تعیین منفعت

مرحوم سید فرمودند در جایی که مدت واقعا مردد باشد اجاره مطلقا باطل است تفاوتی ندارد بگوید آجرتک شهر او شهرین یا بگوید آجرتک کل شهر بکذا یا بگوید آجرتک شهر بکذا فان زدت فبحسابه.

و ما عرض کردیم قرار و عقدی که نسبت به اجرت المسمی دارند نافذ است و صحیح است چه اینکه نسبت به مدت هم متعرض باشند یا نباشند. اما نسبت به تعیین مدت، اگر مدتی اصلا فرض نشده باشد، صحت معامله نسبت به مدت معقول نیست چون قراری نسبت به آن ندارند اما اگر مدتی فرض شده باشد حتی اگر به لحاظ قدر متیقن یا دلالت التزامی تنجیز و تنفیذ اجاره نسبت به قدر اقل باشد، اجاره نسبت به آن صحیح است و نسبت به ما زاد بر آن صحت اجاره قابل تصور نیست.

سه فرض دیگر نیز قابل تصویر است یکی اینکه اجاره معلق بر اراده و خواست طرف مقابل باشد یعنی تا هر وقت او خواست بتواند در مقابل این اجرت، از منفعت مال استفاده کند و یا اجاره ابدی باشد یعنی تا وقتی این منفعت از این عین قابل استیفاء‌ است عین اجاره طرف مقابل باشد در مقابل این اجرت.

و فرض سوم جایی است که اجاره معلق بر خواست و اراده خودش باشد.

در این دو تصویر، صحت اجاره معقول است اما آیا دلیلی بر صحت و تنفیذ هم داریم؟

در فرض جایی که اجاره ابدی باشد مرحوم سید این مورد را هم باید باطل بدانند چون تعلیل به جهالت منفعت در این دو فرض نیز وجود دارد و بلکه بعید نیست منظور ایشان همین صورت باشد چون تعلیل ایشان با همین فرض مناسب است. علاوه که اگر مبدأ اجاره را هم مشخص نکنند باز هم جهت دیگری بر جهالت افزوده می‌شود، مگر اینکه گفته شود متفاهم از عقد اجاره یعنی شروع اجاره بعد از عقد است. و لذا آغاز همیشه مشخص است.

هم چنین اجرت نیز مجهول است چون مقدار مجموع اجرت مشخص نیست یعنی معلوم نیست فرد مستحق چه مقدار اجرت است.

از نظر ما اگر گفتیم جهالت به عنوان جهالت مخل به صحت اجاره است حرف سید صحیح است اما اگر گفتیم جهالت موضوعیت ندارد بلکه آنچه ملاک است غرر است و اگر جهالت منجر به غرر شود اجاره باطل است در این صورت ممکن است بگوییم اینجا غرری وجود ندارد. درست است که نسبت به منفعت و مقدار مجموع اجرت، جهالت وجود دارد اما غرری در آن نیست.

اما فرض اینکه معلق بر خواست و اراده طرف مقابل باشد اگر کسی تعلیق در عقد را باطل بداند باید این عقد را هم باطل بداند و هم چنین جایی که اجاره را بر خواست و اراده خودش تعلیق کند.

این تمام بحث به لحاظ اجاره است که ما تفصیل دادیم و مرحوم سید فرمودند علی الاطلاق باطل است.

مرحوم آقای خویی فرموده‌اند اینکه سید گفت اگر بگوید آجرتک شهر بکذا فان زدت فبحسابه اجاره باطل است در جایی است که زائد بر یک ماه به عنوان اجاره در آن باشد اما اگر مقدار زائد به عنوان شرط در عقد ذکر شده باشد در این صورت عقد حتما صحیح است و حتی مرحوم سید هم باید آن را صحیح بداند و جایی برای اشکال در آن وجود ندارد چون در تعیین مدت اجاره ابهام و تردیدی وجود ندارد.

اما عرض ما این است که اگر این شرط موجب غرر شود، عقد باطل خواهد بود. در بطلان عقد غرری تفاوتی ندارد غرر در عقد از شرط ناشی شود یا از غیر آن. اگر غرری وجود نداشته باشد عقد صحیح است اما اگر آن را مستلزم جهالت و غرر بدانیم عقد باطل است حتی اگر با شرط شود.

شرط فاسد مفسد نیست اما در جایی که باعث غرر در عقد نشود و لذا در مواردی که شرط باعث شود عقد ربوی شود عقد باطل است. شرط فاسد مفسد نیست یعنی اگر جایی فقط شرط فاسد باشد باعث فساد عقد نیست اما اگر شرط باعث شود موضوع و عقد به یک عنوان باطل تبدیل شود مبطل عقد هم خواهد بود.

 

 

تعیین منفعت

بحث در صحت اجاره مردد بود. گفتیم ابتدا باید در دید در واقع قرار و عقد و التزامی وجود دارد یا از صحت و عدم صحتش بحث کرد یا وجود ندارد.

گفتیم در معامله محل بحث ما، نسبت به تعیین اجرت یک قرار و التزام از طرفین وجود دارد و در آن هیچ ابهام و تردید و غرر و جهالتی وجود ندارد.

در این جا الزام از یک طرف و التزام از طرف دیگر وجود دارد و قوام عقد به التزام از طرفین نیست بلکه اگر از یک طرف الزام باشد و از طرف دیگر التزام باشد در صدق عقد کافی است. و تفاوت آن با ایقاع این است که در ایقاع التزام یک طرفه است و طرف مقابل الزام یا التزامی نسبت به آن ندارد.

اما اگر حداقلی از زمان هم در عقد آنها وجود داشته باشد التزام از طرفین هم هست.

خلاصه اینکه همین قرار بر اجرت المسمی، یک قرار مستقل است چه طرفین نسبت به مدت قرار و تعهدی داشته باشند یا نداشته باشند.

