فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

فقه سال ۹۵-۱۳۹۴ (127)

جلسه صد و بیست و هفتم ۱۱ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

ورشکسته شدن مستاجر/ خیار در اجاره

مسألة إذا أفلس المستأجر بالأجرة كان للموجر الخيار بين الفسخ و استرداد العين و بين الضرب مع الغرماء‌

نظير ما أفلس المشتري بالثمن حيث إن للبائع الخيار إذا وجد عين ماله‌

بحث در مفلس است که عین را اجاره کرده است و متمکن از اداء دیون نیست و از جمله دیون، اجرت عین مورد اجاره است.

مرحوم سید فرموده‌اند اگر موجر از استرداد عین مورد اجاره متمکن باشد حق دارد عین را استرداد کند همان طور که مجاز است طلب خودش را به نسبت طلبش، از اموال مفلس استیفاء کند.

در باب بیع این مساله مسلم است که اگر فرد، چیزی را به کسی بفروشد و او مفلس شود، می‌تواند عین مالش را از مشتری مفلس استرداد کند.

و علت آن هم وجود روایاتی است که در این بین هست و در اینجا نیز با الغای خصوصیت، حکم را به اجاره هم سرایت داده‌اند.

و مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که این الغای خصوصیت به صورت جزمی ممکن نیست و لذا ایشان سعی کرده‌اند به روایاتی تمسک کنند که نسبت به مورد اجاره هم اطلاق داشته باشد.

روایتی که ایشان تمسک کرده‌اند این چنین است:

عَنْهُ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَرْكَبُهُ الدَّيْنُ فَيُوجَدُ مَتَاعُ رَجُلٍ عِنْدَهُ بِعَيْنِهِ قَالَ لَا يُحَاصَّهُ الْغُرَمَاءُ‌ (تهذیب الاحکام جلد ۶، صفحه ۱۹۳)

در این روایت مطلق گفته شده است «مَتَاعُ رَجُلٍ» و ذکر نشده است آن عین به چه عنوان دست او بوده است آیا به بیع به او منتقل شده است یا اجاره و یا غیر آن.

روایت از نظر سندی معتبر است اما به نظر دلالت آن بر مورد اجاره مشکل است. بعید نیست «مَتَاعُ رَجُلٍ»، ظهور در این داشته باشد که شخص همان متاعی که از صاحب آن منتقل شده است و در مورد اجاره، متاع بعینه از صاحبش منتقل نشده است تا بخواهد آن را استرداد کند.

ظاهر روایت خصوصا با در نظر گرفتن «لَا يُحَاصَّهُ الْغُرَمَاءُ‌» این است که اگر این اولویت صاحب مال نباشد، سایر غرماء در آن نیز حق داشته باشند اما در باب اجاره، عین به مستاجر منتقل نشده است تا صاحبش اولی به رد آن باشد بلکه منفعت متاع از او منتقل شده است و بعید است متاع شامل منفعت باشد.

وجه سومی وجود دارد که در اجاره، شرط ارتکازی این است که شخص موجر ملزم به تمکین مستاجر است در جایی که مستاجر بذل اجرت کند و در جایی که مستاجر بذل اجرت نمی‌کند هر چند معذور در آن باشد، موجر خودش را متعهد و ملزم به تمکین از منفعت و تسلیم آن نمی‌بیند.

در نتیجه بر اساس این شرط ارتکازی اگر مستاجر از ادای اجرت سرباز زند موجر حق فسخ معامله و استرداد عین را دارد.

اما به نظر ما این بحث مبتنی بر این است که بعد از حکم حاکم به محجوریت مفلس، آیا حکم شامل اموالی که متعلق حق خیار هم هستند می‌شود یا نه؟ اگر دلیل تعلق حق غرماء به اموال مفلس اطلاق داشته باشد و شامل اموالی که متعلق حق خیار هم هستند بشود در این صورت بین دلیل تعلق حق غرماء و دلیل خیار، تعارض خواهد بود.

و وجهی برای تقدم دلیل خیار نداریم مگر اینکه گفته شود دلیل تعلق حق غرماء اطلاق ندارد که آن هم روشن نیست.

و بعد از تعارض و تساقط، نوبت به استصحاب ملکیت مستاجر بر منفعت می‌رسد البته اگر استصحاب را در شبهات حکمیه جاری بدانیم.

ولی حق این است که استصحاب خیار جاری است چرا که تعلق حق غرماء نیز مشکوک است. اما این مساله نیاز به بحث در باب مفلس دارد.

مساله بعدی که مرحوم سید متعرض آن شده‌اند مساله غبن است.

مسألة إذا تبين غبن المؤجر أو المستأجر فله الخيار‌ إذا لم يكن عالما به حال العقد إلا إذا اشترطا سقوطه في ضمن العقد‌

اگر یکی از طرفین عقد، مغبون شود، برای کسی که مغبون است خیار ثابت است. و البته این بحث مبتنی بر جریان خیار غبن در اجاره است و از این جهت که خیار غبن اختصاصی به بیع ندارد چون دلیل آن شرط ارتکازی مساوات بین عوضین است.

مسألة ليس في الإجارة خيار المجلس و لا خيار الحيوان‌ بل و لا خيار التأخير على الوجه المذكور في البيع و يجري فيها خيار الشرط حتى للأجنبي و خيار العيب و الغبن كما ذكرنا بل يجري فيها سائر الخيارات كخيار الاشتراط و تبعض الصفقة و تعذر التسليم و التفليس و التدليس و الشركة و ما يفسد ليومه و خيار شرط رد العوض نظير شرط رد الثمن في البيع‌.

خیارات اقسامی دارند که برخی از آنها مخصوص به بیع هستند چون در ادله آنها عنوان بیع آمده است مثل خیار مجلس و خیار حیوان و سید می‌فرمایند خیار تاخیر هم همین است. این خیارات یقینا در اجاره وجود ندارند.

قسم دیگری از خیارات بر اساس شرط ثابتند. حال چه شرط ارتکازی باشد یا شرط شخصی باشد.

قسم سوم هم خیاراتی هستند که بر اساس دلیلی اعم از بیع ثابت شده باشند مثل خیاری که بر اساس لاضرر ثابت شده باشند. البته بنابر اینکه لاضرر خیار ثابت می‌کند.

این دو قسم از خیار، در اجاره هم جاری هستند و اختصاصی به بیع ندارد.

و حق این بود که مرحوم سید مساله قبل را هم در ذیل همین مساله مطرح می‌کرد.

آخرین مساله‌ای که مرحوم سید در این بخش مطرح کرده‌اند فروش عین مورد اجاره به مستاجر است.

مسألة إذا آجر عبده أو داره مثلا ثمَّ باعه من المستأجر‌ لم تبطل الإجارة فيكون للمشتري منفعة العبد مثلا من جهة الإجارة قبل انقضاء مدتها لا من جهة تبعية العين و لو فسخت الإجارة رجعت إلى البائع و لو مات بعد القبض رجع المشتري المستأجر على البائع بما يقابل بقية المدة من الأجرة و إن كان تلف العين عليه و الله العالم‌

اگر عین مورد اجاره را به خود مستاجر بفروشد بیع صحیح است و اجاره هم صحیح است. این مساله را قبلا هم گفته بودیم و گفتیم شاید گفته شود فروش مورد اجاره به فرد مستاجر، در حقیقت نوعی اقاله اجاره باشد.

و ثمره عدم انفساخ اجاره با فروش مورد اجاره به مستاجر این است که اگر بعد از بیع، اجاره فسخ شود، منفعت به بایع برمی‌گردد چون منفعت با اجاره به مشتری منتقل شده بوده است نه به خاطر تبعیت از عین و لذا با فسخ اجاره، به بایع برمی‌گردد.

و ثمره دیگری که مرحوم سید ذکر کرده‌اند اگر عبد را اجاره دهد و بعد آن را به مستاجر بفروشد و عبد بعد از قبض، بمیرد، تلف مال در بیع بعد از قبض از مشتری است و در اینجا هم از مشتری تلف شده است اما مشتری در اجرت مدت باقیمانده حق رجوع به موجر را دارد. چرا که اجاره نسبت به مدت باقیمانده بعد از مرگ، از اول محکوم به بطلان است و لذا اجرتی که در مقابل آن مدت گرفته شده است باید به مستاجر برگردد.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

لا إشكال كما لا خلاف في ثبوت هذا الخيار فيما إذا كانت العين الموجودة عند المفلس منتقلة إليه ببيع أو صلح و نحوهما، و قد دلّت عليه جملة من الأخبار و بعضها نقيّ السند.

و هل يجري هذا الحكم في العين المستأجرة التي أفلس المستأجر بالأُجرة و اشتغلت ذمّته بها كسائر ديونه فيتخيّر المؤجر بين الفسخ و الضرب مع الغرماء؟

الظاهر أنّه لم ينقل الخلاف في المسألة في الإلحاق و أنّه لا خصوصيّة للبيع و إن كان هو مورداً لجملة من الأخبار، حيث لم يفهم الأصحاب خصوصيّة له، بل العبرة بوجود عين المال عنده، سواء أ كان بعنوان البيع أم الإجارة أو غيرهما.

و لا يخفى أنّا لو كنّا نحن و الروايات المختصّة بالبيع لأشكل التعدّي عن موردها بعد جهلنا بمناطات الأحكام الواقعيّة و ملاكاتها النفس الأمريّة، و من الجائز وجود خصوصيّة في البيع غير منسحبة إلى غيره، و لم ينهض دليل على التعدّي ما عدا دعوى عدم الخلاف في المسألة، التي من المعلوم عدم بلوغها حدّ الإجماع التعبّدي بحيث يقطع معه بالحكم الشرعي.

و لكن يمكن أن يقال باستفادة الحكم من نفس الأخبار، و لعلّ المشهور أيضاً استندوا إليها لا أنّهم عوّلوا على التعبّد المحض أو الدعوى المجرّدة، و هي صحيحة عمر بن يزيد عن أبي الحسن (عليه السلام)، قال: سألته عن الرجل يركبه الدين فيوجد متاع رجل عنده بعينه «قال: لا يحاصه الغرماء».

فإنّ دعوى شمولها للمقام غير بعيدة باعتبار أنّ وجدان المتاع عنده مطلق يشمل ما لو كان ذلك بعنوان البيع أو الإجارة، و كونه مالكاً لمنافعه لا لعينه، إذ لم يتقيّد ذلك بصورة البيع.

إذن فلا بأس بالتعدّي استناداً إلى هذه الصحيحة، التي إطلاقها غير قاصر الشمول للمقام، مضافاً إلى عدم الخلاف في المسألة كما عرفت.

