این دو استصحاب مخالفت عملیه پیش نمی‌آید. حرمت با یک استصحاب نفی می‌شود و اباحه هم با یکی دیگر و اگر مکلف مرتکب شود مخالفت عملیه پیش نمی‌آید چون استصحاب عدم اباحه، نمی‌تواند اثبات حرمت کند.

ان قلت: استصحاب در شبهات حکمیه می‌تواند اثر برائت را استصحاب کند اما در شبهات موضوعیه استصحاب نمی‌تواند اثر برائت را استصحاب کند. مثلا جایی که فرد شک دارد این مایع خمر است یا نه. یقین دارد که شارع جعل حرمت بر خمر کرده است و این مایع اگر خمر هم باشد یقینا شارع بر این مورد خارجی خاص جعل حرمت نکرده است و لذا استصحاب جاری نیست. پس در شبهات موضوعیه اصل برائت باید جاری باشد.

جوابی که به این اشکال بیان کرده‌اند این است که استصحاب در شبهات موضوعیه هم جاری است. حکم شارع، منحل است. مثلا وقتی شارع حکم به حرمت خمر کرده است این حکم منحل به تمام خمر‌های موجود در عالم خارج است. و لذا وقتی مایع مشکوک است، شک در جعل حرمت بر آن هست و این مسبوق به عدم است چون شارع در یک زمانی خمر را حرام ندانسته بود و نمی‌دانیم بر این مایع جعل حرمت کرده است یا نه؟ استصحاب عدم حرمت می‌کنیم.

و بر فرض که در شبهات موضوعیه این استصحاب حکمی جاری نباشد ما در شبهات موضوعیه استصحاب عدم ازلی و در برخی موارد عدم نعتی داریم. وقتی این مایع موجود نبود خمر نبود اما نمی‌دانیم وقتی موجود شد خمر موجود شد یا غیر از آن. استصحاب عدم خمریت جاری است و به واسطه آن عدم حرمت اثبات می‌شود.

و در بعضی از صور استصحاب عدم نعتی هم جاری است. مثلا این مایع ابتداء خمر نبود چون فرایند تولید خمر زمان بر است و نمی‌دانیم بعدا خمر شده است یا نه؟ استصحاب عدم خمریت می‌کنیم.

و لذا مرحوم آقای خویی مطابق این تقریر، دیگر نیازی به اصل برائت نیست. (مصباح الاصول جلد ۲ صفحه ۲۸۸ به بعد)

اما در دراسات اینجا اشکال دیگری مطرح شده است که با این بیان دلیل برائت لغو خواهد بود. اگر قرار باشد در همه جا استصحاب جاری باشد دلیل برائت لغو است و لذا برای دفع لغویت باید استصحاب را جاری ندانیم.

از این اشکال دو جواب داده‌اند:

اول: اصل برائت جاری است اما نکته جریان برائت این است که استصحاب جاری است. ادله برائت که نگفته است برائت به چه نکته‌ای جاری است. حدیث رفع می‌گوید رفع ما لایعلمون و نکته این جریان استصحاب است. در حقیقت ادله برائت برخی از موارد جریان استصحاب را بیان کرده است.

دوم: جریان برائت ثمره عملی دارد و در سه جا این ثمره مشخص می‌شود:

۱. همان موردی که در کلام مرحوم آخوند بود. موارد توارد حالتین استصحاب جاری نمی‌شود چون مبتلا به معارض است اما اصل برائت جاری می‌شود. و در شبهات موضوعیه این مثال زیاد دارد هر چند در شبهات حکمیه مثال نداشته باشد و همین برای دفع لغویت کافی است.

۲. در بحث اقل و اکثر ارتباطی. استصحاب عدم تعلق حکم به اکثر و مقید معارض است با استصحاب عدم تعلق حکم به مطلق است و لذا جاری نیست. اما اصل برائت در اکثر جاری است.