اما نسبت به مدت گفتیم اگر قراری شکل گرفته باشد هر چند از باب قدر متیقن باشد، نسبت به آن مدت قرار نافذ است اما اگر قراری نباشد حال یا اصلا نباشد یا نسبت به مازاد نباشد، چون قراری نیست صحت معنا ندارد.

آنچه ممکن است مطرح شود این است که آیا اجاره نسبت به زمان حداقل صحیح است یا نه؟

اما نسبت به مازاد قراری نیست تا از صحت و عدم صحت آن بحث شود. اما نسبت به ضمان اجرت المسمی در صورتی که منفعت استیفاء شود، علی القاعده باید به قرار و عقدشان پایبند باشند.

سید در قول چهارم گفتند اگر بگوید آجرتک شهرا بکذا فان زدت فبحسابه اجاره در یک ماه صحیح است و در بیش از آن باطل است اما اگر بگوید آجرتک کل شهر بکذا اجاره باطل است.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند بین این دو صیغه هیچ تفاوتی نیست و یا در هر دو درست است یا در هر دو باطل است.

و بعد فرموده‌اند البته این بحث در جایی است که بیش از یک ماه به عنوان اجاره مطرح شده باشد اما اگر بیش از یک ماه به عنوان شرط ذکر شود مثلا بگوید من این خانه را یک ماه اجاره دادم به این مبلغ مشروط به اینکه اگر بیش از یک ماه ساکن شدی هر ماه این مبلغ ضامن باشی در این صورت شکی در صحت آن نیست و حتی مثل مرحوم سید هم این را صحیح می‌داند.

بلکه حتی مرحوم آقای خویی باید مثل آجرتک شهر او شهرین را هم به مقدار یک ماه صحیح بداند.

و سید می‌فرمایند همان طور که همه در آجرتک شهر او شهرین قائل به بطلان هستند باید در آجرتک شهرا بکذا فان زدت فبحسابه و در آجرتک کل شهر بکذا نیز باید قائل به بطلان باشند چون تفاوتی در تردید ندارند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

 اختلفوا في حكم هذه الإجارة على أقوال أربعة:فنسب إلى جماعة منهم الشيخ الصحّة مطلقاً. و إلى آخرين منهم الماتن و صاحب الجواهر البطلان مطلقاً، بل في الجواهر: لعلّه المشهور بين المتأخّرين.و فصّل المحقّق في الشرائع بين الشهر الأوّل فيصحّ دون ما زاد عليه.

و قيل بالتفصيل بين مثل هذا التعبير فيبطل مطلقاً، و بين ما لو قال: آجرتك شهراً بدرهم فان زدت فبحسابه بالصحّة في الشهر الأوّل خاصّة.

و قد استند القائل بالصحّة إلى أنّ المانع عنها إنّما هو الغرر. و لا غرر في مثل هذه الإجارة، لأنّه كلّما يسكن فهو يعطي بإزاء كلّ شهر درهماً، فليس في البين أيّ مخاطرة لا بالنسبة إلى المؤجر و لا المستأجر.

كما أنّ القائل بالبطلان يستند إلى أنّ الجهالة بنفسها قادحة و لو من دون أيّ غرر كما هو الصحيح- لاعتبار معلوميّة المنفعة كالأُجرة حسبما مرّ، و العوضان مجهولان في المقام.

و أمّا المفصّل فهو يرى حصول التعيين في الشهر الأوّل، و الجهالة في بقية الشهور إمّا مطلقاً أو في خصوص أحد التعبيرين المتقدّمين.

و تفصيل الكلام في المقام: أنّه قد تفرض معلوميّة المدّة التي تقع فيها الإجارة، ككون السكنى سنة واحدة مثلًا كلّ شهر بدرهم، و هذا ممّا لا إشكال في صحّته و لم يستشكل فيه أحد، بل هو خارج عن محلّ الكلام، و إنّما ذكرناه استقصاءً للأقسام و استيفاءً للبحث، إذ المنفعة عندئذٍ معلومة كالأُجرة، لأنّه في قوّة أن يقول: آجرتك سنة باثني عشر درهماً، فهي إجارة واحدة في الحقيقة قد حلّلها و وزّعها إلى إجارات عديدة بحساب الشهور، نظير بيع صبرة معيّنة خارجيّة معلومة الكمّيّة و أنّها مائة مَنّ مثلًا كلّ مَنّ بدرهم، الذي لا إشكال في صحّته، لمعلوميّة العوضين من دون أيّ غرر أو جهالة في البين. و هذا واضح.

و اخرى: يفرض الجهل بالمدّة و عدم معلوميّة الأشهر، و حينئذٍ:

فتارةً: تقع الإجارة على سبيل الإطلاق، كما لو آجر الدار إلى آخر زمان يمكن الانتفاع بها كلّ شهر بدرهم، أو العبد ما دام حيّاً كلّ يوم بدرهم، بحيث كان زمان الإيجار هو تمام أزمنة بقاء العين صالحة للانتفاع بها على وجه الإطلاق و الاستيعاب المعلوم عددها عند اللّه و إن كانت مجهولة عند المتعاملين.

و هاهنا حيث لا غرر بوجه و إنّما هناك مجرّد الجهالة المتعلّقة بالمنفعة و يتبعها بالأُجرة، فإن كان المانع عن الصحّة منحصراً في الغرر كما ذهب إليه بعضهم لم يكن عندئذٍ وجه للبطلان، و أمّا إذا بنينا على قادحيّة الجهالة بعنوانها و إن كانت عارية عن الغرر كما هو الأظهر استناداً إلى معتبرة أبي الربيع الشامي كما مرّ فلا جرم يحكم ببطلان الإجارة لمكان الجهالة.

