مقرر

مقرر

مختار خودمان را در ضمن توضیح کلام مرحوم آخوند بیان کردیم و مبنای مرحوم آقای خویی را هم در ذیل احتمالات کلام نایینی مطرح کردیم. ایشان اگر چه تفاوت بین امارات و اصول را پذیرفتند و گفتند در امارات جعل علمیت شده است و در اصول فقط جری عملی است اما این اختلاف ماهوی باعث تفاوت در اعتبار مثبتات نمی‌شود و مثبتات حجت نیستند چه در امارات و چه در اصول و فقط مثبتات خبر حجت هستند آن هم به دلیل قیام سیره و دلیل بر حجیت مثبتات است.

این حرف مطابق مبنای خودشان صحیح است یعنی اگر کسی مبنای جعل علمیت را بپذیرد، شارع مودای اماره را علم جعل کرده است و اثبات جعل علمیت در غیر آن نیازمند دلیل مستقل است همان طور که در اصول جعل لزوم جری عملی مطابق اصل، دلیل بر لزوم جری عملی مطابق مثبتات آن نیست.

مبنای مرحوم امام در مقام را هم قبلا توضیح دادیم و گفتیم مطلب ایشان با آنچه ما عرض کردیم متفاوت نیست. ایشان هم قائلند مثبتات امارات حجتند و مثبتات اصول حجت نیستند.

ایشان فرموده‌اند اعتبار امارات به دلیل نقلی نیست بلکه به بنای عقلاء است و بنای عقلاء بر عمل به اماره به عنوان واقعیت و اماریت است نه به عنوان مثلا خبر یا شهرت و ...

و اگر دلیل حجیت امارات ادله نقلیه بود، مثبتات امارات هم حجت نبود بلکه حتی آثار با وسائط شرعی هم قابل اثبات نبودند.

پس اگر عقلاء به ملاک کاشفیت از واقع به امارات عمل می‌کنند و شارع هم آن را به همان نکته امضاء کرده است مثبتات آن هم حجت است چون همان ملاک در مثبتات اماره هم وجود دارد.

و التحقيق في المقام أن يقال: أمّا وجه حُجّية مُثبتات الأمارات فهو أنَّ جميع الأمارات الشرعيّة إنّما هي أمارات عقلائيّة أمضاها الشارع، و ليس فيها ما تكون حُجّيتها بتأسيس من الشرع، كظواهر الألفاظ و قول اللّغويّ على القول بحُجّيته، و خبر الثقة و اليد و قول ذي اليد على القول بحُجّيته، و أصالة الصحّة على القول بأماريّتها؛ فإنّها كلّها أمارات عقلائيّة لم يردع عنها الشارع‏ ...

فلا إشكال في أنَّ الأمارات مطلقاً عقلائيّة أمضاها الشارع، و معلوم أنَّ بناء العقلاء على العمل بها إنّما هو لأجل إثباتها الواقع، لا للتعبّد بالعمل بها، فإذا ثبت الواقع بها تثبت لوازمه و ملزوماته و ملازماته بعين الملاك الذي لنفسه، فكما أنَّ العلم بالشي‏ء موجب للعلم بلوازمه و ملزوماته و ملازماته مطلقاً، فكذلك الوثوق به مُوجب للوثوق بها...

و لو حاولنا إثبات حُجّية الأمارات بالأدلّة النقليّة لما أمكن لنا إثبات حُجّية مُثبتاتها، بل و لا لوازمها الشرعيّة إذا كانت مع الواسطة الشرعيّة، كما سيأتي التعرّض له إن شاء اللَّه‏، هذا حال الأمارات.

و این همان نکته‌ای است که ما قبلا عرض کردیم تنها نکته‌ای که به کلام ایشان قابل ذکر است بیان ایشان در عدم اعتبار آثار مترتب بر وسائط (شرعی و عقلی) در فرض حجیت تعبدی آنها ست.

أنَّ دليل الأصل لا يمكن أن يتكفّل بآثار الآثار، و آثار الوسائط و لو كانت شرعيّة؛ لأنَّ الأثر إنّما يكون تحقّقه بنفس التعبّد، و لا يمكن أن يكون الدليل المُتكفّل للتعبّد بالأثر مُتكفّلًا للتعبّد بأثر الأثر؛ لأنَّ أثر المُتيقّن مُتقدّم ذاتاً و اعتباراً على أثره؛ أي أثر الأثر، لكونه موضوعاً له، فلا بدّ من جعل الأثر و التعبّد به أولًا، و جعل أثر ذلك الأثر و التعبّد به في الرتبة المُتأخّرة عن الجعل الأوّل، و لا يمكن أن يكون الجعل الواحد و الدليل الفارد مُتكفّلًا لهما؛ للزوم تقدّم الشي‏ء على نفسه، و إثبات الموضوع بالحكم.

و بالجملة: يرد في المقام الإشكال الذي ورد على أدلّة حُجّية خبر الثقة بالنسبة إلى الأخبار مع الواسطة.

و لا يمكن دفعه بما دفع به الإشكال هناك؛ لإمكان أن يقال هناك: إنَّ قوله «صدّق العادل» قضيّة حقيقيّة تنطبق على كلّ مصداق وجد منها و لو كان مصداقاً تعبّدياً، أو أن يقال: إنَّ العرف يحكم بإلغاء الخصوصيّة، أو يدّعى العلم بالمناط؛ و أنَّ المصداق المُتحقّق بنفس دليل التعبّد لا بدّ و أن يترتّب عليه الأثر.

و لا يأتي واحد منها في المقام؛ لأنَّ التعبّد بعدم نقض اليقين بالشكّ لا يوجب حصول مصداق تعبّدي من الشكّ و اليقين حتّى ينطبق عليه عدم نقضه به‏ ...

و ممّا ذكرنا يتّضح أيضاً: أنَّه لو كان دليل حُجّية الأمارات هو الأدلّة التعبّدية من الكتاب و السنّة لكانت مُثبتاتها أيضاً غير حُجّة؛ لأنَّ جعل الكاشفيّة و الطريقيّة - أو ما شئت فسمّه- للأمارات تعبّداً ليس إلّا ترتيب أثرها، مع أنَّ أثر كشف كلّ موضوع هو لزوم ترتيب أثره لا غير، و أمّا أثر موضوع آخر لازم له أو ملزوم له أو ملازم إنّما هو لأجل كشفه الخاصّ به، لا أثر كشف ملزومه أو لازمه أو مُلازمه، فلا يشمله دليل التعبّد.

ما دو اشکال به این حرف داریم. اگر دلیل حجیت اماره، دلیل نقلی باشد باز هم اشکالی پیش نمی‌آید چون ادله نقلی هم منزّل بر فهم عقلایی است و حتی اگر سیره عقلاء حجت نباشد با این حال ادله نقلی می‌تواند آن بنای عقلاء را امضاء کند و امضای بنای عقلاء یعنی امضای آن با تمام حدودی که دارد. پس دلیل بر حجیت اماره، دلیل بر حجیت و اعتبار آن ملاک عقلایی است که آن ملاک در مثبتات امارات هم وجود دارد. به عبارت دیگر اگر سیره عقلاء به هر دلیلی حجت نباشد اما شارع با دلیل آن سیره را امضاء کند در اینجا دلیل بر حجیت اماره دلیل شرعی و تعبدی است نه سیره (چون فرض کردیم سیره حجت نبود) با این حال چون شارع آن سیره و بنای عقلایی را امضاء کرده است و امضای آن با تمام حدود است، مثبتات آن هم حجت هستند.

خلاصه اینکه اگر دلیل حجیت امارات سیره عقلایی هم نباشد، بلکه دلیل نقلی هم باشد باز هم می‌توان اعتبار مثبتات امارات را اثبات کرد.

