اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

اصول سال ۹۶-۱۳۹۵ (129)

جلسه صد و پانزدهم ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

بحث در توجیه جریان استصحاب در زمان و زمانیات بود. البته برخی از بزرگان منکر جریان استصحاب در زمان و زمانیات هستند. حتی از خود کلام شیخ تردید در این مساله استفاده می‌شود و مثل مرحوم آقای بروجردی منکر جریان استصحاب در زمان و زمانیات هستند.

تا کنون سه بیان را (دو بیان از آخوند و یک بیان از مرحوم اصفهانی در تقریر کلام شیخ) ذکر کرده‌ایم.

بیان دیگری که در کلام مرحوم اصفهانی ذکر شده است مبتنی بر جریان اصل عدم حادث است. یعنی به جای اینکه بقای روز را استصحاب کنیم، عدم حدوث شب را استصحاب می‌کنیم. در این صورت مشکلاتی که در استصحاب روز وجود داشت، جواب داده می‌شود.

مرحوم اصفهانی این بیان را ناتمام می‌دانند نه به خاطر اینکه استصحاب عدم حدوث شب، مثبت است بلکه چون همان اشکالی که استصحاب بقای روز وجود داشت در استصحاب عدم حدوث شب هم وجود دارد.

عدم شب در آن اول، غیر از عدم شب در آن دوم است. این دو عدم است. همان طور که وجود روز در آن اول غیر از روز در آن دوم است، عدم هم همین طور است. این طور نیست که عدم شب در آن اول، همان عدم شب در آن دوم باشد.

عرض ما این است که استصحاب عدم حدوث شب دو بیان دارد. یکی عدم حدوث شب به مفاد لیس تامه است و دیگری عدم لیلیت به مفاد لیس ناقصه و نفی اتصاف است.

اگر منظور از استصحاب عدم اللیل مفاد لیس تامه باشد، یعنی شب نبود و الان شب نیست، در این صورت اصل مثبت نیست و اگر اثری بر عدم شب مترتب باشد، با این استصحاب قابل اثبات است. و این عدم، متعدد نیست و تمایزی ندارد. آنچه موضوع اثر است نه در آن قبل بود و در این آن است و این از قبیل استصحاب در امور قار است. اما متوقف بر این است که این عدم موضوع حکم شرعی باشد.

اما اگر منظور مفاد لیس ناقصه و عدم اتصاف باشد اشکال مرحوم اصفهانی صحیح است و همان اشکالی که در استصحاب روز وجود داشت همان اشکال در استصحاب عدم اللیل هم جاری است.

بیان پنجم مستفاد از کلمات خود مرحوم اصفهانی است و شاید تحلیلا به همان بیان مرحوم آخوند برگردد.

ایشان فرموده‌اند اشکال جریان استصحاب در زمان و زمانیات این بود که وحدت موضوع و وحدت متعلق یقین و شک شرط جریان استصحاب است و در زمان و زمانیات به خاطر تخلل عدم، وحدتی وجود ندارد. اما به نظر می‌رسد اینجا اشتباهی رخ داده است آن عدمی که در اثنای تدریجیات هست، مقوم وجود است و عدمی مخل به جریان استصحاب است که ناقض وجود باشد.

امور تدریجی متقوم به وجود و عدمند یعنی باید آن اول معدوم شود و آن دوم به وجود بیاید، تا امر تدریجی تحقق پیدا کند و گرنه اگر آنچه به وجود آمده است معدوم نشود، امر تدریجی نیست. بنابراین این عدم مقوم و رکن امور تدریجی است.

و هر عدمی مخل به جریان استصحاب نیست آن عدمی مخل به جریان استصحاب است که نقض وجود باشد به طوری که اگر بعد از آن وجودی محقق شود، استمرار و بقای وجود سابق محسوب نشود بلکه وجود بعد از عدم باشد.

روشن است که در امور تدریجی این نیست و مقوم وجود تدریجیات تخلل عدم بین آن است پس امور تدریجی مرکب از وجود و عدم است و ما در همین امر تدریجی که مرکب از وجود و عدم است استصحاب جاری می‌کنیم یعنی همین مرکب باقی است و هر آن معدوم می‌شود و آن دیگری به وجود می‌آید.

آنچه مخل به جریان استصحاب است عدم بدیل و نقیض وجود است یعنی آن وجود با خصوصیاتش معدوم شود در این صورت جریان استصحاب معنا ندارد.

مثل اینکه روز معدوم شود و شب به وجود بیاید، عدمی که در حال شب محقق شد، عدم نقیض وجود روز است و لذا استصحاب بعد از تحقق شب جاری نیست.

خلاصه اینکه بین این دو عدم تفاوت است و عدمی که مقوم امر تدریجی است، مخل به جریان استصحاب نیست.

به نظر ما این بیان تمام است و برای تحلیل وحدتی که در کلمات دیگران عنوان شده است مناسب است.

با این بیان، به اشکال مرحوم آقای صدر جواب داده می‌شود. ایشان فرموده‌اند استصحاب زمان همیشه معارض با استصحاب عدم است. بیان مرحوم اصفهانی این بود که آن اعدام، جزو حقیقت زمان و تدریجیات است بنابراین آن استصحاب عدم جاری نیست و معارضه‌ای وجود ندارد.

بیان ششم برای جریان استصحاب در زمان و زمانیات، جریان استصحاب در امور ملازم با زمان است.

یعنی ما در روز یا شب، استصحاب را جاری نمی‌کنیم بلکه در یک امر قار، که ملازم با روز یا شب است استصحاب جاری می‌کنیم.

این بیان در کلمات مرحوم شیخ هم مذکور است. مثلا به جای استصحاب روز، تابش آفتاب را استصحاب می‌کنیم. قبلا تابش آفتاب در این شهر بود و الان بقای تابش را استصحاب می‌کنیم و همان نتیجه‌ای که بر بقای روز مترتب بود بر اینجا هم مترتب است. یا مثلا رسیدن خورشید به فلان درجه یا رسیدن ماه به یک درجه خاص.

اشکال این بیان این است که این استصحاب اصل مثبت است چون تابش آفتاب،‌ یا رسیدن آن به یک درجه خاص، روز نیست بلکه علت روز است و استصحاب علت و اثبات معلول، از موارد اصل مثبت است.

جلسه صد و چهاردهم ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

مرحوم آخوند فرمودند قوام استصحاب به صدق بقاء و استمرار و نقض است. در امور قار، صدق بقاء و استمرار متوقف بر وحدت موضوع است اما در امور غیر قار هر چند موضوع واحد نباشد، اما استمرار و بقاء صدق می‌کند.

علاوه که در امور غیر قار، وحدت موضوع نیز قابل تصور است. امور غیر قار به جهت حرکت توسطی که دارند، (به معنای مجموع وجودات بین مبدأ و منتها) وحدت دارند.

این کلام آخوند در بیان مقررین ایشان و دیگران صحیح تلقی نشده است و شاید منشأ آن هم این است که مرحوم آخوند در این بیان طبق اصطلاح اهل معقول مشی نکرده است اما ایشان منظور خودشان را به صورت کامل توضیح داده‌اند.

دقت کنید ایشان جامع بین مبدأ و منتها را نگفته‌اند تا از استصحاب کلی قسم سوم باشد و بعد به ایشان اشکال شود که خود ایشان جریان استصحاب را در کلی قسم سوم نپذیرفته‌اند.

بلکه ایشان مجموع اکوان بین مبدأ و منتها را فرموده‌اند و گفتیم تفاوت امور قار و غیر قار در این است که در امور قار، عنوان مجموع فقط با تحقق تمامی اجزاء صدق می‌کند اما در امور غیر قار با تحقق اولین جزء، عنوان مجموع صدق می‌کند. عنوان صدق می‌کند نه اینکه آن جزء عین عنوان است (تا معنای جامع باشد.) ایشان مرکب و مجموع را در نظر گرفته‌اند.

و این دقیقا اشتباهی است که مرحوم اصفهانی دچار آن شده‌اند و کلام آخوند را بر اساس معنای اصطلاحی حکمت معنا کرده‌اند و لذا به آخوند اشکال کرده‌اند ایشان گفته‌اند حرکت توسطی یعنی جامع بین مبدأ و منتها که هر وجود در این حرکت، مصداق برای حرکت توسطی و جامع است. حرکت توسطی یعنی کون بین مبدأ و منتها که همان جامع است. جامع ما بین مبدأ و منتها حرکت توسطی است پس هر لحظه‌ای مصداقی از آن جامع است. و بعد اشکال کرده‌اند که جریان استصحاب بر اساس حرکت توسطی، یعنی جریان استصحاب در کلی قسم سوم و آخوند استصحاب را در کلی قسم سوم جاری ندانست.

در حالی که همه این اشکالات ناشی از عدم فهم دقیق کلام آخوند است.

حرکت توسطی در کلام آخوند همان حرکت قطعی در کلام مرحوم اصفهانی است. حرکت توسطی یعنی مجموع ما بین مبدأ و منتها که فقط یک مصداق دارد آن هم مجموع است و اجزاء مصداق آن نیستند بلکه جزء‌ آن هستند. و این مجموع ما بین مبدأ و منتها امر قار است.

و عنوان مجموع با تحقق اولین جزء مرکب صادق است. یعنی با اولین لحظه از طلوع خورشید، روز محقق است نه اینکه این لحظه روز است. با تحقق اولین لحظه، عرفا روز را محقق می‌دانند بر خلاف امور قار که تا وقتی مجموع محقق نشود، عنوان مجموع را محقق نمی‌دانند.

و مرحوم آقای صدر همان اشکال مرحوم اصفهانی را به مرحوم آخوند وارد دانسته‌اند و گفته‌اند حرکت توسطی همان کلی قسم سوم است، و بعد همان چیزی را که ما در تقریر کلام آخوند بیان کردیم، به عنوان مختار خودشان ذکر کرده‌اند.

تا اینجا دو بیان مرحوم آخوند را تکرار کردیم. مرحوم شیخ، برای اثبات جریان استصحاب در زمان، فرموده‌اند صدق بقاء، رکن جریان استصحاب نیست. درست است که بقاء‌ در مورد زمان مصداق ندارد چون بقاء یعنی وجود موجود اول در زمان دوم، اما بقاء رکن جریان استصحاب نیست.

اینکه علماء بقاء‌ را رکن استصحاب قلمداد کرده‌اند از این جهت است که موضوع بحث آنها استصحاب حال بوده است و استصحاب حال در مورد امور قار معنا دارد. در هر صورت عنوان بقاء در ادله استصحاب اخذ نشده است بلکه یقین به شیء و شک در وجود در استصحاب معتبر است.

گفتیم مرحوم اصفهانی به ایشان اشکال کرده‌اند که اگر چه عنوان بقاء در ادله استصحاب نیامده است اما ظاهر ادله استصحاب وحدت متعلق یقین و شک است و در زمان و زمانیات، متعلق یقین و شک واحد نیست پس اشکال هنوز پابرجا ست.

به نظر می‌رسد مرحوم شیخ هم با این بیان می‌خواهند همان وحدت عرفی را اثبات کنند یعنی همان بیان دوم کلام آخوند اما عبارات دیگری در این بین استفاده کرده‌اند. یعنی ایشان معتقد است بقاء‌ حتما صادق نیست اما وحدت عرفی و اعتباری هست پس اعتبارا و عرفا متعلق یقین و شک واحد است. که در این صورت اشکال اصفهانی به ایشان وارد نیست.

خلاصه اینکه از نظر ایشان در زمان و زمانیات، بقاء صادق نیست چون بقاء‌ یعنی وجود وجود اول در زمان دوم و این در زمان و زمانیات قابل تصور نیست. اما استصحاب متقوم به صدق بقاء نیست بلکه متقوم به وحدت عرفی است و در زمان و زمانیات وحدت عرفی وجود دارد.

و مرحوم آخوند در ابتداء فرموده‌اند ما نیازمند وحدت موضوع نیستیم بلکه مهم صدق بقاء‌ و استمرار است و در زمان و زمانیات، بقاء و استمرار و نقض صادق است چون اتصال وجود دارد و لذا مجرای استصحاب است هر چند وحدت موضوع ندارند.

به نظر ما بین این دو کلام تنافی وجود ندارد و هم می‌توان گفت در زمان و زمانیات چون اتصال وجود دارد نوعی وحدت عرفی و اعتباری وجود دارد و بقاء و استمرار نیز صادق است.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم اصفهانی:

لا يخفى عليك أنّ نسبة الحركة القطعية إلى الأكوان المتعاقبة الموافية للحدود- الواقعة بين المبدأ و المنتهى- نسبة الكل إلى أجزائه، لأنها الصورة الممتدة المرتسمة في الخيال، و منشأ انتزاعها تلك الأكوان المتصلة بالاتصال التعاقبي، فأجزاؤها مجتمعة في الخيال و متفرقة في الخارج.

و نسبة الحركة التوسطية إلى تلك الأكوان نسبة الكلي إلى جزئياته، لأن كل كون- من تلك الأكوان الموافية للحدود- واقع بين المبدأ و المنتهى.

و حيث أنّ نفس الحركة القطعية باعتبار منشئيتها متقومة بتلك الأكوان المتصرمة شيئاً فشيئاً، فهي بذاتها تدريجية، و التغير ذاتي لها، فيجري فيها إشكال البقاء.

و حيث أنه لم يعتبر في الحركة التوسطية إلّا الكون بين المبدأ و المنتهى دون موافاته للحدود، فلا تغير في نفس ذاتها، بل الموافاة للحدود تعينات فردية لأفرادها و مطابقاتها.

و حيث أنّ الكون بين المبدأ و المنتهى لا تعين ماهوي له، إلّا الوقوع بين المبدأ و المنتهى، فما دام لم يخرج عن الوسط يكون الكون بين المبدأ و المنتهى، باقياً، فالحركة القطعية غير قارة، و متغيرة بذاتها، و الحركة التوسطية قارة مستمرة غير متغيرة.