كما أنّ هذا هو الحال في البيع بعينه فيما لو باع الصبرة المجهولة الكمّيّة كلّ مَنّ بدرهم، فإنّه ليس في البين ما عدا مجرّد الجهالة من دون أيّ غرر، فإن كانت الجهالة بعنوانها قادحة بطل البيع، و إلّا وقع صحيحاً.

و أُخرى: تقع على سبيل الإهمال، فلا تعيين كما في الصورة الأُولى، و لا إطلاق كما في الصورة الثانية.

و غير خفي أنّ هذا بالنسبة إلى الملتفت إلى الزمان مجرّد فرض محض يمتنع وقوعه خارجاً حتى يحكم بصحّته أو بفساده، لما ذكرناه في الأُصول من أنّ الإهمال في الواقعيّات أمر غير معقول، فإنّ الملتفت إلى خصوصيّةٍ ما و إلى انقسام الطبيعة بلحاظها إلى قسمين إذا أراد إنشاء حكم وضعي أو تكليفي فإمّا أن يلاحظ الدخل فمقيّد أو عدمه فمطلق، و لا يمكن الخلوّ عن هذين في مقام‌ الثبوت بحيث لا يلاحظ الدخل و لا عدمه، فإنّه من ارتفاع النقيضين. نعم، في مقام الإثبات يمكن أن لا يذكر شي‌ء من الخصوصيّتين.

و أمّا بالنسبة إلى غير الملتفت الغافل عن لحاظ خصوصيّة الزمان في مقام الإيجار، فالإهمال منه و إن كان أمراً ممكناً إلّا أنّ ما أنشأه لم يكن له أيّ وجود خارجي على صفة الإهمال حتى في علم اللّه سبحانه، ضرورة أنّ الطبيعة الموجودة إمّا أن توجد مطلقة أو مقيّدة بحصّة خاصّة، و أمّا الجامع بين المطلق و المقيّد المعبّر عنه باللابشرط المقسمي فليس له أيّ تقرّر و تعيّن واقعي، فكيف يمكن أن يكون ملكاً للمستأجر؟! فلا جرم يحكم ببطلان مثل هذه الإجارة.

إذن فيفرّق بين هذه الأقسام، ففي القسم الأوّل يحكم بالصحّة بلا كلام، و في الثاني يبتني على أنّ المانع خصوص الغرر أو مطلق الجهالة، و في الثالث يحكم بالبطلان من جهة الإهمال و انتفاء التعيّن الواقعي.

هذا كلّه فيما إذا لوحظ التحديد بالقياس إلى الزمان.

و أمّا إذا لوحظ بالنسبة إلى الزماني، كما لو حدّدت المنفعة في عقد الإجارة بمقدار السكونة فآجره كلّ شهر بدرهم ما دام يسكن الدار خارجاً، فحينئذٍ:

قد يفرض التفاته إلى أنّ هذه السكنى محدودة بحدّ خاصّ و زمان معلوم و معيّن واقعاً، فيؤجر المنفعة المعلومة كمّيّتها عند اللّه و المعيّنة في صقع الواقع و إن كانت مجهولة عندهما، و حكمه الصحّة أيضاً إن كان المانع الغرر فقط، لانتفائه، و البطلان إن كانت الجهالة بنفسها مانعة.

و أُخرى: لا يلتفتان إلى ذلك بوجه، بل ينشئان عقد الإيجار على المنفعة على تقدير السكنى خارجاً كما هو الظاهر من مثل جملة: آجرتك كلّ شهر بدرهم. أي إذا سكنت هذه الدار أيّ مقدار من الشهور فقد آجرتكها كلّ شهر بكذا، بحيث يكون الإيجار بمقدار السكنى و لا إجارة بدونها.

و هذا حكمه البطلان، لمكان التعليق مضافاً إلى الجهالة إذ قد أناط الإجارة و علّقها على السكونة الخارجيّة حسب الفرض، و التعليق في العقود موجب للبطلان إجماعاً.

و قد اتّضح من جميع ما تقدّم بطلان الإجارة بالنسبة إلى ما عدا الشهر الأوّل، إمّا للجهالة أو للتعليق، أو لعدم التعيّن الواقعي.

و أمّا بالنسبة إلى الشهر الأوّل فيقع الكلام:

تارةً: فيما إذا تعدّد الإنشاء و إن كان أحدهما متّصلًا بالآخر، كما إذا قال: آجرتك في الشهر الأوّل بدرهم و بعده بحسابه، بحيث انحلّ في الحقيقة إلى إجارتين.

و اخرى: فيما إذا لم يكن في البين ما عدا إنشاء واحد، كما لو قال: آجرتك كل شهر بدرهم.

أمّا في الصورة الاولى: فلا ينبغي الشكّ في الصحّة في الشهر الأوّل، ضرورة أنّ البطلان في البقيّة لأجل الجهالة أو الغرر أو التعليق لا يكاد يسري إلى الأوّل بعد أن أُنشئا بإنشاءين و كانت إحدى الإجارتين منعزلة عن الأُخرى. فالبطلان في إحداهما لا يستوجب البطلان في الأُخرى بعد سلامتها عن سببه و موجبه، كما هو الحال في البيع، مثل ما لو قال: بعتك هذه الشاة بدينار و مثلها هذا الخنزير، فإنّ بطلان البيع الثاني لا يستوجب بطلان الأوّل بوجه و إن كان أحدهما مقروناً بالآخر و منضمّاً به كما هو واضح جدّاً.

و عليه، فلا ينبغي التأمّل في أنّ مثل قوله: آجرتك شهراً بدرهم فإن زدت فبحسابه، المنحلّ إلى إجارتين بإنشاءين و إن كانتا منضمّتين، يحكم بصحّة الأُولى، أي في الشهر الأوّل، و البطلان في البقيّة، للجهالة مضافاً إلى التعليق.

