فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

فقه سال ۹۵-۱۳۹۴ (127)

جلسه پنجاه و هفتم ۵ بهمن ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد مفلس

مرحوم سید فرمودند مفلس نمی‌تواند اموالش را اجاره بدهد و معاملات او در اموالش باطل است اما می‌تواند خودش را اجاره بدهد و مفلس نسبت به اعمال خودش محجور نیست.

گفته‌اند چون دلیلی بر محجوریت مفلس نسبت به اعمالش نداریم و آنچه دلیل داریم محجوریت مفلس نسبت به اموالش است.

نه از این باب که منافع شخص مال محسوب نمی‌شود، مال هست اما ملک او نیست و آنچه مفلس از تصرف در آن محجور است اموالی است که ملک او باشند.

ادله آنچه را اقتضاء می‌کند محجوریت مفلس نسبت به املاکش است نه نسبت به هر آنچه مال باشد هر چند ملک او نباشد.

این بیان از نظر ما درست است و دلیل بر محجوریت مفلس هر چه باشد، اطلاقی نسبت به اعمال مفلس ندارد و اینکه اعمال با وجود اینکه ملک نیستند اما قابل تملیکند اشکالی ندارد. تملیک متوقف بر ملکیت نیست مثل کلی در ذمه که اگر چه مال است و قابل تملیک است اما ملک نیست.

بنابراین منافع اجیر اگر چه مال است اما ملک او نیست بله منافع اجیر بعد از معاوضه، ملک مستاجر می‌شود و لذا بعد از اجاره اگر منافع او را اتلاف کنند، ضامن منفعت برای مستاجر هستند.

دلیلی که بر محجوریت مفلس نسبت به املاکش اقامه شده است تعلق حق غرماء و طلبکاران به اموال او است و گرنه دلیلی بر محجوریت مفلس از تصرفات مالی نداریم و فقط تعلق حق غرماء و طلبکاران به اموال او دلیل بر محجوریت دانسته شده است.

عرض ما این است که حتی اگر فرض کنیم حق غرماء و طلبکاران به اموال فرد تعلق می‌گیرد آیا معنایش محجوریت او از تصرف است؟

در موارد رهن مشهور این است که راهن، محجور از تصرف در رهن است و حق فروش آن را ندارد اما در همان مساله برخی از علماء گفته‌اند اشکالی در تصرفات راهن در عین مرهون نیست و راهن می‌تواند عین مرهون را بفروشد. رهن اقتضایی نسبت به ممنوعیت بیع ندارد. نه بدهکاری شخص اقتضاء می‌کند فروشش نافذ نباشد و نه عقد رهن چنین اقتضایی دارد.

(يصح للراهن بيع العين المرهونة بإذن المرتهن، و كذلك لو أجازه بعد وقوعه، و الأظهر صحة البيع مع عدم إجازته أيضا إلّا أنه يثبت الخيار- حينئذ- للمشتري إذا كان جاهلا بالحال حين البيع. منهاج الصالحین للخوئی جلد ۲، صفحه ۲۵

المرتهن ممنوع من التصرف بغير إذن الراهن و لا بأس بتصرف الراهن في المرهون تصرفا لا ينافي حق الرهانة و لا يجوز له التصرف المنافي من دون إذن المرتهن و تقدم حكم بيع الراهن العين المرهونة مع علم المشتري و جهله في شروط العوضين. منهاج الصالحین للخوئی، جلد ۲، صفحه ۱۷۶)

عقد رهن اقتضاء دارد که شخص راهن نباید تصرفی که با رهن بودن عین منافات دارد انجام دهد و لذا مثلا حق ندارد آن را بخورد اما فروش آن اشکالی ندارد چون بعد از فروش، حق مرتهن و طلبکار در همان عین هم محفوظ است و می‌تواند آن را در مقابل طلبش بردارد. انتقال عین از راهن، منافاتی با امکان استیفای طلب از طرف مرتهن از همان عین ندارد. عین با وصف اینکه مال مرهون است به مشتری منتقل می‌شود و چون از اول با این محدودیت به مشتری منتقل می‌شود بنابراین منافاتی ندارد طلبکار بعدا آن را به عنوان طلبش بردارد مانند جایی که فرد ابتدا مالش را اجاره می‌دهد و بعد می‌فروشد. در بیع متاخر، عین به وصف اینکه تا مدتی مسلوب المنفعة است فروخته می‌شود و به ملک مشتری درمی‌آید. بله اطلاق بیع اقتضاء دارد که منفعت عین هم جزو آن باشد و لذا بعد از بیع اگر مشخص شد مسلوب المنفعة است مشتری خیار دارد اما معامله باطل نیست.

بیع اقتضاء می‌کند عین مرهون به مشتری منتقل شود و این عین به وصف اینکه متعلق حق مرتهن است به مشتری منتقل می‌شود. و عین مرهون تا وقتی در اختیار راهن بود ملک راهن بود و متعلق حق مرتهن است و بعد از بیع، ملک مشتری است و متعلق حق مرتهن است لذا در مثل رهن، دلیلی بر بطلان معامله نداریم. عین مرهون، ملک مرتهن نیست بلکه فقط متعلق حق او است رهن فقط اقتضای این را دارد که طلبکار بعد از سر رسید دین، اجازه نقد کردن طلبش از عین مرهون را داشته باشد و این منافاتی با فروش و انتقال آن به دیگران ندارد.

بنابراین ادله صحت و نفوذ بیع و سایر معاملات، منافاتی با رهن و ادله صحت آن ندارد تا به خاطر رهن، از صحت و نفوذ بیع دست برداریم.

بلکه حتی اگر مرتهن بگوید به شرطی این عین را به عنوان رهن قبول می‌کنم که بیع راهن نسبت به آن باطل باشد، اینجا این شرط باطل است و بلکه رهن هم باطل است.

عرض ما در مورد مفلس این است که دارایی‌های شخص رهن بر دیون او قرار می‌گیرند و متعلق حق غرماء است و حق غرماء تفاوتی با حق طلبکار در رهن ندارد. همان طور که فروش عین مرهون منافاتی با رهن ندارد، معاملات مفلس در اموالش نیز منافاتی با تعلق حق غرماء به آنها ندارد و تعلق حق طلبکاران فقط اقتضاء می‌کند که آنها می‌توانند طلبشان را از اموال او بردارند و این منافاتی با انتقال آن اموال از ملک مفلس ندارد.

بنابراین تعلق حق غرماء به اموال مفلس، تلازمی با محجوریت مفلس از تصرف در اموالش ندارد.

مثال دیگر این است که در موارد غصب، مالک مال حق دارد از اموال غاصب تقاص کند اما اینکه مالک حق تقاص در اموال او داشت و حق داشت طلبش را از اموال او بردارد، به معنای عدم صحت معاملات غاصب در املاک و اموال خودش نیست. بله در آن موارد، چون حق مالک محدود است فقط اجازه تقاص در مواردی دارد که مال غاصب باشد و بعد از انتقال از ملک غاصب حق تقاص از آنها را ندارد اما در رهن و یا مفلس، حق محدود نیست و حتی بعد از انتقال هم می‌توانند حق خودشان را از آن وصول کنند.

(لا إشكال كما لا خلاف في أنّ المفلس محجور بالنسبة إلى أمواله الموجودة حال الحكم عليه بالحجر، فليس له التصرّف فيها ببيعٍ أو إجارة‌ و نحوهما، بل المسألة إجماعيّة، و يستفاد ذلك من بعض الروايات أيضاً.

و أمّا الأموال التي يكتسبها بعد الحكم عليه بالتفليس ففي محجوريّته عنها لكونها أيضاً مورداً لحقّ الغرماء و عدمها خلافٌ و إشكال، و لسنا الآن بصدد البحث عن ذلك.

و إنّما الكلام في إجارته نفسه لعمل أو خدمة و أنّها هل هي محكومة بالصحّة، أو أنّ إجارته بالنسبة إلى الأعمال تلحق بإجارة الأموال في المحجوريّة و التوقّف على إجازة الغرماء حيث إنّها أيضاً مال يبذل بإزائها مال كنفس الأموال الخارجيّة؟ فيه خلاف و إشكال.

و المعروف و المشهور هو الأوّل، و هو الصحيح، نظراً إلى اختصاص تعلّق الحجر بما يعدّ مالًا له و هي أمواله الخارجيّة، و أمّا الأعمال فهي و إن كانت متّصفة بالماليّة و من ثمّ يبذل بإزائها المال كما ذكر إلّا أنّها لا تعدّ مالًا له و لا يعدّ هو مالكاً لها بالفعل. و من هنا حكموا بأنّ من حبس حرّا و لا سيّما إذا لم يكن كسوباً لم يكن ضامناً لأعماله باعتبار أنّها ليست مملوكة له بالفعل ليكون قد أتلفها بحبسه.

