اجاره مشاع

بحث در اجاره مشاع بود. مرحوم سید گفتند اگر عین واحد را به دو شخص اجاره بدهد‌، دو مستاجر باید منفعت را تقسیم کنند.

و در ادامه فرض دیگری را مطرح کرده‌اند که اگر عینی را به نحو اشاعه بلکه به نحو تناوب به دو نفر اجاره بدهند مثلا شنبه‌ها حق زید باشد و یک شنبه‌ها حق عمرو باشد و ...

عدم اشکال این فرض روشن است و لذا به نظر مراد مرحوم سید از این فرع جایی است که به نحو کلی فی المعین اجاره داده شده باشد. مثلا یک روز در میان به دو نفر اجاره داده باشد. در این صورت منفعت مشاع نیست و بعد از تراضی دو طرف، آن کلی معین می‌شود.

و در این صورت بعید نیست حق تعیین ابتدائا با موجر باشد مگر اینکه موجر به مستاجرها واگذار کرده باشد.

فرض آخری که مرحوم سید مطرح کرده‌اند جایی است که دو نفر برای انجام عمل واحد اجیر بشوند.

برخی اشکال کرده‌اند که این فرض ربطی به اجاره مشاع ندارد، چون در این فرض در حقیقت همه منافع هر اجیر تملیک شده است ولی چون انجام کار نیازمند دو نفر است دو نفر اجاره شده‌اند.

مساله بعدی که سید مطرح کرده‌اند این است که لازم نیست وقت اجاره، به عقد متصل باشد.

مسألة لا يشترط اتصال مدة الإجارة بالعقد على الأقوى‌ فيجوز أن يؤجره داره شهرا متأخرا عن العقد بشهر أو سنة سواء كانت مستأجرة في ذلك الشهر الفاصل أو لا و دعوى البطلان من جهة عدم القدرة على التسليم كما ترى إذ التسليم لازم في زمان الاستحقاق لا قبله هذا و لو آجره داره شهرا و أطلق انصرف إلى الاتصال بالعقد نعم لو لم يكن انصراف بطل‌

برخی گفته‌اند اگر مدت اجاره از عقد منفصل باشد اجاره باطل است چون با عقد اجاره موجر باید بر تسلیم منفعت قدرت داشته باشد و موجر در این فرض قدرت بر تسلیم ندارد.

و مرحوم سید جواب داده‌اند که شرط اجاره قدرت بر تسلیم در وقت اجاره است نه قبل از آن و فرض این است که موجر بر تسلیم عین مورد اجاره، در وقت اجاره قدرت دارد و لذا وجهی برای بطلان اجاره نیست.

و بعد بحث اثباتی را مطرح کرده‌اند اگر زمان اجاره را مشخص نکنند که متصل به عقد است یا منفصل از عقد است، اطلاق عقد منصرف به اتصال زمان اجاره به عقد است. و اگر این انصراف نباشد اجاره باطل است چرا که اجاره فرد مردد باطل است.

 

 

اجاره مشاع

بحث در مساله اجاره عین به نحو مشاع بود. مرحوم سید فرمودند اگر موجر، عین را به دو نفر اجاره بدهد، اجاره صحیح است و دو مستاجر باید منافع عین را تقسیم کنند.

و اگر حاضر نیستند با رضایت منافع را تقسیم کنند با قرعه سهم هر کس را تعیین کنند.

مثلا اگر خانه‌ای را به دو نفر اجاره داد، مساکن آن را تقسیم کنند.

و هم چنین اگر موجر حیوان یا وسیله نقلیه‌ای را به دو نفر اجاره داد، منافع آن را به فرسخ یا به غیر آن تقسیم کنند.

و اگر با رضایت توافق نکنند، باید قرعه بزنند.

به نظر ما منظور مرحوم سید از غیر تعیین به مسافت، تعیین به زمان است و البته خصوصیت ندارد.

و بعد اشکالی مطرح می‌شود که چرا ایشان در فرض اجاره خانه، فرمودند خود مکان را تقسیم کنند، ولی در حیوان غیر از مسافت را هم تصور کرده‌اند. در مثل خانه هم می‌توانند به صورت زمانی تقسیم کنند. چرا مرحوم سید در آنجا تقسیم زمانی را بیان نکرده‌اند.

و اما اینکه مرحوم سید فرمودند اگر توافق نکردند با قرعه سهم هر کسی را تعیین کنند اما هیچ دلیلی که جواز استفاده از قرعه را به نحو اطلاق اثبات کرده باشد نداریم.

ادله قرعه مثل:

رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع‏ أَنَّ كُلَّ أَمْرٍ مَجْهُولٍ أَوْ مَشْكُوكٍ فِيهِ يُسْتَعْمَلُ فِيهِ‏ الْقُرْعَةُ.

(تهذیب الاحکام، جلد ۹،‌ صفحه ۲۵۸)

رُوِيَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَكِيمِ‏ قَالَ‏ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ لِي كُلُّ مَجْهُولٍ فَفِيهِ‏ الْقُرْعَةُ فَقُلْتُ إِنَّ الْقُرْعَةَ تُخْطِئُ وَ تُصِيبُ فَقَالَ كُلُّ مَا حَكَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَلَيْسَ بِمُخْطِئٍ.

(من لایحضره الفقیه، جلد ۳، صفحه ۹۲)

در همه این روایات فرض شده است که واقعی وجود دارد که مجهول است یا مشکوک است و قرعه قرار است آن را تعیین کند. و قرعه حکم مشکوک را مشخص می‌کند.

اما در محل بحث ما اصلا تعینی در واقع نیست.

بله در برخی از نصوص به صورت موردی قرعه تشریع شده است با اینکه در واقع هم تعین نداشته است.

الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الْمَمْلُوكُونَ فَيُوصِي بِعِتْقِ ثُلُثِهِمْ فَقَالَ كَانَ عَلِيٌّ ع يُسْهِمُ بَيْنَهُمْ.

(تهذیب الاحکام، جلد ۸، صفحه ۲۳۴)

عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَبِي تَرَكَ سِتِّينَ مَمْلُوكاً وَ أَوْصَى بِعِتْقِ ثُلُثِهِمْ فَأَقْرَعْتُ بَيْنَهُمْ فَأَخْرَجْتُ عِشْرِينَ فَأَعْتَقْتُهُمْ.

(تهذیب الاحکام، جلد ۸، صفحه ۲۳۴)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْن‏ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا اجْتَمَعَ أَرْبَعُ جَدَّاتٍ ثِنْتَيْنِ مِنْ قِبَلِ الْأُمِّ وَ ثِنْتَيْنِ مِنْ قِبَلِ الْأَبِ طُرِحَتْ وَاحِدَةٌ مِنْ قِبَلِ الْأُمِّ بِالْقُرْعَةِ فَكَانَ السُّدُسُ بَيْنَ الثَّلَاثَةِ وَ كَذَلِكَ إِذَا اجْتَمَعَ أَرْبَعَةُ أَجْدَادٍ أُسْقِطَ وَاحِدٌ مِنْ قِبَلِ الْأُمِّ بِالْقُرْعَةِ وَ كَانَ السُّدُسُ بَيْنَ الثَّلَاثَةِ. (الکافی جلد ۷، صفحه ۱۱۴)

این روایت هم برای استدلال مناسب نیست چون در اینجا حکم به قرعه خلاف قاعده است چون میت وصیت کرده است که ثلث بندگانش را آزاد کنند و انتخاب آنها را به وصی سپرده است. وقتی میت خودش تعیین نکرده است یعنی وصی مخیر در تعیین است.

و لذا حکم به قرعه در این جا، خلاف قاعده است و تعبد است چون قصد موصی این نبود بلکه اختیار را به وصی سپرده است و اگر شارع قرعه را در این فرض تعیین کند، خلاف قاعده است و از مورد آن نمی‌توان تعدی کرد. یعنی حتی به سایر موارد وصیت هم نمی‌توان تعدی کرد چه برسه به غیر از وصیت.

بنابراین قرعه در جایی است که واقع متعین در بین باشد و در مثل این روایات در واقع هم متعین نیست حکم به قرعه خلاف قاعده است و لذا قابل عمل در غیر مورد نیست.

و روایت ارث هم جدای از اینکه از نظر سندی مرسل است، مورد فتوای علماء هم نیست و لذا قابل عمل نیست.

و لذا به نظر ما نوبت به قرعه نمی‌رسد و اگر دو مستاجر حاضر به توافق و تراضی نشدند ممکن است از موارد دخالت حاکم باشد.

 

 

 

 

 

اجاره مشاع

گفتیم به نظر ما کلام مرحوم سید مضطرب است و گفتیم تعجب است چرا علماء به این اضطراب اشاره نکرده‌اند.

بعد از تتبع دیدیم آیت الله العظمی شبیری هم به این اضطراب اشاره کرده‌اند.

و بعد هم دیدیم در این قسمت اختلاف نسخه وجود دارد. عبارتی که ما از عروه داریم این است که مرحوم سید اجاره نصف را بیان کرده‌اند و بعد گفته‌اند مستاجر خیار شرکت دارد اما عبارتی که در کلام خیلی از بزرگان مذکور است اجاره همه عین است.

عبارت مذکور این گونه است:

«و ذلك كما إذا آجره دار فتبيّن أنّ نصفها للغير و لم يجز ذلك الغير، فإنّ له خيار الشركة»

اگر عبارت این گونه باشد اشکالی که ما دیروز مطرح کردیم وجود ندارد. موجر همه خانه را اجاره داده است در حالی که فقط نصف خانه را مالک بوده است در این صورت چنانچه مالک دیگر، اجازه ندهد مستاجر خیار شرکت دارد.