 

 

جلسه صد و بیست و ششم ۱۰ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

معیوب بودن اجرت

مسألة إذا وجد الموجر عيبا سابقا في الأجرة و لم يكن عالما به كان له فسخ العقد‌ و له الرضا به و هل له مطالبة الأرش معه لا يبعد ذلك بل ربما يدعى عدم الخلاف فيه لكن هذا إذا لم تكن الأجرة منفعة عين و إلا فلا أرش فيه مثل ما مر في المسألة السابقة من كون العين المستأجر معيبا هذا إذا كانت الأجرة عينا شخصية و أما إذا كانت كلية فله مطالبة البدل لا فسخ أصل العقد إلا مع تعذر البدل على حذو ما مر في المسألة السابقة‌

مرحوم سید می‌فرمایند اگر عقد اجاره‌ای منعقد شود و اجرت قبل از عقد معیوب باشد سه فرض قابل تصور است:

الف) اجرت عین مشخصی است.

ب) اجرت غیر عین باشد مثلا منفعت مشخصی باشد.

ج) اجرت کلی باشد.

اگر اجرت عین شخصی باشد و بعد از عقد اجاره معلوم شود که از قبل از عقد معیوب است موجر خیار فسخ دارد بلکه ارش هم ثابت است. چون شرط ارتکازی این است که اجرت سالم باشد و معیوب نباشد بنابراین خیار تخلف شرط برای موجر ثابت است و ارش هم ثابت است یعنی اجاره را امضاء کند و نسبت بین صحیح و معیب اجرت را اخذ کند.

وجه اینکه سید در اینجا معتقدند موجر می‌تواند ارش مطالبه کند این است که ارش در عین ثابت است چه عین به واسطه بیع منتقل شود یا به واسطه اجاره. بنابراین ارش در اعیان ثابت است اما در منافع ثابت نیست.

ظاهرا مبنای مرحوم سید در ارش یا شرط ارتکازی است و یا الغای خصوصیت از نصوص وارد در بیع است و نتیجه این است که هر کجا عین معیوب با عوض به شخصی منتقل شود او حق مطالبه ارش دارد همان طور که حق فسخ هم دارد.

بنابراین نکته کلام سید اختصاص ارش به بیع نیست، بلکه اختصاص ارش به اعیان معیوب منتقل با عوض است چون شرط ارتکازی این است که عینی که منتقل می‌شود بر همان خلقت اصلی باقی است و اگر از این شرط ارتکازی تخلف شد، فرد هم حق فسخ دارد و هم حق مطالبه به ارش دارد.

به مرحوم سید اشکال کرده‌اند نصوص ثبوت ارش مختص به بیع است و ارش خلاف قاعده است و در امور خلاف قاعده فقط به مقدار نص باید اکتفاء کرد.

چرا که طبق نصوص فرد می‌تواند طرف مقابل را به پرداخت ارش ملزم کند در حالی که عقلاء چنین قانونی ندارند و لذا این یک قانون تعبدی است.

صورت دوم این ست که اجرت منفعت مشخصی باشد که معیوب باشد، مرحوم سید فرموده‌اند موجر حق فسخ دارد اما حق مطالبه به ارش ندارد. و نکته همان است که قبلا گفتیم که از نظر سید ارش فقط در اعیان ثابت است نه در منافع.

و صورت سوم جایی است که اجرت، کلی باشد و اجرتی که تحویل داده شده است معیوب باشد در این صورت نه خیار فسخ هست و نه حق مطالبه ارش وجود دارد. چون خصوص این اجرت تحویل داده شده، در عقد اجاره مشخص نشده است بلکه اجرت کلی بوده است و این فرد معیوب مصداق آن کلی مشخص شده نیست و لذا موجر حق دارد تبدیل آن را مطالبه کند اما حق فسخ معامله را ندارد.

 

 

جلسه صد و بیست و پنجم ۹ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

معیوب بودن مورد اجاره

بحث در عیبی بود که بعد از عقد در مورد اجاره به وجود بیاید. مرحوم سید فرمودند چه عیب قبل از قبض باشد و چه بعد از قبض باشد، برای مستاجر خیار فسخ وجود دارد. و دلیل ایشان هم وجود شرط ارتکازی سلامت است. مرتکز در حال عقد بین متعاقدین این است که عین مورد اجاره در مدت استفاده مستاجر،‌ سالم باشد.

بر خلاف آنچه در بیع هست که عیبی که بعد از قبض به وجود بیاید بر عهده خریدار است اما در اجاره حتی عیوبی که بعد از قبض نیز به وجود می‌آید بر عهده موجر است چون موجر متعهد به در اختیار قرار دادن منفعت سالم و غیر معیوب است.

به تعبیر دیگر هر عیبی که اگر قبل از عقد وجود داشت مستوجب خیار برای مستاجر بود در عیبی که بعد از عقد نیز به وجود می‌آید موجب خیار برای مستاجر است.

آنچه به نظر می‌رسد این است:

گاهی عیب متجدد از قبیل عیب غیر مضمون است یعنی طرو عیب بدون اختیار است، این عیب از قبیل عیب سابق بر عقد است. یعنی عقود متجددی که خارج از اختیارند در حکم تلف است چون طرو این عیب کاشف از عدم وجود منفعت سالم در زمان خودش است و عهده و ضمان این عیب بر موجر است همان طور که تلف عین بعد از عقد به اجماع همه علماء بر عهده موجر است.

اما در جایی که عیب متجدد از قبیل عیب مضمون باشد، مثلا بعد از اینکه موجر عین را تحویل داده است، غاصب عیبی در مال ایجاد کند، موجبی برای ضمان این عیب بر موجر نیست. و کسی که عیب را ایجاد کرده است ضامن منافع برای خود مستاجر است و موجبی برای ثبوت خیار برای مستاجر نیست و اینجا با مورد سابق قابل قیاس نیست. چون وقوع آن حوادث، کاشف از این است که این عین از اول قابلیت منفعت سالم و بدون عیب را نداشته است اما در اینجا این گونه نیست.

و در این عیوب تفاوتی در قبل از قبض و بعد از قبض نیست. بله بعید نیست اگر طرو عیب قبل از قبض باشد، در عین اینکه مستاجر حق دارد از کسی که عیب را وارد کرده است مطالبه کند، حق فسخ هم دارد چرا که شرط ارتکازی وجود دارد که موجر متعهد به تمکین و ارائه منفعت سالم به مستاجر است و اگر نتواند این منفعت را به مستاجر تحویل دهد حتی اگر به خاطر عذری باشد، باز هم مستاجر حق فسخ دارد.

و لذا آنچه در کلمات مرحوم سید آمده است به نظر ما تمام نیست و باید بین عیوب مختلف تفصیل داد و اگر در عیوب متجدد، خیار را برای مستاجر قبل از قبض ثابت بدانیم، خیار برای مستاجر بعد از قبض ثابت نیست.

و البته همه این مباحث در جایی است که مورد اجاره عین مشخصی بوده باشد. اما اگر مورد اجاره عین کلی باشد در این صورت سید فرموده است مستاجر خیار فسخ ندارد، چون مورد اجاره عین مشخصی نبوده است تا اگر معیوب باشد مستاجر حق مطالبه به بدل نداشته باشد، بلکه چون مورد اجاره کلی است، اقباض آن به اقباض مصداق است و وقتی مورد معیوب باشد، مصداق آن کلی به اقباض مستاجر نرسیده است و لذا مستاجر می‌تواند بدل آن را طلب کند همان طور که در بیع هم همین طور است و این خیار عیب نیست بلکه خیار عدم اقباض مورد اجاره است.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

قسّم (قدس سره) العيب السابق في الأُجرة أيضاً إلى صور:

إذ قد تكون الأُجرة منفعة، و حكمه ما مرّ في وجدان العيب في العين المستأجرة من ثبوت الخيار فقط دون الأرش، لوحدة المناط كما هو واضح.

و اخرى: تكون عيناً كلّيّة و قد سلّمه الفرد المعيب، و لا خيار هنا من أصله فضلًا عن الأرش، إذ ما فيه العيب لم يتعلّق به العقد، و ما تعلّق به لا عيب فيه. نعم، له المطالبة بالبدل، فإن تعذّر ثبت الخيار من جهة تعذّر  التسليم كما تقدّم.

و ثالثة: تكون عيناً شخصيّة، و قد اختار الماتن الخيار و الأرش معاً كما لعلّه المشهور.

أمّا الخيار: ففي محلّه، نظراً إلى تخلّف الشرط الارتكازي على ما سبق.

و أمّا الأرش: فقد عرفت أنّه يثبت بالمطالبة لا بنفس العقد، فهو حكم مخالف للقاعدة ثبت بدليل خاصّ يقتصر على مورده و هو البيع المتضمّن لنقل العين، و لا يعمّ نقل المنفعة، و لأجله لا يتعدّى إلى الإجارة.

إنّما الكلام في أنّه هل يتعدّى إلى مطلق نقل الأعيان و لو في ضمن غير البيع كما في المقام، حيث إنّ الأُجرة عين خارجيّة معيبة بدعوى إلغاء خصوصيّة المورد و أنّ موضوع الأرش كلّ عين معيبة منقولة بعوض، كما لعلّ المشهور فهموا ذلك؟

أو أنّه يقتصر في الحكم المخالف للقاعدة على مورد النصّ و هو البيع كما اختاره بعضهم.

و حيث إنّه لا إجماع في البين على التعدّي كما لا دليل عليه تركن النفس إليه إذن فالتعدّي مشكل جدّاً.

موسوعة‌ الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۱۵۱.

 

 

جلسه صد و بیست و چهارم ۸ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

معیوب بودن مورد اجاره

بحث در معیوب بودن مورد اجاره بود. سید گفتند در جایی که مورد اجاره عین مشخصی باشد و عیب قبل از اجاره بوده باشد و مستاجر هم از آن آگاهی نداشته باشد و عیب موجود هم باعث نقص در منفعت شود، مستاجر حق فسخ دارد چرا که سلامت مورد اجاره، شرط ارتکازی است و در صورتی که مورد اجاره سالم نباشد مستاجر خیار دارد.

مستاجر می‌تواند عقد را امضاء کند یا فسخ کند اما ارش برای او ثابت نیست چون دلیل استحقاق ارش مربوط به جایی است که در عین عیبی وجود داشته باشد برای کسی که مستحق عین است و مستاجر مستحق عین نیست بلکه مستحق منفعت است.

این در جایی بود که عیب باعث نقص منفعت شود اما اگر عیب باعث نقص منفعت نباشد بلکه باعث نقص مقدار منفعت باشد در این صورت تبعض صفقه است.

مرحوم سید دو نوع عیب را فرض کرده‌اند یکی عیبی که موجب نقص در مقدار منفعت نیست بلکه همه منفعت به مشتری تحویل می‌شود اما به صورت معیوب و دیگری اینکه موجب نقص در مقدار منفعت است. یعنی منفعت تبعض پیدا کرده است. مثل اینکه خانه‌ای را با دو اتاق اجاره دهد و یک اتاق آن خراب باشد و قابل استفاده نباشد. سید می‌فرمایند مستاجر خیار تبعض صفقه دارد نه خیار عیب و در نتیجه موجر بخشی از اجرت را مستحق نیست و باید به مستاجر برگرداند.

