محصل فرمایش مرحوم اصفهانی در اشکال بر مرحوم آخوند این شد که تفصیل بین موارد خارج محمول و موارد محمول بالضمیمه، اگر در موارد استصحاب عنوان وصفی و اشتقاقی است به این معنا که اگر وصف اشتقاقی مستصحب از قبیل خارج محمول باشد استصحاب مثبت نیست و اگر از قبیل محمول بالضمیمه باشد استصحاب مثبت است، تفصیل درستی نیست و در هر دو صورت استصحاب وصف اشتقاقی مثبت نیست. همان طور که موارد خارج محمول مثل مالک و اب در خارج با ذات متحد است، موارد محمول بالضمیمه مثل ابیض و اسود هم در خارج با ذات متحد است و وجود ما بازاء برای بیاض و سواد و عدم وجود ما بازاء برای ملکیت و ابوت، باعث تفاوت نیست چون ملاک اتحاد بین عنوان مستصحب و عنوانی است که در خارج محقق است که در هر دو وجود دارد.

اگر ما مالک بودن زید را استصحاب کردیم برای اینکه آثار مترتب بر مطلق مالکیت را ثابت کنیم چون متحد هستند استصحاب اشکالی ندارد و همین طور اگر ابیض بودن زید را استصحاب کردیم برای اینکه آثار مترتب بر مطلق ابیض را ثابت کنیم استصحاب جاری است.

و اگر این تفصیل در موارد استصحاب ذات برای ترتیب آثار مبدأ وصف است شاید کسی بین این دو مورد وجود فرق و تفاوت را توهم کند.

و بعد خودشان گفتند حق این است که بین این دو استصحاب تفاوتی نیست و هر دو استصحاب مثبتند مگر جایی که آن امر انتزاعی از ذاتیات باب برهان باشد مثل اینکه زید را استصحاب کنیم برای اینکه آثار مترتب بر امکان را ثابت کنیم چون در این موارد بین ذات و این وصف حدوثا هم تلازم هست و لذا در حقیقت همان را استصحاب می‌کنیم.

و این از ایشان عجیب است، این اصلا از موارد اصل مثبت نیست تا ایشان آن را به عنوان استثنای از اصل مثبت مطرح کرده‌اند.

در هر صورت استصحاب ذات برای ترتیب آثار مبدأ وصف مثبت است و تفاوتی ندارد آن مبدأ وصف از موارد خارج محمول باشد یا از موارد محمول بالضمیمة باشد. و اینکه در موارد خارج محمول، بین ذات و مبدأ وصف اتحاد وجودی هست و در موارد محمول بالضمیمة بین ذات و مبدأ وصف اتحاد وجودی نیست و مبدأ هم ما بازاء دارد موجب فرق در مثبت بودن استصحاب نمی‌شود.

خلاصه کلام ایشان این شد که استصحاب ذات برای ترتیب آثار عناوین ذاتی آن اشکالی ندارد و هم چنین استصحاب ذات برای ترتیب آثار عناوین انتزاعی ذاتی.

اما استصحاب ذات برای ترتیب آثار عناوین انتزاعی غیر ذاتی آن مثبت است چه آن عنوان انتزاعی از موارد خارج محمول باشد یا از موارد محمول بالضمیة باشد.

و ما هم قبلا گفتیم کلام ایشان خروج از محل بحث مرحوم آخوند است و مرحوم آخوند درصدد حل مشکل مثبتیت در موارد استصحاب کان تامه برای ترتیب آثار کان ناقصه است و ما هم گفتیم جواب مرحوم آخوند صحیح نیست و اصل در این امور هم مثبت است.

البته به نظر می‌رسد در ذهن مرحوم آخوند بین امور انتزاعی و امور اعتباری خلط شده است. فوقیت و تحتیت از موارد انتزاعی هستند. یعنی اگر چه از مقولات هستند و از اعراض هستند اما ما بازاء در خارج ندارند بلکه منشأ انتزاع آنها در خارج موجود است و موارد اعتباری اصلا حقیقتی ندارند بلکه صرف اعتبارند.

مرحوم آخوند فرمودند در مواردی که وصف محمول بالضمیمة است چون مبدأ وصف ما بازاء خارجی دارد استصحاب در آن جاری نیست بر خلاف موارد خارج محمول که چون ما بازاء خارجی ندارند استصحاب در آن جاری است.

این کلام ایشان نشان می‌دهد که ایشان بین امور انتزاعی و اعتباری خلط کرده است و امور اعتباری است که حقیقتی در خارج ندارد و مثلا مالک، هیچ حقیقتی غیر از همین زید که مالکیت برای او اعتبار شده است ندارد، لذا استصحاب زید یعنی اثبات مالکیت و مالکیت چیزی غیر از زید نیست.

چون امور اعتباری حقیقت خارجی ندارند و حقیقت خارجی فقط همان چیزی است که وصف برایش اعتبار شده است، استصحاب آن حقیقت خارجی می‌تواند آن وصف اعتباری را اثبات کند.

بر خلاف مواردی که برای آن وصف حقیقتی وجود دارد و ما بازاء خارجی دارد و واقعیت عینی دارد (هر چند وجود مستقلی نداشته باشد) در این موارد استصحاب ذات نمی‌تواند آثار وصف را اثبات کند.

آنچه مصحح جریان استصحاب بود، اتحاد در وجود بود و اینکه وجود آن ملزوم، چیزی غیر از همان وجود لازم نباشد و ما بازائی نداشته باشد و این در موارد امور انتزاعی نیست اما در امور اعتباری هست.

خلاصه اینکه وجود منشأ انتزاعی غیر از ذات در موارد محمول بالضمیمة و عدم وجود ما بازائی غیر از ذات در موارد اعتباری باعث این تفصیل شده است و این خلط بین امور اعتباری و انتزاعی است چون ایشان از یک طرف حیثیت انتزاعی بودن را فرض کرده‌اند که حقیقت دارند و منشأ انتزاع دارند ولی ما بازاء ندارند و بعد آن را بر امور اعتباری منطبق کرده‌اند و از یک طرف اعتباری بودن و حقیقتی غیر از ذات نداشتن را فرض کرده‌اند. در حالی که طبق اصطلاح قوم بین اعتباریات و انتزاعیات تفاوت است و به نظر ما در مواردی که امور انتزاعی از امور حقیقی باشد حتی ما بازاء خارجی هم هست.

علاوه که در اعتباریات هم اگر چه ما منشأ انتزاع نداریم اما منشأ اعتبار داریم و این منشأ اعتبار چیزی غیر از همان ذات است. ایشان تصور کرده‌اند در موارد اعتباریات منشأ اعتبار چیزی جز همان ذات نیست در حالی که این طور نیست و منشأ اعتبار ملکیت، خصوصیتی در ذات است مثلا زید به ضمیمه استیلاء یا ...

و با استصحاب ذات، نمی‌توان آن وصف اعتباری را ثابت کرد چون منشأ اعتبار وصف عین ذات نیست.

از این جهت بین موارد محمول بالضمیمة و موارد وصف اعتباری تفاوتی نیست صرف اینکه اسم یکی محمول بالضمیمة است و اسم دیگری را خارج محمول گذاشته‌اند باعث تفاوت نمی‌شود.

خلاصه اینکه از نظر ما عدم وجود ما بازاء برای ملکیت و سایر امور اعتباری باعث شده است ایشان فکر کنند منشأ اعتبار این امور چیزی جز همان ذات نیست و این اشتباه است.

و اگر مرحوم آخوند می‌خواست بین امور انتزاعی که منشأ انتزاع دارند مثل فوقیت و بین اموری که محمول بالضمیمة هستند مثل ابیض تفاوت بگذارد باز هم حرف اشتباهی بود و در این موارد هم در مثبت بودن اصل تفاوتی نیست.

تا اینجا سه استثناء از موارد اصل مثبت در کلام آخوند مذکور بوده است یکی موارد وضوح ملازمه و دیگری مواردی که تفکیک بین لازم و ملزوم از نظر عرفی امکان ندارد و سوم هم مواردی که لازم و ملزوم اتحاد وجودی دارند در ذاتیات و موارد خارج محمول.

و ما گفتیم چه در مواردی که بین لازم و ملزوم اتحاد وجودی باشد مثل وجود کر و کریت این آب، و چه در مواردی که بین لازم و ملزوم اتحاد وجودی نباشد چه از اوصاف انتزاعی اعتباری باشد و چه از اوصاف انتزاعی حقیقی باشد، استصحاب عنوانی و ترتیب آثار لازم آن مثبت است.

 

بحث در کلام مرحوم آخوند بر اساس تعلیقه مرحوم اصفهانی بود. ایشان به تفاوت جهت بحث در جریان استصحاب از لحاظ کلی و جزئی و عنوان و معنون اشاره کردند و فرمودند جهت بحث مرحوم آخوند از جهت کلی و جزئی است و شبهه جریان استصحاب در عنوان و معنون غیر از مثبت بودن اصل است که خودشان به دفع آن پرداختند.

بعد از این فرمودند مستصحب و اثری که قرار است مترتب شود گاهی از قبیل کلی و فرد است (همان که در کلام آخوند به عنوان منتزع از ذات آمده است) مثلا زید را استصحاب می‌کنیم برای ترتیب آثار طبیعی انسان.

و گاهی از قبیل عنوان و معنون است (منظور ایشان از این عنوان و معنون با آنچه در جلسه قبل گفتیم تفاوت دارد منظور ایشان در اینجا غیر ذاتی است و از امور خارج از ذات است و اتحاد وجودی با ذات ندارد و بر ذات حمل می‌شود) و این خود دو قسم دارد یا از قبیل امور انتزاعی است یا از قبیل امور انضمامی است و امور انتزاعی یا ذاتی است یا عرضی است.

مثلا وجوب و امکان از امور انتزاعی ذاتی است و برای حمل امکان بر انسان نیاز به تصور چیزی زائد بر انسان نیست. و فوقیت و تحتیت از امور انتزاعی عرضی است.

و همه امور انضمامی عرضی هستند و معنا ندارند ذاتی باشند مثل بیاض و سواد نسبت به جسم.

و در کلام ایشان امور اعتباری مثل ملکیت و زوجیت و ... مذکور نیست و در هیچ کدام از این اقسام مندرج نیست چون تمام این مواردی که ایشان بیان کرده‌اند امور حقیقی هستند.

بیان مرحوم آخوند هم اگر چه مطابق اصطلاح فلسفی نیست اما منظور ایشان روشن و مشخص است.

مرحوم اصفهانی در مواردی که محمول ذاتی باشد گفتند اصل مثبت نیست مثل همان که مرحوم آخوند گفتند اما نسبت به باقی موارد گفته‌اند در کلام آخوند نوعی اضطراب وجود دارد. اینکه ایشان گفته‌اند بین جریان استصحاب در محمول بالضمیمة و بین جریان استصحاب در امور خارج محمول تفاوت هست و در یکی اصل مثبت است و در دیگری نیست، منظورشان استصحاب در وصف اشتقاقی است؟ یعنی در جایی که وصف اشتقاقی از قبیل محمول بالضمیمه باشد اصل مثبت است و اگر وصف اشتقاقی مثل ملکیت و زوجیت از امور خارج محمول باشد اصل مثبت نیست. یا منظورشان استصحاب در ذات است؟

به عبارت دیگر ایشان می‌خواهد در جایی که خود وصف اشتقاقی مستصحب باشد و هدف هم ترتیب آثار خود آن وصف باشد بین این دو تفاوت قائل شده است یا اینکه می‌خواهد در جایی که ذات مستصحب باشد و هدف ترتیب آثار مبدأ آن وصف اشتقاقی باشد بین این دو تفصیل قائل شده‌اند؟

صدر کلام آخوند با این سازگار است که منظور ایشان جریان استصحاب در خود وصف اشتقاقی برای ترتیب آثارش است و ذیل کلام ایشان با این سازگار است که مستصحب ذات باشد.