اما با این عبارت اشکال این است که فرض مساله اجاره مشاع است و این خروج از محل بحث است در حالی که ظاهر عبارت این است که مرحوم سید برای قبل مثال می‌زند. و در این فرض خیار شرکت معنا ندارد چون همان تبعض صفقه در اینجا باعث شرکت و عیب شده است و لذا همان خیار تبعض صفقه هست.

اگر عبارت این طور باشد باید عبارت سید را این طور توجیه کنیم که صدر کلام در مورد اجاره مشاع است یعنی موجر مشاعا اجاره می‌دهد و بعد سید در ادامه متعرض جایی شده‌اند که به صورت مشاع اجاره ندهد بلکه همه عین را اجاره بدهد.

در جایی که اجاره مشاع باشد، سید فرض کرده‌اند که اگر مستاجر جاهل بود خیار شرکت دارد و این باید به این بیان باشد که مستاجر به اصل شرکت عالم بوده است (چون اجاره مشاع بوده است) اما به اینکه شریک فردی غیر از مستاجر است جاهل بوده است لذا خیار شرکت دارد.

ما عرض کردیم کلام سید را نوع دیگری هم می‌توان توجیه کرد به اینکه بگوییم منظور از اجاره مشاع که در صدر مساله آمده است حقیقت اجاره مشاع است یعنی آنچه در عالم خارج مشاعا واقع می‌شود ولو اینکه موجر همه عین را اجاره داده باشد.

خلاصه اینکه عبارت سید بسیار مضطرب است و نمی‌توان آن را حل کرد حتی اگر نسخه متفاوت باشد.

مساله بعدی که مرحوم سید متعرض شده‌اند مساله استیجار مشاع است یعنی جایز است موجر عین را به دو نفر به صورت مشاع اجاره بدهد.

مسألة لا بأس باستئجار اثنين دارا على الإشاعة‌ ثمَّ يقتسمان مساكنها بالتراضي أو بالقرعة و كذا يجوز استيجار اثنين دابة للركوب على التناوب ثمَّ يتفقان على قرار بينهما بالتعيين بفرسخ فرسخ أو غير ذلك و إذا اختلفا في المبتدأ يرجعان إلى القرعة و كذا يجوز استيجار اثنين دابة مثلا لا على وجه الإشاعة بل نوبا معينة بالمدة أو بالفراسخ و كذا يجوز إجارة اثنين نفسهما على عمل معين على وجه الشركة كحمل شي‌ء معين لا يمكن إلا بالمتعدد‌

موجر می‌تواند عین واحد را به دو نفر به صورت مشاع اجاره بدهد و بعد از اجاره دو مستاجر باید عین را با رضایت تقسیم کنند و اگر رضایت محقق نشد باید قرعه بزنند.

آنچه در ذهن ما هست قرعه برای جایی است که واقع متعین هست و قرعه برای تعیین همان واقع متعین مجهول است اما در اینجا واقع متعین وجود ندارد و لذا قرعه نمی‌خواهد واقع متعین را مشخص کند بلکه می‌خواهد حق هر کسی را افراز کند.

علاوه که باید دلیل قرعه اطلاق داشته باشد و شامل این مورد هم بشود.

 

 

 

اجاره مشاع

مساله بعدی که مرحوم سید مطرح کرده‌اند در مورد اجاره مشاع است:

مسألة يجوز إجارة المشاع كما يجوز بيعه و صلحه و هبته‌ و لكن لا يجوز تسليمه إلا بإذن الشريك إذا كان مشتركا نعم إذا كان المستأجر جاهلا بكونه مشتركا كان له خيار الفسخ للشركة و ذلك كما إذا آجره نصف داره فتبين أن نصفها للغير و لم يجز ذلك الغير فإن له خيار الشركة بل و خيار التبعض و لو آجره نصف الدار مشاعا و كان المستأجر معتقدا أن تمام الدار له فيكون شريكا معه في منفعتها فتبين أن النصف الآخر مال الغير فالشركة مع ذلك الغير ففي ثبوت الخيار له حينئذ وجهان لا يبعد ذلك إذا كان في الشركة مع ذلك الغير منقصة له‌

مساله بعدی هم در مورد استیجار مشاع است اما ظاهر این مساله این است که موجر همه عین را اجاره داده است در حالی که فقط مالک بخشی از آن است و عین مشاع بین او و دیگری است.

مرحوم سید می‌فرمایند مالک می‌تواند عین مشاع را اجاره بدهد و اجاره منعقد می‌شود چون از قبیل بیع مملوک و غیر مملوک است و همان طور که در آن فرض بیع نسبت به مملوک منعقد است در اینجا هم عینی را که مال خودش و دیگری است اجاره داده است.

ما ناچاریم فرض کنیم مرحوم سید در جایی بحث می‌کنند که موجر همه عین را اجاره داده است چون اگر این را فرض نکنیم برای خیار که مرحوم سید تصور کرده‌اند جایی نمی‌ماند. یعنی مرحوم سید فرموده‌اند «نعم إذا كان المستأجر جاهلا بكونه مشتركا كان له خيار الفسخ للشركة» اگر فرض کنیم موجر از ابتدا سهم خودش را اجاره داده است معنا ندارد فرض کنیم مستاجر به شرکت جاهل بوده است تا خیار داده باشد.

مرحوم سید می‌فرمایند اگر موجر همه عین را اجاره داد در حالی که در واقع بخشی از آن را مالک است، در صورتی که مستاجر جاهل باشد، خیار دارد. مرحوم سید تعبیر کرده‌اند خیار شرکت و ظاهرا باید منظور ایشان خیار عیب باشد چون شرکت عیب است.

خلاصه به نظر ما عبارت مرحوم سید مضطرب است. اگر موجر فقط ملک خودش را اجاره داده باشد، خیار شرکت در آن معنا ندارد. خیار شرکت در صورتی معنا دارد که همه عین را به مستاجر اجاره داده باشد و بعد منکشف شود که فقط بخشی از آن را مالک است در این صورت مستاجر خیار شرکت دارد.

بعد از اینکه موجر همه عین را اجاره داد در حالی که فقط مالک بخشی از آن است، اجاره به نسبت به مقدار مملوک موجر، صحیح است ولی در همین مقدار هم تسلیم عین و تصرف در آن، منوط به اذن شریک است و بدون آن اجاره تصرف ندارد.

 

 

ضمان در فرض بطلان اجاره

مرحوم سید فرمودند اگر موجر، عین را در مقابل اجرتی که فاقد مالیت است اجاره بدهد اجاره باطل است و اگر موجر عالم به بطلان اجاره باشد، منافع عین مضمون نیست.

گفتیم یک بحث در این است که آیا شرط صحت اجاره، مالیت اجرت است؟ و اجاره در جایی که اجرت مالیت نداشته باشد اجاره باطل است؟

مشهور معتقدند شرط صحت اجاره مالیت اجرت است.

و گفتیم مرحوم آقای خویی فرمودند این اجاره صحیح است و قوام اجاره به مالیت اجرت نیست.

و ما عرض کردیم حتی نیازی به این تکلف نیست و فرض کنیم قوام اجاره به مالیت اجرت باشد، اما این عقد خودش یک تعهد و التزام طرفینی است که مشمول ادله صحت است.

لازم نیست ما اثبات کنیم این عقد و معامله، اجاره است تا صحیح باشد و صحت عقود متوقف بر صدق عنوان اجاره نیست.

حال اگر فرض کنیم که این اجاره باطل باشد، حال یا به این دلیل که قوام اجاره را به مالیت داشتن اجرت بدانیم و یا اگر قوام اجاره را هم به مالیت اجرت ندانستیم اما اجاره از جهت دیگری باطل بود آیا در این فرض منافع مضمون است؟

ظاهر کلام سید این است که در فرض جهل موجر، مضمون است و در فرض علم موجر مضمون نیست.

مرحوم آقای خویی معتقد است حتی در فرض علم موجر به بطلان در جایی که اجاره در مقابل چیزی بوده است که عرفا مالیت ندارد، منافع مضمون به اجرت المثل است.

و به نظر ما منافع مضمون نیست چه موجر عالم به بطلان باشد و چه نباشد.

در جایی که موجر مالش را به دیگری واگذار کرده است در مقابل چیزی که مالیت عرفی ندارد، اهدار مال کرده است. اهدار مال به این نیست که در مقابل آن عوضی قرار ندهد بلکه اینجا با اینکه عوضی قرار داده است اما چون عوض بدون ارزش و مالیت است در حقیقت مالیت مال خودش را اهدار کرده است و مجانی در اختیار مستاجر قرار داده است.

آنچه ملاک ضمان بود این بود که مالک، مالیت مالش را نادیده نگرفته باشد و مجانی آن را بذل نکرده باشد. بذل مجانی فقط به این نیست که در مقابلش عوضی قرار ندهد بلکه حتی اگر در مقابل آن عوض بدون مالیت قرار داده باشد، باز هم بذل مجانی است.

بنابراین اهدار مالیت از ناحیه قصد و انشاء موجر است نه از ناحیه علم او به بطلان تا مثل مرحوم سید بین فرض علم و جهل تفصیل بدهیم.

و مرحوم آقای خویی که معتقد است در موارد ضمان، اقل الامرین از اجرت المثل و اجرت المسمی را ضامن است نباید اینجا بفرمایند منافع به اجرت المثل مضمون است و این اشکال کلام ایشان است.

مرحوم سید بعد از این متعرض مباحث دیگری شده‌اند که همه آنها در حکم مانند همین بحث ضمان منافع است. یعنی در مورد اجرت هم اگر مستاجر جاهل به بطلان باشد، ایشان اجرت را مضمون می‌داند و اگر مستاجر عالم به بطلان باشد ایشان اجرت را مضمون نمی‌داند.