و أمّا في الصورة الثانية: فقد يقال بالبطلان حتى في الشهر الأوّل، نظراً إلى‌ أنّ الإنشاء الواحد لا يتبعض من حيث الصحّة و الفساد، و بما أنّ الإجارة في بقيّة الشهور باطلة و لا أقلّ من جهة الجهالة فكذا في الشهر الأوّل، و يندفع: بأنّ الإنشاء و إن كان واحداً إلّا أنّ المنشأ متعدّد، و لا تنافي بين وحدة الإبراز و تعدّد المبرز، و من المعلوم أنّ العبرة بنفس المبرز لا بكيفيّة الإبراز و مرحلة الإثبات. فلا ضير إذن في التفكيك بعد البناء على الانحلال في أمثال المقام، و كم له من نظير، كبيع ما يملك و ما لا يملك كالشاة و الخنزير أو ما يملكه و ما لا يملكه صفقة واحدة المحكوم بصحّة أحد البيعين بعد الانحلال، غايته ثبوت الخيار للمشتري، و كطلاق زوجتين بطلاق واحد، فإنّه يحكم بصحّة أحدهما فيما لو كانت الأُخرى فاقدة للشرائط، و هكذا.

و على الجملة: فالتفكيك و التبعيض موافق للموازين، و مطابق لمقتضى القاعدة، بعد أن كانت العبرة بمقام الثبوت و تعدّد الاعتبار لا بمقام الإثبات. فلا مانع إذن من التفصيل و الحكم بصحّة الإجارة في الشهر الأوّل، لتماميّة أركانها فيه، و فسادها في البقيّة، لخللٍ فيها من الجهالة أو التعليق حسبما عرفت.

و من جميع ما ذكرناه يظهر لك أنّ الأظهر ما اختاره المحقّق في الشرائع من التفصيل المزبور من غير فرق بين التعبيرين المتقدّمين، و إن كان الأمر في مثل التعبير الثاني أظهر من أجل وضوح الانحلال بعد تعدّد الإنشاء كالمنشأ.

هذا كلّه فيما إذا كان المقصود من ذينك التعبيرين الإجارة مطلقاً كما هو المفروض.

و أمّا إذا قصد الإجارة في الشهر الأوّل خاصّة، و الاشتراط في بقيّة الشهور بأن يشترط على المستأجر أنّه إن سكن الدار زائداً على شهر واحد يدفع أُجرة الزائد على غرار الشهر الأوّل من دون أن يكون تمليك فعلي للمنفعة بالإضافة إلى بقيّة الشهور، كما لا يبعد أن يكون هذا هو الظاهر من ثاني التعبيرين، أعني‌ قوله: آجرتك شهراً بدرهم فإن زدت فبحسابه. فالظاهر أنّه لا مانع منه و إن كان الشرط مجهولًا و لم يعلم بمقدار السكونة الزائدة، إذ لا دليل على قدح مثل هذا الجهل في الشرط ما لم يستوجب غرراً في المعاملة كما هو المفروض، فيجب الوفاء به عملًا بأدلّة الشروط.

بل لا يبعد أن يكون هذا الاشتراط هو المتعارف بين الناس في أمثال هذه الإجارات، فيعقدون الإجارة لمدّة معيّنة مشروطة بأنّه إن زاد فبحسابه، و لا يبالون بمثل تلك الجهالة بعد سلامتها عن أيّ غرر و خطر، فتكون الصحّة مطابقة لمقتضى القاعدة.

على أنّه يمكن استفادتها من صحيحة أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: سألته عن الرجل يكتري الدابّة فيقول: اكتريتها منك إلى مكان كذا و كذا فإن جاوزته فلك كذا و كذا زيادة، و يسمّي ذلك «قال: لا بأس به كلّه».

فإنّه إذا صحّت الإجارة مع الجهل بكمّيّة الزيادة فمع التحديد و التعيين كما في المقام حيث إنّ الزائد بحساب أنّ كلّ شهر بدرهم بطريق أولى.

و بالجملة: فمحلّ الكلام بين الأعلام في المقام هو خصوص صورة الإجارة، و أمّا على نحو الاشتراط فلا ينبغي الاستشكال في الصحّة حسبما عرفت.

موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۶۶ تا ۷۲.

 

 

 

تعیین منفعت

گفتیم اگر اجاره به صورت مردد انشاء شود اجاره باطل است اما اگر اجاره را این طور انشاء کند آجرتک کل شهر بکذا یا آجرتک شهر بکذا فان زدت فبحسابه مورد اختلاف است و ما گفتیم ابتداء باید حقیقت این مساله روشن شود.

ما گفتیم اگر این عقد اجاره باشد، قرار و التزام به یک اجرت مشخص است و نسبت به مدت یا اصلا قرار و التزامی نیست یا نسبت به حداقل و قدر متیقینی قرار هست و نسبت به مازاد آن قراری نیست.

ما ابتداء باید ببینیم در این مساله عقد و قراری وجود دارد تا صحیح باشد یا باطل و اگر عقد و قرار هست بر چه چیزی است؟

ما گفتیم این نوع اجاره در حقیقت یک نوع التزام و تعاقد و پیمان بستن بر این است که استیفاء منفعت ماهانه مضمون به این اجرت باشد در مقابل اجرت المثل و این یک قرار و پیمان است چه قرار و التزامی بر مدت مشخصی باشد یا نباشد.

مثلا می‌گوید اگر در اینجا ساکن شدی این مقدار باید اجرت بدهی اما اینکه اصلا التزامی به سکنی هست یا نه در این معامله مذکور نیست.

پس در این معامله یک قرار و پیمانی بر اجرت المسمی وجود دارد که می‌تواند موضوع وجوب وفاء قرار بگیرد.

