استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

بحث در استصحاب کلی قسم چهارم بود. ایشان تفصیلی را ذکر کرده‌اند و آن را رد کرده‌اند که ظاهر از تقریرات مرحوم آقای صدر این است که این مفصل محقق همدانی است.

محقق همدانی در مصباح الفقیه در ابتدای بحث غسل جنابت اصل این مطلب را (نه به عنوان تفصیل در جریان استصحاب کلی قسم چهارم) بیان فرموده‌اند. (مصباح الفقیه، جلد ۳، صفحه ۲۴۱ تا ۲۴۸)

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند این نظر، تفصیل بین جایی است که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق یکی بر دیگری را هم احتمال می‌دهیم که در این صورت استصحاب جاری نیست و بین جایی که به تحقق دو فرد علم داریم و حدوث ناقض آن هم علم داریم اما نمی‌دانیم این ناقض در بین آن دو فرد محقق شده است یا بعد از آن‌ها واقع شده است که در این صورت استصحاب جاری است.

مثلا فردی که به وقوع دو جماع علم دارد و به وقوع یک غسل هم علم دارد، اما نمی‌داند این غسل در بین این دو جماع بوده است یا بعد از آن دو بوده است. در اینجا استصحاب جاری است چون مکلف به تحقق جنابت بعد از جماع دوم علم دارد و در ارتفاع آن شک دارد و لذا اینجا مجرای استصحاب است.

اما در جایی که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق آنها بر یکدیگر را احتمال می‌دهیم علم به حدوث فرد دوم نداریم و لذا استصحاب جاری نیست.

چون در جریان استصحاب به بیش از این نیاز نیست که به ثبوت چیزی علم داشته باشیم هر چند منشائیت آن برای اثر معلوم نباشد. مکلف به جنابت در هنگام جماع دوم علم دارد هر چند شاید جماع دوم، منشأ حدوث جنابت نباشد (به اینکه این جماع بعد از جماع باشد که فرد با جماع اول جنب شده است و جماع دوم تاثیری در جنابت ندارد). پس برای جریان استصحاب همین کافی است که به حدوث چیزی علم داشته باشیم هر چند منشأئیت آن عنوان برای آن اثر را ندانیم.

به خلاف جایی که به تحقق دو عنوان علم داریم و انطباق آنها بر یکدیگر را احتمال می‌دهیم.

ایشان یک مثال دیگر هم ذکر کرده‌اند جایی که فرد به تحقق دو وضو و یک حدث علم دارد و احتمال می‌دهد حدث بعد از هر دو وضو بوده باشد و احتمال دارد بین دو وضو بوده باشد.

سوال اول این است که مرحوم آقای خویی به چه دلیل این کلام مرحوم محقق همدانی را تفصیل در کلی قسم چهارم دانسته‌اند؟

جواب: اگر ما طهارت را اثر حاصل از وضو یا غسل بدانیم که آن اثر شرط نماز و ... است نه اینکه خود وضو یا غسل را طهارت بدانیم، (که توابعی هم دارد مثل اینکه اگر در جزئیت و شرطیت چیزی در وضو یا غسل شک کردیم، شک در محصل است و مجرای اشتغال است) در این صورت این کلام محقق همدانی تفصیل در استصحاب کلی قسم چهارم باشد.

چون معیار کلی قسم چهارم علم به تحقق دو عنوان و احتمال انطباق آنها بر یکدیگر بود.

در اینجا هم که فرد به دو وضو علم دارد، در این صورت به حدوث اثر طهارت در هنگام وضوی اول علم دارد پس این مکلف به حدوث دو وضو علم دارد که یکی از آنها حتما موثر در طهارت بوده است و احتمال می‌دهد امر واحد منطبق این دو عنوان باشد چون احتمال می‌دهد وضوی دوم موثر در طهارت نبوده باشد.

ما دو عنوان داریم یکی طهارت در هنگام وضوی اول و دیگری طهارت در هنگام وضوی دوم، و این طهارت در هنگام وضوی دوم ممکن است فرد جدیدی از طهارت باشد اگر حدث متخلل بین آنها باشد و ممکن است طهارت در هنگام وضوی دوم همان طهارت مسبب از وضوی اول باشد اگر دو وضو متعاقب بوده‌اند و حدثی بین آنها حادث نشده باشد.

پس اینجا احتمال تطابق در تاثیر است و در مثال‌های سابق احتمال تطابق در وجود بود.

و لذا کلی قسم چهارم را این طور باید تعریف کنیم که به وجود دو عنوان علم داشته باشیم که تطابق آنها در وجود یا اثر محتمل باشد.

مرحوم آقای خویی در هر دو قائل به جریان استصحاب هستند و مرحوم محقق همدانی بین جایی که احتمال تطابق در وجود باشد و بین جایی که احتمال تطابق در اثر باشد تفصیل داده‌اند.

که البته با دقت جایی که احتمال تطابق در اثر هم باشد، در حقیقت احتمال تطابق در وجود است چون در این موارد هم آنچه احتمال تطابق آنها هست وجود اثر است.

پس در حقیقت دو قسم از کلی قسم چهارم نداریم بلکه کلی قسم چهارم همه جا احتمال تطابق در وجود دو عنوان است اما گاهی به لحاظ وجود موثر است و گاهی به لحاظ وجود اثر است.

در مساله جنابت هم همین است. مکلف حتما دو جماع داشته است اما جماع دوم، اگر متعاقب جماع اول باشد، تاثیری در حدوث جنابت ندارد.

و از این همین بیان هم جواب اشکال دیگری روشن شد. ممکن است اشکال شود این فرضی که در کلام مرحوم محقق همدانی مجرای استصحاب دانسته شده است استصحاب کلی نیست بلکه استصحاب شخص است چون شخص طهارت هنگام وضوی دوم یا شخص جنابت هنگام جماع دوم را استصحاب می‌کنیم.

که جواب آن همان است که گفتیم.

اما کلام آقای خویی مبنایی است یعنی باید کسی بپذیرد شرط نماز مثلا اثر حاصل از وضو یا غسل است اما اگر کسی این مبنا را نپذیرد بلکه شرط نماز را خود وضو یا غسل بداند به شرط اینکه بعد از آن حدثی سرنزند (که حق هم همین است) در این صورت استصحاب کلی نخواهد بود بلکه استصحاب شخص است چون فرد به شخص وضو یا جماع علم دارد و در نقض آن شک دارد و همان شخص،‌ استصحاب می‌شود.

این تمام مطلب در کلی قسم چهارم بود و ما گفتیم استصحاب در کلی قسم چهارم جاری نیست.

و ظاهر کلمات مرحوم محقق همدانی هم این است که ایشان این مورد را از موارد استصحاب کلی قسم سوم دانسته‌اند که معنای آن این است که عنوان انتزاعی موضوع اثر نیست در این صورت مکلف به حدوث یک فرد و ارتفاع آن علم دارد و حدوث فرد دیگر مشکوک است.

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

بحث در استصحاب کلی قسم چهارم بود که در کلام مرحوم ایروانی و مرحوم آقای خویی ذکر شده است. استصحاب کلی قسم چهارم را بیان کردیم و اشکالات مذکور در کلام مرحوم آقای تبریزی و صدر را هم ذکر کردیم.

آنچه تا کنون بیان کردیم اشکال از ناحیه موضوع بود یعنی این استصحاب، قسم جدید و متفاوتی با اقسام گذشته نیست و اگر مستصحب عنوان جامع باشد، استصحاب کلی قسم دوم است و اگر مستصحب عنوان انتزاعی به عنوان اینکه مشیر به واقع است، باشد استصحاب کلی قسم سوم است و اگر مستصحب همان موجود واقعی در خارج باشد، استصحاب فرد مردد است.

حال با قطع نظر از این اشکال، آیا استصحاب در کلی قسم چهارم جاری است؟ مرحوم آقای صدر فرموده‌اند حتی اگر این قسم را قسم جدیدی از استصحاب بدانیم، استصحاب در این مورد جاری نیست چون:

اول: لازمه جریان استصحاب در این قسم، جریان استصحاب در شبهات بدوی است. مثلا کسی که در طرو حدث شک دارد، استصحاب حدث باید جاری باشد.

فرض کنیم مکلفی وضو گرفته است و حتی نماز هم با آن خوانده است و بعد در انتقاض آن به حدث شک کند، مثلا شک کند خوابیده است یا نه؟ اگر استصحاب در کلی قسم چهارم جاری باشد در این فرض هم باید استصحاب حدث جاری باشد!

چون در اینجا مکلف می‌داند قبلا از او حدثی سر زده است (می‌داند حتما خوابیده بوده است) و احتمال می‌دهد آن خواب منطبق بر حدث محتملی باشد که احتمال حدوث بعد از وضو دارد.

همان طور که آنجا می‌گفتیم مکلف به حدوث جنابتی که ناشی از اثر روی لباس هست علم دارد، و به جنابت خاصی در زمان معینی هم علم دارد که می‌داند غسل کرده است و احتمال می‌دهد آن جنابت منطبق بر همین جنابت خاص باشد و محتمل است غیر آن باشد.

در اینجا هم مکلف می‌داند آخرین خوابی برای او وجود دارد، احتمال دارد آخرین خواب مثلا خواب سابق بوده است که از آن بیدار شده است و احتمال می‌دهد خواب دیگری غیر از آن بوده باشد. پس اینجا هم باید استصحاب حدث جاری باشد.

در حالی که این مثال مورد روایت بود و طبق برداشت مشهور که سوال را از موارد شبهه موضوعیه می‌دانستند، امام علیه السلام استصحاب طهارت را جاری دانستند در صورتی که طبق این بیان نباید استصحاب جاری باشد یا اینکه استصحاب طهارت با استصحاب حدث معارض است و نتیجه آن عدم حکم به طهارت است. و حتی خود مرحوم آقای خویی هم به این نتیجه ملتزم نیست.

دوم: لازمه جریان استصحاب در کلی قسم چهارم، جریان استصحاب در کلی قسم سوم هم هست در حالی که خود مرحوم آقای خویی هم استصحاب کلی قسم سوم را جاری نمی‌دانستند.

چون در همان مثال معروف که ما به وجود کلی انسان در ضمن زید در این مکان علم داشتیم و می‌دانیم مرتفع شده است و حدوث فرد دیگر و استمرار کلی در ضمن آن را احتمال می‌دهیم. در این مثال می‌توان گفت ما به وجود آخرین انسانی که در این مکان بوده است علم داریم و احتمال می‌دهیم آخرین انسان زید بوده است که مرتفع شده است و احتمال می‌دهیم غیر او بوده باشد.

سوم: عنوان انتزاعی و جامع در این قسم، موضوع اثر نیست، جنابت کلی موضوع اثر نیست، بلکه عنوان تفصیلی آن موضوع حکم شرعی است و بر این اساس در این مثال کلی قسم سوم است چون فرد حدوث و ارتفاع جنابت خاص را می‌داند و در حدوث جنابت دیگری شک دارد که استصحاب در آن جاری نبود.

از نظر ما هم این اشکالات به کلام مرحوم آقای خویی و به قسم چهارم از استصحاب کلی وارد است.

مرحوم آقای خویی در کلی قسم چهارم تفصیلی را بیان کرده‌اند که از آن استفاده می‌شود از نظر ایشان مبدع کلی قسم چهارم، از مرحوم محقق همدانی است. (هر چند به نظر ما نسبت ناتمام است)

مرحوم آقای خویی از ایشان نقل کرده است که بین دو صورت تفصیل داده‌اند. یعنی بین جایی که به دو عنوان که تطابق آنها بر یکدیگر محتمل است که استصحاب در آن جاری نیست و بین جایی که دو فرد متعاقب از عنوانی را می‌داند و احتمال حدوث ناقض بین آنها هست.

مثلا فرد می‌داند دو وضو گرفته است و می‌داند حدثی هم از او سر زده است، و احتمال می‌دهد دو وضو متعاقب یکدیگر بوده‌اند و وضوی دوم رافع حدث نبوده است و احتمال می‌دهد حدث متخلل بین دو وضو بوده باشد و هر دو وضو رافع حدث بوده‌اند. ایشان فرموده‌اند در این صورت استصحاب جاری است و طهارت حاصل از وضوی دوم استصحاب می‌شود. پس یقینا طهارتی حادث شده است و شک داریم بعد از آن حدثی حادث شده است یا نه؟ طهارت استصحاب می‌شود.

بر خلاف صورت سابق که جنابت مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است و از کلی قسم سوم است اما اینجا دو وضو و ایجاد طهارت با هر کدام معلوم است پس وضوی دوم و ایجاد طهارت با آن معلوم است و لذا قابل استصحاب است.

مثلا اگر فرد به دو جماع و یک غسل علم دارد، و نمی‌داند آیا غسل بعد از هر دو جماع بوده است (که در نتیجه طاهر است) یا غسل بین دو جماع بوده است (که در نتیجه الان محدث است) استصحاب جنابت جاری است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

ثم انَّ السيد الأستاذ أفاد انَّ هنا قسماً آخر لاستصحاب الكلي سمّاه بالقسم الرابع غير الأقسام الثلاثة التي جرى عليها اصطلاح الشيخ الأعظم (قده) و قد مثل له بما إذا علمنا بجنابة يوم الخميس و علمنا بالاغتسال منها يقيناً ثم وجدنا يوم الجمعة جنابة على الثوب مثلًا بحيث علم بتحقق جنابة بها إجمالًا و لكن شك في انَّ الجنابة الحاصلة بها هل هي نفس الجنابة التي كانت يوم الخميس و قد ارتفعت يقيناً أو انها جنابة أخرى، و هذا بحسب الحقيقة على عكس القسم الثاني الّذي كان العلم فيه متعلقاً بجامع مردد بين فردين حيث يعلم في المقام بفردين أحدهما بعنوان تفصيلي و الآخر بعنوان إجمالي يحتمل انطباقه على نفس الفرد الأول، و فرقه عن القسم الثالث انه لا يوجد في القسم الثالث إلّا علم واحد بفرد واحد مع احتمال بقاء الكلي ضمن فرد آخر مشكوك الحدوث و اما في هذا القسم فيوجد علمان بفردين بعنوانين تفصيلي و إجمالي يمكن انطباقه على الفرد التفصيليّ. و قد حكم فيه بجريان استصحاب الجنابة المعلومة إجمالا لتمامية أركان الاستصحاب فيه من اليقين بتحقق جنابة مرددة و احتمال بقائها من جهة عدم العلم بكونها هي الجنابة التفصيلية المعلوم ارتفاعها، نعم هذا الاستصحاب يكون معارضاً مع استصحاب الطهارة المتيقنة يوم الخميس بعد الاغتسال فيتعارضان و يتساقطان و يرجع إلى أصالة الاشتغال في تحصيل الطهارة المشترطة في العبادة.