البته اگر عین اجرت باقی باشد مستاجر حق استرداد آن را دارد چون بذل آن با علم به بطلان اجاره به معنای تملیک نیست بلکه حداکثر به معنای اهدار مالیت است و لذا با بقای عین اجرت، می‌تواند آن را استرداد کند.

و بلکه منافع اجرت هم مضمون است یعنی در مواردی که خود اجرت مضمون است اگر منافعی داشته باشد که در توسط موجر استیفاء شده است یا در دست او تلف شده است آن منافع هم مضمون است.

در بحث اجاره بر اعمال هم همین مباحث جاری است.

 

 

ضمان در فرض بطلان اجاره

بحث در ضمان منافع در فرض بطلان اجاره بود. مرحوم سید بین جایی که موجر عالم به بطلان اجاره باشد و بین جایی که موجر عالم به بطلان اجاره نباشد تفصیل دادند.

و گفتند اگر موجر عالم به بطلان اجاره باشد، حکم به ضمان منافع مشکل است خصوصا در سه فرض.

عرض ما نسبت به کلام ایشان این بود که علم موجر به بطلان و فساد اجاره، لازم با این نیست که مالش را مجانی بذل کرده باشد و اهدار کرده باشد. علم به بطلان عقد در شریعت باعث نمی‌شود که عالم به بطلان چیزی غیر از حقیقت آن عقد را انشاء کرده باشد و مثلا اگر بیع انشاء کرده است، انشاء هبه محسوب شود.

و گرنه اگر منظور او انشاء هبه باشد که عقد فاسد نخواهد بود.

مثلا کسی که دارد بیع ربوی را انشاء می‌کند یا در مقابل عوض مجهول عقد می‌کند و به بطلان آن در شریعت هم علم دارد، همان بیع را انشاء کرده است نه اینکه هبه را انشاء کرده باشد و گرنه اگر هبه انشاء کرده بود که هبه در این فرض فاسد نیست.

بنابراین انشاء یقینا به معنای اهدار مال نیست. اما تحویل خارجی مال هم ملازم با اهدار مال و بذل مجانی نیست چون این تحویل در عالم خارج هم به عنوان وفای به آن عقد صورت می‌گیرد و اگر چه عالم است به بطلان عقد اما معنای آن عدم الزام از طرف شریعت به پایبندی به عقد است اما فرد مال را به عنوان وفای به آن عقد تحویل می‌دهد نه به عنوان هبه.

این اشکال کلی به مبنای مرحوم سید بود.

در ادامه سید فرمودند در فرض علم موجر به بطلان منافع مضمون نیست خصوصا در جایی که اجاره بدون عوض باشد یا عوض مالیت عرفی یا شرعی نداشته باشد.

ظاهر این عبارت این است که حکم سید به ضمان منافع در فرض جهل موجر، حتی شامل این موارد هم می‌شود و حتی در اجاره بدون عوض یا جایی که عوض مالیت عرفی یا شرعی ندارد، باز هم منافع مضمون است.

در حالی که این حرف هم به اطلاقش درست نیست. حداقل در جایی که اجاره بدون اجرت باشد، ضمان معنا ندارد. کسی که عین را بدون اجرت اجاره می‌دهد و به بطلان این عقد جاهل است، معنا ندارد منافع مضمون باشد چون وقتی فرد عین را بدون اجرت اجاره داده است یعنی مالش را مجانا بذل و اهدار کرده است بنابراین وجهی برای ضمان نیست.

خروج این مورد از ضمان، خروج تخصصی است نه تخصیصی. جایی که مالک مالش را مجانی اهدار کند مقتضی برای ضمان وجود ندارد نه اینکه مقتضی هست و تخصیص خورده باشد. چون مقتضی ضمان این بود که مالک مالش را مجانی بذل نکرده است.

اما فرض جایی که عوض در اجاره عرفا مالیت نداشته باشد در کلام علماء مورد بحث قرار گرفته است. و سه بحث در آن قابل طرح است:

اول: آیا این عقد اجاره است؟

دوم: بر فرض که اجاره باشد صحیح است؟

سوم: بر فرض فساد اجاره، منافع مضمون است؟

معروف و مشهور این است که شرط صحت بیع و اجاره مالیت داشتن عوضین است و شاید منظور این باشد که حقیقت و قوام عقد اجاره به مالیت داشتن عوضین است و لذا جایی که اجرت مالیت نداشته باشد اصلا اجاره نیست و لذا باطل است. یعنی اجاره عین در مقابل چیزی که مالیت ندارد باطل است چون اجاره نیست.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند قوام اجاره و بیع به مالیت عوضین نیست. قوام اجاره و بیع به معاوضه است و قوام معاوضه به وجود عوضین است نه به مالیت داشتن آنها.

بنابراین مالیت داشتن عوضین مقوم اجاره و بیع نیست و اجاره عین در مقابل آنچه مالیت ندارد اجاره است و مشمول ادله صحت اجاره است.

ممکن است گفته شود این اجاره سفهی است.

اما این اشکال هم وارد نیست چون دلیلی بر بطلان معامله سفهی نداریم بلکه معامله سفیه باطل است. علاوه که اجاره در مقابل چیزی که مالیت ندارد لزوما سفهی نیست چرا که ممکن است غرض عقلایی در آن باشد و متعاملین غرض عقلایی در آن داشته باشد.

و لذا مرحوم آقای خویی فرموده‌اند اجاره عین در مقابل چیزی که عرفا مالیت ندارد صحیح است و لذا اصلا نوبت به بحث ضمان منافع در فرض بطلان اجاره نمی‌رسد.

عرض ما این است که بر فرض حقیقت بیع و اجاره متقوم به مالیت عوضین باشد و اجاره عین در مقابل چیزی که عرفا مالیت ندارد اجاره نباشد، اما عقد هست و عقد بودن آن را نمی‌توان انکار کرد و اگر عقد شد با ادله صحت عقود، می‌تواند صحت آن را اثبات کرد.

بنابراین واگذاری منافع در مقابل چیزی که عرفا مالیت ندارد، اجاره نیست اما عقدی است و صحیح هم هست. صحت دائر مدار عنوان اجاره نیست و لذا حتی اگر اجاره هم نباشد، عقد دیگری است که در شریعت امضاء شده است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

يصحّ ما ذكره (قدس سره) في خصوص الفرض الأخير، أعني: ما لو‌ كان الفساد من أجل كون الإجارة بلا عوض إذ في الحقيقة لا إجارة و لا معاوضة وقتئذٍ، بل من الأوّل أقدم على المجّانيّة و على إلغاء الاحترام كما ذكره، فلا ضمان حينئذٍ حتى مع الإتلاف فضلًا عن التلف، و السيرة العقلائيّة قائمة على ذلك حتى في الأعيان، فلا ضمان فيما لو قال: ألق مالي في البحر. لأنّ المالك هو الذي سلّط القابض على إتلاف العين أو المنفعة مجّاناً.

فالفرض المزبور مصداق بارز لكبرى: ما لا يضمن بصحيحه لا يضمن بفساده، لأنّ هذه المعاملة لو كانت صحيحة لم يكن فيها ضمان لعدم الإقدام عليه لا من الدافع و لا من القابض فكذا في فاسدها. فليس للمؤجّر أن يطالبه بعد ذلك بالبدل، و هذا ظاهر.

و أمّا في الفرض الأوّل أعني: ما لو كانت الأُجرة ما لا يتموّل شرعاً كالخمر أو الكلب غير الصيود أو الميتة و نحوها ممّا لا تصحّ المعاوضة عليها فيجري فيها الكلام المتقدّم من عدم الإقدام على المجّانيّة، غايته جعل العوض شيئاً لم يمضه الشارع، فيكون حاله حال غير الخمر في عدم جواز التصرّف في شي‌ء من الموردين، و لا يقاس ذلك بالفرض السابق، لما عرفت من كون الإقدام على الإتلاف هناك مجّانيّا دون المقام.

و إنّما الكلام في الفرض المتوسّط أعني: ما لو كانت الأُجرة ما لا يتموّل عرفاً كالخنفساء فهل هو يلحق بالفرض الأوّل أو الأخير؟

اختار شيخنا الأُستاذ (قدس سره) في تعليقته الأنيقة الثاني، نظراً إلى رجوعه في الحقيقة إلى التسليم بغير عوض بعد أن لم يصلح ما جعل عوضاً للعوضيّة عرفاً، لعدم كونه مالًا، فهو في قوّة التسليط على العين مجّاناً.

أقول: يقع الكلام:

تارةً: في صحّة هذه المعاملة في نفسها.

و اخرى: في أنّه على تقدير الفساد و لو من بقيّة الجهات كجهالة المدّة مثلًا فهل يضمن المستأجر أُجرة المثل، أو أنّها تلحق بالإجارة بلا اجرة في عدم الضمان؟

أمّا الجهة الأُولى: فقد ذهب جمع بل نسب إلى المشهور اعتبار الماليّة في العوضين من بيع أو غيره، فما لا ماليّة له لا تصحّ المعاملة عليه.

و لكنّه غير ظاهر الوجه.

نعم، عُرِّف البيع بمبادلة مالٍ بمال، كما عن المصباح، و لكنّه من الواضح أنّه تعريف لفظي كما هو شأن اللغوي، فلا يستوجب التخصيص بعد أن كان المفهوم العرفي أوسع من ذلك، لشموله لمطلق التمليك بعوض، سواء أ كان العوض مالًا عرفاً أم ملكاً بحتاً، في مقابل التمليك بلا عوض المعبّر عنه بالهبة، كما يعبّر عن الأوّل بالبيع، بل ربّما يستعمل في أُمور أُخر مثل بيع الآخرة بالدنيا، أو الضلالة بالهدي، فإنّها ليست باستعمالات مجازيّة كما لا يخفى.