و الظاهر إطباق الفقهاء على عدم صدق المستطيع على من لم يكن له مال بالفعل و إن كان متمكّناً من تحصيله بإجارة نفسه، فلو كانت أعماله أموالًا له بالفعل و هو مالك لها فكيف لا يكون مستطيعاً؟! فإنّ من الواضح أنّه لا يعتبر في صدق الاستطاعة أن يكون مالكاً للدرهم و الدينار، بل تكفي ملكيّته لمالٍ يستطيع معه من الزاد و الراحلة، و الحرّ القادر على الإيجار قادرٌ عليه، مع أنّ ذلك لا يجب عليه قطعاً كما عرفت، لكونه من تحصيل الاستطاعة غير الواجب عليه بالضرورة.

و عليه، فتعلّق الحجر بالأموال لا يستدعي تعلّقه بالأعمال، لعدم احتسابها‌ مالًا له، و ليس هو مالكاً لها في اعتبار العقلاء و إن كانت هي في نفسها مالًا يبذل بإزائه المال.

و نظير ذلك بيع شي‌ء كمَنّ من الحنطة في ذمّته، فإنّ هذا و إن كان مالًا عرفاً، و من ثمّ صحّ تمليكه إلى الغير و يدفع بإزائه المال بلا إشكال، و لكن لا يعدّ ذلك مالًا له، و لا يصدق عرفاً أنّه مالك لما في ذمّته، فإنّ الذي يعتبر في صحّة البيع أن يكون المبيع مالًا، و أن يكون أمره بيده، و أمّا كونه مالكاً له فغير معتبر في الصحّة.

و على الجملة: فإجارة الأعمال من قبيل بيع ما في الذمّة، فإنّ كلّاً من العمل و ما في الذمّة مالٌ عرفاً و مع ذلك لا يعدّان مالًا له، و لا يعتبر هو مالكاً لهما قطعاً و إن كانت له السلطنة المطلقة عليهما. إذن فدليل حجر المفلس لأمواله لا يعمّ أعماله بوجه. موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۴۸)

(أقول: المشهور، بل المجمع عليه على عدم استقلال المالك في بيع العين المرهونة، و لكن الظاهر جوازه هذا من الموارد الذي خالفنا المشهور في عدم انجبار الرواية الضعيفة بالشهرة فإنهم استندوا في ذلك الى النبوي الضعيف الراهن و المرتهن ممنوعان من التصرف و بنوا على انجبار ضعفه بالشهرة و نحن لا نعتمده و كيف كان ان التصرفات المتعلقة على العين المرهونة على ثلاثة أقسام، فإن قسم منها ينافي حقيقة الرهن و كونه وثيقة لكونه موجبا لزوال العين و خروجها عن كونها وثيقة أو نقصان قيمتها كما إذا ذبح الغنم المرهونة أو آجر السيارة الجديدة المرهونة أو أخرب الدار و نحوها من التصرفات المنافية لمفهوم الرهن.

و قسم منها لا ينافي مفهوم الرهن، بل ربما يتوقف عليه حفظه و بقائه كالسكنى في الدار و إصلاح العين بالمقدار الذي ينعدم بدونه، فان مثل ذلك معد لبقاء العين.

و قسم متوسط بين القسمين كالبيع و نحوه لعدم منافاة البيع لحقيقة الرهن و لذا جاز رهن العارية.

أما القسم الأول: فلا يجوز بلا شبهة، و لم يستشكل فيه أحد فيما نعلم و أما الثاني: فلا شبهة في جوازه، بل ربما يجب لبقاء العين المرهونة عليه.

و أما التصرفات المتوسطة الغير الموجبة لنقص القيمة كالبيع و نحوه، فالظاهر جوازه و توضيح ذلك أن المانع عنه انما هو أمور: الأول: الإجماع التعبدي على عدم جواز، و فيه انه على تقدير حجية الإجماع المنقول فليس هنا إجماع تعبدي إذ من المحتمل أنه مستند الى الوجوه المذكورة في المسألة و الّا فالتعبد بعدم جواز بيع الرهن بعيد جدا.

الثاني: النبوي المعروف الراهن و المرتهن ممنوعات من التصرف و فيه أنه ليس لنا وثوق، بل ظن بصدوره من المعصوم «ع» فلا يكون حجة و توهم انجبار ضعفه بالشهرة في غاية الضعف لما حققناه في محلّه و أشرنا إليه في كثير من المسائل المتقدمة من أن الشهرة لا توجب انجبار ضعفه الرواية.

و لو سلمنا صحة سند فلا دلالة لها على بطلان بيع الرهن، بل هي ناظرة بمناسبة الحكم و الموضوع الى التصرفات المنافية للرهن كالقسم الأول من التصرفات، و بعبارة أخرى أن مناسبة الحكم و الموضوع في قوله الراهن و المرتهن ممنوعات من التصرف تقتضي عدم نفوذ التصرف من كل منهما على استقلاله لا مع الاتفاق و الاجتماع كما هو واضح.

و أما مفهوم الرهن فهو عبارة أخرى عن كون العين وثيقة و من الواضح أن البيع لا يمنع عن ذلك، و لذا جاز رهن العارية غاية الأمر يشترط في العقد عدم كون المبيع طلقا، بل كونه متعلقا لحق الغير و مع عدم فكّه يكون للمشترى خيار تخلف الشرط، بل يصح مع عدم الاشتراط أيضا غاية الأمر يكون المبيع معيبا فيثبت للمشترى خيار العيب.

نعم، لو قلنا بكون الرهن كالوقف و لم يكن للمالك علاقة الملكية كما لا يبقى له العلقة في الوقف أيضا فلعدم جواز البيع وجه و لكن أنى لهم إثبات ذلك.

و بالجملة لا دليل على بطلان بيع الرهن لعدم وجود الإجماع التعبدي‌ عليه و لا وجود الرواية و عدم صحة النبوي سندا و دلالة و عدم اقتضاء مفهوم الرهن ذلك. مصباح الفقاهة جلد ۵، صفحه ۲۳۸ به بعد)

 

 

جلسه پنجاه و ششم ۴ بهمن ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد اکراهی

مرحوم سید بین عقد اکراهی و بین عقد اضطراری تفصیل داده‌اند و فرمودند اگر خود معامله مورد اکراه باشد معامله باطل است اما اگر خود معامله مورد اکراه نباشد بلکه اکراه بر چیز دیگری باشد که مستلزم آن معامله است مثل اینکه فرد را بر دفع مال اکراه کنند که دفع مال موقوف بر این است که فرد مال خودش را بفروشد،‌ معامله صحیح است.

نسبت به بطلان عقد اکراهی، دو وجه وجود دارد یکی حدیث رفع است یعنی رفع ما استکرهوا علیه که در روایات دیگری در موارد طلاق و عتق و ... تطبیق شده است و دیگری فقد شرط رضا که چون معامله اکراهی فاقد رضایت است عقد باطل است.

گفته شده است در معاملات اضطراری هم همین دو وجه جاری است هم حدیث رفع با لحاظ فقره رفع ما اضطروا الیه دال بر بطلان این معامله است علاوه که موارد اضطرار هم فرد رضایت به معامله ندارد بلکه از روی ناچاری این کار را می‌کند.

اما حق این است که این دو وجه در معاملات اضطراری ناتمام است. حدیث رفع نسبت به فقره رفع ما اضطروا الیه اقتضای بطلان معامله اضطراری را ندارد چون حدیث رفع امتنان است. لسان این حدیث رفع مشکل است نه اینکه کلفت و مشکل ایجاد کند. در مثل معاملات اکراهی، امتنان به رفع صحت معامله است اما در موارد اضطرار امتنان مقتضی بطلان معامله نیست بلکه مقتضی صحت معامله است. این فرد برای دفع ضرورت خودش نیاز به این معامله دارد و اگر معامله باطل باشد مشکل او حل نمی‌شود و لذا چون بطلان معاملات اضطراری خلاف امتنان است حدیث رفع شامل بطلان معامله اضطراری را اثبات نمی‌کند.

بنابراین در هنگام اضطرار دفع ضرورت به صحت معامله است و امتنان اقتضای صحت معامله را دارد و بعد از رفع اضطرار، حکم به بطلان معامله اگر چه منت بر فردی است که مضطر بوده است اما بطلان آن خلاف امتنان بر دیگران است و لذا از این روایت نمی‌توان بطلان معامله بعد از رفع اضطرار را هم فهمید.

اما در مورد شرط رضایت معتبر در معاملات دو احتمال مطرح است. یکی رضایت به معنای خوش آمدن و اینکه معامله دلنشین فرد باشد و دیگری رضایت انشائی به معامله حتی اگر فرد از نتیجه کار خوشش نیاید.

و آنچه در معامله معتبر است رضایت انشائی است و رضایت به معنای خوش آمدن و دلنشین بودن شرط معامله نیست.

ممکن است گفته شود در معاملات اکراهی و معاملات اضطراری رضایت به معنای خوش آمدن و دلنشین بودن وجود ندارد و رضایت انشائی وجود دارد پس یا هر دو معامله باید باطل باشند و یا هر دو باید صحیح باشند.