۳. در بعضی از امور اثر بر عنوان اباحه مترتب است. و با استصحاب نمی‌توان اثر اباحه را مترتب کرد. عدم منع و عدم حرمت نمی‌تواند اثر اباحه را ثابت کند. مثلا گفته‌اند با لباسی می‌تواند نماز خواند که از حیوان حلال گوشت باشد و استصحاب نمی‌تواند اثبات حلیت کند. اگر عدم المنع بخواهد حلیت را اثبات کند اصل مثبت است.

با این دو جواب ایشان خواسته است بگوید اگر اصل برائت محدود به موارد استصحاب باشد مشکلی ندارد علاوه بر اینکه این طور نیست که اصل برائت محدود به موارد استصحاب باشد.

جلسه شصتم ۱۵ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

گفتیم یکی از بحث روایاتی که بر اصل برائت می‌توان به آنها استدلال کرد روایات دال بر استصحاب است که یا در تمام موارد اصل برائت یا در اکثر مواردش استصحاب جاری است و استصحاب همان اثری را که برائت مستفاد از حدیث رفع و ... دارد استصحاب نیز همان اثر را دارد.

بله در موارد توارد حالتین استصحاب مبتلا به معارض است همان طور که مرحوم آخوند فرمودند اما چنین موردی در شبهات حکمیه نداریم.

گفتیم مرحوم آقای خویی استصحاب را به عنوان دلیل مستقلی از روایات ذکر کرده‌اند و این عجیب است چون از نظر اکثر متاخرین و علمای ما استصحاب مستند به روایات است و لذا دلیلی جدای از روایات نیست.

آیا استصحاب می‌تواند نتیجه اصل برائت را افاده کند؟ دو بیان برای جریان استصحاب در شبهات حکمیه مطرح شده است که یک بیان آن به استصحاب در مرحله جعل و انشاء بر‌می‌گردد و یک بیان به استصحاب در مرحله فعلیت و مجعول بر‌می‌گردد.

فعلیت به ملاکی که مرحوم نایینی و متاخر از او معهود است نه فعلیت به ملاک مرحوم آخوند.

یک مرحله از حکم انشاء است که متوقف بر وجود خارجی موضوع نیست و چه بسا اصلا انشاء حکم مانع از وجود خارجی موضوع شود. برای انشاء حکم صرف تصور موضوع کافی است چه آن موضوع وجود خارجی داشته باشد یا نداشته باشد بلکه حتی اگر معرضیت وجود خارجی هم نداشته باشد جعل و انشاء حکم اشکالی ندارد و گفتیم چه بسا بعضی مواقع حکم برای جلوگیری از وجود خارجی موضوع انشاء می‌شود. برای صحت جعل کافی است که جعل لغو نباشد و لغویت به دو نکته قابل دفع است یا اینکه موضوع در خارج موجود است و یا اینکه اگر انشاء نباشد معرضیت وجود دارد و انشاء برای جلوگیری از وجود آن است.

بسیاری از حدود غلیظی که شارع جعل کرده است برای این است که موضوع آنها در خارج محقق نشود.

و مرحله دیگر فعلیت حکم است. یعنی مرحله‌ای که موضوع در خارج عینیت پیدا می‌کند که در این فرض حکم در خارج عینیت پیدا می‌کند.

اما بیان استصحاب به لحاظ مرحله جعل و انشاء این است که قبل از اینکه شارع تشریع کند نسبت به موضوعی که حکمش مشکوک است یقینا جعلی نکرده است نمی‌دانیم بعد از تشریع جعل حکم کرده است یا نکرده است؟ عدم جعل حکم نسبت به این موضوع را استصحاب می‌کنیم.

حال می‌توان به لحاظ حالت قبل از شرع لحاظ کرد یا به لحاظ ابتدای تشریع که فقط احکام بسیار بسیار محدودی جعل شده‌اند.

مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که آنچه یقینی است عدم قبل از شرع است و آنچه مشکوک است عدم بعد از شرع است. یکی از این‌ها عدم محمولی است و یکی عدم نعتی است.