و اشکال دوم اینکه ایشان فرمودند اگر دلیل حجیت امارات دلیل تعبدی باشد، حتی آثار شرعی با واسطه شرعی هم مترتب نخواهد شد.

حتی اگر فرض کنیم دلیل حجیت اماره، یک دلیل تعبدی است و هیچ سیره و ارتکاز عقلایی هم وجود ندارد، وقتی شارع مکلف را با دلیل حجیت، به آثار خود اماره را متعبد کرد (از جمله اثر شرعی که خودش موضوع برای اثر شرعی دیگری است)، موضوع آثار شرعی با واسطه شرعی را هم با حکومت درست کرده است و مکلف باید به آن متعبد باشد.

بنابراین این طور نیست که اگر دلیل حجیت امارات سیره نباشد و یک دلیل تعبدی باشد، آثار شرعی با واسطه شرعی هم مترتب نخواهند بود. و این دقیقا همان چیزی است که بعدا خودشان در موارد آثار شرعی با واسطه شرعی در اصول عملیه بیان کرده‌اند.

إن قلت: بناءً على ما ذكرت لم يبق فرق بين الآثار المُترتّبة على الوسائط الشرعيّة و غيرها.

قلت: نعم لا فرق بينهما من حيث الاستفادة من دليل الأصل كقوله: (لا ينقض اليقين بالشكّ) لكن هاهنا أمر آخر مُوجب للزوم الأخذ بآثار اللّوازم الشرعيّة، و إن كانت مع ألف واسطة شرعيّة دون غيرها؛ و هو أنّا لو فرضنا سلسلة مُترتّبة من اللّوازم و الملزومات الشرعيّة، فصار مبدأ السلسلة؛ أي الملزوم الأوّل مشمولًا لدليل الأصل كقوله: (لا ينقض اليقين بالشكّ) فينسلك المُستصحب في صغرى كبرى‏ كلّية مجعولة شرعيّة لأجل تحقّق مصداقها بالأصل، فإذا انطبقت عليه الكبرى المجعولة يتحقّق لأجله موضوع لكبرى كلّية مجعولة اخرى‏، و بعد انطباقها عليه يتحقّق موضوع لكبرى مجعولة ثالثة، و هكذا إلى‏ آخر السلسلة.

مثلًا: لو فرضنا أنَّ عدالة زيد كانت معلومة، فشكّ في بقائها، فدليل‏ (لا ينقض) يحكم بأنَّه عادل تعبّداً، فهذا الدليل يحرز مصداقاً تعبّدياً لقوله: «تجوز شهادة العادل» فإذا شهد برؤية هلال شوّال لدى الحاكم، و ضُمَّ إليه شاهد آخر يصير موضوعاً لقوله «إذا شهد عدلان برؤية الهلال لدى الحاكم يحكم بأنَّ الغد عيد».

فبحكم الحاكم تثبت عيديّة الغد، فيحرز مصداق قوله: «يجب أو تستحبّ صلاة العيد» و هكذا، فدليل‏ (لا ينقض) لا يتكفّل إلّا التعبّد بتحقّق مبدأ السلسلة دون غيره، فإذا ترتّبت السلسلة من اللوازم و الملزومات الشرعيّة تترتّب أحكام جميع السلسلة لا لدليل الأصل، بل للكبريات المُترتّبة المُحرزة المصاديق بما ذكرنا.

و من ذلك يعلم: أنَّ التعبّد بالملزوم الشرعيّ ينفع بالنسبة إلى ترتيب آثار اللّازم و لازم اللّازم إذا كانت شرعيّة إلى‏ آخر السلسلة.

و أمّا التعبّد باللّازم فلا ينفع بالنسبة إلى‏ ملزومه، و لا المُلازم بالنسبة إلى‏ مُلازمه؛ لعدم إيجاب التعبّد باللّازم أو المُلازم اندراج ملزومه أو مُلازمه تحت كبرى‏ مجعولة.

و كذا يعلم: أنَّ اللّوازم العاديّة أو العقليّة إذا كانت لها آثار شرعيّة لا يمكن ترتيب آثارها لأجل جريان الأصل في ملزومها، لا للانصراف، أو عدم الإطلاق، أو عدم تعقّل التعبّد لكونها تكوينيّة، أو كون المجعول فيها على نحوٍ لا يمكن ترتّب الآثار، فإنَّ كلّ ذلك خلاف التحقيق؛ بل لأنَّ ترتيب الأثر موقوف على كبرى‏ شرعيّة يندرج الموضوع فيها كما عرفت، و ليس بالنسبة إلى الامور العاديّة أو العقليّة كبرى‏ شرعيّة.

فإذا حكم الاستصحاب بحياة زيد، يترتّب عليه ما هو آثار الحياة بحسب الكبريات الشرعيّة، و أمّا أنَّه إذا كان حيّاً نبتت لحيته، فلم يقع في دليل شرعيّ حتى‏ يترتّب عليه أثره؛ لأجل تحقّق مصداق الكبرى المجعولة، فلو فرض وجود دليل شرعي يكون مفاده التعبّد بنبات اللّحية على فرض الحياة لقلنا بترتيب آثار نباتها باستصحاب الحياة من دون شبهة الامتناع أو المُثبتيّة، فتأمّل في أطراف ما ذكرنا، فإنَّه يليق بذلك.

تا اینجا مساله اصل مثبت را توضیح دادیم. فقط چند نکته که در کلام مرحوم شیخ مذکور است باقی مانده است. ذکر این نکته هم مناسب است که قبلا توضیح دادیم در کلام مرحوم شیخ آمده است که ترتب آثار شرعی با وسائط عقلی و عرفی غیر معقول است در حالی که خود ایشان هم بعدا گفته‌ است مشکل اثباتی است نه ثبوتی یعنی دلیل بر تعبد به آنها نداریم.

منظور مرحوم شیخ این است که در سایه دلیل حجیت اصول، نمی‌توان به حجیت مثبتات آن هم حکم کرد چون اگر منظور ترتب آثار لوازم غیر شرعی است بدون توسیط آن واسطه، که یعنی اثبات حکم بدون موضوع و اگر منظور این است که آن واسطه عقلی یا عرفی اثبات شود، دلیل حجیت اصل بر آن دلالت نمی‌کند. بنابراین جعل حجیت برای مثبتات معقول نیست (به این معنا که توضیح دادیم)

بحث ما در مرتبه دوم از مراتب تسبیب بود. در این مرتبه، اراده مجنی علیه نیز در وقوع مرگ موثر است. مرحوم محقق چند صورت در ضمن این مرتبه ذکر کردند. صورت اول تقدیم غذای مسموم بود. صورت دوم مساله حفر چاه و دعوت کسی به سمت آن است.

مرحوم آقای خویی فرمودند:

لو حفر بئرا عميقة في معرض مرور الناس متعمدا و كان الموت يترتب على السقوط فيها غالبا، فسقط فيها المار و مات فعلى الحافر القود بلا فرق بين قصده القتل و عدمه. نعم لو لم يترتب الموت على السقوط فيها عادة و سقط فيها أحد المارة فمات اتفاقا فعندئذ ان كان الحافر قاصدا القتل فعليه القود و الا فلا، و كذلك يثبت القصاص لو حفرها في طريق ليس في معرض المرور، و لكنه دعا غيره الجاهل بالحال لسلوكه قاصدا به القتل أو كان السقوط‌ فيها مما يقتل عادة فسلكه المدعو و سقط فيها فمات.

ایشان در جایی که فرد چاهی حفر کند دو صورت کلی تصور کرده‌اند:

الف) حفر چاه در محل عبور مردم باشد.