و التحقيق: اننا لو لاحظنا كلي الجنابة بلا إضافتها إلى العنوان الانتزاعي و هو الحادث من ذلك الأثر فالعلم بكلي الجنابة يكون من القسم الثالث حيث يعلم بتحققها ضمن فرد تفصيلًا كما يعلم بارتفاع ذلك الفرد و يشك في بقائها ضمن فرد آخر مشكوك الحدوث. و إذا لاحظنا الكلي بالعنوان الانتزاعي كعنوان الجنابة الحادثة من ذلك الأثر كان من القسم الثاني، لأنَّ هذا من العلم الإجمالي بعنوان انتزاعي يمكن أَن ينطبق على الفرد المعلوم تفصيلًا، و فرقه عمّا تقدم في القسم الثاني انه هناك لم يكن يعلم بتحقق أحد الفردين امّا هنا فيعلم بتحقق أحد الفردين تفصيلًا و حيث انَّ العنوان المعلوم بالإجمال فيه خصوصية و لو انتزاعية فلا يكون منحلًا بالعلم التفصيليّ بأحد الفردين، و على كل حال فهذه الفرضية تندرج حسب تقسيمنا الفني المتقدم في العلم بالجامع و الشك في بقائه من ناحية الشك في حدوث الفرد هذا من ناحية الموضوع و التحاق هذه الفرضية بالقسم الثاني أو الثالث من الكلي، و امّا من ناحية الحكم فالصحيح عدم جريان استصحاب الجامع فيها و ذلك:

أولا- للنقض بموارد الشك البدوي، فانه يمكن تشكيل علم إجمالي انتزاعي كالعلم المذكور فيها كما إذا تيقن البول فتوضأ ثم شك بخروج البول منه ثانية فانه يمكنه أَن يشكل علماً إجمالياً بعنوان انتزاعي هو عنوان الحدث عند آخر بول خرج منه فانه لو كان آخر بول خرج منه البول الأول فالحدث الحاصل به مرتفع جزماً، و ان كان آخر بول خرج منه بعد الوضوء فالحدث الحادث به باق لا محالة فعنوان آخر بول بما هو آخر مردد بين الفردين المعلوم أحدهما تفصيلًا كما يعلم بارتفاعه و المشكوك أصل حدوث الآخر فلا بدَّ من القول بجريان استصحاب كلي الحدث في المقام، و هذا ما لا يمكن الالتزام به بل هو خلاف مورد أدلة الاستصحاب.

و ثانياً- النقض أيضا بموارد الكلي من القسم الثالث، فانه يمكن تصوير جامع انتزاعي غير منحل فيه أيضاً كعنوان الفرد الّذي لم يدخل بعده غيره، أو لا يكون بعد فرد آخر، أو عنوان الفرد الّذي ليس معه فرد آخر غير متيقن، فانَّ هذا العنوان الإجمالي مردد بين زيد المعلوم انتفائه إذا لم يكن غيره فرد أو غيره إذا كان فرد آخر حيث انه لا ينطبق هذا العنوان مع وجود فرد آخر إلّا عليه لا على زيد فلا بدَّ من القول بجريان استصحاب هذا الكلي الانتزاعي المعلوم بالإجمال.

و ثالثاً- الحل؛ و حاصله: انه لو أُريد إجراء الاستصحاب في العنوان الّذي هو موضوع الأثر الشرعي و هو الحدث أو الجنابة فقد عرفت انَّ هذا العنوان علم بتحققه ضمن فرد و زواله و يشك في بقائه ضمن فرد آخر لا يقين بأصل حدوثه، و ان أُريد إجراؤه في العنوان الإجمالي الانتزاعي كعنوان الجنابة الحادثة بذلك الأثر أو الحدث الحاصل بآخر موجب أو الفرد الّذي لا يكون بعده فرد آخر فهذا العنوان ليس موضوعاً للأثر الشرعي ليكون هو مركب الاستصحاب هذا إن أُريد جعله محط الاستصحاب حقيقة، و ان أُريد اتخاذه مشيراً إلى الواقع لجعله محط الاستصحاب أو بتعبير آخر التعبد ببقاء نفس العلم الإجمالي بلحاظ منجزيته فقد عرفت انَّ هذا من استصحاب الفرد المردد و من العلم الإجمالي غير المنجز للعلم تفصيلًا بارتفاع أحد طرفيه. و هكذا يتضح انَّ ما أفاده السيد الأستاذ من وجود قسم رابع يجري فيه استصحاب الكلي غير تام لا موضوعاً و لا حكماً.

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

قسم چهارم جایی بود که ما به تحقق دو عنوان علم داشته باشیم یک عنوان شخص و فرد و دیگری عنوان کلی و جامع که قابل تطبیق بر همان فرد معلوم و غیر آن دارد و علم به انتفاء آن فرد و شخص.

آیا می‌توان کلی و جامع را استصحاب کرد؟

مثال شرعی هم که ذکر کردیم علم به حدوث جنابت در زمان خاص و علم به حدوث کلی جنابت که ممکن است همان جنابت معلوم در زمان خاص باشد و ممکن است غیر آن باشد.

تفاوت این قسم با سه قسم کلی که سابق بحث کردیم هم روشن شد. در قسم اول به جامع و کلی علم داریم که انطباق آن بر فرد معلوم به تفصیل هم معلوم است و احتمال استمرار جامع به علت احتمال استمرار همان فرد است.

در قسم دوم به جامع و کلی علم داریم که مردد بین دو فرد قصیر و طویل است در حالی که در محل بحث ما علم به دو عنوان است یک شخص و فرد و دیگری جامع که احتمال دارد جامع منطبق بر همان فرد باشد.

در قسم سوم هم به جامع و کلی در ضمن فردی علم داریم و به انتفای آن فرد نیز علم داریم و احتمال استمرار جامع به خاطر احتمال وجود آن در ضمن فرد دیگری است. پس در کلی قسم سوم اگر جامع استمرار داشته باشد در ضمن وجود متعدد است اما در این قسم احتمال استمرار کلی و جامع در ضمن فرد واحد است.

بحث به اینجا رسید که مرحوم آقای تبریزی به فرمایش مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که نزدیک به این اشکال در کلمات مرحوم آقای صدر هم مذکور است.

ایشان اشکال کرده‌اند که آنچه شما به عنوان کلی قسم چهارم تصویر کرده‌اید یا کلی قسم دوم است یا کلی قسم سوم است و یا فرد مردد است.

ایشان گفته‌اند استصحاب اگر در عنوان انتزاعی جاری باشد (در مثال ما کلی و جامع که در مقابل فرد معلوم به تفصیل است) کلی قسم دوم خواهد بود. و منوط به این است که آن عنوان انتزاعی موضوع اثر شرعی باشد.

معیار در کلی قسم دوم این بود که جامع معلوم باشد و انطباق آن بر فردی محتمل باشد. علم به حدث داریم و احتمال می‌دهیم همان حدث اصغر باشد که مرتفع شده است. در اینجا هم به جنابت حادث از این اثر علم داریم، که احتمال می‌دهیم منطبق بر همان جنابت خاص معلوم الارتفاع باشد.

بله در کلی قسم دوم به وجود فرد قصیر علم تفصیلی نداشتیم اما در اینجا به وجود یک فرد قصیر هم علم تفصیلی داریم.

می‌دانیم اثر موجود در لباس حتما باعث ایجاد جنابتی است و احتمال می‌دهیم این جنابت منطبق بر همان فرد خاص از جنابت که معلوم به تفصیل است باشد و احتمال هم دارد غیر آن باشد. پس به یک جامع و کلی علم داریم که احتمال می‌دهیم بر فرد قصیر منطبق باشد (که یقینا مرتفع شده است) و یا غیر آن باشد که محتمل البقاء است.

اینکه ما به تحقق فرد قصیر علم تفصیلی داریم، باعث نمی‌شود این استصحاب کلی، از قسم دوم نباشد.

ملاک در کلی قسم دوم، علم به حدوث جامع و احتمال انطباق آن بر فرد معلوم الارتفاع و احتمال انطباق آن بر فرد محتمل البقاء است اما اینکه حدوث قصیر معلوم باشد یا نباشد در کلی قسم دوم دخالتی ندارد.

علاوه که در این مثال ما عنوان انتزاعی موضوع اثر شرعی نیست. یعنی جنابت حادث در این لباس، اثر شرعی ندارد بلکه واقع جنابت اثر شرعی دارد.

و اگر استصحاب در موضوع حکم شرعی و همان عنوان تفصیلی جاری باشد یعنی در همان جنابت‌های واقع در عمود زمان، در این صورت مردد بین معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است که استصحاب کلی قسم سوم است.

یعنی اگر در جنابت واقعی استصحاب جاری می‌کنیم، آن جنابت خاص که معلوم الحدوث است معلوم الارتفاع است و حدوث در ضمن فرد دیگر هم از ابتداء مشکوک است.

معیار کلی قسم سوم در اینجا هم هست. اینکه وجود کلی در ضمن یک فرد معلوم باشد و ارتفاع آن هم معلوم باشد و احتمال داشته باشد آن کلی در ضمن فرد دیگری تداوم داشته باشد.

در اینجا هم جنابت خاص معلوم به تفصیل حتما مرتفع شده است و احتمال دارد جنابت دیگری حادث شده باشد که کلی جنابت در ضمن آن مستمر باشد.

همان اشکالی که مانع جریان استصحاب کلی قسم سوم بود در اینجا هم هست.

بلکه در اینجا از کلی قسم سوم هم بدتر است چون در کلی قسم سوم، وجود فرد دیگر مقارن با حدوث یا ارتفاع فرد معلوم الارتفاع محتمل بود اما در اینجا حتما مقارن با ارتفاع جنابت خاص، جنابت دیگری محقق نشده است بلکه اگر غیر از آن جنابت خاص بوده باشد حتما باید بعد از آن محقق شده باشد.

و اگر جامع و کلی، مشیر به واقعی باشد که موضوع اثر شرعی است، در این صورت از اقسام استصحاب در فرد مردد است.

پس این قسم، فرض جدیدی غیر از اقسام سابق مذکور نیست. و البته مرحوم آقای صدر از نظر حکم قائلند این استصحاب جاری نیست چون این عنوان انتزاعی مصحح جریان استصحاب نیست.

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

قسم چهارمی برای استصحاب کلی در کلام مرحوم ایروانی آمده است و باید دقت کرد این قسم چهارم متفاوت با قسم چهارمی است که در کلام مرحوم آقای بروجردی آمده است. مرحوم آقای بروجردی همان دو قسمی را که شیخ به عنوان قسم سوم ذکر کرده است، به عنوان قسم سوم و چهارم ذکر کرده است.

قسم اول جایی بود که بقای حادث مشکوک است و به تبع آن بقای کلی در ضمن آن نیز مشکوک است.

قسم دوم جایی بود که حادث واحد در خارج مردد بین قصیر و طویل بود.

قسم سوم جایی بود که می‌دانیم حادثی که به وجود آمده بود حتما از بین رفته است و احتمال استمرار کلی را در ضمن فرد دیگری می‌دهیم. پس اگر کلی استمرار داشته باشد حتما در ضمن دو فرد است.

مرحوم ایروانی گفتند منظور از قسم چهارم جایی است که به وجود کلی علم داریم و به دو عنوان علم داریم نه به حدوث دو وجود و انطباق آن دو عنوان بر وجود واحد و عدم انطباق آن را احتمال می‌دهیم.

مثلا حدوث یک فرد علم داریم و نشانه‌ای هم از حدوث فردی در خارج داریم که احتمال می‌دهیم این نشانه حدوث همان فردی باشد که به حدوث آن علم داریم و احتمال می‌دهیم غیر آن باشد.

مثلا ما صدایی را از زیر آوار شنیدیم و به وجود انسانی در زیر آوار علم پیدا کردیم و به وجود زید در زیر آوار هم علم داریم و بعد به انعدام زید علم پیدا کردیم و احتمال می‌دهیم آن انسانی که از وجود صدا به وجودش علم پیدا کردیم همان زید باشد که به وجود و بعد انعدام آن علم داریم، و احتمال هم می‌دهیم غیر او باشد.

پس در این قسم اگر کلی مستمر باشد، حتما در ضمن همان فردی است که به وجود کلی در ضمن آن علم پیدا کردیم و احتمال هم می‌دهیم این همان فردی باشد که یقینا مرتفع شده است.

در قسم اول حدوث کلی در ضمن فرد معلوم به تفصیل است و در اینجا فرد معلوم به تفصیل نیست و در قسم دوم حدوث فرد واحد را می‌دانیم که مردد بین قصیر و طویل است ولی در اینجا احتمال حدوث دو فرد هست و در قسم سوم حدوث و انعدام فردی که کلی در ضمن آن محقق شده است را می‌دانیم و احتمال حدوث فرد دیگری را می‌دهیم اما در اینجا حدوث کلی در ضمن فردی را می‌دانیم که به ارتفاع آن علم نداریم بلکه احتمال می‌دهیم این همان فردی باشد که به انعدام آن علم داریم و احتمال هم دارد غیر آن باشد.

مثال شرعی هم که بیان کردیم این بود که فرد در لباسش نشانه‌ای از جنابت می‌بیند پس به حدوث جنابتی علم پیدا می‌کند و به حدوث یک جنابت در زمان خاصی و غسل بعد از آن هم علم دارد، احتمال می‌دهد آن نشانه جنابت مربوط به همان جنابت در زمان خاصی باشد که بعدش غسل کرده است و احتمال هم می‌دهد غیر آن باشد.

گفتیم خود مرحوم ایروانی به جریان استصحاب در این قسم سه اشکال مطرح کرده‌اند که اشکال سوم این است که اگر چه ارکان استصحاب در کلی در این قسم تمام است اما این استصحاب معارض دارد.