بعد خود ایشان گفته‌اند اگر استصحاب خود وصف اشتقاقی منظور ایشان است و بین این دو قسم تفصیل داده‌اند حرف اشتباهی است. یعنی اگر مالک استصحاب شد آثار ملکیت بر آن مترتب باشد و اصل مثبت نباشد چون ما بازاء خارجی ندارد ولی اگر ابیض استصحاب شد آثار بیاض مترتب نباشد چون اصل مثبت است و ما بازاء خارجی دارد.

و اگر منظور ایشان استصحاب خود ذات است برای اینکه آثار مبدأ آن وصف اشتقاقی مترتب شود جای توهم فرق بین موارد محمول بالضمیمه و غیر آن هست که اگر زید استصحاب شود برای اینکه آثار مالکیت بر آن مترتب شود اصل مثبت نیست اما اگر زید استصحاب شود برای اینکه آثار بیاض مترتب شود اصل مثبت است. وجه توهم فرق هم همان وحدت و عدم وحدت است. در جایی که مبدأ آن وصف ما بازائی در خارج ندارد اثبات زید، چیزی جز اثبات موضوع احکام مالکیت نیست به خلاف جایی که مبدأ آن وصف ما بازائی در خارج دارد که اثبات زید، اثبات موضوع احکام بیاض نیست.

و بعد خودشان گفته‌اند حق این است که در مثبت بودن اصل در هر دو مورد تفاوتی نیست. چه در موارد استصحاب ذات و ترتیب آثار وصف خارج محمول، و چه در موارد استصحاب ذات و ترتیب آثار وصف محمول بالضمیمة اصل مثبت است همان طور که اگر منظور استصحاب خود وصف اشتقاقی باشد، در عدم مثبت بودن اصل بین دو مورد تفاوتی نیست.

و بعد هم فرموده‌اند اگر منظور استصحاب ذات برای اثبات آثار مبدأ وصف است اگر آن وصف از حیثیات لازم ذات باشد، خود آن وصف اشتقاقی می‌تواند مجرای استصحاب باشد چون آن هم در یقین و شک مانند منشأ‌ انتزاعش است. و اگر آن وصف از حیثیات عرضی باشد استصحاب ذات و ترتیب آثار مبدأ اشتقاق مثبت است چه اینکه مبدأ خارج محمول باشد یا محمول بالضمیمه باشد.

حق هم با مرحوم اصفهانی است اما این اشکال مبتنی بر برداشت مرحوم اصفهانی از کلام آخوند است. ایشان تصور کرده‌اند بحث در جایی است که ملازمه بین ذات و آن مبدأ اشتقاق در حدوث هست و بعد اشکال کرده‌اند که اگر مبدأ از ذاتیات باشد خود وصف را استصحاب می‌کنیم و اگر از عرضیات باشد در هر دو صورت مثبت است.

در حالی که هیچ جای کلام آخوند این نیست که در جایی که تلازم بین آنها در حدوث است اگر وصف اشتقاقی از قبیل مالک بود استصحاب جاری است و اگر از قبیل ابیض باشد استصحاب جاری نیست.

بلکه منظور آخوند در مواردی است که آن وصف اشتقاقی در حدوث ملازم با ذات نبوده است بلکه در بقاء ملازم با آن است چه اینکه منظور وصف اشتقاقی باشد یا منظور ذات باشد. بحث باید در جایی باشد که در حدوث بین ذات و مبدأ تلازمی نیست و در بقاء بین آنها تلازم است. مثل جایی که زید در حدوث مالک نبود و در بقاء اگر الان هم باشد مالک است چون مثلا پدرش مرده است و از او ارث می‌برد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در این موارد که تلازم در بقاء‌است نه در حدوث در جایی که شما ذات را استصحاب می‌کنید برای ترتیب آثار مبدأ وصف اشتقاقی، اگر آن وصف از قبیل خارج محمول باشد اصل مثبت نیست و اگر از قبیل محمول بالضمیمه باشد اصل مثبت است.

مرحوم اصفهانی چون فرض نکردند محل بحث جایی است که تلازم در بقاء است نه در حدوث، این اشکالات را به مرحوم آخوند وارد کرده‌اند.

اشکال ما به مرحوم آخوند هم این است که در مثبت بودن اصل بین این دو مورد فرقی نیست. اتحاد در وجود خارجی که در کلام ایشان مذکور است منشأ تفاوت در مثبت بودن اصل نمی‌شود چون استصحاب به لحاظ عنوان جاری می‌شود و عناوین با یکدیگر تباین دارند. همان طور که عنوان زید با عنوان سفیدی تباین دارد، عنوان زید با عنوان مالکیت هم تباین دارد و مهم ما بازاء خارجی نیست. همان طور که جریان اصل در زید برای اثبات سفیدی اصل مثبت است جریان اصل در زید برای اثبات مالکیت هم اصل مثبت است. در موارد خارج محمول هم که ما بازاء خارجی ندارد منشأ انتزاعی وجود دارد که از آن انتزاع شده است و این حیثیات در حکم دخیلند که این حیثیات چیزی زائد بر ذات هستند و هر دو صورت اصل مثبت است بلکه در دید عرف، زائد بودن این حیثیات بر ذات، در مثل زوجیت و ملکیت بسیار روشن‌تر از زائد بودن سفیدی بر ذات است.

 

تنبیه هشتم در کلام مرحوم آخوند را بیان کردیم و گفتیم از نظر مرحوم آخوند در مواردی که مستصحب و مثبت آن، اتحاد وجودی داشته باشند از موارد اصل مثبت خارج است بر خلاف مواردی که وجود آنها متغایر و متفاوت باشد که از موارد اصل مثبت است..

مرحوم اصفهانی کلام ایشان را طور دیگری معنا کرده‌اند و نکاتی را در ضمن مطلب بیان کرده‌اند. ایشان کلام مرحوم آخوند را به استصحاب فرد برای ترتیب آثار کلی، تفسیر کرده‌اند و جواب آخوند در حاشیه رسائل را ذکر کرده است که چون فرد و کلی، در وجود متحد هستند و فرد ذات با شرط است و کلی ذات لابشرط است و بین به شرط شیء و لابشرط تنافی نیست بلکه با یکدیگر جمع می‌شوند.

و بعد خودشان اشکال کرده‌اند اتحاد وجودی کلی و فرد نمی‌تواند مشکل مثبت بودن اصل را حل کند. و مرحوم آخوند قبلا در تنبیه سوم این بحث را مطرح کرده‌اند و مرحوم اصفهانی همان جا هم به ایشان اشکال داشتند.

مرحوم آخوند در آنجا فرمودند اگر کلی را استصحاب کنیم تا آثار فرد را مترتب کنیم، مثلا کلی انسان را استصحاب کنیم برای اینکه آثار مترتب بر زید ثابت باشد، اصل مثبت است چون کلی اعم از فرد است و با اثبات کلی، نمی‌توان آثار آن حصه خاص از کلی و کلی با آن خصوصیات (فرد) را ثابت کرد و اتحاد وجود آنها حل مشکل نمی‌کند.

اما اگر فرد را استصحاب کنیم برای اینکه آثار کلی را مترتب بدانیم. مرحوم آخوند در حاشیه رسائل فرموده‌اند ممکن است بگوییم این اصل مثبت نیست چون کلی و فرد در خارج متحدند.

و ممکن است بگوییم اصل مثبت است چون از نظر عرف، فرد غیر از کلی است و علت برای کلی است. هر چند در خارج وجود واحد دارند اما به نظر عرف وجود فرد علت وجود کلی است و علت و معلول یکی نیستند. بنابراین عرف آنها را متعدد می‌داند و معیار در جریان استصحاب نظر عرف است و وحدت با نظر دقیق و عقلی معیار نیست.

و بعد از این اشکال جواب داده‌اند که این اصل مثبت نیست چون هر چند از نظر عرف بین فرد و کلی تغایر وجود دارد اما به نظر مسامحی عرف، کلی و فرد یکی است.

مرحوم اصفهانی به این کلام آخوند اشکال کرده‌اند که این کلام خلط بین وجود خارجی و وحدت معتبر در استصحاب است.

ایشان فرموده‌اند استصحاب به لحاظ عناوین جاری است تا آثار اثبات شود. استصحاب یا در عنوان فرد جاری می‌شود یا در عنوان کلی جاری می‌شود و بر فرض که کلی و فرد، از نظر وجودی واحد باشند اما دو عنوان متباینند که هر کدام آثار خاص خود را دارند و موضوع برای احکام مختص به خود هستند و استصحاب یکی از آنها و اثبات عنوان دیگر و ترتیب آثار خاص آن اصل مثبت است.

مثلا زید موضوع برای وجوب نفقه است و انسان موضوع برای وجوب حفظ حیات است و بین این دو حکم تباین است پس استصحاب زید در نهایت می‌تواند آثار مترتب بر عنوان زید را ثابت کند و آثار کلی انسان، از آثار زید نیست بلکه از آثار انسان است و انسان غیر از زید است هر چند از نظر وجود متحد باشند. تلازم بین زید و انسان، تلازم عقلی است و لذا استصحاب مثبت خواهد بود.

و بعد خودشان گفته‌اند به جای اینکه فرد را استصحاب کنیم و آثار کلی را مترتب بدانیم، خود کلی را استصحاب می‌کنیم.

مرحوم اصفهانی در اینجا هم همان اشکال را به مرحوم آخوند مطرح کرده‌اند که اتحاد وجودی فرد و کلی برای حل مشکل اصل مثبت کارآمد نیست چون بین آثار تباین است و استصحاب هر عنوانی، مستدعی ترتیب آثار همان عنوان است نه آثار عنوان دیگر.

بلکه حل مشکل به این است که تغایر بین فرد و کلی را انکار کنیم یعنی اصلا کلی و فرد تغایری ندارند نه اینکه صرفا از نظر وجودی متحد هستند. کلی و فرد در حقیقتشان با هم متحدند و فرد حصه‌ای از طبیعی است. طبیعی در خارج، فرد است و لذا بین آنها اصلا تغایری نیست تا شبهه اصل مثبت باشد. به عبارت دیگر کلی یعنی ذات لابشرط و فرد یعنی ذات به شرط شیء و در ضمن فرد حتما کلی وجود دارد یعنی فرد چیزی جز همان کلی به ضمیمه برخی موارد دیگر نیست پس یکی هستند و لذا مشکل مثبت بودن حل می‌شود و گرنه اتحاد وجودی آنها بدون در نظر گرفتن وحدت حقیقت آنها حل مشکل نمی‌کند.

خلاصه اینکه مرحوم آخوند کلی و فرد را متغایر دانستند اما چون در وجود متحدند، اصل مثبت نیست و مرحوم اصفهانی فرمودند اگر کلی و فرد متغایر باشند اتحاد وجودی آنها مشکل مثبت بودن را حل نمی‌کند اما کلی و فرد متغایر نیستند و حقیقت واحد هستند.

عرض ما این است که کلام مرحوم اصفهانی مبتنی بر فهم ایشان از کلام آخوند است. و راه حل ایشان هم کفایت نمی‌کند چون بحث مرحوم آخوند در جایی است که استصحاب کلی ممکن نباشد، و به حسب حدوث بین آن فرد و آن کلی، ملازمه‌ای نیست بلکه در بقاء ملازم با یکدیگرند. در این فرض مرحوم آخوند مشکل مثبت بودن را حل کردند.

در ادامه محقق اصفهانی گفته‌اند منظور مرحوم آخوند در اینجا جهت کلیت و جزئیت است نه جهت عنوان و معنون. و راه حل مرحوم آخوند در عنوان و معنون به کار نمی‌آید.