چاه به طوری است که سقوط در آن غالبا موجب مرگ است در این صورت قصاص ثابت است چه اینکه چاه کن قصد قتل داشته یا نداشته است.

اما اگر چاه طوری است که سقوط در آن غالبا موجب مرگ نیست اما کسی که در آن سقوط کرد اتفاقا مرد، اگر قصد قتل داشته قصاص ثابت است و در غیر این صورت قصاص ثابت نیست.

و این در حقیقت بیان همان ضابطه قتل عمد از نظر مشهور است.

ب) حفر چاه در محل عبور مردم نباشد.

گاهی کسی را به رفتن از محل دعوت می‌کند اگر قصد قتل دارد قصاص ثابت است و اگر قصد قتل نداشته است اما چاه طوری است که سقوط در آن غالبا موجب مرگ است باز هم قصاص ثابت است و در غیر این صورت قصاص ثابت نیست.

در حقیقت ایشان دعوت را جایگزین در معرض مرور بودن قرار داده‌اند و بعد همان ضابطه قتل عمد را بیان کرده‌اند.

دو بحث در این جا وجود دارد:

اول: این کلام ایشان طبق مبنای مشهور و خود ایشان در ضابطه قتل عمد تمام است یا نه؟

دوم: طبق مبنای ما حکم مساله چیست؟

به نظر ما حتی مطابق مبنای مشهور هم، مختار ایشان ناتمام است. چون حفر چاه در جایی که در معرض عبور دیگران است اعم از این است که دیگران غالبا از آن عبور می‌کنند یا نمی‌کنند.

درست است که چاه به صورتی است که اگر کسی در آن بیافتد غالبا می‌میرد، اما نتیجه تابع اخس مقدمات است. از آنجا که معیار در عمد مطابق نظر مشهور این بود که آن کار غالبا موجب مرگ باشد، اگر فرد چاه را در راهی حفر کرد که افراد غالبا از آن عبور نمی‌کنند، در این صورت این فعل (حفر چاه) غالبا کشنده نیست. بنابراین برای اینکه این فعل (حفر) غالبا کشنده باشد باید دو غلبه در آن باشد یکی غلبه مرگ در صورت وقوع، و یکی هم غلبه وقوع در چاه.

به طور کلی اگر وقوع قتل مترتب بر چند چیز است باید وقوع قتل با جمع همه آنها غالبی باشد و اینکه وقوع قتل با وجود برخی از آنها غالبی باشد کفایت نمی‌کند چرا که نتیجه تابع اخس مقدمات است.

خلاصه اینکه با قطع نظر از مبنای ما، حتی مطابق مبنای مشهور هم این حرف ناتمام است. بنابر ضابطه مشهور در قتل عمد، باید اولا سقوط در چاه غالبا موجب مرگ بشود و ثانیا سقوط در آن چاه هم غالبی باشد.

اما آنچه در کلام مرحوم محقق مذکور است این است:

الثانية لو حفر بئرا بعيدة في طريق و دعا غيره مع جهالته فوقع فمات فعليه القود‌ لأنه مما يقصد به القتل غالبا.

و ایشان اصلا صورت اول را بحث نکرده‌اند.

اما مطابق مبنای ما که گفتیم معرضیت وقوع قتل برای عمد کفایت می‌کند و لذا اگر چاه طوری باشد که معرضیت وقوع قتل با سقوط در آن باشد و معرضیت سقوط دیگران در آن هم باشد، قتل عمد است و نه غلبه اتفاق مرگ و نه غلبه وقوع لازم نیست.

و اتفاقا نکته‌ای که باعث شده است مرحوم محقق این مساله را به عنوان صورت دیگری غیر از صورت تقدیم غذا ذکر کنند همین است که در آنجا مهمان با قبول دعوت حتما از غذای صاحبخانه می‌خورد اما در این صورت جایی است که حتی اگر دعوت را اجابت کند افتادن در چاه حتمی نیست. بنابراین در صورت اول با اجابت دعوت حتما یا غالبا از غذا می‌خورد و در صورت دوم با اجابت دعوت، این طور نیست که غالبا در چاه سقوط کند.

و لذا در صورت دوم استناد یا تحقق عمد، خفای بیشتری از صورت اول دارد. و اینجا هم دو بحث است یکی بحث استناد است و دیگری بحث تحقق عمد است.

گفتیم مرحوم سید فرموده‌اند ملازمات و ملزومات امارات حجت نیستند. دلیل ایشان هم این است که دلیل بر حجیت اماره، حجیت خود اماره است و ملازمات و ملزومات اماره، مصداقی از آن اماره نیستند. مثلا دلیل حجیت خبر فقط بر حجیت اخبار دلالت دارد و اخبار از چیزی، اخبار از ملازمات و ملازمات آن چیز نیست.

اشکال نشود که با این بیان لوازم اماره هم نباید حجت باشند در حالی که ایشان حجیت لوازم امارات و بلکه اصول عملیه را پذیرفته است. چرا که ایشان لوازم را از باب اینکه مصداقی از آن اماره یا اصل است حجت ندانستند بلکه از این باب حجت دانستند که تعبد به چیزی یعنی تعبد به شئون آن و لوازم شیء حتما از شئون آن شیء محسوب می‌شوند و لذا دلیل حجیت یعنی ترتب شئون آن شیء که شامل لوازم هم هست اما ملازمات و ملزومات از شئون شیء محسوب نمی‌شوند. مثلا در فرض اقامه بینه بر طهارت یکی از دو طرف علم اجمالی به نجاست، نجاست طرف دیگر ربطی به طهارت این طرف ندارد و این طور نیست که از شئون طهارت این طرف، نجاست طرف دیگر باشد.

بله اگر لازمه روشن و بین باشد، ملازمات و ملزومات هم بر اماره مترتب است چون مصداقی از آن اماره خواهند بود یعنی خبر از شیء، خبر از ملازمات و ملزوماتی که ملازمه آنها روشن است هم هست و لذا مصداقی از همان اماره خواهد بود.

عرض ما این است که این حرف اگر چه حرف دقیقی است اما به دو اشکال ناتمام است. اول اینکه کلام ایشان مبتنی بر این است که ملاک حجیت همان عنوان اماره باشد یعنی ملاک حجیت خبر، عنوان خبر است در حالی که ما گفتیم ملاک حجیت امارات، مقدار مطابقت با واقع است و این ملاک در هر چیزی باشد آن شیء حجت خواهد بود و چون همان مقدار مطابقت با واقع که در مدلول مطابقی اماره هست در ملزومات و ملازمات آن هم هست، آنها هم حجت خواهند بود. دقت کنید که ما هم قبول داریم ملازمات و ملازمات مصداق آن عنوان نیستند و قبول هم داریم از شئون و تبعات آن شیء محسوب نمی‌شوند اما چون ملاک حجیت در آنها هم وجود دارد، حجت خواهند بود.

دوم که در کلام مرحوم آقای خویی هم مذکور است اینکه بنای عقلاء در خصوص خبر بر حجیت لوازم و ملازمات و ملزومات آن هم هست با اینکه اخبار از چیزی، اخبار از ملازمات و ملزومات و لوازم آن نیست و لذا حرف سید که نفی حجیت ملازمات و ملزومات حتی در مثل خبر و بینه است تمام نیست.

البته این کلام مرحوم آقای خویی غیر از کلام مرحوم امام است. فرمایش مرحوم امام در حجیت ملزومات و ملازمات و لوازم، همان چیزی است که ما در ملاک حجیت امارات گفتیم اما مرحوم آقای خویی به این مبنا معتقد نیستند و مثبتات امارات را حجت نمی‌دانند و فقط خبر را استثناء کرده‌اند.