عدم قبل از شرع عدم محمولی است و اصلا دینی نبود تا حکمی باشد سالبه به انتفای موضوع است و عدم بعد از شرع عدم نعتی است. یعنی عدم منتسب به شارع است نمی‌دانیم شارع بعد از تصدی تشریع حکمی جعل کرده است یا نه؟ یعنی اتصاف شارع به عدم جعل اینجا مشکوک است در حالی که در مرحله قبل از تشریع سالبه به انتفای موضوع است و لذا اینجا موضوع متفاوت است و قابلیت استصحاب ندارد. این قیاس است نه استصحاب. اثبات یکی با دیگری مثبت است.

این همان اشکالی است که در بحث استصحاب عدم ازلی هم مطرح شد و گفتیم ایشان در اصطلاحات عدم محمولی و عدم نعتی مطابق اصطلاح متعارف صحبت نکرده‌اند اما در هر صورت منظور ایشان روشن است.

با بیان ما این اشکال مندفع است که حتی بعد از اینکه شارع متصدی تشریع هم شد می‌دانیم که در مورد این موضوع مشکوک حکمی جعل نکرده بود خصوصا که احکام تدریجی بوده‌اند.

انشاء احکام ازلی نیست بلکه همان وقتی است که شارع آن را ابراز می‌کند و انشاء متقوم به ابراز است پس تا وقتی که شارع ابراز نکرده است انشائی هم نکرده است.

مبدأ انشاء‌ را هر وقت که بدانیم بالاخره انشاء امر حادثی است و امر ازلی نیست. لذا در همان ابتدای تشریع که شارع جعل حکم کرده است این مورد را جعل نکرده است و بعد استصحاب عدم جعل می‌کنیم.

اشکال نشود که ما از کجا می‌دانیم که شارع در ابتدا همه احکام را جعل نکرده است؟ چون ظاهر این است که انشاء همان موقعی است که پیامبر آن را ابراز می‌کنند و این طور نیست که قبل از آن انشائی صورت گرفته باشد و دلیلی بر این مساله نداریم.

و بر فرض که این احتمال را بدهیم و بگوییم یقین نداریم جواب این است که بین این دو عدم تفاوتی نیست. یعنی این جا دو عدم نداریم بلکه یک عدم است و لذا همان عدم قبل از تشریع را می‌توان استصحاب کرد حتی بعد از تشریع.

لوازم مستصحب حجت نیستند و اصل مثبت است اما لوازم استصحاب حجت است. مثلا اینکه این حادث نبوده است لازمه‌اش تحقق بعد از این است و این اصل مثبت است اما مثلا ترتب اثر از لوازم استصحاب است نه از لوازم مستصحب و لذا استصحاب حکم به ترتب اثر می‌کند.

و در محل بحث ما لوازم مستصحب ثابت نمی‌شود اما آثار خود استصحاب مترتب است.

جلسه پنجاه و نهم ۱۴ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

مرحوم شیخ بر حجیت اصل برائت در شبهات حکمیه به اجماع استدلال کرده‌اند و چند بیان برای آن فرمودند.

برگشت این وجوه به دو اصل برائت متفاوت است یکی اصل برائت محکوم ادله احتیاط و دیگری اصل برائت معارض با ادله احتیاط.

بیان اجماع بر اصل برائتی که محکوم ادله احتیاط است به این بیان بود که اخباریین و اصولیین اجماع بر جریان اصل برائت دارند در جایی که حکم واقعی نه بنفسه و نه به دلیل وجوب احتیاط وصول پیدا نکند.

شیخ این وجه را پسندیده‌اند اما این بیان از اجماع برای ما سودی ندارد و حق با مرحوم آخوند است. این اجماع مدرکی است و از باب اجماع بر قاعده قبح عقاب بلابیان است که اخبارییون هم آن را قبول دارند.