شبهه در عنوان و معنون این است که استصحاب خمر بودن این مایع، و ترتب آثار خمر بر آن اصل مثبت است چون آنچه موضوع حکم است وجود عنوانی خمر است و آنچه مستصحب است وجود خارجی خمر است.

عنوان یک وجود خارجی دارد و یک وجود عنوانی و غیر خارجی. این خمر خارجی وجود خارجی عنوان خمر است و این موضوع حکم نیست بلکه موضوع حکم، وجود عنوانی آن عنوان است یعنی آن وجود تصوری عنوان است که موضوع حکم است چرا که حتی اگر خمری هم در خارج نباشد، احکام خمر ثابت است. بنابراین موضوع حکم همان وجود ذهنی عنوان است.

و در این بین هم تفاوتی بین قضیه حقیقیه و قضیه خارجیه نیست. در هر دو قضیه، موضوع همان وجود ذهنی است و تفاوت آنها این است که اگر آن عنوان ذهنی عام باشد که مطابقات متعدد در خارج دارد قضیه حقیقی است و اگر عنوان ذهنی جزئی باشد که مطابق آن چیز مشخصی است قضیه خارجیه است.

اشکال در عنوان و معنون این است که استصحاب وجود خارجی خمر، و ترتیب آثار عنوان خمر، ممکن نیست چون اینها دو چیزند که ربطی به یکدیگر ندارند نه اینکه ملازم با همند و این مشکل اصلا اصل مثبت نیست بلکه مشکل استصحاب چیزی و ترتیب آثار چیزی دیگر است. و نمی‌توان گفت این دو از نظر وجودی با یکدیگر متحدند پس اصل جاری است چون اتحاد امر ذهنی‌ و امر خارجی غیر ممکن است. خمر خارجی یک ماهیت است و خمر ذهنی یک ماهیت دیگر است و اتحاد ماهیات غیر ممکن است.

و حل مشکل استصحاب در عنوان و معنون به این است که همان طور که اگر مکلف به خمر بودن این مایع خارجی قطع داشت، آن عنوان ذهنی با این خمر خارج مطابقت دارد و آثار را مترتب می‌کرد و حال که مکلف شک دارد، و استصحاب جاری است یعنی شارع مکلف را به مطابقت متعبد کرده است.

خمر ذهنی از این وجود خارجی حکایت می‌کند نه اینکه با یکدیگر متحد باشند. و با تعبد به مطابقت، آثار مترتب است.

خلاصه اینکه مشکل اینجا مثبتیت نیست و مثبت بودن در جایی است که اگر علم وجدانی هم بود، آن مثبت به لحاظ ملازمه‌اش با معلوم ثابت می‌شد در حالی که در عنوان و معنون، معلوم بودن معنون و اثبات آثار عنوان از باب ملازمه نیست بلکه از باب انطباق و حکایت و مرآتیت است و همین انطباق و حکایت و مرآتیت در موارد استصحاب هم هست فقط اینجا تعبدی است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند در حاشیه رسائل:

لا يخفى أنّ استصحاب الكلّي لا يفيد في ترتيب آثار الشّخص و إن كان بقاؤه ببقائه في هذه الصّورة إلاّ على القول بالأصل المثبت، بل لا بدّ من استصحابه لترتيب آثاره و هل هو يغنى من استصحابه، فيه إشكال من أنّ الطّبيعي عين الفرد في الخارج و وجوده فيه بعين وجود الفرد على التّحقيق، فالتّعبّد بوجود الفرد تعبّد بوجوده، فاستصحابه يجدى في‏ ترتيب آثارهما، و من أنّ الاتّحاد و العينيّة في الخارج إنّما هو بحسب الحقيقة و الدّقة بحكم العقل، و أمّا بالنّظر العرفي فهما اثنان كان بينهما بهذا النّظر توقّف، و عليه لا الاتّحاد و العينيّة و الاعتبار إنّما هو بهذا النّظر في هذا الباب.

نعم يمكن أن يقال انّ الواسطة و إن كانت بنظر العرف ثابتة، إلاّ أنّها تكون ملغى‏ بمسامحتهم فيها، و عدم اعتنائهم بها بحيث يرون الأثر المرتّب مرتّبا على ذيها، و لا منافاة بين إثباتها بنظرهم و إلغائها بمسامحتهم، و الاعتبار إنّما هو بنظرهم المسامحي المبنيّ على الاعتناء بها أو عدم الاعتناء، لا على رؤيتها و عدم رؤيتها أصلا، كما سيأتي تحقيقه إن شاء الله، فتدبّر.

(درر الفوائد، صفحه 337)

 

کلام مرحوم اصفهانی:

توضيح المقام: إن الأثر المرتّب على الكلي و الفرد، تارة أثر واحد و أُخرى متعدد. فان كان واحداً، فلا محالة هو إما أثر الكلي بما هو، أو أثر الفرد بما هو، و لا يعقل أن يكون أثراً لهما إذ لا يعقل أن تكون الخصوصية المقومة للفرد دخيلة في الأثر، و غير دخيلة فيه.

و التعبد بالشي‏ء ليس إلّا تعبداً بأثره.

فان كان هو أثر الكلي، فلا معنى إلّا للتعبد بالكلي، و ان كان هو أثر الفرد بما هو، فلا معنى إلّا للتعبد بالفرد، فالتعبد بالفرد و ترتيب أثر الكلي لا معنى له. و كذا عكسه.

و ان كان الأثر متعدداً بان كان أحدهما للكلي بما هو، و الآخر للفرد بما هو، فمقتضى التدقيق ما ذكرنا من أنّ التعبد بالشي‏ء لا معنى له إلّا التعبد بأثره، و لا يعقل التعبد بشي‏ء و التعبد بأثر غيره.

و عن شيخنا العلامة- أعلى اللّه مقامه- في تعليقته المباركة، على الرسائل:

إن التعبد بالكلي لا تعبد في ترتيب أثر الفرد، إلّا على الأصل المثبت، و في كفاية التعبد بالفرد لترتيب أثر الكلي أيضاً وجهان.

من ان الطبيعي عين الفرد- في الخارج- وجوده بعين وجود الفرد، فالتعبد بالفرد تعبد بالطبيعي الموجود بين وجوده، فيفيد ترتيب أثر الكلي كما يفيد ترتيب أثر الفرد.

و من أنّ الكلي و الفرد بالنظر العرفي اثنان، يكون بهذا النّظر بينهما التوقف و العلية، دون الاتّحاد و العينيّة، فلا يكون التعبد بالفرد عرفاً تعبداً بالكلي بهذا النّظر، و هو المعتبر في هذا الباب.

ثم أفاد أنّ وساطة الفرد للكلي و إن كانت ثابتة بنظرهم لكنها ملغاة بمسامحاتهم، و العبرة في باب ترتيب الأثر بهذا النّظر المسامحي‏ كما سيجي‏ء إن شاء اللّه تعالى، في تحقيق ما هو المعتبر، في موضوع الاستصحاب عقلًا أو دليلًا أو عرفاً، هذا ملخص كلامه زيد في علو مقامه.

و التحقيق: أن عينية وجود الطبيعي و وجود فرده أجنبية عن مقام التعبد بأثر الكلي، فانهما متحدان بحسب وجودهما الخارجي لا بحسب وجودهما التعبدي، و ليس في التعبد بموضوع- ذي أثر- جعل الموضوع حقيقة، حتى يكون جعل الفرد جعل الطبيعي المتحد معه، و ليس أثر الكلي بالنسبة إلى أثر الفرد طبيعياً بالإضافة إلى فرده.

كما أنّ اثنينية الطبيعي و فرده عرفاً لمكان التوقف و العلية إن كانت بالنظر إلى وجودهما الخارجي، فالأمر بالعكس، إذ بالنظر العرفي إلى ما في الخارج، لا يراهما العرف إلّا واحداً، و أنما الاثنينية عقلية بالتحليل العقلي.

و كذا التوقف و العلية- أيضاً- ليس بحسب النّظر العرفي، بل بالنظر الدّقيق العقلي بملاحظة أنّ الفرد مجرى فيض الوجود بالنسبة إلى الطبيعي، بل هو بالنظر البرهاني الّذي يتوقف على تجديد النّظر جداً.

و إن كانت الاثنينية عرفاً بالنظر إلى مقام موضوعية الكلي و الفرد لأثرين المترتبين عليهما، و الاتحاد عرفاً بالنظر إلى أنهما بمناسبة الحكم و الموضوع، موضوع واحد لهما أثران، فالاثنينية حينئذٍ ليست بملاك التوقف و العلية.

كما أنّ وحدة الموضوع تقتضي أن يكون هناك موضوع واحد له أثران، و التعبد بالواحد تعبد بجميع آثاره، و حينئذٍ ليس عنوان الكلية و الفردية، و لا عنوان خفاء الواسطة دخيلًا في ترتيب الأثرين.

بل التعبد بحدث الجنابة- مثلًا- تعبد بجميع آثاره، و لهذه الوحدة يكون التعبد بهذه الحصة أيضاً تعبداً بأثر الجنابة أيضاً.

إذ المفروض أنّ هذا الواحد في نظر العرف له آثار متعددة من دون نظر إلى‏ الكلية، و الفردية، و ليس لأجل إلغاء الواسطة حتى يقال: إن الفرد له الوساطة، و الكلي ليس له الوساطة، فالتعبد بالفرد تعبد بالكلي، و التعبد بالكلي ليس تعبداً بالفرد هذا كله إن كان المستصحب موضوعاً ذا أثر، و كان كلياً تارة و فرداً أخرى.

و أما إن كان المستصحب حكماً، فالتعبد بالفرد معناه جعله حقيقة، و من الواضح أنّ جعل الوجوب- مثلًا- جعل الطلب حقيقة، فحديث عينية الطبيعي و فرده مفيد هنا.

كما أنه إذا كان جعل الطلب المطلق، من دون تخصّصه بخصوصية الحتمية و الندبية معقولًا، ليس جعل الطلب إلّا جعل نفسه، لا جعل الوجوب مثلًا فيصح حينئذٍ أن يقال: إن التعبد بالفرد تعبد بالكلي، فيغني استصحابه عن استصحابه، و ليس التعبد بالكلي تعبداً بالفرد، فلا يغني استصحابه عن استصحابه.

إلّا أنّ في استصحاب الكلي- في خصوص الأحكام، دون الموضوعات- إشكالًا، ملخصه: أنّ التعبد بالموضوع الكلي ليس إيجاداً له حقيقة، حتى يشكل بأن إيجاد القدر المشترك من دون تنوعه و تخصصه بما يفرده محال، بل التعبد به تعبد عنواني، و التعبد الحقيقي بأثره، الّذي هو شخص من طبيعي الحكم.

بخلاف التعبد بالحكم الكلي، فان معناه جعل الحكم الجامع، و إيجاد الجامع- من أية مقولة كان- غير معقول، و كما أنّ إيجاد الجامع واقعاً غير معقول، كذلك جعله على طبق المنجزية أو على طبق المتيقن سابقاً أيضاً غير معقول، إذ لا فرق بينهما في كونه حكماً حقيقياً يوجد في الخارج بنحو وجوده المناسب له في نظام الوجود.

غاية الأمر أنّ أحدهما حكم مرتب على ذات الموضوع، و الآخر على طبق المخبرية أو المشكوك أو المتيقن سابقاً.

و هذا الإشكال مختص بجعل الحكم حقيقة، و لا يرد على إيجاده إنشائي، فان تصور الجامع و التصديق به، و استعمال اللفظ فيه- اخباراً و إنشاءً- ليس من الإيجاد الحقيقي للجامع، و لا الوجود- فيما ذكر- وجوداً بالذات للجامع.

نعم إذا كان استصحاب الحكم للتعبد بأثره الشرعي فيكون حال هذا المستصحب حال سائر الموضوعات من رجوع التعبد به بنفسه إلى التعبد العنواني و التعبد الحقيقي بأثره الشرعي المترتب عليه.