بحث در مراتب تسبیب و صور مذکور در کلام محقق بود. عرض کردیم ایشان تسبیب را در مقابل مباشرت تصویر کرده‌اند و در ضمن چهار مرتبه‌ای که برای تسبیب ذکر کرده‌اند صوری را برشمرده‌اند که در هر کدام از آنها نکته‌ای مد نظر ایشان بوده است و در هر صورت شبهه‌ای مطرح بوده است که شاید در مساله عمدی بودن جنایت تاثیرگذار باشد.

ایشان در صورت اول از مرتبه اول، کشتن با تیر یا سنگ منجنیق و ... را مثال زده بودند و گفتیم تفاوت این موارد با مثل کشتن با چاقو و ... به این است که در مثل تیر یا پرتاب سنگ، اصابت به مجنی علیه قطعی و یا حتی غالبی نیست و لذا ایشان این موارد را تسبیب دانسته است و ملاک مباشرت از نظر ایشان باید جایی باشد که اصابت و وقوع قطعی باشد.

در حقیقت ایشان در مقام تفاوت بین افعالی است که متصل به مجنی علیه اتفاق می‌افتد و بین افعالی که با فاصله از او اتفاق می‌افتد یعنی ایشان در مباشرت هم عدم فصل زمانی و هم عدم فصل مکانی را شرط می‌دانند.

صورت دومی که ایشان برای مرتبه اول ذکر کرده‌اند بحث تکرار زدن است. نکته‌ای که در این صورت دوم بوده است مرکب بودن فعل است. فعل صادر از جانی گاهی واحد و بسیط عرفی است و گاهی مرکب است. از این صورت استفاده می‌شود که ایشان بساطت عرفی فعل را هم در مباشرت لازم می‌دانند و افعال متعددی که مرگ با مجموع آنها محقق می‌شود را هم تسبیب دانسته‌اند.

شبهه هم این بوده است که ممکن است کسی بگوید ضربات غیر از ضربه آخر، که کشنده نبوده‌اند و ضربه آخر هم که فی نفسه کشنده نیست پس قتل عمد نیست، ایشان در مقام حل این شبهه هستند. در استناد فعل تفاوتی بین وحدت فعل و تعدد آن نیست همان طور که تفاوتی بین فصل زمانی و مکانی و عدم آن نیست. اما در مباشرت نقش دارند، ایشان در این صورت می‌فرمایند اگر چه کشتن با ضربات متعدد مباشرت صدق نمی‌کند اما استناد وجود دارد و لذا قتل عمد است.

صورت سوم القای در آتش است. در این جا هم مباشرت نیست چون مرگ اثر فعل جانی نیست بلکه اثر سوختن است که سوختن اثر فعل جانی است.

صورت چهارم هم قتل به سرایت است. در اینجا هم مباشرت نیست و تفاوتش با صورت قبل این است که در انداختن در آتش و ... تخلف علت از معلول ممکن نیست و فرد می‌سوزد و می‌میرد اما در اینجا سرایت حتما اتفاق نمی‌افتد بلکه ممکن است سرایت نکند و فرد را نکشد. بنابراین در این جا تاثیر جنایت در مرگ قطعی نیست بر خلاف صورت سوم که تاثیر جنایت در مرگ قطعی است.

صورت پنجم هم صورتی است که فردی خودش را از بالا بر روی کسی بیاندازد. اینکه چرا ایشان این صورت را تسبیب دانسته‌اند نه مباشرت شاید به این دلیل باشد که این کار از افعالی نیست که غالبا با آن کشتن را قصد کنند. یعنی از اسباب متعارف کشتن نیست و شبهه مد نظر ایشان هم در ذکر این صورت همین عدم تعارف قتل است.

و صورت ششم هم که مساله سحر است که قتل با ایجاد خیال است و شبهه در همین جهت است آیا باید با اسباب حقیقی باشد یا با ایجاد خیال هم اگر قتل اتفاق افتاد عمد است؟

بعد وارد مرتبه دوم از تسبیب شده‌اند که جایی است که اراده مقتول هم در وقوع قتل موثر است. صورت اول هم تقدیم غذای مسموم است که ایشان این صورت را هم عمد دانسته‌اند. نکته این صورت هم امکان تخلف است چون ممکن است آن فرد، غذا را نخورد و مرحوم محقق می‌فرمایند این عدم قطعیت وقوع قتل، در صدق قتل عمد نقشی ندارد.

صورت دوم جایی است که فرد چاهی را حفر کند و بعد کسی را به سمت آن دعوت کند. تفاوت این صورت هم با صورت اول این است که معمولا خوردن مهمان امر غالبی و متعارفی است و لذا قبول دعوت مستلزم خوردن و مردن است بر خلاف مساله وقوع در چاه که فرد حتی اگر دعوت فرد را هم اجابت کند وقوع در چاه متعارف نیست. در این صورت دوم استناد اخفای بیشتری از صورت اول دارد.

صورت سوم از مرتبه دوم تسبیب در کلام مرحوم محقق جایی است که فرد جنایتی انجام دهد و مجنی علیه با دارویی خودش را مداوا کند که منجر به مرگ او می‌شود. در این جا نیز به قصاص حکم کرده‌اند چون اگر چه مرگ بر اثر مصرف دارویی بوده است که توسط خود مقتول انجام شده، اما چون سبب برای این کار جانی بوده است از او قصاص می‌شود حتی اگر جنایتی که او انجام داده است غالبا منجر به مرگ نشود. نکته این صورت هم همین است که در اینجا جانی صرفا انگیزه و محرک و زمینه ساز برای انجام مداوا بوده است.

بحث در تبیین مراتب مختلف تسبیب مذکور در کلام محقق بود. گفتیم تقسیم به چهار مرحله به خاطر ابهامات و شبهاتی است که در استناد قتل به سبب وجود دارد و هر مرتبه درصدد روشن کردن مساله استناد و عدم استناد است. و گفتیم مرحوم محقق از ذکر صور مختلف در ضمن هر مرتبه، هم مقصود و هدفی داشته است که در هر صورت خصوصیتی مفروض است و درصدد حل اشکال و شبهه‌ای هستند.

در مرتبه اول شش صورت را ذکر کردند که در هر کدام از این صور، شبهاتی مطرح بوده است که در جهت حل آنها هستند و صرفا تکثیر امثله نبوده است.

مرتبه اول جایی بود که اراده دیگری غیر از اراده جانی موثر در قتل نیست.

الأولى لو رماه بسهم فقتله قتل به‌ لأنه مما يقصد به القتل غالبا و كذا لو رماه بحجر المنجنيق و كذا لو خنقه بحبل و لم يرخ عنه حتى مات أو أرسله منقطع النفس أو ضمنا حتى مات أما لو حبس نفسه يسيرا لا يقتل مثله غالبا ثم أرسله فمات ففي القصاص تردد و الأشبه القصاص إن قصد القتل أو الدية إن لم يقصد أو اشتبه القصد.

ممکن است گفته شود چه تفاوتی است بین کشتن با تیر و بین کشتن با چاقو که ایشان یکی را سبب دانسته است و دیگری را مباشرت محسوب کرده است؟

از کلام ایشان استفاده می‌شود که در مباشرت از نظر ایشان سه شرط دارد که اگر یکی از آنها نباشد عمل مباشری نیست. یکی اینکه مرگ اثر فعل جانی باشد نه اینکه اثرِ اثرِ فعلِ جانی باشد. در مباشرت عدم وجود آلت شرط نیست بلکه اگر با آلت هم کسی را به قتل برساند ممکن است مباشرت محسوب شود.