اما نسبت به مدت، اگر ظهور کلام در این باشد که مالک برای حداقل یک مدت مشخصی متعهد به عدم مزاحمت برای طرف دیگر در استفاده از منفعت است در این صورت این معامله علاوه بر پیمان و قرار بر اجرت المسمی، متضمن پیمان و قرار دیگری بر استفاده از منفعت در مدت خاصی نیز هست و در این صورت بر دو امر قرار و پیمان دارند یکی مضمون بودن منفعت به اجرت المسمی و دیگری متعهد بودن طرفین به ملکیت منفعت در حداقل زمان برای مستاجر.

و اما نسبت به مازاد بر آن مدت اصلا قرار و پیمان و التزامی وجود ندارد مگر اینکه در مدت زائد قرار را این گونه تصویر کنیم که مالک متعهد است فرد مقابل هر چقدر می‌خواهد از آن منفعت استفاده کند و خود را به عدم مزاحمت برای طرف مقابل در استفاده از منفعت تا مدتی که طرف مقابل می‌خواهد متعهد می‌داند در مقابل اجرت مشخص و معین.

یعنی می‌گوید تا هر وقت طرف مقابل بخواهد من متعهد به عدم مزاحمت هستم در قبال این اجرت مشخص.

بنابراین یک نوع قرار و پیمان و التزامی وجود دارد. حال اینکه صحیح است یا نیست محل بحث ما نیست ما فعلا در صدد تصویر عقد و قراری که در این بین وجود دارد هستیم.

و از نظر ما تفاوتی ندارد به صیغه آجرتک شهرا بکذا فان زدت فبحسابه انشاء شود یا به صیغه آجرتک کل شهر بکذا انشاء شود چون گفتیم اطلاق اجاره به صورت منجز اقتضاء می‌کند در حداقل زمان مذکور، اجاره را جاری کرده‌اند.

اما اگر هیچ تعیین و ضابطه‌ای برای مدت ذکر نکرده باشند و حتی متوقف بر اراده هیچ کدام از طرفین هم نشده باشد، در این صورت مدت مردد است و لذا در مورد مدت هیچ پیمان و قرار و التزامی وجود ندارد هر چند در همین جا هم نسبت به مضمون بودن در مقابل اجرت المسمی قرار و پیمان وجود دارد.

بنابراین در این نوع اجاره در حقیقت دو التزام و قرار و عقد و پیمان می‌توان تصویر کرد یکی مضمون بودن اجرت المسمی در قبال استفاده از منفعت که در همه صور این معامله وجود دارد و دیگری پیمان و قرار و عقد بر استحقاق منفعت برای مدتی که فقط در برخی صور این معامله وجود دارد و در برخی از صور دیگر آن عقد و قرار و التزامی نسبت به مدت وجود ندارد.

و به تعبیر دیگر در این معامله دو قرار قابل تصویر است یکی قرار بر اجرت و دیگری قرار بر مدت.

اما به نسبت قرار بر اجرت اگر فرض کنیم فقط این قرار باشد و غیر از آن هیچ قرار دیگری نسبت به مدت وجود نداشته باشد، آیا در صحت این قرار و عقد محذوری وجود دارد؟ مثلا به اجیر می‌گوید هر روز که برای من کار کنی این مقدار به تو اجرت می‌دهم در بحث اجیر فقط جعاله قابل تصور است اما در محل بحث ما قرار طرفینی قابل تصویر است یعنی طرف دیگر عقد هم خود را متعهد می‌داند که در صورت استیفای منفعت باید اجرت المسمی را بپردازد و مالک نیز نسبت به اینکه منفعت مالش در صورت استیفای آن به این اجرت مضمون باشد (نه بیشتر یا کمتر) خودش را متعهد می‌داند.

به نظر ما بعید نیست خود این قرار و عقد صحیح و نافذ باشد هر چند تحت عنوان اجاره قرار نگیرد و در این قرار و عقد غرر و جهالتی هم وجود ندارد چون مدت مورد معامله نیست.

این معامله و قرار بر این است که تا وقتی این مال را در اختیار طرف مقابل قرار داد این مقدار اجرت در مقابل آن مطالبه کند و طرف هم خود را متعهد به این می‌داند که تا وقتی این مال را در اختیارش قرار دادند و او طالب آن منفعت بود، این مقدار اجرت در مقابل آن ضامن باشد و در این معامله هیچ غرر و جهالتی وجود ندارد.

اما نسبت به مدت، اگر قرار و عقد آنها در مدتی ظهور داشته باشد مثلا در حداقل یک ماه و ... محذوری در نفوذ اجاره در آن مدت نیست چون مفاد این عقد این است که مال را در این حداقل مدت اجاره دادم و بیش از آن متعهد به چیزی نیست بنابراین نسبت به حداقل زمان، اجاره منجزا انشاء شده است و بیش از آن اجاره‌ای نیست.

بنابراین نسبت به حداقل مدت قرار بر اجاره است و بیش از آن قراری نیست نه اینکه قرار هست و مردد و مجهول است.

و اگر قرار و عقد ظهور در مدتی نداشته باشد، در مدت اصلا قراری نیست بلکه صرفا عقد و پیمان بر مضمون بودن اجرت المسمی است.

بله ممکن است قرار تعلیقی در اینجا تصویر کرد و آن اینکه اگر طرف مقابل خواست از منفعت استفاده کند مجاز و مستحق است در قبال اجرت مشخص.

در این صورت اجاره تعلیقی است مثل اینکه به کسی بگوید این خانه را یکسال به این اجرت اجاره دادم اگر خواستی و ساکن شدی.

در اینجا تردید نیست بلکه اجاره معلق است یعنی تعلیق بر خواست طرف شده است و هر آنچه در اجاره معلق گفتیم همین جا هم قابل بیان است.