ثم إن التعريف المذكور في المتن للحركة القطعية- و هو كون الشي‏ء في كل آن في حد و مكان- هو تعريف المطلق الحركة عند المشهور- ففي القطعية بلحاظ أجزائها، و في التوسطية بلحاظ افرادها- فتلك أجزاؤها تعاقبية تدريجية، و هذه افرادها و جزئياتها تعاقبية تدريجية، و هذه الأفراد- المتعاقبة على نهج الاتصال- هي الراسمة لصورة ممتدة مجتمعة الأجزاء في الخيال، و تسمى بالحركة القطعية.

و لذا قيل بأن الحركة القطعية لا وجود لها في الخارج إلّا بوجود منشأ انتزاعها، كما أنّ هذا الأكوان التي هي أجزاؤها أنما هي بلحاظ انقسام كل متصل- قار أو غير قار- إلى اجزاء لا تتناهى، و إلّا فالحركة- بما هي حركة- لا تقع في الآن الّذي هو طرف الزمان و نهايته.

و الحركة قابلة للقسمة، و الآن كالنقطة غير قابلة للقسمة، فيلزم تطبيق ما يتجزى على ما لا يتجزأ فليس الكون في حدّ في الآن حركة و لا جزء الحركة بما هو جزء الحركة بل كون الشي‏ء في كل آنٍ في حد أو مكان هي الحركة، كما هو مقتضى انقسامها إلى أجزاء غير متناهية، لئلا يلزم الجزء الّذي لا يتجزأ.

و ليعلم أنّ استصحاب الحركة القطعية استصحاب الفرد، لأن تعينات أجزائها- الموافية لحدود خاصة- مأخوذة فيه ملحوظة معه. بخلاف استصحاب الحركة التوسطية، فانه من باب استصحاب الكلي و هو القسم الثالث من القسم الثالث.

و ذلك، لأن الكون بين المبدأ و المنتهى، و إن كان له التعين من حيث الفاعل و القابل، و ما فيه الحركة، و ما منه الحركة، و ما إليه الحركة إلّا أنّ هذه التعينات توجب التشخص الوجوديّ، و وحدته بالوحدة الاتصالية.

و لا توجب التعين الفردي الماهوي، لأن جميع جزئيات الكون المتوسط مشتركة في تلك التعينات و مع ذلك هي افراد، فلا يمتاز فرد عن فرد، إلّا بملاحظة موافاة كل كون من تلك الأكوان لحد من تلك الحدود، فان لوحظ ذلك التعين جرى فيه إشكال استصحاب الحركة القطعية، و إن قطع النّظر عنه، و لوحظ الكون المتوسط- مبهماً من حيث تلك التعينات المفردة- كان من باب استصحاب الكلي المتعاقب افراده على نهج الاتصال.

و ليعلم- أيضا- أنه لا بد من الالتزام باتصال تلك الأكوان المتعاقبة- كما حقق في محله- لئلا يلزم تتالي الآنات و الآنيات، و إلّا فلو لم نلتزم به لم يجري الاستصحاب في الحركة التوسطية، لأنه يكون- حينئذٍ- من القسم الثاني من القسم الثالث، و هو وجود فرد مقارناً لارتفاع فرد مغاير.

و منه يعلم أنّ الالتزام بصحة الاستصحاب- في الحركة التوسطية- يلزمه‏ الالتزام بصحته في الحركة القطعية، لأن المصحح هو الاتصال و هو مجد في كليهما، لأن الاتصال مساوق للبقاء، كما مر فتدبر جيّداً.

و ليعلم- أيضا- أنه لو أشكل الأمر في استصحاب الليل و النهار، فلا يجدي استصحاب عدم الليل لإجراء أحكام النهار، أو استصحاب عدم النهار لإجراء أحكام الليل، لا لمجرد أنه مثبت بل لأن الليلية و النهارية متضادتان.

و عدم الليل أنما يلازم وجود النهار، لملازمة عدم الضد لوجود الضد، و كل جزء من النهار ضد لكونه من الليل، فعدم الضدّ المقارن له هو عدم الليلية في هذا الزمان.

و سائر الاعدام المستقبلة- مثلًا- ليست من عدم الضد الملازم لهذا الضد، حتى يكون متيقناً سابقاً، مشكوكاً لاحقاً، بل عدم ضد- مشكوك الحدوث- كوجود ضده، و فرض لحاظ العدم بنحو الوحدة و الاستمرار، كفرض وحدة وجود النهار و استمراره، بل عدم كلّ سنخ من الوجود على طبع ذلك الموجود، فتدبر.

نهایة الدرایة، جلد ۳، صفحه ۱۸۳

جلسه صد و سیزدهم ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

بحث در جریان استصحاب در زمان و زمانیات بود. منظور از زمان مثل روز و شب است و منظور از زمانیات امور متدرج در وجود است مثل تکلم و مشی و ...

مرحوم آخوند دو بیان برای تصحیح جریان استصحاب در این موارد ذکر کردند. بیان اول این بود که استصحاب متقوم به وحدت موضوع نیست بلکه متقوم به صدق استمرار و نقض و بقاء است. و البته این بیان با آنچه مرحوم شیخ ذکر کرده‌اند متفاوت است.

بیان دوم هم این بود که بر فرض استصحاب متقوم به وحدت موضوع باشد، در تدریجیات نیز موضوع واحد وجود دارد. وحدت اعتباری که عرف به لحاظ حرکت توسطیه برای این امور در نظر می‌گیرد باعث می‌شود اینجا نیز وحدت موضوع باشد. منظور ایشان از حرکت توسطیه هم جامع بین وجودات مختلف نیست بلکه منظورشان مجموع وجودات بین مبدأ و منتها ست.

و این باعث می‌شود امور تدریجی به یک امر قار تبدیل شود و تنها تفاوت آن با باقی مرکبات این است که در سایر مرکبات تا وقتی مجموع محقق نشود عنوان صدق نمی‌کند اما در تدریجیات حتی با عدم تحقق مجموع، عنوان صدق می‌کند.

گفتیم مرحوم نایینی گفته‌اند وحدت نیازمند یک ملاک است و این ملاک گاهی داعی است و گاهی مبدأ مناسب دیگری است. و این بیان قبل از نایینی در کلام مرحوم شیخ هم مذکور است.

مرحوم آقای صدر پنج چیز را به عنوان ملاک وحدت ذکر کرده‌اند. یکی از آنها در امور قار است که همان وحدت در وجود است مثل وحدت جسم و ...

و چهار مورد آن در امور تدریجی و غیر قار است:

اول) اتصال که یک وحدت حقیقی است.

دوم) وحدت مسامحی مثل حرکت عقربه‌های ساعت که اگر چه بین آنها سکون وجود دارد اما در نظر عرف، یک حرکت واحد محسوب می‌شود.

سوم) وحدت عنایی و تفاوت آن با تفاوت مسامحی این است که در قسم بالا، عرف اصلا عدم و سکون را ندیده می‌گیرد اما در اینجا عرف عدم را می‌بیند اما آن را موجب قطع اتصال نمی‌داند.

چهارم) تکرار متصل. هر چند عدم طولانی بین آنها متخلل است اما مخل به اتصال نیست مثل درس که با اینکه روزی یک ساعت بیشتر نیست اما همه آنها را عرف واحد می‌داند. در این مورد تکرر جایگزین خلأ اتصال است.

عرض ما نسبت به این قسم آخر این است که روشن است که بین درس دیروز و درس امروز، وحدت عنوانی وجود دارد نه اینکه وحدت حقیقی و شخصی باشد. وحدت عنوانی مثل وحدت انسان صادق بر زید و عمرو است و یقینا منظور آقای صدر وحدت عنوانی نیست.

اگر تکرار را مصحح تحقق وحدت شخصی بدانند یقینا اشتباه است و بین درس امروز و درس دیروز وحدت حقیقی و شخصی وجود ندارد و اگر منظور ایشان این است که هر چند وحدت حقیقی نیست اما استصحاب جاری است، در حقیقت همان حرف مرحوم آخوند است که برای جریان استصحاب صدق استمرار و بقاء و نقض کافی است و نیازمند وحدت نیستیم.

صدق بقاء و استمرار و نقض گاهی به وحدت حقیقی است و گاهی به وحدت تسامحی است و گاهی به تکرر است.

بنابراین اگر مصر بر این باشید که در جریان استصحاب وحدت موضوع شرط است اشکال به شما وارد است که در این قسم وحدتی وجود ندارد و اگر از وحدت موضوع دست برداشته‌اید همان حرف مرحوم آخوند را بیان کرده‌اید فقط مرحوم آخوند متعرض مناشئ صدق بقاء‌ و استمرار نشدند و شما آنها را ذکر کرده‌اید.

حرف مرحوم آخوند این بود که برای جریان استصحاب صدق استمرار و بقاء کافی است و در امور قار با تعدد وجود، استمرار و بقاء صدق نمی‌کند اما در امور تدریجی با تعدد وجود، استمرار و بقاء و نقض صدق می‌کند.

کلام مرحوم شیخ در این مساله مضطرب است از بخشی از کلام ایشان استفاده می‌شود که برای جریان استصحاب صدق بقاء لازم نیست و از بخشی از کلام ایشان استفاده می‌شود که بقاء مفهومی دارد که در این موارد هم صادق است.

ایشان فرموده‌اند بقاء یعنی تحقق موجود در زمان اول در زمان دوم. و به این معنا، بقاء در زمان صادق نیست اما جریان استصحاب متوقف بر عنوان بقاء نیست چون در ادله استصحاب عنوان بقاء اخذ نشده است.

ظاهر این عبارت این است که ایشان می‌فرمایند در جریان استصحاب صدق بقاء هم لازم نیست بلکه مهم علم به وجود چیزی و شک در تحقق آن است. بنابراین نه بقاء و نه وحدت موضوع در جریان استصحاب شرط نیست.

و در زمان هم این چنین است یعنی به وجود زمان داریم و در تحقق آن شک داریم.

مرحوم اصفهانی به شیخ اشکال کرده‌اند که هر چند عنوان بقاء در ادله حجیت استصحاب اخذ نشده است اما ظاهر ادله استصحاب شک در همان چیزی است که مکلف به آن علم داشته است یعنی متعلق شک و یقین واحد باشد و در زمان این چنین نیست یعنی متعلق یقین و شک واحد نیست.

اگر می‌خواهید بگویید تعدد وجود با وحدت متعلق یقین و شک از نظر عرف منافات ندارد، با صدق بقاء هم منافات ندارد.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم شیخ:

الأمر الثاني [: هل يجري الاستصحاب في الزمان و الزمانيّات؟]

أنّه قد علم من تعريف الاستصحاب و أدلّته أنّ مورده الشكّ في البقاء، و هو وجود ما كان موجودا في الزمان السابق. و يترتّب عليه عدم جريان الاستصحاب في نفس الزمان، و لا في الزمانيّ الذي لا استقرار لوجوده بل يتجدّد شيئا فشيئا على التدريج، و كذا في المستقرّ الذي يؤخذ قيدا له. إلّا أنّه يظهر من كلمات جماعة جريان الاستصحاب في الزمان، فيجري في القسمين الأخيرين بطريق أولى، بل تقدّم من بعض الأخباريين: أنّ استصحاب الليل و النهار من الضروريّات‏.

[الأقسام ثلاثة:]

و التحقيق: أنّ هنا أقساما ثلاثة:

[۱- استصحاب نفس الزمان:]

أمّا نفس الزمان، فلا إشكال في عدم جريان الاستصحاب فيه لتشخيص كون الجزء المشكوك فيه من أجزاء الليل أو النهار؛ لأنّ نفس الجزء لم يتحقّق في السابق، فضلا عن وصف كونه نهارا أو ليلا.

نعم لو اخذ المستصحب مجموع الليل أو النهار، و لوحظ كونه أمرا خارجيّا واحدا، و جعل بقاؤه و ارتفاعه عبارة عن عدم تحقّق جزئه الأخير و تحقّقه‏ أو عن عدم تجدّد جزء مقابله و تجدّده، أمكن القول بالاستصحاب بهذا المعنى فيه أيضا؛ لأنّ بقاء كلّ شي‏ء في العرف بحسب ما يتصوّره‏ العرف له‏ من الوجود، فيصدق أنّ الشخص كان على يقين من وجود الليل فشكّ فيه، فالعبرة بالشكّ في وجوده و العلم بتحقّقه قبل زمان الشكّ و إن كان تحقّقه بنفس تحقّق زمان الشكّ. و إنّما وقع التعبير بالبقاء في تعريف الاستصحاب بملاحظة هذا المعنى في الزمانيّات، حيث جعلوا الكلام في استصحاب الحال، أو لتعميم‏ البقاء لمثل هذا مسامحة.

إلّا أنّ هذا المعنى- على تقدير صحّته و الإغماض عمّا فيه- لا يكاد يجدي في إثبات كون الجزء المشكوك فيه متّصفا بكونه من النهار أو من الليل، حتّى يصدق على الفعل الواقع فيه أنّه واقع في الليل أو النهار، إلّا على القول بالأصل المثبت مطلقا أو على بعض الوجوه الآتية، و لو بنينا على ذلك أغنانا عمّا ذكر من التوجيه‏ استصحابات‏ آخر في‏ امور متلازمة مع الزمان، كطلوع الفجر، و غروب الشمس، و ذهاب الحمرة، و عدم وصول القمر إلى درجة يمكن رؤيته فيها.

فالأولى: التمسّك في هذا المقام باستصحاب الحكم المترتّب على الزمان‏ لو كان جاريا فيه، كعدم تحقّق حكم الصوم و الإفطار عند الشكّ في هلال رمضان أو شوّال، و لعلّه المراد بقوله عليه السّلام في المكاتبة المتقدّمة في أدلّة الاستصحاب: «اليقين لا يدخله الشّكّ، صم للرّؤية و أفطر للرّؤية»، إلّا أنّ جواز الإفطار للرؤية لا يتفرّع على الاستصحاب الحكميّ، إلّا بناء على جريان استصحاب الاشتغال و التكليف بصوم رمضان، مع أنّ الحقّ في مثله التمسّك بالبراءة؛ لكون صوم كلّ يوم واجبا مستقلا.