دوم عدم انفصال مرگ از فعل جانی است. طوری باشد که وقوع فعل آنی باشد نه اینکه مدتی بین آنها فاصله شود. و لذا ایشان جایی که جانی با طناب کسی را خفه کند، تسبیب حساب کرده است.

و سوم اینکه ترتب اثر و مرگ قطعی باشد و لذا مساله کشتن با تیر، سبب محسوب شده است چون اصابت تیر قطعی نیست و لذا ایشان گفته است تیر از مواردی است که غالبا با آن قتل قصد می‌شود و این نشان می‌دهد منظور ایشان صورتی است که وقوع قتل و مرگ قطعی نیست.

و بر همین اساس ایشان صورت اول از مرتبه اول تسبیب را کشتن با تیر یا با سنگ منجنیق یا خفه کردن با طناب یا در حالی که نفسش قطع شده است او را رها کند و ... در همه این موارد چون وقوع مرگ قطعی نیست لذا تسبیب لحاظ شده است.

قبلا گفتیم اینکه فعلی غالبا کشنده باشد یعنی در اکثر موارد وقوع آن فعل، مرگ با آن حاصل بشود اما نکته‌ای که به ذهن رسیده است که شاید منظور محقق از اینکه غالبا کشنده باشد یعنی ظن قوی و غالب این باشد که این فعل کشنده است و لذا نگفت تیر غالبا کشنده است بلکه گفت با تیر غالبا قصد قتل می‌شود. در حالی که ممکن است در موارد تیراندازی غالب موارد به خطا برود و موجب قتل نشود با این حال چون غالبا با آن قصد قتل می‌شود قتل عمد محسوب شده است. اگر فعلی غالبا در مقام کشتن انجام می‌شود قتل عمدی است هر چند وقوع مرگ با آن غالبی نباشد.

مرحوم سید در مقابل مشهور دو ادعا داشتند. اول اینکه لوازم اصول عملیه حجتند در حالی که مشهور مثبتات اصول را مطلقا حجت نمی‌دانند. و دوم اینکه ملازمات و ملزومات امارات حجت نیستند در حالی که مشهور مثبتات امارات را مطلقا حجت می‌دانند.

و البته ایشان در ملازمات و ملزومات امارات یک مورد را هم استثناء کردند و آن جایی است که ملازمه روشن و واضح و بین باشد.

دلیل ایشان بر ادعای اول این بود که تعبد به چیزی و اعتبار آن، مسلتزم اعتبار آن چیز با شئونش است. معنای تعبد به چیزی، تعبد به شئون آن چیز هم هست. اگر شارع کسی را به حیات متعبد کرد یعنی به شئون حیات متعبد کرده است و در این بین تفاوتی ندارد شئون شرعی باشد یا شئون عقلی یا عرفی.

همان طور که اگر چیزی وجدانا ثابت باشد، لوازم عقلی از شئون مترتب بر آن بود اگر شارع هم مکلف را به آن چیز متعبد کند، لوازم عقلی هم از شئون مترتب بر آن است چون معنای تعبد یعنی اینکه مکلف فرض کند آن چیز واقع است.

بلکه تعبد به لوازم مقتضای اطلاق دلیل حجیت نیست بلکه مقتضای ذات تنزیل و وضع است. وقتی شارع بگوید مکلف اگر در چیزی شک داشت، یقین دارد و بنا را بر یقین بگذارد یعنی اگر این واقعا موجود بود مکلف چه معامله‌ای با آن می‌کرد همان کار را الان که یقین ندارد ولی شارع او را به یقین متعبد کرده است انجام بدهد.

و تفصیل بین آثار و شئون شرعی و عقلی، خلاف تنزیل و تعبد بر ثبوت آن چیز است. مقتضای تنزیل عینیت در تمامی خصوصیات و آثار است و تفصیل بین آثار، باعث می‌شود که تنزیل نباشد.

خلاصه اینکه حجیت لوازم اصول عملیه، نیازی به مقدمات حکمت ندارد بلکه به وضع است و مقتضای اصل مشاکلت و تنزیل و عینیت ادعایی است. اگر ادعا کردیم این چیز عین آن چیز است یعنی تمام آثار و خصوصیات آن دو یکی هستند. معنای عینیت و تنزیل یعنی مشارکت و مشابهت در همه آثار و خصوصیات.

لوازم از شئون شیء است اما ملازمات و ملزومات از شئون آن شیء نیست.

عرض ما به کلام ایشان این است که قدر یقینی از تعبد به چیزی آثار خود آن چیز است و دلیل بر بیش از آن دلالت ندارد. آثار با واسطه، اثر خود آن چیز نیستند بلکه آثار اثر آن چیز هستند و تعبد به آنها نیازمند دلیل است و این طور نیست که تعبد به آثار لوازم، مشمول اطلاق دلیل حجیت باشد چه برسد به اینکه مقتضای وضع و تنزیل باشد.

آثار وسائط شرعی هم اگر ثابت هستند از باب حکومت است یعنی وقتی خود ذی الاثر که اثر شرعی مورد تعبد است ثابت شد، آثار آن هم ثابت می‌شود.

به عبارت دیگر لوازم چیزی جزو شئون آن چیز محسوب نمی‌شود بلکه از شئون آن مورد خاص است و خصوصیاتِ مورد، مشمول دلیل حجیت نیست چون اطلاق رفض القیود است نه جمع القیود.

بنابراین لوازم اصول عملیه هم مانند ملازمات و ملزومات، خارج از شئون شیء است.

از نظر ما تفاوت بین امارات و اصول عملیه این بود که اگر شارع چیزی را به ملاک کاشفیت و مقدار مطابقت با واقع حجت کند اماره است و در این موارد حتی اگر دلیل حجیت نسبت به شمول مثبتات هم قاصر باشد، با این حال مثبتاتش حجت خواهد بود چون ملاک حجیت (که همان کاشفیت و مقدار مطابقت با واقع است) در تمامی مثبتات آن هم وجود دارد.

اما اگر ملاک شارع فقط کاشفیت و مقدار مطابقت با واقع نباشد (حال یا اصلا کاشفیت در حجیت آن مورد توجه نبوده است بلکه به ملاک و مصلحت دیگری حجت شده است، یا اینکه کاشفیت نیز در کنار ملاکات دیگری در حجیت آن دخالت داشته است) اصل عملی خواهد بود و مثبتات آن حجت نیست.

گفتیم بعید نیست منظور مرحوم آخوند همین باشد همان طور که بعید نیست منظور مرحوم نایینی و مرحوم آقای صدر هم همین باشد.

به کلام مرحوم محقق یزدی رسیدیم. ایشان بین امارات و اصول تفصیل و تمایزی قائل نشدند بلکه بین انواع مثبتات تفصیل دادند و گفتند لوازم حجتند (چه لوازم امارات و چه لوازم اصل عملی) و ملازمات و ملزومات حجت نیستند (چه در امارات و چه در اصول).

خلاصه فرمایش ایشان این است که لوازم غیر شرعی امارات و اصول حجتند و لذا اگر بینه بر حیات فرد اقامه شد، لازم عقلی آن داشتن سن مشخصی است و آثار آن سن مشخص مترتب است. و اگر هم استصحاب بر حیات فرد باشد همین طور است چون تعبد به چیزی، تعبد به آثار آن هم هست. اگر شارع کسی را به چیزی متعبد کند به لوازم و آثار آن هم متعبد کرده است چون اصلا معنای تعبد به چیزی، تعبد به لوازم و آثار عقلی آن هم هست همان طور که تعبد به آثار و لوازم شرعی آن هست. خلاصه اینکه شارع مکلف را فقط به خود آن چیز متعبد نکرده است بلکه به خود آن چیز و لوازم و آثار آن متعبد کرده است.