و أما إذا كان استصحاب الحكم لتحقيق موضوع الحكم الشرعي أو العقلي فحينئذٍ لا بد من جعله فيرد محذور وجود المانع بنفسه في الخارج.

و من المعلوم ان التعبد بمؤدى الخبر أو بالمتيقن سابقاً لا بد من أن يكون بمقدار الخبر عنه و اليقين به، فلا يعقل جعل الفرد على طبق الجامع المخبر به أو المتيقن، و كونه واقعاً فرداً غير كون المخبر به فرداً أخبر به أو المتيقن فرد تيقن به.

و التحقيق: أن الإرادة المطلقة الغير المتخصصة بخصوصية الشدة- المساوقة للحتمية- و الغير المتخصصة بخصوصية الضعف- المساوقة للندبية- غير معقولة، و كذا المصلحة الغير المتخصصة بخصوصية كونها ملزمة، و الغير المتخصصة بخصوصية كونها غير ملزمة أيضاً غير معقولة، إلّا أنّ جعل الداعي تمام حقيقته هو الإنشاء بداعي جعل الداعي و انبعاثه عن الإرادة غير داخل في حقيقته حتى يختلف حقيقته بسبب تفصله تارة بفصل الحتمية و أخرى بفصل الندبية و هل التحريك الاعتباري الا كالتحريك الخارجي.

فان تفاوت علة التحريك الخارجي بالحتمية و الندبية لا يوجب تفاوتاً في حقيقته و إن أطلق على أحد الفردين من التحريك الاعتباري عنوان الإيجاب، و على الآخر عنوان الاستحباب.

نعم فرق بين الإنشاء بداعي جعل الداعي واقعاً، و الإنشاء بداعي جعل الداعي ظاهراً. و هو أنّ الإنشاءات الواقعية حيث انها منبعثة عن إرادات واقعية منبعثة عن مصالح واقعية و مباديها أمور خاصة.

فلا محالة هي مما ينطبق عليه الإيجاب أو الاستحباب، بخلاف الإنشاءات الظاهرية، فانها أحكام مماثلة لما أخبر به العادل، أو لما أيقن به سابقاً، فلا محالة تكون على مقدار المخبر به أو المتيقن.

فإذا لم يخبر إلّا عن أصل المطلوبية، أو إذا لم يتيقن إلّا بمجرد المطلوبية، فكيف يعقل أن يكون الحكم المماثل مصداقاً للإيجاب أو للاستحباب، بل متمحض في جعل الداعي فقط، فتدبر جيداً.

(نهایة الدرایة، جلد 3، صفحه 160)

گفتیم مرحوم آخوند می‌فرمایند در مواردی که مستصحب و ملازم آن اتحاد وجودی دارند، از موارد اصل مثبت خارج است و نکته آن هم همین اتحاد وجودی لازم و ملزوم است (نه روشن بودن ملازمه که در روز اول گفتیم).

از آنجا که لازم و ملزوم در این موارد اتحاد وجودی دارند و فقط از نظر مفهومی متغایرند، از موارد اصل مثبت خارجند اما در مواردی که لازم و ملزوم تغایر وجودی دارند اصل مثبت است مثل همان محمول بالضمیمه که خود ایشان مثال زدند مثل ابیض و زید که اگر چه دو وجود منحاز در خارج نیستند اما مبدأ بیاض حقیقتی غیر از زید دارد و دو حقیقتند بر خلاف موارد کلی و فرد که گفتیم وجود کلی عین وجود فرد است.

بنابراین با فرض اتحاد در وجود، اثبات یک عنوان مساوی است با ترتیب آثار عنوان دیگر چون این دو یک چیزند و فقط عنوان آنها متفاوت است لذا اثبات چیزی و ترتیب آثار چیزی دیگر نیست تا از موارد اصل مثبت باشد.

در همان مثال مرحوم شیخ که استصحاب وجود کر بود ایشان می‌فرمایند با این استصحاب می‌توان کر بودن این آب را اثبات کرد چون از نظر وجودی یکی هستند هر چند از نظر مفهوم متغایرند.

نکته‌ای که باید به آن توجه کرد وجود تسامحات و خروج از اصطلاح در کلام آخوند است. منظور ایشان از خارج محمول با اصطلاح فلسفی متفاوت است و در کلام ایشان شامل ملکیت و ... می‌شود در حالی که ملکیت امری اعتباری است و خارج از حقیقت است و منظور از خارج محمول در اصطلاح فلسفی اعراض هستند. منظور ایشان از خارج محمول، اموری است که ما بازاء حقیقی در خارج ندارند و فقط منشأ انتزاع دارند.

عبارت ایشان در کلی هم دارای تسامح است چون استصحاب وجود کر، استصحاب کلی نیست بلکه استصحاب شخص است. اما منظور ایشان مشخص است که اگر وجود کر را استصحاب کنیم که از نظر مفهومی با کر بودن این آب متفاوت است اما چون در خارج وجود متحد و واحد دارند از موارد اصل مثبت نیست. اتحاد در وجود باعث می‌شود که اثبات یکی به معنای اثبات موضوع دلیل باشد.

منظور ایشان موارد وحدت در وجود است و گرنه در محمول بالضمیمه هم تلازم در وجود هست. در این موارد مصحح حمل نوعی اتحاد است و آن هم انطباق در خارج است اما دو وجود دارند و هر کدام ما بازائی غیر از دیگری دارند.

در موارد خارج محمول (یعنی آن مواردی که ما بازائی ندارند) هم این چنین است و زید و مالک یا زوج وجودا متحد هستند و لذا اثبات زید به معنای اثبات موضوع دلیل است.

خلاصه اینکه مرحوم آخوند نکته مثبت نبودن اصل را وضوح ملازمه نیست بلکه اتحاد وجودی آنها ست.

مرحوم اصفهانی کلام آخوند را طور دیگری تلقی کرده‌اند و بعد به آن اشکالی دارند و چون در کلام ایشان نکاتی وجود دارد که حائز اهمیت است و به همین دلیل کلام ایشان را توضیح می‌دهیم.

مرحوم اصفهانی فرموده‌اند جهتی که منظور مرحوم آخوند در این تنبیه است جهت کلیت و جزئیت است نه عنوان و معنون.

مرحوم آخوند می‌گوید کلی بودن موضوع دلیل و جزئی بودن مستصحب باعث نمی‌شود استصحاب جزئی برای اثبات احکام کلی، مثبت باشد.

به عبارت دیگر استصحاب فرد برای اثبات آثار مترتب بر کلی، مثبت نیست. دلیل مرحوم آخوند اتحاد وجودی کلی و فرد است و از نظر مرحوم اصفهانی این بیان صحیح نیست چون وجود کلی عین وجود فرد در خارج است. مستصحب آن حصه‌ای از کلی است که در خارج محقق است و موضوع حکم هم کلی است بنابراین داریم همان موضوع حکم را استصحاب می‌کنیم.

در این موارد خود موضوع حکم استصحاب می‌شود آن حصه‌ای از کلی که موضوع حکم است مستصحب است بنابراین مستصحب خود موضوع دلیل است نه اینکه فرد آن باشد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم اصفهانی:

مورد التوهم استصحاب الموضوعات الخارجية، و توهم الوساطة من حيث كلية موضوع الحكم و جزئية المستصحب، و حيث أنّ الأثر للكلي لا للجزئي فاستصحاب الجزئي، و ترتيب أثر الكلي مثبت لوساطة العنوان الكلي، الّذي ليس مورداً للاستصحاب، لترتيب أثره على الجزئي الّذي هو مورد الاستصحاب.

و أجاب- قدس سرّه- في تعليقته المباركة على الرسائل: بأن موضوعات الأحكام حيث أخذت لا بشرط- و ما لا بشرط يجتمع مع ألف شرط- فموضوع الحكم عين ما هو المستصحب وجوداً.

و قد مرّ- في القسم الأول من استصحاب الكلي- بعض الكلام فراجع‏.

و التحقيق: أن وجود الفرد، و ان كان بما هو فرد متيقناً و مشكوكاً، لكنه بما هو وجود الحصة المتقررة في مرتبة ذات الفرد- أيضاً- متيقن و مشكوك، فهو المستصحب و المتعبد به، لا بما هو فرد، فان اتحاده مع الكلي- وجوداً- لا يجدي شيئاً كما قدمناه‏.

ثم إن الإشكال- من حيث الكلية و الجزئية- هو المراد هنا، و أما الإشكال من حيث الوجود العنواني، و الوجود الخارجي، نظراً إلى‏ ما هو التحقيق من تقوم الحكم- كلياً كان أو جزئياً- بالوجود العنواني، دون الوجود الخارجي- مع أن المستصحب هو الموجود الخارجي- ليس إشكالًا من حيث كون الأصل مثبتاً، و لا اتحاد في الوجود دافعاً له، إذ الوجود العنواني- بما هو مقوم موضوع الحكم- يستحيل خروجه عن أفق العنوانية و اتحاده مع الخارجي حق يتوهم السراية ليتوهم الوساطة.

بل معنى‏ التعبد بالخارجي- كالقطع به- التعبد بمطابقته لما هو موضوع الحكم، و مرجعه إلى‏ جعل الحكم المماثل للعنوان الملحوظ فانياً في المتيقن و المشكوك، كنفس الحكم الواقعي. فتدبر.

ثم إن موضوع الحكم بالإضافة إلى‏ المستصحب.

تارة- يكون طبيعياً بالنسبة إلى‏ فرده، كالإنسان بالإضافة إلى‏ زيد و عمرو، و كالماء و التراب بالإضافة إلى‏ مصاديقهما.

و أُخرى- يكون عنواناً بالإضافة إلى‏ معنونه، كالعالم بالنسبة إلى‏ العالم بالحمل الشائع.

و ربما يعبر عن الأول بالعنوان المنتزع عن مرتبة الذات، نظراً إلى‏ تقرر حصة من الطبيعي في مرتبة ذات فرده، فالعنوان المقابل للطبيعي- حقيقة- هو العنوان الّذي يكون مبدؤه خارجاً عن مرتبة الذات، و ليس ذاتياً بمعنى ما يأتلف منه الذات، بل يكون قائماً بها: إما بقيام انتزاعي كالفوقية بالنسبة إلى‏ السقف، أو بقيام انضمامي كالبياض بالإضافة إلى‏ الجسم.

و ما يكون قائماً- بقيام انتزاعي- ربما يكون ذاتياً في كتاب البرهان، أي يكفي وضع الذات في انتزاعه- كالإمكان بالإضافة إلى‏ الإنسان مثلًا- و لا يكون إلّا في الحيثيات اللازمة للذات، كالإمكان لذات الممكن، و كالزوجية للأربعة، و ربما يكون عرضياً بقول مطلق، كالأبوة لزيد، و الفوقية للجسم.

و أما ما يكون له قيام انضمامي، فهو عرضي بقول مطلق دائماً.

إذا عرفت ذلك، فاعلم أنّ العنوان الملحق بالطبيعي.

إن كان هو العنوان الوصفي الاشتقاقي- بلحاظ قيام مبدئه بالذات- فلا فرق بين العنوان الّذي كان مبدؤه قائماً بقيام انتزاعي أو بقيام انضمامي، إذ كما أن الفوق عنوان متحد الوجود مع السقف، كذلك عنوان الأبيض متحد مع الجسم، فيصح استصحاب العنوان الموجود في الخارج بوجود معنونه، و ترتيب الأثر المترتب على العنوان الكلي، فلا مقابلة حينئذٍ بين الخارج و المحمول، المحمول بالضميمة من هذه الحيثية.