چون در همین مثال ما به طهارت بعد از آن جنابت در زمان خاص علم داریم و به حدوث جنابتی بعد از آن و انتقاض طهارت علم نداریم، پس طهارت را استصحاب می‌کنیم و استصحاب طهارت با استصحاب کلی جنابت معارض است.

اشکال دیگری که ایشان مطرح کرده است این است که در این فرض، معلوم نیست رفع ید از یقین به حدوث کلی، نقض یقین به شک باشد بلکه ممکن است نقض یقین به یقین باشد (چون ممکن است این علامت مربوط به همان فردی باشد که به حدوث و انعدام آن علم داریم که در این صورت به عدم کلی علم داریم و رفع ید از یقین به کلی، نقض یقین به شک نیست بلکه به یقین است) پس مورد شبهه مصداقیه استصحاب است.

اشکال دیگری هم مطرح کرده‌اند که همان اشکالی است که مرحوم آخوند در بحث استصحاب حادث مطرح کرده است که نتیجه آن هم این است که مقام شبهه مصداقیه استصحاب است.

مرحوم آقای خویی این اشکال را که ممکن است در این فرض نقض یقین به یقین باشد و شبهه مصداقیه استصحاب است رد کرده‌اند.

مرحوم آقای تبریزی و مرحوم آقای صدر، به این قسم اشکالی کرده‌اند که این فرض یا کلی قسم دوم است یا کلی قسم سوم است و یا فرد مردد است و غیر از این سه مورد فرضی ندارد.

در جایی که ما به وجود کلی انسان علم پیدا کردیم (چون صدایی شنیدیم که به وجود انسان علم پیدا کردیم) و این عنوان کلی هم موضوع حکم شرعی است از موارد استصحاب کلی قسم دوم است چون در کلی قسم دوم علم به جامع و احتمال بقای آن بود در اینجا هم به جامع علم داریم و بقای آن را احتمال می‌دهیم اینکه در کنار این علم به وجود انسان، به وجود زید هم علم داریم باعث نمی‌شود این مورد کلی قسم دوم نباشد. پس آنچه در کلام ایشان به عنوان قسم چهارم ذکر شده است چیزی غیر از استصحاب کلی قسم دوم نیست.

و اگر عنوان کلی موضوع حکم شرعی نیست بلکه عنوان مشیر است در این صورت کلی قسم سوم است.

و اگر عنوان کلی موضوع حکم شرعی نیست بلکه فرد موضوع حکم شرعی است این مورد از موارد استصحاب فرد مردد است.

به نظر ما اشکال مرحوم آقای تبریزی در این که استصحاب در این قسم از نظر حکم با آن موارد متفاوت نیست اشکال خوبی است اما اگر منظورشان این است که از نظر موضوعی با آن اقسام تفاوتی ندارد اشکال ناتمامی است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای تبریزی:

ثمّ إنه قد يقال بالقسم الرابع من استصحاب الكلي و هو ما إذا علم بوجود فرد من الطبيعي و ارتفاعه و علم أيضا بتحقق الطبيعي، و لكن يحتمل كون الطبيعي المعلوم تحققه انطباقه على الفرد المقطوع ارتفاعه و انطباقه على غيره الباقي فيما بعد.

كما إذا علم بوجود زيد في الدار و خروجه منها بعد ذلك، و علم أيضا بوجود متكلم في الدار يحتمل كونه زيدا و قد خرج و يحتمل كونه غيره الباقي في الدار فعلا

و الفرق بين هذا القسم و القسم الثاني من الاستصحاب فيه هو أن الكلي كان مرددا في حصوله بين فردين لم يعلم بحصول أي منهما تفصيلا بل كان المعلوم حصول أحدهما إجمالا بخلاف هذا القسم فإنه يعلم بحصول فرد من الطبيعي تفصيلا و ارتفاعه كذلك و يعلم أيضا بتحقق الطبيعي أما في ضمن ذلك الذي كان موجودا و ارتفع أو في ضمن فرد آخر باق فعلا

كما أن الفرق بين هذا القسم و القسم الثالث ظاهر فإن في القسم الثالث كان المتيقن هو الكلي المتحقق بالفرد الموجود معينا الذي زال و يحتمل وجود آخر منه بحصول فرد آخر مقارنا لحصوله أو ارتفاعه بخلاف هذا القسم فإن الكلي المتيقن حصوله لم يعلم انطباقه على الفرد المعلوم الارتفاع بل يحتمل انطباقه عليه أو على غيره الباقي،

و لا بأس في الفرض بالاستصحاب في ناحية الكلي لو كان لبقائه أثر شرعي، و مثاله في الشرعيات ما إذا اغتسل الجنب من جنابته ثمّ رأى و لو بعد مدة المني في ثوبه فيعلم أنه كان جنبا عند خروج هذا المني و يحتمل كونه من الجنابة السابقة التي اغتسل منها و يحتمل أنها جنابة جديدة لم يغتسل منها فإن الاستصحاب في ناحية جنابته التي كانت عند خروجه جار لاحتمال بقائها بعد اليقين بها

نعم لو كان هذا الاستصحاب بالمعارض‏ كما في المثال حيث إن الاستصحاب في عدم جنابته بعد اغتسالها من الأول أيضا جار فيتساقطان بالمعارضة و يرجع إلى أصل آخر كقاعدة الاشتغال في المثال حيث يعلم المكلف باشتراط صلاته بالوضوء أو بالغسل،

و قد يفصل في المقام بين ما إذا علم بتحقق فردين من الكلي و يشك في تعاقبهما و عدمه و بين ما لم يعلم بحصول فردين بل بحصول عنوانين أما بوجود واحد أو وجودين فإنه يجري الاستصحاب في ناحية الكلي في الأول دون الثاني.

كما إذا علم المكلف أنه توضأ بوضوءين و أنه صدر عنه موجب للوضوء لكن يحتمل كون الوضوء الثاني كان تجديديا بأن تعاقب الوضوءان قبل الحدث المعلوم حدوثه فيكون فعلا محدثا، و يحتمل كون الوضوء الثاني أيضا كالأول رافعا فيكون متطهرا فعلا ففي الفرض يجري الاستصحاب في بقاء الطهارة المتيقنة وجودها بعد الوضوء الثاني و كونها متيقنة عنده أما لحصول الطهارة عنده بالوضوء الأول أو الثاني، و يحتمل بقاء تلك الطهارة و لو لاحتمال كون الحدث المعلوم صدوره قبل ذلك الوضوء

غاية الأمر أن هذا الاستصحاب معارض بالاستصحاب في الحدث المعلوم إجمالا صدوره بخلاف ما إذا لم يعلم بحصول فردين كما في مسألة رؤية المني في ثوبه المحتمل كونه من الجنابة السابقة التي اغتسل منها فإنه يجري في الفرض عدم حدوث جنابة اخرى بعد الاغتسال من الاولى و يكون هذا حاكما على طبيعي الجنابة المعلومة إجمالا عند خروج ذلك المني

و لكن لا يخفى إن ما لا يجري في الفرض الاستصحاب في ناحية طبيعي الجنابة المعلومة إجمالا عند خروج ذلك المني إذا احرز أن المني من الجنابة السابقة و هذا لا يثبت بالاستصحاب في عدم حدوث جنابة اخرى، و على ذلك فالاستصحاب في عدم جنابة اخرى يكون عارضا بالاستصحاب في بقاء الجنابة المعلومة إجمالا حدوثها عند خروج ذلك المني، و بتعبير آخر الجنابة المعلومة إجمالا عند خروج ذلك المني لا يعين بالاستصحاب في عدم جنابة اخرى أنها كانت هي الجنابة الاولى التي اغتسل منها نظير ما تقدم في القسم الثاني من الاستصحاب في الكلي أن الاستصحاب في عدم حدوث الفرد الطويل لا يعين أن الطبيعي كان حاصلا في ضمن الفرد القصير المعلوم زواله؛ و لذا يجري الاستصحاب في ناحية بقاء الجنابة المعلومة إجمالا بخروج ذلك المني مع الاستصحاب في عدم حدوث جنابة اخرى بعد الاغتسال من الاولى فيتعارضان، و بعد سقوطهما يرجع إلى أصالة الاشتغال في إحراز اشتراط الصلاة بالطهارة من الحدث.

أقول: إن كان المراد أن التكلم قيد للموضوع بأن كان الأثر مترتبا على وجود من صدر عنه التكلم في الدار فالعلم بوجود زيد في الدار لا يخرج الاستصحاب في بقاء المتكلم في الدار بعد خروج زيد من الاستصحاب في القسم الثاني من الكلي نظير الاستصحاب في بقاء الحيوان عند تردد فرده بين كونه البق أو الفيل،

و إن كان المراد أن التكلم غير دخيل في الموضوع بل هو معروف لوجود الإنسان في الدار الموضوع للحكم فالعلم بوجود زيد في الدار كون الاستصحاب في كون إنسان في الدار من الاستصحاب في القسم الثالث من الكلي،

و إن قيل إن المستصحب ليس طبيعي الإنسان مطلقا بل خصوص الطبيعي المنكشف بالتكلم السابق فهذا يدخل في استصحاب الفرد المردد،

و قد تقدم أنه لا فرق في جريان الاستصحاب بين الكلي من القسم الثاني أو الفرد المردد، و دعوى عدم جريان الاستصحاب في ناحية الجنابة في المثال و كذا الاستصحاب في الطهارة التي كانت عند تمام الوضوء الثاني و ذلك‏ لاحتمال انطباق الجنابة في الأول على التي اغتسل منها و انطباق الطهارة في الثاني على الوضوء الأول الذي انتقض بالحدث المعلوم حدوثه فيكون رفع اليد عنهما من نقض اليقين باليقين،

و بتعبير آخر استصحاب الجنابة في الأول و الطهارة في الثاني من التمسك بالعام في شبهته المصداقية؛ لأن الموردين من الشبهة المصداقية لأخبار لا تنقض اليقين بالشك لا يمكن المساعدة عليها فإنه لا يعتبر في جريان الاستصحاب إلّا احتمال بقاء الحالة السابقة التي تعلق بها اليقين لا الشك فيها على كل تقدير و لا يتصور في احتمال البقاء الشبهة المصداقية؛ لأن موطن الاحتمال النفس لا الخارج على ما هو مقرر في محله و يأتي في الشك في الحادثين في المتقدم و المتأخر منها مزيد توضيح.

و لكن ربّما يقال بكفاية الوضوء في مسألة رؤية المني في الثوب فيما أحدث بالأصغر و لا يجب الاغتسال من احتمال جنابته بعد الجنابة التي اغتسل منها؛ لأن المستفاد من الخطابات الشرعية أن من اغتسل من جنابته يصلي به ما لم يحصل منه موجب الوضوء و الغسل و إن حصل موجب الوضوء يتوضأ لصلاته ما دام لم يجنب و إذا أجنب يغتسل فالمكلف في الفرض قد اغتسل من جنابته السابقة و مقتضى الاستصحاب أنه لم يجنب بعده فيترتب على ذلك لزوم الوضوء لطهارته لصلاته و غيرها إذا أحدث بالأصغر

و فيه أن المستفاد أيضا من الخطابات الشرعية من أجنب‏ فعليه لطهارته الغسل بعدها و المفروض أن المكلف عند خروج المني الذي رآه في ثوبه كان جنبا يقينا و لم يحرز أنه أغتسل بعد تلك الجنابة لاحتمال كونها جنابة غير التي اغتسل منها.

نعم، لو كان الاستصحاب في عدم جنابته بعد اغتساله من السابقة مثبتا بأن الجنابة عند خروج هذا المني كانت هي الجنابة السابقة لتم ما ذكر، و لكنه بالإضافة إلى ذلك أصل مثبت اللهم إلّا أن يقال إثبات أن المني من الجنابة الاولى لا أثر له فإن المفروض أنه اغتسل منها فيكون الاستصحاب في عدم حدوث جنابة اخرى مقتضاه عدم جنابته فعلا فالمكلف إن كان محدثا بالأصغر يتوضأ و إن لم يكن محدثا به فهو متطهر يجوز له الدخول في الصلاة و غيرها مما هو مشروط بالطهارة،

و الفرق في المقام و ما تقدم في الاستصحاب في القسم الثاني من الكلي من جريان الاستصحاب في بقاء الحدث بعد الوضوء و الاستصحاب في عدم كون البلل الخارج منيا يظهر بالتأمل و أن المستصحب في المقام الجنابة المرددة مع أن مقتضى الاستصحاب هو عدم كونه جنبا بعد الاغتسال من الجنابة الاولى و أن الاستصحاب في الجنابة المرددة لا يثبت حدوث جنابة جديدة فيجري الاستصحاب في عدم حدوثها و مع جريانه فالمكلف عالم بطهارته فعلا أو بعد التوضؤ إذا أحدث بالأصغر.

دروس فی مسائل علم الاصول، جلد ۵، صفحه ۲۵۴

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی قسم چهارم

مرحوم ایروانی بعد از اینکه سه قسم از استصحاب کلی را مطرح کرده‌اند قسم چهارمی هم برای استصحاب کلی ذکر کرده‌اند.

ضابطه از نظر ایشان عبارت است از اینکه یقین به تحقق دو عنوان باشد که احتمال انطباق احدهما بر دیگری از نظر مصداقی وجود دارد.

مثلا ما علم به وجود زید و علم به وجود متکلم داریم پس به وجود دو عنوان زید و متکلم یقین داریم و می‌دانیم یکی از این دو عنوان مرتفع شده است مثلا می‌دانیم زید مرتفع شده است و بعد از خروج زید، احتمال می‌دهیم آن عنوان دیگر (متکلم) منطبق بر زید بوده باشد که در این صورت با ارتفاع زید، عنوان متکلم هم مرتفع شده است و احتمال می‌دهیم آن عنوان دیگر (متکلم) وجود دیگری غیر از وجود زید بوده است پس با ارتفاع زید، احتمال بقای آن بقاء وجود دارد.

مثال شرعی برای این قسم در جایی که فرد اثر جنابت را در لباس خودش می‌بیند و یقین پیدا می‌کند جنابتی از او محقق شده است و می‌داند مثلا جنب هم بوده است و غسل هم کرده است با این حال شک دارد آیا این اثر جنابت که در لباس موجود است آیا اثر همان جنابت قبلی بوده است که بعد از آن غسل کرده است و مرتفع شده است یا اینکه اثر یک جنابت جدیدی است.