و على الجملة: فلم يظهر اختصاص البيع بالمال، لعدم نهوض دليل يعوّل عليه، بل يعمّ غيره و يصدق البيع عليه بمناط واحد، فكما يصحّ تمليك المملوك‌ الذي لا ماليّة له تمليكاً مجّانيّا و بلا عوض بلا تأمّل و لا إشكال، فكذا يسوغ تمليكه مع العوض، و الأوّل يسمّى هبة و الثاني بيعاً.

و هكذا الحال في الإجارة و غيرها من سائر المعاوضات، فإنّ العبرة بمجرّد المملوكيّة، و لا دليل على اعتبار الماليّة زائداً عليها.

و ربّما يعلّل الفساد فيما لا ماليّة له بأنّها معاملة سفهيّة فيحكم بالبطلان لهذه الجهة و إن لم يكن البيع أو الإجارة بالمفهوم العرفي مقتضياً لاعتبار ماليّة العوض.

و يندفع: بعدم نهوض أيّ دليل على بطلان المعاملة السفهيّة، كبيع ما يسوي عشرة آلاف بدينار واحد مثلًا أو إيجاره بدرهم سنويّاً، و إنّما الثابت بطلان معاملة السفيه و أنّه محجور عن التصرّف إلّا بإذن الولي، كما في المجنون و الصبي، لا بطلان المعاملة السفهائيّة و إن صدرت عن غير السفيه.

فإن قلت: أ فلا يكشف صدور مثلها عن سفاهة فاعلها؟

قلت: كلّا، فإنّ السفيه من لا يدرك الحسن و القبح، و لا يميّز الأصلح، لا من يدرك و يعقل كما هو المفروض في المقام، و إلّا لحكم بالسفاهة على جميع الفسقة كما لا يخفى، و هو كما ترى.

نعم، لو تكرّر صدور مثل تلك المعاملة لا تصف فاعلها بالسفاهة، أمّا المرّة أو المرّتان فلا يصحّ إطلاق السفيه عليه عرفاً بالضرورة. هذا أوّلًا.

و ثانياً: سلّمنا بطلان المعاملة السفهائيّة، إلّا أنّ ذلك لا يتمّ على الإطلاق، إذ قد يكون هناك داعٍ عقلائي يخرج المعاملة عن السفاهة، كما لو وجد ورقة عند أحد حاوية على خطّ والده و هو مشتاق إلى اقتنائه و المحافظة عليه، و ذلك الشخص لا يرضى ببيعها إلّا بأغلى الثمن، مع أنّ الورقة ربّما لا تسوي فلساً واحداً، أو احتاج في جوف الليل إلى عودة واحدة من الشخّاط لا سبيل إلى‌ تحصيلها إلّا بالشراء من زيد بدينار مع أنّها لا مالية لها عند العرف، فإنّه لا ينبغي التأمّل في صحّة المعاملة في أمثال هذه الموارد بعد أن كانت منبعثة عن غرضٍ عقلائي و داعٍ صحيح مخرج لها عن الاتّصاف بالسفاهة.

فتحصّل: أنّه لم يتّضح أيّ مدرك لاعتبار الماليّة العرفيّة في صحّة المعاملة.

و أمّا الجهة الثانية أعني: ما لو فرضنا فساد الإجارة المزبورة، إمّا لهذه العلّة، أو لجهة أُخرى كجهالة المدّة و نحوها-: فهل هي مضمونة بأُجرة المثل، أو لا ضمان كما في الإجارة بلا اجرة؟

الظاهر هو الأوّل، لما عرفت من عدم الإقدام على المجّانيّة بعد فرض جعل العوض أيّاً ما كان كما أنّ القابض أيضاً لم يقبضه كذلك، بل المعاملة مبنيّة على التضمين، فتندرج حينئذٍ تحت كبرى: ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده، ضرورة أنّ هذه الإجارة لو كانت صحيحة لانتقل العوض و إن كان ممّا لا يتموّل إلى الطرف الآخر، فإذا كان الإقدام مبنيّاً على الضمان ففاسدها أيضاً كذلك. و عليه، فيجب على المستأجر الخروج عن عهدته بدفع اجرة المثل.

(موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۲۱۱)

 

 

ضمان در فرض بطلان اجاره

بحث در ضمان در فرض بطلان اجاره بود. ایشان گفتند بحث از ضمان گاهی در اجاره اعیان است و گاهی در اجاره اعمال است.

و در موارد اجاره اعیان، گاهی بحث از ضمان منافع استفاده شده یا تلف شده در دست مستاجر است و گاهی بحث از ضمان اجرت است.

و در ضمان منافع استفاده شده یا تلف شده در دست مستاجر در موارد اجاره اعیان گاهی موجر عالم به بطلان اجاره نبوده است و گاهی عالم به بطلان اجاره بوده است.

ایشان فرمودند اگر هر موجر عالم به بطلان اجاره نبوده باشد، مستاجر ضامن منافع استفاده شده یا تلف شده در دست او است خصوصا اگر مستاجر عالم به بطلان بوده است.

در جایی که موجر عالم به بطلان بوده است، اگر چه مشهور ضمان منافع است اما مرحوم سید فرمودند منافع مضمون نیست و موجر نمی‌تواند مطالبه کند خصوصا اگر مستاجر جاهل به بطلان اجاره بوده باشد.

چرا که در اختیار قرار دادن مال با علم به بطلان اجاره، به معنای اهدار منافع و واگذاری مجانی آنها ست.

بخش اول کلام سید (فرض جهل موجر به بطلان اجاره) مورد پذیرش همه قرار گرفته است اما بخش دوم کلام ایشان (فرض علم موجر به بطلان اجاره) مورد اشکال قرار گرفته است.

اما به نظر ما نکته‌ای قابل بررسی است و آن اینکه در این فرض منافع مضمون به اجرت المسمی نیست صحیح است چرا که اجاره باطل بوده است اما اینکه همیشه مضمون به اجرت المثل باشد با مبنای مرحوم آقای خویی منافات دارد و عجیب است که ایشان متعرض این مساله نشده‌اند.

ایشان همان طور که قبلا هم توضیح دادیم معتقد است در موارد بطلان اجاره و ضمان، موجر مستحق اقل اجرت المثل یا اجرت المسمی است.

چرا که وقتی مالک به اجرت المسمی کمتر راضی شده است و مال را با این اجرت کمتر در اختیار مستاجر قرار داده است یعنی مقدار مازاد اجرت را اهدار کرده است.

ایشان اگر چه در موارد دیگر این مبنا را تصریح کرده‌اند اما در اینجا متعرض نشده‌اند.

اما بخش دوم کلام مرحوم سید که به عدم ضمان منافع در فرض علم موجر به بطلان حکم کردند مورد اشکال قرار گرفته است. به نظر باید ابتداء بررسی کنیم در فرض سابق دلیل ضمان منافع چیست؟

به نظر می‌رسد دلیل ضمان منافع، بنای عقلاء است یعنی در مواردی که مالک مالش را مجانی در اختیار کسی قرار نداده است و آن را اهدار نکرده است، بنای عقلاء بر ضمان است. در مواردی که مالک مال را به عنوان مضمون بودن در اختیار کسی قرار داده است عقلاء بر ضمان حکم می‌کنند.

و «قاعده ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» همین قاعده عقلایی است. تا وقتی مالک مال را مجانی بذل نکرده باشد و در اختیار کسی قرار نداده باشد، مضمون است.

حال در فرض علم موجر به بطلان اجاره، آیا آن بنای عقلاء جاری است یا اینکه در اینجا مثل این است که مالک مالش را اهدار کرده باشد و مجانی بذل کرده باشد.

وجه کلام سید همان است که در کلام خود ایشان هم مذکور است که اینجا از موارد اهدار مال است اما به نظر ما حق با مشهور است.

به نظر ما همان بنای عقلاء که در فرض جهل موجر وجود داشت در فرض علم موجر هم وجود دارد چون موجر مالش را مجانی بذل نکرده است و علم او به بطلان اجاره و عدم امضای شارع، به معنای این نیست که مالش را مجانی بذل کرده است.

در همین موارد هم مالک هر چند علم دارد شارع این معامله را تنفیذ نکرده است اما به هیچ عنوان قصدش بخشیدن و بذل مجانی مال نیست یعنی این طور نیست که مالک، هبه کرده باشد بلکه مضمونا در اختیار قرار داده است هر چند می‌داند شارع آن را امضاء نکرده است و با این بیان روشن است که این از موارد همان بنای عقلاء است. بنای عقلاء بر این است که فقط در مواردی که مالک مالش را مجانی در اختیار کسی قرار بدهد مال مضمون نیست و در غیر آن مضمون است و در اینجا هم مالک مالش را مجانی در اختیار مستاجر قرار نداده است.

از همین نکته روشن می‌شود که موردی که مرحوم سید فرمودند منافع مضمون نیست خصوصا در جایی که موجر مالش را بدون عوض اجاره داده باشد با محل بحث ما متفاوت است. چرا که در آنجا موجر در حقیقت مالش را مجانی بذل کرده است ولی محل بحث ما این مورد نیست و لذا حتی مشهور که قائل به ضمان منافع هستند در این مثال قائل نیستند.