و إن كان المراد نفس المبدأ القائم بالذات- تارة- بقيام انتزاعي و أُخرى- بقيام انضمامي، فلتوهم الفرق مجال، نظراً إلى‏ أنّ وجود الأمر الانتزاعي بوجود منشئه، بخلاف الضميمة المتأصلة في الوجود، فانها مباينة في الوجود مع ما تقوم به، فاستصحاب ذات منشأ الانتزاع، و ترتيب أثر الموجود بوجوده، كترتيب أثر الطبيعي على فرده المستصحب، بخلاف استصحاب ذات الجسم، و ترتيب أثر البياض، فانهما متباينان في الوجود.

و صدر العبارة في المتن يقتضي إرادة الشق الأول، و ذيلها ظاهر في إرادة الشق الثاني.

و التحقيق- بناء على إرادة الشق الثاني- أنّ الأمر الانتزاعي.

إن كان من الحيثيات اللازمة للذات- و هو الذاتي في كتاب البرهان- فهو متيقن و مشكوك، كمنشإ انتزاعه فهو المستصحب، و هو الموضوع للأثر، لا أنهما متحدان في الوجود.

و إن كان عرضياً بقول مطلق، فكما أنّ استصحاب ذات الجسم و ترتيب أثر البياض مثبت، كذلك استصحاب ذات زيد و ترتيب أثر الأبوة عليه مثبت، و مجرد اتحادهما- في الوجود بقاء- لا يجدي شيئاً.

فتلخص مما ذكرنا أنّ نسبة المستصحب إلى‏ موضوع الأثر إن كانت نسبة الفرد إلى الطبيعي صح الاستصحاب، و كذا إن كانت نسبته إليه نسبة المعنون إلى عنوانه، سواء كان مبدأ العنوان قائماً بذات المعنون بقيام انتزاعي أو بقيام انضمامي.

و أما إن كانت نسبة المنشأ إلى‏ الأمر الانتزاعي المصطلح، فلا يصح الاستصحاب، إذ ليس ذات المنشأ موضوعاً للأثر.

نعم إن كان الأمر الانتزاعي ذاتياً للمنشإ- بالمعنى المصطلح عليه في كتاب البرهان- صح استصحاب الأمر الانتزاعي الموجود بوجود منشئه، لا نفس المنشأ و ترتيب أثر الأمر الانتزاعي عليه.

و توهم- أنّ المنشأ بمنزلة السبب، فلا مجال للأصل في المسبب، مع إمكان جريانه في السبب- مدفوع: بأنه لا ترتب للأمر الانتزاعي على منشئه شرعاً- بل‏ عقلًا- حتّى يجدي لأصل في السبب للتعبد بالمسبب لئلا يبقى‏ مجال لإجرائه في المسبب.

 

بحث در کلام مرحوم آخوند در بخش اول تنبیه هشتم بود. مرحوم آخوند در این تنبیه سه مطلب و سه مورد را که استصحاب در آنها مثبت نیست بیان کرده‌اند. ایشان فرمودند اگر عنوان و چیزی را استصحاب کنیم که در بقاء با کلی ملازم است، جریان اصل برای ترتیب آثار کلی، مثبت نیست. چرا که وجود کلی، عین وجود فرد در خارج است و مثال آن قبلا هم در کلام مرحوم شیخ ذکر شده بود که وجود کر را استصحاب کنیم تا آثار مترتب بر کلی آب کر را ثابت کنیم. وجود کر با کر بودن آب موجود ملازم است اما مابازاء مستقلی در خارج ندارد و در خارج اتحاد وجودی دارند. نکته مثبت نبودن این اصل هم همین اتحاد و عینیت وجود در خارج است. چون این دو وجود در خارج اتحاد دارند و منطبق بر یکدیگرند و برای کلی وجودی منحاز از وجود فرد متصور نیست، استصحاب آن شیء که در بقاء ملازم با صدق کلی است، برای ترتب آثار مترتب بر آن عنوان کلی، مثبت نیست.

و در این بین هم تفاوتی ندارد متعلق احکام را طبایع یا فرد بدانیم چون بحث انطباق کلی بر افرادش نیست بلکه بحث انطباق کلی بر ملازم است. از آنجا که عنوان مستصحب و عنوان ملازم، در وجود متحدند، اصل مثبت نیست در حالی که اگر در وجود متحد نبودند، حتما اصل مثبت است.

منظور مرحوم آخوند حتما همین است و گرنه در مساله ترتب آثار کلی بر فردش در جایی که خود فرد مستصحب است توهم مثبت بودن اصل هم نیست و لذا مرحوم آخوند هم در حاشیه رسائل گفتند این حرف اصلا قابل ذکر نیست و خلاف روایات دال بر استصحاب است چون مورد این روایات همین طور بود.

خلاصه اینکه حرف مرحوم آخوند همین است که ما عرض کردیم، ایشان در صدد انکار کلام مرحوم شیخ هستند و بحث در جایی است که مستصحب چیزی است که در بقاء با صدق یک عنوان کلی ملازم است. مرحوم شیخ فرمودند ترتیب آثار کلی بر مستصحب مثبت است و مرحوم آخوند می‌فرمایند به خاطر اتحاد وجودی بین آنها، اصل مثبت نیست.

در موارد ذاتی و کلی و فرد این مساله روشن است اما در اعراض تفصیل داده‌اند. مثلا معروض را استصحاب می‌کنیم برای اینکه اثر مترتب بر عرض را ثابت کنیم مثلا حیات زید را استصحاب می‌کنیم برای اینکه اثر مترتب بر زوج را ثابت کنیم یا اثر مترتب بر سفیدی را ثابت کنیم.

دقت کنید بحث در جایی است که مستصحب در بقاء با آن عرض ملازم باشد و گرنه اگر در حدوث ملازم باشد، خود عرض حالت سابقه دارد و قابل استصحاب است.

ایشان گفته‌اند گاهی عرض از قبیل خارج محمول است و منظور ایشان یعنی از قبیل عناوین اعتباری است (نه عناوین انتزاعی که در فلسفه می‌گویند) یعنی ما بازاء حقیقی ندارد. مثل زوجیت، مالکیت، حریت و ...

در این موارد هم استصحاب مثبت نیست به همان بیانی که در کلی و فرد گفته شد. چون این عناوین مابازائی غیر از همین مستصحب ندارد.

لذا در مواردی که بین بقای مستصحب و این اعراض تلازم باشد، می‌توان آثار آن اعراض را مترتب کرد چون اتحاد وجودی دارند. لذا با استصحاب حیات زید، می‌توان آثار زوجیت را مترتب کرد چون زوجیت مابازائی در خارج ندارد بلکه زوج چیزی غیر از همان زید نیست و حقیقت وجودی واحدی دارند. بنابراین جریان اصل در این موارد برای اثبات آثار مترتب بر عرض مثبت نیست.

اما اگر آن عنوان از قبیل محمول بالضمیمه باشد در این صورت اثبات آثار آن عرض، مثبت خواهد بود چون ما بازاء مستقل دارد نه به معنای اینکه وجود منحازی دارد بلکه یعنی یک ماهیت مستقل است و حقیقتا مابازاء مستقل برای آن مفروض است. لذا با استصحاب حیات زید، نمی‌توان آثار مترتب بر سیاه یا سفید را ثابت کرد و این اصل مثبت است.

علت هم همین است که دو حقیقتند و دو وجودند چون محمول بالضمیمه است که به یکدیگر ضمیمه شده‌اند نه اینکه متحد و منطبق باشند.

در محل بحث ما که انطباق کلی بر مصداق یا اتحاد دو شیء در وجود است دو تصور از مثبت بودن اصل مطرح است.

یکی در استصحاب فرد به معنای وجود خارجی برای تطبیق اثر مترتب بر عنوان کلی یعنی همان چیزی که در کلام مرحوم آخوند در حاشیه رسائل آمده است.

و دیگری آنچه در کلام مرحوم شیخ آمده است که در موارد تغایر مفهومی و اتحاد وجودی دو شیء است.

و کلام مرحوم آخوند در کفایه، ناظر به کلام شیخ در رسائل است نه به آنچه در حاشیه رسائل آمده است.

آنچه مرحوم آخوند در حاشیه رسائل فرموده‌اند انکار مثبت بودن اصل در برخی موارد است. اصل مثبت یعنی اثبات ملازمات مجرای اصل، در حالی که آنچه مرحوم آخوند مثال زده‌اند ملازم نیست بلکه عینیت و اتحاد است.

مثلا اگر در خمر بودن مایعی شک کنیم و استصحاب خمر جاری باشد. برخی توهم کرده‌اند از آنجا که احکامی که در شریعت آمده است بر عنوان عام خمر مترتب است نه بر خمر خارجی، اثبات احکام خمر بر مستصحب، اصل مثبت است چون بعد از استصحاب باید عنوان عام بر این مورد منطبق باشد و این انطباق امر خارجی و عقلی است نه شرعی پس این اصل مثبت است. و بعد عده‌ای خواسته‌اند آن را با خفای واسطه حل کنند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر چه این کلام به برخی از اعاظم نسبت داده شده است اما این حرف اصلا قابل التزام نیست و بعید است منظور آن عالم هم این باشد. در اینجا اصلا ملازمه‌ای نیست بلکه عینیت در وجود است. اگر خمر را استصحاب کردیم حکم بر همین عنوان مترتب است چون وجود کلی به وجود افراد است و کلی عین فرد است نه اینکه ملازم با افراد باشد و لذا ترتب احکام کلی، بر فرد از موارد اصل مثبت نیست. این در صورتی است که موضوع احکام را طبایع بدانیم، اما اگر موضوع احکام را افراد بدانیم اصلا این توهم پیش نمی‌آید.

این کلام نمی‌تواند منظور مرحوم آخوند در کفایه باشد چرا که ایشان در دفع این جواب گفتند که کلی لابشرط از افراد است و با خصوصیات افراد قابل جمع است و کلی بر افراد منطبق است و با آنها متحد است نه اینکه ملازم با آنها باشد. نکته اشکال در این صورت انطباق کلی بر فرد است در حالی که مرحوم آخوند در کفایه برای حل مشکل به جواب دیگری متوسل شده‌اند.

اگر مشکل آن چیزی است که در حاشیه رسائل آمده است چه فرقی می‌کند مستصحب از امور ذاتی باشد یا از موارد خارج محمول باشد یا از موارد محمول بالضمیمه باشد؟ در حالی که آخوند بین این موارد فرق گذاشته است و در موارد امور ذاتی مثبت بودن اصل را منکر کرده‌اند اما در مواردی که محمول بالضمیمه است اصل مثبت است. در حالی که در آنها انطباق کلی بر فرد تفاوتی ندارد. این نشان می‌دهد که منظور مرحوم آخوند در کفایه چیزی دیگر است و ایشان مشکل را در بیان کفایه چیزی دیگر دیده‌اند و قصد دارند از آن مشکل جواب بدهند که آن مشکل چیزی غیر از انطباق کلی بر فرد است.

و آنچه مرحوم شیخ در رسائل فرموده‌اند این است که در عدم حجیت اصل مثبت تفاوتی نیست که مستصحب و ملازمش اتحاد در وجود داشته باشند و اختلاف مفهومی داشته باشند یا اینکه در وجود نیز مغایر باشند. لذا استصحاب وجود کر، نمی‌تواند اثبات کند شخص این آب خارجی کر است. هر چند از نظر وجودی متحدند. در اینجا ترتب احکام کلی آب کر بر این مورد بر اساس ملازمه بین وجود کر و کر بودن این آب خارجی است.

و مرحوم آخوند می‌فرمایند این مورد از عدم حجیت اصل مثبت خارج است چون ملازمه بین آنها بسیار واضح و روشن است. یعنی از نظر عرف ممکن نیست شارع بگوید در اینجا کر وجود دارد اما این آب کر نیست.