مرحوم ایروانی فرموده‌اند در این قسم هم استصحاب جاری است چون مکلف می‌گوید یقینا جنابتی از این اثر حادث شده است و نمی‌داند این همان جنابت قبلی بوده است که مرتفع است یا جنابت دیگری است که احتمال بقای آن هست و به زوال و ارتفاعش علم ندارد و بقای جنابت را استصحاب می‌کند.

ایشان این را به عنوان کلی قسم چهارم ذکر کرده است و تفاوت این قسم با قسم اول استصحاب کلی روشن است. در قسم اول کلی به واسطه علم به شخص معلوم بود و تفاوت آن با قسم دوم استصحاب کلی این است که در کلی قسم دوم وجود واحدی است که مردد بین قصیر و طویل است مثلا رطوبت واحدی بود که مردد بین بول و منی بود پس متیقن یک فرد است که مردد بین طویل و قصیر است اما در کلی قسم چهارم دو عنوان است که احتمال دارد در ضمن یک وجود محقق شده باشند پس موجود عنوان واحد نیست دو عنوان است که محتمل است در ضمن شخص واحد موجود شده باشد و احتمال دارد در ضمن دو شخص موجود شده باشد.

و با استصحاب فرد هم متفاوت است چون آنچه برای مکلف معلوم است جامع بین جنابت قبلی و جنابت دیگری است (چون احتمال می‌دهد یکی بوده باشند و احتمال می‌دهد دو تا بوده باشند پس شخص جنابت برای او مشخص نیست ولی به جامع جنابت علم دارد) و در بقای آن شک دارد.

و تفاوت آن با استصحاب کلی قسم سوم هم این است که در آنجا وجود حتما متعدد بود یعنی می‌دانستیم کلی در ضمن یک فرد محقق شده است که آن فرد حتما مرتفع شده است و احتمال می‌دهیم فرد دیگری وجود پیدا کرده باشد که که کلی در ضمن آن مستمر باشد. یعنی اگر کلی مستمر باشد در ضمن فرد دیگری است و آن فرد معلوم حتما مرتفع شده است.

اما در اینجا می‌دانیم جنابت موجود شده است و احتمال می‌دهیم این همان باشد که مرتفع شده است و احتمال هم دارد غیر آن باشد و لذا احتمال بقاء دارد.

تمام تفاوت همین است که در کلی قسم سوم احتمال نمی‌دهیم فرد مرتفع، همان فردی باشد که احتمال دارد بعد از ارتفاع آن فرد حادث شده باشد اما در اینجا احتمال می‌دهیم این فرد همان فردی باشد که مرتفع شده است.

ممکن است گفته شود در اینجا هم می‌دانیم که جنابت در ضمن فرد موجود در روز شنبه محقق شده است و یقینا هم مرتفع شده است و احتمال می‌دهیم در ضمن فرد دیگری استمرار پیدا کرده باشد پس اینجا همان کلی قسم سوم است.

اما جواب این است که در کلی قسم سوم ملاک این بود که حدوث فرد دیگری مقارن با وجود فردی که مرتفع شده است یا مقارن با ارتفاع آن محتمل است اما در اینجا چنین احتمالی وجود ندارد یعنی ما احتمال نمی‌دهیم مقارن با غسل، جنابت دیگری حادث شده باشد بنابراین این قسم هیچ شباهتی با قسم سوم ندارد.

مرحوم آقای خویی هم این قسم را مطرح کرده‌اند. مرحوم ایروانی سه اشکال به استصحاب کلی قسم چهارم مطرح کرده است که مرحوم آقای خویی هم اشکال سوم را پذیرفته است.

اشکال هم این است که این استصحاب مبتلا به معارض است چون احتمال دارد این عنوان منطبق بر همان عنوان مرتفع باشد پس احتمال می‌دهیم فرد جدیدی موجود نشده باشد. در همین مثال وقتی احتمال می‌دهیم این اثر، منطبق بر همان جنابتی باشد که مکلف از آن غسل کرده است پس به نقض طهارت قبلی یقین ندارد و احتمال می‌دهد بعد از آن غسل، دیگر جنابتی حادث نشده باشد و طهارت استصحاب می‌شود و این استصحاب، با همان استصحاب کلی قسم چهارم معارض است. و بعد از تعارض تساقط می‌کنند و بعد از تساقط، دلیلی بر ترتیب آثار جنابت نداریم اما دلیلی هم بر بقای طهارت سابق نداریم و قاعده اشتغال به لزوم کسب طهارت حکم می‌کند.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم ایروانی:

هو: أن يكون الكلّي المتيقّن مردّدا بين فرد متيقّن الحدوث و الزوال و أخر مشكوك الحدوث، كما إذا وجد الشخص في ثوبه منيّا علم أنّه منه لكن تردّد أنّه من جنابته السابقة التي اغتسل منها أو أنّه من جنابة حادثة بعد ارتفاع الأولى، فيقال حينئذ: تلك الجنابة الحادثة قطعا بخروج هذا المني مشكوك الزوال، و الأصل بقاؤها.

إلّا أن يقال: إنّ المتيقّن محتمل الانتقاض بيقين آخر، فكيف يتمسّك بفقرة «لا تنقض» على إثبات حكمه؟!

أو يقال: إنّ اتّصال زمان المشكوك بالمتيقّن غير محرز؛ للقطع بحصول الطهارة بعد الجنابة الأولى، فلعلّ الجنابة الحاصلة بهذا المنيّ هي تلك الجنابة الأولى التي تخلّل بينها و بين زمان الشكّ اليقين بالطهارة، و معه كيف يسوغ الاستصحاب و الحال أنّ الاتّصال بين الزمانين معتبر في صدق النقض و البقاء؟!

أو يقال: إنّ الاستصحاب المذكور معارض باستصحاب الطهارة الحاصلة عقيب الجنابة الأولى، لكن اللازم حينئذ بعد تساقط الأصلين هو تحصيل القطع بالطهارة بحكم «لا صلاة إلّا بطهور»

الاصول فی علم الاصول، جلد ۲، صفحه ۳۹۰

 

کلام مرحوم آقای خویی:

و (أما القسم الرابع) و هو ما إذا علمنا بوجود عنوانين يحتمل انطباقهما على فرد واحد على ما مثلنا به، فالظاهر أنه لا مانع من جريان الاستصحاب فيه، لتمامية أركانه من اليقين و الشك، فان أحد العنوانين و إن ارتفع يقيناً، إلا أن لنا يقيناً بوجود الكلي في ضمن عنوان آخر و نشك في ارتفاعه، لاحتمال انطباقه على فرد آخر غير الفرد المرتفع يقيناً، فبعد اليقين بوجود الكلي المشار إليه و الشك في ارتفاعه، لا مانع من جريان الاستصحاب فيه. نعم قد يبتلى هذا الاستصحاب بالمعارض، كما فيما ذكرنا من المثال، و هو أنه إذا علمنا بالجنابة ليلة الخميس مثلا و قد اغتسلنا منها، ثم رأينا منياً في ثوبنا يوم الجمعة، فنعلم بكوننا جنباً حين خروج هذا المني، و لكن نحتمل أن يكون هذا المني من الجنابة التي قد اغتسلنا منها، و أن يكون من غيرها، فاستصحاب كلي الجنابة مع إلغاء الخصوصية و إن كان جاريا في نفسه، إلا أنه معارض باستصحاب الطهارة الشخصية، فانا على يقين بالطهارة حين ما اغتسلنا من الجنابة و لا يقين بارتفاعها، لاحتمال كون المني المرئي من تلك الجنابة، فيقع التعارض بينه و بين استصحاب الجنابة فيتساقطان، و لا بد من الرجوع إلى أصل آخر. و أما في ما لا معارض له كما إذا علمنا بوجود زيد في الدار و بوجود متكلم فيها يحتمل انطباقه على زيد و على غيره، فلا مانع من جريان استصحاب وجود الإنسان الكلي فيها، مع القطع بخروج زيد عنها إذا كان له أثر شرعي.

و بالجملة كلامنا إنما هو في جريان الاستصحاب في نفسه مع قطع النّظر عن المعارض، و قد عرفت أن جريانه هو الصحيح. و أما عدم الجريان من جهة الابتلاء بالمعارض، فهو مشترك فيه بين هذا القسم و الأقسام الأخر، فان الاستصحاب فيها أيضا قد يبتلى بالمعارض، فلا يكون جارياً.

و قد يفصّل في جريان الاستصحاب في هذا القسم بين ما إذا علم بوجود فردين و شك في تعاقبهما و عدمه، و بين ما إذا لم يعلم به، بل علم بوجود عنوانين يحتمل انطباقهما على فردين و على فرد واحد، فالتزم في الأول بجريان الاستصحاب دون الثاني، مثال الأول: ما إذا علم أحد بوضوءين و بحدث، و لكن لا يدري أن الوضوء الثاني كان تجديديا ليكون الحدث بعدهما و باقياً فعلا، أو كان رافعاً للحدث ليكون متطهراً فعلا، فالوضوء الأول في هذا الفرض قد انتقض بالحدث يقيناً، و إنما الشك في بقاء الطهارة حين الوضوء الثاني، لاحتمال كونه بعد الحدث، و حيث أن هذا الشخص متيقن بالطهارة حينه إما بسببية الوضوء الأول لو كان تجديديا، و إما بسببيته لو كان رافعاً للحدث، و شاك في ارتفاعها، فلا مانع من استصحابها. و كذا الحال فيما إذا علم بالجماع مثلا مرتين و بغسل واحد، لكن لا يدري أن الجماع الثاني وقع بعد الاغتسال حتى يكون جنباً بالفعل، أو قبله ليكون متطهراً بالفعل.

فهو يعلم بارتفاع الجنابة الحاصلة بالجماع الأول بالغسل، و يشك في بقاء الجنابة حال الجماع الثاني، لاحتمال حدوثه بعد الغسل، و حيث أنه يعلم بجنابته حين الجماع الثاني و يشك في ارتفاعها، فلا مانع من استصحابها. و هذا بخلاف الصورة الثانية، و هي ما إذا لم يعلم بوجود فردين، و لكنه يعلم بعنوانين يحتمل انطباقهما على فرد واحد، كمن رأي في ثوبه منياً و احتمل أنه من جنابة أخرى غير التي اغتسل منها، فانه لا يجري فيه الاستصحاب، لأن الجنابة المتيقنة قد ارتفعت يقيناً، و الجنابة الأخرى مشكوكة الحدوث من الأول. هذا.

و لكن الإنصاف جريان الاستصحاب في الصورتين، و الفرق المذكور ليس بفارق فيما هو ملاك الاستصحاب من تعلق اليقين و الشك بأمر واحد. و ذلك، لأن الكلي متيقن حين اليقين بوجود العنوان الثاني، و ارتفاعه مشكوك فيه، لاحتمال انطباق العنوان الثاني على فرد آخر غير الفرد المرتفع يقيناً، و ما ذكره- من أن أحد الفردين مرتفع يقيناً و الفرد الآخر مشكوك الحدوث- إنما يقدح في جريان الاستصحاب في الفرد دون الكلي، لتمامية أركانه من اليقين في الحدوث و الشك في البقاء بالنسبة إلى الكلي. و لعل وجه الفرق بين الصورتين ما يظهر من عبارته، بل هو مصرح به من أنه في فرض العلم بوجود فردين يكون وجود الكلي متيقناً حين وجود الفرد الثاني، إما بوجود الفرد الأول أو بوجود الفرد الثاني، و ارتفاعه مشكوك فيه، لاحتمال كون وجوده بوجود الفرد الثاني، فيجري الاستصحاب في الكلي. و هذا بخلاف الصورة الثانية، فانه لا علم فيها إلا بوجود فرد واحد و هو متيقن الارتفاع، و الفرد الآخر مشكوك الحدوث و الأصل عدمه، فالشك في بقاء الكلي مسبب عن الشك في حدوث الفرد الآخر، و هو مدفوع بالأصل، فلا مجال لاستصحاب الكلي، لكونه مرتفعاً بالتعبد الشرعي.

و الجواب عن ذلك يظهر مما ذكرناه في دفع الإشكال عن القسم الثاني من استصحاب الكلي. و ملخص ما ذكرنا هناك: أن منشأ الشك في بقاء الكلي ليس هو الشك في حدوث الفرد الطويل، بل منشأه الشك في أن الحادث هل هو الفرد الطويل أو القصير؟ و لا يجري فيه أصل يرفع به الشك في بقاء الكلي، مضافا إلى أن بقاء الكلي ليس من الآثار الشرعية لحدوث الفرد الطويل حتى ينفى بالأصل، ففي المقام نقول: إن منشأ الشك في بقاء الكلي ليس هو الشك في حدوث الفرد الآخر، بل منشأه هو الشك في أن الحادث بهذا العنوان هل هو الفرد المرتفع يقيناً أو غيره؟ فالشك في بقاء الجنابة في المثال نشأ من الشك في أن الجنابة الموجودة حال خروج المني المرئي في الثوب هل هي الجنابة التي قد ارتفعت، أو أنها غيرها؟

و لا يجري أصل يرتفع به الشك في بقاء الكلي، مضافا إلى أن بقاء الكلي ليس من الآثار الشرعية لحدوث فرد آخر ليحكم بعدم بقائه بأصالة عدم حدوث فرد آخر.

و عليه فلا مانع من جريان استصحاب بقاء الكلي.

و ربما يقال بعدم جريان الاستصحاب في هذا القسم من أقسام استصحاب الكلي، نظراً إلى أنه لا بد في جريان الاستصحاب من إحراز صدق عنوان نقض اليقين بالشك على رفع اليد عن اليقين السابق، و في المقام لم يحرز هذا، لأنه بعد اليقين بارتفاع الفرد المتيقن و احتمال انطباق العنوان الآخر عليه، يحتمل أن يكون رفع اليد عن اليقين به من نقض اليقين باليقين، فلا يمكن التمسك بحرمة نقض اليقين بالشك، فانه من التمسك بالعامّ في الشبهة المصداقية.