و ممکن است تصور کرد نقصی در مال وجود داشته باشد که هم موجب نقص مقدار منفعت شود و هم عیب برای باقی منفعت محسوب شود مثل اینکه خانه‌ای را اجاره بدهد که دستشویی یا حمام آن خراب و غیر قابل استفاده باشد. در این صورت هم مقدار منفعت ناقص است و هم باقی منفعت هم معیوب است.

تفاوت ارش و تبعض صفقه این است که در تبعض صفقه بخشی از اجرت از ابتداء به موجر منتقل نمی‌شود و مالک نیست اما در ارش، فروشنده همه اجرت را مالک می‌شود اما با مطالبه مشتری، باید ارش را به مشتری بدهد.

اما اگر منفعت موجب نقص منفعت نشود گاهی موجب نقص قیمت منفعت می‌شود و گاهی موجب نقص قیمت منفعت نمی‌شود مثل اینکه مثلا حیوان دم نداشته باشد یا گوش نداشته باشد. تفاوت این مورد با مورد اول این است که در مورد اول منفعت معیوب بود و در مورد دوم هم منفعت ناقص بود و کم می‌شد و در مورد سوم نه منفعت معیوب است و نه منفعت ناقص و کم است بلکه مالیت منفعت را کم کرده است.

سید در این مورد نیز خیار عیب را ثابت می‌دانند و ثبوت خیار نیز به دلیل همان شرط ارتکازی سلامت است.

و صورت چهارم جایی است که عیبی در مورد اجاره باشد که نه باعث معیوب شدن منفعت است و نه مقدار منفعت را کم می‌کند و نه مالیت منفعت را کاهش می‌دهد. مثل اینکه عبدی را برای کتابت اجیر کنند و عبد شل باشد. یا عبدی را برای خدمت اجاره کرده باشند و عبد اخته باشد.

مرحوم سید فرموده‌اند در این مورد اجاره صحیح است و خیار برای مستاجر ثابت نیست.

همه این چهار صورت در جایی بود که عیب قبل از عقد بوده باشد. اما اگر عیب بعد از عقد به وجود آمده باشد.

گاهی عیب قبل از قبض است و گاهی بعد از قبض است. مرحوم سید می‌فرمایند در هر دو صورت خیار برای مستاجر ثابت است و علت آن هم این است که همان شرط ارتکازی سلامت وجود دارد و نباید این مورد را با بیع قیاس کرد.

در بیع با قبض، مال از ملک فروشنده به طور کامل خارج می‌شود و فروشنده مسئولیتی نسبت به آن ندارد و موجبی برای توهم ثبوت خیار وجود ندارد. اما در مورد اجاره این طور نیست. آنچه تملیک شده است منفعت است و این طور نیست که با تحویل عین، مسئولیت موجر تمام شود بلکه شرط ارتکازی این است که باید منفعت سالم و کامل را به مستاجر تحویل دهد و هر گاه در بین مدت هم اجاره منفعت معیوب یا کم شود، خلاف آن شرط ارتکازی است.

در موردی که عیب بعد از عقد و قبل از قبض به وجود بیاید این مساله روشن‌تر است و از کلمات استفاده می‌شود که وجه دیگری برای این فرض تصور کرده‌اند و آن الغای خصوصیت از تلف قبل از قبض در باب بیع است.

همان طور که در بیع، تلف مبیع یا اوصاف مبیع، قبل از قبض، از بایع حساب می‌شود در اجاره هم همین طور است و تفاوتی بین بیع و اجاره نیست.

بنابراین نسبت به قبل از قبض دلیل بر ثبوت خیار، علاوه بر شرط ارتکازی، الغای خصوصیت از بیع هم هست. اما بعد از قبض، دلیل ثبوت خیار همان شرط ارتکازی است.

 

 

جلسه صد و بیست و سوم ۵ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

معیوب بودن مورد اجاره

بحث در جایی بود که اگر مولا، عبد را اجاره دهد و بعد او را آزاد کند، اجاره صحیح است و باطل نمی‌شود و سوال شد که حال که اجاره صحیح است و منافع عبد همه از او سلب شده است، نفقه او بر عهده کیست؟ مرحوم سید فرمودند نفقه او بر عهده همان مولا ست و در حقیقت خواسته‌اند از ادله وجوب نفقه عبد بر مولا، الغای خصوصیت کنند یا مناسبات حکم و موضوع چنین اقتضاء می‌کند. و در حقیقت این عبد که آزاد شده است، در حکم همان عبد قبل از آزادی است چون همه منافع او از او سلب شده است.

و بعد ایشان چند احتمال دیگری مطرح کردند یکی اینکه اگر عبد توان کسب درآمد برای خودش دارد باید نفقه‌اش را از همان تامین کند و بر عهده کسی دیگری نیست. و این خروج از محل بحث ما ست و فرض ما جایی بود که همه منافع عبد را اجاره داده‌اند و عبد امکان تامین زندگی خودش را ندارد. و اگر کسبی ندارد نفقه‌اش بر عهده بیت المال است و اگر بیت المال هم نبود بر عهده مسلمین است.

احتمال سوم این است که اگر کسب زائدی بر مدت اجاره ندارد، مقداری از منافعش که برای تامین زندگی‌اش نیاز است لازم الوفاء به عقد اجاره نیست و در آن مقدار وجوب وفاء بر عهده او نیست.

و احتمال چهارم این است که مقداری از منافع که برای تامین زندگی‌اش نیاز است لازم الوفاء به عقد اجاره نیست اما ضامن است.

و احتمال پنجم این است که از همان اول، نفقه او بر عهده بیت المال است.

و ما گفتیم ضابطه این است که وقتی مولا به اطلاق دلیل ولایت، حق دارد همه منافع عبد را واگذار کند، اگر الغای خصوصیت از ادله وجوب نفقه عبد بر مولا را بپذیریم که حق با سید است، و گرنه باید به همان قواعد و ضوابط عام باب نفقات عمل کرد.

فقط نکته‌ای باقی است و آن اینکه بر موجر، تمکین منفعت برای مستاجر لازم است و باید منفعت را به مستاجر تحویل دهد، و تحویل منافع این عبد به مستاجر در صورتی ممکن است که نفقه عبد را بدهد تا بتواند کار کند و لذا از این باب ممکن است نفقه بر مولا واجب باشد اما نه به عنوان اینکه مولای او بوده است بلکه از این باب که تحویل منفعت بر موجر لازم است.

 

مسألة إذا وجد المستأجر في العين المستأجرة عيبا سابقا على العقد و كان جاهلا به‌

فإن كان مما تنقص به المنفعة فلا إشكال في ثبوت الخيار له بين الفسخ و الإبقاء و الظاهر عدم جواز مطالبته الأرش فله الفسخ أو الرضا بها مجانا نعم لو كان‌ العيب مثل خراب بعض بيوت الدار فالظاهر تقسيط الأجرة لأنه يكون حينئذ من قبيل تبعض الصفقة و لو كان العيب مما لا تنقص معه المنفعة كما إذا تبين كون الدابة مقطوع الاذن أو الذنب فربما يستشكل في ثبوت الخيار معه لكن الأقوى ثبوته إذا كان مما يختلف به الرغبات و تتفاوت به الأجرة و كذا له الخيار إذا حدث فيها عيب بعد العقد و قبل القبض بل بعد القبض أيضا و إن كان استوفى بعض المنفعة و مضى بعض المدة هذا إذا كانت العين شخصية و أما إذا كانت كلية و كان الفرد المقبوض معيبا فليس له فسخ العقد بل له مطالبة البدل نعم لو تعذر البدل كان له الخيار في أصل العقد‌

 

مورد اجاره:

یا کلی است یا عین مشخصی است.

و اگر عین مشخصی باشد:

گاهی قبل از عقد و یا حال عقد عیبی دارد و گاهی بعد از عقد معیوب می‌شود.

اگر عیب قبل از عقد یا حال عقد وجود داشته باشد:

گاهی باعث نقص منفعت می‌شود و گاهی باعث نقص منفعت نمی‌شود.

اگر مورد اجاره عین مشخصی باشد که عیبی دارد که قبل از عقد یا حال عقد بوده است و او جاهل به آن بوده و این عیب هم باعث نقص منفعت شود سید فرموده‌اند در این صورت مستاجر خیار فسخ دارد و می‌تواند عقد را فسخ کند یا امضاء کند. چون سالم بودن عین شرط ارتکازی است و تخلف از آن موجب خیار است.

اما ارش در این فرض ثابت نیست چون ارش حکمی خلاف قاعده است و فقط در بیع دلیل بر آن داریم.

 

 

جلسه صد و بیست و دوم ۴ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

اجیر شدن زن قبل از ازدواج

گفتیم مشهور معتقدند اگر زن قبل از ازدواج خود را اجیر کسی کند، بعد از ازدواج اجاره باطل نمی‌شود و شوهر از استمتاعاتی که با اجاره منافات دارد محروم است.

کلام آقای حکیم را نقل کردیم و اشکال آن را هم ذکر کردیم. کلام آقای خویی را نیز بیان کردیم و گفتیم قیاس این مساله با مساله بیع بعد از اجاره قیاس مع الفارق است. در جایی که منفعت را اجاره داده‌اند با بیع متاخر، منفعت به ملک مشتری درنمی‌آید چون منفعت مملوک بایع نیست تا به مشتری منتقل شود.

اما در محل بحث ما این گونه نیست.

برخی از معاصرین گفته‌اند عقد نکاح مقدم است و اجاره باطل می‌شود اما این حرف نیز صرف یک ادعا ست در محل بحث ما هم اطلاق دلیل صحت اجاره و هم دلیل صحت عقد نکاح و وجوب تمکین زن، وجود دارد. عقد ازدواج صحیح است چون صحت عقد ازدواج متوقف بر استمتاع در هر لحظه نیست بلکه نهایتا این است که دلیل وجوب اطاعت زن و اطلاق حق استمتاع همسر، با دلیل صحت اجاره درگیر است و دلیلی بر تقدیم دلیل حق استمتاع نداریم و مرجحی ندارد.

دو دلیل (دلیل نفوذ و صحت اجاره و لزوم وفای به آن و دلیل تمکین زن) متعارضند.

اگر نوبت به ترجیح برسد، بعید نیست دلیل صحت عقد اجاره و لزوم وفای به آن مقدم باشد چون موافق با کتاب است و اصلا دلیل لزوم وفای به عقد قرآنی است بر خلاف وجوب تمکین و لذا در نتیجه عقد اجاره صحیح است و زن لازم نیست در مواردی که با اجاره منافات دارد از شوهر تمکین کند.

اما اگر ترجیح را نپذیریم و قائل به تخییر هم نشده باشیم بعد از تساقط مرجع استصحاب بقای اجاره است البته بنابر جریان استصحاب در شبهات حکمیه و این استصحاب هم منافات با اصل در طرف مقابل نیست بلکه موافق با آن است چون بعد از تساقط دلیل وجوب تمکین، مقتضای اصل برائت نیز عدم وجوب تمکین است.