 

 

 

 

تعیین منفعت

بحث به جایی رسید که اگر منفعتی را در مدت مرددی اجاره بدهند اجاره چه حکمی دارد؟ مثلا بگویند این خانه را یک ماه یا دو ماه اجاره می‌دهم این اجاره باطل است اما اگر تردید به این صورت باشد که مثلا خانه را هر ماه به فلان مبلغ اجاره دادم و مدت را معین نکنند که هر چند در لفظ تردید وجود ندارد اما واقع تردید در آن وجود دارد چهار قول در مساله وجود دارد: صحت و بطلان و صحت در حداقل مدت، صحت در صورتی که تردید در انشاء نباشد و بطلان در صورتی که تردید در خود انشاء باشد.

مرحوم آقای خویی نظر پنجمی ارائه کرده‌اند و گفته‌اند اگر مدت زیادی اگر به نحو شرط باشد اجاره صحیح است و گرنه باطل است.

مختار مرحوم سید، بطلان اجاره است اما این معامله به صورت جعاله اشکالی ندارد که خود این نیز محل بحث واقع شده است.

ابتداء باید اقوال در مساله را تصویر کرد و بعد نسبت به صحت و بطلان هر کدام اظهار نظر کرد:

الف) قول به صحت

اگر بگویند این خانه را ماهی صدهزار تومان اجاره دادم و تعیین نکنند برای چه مدتی اجاره داده‌اند، صحتی که متصور است به چه معناست؟ اینجا مستاجر مستحق منفعت برای چه مدتی است؟ اگر منظور از صحت این است که مستاجر منفعت را برای مدت معینی طلبکار است بی معنا خواهد بود چون چنین چیزی تعیین نشده است پس باید منظور از صحت این باشد هر مقدار مستاجر آنجا ساکن باشد باید این مقدار بابت آن پرداخت کند.

و لذا صحت اجاره به معنای اول در اینجا معنا ندارد و صحت اجاره را صرفا به لحاظ استحقاق اجرت المسی می‌توان تصور کرد یعنی به هر مقدار که مالک منفعت را از او نگرفته است، مستاجر ضامن اجرت المسمی است در مقابل اجرت المثل و مالک نیز اجرت المسمی را طلب می‌کند.

ب) قول به بطلان

یعنی اجاره حتی به لحاظ اینکه مالک مستحق اجرت المسمی باشد هم صحیح نیست. (البته از جهت اجاره، اما اینکه از جهت جعاله مستحق اجرت المسمی هست یا نیست بعدا خواهد آمد). در اینجا نسبت به مدت هیچ عقدی شکل نگرفته است چون عقد یعنی گره زدن دو التزام به یکدیگر. یعنی هر کدام از طرفین خود را در قبال التزام طرف دیگر به چیزی ملتزم می‌کند و در اینجا نسبت به مدت، هیچ التزامی از هیچ کدام از طرفین وجود ندارد لذا به نسبت مدت که عقدی وجود ندارد و عقد هیچ تعینی حتی نسبت به واقع ندارد بلکه در واقع هم مردد است.

اما نسبت به اجرت المسمی عقد وجود دارد و طرفین خود را ملتزم به آن دانسته‌اند، و اجرت المسمی ممکن است از اجرت المثل بیشتر یا کمتر باشد. اگر اجرت المسمی بیش از اجرت المثل باشد مستاجر خود را متعهد دانسته است و لذا عقد به لحاظ اجرت معنا دارد و اگر اجرت المسمی کمتر از اجرت المثل باشد یا مساوی با اجرت المثل باشد، مستاجر تعهدی ندارد و فقط به لحاظ اصل اجرت متعهد است و لذا این معامله را باید به لحاظ اصل اجرت عقد حساب کرد.

ج) تفصیل بین صحت در حداقل زمان و بطلان در بیش از آن

یعنی در مثال، اجاره برای یک ماه صحیح است و بیش از آن باطل است چون وقتی می‌گویند این خانه هر ماه صد هزار تومان یعنی حداقل یک ماه را پذیرفته‌ایم و مستاجر مستحق این یک ماه سکونت هست و موجر نیز صد هزار تومان را طلبکار است و بیش از آن هیچ کدام از طرفین التزامی ندارند.

پس اجاره در حداقل زمان مذکور صحیح است و تردیدی در آن وجود ندارد و نسبت به بیش از آن تردید وجود دارد و عقد باطل است.

اطلاقات ادله صحت اجاره نسبت به حداقل زمان مذکور، قصوری ندارند و شامل هستند چون اجاره در حداقل زمان مذکور، مشکلی ندارد نه غرر و جهالت در آن هست و نه مانع دیگری وجود دارد.

مرحوم سید اشکالی به نظرش رسیده است لذا سعی کرده است آن اشکال را رد کند و باعث شده است قول چهارم ایجاد شود.

د) تفصیل بین تردید در انشاء و غیر آن

اجاره اگر این طور انشاء شود که این خانه را یک ماه اجاره دادم و بیش از آن به تناسب همان یک ماه، اجرت محاسبه شود در این صورت اجاره در ماه اول صحیح است و بیش از آن باطل است اما اگر تردید در اجاره باشد به اینکه بگوید این خانه را به هر ماه این قدر اجاره دادم اجاره باطل است.

یعنی بین اینکه بگوید آجرتک کل شهر بکذا یا بگوید آجرتک شهرا بکذا فان زدت فبحسابه  تفاوت است.

تفاوت این دو انشاء این است که اگر بگوید آجرتک کل شهر بکذا برای هر ماه اجرت تعیین شده است اما مدتی که مستاجر مستحق مدت است تعیین نشده است و لذا فرد می‌تواند در همان روز اول منفعت را از مستاجر بگیرد و مستحق اجرت هم نخواهد بود اما اگر این طور بگوید که این خانه را یک ماه اجاره دادم و بیش از آن اجرت به تناسب همان ماه باشد، مستاجر منفعت یک ماه را مستحق است و لذا اجاره در یک ماه صحیح است.