جواب این است که رضایت معتبر در معامله رضایت غیر اکراهی است و رضایتی که از روی اکراه باشد برای صحت معامله کافی نیست چرا که قید عن تراض که در آیه شریفه در صحت معامله اخذ شده است باید رضایت انشائی باشد چون اگر رضایت انشائی هم نباشد نباشد اصلا معامله‌ای وجود ندارد نه اینکه تجارت هست ولی عن تراض نیست پس این بعد از فراغ از تحقق عقد، قیدی ایجاد می‌کند که دو عقد و تجارت وجود دارد، یکی تجارت از روی رضایت و یکی تجارت از غیر رضایت و این قید هم نباید لغو باشد و نتیجه این مقدمات این است که در این آیه رضایت اکراهی را خارج می‌کند.

به عبارت دیگر اگر منظور از تجارة عن تراض، رضایت انشائی باشد این قید لغو است چون بدون رضایت انشائی اصلا تجارتی محقق نمی‌شود و اگر منظور رضایت به معنای دلنشین بودن باشد یقینا شرط نیست و ظاهر آیه رضایت به تجارت است نه به نتیجه آن. بنابراین منظور از این رضایت حتما باید رضایت در مقابل اکراه باشد.

و لذا به نظر ما تفصیل بین معامله مکره و معامله مضطر صحیح است.

(مسألة ۲): لا تصحّ إجارة المفلس بعد الحجر عليه داره أو عقاره نعم تصحّ إجارته نفسه لعمل أو خدمة

قبلا گفتیم یکی از شروط متعاقدین عدم فلس است و اگر فردی ورشکسته شد و حاکم به ورشکستگی او حکم کرد اعیان اموال او متعلق حق طلبکاران است و مالک از تصرف در آنها ممنوع است.

اصل این قضیه مورد اتفاق علماء است و ورشکسته بعد از حکم حاکم، وضعا محجور از تصرف است و معاملات او باطل است و حق غرماء و طلبکاران به اعیان اموال او تعلق می‌گیرد و تصرفات اعتباری او در این اموال ممنوع است.

و اشکالی ندارد فرد مالک باشد اما حق تصرف نداشته باشد همان طور که رهن، در ملک مالک است اما مالک حق تصرف اعتباری در آن ندارد و راهن از تصرف اعتباری در رهن محجور است.

البته هم در ورشکسته و هم در رهن، تصرفات تکوینی غیر اعتباری در اموال اشکالی ندارد البته در حدی که به حق غرماء ضرر نزند.

بنابراین فرد ورشکسته نمی‌تواند منافع اعیان اموالش را اجاره بدهد چون این منفعت هم متعلق حق طلبکاران است.

و قبلا هم گفتیم مفلس، محجور از انشاء‌ نیست بلکه از تصرفات اعتباری در اموال خودش محجور است.

حال اگر مفلس معامله انجام دهد معامله‌اش باطل است اما با اجازه بعدی طلبکاران صحیح است. حال آیا همان طور که مفلس حق معامله در اموالش را ندارد، حق اجاره دادن خودش هم ندارد؟ آیا می‌تواند اجیر شود و کار کند؟ اینکه اگر اجیر شود مالی را که مالک می‌شود جزو حق غرماء می‌شود یا نه بحث دیگری است. اما آیا اصلا می‌تواند اجیر شود یا اینکه اجازه اجیر شدن هم ندارد؟

 

 

جلسه پنجاه و پنجم ۳ بهمن ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد اکراهی

بیانی را در عقد اکراهی بیان کردیم و گفتیم در جایی که عقد بین اصیل و فضولی شکل گرفته باشد در حقیقت عقد بین طرف اصیل و مجیز شکل می‌گیرد و اگر هر دو طرف عقد فضولی باشند عقد بین دو مجیز شکل خواهد گرفت.

آنچه در عقد معتبر است انشاء است اما اینکه به چه لفظی انشاء شود یا حتی به غیر لفظ انشاء شود مهم نیست. اینجا هم کسی که اجازه می‌دهد انشاء می‌کند و مفاد اجازه او، پذیرش ملکیت است و این انشاء تملیک است و روشن است که حتی بنابر نظر مشهور، تملیک مستند به مالک است نه اینکه مستند به فضولی باشد بنابراین کسی که تملیک می‌کند همان مالک مجیز است و لذا انشاء اجازه در حقیقت انشاء تملیک است. بنابراین هیچ اشکالی نیست که ما اجازه را ایجاب یا قبول عقد بدانیم.

و با این بیان نکته دیگری هم روشن می‌شود و آن اینکه در کلام مرحوم سید احتیاطی وجود داشت که ایشان فرموده‌اند احوط این است که عقد مکره با اجازه متاخر هم نافذ نیست و عقد جدیدی انشاء کنند و علت آن را هم این بداند که صحت عقد غیر منتسب به مالک و غیر رضایت بر آن خلاف قاعده است و فقط در مورد بیع فضولی دلیل بر صحت داریم و دلیل در آن مورد هم فقط بر صحت در مورد بیع وجود دارد و در غیر بیع دلیلی بر صحت عقد فضولی نداریم و دلیلی هم بر تصحیح عقد با انشاء متاخر نداریم و لذا عقد باطل است و باید از ابتداء انشاء کنند حتی اگر کسی این احتیاط را هم بپذیرد بیان ما تامین کننده این احتیاط است چون ما گفتیم اجازه خودش یک طرف عقد است و عقد با همین اجازه شکل می‌گیرد.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که مرحوم سید عقد اکراهی را با اجازه متاخر صحیح دانستند و منظور از اجازه یعنی انشاء که در مقابل رضایت باطنی است.

بعضی از امور متوقف بر رضایت باطنی است اما برخی از امور متوقف بر انشاء‌ رضایت است و صرف رضایت باطنی در آن کفایت نمی‌کند. در موارد عقود آنچه معتبر است انشاء رضایت است و صرف وجود رضایت باطنی حتی قبل از عقد هم کفایت نمی‌کند علت هم این است که ما در معاملات نیاز به انتساب به مالک داریم و انتساب با رضایت باطنی تحقق پیدا نمی‌کند بلکه با اجازه و انشاء‌ رضایت معامله منتسب به مالک می‌شود.

در مثل عقد خواهر زاده بر خاله یا برادر زاده بر عمه، رضایت عمه و خاله شرط است اما انشاء لازم نیست.

نکته که در کلام سید مذکور است بیع مضطر است:

نعم تصحّ مع الاضطرار، كما إذا طلب منه ظالم مالًا فاضطرّ إلى إجارة دار سكناه لذلك، فإنّها تصحّ حينئذٍ كما أنّه إذا اضطرّ إلى بيعها صحّ.

صحت بیع مضطر روشن است چون همه ارکان لازم در عقد را داراست و لذا موجبی برای بطلان ندارد و ادله رفع اضطرار هم شامل آن نیست چون رفع صحت معامله اضطراری در این موارد، خلاف امتنان است.

 

 

 

جلسه پنجاه و چهارم ۳۰ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد اکراهی

مرحوم سید اگر چه در شروط متعاقدین فرموده‌ بودند متعاقدین باید مختار باشند لذا بطلان عقد اکراهی روشن است اما آنچه در این مساله مطمح نظر بوده است تصحیح عقد اکراهی با اجازه متاخر است.

موانع متصور را بیان کردیم و جواب آنها را نیز ذکر کردیم و گفتیم صحت عقد اکراهی با اجازه متاخر علی القاعده است علاوه که از ادله خاص نیز می‌توان صحت آن را فهمید.

اما بیان دیگری نیز وجود دارد که هم در عقد اکراهی و هم در عقد فضولی جاری است.

برای تحقق عقد نیاز به دو رکن ایجاب و قبول داریم در قبال ایقاعات که فقط با انشاء یک طرف محقق می‌شود. با این فرض اگر عقدی بین مالک و فضولی شکل بگیرد (مثلا غاصب مال فرد دیگری را به مشتری که مالک ثمن است بفروشد) در این صورت عقد بین فضولی و اصیل شکل گرفته است و چون عقد مالک نیست نافذ نیست بنابراین این عقد نافذ نیست اما این طور نیست که این عقد اقتضای بطلان داشته باشد.

بله عقد اقتضای نفوذ ندارد چون عقد مالک نیست و عقد غیر مالک مقتضی نفوذ نیست چون مشمول ادله نفوذ و صحت نیست اما مقتضی بطلان هم ندارد و اگر بعدا مالک رضایت دارد، خود رضایت مالک را می‌توان ایجاب معامله تصور کرد و البته متاخر از قبول مشتری است و شرط صحت معامله، تقدم ایجاب بر قبول نیست. علاوه بر اینکه اگر مشتری را فضولی تصور کنیم یعنی غاصب با مال غصبی جنسی را از مالکش بخرد در اینجا هم اگر چه عقد نافذ نیست و مقتضی نفوذ ندارد اما بعد از اینکه مشتری قبول می‌کند و رضایت می‌دهد این همان قبول معتبر در عقد است هر چند به لفظ اجازه باشد و در انشاء عقود الفاظ خاصی لازم نیست بلکه مهم ابراز و انشاء حقیقت ایجاب و قبول است.