بنابراین ترتب آثار لوازم از این باب است که شارع مکلف را به آنها متعبد کرده است نه از این جهت که صرفا آثار و لوازم هستند.

کلام سید با کلام مرحوم آخوند در حجیت لوازم خفیه متفاوت است. سید از باب اثر اثر،‌ اثر است چنین مبنایی را نپذیرفته‌اند بلکه از باب تعبد مستقیم شارع به این مبنا معتقد شده‌اند.

خلاصه اینکه تعبد به چیزی، تعبد به لوازم آن هم هست و بعد از تعبد به لوازم، آثار آنها هم مترتب خواهد بود چون شارع مکلف را به موضوع آن آثار متعبد کرده است. دلیل حجیت هم شامل مودای خود آن شیء‌ است و هم شامل لوازم آن است و شارع مکلف را به دو چیز متعبد کرده است هم به مودای مطابقی آن و هم به لوازم آن. به عبارت دیگر آثار لوازم مترتب هستند نه از این باب که مثلا خبر از چیزی، خبر از لوازم آن هم هست بلکه از این باب که خود آن لازم مورد تعبد شارع قرار گرفته است. و در این بین هم تفاوتی بین اصول و امارات نیست.

اما در ملزومات و ملازمات این طور نیست و اگر شارع مکلف را به چیزی متعبد کند، به ملزومات و ملازمات آن متعبد نکرده است مگر در مواردی که ملازمه بین آن چیز و آن ملزوم یا ملازم، بین و روشن و واضحی باشد که در این موارد آثار ملزومات و ملازمات هم مترتب است. (البته ایشان این استثناء را فقط در امارات ذکر کرده‌اند و در اصول عملیه نسبت به آن ساکت بوده‌اند).

و لذا اگر در موارد علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف، بینه بر نجاست یکی از دو ظرف قائم شود، نجاست ظرفی که بینه بر نجاست آن قائم شده است ملازم با این است که ظرف دیگر پاک باشد، اما این ملازم بر بینه مترتب نیست. بله اینکه علم اجمالی منحل می‌شود بحث دیگری است اما به ملاک اینکه بینه بر نجاست یکی از اطراف قائم شده است، به طهارت طرف دیگر حکم نمی‌شود.

یا اگر در موارد علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف، بینه بر طهارت ملاقی یکی از دو ظرف قائم شود، ملزوم طهارت ملاقی این است که ملاقا پاک است اما این اثر بر بینه مترتب نیست.

بله اگر ملازمه بین و روشن و واضح باشد، آثار ملزومات و ملازمات هم مترتب است چون در این صورت آثار ملزومات و ملازمات هم مشمول دلیل حجیت است چون این موارد هم مصداقی از آن چیزی که حجت شده است محسوب می‌شوند. یعنی خبر همان طور که خبر از مودای مطابقی آن است خبر از ملزومات و ملازماتی که ملازمه آنها بین و روشن است هم هست.

به ترتیبی که بحث را دنبال کردیم، مساله مسموم کردن غذا را با فروض مختلفی مطرح کردیم. و گفتیم مساله بعد که حفر چاه در راه دیگران بود خصوصیتی ندارد و نیازی به ذکر آنها نیست.

البته این اشکال به علمای متاخر وارد است اما این اشکال به مرحوم محقق وارد نیست چون ایشان چهار مرتبه برای تسبیب ذکر کرده‌اند و برای هر کدام از این مراتب، چند صورت ذکر کرده‌اند. اما در کلمات متاخرین مثل منهاج و تحریر، آن نظم کلام محقق را رعایت نکرده‌اند اما مسائل مذکور در کلام ایشان را بیان کرده‌اند و لذا چون نظم کلام را بهم ریخته‌اند فروع متشتت و پراکنده شده‌اند.

مرحوم محقق در مرتبه دوم از سببیت، سه صورت ذکر کرده‌اند که در هر کدام از این صورت‌ها نکاتی وجود دارد.

مرحوم محقق بعد از بیان موجب قصاص و اینکه قتل عمدی با شروط مذکور موجب قصاص است، فرموده‌اند در جنایت عمدی تفاوتی بین موارد مباشرت و تسبیب نیست. موارد مباشرت جایی است که بین فعل جانی و وقوع قتل واسطه‌ای نیست و مرگ اثر خود فعل جانی است مثل اینکه کسی را خفه کند یا سر او را ببرد اما موارد تسبیب جایی ست که مرگ اثر بی واسطه خود فعل جانی نیست بلکه فعل جانی اثر یا آثاری دارد که آن سبب مرگ است مثل انداختن در آتش، که اثر آن سوختن است و اثر سوختن مرگ است.

بعد چهار مرتبه برای تسبیب ذکر کرده‌اند:

المرتبة الأولى انفراد الجاني بالتسبيب المتلف‌

یعنی جایی که در وقوع قتل، اراده دیگری غیر از اراده جانی دخیل نباشد مثل انداختن در آتش.

ایشان فرمودند این مرتبه از سببیت موجب قصاص است و برای این مرتبه شش صورت ذکر کرده‌اند که از ذکر هر کدام از آنها هدفی دارند.

یک هدف بیان موارد سرایت است. قتل گاهی مستقیم است و گاهی به سرایت است مرحوم محقق در صورت چهارم از این مرتبه، درصدد بیان عدم تفاوت بین موارد قتل به سرایت و قتل مستقیم است.

یک هدف بیان موارد خیال و ایجاد تخیل است. که در صورت ششم (قتل با سحر) از این مرتبه ایشان در صدد بیان عدم تفاوت بین موارد ایجاد تخیل و غیر آن است.

ایشان در هر صورتی که ذکر کرده‌اند درصدد دفع شبهه و اشکالی و بیان نکته‌ای بوده‌اند.

المرتبة الثانية أن ينضم إليه مباشرة المجني عليه.

یعنی جایی که در وقوع قتل علاوه بر اراده جانی، اراده خود مقتول هم دخیل است.

المرتبة الثالثة أن ينضم إليه مباشرة حيوان.

یعنی جایی که در وقوع قتل علاوه بر اراده جانی، اراده حیوانی دخیل است.

المرتبة الرابعة أن ينضم إليه مباشرة إنسان آخر‌

یعنی جایی که در وقوع قتل علاوه بر اراده جانی، ارده شخص سومی هم دخیل است.

بحث ما در مرتبه دوم از تسبیب بود که مرحوم محقق برای آن هم صوری ذکر کرده‌اند که اولین صورت آن، تقدیم غذای مسموم است. مرحوم محقق در ذیل این صورت دو فرض را مطرح کرده‌اند که در یکی از آنها قصاص را حتما ثابت می‌دانند و در دیگری در قصاص اشکال کرده‌اند.

الأولى لو قدم له طعاما مسموما‌ فإن علم و كان مميزا فلا قود و لا دية و إن لم يعلم فأكل و مات فللولي القود لأن حكم المباشرة سقط بالغرور و لو جعل السم في طعام صاحب المنزل فوجده‌ صاحبه فأكله فمات قال في الخلاف و المبسوط عليه القود و فيه إشكال.

یک فرض جایی است که غذای مسمومی را به کسی تقدیم کند که ایشان فرمودند در این مورد، قصاص ثابت است چون قتل به کسی که سم را در غذا ریخته است و به مقتول تقدیم کرده است مستند است. و گفتیم حکم المباشرة همان قطع استناد به سبب است که مباشرت در فعلی موجب قطع استناد به سبب است اما چون اینجا مقتول مغرور و جاهل است حکم مباشرت که همان قطع استناد است ساقط است و لذا قتل به سبب نسبت داده می‌شود.