[۲- استصحاب الامور التدريجيّة غير القارّة:]

و أمّا القسم الثاني، أعني: الامور التدريجيّة الغير القارّة- كالتكلّم و الكتابة و المشي و نبع الماء من العين و سيلان دم الحيض من الرحم- فالظاهر جواز إجراء الاستصحاب فيما يمكن أن يفرض فيها أمرا واحدا مستمرّا، نظير ما ذكرناه في نفس الزمان، فيفرض التكلّم- مثلا- مجموع أجزائه أمرا واحدا، و الشكّ في بقائه لأجل الشكّ في قلّة أجزاء ذلك الفرد الموجود منه في الخارج و كثرتها، فيستصحب القدر المشترك المردّد بين قليل الأجزاء و كثيرها.

و دعوى: أنّ الشكّ في بقاء القدر المشترك ناش عن حدوث جزء آخر من الكلام، و الأصل عدمه المستلزم لارتفاع القدر المشترك، فهو من قبيل‏ القسم الثالث من الأقسام المذكورة في الأمر السابق.

مدفوعة: بأنّ الظاهر كونه من قبيل الأوّل من تلك الأقسام الثلاثة؛ لأنّ المفروض في توجيه الاستصحاب جعل كلّ فرد من التكلّم مجموع ما يقع في الخارج من الأجزاء التي يجمعها رابطة توجب عدّها شيئا واحدا و فردا من الطبيعة، لا جعل كلّ قطعة من الكلام الواحد فردا واحدا حتّى يكون بقاء الطبيعة بتبادل أفراده، غاية الأمر كون المراد بالبقاء هنا وجود المجموع في الزمان الأوّل بوجود جزء منه و وجوده في الزمان الثاني بوجود جزء آخر منه. و الحاصل: أنّ المفروض كون كلّ قطعة جزء من الكلّ، لا جزئيّا من الكلّيّ.

هذا، مع ما عرفت- في الأمر السابق‏- من جريان الاستصحاب فيما كان من القسم الثالث فيما إذا لم يعدّ الفرد اللاحق على تقدير وجوده موجودا آخر مغايرا للموجود الأوّل، كما في السواد الضعيف الباقي بعد ارتفاع القويّ. و ما نحن فيه من هذا القبيل، فافهم.

ثمّ إنّ الرابطة الموجبة لعدّ المجموع‏ أمرا واحدا موكولة إلى‏ العرف، فإنّ المشتغل بقراءة القرآن لداع، يعدّ جميع ما يحصل منه في الخارج بذلك الداعي أمرا واحدا، فإذا شكّ في بقاء اشتغاله بها في زمان لأجل الشكّ في حدوث الصارف أو لأجل الشكّ في مقدار اقتضاء الداعي، فالأصل بقاؤه. أمّا لو تكلّم لداع أو لدواع ثمّ شكّ في بقائه على صفة التكلّم لداع آخر، فالأصل عدم حدوث‏ الزائد على المتيقّن.

و كذا لو شكّ بعد انقطاع دم الحيض في عوده في زمان يحكم عليه بالحيضيّة أم لا، فيمكن إجراء الاستصحاب؛ نظرا إلى أنّ الشكّ في اقتضاء طبيعتها لقذف الرحم‏ الدم في أيّ مقدار من الزمان، فالأصل عدم انقطاعه.

و كذا لو شكّ في اليأس، فرأت الدم، فإنّه قد يقال باستصحاب الحيض؛ نظرا إلى كون الشكّ في انقضاء ما اقتضته الطبيعة من قذف الحيض في كلّ شهر.

و حاصل وجه الاستصحاب: ملاحظة كون الشكّ في استمرار الأمر الواحد الذي اقتضاه السبب الواحد، و إذا لوحظ كلّ واحد من أجزاء هذا الأمر حادثا مستقلا، فالأصل عدم الزائد على المتيقّن و عدم حدوث سببه.

و منشأ اختلاف بعض العلماء في إجراء الاستصحاب في هذه‏ الموارد اختلاف أنظارهم في ملاحظة ذلك المستمرّ حادثا واحدا أو حوادث متعدّدة.

و الإنصاف: وضوح الوحدة في بعض الموارد، و عدمها في بعض، و التباس الأمر في ثالث. و اللّه الهادي إلى سواء السبيل، فتدبّر.

فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۲۰۳

 

کلام مرحوم آقای صدر:

۴- استصحاب الزمان و الأمور التدريجية:

المستصحب تارة يكون وجوداً قاراً لم يؤخذ فيه التدرج و الحركة لا ذاتاً و لا عرضاً كما في استصحاب بقاء الإنسان، و أخرى يكون امراً تدريجياً امّا بذاته كالزمان و الحركة أو باعتبار إضافته إلى ذلك و تقيده به كالجلوس في النهار مثلًا. و قد وقع البحث و الإشكال في جريان الاستصحاب في هذا النوع من الأمور للتشكيك في تمامية أركان الاستصحاب و توهم عدم وحدة المتيقن و المشكوك فيها. و فيما يلي نورد البحث في مقامين:

المقام الأول- في استصحاب الزمان و الزمانيات أي الأمور التي تكون متحركة و غير قارة بطبيعتها.

و لنبدأ البحث عن استصحاب الزمان كاستصحاب بقاء النهار فنقول تارة يراد استصحاب الزمان بنحو مفاد كان التامة كاستصحاب بقاء النهار أو بقاء الشهر، و أخرى يراد استصحاب الزمان بنحو مفاد كان الناقصة أي استصحاب كون هذا الآن نهاراً أو هذا اليوم من رمضان.

امّا النحو الأول من استصحاب الزمان فقد يستشكل فيه بأنَّ الزمان يحدث شيئاً فشيئاً و كلما حدث جزء منه انصرم و قضى، بل ليس إلّا عبارة عن التجدد و الحدوث‏ بعد الحدوث فلا يكون قابلًا للاستصحاب، لأنَّ الجزء المشكوك منه غير الجزء المتيقن و الّذي انصرم يقيناً فلم تتحد القضية المتيقنة و القضية المشكوكة. و هذا هو أساس الإشكال في استصحاب الزمان و الزمانيات لا عدم كون الشك شكاً في البقاء ليمكن ان يقال في جوابه بعدم اشتراط كون الشك في البقاء في جريان الاستصحاب.

و أيّاً ما كان فهذا الإشكال غير تام لا عقلًا و لا عرفاً، امّا عقلًا فلما يبرهن عليه في الحكمة من استحالة أَن يكون الزمان مجموعة تجددات و حدوث بعد حدوث فانه يلزم منه امّا القول بالجزء الّذي لا يتجزأ أو القول بانحصار ما لا نهاية له بين حاصرين و كلاهما محال.

و امّا عرفاً- و الّذي هو المهم في المقام- فباعتبار انَّ العرف يرى الزمان امراً واحداً له حدوث و بقاء و زوال، فالنهار مثلًا الّذي هو اسم لقطعة معينة من الزمان يفهمه العرف بما انه أمر يتحقق منذ تحقق أول آن من آناته و يبقى إلى أَن ينصرم آخر اجزائه و هو يرى الاتصال بين هذه الآنات بحيث يعتبرها و يراها شيئاً واحداً يوجد بهذا النحو من الوجود فلا يكون كل آن جزئيا و فرداً مستقلًا للنهار ليكون من القسم الثالث للكلي و لا كل آن جزء في مجموعة كلها تسمى بالنهار لكي لا يصدق النهار إلّا بعد تحققها جميعا. بل نسبة الزمان إلى الآنات نسبة الشي‏ء إلى اجزائه و لكن بنحو يختلف عن الكل و الجزء في الأمور القارة و التي لا يوجد الكل إلّا بعد تحقق جميع الأجزاء لأنَّ هذا الوجود متحرك و مرن بطبعه فهو يوجد حقيقة بالجزء الأول و يبقى واحداً و متصلًا و ممتداً حتى ينتهي آخر الأجزاء، و بهذا الاعتبار يكون استصحاب الزمان جارياً لانحفاظ الوحدة المعتبرة في صدق نقض اليقين بالشك فانَّ الميزان في ذلك بالمتفاهم العرفي فحتى إذا قلنا بعدم الوحدة و الاتصال عقلًا- و لا نقول به- كفانا الوحدة بحسب النّظر العرفي، و الدليل على الوحدة عرفا ما نلاحظه من تسمية العرف و تقطيعه للزمان إلى قطعات متعددة لكل قطعة منها وجود و بقاء و انقضاء على حد الأمور القارة.

و المحقق الخراسانيّ (قده) حاول تفادي الإشكال ببيان آخر حاصله: انَّ الحركة إذا كانت حركة توسطية لا قطعية أي حركة صادقة بين المبدأ و المنتهى و نسبة الشي‏ء إلى ما يتحقق بين المبدأ و المنتهى نسبة الكلي إلى افراده جرى الاستصحاب بخلاف ما إذا كانت الحركة قطعية.

إلّا انَّ هذا البيان لا يكفي لدفع الإشكال، فانَّ مجرد توسطية الحركية بمعنى كون‏ المتحرك نسبته إلى اجزائه نسبة الكلي إلى افراده لا يصحح جريان الاستصحاب إذا لم يفرض وحدة الاجزاء و اتصالها و كونها وجوداً واحداً ممتداً للمتحرك سواء كانت الحركة توسطية أو قطعية و إلّا كان من استصحاب القسم الثالث للكلي الّذي علم بوجوده ضمن فرد و يشك في بقائه ضمن فرد آخر مشكوك الحدوث.

ثم إنا لو فرضنا قيام البرهان على وحدة اجزاء الحركة و الزمان و اتصالها فهل يكفي ذلك في جريان الاستصحاب في الزمان و لو لم يكن العرف يدرك الوحدة أم لا؟

الصحيح هو التفصيل بين ما إذا كان عدم درك العرف للوحدة من جهة تشكيكه أو عدم اعترافه بالوحدة و ما إذا كان ذلك من جهة عدم إدراكه لوجود الواحد بحيث انه على تقدير إدراكه لوجود تلك الاجزاء يعترف بوحدته. فعلى الأول لا يجري الاستصحاب لعدم صدق نقض اليقين بالشك بخلاف الثاني فانه يكون من باب جهل العرف بالمصداق مع اعترافه بصدق مفهوم النقض على تقدير وجود المصداق.

ثم انَّ مناشئ الوحدة في الموضوع بالنحو المعتبر في الاستصحاب يمكن أَن يكون أحد أمور.

۱- الثبات و القرار في الوجود و من هنا تكون الموجودات القارة واحدة حدوثاً و بقاء و عقلًا و عرفاً.

۲- الاتصال و التلاصق بين اجزاء الوجود حقيقة كما هو كذلك في الحركة فانه بذلك يكون وجوداً واحداً عقلًا و عرفاً.

۳- الاتصال بالنظر العرفي المسامحي و إن لم يكن متصلًا عقلًا و دقة كما في حركة عقرب الساعة التي بالدقة تتكون من مجموعة حركات متقطعة تفصل بينها وقفات ضئيلة و لكنها لا تلحظ عرفاً و هذا و ان كان من باب خطأ العرف في تشخيص الوحدة و لهذا لا يكون مفهوم الواحد منطبقاً حقيقةً إلّا انَّ اشتراط الوحدة في الاستصحاب ليس من جهة ورود هذا المفهوم في لسان دليله، بل من جهة مفهوم النقض و حذف متعلق اليقين و الشك و هذا لا يقتضي أكثر من اعتبار الوحدة العرفية على ما تقدم مزيد شرح و تفصيل له.

۴- الاتصال العنائي الناشئ من توسعة مفهوم الشي‏ء بنحو بحيث يشتمل الفواصل المتخللة و يحتويها كما في مفهوم الكلام و الخطابة، فانه يشمل الفجوات‏ و الفواصل المتخللة بين كلمات المتكلم أو جملة و لكنها عرفاً و عناية تعتبر من شئون.

الكلام و يكون مفهوم الكلام أو الخطاب منتزعاً بلحاظ أصل تلبس الإنسان بهذه الهيئة فلو شك في بقاءه جرى استصحاب بقاء الكلام رغم الفواصل الحقيقية المتخللة في البين.

۵- التكرر المتواصل المستمر كما إذا شك مثلًا في بقاء الدراسة مثلًا في الحوزة أو الجامعة بمعنى بقاء الأستاذ يلقي الدرس كل يوم فانه هنا أيضاً يجري استصحاب بقاء الدراسة رغم انَّ الدرس في كل يوم ليس متصلًا بالدرس في اليوم الآخر لا عقلًا و لا عرفاً و ليست الفاصلة بينهما خفية أو قليلة لا يراها العرف و لكنه مع ذلك يرى العرف للدراسة حدوثاً و بقاءً و امتدادا كالأمور القارة بحيث عند الشك في انتقاضها يعيش العرف نفس نكتة الاستصحاب المرتكزة لديه في الأمور القارة تماماً و ليس ذلك إلّا من جهة حالة التكرر المقتضية للاستمرار.

و لا يقال- بأنَّ هذا الاستصحاب معارض باستصحاب عدم الدرس مثلًا الثابت قبل ساعة الدرس كحالة ثابتة واضحة عقلًا و عرفاً.

فانه يقال- ما تقدم نظيره في بعض البحوث السابقة من انَّ العرف هنا بحسب النظرة التي أشرنا إليها يرى صدق البقاء و الامتداد لأنه يرى كأن لحالة العدم الثابت قبل ساعة الدرس حالة سابقة أخرى هي حالة الانتقاض بالدرس فكأن هنا حالة سابقة مركبة لا بسيطة فالاستصحاب يقتضي بقاء الانتقاض للعدم بالوجود و استمرار الدرس في موعده لأنه البقاء للحالة السابقة و مقتضياتها بحيث يكون رفع اليد عنها نقضاً لليقين بالشك، نعم إذا انتقضت العادة المتكررة و شك في عودها من جديد جرى استصحاب العدم عندئذ، و هكذا يتضح ان مناشئ الوحدة المعتبرة في صدق نقض اليقين بالشك عديدة و متنوعة كما اتضح انَّ هذه المسألة بحسب الحقيقة من تطبيقات شرطية وحدة القضية المتيقنة و القضية المشكوكة الّذي هو أحد أركان قاعدة الاستصحاب التعبدية.