نهایتا بین ایجاب و قبول توالی شکل نگرفته است و فاصله افتاده است (هر چند ممکن است در برخی موارد وجود توالی بین ایجاب و قبول را هم تصور کرد) اما اشتراط موالات در عقد دلیل قابل اعتنایی نداریم و لذا برخی از علماء معامله با نامه را صحیح می‌دانند و البته بعضی از علماء موالات را در عقد حضوری و مشافهی لازم می‌دانند اما در عقد مکاتبه‌ای فصل بین ایجاب و قبول را لازمه عقد می‌دانند و لذا موالات را در آن موارد شرط نمی‌دانند و معامله بدون موالات صحیح است.

کسانی که موالات را در عقد لازم می‌دانند فقط به خاطر این است که می‌گویند عرفا عقد متقوم به موالات است و گرنه دلیل دیگری در بین نیست.

بنابراین از نظر ما می‌توان ایجاب یا قبول متقدم را یک طرف عقد و اجازه متاخر را طرف دیگر عقد دانست و خودش را یک عقد حساب کرد و این عقد از هر دو طرف منتسب به مالک است و صحیح است.

و همین مطلب از کلمات برخی از علماء نیز استفاده می‌شود.

(انا لا نسلم ان ما صدر من الفضولى من اجزاء العقد بل العقد انما يحصل من فعل الاصليين و لو كان احدهما اجازه لان هذه الاجازة اما قبول تقدم ايجابه بمدة او ايجاب تقدم قبوله او ايجاب من طرف و قبول من اخر لم يحصل بينهما تقارن فلا نسلم حصول السبب التام قبل الاجازة بل لا يحصل الا مع الاجازة. کتاب المناهل صفحه ۲۹۰)

مثل همین حرف را می‌توان در عقد اکراهی نیز بیان کرد و فرد مکره در حقیقت دو انشاء دارد، یک انشاء آن است که از روی اکراه واقع شده است که این انشاء ملغی است و یک انشاء که با اجازه محقق می‌شود و معتبر است و عقد را کامل می‌کند.

و البته روشن است که اگر این بیان را بپذیریم اجازه چون تمام کننده عقد است فقط ناقل خواهد بود و کشف در این مورد تصویر ندارد.

 

 

جلسه پنجاه و سوم ۲۹ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

عقد اکراهی

مسألة ۱: لا تصحّ الإجارة إذا كان المؤجر أو المستأجر مكرهاً عليها، إلّا مع الإجازة اللاحقة، بل الأحوط عدم الاكتفاء بها، بل تجديد العقد إذا رضيا.

مساله اولی که مرحوم سید مطرح کرده‌اند بطلان معامله اکراهی است. و این مقدار از شرط اختیار روشن است اما ادامه آن که صحت عقد با اجازه است قبلا ذکر نشده است.

در بطلان عقد اکراهی شکی نیست و ادله متعددی بر آن اقامه شده است که ما متعرض آنها در اینجا نمی‌شویم و آنچه محل بحث است صحت عقد با اجازه متاخر است.

تفاوت این عقد با عقد فضولی این است که در عقد فضولی خود فرد مباشر در عقد نیست اما در اینجا خود فرد مکره مباشر در عقد بوده است.

سید فرموده‌اند عقد مکره با اجازه متاخر صحیح است اما احوط این است که آثار صحت را بر آن مترتب نکنند.

یک بحث مقتضای قاعده است که برای این منظور باید ابتداء موانع صحت عقد مکره با اجازه متاخر را بررسی کنیم تا به نتیجه بگیریم.

اینجا عقد، منتسب به مالک است اما رضایت در آن نیست. تجارت از طرف مالک است اما عن تراض نیست و ما اگر بتوانیم مشکل عدم رضایت را برطرف کنیم معامله صحیح خواهد بود.

لذا تصحیح این عقد از عقد فضولی راحت‌تر است چون در عقد فضولی، اصلا عقد به مالک منتسب نیست و لذا ادله صحت و نفوذ شامل آن نیست و با اجازه متاخر قرار است به مالک منتسب شود. اما در اینجا عقد منتسب به مالک است و فقط رضایت در آن نیست.

مانع اول: گفته شده است چون عقد قائم به قصد است عقد مکره صحیح نیست چون اصلا موضوعا عقد محقق نشده است چون مکره اصلا قصد عقد و معامله ندارد.

جواب این است که قصد در این معامله وجود دارد اما داعی بر این معامله رضایت نیست و داعی مقوم معامله نیست و لذا در موارد متعددی با اینکه داعی چیز دیگری است که در معامله وجود ندارد عقد صحیح است.

بنابراین در موارد اکراه قصد معامله ممکن هست و اما اینکه بگوییم فرد قصد ندارد، این مساله‌ای نیست که قابل تشخیص باشد.

ممکن است گفته شود معاملات اکراهی فاقد قصد است چون قصد، اکراه بردار نیست و لذا فرد مکره قصد معامله ندارد چون قصد مورد اکراه واقع نمی‌شود تا بگوییم با اکراه قصد کرده است.

جواب: در بسیاری موارد فرد واقف به این مساله نیست که می‌تواند قصد نکند و یا شرایط طوری است که ملتفت به این مساله نیست و قصد معامله می‌کند.

از طرف دیگر معنای بطلان معامله اکراهی همین است و گرنه لازم می‌آید هیچ معامله یا ایقاع اکراهی در خارج محقق نشود در حالی که نصوص متعدد بر بطلان عقود و ایقاعات اکراهی داریم.

و نشان می‌دهد که فرد در موارد اکراه هم قصد دارد و مقتضی موجود است و اکراه مانع از صحت معامله است.

بنابراین وجود قصد در معامله اکراهی ممکن است و بحث ما در جایی است که قصد وجود دارد و اکراه مانع است اما مواردی که قصد وجود ندارد خارج از محل بحث ما ست و نمی‌خواهیم بگوییم در این موارد هم با اجازه متاخر عقد صحیح است.

ما فقط می‌خواهیم بگوییم اکراه در صورتی که بعدا رضایت ایجاد شود مانع از صحت عقد نیست اما در مواردی که اکراه ملازم با عدم قصد باشد نمی‌گوییم معامله با رضایت متاخر صحیح است.

مانع دوم: مقتضای دلیل الا ان تکون تجارة عن تراض این است که معامله باید از رضایت نشأت گرفته باشد و عقد مکره، از رضایت نشأت نگرفته است و اجازه متاخر باعث نمی‌شود که آن عقد منقلب شود و بشود عقد از روی رضایت.

بله اگر در آیه شریفه تجارت و رضایت ملاک حکم قرار گرفته بود حرف درست بود اما آنچه در آیه ملاک حکم است تجارتی است که ناشی از رضایت باشد.

به این اشکال جواب داده شده است که درست است که تجارت باید از رضایت نشأت بگیرد اما این متفاوت است با اینکه عقد از رضایت نشأت بگیرد.

تجارت همان تملیک و تملک است که باید ناشی از رضایت باشد و تجارت غیر از عقد است. وقتی فرد اجازه می‌دهد تجارت ناشی از رضایت است هر چند عقد ناشی از رضایت نبود. تجارتی که منتسب به مالک است در ظرف اجازه است و این هم ناشی از رضایت است.

عقد از رضایت نشأت نگرفته است اما وقتی تجارت صدق می‌کند ناشی از رضایت مالک است.

بنابراین مانعی از صحت عقد مکره با اجازه متاخر نداریم و بعد از الحاق رضایت، معامله صحیح خواهد بود و این صحت نیز علی القاعده است. با این حال فحوی ادله صحت عقد فضولی دال بر صحت عقد مکره است.

در عقد فضولی نه رضایت مالک وجود دارد و نه عقد منتسب به مالک است با این حال با اجازه متاخر معامله صحیح دانسته شده است در اینجا به طریق اولی معامله صحیح است چرا که اینجا عقد منتسب به مالک است و فقط رضایت وجود ندارد که با اجازه متاخر رضایت نیز تامین می‌شود.

و البته اینکه آیا اجازه ناقل است یا کاشف است و کشف آیا کشف انقلابی است یا حکمی (کشف حقیقی قابل التزام نیست) مورد بحث است و همان طور که در عقد فضولی آن بحث مطرح است در بحث عقد مکره نیز این بحث وجود دارد.

 

 

جلسه پنجاه و دوم ۲۸ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

شروط عوضین: عدم استلزام حرام

بحث در شرطیت عدم استلزام حرام بود و اینکه استیفای منفعت مورد اجاره نباید مستلزم ارتکاب حرام باشد.

گفتیم مرحوم آقای صدر در مشابه این مساله به برخی از روایات تمسک کرده‌اند. ایشان در نذر مستلزم حرام به روایتی تمسک کرده‌اند و بحث ما در اجاره مستلزم حرام است و در دلالت روایت این دو با هم تفاوتی ندارند.

در روایت محمد بن قیس امام در جواب فرموده‌اند شرط الله قبل شرطکم.