اشکال دیگری که به کلام سید وارد است این است که ظاهر کلام سید این است که عدم ضمان منافع در این مثال‌ها در جایی است که موجر عالم به بطلان بوده باشد یعنی در مثل اجاره بدون عوض با فرض جهل به بطلان سید منافع را مضمون می‌داند در حالی که حتی با فرض جهل به بطلان هم معنایی برای ضمان منافع در این فرض وجود ندارد چون فرد منفعت را بدون اجرت واگذار کرده است اما به جای این که این کار را با لفظ هبه انشاء کند با لفظ اجاره انشاء کرده است اما در حقیقت اینکه این مال را مجانی واگذار کرده است تفاوتی ندارد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

بلا إشكال فيه، لكشف الفساد عن عدم الانتقال، و بقاء الأُجرة على ملك مالكها الأوّل و هو المستأجر، فإن لم يكن أدّاها فهو، و إلّا استرجعها من المؤجر و هو معنى الفساد، و لكنّه يضمن المنفعة للمؤجّر و يلزمه دفع اجرة المثل، سواء استوفاها من العين أم فاتت تحت يده.

و هذا ممّا لا ينبغي الإشكال فيه أيضاً.

و إنّما الكلام في مستنده:

أمّا في صورة الاستيفاء: فدليله قاعدة الإتلاف، المستفادة من الموارد المتفرّقة و الملخّصة في العبارة المعروفة: من أتلف مال الغير فهو له ضامن. فإنّها و إن لم ترد بهذا اللفظ في أيّ رواية غير أنّ النصوص العديدة نطقت بأنّ إتلاف مال المسلم موجب للضمان، و أنّه لا يحلّ ماله إلّا بطيبة نفسه.

بل لا خلاف في المسألة ظاهراً، و لا إشكال فيما إذا كان المؤجر جاهلًا بالحال.

و أمّا في صورة التلف تحت يده و إن لم يستوفها فالمشهور هنا أيضاً هو الضمان و إن خالف فيه بعضهم.

و الصحيح ما عليه المشهور، لقاعدة اليد التي هي بنفسها مقتضية للضمان على ما ورد من أنّه: «على اليد ما أخذت حتى تؤدّي».

نعم، الرواية غير نقيّة السند، لكن السيرة العقلائيّة قائمة على ذلك من غير حاجة إلى ورود نصّ خاصّ، إذ لا ينبغي الشكّ في أنّ من أخذ مالًا من أحد و لم يكن له فيه حقّ فهو مسؤول عنه و مؤاخذ به، فهي قاعدة عقلائيّة سارية لدى العرف من غير نكير، و ممضاة لدى الشرع و لو بعدم الردع.

مضافاً إلى ما يستفاد من بعض النصوص من أنّ حرمة مال المسلم كحرمة دمه.

و على الجملة: فمن راجع السيرة العقلائيّة لا يكاد يشكّ في استقرارها على مفاد قاعدة اليد، و أنّ من استولى على مال أحد من عين أو منفعة بغير حقّ فهو مطالب به لو تلف، سواء انتفع به أم لا.

فحال الإجارة الباطلة حال الغصب، و لا فرق إلّا من جهة العذر الشرعي و عدمه فيما إذا كان جاهلًا بالبطلان.

و على هذا الأساس تبتني القاعدة المعروفة من أنّ: ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده، كما لا يخفى.

و لا خصوصيّة لعلم المستأجر فيما هو (قدس سره) بصدد بيانه أعني: الضمان فإنّ المناط فيه إمّا الإتلاف أو قاعدة اليد، و العلم و الجهل في ذلك شرع سواء.

نعم، يختلف الحال بالإضافة إلى الحكم التكليفي، لحرمة التصرّف مع العلم دون الجهل عن عذرٍ و قصور، فإنّه لا يكون حينئذٍ آثماً، كما لا يكون تصرّفه مبغوضاً عليه ظاهراً.

و أمّا بلحاظ الحكم الوضعي أعني: الفساد و الضمان فالملاك فيهما واحد حسبما عرفت. هذا كلّه مع جهل المؤجر، و ستعرف الحال مع علمه.

(موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۲۰۶)

 

 

ضمان در فرض بطلان اجاره

مساله بعدی که مرحوم سید مطرح کرده‌اند مساله رجوع اجرت در صورت بطلان اجاره است.

مسألة إذا تبين بطلان الإجارة رجعت الأجرة إلى المستأجر‌ و استحق المؤجر أجرة المثل بمقدار ما استوفاه المستأجر من المنفعة أو فاتت تحت يده إذا كان جاهلا بالبطلان خصوصا مع علم المستأجر و أما إذا كان عالما فيشكل ضمان المستأجر خصوصا إذا كان جاهلا‌ لأنه بتسليمه العين إليه قد هتك حرمة ماله خصوصا إذا كان البطلان من جهة جعل الأجرة مالا يتمول شرعا أو عرفا أو إذا كان أجرة بلا عوض.

و دعوى أن إقدامه و إذنه في الاستيفاء إنما هو بعنوان الإجارة و المفروض عدم تحققها فإذنه مقيد بما لم يتحقق مدفوعة بأنه إن كان المراد كونه مقيدا بالتحقق شرعا فممنوع إذ مع فرض العلم بعدم الصحة شرعا لا يعقل قصد تحققه إلا على وجه التشريع المعلوم عدمه و إن كان المراد تقيده بتحققها الإنشائية فهو حاصل.

و من هنا يظهر حال الأجرة أيضا فإنها لو تلفت في يد الموجر يضمن عوضها إلا إذا كان المستأجر عالما ببطلان الإجارة و مع ذلك دفعها إليه نعم إذا كانت موجودة له أن يستردها هذا.

و كذا في الإجارة على الأعمال إذا كانت باطلة يستحق العامل أجرة المثل لعمله دون المسماة إذا كان جاهلا بالبطلان و أما إذا كان عالما فيكون هو المتبرع بعمله سواء كان بأمر من المستأجر أو لا فيجب عليه رد الأجرة المسماة أو عوضها و لا يستحق أجرة المثل و إذا كان المستأجر‌ أيضا عالما فليس له مطالبة الأجرة مع تلفها و لو مع عدم العمل من المؤجر‌

 

بحث گاهی در اجاره اعیان است و گاهی در اجاره اعمال است. در اجاره اعیان ایشان فرموده‌اند ضمان به اجرت المسمی متوقف بر صحت اجاره است که فرضا اجاره باطل بوده است ولی از طرف دیگر منفعت استفاده شده هم مجانی در اختیار مستاجر قرار نگرفته است بنابراین مضمون به اجرت المثل است.

و هر چند منافع از طرف مستاجر استیفاء هم نشده باشد اما همین که در دست مستاجر معدوم و منقضی بشود، برای ضمان کافی است.

بنابراین منافع استفاده شده یا معدوم شده در دست مستاجر مضمون به اجرت المثل است. و البته این همه در جایی است که موجر به بطلان اجاره علم نداشته باشد. اما اگر موجر به بطلان اجاره علم داشته باشد و در عین حال، عین را در اختیار مستاجر قرار دهد در این صورت مشهور قائلند مستاجر ضامن اجرت المثل است اما سید با این نظر مخالفند و می‌فرمایند با علم موجر به فساد اجاره، آنچه در اختیار مستاجر قرار داده است را هتک کرده است و این یعنی مجانی به او واگذار کرده است.

اینجا دلیلی بر ضمان نداریم چون ضمان به اجرت المسمی به خاطر فساد عقد اجاره، معنا ندارد و ضمان به اجرت المثل هم با علم موجر به بطلان اجاره منتفی است.

ایشان فرموده‌اند مخصوصا در سه مورد خیلی واضح است که موجر مستحق اجرت نیست.

اول) جایی که آنچه اجرت قرار داده شده است شرعا مالیت نداشته باشد مثلا خمر به عنوان اجرت مشخص شده باشد.

در اینجا وقتی موجر می‌داند مستحق آن اجرت نیست و اجرت هم از نظر شرعی مالیت ندارد با این حال عین مورد اجاره را در اختیار مستاجر قرار می‌دهد خیلی روشن است که یعنی مورد اجاره را مجانی واگذار کرده است چون فرضا اجرت از نظر شرعی مالیت ندارد و موجر هم این را می‌داند با این حال مورد اجاره را واگذار کرده است.

دوم) جایی که بدون اجرت اجاره داده باشد مثل بیع بدون ثمن. که در این جا حقیقت اجاره اصلا وجود ندارد و معنای آن واگذاری مجانی عین است و لذا مستحق مطالبه نیست.

سوم) جایی که آنچه اجرت قرار داده شده است عرفا مالیت نداشته باشد. و عرفا در مقابل آن چیزی نمی‌دهند به صورتی که اگر تلف هم شود مضمون نیست. در این صورت هم خیلی روشن است که وقتی موجر با علم به این مساله مورد اجاره را تحویل می‌دهد مال خودش را هدر داده است.

ایشان می‌فرمایند در این سه مورد عدم استحقاق اجرت المثل خیلی روشن است اما در سایر موارد بطلان اجاره هم با علم موجر به بطلان اجاره، مستحق اجرت المثل هم نیست.

و بعد هم فرموده‌اند از همین جا حکم اجرت هم مشخص می‌شود. یعنی وقتی مستاجر اجرت را به موجر تحویل می‌دهد اگر جاهل به بطلان اجاره باشد، در این صورت مستحق چیزی است که پرداخت کرده است و موجر هم ضامن آن است و اگر هم تلف شود باید مثل یا قیمت آن را پرداخت کند، و این حکم در جایی که موجر به بطلان اجاره علم داشته باشد خیلی روشن‌تر است.

 و اگر عالم به بطلان اجاره باشد مشهور موجر را ضامن می‌دانند اما سید می‌فرمایند در این فرض مستاجر مستحق چیزی که پرداخت کرده است نیست و موجر ضامن نیست مخصوصا اگر موجر جاهل به بطلان اجاره بوده باشد، بله اگر عین آنچه پرداخت کرده است موجود باشد می‌تواند آن را مطالبه کند و استرداد کند.

 

 

 

تسلیم مورد اجاره

بحث در تحقق تسلیم در اجاره اعمال بود.