بنابراین اجاره منفسخ نیست اما دلیل بر عدم بطلان آن استصحاب است نه دلیل اجتهادی که ظاهر کلمات علماء است.

و اگر استصحاب را در شبهات حکمیه جاری ندانیم، اصل برائت از وجوب تمکین و اصل برائت از لزوم وفای به اجاره و بذل عمل برای مستاجر، جاری هستند و در نتیجه اجاره باطل است اما عقد نکاح با اینکه صحیح است اما تمکین هم بر زن واجب نیست و جریان این دو اصل مخالف با علم اجمالی هم نیست چون زن احتمال می‌دهد هم اجاره باطل باشد و هم تمکین بر او لازم نباشد و این طور نیست که اجمالا بداند یا اجاره صحیح است یا تمکین بر او لازم است.

و طبق مبنای ما که قائل شدیم در موارد شبهات حکمیه، فقط استصحاب عدم جعل جاری است در اینجا نیز اگر چه استصحاب عدم جعل لزوم وفای به اجاره و بذل عمل جاری است اما این استصحاب با اصل برائت از وجوب تمکین زن، معارض نیست و حکومتی هم بر این برائت ندارد چون شک در وجوب تمکین، شرعا مسبب از صحت یا عدم صحت عقد اجاره نیست.

مرحوم سید بعد از این متعرض مساله‌ای شده‌اند که مربوط به عبید و اماء است.

مسألة إذا آجر عبده أو أمته للخدمة ثمَّ أعتقه لا تبطل الإجارة بالعتق‌ و ليس له الرجوع على مولاه بعوض تلك الخدمة في بقية المدة لأنه كان مالكا لمنافعه أبدا و قد استوفاها بالنسبة إلى تلك المدة فدعوى أنه فوت على العبد ما كان له حال حريته كما ترى نعم يبقى الكلام في نفقته في بقية المدة إن لم يكن شرط كونها على المستأجر و في المسألة وجوه أحدها كونها على المولى لأنه حيث استوفى بالإجارة منافعه فكأنه باق على ملكه الثاني أنه في كسبه إن أمكن له الاكتساب لنفسه في غير زمان الخدمة و إن لم يمكن فمن بيت المال و إن لم يكن فعلى المسلمين كفاية الثالث أنه إن لم يمكن اكتسابه في غير زمان الخدمة ففي كسبه و إن كان منافيا للخدمة الرابع أنه من كسبه و يتعلق مقدار ما يفوت منه من الخدمة بذمته الخامس أنه من بيت المال من الأول و لا يبعد قوة الوجه الأول‌

اگر مولا عبد را اجاره بدهد، این اجاره صحیح است چون منافع عبد ملک مولا بوده است و مولی آن را استیفاء کرده است. اگر مولا عبد را آزاد کند، نفقه این عبد بر عهده کیست؟ مرحوم سید احتمالاتی را مطرح کرده‌اند و فرموده‌اند اقوی این است که بر عهده سید و مولا ست چون این کسی که قبلا عبد بوده است و الان آزاد شده است در حکم مملوک است چون مولا همه منافع او را استیفاء کرده است و لذا مثل مملوک است و همان طور که اگر مملوک بود نفقه‌اش بر عهده مولا بود اکنون نیز بر عهده مولا ست و دلیل وجوب نفقه عبد بر مولا، این مورد را هم شامل است.

اما این بیان صرفا استحسان است و دلیل وجوب نفقه عبد بر مولا، بر عنوان عبد است و این فرد الان عبد نیست.

مقتضای قاعده این است که طبق ضوابط عام نفقه عمل شود، اگر قدرت بر کسب دارد بر عهده خودش است و اگر قدرت بر کسب ندارد (هر چند از این باب که منفعت او را سلب کرده‌اند) بر عهده پدر و بعد جد پدری و بعد مادر و بعد فرزند حر و بعد بیت المال و بعد همه مسلمین. مطابق همانچه به صورت عام در نفقات ثابت است.

البته برای این مساله می‌توان نظیری در زمان ما پیدا کرد و آن اینکه بر مبنای کسانی که قائل بودند ولی می‌تواند صبی را در دوران قبل از بلوغ نسبت به منافع بعد از بلوغ نیز اجاره بدهد، اگر ولی، بچه‌ای را برای مدت بعد از بلوغ اجاره بدهد می‌تواند یکی از موارد این مساله باشد.

 

 

ضمائم:

کلام آقای شاهرودی:

[مسألة ۵]: إذا آجرت امرأة نفسها للخدمة مدة معينة فتزوجت قبل انقضائها لم تبطل الاجارة وان كانت الخدمة منافية لاستمتاع الزوج.

ذكر في وجهه انه مقتضى سبق عقد الاجارة على النكاح، فيكون تأثير الثاني في حدود ماللزوجة من المنافع لا أكثر، فيكون حكم عقد النكاح حكم بيع العين مسلوبة المنفعة.

إلّاانَّ هذا البيان واضح الضعف، اذ الزوجية مفهوم آخر غير الملكية، والتعبير عنها بملك البضع مجرد تعبير مسامحي فلا يقاس بسبق الايجار على البيع، فانه هناك ينتقل بالبيع الى المشتري مايملكه البايع وهو العين مسلوبة المنفعة فلا موضوع للتنافي بخلاف المقام، حيث يكون اثر الايجار وملك المنفعة من قبل المستأجر وهو وجوب الوفاء على المرأة- الاجير- منافياً مع وجوب الوفاء عليها بلحاظ حكم الزوجية كالاستمتاع المضاد مع الخدمة المستأجر عليها خارجاً بحسب الفرض.

وهنا بحثان بحسب الحقيقة:

الأول‏: في انه هل يصح الايجار في أمر ينافي ويضاد الاستمتاع خارجاً حتى‏ بعد الزوجية أم لا؟ وهذا ماسيأتي التعرض له في المسائل القادمة.

الثاني‏: انّه على تقدير البطلان والتنافي بين دليل صحة الايجار والنكاح فهل يتقدم السابق منهما حتى‏ إذا كان هو الايجار فيسقط حق الزوج في الاستمتاع بالمقدار المنافي مع الوفاء بالايجار أم تبطل الاجارة؟

والمشهور هو الأول، وقد استدل عليه في المستمسك: «بأنّ حق الاستمتاع يختص بغير صورة المزاحمة للواجب المجعول بالاجارة السابقة، ولا مجال‏ لدعوى العكس فيقال الاجارة باطلة لعدم القدرة على التسليم، لأنّ التحقيق في العلل الشرعية التي يكون بعضها مزاحماً للآخر الترجيح بالسبق واللحوق فيكون الأثر للسابق دون اللاحق. ومن ذلك يظهر انّه لو نذر أن يزور الحسين عليه السلام يوم عرفة فاستطاع كان النذر مقدّماً على الاستطاعة ولو استطاع ثمّ نذر كانت الاستطاعة مقدمة على النذر».

ويلاحظ عليه‏:

أوّلًا- ما حقق في محله من بحوث التزاحم من أنّ السبق الزمني لا أثر له في ترجيح أحد المتزاحمين وانّ ما ذكر في مثال المستطيع إذا نذر زيارة الحسين عليه السلام يوم عرفة غير صحيح.

وثانياً- انّ المقام ليس من التزاحم أصلًا بل من التعارض بين دليل نفوذ الاجارة السابقة ودليل حق الاستمتاع للزوج حيث انّ ملك المنفعة المضادة مع استمتاع الزوج لا يمكن أن يجتمع مع حق الاستمتاع للزوج كحكمين وضعيين فانّه نظير جعل الملكية والحق للمنفعتين المتضادتين، ومن الواضح انّ السبق الزماني ليس مرجحاً في باب التعارض، وامّا وجه الحكم بصحة الاجارة السابقة دون اللاحقة فسيأتي بيان نكتته وانّه ليس من جهة الترجيح بالسبق والتقدم الزماني.

وثالثاً- ما ذكر في الاشكال بقوله: «ولا مجال لدعوى العكس فيقال:

الاجارة باطلة لعدم القدرة على التسليم» في نفسه غير صحيح لأنّ القدرة على التسليم التي شرط في صحة عقود المعاوضة إنّما يراد بها القدرة التكوينية وهي محفوظة في المقام لا القدرة الشرعية. فالاشكال في صحة الاجارة ليس من هذه الناحية بل من ناحية التنافي والتعارض في جعل الملك أو الحق لمنفعتين متضادتين، ولهذا تبطل الاجارة عليهما معاً- كما إذا آجر الوكيل والأصيل دفعة واحدة- لا أنّهما يصحّان ويقع التزاحم بينهما في مقام الوفاء كما في التكاليف المتزاحمة.

واستدل بعض أساتذتنا العظام قدس سره في المقام بما حاصله: «انّ المرأة حينما آجرت نفسها كانت مالكة لمنافعها آنذاك وقد ملكتها من شخص آخر في وقت كانت لها السلطنة على التمليك فأصبحت المنافع ملكاً للمستأجر في مدة معينة باجارة جامعة لشرائط الصحة حسب الفرض، والزوج قد عقد عليها فاقدة لتلك الخدمة ومسلوبة المنفعة من هذه الجهة فلا سبيل له إلى تفويت حق الغير المنتقل إليه بسبب سابق فيشبه المقام بيع العين مسلوبة المنفعة كما لا يخفى».

ويلاحظ عليه‏: بأنّه قياس مع الفارق، فإنّ حق الاستمتاع ليس أمراً انشائياً تملّكه الزوجة للزوج في عقد النكاح بل هو حكم شرعي وضعي رتّبه الشارع على عقد النكاح وليس منوطاً بانشاء الزوجة ولا هو مقيد بحسب دليله على عدم سبق الايجار أو ملك الزوجة للمنفعة المضادة، وهذا بخلاف بيع العين المستأجرة مسلوبة المنفعة فإنّ تأثيره فرع أن يملك البائع تلك المنفعة ولهذا لو غفل عن الاجارة وباعها غير مسلوبة المنفعة أيضاً بطل البيع بلحاظ تلك المنفعة لأنّه لا يملكها.

ومنه يظهر وجه تقدم العقد السابق وبطلان اللاحق إذا كانا متنافيين كما إذا آجر العين أوّلًا لمنفعة ثمّ آجرها لمنفعة مضادة أو آجر الأجير نفسه أوّلًا على عمل ثمّ آجر نفسه على عمل مضاد في نفس الوقت فانّه تبطل الاجارة الثانية وتصح الاولى لأنّ صحة كل اجارة مشروطة بملك المؤجر للمنفعة أو العمل حين الاجارة وهذا الشرط في الاجارة الاولى متحقق فيصح، وبذلك يرتفع هذا الشرط موضوعاً في الاجارة الثانية فيكون دليل العقد السابق وارداً على اللاحق ورافعاً لموضوعه حقيقة. وهكذا يتضح انّ شيئاً من الاستدلالين المذكورين عن هذين العلمين مما لا يمكن المساعدة عليه، بل مقتضى القاعدة في المقام لو تمّ الاطلاق في دليل حق الاستمتاع للزوج على زوجته هو الحكم ببطلان الاجارة بلحاظ ما بعد التزويج لأنّه ينكشف بذلك عدم ملك الزوجة للمنفعة المضادة واقعاً في ذلك الزمن فلا موضوع لصحة الاجارة بالنسبة اليها، نظير ما إذا آجر نفسه للخدمة مدة وقبل انقضائها أحرم للحج أو العمرة فوجب عليه اتمامه وكان ذلك منافياً مع الخدمة المستأجر عليها- وان كانت صحة الاجارة في هذا المثال له وجه حيث انّ اتمام الحج تكليف وليس حقاً وضعياً فاذا لم تكن القدرة الشرعية شرطاً في صحة الاجارة فلا وجه للبطلان-.