مرحوم شیخ سه بیان برای اجماع دال بر اصل برائت معارض با ادله احتیاط ذکر می‌کنند:

۱. اجماع همه علماء (قبل از اخباریین) و خصوصا قدماء بر این است که در شبهات بدویه حکم به برائت می‌شود. این اجماع هم بر کبری است و هم بر صغری. یعنی جایی که حکم واقعی چیزی معلوم نباشد حکم به برائت می‌شود و بالفعل حکم به عدم لزوم احتیاط می‌شود. یعنی نه حکم واقعی معلوم است و نه دلیل بر وجوب احتیاط را قبول دارند.

برای این بیان مرحوم شیخ عبارات قدماء و علماء را نقل کرده‌اند.

اشکال مرحوم آخوند به این بیان هم وارد است. چون احتمال مدرکی بودن این اجماع وجود دارد. و علماء بر اساس قاعده قبح عقاب بلابیان یا نصوص و روایات قائل به برائت شده‌اند. و گفتیم اجماع مدرکی و محتمل المدرکیة ارزشی ندارد و باید مدرک آن را بررسی کرد.

۲. بیان بعدی نقل اجماعات و شهرت توسط علماء است. و عباراتی را از علماء نقل کرده‌اند که در آنها علماء ادعای اجماع بر اصل برائت کرده‌اند. در حقیقت این اجماع منقول است و بیان سابق اجماع محصل بود.

مرحوم شیخ می‌فرمایند از جمله مدعیان اجماع، ابن ادریس است و از ایشان کلامی را نقل می‌کند که گفته است محصلین اصحاب معتقدند دلیل بر حکم شرعی کتاب و سنت و اجماع است و اگر دلیل نبود عقل است. و شیخ گفته است منظور از عقل همان اصل برائت است.

اما باید گفت عقلی که ایشان گفته است معنای عامی دارد که ممکن است اصل برائت هم جزو آن باشد. و حتی در بعضی موارد اصل احتیاط است. ایشان ادراک اشخاص را عقل می‌داند و به طور کلی هر دلیل غیر نقلی را دلیل عقلی می‌داند.

اما این بیان هم ناتمام است و اشکال مرحوم آخوند به این بیان هم وارد است و این اجماع نیز مدرکی است یا محتمل المدرکیة است.

۳. اجماع متشرعه از مسلمین. یعنی اجماع بر اصل برائت در شبهات داریم از همه مسلمین. یعنی مسلمانان همین که منع از چیزی برایشان ثابت نشده باشد بنای آنها بر ارتکاب است. این بیان در حقیقت ادعای سیره مسلمین است و عام از اجماع علماء است.

اینکه شیخ از این تعبیر به اجماع کرده است چون جریان اصل برائت در شبهات حکمیه برای علماء ممکن است و برای عموم مردم امکان ندارد چون اصل برائت مشروط به فحص است و برای عامی فحص در موارد شبهه حکمیه امکان ندارد.

این بیان اجماع عملی علماء مسلمین است بلکه سیره علماء غیر مسلمان هم هست و همه علمای ادیان دیگر غیر از اسلام نیز اصل برائت را جاری می‌دانسته‌اند و در موارد شک رجوع به اصل برائت می‌کردند.

مرحوم شیخ خودشان به این بیان اشکالی می‌کنند و می‌فرمایند این سیره شاید بر اساس قاعده قبح عقاب بلابیان باشد.

اما این اشکال صحیح نیست چون درست است که اجماع مدرکی حجت نیست اما سیره مدرکی حجت است. اگر سیره معاصر با معصوم علیه السلام ثابت شود حتی اگر سیره بر اساس مدرک باشد باز هم حجت است. و لذا ما گفتیم همه مانع از حجیت در اجماعات مدرکی این است که معاصرت اجماع با معصوم را نمی‌توانیم کشف کنیم و گرنه اگر کشف کنیم یقینا حجت است.

گفتیم در اجماعات مدرکی چون نمی‌توانیم معاصرت با معصوم را کشف کنیم حجیت ندارد اما اگر ما اجماع اصحاب در زمان امام معصوم را کشف کردیم حتی اگر بر اساس مدرک اشتباه و غلطی باشد باز هم حجت است چون نشان می‌دهد اما معصوم علیه السلام نیز آن نظر را قبول داشته است لذا اجماع علماء شکل گرفته است.