و جوابه: أن احتمال الانطباق إنما هو في نفس العنوان لا بوصف أنه متيقن، فانه بهذا الوصف يستحيل انطباقه على الفرد الأول بالضرورة، ففي المثال المتقدم إنما نحتمل انطباق نفس عنوان المتكلم على زيد، إلا أنه بوصف أنه متيقن لا يحتمل أن ينطبق عليه، فبعد اليقين بوجود المتكلم في الدار لا يرتفع هذا اليقين باليقين بخروج زيد عنها، بل الشك في بقائه فيها موجود بالوجدان، فلا مانع من جريان الاستصحاب فيه. و بالجملة الشبهة المصداقية غير متصورة في الأصول العملية، لأن موضوعها اليقين و الشك، و هما من الأمور الوجدانية: فاما أن يكونا موجودين أولا، فلا معنى لاحتمال اليقين و احتمال أن يكون رفع اليد من اليقين السابق من نقض اليقين باليقين. و نظير المقام ما إذا علمنا بموت شخص معين، و احتمل أنه هو المجتهد الّذي تقلده، فهل يصح أن يقال: إنه لا يمكن جريان استصحاب حياة المجتهد لاحتمال أن يكون هذا الشخص الّذي تيقنا بموته منطبقاً عليه، فنحتمل أن يكون رفع اليد عن اليقين بحياته من نقض اليقين باليقين، مع أن اليقين بحياة المجتهد و الشك في بقائها موجودان بالوجدان، فكما لا مانع من جريان الاستصحاب فيها لتمامية أركانه، فكذا في المقام بلا فرق بينهما.

مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۱۱۸

 

استصحاب/ تنبیهات: شبهه عبائیه

بیانی را از مرحوم محقق اراکی برای حل مشکل جریان استصحاب در کلی قسم سوم نقل کردیم. ایشان قائلند با این بیان می‌توان اشکال استصحاب در امور تدریجی را هم حل کرد. ایشان فرمودند عنوان بقاء در جریان استصحاب مهم نیست بلکه وحدت متعلق یقین و شک کافی است هر چند بقاء هم صدق نکند.

و با همان بیانی که ما گفتیم که با تعدد وجود، بقاء صدق نمی‌کند و حتی متعلق یقین و شک هم واحد نیست. فرض وحدت متعلق یقین و شک از فرض بقاء منفک نیست.

بحثی که در حقیقت برای حل مشکلی در استصحاب کلی مطرح شده است شبهه‌ای است که شبهه عبائیه معروف است.

این شبهه مطرح می‌کند که در صورت علم اجمالی به نجاست برخی از اشیاء، ملاقات شیء پاک با برخی از اطراف باعث حکم به نجاست آن شیء نمی‌شود در حالی که طبق جریان استصحاب کلی، باید به نجاست ملاقی حکم کرد.

اگر عبائی باشد که علم اجمالی به نجاست یکی از دو طرف آن داریم، و بعد یک طرف آن تطهیر شود، و بعد چیزی با طرفی که نجاستش محتمل است و طرف طاهر ملاقات کند باید به نجاست ملاقی حکم کرد.

و بلکه حتی در جایی که به نجاست یکی از دو طرف علم داشته باشیم و به تطهیر یک طرف هم علم داشته باشیم اما کدام طرف را نمی‌دانیم، اگر چیزی با آن دو طرف ملاقات کرد، باید به نجاست ملاقی حکم کرد.

و حکم به نجاست در این دو مثال خیلی غریب است چون نتیجه‌اش این است که ملاقات با شیء طاهر، در نجاست موثر باشد و این از نظر فقهی محتمل نیست.

اینکه مرحوم آقای خویی فرموده‌اند غرابتی در این مساله نیست و ما به آن ملتزم هستیم و تفکیک بین نجاست ملاقی و ملاقا امری ممکن است، حرف بسیطی است. و احتمال دارد منظور ایشان این باشد که حکم به ئجاست ملاقی نه به واسطه ملاقات با طاهر است بلکه به علت احراز موضوع نجاست ظاهری بعد از ملاقات با طاهر است. یعنی ممکن است تاثیر در نجاست ناشی از ملاقات با طرفی که نجاستش محتمل است باشد.

بعد از ملاقات با طرفی که نجاستش محتمل است و با طرفی که طاهر است، درست است گفته شود که ملاقی با چیزی که به نجاستش قبلا علم بوده است ملاقات کرده است و به تطهیر آن علم نداریم و هر چه این طور باشد به دلیل استصحاب، محکوم به نجاست است.

مثل جایی که علم به نجاست چیزی داشته باشیم و تطهیرش را احتمال بدهیم، اگر چیزی با آن ملاقات کند، به دلیل استصحاب همان طور که به بقای نجاست خود آن شیء حکم می‌کنیم به نجاست ملاقی هم حکم می‌کنیم.

بنابراین در شبهه عبائیه، حکم به نجاست ملاقی نه به خاطر ملاقات با شیء طاهر است بلکه به این دلیل است که بعد از ملاقات با آن، موضوع حکم به نجاست ظاهری محرز می‌شود.

ملاقی بعد از ملاقات با یک طرف و قبل از ملاقات با طرف طاهر، موضوع نجاست ظاهری نیست چون با چیزی که علم به نجاست آن در قبل بوده باشد و به طهارت آن علم نداشته باشیم، ملاقات نکرده است اما بعد از ملاقات با طرف طاهر، موضوع حکم ظاهری قرار می‌گیرد یعنی بعد از آن می‌گوییم این ملاقی با چیزی که علم به نجاست آن در قبل داشتیم و در تطهیر آن شک کردیم ملاقات کرده است و به دلیل استصحاب محکوم به نجاست است.

خلاصه اینکه شبهه عبائیه به عنوان شبهه‌ای در رد استصحاب کلی مطرح شده است.

از نظر ما جریان استصحاب در فرد مردد فی الجمله اشکالی ندارد. استصحاب در فرد مردد در جایی که موضوع محفوظ باشد، اشکالی ندارد.

مثلا علم اجمالی به نجاست یکی از دو طرف عبا داریم و احتمال می‌دهیم هر دو طرف تطهیر شده باشد، در اینجا جریان استصحاب اشکالی ندارد و همان نجاست مرددی که در سابق بود به واسطه استصحاب محکوم به بقاء است و در حقیقت جریان استصحاب در اینجا تعبد به آثار علم اجمالی است. این علم اجمالی تعبدی است نه علم وجدانی اجمالی باشد.

استصحاب می‌گوید قبلا علم اجمالی بود، الان هم یقین اجمالی هست البته تعبدا (چون حقیقتا که علم اجمالی باقی نیست و بلکه به شک تبدیل شده است). یعنی استمرار یقین اجمالی سابق با تعبد.

در این فرض اشکالی در جریان استصحاب در فرد مردد نیست و در حقیقت این اثبات اثر همان علم اجمالی است.

در این فرض معلوم بالاجمال در ضمن هر طرف که بوده باشد الان بقائش محتمل است.

اما در مواردی که علم اجمالی به علم وجدانی به خلاف زائل شده است. یعنی علم اجمالی قبل دیگر باقی نیست نه اینکه به علم تفصیلی تبدیل شده باشد.

یعنی می‌دانیم مثلا نجاستی که قبلا به نحو مردد بود الان به نحو مردد وجود ندارد بلکه الان اگر نجاست باشد در طرف متعین است نه در فرد مردد بین اطراف. (که شبهه عبائیه از این مورد است).

قبلا علم اجمالی داشتیم به نجاست مردد بین طرف راست و چپ عبا، و بعد از تطهیر یک طرف، نه علم وجدانی به نجاست مردد بین طرف چپ و راست هست (چون علم اجمالی به طهارت یک طرف هست) و نه علم تعبدی به اجمال و تردید بین طرفین هست چون تعبد به علم اجمالی با علم تفصیلی به خلاف جمع نمی‌شود. تعبد به علم اجمالی در جایی است که احتمال اجمال باشد و با فرض قطع به خلاف تعبد به علم اجمالی معنا ندارد. این از قبیل تعبد به نجاست با علم به عدم نجاست است که غیر معقول است.

اگر شارع بخواهد در اینجا ما را به چیزی متعبد کند باید به نجاست مستصحب متعبد کند و نجاست مستصحب آن نجاست مردد بین طرفین است و آن نجاست به نحو تردید، بقائش محتمل نیست و آنچه بقائش محتمل است نجاست در طرف غیر مغسول است که حدوثش مشکوک است و لذا استصحاب در فرد مردد در این موارد جاری نیست.

چون آنچه حالت سابقه دارد نجاست به نحو تردید بین اطراف است که الان شکی در عدم بقاء آن نیست و آنچه الان محتمل البقاء است یقین به حدوثش نیست.

اینجا همان نقطه‌ای است که اشکال شده است که همین اشکال در استصحاب کلی قسم دوم هم هست چون آنچه حدوثش یقینی است شکی در بقاء و عدم بقائش نیست و آنچه احتمال بقای آن هست یقین به حدوثش نیست.

مرحوم اصفهانی با بیانی که در کلی ارائه کردند اثبات کردند که مستصحب که کلی است معلوم به نحو تردید نبوده است و کلی در ضمن حصص وجود خارجی دارد و این وجود خارجی اگر چه متردد بین حصص است اما این تردد بین حصه به تردد در کلی نمی‌انجامد و کلی در خارج بدون هیچ تردیدی محقق است و کلی در ناحیه حصص است که اصلا متعلق علم نبوده و نیستند.

پس آنچه متعلق علم بود کلی بود که تردیدی در آن نبود و همان کلی محتمل البقاء است و آنچه محتمل البقاء نیست و مردد بین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء است اصلا متیقن الحدوث نبود و مجرای استصحاب نیست.

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی

مرحوم محقق حائری قائل به جریان استصحاب در قسم سوم کلی به صورت مطلق بودند. ایشان در حقیقت استصحاب را در عنوانی دیگر غیر از عنوان وجود کلی جاری کردند و فرمودند استصحاب نه در وجود مثلا انسان بلکه در نقض عدم کلی جاری است.

از نظر ایشان جریان استصحاب در وجود کلی، به مشکل مبتلا ست چون مردد بین دو حصه معلوم الارتفاع و مشکوک الحدوث است. بلکه استصحاب به لحاظ عنوان اینکه وجود شیء ناقض عدم کلی است جاری است. عدم کلی در زمان سابق به واسطه وجود فردی از آن منتقض شده است و در زمان متاخر بقای همان انتقاض عدم محتمل است چون احتمال می‌دهیم فرد دیگری از آن به وجود آمده باشد.

پس انتقاض عدم سابقا یقینی بود و الان در بقای آن شک هست و این مجرای استصحاب است. و در این بین تفاوتی نیست بقای انتقاض عدم کلی، به واسطه حدوث فردی در زمان وجود فرد یقینی الحدوث باشد یا به واسطه حدوث فردی در زمان ارتفاع فرد یقینی الحدوث باشد.

مرحوم اصفهانی به این کلام اشکال کردند. قبل از بیان تحلیل مرحوم اصفهانی، بیانی دیگری را ذکر می‌کنیم.

عنوان بقاء متقوم به این است که شیء مشکوک در ضمن وجود واحد محقق باشد و گرنه اگر شیء مشکوک در ضمن بیش از یک وجود محقق باشد بقاء نیست. اینکه انسان در ضمن زید به وجود آمده است و بعد در ضمن عمرو به وجود بیاید، بقای انسان سابق نیست.

اشکال نشود که عین همین اشکال در کلی قسم دوم هم وجود دارد چون در آنجا فقط وجود کلی معلوم بود و اصلا معلوم نبود در ضمن چه فردی محقق شده است آیا کلی در ضمن فرد قصیر محقق شده است که مقطوع الارتفاع است و یا در ضمن فرد طویل محقق شده است که مقطوع البقاء یا محتمل البقاء است.

و احتمال بقای همان کلی در ضمن فرد موجود، هست نه اینکه در ضمن دو فرد باشد.

یعنی همان کلی در خارج که در ضمن یک فرد موجود شده است، احتمال بقای همان در ضمن همان وجود هست.

اما در کلی قسم سوم می‌دانیم کلی در ضمن آن فردی که موجود شده بود یقینا باقی نیست و احتمال می‌دهیم در ضمن فرد دیگری به وجود آمده باشد.

در کلی قسم سوم، مورد یا قطعا از استصحاب نیست یا شبهه مصداقیه استصحاب است. اگر احتمال می‌دهیم مقارن با ارتفاع فرد یقینی الحدوث، فرد دیگری به وجود آمده باشد در این صورت قطعا مورد از موارد استصحاب نیست چون وجود کلی در ضمن فرد جدید، یقینا بقای وجود کلی در ضمن فرد یقینی الحدوث نیست.

و اگر احتمال می‌دهیم مقارن با وجود فرد یقینی الحدوث، فرد دیگری وجود داشته است، مورد شبهه مصداقیه استصحاب است چون احتمال دارد بقاء باشد از این جهت که احتمال می‌دهیم فرد دیگری وجود داشته است که الان محتمل البقاء است و این یقینا مورد استصحاب نیست.

خلاصه اینکه این اشکال تفکیک بین کلی قسم دوم و کلی قسم سوم با این بیان قابل دفع است. و البته جریان استصحاب متوقف بر بیان دقیق عقلی نیست بلکه عرف جریان استصحاب را درک می‌کند و بیان دقیق فقط برای دفع همین اشکال عدم تفکیک قسم دوم و قسم سوم است.

مرحوم اصفهانی فرمودند هر وجودی، فقط ناقض عدم خودش است نه اینکه ناقض عدم چیز دیگری باشد. مفهوم ناقض عدم کلی، مطابقی در خارج ندارد یعنی وجودی مستقل از حصص ندارد و همان طور که وجود کلی مطابق مستقل در خارج ندارد بلکه در ضمن حصص موجود است ناقض عدم کلی هم در خارج مطابق مستقلی ندارد.

ناقض عدم کلی تعبیر از همان وجود کلی است و با تغییر تعبیر واقعیت تغییر نمی‌کند.

خلاصه اینکه آنچه معلوم الحدوث است معلوم الارتفاع است و آنچه محتمل البقاء است مشکوک الحدوث است بنابراین استصحاب جاری نیست.