هذا كله في استصحاب الزمان بنحو مفاد كان التامة.

بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۲۶۸

 

کلام مرحوم نایینی:

- التنبيه الرابع-

ربّما يستشكل في جريان الاستصحاب في الزمان و الزمانيّات المبنيّة على التقضّي و التصرّم، بتوهّم: عدم قابليّة المتيقّن للبقاء و الاستمرار، فكيف يمكن‏ استصحاب بقائه؟ هذا، و لكنّ التحقيق أنّه يصحّ استصحاب الزمان فضلا عن الزمانيّ، و ينبغي عقد الكلام في مقامين:

المقام الأوّل:

في استصحاب بقاء نفس الزمان. و تحقيق الكلام في ذلك، هو أنّ الشكّ في الزمان كالليل و النهار يمكن فرضه بوجهين:

الأوّل: الشكّ في وجود الليل و النهار حدوثا و بقاء بمفاد كان و ليس التامّتين، أي الشكّ في أنّ النهار وجد أو لم يوجد أو الشكّ في أنّه ارتفع أو لم يرتفع.

الثاني: الشكّ في الزمان بمفاد كان و ليس الناقصتين، أي الشكّ في أنّ الزمان الحاضر و الآن الفعلي هل هو من الليل أو من النهار.

و لا إشكال في عدم جريان الاستصحاب إذا كان الشكّ في الزمان على الوجه الثاني، فانّ الزمان الحاضر حدث إمّا من الليل و إمّا من النهار، فلا يقين بكونه من الليل أو النهار حتّى يستصحب حاله السابق [۱] و إن كان الشكّ فيه على الوجه الأوّل: فالاستصحاب يجري فيه، فانّ الليل و النهار و إن كان اسما لمجموع ما بين الحدّين، فالليل من الغروب إلى الطلوع و النهار من الطلوع إلى الغروب، فكان الليل و النهار عبارة عن مجموع الآنات‏ المتّصلة المتبادلة و يكون كلّ آن جزء من الليل أو النهار لا جزئيّ، إلّا أنّه لكلّ من الليل و النهار وحدة عرفيّة محفوظة بتبادل الآنات و تصرّمها، و يكون وجود الليل و النهار عرفا بوجود أوّل جزء منهما و يبقى مستمرّا إلى آخر جزء منهما، فبلحاظ هذه الوحدة الاتّصاليّة العرفيّة الّتي تكون لليل و النهار يصحّ استصحابهما عند الشكّ في الارتفاع، لاتّحاد القضيّة المشكوكة مع القضيّة المتيقّنة.

بل ربّما يقال: باتّحاد القضيّتين حقيقة، لاتّصال آنات الليل و كذا آنات النهار و عدم تخلّل العدم بينهما. و على كلّ حال: المنع عن الاتّحاد الحقيقي لا يضرّ بصحّة الاستصحاب بعد الاتّحاد العرفي الّذي عليه المدار في باب الاستصحاب، فلا ينبغي الإشكال في جريان الاستصحاب عند الشكّ في حدوث الزمان أو بقائه بمفاد كان و ليس التامّتين، و يترتّب عليه كلّ أثر شرعي مترتّب على وجود الليل أو النهار، فعند الشكّ في الحدوث يجري استصحاب العدم، و عند الشكّ في البقاء يجري استصحاب الوجود.

نعم: يبقى الإشكال في أنّ استصحاب وجود الليل أو النهار هل يثبت وقوع متعلّق التكليف أو موضوعه في الليل و النهار؟ أو أنّه لا يثبت ذلك إلّا على القول بالأصل المثبت؟.

و توضيح الإشكال: هو أنّه يعتبر في الموقّتات إحراز وقوعها في الزمان الّذي أخذ ظرفا لامتثالها، فانّه لا يحصل العلم بالفراغ مع عدم إحراز ذلك، فيعتبر في الصلاة اليوميّة وقوعها في اليوم و في الصلاة الليليّة وقوعها في الليل، و يعتبر في الصوم وقوعه في رمضان، و هكذا في سائر الموقّتات، فانّه يعتبر إحراز وقوعها فيما أخذ ظرفا لها من الزمان، و باستصحاب وجود الليل و النهار لا يمكن إثبات الظرفيّة، فانّها كحكاية الحال من العناوين التي لا يثبتها الاستصحاب إلّا على القول بالأصل المثبت، بل غاية ما يمكن إثباته بالاستصحاب بضمّ الوجدان إليه هو وجود الفعل أو الموضوع عند وجود الليل أو النهار، و أمّا كونهما واقعين في‏ الليل و النهار فلا يكاد يثبته الاستصحاب.

و حاصل الكلام: أنّ استصحاب الزمان لا يقتضي أزيد من وجود الزمان ليلا كان أو نهارا رمضان كان أو شعبان، و أمّا كون هذا الزمان الحاضر من الليل أو النهار فلا يثبته الاستصحاب، و مع عدم إثبات ذلك لا يصدق على الفعل كونه واقعا في الليل أو النهار الّذي أخذ ظرفا لوقوعه، كما هو ظاهر أدلّة التوقيت.

اللّهم إلّا أن يدّعى: أنّ أدلّة التوقيت لا تقتضي أزيد من اعتبار وقوع الفعل عند وجود وقته و إن لم يتحقّق معنى الظرفيّة و لم يصدق على الفعل كونه واقعا في الزمان الّذي أخذ ظرفا له شرعا، بل يكفي مجرّد صدق وقوع الفعل عند وجود وقته.

هذا، و لكنّ الظاهر أنّه لا سبيل إلى هذه الدعوى، فانّه لا يمكن إنكار دلالة أدلّة التوقيت على اعتبار الظرفيّة و وقوع الفعل في الزمان المضروب له، و على هذا تقلّ فائدة استصحاب الزمان، فانّ الأثر المهمّ إنّما يظهر في باب الموقّتات، و المفروض: أنّ استصحاب بقاء الوقت لا يثبت وقوع الفعل في الوقت، فلا يظهر لاستصحاب بقاء الوقت أثر إلّا إذا كان الزمان شرطا للتكليف، فانّ الظرفيّة لا تعتبر فيه بل يكفي إحراز وجود الوقت و لو بالأصل، و يترتّب عليه الوجوب، كما في وجوب الإمساك و الإفطار و غير ذلك من الأحكام المشروطة بأوقات خاصّة، فلو شكّ في بقاء رمضان يجري فيه الاستصحاب و يترتّب عليه وجوب الإمساك و إن لم يثبت كون الإمساك في رمضان، بل يكفي في وجوب الإمساك مجرّد العلم بوجود رمضان، فانّه متى تحقّق رمضان وجب الإمساك و لا يحتاج إلى إحراز معنى الظرفيّة، و هذا بخلاف ما إذا كان الزمان شرطا للواجب، فانّ الظاهر من أخذ الزمان قيدا للامتثال هو اعتبار الظرفيّة، فلا يعلم بالخروج عن عهدة التكليف إلّا بعد إحراز وقوع الفعل المأمور به في الزمان‏ الّذي أخذ ظرفا له، و قد عرفت أنّه باستصحاب وجود الزمان لا يمكن إثبات الظرفيّة.

ففي مثل الصلاة الّذي أخذ ما بين الزوال و الغروب ظرفا لإيقاعها لا يكفي مجرّد استصحاب بقاء الوقت في إثبات وقوعها فيما بين الحدّين، و كذلك غير الصلاة ممّا اعتبر الزمان ظرفا لامتثاله.

و من ذلك يتولّد إشكال، و هو أنّه لو شكّ في بقاء وقت وجوب الصلاة فالاستصحاب يجري فيه و يترتّب عليه بقاء الوجوب، و مع هذا لا يتحقّق الامتثال لو أوقع المكلّف الصلاة في الوقت المستصحب، لعدم إحراز الظرفيّة و كون الصلاة واقعة في الوقت المضروب لها، لما عرفت: من أنّ استصحاب بقاء الوقت لا يثبت الظرفيّة، فيلزم التفكيك بين استصحاب وقت الوجوب و استصحاب وقت الواجب.

و لا يندفع الإشكال باستصحاب نفس الحكم- كما يظهر من الشيخ قدّس سرّه في المقام- فإنّه إن أريد من الاستصحاب الحكمي إثبات بقاء نفس الحكم، فالاستصحاب الموضوعي- و هو استصحاب بقاء وقت الحكم- يجري و يترتّب عليه بقاء الحكم و لا يكون من الأصل المثبت، و إن أريد من استصحاب الحكم إثبات وقوع الفعل المأمور به في وقته، فهذا ممّا لا يثبته استصحاب بقاء وقت الوجوب، فضلا عن استصحاب بقاء نفس الوجوب، فالاستصحاب الحكمي لا أثر له، فانّ الأثر الّذي يمكن إثباته فبالاستصحاب الموضوعي يثبت، و الأثر الّذي لا يمكن إثباته فبالاستصحاب الحكمي لا يثبت، فلا فائدة في الرجوع إلى الاستصحاب الحكمي.

فالعمدة في المقام: هو دفع الإشكال الّذي يلزم من جريان استصحاب بقاء وقت الوجوب المثبت لوجوب الصلاة مع أنّه لا يتحقّق الامتثال عند إيقاع الصلاة في الوقت المستصحب، فتأمّل. و ليكن هذا الإشكال على ذكر منك‏ لعلّه يأتي بعد ذلك ما يمكن الذبّ عنه فانّ شيخنا الأستاذ- مدّ ظلّه- تعرّض للإشكال في المقام و أوعد الجواب عنه.

المقام الثاني:

في استصحاب الزمانيّات التدريجيّة المبنيّة على التقضّي و التصرّم، كالحركة و التكلّم و جريان الماء و سيلان الدم و نحو ذلك.

و خلاصة الكلام فيه: هو أنّ الشكّ في بقاء الزماني تارة: يكون لأجل الشكّ في بقاء المبدأ الّذي اقتضى وجود الزماني بعد إحراز مقدار استعداد بقائه، كما إذا أحرز انقداح الداعي في نفس المتكلّم للتكلّم مقدار ساعة و شكّ في بقاء التكلّم لاحتمال وجود صارف زمانيّ عن الداعي أوجب قطع الكلام، و كما لو أحرز مقدار استعداد عروق الأرض أو باطن الرحم لنبع الماء و سيلان الدم و شكّ في بقاء النبع و السيلان لاحتمال وجود مانع عن ذلك.

و أخرى: يكون الشكّ في بقاء الزماني لأجل الشكّ في مقدار اقتضاء استعداد المبدأ لوجود الزماني، كما إذا شكّ في مقدار انقداح الداعي للتكلّم‏ و مقدار استعداد عروق الأرض و باطن الرحم لجريان الماء و سيلان الدم، بحيث احتمل أن يكون انقطاع التكلّم و الماء و الدم لأجل عدم اقتضاء المبدأ لبقاء ذلك، لا لوجود صارف أو مانع زماني.

و ثالثة: يكون الشكّ في بقاء الزماني لأجل احتمال قيام مبدأ آخر مقام المبدأ الأوّل بعد العلم بارتفاعه، كما إذا شكّ في بقاء التكلّم و الماء و الدم لأجل احتمال انقداح داع آخر في نفس المتكلّم يقتضي التكلّم بعد القطع بارتفاع الداعي الأوّل أو احتمال قيام مبدأ آخر مقام المبدأ الأوّل يقتضي جريان الماء أو احتمال عروض أمر في باطن الرحم يقتضي سيلان الدم بعد القطع بارتفاع ما كان في باطن الرحم أوّلا، فهذه جملة ما يتصوّر من الوجوه الّتي يمكن أن يقع عليها الشكّ في بقاء الزمانيّات المتدرّجة في الوجود.

أمّا الوجه الأوّل: فلا ينبغي الإشكال في جريان الاستصحاب فيه، فانّ ما يتحقّق من الكلام خارجا عند اشتغال المتكلّم به و إن كان ذا أفراد متعاقبة و لا يتحقّق فرد إلّا بعد انعدام الفرد السابق و يكون كلّ كلمة بل كلّ حرف فردا مستقلا من الكلام، إلّا أنّه عرفا يعدّ فردا واحدا من الكلام و إن طال مجلس التكلّم و أنّ ما يوجد منه في الخارج بمنزلة الأجزاء لكلام واحد، فيكون للكلام حافظ وحدة عرفيّة، و وجوده عرفا إنّما يكون بأوّل جزء منه و يبقى مستمرّا إلى انقطاع الكلام و انتهاء مجلس التكلّم، فتتّحد القضيّة المشكوكة مع القضيّة المتيقّنة.

و بالجملة: الشكّ في بقاء التكلّم و إن كان حقيقة يرجع إلى الشكّ في وجود فرد آخر مقارن لانعدام الفرد السابق فيندرج في الوجه الثاني من القسم الثالث من أقسام الاستصحاب الكلّي- الّذي قد تقدّم عدم جريان الاستصحاب فيه- إلّا أنّه لمّا كان جميع ما يوجد من الكلام في الخارج مع وحدة الداعي و مجلس التكلّم يعدّ عرفا كلاما واحدا، فالشكّ في بقائه يرجع‏ بتقريب إلى القسم الأوّل أو الثاني من أقسام استصحاب الكلّي، و بتقريب آخر إلى الوجه الثالث من القسم الثالث من تلك الأقسام، و هو ما إذا كان الشكّ في بقاء القدر المشترك لأجل احتمال تبدّل الحادث إلى مرتبة أخرى من مراتبه بعد القطع بارتفاع المرتبة السابقة، و قد تقدّم:

أنّ الأقوى جريان الاستصحاب فيه.