گفتیم تسلیم عمل، اگر چه نقشی در ملکیت اجرت ندارد اما در استحقاق مطالبه اجرت نقش دارد. سید فرمودند فراغ از عمل، به معنای تسلیم عمل مورد اجاره است و بعد از آن اجیر، مستحق مطالبه اجرت است و تفاوتی ندارد عمل اثر ماندگاری در خارج داشته باشد یا نداشته باشد.

اما برخی مثل مرحوم نایینی در مساله تفصیل داده‌اند و گفتند در اعمالی که اثری بر آنها مترتب است، استحقاق مطالبه اجرت، منوط به تسلیم اثر است.

مرحوم نایینی فرموده است مالیت در اعمال گاهی به لحاظ صدور عمل است و بذل عوض به خاطر تحقق عمل است و مستاجر کاری به اثر مترتب بعد از آن ندارد و بعد از اتمام عمل، حالت منتظره‌ای وجود ندارد.

در این صورت استحقاق مطالبه اجرت به مجرد اتمام عمل است. اما مالیت برخی از اعمال، به اعتبار اثری است که دارد. مثلا عرف ارزش خیاطی را به اعتبار اثر آن می‌دانند. و بدون در نظر گرفتن لباسی که از خیاطی به وجود می‌آید، خود عمل دوختن مالیتی ندارد. البته در کلام ایشان معلوم نیست که ایشان می‌فرمایند خود همین دوختن مالیت دارد اما به لحاظ اثری که بر آن مترتب است یا اینکه می‌فرمایند مالیت مال خود اثر است و آن عمل مالیتی ندارد.

عرض ما این بود که مرحوم آقای خویی مبنای بحث را مساله‌ای قرار داده‌اند که اگر چه خود آن مساله صحیح است اما مبنای این مساله نیست.

ایشان فرموده‌اند ملاک اینکه آیا تحویل اثر ملاک استحقاق مطالبه اجرت هست یا نیست مبنی بر این است که آیا صفتی که اعمال یا اعیان وجود دارد، مملوک است و عوض در مقابل آن قرار می‌گیرد یا اینکه آن صفات مملوک نیستند؟

و چون تحقیق این است که صفات مملوک نیستند و در مقابل عوض قرار نمی‌گیرند و خودش مضمون نیست، بنابراین در باب اجاره اثر به ملک مستاجر درنمی‌آید و مستاجر مستحق ذات عمل است بنابراین همین که عمل از اجیر صادر شود، اجیر مستحق مطالبه اجرت است هر چند اثر را تحویل ندهد.

البته ایشان در ادامه فرمودند اگر چه صفات قابل ملیکت مستقل نیستند و در بنای عقلاء مملوک نیستند اما چون در عقد اجاره شرط ازتکازی وجود دارد که تحویل اجرت متوقف بر تحویل اثر است، اجیر با صرف اتمام عمل و بدون تحویل اثر، مستحق مطالبه اجرت نیست چون به شرط عمل نکرده است.

برخی از معاصرین به مرحوم آقای خویی اشکال کرده‌اند که اگر چه صفات قابل تملیک نیستند اما علت اینکه استحقاق مطالبه اجرت منوط به تحویل اثر است نه چون شرط زائد ارتکازی در عقد اجاره است بلکه چون در این گونه اعمال، تحویل و تسلیم عمل به تحویل و تسلیم اثر است و اگر اجیر اثر را تحویل ندهد اصلا عمل را تحویل نداده است.

پس تحویل و تسلیم عمل در همه موارد شرط استحقاق مطالبه اجرت است اما از نظر صغروی گاهی با فراغ عمل اثر آن هم محقق می‌شود مثل نیابت در حج و نماز و ... که اثر آنها که فراغ ذمه منوب عنه است با فراغ از عمل آن اثر مطلوب حاصل می‌شود و لذا با اتمام عمل، عمل تحویل داده شده است اما در برخی اعمال، تحویل و تسلیم عمل در صورت تحویل اثر است.

ایشان تصریح دارند که صفات حادث در عمل مملوک کسی نیست و عمل مملوک است و تحویل عمل به تحویل اثر است.

عرض ما که ممکن است با کلام مرحوم نایینی قابل جمع باشد این است که آنچه در کلمات مرحوم آقای خویی به عنوان مبنای این مساله ذکر شده است اشتباه است. آنچه قابل تملک نیست، صفات در اعیان است و کسی که عینی را مالک است، این طور نیست که دو ملکیت داشته باشد یکی ملکیت عین و دیگری ملکیت صفت آن.

اما این ملازم با این نیست که صفات اعمال در اجاره قابل تملیک نیست. این مساله ارتباطی با باب اجاره ندارد. در باب اجاره اعمال چه اشکالی دارد خود آن صفت مملوک مستاجر قرار بگیرد؟ مستاجر آنچه را بر عهده این اجیر قرار داده است ایجاد این صورت و صفت است.

مرحوم اصفهانی نیز می‌فرمایند در این نوع اعمال، مستاجر مالک و مستحق، ایجاد آن هیئت است و اجیر وقتی می‌تواند آن را به مستاجر تحویل دهد که اثر را تحویل دهد.

به نظر ما مرحوم آقای خویی خلط کرده‌اند بین صفاتی که در بیع قابل تملیک نیستند و بین صفاتی که در اجاره قابل ملکیت و طلبکاری هستند و می‌توانند بر عهده اجیر قرار بگیرند.

بنابراین نه نیاز به شرط ارتکازی که مرحوم آقای خویی گفته‌اند داریم و نه نیاز به تکلفی که برخی از معاصرین گفته‌اند داریم بلکه خود این صفات و صورت حاصل از عمل، در اجاره بر عهده اجیر قرار گرفته است و مستاجر همان اثر حاصل را مالک شده است و از اجیر طلب دارد و به قول مرحوم اصفهانی صدور این اثر و ایجاد نفس هیئت مورد تملیک در اجاره واقع شده است.

بعد از این مرحوم سید تفاوت دو قول را ذکر کرده‌اند که مثلا در مورد خیاطت اگر بگوییم اجاره بر عمل است یا بگوییم اجاره بر اثر عمل است سه تفاوت دارند:

اول) استحقاق مطالبه اجرت بعد از فراغ از عمل و قبل از تحویل اثر

دوم) اگر اثر قبل از تحویل و بعد از فراغ از عمل به تلف غیر مضمون و تلف سماوی، تلف شود.

در این صورت اگر بگوییم ملاک تسلیم عمل، اتمام عمل است نه تحویل اثر، اجیر مستحق مطالبه اجرت است ولی اگر بگوییم استحقاق مطالبه به تحویل اثر است، اجیر مستحق مطالبه اجرت نیست.

سوم) اگر اثر قبل از تحویل و بعد از فراغ عمل به تلف مضمون تلف شود یا اتلاف شود در این صورت اگر بگوییم ملاک تسلیم عمل و استحقاق مطالبه اجرت، اتمام عمل است نه تحویل اثر که مختار خود مرحوم سید است، اجیر مستحق مطالبه به اجرت است و اجرت المسمی را طلبکار است و مطالبه می‌کند و مستاجر نیز عوض پارچه دوخته شده و آن لباس را بر ذمه متلف طلبکار است. چون لباس دوخته شده و آن پارچه ملک مستاجر بوده است و وصف آن نیز ملکیت مستقلی ندارد بلکه ملک او بوده است.

اما اگر بگوییم استحقاق مطالبه اجرت منوط به تحویل اثر است، در این جا، اجیر مستحق چیزی نیست چون اثر را تحویل نداده است، و مستاجر نیز عوض پارچه خام و ندوخته را طلبکار است. چون اثری که متولد شده است، اثر عمل اجیر بوده است که تحویل نشده است و آنچه هم ملک مستاجر بوده است خود پارچه است و وصف آن که به لباس تبدیل شده بود حاصل عمل خود اجیر است که چون تحویل نداده است مالک اجرتش نیست.

بعد از این سید فرموده‌اند و طبق قول دوم احتمال دارد بگوییم مالک مستحق عوض پارچه دوخته است و اجیر هم مستحق چیزی نیست. اجیر مستحق چیزی نیست چون اثر را تحویل نداد و مالک هم مستحق عوض پارچه دوخته است چون صفات قابل ملکیت مستقل نیستند و تابع اصل هستند پارچه با همین وصفی که در آن حادث شده بود ملک مستاجر بود و لذا عوض آن را از اجیر طلب دارد.

و بعد فرموده‌اند این احتمال بعید است که دلیل بعد آن هم این است که مستاجر اگر عوض لباس دوخته شده را بگیرد در حقیقت اثر عمل را هم تحویل گرفته است. چون وقتی عوض لباس دوخته شده را بگیرد، در حقیقت خیاطی شدن آن را هم تحویل گرفته است. تحویل گاهی به شخص عمل است جایی که خود لباس به او مستاجر تحویل شود و گاهی به بدلش است و جایی که اجیر پول لباس دوخته شده را به او می‌دهد گویا خود آن اثر را هم تحویل داده است. پس بنابراین مستحق اجرت هم هست و لذا قول به اینکه اجیر مستحق اجرت نباشد و از طرف دیگر باید عوض لباس دوخته شده را به مستاجر بدهد ناصحیح است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم نایینی:

بل الثاني و ضابط ذلك هو أنّه لو كان ماليّة العمل باعتبار نفس صدوره من العامل كالعبادات مثلًا و حفر البئر و بناء الجدار و حمل المتاع و نحوه من مكان إلى آخر فالفراغ عن العمل تسليمه و إن كان الأثر المتولّد منه هو مناط ماليّته كالخياطة و القصارة و الصياغة و نحو ذلك فذلك الأثر يملك تبعاً لتملّك العمل و يتوقّف تسليم ما آجر نفسه له على تسليمه بتسليم مورده على الأقوى فلو تلف قبل ذلك بعد الفراغ عن العمل المستأجر له كالخياطة مثلًا كان بالنسبة إلى متعلّق الإجارة من التلف قبل القبض الموجب لانفساخها و لو أتلفه المؤجر أو الأجنبيّ يتخيّر المالك في فسخ الإجارة فيستوفي قيمة الثوب غير مخيط ممّن أتلفه أو إمضائها فيستوفي قيمته مخيطاً و يدفع إلى العامل أُجرة الخياطة و يثبت للعامل حقّ حبس العين بعد إتمام العمل إلى أن يستوفي أُجرته. (النائيني).