والصحيح في توجيه هذه الفتوى المشهورة دعوى قصور أدلّة حق الاستمتاع للزوج عن شمول أكثر مما تتمكن منه الزوجة وتملكه تكويناً وشرعاً في زمان الزوجية فاذا كانت قد ملّكت عملها مدة بالاجارة للغير فهي غير مالكة لذلك فلا موضوع لحق الاستمتاع للزوج فيما ينافي ويضاد ذلك.

ثم انَّ هذه المسألة لاتختص بالزوجة بل تتصور في الزوج ايضاً اذا آجر نفسه بما ينافي حق الزوجة في المضاجعة أو القسمة أو غير ذلك.

 

 

جلسه صد و بیست و یکم ۳ خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

اجیر شدن زن قبل از ازدواج

مسألة إذا آجرت امرأة نفسها للخدمة مدة معينة فتزوجت قبل انقضائها لم تبطل الإجارة‌ و إن كانت الخدمة منافية لاستمتاع الزوج‌

مرحوم سید فرموده‌اند اگر اجاره‌ای اتفاق بیافتد و بعد عقد ازدواج واقع شود و بین اجاره و حق زوج تنافی باشد، اجاره صحیح است و با ازدواج متاخر، اجاره منفسخ نمی‌شود.

و مشهور بین فقهاء نیز همین است چون اجاره در زمانی اتفاق افتاده است که مانعی وجود نداشته و زن حق داشته است خودش را برای هر مدتی که اراده کند اجیر کند، و ازدواج متاخر در صورتی واقع شده است که استمتاع به سببی نافذ فوت شده است و لذا اجاره صحیح است و نکاح هم صحیح است و زوج نسبت به استمتاعاتی که با اجاره ناسازگاری دارد حقی ندارد.

مرحوم آقای خویی دلیل را به این صورت بیان کرده‌اند و فرموده‌اند این جا نظیر انتقال عین به صورت مسلوب المنفعت است. اگر مالک، منفعت عین را به سببی منتقل کرده باشد و مالک منفعت نباشد و بعد عین را بفروشد، عین به صورت مسلوب المنفعت منتقل می‌شود چون بیع اقتضاء دارد هر آنچه ملک مالک است به مشتری منتقل شود و منفعت ملک مالک نبوده است.

در اینجا هم زن خودش را اجیر کرده است و بعدا که ازدواج می‌کند به همین صورت که اجیر شده است ازدواج می‌کند و اجاره هم در زمانی منعقد شده است که کسی حقی نسبت به او نداشته است و بعد از ازدواج هم شوهر حقی نسبت به استمتاعات منافی با اجاره ندارد. وقتی اجاره واقع شده است مانعی از نفوذ اجاره نیست و عقد ازدواجی که بعدا محقق می‌شود با زنی محقق می‌شود که در این مدت از او استمتاع ممکن نیست و این با ازدواج هم منافات ندارد و لذا اطلاق ادله نفوذ اجاره، عقد اجاره سابق را شامل است و اطلاق ادله نفوذ نکاح، نکاح را شامل است و لذا هر دو صحیح هستند اما شوهر حقی نسبت به موارد منافی با اجاره ندارد.

مرحوم آقای حکیم نیز با همین نظر موافق است اما دلیلی که ایشان ذکر کرده‌اند متفاوت است. ایشان مقام را از موارد تزاحم فرض کرده است. بین حق مستاجر و حق زوج مزاحمت است و چون یکی از مرجحات باب تزاحم سبق زمانی است اجاره مقدم است.

به نظر می‌رسد نه کلام مرحوم آقای خوی و نه کلام مرحوم آقای حکیم صحیح نیست.

کلام مرحوم آقای حکیم مبتنی بر این است که سبق زمانی از مرجحات باب تزاحم باشد و ما این را نپذیرفته‌ایم.

و بر فرض که سبق زمانی موجب ترجیح باشد، محل بحث ما از موارد تزاحم نیست بلکه از موارد تعارض است. ضابطه تزاحم در اینجا منطبق نیست چون اصلا معقول نیست دو نفر به این صورت نسبت به منفعت زن مستحق باشند. ملاک تزاحم این است که مشکل عدم قدرت مکلف است و اگر مکلف قدرت داشت مشکلی در ثبوت هر دو تکلیف نبود اما در محل بحث ما حتی اگر زن هم قدرت داشت، معنا نداشت منفعت واحد، ملک دو نفر به صورت استقلالی باشد. معنا ندارد دو نفر مالک همه عین واحد به صورت استقلالی باشند.

اینجا ملکیت دو نفر معقول نیست نه اینکه معقول است و مکلف قدرت بر انجام آن ندارد. معنا ندارد دو نفر به صورت استقلالی در آن واحد مستحق منفعت این زن باشند و جعل این دو با یکدیگر محال است و سبق زمانی یقینا از مرجحات باب تعارض نیست.

مرحوم آقای خویی فرمودند چون این مورد مثل موارد انتقال عین به صورت مسلوب المنفعت است و اجاره صحیح است. برخی از معاصرین به ایشان اشکال کرده‌اند که به چه دلیل سبق زمانی موجب شود نکاحی که نافذ است غیر موثر باشد و اجاره سابق بقائا نافذ باشد؟

آنچه که ایشان تنظیر کرده‌اند که اگر خانه‌ای را اجاره بدهد و بعد آن را بفروشد هر دو صحیح هستند و در نقل منفعت عقد سابق موثر است صحیح است چون اجاره، موضوع بیع در منفعت را از بین می‌برد و با صحت عقد اجاره، بیع منفعت، بیع چیزی است که مملوک نیست و لذا تعارضی بین آنها صورت نمی‌گیرد.

اما در محل بحث ما این طور نیست. منافع زن با عقد ازدواج به زوج منتقل نمی‌شود بلکه حکم شرعی است. انتقال منافع زن به زوج به حکم شرعی است نه به عقد ازدواج و لذا اسقاط آن هم معنا ندارد و نمی‌توان در عقد هم عدم استحقاق را شرط کرد. بله می‌تواند عدم فعل را شرط کند اما عدم استحقاق را نمی‌تواند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

لأنّ المرأة حينما آجرت نفسها كانت مالكة لمنافعها آن ذاك، و قد ملّكتها من شخص آخر في وقتٍ كانت لها السلطنة على التمليك، فأصبحت المنافع ملكاً للمستأجر في مدّة معيّنة بإجارة جامعة لشرائط الصحّة حسب الفرض، و الزوج قد عقد عليها فاقدة لتلك الخدمة و مسلوبة المنفعة من هذه الجهة، فلا سبيل له إلى تفويت حقّ الغير المنتقل إليه بسبب سابق، و إنّما يتمتّع بما يرجع أمره إلى الزوجة نفسها و يكون تحت استيلائها، فيشبه المقام بيع العين مسلوبة المنفعة كما لا يخفى.

و عليه، فالمقتضي للاستمتاع قاصر من الأوّل، لاختصاصه بغير ما هو متعلّق لحقّ الغير، و لأجله تتقدّم الإجارة و لا يزاحمها استمتاع الزوج و إن كانت منافية له.

موسوعة‌ الامام الخوئی، جلد ۳۰،‌ صفحه ۱۳۷.

 

کلام مرحوم آقای حکیم:

لأن حق الاستمتاع يختص بغير صورة المزاحمة للواجب المجعول‌ بالإجارة السابقة، و لا مجال لدعوى العكس، فيقال: الإجارة باطلة لعدم القدرة على التسليم، لأن التحقيق في العلل الشرعية، التي يكون بعضها مزاحماً للآخر، الترجيح بالسبق و اللحوق، فيكون الأثر للسابق دون اللاحق. و من ذلك يظهر أنه لو نذر أن يزور الحسين عليه السلام يوم عرفة فاستطاع، كان النذر مقدماً على الاستطاعة، و لو استطاع ثمَّ نذر كانت الاستطاعة مقدمة على النذر.

مستمسک العروة الوثقی، جلد ۱۲، صفحه ۳۶ و ۳۷.

 

کلام مرحوم علامه:

مسألة لو اجرت الحرة نفسها للرضاع و لا زوج لها ثم تزوجت في المدة فالاجارة بحالها‌ و ليس للزوج منعها من توفية ما التزمته لسبق حق المستاجر كما لو اجرت نفسها باذنه لكن تستمتع بها في اوقات فراغها و كذا لو اجر امته للإرضاع ثم زوجها بعد ذلك صح النكاح و لا ينفسخ عقد الاجارة و للزوج الاستمتاع بها وقت فراغها من الرضاع و ليس لولى الطفل الذى استاجرها لإرضاعه منع الزوج من وطيها و هو احد وجهى الشافعية لأصالة عدم المنع و في الثانى ان له منع الزوج من الوطء و به قال ابو حنيفة و مالك لان المرأة ربما تحبل من وطى الزوج فينقطع اللبن او يقل فيتضرر الولد و ليس بجيد لان الوطء مستحق فلا يسقط لأمر مشكوك فيه و الحبل امر موهوم فلا يمنع به الوطء الوطء المستحق بالعقد اما لو فرضنا ان الاصابة تضر بالولد فانه يمنع الزوج من الاصابه سواء كان يتوسط الحبل اولا اذا علم حصول الحبل‌

تذکرة الفقهاء الطبعة القدیمة، صفحه ۲۹۹.

 

 

جلسه صد و بیستم اول خرداد ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

اجاره اعمال و املاک صبی

بحث در تصرف ولی در اعمال و اموال صبی قبل از بلوغ بود. گفتیم گاهی تصرف قبل از بلوغ در اعمال و اموال او قبل از بلوغ است و گاهی تصرف قبل از بلوغ در اعمال و اموال او بعد از بلوغ است.

سید فرمودند تصرفات نسبت به اموال و اعمال بعد از بلوغ باطل است و تفاوتی بین اموال و املاک او و اعمال صبی نیست.

قول مقابل هم صحت علی الاطلاق بود و عده‌ای از علماء همین نظر را پذیرفته‌اند.

قول سوم هم تفصیل بین اعمال صبی و منافع اموال و املاک او بود که مرحوم آقای خویی این تفصیل را پذیرفته بودند.