فالأقوى: جريان الاستصحاب في الوجه الأوّل من الوجوه الثلاثة المتصوّرة في الشكّ في بقاء الزمانيّات المتصرّمة.

و يلحق به الوجه الثاني، و هو ما إذا كان الشكّ في بقائها لأجل الشكّ في مقدار استعداد بقاء المبدأ، فانّ الشكّ في بقاء الزماني فيه أيضا يرجع إلى الشكّ في بقاء ما وجد، فانّه لا فرق في صدق وحدة الكلام و الماء و الدم بين أن يكون المبدأ يقتضي وجودها ساعة من الزمان أو ساعتين، فيجري الاستصحاب في الساعة الثانية عند الشكّ في اقتضاء المبدأ للوجود فيها، مع قطع النّظر عن كونه من الشكّ في المقتضي الّذي لا نقول بجريان الاستصحاب فيه.

و أمّا الوجه الثالث: و هو ما إذا كان الشكّ في بقاء الزماني لأجل احتمال قيام مبدأ آخر يقتضي وجوده مقام المبدأ الأوّل الّذي علم بارتفاعه، فالأقوى:

عدم جريان الاستصحاب فيه، لأنّه يرجع إلى الثاني من القسم الثالث من أقسام استصحاب الكلّي، فانّ وحدة الكلام عرفا إنّما يكون بوحدة الداعي، فيتعدّد الكلام بتعدّد الداعي، فيشكّ في حدوث فرد آخر للكلام مقارن لارتفاع الأوّل عند احتمال قيام داع آخر في النّفس بعد القطع بارتفاع ما كان منقدحا في النّفس أوّلا، فلا يجري فيه الاستصحاب، و كذا الحال في الماء و الدم و نحو ذلك من الأمور التدريجيّة فتأمّل.

فوائد الاصول، جلد ، صفحه ۴۳۵

 

کلام مرحوم اصفهانی:

ليس منشأ الإشكال في بقاء الأمور التدريجية أنّ البقاء عبارة عن وجودها ما كان موجوداً- في الزمان السابق- في الزمان اللاحق، كما يوهمه كلام بعضهم‏ فان مرجع هذا الإشكال إلى أنّ الزمان حيث لا زمان له فليس له بقاء مع أنّ البقاء ينسب إلى الخارج عن أفق الزمان كالمجردات.

بل الإشكال من أجل تدريجية الزمان، و ما يشبهه من الحركات الكيفية و الأينية، بل الجوهرية، فان الأمور الغير القارة- لعدم القرار للموجود منها، بل بحيث يوجد فينعدم، ثم يوجد فينعدم- لا بقاء لها، فاليقين متعلق بموجود زائل، و الشك بحدوث موجود آخر.

و منه تبين أنّ دعوى عدم الحاجة إلى عنوان البقاء، و أنه يكفي في الاستصحاب مجرد الشك في وجود ما قطع به سابقاً غير مجدية، لأن ما يضاف إليه الشك لا بد أن يكون ما يضاف إليه اليقين. و الوجود- الواقع طرفاً لليقين و الشك- لا بد من كونه مضافاً إلى شي‏ء واحد، مع أنّ ما أضيف إليه الوجود في السابق غير ما أضيف إليه الوجود لاحقاً، إلّا بلحاظ المجموع واحد عرفاً، كما عن الشيخ الأعظم- قدّه- في مقام دفع الإشكال‏.

و الجواب: أن ذات الأمر التدريجي متقومة بالأخذ و الترك، و الخروج من القوة إلى الفعل- على نعت الاتصال- و وجود مثل هذا الأمر لا نقيض له، إلّا العدم البديل له، لا العدم المتقوم به نفس ذاته.

فوجود مثل هذا الأمر لا يأبى عن العدم المتقوم به هذا الأمر الموجود بهذا النحو من الوجود، و ما يخل بهذا الوجود هو العدم البديل له، الخارج- كالوجود- عن مقام ذاته.

و عليه فبقاء وجود مثل هذا الأمر- المتجدد في ذاته- بحدوثه شيئاً فشيئاً، و جمعية هذا الوجود عين الافتراق، و ما لم يتخلل العدم- البديل له- يكون‏ واحداً بالوحدة الاتصالية.

نهایة الدرایة، جلد ۳، صفحه ۱۸۱

جلسه صد و دوازدهم ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

بحث در جریان استصحاب در امور تدریجی بود. مرحوم آخوند فرمودند اولا وحدت موضوع در جریان استصحاب شرط نیست بلکه صدق نقض و استمرار و بقاء برای جریان استصحاب کافی است.

و ثانیا بر فرض که وحدت موضوع در استصحاب شرط باشد، در این امور نیز وحدت موضوع وجود دارد. ایشان فرمودند زمان و زمانیات دو جهت دارد یک جهت حرکت قطعی آنها ست که یک امر غیر قار است و هر وجود آن غیر از وجود سابق است.

اما یک جهت دیگر آن حرکت توسطی آنها ست که عبارت است از مجموع وجود در ضمن آنات و لحظات مختلف که عرف آنها را امر واحدی می‌داند. یعنی امر قار است.

و نتیجه اینکه بین امور تدریجی و قار تفاوتی نیست و در هر دو ملام جریان استصحاب وجود دارد.

سپس فرموده‌اند شک در بقاء گاهی ناشی از شک در رسیدن امد آن زمان و زمانی است که مجرای استصحاب است اما اگر شک ما در تداوم ناشی از شک در بقای مقتضی باشد.

مثلا چشمه آبی بود که نمی‌دانیم آیا جوشش آب هنوز ادامه دارد یا نه؟ اگر می‌دانیم مقتضی جوشش وجود دارد و شک در وجود مانعی داریم، مجرای استصحاب است و گاهی نمی‌دانیم اصلا ماده آب وجود دارد تا این چشمه بجوشد یا نه؟

مرحوم آخوند فرموده‌اند ممکن است اینجا اشکال شود که هر بخشی از جوشش آب، غیر از بخش دیگر است.

و ایشان می‌فرمایند همان دو جوابی که ما بیان کردیم در اینجا هم وجود دارد یعنی اولا اینجا بقاء و نقض صدق می‌کند و لذا مجرای استصحاب است. یعنی شک در مقتضی، منشأ شک در بقاء جوشش است و اگر جوشش باشد، ادامه جوشش قبل محسوب می‌شود و بعد هم همان جواب دوم را بیان کرده‌اند.

در ادامه ایشان فرموده‌اند در زمان و تدریجیات تمامی اقسام استصحاب قابل تصور است یعنی استصحاب شخص و استصحاب کلی قسم اول و دوم و سوم قابل تصور است.

مثلا وقتی کسی در استمرار قرائت قرآن شک می‌کند، مثلا در نماز آیات، در بقاء قرائت سوره شک می‌کند:

گاهی مجرای استصحاب شخص است مثلا می‌داند سوره توحید را شروع کرده است اما نمی‌داند سوره توحید را به اتمام رسانده است یا نه؟ شخص همان سوره‌ای را که شروعش متیقین بود، استصحاب می‌کند.

و استصحاب کلی هم قابل تصور است. مثلا فرد نمی‌داند سوره کوثر را شروع کرده بوده است یا یک سوره بلند دیگر را که اگر سوره کوثر بوده باشد یقینا تمام شده است و اگر غیر آن بوده باشد احتمال بقاء سوره وجود دارد، اینجا استصحاب کلی قسم دوم است.

و اگر می‌داند سوره‌ای که شروع کرده بود تمام شده است و نمی‌داند سوره دیگری شروع کرده است یا نه؟ استصحاب کلی قسم سوم است.

مرحوم آخوند سپس فرموده‌اند شک در بقاء گاهی از قبیل شک در مانع و رافع است و گاهی شک در مقتضی است که ایشان فرموده‌اند گفتیم در هر دو صورت استصحاب جاری است.

اما گاهی شک این طور است که می‌دانیم آنچه متیقن بود منقضی شده است و احتمال می‌دهیم چیز دیگری منشأ استمرار شده باشد. مثلا می‌دانیم مقدار مشخصی برف بوده است که آب شده است و در عین حال احتمال می‌دهیم چشمه هنوز جوشش داشته باشد چون احتمال می‌دهیم منبع جوششی غیر از این برف داشته باشد. پس در دوام جوشش شک داریم. این قسم سوم از قبیل کلی قسم سوم است و مجرای استصحاب نیست.

مرحوم نایینی فرموده‌اند اگر چه استصحاب در زمان و زمانیات جاری است چه شک در رافع باشد و چه در مقتضی باشد، اما تا جایی که آنچه ملاک وحدت بود باقی باشد. در مواردی که ملاک وحدت داعی است با شک در بقاء داعی، استصحاب جاری نیست مثلا در موارد خطابه، ملاک وحدت داعی است و اگر در بقاء داعی شک کردیم، هر چند احتمال می‌دهیم داعی دیگری رای تکلم پیدا کرده باشد، استصحاب جاری نیست چون از قبیل استصحاب کلی قسم سوم است. بنابراین بقاء ملاک وحدت مهم است و صرف اتصال برای جریان استصحاب کافی نیست.

پس آنچه در کلمات قوم معروف است که ملاک وحدت اتصال است اشتباه است و ملاک وحدت علاوه بر اتصال، بقای ملاک وحدت است که ملاک وحدت گاهی داعی است و گاهی مبدأ مناسب است و گاهی غیر این موارد است.

بنابراین از نظر مرحوم آخوند در جایی که در بقای تکلم شخص واحد شک کردیم، استصحاب شخص تکلم جاری است اما از نظر مرحوم نایینی اگر در بقای تکلم شخص واحد شک کردیم و منشأ شک ما شک در بقای داعی باشد، استصحاب جاری نیست بلکه استصحاب کلی قسم سوم است.

در ادامه مرحوم آقای صدر، حالت اتصال را به چند نوع دیگر تصویر کرده‌اند.

و عرض ما نسبت به کلام مرحوم نایینی این است که در مثل تکلم، وحدت بر اساس همان اتصال است و داعی نقشی در وحدت ندارد.

مثلا متکلمی که یک ساعت در ده مورد مختلف به ده داعی مختلف صحبت می‌کند، از نظر عرف، تکلم او مستمر و واحد است نه اینکه ده تکلم متعدد باشد.

و عکس آن هم هست کسی که به داعی واحد، در جلسات متعددی صحبت کند، کلام او را امر واحدی حساب نمی‌کنند.

بنابراین داعی و امثال آن نمی‌توانند ملاک وحدت باشند.

جلسه صد و یازدهم ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

بحث در استصحاب در تدریجیات بود. مرحوم آخوند فرمودند در امور تدریجی هم استصحاب جاری است.

اشکالی که مطرح بود این بود که استصحاب در امور تدریجی موضوع ندارد چون شرط جریان استصحاب متوقف بر وحدت موضوع است در حالی که در تدریجیات موضوع مشکوک غیر از موضوع متیقن است.

علاوه که استصحاب متوقف بر عدم تخلل عدم است در حالی که در امور تدریجی، عدم متخلل شده است.

مرحوم آخوند از این دو شبهه، دو جواب دادند. محصل اشکال اول که قبلا بیان کردیم این بود که ما برای جریان استصحاب نیازمند وحدت موضوع نیستیم بلکه برای جریان استصحاب صدق استمرار یا نقض مهم است. اگر جایی نقض و استمرار صدق کند استصحاب جاری است هر چند موضوع واحد نباشد. آنچه در ادله استصحاب آمده بود نهی از نقض یقین به شک است پس هر کجا نقض یقین به شک صدق کند و در مقابل آن استمرار صادق باشد، استصحاب جاری است حتی اگر موضوع واحد نباشد.

و اینکه اصولیین گفته‌اند شرط جریان استصحاب، وحدت موضوع است به این دلیل است که تعدد موضوع در بسیاری از موارد موجب عدم صدق نقض و استمرار است.

در موضوعاتی از قبیل زمان و یا مانند زمان مثل تکلم و مشی و ... اگر چه موضوع متعدد است اما نقض و بقاء و استمرار صادق است و لذا استصحاب جاری است. کسی که لحظاتی پیش در حال صحبت بود و الان در صحبت کردن او شک داریم، اگر به صحبت کردن او حکم کنیم یعنی به استمرار تکلم حکم کردیم هر چند کلام این لحظه متفاوت با کلام لحظه قبل است.

خلاصه اینکه اگر تعدد موضوع مانع صدق نقض و بقاء و استمرار نباشد مخل به جریان استصحاب نیست.

جواب دوم مرحوم آخوند این است که بر فرض که در جریان استصحاب وحدت موضوع شرط باشد، با این حال می‌توان زمان و زمانیات را به امر واحد قار تفسیر کرد. یعنی ثبات و استمرار و وحدت موضوع در آنها تصور کرد.

جواب اول ایشان این بود که در تدریجیات به وصف غیر قار بودن و تدریجی بودن استصحاب جاری است و جواب دوم ایشان این است که این امور قار و ثابت هستند نه اینکه غیر قار و تدریجی باشند.

بیان دوم ایشان بیان دقیقی است که حتی مثل مرحوم اصفهانی هم آن را تلقی نکرده‌اند.

در تدریجیات دو حیثیت وجود دارد یکی حیثیت تدرج و عدم قرار است که مرحوم آخوند از آن به حرکت قطعی تعبیر کرده‌اند. با در نظر گرفتن این جهت، تدریجیات با غیر آنها تباین دارند و جریان استصحاب در آنها نیازمند همان جواب اول است.

و حیثیت دیگر که مرحوم آخوند از آن به حرکت توسطی تعبیر کرده است، عبارت از مجموع حرکت ما بین مبدأ و منتها ست. روز یعنی مجموع لحظات بین طلوع تا غروب. همان طور که انسان اسم مجموع اعضاء و جوارح است، روز هم مجموع آنات و لحظات است که این مجموع نوعی قرار و استمرار دارد. همان طور که آب تا وقتی تبخیر نشده است آب صادق است، تا وقتی مجموع لحظات و آنات نگذرند، روز تمام نشده است و صادق است. روز صادق بر همه اجزاء و لحظات است نه اینکه بر هر لحظه‌ای به تنهایی روز صدق می‌کند.