در تقریب کلام ایشان باید گفت اگر چه مورد روایت فرضی است که خود شرط حرام است نه اینکه مستلزم حرام باشد اما متفاهم عرفی از شرط الله قبل شرطکم این است که اگر مستلزم حرام هم باشد باطل است.

اگر گفته بود هر شرط مخالف حکم خدا باطل است از آن چنین استفاده‌ای نمی‌شد که حتی شرطی که مستلزم حرام باشد هم باطل است و لذا ایشان به روایاتی مثل کل شرط خالف الکتاب فهو باطل و ... تمسک نکرده‌اند و می‌خواهند بگویند این روایت با روایاتی مثل کل شرط خالف الکتاب و السنة متفاوت است.

لسان برخی روایات شرط مخالف حکم خدا این است که متن شرط نباید با حکم خداوند مخالف باشد مثل شرط شرب خمر اما شرط امر مباح که مستلزم حرام باشد مثل محل بحث ما که شرط کنس مسجد توسط حائض است که خودش مباح است اما ملازم با حرام است از این روایات قابل استفاده نیست.

اما لسان برخی از روایات این است که شرط الله قبل شرطکم و متفاهم از آن این است که شرط و پیمان شما نباید شرط خداوند را الغاء کند و نباید شرط شما منتهی به مخالفت با حکم خداوند شود.

نکته تفاوت این دو دسته روایات این است که لسان دسته اول این است که شرط مخالف کتاب جایز نیست اما لسان دسته دوم این است که شرط مستلزم حرام نیز جایز نیست چون منظور این است که نباید شرط و قرار شما موجب مخالفت با حکم خدا شود.

البته در جای خودش اشکالی مطرح شده است که همه شروط باعث محدود کردن مباحات هستند و مخالف با مباحات هستند پس شرط باید کلا ممنوع باشد و جواب‌های متعددی به این شبهه مطرح شده است از جمله اینکه بعضی گفته‌اند منظور این روایات جایی است که شرط را به عنوان حرام انشاء کند یعنی مثلا بگوید این معامله به شرط اینکه خوردن فلان چیز بر شما حرام باشد این شرط باطل است اما اگر بگوید فلان چیز را نخورید اشکال ندارد و جواب‌های دیگری نیز بیان شده است.

و ما نیز گفته‌ایم که منظور این است که منظور از این جمله این است که شرط موجب ممنوعیت مطلق بشود یا موجب الزام مطلق شود و در حقیقت شرط صلاحیت جعل حکم دائمی ندارد. و بر این مساله به روایات متعددی استشهاد کرده‌ایم. لذا اگر فرد ممنوعیت ابدی را انشاء کند حتی اگر به غیر لفظ حرمت باشد شرط باطل است و اگر ممنوعیت محدود را انشاء کند حتی اگر به لفظ حرمت باشد اشکالی ندارد.

علت هم این است که منظور از تحریم یعنی حرمان و ممنوعیت مطلق و لذا حتی با یک بار انجام دادن معصیت نهی محقق می‌شود و از جمله مواردی که می‌توان به آن استشهاد کرد آیه شریفه یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک است. که در این روایت پیامبر تشریع نکرده است بلکه چون پیامبر برخی امور را به صورت مطلق بر خود ممنوع کرده بوده است خداوند می‌گوید مجاز به این کار نیست.

و مستفاد از روایت این است که فرد متعهد شده است تا وقتی زن زنده است همسر دیگری نگیرد و از روایت استفاده می‌شود که فرد شرط کرده است که دیگر ازدواج نکند و لذا امام می‌فرمایند اگر می‌خواهد به شرطش وفا کند نه اینکه صرفا شرطش این بوده باشد که اگر ازدواج کرد زن را طلاق بدهد.

در هر حال بحث مفصل است و در شروط نفوذ شرط باید در مورد آن بحث کرد.

بنابراین مفاد این روایت این است که شرط خداوند قبل از شرط متعاقدین است و شرط شما نباید منتهی به الغای حکم خداوند شود. منظور از شرط خداوند، حکم خداوند است چون احکام خداوند که در ضمن عقد و شرط دیگری نیست بلکه منظور از شرط الله همان احکام خداوند است.

برخی از معاصرین از این نظر استفاده کرده‌اند که بنابراین اجاره نیز نباید منتهی به مخالفت با حکم خداوند شود مورد روایت یک شرط است و اجاره هم یک شرط.

و هر چند خود جارو کردن مسجد توسط حائض گناه نیست اما چون اجاره منتهی به مکث در مسجد که حرام است می‌شود اجاره که مصداق شرط است باطل است.

مقرر کلام ایشان به مرحوم آقای صدر اشکال کرده‌اند که این روایت دلالتی بر این ندارد که شرط اگر مستلزم حرام باشد هم باطل است. ایشان می‌فرمایند مفاد شرط الله قبل شرطکم این است که شرطی که مخالف حکم خداوند باشد نافذ نیست نه اینکه شرطی که مستلزم حرام هم باشد نافذ نیست و اگر هم این را نپذیریم روایت مجمل است.

عرض ما این است که به نظر می‌رسد کلام مرحوم صدر متین و صحیح است و از این روایت بطلان شرط مستلزم مخالفت با شرط هم فهمیده می‌شود و بین لسان ادله‌ای که می‌گوید کل شرط خالف کتاب الله فهو رد و بین لسان این روایت تفاوت است و لسان این دلیل می‌گوید هر شرطی که منتهی به مخالفت با حکم خداوند بشود باطل است.

و طبق بیانی که ما ارائه کردیم نذر موبد و الی الابد منعقد نیست و این مساله شواهدی هم دارد و از روایات متعدد استفاده می‌شود شخص نمی‌تواند حکم را به صورت دائم و ابدی برای خودش مقرر کند و لا اقل اگر در مورد بعضی از افعال مثل روزه روایتی در صحت داشته باشیم اما در مورد ترک کاری از روایات متعدد استفاده می‌شود که به صورت دائم صحیح نیست و منقعد نیست.

یک نکته در مقام باقی است و آن اینکه شرط مستلزم خلاف شرع و اجاره مستلزم خلاف شرع نافذ نیست و ادله‌ مختلفی برای آن بیان کردیم از جمله بیان مرحوم آقای خویی و بیان مرحوم آقای صدر.

در بحث اجاره بر محرمات گفتیم اجاره بر محرمات باطل است و استحقاق اجرت المثل هم نیست اما آیا در محل بحث ما اگر اجیر عمل را انجام داد مستحق اجرت المثل هست؟ حق این است که مستحق است چون کاری که انجام داده است حرام نیست و محترم است و او هم مجانی انجام نداده است و لذا مستحق اجرت المثل است. در موارد اجاره بر حرام فرد مستحق اجرت المثل هم نبود چون شارع مالیت آن عمل یا آن منفعت را اهدار کرده است و بیان عدم اجرت المثل را گفتیم اما همان جا هم گفتیم اگر غاصب منفعت را در کار حرام مصرف کند ضامن است چون منفعت حرام نیست بلکه استیفاء حرام است و آن منفعت حلال با کار حرام معدوم شد و لذا ضامن است اما در محل بحث ما نه منفعت حرام است و نه انتفاع حرام است و لذا موجبی ندارد که بگوییم مستحق اجرت المثل نیست.

و لذا فرق بین این شرط و شرط حرام نبودن منفعت این است که در اجاره بر حرام نه مستحق اجرت المسمی است و نه مستحق اجرت المثل ولی در باب اجاره‌ای که انتفاع مستلزم حرام است اجرت المثل ثابت است حتی در موردی که شخص ملتفت به آن هم باشد.

در اینجا بحث از شروط عوضین به پایان می‌رسد و نوبت به مسائلی می‌رسد که متفرع بر شروط متقدم است. (اعم از شروط عقد، متعاقدین و عوضین)

اولین مساله‌ای که مرحوم سید مطرح کرده‌اند بحث عقد مکره است. که از مسائل مربوط به شروط متعاقدین است. اگر عقد به صورت اکراهی واقع شد اجاره باطل است به خلاف عقد اضطراری که صحیح است.

اگر فرد دیگری او را وادار کند اکراه است ولی اگر دیگری او را وادار نکرده است بلکه شرایط زندگی او را ناچار به معامله کرده است اضطرار است و لذا حتی اگر این طور باشد که فردی به او بگوید اگر پول ندهی تو را می‌کشم و او ناچار است برای تامین پول، معامله کند اضطرار است نه اکراه و لذا معامله نافذ است در حالی که اگر به او می‌گفت مالت را بفروش و گرنه تو را می‌کشم عقد باطل است.

 

 

جلسه پنجاه و یکم ۲۷ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

شروط عوضین: عدم استلزام حرام

مرحوم آقای خویی فرمودند در معاملات ترتب اگر چه معقول است اما ادله نفوذ و صحت معاملات، قاصر از افاده صحت ترتبی هستند.