مرحوم اصفهانی نیز مانند سید فرمودند تصرفات ولی در اموال و اعمال بعد از بلوغ صبی صحیح نیست و بیانی داشتند که در حقیقت اشکالی به مختار مرحوم آقای خویی است.

مرحوم آقای خویی فرمودند صبی نسبت به آنچه صبی مالک است ولایت دارد و صبی همان طور که نسبت به منافع بالفعل اموالش مالک است نسبت به منافع آینده اموالش نیز بالفعل مالک است بنابراین ولی نیز هم بر منافع بالفعل اموال صبی و هم بر منافع آینده اموال صبی ولایت دارد. و لذا دلیل ولایت نسبت به اموال شامل منافع متجدد نیز هست. دلیلی که در تصرف در مال صبی ترخیص داده است شامل هر دو هست به خلاف اعمال صبی که دلیلی بر ولایت ولی بر آنها نداریم. منافع خود صبی و اعمال او که ملک صبی نیست تا ولی بر آنها ولایت داشته باشد. ولی بر املاک و اموال صبی ولایت دارد و اعمال صبی ملک نیستند تا بر آنها ولایتی داشته باشد.

بنابراین اگر ولی نسبت به اعمال آینده ولایت داشته باشد در حقیقت بر بالغ ولایت دارد. بنابراین تصرفات ولی در اعمال او بعد از بلوغ باطل است اما در اموال او قبل و بعد از بلوغ نافذ است.

گفتیم مرحوم اصفهانی می‌فرمایند همان طور که ولی بر اعمال صبی بعد از بلوغ ولایت ندارد بر منافع اموال او نیز بعد از بلوغ ولایت ندارد چون مناسبات حکم و موضوع اقتضاء می‌کند که ولایت ولی به سبب تحرز از فوت منافع بر صبی است که صبی به خاطر اینکه محجور است منافع او از بین نرود چرا که اگر ولی ولایت نداشته باشد، منافع صبی به خاطر محجور بودن صبی فوت خواهد شد ولی بعد از بلوغ، اگر ولی ولایت نداشته باشد فوت منافع صبی، منسوب به شارع و عدم جواز تصرف ولی نیست بلکه مستند به خود صبی است.

لذا دلیلی بر ولایت ولی نسبت به اموال و اعمال صبی بعد از بلوغ نداریم.

و ما استدراکی نسبت به کلام ایشان داشتیم و گفتیم ممکن است در برخی موارد اگر ولی اجازه تصرف در منافع بعد از بلوغ را نداشته باشد منافع بعد از بلوغ نیز از او فوت شود که در این صورت به همان نکته‌ای که مرحوم اصفهانی فرمودند ولی باید در اینجا اجازه تصرف داشته باشد و به نظر ما با این استدراک کلام مرحوم اصفهانی قابل قبول است و حرف تمامی است.

و ما نیز معتقدیم دلیلی بر ولایت ولی نسبت به اعمال صبی بعد از بلوغ نداریم بلکه عمده دلیل ولایت ولی بر اعمال صبی حتی قبل از بلوغ نیز ارتکاز و سیره و اولویت نسبت به اموال است وگرنه دلیل لفظی نداریم و ما نمی‌دانیم کسانی که به اطلاق ولایت قائلند به چه دلیلی تمسک کرده‌اند و آنچه در کلمات ایشان آمده است صرف یک استحسان است.

بنابراین نسبت به اعمال صبی که ولایتی نیست و نسبت به اموال نیز اگر چه مرحوم آقای خویی ولایت ولی را ثابت می‌دانستند اما به نظر ما چنین نیست.

البته باید در نظر داشت که در خیلی از موارد تصرفات صبی نسبت به اعمال و اموال بعد از بلوغ، از نظر صغروی خلاف مصحلت باشد.

یک بحث کبروی است که اگر آیا ولی نسبت به اعمال و اموال صبی بعد از بلوغ اگر مصلحت در آن باشد ولایت دارد یا ندارد؟

و یک بحث صغروی است که آیا تصرف در اعمال و اموال صبی بعد از بلوغ، به مصلحت صبی است؟ با شرایط فعلی دنیا و وضعیت اقتصادی و ... بعید است احراز شود این تصرفات به مصلحت صبی است.

بلکه حتی در اموال و اعمال او در دروان قبل از بلوغ نیز برای مدت طولانی معلوم نیست بتوان مصلحت را احراز کرد.

بله اگر زمانی احراز شود که مصلحت اقتضاء می‌کند بین قول مرحوم آقای خویی و مرحوم اصفهانی ثمره هست اما از نظر صغروی چون معمولا مصلحت اجراز نمی‌شود ثمره چندانی بین قول آقای خویی و مرحوم اصفهانی نیست.

بعد از این مرحوم سید استدراکی را در مساله مطرح کرده‌اند و با اینکه گفتند تصرف ولی نسبت به اعمال و اموال بعد از بلوغ نافذ نیست یک مورد را استثناء کردند و آن جایی است که مصلحت اقتضاء می‌کند مال صبی را نسبت به بعد از بلوغ واگذار کنند و عمل به گونه دیگری ممکن نیست یعنی اگر بخواهد منافع دوران قبل از بلوغ را بر او حفظ کنند در صورتی ممکن است که نسبت به بعد از بلوغ نیز اعمال یا اموال او را اجاره بدهند.

امر دائر است که یا کلا اجاره داده نشود و منافع قبل از بلوغ فوت شود یا نسبت به اعمال و اموال بعد از بلوغ اجاره داده شود.

مرحوم آقای خویی به سید اشکال کرده‌اند که نسبت به اعمال دلیلی بر ولایت نداریم. مثلا اگر مصلحت صبی و حفظ منافع او قبل از بلوغ، منوط به این باشد که فرد بالغ دیگری را نیز اجاره داده شود آیا برای ولی صبی، بر آن فرد بالغ اجنبی ولایت ثابت می‌شود؟!

حکم اعمال این صبی بعد از بلوغ، حکم همان فرد بالغ اجنبی است بله اگر ضرورتی در قضیه باشد که به حد وجوب برسد در این صورت صحیح است اما در این صورت هم ولایت ولی ثابت نیست بلکه ولایت برای حاکم است چون ولایت این چنینی متعلق به حاکم است و او باید تشخیص دهد و اعمال ولایت کند.

 

 

جلسه صد و نوزدهم ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

اجاره اعمال و املاک صبی

بحث در مساله تصرف ولی یا وصی در منافع مولی علیهم بود. مرحوم سید سه فرض تصور کردند و گفتند تصرف ولی قبل از بلوغ یا نسبت به منافع یا املاک قبل از بلوغ است و یا نسبت به منافع یا املاک بعد از بلوغ است یا نسبت به منافع یا املاک در زمان شک در بلوغ است.

تصرفات قبل از بلوغ نسبت به منافع قبل از بلوغ بچه، یقینا صحیح است و تصرفات قبل از بلوغ نسبت به منافع بعد از بلوغ بچه، یقینا باطل است به این معنا که فضولی است و متوقف بر اذن او است و تصرفات قبل از بلوغ نسبت به زمانی که بلوغ مشکوک است، ظاهرا محکوم به صحت است و واقعا منوط به عدم کشف خلاف است.

وجه بطلان تصرفات قبل از بلوغ نسبت به منافع بعد از بلوغ، این است که ولی فقط حق تصرف در اعمال و اموال بچه، در دوران عدم بلوغ را دارد و نسبت به منافع و اموال او بعد از بلوغ، حق تصرف ندارد.

در قبال این قول دو قول دیگر وجود دارد:

یکی اینکه تصرف ولی چه در منافع و چه در املاک بچه نسبت به زمان بعد از بلوغ نافذ و صحیح است. یعنی مثلا پدر می‌تواند فرزندش را حتی نسبت به بعد از زمان بلوغ نیز اجاره بدهد یا املاک او را نسبت به زمان بعد از بلوغ اجاره بدهد.

مرحوم سید این قول را نقل می‌کنند و نمی‌پذیرند.

و قول دیگر تفصیل بین تصرف در منافع اموال و املاک صبی و بین تصرف در منافع و اعمال صبی است. که در اولی تصرفات نسبت به زمان بعد از بلوغ هم صحیح است اما در دومی تصرفات نسبت به زمان بعد از بلوغ باطل است.

این نظر مرحوم آقای خویی است.

دلیل قول دوم این است که ادله ولایت ولی، شامل این موارد هم هست. ادله ولایت می‌گوید هر آنچه که اگر خود صبی، مانع نداشت حق تصرف در آن را داشت، ولی حق تصرف در آن را دارد.

و دلیل قول مرحوم آقای خویی این است ولی بر صبی در حال عدم بلوغ ولایت دارد نسبت به آنچه صبی مالک آنها ست و صبی همان طور که مالک اعیان اموالش هست مالک منافع اموالش الی الابد هم هست (حتی منافعی متجدد بعد از زمان بلوغ).

بنابراین ولی حق تصرف در اعیان اموال و منافع اموال صبی را دارد. همان طور که ولی می‌تواند خود عینی را که ملک صبی است بفروشد، می‌تواند فقط منافع آن را معامله کند.

در نتیجه تصرف ولی در زمان عدم بلوغ نسبت به اموال و املاک صبی و منافع آنها در زمان بلوغ نافذ و صحیح است و ادله ولایت ولی شامل آنها ست.

به خلاف اعمال و منافع صبی که ولی متولی اعمال صبی نیست. منافع حر، مملوک خودش نیست. بله هر فردی بر منافع خودش ولایت دارد. دلیل ولایت می‌گوید ولی نسبت به منافع صبی در دوران عدم بلوغ ولایت دارد اما دلیلی که ولایت او را نسبت به منافع بعد از بلوغ، ثابت کند وجود ندارد.

عمده دلیل ولایت ولی بر اعمال و منافع صبی، ارتکاز متشرعی است و دلیل خاص دیگری وجود ندارد مگر فحوای ادله ولایت بر اموال.

که در این صورت قدر متیقن از ولایت ولی، ولایت در دوران عدم بلوغ است و نسبت به اعمال و منافع بعد از بلوغ دلیلی بر نفوذ ولایت نداریم و اصل در معاملات هم فساد است.

مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم گلپایگانی نیز قول مخالف مختار سید را پذیرفته‌اند و تصرفات ولی را نسبت به اموال و اعمال صبی بعد از بلوغ نافذ می‌دانند و می‌گویند ولی بر همه آنچه صبی اگر صبی نبود بر آنها ولایت داشت، ولایت دارد و صبی اگر صبی نبود بر همه اموال و اعمال خودش ولایت داشت پس ولی بر آنها ولایت دارد.

و این در حقیقت ادعای وجود دلیل و اطلاق آن نسبت به ولایت ولی بر صبی است در حالی که چنین دلیلی نداریم و لذا این قول قابل اعتناء نیست.

و مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی در مقام کلامی دارد که حتی در ولایت ولی نسبت به املاک و منافع املاک صبی بعد از بلوغ نیز تشکیک کرده‌اند و فرموده‌اند مناسبات حکم و موضوع اقتضاء می‌کند که جعل ولایت در اعمال و اموال صبی به این لحاظ است که در زمانی که صبی محجور از تصرف است مصالح صبی فوت نشود و از بین نرود و لذا تصرفات ولی منوط به وجود مصلحت است.

در دوران عدم بلوغ که صبی به حکم شارع محجور است اگر مصالح از او فوت شود این فوت مستند به شارع است و لذا شارع برای جلوگیری از آن برای عده‌ای ولایت قرار داده است اما بعد از بلوغ این مناسبت وجود ندارد لذا مناسبات حکم و موضوع اقتضاء دارد تصرفات ولی فقط قبل از بلوغ نافذ است.

عرض ما این است که اگر ولی بخواهد مال صبی را در دوران عدم بلوغ اجاره بدهد، مصلحت این است که منافع متجدد بعد از بلوغ را هم از همین الان اجاره بدهد. مثلا کسی خانه را یک ماهه اجاره نمی‌کند و اگر ولی الان خانه را اجاره ندهد بعدا هم مستاجر برای آن پیدا نخواهد شد، در این صورت اگر ولی خانه را نسبت به منافع بعد از بلوغ همین الان اجاره ندهد، حتی بعد از بلوغ نیز برای صبی قابل استیفاء نیست و فوت می‌شود، حکم این منافع حکم همان منافع ایام عدم بلوغ است که اگر برای ولی ولایت بر تصرف در آنها نباشد، فوت آنها مستند به شارع خواهد بود.

به همان نکته‌ای که ولی بر منافع اموال صبی در دوران عدم بلوغ ولایت دارد، ولی نسبت به منافع اموال صبی در دوران بلوغ که اگر قبل از بلوغ در آنها تصرف نشود قبل از بلوغ نیز فوت می‌شوند و قابل استیفاء نیستند نیز ولایت دارد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

إذا آجر الوليّ أو الوصيّ أموال الصبي أو نفسه مدّة تستوعب البلوغ مع مراعاة المصلحة و الغبطة، فهل تكون الإجارة نافذة بالإضافة إلى ما بعد زمان‌ البلوغ، أو لا، أو أنّ فيه تفصيلًا؟

أمّا بالنسبة إلى الأموال: فلا ينبغي الإشكال في النفوذ و أنّه ليس للصبي الفسخ عند ما بلغ، و ذلك للإطلاق في أدلّة الولاية، فإنّها و إن كانت مقيّدة بحال الصغر، فلا ولاية للولي بعد ما بلغ الصبي، إلّا أنّ متعلّق هذه الولاية مطلق يشمل حال ما بعد البلوغ كما قبله بمناط واحد، و هو رعاية الغبطة و ملاحظة المصلحة، و الولي إنّما جُعِلَ وليّاً لذلك، فكما أنّ له البيع و إخراج المال عيناً و منفعةً عن ملكه إلى الأبد إذا اقتضته المصلحة، فكذلك له أن يبقي العين و يخرج المنفعة خاصّة لمدّة قصيرة أو طويلة حسبما يجده من المصلحة و إن عمّت ما بعد البلوغ.

فإذا اقتضت الغبطة و المصلحة اللازمة المراعاة إيجارها عشرين سنة مثلًا صحّت الإجارة، عملًا بإطلاق أدلّة الولاية، و لا تبطل بموت المؤجر أعني: الولي كما تقدّم نظيره في إجارة الوقف الخاصّ «۱»، فتصحّ الإجارة المتعلّقة بالملفّق من عهدي البلوغ و الصبا، بل تصحّ المتعلّقة بعهد البلوغ خاصّة إذا اقتضتها المصلحة، باعتبار أنّ الصبي كما أنّه مالكٌ للعين مالكٌ فعلًا لمنافعها الأبديّة أيضاً، فللولي أن يملك شيئاً من هذه المنافع بإجارة أو صلح و نحوهما إمّا مستقلا أو منضمّاً بشي‌ء من منافع عهد الصبا حسبما يراه من المصلحة، عملًا بإطلاق أدلّة الولاية.

و أمّا بالنسبة إلى الصبي نفسه: فلم يدلّ أيّ دليل على ولاية الولي حتى بالإضافة إلى ما بعد البلوغ.

نعم، في خصوص النكاح قام الدليل على الولاية على تزويج الصبي أو الصبيّة و لو كان الزواج دائماً، و أمّا في غيره فلم تثبت له هذه الولاية بحيث‌ يتمكّن من إيجاره للخدمة عشرين سنة مثلًا و لو تضمّن الغبطة و المصلحة. فلو آجره كذلك كانت الإجارة فيما زاد على البلوغ فضوليّة منوطة بإجازته بعد ما بلغ، فإنّ مجرّد عدم الدليل على الولاية كافٍ في عدم النفوذ و الافتقار إلى الإجازة.

و قد استثنى الماتن عن ذلك صورة واحدة، و هي ما إذا كان ذلك هو مقتضى المصلحة اللازمة المراعاة بحيث كانت إجارته مقتصرة على عهد الصغر خالية عن المصلحة، بل و متضمّنة للمفسدة، و أمّا مع ضمّ شي‌ء من زمان البلوغ ففيه المصلحة الملزمة، فحينئذٍ تكون الإجارة نافذة و لازمة ليس له فسخها بعد البلوغ.

و لكنّه غير واضح، نظراً إلى أنّ مجرّد وجود المصلحة و لو كانت بالغة حدّ اللزوم غير كافية في ثبوت الولاية ما لم يقم عليها دليل من الخارج، و المفروض قصور الدليل و عدم شموله لما بعد انقضاء عهد الصبا.

و بالجملة: مجرّد اقتضاء المصلحة اللازمة لو كان مسوّغاً لضمّ شي‌ء من زمان البلوغ و مرخّصاً للتصرّف في ملك الغير و سلطنته بدون إذنه لكان مسوّغاً لضمّ بالغ آخر، فيؤجر الصغير منضمّاً إلى الكبير لو اقتضته المصلحة الملزمة، لوحدة المناط و هو الاشتمال على المصلحة و عدم الولاية على الكبير في الموردين و هو كما ترى. فيظهر من ذلك أنّ المصلحة بمجرّدها لا تجوّز التصرّف في سلطان الغير ما لم تثبت الولاية عليه بدليل، و المفروض انتفاؤه.

نعم، لو بلغت المصلحة الملزمة حدّ الوجوب كما هو المفروض في المتن، مثل ما لو توقّف حفظ حياة الصبي على إجارته مدّة تزيد على زمان بلوغه بحيث لولاه لكان معرّضاً للهلاك، اندرج ذلك في أُمور الحسبيّة، و رجعت الولاية حينئذٍ إلى الحاكم الشرعي لا إلى الوليّ أو الوصيّ، من غير فرق في ذلك بين الصغير و الكبير.

فلو فرضنا أنّ كبيراً توقّف حفظ نفسه على إجارته مدّة من أحدٍ و هو ممتنع من ذلك أجبره الحاكم الشرعي الذي هو وليّ الممتنع على ذلك وقايةً لنفسه المحترمة عن الهلاك، فلا تثبت بذلك الولاية لوليّ الصغير كما أخذه (قدس سره) في عنوان كلامه، فإنّها تحتاج إلى الدليل حتى في موارد الضرورة و اقتضاء المصلحة اللازمة المراعاة حسبما عرفت.

موسوعة‌ الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۱۳۴ به بعد.

 

هذا القول لا يخلو من قوّة خصوصاً في إجارة أملاكه لأنّ المولّى عليه في زمان عدم بلوغه مالك لجميع المنافع حتّى ما كانت بعد بلوغه فقد وقع تصرّف الوليّ فيما هو ملك للمولّى عليه فعلًا فإذا كان مصلحة له كما هو المفروض نفذ و لزم و ليس له ردّه بعد بلوغه نعم لو كان له الخيار بسبب من الأسباب و لم يقع الفسخ من الوليّ لجهة من الجهات فله الفسخ بعد بلوغه و رشده. (الأصفهاني).

 

و هو الأقوى لأنّ المستفاد من أدلّة الولاية أنّها قبل البلوغ مطلقة غير مقيّدة بشي‌ء غير المصلحة فله قبل البلوغ ما للمولّى عليه لو كان بالغاً مع مراعاة المصلحة فيكون البلوغ غاية للولاية لا قيداً لما فيه الولاية. (الگلپايگاني).

 

الثالثة عشرة [إذا آجر الوصي صبيا مدة يعلم بلوغه فيها بطلت في المتيقن]

قال «قدّس سرّه» في الشرائع: إذا آجر الوصي صبيا مدة يعلم‌ بلوغه فيها بطلت في المتيقن. إلخ.

ينبغي تنقيح الكلام في مقامين: (أحدهما) في إجارة ما يملكه من الدار و العقار و نحوهما. (ثانيهما) في إجارة نفسه و تمليك منافع بدنه.

أما المقام الأول: فالمانع من إجارة أمواله حتى ما بعد بلوغه هو أن المنافع المصادفة لزمان بلوغه مما يملكه الكبير، و لا ولاية للولي إلا على ما يملكه الصغير.

و يندفع بما مرّ مرارا من أن المنافع المستقبلة للدار و نحوها مملوكة لمالك العين فعلا، و انما المتأخر ذات المملوك لا أن الملكية لتدرجية المنافع لا بدّ من أن تكون مقارنة لها، لئلا يلزم ملك المعدوم كما توهم. و عليه فتصرف الولي انما هو فيما يملكه الصغير لا فيما يملكه في زمان كبره. و المفروض أن الولي له ولاية التصرف في كل ما يملكه الصغير فعلا، فمقتضى القاعدة نفوذ تصرفه مطلقا و إن كان بتمليك المنافع المصادفة بذاتها لزمان البلوغ، إلا أن يقال بمناسبة الحكم و الموضوع أن جعل الولي للصبي لئلا يفوت عليه ما يتعلق بنفسه و بماله من المصالح في صغره، و المصلحة الرجعة إلى منافع أملاكه في زمان كبره لا تفوت بترك اجارة الولي، بل قابلة لأن يستوفيها الصغير بعد كبره، فلا مقتضى للولاية على مثل هذا التصرف، و لا ينتقض بولاية متولي الوقف حيث تنفذ تصرفاته على البطون المتأخرة المصادفة لما بعد حياته و عدم ولايته عليهم، لما ذكرنا في أوائل كتاب الإجارة من أنه ليس من باب الولاية على البطون، فان البطن المعدوم كالبطن الموجود، فكما لا ولاية له على البطن الموجود كذلك على البطن المعدوم، بل من باب الولاية على العين الموقوفة بمنافعها.

و ان ولاية التصرف فيها عينا و منفعة راجع اليه. و لا يتلقى البطن المعدوم ملك المنفعة من الواقف إلا كتلقي البطن الموجود ملكا مسلوب الولاية على التصرف فيه، و إلا فليس للواقف الولاية على البطون الموجودة و المعدومة، فراجع ما قدمناه.