خصوصیت امور تدریجی و زمان این است که قبل از تحقق همه اجزاء و لحظات، عنوان مجموع صدق می‌کند یعنی با تحقق اولین جزء از روز، عنوان روز صدق می‌کند و می‌گوییم الان روز است.

بر خلاف امور غیر تدریجی که تا وقتی همه اجزاء محقق نشوند عنوان مجموع صدق نمی‌کند. تا وقتی همه اجزاء انسان جمع نشوند، انسان صدق نمی‌کند.

یا مثلا وقتی می‌گویند ساختن هیکل ذوی الارواح حرام است وقتی صادق است که یک مسجمه کامل ساخته شود و گرنه ساختن یک جزء از آن، ساخت ذات الروح نیست بلکه ساخت جزئی از ذات الروح است.

و این بر خلاف تدریجیات است که در آنها با آمدن اولین جزء، عنوان مجموع صادق است هر چند آن عنوان متعلق به مجموع است نه اینکه عنوان بعضی از اجزاء باشد. یعنی روز عنوان همه لحظات بین طلوع و غروب است و لذا بر بخشی از آنها بدون در نظر گرفتن باقی، روز صادق نیست اما این عنوان کل با آمدن اولین جزء صدق می‌کند مگر اینکه بقیه اجزاء به آن ملحق نشوند که در این صورت صادق نیست.

جلسه صد و دهم ۳۰ فروردین ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

نظیر نکته‌ای که در رد جواب مرحوم آقای خویی به اشکال کلی قسم چهارم بیان کردیم، در کلام مرحوم آقای صدر در بحث تعاقب حادثین مذکور است.

مکلف می‌داند ملاقات با نجاست اتفاق افتاده است اما زمان آن معلوم نیست و می‌دانیم این آب هم کر شده است و زمان آن هم مشخص است و شک داریم آیا ملاقات قبل از کر شدن بوده است و یا قبل از آن بوده است. مرحوم آقای خویی فرموده‌اند در آنچه زمانش معلوم است استصحاب جاری است همان طور که در آنچه زمانش مجهول است نیز استصحاب جاری است. و نکته جریان آن همان نکته جریان استصحاب در فرد مردد است.

مرحوم آقای صدر همین اشکال شبهه مصداقیه بودن برای دلیل استصحاب را مطرح کرده‌اند و بعد می‌فرمایند از این اشکال جواب داده نشود که معنای این حرف شک در یقین خود شخص است و جوابی که ذکر کرده‌اند همان چیزی است که ما دیروز بیان کردیم.

وارد بحث در تدریجیات شدیم. مرحوم آخوند بحث را در دو مقام مطرح کرده است یکی در زمان و زمانیات مثل شب و روز و تکلم و مشی و ....

و دیگری امور مقید به زمان مثل نماز در روز، وقوف در روز عرفه

مرحوم آخوند در زمان و زمانیات فرموده‌اند استصحاب جاری است.

ما گفتیم سه جهت اشکال در جریان استصحاب در زمان  وزمانیات وجود دارد که برای اثبات جریان استصحاب در زمان و زمانیات باید این سه جهت جواب داده شوند:

اول) عدم وحدت موضوع. در زمان و زمانیات، موضوع واحد و ثابتی وجود ندارد چون وجود هر لحظه متفاوت با وجود لحظه سابق است و چیزی غیر از آن است. در حالی که شرط جریان استصحاب بقاء موضوع است یعنی باید موضوع ثابتی وجود داشته باشد که در حکم آن یا وصف آن شک کرده‌ایم در حالی که ذات زمان و زمانیات متعدد است.

آنچه متیقن بود آن سابق بود و آنچه مشکوک است آن لاحق است و این دو با یکدیگر متفاوتند.

ادله استصحاب هم در خصوص زمان و زمانیات جعل نشده است تا بگوییم حتما این موارد را شامل است.

دوم) تخلل عدم بین وجود سابق و وجود محتمل. استصحاب در جایی جاری است که به عدم شیء یقین وجود نداشته باشد و گرنه اگر مورد نقض یقین به شک نیست بلکه نقض یقین به یقین است.

سوم) استصحاب در زمان، استصحاب کلی قسم سوم است و معروف بین محقق عدم جریان آن است.

مرحوم آخوند برای تبیین جریان استصحاب در زمان و زمانیات دو بیان ارائه کرده‌اند:

بیان اول: در زمان و زمانیات موضوع از نظر عرف باقی است. عرف در مواردی مثل زمان، اتصال را مساوق با وحدت می‌داند.

به عبارت دیگر در جریان استصحاب وحدت موضوع ملاک نیست بلکه آنچه مهم است صدق بقاء و استمرار است و لذا اگر حتی با تعدد موضوع، استمرار و بقاء صادق است استصحاب جاری است.

بنابراین اگر چه عرف هم موضوع را در زمان و زمانیات متعدد می‌داند، اما وجود دوم را استمرار و بقای وجود اول می‌داند و عدم آن را نقض حساب می‌کند.

بلکه حتی تخلل عدم هم اگر مخل به صدق استمرار و بقاء نباشد مانع جریان استصحاب نیست.

بنابراین برای ما وجود اتصال از نظر عرف کفایت می‌کند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

أنه لا فرق في المتيقن بين أن يكون من الأمور القارة أو التدريجية الغير القارة فإن الأمور الغير القارة و إن كان وجودها ينصرم و لا يتحقق‏ منه جزء إلا بعد ما انصرم منه جزء و انعدم إلا أنه ما لم يتخلل في البين العدم بل و إن تخلل بما لا يخل بالاتصال عرفا و إن انفصل حقيقة كانت باقية مطلقا أو عرفا و يكون رفع اليد عنها مع الشك في استمرارها و انقطاعها نقضا.

و لا يعتبر في الاستصحاب بحسب تعريفه و أخبار الباب و غيرها من أدلته غير صدق النقض و البقاء كذلك قطعا هذا مع أن الانصرام و التدرج في الوجود في الحركة في الأين و غيره إنما هو في الحركة القطعية و هي كون الشي‏ء في كل آن في حد أو مكان لا التوسطية و هي كونه بين المبدإ و المنتهى فإنه بهذا المعنى يكون قارا مستمرا.

فانقدح بذلك أنه لا مجال للإشكال في استصحاب مثل الليل أو النهار و ترتيب ما لهما من الآثار و كذا كلما إذا كان الشك في الأمر التدريجي من جهة الشك في انتهاء حركته و وصوله إلى المنتهى أو أنه بعد في البين و أما إذا كان من جهة الشك في كميته و مقداره كما في نبع الماء و جريانه و خروج الدم و سيلانه فيما كان سبب الشك في الجريان و السيلان الشك في أنه بقي في المنبع و الرحم فعلا شي‏ء من الماء و الدم غير ما سال و جرى منهما فربما يشكل في استصحابهما حينئذ فإن الشك ليس في بقاء جريان شخص ما كان جاريا بل في حدوث جريان جزء آخر شك في جريانه من جهة الشك في حدوثه و لكنه يتخيل بأنه لا يختل به ما هو الملاك في الاستصحاب بحسب تعريفه و دليله حسب ما عرفت.

ثم إنه لا يخفى أن استصحاب بقاء الأمر التدريجي إما يكون من قبيل استصحاب الشخص أو من قبيل استصحاب الكلي بأقسامه فإذا شك في أن السورة المعلومة التي شرع فيها تمت أو بقي شي‏ء منها صح فيه استصحاب الشخص و الكلي و إذا شك فيه من جهة ترددها بين القصيرة و الطويلة كان‏ من القسم الثاني و إذا شك في أنه شرع في أخرى مع القطع بأنه قد تمت الأولى كان من القسم الثالث كما لا يخفى.

هذا في الزمان و نحوه من سائر التدريجيات.

و أما الفعل المقيد بالزمان ف تارة يكون الشك في حكمه من جهة الشك في بقاء قيده و طورا مع القطع بانقطاعه و انتفائه من جهة أخرى كما إذا احتمل أن يكون التعبد به إنما هو بلحاظ تمام المطلوب لا أصله فإن كان من جهة الشك في بقاء القيد فلا بأس باستصحاب قيده من الزمان كالنهار الذي قيد به الصوم مثلا فيترتب عليه وجوب الإمساك و عدم جواز الإفطار ما لم يقطع بزواله كما لا بأس باستصحاب نفس المقيد فيقال إن الإمساك كان قبل هذا الآن في النهار و الآن كما كان فيجب فتأمل.

و إن كان من الجهة الأخرى فلا مجال إلا لاستصحاب الحكم في خصوص ما لم يؤخذ الزمان فيه إلا ظرفا لثبوته لا قيدا مقوما لموضوعه و إلا فلا مجال إلا لاستصحاب عدمه فيما بعد ذاك الزمان فإنه غير ما علم ثبوته له فيكون الشك في ثبوته له أيضا شكا في أصل ثبوته بعد القطع بعدمه لا في بقائه.

لا يقال إن الزمان لا محالة يكون من قيود الموضوع و إن أخذ ظرفا لثبوت الحكم في دليله ضرورة دخل مثل الزمان فيما هو المناط لثبوته فلا مجال إلا لاستصحاب عدمه.

فإنه يقال نعم لو كانت العبرة في تعيين الموضوع بالدقة و نظر العقل و أما إذا كانت العبرة بنظر العرف فلا شبهة في أن الفعل بهذا النظر موضوع واحد في الزمانين قطع بثبوت الحكم له في الزمان الأول و شك في بقاء هذا الحكم له و ارتفاعه في الزمان الثاني فلا يكون مجال إلا لاستصحاب ثبوته.

لا يقال فاستصحاب كل واحد من الثبوت و العدم يجري لثبوت كلا النظرين و يقع التعارض بين الاستصحابين كما قيل.

فإنه يقال إنما يكون ذلك لو كان في الدليل ما بمفهومه يعم النظرين و إلا فلا يكاد يصح إلا إذا سبق بأحدهما لعدم إمكان الجمع بينهما لكمال المنافاة بينهما و لا يكون في أخبار الباب ما بمفهومه يعمهما فلا يكون هناك إلا استصحاب واحد و هو استصحاب الثبوت فيما إذا أخذ الزمان ظرفا و استصحاب العدم فيما إذا أخذ قيدا لما عرفت من أن العبرة في هذا الباب بالنظر العرفي و لا شبهة في أن الفعل فيما بعد ذاك الوقت مع ما قبله متحد في الأول و متعدد في الثاني بحسبه ضرورة أن الفعل المقيد بزمان خاص غير الفعل في زمان آخر و لو بالنظر المسامحي العرفي.

نعم لا يبعد أن يكون بحسبه أيضا متحدا فيما إذا كان الشك في بقاء حكمه من جهة الشك في أنه بنحو التعدد المطلوبي و أن حكمه بتلك المرتبة التي كان مع ذاك الوقت و إن لم يكن باقيا بعده قطعا إلا أنه يحتمل بقاؤه بما دون تلك المرتبة من مراتبه فيستصحب فتأمل جيدا.

إزاحة وهم‏

لا يخفى أن الطهارة الحدثية و الخبثية و ما يقابلها يكون مما إذا وجدت بأسبابها لا يكاد يشك في بقائها إلا من قبل الشك في الرافع لها لا من قبل الشك في مقدار تأثير أسبابها ضرورة أنها إذا وجدت بها كانت تبقى ما لم يحدث رافع لها كانت من الأمور الخارجية أو الأمور الاعتبارية التي كانت لها آثار شرعية فلا أصل (لأصالة عدم جعل الوضوء سببا للطهارة بعد المذي و أصالة عدم جعل الملاقاة سببا للنجاسة بعد الغسل مرة كما حكي عن بعض الأفاضل‏) و لا يكون هاهنا أصل إلا أصالة الطهارة أو النجاسة.

کفایة الاصول، صفحه ۴۰۷

جلسه صد و نهم ۲۹ فروردین ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب در تدریجیات

مرحوم محقق ایروانی فرمودند استصحاب در کلی قسم چهارم جاری نیست چون این مورد شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است.

در همان مثال که قبلا بیان کردیم که به تحقق دو عنوان علم داشتیم و انطباق آنها بر یکدیگر را احتمال می‌دادیم و می‌گفتیم شاید جنابت حاصل از این اثر در لباس، همان جنابت خاصی باشد که یقینا مرتفع شده است و شاید غیر آن باشد که باقی است.

رکن استصحاب شک در بقاء است و با علم به انتقاض و ارتفاع، موضوعی برای استصحاب باقی نمی‌ماند در اینجا هم شاید مستصحب همان جنابتی باشد که معلوم الارتفاع است که در این صورت مجرای استصحاب نیست پس مورد شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است چون شاید همان باشد که یقینا مرتفع شده است.

پس شاید استصحاب در چیزی جاری باشد که معلوم الارتفاع است و شاید غیر آن باشد و لذا شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است.

و همین اشکال در استصحاب در فرد مردد هم جاری بود.

مرحوم آقای خویی از این اشکال جواب داده‌اند و فرموده‌اند اینجا شبهه مصداقیه دلیل استصحاب نیست. چون معنای شبهه مصداقیه این است که فرد در یقین داشتن خودش شک کند و این غیر معقول است و انسان عاقل در وجود علم یا عدم آن در نفسش شک نمی‌کند. بله ممکن است نسبت به گذشته فرد شک کند که آیا قبلا یقین داشته است یا نه؟ ولی اینکه در همین حالت فعلی که یقین به جنابت حاصل از این اثر دارد، در یقین داشتن به ارتفاع آن شک داشته باشد. یقین از امور وجدانی است که امر آن دائر مدار بین وجود و عدم است و تردید بین وجود و عدم آن معقول نیست.

درست است که محتمل است جنابت حاصل از این اثر منطبق بر آن جنابت خاص باشد و شاید غیر آن باشد و لذا در بقای آن شک داریم نه اینکه در یقین به ارتفاع آن شک داشته باشیم.