گفتیم در اجماعات غیر مدرکی وقتی هیچ مدرکی بر مساله نیست و علماء هم حتما به خاطر دلیلی فتوا می‌دهند لذا کشف می‌کنیم که این اجماع از ارتکاز اصحاب ائمه علیهم السلام است.

و لذا اگر مرحوم شیخ بتواند اثبات کند سیره همه علماء در زمان ائمه معصومین و حتی علمای غیر مسلمان بر جریان اصل برائت است همین برای حجیت اصل برائت کافی است حتی اگر یقین به مدرک آن داشته باشیم. لذا این سیره حتی اگر یقینا مستند به قاعده قبح عقاب بلابیان باشد باز هم حجت است و با این بیان ما حتی می‌توانیم آن مدرک را تصحیح کنیم نه اینکه اصل سیره را غیر معتبر بدانیم.

از نظر ما این بیان تمام است و اشکالات مرحوم شیخ و آخوند تمام نیست.

از همین جا بیان دیگری برای اجماع قابل بیان است. ما قبلا گفتیم در مسائلی که عموم ابتلاء در آن وجود دارد چنانچه حکمی مشهور و معروف شود حق همان است چون نفس عمومیت ابتلاء اقتضا می‌کند که موقف شریعت در آن مورد مشهور و معروف باشد نه شاذ و نادر و لذا اگر در مسائلی که عموم ابتلاء به آن هست قولی مشهور و معروف باشد یقینا حق همان است حتی اگر قول غیر مشهوری هم باشد و لذا گفتیم اینکه در مقبوله عمر به حنظله آمده بود که در مشهور لاریب فیه گفتیم منظور یعنی حقیقتا ریب در آن نیست و لذا ما شهرت در مسائل عام الابتلاء را پذیرفتیم و گفتیم نشان از موقف شریعت دارد.

و در محل بحث ما ابتلای مردم و علماء به شبهات حتی شبهات حکمیه بسیار زیاد است و همین شهرت اصل برائت در این مساله عام الابتلاء کاشف از قول امام معصوم علیه السلام است و اگر ائمه ردع از این داشتند اصل برائت مشهور نمی‌شد و اصل احتیاط مشهور می‌شد.

بنابراین اگر مورد نظر ائمه اصل احتیاط بود حتما همان مشهور می‌شد و از عدم شهرت آن کشف می‌کنیم که اصل احتیاط در این موارد جاری نیست.

و بیان دیگر اینکه همین که اصل برائت مشهور شده است نشان از صحت این قول و تایید ائمه دارد.

بیان دیگری از اجماع نیز قابل بیان است و آن هم همان بیانی است که ما در سابق در مساله اجماع گفتیم که از اجماع در نزد اهل سنت استفاده کنیم. قول به برائت مساله‌ای تقریبا اجماعی نزد اهل سنت است و در کلام ائمه ما ردعی از آن وارد نشده است چه اگر این کار اشتباه بود باید حتی بیش از آنچه از نهی در مورد قیاس وارد شده است در مورد نهی از اصل برائت وارد می‌شد چرا که قیاس در موارد محدودتری نسبت به اصل برائت در نزد اهل سنت جاری است. در حالی که در روایات ما چنین نهی از اصل برائت وارد نشده است.

جلسه پنجاه و هشتم ۱۳ بهمن ۱۳۹۲

منتشرشده در اصول سال ۹۳-۱۳۹۲

برخی از روایات به عنوان مدرک اصل برائت بیان شدند. چند روایت دیگر هم در کلمات بزرگان وجود دارد اما در دلالت آنها بحث است.

از جمله روایاتی که ذکر شده است و در کلام مرحوم شیخ هم به  آن اشاره شده است روایت عبدالاعلی است.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ شَيْئاً- هَلْ‏ عَلَيْهِ‏ شَيْ‏ءٌ قَالَ لَا.  (الکافی جلد ۱ صفحه ۱۶۴)

گفته شده است این روایت دال بر عدم ثبوت عقوبت است. شیء به معنای تبعه و از جمله عقاب برای کسی که علم به حکم ندارد.