سوال: چطور در قول سوم اجاره به همین صیغه آجرتک کل شهر بکذا را در حداقل زمان صحیح دانستند؟

جواب: منظور آنها این است که اصل اجاره منجز است. اگر تعلیق در اصل اجاره باشد یعنی این طور باشد که اگر مستاجر ساکن باشد اجاره این قدر در این صورت اجاره باطل است اما در محل بحث ما اجاره منجز است یعنی می‌گوید این خانه را اجاره دادم به هر ماه این قدر و وقتی اجاره منجز است پس باید یک حداقلی برای آن تصور شود و آن حداقل همان مقداری است که خودشان فرض کردند که در مثال ما یک ماه است و نسبت به مازاد تردید است.

آجرتک الدار کل شهر بکذا، به صیغه تنجیز اجاره است پس حداقلی را شامل است و حداقل هم همان زمان مذکور است. اطلاق اجاره منجز اقتضاء می‌کند که اجاره به یک ماه منعقد شده باشد.

و مرحوم آقای خویی می‌فرمایند فرقی بین این دو صیغه نیست یعنی قول چهارم را قبول ندارند و هر دو صیغه را صحیح دانسته‌اند.

و سید هم هر دو صیغه را باطل دانسته است و علت آن است که در تردیدی که در آنها وجود دارد تفاوتی ندارند. حقیقت هر دو صیغه تردید است و تفاوتی با یکدیگر ندارند لذا اگر آجرتک شهرا بکذا صحیح است باید آجرتک کل شهر بکذا نیز صحیح باشد و اگر آن باطل است این هم باید باطل باشد.

 

 

تعیین منفعت

در جایی که متعاقدین عمل و زمان را مشخص می‌کنند مرحوم سید فرمودند دو قول در مساله وجود دارد و تفصیلی را از کلام مرحوم آقای خویی نقل کردیم.

مرحوم آقای بروجردی در این مساله گفته‌اند اگر مدت و عمل مشخص شود اگر زمان صرفا به عنوان ظرف عمل ذکر شده باشد یعنی عمل از این مدت تجاوز نکند اشکالی ندارد اما اگر منظور از تعیین مدت انطباق عمل بر مدت باشد یعنی شروع عمل در ابتدای مدت باشد و پایان عمل در انتهای مدت باشد، اجاره باطل است چون یا این اجاره ممکن نیست و یا غرری است چون تطبیق عمل بر تمام زمان، نادر است و لذا وضعیت آن مشخص نیست و غرری است و باطل است.

عرض ما این است که فرضی که مدت ظرف عمل باشد خروج از بحث سید است. یعنی جایی که زمان وافی به عمل هست و منظور از تعیین زمان این است که عمل از این زمان تجاوز نکند، توهم فساد هم نیست تا مرحوم سید بگویند اجاره صحیح است.

در تمام موارد اجاره عمل، عمل در یک زمانی اتفاق می‌افتد و وقتی زمان برای آن مشخص می‌شود که منظور ظرفیت زمان است توهم بطلان نمی‌شود.

اما در فرضی که منظور انطباق عمل در زمان باشد اگر امکان وجود نداشته باشد اجاره باطل است همان طور که سید فرمود اما اگر امکان تطبیق باشد معامله صحیح است و صرف اینکه اجیر با شرایط خاصی اجیر شود و در غیر آن عمل اجیر هدر باشد غرر نیست همان طور که دیروز بیان شد. البته از نظر ما نیز این نادر است اما ندرت باعث غرری بودن نمی‌شود. اینکه وقوع یا عدم وقوع مطلوب معلوم نیست غرر نیست بلکه معامله غرری باطل است یعنی آنچه خود معامله خطر و غرر باشد اما اگر در خود معامله و عقد هیچ خطر و غرری نیست معامله صحیح است حتی اگر خطر از ناحیه دیگری باشد. مثل اینکه فرد عینی را با همه شرایط می‌فروشد و عقد غرری نیست اما نمی‌داند طرف مقابل پول را به او می‌دهد یا نمی‌دهد یا مثلا اجیری را با عمل مشخص و با اجرت مشخص اجاره کنند اما مشکوک باشد اجیر توانایی انجام این کار را دارد یا ندارد دلیلی بر بطلان معامله نداریم چون خود عقد و معامله غرری نیست و لذا باطل نیست.

و لذا ما منظور و مقصود ایشان را نفهمیدیم و دلیلی هم برای آن کشف نکردیم.

مسألة ۶: إذا استأجر دابّة للحمل عليها لا بدّ من تعيين ما يحمل عليها بحسب الجنس إن كان يختلف الأغراض باختلافه، و بحسب الوزن و لو بالمشاهدة و التخمين إن ارتفع به الغرر، و كذا بالنسبة إلى الركوب لا بدّ من مشاهدة الراكب أو وصفه، كما لا بدّ من مشاهدة الدابّة أو وصفها حتى الذكوريّة و الأُنوثيّة إن اختلفت الأغراض بحسبهما. و الحاصل: أنّه يعتبر تعيين الحمل و المحمول عليه و الراكب و المركوب عليه من كلّ جهة يختلف غرض العقلاء باختلافها.

بعد از این مرحوم سید می‌فرمایند در مورد اجاره تمام آنچه در قیمت و مرغوبیت موثر است و عدم تعیین آنها به جهالت و غرر منتهی می‌شود باید تعیین شوند.

و ایشان مسائل متعددی را ذکر می‌کنند که همه در همین جهت هستند و روشن است.

 (مسألة ۷): إذا استأجر دابّة لحرث جريب معلوم فلا بدّ من مشاهدة الأرض أو وصفها على وجه يرتفع الغرر.