و مما ذكرنا أولا في وجه التعميم من كونه تمليكا لما يملكه الصغير فعلا يتضح‌ الفرق بين ما نحن فيه و بين اجارة البطن السابق زائدا على مدة حياته، فإنه لا يملك منفعة العين الموقوفة ملكية مرسلة بل ملكية موقتة بحياته. نعم إذا قيل بأن كل طبقة تملك العين و المنفعة ملكية مرسلة، و انه تنتقل هذه الملكية المرسلة منهم إلى الطبقة المتأخرة نظير انتقال الملك الى الوارث، غاية الأمر أنه هناك بجعل الشارع و هنا بجعل الواقف، أمكن القول بنفوذ الإجارة مطلقا، إلا أن المبنى غير صحيح كما قدمنا القول فيه في أوائل مباحث الإجارة.

و أما المقام الثاني: فتحقيق القول فيه أن الحرّ لا يملك منافع بدنه على حد ملك المولى لمنافع عبده، بل من حيث السلطنة على نفسه كما له السلطنة على تمليك كلي عينا أو عملا بتعهده في ذمته كذلك له السلطنة على تمليك منافعه، و الولي قائم مقام الصغير في هذه السلطنة، فله السلطنة على تمليك منافع الصغير، و أما المنافع المصادفة لزمان كبره فهي منافع الكبير، و المفروض عدم السلطنة للولي إلا على الصغير و منافعه لا على الكبير و منافعه، و هذا هو الوجه في المنع. لا أن المنافع الآتية ليست أموالا فعلية للصغير. فان نظر المانع إن كان الى عدم كونها مملوكة للصغير فالمنافع التي تصادف زمان صغره أيضا غير مملوكة له، و إن كان الى عدم ماليتها إلا في ظرف وجودها. فإن الملكية تتقدم على ذات المملوك و المالية منتزعة من ذات المنفعة فلا تتقدم عليه، ففيه أن المنافع المصادفة لزمان صغره أيضا كذلك مع انه يصح تمليكها، فالوجه ما ذكرنا من عدم السلطنة على تمليك منافع الكبير، و لا يعقل أن تكون المنافع الآتية منافع الصغير. فتدبره فإنه حقيق به.

إلا أن يقال إن الصغر لو لم يكن مانعا شرعا لكان للصغير فعلا تمليك جميع منافعه المصادفة لزمان صغره و كبره. و الشارع لمكان مانعية الصغر في نظره جعل هذه السلطنة لوليه، و حينئذ فيجاب عنه بما أجبنا به في إجارة أملاكه من عدم المقتضي للولاية المطلقة. و لا ينتقض بالنكاح المنقطع زائدا على مدة صغرها نظرا الى ما ورد من أنهن مستأجرات، فمرجعه الى تمليك المنافع المصادفة لزمان كبرها فان النكاح مغاير للتمليك.

و نظير هذه العبارة ورد في الدائم أيضا كقولهم عليهم السّلام: «قد اشتراها بأغلى الثمن». فالزوجية مرسلة كانت أو موقتة متعلقة بشخصها لا بمنافعها.

و المفروض أن الولي له السلطنة على تزويج الصغيرة. و ليس التزويج كالتمليك المتعلق بالمنافع بحيث ينحل الى تزويجات كانحلال التمليك الى تمليكات لئلا يكون للولي السلطنة على بعض ما ينحل اليه التزويج المنقطع، كما ليس له السلطنة على ما ينحل اليه التمليك بالنسبة إلى زمان الكبر، بل الزوجية الحادثة بالعقد زوجية واحدة شخصا لا نوعا أولا و آخرا. فتدبر جيدا.

کتاب الاجارة للاصفهانی، صفحه ۲۹۷ به بعد.

 

 

 

جلسه صد و هجدهم ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

مرگ موجر یا مستاجر

کلامی را از مرحوم آقای بروجردی نقل کردیم که ایشان می‌فرمود اگر مباشرت مستاجر شرط در اجاره باشد با مرگ مستاجر، اجاره باطل است چون این شرط مخالف با مقتضای عقد است. شرط مباشرت مستاجر یعنی با مرگ، مستاجر نه مباشرتا و نه تسبیبا نباید از عین استفاده کند بنابراین نسبت به بعد از مرگ، شرط عدم استفاده دیگران مخالف مقتضای عقد است و لذا به مرگ عقد باطل خواهد شد. نسبت به قبل از مرگ اجاره صحیح و نافذ است چون خود مستاجر می‌تواند مباشرتا استفاده کند و عدم استفاده خود او در عقد شرط نشده است.

عرض ما به این کلام دو اشکال است:

اول) همان که در کلام مرحوم آقای خویی هم مذکور است و آن اینکه با مرگ باز هم استیفای منفعت ممکن است. درست است که عدم استفاده غیر مستاجر شرط شده است اما بعد از مرگ، اهل و عیال مستاجر می‌توانند از آن استفاده کنند و این خلاف شرط هم نیست. شرط این نبود که فقط و فقط خود مستاجر استفاده کند و حتی متعلقات مستاجر حق استفاده از آن را ندارند. بنابراین شرط عدم استفاده غیر مستاجر، شرط عدم انتفاع نیست تا خلاف مقتضای عقد باشد و عقد را باطل کند.

دوم) در صحت اجاره لازم نیست انتفاع خارجی برای مستاجر باید ممکن باشد. آنچه در صحت اجاره شرط است امکان انتفاع است. مقتضای عقد اجاره این نیست که مستاجر بتواند دائما از عین استیفای منفعت کند.

امکان انتفاع به دو معناست یکی قابلیت عین برای انتفاع که این در صحت اجاره شرط است و دیگری استیفای منفعت و تمکن مستاجر از استیفای آن که گفتیم در صحت اجاره شرط نیست.

بنابراین قوام صحت اجاره به امکان انتفاع اگر مانعی نباشد است نه امکان انتفاع بالفعل.

بله اگر وجود مانع مفروض و محرز باشد، و هیچ غرض عقلایی دیگری بر این اجاره مترتب نباشد اجاره سفهی است اما در محل بحث ما تحقق مرگ مفروض و محرز نیست و لذا این اجاره سفهی هم نیست.

برخی از معاصرین به مرحوم آقای بروجردی اشکال کرده‌اند که این بطلان اجاره اگر به خاطر فساد شرط است، اشکالش این است که شرط فاسد مفسد عقد نیست.

و اگر بطلان اجاره به خاطر این است که شرط خلاف مقتضای عقد است، اشکالش این است که متعاقدین وقوع مرگ را نمی‌دانستند لذا قصد انشاء عقد از آنها متمشی می‌شود. شرط خلاف مقتضای عقد، مبطل و مفسد عقد است چون با تمشی قصد منافات دارد و لذا در حقیقت عقدی انشاء نشده است اما در اینجا وقوع مرگ برای متعاقدین معلوم نبوده است لذا قصد تملیک و تملک منفعت از آنها متمشی شده است.

به نظر ما این اشکال به مرحوم آقای بروجردی وارد نیست. اولا که حرف مرحوم آقای بروجردی روشن است و ایشان اجاره را به خاطر این که شرط خلاف مقتضای عقد است باطل می‌دانند.

و ثانیا حرف آقای بروجردی این است که مقصود متعاقدین به حسب انشاء این است که اگر مستاجر بمیرد، کسی حق استفاده از عین را نداشته باشد چون مباشرت او را در عقد شرط کرده‌اند چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ و معنای این شرط این است که بعد از مرگ ورثه نه حق استفاده مباشری و نه تسبیبی را ندارند و این خلاف مقتضای عقد است.

اگر منظور متعاقدین عدم استفاده غیر مستاجر فقط در زمان حیات مستاجر است خلف فرض ما ست و اگر منظور این است که حتی بعد از مرگ هم غیر مستاجر حق استفاده ندارد، شرط به نسبت به بعد از مرگ خلاف مقتضای عقد است.

بنابراین اشکال مرحوم آقای بروجردی این است که وقتی عقد را این گونه انشاء کرده‌اند که بعد از مرگ هم کسی غیر از مستاجر حق استفاده از مال را ندارد، این شرط خلاف مقتضای عقد نسبت به بعد از مرگ است.

 

مسألة إذا آجر الولي أو الوصي الصبي المولى عليه مدة تزيد على زمان بلوغه و رشده‌ بطلت في المتيقن بلوغه فيه بمعنى أنها موقوفة على إجازته و صحت واقعا و ظاهرا بالنسبة إلى المتيقن صغره و ظاهرا بالنسبة إلى المحتمل فإذا بلغ له أن يفسخ على الأقوى أي لا يجيز خلافا لبعضهم فحكم بلزومها عليه لوقوعها من أهلها في محلها في وقت لم يعلم لها مناف و هو كما ترى نعم لو اقتضت المصلحة اللازمة المراعاة إجارته مدة زائدة على زمان البلوغ بحيث يكون إجارته أقل من تلك المدة خلاف مصلحته تكون لازمة ليس له فسخها بعد بلوغه و كذا‌ الكلام في إجارة أملاكه‌

در اینکه اجیر کردن و اجاره دادن بچه از طرف ولی او صحیح است شکی نیست اما بحث در جایی است که او را در مدتی اجاره دهند که نسبت به زمان بعد از بلوغ نیز شامل باشد.

آیا ولی می‌تواند بچه را حتی نسبت به اعمال بعد از بلوغش اجاره بدهد؟ سید می‌فرمایند نه نمی‌تواند و اگر بچه را اجاره بدهد در صورتی که در وقوع بلوغ در این مدت شک داشته باشند در این صورت نسبت به بعد از بلوغ اجاره فضولی است و متوقف بر اجازه خود او است.

به عبارت دیگر اجاره نسبت به زمانی که بالغ نیست یقینا صحیح است و نسبت به زمانی که یقینا بالغ است اجاره باطل است به این معنا که متوقف بر اجازه است و نسبت به زمان شک هم اجاره ظاهرا صحیح است چون استصحاب عدم بلوغ جاری است و این استصحاب موضوع صحت اجاره را درست می‌کند چون موضوع صحت اجاره، عقد از طرف ولی و عدم بلوغ صبی است و در اینجا عقد از طرف ولی که وجدانا ثابت است و عدم بلوغ هم با استصحاب ثابت می‌شود و لذا اثر آن که صحت اجاره است مترتب است.

در ادامه مرحوم سید می‌فرمایند برخی گفته‌اند اجاره حتی نسبت به بعد از بلوغ نیز نافذ است اما حق خلاف آن است و همین بیان را در مورد املاک نیز بیان می‌کنند. ولی بچه می‌تواند مال او را اجاره بدهد و اجاره نسبت به منافع ملک در مدتی که بچه بالغ نیست حتما صحیح است چون ولی حق تصرف در آن را دارد و نسبت به منافع ملک بعد از بلوغ اجاره باطل است و متوقف بر اجازه خود مالک است و نسبت به منافع در زمان شک، اجاره ظاهرا نافذ است.

 

 

صفحه1 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است