و فرض دیگر جایی است که فرد غذای صاحب خانه را مسموم کرده باشد، در اینجا ایشان فرمودند ثبوت قصاص مشکل است. و گفتیم محقق در این موارد در استناد قتل تشکیک کرده‌اند. در فرض اول به واسطه تقدیم طعام، غرور محقق شده است و این غرور باعث سقوط حکم مباشرت است در نتیجه قتل به سبب مستند می‌شود اما در فرض دوم چون تقدیم غذا نیست غرور هم نیست و لذا قتل به سبب مستند نیست و صرف تسبیب موجب قصاص نیست بلکه استناد قتل موجب قصاص است.

و مرحوم صاحب جواهر این بیان را نپذیرفتند و در این فرض هم قصاص را ثابت دانستند و بعد هم صور مختلفی را ذکر کردند که در بعضی از آنها مثل مرحوم محقق به عدم ثبوت قصاص قائل شدند مثل جایی که فرد غذایی را مسموم کند و در خانه خودش قرار بدهد و کسی در خانه وارد شود و غذای مسموم را بخورد و بمیرد.

صورت دوم از مرتبه دوم تسبیب که در کلام محقق ذکر شده است مساله حفر چاه است.

الثانية لو حفر بئرا بعيدة في طريق و دعا غيره مع جهالته فوقع فمات فعليه القود‌ لأنه مما يقصد به القتل غالبا.

که در کلمات متاخرین مثل مرحوم آقای خویی چون نکته ذکر این صورت روشن نشده است، گفته‌اند حکم همین صورت از صورت قبل روشن است و لذا اشکال هم وارد می‌شود که می‌توان صدها مثال دیگر شبیه به این موارد بیان کرد و لزومی به تکثیر مثال نیست.

اما مرحوم محقق از ذکر این صورت، هدفی دارند و نکته‌ای مد نظر ایشان است و هم چنین از ذکر صورت سوم که خواهد آمد.

کلام مرحوم آخوند و نایینی و صدر را در تفاوت بین امارات و اصول توضیح دادیم. مرحوم آقای خویی اگر چه اصل مبنا و اینکه در امارات جعل علمیت است را از مرحوم نایینی پذیرفته‌اند اما آن را منشأ تفاوت امارات و اصول در حجیت و عدم حجیت مثبتات نمی‌دانند.

اینکه شارع در چیزی جعل علمیت کرده است و اینکه مودای مثلا خبر را علم جعل کرده است ملازم با این نیست که لوازم و مثبتات آن را هم علم قرار داده باشد. شارع می‌تواند فقط نسبت به مدلول مطابقی جعل علمیت بکند و نسبت به مثبتات نکند. همان طور که جعل لزوم جری عملی در موارد اصول عملی، مستلزم جعل لزوم جری عملی نسبت به مثبتات آن نیست، جعل علمیت در موارد امارات، مستلزم جعل علمیت نسبت به مثبتات آن نیست.

علاوه که شارع حتی در مثل استصحاب هم جعل علمیت کرده است و لذا استصحاب هم اماره است.

خلاصه این تفاوتی که در کلام مرحوم نایینی ذکر شده است اگر چه مورد پذیرش مرحوم آقای خویی هم هست اما آن را منشأ تفاوت در حجیت و عدم حجیت مثبتات نمی‌دانند.

مرحوم آقای صدر به آقای خویی اشکال کرده‌اند که بر فرض این تفاوت عقلا منشأ تفاوت در حجیت و عدم حجیت مثبتات نباشد، اما اثر آن حداقل در مقام اثبات این است که مثبتات اماره حجت است و مثبتات اصول حجت نیست.

یعنی به دلیل اینکه در موارد امارات جعل علمیت است ظهور دلیل حجیت اماره، ظاهر در حجیت مثبتات هم هست. اشکال شما نهایتا انکار ملازمه عقلی بین اماره بودن و حجیت مثبتات است، اما عدم دلالت دلیل حجیت بر اعتبار مثبتات را اثبات نمی‌کند.

به نظر ما هم حرف مرحوم آقای صدر هم بعید نیست و با پذیرش بیانی که آقای خویی از کلام نایینی تقریر کرده‌اند اگر چه ملازمه عقلی بین جعل علمیت و حجیت مثبتات نیست اما نفی دلالت دلیل حجیت اماره بر حجیت مثبتات با نفی ملازمه عقلی، صحیح نیست.

اما ما عرض کردیم تفاوت ماهوی بین اصول و امارات، منشأ این است که عقلا تفکیک بین حجیت اماره و حجیت مثبتات آن ممکن نباشد چون ملاک و موضوع جعل حجیت، مقدار مطابقت اماره با واقع است و همین مقدار مطابقت با واقع، عقلا در مثبتات هم خواهد بود بنابراین ملاک حجیت در آنها هم هست و تفکیک بین آنها عقلا ممکن نیست و این ارتباطی با دلیل اثباتی حجیت اماره ندارد. حتی اگر دلیل لفظی بر حجیت اماره نداشته باشیم (مثلا دلیل حجیت خبر را سیره عقلاء بدانیم که شارع امضاء کرده است) باز هم مثبتات آن حجت خواهند بود.

اما اینکه مرحوم آقای خویی به نایینی اشکال کرده‌اند که شارع در استصحاب هم علمیت جعل کرده است و لذا استصحاب اماره است از ایشان عجیب است. مرحوم نایینی از همان ابتدا فرمودند شارع در همه موارد حجیت (چه امارات و چه اصول عملیه) علمیت جعل کرده است اما در امارات جعل علمیت به لحاظ کاشفیت است و در اصول عملیه به لحاظ لزوم جری عملی است. و چون جعل علمیت به لحاظ کاشفیت در مواردی ممکن است آن مورد کاشفیت ذاتی ناقص داشته باشد، و استصحاب کاشفیت ذاتی ندارد بنابراین جعل علمیت در مورد استصحاب نمی‌تواند به لحاظ کاشفیت باشد بلکه به لحاظ لزوم جری عملی است.

تا اینجا گفتیم نظری که ما به عنوان مختار انتخاب کردیم همان است که مرحوم آخوند و نایینی و صدر هم گفته‌اند (البته با توضیحاتی که بیان کردیم)

مشهور حجیت لوازم و مثبتات امارات را مطلقا قبول دارند و حجیت و مثبتات اصول عملیه را مطلقا قبول ندارند.

مرحوم آقای خویی هم فرمودند لوازم و مثبتات حجیت نیستند مطلقا حتی در امارات مگر در خبر که حجت است.

مرحوم سید یزدی در حاشیه بر رسائل فرموده‌اند بین اصول و امارات در عدم حجیت مثبتات فی الجملة تفاوتی نیست. و فقط در خبر، لوازم آن هم حجت است اما لوازم و ملزومات آن حجت نیست.

اگر مکلف به نجاست یکی از دو ظرف علم دارد و بر نجاست یکی از آنها بینه اقامه شد، ملازم این بینه، طهارت ظرف دیگر است اما این ملازم حجت نیست و بینه بر طهارت ظرف دیگر دلالت نمی‌کند. همان طور که اعتبار خبر از چیزی، به معنای حجیت خبر از ملزومات آن نیست. مثلا اگر مایعی بین آب و مسکر مردد باشد، و چیزی با آن ملاقات کند و بعد بر طهارت آن ملاقی بینه اقامه شود، ملزوم آن طهارت آن مایع ملاقا ست اما بینه در این ملزوم حجیت ندارد.

البته ایشان یک مورد را استثناء کرده‌اند و آن مواردی است که این ملازمه، از نوع لزوم بین بالمعنی الاخص باشد که در این صورت مثبتات آن هم حجت است. معنای این حرف این است که خبر اگر حجت است به ملاک خبر بودنش حجت است نه به ملاک کشف و مطابقت با واقع.