مکلف در این مثال وجدانا یقین ندارد و در بقاء شک دارد و لذا مجرای استصحاب است.

اما حق این است که جواب مرحوم آقای خویی ناتمام است و این جواب نشان می‌دهد که ایشان اشکال مرحوم ایروانی را درست تلقی نکرده‌اند.

مرحوم ایروانی می‌فرمایند اگر مستصحب یک عنوان انتزاعی باشد، بله این اشکال وارد نیست اما اگر این عنوان مشیر به واقع باشد یعنی آن جنابت واقعی حاصل از این اثر، مستصحب باشد، در این صورت جنابت واقعی، مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است. مشار الیه این عنوان انتزاعی مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است پس ما احتمال می‌دهیم آنچه مجرای استصحاب است چیزی باشد که به ارتفاع آن علم داریم و لذا شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است.

بله اگر مستصحب عنوان انتزاعی باشد،‌ این اشکال جا ندارد اما اگر مستصحب عنوان انتزاعی به عنوان مشیر به واقع، باشد، شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است.

تنبیه بعدی که مرحوم آخوند ذکر کرده‌اند جریان استصحاب در تدریجیات است.

بحث از تدریجیات در دو مقام است:

الف) اموری که ذاتا تدریجی است اعم از زمان و زمانیات

ب)

مرحوم آخوند فرموده‌اند در جریان استصحاب تفاوتی بین امور قاره و غیر قاره نیست.

اما جهت اشکال در امور تدریجی چیست؟ شرط جریان استصحاب، بقای موضوع است. یعنی ما در استمرار وصف و حکم شک داریم، نه اینکه در استمرار موضوع شک داشته باشیم. و در امور تدریجی، موضوع ثابتی وجود ندارد.

در امور قاره اگر می‌گفتیم وحدت به نظر عرف مهم است، در امور غیر قاره از نظر عرف هم وحدت موضوعی نیست. از نظر عرف هم این ساعت با ساعت گذشته وحدت ندارد همان طور که در امور زمانی هم همین طور است.

و حتی اگر از این اشکال هم قطع نظر کنیم با این حال استصحاب در جایی جاری است که عدم در بین اجزاء متخلل نشود در حالی که در امور تدریجی حتما عدم متخلل است. مثلا در بین اجزای تکلم، حتما عدم متخلل است.

دقت کنید که بحث در اینجا در مورد استصحاب شخص است اما برخی خیال کرده‌اند قوام استصحاب در تدریجیات به جریان استصحاب در کلی است. چون فرد در آن دوم غیر از فرد در آن اول است بنابراین استصحاب فرد جاری نیست و بلکه باید کلی استصحاب شود و این مورد هم از موارد کلی قسم سوم است.

جلسه صد و هشتم ۲۸ فروردین ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

بحث در استصحاب کلی قسم چهارم بود. ایشان تفصیلی را ذکر کرده‌اند و آن را رد کرده‌اند که ظاهر از تقریرات مرحوم آقای صدر این است که این مفصل محقق همدانی است.

محقق همدانی در مصباح الفقیه در ابتدای بحث غسل جنابت اصل این مطلب را (نه به عنوان تفصیل در جریان استصحاب کلی قسم چهارم) بیان فرموده‌اند. (مصباح الفقیه، جلد ۳، صفحه ۲۴۱ تا ۲۴۸)

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند این نظر، تفصیل بین جایی است که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق یکی بر دیگری را هم احتمال می‌دهیم که در این صورت استصحاب جاری نیست و بین جایی که به تحقق دو فرد علم داریم و حدوث ناقض آن هم علم داریم اما نمی‌دانیم این ناقض در بین آن دو فرد محقق شده است یا بعد از آن‌ها واقع شده است که در این صورت استصحاب جاری است.

مثلا فردی که به وقوع دو جماع علم دارد و به وقوع یک غسل هم علم دارد، اما نمی‌داند این غسل در بین این دو جماع بوده است یا بعد از آن دو بوده است. در اینجا استصحاب جاری است چون مکلف به تحقق جنابت بعد از جماع دوم علم دارد و در ارتفاع آن شک دارد و لذا اینجا مجرای استصحاب است.

اما در جایی که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق آنها بر یکدیگر را احتمال می‌دهیم علم به حدوث فرد دوم نداریم و لذا استصحاب جاری نیست.

چون در جریان استصحاب به بیش از این نیاز نیست که به ثبوت چیزی علم داشته باشیم هر چند منشائیت آن برای اثر معلوم نباشد. مکلف به جنابت در هنگام جماع دوم علم دارد هر چند شاید جماع دوم، منشأ حدوث جنابت نباشد (به اینکه این جماع بعد از جماع باشد که فرد با جماع اول جنب شده است و جماع دوم تاثیری در جنابت ندارد). پس برای جریان استصحاب همین کافی است که به حدوث چیزی علم داشته باشیم هر چند منشأئیت آن عنوان برای آن اثر را ندانیم.

به خلاف جایی که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق آنها بر یکدیگر را احتمال می‌دهیم.

ایشان یک مثال دیگر هم ذکر کرده‌اند جایی که فرد به تحقق دو وضو و یک حدث علم دارد و احتمال می‌دهد حدث بعد از هر دو وضو بوده باشد و احتمال دارد بین دو وضو بوده باشد.

سوال اول این است که مرحوم آقای خویی به چه دلیل این کلام مرحوم محقق همدانی را تفصیل در کلی قسم چهارم دانسته‌اند؟

جواب: اگر ما طهارت را اثر حاصل از وضو یا غسل بدانیم که آن اثر شرط نماز و ... است نه اینکه خود وضو یا غسل را طهارت بدانیم، (که توابعی هم دارد مثل اینکه اگر در جزئیت و شرطیت چیزی در وضو یا غسل شک کردیم، شک در محصل است و مجرای اشتغال است) در این صورت این کلام محقق همدانی تفصیل در استصحاب کلی قسم چهارم باشد.

چون معیار کلی قسم چهارم علم به تحقق دو عنوان و احتمال انطباق آنها بر یکدیگر بود.

در اینجا هم که فرد به دو وضو علم دارد، در این صورت به حدوث اثر طهارت در هنگام وضوی اول علم دارد پس این مکلف به حدوث دو وضو علم دارد که یکی از آنها حتما موثر در طهارت بوده است و احتمال می‌دهد امر واحد منطبق این دو عنوان باشد چون احتمال می‌دهد وضوی دوم موثر در طهارت نبوده باشد.

ما دو عنوان داریم یکی طهارت در هنگام وضوی اول و دیگری طهارت در هنگام وضوی دوم، و این طهارت در هنگام وضوی دوم ممکن است فرد جدیدی از طهارت باشد اگر حدث متخلل بین آنها باشد و ممکن است طهارت در هنگام وضوی دوم همان طهارت مسبب از وضوی اول باشد اگر دو وضو متعاقب بوده‌اند و حدثی بین آنها حادث نشده باشد.

پس اینجا احتمال تطابق در تاثیر است و در مثال‌های سابق احتمال تطابق در وجود بود.

و لذا کلی قسم چهارم را این طور باید تعریف کنیم که به وجود دو عنوان علم داشته باشیم که تطابق آنها در وجود یا اثر محتمل باشد.

مرحوم آقای خویی در هر دو قائل به جریان استصحاب هستند و مرحوم محقق همدانی بین جایی که احتمال تطابق در وجود باشد و بین جایی که احتمال تطابق در اثر باشد تفصیل داده‌اند.

که البته با دقت جایی که احتمال تطابق در اثر هم باشد، در حقیقت احتمال تطابق در وجود است چون در این موارد هم آنچه احتمال تطابق آنها هست وجود اثر است.

پس در حقیقت دو قسم از کلی قسم چهارم نداریم بلکه کلی قسم چهارم همه جا احتمال تطابق در وجود دو عنوان است اما گاهی به لحاظ وجود موثر است و گاهی به لحاظ وجود اثر است.

در مساله جنابت هم همین است. مکلف حتما دو جماع داشته است اما جماع دوم، اگر متعاقب جماع اول باشد، تاثیری در حدوث جنابت ندارد.

و از این همین بیان هم جواب اشکال دیگری روشن شد. ممکن است اشکال شود این فرضی که در کلام مرحوم محقق همدانی مجرای استصحاب دانسته شده است استصحاب کلی نیست بلکه استصحاب شخص است چون شخص طهارت هنگام وضوی دوم یا شخص جنابت هنگام جماع دوم را استصحاب می‌کنیم.

که جواب آن همان است که گفتیم.

اما کلام آقای خویی مبنایی است یعنی باید کسی بپذیرد شرط نماز مثلا اثر حاصل از وضو یا غسل است اما اگر کسی این مبنا را نپذیرد بلکه شرط نماز را خود وضو یا غسل بداند به شرط اینکه بعد از آن حدثی سرنزند (که حق هم همین است) در این صورت استصحاب کلی نخواهد بود بلکه استصحاب شخص است چون فرد به شخص وضو یا جماع علم دارد و در نقض آن شک دارد و همان شخص،‌ استصحاب می‌شود.

این تمام مطلب در کلی قسم چهارم بود و ما گفتیم استصحاب در کلی قسم چهارم جاری نیست.

و ظاهر کلمات مرحوم محقق همدانی هم این است که ایشان این مورد را از موارد استصحاب کلی قسم سوم دانسته‌اند که معنای آن این است که عنوان انتزاعی موضوع اثر نیست در این صورت مکلف به حدوث یک فرد و ارتفاع آن علم دارد و حدوث فرد دیگر مشکوک است.

جلسه صد و هفتم ۲۷ فروردین ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

بحث در استصحاب کلی قسم چهارم بود که در کلام مرحوم ایروانی و مرحوم آقای خویی ذکر شده است. استصحاب کلی قسم چهارم را بیان کردیم و اشکالات مذکور در کلام مرحوم آقای تبریزی و صدر را هم ذکر کردیم.

آنچه تا کنون بیان کردیم اشکال از ناحیه موضوع بود یعنی این استصحاب، قسم جدید و متفاوتی با اقسام گذشته نیست و اگر مستصحب عنوان جامع باشد، استصحاب کلی قسم دوم است و اگر مستصحب عنوان انتزاعی به عنوان اینکه مشیر به واقع است، باشد استصحاب کلی قسم سوم است و اگر مستصحب همان موجود واقعی در خارج باشد، استصحاب فرد مردد است.

حال با قطع نظر از این اشکال، آیا استصحاب در کلی قسم چهارم جاری است؟ مرحوم آقای صدر فرموده‌اند حتی اگر این قسم را قسم جدیدی از استصحاب بدانیم، استصحاب در این مورد جاری نیست چون:

اول: لازمه جریان استصحاب در این قسم، جریان استصحاب در شبهات بدوی است. مثلا کسی که در طرو حدث شک دارد، استصحاب حدث باید جاری باشد.

فرض کنیم مکلفی وضو گرفته است و حتی نماز هم با آن خوانده است و بعد در انتقاض آن به حدث شک کند، مثلا شک کند خوابیده است یا نه؟ اگر استصحاب در کلی قسم چهارم جاری باشد در این فرض هم باید استصحاب حدث جاری باشد!

چون در اینجا مکلف می‌داند قبلا از او حدثی سر زده است (می‌داند حتما خوابیده بوده است) و احتمال می‌دهد آن خواب منطبق بر حدث محتملی باشد که احتمال حدوث بعد از وضو دارد.

همان طور که آنجا می‌گفتیم مکلف به حدوث جنابتی که ناشی از اثر روی لباس هست علم دارد، و به جنابت خاصی در زمان معینی هم علم دارد که می‌داند غسل کرده است و احتمال می‌دهد آن جنابت منطبق بر همین جنابت خاص باشد و محتمل است غیر آن باشد.

در اینجا هم مکلف می‌داند آخرین خوابی برای او وجود دارد، احتمال دارد آخرین خواب مثلا خواب سابق بوده است که از آن بیدار شده است و احتمال می‌دهد خواب دیگری غیر از آن بوده باشد. پس اینجا هم باید استصحاب حدث جاری باشد.

در حالی که این مثال مورد روایت بود و طبق برداشت مشهور که سوال را از موارد شبهه موضوعیه می‌دانستند، امام علیه السلام استصحاب طهارت را جاری دانستند در صورتی که طبق این بیان نباید استصحاب جاری باشد یا اینکه استصحاب طهارت با استصحاب حدث معارض است و نتیجه آن عدم حکم به طهارت است. و حتی خود مرحوم آقای خویی هم به این نتیجه ملتزم نیست.

دوم: لازمه جریان استصحاب در کلی قسم چهارم، جریان استصحاب در کلی قسم سوم هم هست در حالی که خود مرحوم آقای خویی هم استصحاب کلی قسم سوم را جاری نمی‌دانستند.

چون در همان مثال معروف که ما به وجود کلی انسان در ضمن زید در این مکان علم داشتیم و می‌دانیم مرتفع شده است و حدوث فرد دیگر و استمرار کلی در ضمن آن را احتمال می‌دهیم. در این مثال می‌توان گفت ما به وجود آخرین انسانی که در این مکان بوده است علم داریم و احتمال می‌دهیم آخرین انسان زید بوده است که مرتفع شده است و احتمال می‌دهیم غیر او بوده باشد.

سوم: عنوان انتزاعی و جامع در این قسم، موضوع اثر نیست، جنابت کلی موضوع اثر نیست، بلکه عنوان تفصیلی آن موضوع حکم شرعی است و بر این اساس در این مثال کلی قسم سوم است چون فرد حدوث و ارتفاع جنابت خاص را می‌داند و در حدوث جنابت دیگری شک دارد که استصحاب در آن جاری نبود.

از نظر ما هم این اشکالات به کلام مرحوم آقای خویی و به قسم چهارم از استصحاب کلی وارد است.