وجه دیگری برای جریان استصحاب در کلی قسم سوم در کلام مرحوم اصفهانی مذکور است.

مرحوم محقق اراکی در تعلیقه بر درر الفوائد بیان دیگری ذکر کرده‌اند که بعید نیست از همان وجه مذکور در کلام اصفهانی به این بیان منتقل شده باشند.

ایشان فرموده‌اند در ادله استصحاب عنوان شک در بقاء اخذ نشده است تا بگوییم باید مشکوک در ضمن وجود واحد محتمل باشد. بلکه آنچه باعث شده است این حرف را معتقد شوند این است که در ادله استصحاب اتحاد متعلق یقین و شک مفروض است.

پس در موارد شک در بقاء استصحاب جاری است چون مندرج در ادله استصحاب است چرا که وحدت متعلق یقین و شک در آن هست در جایی وحدت متعلق یقین و شک باشد استصحاب جاری است هر چند عنوان بقاء صدق نکند.

در کلی قسم سوم، متعلق یقین و شک واحد است و مجرای استصحاب است هر چند عنوان بقاء صدق نکند.

وجود مشترک معنوی است و تعددی ندارد و حقیقت واحدی است و لذا تعینات و تشخصات باعث ایجاد تعدد در حقیقت وجود نیست بلکه باعث ایجاد تعدد در حصص و افراد است و ما استصحاب را در حقیقت وجود جاری می‌کنیم نه در حصص و افراد.

عرض ما این است که هر چند عنوان بقاء در دلیل استصحاب نیامده است اما استصحاب فقط در موارد شک در بقاء جاری است چون وحدت متعلق یقین و شک فقط در موارد صدق بقاء رخ می‌دهد.

در مواردی که عنوان بقاء صدق نکند و در ضمن دو وجود باشد، متعلق یقین و شک واحد نیست.

مرحوم محقق داماد منکر جریان استصحاب در کلی قسم سوم شده‌اند و فرموده‌اند دلیل استصحاب ناظر به جایی است که در استمرار یک وجود شک داشته باشد یعنی بعد از علم به تحقق در طول و قصر همان شک داریم نه اینکه ناظر به جایی باشد که شک و تردد ناشی از این باشد که موجود چیست آیا طویل است یا قصیر است.

به نظر ما ایشان همین را می‌خواهند بگویند که استمرار و بقاء و استصحاب در جایی است که شک در ضمن وجود واحدی باشد.

حاصل از همه مباحث اینکه از نظر ما استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم محقق اراکی:

و أمّا القسم الثالث فإمّا أن يكون الشكّ في بقاء الكلّي مستندا إلى احتمال وجود فرد آخر مقارنا لوجود الفرد المعلوم الحال، كما لو علم بوجود زيد في الدار و خروجه عنها، و لكن احتمل وجود عمرو معه فيها و بقاؤه فيها بعد خروج زيد إلى الآن.

و إمّا أن يكون الشكّ فيه في بقاء الكلّي مستندا إلى احتمال حدوث فرد آخر مقارنا لارتفاع الفرد المعلوم حدوثه و ارتفاعه، و هذا على قسمين؛ لأنّ الفرد الآخر إمّا مباين للفرد المعلوم الحدوث و الارتفاع، كما لو علم بوجود زيد في الدار و خروجه منها، و لكن احتمل دخول عمرو فيها مقارنا لخروج زيد، و إمّا مرتبة ضعيفة للفرد المعلوم حاله، و هو مرتبة شديدة للفرد الآخر، فيحتمل تبدّل الشديد بالضعيف، كما لو علم بوجود السواد الشديد و زواله بوصف الشدّة، و لكن تردّد الأمر بين زواله بالمرّة، أو تبدّله بالسواد الضعيف.

و كيف كان فقد ذهب شيخنا المرتضى إلى جريان الاستصحاب في الصورة الثاني من القسم الثاني و عدم جريانه في الصورة الاولى منه.

و حاصل ما يستفاد من كلامه قدّس سرّه في تقريب ذلك أمّا في وجه الجريان في الثاني فهو أنّ الشدّة و الضعف عند العرف من عوارض الموضوع، فالشديد المتبدّل بالضعيف متّصلا من دون تخلّل عدم في البين يراه العرف أمرا واحدا مستمرّا قد تبادل فيه الحالتان، فهو كالماء الزائد إذا صار ناقصا، حيث أنّه عندهم أمر واحد مستمرّ قد تبادل فيه الزيادة و النقصان.

نعم بالدقّة العقليّة، الشديد بمرتبته موضوع مغاير للضعيف كذلك، و الزائد بمرتبته موضوع مغاير للناقص كذلك، و لكن الاعتبار في باب الاستصحاب بالمسامحة العرفيّة لا بالمداقّة العقيلة، فيجوز استصحاب الوجود و لو كان الشديد معلوم العدم و الضعيف مشكوك الحدوث، كما يجوز استصحاب الكريّة مع العلم بانتفاء الزائد و حدوث الناقص.

و أمّا في وجه عدم الجريان في الأوّل فهو أنّ المعتبر في باب الاستصحاب أن يكون الشكّ متعلّقا بنفس المتيقّن سابقا؛ إذ بدونه لا يصدق الشكّ في البقاء، و المتيقّن سابقا في المقام وجود الإنسان مثلا في ضمن الزيد، و المشكوك لا حقا وجوده في ضمن عمرو، و متعلّق كلّ من اليقين و الشكّ غير متعلّق الآخر، فلا يصدق تعلّق الشكّ ببقاء موضوع اليقين، بل بوجود موضوع آخر، هذا ما يستفاد من كلماته قدّس سرّه.

و الحقّ جريان الاستصحاب في هذا القسم أيضا و أنّه يصدق تعلّق الشكّ بالبقاء، و ذلك لأنّ خصوصيّة الفرد غير ملحوظة في استصحاب الكلّي بالفرض، و قد عرفت أنّ تعلّق الحكم بالطبيعة الكليّة يتصوّر على نحوين، الأوّل أن يكون باعتبار الوجود الساري، و الثاني أن يكون باعتبار صرف الوجود، و في القسم الأوّل يكون الموضوع في الحقيقة هو الأفراد، غاية الأمر من طريق انطباق الكلّي عليها، فاستصحاب الكلّي الغير الملحوظ فيه خصوصيّات الأفراد لا يتمّ إلّا في القسم الثاني الذي يكون الموضوع فيه نفس الكلّي من دون دخالة للأفراد.

و حينئذ نقول: إنّ وجود الإنسان باعتبار صرف الوجود يصدق أنّه باق، و لا يتفاوت الحال في ذلك بين أن يكون المحقّق له فردا واحدا أو أفرادا متعدّدة بأن يكون المحقّق لحدوثه فردا و لبقائه فردا آخر، أ لا ترى أنّه يصحّ أن يقال: إنّ نوع الإنسان باق من أوّل زمان خلقة آدم عليه السلام إلى زماننا هذا، مع كثرة تبدّل الأفراد و الأشخاص حسب اختلاف القرون و الأعصار؟، هذا.

مع أنّه لا دليل على اعتبار الشكّ في البقاء في باب الاستصحاب؛ إذا الدليل على حجيّة الاستصحاب و هو أخبار عدم نقض اليقين بالشكّ لا إشعار فيه باعتبار ذلك، نعم يستفاد منه اعتبار وحدة متعلّق اليقين و الشكّ بحسب الذات، و هذا المعنى متحقّق في المقام قطعا؛ فإنّ اليقين بوجود زيد سابقا يقين بوجود الإنسان قطعا، و الشكّ في وجود عمرو في اللاحق شكّ في وجود الإنسان بلا إشكال، فقد صدق اتّحاد متعلّقي اليقين و الشكّ سواء صدق الشكّ في البقاء أم لا، و لهذا نقول بجريان الاستصحاب في الامور التدريجيّة الغير القارّة التي توجد فتوجد، من دون أن يكون لها بقاء حتّى يتعلّق الشكّ ببقائها، فيستصحب جريان الماء و حركة الزيد و تكلّمه و غير ذلك.

و من هنا يظهر ما في تفصيل شيخنا المرتضى بين القسم الأوّل من القسم الثالث و هو ما إذا احتمل وجود عمرو مقارنا لوجود زيد، و بين القسم الثاني منه، و هو ما إذا احتمل وجود عمرو مقارنا لذهاب زيد بالجريان في الأوّل و عدمه في الثاني.

و حاصل تقريبه أنّه لا بدّ من تعلّق البقاء بالأمر الخارجي، فلا بدّ من تعلّق الشكّ ببقاء أمر في الخارج، و من المعلوم أنّ قضيّة ذلك أن يكون في البين أمر واحد خارجي، و هذا مفقود في القسم الثاني، و الجامع و إن كان واحدا لكنّه تعرضه الجامعيّة و الوحدة في الذهن عند التعرية من الخصوصيات لا في الخارج، و موجود في القسم الأوّل كما هو واضح.

و فيه أنّ الجامع الذي ينتزعه العقل من الأفراد و يجرّده عن الخصوصيّات يكون موجودا بعينه و ذاته في الخارج، غاية الأمر على نحو الاندكاك في‏ الأفراد، لا على نحو الاستقلال كما في الذهن، و العرف أيضا قد يرى الأثر لهذا الأمر المجرّد في بعض الأحيان، فيرى رفع العطش من آثار نفس الماء من غير دخل لخصوصيّة الكون في آنية مخصوصة في ذلك.

و كذلك قد يرى الصلاح في صرف وجود الإنسان في الدار من غير فرق بين الواحد و المتعدّد و الشخص الخاصّ في ذلك، و هذا المعنى لا ينثلم وحدته بتبدّل الأفراد المتعدّدة، فلو دخل الزيد في الدار في اليوم الأوّل و خرج منها، و قارن خروجه دخول عمرو فيها في اليوم الثاني، صدق أنّ الدار لم تخل في هذين اليومين عن وجود الإنسان، فاليقين بذلك يقين بعدم الخلوّ المذكور، و الشكّ فيه بعد اليقين بالوجود الأوّل شكّ في عدم الخلوّ، فإذا صدق الإبقاء بنظر العرف كفى ذلك في جريان الاستصحاب، مع أنّك عرفت عدم دليل على اعتبار البقاء في الاستصحاب، و معه يصير الأمر أوضح كما ذكرنا.

نعم لا مجال لاستصحاب بقاء الكلّي إذا كان الحكم متعلّقا بالطبيعة السارية، بل المستصحب حينئذ عدم حدوث الفرد المشكوك حدوثه عند زوال الفرد الآخر، أو وجوده عند وجود الفرد الآخر، فإذا تلطّخ الثوب بالتراب المتنجّس و نفض المقدار المتيقّن و شكّ في بقاء شي‏ء منه، فلا بدّ من ملاحظة دليل مانعيّة المحمول المتنجّس في الصلاة و أنّ المستفاد منه مانعيّة صرف الطبيعة أو الطبيعة السارية.

و تظهر الثمرة فيما لو اضطرّ إلى حمل المتنجّس في الصلاة، فعلى الأوّل لا فرق بين القليل و الكثير، و على الثاني يجب الاقتصار على مقدار الضرورة، فإن كان على الوجه الأوّل فيجب النفض في المثال ما دام الشكّ بمقتضى استصحاب بقاء الكلّي، و إن كان على الوجه الثاني لا يجب نفض الزائد على المقدار المتيقّن بمقتضى استصحاب عدم حدوث الفرد المشكوك، فافهم ذلك و اغتنم.

و من هنا يظهر منع ما ذكره بعض الأساتيد قدّس سرّه من منع جريان الاستصحاب في كلا القسمين بتقريب أنّ وجود الطبيعي و إن كان بوجود فرده إلّا أنّ وجوده في ضمن أفراده متعدّدة ليس نحو وجود واحد له، بل وجود كلّ فرد منه نحو وجود له عقلا و عرفا، فإذا شكّ في أنّه في الزمان الأوّل كان موجودا بوجود واحد أو اثنين و في ضمن فرد أو فردين لم يكن الشكّ في نحو وجوده، بل الشكّ في وجوده بنحو آخر غير ما علم من نحو وجوده، فما علم من وجوده فقد علم ارتفاعه، و ما شكّ فيه فقد شكّ في أصل حدوثه، فاختل أحد ركني الاستصحاب فيه على كلّ حال، و منه يظهر الحال في القسم الثاني، بل الأمر فيه أظهر.

وجه المنع أنّا لو أغمضنا عن الكلام الأوّل من عدم ابتناء صدق البقاء على عدم تعدّد أنحاء الوجود فلا محيص عن القول بجريان الاستصحاب في القسم الأوّل و عدم جريانه في القسم الثاني، كما ذكره شيخنا المرتضى قدّس سرّه، و ذلك لتماميّة أركانه في القسم الأوّل و عدم تماميّتها في القسم الثاني، فإنّ القطع بوجود أصل الإنسان قد حصل بواسطة القطع بوجود الزيد، و الشكّ في وجود عمرو في الزمان الثاني شكّ في بقاء أمر واحد خارجي و استمرار وجود واحد كذلك حقيقة، و بذلك يتمّ الشكّ في بقاء أصل الإنسان الذي قد فرض القطع بأصل وجوده.

و هذا بخلاف القسم الثاني، لوضوح أنّه ليس لنا في البين أمر واحد مستمر خارجي، و إنّما نشكّ في حدوث وجود آخر مقارنا لزوال الوجود الأوّل، فالقطع بحدوث أصل الإنسان و إن كان حاصلا و لكنّ الشكّ في بقائه غير حاصل، نعم لو قيل باعتبار كون الشكّ متعلّقا ببقاء ذاك الوجود الخاص المتيقّن سابقا، كان الأمر كذلك في القسم الأوّل أيضا، و لكن لا دليل على اعتبار ذلك.

فتحقّق من جميع ما ذكرنا أنّ استصحاب الكلّي لا مانع منه في كلا القسمين من جهة اختلال الأركان.