فرض ما در جایی است که خود منفعت حرام نیست اما استیفای آن ملازم با حرام است. ایشان فرمودند آنچه متعاقدین انشاء کرده‌اند مطلق است و اگر به صورت معلق انشاء کرده باشند عقد باطل است و اگر تعلیق در تنفیذ شارع باشد، اگر چه معقول است اما ادله صحت و نفوذ معاملات قاصر از افاده تنفیذ معلق است بلکه ادله صحت و نفوذ معاملات می‌گوید همان چیزی را که متعاقدین انشاء کرده‌اند تنفیذ می‌کند که آنچه متعاقدین در اینجا انشاء کرده‌اند قابل تنفیذ نیست و لذا این عقد مشمول ادله صحت و نفوذ نیست.

بعضی از معاصرین چند اشکال به این بیان وارد کرده‌اند:

اول: ادله صحت و نفوذ منحصر در اوفوا بالعقود نیست علاوه که خود این دلیل نیز دال بر صحت معامله است.

و ما سابق عرض کردیم که مرحوم آقای خویی هم می‌دانند که دلیل صحت و نفوذ معاملات منحصر در اوفوا بالعقود نیست بلکه ایشان معتقد است مفاد ادله صحت و نفوذ معاملات، پایبندی و تنفیذ معامله است یعنی صحتی که مستتبع عمل کردن به تعهد است و لذا تنفیذ معامله‌ای که ملازم با حرام است مساوی با ترخیص در انجام حرام خواهد بود.

دوم: قرینه متصل لبی در همه تکالیف وجود دارد و آن اینکه تکلیف مقید به عدم اشتغال به اهم است و در فرض عصیان امر دیگر انجام این تکلیف لازم است.

و ما گفتیم این مبنای مرحوم آقای صدر است و ارتباطی هم با محل بحث ما ندارد.

سوم: مرحوم آقای خویی فرمودند صحت معامله با ترتب ناسازگار است. منظور از صحت، آیا آن چیزی است که از لوازم حکم تکلیفی است یا منظور صحتی است که خودش با قطع نظر از حکم تکلیفی مجعول است.

اگر منظور صحتی است که از لوازم حکم تکلیفی است ترتب در آن کاملا متصور است و طبق قاعده است. فرقی بین وجوب تعلیقی وفای به عقد و بین وجوب تعلیقی نماز در مسجد نیست.

و اگر منظور صحتی است که مستقیما مجعول باشد این صحت حتی با حرمت خود فعل هم ناسازگاری ندارد چه برسد به اینکه با حرمت ملازم فعل ناسازگاری داشته باشد.

بین صحت و حرمت تقابلی نیست و ممکن است چیزی حرام باشد اما صحیح باشد همان طور که بین حرمت و ملکیت تنافی نیست.

بنابراین اگر منظور از عدم پذیرش صحت ترتبی این است که صحت تکلیفی که از حکم تکلیفی استفاده می‌شود به صورت ترتبی و تعلیقی صحیح نیست؛ این حرف اشتباه است و صحت تعلیقی و ترتبی کاملا معقول و موافق با ادله است و صحت ترتب در آن موافق با قاعده و ادله احکام است و هیچ تفاوتی با ترتب در موارد احکام تکلیفی ندارد.

و اگر منظور این است که صحتی که مستقیما مجعول شارع است به صورت ترتبی و تعلیقی صحیح نیست؛ این حرف نیز غلط است و صحت با حرمت قابل جمع است و اصلا نیازی به فرض ترتب هم نداریم.

بنابراین ترتب در محل بحث ما یا نیازی به آن نیست و یا علی القاعده است و از ادله نفوذ و صحت قابل استفاده است.

عرض ما همان است که گفتیم که ایشان طبق مبانی خودشان این اشکالات را مطرح کرده‌اند و صحت را به معنای جعل ملکیت دانسته‌اند و لذا بین صحت و نفوذ و بین حرمت تنافی نمی‌بینند در حالی که مرحوم آقای خویی فرمودند صحتی که مستفاد از ادله نفوذ معاملات است،‌ لزوم پایبندی و جری عملی است و این با حرمت متنافی است.

و لذا اشکال مبنایی است و مطابق مبنای آقای خویی، این اشکال وارد نیست.

وجه چهارم: استدلال به برخی از روایات برای اثبات شرطیت عدم استلزام حرام.

مرحوم آقای صدر در بحث نذر مستلزم حرام فرموده‌اند این نذر منعقد نیست. مثلا کسی نذر کند در مسجدی نماز بخواند اما خواندن نماز در آن مسجد مستلزم تصرف در مال غیر بدون اجازه آنها باشد.

مرحوم آقای صدر برای اثبات بطلان این نذر به روایتی تمسک کرده‌اند:

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ الْأَزْدِيِّ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً وَ شَرَطَ لَهَا إِنْ تَزَوَّجَ عَلَيْهَا امْرَأَةً أَوْ هَجَرَهَا أَوِ اتَّخَذَ عَلَيْهَا سُرِّيَّةً فَهِيَ طَالِقٌ فَقَضَى فِي ذَلِكَ أَنَّ شَرْطَ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكُمْ فَإِنْ شَاءَ وَفَى لَهَا بِالشَّرْطِ وَ إِنْ شَاءَ أَمْسَكَهَا وَ اتَّخَذَ عَلَيْهَا وَ نَكَحَ عَلَيْهَا‌ (تهذیب الاحکام جلد ۷، صفحه ۳۷۰)

الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنِ ابْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي امْرَأَةٍ تَزَوَّجَهَا رَجُلٌ- وَ شَرَطَ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَهْلِهَا إِنْ تَزَوَّجَ عَلَيْهَا امْرَأَةً- أَوْ هَجَرَهَا أَوْ أَتَى عَلَيْهَا سُرِّيَّةً فَإِنَّهَا طَالِقٌ- فَقَالَ شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكُمْ- إِنْ شَاءَ وَفَى بِشَرْطِهِ وَ إِنْ شَاءَ أَمْسَكَ امْرَأَتَهُ- وَ نَكَحَ عَلَيْهَا وَ تَسَرَّى عَلَيْهَا وَ هَجَرَهَا إِنْ أَتَتْ بِسَبِيلِ ذَلِكَ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ- مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ وَ قَالَ أُحِلَّ لَكُمْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ - وَ قَالَ وَ اللّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ الْآيَةَ. (وسائل الشیعة جلد ۲۱، صفحه ۲۷۷)

البته از اینکه امام فرموده‌اند اگر می‌خواهد او را نگه دارد و بر او همسر دیگری بگیرد با اینکه شرط او این بود که فهی طالق، روشن می‌شود که شرط آنها شرط نتیجه نبوده است.

طبق این روایت حضرت فرموده‌اند ان شرط الله قبل شرطکم و تعهد او را در ازدواج اول بدون ارزش دانستند و عقد نکاح اول را صحیح دانستند و هم چنین ازدواج دوم او را نیز بدون مشکل دانستند و کار فرد را حرام نمی‌دانند.

ایشان فرموده‌اند منظور از شرط الله شرط اصطلاحی نیست بلکه منظور حکم خداوند است و متفاهم عرفی از جمله شرط الله قبل شرطکم این است که هر شرط و قرارداد و تعهدی که با حکم خداوند مخالف باشد یا مستلزم مخالفت با حکم خداوند باشد باطل است و تفاوتی بین اجاره و نذر و غیر آن نیست.

 

 

جلسه پنجاهم ۲۶ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

شروط عوضین: عدم استلزام حرام

بحث در شرط عدم استلزام استیفای منفعت با حرام بود مرحوم سید فرمودند و لذا اجاره حائض برای جارو کردن مسجد جایز نیست. و جارو کردن مسجد توسط حائض حرام نیست اما چون مستلزم حرام است (مکث در مسجد) اجاره باطل است.

دو وجه برای این شرط بیان کردیم:

وجه اول: شرطیت ملکیت ملازم با این شرط است.

وجه دوم: شرطیت قدرت بر تسلیم ملازم با این شرط است.

و گفتیم از نظر ما استلزام حرام، منافاتی با شرطیت قدرت بر تسلیم یا ملکیت ندارد و لذا نمی‌توان به آنها برای اثبات این شرط تمسک کرد.

وجه سوم: را مرحوم آقای خویی بیان کرده‌اند. ایشان فرموده‌اند اطلاقات ادله نفوذ و صحت شامل مواردی که استیفای منفعت در آنها مستلزم حرام است نیست.

و حتی این معامله را بر اساس ترتب هم نمی‌توان تصحیح کرد. یعنی با اینکه ترتب قابل تصویر است به اینکه مکث در مسجد بر زن حرام باشد اما به نحو ترتب وفای به اجاره بر او واجب باشد اما اطلاقات ادله از شمول این صورت قاصر است.

ایشان فرموده‌اند اگر اطلاق دلیل متضمن حکم تکلیفی یا وضعی با دلیل دیگری تزاحم کند با ترتب از اطلاق دلیل رفع ید می‌کنیم و اطلاق را مقید می‌کنیم به جایی که تکلیف اهم را عصیان کند.