 

کلام آقای شاهرودی:

وامّا في مثل الثوب الذي اعطاه ليخيطه أو الكتاب الذي يكتبه أو نحو ذلك مما كان العمل في شي‏ء بيد الموجر فهل يكفي اتمامه في التسليم فبمجرد الاتمام يستحق المطالبة أو لا الّا بعد تسليم مورد العمل فقبل ان يسلم الثوب مثلًا لايستحق مطالبة الاجرة؟ قولان أقواهما الأوّل، لانَّ المستأجر عليه نفس العمل والمفروض انه قد حصل لا الصفة الحادثة في الثوب مثلًا وهي المخيطية حتى يقال انها في الثوب وتسليمها بتسليمه.

 ليس باعتبار انَّ الاتمام هنا تسليم، كيف وفي هذه الاعمال أيضاً تكون نتيجة العمل هي المطلوبة، وإنّما من جهة حصول النتيجة بيد المستأجر لكون العين عند المستأجر لا الأجير، والظاهر انه مقصوده قدس سره ايضاً.

 وهو ظاهر الشرايع ووافقه عليه في الجواهر واختار القول الثاني العلّامة في القواعد ووافقه عليه الميرزا النائيني قدس سره في حاشيته في المقام وكذلك بعض أساتذتنا العظام قدس سره‏. ولا يبعد أن يكون الأقوى هو الثاني، بمعنى‏ انّه لا يستحق الموجر المطالبة من دون تسليم العين للمستأجر، لا من جهة ما ذكره وربط البحث به من انَّ متعلق الاجارة هي الهيئة الحاصلة أو الوصف العرضي‏ في العين كالمخيطية ليقال انها لا تملك مستقلًا لعدم كونها مالًا الّا بالعرض والمجاز، وإنّما هي حيثية تعليلية لازدياد مالية العين. ولا من جهة انَّ متعلق الاجارة المنفعة والمالية الزائدة الحاصلة في العين نتيجة العمل ليقال بانها منفعة العين فتكون مالًا تابعاً للعين في الملكية. ولا من جهة ما ذكره بعض أساتذتنا العظام قدس سره من الشرط الضمني الارتكازي بذلك ليقال بانَّ التسليم للعمل إذا كان متحققاً والوفاء بالاجارة من ناحية المعوض حاصلًا فلماذا يفترض شرط خارج عن مقتضى المعاملة.

بل لانَّ متعلق الاجارة وان كان في اجارة الاعمال دائماً هو العمل أي ايجاد الخياطة مثلًا بما هو ايجاد وتحقيق لتلك النتيجة التي فيها المنفعة للمستأجر، الّا انَّ تسليم المنفعة إنّما يكون بتمكين المستأجر من الانتفاع أي بجعله بحيث يمكنه أن ينتفع به، وهذا في اجارة الأعيان يكون بتسليم العين المستأجرة.

وفي الأعمال التي يكون الغرض والنفع حاصلًا بنفس صدورها وتحققها خارجاً كالصلاة والحج الاستيجاريين يتحقق باتمام العمل، واما في الاعمال التي تكون المنفعة في نتائجها فالتسليم لها لا يكون الّا بتسليم تلك الاعيان وجعلها تحت استيلاء المستأجر، فصح ان يقال انه لايتحقق تسليم للعمل اذا بقي الثوب تحت يد الاجير، لانَّ هذا هو الغرض النوعي في باب المعاوضات.

فليس وجوب تسليم العين خارجاً عن مقتضى الوفاء بالاجارة أو عن مورد شرط التسليم الارتكازي في المعاوضات.

وبهذا يظهر: انَّ القول الثاني لا يتوقف على القول بتعلق الملكية بوصف‏ المخيطية في الثوب كما تصوّره السيد الماتن قدس سره.

وقال الميرزا النائيني قدس سره في تعليقته «بل الثاني، وضابط ذلك هو انّه لو كان مالية العمل باعتبار نفس صدوره من العامل كالعبادات مثلًا وحفر البئر وبناء الجدار وحمل المتاع ونحوه من مكان إلى آخر فالفراغ عن العمل تسليمه وإن كان الأثر المتولد منه هو مناط ماليته كالخياطة والقصارة والصياغة ونحو ذلك فذلك الأثر عليك تبعاً لتملك العمل ويتوقف تسليم ما آجر نفسه له على تسليمه بتسليم مورده على الأقوى، فلو تلف قبل ذلك بعد الفراغ عن العمل المستأجر له كالخياطة مثلًا كان بالنسبة إلى متعلق الاجارة من التلف قبل القبض الموجب لانفساخها، ولو أتلفه الموجر أو الأجنبي يتخيّر المالك في فسخ الاجارة فيستوفي قيمة الثوب غير مخيط ممن أتلفه أو امضائها فيستوفي قيمته مخيطاً ويدفع إلى العامل اجرة الخياطة ويثبت للعامل حقّ حبس العين بعد اتمام العمل إلى أن يستوفي اجرته».

وظاهره انّه يرى انّ الأثر المتولّد من العمل إذا كان له المالية يملك تبعاً لتملك العمل فتكون المخيطية في الثوب مثلًا مملوكة أيضاً للموجر أوّلًا وللمستأجر ثانياً بعقد الاجارة فيكون تسليم ما آجر نفسه له بتسليمه.

وقد تقدم انّ هذا خلاف قاعدة تبعيّة الأوصاف والهيئات الحاصلة في الأعيان للأعيان في المالية وانّه لا مالية مستقلة لها وإنّما هي حيثيات تعليلية توجب ازدياد مالية العين وإن كان علة ايجادها العمل. ولهذا إذا لم‏ يكن العمل باجارة ولا بأمر من قبل صاحب العين لم يصبح العامل شريكاً معه بأن يملك أحدهما الثوب والآخر وصف المخيطية فيها أو يملكان معاً الثوب كل بحسب المالية الحاصلة فيه.

وهذا بخلاف التوجيه الذي ذكرناه نحن، فانّه لا يتوقف على الالتزام بذلك بل مبني على تحليل الغرض النوعي من المعاوضات وهو التسليم والتسلّم وانّه يكون في باب الاجارة بجعل المنفعة أو العمل تحت سلطان المستأجر وفي معرض انتفاعه وهذا في بعض الأعمال يكون بمجرد صدور العمل وفي بعضها لا يكون إلّا بتسليم مورده كما في الخياطة والقصارة ونحوهما، فكأنّ المستأجر عليه أن يمكّنه من الانتفاع بالمخيط وهذا لم يتحقق.

(کتاب الاجارة للشاهرودی، جلد ۱،‌ صفحه ۳۲۵)

 

کلام مرحوم اصفهانی:

قال «قدّس سرّه» في الشرائع: كل ما يتوقف عليه توفية‌ المنفعة. إلخ.

تنقيح المقام أن لا اقتضائية عقد الإجارة مما عدا ملك المنفعة مما لا اشكال فيه، إلا أن الموجب للمقدمات المتوقف عليها استيفاء العمل أو المنفعة دعوى وجوب تسليم العمل و تسليم المنفعة، فتجب مقدماتهما على من يجب عليه ذوها.

و التحقيق أن الكلام في مقامين: أحدهما في مقدمات العمل، و ثانيهما في مقدمات تسليم المنفعة.

أما المقام الأول: فنقول: العمل تارة كالصلاة المشروطة بالطهارة و التستر و نحوهما المتوقفة على تحصيل الماء و الساتر و نحوهما. فهذا العمل الخاص إذا كان واجبا بعقد الإجارة تجب مقدماته، و اخرى كالخياطة و الكتابة و هي تنحل إلى هيئة و مادة. فهيئة الخياطة هي الهيئة الاتصالية بين بعض أجزاء الثوب و بعضها الآخر، و مادتها المتقومة بها الهيئة هو الثوب و الخيوط و كذا الكتابة هيئة نقش خاص و هي حالة في القرطاس بمداد.

و من البين بعد التأمل أن العمل المستأجر عليه نفس إيجاد الهيئة و هو الذي يستحقه المستأجر من الأجير، و مقدمات إيجاد الهيئة بما هو إيجاد الهيئة ما هو الدخيل في صدوره لا ما هو الدخيل في حلوله. فمثل آلات الخياطة من الإبرة و نحوها من مقدمات الصدور، و مثل الخيط كالثوب من مقدمات الحلول فهما من مقدمات تسلم الهيئة لا من مقدمات إصدارها. و ما ذكرناه ليس تفصيلا في مقدمات الواجب المطلق بل من باب نفي مقدمية الثوب و الخيط لما هو الواجب على الأجير، و مثله آلات البناء و مقدمة صدور العمل و التركيب الخاص على العامل.

و أما ما يتقوم به التأليف و التركيب و بمنزلة المادة للهيئة فهو على المستأجر كالآجر و الجص و نحوهما. هذا هو القول الكلي من حيث اقتضاء المقدمية و لكنه ربما تكون العادة جارية على كون بعض مقدمات الحلول على العامل كالخيط في الخياطة‌

و المداد في الكتابة فإذا كانت مستقرة عليه و لو في عصر و مصر فهي متبعة و بمنزلة الالتزام الضمني في المعاملة لا باقتضاء الإجارة و لا باقتضاء وجوب مقدمة العمل الواجب.