کسی که چیزی را نداند آیا تبعه‌ای به دنبال دارد آیا گناهی کرده است آیا عقوبتی دارد؟ امام جواب داده‌اند نه.

تبعه و عقوبت بر کسی است که علم داشته باشد و کسی که علم نداشته باشد چیزی بر او نیست.

مرحوم شیخ اشکال کرده‌اند که این روایت مربوط به جهل به حکم نیست آنچه محل بحث ما ست این است که شخص مکلف است اما عالم به حکم نیست اما آنچه در این روایت آمده است من لم یعرف شیئا هست یعنی اشخاص قاصر. کسی که هیچی نمی‌داند. کسی که قاصر است آیا عقوبتی بر عهده او هست؟ امام جواب داده‌اند نه.

قاصر به معنای ابله و ... کسانی که اهل تشخیص و معرفت کامل نیستند همان که در روایات آمده است خیلی از زن و بچه‌ها این طوری هستند. که مثلا شیعه نبودن آنها نه بر اساس معرفت و عناد و ... باشد بلکه از باب اینکه چیزی نمی‌دانند معتقد به شیعه نشده‌اند.

من لم یعرف شیئا یعنی کسی که تشخیص نمی‌دهد و بر اساس تشخیص و فهم مذهبی را انتخاب نکرده است بلکه بر اساس تقلید محض کاری کرده است.

پس روایت نمی‌خواهد کسی را که مثلا حکم چیزی را نمی‌داند شامل است. به تعبیر دیگر شیخ می‌خواهد بگوید من لم یعرف شیئا یعنی لایعرف هیچ چیزی را. یعنی معنای اسمی منظور است نه اینکه معنای حرفی مد نظر باشد اینکه در هر موردی چیزی را نمی‌داند بلکه کسی که هیچ چیز را نمی‌داند.

به نظر می‌رسد حق با مرحوم شیخ است اما با تقریب دیگری. آنچه در روایت آمده است من لم یعلم شیئا نیست. اگر چنین تعبیری بود می‌گفتیم روایت دال بر برائت است اما در روایت من لم یعرف است و عرفان به معنای شناخت است. عدم شناخت غیر از عدم علم است و به دو معنای متفاوت به کار می‌برند. کسی که حرمت شرب تتن را نمی‌داند و احتمال می‌دهد که حرام هم باشد اینجا عدم معرفت در مورد او صدق نمی‌کند چون او می‌فهمد که حرمت و وجوب چیست. اما حرمت یا وجوب را نمی‌داند. شناخت با دانستن و علم متفاوت است.

من لم یعرف شیئا یعنی کسانی که شناخت ندارند. شناخت نداشتن معنایش نداشتن نوعی اطلاع عمقی و معرفت است و ندانستن را عدم معرفت نمی‌دانند. بله هر علمی متضمن شناخت هم هست اما عدم علم متضمن عدم شناخت نیست.

کسی که نمی‌داند این مایع خمر است یا نه لزوما صدق نمی‌کند که خمر را نمی‌شناسد.

کسانی که قدرت ادراک و شناخت ندارند چیزی بر آنها نیست و این در روایات متعدد آمده است که کسانی که اهل موقف و یک عقیده ثابت نیستند و به هر کجا بروند به همان طرف سوق پیدا می‌کنند.

لذا روایت دال بر اصل برائت نیست.

این تمام بحث در روایاتی بود که به آن بر برائت استدلال شده است و عمده آن روایت رفع بود و غیر از آن سندا یا دلالتا مشکلی داشتند و دال بر اصل برائت نبودند.

یک مساله باقی است و آن اینکه یکی از ادله محکمی که بر اصل برائت مطرح است حدیث استصحاب است. اگر چه مرحوم آقای خویی استصحاب را به عنوان دلیل مستقلی بر اصل برائت ذکر کرده‌اند اما به نظر ما این دلیل در کنار سنت قابل بیان است.