نعم هو محكوم لاستصحاب عدم الفرد المشكوك، فإنّ الشكّ في بقاء الكلّي مسبّب عن الشكّ في حدوثه، و ترتّب عدم الكلّي على عدم أفراده و إن كان ترتّبا علقيّا، و لكنّه غير مسلّم في مثل النجاسة من الجوامع الشرعيّة، فإنّ الحكم غير معلّق على عنوان الكلّي و الجامع، و إنّما ذلك مفهوم ينتزعه العقل، و الأثر ثابت‏ لنفس ذات النجاسة، و ليس للعقل حكم بأنّ هذه الذات في أىّ موضع يتحقّق و في أيّ موضع ينعدم و إن كان له حكم بأنّ الكلّي ينعدم بانعدام أفراده، لكن هذا غير مربوط بموضوع الحكم.

و حينئذ فإذا قطع بملاقاة الثوب للدم و شكّ في ملاقاته للبول مقارنا لملاقاته مع الدم فبعد الغسل مرّة واحدة يشكّ في بقاء أصل النجاسة، و هذا الشكّ مسبّب عن الشكّ في حدوث نجاسة البول، فإذا أجرينا أصالة عدم حدوثها و المفروض حدوث النجاسة بالدم وجدانا كان من أثره شرعا رفع أصل النجاسة عقيب الغسل مرّة واحدة، و هذا حكم استفدناه من الشرع و ليس للعقل سبيل إليه.

ثمّ إنّ شيخنا المرتضى قدّس سرّه استثنى من عدم الجريان في القسم الثاني ما إذا كان الشكّ في تبدّل المرتبة الشديدة إلى المرتبة الضعيفة، كما إذا شكّ في تبدّل الشديد من السواد إلى الضعيف منه أو انقلابه إلى البياض، فإنّ العرف يعدّون السواد الضعيف مع السواد الشديد شيئا واحدا و إن كانا بنظر العقل شيئين متغايرين.

و ذكر بعض الأساتيد قدّس سرّه في حاشيته أنّا لو قلنا بأصالة الماهيّة فالسواد الضعيف و الشديد ماهيّتان مختلفتان، و إن قلنا بأصالة الوجود فالوجود واحد و إن صار منشئا لانتزاع ماهيّتين مختلفتين حسب اختلافه شدّة و ضعفا. فالموضوع حينئذ واحد حتّى بالدقّة العقليّة.

أقول: إن قلنا في الجسم الواحد أنّه مركّب من أجزاء صغار كثيرة مجتمعة متلاصق بعضها مع بعض، فلا شبهة في أنّه لو انفصل بعض تلك الأجزاء عن الباقي فوجود الأجزاء عين وجودها السابق، لكن هذا قول بالجزء الذي لا يتجزّى، و إن قلنا بأنّه موجود بوجود واحد و ليس لكلّ جزء منه وجود فعلي، نعم له وجود تقديري بمعنى أنّه لو انفصل يكون موجودا فحينئذ أيضا لا شبهة في أنّه لو انفصل بعض الأجزاء عن الباقي كان كلّ من المنفصلين موجودا غير الموجود المشار إليه في الأوّل، و هذا الكلام بعينه جار في السواد الشديد و الضعيف.

اصول الفقه، جلد ۲،‌ صفحه ۳۲۲

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی

بحث در تفصیلی بود که در کلام مرحوم شیخ مذکور است. مرحوم اصفهانی در رد این تفصیل فرمودند اگر چه ما گفتیم کلی و جامع یک وجود وحدانی است اما نه اینکه یک وجود متمایز در خارج دارد بلکه کلی معلوم است به تبع اینکه فرد و حصه معلوم است و آن کلی موجود در ضمن حصه، قطعا مرتفع شده است و آنچه تداوم کلی در ضمن آن محتمل است مشکوک الحدوث است. بنابراین استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست.

اینکه کلی امری وحدانی است معنایش این نیست که حتی با تعدد افراد، کلی یک وجود واحد دارد. یعنی یک وجود واحد که تعینات متعددی دارد و لازمه آن این است که شیء واحد هم واحد باشد و هم متعدد باشد و اینکه وجودات متباین واحد باشند.

این حرف خلاف بداهت است و لذا فوق العاده بعید است حتی منظور رجل همدانی این باشد.

بلکه به نظر منظور رجل همدانی مثل همان حرفی است که اصولیون در بحث اوامر می‌گویند که امر مقتضی ایجاد صرف الوجود است و صرف الوجود هم بر فرد واحد منطبق است و هم بر افراد متعدد منطبق است. پس اینکه گفته می‌شود «صرف الوجود لایتعدد و لایتکثر» یعنی صرف الوجود هم منطبق بر واحد است و هم منطبق بر متعدد است و نسبت صرف الوجود به افراد نسبت پدر به فرزندان است. همان طور که پدر واحد در عین اینکه واحد است پدر فرزندان متعدد است کلی هم امر وحدانی است اما نه به این معنا که وجود واحد خارجی دارد.

اینکه می‌گویند وحدت در عین کثرت، اگر منظور این است حرف درستی است. یعنی همان امری که در ذهن واحد است در خارج وجودات متعدد دارد.

با همین بیان روشن شد که در کلی قسم دوم مشکل فرد مردد نیست چون کلی متعدد نیست اما در کلی قسم سوم، اگر چه کلی متعدد نیست اما کلی در ضمن فرد و حصه معلوم است و کلی در ضمن همان حصه‌ای که معلوم است معلوم الارتفاع است و وجود آن در ضمن فرد دیگر مشکوک است.

خلاصه اینکه از نظر مرحوم اصفهانی استصحاب را مطلقا در کلی قسم سوم جاری نمی‌داند اما اشکال آن را در کلی قسم دوم جاری نمی‌دانند.

و مرحوم روحانی و مرحوم محقق داماد به علت همین اشکال استصحاب را در کلی قسم دوم جاری نمی‌دانند.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند در کلی قسم دوم، کلی وجود بالعرض داشت و مشخص نبود در ضمن کدام فرد متعین است و همان کلی مشکوک البقاء است اما در کلی قسم سوم، کلی وجود بالعرض داشت و مشخص بود در ضمن کدام فرد متعین است و چون آن فرد قطعا از بین رفته است و وجود فرد دیگر هم مشکوک است.

مرحوم محقق حائری بر خلاف مرحوم شیخ فرموده‌اند استصحاب در کلی قسم سوم جاری است چه در موردی که احتمال حدوث فرد دیگر مقارن با وجود فرد معلوم الارتفاع باشد و چه در موردی که احتمال حدوث فرد دیگر، مقارن با ارتفاع فرد دیگر باشد.

ایشان فرموده‌اند در موارد کلی قسم سوم، وجود فرد معلوم است و به تبع آن وجود کلی و جامع هم معلوم است.

آنچه می‌دانیم حیثیت طرد عدم است یعنی با وجود همان فرد، «نفی عدم انسان» معلوم است چون وجود نافی عدم است و عدم انسان به وجود انسان مبدل شده است و انتفای آن به انتفای کل افراد است. به عبارت دیگر با وجود یک فرد، عدم کلی منتقض شده است و عدم کلی با وجود یک فرد منتقض می‌شود، و  نقض عکس آن وقتی صورت می‌گیرد که همه افراد آن معدوم شوند.

بنابراین از انتقاض عدم کلی که معلوم بود وقتی می‌توان رفع ید کرد که به عدم همه افراد علم داشته باشیم و چون این مشکوک است یعنی در بقای انتقاض عدم شک داریم، مجرای استصحاب است و با استصحاب به استمرار انتقاض عدم حکم می‌کنیم و عدم افراد متعددی ندارد.

خلاصه اینکه به ارتفاع و انتقاض عدم، علم داریم و در بقای آن شک داریم.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند وجود طارد عدم بدیل خودش است نه اینکه وجود فرد طارد عدم کلی باشد. هر وجودی طارد و ناقض عدم خودش است نه اینکه طارد و ناقض عدم دیگری باشد.

پس به نقض عدم این فرد موجود علم داریم و به ارتفاع آن هم علم داریم و نقض عدم فرد دیگر از ابتداء مشکوک است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم محقق حائری:

ثم انك قد عرفت ان اجراء الاصل في الكلى لا يثبت الفرد و ان كان ملازما له، لان هذه الملازمة ليست بشرعية، و حينئذ فلو كان للفرد اثر خاص ينفى بالاصل إلّا اذا كان للفرد الآخر ايضا اثر خاص، فيتعارض الاصلان، و كذا لو علم ان الحكم ببقاء الكلى في الاثر و الحكم بعدم الفرد كذلك مما لا يجتمعان في مرحلة الظاهر ايضا.

و ان كان الشك من جهة وجود الفرد الآخر مع المتيقن او مقارنا لارتفاعه ففي جريان الاستصحاب في الجامع بين الفردين المحتمل بقاؤه بقيام الفرد الآخر مقام المتيقن وجوه: ثالثها التفصيل بين القسمين المذكورين، فيجرى في الاول منهما، نظرا الى احتمال بقاء الكلى بعين ما وجد اولا، دون الثاني، للقطع بعدم بقائه كذلك، كما ذهب اليه شيخنا المرتضى «قدّس سرّه».

و اختار شيخنا الاستاذ «دام بقاه» عدم الجريان مطلقا، قال في تقريب ذلك: ان وجود الطبيعي و ان كان بوجود فرده، إلّا ان وجوده في ضمن افراد متعددة ليس نحو وجود واحد له، بل وجود كل فرد منه نحو وجود له عقلا و عرفا، فاذا شك انه في الزمان الاول كان موجودا بوجود واحد او اثنين و في ضمن فرد او فردين لم يكن الشك في نحو وجوده، بل الشك في وجوده بنحو آخر غير ما علم من نحو وجوده، فما علم من وجوده فقد علم ارتفاعه، و ما شك فيه فقد شك في اصل حدوثه، فاختل احد ركنى الاستصحاب فيه على كل حال، و منه يظهر الحال في القسم الثاني بل الامر فيه اظهر «انتهى كلامه دام بقاه».

اقول: لو جعلت الطبيعة باعتبار صرف الوجود مع قطع النظر عن خصوصياته الشخصية موضوعا للحكم، كما اوضحنا ذلك في مسألة اجتماع الامر و النهى، فلا اشكال في ان هذا المعنى لا يرتفع إلّا بانعدام تمام الوجودات الخاصة في زمن من الازمنة اللاحقة، لانه في مقابل العدم المطلق، و لا يصدق هذا العدم الا بعد انعدام تمام الوجودات، و حينئذ لو شك في وجود الفرد الآخر مع ذلك الموجود المتيقن و احتمل بقاؤه بعد ارتفاع الفرد المعلوم فمورد استصحاب الجامع بملاحظة صرف الوجود متحقق، من دون اختلال احد ركنيه، فان اليقين بصرف وجود الطبيعة غير قابل للانكار، و كذلك الشك في بقاء هذا المعنى، لان لازم الشك في كون فرد في الآن اللاحق الشك في تحقق صرف الوجود فيه، و هو على تقدير تحققه في نفس الامر بقاء لا حدوث، لان هذا المعنى من الوجود في مقابل العدم المطلق، فحدوثه فيما اذا كان مسبوقا بالعدم المطلق، و المفروض انه ليس كذلك، فعلى تقدير تحققه بقاء، فالشك فيه شك في البقاء نعم لو اريد استصحاب وجود الخاص فهو غير جائز، لان المتيقن سابقا مقطوع الارتفاع، و المشكوك لا حقا غير متيقن سابقا، فاختل احد ركنى الاستصحاب.

و مما ذكرنا يظهر حال القسم الآخر، و هو ما لو شك في وجود فرد آخر مقارنا لارتفاع الموجود من دون تفاوت اصلا.

درر الفوائد، صفحه ۵۳۶

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی

مرحوم آخوند فرمودند استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست و تفاوتی ندارد احتمال حدوث فرد محتمل مقارن با وجود فرد مقطوع الارتفاع باشد یا احتمال حدوث آن مقارن با ارتفاع فرد دیگر باشد.

مرحوم اصفهانی هم موافق با کلام آخوند است.

در مقابل این نظر، مرحوم شیخ تفصیلی را بیان کرده‌اند که اگر احتمال حدوث آن فرد محتمل، مقارن با وجود فرد مقطوع الارتفاع باشد استصحاب جاری است و اگر احتمال حدوث مقارن با ارتفاع فرد دیگر باشد استصحاب جاری نیست. و البته شیخ در مواردی که احتمال تبدل فرد موجود به فرد دیگری باشد استصحاب را جاری می‌دانند و اینجا اگر چه به دقت عقلی از موارد استصحاب کلی قسم سوم است اما در نظر عرف حتی استصحاب کلی هم نیست بلکه استصحاب شخص است و لذا ما این را به عنوان تفصیلی در مساله ذکر نکردیم.

و مرحوم محقق حائری از برخی نقل کرده است که قائل به جریان استصحاب در قسم سوم به صورت مطلق هستند.

مرحوم اصفهانی برای تقریر کلام شیخ و برای دفع اشکال از خودش (که قائل به جریان استصحاب در کلی قسم دوم بودند و استصحاب کلی قسم سوم را به صورت مطلق جاری نمی‌دانند) بیانی دارند.

ایشان در تبیین تفصیلی مرحوم شیخ، می‌فرمایند ممکن است گفته شود وقتی به وجود زید و ارتفاع وجود او علم داریم و احتمال می‌دهیم فرد دیگری مقارن با وجود زید بوده باشد، با وجود زید علم به وجود نوع پیدا می‌کنیم چون زید دو جهت و اضافه دارد یکی نسبت به وجود فرد است و دیگری نسبت به جامع و نوع است. خود مرحوم اصفهانی می‌فرمودند جامع و نوع در ضمن حصه و فرد وجود دارد پس وقتی به وجود جامع در ضمن فرد علم داریم، بعد از ارتفاع فرد، ارتفاع جامع معلوم نیست چون وجود جامع به وجود یک فرد است و ارتفاع جامع به ارتفاع همه افراد است.

وقتی زید وجود پیدا کرد علاوه بر علم به تحقق فرد، به تحقق جامع هم علم داریم ولی با ارتفاع حصه و فرد، به ارتفاع جامع علم پیدا نمی‌کنیم چون تداوم جامع به تداوم یک فرد نیست بلکه ممکن است جامع در ضمن فرد دیگری باقی باشد و از آنجا که احتمال می‌دادیم مقارن وجود زید، فرد دیگری بوده باشد، احراز ارتفاع جامع متوقف بر احراز نبود فرد دیگری در آن بین است. بنابراین نمی‌توان گفت جامع قطعا مرتفع است بلکه احتمال بقای آن هست و این مجرای استصحاب است.