و قبلا هم نقل کردیم که ایشان در موارد اصول عملیه هم قائل به حجیت لوازم آنها هستند اما ملازمات و ملزومات اصول عملیه را حجت نمی‌دانند.

از نظر ایشان، حجیت (چه در امارات و چه در اصول عملیه) فقط جعل حجیت برای شئون مودی است و هم آثار بدون واسطه و هم آثار با واسطه از شئون مودی محسوب می‌شوند و این موارد (مودی و لوازم) حجت هستند اما سایر مثبتات (ملزومات و ملازمات) حجت نیستند. (تفاوتی ندارد اماره باشد یا اصل باشد)

بنابراین از نظر مرحوم سید لوازم امارات و اصول حجت هستند و ملزومات و ملازماتی هم که بین بالمعنی الاخص باشند هم حجت هستند اما سایر ملزومات و ملازمات حجت نیستند نه در امارات و نه در اصول عملیه.

مرحوم صاحب جواهر فرمودند اگر فرد غذایی را مسموم کند و به کسی تقدیم کند در این صورت محکوم به قصاص است اما اگر غذا را مسموم کند ولی به کسی تقدیم نکند، مثلا غذای خود صاحب خانه را مسموم کند، در این صورت مرحوم محقق حکم کردند محکوم به قصاص نیست.

گفتیم وجه اشکال این است که ملاک در حکم به قصاص یا دیه، استناد قتل است و ایشان استناد را متقوم به تقدیم غذا دانسته‌اند یعنی در مواردی که غذا را تقدیم می‌کند، استناد حتما هست و حکم مباشرت (عدم استناد به سبب) با غرور ساقط است. در حقیقت تقدیم نوعی وادار کردن طرف مقابل به خوردن است اما اگر او را به خوردن وادار نمی‌کند و غذا را به او تقدیم نمی‌کند استناد نیست. البته صاحب جواهر گفتند ایشان قائل به ثبوت دیه هستند اما قصاص را ثابت نمی‌دانند.

خود صاحب جواهر به مرحوم محقق اشکال کرده‌اند و گفته‌اند در این مورد هم قصاص ثابت است و تقدیم غذا موضوعیتی ندارد، عدم الجاء هم در هر دو صورت هست و لذا در هر دو مورد (موارد تقدیم و عدم آن) قصاص ثابت است. البته بین این موارد و برخی موارد دیگر تفاوت هست. مثلا فردی غذا خودش را مسموم کرده است و آن را در منزلش قرار داده است و کسی بدون اجازه او وارد منزل شود و غذا را بخورد و بمیرد، در این صورت قصاص ثابت نیست. حتی اگر فرد غذای مسموم خودش را در منزل خودش به قصد قتل گذاشته باشد و کسی بدون اجازه وارد شود و غذا را بخورد و بمیرد باز هم قصاص ثابت نیست.

این البته با ضابطه‌ای که در قتل عمد بیان کرده‌اند منافات ندارد چون آنجا گفتند قصد قتل یا انجام کاری که غالبا کشنده است در جایی که فعل به قاتل مستند باشد موجب قصاص است.

و اینجا استناد نیست لذا اگر چه قتل اتفاق افتاده است و فرد هم قصد قتل داشته یا فعل غالبا کشنده بوده، اما چون استناد نیست قصاص ثابت نیست و در این موارد غرور هم نیست تا فعل به سبب مستند شود.

البته صاحب جواهر قیدی را به این صورت اضافه کرده‌اند که در صورتی که فرد با قصد قتل و با علم به دخول بدون اجازه غذا را مسموم می‌کند و در خانه می‌گذارد در صورتی قصاص ثابت نیست که دفع آن بدون این کار ممکن نباشد.

اینجا در کلام ایشان خلط اتفاق افتاده است. ایشان گفته‌اند در صورتی که غذای خودش را مسموم کند و در خانه بگذارد تسبیب نیست و بعد فرموده‌اند حتی اگر قصد قتل هم داشته باشد. یعنی در این صورت هم تسبیب نیست و با این وجه نیازی به قید عدم امکان دفع مگر با این کار نیست چون حتی اگر امکان دفع هم باشد باز هم تسبیب نیست و قتل مستند نیست.

و بعد فرض دیگری را مطرح کرده‌اند و آن جایی که فرد چیزی را مسموم کرده است و آن را در خانه دیگری قرار داده است اما به صورتی که با غذای خود صاحب آن خانه مشتبه نمی‌شود و ایهامی هم ندارد که آن را به نحو اباحه در آنجا قرار داده است در اینجا هم چون اکل صاحب خانه عدوانی است باز هم فرد ضامن نیست.

و این موارد متفاوت است با جایی که غذای دیگری را مسموم کند که در این موارد استناد هست. و لذا اشکال مرحوم محقق صحیح نیست و قصاص در این موارد ثابت است.

به نظر ما هم این مواردی که مرحوم صاحب جواهر فرموده‌اند صحیح است و نکته آن هم این نیست که فعل آکل حرام است یا نه؟ بلکه در بعضی موارد که قصاص ثابت است ممکن است فعل مباشر حرام هم باشد. مثلا گوشت خوک را مسموم می‌کند و به فرد تقدیم می‌کند و فرد هم می‌داند این گوشت خوک است و بخورد و بمیرد باز هم قصاص ثابت است هر چند خوردن گوشت خوک بر مقتول حرام بود.

بلکه ملاک و نکته تسبیب و استناد است و در این حلیت و حرمت دخالتی ندارد.

اما اینکه صاحب جواهر گفتند در صورتی که غذای صاحب خانه را مسموم کند ولی آن را تقدیم نکند حتی اگر قصاص را هم منکر شویم دیه ثابت است و برای آن به ترتب قتل بر فعل او و به قاعده «لایبطل دم امرئ مسلم» تمسک کردند.

عرض ما این است که این دو دلیل هیچ کدام صحیح نیست. صرف ترتب اگر موجب استناد نباشد، نه موضوع قصاص است و نه موضوع دیه است و گرنه اگر صرف ترتب برای دیه کافی باشد در همین مثال‌هایی که ایشان بیان کردند و گفتند نه قصاص ثابت است و نه دیه ثابت است، ترتب قتل بر فعل مسموم کننده هست.

اما تمسک به قاعده پایمال نشدن خون مسلمان، هم صحیح نیست چون ما گفتیم این قاعده و این روایات در مقام بیان ضمان خون مسلمان نیست بلکه در مقام بیان این است که هر کجا حقی برای شخص مفروض باشد حتما باید این حق احقاق شود حتی اگر به تضمین بیت المال باشد. هر کجا خونی مضمون بود این خون نباید پایمال باشد حتی اگر به تضمین بیت المال باشد و اشتباه و تردید و جهل و ... منشأ پایمال شدن حق و خون او نباید بشود. هر جا ضمان مسلم است اما ضامن مشخص نیست یا امکان دسترسی به او نیست یا امکان خارج شدن از عهده آن را ندارد باید حق احقاق شود. اما این قاعده در موارد مشکوک اثبات ضمان نمی‌کند.

از مباحثی که تا الان در مورد مسموم کردن غذا گفتیم مساله بعد هم روشن می‌شود که اگر کسی چاهی حفر کند و دیگری را به سمت آن بکشاند و فرد در آن سقوط کند و بمیرد.

و عجیب است که علماء این را در یک مساله دیگر مطرح کرده‌اند چون تفاوتی بین این و مساله سابق از هیچ جهت نیست و صرفا تکرار مثال است.

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است