گفته شده است که مکلف وقتی شک در حرمت چیزی دارد و این شیء مسبوق به عدم حرمت قبل از بلوغ است یا مسبوق به عدم حرمت قبل از تحقق موضوع است یا مسبوق به عدم حرمت قبل از تشریع است. و همه این‌ها استصحاب عدم نعتی است و هیچ کدام استصحاب عدم ازلی نیست.

بنابراین مشمول دلیل استصحاب است و با استصحاب اصل برائت ثابت است.

این استصحاب با اینکه در شبهات حکمیه است و مرحوم آقای خویی بین شبهات حکمیه و موضوعیه تفصیل داده است اما این استصحاب را ایشان قبول دارند و شبهه معارضه‌ای که ایشان در شبهات حکمیه جاری می‌دانند و به همین خاطر استصحاب را جاری نمی‌دانند در اینجا ایشان آن معارضه را قبول ندارند.

جریان استصحاب به سه شکل قابل تصویر است:

به احتساب ظرف قبل از بلوغ. این فرد قبل از بلوغ که یقینا مکلف به تکلیف نبوده‌ است و نمی‌داند بعد از بلوغ آیا در این مورد هم عدم تکلیف منتقض شده است یا نشده است استصحاب عدم می‌کند. به وجوب و یا حرمتی (به نحو عدم نعتی) مکلف نبود و الان هم مکلف نیست. و لذا موضوع محفوظ است قبل از بلوغ و بعد از بلوغ.

به احتساب ظرف قبل از تحقق موضوع هم استصحاب قابل تصور است. چون در تکالیف موضوع مفروض الوجود است و بعد از فعلیت موضوع تکلیف فعلیت پیدا می‌کند. قبل از تحقق موضوع که یقینا تکلیف نبود و الان که موضوع تحقق پیدا کرده است نمی‌داند این موضوع حکمی دارد یا ندارد استصحاب عدم حکم جاری است.

و به احتساب قبل از شریعت. قبل از نزول شریعت تکلیفی نبود و بعد از شک همان حالت عدم را استصحاب می‌کند.

استصحاب در این موارد هیچ کدام از شبهات استصحاب عدم ازلی را ندارد. و روایات استصحاب از روایاتی است که هم از نظر سندی و هم از نظر دلالی معتبر و محکم هستند.

و این حکم و این استصحاب عام است و در همه موارد جاری است.

و تفاوتی در حجیت استصحاب بین مساله فقهی و مساله اصولی نیست. روایات استصحاب همان طور که در مساله فقهی حجت هستند در مساله اصولی هم حجت هستند. و در جلسه آینده مفصل در مورد آن بحث خواهیم کرد.

مرحوم آخوند دلالت برخی از روایات را بر اصل برائت تمام می‌دانستند. بعد از این مرحوم آخوند وارد مبحث اجماع شده‌اند و اجماع را به عنوان دلیل دیگری بر اصل برائت ذکر کرده‌اند.

مرحوم شیخ مفصل در مورد اجماع بحث کرده‌اند اما مرحوم آخوند فرموده‌اند تمسک به اجماع منقول بر فرض حجیتش در این مساله ناتمام است بعد از اینکه در این مساله دلیلی مثل قاعده قبح عقاب بلابیان و ... داریم.

در حقیقت ایشان می‌فرمایند این اجماع مدرکی است و نمی‌توان به این اجماع به عنوان یک دلیل تعبدی تمسک کرد.

مرحوم شیخ چند تقریب برای اجماع ذکر کرده‌اند که یک تقریب آن محکوم ادله احتیاط خواهد بود و دو تقریب دیگر آن معارض با ادله احتیاط است.

تقریب اول این است که اجماع داریم از اصولیین و اخباریین بر اینکه اگر در قضیه‌ای حکم واقعی معلوم نباشد و دلیلی هم بر وجوب احتیاط نداشته باشیم مساله محکوم برائت است. برائت به معنای عدم تکلیف و عدم تنجز تکلیف.