مرحوم آقای خویی در کلی قسم چهارم تفصیلی را بیان کرده‌اند که از آن استفاده می‌شود از نظر ایشان مبدع کلی قسم چهارم، از مرحوم محقق همدانی است. (هر چند به نظر ما نسبت ناتمام است)

مرحوم آقای خویی از ایشان نقل کرده است که بین دو صورت تفصیل داده‌اند. یعنی بین جایی که به دو عنوان که تطابق آنها بر یکدیگر محتمل است که استصحاب در آن جاری نیست و بین جایی که دو فرد متعاقب از عنوانی را می‌داند و احتمال حدوث ناقض بین آنها هست.

مثلا فرد می‌داند دو وضو گرفته است و می‌داند حدثی هم از او سر زده است، و احتمال می‌دهد دو وضو متعاقب یکدیگر بوده‌اند و وضوی دوم رافع حدث نبوده است و احتمال می‌دهد حدث متخلل بین دو وضو بوده باشد و هر دو وضو رافع حدث بوده‌اند. ایشان فرموده‌اند در این صورت استصحاب جاری است و طهارت حاصل از وضوی دوم استصحاب می‌شود. پس یقینا طهارتی حادث شده است و شک داریم بعد از آن حدثی حادث شده است یا نه؟ طهارت استصحاب می‌شود.

بر خلاف صورت سابق که جنابت مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است و از کلی قسم سوم است اما اینجا دو وضو و ایجاد طهارت با هر کدام معلوم است پس وضوی دوم و ایجاد طهارت با آن معلوم است و لذا قابل استصحاب است.

مثلا اگر فرد به دو جماع و یک غسل علم دارد، و نمی‌داند آیا غسل بعد از هر دو جماع بوده است (که در نتیجه طاهر است) یا غسل بین دو جماع بوده است (که در نتیجه الان محدث است) استصحاب جنابت جاری است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

ثم انَّ السيد الأستاذ أفاد انَّ هنا قسماً آخر لاستصحاب الكلي سمّاه بالقسم الرابع غير الأقسام الثلاثة التي جرى عليها اصطلاح الشيخ الأعظم (قده) و قد مثل له بما إذا علمنا بجنابة يوم الخميس و علمنا بالاغتسال منها يقيناً ثم وجدنا يوم الجمعة جنابة على الثوب مثلًا بحيث علم بتحقق جنابة بها إجمالًا و لكن شك في انَّ الجنابة الحاصلة بها هل هي نفس الجنابة التي كانت يوم الخميس و قد ارتفعت يقيناً أو انها جنابة أخرى، و هذا بحسب الحقيقة على عكس القسم الثاني الّذي كان العلم فيه متعلقاً بجامع مردد بين فردين حيث يعلم في المقام بفردين أحدهما بعنوان تفصيلي و الآخر بعنوان إجمالي يحتمل انطباقه على نفس الفرد الأول، و فرقه عن القسم الثالث انه لا يوجد في القسم الثالث إلّا علم واحد بفرد واحد مع احتمال بقاء الكلي ضمن فرد آخر مشكوك الحدوث و اما في هذا القسم فيوجد علمان بفردين بعنوانين تفصيلي و إجمالي يمكن انطباقه على الفرد التفصيليّ. و قد حكم فيه بجريان استصحاب الجنابة المعلومة إجمالا لتمامية أركان الاستصحاب فيه من اليقين بتحقق جنابة مرددة و احتمال بقائها من جهة عدم العلم بكونها هي الجنابة التفصيلية المعلوم ارتفاعها، نعم هذا الاستصحاب يكون معارضاً مع استصحاب الطهارة المتيقنة يوم الخميس بعد الاغتسال فيتعارضان و يتساقطان و يرجع إلى أصالة الاشتغال في تحصيل الطهارة المشترطة في العبادة.

و التحقيق: اننا لو لاحظنا كلي الجنابة بلا إضافتها إلى العنوان الانتزاعي و هو الحادث من ذلك الأثر فالعلم بكلي الجنابة يكون من القسم الثالث حيث يعلم بتحققها ضمن فرد تفصيلًا كما يعلم بارتفاع ذلك الفرد و يشك في بقائها ضمن فرد آخر مشكوك الحدوث. و إذا لاحظنا الكلي بالعنوان الانتزاعي كعنوان الجنابة الحادثة من ذلك الأثر كان من القسم الثاني، لأنَّ هذا من العلم الإجمالي بعنوان انتزاعي يمكن أَن ينطبق على الفرد المعلوم تفصيلًا، و فرقه عمّا تقدم في القسم الثاني انه هناك لم يكن يعلم بتحقق أحد الفردين امّا هنا فيعلم بتحقق أحد الفردين تفصيلًا و حيث انَّ العنوان المعلوم بالإجمال فيه خصوصية و لو انتزاعية فلا يكون منحلًا بالعلم التفصيليّ بأحد الفردين، و على كل حال فهذه الفرضية تندرج حسب تقسيمنا الفني المتقدم في العلم بالجامع و الشك في بقائه من ناحية الشك في حدوث الفرد هذا من ناحية الموضوع و التحاق هذه الفرضية بالقسم الثاني أو الثالث من الكلي، و امّا من ناحية الحكم فالصحيح عدم جريان استصحاب الجامع فيها و ذلك:

أولا- للنقض بموارد الشك البدوي، فانه يمكن تشكيل علم إجمالي انتزاعي كالعلم المذكور فيها كما إذا تيقن البول فتوضأ ثم شك بخروج البول منه ثانية فانه يمكنه أَن يشكل علماً إجمالياً بعنوان انتزاعي هو عنوان الحدث عند آخر بول خرج منه فانه لو كان آخر بول خرج منه البول الأول فالحدث الحاصل به مرتفع جزماً، و ان كان آخر بول خرج منه بعد الوضوء فالحدث الحادث به باق لا محالة فعنوان آخر بول بما هو آخر مردد بين الفردين المعلوم أحدهما تفصيلًا كما يعلم بارتفاعه و المشكوك أصل حدوث الآخر فلا بدَّ من القول بجريان استصحاب كلي الحدث في المقام، و هذا ما لا يمكن الالتزام به بل هو خلاف مورد أدلة الاستصحاب.

و ثانياً- النقض أيضا بموارد الكلي من القسم الثالث، فانه يمكن تصوير جامع انتزاعي غير منحل فيه أيضاً كعنوان الفرد الّذي لم يدخل بعده غيره، أو لا يكون بعد فرد آخر، أو عنوان الفرد الّذي ليس معه فرد آخر غير متيقن، فانَّ هذا العنوان الإجمالي مردد بين زيد المعلوم انتفائه إذا لم يكن غيره فرد أو غيره إذا كان فرد آخر حيث انه لا ينطبق هذا العنوان مع وجود فرد آخر إلّا عليه لا على زيد فلا بدَّ من القول بجريان استصحاب هذا الكلي الانتزاعي المعلوم بالإجمال.

و ثالثاً- الحل؛ و حاصله: انه لو أُريد إجراء الاستصحاب في العنوان الّذي هو موضوع الأثر الشرعي و هو الحدث أو الجنابة فقد عرفت انَّ هذا العنوان علم بتحققه ضمن فرد و زواله و يشك في بقائه ضمن فرد آخر لا يقين بأصل حدوثه، و ان أُريد إجراؤه في العنوان الإجمالي الانتزاعي كعنوان الجنابة الحادثة بذلك الأثر أو الحدث الحاصل بآخر موجب أو الفرد الّذي لا يكون بعده فرد آخر فهذا العنوان ليس موضوعاً للأثر الشرعي ليكون هو مركب الاستصحاب هذا إن أُريد جعله محط الاستصحاب حقيقة، و ان أُريد اتخاذه مشيراً إلى الواقع لجعله محط الاستصحاب أو بتعبير آخر التعبد ببقاء نفس العلم الإجمالي بلحاظ منجزيته فقد عرفت انَّ هذا من استصحاب الفرد المردد و من العلم الإجمالي غير المنجز للعلم تفصيلًا بارتفاع أحد طرفيه. و هكذا يتضح انَّ ما أفاده السيد الأستاذ من وجود قسم رابع يجري فيه استصحاب الكلي غير تام لا موضوعاً و لا حكماً.

جلسه صد و ششم ۲۶ فروردین ۱۳۹۶

منتشرشده در اصول سال ۹۶-۱۳۹۵

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

قسم چهارم جایی بود که ما به تحقق دو عنوان علم داشته باشیم یک عنوان شخص و فرد و دیگری عنوان کلی و جامع که قابل تطبیق بر همان فرد معلوم و غیر آن دارد و علم به انتفاء آن فرد و شخص.

آیا می‌توان کلی و جامع را استصحاب کرد؟

مثال شرعی هم که ذکر کردیم علم به حدوث جنابت در زمان خاص و علم به حدوث کلی جنابت که ممکن است همان جنابت معلوم در زمان خاص باشد و ممکن است غیر آن باشد.

تفاوت این قسم با سه قسم کلی که سابق بحث کردیم هم روشن شد. در قسم اول به جامع و کلی علم داریم که انطباق آن بر فرد معلوم به تفصیل هم معلوم است و احتمال استمرار جامع به علت احتمال استمرار همان فرد است.

در قسم دوم به جامع و کلی علم داریم که مردد بین دو فرد قصیر و طویل است در حالی که در محل بحث ما علم به دو عنوان است یک شخص و فرد و دیگری جامع که احتمال دارد جامع منطبق بر همان فرد باشد.

در قسم سوم هم به جامع و کلی در ضمن فردی علم داریم و به انتفای آن فرد نیز علم داریم و احتمال استمرار جامع به خاطر احتمال وجود آن در ضمن فرد دیگری است. پس در کلی قسم سوم اگر جامع استمرار داشته باشد در ضمن وجود متعدد است اما در این قسم احتمال استمرار کلی و جامع در ضمن فرد واحد است.

بحث به اینجا رسید که مرحوم آقای تبریزی به فرمایش مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که نزدیک به این اشکال در کلمات مرحوم آقای صدر هم مذکور است.

ایشان اشکال کرده‌اند که آنچه شما به عنوان کلی قسم چهارم تصویر کرده‌اید یا کلی قسم دوم است یا کلی قسم سوم است و یا فرد مردد است.

ایشان گفته‌اند استصحاب اگر در عنوان انتزاعی جاری باشد (در مثال ما کلی و جامع که در مقابل فرد معلوم به تفصیل است) کلی قسم دوم خواهد بود. و منوط به این است که آن عنوان انتزاعی موضوع اثر شرعی باشد.

معیار در کلی قسم دوم این بود که جامع معلوم باشد و انطباق آن بر فردی محتمل باشد. علم به حدث داریم و احتمال می‌دهیم همان حدث اصغر باشد که مرتفع شده است. در اینجا هم به جنابت حادث از این اثر علم داریم، که احتمال می‌دهیم منطبق بر همان جنابت خاص معلوم الارتفاع باشد.

بله در کلی قسم دوم به وجود فرد قصیر علم تفصیلی نداشتیم اما در اینجا به وجود یک فرد قصیر هم علم تفصیلی داریم.

می‌دانیم اثر موجود در لباس حتما باعث ایجاد جنابتی است و احتمال می‌دهیم این جنابت منطبق بر همان فرد خاص از جنابت که معلوم به تفصیل است باشد و احتمال هم دارد غیر آن باشد. پس به یک جامع و کلی علم داریم که احتمال می‌دهیم بر فرد قصیر منطبق باشد (که یقینا مرتفع شده است) و یا غیر آن باشد که محتمل البقاء است.

اینکه ما به تحقق فرد قصیر علم تفصیلی داریم، باعث نمی‌شود این استصحاب کلی، از قسم دوم نباشد.

ملاک در کلی قسم دوم، علم به حدوث جامع و احتمال انطباق آن بر فرد معلوم الارتفاع و احتمال انطباق آن بر فرد محتمل البقاء است اما اینکه حدوث قصیر معلوم باشد یا نباشد در کلی قسم دوم دخالتی ندارد.

علاوه که در این مثال ما عنوان انتزاعی موضوع اثر شرعی نیست. یعنی جنابت حادث در این لباس، اثر شرعی ندارد بلکه واقع جنابت اثر شرعی دارد.

و اگر استصحاب در موضوع حکم شرعی و همان عنوان تفصیلی جاری باشد یعنی در همان جنابت‌های واقع در عمود زمان، در این صورت مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است که استصحاب کلی قسم سوم است.

یعنی اگر در جنابت واقعی استصحاب جاری می‌کنیم، آن جنابت خاص که معلوم الحدوث است معلوم الارتفاع است و حدوث در ضمن فرد دیگر هم از ابتداء مشکوک است.

معیار کلی قسم سوم در اینجا هم هست. اینکه وجود کلی در ضمن یک فرد معلوم باشد و ارتفاع آن هم معلوم باشد و احتمال داشته باشد آن کلی در ضمن فرد دیگری تداوم داشته باشد.

در اینجا هم جنابت خاص معلوم به تفصیل حتما مرتفع شده است و احتمال دارد جنابت دیگری حادث شده باشد که کلی جنابت در ضمن آن مستمر باشد.

همان اشکالی که مانع جریان استصحاب کلی قسم سوم بود در اینجا هم هست.

بلکه در اینجا از کلی قسم سوم هم بدتر است چون در کلی قسم سوم، وجود فرد دیگر مقارن با حدوث یا ارتفاع فرد معلوم الارتفاع محتمل بود اما در اینجا حتما مقارن با ارتفاع جنابت خاص، جنابت دیگری محقق نشده است بلکه اگر غیر از آن جنابت خاص بوده باشد حتما باید بعد از آن محقق شده باشد.

و اگر جامع و کلی، مشیر به واقعی باشد که موضوع اثر شرعی است، در این صورت از اقسام استصحاب در فرد مردد است.

پس این قسم، فرض جدیدی غیر از اقسام سابق مذکور نیست. و البته مرحوم آقای صدر از نظر حکم قائلند این استصحاب جاری نیست چون این عنوان انتزاعی مصحح جریان استصحاب نیست.

صفحه2 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است