در مثل وجوب تطهیر مسجد و نماز فریضه، دلیل وجوب تطهیر مکلف را امر به تطهیر می‌کند و او را به عصیان این امر دعوت نمی‌کند اما اگر مکلف عصیان کند و خودش قصد عصیان داشته باشد او را به ضد دیگری امر می‌کنند مثل نماز فریضه و ما هم گفتیم ترتب کاملا معقول است.

اما ادله وجوب وفای به عقود و صحت معاملات نمی‌تواند امر ترتبی را تصحیح کند با وجود اینکه فرض ترتب در اینجا نیز معقول است و مکلف در صورت عصیان تکلیف اهم، امر ترتبی به وجوب وفای به عقد و معامله داشته باشد اما این امر ترتبی از اطلاقات ادله نفوذ معاملات قابل استفاده نیست چون این اطلاقات با سایر ادله تکالیف متفاوتند و مفاد آنها تنفیذ تعهد مکلفین است. یعنی مکلف را به اینکه کاری انجام دهد امر نمی‌کند بلکه می‌گوید آنچه مکلف متعهد شده است از نظر من صحیح است.

صحت ترتبی معقول است اما ادله صحت معاملات فقط تعهد مکلفین را تنفیذ می‌کند و تعهدی که در اینجا انشاء کرده‌اند جارو کردن مسجد به صورت مطلق بود و انشاء آنها ترتبی نیست و ادله نفوذ معاملات هم همین انشاء مطلق را تنفیذ می‌کنند.

و اگر انشاء را به نحو ترتبی منعقد کنند عقد باطل است چون انشاء معلق باطل است.

خلاصه کلام اینکه ادله نفوذ معاملات، همان چه را که مکلف انشاء‌ کرده است را تنفیذ می‌کند و لذا گفته‌اند العقود تابعة‌ للقصود.

در اینجا صحتی که دلیل بر آن داریم عقد مطلق است و شارع نمی‌تواند این عقد را به صورت مطلق تنفیذ کند چون مستلزم ترخیص در معصیت است و صحت مقید نیز مورد انشاء مکلف نیست تا شارع آن را تصحیح کند و شارع در معاملات همان چیزی را تنفیذ می‌کند که مکلف آن را قصد و انشاء کرده است و در اینجا فرضا قصد و انشاء مکلف (عقد مطلق) قابل تنفیذ نیست.

بله تنفیذ مقید قابل تصویر و معقول است اما نیاز به دلیل خاص دارد و ما اینجا چنین دلیلی نداریم.

امضای مطلق عقد، معنا ندارد چون این عمل مستلزم حرام است و امضای معلق نیز اگر چه صحیح است اما متعاقدین آن را انشاء نکرده‌اند و دلیلی بر هم بر اجبار آنها به این صورت نداریم و این معنای همان جمله معروف است که ما قصد لم یقع و ما یمکن ان یقع لم یقصد.

در نتیجه ترتب در معاملات اگر چه معقول است اما نیازمند دلیل خاص است و با اطلاقات و عمومات نمی‌توان آن را تصحیح کرد بر خلاف تکالیف، که صحت ترتب در آنها علی القاعدة است و با اطلاقات و عمومات ادله تکالیف اثبات می‌شود.

(و الصحيح في وجه هذا الاشتراط ما تقدّم في نظيره في الشرط الخامس من‌ عدم قبول هذه المعاملة للإمضاء بالأدلّة العامّة، لأنّها إن كانت ممضاة على النحو الذي أُنشئت أي بصفة الإطلاق المستلزم لتجويز دخول الحائض المسجد لزم منه الترخيص في المعصية وفاءً بالعقد. و هو كما ترى.

و إن كان الإمضاء مترتّباً على الدخول فكانت الصحّة معلّقة على المعصية كما في موارد الترتّب في التكليفيّات فهذا و إن كان ممكناً في نفسه إذا ساعده الدليل في مورد كما في بيع الصرف و السلف حيث خصّ الشارع الصحّة بصورة القبض خاصّة و إن كانت المعاملة مطلقة، إلّا أنّ الكلام في الإمضاء المستند إلى الإطلاقات و الأدلّة العامّة، مثل أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و نحو ذلك ممّا وردت بعنوان الإمضاء لا التأسيس، فهي تدلّ على إمضاء المعاملة على النهج الذي وقعت عليه، و المفروض أنّها أُنشئت بصفة الإطلاق، فكيف تختصّ الصحّة و الإمضاء بتقديرٍ دون آخر؟! فالدليل قاصر في مرحلة الإثبات.

هذا إذا كانت الإجارة مطلقة.

و أمّا إذا كان إنشاؤها معلّقاً على تقدير العصيان و دخول المسجد لزم منه التعليق المجمع على بطلانه في العقود.

و الحاصل: أنّ صحّة العقد تستلزم الوفاء به، إذ لا معنى للحكم بصحّة الإجارة في المقام، و مع ذلك تمنع عن دخول المسجد إلى أن تتلف المنفعة شيئاً فشيئاً، فإنّ هذا ممّا لا محصّل له، فانتفاء اللازم يكشف طبعاً عن انتفاء الملزوم، و الحكم بالوفاء هنا مطلقاً غير ممكن، و مقيّداً لا دليل عليه، و معلّقاً مبطل حسبما عرفت. موسوعة الامام الخوئی جلد ۳۰، صفحه ۴۵)

با این بیان روشن شد آنچه در کلمات برخی از معاصرین به ایشان وارد شده است صحیح نیست. اشکال کرده‌اند که دلیل اوفوا بالعقود دال بر حکم تکلیفی هم هست و مقید به مشغول نشدن به ضد است و به همان نحوی که ادله تکالیف دیگر مثبت امر ترتبی است در اینجا هم خواهد بود.

بعد خودشان هم متوجه شده‌اند و فرموده‌اند اگر منظور ایشان قصور ادله صحت و نفوذ است اشکال به آن وارد نیست.

(ويلاحظ على هذا الوجه:

أوّلًا: ما تقدم من عدم انحصار الدليل على الصحة والنفوذ في الأمر بالوفاء، بل هناك مثل تجارة عن تراض الظاهر ابتداءً في الصحة، وهي لا تنافي الحرمة التكليفية للملازم، بل تقدم إمكان حمل الأمر بالوفاء أيضاً على الارشاد إلى الصحة ولزوم العقد لا الحكم التكليفي.

وثانياً: لو سلمنا انَّ الأمر بالوفاء حكم تكليفي لا وضعي، فحاله حال أي حكم تكليفي آخر متعلق بالمزاحم مع الحرام من حيث كونه مقيداً لباً بالقدرة على متعلقه، وبالتالي لا يكون هناك تعارض بينه وبين دليل الحرمة، لأنَّ التزاحم على طبق القاعدة، أي لا يشمل عقد الايجار إلّاعلى تقدير العصيان للحرام.

والمفروض انَّ الصحة ملزوم لوجوب الوفاء، فاذا كان وجوب الوفاء مقيداً لبّاً

بترك الاهم أو المساوي كانت الصحة على هذا التقدير ايضاً، فيكون اثبات الصحة المقيدة لا المطلقة هو مقتضى القاعدة بناءً على هذا المسلك بلا حاجة الى دليل خاص. فالجمع بين هذا المسلك وبين ماذكر من عدم الدليل اثباتاً على الصحة المقيدة تهافت.

وكأنّه وقع خلط بين كون الصحة مستفادة بالملازمة من الأمر التكليفي بوجوب الوفاء بالعقد وبين كونه مدلولًا مطابقياً له- ولو من باب ارشادية الأمر بالوفاء إلى الصحة واللزوم- فانّه بناءً على الأوّل يكون المدلول المطابقي للأمر شاملًا لفرض الترتب على القاعدة بلا حاجة إلى دليل خاص فيستفاد منه الصحة امّا مقيدةً بحالة عصيان الضد الأهم أو مطلقاً لو قيل بالملازمة بينهما بلا حاجة إلى دليل خاص، وعلى الثاني يصحّ ما ذكر من انّ مفاد الدليل عندئذٍ هو الصحة المطلقة لا المقيدة إلّاانّه حينئذٍ لا وجه لارادة الصحة المقيدة بعد أن لم يكن الأمر تكليفياً بل ارشاد إلى الصحة واللزوم وهما يجتمعان مع الأمر بالضد الأهم.

وما ذكر من لزوم التعليق إذا قيل بالصحة على تقدير عصيان الحرام.

مدفوع: بأنّ هذا التقدير قيد في الصحة ونفوذ العقد لا في المنشأ المعاملي، وما أكثر العقود التي تكون صحّتها مشروطة شرعاً ومعلّقة على شروط من دون أن يلزم تعليق في تلك العقود.