اما در جایی که احتمال حدوث فرد دیگر، مقارن با ارتفاع فرد دیگر باشد این بیان جاری نیست چون اینجا بقاء جامع نیست چون آن جامعی که بود قطعا مرتفع شده است و احتمال حدوث فرد دیگری از جامع را داریم (چون جامع وجود مغایری با وجود فرد ندارد). وجود جامع در ضمن یک فرد دیگر، تداوم و بقای جامع قبل نیست بلکه وجود دیگری برای جامع است. بقاء یعنی استمرار در ضمن وجود واحد، و در مواردی که حدوث فرد دیگری غیر از فردی که یقینا مرتفع شده است را احتمال می‌دهیم یعنی احتمال وجود جدیدی از جامع را می‌دهیم نه اینکه بقای همان جامع سابق باشد.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند این حرف اشتباه است و استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست. وجود نوع و جامع وجود بالذات نیست بلکه وجود بالعرض دارد یعنی همان طور که وجود عرض قائم به محل است وجود کلی هم قائم به حصه و فرد است و کلی و نوع و جامع، وجود مستقلی از وجود فرد و حصه ندارد. بنابراین وقتی وجود زید مرتفع است یعنی وجود جامع هم مرتفع است و وقتی حدوث فرد دیگری را احتمال می‌دهیم یعنی وجود دیگری از جامع را احتمال می‌دهیم که یقین به حدوث آن نداریم و مجرای استصحاب نیست.

سوالی که مطرح می‌شود این است که تفاوت این قسم با کلی قسم دوم چیست که در آنجا استصحاب کلی را جاری می‌دانستید؟

ایشان جواب می‌دهند که تفاوت کلی قسم سوم با کلی قسم دوم این است که در کلی قسم دوم، وجود جامع یک وجود وحدانی داشت یعنی جامع به عنوان جامع و امر وحدانی معلوم بود و تداوم و بقای آن در ضمن وجود واحد محتمل بود. چون احتمال می‌دادیم آن چیزی که حادث شده بود فرد طویل بوده است که هنوز هم باقی است یا احتمال بقای آن وجود دارد.

اما در اینجا وجود جامع در ضمن فردی معلوم است که ارتفاع آن هم قطعی است و احتمال اینکه در ضمن معروض دیگری وجود پیدا کرده باشد مشکوک است و بر فرض که تحقق هم بوده باشد، باز هم بقای آن محسوب نمی‌شود.

درست است که گفتیم خصوصیات حصص مقوم جامع نیست و جامع یک امر وحدانی است اما در کلی قسم دوم احتمال می‌دهیم همان جامع در ضمن وجود واحدی مستمر باشد لذا مجرای استصحاب است اما در اینجا استمرار آن جامع در ضمن وجود واحد محتمل نیست بلکه وجود آن مقطوع الارتفاع است و شک در حدوث در ضمن یک فرد دیگر هست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم اصفهانی:

و عن الشيخ الأعظم- قدّه- في رسائله‏- التفصيل بين ما إذا احتمل وجود فرد آخر مقارن للفرد المقطوع بحدوثه، و ما إذا احتمل حدوثه مقارناً لارتفاعه، بجريان الاستصحاب في الأول و عدمه في الثاني.

و تقريبه: أن مناط صدق الواحد النوعيّ على أفراد تقرر حصة من الواحد النوعيّ في مرتبة الفرد، فإذا قطع بوجود فرد، فكما يقطع بوجود حصة متعينة بما هي متعينة- و هي الماهية الشخصية، فكذا يقطع بوجود ذات الحصة، و بوجود ذلك الواحد النوعيّ الصادق على الفرد. فالقطع بالفرد و إن كان علة للقطع بالوجود المضاد إلى ذلك الواحد النوعيّ إلّا أنّ زوال القطع بالتعين، و القطع بارتفاعه لا يوجب القطع بزوال الوجود المضاد إلى الواحد النوعيّ، لاحتمال بقائه بالفرد المحتمل حدوثه مقارناً لحدوث ذلك الفرد.

و هذا بخلاف احتمال حدوثه مقارناً لارتفاع المقطوع به، فان الوجود المضاد إلى الواحد النوعيّ في الزمان السابق قد قطع بارتفاعه و إنما المحتمل حدوث وجود آخر مضاف إلى الواحد النوعيّ.

و الجواب- أن وجود الواحد النوعيّ وجود بالعرض، و لا بد من انتهائه إلى ما بالذات، و ليس هو إلّا الفرد المقطوع به، فما هو موجود بالعرض، و يتبع ما هو موجود بالذات يقيناً، قد ارتفع يقيناً.

و وجود آخر بالعرض لموجود آخر بالذات مشكوك الحدوث من الأول.

و ليس للواحد النوعيّ وجود بالذات، و لا وجود بنحو الوحدة بالعرض- مع تعدد ما بالذات- إلّا على أصالة الماهية أو وجود الكلي و بوجود واحد عددي، يكون‏ بوحدته معروضاً لتعينات متباينة كما حكاه الشيخ الرئيس عن بعض‏.

و ما ذكرنا هو الفارق بين القسم الثاني المتقدم في الحاشية المتقدمة، و هذا القسم الثالث المبحوث عنه، فان المقطوع هناك وجود واحد من الكلي بالعرض، من دون تعين تفصيلي، لما بالذات، و مثله مشكوك البقاء إذ القطع بارتفاع الحصة المعينة لا يوجب القطع بزوال الوجود الواحد، المضاف إلى الكلي، الّذي يتعين مطابقه.

بخلاف هذا القسم، فان الوجود المضاف إلى الكلي بالعرض، لمكان تعين الموجود بالذات، مرتفع قطعاً و غيره مشكوك الحدوث، إما من حين حدوث المقطوع، أو من حين ارتفاعه. فتدبر فانه حقيق به.

نعم هنا تقريبان آخران لاستصحاب الكلي في هذا القسم.

أحدهما- ما عن بعض أجلة العصر، و هو استصحاب صرف الوجود بمعنى ناقض العدم المطلق، و طارد العدم الكلي، فانه بمجرد انتقاض العدم الكلي يكون الانتقاض باقياً إلى ان ينعدم جميع الموجودات حتّى يرجع الأمر إلى ما كان من العدم المطلق.

و هذا الانتقاض لا شك في حدوثه إلّا مع سبق العدم المطلق، و إلّا فمع انتقاض العدم يكون الشك دائماً في بقائه، و الحكم إذا كان مرتباً على وجود الطبيعي في قبال عدمه، مع قطع النّظر عن تعيناته يكون المراد به هذا النحو من الوجود المعبر عنه بالوجود اللابشرط، و الوجود السعي.

و الجواب- أن الوجود المضاف إلى شي‏ء بديل لعدمه، و طارد له، بحسب ما أخذ في متعلقه من القيود فناقض العدم المطلق مفهوم لا مطابق له في الخارج، و أول الوجودات ناقض للعدم البديل له و القائم مقامه.

و ما يرى من أنّ عدم مثله يوجب بقاء العدم كلية- على حاله- ليس من جهة كونه ناقضاً للعدم المطلق، بل لأن عدم أول الوجودات يلازم عدم ثاني الوجودات، و ثالثها إلى الآخر، و لا بشرطية وجود شي‏ء- بلحاظ تعيناته- ليست إلّا بلحاظ عنوان الوجود المفروض فانياً في مطابقه مضافاً إلى طبيعة غير ملحوظة بتعيناتها الواقعية.

و حيث أنّ مثله يصدق على كلّ هوية- من هويات تلك الماهية- فلذا يسرى الحكم، و يوجب خروجها من حد الفرض، و التقدير إلى حد الفعلية و التحقيق، و هو معنى ملاحظة الوجود بنحو السعة، لا أنّ لهذا المفهوم مطابقاً واحداً في الخارج، حتّى يكون الشك في بقائه بعد اليقين بوجود مضاف إلى ماهية متعينة بأحد التعينات.

ثانيهما- استصحاب صرف الوجود بالمعنى المصطلح عليه- و هو الموجود بنحو لا يشذ عنه وجود- أي ملاحظة الموجودات بنهج الوحدة في الكثرة، و صرف وجود الشي‏ء لا يتثنى و لا يتكثر.

و هذا المفهوم- بناء على أصالة الوجود و بساطته، و إن الكثرة الماهوية اعتبارية عرضية- له مطابق في الخارج، حيث أنّ حقيقة الوجود بناء على هذا المبنى واحدة لا ثاني لها، إذ الماهية و العدم ليسا ثانياً للوجود الّذي حيثية ذاته حيثية طرد العدم.

و عليه فأنحاء وجودات الكلي بملاحظة التعينات واحدة، حيث أنّ التعينات اعتبارية، و عدم كون الشك في البقاء إنما كان بلحاظ تغير الوجود المتيقن، مع الوجود المشكوك، و مع وحدتهما و عدم تعدد- الواقعي- لا يبقى مانع عن الشك في البقاء.

و فيه: أنّ حقيقة الوجود، و ان كانت كذلك، إلّا انّه بلحاظ تمام الوجودات بنحو الوحدة، و إلغاء الكثرات لكونها ماهوية اعتبارية، و بملاحظة أنّ غير حقيقة الوجود لا يعقل تخلله في حقيقة الوجود، حتّى تعدد حقيقة الوجود.

و صرف الوجود- بهذا المعنى- لا مطابق له، إلّا وجود الباري عزّ اسمه، و فيضه المقدس المنبسط على ما سواه، و أما صرف حقيقة الوجوب أو الندب، أو صرف حقيقة الماء أو النار، فلا مطابق له خارجاً حتّى يكون الكل طبيعة من الطبائع- مضافاً إلى وحدتها الماهوية و صرافتها في الماهية- وحدة و صرافة في الوجود. فتدبره فانه حقيق به‏

نهایة الدرایة، جلد ۳، صفحه ۱۷۷

استصحاب/ تنبیهات: استصحاب کلی

گفتیم مرحوم آخوند فرموده‌اند استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست و نکته آن هم این است که کلی در خارج عین فرد است و وجود منحازی در خارج ندارد و در کلی قسم سوم، فردی که کلی در ضمن آن محقق شده است یقینا از بین رفته است و حدوث دیگر فرد مشکوک است.

استصحاب متقوم به عنوان بقاء است و هر جا بقاء صدق کند استصحاب، موضوع استصحاب هم هست و بقاء متقوم به وجود واحد است یعنی باید وجود واحدی باشد که در زمان اول باشد و در زمان دوم هم باشد. در وجود متعدد، عنوان بقاء نیست نه اینکه بقاء مشکوک باشد بنابراین استصحاب جاری نیست.

بعد اشکالی را مطرح کرده‌اند اگر وجود محتمل، وجودی مباین با وجود فرد مقطوع الارتفاع باشد عنوان بقاء صدق نمی‌کند اما در جایی که وجود محتمل، وجودی مباین با وجود فرد مقطوع الارتفاع نباشد بلکه احتمال می‌دهیم آن فرد به فرد دیگری تبدیل شده باشد، مثل وجوب که یقینا مرتفع شده باشد و احتمال بدهیم به استحباب تبدیل شده باشد در این جا طلب در ضمن وجوب اگر چه با دقت عقلی مباین با طلب در ضمن استحباب است، اما عرفا آن را بقای همان طلب سابق می‌دانند.

حال تفاوتی ندارد مقارن ارتفاع ملاک الزامی، ملاک استحبابی به وجود آمده باشد یا اینکه مقارن ملاک الزامی، ملاک استحبابی هم بوده باشد و با ارتفاع ملاک الزامی، ملاک استحبابی هنوز باقی است.

مثلا وجوب نجات نفس مسلمان که ملاک الزامی دارد و احتمال می‌دهیم نجات جان هر انسانی هم مستحب باشد، حال فردی که مسلمان است هم ملاک الزامی در نجات آن وجود دارد و احتمال می‌دهیم ملاک استحبابی هم در آن باشد (اگر چه قطعا استحباب نبوده است و شارع فقط یک حکم جعل کرده بود و آن هم وجوب بود) اگر این فرد مرتد شد، ملاک الزامی یقینا مرتفع شده است اما احتمال می‌دهیم مصلحت استحبابی باشد، در این جا جامع مطلوبیت الزامی و مطلوبیت غیر الزامی را استصحاب کنیم. چون جامع بین مصلحت الزامی و مصلحت غیر الزامی معلوم بود و بعد از ارتداد، قطعا فرد وجوب از بین رفته است، اما انتفای جامع به انتفای همه افراد جامع است، و ما احتمال می‌دهیم جامع هنوز باقی باشد، استصحاب جاری است و به بقای جامع حکم می‌کنیم.

بعد مرحوم آخوند جواب می‌دهند این حرف اشتباه است و عرفا بین وجوب و استحباب تباین است هر چند به دقت عقلی، استحباب و وجوب دو فرد از طلب هستند و در قید با یکدیگر متفاوتند.

در هر صورت عرف وجوب و استحباب را متباین می‌دانند و قید را مقوم می‌دانند. تباین بین وجوب و استحباب از قبیل تباین بین وجوب و حرمت است.

عرفا طلب استحبابی یک طلب بسیط است و طلب وجوبی هم یک طلب بسیط است و اینکه وجوب، طلب علاوه بر الزام و عدم جواز ترک است و استحباب طلب علاوه بر عدم الزام و ترخیص در ترک است، تحلیل عقلی است.

وجوب و استحباب بسیط هستند نه اینکه امری مرکب باشند از جامع و جنس و قید و فصل اما عرف آنها را امری بسیط می‌دانند یکی طلب الزامی و دیگری طلب غیر الزامی.

و از آنجا که معیار در استصحاب وحدت موضوع از نظر عرف است و اینکه از نظر عرف، بقاء صدق کند و در موارد وجوب و استحباب این طور نیست بنابراین استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست.

البته اشکال مرحوم آخوند صغروی و موردی نیست بلکه ادعای ایشان این است که به طور کلی عرف، بین مراتب مختلف تباین می‌بیند (چه وجوب و استحباب باشد یا وسواس و شک یا سیاهی پر رنگ و کم رنگ و ...)

خلاصه اینکه از نظر ایشان استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست.

 

صفحه1 از3

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است