در جایی که نه حکم واقعی معلوم است و نه حکم ثانوی و طریقی وجوب احتیاط معلوم باشد حکم برائت است. البته اخباری می‌گوید در مورد شبهات حکمیه دلیل بر وجوب احتیاط داریم و اصولی منکر آن است. نزاع این دو در صغری است که آیا دلیل بر وجوب احتیاط بر خلاف قاعده اولیه داریم یا نداریم. و شاهدش این است که اخباری در شبهات وجوبیه قائل بر برائت است پس معلوم می‌شود از نظر اخباری هم اگر حکم واقعی معلوم نباشد و دلیلی بر احتیاط هم نداشته باشیم قائل به برائت است گویا اختلاف فقط در این است که نصی بر وجوب احتیاط داریم یا نداریم.

تقریب دوم از اجماع در کلام مرحوم شیخ تقریبی است که اخباری‌ها از آن خارجند. اجماع داریم که جایی که حکم شیء‌ بعنوانه معلوم نیست حکم بر عدم تنجز تکلیف می‌شود چرا که دلیلی بر وجوب احتیاط نداریم و وقتی وجوب یا حرمت چیزی معلوم نبود مورد مجرای حکم برائت و عدم تنجز تکلیف است.

اینجا می‌خواهند بگویند در یک زمانی همه اصولی هستند یعنی در آن وقتی که هنوز اخباری‌ها شکل نگرفته‌اند اینجا اجماع از همه علماء است. یعنی همه علماء در زمانی قائل بودند که در شک در تکلیف حکم به برائت می‌شود و این قبل از پیدایش اخباری‌ها بوده است و این مهم نیست اجماعی که به درد می‌خورد اجماع متقدمین است نه علمای متاخر. تمام علمای سابق این گونه قائل بوده‌اند.

مرحوم شیخ بعد تفصیل بحث را مطرح می‌کنند و از قدماء نقل کلام می‌کنند از کلینی و صدوق و ... نقل قول می‌کنند.

شیخ اجماع علماء را (نه به قید اصولی یا اخباری) بر حکم به برائت در شبهات حکمیه ادعا می‌کنند.

از مرحوم کلینی نقل می‌کنند که ایشان در موارد تعارض بین دو روایت حکم به تخییر کرده است در حالی که بعد از تساقط اگر رجوع به اصل شود مرجع اصل احتیاط باید باشد پس معلوم است ایشان معتقد به برائت بوده است.

مرحوم صدوق نیز در اعتقادات فرموده‌اند که اعتقاد ما نسبت به چیزی که در آن نهی وارد نشده است این است که بر اباحه است. و ظاهر این تعبیر این است که نه تنها خودش قائل به برائت است بلکه اساتیدش نیز قائل به برائت بوده‌اند. چون ظاهر تعبیر اعتقادنا این است.

بعد کلامی را از مرحوم شیخ طوسی نقل می‌کنند که ایشان اگر چه در عده در مساله اینکه اصل اشیاء قبل از شرع اباحه است یا حذر است یا توقف است موافق با شیخ مفید قائل به توقف شده است اما در موارد دیگر تصریح دارند که ما ابائی از اینکه حکم به اباحه بکنیم نداریم از باب نقل. عقلا هر چند توقف بود اما نقلا در موارد شک قائل به برائت هستیم.

و همین طور نقل کرده‌اند تا اینکه به محقق رسیده‌اند که ایشان هم معتقد به اصل برائت است. و دیگر از علامه و متاخر از او اصل برائت از امور معروف است.

تا اینجا ایشان گفتند حکم به برائت اجماعی است و قول به احتیاط حادث است و از زمان اخباری‌ها این قول بروز پیدا کرده است. پس مساله اصل برائت اجماعی است.

تقریب سوم اجماع عقلاء است. یعنی علماء بما انهم عقلاء اجماع بر اصل برائت دارند. چه مسلمان و چه غیر مسلمان و لذا در همه اعصار در صورت عدم دلیل بر حرمت چیزی، حکم به حلیت آن می‌کردند.

صفحه5 از9

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است