قبلا گفتیم ثمره خلاف در اصل مثبت در جایی است که ملازمه در بقاء باشد نه در حدوث و گرنه در خود ملازم استصحاب جاری است و نیازی حجیت اصل مثبت نیست. اینجا هم همین طور است لذا اشکال مرحوم آقای خویی در اینجا هم به آخوند وارد نیست یعنی فرض مرحوم آخوند در جایی است که کلی در ظرف بقاء منطبق است و گرنه اگر در حدوث منطبق بوده باشد، همان عنوان کلی استصحاب می‌شد. اگر قرار باشد این شخص در حدوث ملازم با عنوان کلی است، همان عنوان کلی استصحاب می‌شود. بحث در جایی است که این شخص در بقاء ملازم با عنوان کلی است که استصحاب خود عنوان کلی ممکن نیست و باید فرد را استصحاب کرد و بعد از جهت انطباق کلی بر آن، آثار کلی را مترتب کرد.

بحث به کلام مرحوم آخوند در تنبیه هشتم رسیده‌ است. که دفع توهم از موارد اصل مثبت است.

مرحوم آخوند موارد وضوح ملازمه را از عدم حجیت اصل مثبت استثناء کردند.

ایشان فرموده‌اند در جریان استصحاب تفاوتی نیست که مستصحب خودش اثبات شود و به تبع آثار شرعی بر آن مترتب شود یا اینکه مستصحب امری باشد که ثبوتش ملازم با صدق عنوان کلی است.

مستصحب حکم یا موضوع حکم است و گاهی شخص آن را استصحاب می‌کنیم مثلا زید که قبلا موضوع حکم بود الان هم موضوع حکم است و گاهی بقای مستصحب ملازم با یک عنوان کلی و عام است. اگر این شیء باقی باشد، آن عنوان عام و کلی منطبق است و به تبع حکم و آثار آن عنوان عام و کلی مترتب خواهند بود.

اشکال نشود در مواردی که مستصحب در صورت بقاء ملازم با صدق یک عنوان کلی است اصل مثبت است. این اشکال در کلام مرحوم شیخ مذکور بود که ایشان فرمودند در عدم حجیت اصل مثبت تفاوتی نیست که مستصحب با ملازم وجودا مغایر باشد یا اینکه وجودا یکی باشند و تغایر مفهومی داشته باشند.

شیخ مثال زدند که با استصحاب وجود کر در این ظرف، نمی‌توان اثبات کرد آب موجود کر است. قبلا در این ظرف آب کر وجود داشت و احتمال می‌دهیم آب عوض شده باشد و این یک آب دیگری باشد، اگر همان آب قبل موجود باشد، این آب موجود کر است. استصحاب مفاد کان تامه، برای اثبات مفاد کان ناقصه اصل مثبت است هر چند در اینجا از نظر وجودی تغایری نیست و صرفا در مفهوم متفاوتند.

همان طور که اگر از نظر وجودی هم متفاوت باشند اصل مثبت حجت نیست مثل استصحاب عدم مانع از تاثیر مقتضی برای اثبات وجود معلول.

مرحوم آخوند درصدد اشکال به این کلام شیخ هستند که اگر با استصحاب یک عنوان کلی و عام اثبات می‌شود یعنی با مستصحب چیزی ثابت می‌شود که ملازم با صدق کلی و انطباق عنوان عام بر مورد است. با استصحاب وجود کر که ملازم با کر بودن آب موجود در ظرف است، اثبات می‌کند این آب کر است چون بین از نظر وجودی یکی هستند. مستصحب مفاد کان تامه است که شخص کر قبلا بود و الان هست، و این استصحاب شخص ملازم با این است که این شخص آب موجود الان کر است و این مصداق کلی، کر نجس نمی‌شود قرار می‌گیرد.

حرف مرحوم آخوند این است که همان طور که اگر شخص را استصحاب کنیم، آثار بر آن مترتب می‌شود، اگر مستصحب چیزی غیر از شخص باشد بلکه امری باشد ملازم با یک امر دیگری است که آن امر دیگر صغرای یک کبرای کلی شرعی است.

با استصحاب وجود کر، برای ترتیب آثار کریت بر این آب موجود اصل مثبت است و این غیر از استصحاب کریت شخص این آب است که کسی توهم نکرده است استصحاب مثبت است.

مرحوم آخوند نمی‌خواهند بگویند اگر با استصحاب صغرای یک کبری را احراز کردیم حکم ثابت است چون اگر این را انکار کنیم اصلا موردی برای استصحاب باقی نمی‌ماند.

بلکه ایشان می‌خواهند موردی را بگویند که دیگران تصور کرده‌اند اینجا اصل مثبت است و مرحوم آخوند می‌خواهند آن را انکار کنند و آن جایی است که به واسطه استصحاب بالملازمة صغرای یک کبری اثبات و احراز می‌شود.

اگر شارع در حوضی که گنجایش بیش از یک کر را ندارد، مکلف را به وجود کر در آن متعبد کند که ملازم با کر بودن آب موجود است، کر بودن آب موجود اثبات می‌شود چون بین آنها عینیت و اتحاد وجودی هست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

أنه لا تفاوت في الأثر المترتب على المستصحب بين أن يكون مترتبا عليه بلا وساطة شي‏ء أو بوساطة عنوان كلي ينطبق و يحمل عليه بالحمل الشائع و يتحد معه وجودا كان منتزعا عن مرتبة ذاته أو بملاحظة بعض عوارضه مما هو خارج المحمول لا بالضميمة فإن الأثر في الصورتين إنما يكون له حقيقة حيث لا يكون بحذاء ذلك الكلي في الخارج سواه لا لغيره مما كان مباينا معه أو من أعراضه مما كان محمولا عليه بالضميمة كسواده مثلا أو بياضه و ذلك لأن الطبيعي إنما يوجد بعين وجود فرده كما أن العرضي كالملكية و الغصبية و نحوهما لا وجود له إلا بمعنى وجود منشإ انتزاعه فالفرد أو منشأ الانتزاع في الخارج هو عين ما رتب عليه الأثر لا شي‏ء آخر فاستصحابه لترتيبه لا يكون بمثبت كما توهم.

(کفایة الاصول، صفحه 416)

 

کلام مرحوم آخوند در حاشیة رسائل:

ثمّ لا بأس بالإشارة إلى بعض المقامات الّتي توهّم كونها من موارد الأصول المثبتة و ليس منها:

أحدها ما لو نذر التّصدّق بدرهم ما دام ولده حيّاً، حيث توهّم أنّ استصحاب- حياته في يوم شكّ فيها لإثبات وجوب التصدّق مثبت، فانّه يكون أثر الالتزام به في يوم كان ولده حيّاً فيه، فانّ نذره كذلك مع حياته في يوم يلازم الالتزام بوجوبه فيه عقلاً، فلا يحكم‏ بوجوب التّصدّق باستصحابها إلاّ بواسطة ما لازمها عقلاً، و هو نذره، و الالتزام به من باب وجوب الوفاء بالنّذر، و إلاّ فوجوب التّصدّق ما كان مترتّبا على حياة الولد في خطاب فيترتّب عليها مع الشّكّ بالاستصحاب.

و لا يخفى عدم اختصاص منشأ التّوهم بالباب، بل يعمّ سائر أبواب العقود و الإيقاعات، ضرورة أنّ زيداً بما هو زوج يجب الإنفاق من ماله على زوجته، و بما هو موقوف عليه يستحقّ من الوقف، فاستصحاب حياته لا يجدى في إثبات وجوب الإنفاق و لا الاستحقاق، لأنّهما لا يترتّبان عليه إلاّ بتوسط ما يلازمه من العنوان عقلاً على تقدير الحياة، فيلزم سدّ باب الاستصحاب في غير باب عند من لا يقول بالأصل المثبت و الالتزام بخفاء الواسطة فيها كما ترى، كيف و إلاّ صار الاستصحاب في هذه الأبواب محلا للنّزاع و الخلاف لاختلاف أنظار أرباب هذا القول في خفائها فيها، لبعد الاتّفاق منهم في ذلك من باب الاتّفاق جدّاً كما لا يخفى.

و التّحقيق في دفع هذه الغائلة أن يقال: انّ مثل الولد في المثال و إن لم يترتّب على حياته أثر في خصوص خطاب إلاّ أنّ وجوب التّصديق قد رتّب عليه لعموم الخطاب الدّالّ على وجوب الوفاء بالنّذر، فإنّه يدلّ على وجوب ما التزم به النّاذر بعنوانه الخاصّ على ما التزم به من قيوده و خصوصيّاته، فإنّه لا يكون وفاء لنذره‏ إلاّ ذلك.

و بالجملة إنّما يجب بهذا الخطاب ما يصدق عليه الوفاء بالحمل الشّائع، و ما يصدق عليه الوفاء بهذا الحمل ليس إلاّ ما التزم به بعنوانه بخصوصيّاته، فيكون وجوب التّصدّق بالدّرهم ما دام الولد حيّاً في المثال مدلولاً عليه بالخطاب، لأجل كون التّصدّق به كذلك وفاء لنذره، فاستصحاب الحياة لإثبات وجوب التّصدّق به غير مثبت، و وجه ذلك أي سراية الحكم من عنوان الوفاء بالوعد أو العقد أو النّذر و شبهه من الحلف و العهد، إلى تلك العناوين الخاصّة المتعلّقة بها أحد هذه الأمور حقيقة، هو أنّ الوفاء ليس إلاّ منتزعاً عنها و تحققه يكون بتحقّقها، و إنّما أخذ في موضع الخطاب مع ذلك دونها لأنّه جامع لها مع شتاتها و عدم انضباطها، بحيث لا يكاد أن يندرج تحت ميزان، أو يحكى عنها بعنوان غيره كان جامعاً و مانعاً كما لا يخفى.

و هذا حال كلّ عنوان منتزع عن العناوين المختلفة المتّفقة في الملاك للحكم عليها المصحّح لانتزاعه عنها كالمقدميّة و الضدّيّة و نحوهما، و لأجل ذلك يكون النّهى المتعلّق بالضّد بناء على اقتضاء الأمر بالشّي‏ء له من باب النّهى في المعاملة أو العبادة، لا من باب اجتماع الأمر و النّهى.

لا يقال: انّ الغصب مثلاً له عنوان منتزع، فكيف إذا اجتمع مع الصّلاة يكون من باب الاجتماع، لا النّهى في العبادات و المعاملات.

لأنّا نقول: إنّ الغصب و إن كان منتزعاً إلاّ أنّه ليس بمنتزع عن الأفعال بما هي صلاة، بل بما هي حركات و سكنات، كما ينتزع عنها عنوان الصّلاة أيضاً، و هذا بخلاف عنوان الضّدّ فانّه منتزع عن الصّلاة بما هي صلاة فيما إذا زاحمت هي كذلك واجباً مضيّقاً، فإذا اقتضى الأمر به النّهى عن ضدّه يكون النّهى متعلّقا بالصّلاة، فاحفظ ذلك فإنّه ينفعك في غير مقام.

(درر الفوائد، صفحه 357)

بحث در استصحاب حیات بود. گفتیم استصحاب حیات نمی‌تواند عنوان قتل را اثبات کند مگر اینکه استصحاب را اماره بدانیم. یا اینکه موضوع حکم شارع در قصاص و دیه، مرکب باشد. بنابراین اگر جایی جنایتی بر شخصی واقع شده باشد که اگر مجنی علیه زنده باشد و قبل از آن با سبب دیگری کشته نشده باشد، با این جنایت کشته می‌شود، استصحاب عدم سبب دیگر نمی‌تواند اثبات کند که قتل با این جنایت واقع شده است.

اگر ولی دم با جانی تنازع کنند که مرگ به واسطه فعل دیگری (مثل خوردن سم) مرده است یا به واسطه جنایت جانی کشته شده است، مرحوم محقق فرمودند جانی ضامن نیست و علامه گفتند جانی ضامن است.

کلام محقق مبتنی بر جریان اصل عدم ضمان و مثبت بودن اصل عدم سبب دیگر است.