و أما المقام الثاني: فنقول: قد مر مرارا أن تسليم المنفعة بتسليم العين و إدامتها تحت يد المستأجر على نحو يمكن استيفاء المنفعة المقصودة منها، فكما يجب تسليم الدار فارغة حتى يتمكن من الانتفاع بها كذلك يجب تسليم ما هو اللازم للانتفاع بسكانها من بيت الخلاء و البالوعة فارغتين ليمكن استيفاء المنفعة منهما، و كما أنه من لوازم سكنى الدار أن يكون لها باب، فلا بدّ من وضع الباب لو لم يكن لها باب أو تجديده ان فرض تلفه، كذلك بحسب العادة يحتاج الباب الى المفتاح، فلا بد من تسليمه ابتداء و تجديده ان فرض ضياعه و تلفه، حيث عرفت سابقا أنه لا فرق بين الحدوث و البقاء في تمكين المستأجر من استيفاء المنفعة.

و أما حديث لزوم المحمل و الكجاوة على المكاري أو على المستأجر فهو تابع لكيفية الإجارة، فإن استأجر بغلا مثلا لحمل المحمل و الكجاوة عليه فهما على المستأجر، و إن تملك منفعة ركوب المحمل و الكجاوة فهما على المكاري.

و أما تنقية بيت الخلاء و البالوعة بعد انتهاء مدة الإجارة فليست على المستأجر، لأن امتلائهما من لوازم استيفاء المنفعة، كتلف بعض أجزاء الدار من كثرة الاستعمال العادي، فإنه من لوازم الاستيفاء الذي يستحقه المستأجر. و أما الرماد الحاصل من الطبخ فهو ليس من لوازم الانتفاع بالمطبخ، فان لازمه و إن كان تسويد المطبخ فلا يجب تبييضه، إلا أنه ليس لازم الانتفاع بالمطبخ جمع الرماد فيه، كما هو لازم الانتفاع بالبالوعة و بيت الخلاء، فالأظهر أن أمثال الرماد و الكناسات كلها على المستأجر. و اللّه أعلم بأحكامه.

(کتاب الاجارة للاصفهانی، صفحه ۳۰۳)

 

 

تسلیم مورد اجاره

گفتیم در اجاره بر اعمالی که اثری بر چیزی ایجاد نمی‌کنند یا به تعبیر دیگر به مجرد صدور عمل، غرض مستاجر محقق می‌شود، با اتمام عمل، اجیر مستحق مطالبه اجرت است اما اعمالی که اثری بر چیزی ایجاد می‌کنند یا در حقیقت غرض مستاجر آن اثر است آیا با اتمام عمل اجیر مستحق مطالبه اجرت هست یا باید اثر را تحویل دهد تا مستحق مطالبه اجرت باشد؟

ما نزاع صغروی را در برخی مثال‌هایی که در کلام مرحوم سید ذکر شده است، مطرح نمی‌کنیم. مثلا آقای حکیم فرموده‌اند بین خیاطی و بنایی تفاوتی نیست در حالی که سید بنایی را از قسم اول اعمال ذکر کرده است و خیاطی را از قسم دوم ذکر کرده‌اند.

به نظر ما منظور سید روشن است و منظور ایشان در جایی است که بعد اتمام عمل بنا، آنچه بنایی کرده است در اختیار مستاجر است مثلا دیواری را در خانه مستاجر بنا گذاشته است همان طور که در خیاطی هم همین طور است یعنی اگر خیاط در خانه مستاجر، خیاطی کرد و مستاجر مسلط بر چیزی است که دوخته است با اتمام کار، اجیر مستحق مطالبه اجرت است.

بنابراین مراد سید تفاوت در تسلط و عدم تسلط بر اثر است و خود مرحوم آقای حکیم هم این را به عنوان توجیه کلام سید ذکر کرده‌اند.

مرحوم آقای خویی گفتند در سه جهت در این نوع اعمال باید بحث شود:

اول) آیا آنچه را مستاجر مالک می‌شود عمل صادر از اجیر و عامل است؟ یا مملوک مستاجر، وصف متولد و اثر متحقق با عمل است؟

که خود ایشان معتقد است مستاجر، مالک عمل صادر است نه اثر متحقق با عمل.

دوم) اگر گفتیم عمل مملوک مستاجر است نه وصف متولد، آیا اجیر می‌تواند با فراغ از عمل و قبل از تحویل اثر، اجرت را مطالبه کند؟

که خود ایشان در این بحث معتقدند اجیر تا وقتی اثر را تحویل ندهد، حق مطالبه اجرت را ندارد و علت آن هم شرط ارتکازی است که استحقاق اجرت وقتی است که اثر را تحویل دهد.

سوم) اگر بعد از اتمام عمل و قبل از تحویل اثر، اثر تلف شود آیا اجیر می‌تواند اجرتش را بگیرد؟ آیا مستاجر فقط مالک پارچه است و لذا می‌تواند عوض پارچه را بگیرد نه بیشتر یا اینکه مالک پارچه با وصف لباسی است که دوخته شده است و لذا می‌تواند عوض آن لباس را بگیرد؟

ایشان در بحث اول فرموده‌اند در اعیان، اوصاف مملوک نیستند و در مثل بیع هم عوض در مقابل وصف قرار نمی‌گیرد. کسی که لباسی را می‌خرد، مالک پارچه به وصف آن لباس است مثلا پارچه به وصف اینکه کت است اما خود وصف مملوک نیست.

و لذا وقتی لباسی را می‌فروشند این طور نیست که بخشی از ثمن در مقابل پارچه باشد و برخی از ثمن در مقابل وصف کت بودنش باشد. یا مثلا خانه‌ای را که وصف خاصی دارد می‌فروشند این طور نیست که قسمتی از ثمن در مقابل خانه باشد و قسمتی از ثمن در مقابل وصف آن باشد. و لذا اگر بعدا روشن شود خانه آن وصف را ندارد، مشتری خیار تخلف وصف را دارد نه خیار تبعض صفقه. و به همین علت است که ارش در خیار عیب، خلاف قاعده و قرار معاملی است چون قرار معاملی این است که اگر این وصف نبود، طرف ملتزم به معامله نباشد، و لذا حکم به لزوم ارش و استحقاق ارش تعبدی است.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند آنچه در عقد اجاره، ملک مستاجر می‌شود عمل و کار است نه وصفی که از عمل متولد می‌شود. اینکه این پارچه، به کت تبدیل می‌شود وصف این پارچه است و مستاجر صرفا مالک عملی است که اجیر انجام می‌دهد. وصف ملکیت مستقلی ندارد بلکه مملوک صاحب اصل است. بله وصف در قیمت اصل موثر است اما ملکیت مستقلی ندارد. در بنای عقلاء اوصاف قابل تملک نیستند. و لذا اوصاف قابل هبه نیستند. مثلا کسی وصف کت بودن این پارچه را هدیه کند در حالی که پارچه در ملک خودش باشد.

پس مختار ایشان در بحث اول این است که با اتمام عمل، آنچه مورد اجاره است محقق شده است و لذا مرحوم سید طبق حرف خودشان باید بگویند بعد از اتمام عمل، اجیر مستحق مطالبه اجرت است.

عرض ما به مرحوم آقای خویی این است:

اگر منظور شما این است که در باب بیع، بخشی از ثمن در مقابل وصف قرار نمی‌گیرد، حرف درستی است و در اشیائی که وصفی دارند مالک، دو چیز را مالک نیست بلکه یک چیز را مالک است و لذا نمی‌تواند فقط وصف را به کسی واگذار کند.

اما آیا معنای این حرف این است که وصف در هیچ جایی قابل تملک نیست؟ در اجاره می‌توان تصور کرد که فرد عمل را مالک شود بدون در نظر گرفتن اینکه اثری که از آن متولد می‌شود چیست و آیا اصلا اثری از آن متولد می‌شود یا نه؟ و می‌توان تصور کرد که اثری را که از آن متولد می‌شود مالک شود و عمل صرفی که آن اثر را نداشته باشد مالک نباشد.

اثر در اینجا عمل اختیاری اجیر است چون از امور تسبیبی است و اجیر بر سبب قدرت دارد.

گاهی فرد اجیر می‌شود که زمین را حفر کند و مهم نیست که آیا در نهایت چاهی درست می‌شود یا نمی‌شود و می‌تواند در نهایت چاهی را تحویل دهد یا ندهد؟ و گاهی فرد اجیر می‌شود که چاه تحویل دهد.

در خیاطی گاهی فرد می‌گوید فقط بدوز و گاهی از او کت را مطالبه می‌کند.

بحث ما در این مساله این است که آنچه را که با عقد اجاره مستاجر طلب دارد چیست؟ به نظر ما تابع قرار است. می‌تواند عمل باشد و می‌تواند وصف باشد. اینکه وصف قابل تملک نیست در بیع درست است و عقلاء وصف را جدای از عین نمی‌فروشند، اما آیا عقلاء وصف را در مثل اجاره هم قابل تملک و طلبکار شدن نمی‌دانند؟

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای حکیم:

لا يظهر الفرق بين بناء الجدار و حفر البئر و خياطة الثوب، في أن كل واحد منها له أثر خارجي، لا يكون تسليم الأثر إلا بتسليم المحل و لعل المراد: صورة ما إذا كانت الدار التي فيها الجدار و البئر في يد المالك، فحينئذ لا ريب في حصول التسليم بمجرد تمام العمل. و لعله ظاهر العبارة الآتية.

(مستمسک العروة الوثقی، جلد ۱۲، صفحه ۶۰)

 

 

صفحه22 از26

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است