فالحاصل: التقييد بعصيان الخطاب الآخر في المقام في دليل الأمر بالوفاء على القاعدة كما في سائر موارد الترتب فلا يصح قياسه بباب الصرف والسلم واشتراط القبض منهما، فإنّ اطلاق وجوب الوفاء هنا يقتضي صحة الصرف قبل القبض‏ ومن أوّل الأمر، ومن هنا كان بحاجة الى دليل على التقييد، وهذا بخلاف المقام، على انَّ ما ذكره من انَّ اثبات الصحة هناك من حين القبض والاقباض بحاجة إلى دليل خاص لازمه عدم امكان اثبات الصحة باطلاق عمومات الصحة اذا فرض انَّ المقيد اخرج حالة ما قبل القبض فقط من دون الدلالة على الصحة بعد القبض، كما في عقد المكره بعد الرضا الحاصل بعد العقد، وهذا على خلاف مبناه في امثال هذه المسائل- وهو الصحيح- حيث يتمسك بالاطلاق الاحوالي لدليل وجوب الوفاء لإثبات الصحة ولو لم يكن دليل خاصّ على الصحّة. کتاب الاجارة‌ للشاهرودی جلد ۱، صفحه ۱۱۴)

وجه چهارم : هم چنین ایشان وجه دیگری از مرحوم آقای صدر نقل کرده‌اند که البته این وجه در حقیقت لازمه‌ حرف دیگری از مرحوم صدر است.

مرحوم آقای صدر در ضمن بحث دیگری اشاره به روایتی کرده‌اند که در آن روایت فردی زنی را عقد کرده بوده است به این شرط که زن دیگری نگیرد یا کنیزی اختیار نکند. امام در آن روایت فرموده‌اند این شرط صحیح نیست و شرط الله قبل شرطها.

ایشان از این روایت استفاده کرده‌اند که در مواردی که عقد مستلزم حرام باشد عقد صحیح نیست.

 

 

 

 

 

 

جلسه چهل و نهم ۲۳ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

شروط عوضین: عدم استلزام حرام

السادس: أن تكون العين ممّا يمكن استيفاء المنفعة المقصودة بها، فلا تصحّ إجارة أرض للزراعة إذا لم يمكن إيصال الماء إليها مع عدم إمكان الزراعة بماء السماء أو عدم كفايته.

سید فرموده‌اند یکی از شروط عوضین در اجاره، قابلیت انتفاع در منفعت مقصود است. اجاره زمینی که قابلیت کشاورزی در آن وجود ندارد برای زراعت باطل است.

آیا این شرطی مستقل غیر از شروط سابق است؟ حقیقت این شرط این است که عین باید مشتمل بر آن منفعت خاص باشد و این به همان شرط قدرت بر تسلیم برمی‌گردد. یا در برخی از موارد به شرط بقای عین برمی‌گردد.

بنابراین وجود منفعت مفروض است ولی خصوصیتی زائد بر آن هم شرط است و آن هم قدرت بر تسلیم است که گفتیم منظور از قدرت بر تسلیم به معنای امکان استفاده از منفعت است.

بنابراین اصل وجود منفعت که جزو حقیقت اجاره است و بدون وجود منفعت اجاره شکل نمی‌گیرد همان طور که بیع بدون وجود عین شکل نمی‌گیرد و امکان استفاده از منفعت هم قبلا بیان کردیم و لذا ذکر این مساله به عنوان یک شرط مستقل درست نیست.

السابع: أن يتمكّن المستأجر من الانتفاع بالعين المستأجرة، فلا تصحّ إجارة الحائض لكنس المسجد مثلًا.

حقیقت این شرط اگر بخواهد متفاوت با قبل باشد این است که اجاره مستلزم حرام نباشد. مثلا اجاره زن حائض برای کار در مسجد مستلزم حرام است و استفاده از این منفعت مستلزم حرام است و لذا اجاره صحیح نیست.

برخی مثل مرحوم نایینی گفته‌اند این شرط در حقیقت یا همان اشتراط ملکیت است و یا اشتراط اباحه منفعت است.

اما به نظر ما روشن است که مباح بودن منفعت غیر از استلزام استفاده از منفعت با حرام است. گاهی خود منفعت حرام است مثل اینکه کسی را برای دروغ گفتن اجاره کنند اینجا خود منفعت حرام است ولی فرض این است که کنس مسجد توسط حائض حرام نیست بلکه وقوف در مسجد حرام است و لذا اگر زن حائض مسجد را جارو کرد یک گناه کرده است نه اینکه مرتکب دو حرام شده باشد. بلکه کنس مسجد ملازم با حرمت است و لوازم محرمات،‌ حرام نیستند و لازم نیست متلازمین حکم واحد داشته باشند.

و لذا منافاتی ندارد اگر زن حائض در مسجد کاری انجام داد مثلا لباسی را بدوزد، علاوه بر اینکه کار حرامی مرتکب شده است (چون در مسجد توقف کرده است) مستحق اجرت بر عملش هم باشد.

بنابراین شرطیت این مساله (عدم استلزام حرام) نیاز به دلیل جداگانه‌ای دارد.

برخی دیگر گفته‌اند این شرط برگشت به همان قدرت بر تسلیم است. موجر قدرت شرعی بر تسلیم منفعتی که مستلزم حرام است ندارد و چون قدرت بر تسلیم شرط است این اجاره باطل است.

از این بیان هم جواب داده شده است که اگر در دلیل شرطیت قدرت بر تسلیم، این عنوان اخذ شده بود این بیان قابل التزام بود اما آنچه باعث شد قدرت بر تسلیم را شرط بدانیم یا نفی غرر بود یا اینکه حقیقت اجاره را متقوم به آن دانستیم چون گفتیم ملکیت غیر مقدور قابل تملیک به دیگران نیست و اجاره بر آن لغو است و این دو دلیل در جایی است که قدرت عقلی بر تسلیم نباشد و در جایی که قدرت بر تسلیم وجود داشته باشد هر چند شرعا ممنوع باشد هم غرر و خطری نیست و هم عقلاء آن را لغو نمی‌دانند و قابل تملیک به دیگران می‌شمارند. و نظیر این بیان را در ضمن اجاره منفعت حرام بیان کردیم.

 

 

 

جلسه چهل و هشتم ۲۲ دی ۱۳۹۴

منتشرشده در فقه سال ۹۵-۱۳۹۴

شروط عوضین: بقای عین

بحث در شرطیت بقای عین با انتفاع از آن بود. گفتیم در جایی که با استیفای منفعت عین باقی نمی‌ماند دو مقام از بحث وجود دارد:

اول: آیا تملیک این منفعت به عنوان اجاره صحیح است؟

دوم: بر فرض که این معامله به عنوان اجاره صحیح نباشد آیا این معامله صحیح است یا باطل است؟

در مقام اول گفتیم اگر این معامله به عنوان اجاره صحیح نباشد، احکام مختص اجاره بر آن مترتب نخواهد بود.

مرحوم سید و آقای خویی فرمودند اجاره نیست و مرحوم آقای بروجردی فرمودند اجاره است.

و این بحث محول به عرف و لغت است که آیا از نظر عرف چنین معامله‌ای را اجاره می‌داند یا نمی‌داند؟ هر کسی باید به وجدان عرفی خود مراجعه کند و به نظر ما صدق اجاره معلوم نیست.

حال اگر به نحو شبهه مفهومیه در صدق اجاره شک کنیم یعنی نمی‌دانیم آیا مفهوم اجاره متقوم به این است که عین با استیفای منفعت باقی بماند، یا چنین چیزی در مفهوم اجاره دخیل نیست، اصلی که مفهوم را متعین کند نداریم و مرجع اصول عملیه است و نمی‌توان به استصحاب عدم صدق اجاره و ... تمسک کرد و روشن است که استصحاب در شبهات مفهومیه از اغلاط است و از بارزترین مصادیق اصل مثبت است.

و البته اصول حکمی هم در صورتی مرجع است که عام فوقانی نداشته باشیم. در محل بحث ما، اصل عملی فساد است به شرط اینکه عام یا اطلاقی دال بر صحت و نفوذ این معامله نداشته باشیم.

بله به اطلاق و عموم ادله اجاره نمی‌توان تمسک کرد اما اگر عموم و اطلاق فوقانی داشته باشیم می‌توان به آن تمسک کرد و اگر نداشته باشیم مرجع اصل فساد خواهد بود.

مقام دوم: آیا این معامله با فرض عدم اثبات صدق اجاره بر آن صحیح است؟ شکی نیست صحت معاملات دائر مدار صدق عنوان مخصوصی مثل اجاره یا بیع نیست و آنچه موضوع ادله صحت و نفوذ قرار گرفته است اعم از این عناوین عقود خاص است.

ادله‌ای مثل تجارة عن تراض شامل این نوع معامله هم هست.

مشهور اوفوا بالعقود را هم از ادله نفوذ و صحت معاملات و عقود می‌دانند و هر عقدی را نافذ می‌دانند مگر اینکه استثناء شده باشد هر چند ما آن را نپذیرفته‌ایم.

حتی ادله‌ای مثل الصلح نافذ بین المسلمین شامل آن هست و مخصصی ندارد و عناوین ممنوع و استثناء شده بر آن صدق نمی‌کنند. غرر و خطر و جهالت و ربا و ... بر این معامله صدق نمی‌کند.

و لذا به نظر ما این معامله مشمول ادله نفوذ و صحت معاملات است و مانعی هم ندارد و صحیح است.

 

 

صفحه6 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است