اگر موضوع حکم شارع در قصاص و دیه مرکب باشد با اصل عدم سبب دیگر می‌توان موضوع قصاص و دیه را ثابت کرد اما اگر موضوع آنها قتل باشد با استصحاب عدم سبب دیگر نمی‌توان عنوان قتل را اثبات کرد.

و قول علامه که قائل به ضمان شده است را مبتنی بر حجیت اصل مثبت دانسته‌اند.

البته مرحوم شیخ معتقد است تردید شیخ طوسی در این مساله نشان دهنده عدم اعتقاد ایشان به حجیت اصل مثبت است. در حالی که به نظر می‌رسد خود این تردید به علت حجیت اصل مثبت است و گرنه تردیدی در کار نبود و اصل عدم ضمان بدون معارض جاری بود. تردید به علت تنافی دو اصل است.

هم چنین جایی که نمی‌دانیم شخصی در اینجا وجود دارد یا نه که اگر وجود داشته باشد حتما با این کار به قتل رسیده است. استصحاب بقای آن شخص نمی‌تواند عنوان قتل را اثبات کند.

خلاصه اینکه جریان استصحاب و اثبات عنوان قتل، مبتنی بر حجیت اصل مثبت است.

بله از نظر فقهی ممکن است گفته شود بنای علماء بر ضمان، مبتنی بر اصل سلامت است. یعنی اگر ندانیم فرد زنده است یا مرده، بنای عقلاء بر سلامت است و این ارتباطی با استصحاب هم ندارد. عقلاء در جایی که جنایتی واقع شود و قبل از آن مرگ مجنی علیه محقق نباشد، جنایت واقع شده را جنایت بر زنده می‌پندارند. این بنای عقلاء اگر اصل هم باشد، اصل خاصی است که مثبتات آن حجت است.

همان طور که وقتی دو جنایت از دو نفر اتفاق افتاده است و احتمال هست هر دو جنایت در قتل موثر بوده است، هر دو را ضامن می‌دانند و این در روایت هم منصوص است. در حالی که در همین مورد اگر فقط اصول عملیه را در نظر بگیریم، مقتضای اصل برائت است و علم اجمالی منجز نیست اما به خاطر همین اصل سلامت که یک بنای عقلایی است هر دو نفر را ضامن می‌دانند.

فرع دیگری که در کلام مرحوم آقای خویی مطرح شده است جایی است که اگر مال شخصی در دست دیگری قرار بگیرد و تلف شود و بین مالک و کسی که مال در دست او قرار داشته است نزاع شود که آیا مال در دست فرد دوم مهدور است یا مضمون است و ضمان هم به بدل اصلی است یا به بدل مسمی.

مثلا مالک ادعا می‌کند این مال در دست فرد دوم غصب بوده است و فرد دوم ادعا می‌کند این مال عاریه بوده است و او امین بوده است.

استصحاب اقتضاء می‌کند مالک اذن در استیلاء نداده است اما این استصحاب نمی‌تواند عنوان غصب را اثبات کند مگر اینکه اصل مثبت حجت باشد.

و همین طور در جایی که نزاع باشد مال در دست فرد دوم به عنوان مبیع بوده است یا هبه؟ در این جا هم استصحاب عدم هبه، نمی‌تواند عنوان بیع را اثبات کند مگر اینکه اصل مثبت حجت باشد.

بنابراین توجیه اول حکم به ضمان حجیت اصل مثبت است و اینکه اثبات ضمان شخصی که مردد است بین امین و غیر امین، مبتنی بر حجیت اصل مثبت است.

توجیه دوم این است که این جا را از موارد تطبیق قاعده مقتضی و مانع بدانیم. یعنی حکم به ضمان بر این اساس است که ید مقتضی ضمان است و اذن مالک اهدار است و مانع ضمان است بنابراین حکم به ضمان در این فرض ربطی به اصل مثبت ندارد بلکه مرتبط به قاعده مقتضی و مانع است و لذا حکم به ضمان در کلمات برخی از علماء، دلیل بر اعتقاد به حجیت اصل مثبت نیست تا مرحوم شیخ انصاری آن را نشانه اعتبار استصحاب از باب ظن در نزد آنان بداند.

توجیه سومی که در این مساله مطرح شده است تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصص است که خودش مبنای دیگری دارد. حکم به ضمان به این دلیل است که اطلاق «علی الید» اقتضاء می‌کند هر «ید» ضامن است و از آن «ید امین» تخصیص زده شده است. در این جا تحقق «ید» مفروض است اما در اینکه این «ید» از موارد تخصیص بوده است یا نه؟ مشکوک است. بنابراین شبهه مصداقیه مخصص است و برخی از مبانی تمسک به عام در این موارد است.

توجیه چهارم که در کلام مرحوم نایینی مذکور است این است که حکم به ضمان بر این اساس است که موضوع ضمان مرکب است و با جریان اصل، موضوع حکم ثابت می‌شود. موضوع به ضمان این است که «ید» باشد و امانت نباشد. در اینجا وجود «ید» که وجدانی است و امانت هم با اصل نفی شده است و لذا موضوع ضمان ثابت است.

مرحوم آقای خویی هم کلام نایینی را پذیرفته است.

این چهار توجیه هم در تردد بین امین و غیر امین و هم در تردد بین بیع و هبه جاری است. هر چند مرحوم آقای خویی در تردد بین بیع و هبه، توجیه چهارم را منکر هستند. چون اذن در تصرف در هر دو صورت (بیع یا هبه) ثابت است.

اما به نظر می‌رسد حق با مرحوم نایینی باشد به اینکه بگوییم موضوع ضمان، این است که ید باشد و مجانی نباشد. و اصل عدم بیع اینجا جاری نیست و نمی‌تواند ضمان را نفی کند چون مثبت است چرا که اصل عدم بیع اثری ندارد و نمی‌تواند عنوان هبه را اثبات کند مگر اینکه اصل مثبت حجت باشد. بر خلاف اصل عدم مجانیت که ما با آن نمی‌خواهیم عنوان بیع را اثبات کنیم بلکه جزئی از موضوع مرکب اثبات می‌شود. موضوع ضمان این است که مال در دست کسی باشد و مجانی یا امانت نباشد، وجود «ید» به وجدان است و عدم مجانی بودن یا امانت هم با استصحاب ثابت است.

البته ضمان مثل یا قیمت آن خلاف علم اجمالی است (چون می‌دانستیم یا این مال اگر هبه شده بود مجانی است و اگر بیع شده بود مضمون به مسمی است) و لذا اخذ مثل یا قیمت باید بر اساس مقاصه باشد که با علم اجمالی تنافی نداشته باشد. البته اگر مسمی کمتر از مثل باشد از باب اقرار همان مسمی را باید بگیرد و نمی‌تواند بیشتر از آن را بگیرد و اگر مسمی بیشتر باشد، در بیشتر از مازاد، مدعی است و باید مطابق قواعد باب قضاء حکم شود.

خلاصه اینکه فتوای برخی از علمای سابق را نمی‌توان شاهد بر حجیت اصل مثبت در نزد آنان دانست.

در بحث اصل مثبت فقط یک نکته باقی مانده است که گمان ما این است که آنچه باعث شده است شیخ انصاری موارد خفای واسطه را از اصل مثبت استثناء کند مشاهده فتاوایی در کلمات علماء بوده است که از نظر ایشان مبتنی بر اصل مثبت است از طرف دیگر در مواردی فتاوایی دیده است که خلاف حجیت اصل مثبت است بنابراین قدماء در برخی موارد مطابق اصل مثبت فتوا داده‌اند و در برخی موارد به خلاف آن فتوا داده‌اند و مرحوم شیخ انصاری این اختلاف را با خفای واسطه توجیه کرده‌اند.

نکته‌ای از بحث سابق باقی مانده است که مربوط به بحث فقهی مساله است و البته قبلا به آن اشاره کرده‌ایم.  برای اثبات عید یا اول بودن روز بعد با استصحاب ماه، یا باید موضوع اول ماه را مرکب بدانیم یا اصل مثبت را حجت بدانیم.

مرحوم نایینی بعد از اینکه اصل مثبت را حجت ندانستند گفتند موضوع احکام مترتب بر عید و اول ماه، مرکب است و البته این ربطی به این ندارد که عنوان «اول» بسیط است.

بیان دیگر در کلام مرحوم آقای صدر مذکور است که تلقی ایشان از کلام نایینی است و آن هم الغای خصوصیت عرفی است. یعنی موضوع حکم شارع روز اول یا روز عید است و این عنوان هم بسیط است و عنوان بسیط یعنی خصوصیات از قبیل قید هستند اما از نظر عرف، قیدیت آن خصوصیات ملغی است و واقع آن عنوان را موضوع حکم می‌داند. درست است که خصوصیات عنوان بسیط مقوم معنا هستند و از قبیل اجزای مرکب نیستند بلکه مولد و محقق آن عنوانند اما عرف این خصوصیات را الغاء کرده است و می‌گوید این خصوصیات در حکم دخیل نیستند بلکه آنچه موضوع است واقع آن خصوصیات است.

تفاوت این بیان با بیان سابق این است که در بیان قبل مرحوم نایینی ادعا کردند اصلا عنوان «اول» موضوع حکم نیست بلکه موضوع احکام شرعی مرکب است (که همان واقع این اجزاء است) اما در این بیان پذیرفته است موضوع احکام بسیط است اما از این عنوان الغای خصوصیت می‌شود.

و بعد مرحوم آقای صدر به این بیان اشکال کرده‌اند. ایشان گفته‌اند در موارد الغای خصوصیت باید تفصیل داد. در مواردی که موضوع حکم شرعی عناوین مقید است (مثل صلّ متطهرا) در این موارد عرف الغای خصوصیت می‌کند و می‌گوید یعنی طهارت باشد و نماز هم باشد نه نماز مقید به طهارت هر چند عنوان دلیل، قید است.

اما در مواردی که موضوع حکم شرعی یک مفهوم واحد است (مثل اول یا عید) در این موارد عرف الغای خصوصیت نمی‌کند.

خلاصه در مواردی که دال بر موضوع حکم شارع دو یا چند عنوان باشد و به صورت مقید باشد (یعنی دال متعدد باشد) عرف الغای خصوصیت می‌کند اما در مواردی دال بر موضوع حکم شارع یک عنوان است در این صورت عرف الغای خصوصیت نمی‌کند.

و لذا ایشان نتیجه گرفته‌اند که این بیان مرحوم نایینی ناتمام است. و بعد بیان دیگری ارائه کرده‌اند که بعید نیست بگوییم موضوع حکم شارع به حسب مستفاد از ادله، عنوان مرکب است هر چند معنای خود اول و عید بسیط است. که این همان بیانی است که ما از کلام مرحوم نایینی ارائه کردیم و به نظر ما هم حرف صحیحی است.

فرع دیگری که در کلام مرحوم آقای خویی و دیگران مطرح شده است استصحاب عدم حاجب است. گفته‌اند جریان استصحاب در این موارد مبتنی بر حجیت اصل مثبت در موارد خفای واسطه است. در جایی که مکلف شک دارد در قسمتی از بدنش مانعی از رسیدن آب هست، استصحاب عدم حاجب عقلا ملازم با این است که که غَسل محقق شده است پس این اصل مثبت است. مگر اینکه مفهوم غَسل را مفهوم مرکب بدانیم که این هم قابل التزام نیست و لذا حکم به تحقق غسل با استصحاب عدم حاجب، متوقف بر پذیرش حجیت اصل مثبت و لو در موارد خفای واسطه است.

دقیقا مثل جایی که لباسی نجس باشد اما در وجود عین نجس در آن شک داشته باشیم و بعد آن را تطهیر کنیم به مقداری که اگر عین نجس در آن نباشد تطهیر شده است ولی اگر عین نجس در آن باشد شسته نشده است با استصحاب عدم وجود عین نجس، نمی‌توان تحقق عنوان غسل را اثبات کرد.

بنابراین چون اصل مثبت حجت نیست اصل عدم حاجب نمی‌تواند عنوان غسل را اثبات کند.

فرع دیگری که در کلام مرحوم شیخ آمده است جایی است که جنایتی اتفاق افتاده است. اگر مجنی علیه زنده بوده است این جنایت باعث مرگ او شده است اما اگر او مرده بوده است، این جنایت بر مرده واقع شده است. با استصحاب حیات نمی‌توان عنوان قتل را اثبات کرد چون لازمه عقلی زنده بودن فرد در زمان جنایت، قتل است. بنابراین اگر ولی دم مدعی قتل است و جانی مدعی است بر مرده جنایت کرده است، تقدیم قول ولی دم به خاطر استصحاب حیات، متوقف بر حجیت اصل مثبت است.

در کلام علمای سابق حکم این مساله مورد اختلاف است. مرحوم علامه گفته‌اند قول ولی دم که مدعی موت به جنایت است مقدم است چون استصحاب حیات داریم. اما مرحوم محقق گفته است اصل عدم ضمان است که ظاهرش این است که استصحاب حیات، عنوان قتل را اثبات نمی‌کند و در موارد شک در ضمان اصل عدم است.

آنچه از مرحوم شیخ حکایت شده است تردد است که آیا این مورد مجرای استصحاب حیات است و بر اساس آن قول ولی دم مقدم است یا اینکه مجرای اصل عدم ضمان است.

مرحوم آقای خویی فرموده‌اند اگر موضوع حکم شارع به ضمان را از قبیل مرکب بدانیم، از موارد اصل مثبت نیست. یعنی اگر شارع گفته باشد اگر کسی زنده باشد و جنایتی بر او واقع شود قصاص یا دیه ثابت است. در این صورت وقوع جنایت که به وجدان ثابت است و حیات هم با استصحاب ثابت شده است.

اما اگر گفتیم موضوع حکم به قصاص یا دیه قتل است در این صورت با استصحاب حیات نمی‌توان تحقق قتل را اثبات کرد و حق با مرحوم محقق است و اصل عدم ضمان است.

 

14 آذر 1396

خلاصه کلام مرحوم نایینی در آنچه شیخ به عنوان استثنای از عدم حجیت اصل مثبت ذکر کرده بودند این شد که در استصحاب عدم دخول ماه بعد یا بقای ماه قبل، اگر موضوع مرکب باشد، تخصصا از موارد اصل مثبت خارج است و اگر موضوع عنوان بسیط باشد، مجرای اصل نیست.

و چون مفهوم عنوان «اول» بسیط است بنابراین اصل در مثل ماه، نمی‌توان عنوان «اول» را اثبات کند و بعد از نظر فقهی گفتند بعید نیست آنچه موضوع احکام شرعی است عنوان ترکیبی باشد هر چند مفهوم «اول» یک عنوان بسیط است.

یعنی روزی که شوال باشد و روز قبل از آن ماه رمضان بوده باشد، عید است و احکام عید بر آن مترتب است. در حقیقت موضوع حکم شارع به ترتیب احکام عید عنوان «اول» نیست بلکه موضوع امر مرکبی است که جزء آن با اصل قابل اثبات است. انگار شارع گفته است در روزی از شوال که سی روز قبل از آن ماه رمضان بوده باشد، نماز عید واجب است. زکات فطره واجب است و ...

ایشان به این مطلب تصریح دارند که هر چند موضوع له لفظ «اول» یک معنای بسیط است اما موضوع این احکام مرکب است. همان طور که موضوع له لفظ «یوم العید» برای یک عنوان بسیط وضع شده است و برای «اول» واقعی وضع شده است نه اینکه وضع شده باشد برای «اول» ی که به حسب ظاهر موضوع احکام شرعی است. همان طور که خمر یعنی خمر واقعی و آنچه را شارع تعبدا خمر می‌داند خمر نیست و موضوع له لفظ خمر نیست. خمر در لغت برای مسکر واقعی وضع شده است و شارع اگر با استصحاب مکلف را متعبد به خمریت مایعی می‌کند این موضوع له لغوی نیست بلکه موارد حکومت شارع است.

اول ماه یعنی اولین روزی که هلال در شب آن طلوع کرده است. در روزی که هلال در نزد مکلف ثابت شده است در حالی که احتمال می‌دهد هلال در شب قبل طلوع کرده باشد، نمی‌توان گفت این اول لغوی است. اما موضوع احکام شارع به نماز عید و زکات فطره و ... اول واقعی نیست بلکه یک موضوع مرکب است. اول واقعی موضوع بسیط است اما موضوع حکم شارع به این احکام ظاهرا، عنوان مرکب است.
موضوع احکام ظاهری شارع به ترتیب این احکام یک موضوع مرکب است که با اثبات جزئی از آن با اصل هم قابل اثبات است.

موضوع حکم واقعی عید واقعی است و این ادله‌ای که آمده است وظیفه ظاهری است و موضوع این احکام که مکلف در مقام شک و تردید، وظیفه مکلف را نسبت به احکام عیدی که به حسب واقع موضوعش همان عید واقعی است روشن کرده است یک موضوع مرکب است.

مرحوم آقای صدر دو مطلب نسبت به کلام مرحوم نایینی بیان کرده‌اند.

مرحوم نایینی فرمودند عنوان «اول» یک عنوان بسیط است بلکه اصلا معقول نیست مفهوم الفاظ مرکب باشد.

مرحوم آقای صدر فرمودند در مورد موضوع له لفظ «اول» حق با مرحوم نایینی است و موضوع له این لفظ  بسیط است که محقق آن عدم سبق شوال و تحقق شوال فعلا است.

اما اینکه ایشان گفتند معقول نیست معانی الفاظ مرکب باشند یعنی واضع در هنگام وضع، مجبور به وضع لغت برای معنای بسیط است، حال اینکه اثباتا معانی الفاظ بسیط هستند بحث دیگری است اما برای واضع، وضع لفظ برای یک معنای مرکب ممکن نیست. ظاهر کلام مرحوم نایینی این است که وضع لفظ برای معنای مرکب غیر ممکن است. چون معنایی را که تصور می‌کند حتما معنای واحدی است هر چند وحدت آن به لحاظ تصور آن اجزاء به قید اجتماع آنها باشد. یعنی لفظ را برای آن واقعیت متصور که اجتماع اجزاء است وضع می‌کند و نمی‌تواند واقع اجتماع اجزاء موضوع له لفظ باشد بلکه عنوان اجتماع هم داخل در معنا خواهد بود پس معنا بسیط است چون خود عنوان اجتماع مقوم معنا خواهد بود و در معانی بسیط اجرای اصل برای اثبات حکم ممکن نیست.

مرحوم آقای صدر به این کلام ایشان اشکال کرده‌اند این حرف درستی نیست و این طور نیست که واضع نتواند لفظ را برای واقع اجتماع و ترکیب وضع کند. و برای امکان آن به زن غیر قرشی مثال زد‌ه‌اند. ایشان می‌گویند مفهوم استثناء اقتطاع است نه عنوان دادن. زن مگر اینکه قرشی باشد یعنی زن باشد و قرشی نباشد. اینکه این زن است به وجدان ثابت است و با استصحاب هم عدم قرشیت را اثبات می‌کنیم. این عنوان ترکیبی مستفاد از جمله استثناء است. موضوع له «المراة الا القرشیة تحیض الی خمسین سنة» که هیئت استثناء است آیا یک مفهوم بسیط است یا یک مفهوم مرکب است؟ کسانی که استصحاب عدم ازلی را جاری ‌می‌دانند به این علت است موضوع را مرکب دانسته‌اند و این موضوع از همین الفاظ دال بر هیئت استثناء استفاده شده است. همان طور که وضع هیئت برای معنای مرکب ممکن بود وضع سایر الفاظ هم ممکن است.

درست است که خود مرحوم نایینی گفت موضوع حکم می‌تواند مرکب باشد اما این هیئت ترکیبی که در مقام استعمال استفاده شده است یک مفاد واحد است که معنای مرکبی دارد.

اینکه از نظر اثباتی موضوع له این الفاظ واحد است یک بحث دیگر است اما اینکه وضع لفظ برای معنای مرکب ممکن نیست مبنای اشتباهی است.

از نظر ما هم بعید نیست حرف مرحوم آقای صدر صحیح باشد و همان طور که گفتیم این بحث ثمره عملی چندانی ندارد و همه قبول دارند موضوع له الفاظ بسیط است و مرحوم آقای صدر صرفا از نظر ثبوتی امکان وضع لفظ برای معنای مرکب را ادعا کردند. این یک بحث لغوی است که هیچ ثمره‌ عملی برای آن نیست.

مرحوم آقای خویی با مرحوم نایینی موافقند که موضوع له لفظ «اول» یک معنای بسیط است و استصحاب بقای ماه سابق نمی‌تواند عنوان «اول» را برای روز بعد اثبات کند.

اما برای اثبات عنوان «اول» برای روز بعد، به جای استصحاب عدم دخول ماه بعد یا بقای ماه سابق راه دیگری هم وجود دارد. و آن هم استصحاب بقای روز عید است. روز سی و یکم از مبدأ ماه قبل مکلف یقین دارد یا امروز یا روز قبل عید است و عید در یکی از این دو روز محقق شده است. اگر دیروز بوده است با غروب خورشید عید هم تمام شده است و اگر امروز باشد عید باقی است.

پس ارکان استصحاب تمام است و بعد از علم به حدوث عید، در انتقاض و ارتفاع آن شک هست پس مجرای استصحاب است و بقای عید یا روز اول ماه مفاد خود استصحاب است نه اینکه لازمه آن باشد. استصحاب بقای روز اول، برای این نیست که اثبات کنیم امروز اول است اما احکام روز اول بر آن مترتب است.

ایشان می‌‌فرمایند استصحاب روز اول برای اثبات اول بودن امروز نیست بلکه برای اثبات بقای روز اول است و آنچه موضوع احکام شرعی است بقای روز اول است. ما قبلا در این مورد مفصل بحث کردیم و اینجا اجمالا به آن اشاره می‌کنیم.

مرحوم آقای صدر به این کلام مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که اگرچه ارکان استصحاب بقای عید تمام است اما این استصحاب با استصحاب عدم عید در یکی از این دو روز، معارض است. همان طور که مکلف می‌داند در یکی از این دو روز عید محقق شده است و در انقضای آن شک دارد، می‌داند یکی از این دو روز عید نیست و عدم العید در یکی از این دو روز محقق است. و در انقضای آن شک دارد.

مرحوم آقای خویی از این اشکال جواب داده‌اند و گفته‌اند استصحاب عدم عید با استصحاب دیگری معارض است و بعد از تعارض استصحاب بقای عید بدون معارض باقی می‌ماند. علاوه که استصحاب عدم عید، از کلی قسم سوم است.

استصحاب بقای عید، استصحاب شخص است چون یک روز بیشتر عید نیست اما عدم العید کلی است. هم روز آخر ماه رمضان و هم روز دوم ماه شوال مصداق عدم العید است و این‌ها دو وجودند و دقیقا مثل شک در بقای کلی انسان، بعد از علم به ارتفاع حصه مشخصی است.

مرحوم آقای صدر به این بیان اشکالی مطرح کرده‌اند که با توجه به اینکه ما قبلا به صورت مفصل این مطالب را مطرح کرده‌ایم از تکرار در اینجا پرهیز می‌کنیم و آنچه محل بحث ما بود اشاره به این مطلب بود که استصحاب عدم دخول در ماه رمضان، مثبت است و با استثنای موارد خفیه از این اصل هم مشکل حل نخواد شد.

صفحه16 از20

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است