 (مسألة ۸): إذا استأجر دابّة للسفر مسافة لا بدّ من بيان زمان السير من ليل أو نهار إلّا إذا كان هناك عادة متّبعة

 (مسألة ۹): إذا كانت الأُجرة ممّا يكال أو يوزن لا بدّ من تعيين كيلها أو وزنها و لا تكفي المشاهدة، و إن كانت ممّا يعدّ لا بدّ من تعيين عددها، و تكفي المشاهدة فيما يكون اعتباره بها.

بعد از این سید وارد مساله تردید می‌شوند و می‌فرمایند:

 (مسألة ۱۰): ما كان معلوميّته بتقدير المدّة لا بدّ من تعيينها شهراً أو‌ سنة أو نحو ذلك، و لو قال: آجرتك إلى شهر أو شهرين بطل، و لو قال: آجرتك كلّ شهر بدرهم مثلًا، ففي صحّته مطلقاً أو بطلانه مطلقاً، أو صحّته في شهر و بطلانه في الزيادة، فإن سكن فاجرة المثل بالنسبة إلى الزيادة، أو الفرق بين التعبير المذكور و بين أن يقول: آجرتك شهراً بدرهم فإن زدت فبحسابه، بالبطلان في الأوّل و الصحّة في شهر في الثاني أقوال: أقواها الثاني و ذلك لعدم تعيين المدّة الموجب لجهالة الأُجرة بل جهالة المنفعة أيضاً، من غير فرق بين أن يعيّن المبدأ أو لا، بل على فرض عدم تعيين المبدأ يلزم جهالة أُخرى إلّا أن يقال: إنّه حينئذٍ ينصرف إلى المتّصل بالعقد، هذا إذا كان بعنوان الإجارة، و أمّا إذا كان بعنوان الجعالة فلا مانع منه، لأنّه يغتفر فيها مثل هذه الجهالة، و كذا إذا كان بعنوان الإباحة بالعوض

اگر مدت را تعیین نکنند اجاره باطل است اما اگر مدت را به صورت تردید بیان کنند مثلا یک ماه یا دو ماه، اجاره چه حکمی دارد:

چهار قول در مساله نقل کرده‌اند اول صحت اجاره مطلقا و دوم بطلان مطلقا و سوم اینکه اجاره در حداقل مدت ذکر شده اجاره صحیح است و نسبت به بیشتر از آن اجاره باطل است و چهارم اینکه ابتدا به مدت مشخصی اجاره بدهد و بعد بگوید اگر بیشتر از آن شد به همان نسبت و معیار اجاره باشد. یعنی نسبت به زائد تردید است.

مرحوم سید می‌فرمایند این مقصود به صورت جعاله صحیح است اما این مساله مورد اختلاف است. مرحوم نایینی عقد را باطل می‌دانند و می‌فرمایند نه به صورت اجاره صحیح است و نه به صورت جعاله و نه به صورت اباحه منفعت.

اکثر معلقین بر عروه گفته‌اند اینجا جعاله قابل تصویر نیست.

ضمائم:

کلام مرحوم بروجردی:

الأقوى بطلانها مطلقاً مع إرادة التطبيق عليه أوّلًا و آخراً لتعذّره أو ندرته جدّاً فتكون المعاملة غرريّة نعم إن أُريد وقوع العمل في الزمان صحّ التفصيل.

العروة الوثقی المحشی، جلد ۵، صفحه ۱۵

 

کلام میرزا حبیب الله:

كيف كان فحيث يقدر بهما لا بدّ من الإطلاق و ترك اشتراط التّطبيق بينهما بحيث لا لا يزيد و لا ينقص مثل ان يستأجره على ان يخيط هذا الثّوب في يوم او يومين بحيث يكون المال المذكور مستوعبا في المدّة او على ان يحمله او يحمل متاعه من مكان الى مكان في يوم او يومين على وجه الاستيعاب و الّا بطل عند الاكثر للغرر لأنّه ربما يفرغ من العمل قبل مضى المدّة فيبقى بعضه بلا عمل او لا يفرغ منه في تلك المدّة و يحتاج الى ضمّ مدة اخرى

و قد استند اليه جماعة منهم المص و الظّاهر انّ مرجعهما واحد لأنّ القدرة على التّسليم دليل اعتبار التحرز عن الغرر فيكون هو الدليل في المسألة كذا قيل و مرادهم بالغرر هو الجهالة و هذا لا يأتي في تعذر التّسليم نعم يأتي فيه الغرر بمعنى الخطر و بهذا الاعتبار يتمسك به لاشتراط القدرة على التسليم و المناسب للمقام هو الاوّل لان وجه البطلان على‌ ما عرفت هو الشّك في حصول التطبيق و عدمه فيكون وجه الفساد هو الغرر بالمعنى الاوّل كما عن المالك لا تعذّر التّسليم

و كيف كان فقد صرّحوا نافين للإشكال بل الخلاف بالصّحة في صورة الاطلاق دون شرط التّطبيق فانه لا غرر فيه اصلا و على هذا فما في الكتاب من التردّد في المسألة حيث قال و لو قدر المدّة و العمل مثل ان يستأجره ليخيط هذا الثوب في هذا اليوم قيل يبطل لأنّ استيفاء العمل في المدّة قد لا يتفق و فيه تردّد و ليس في محلّه لأنّ المراد بالعبارة هو الاطلاق من دون شرط التطبيق كما هو الظاهر فلا وجه للاحتمال الفساد بل لا وجه لنقل القول به ضرورة عدم الخلاف في الصّحة مع الاطلاق

و ان كان المراد هو الاشتراط فلا وجه لاحتمال الصّحة و لا لنقل القول بها أيضا اذ الظاهر عدم الاشكال في الفساد حینئذ

و لأجل عدم استقامة العبارة حملها بعض مشايخنا قدّه تارة على التردّد في مفاد الاجارة على الوجه المذكور فهل هو ظاهر في الاطلاق حتّى يصحّ او في الاشتراط حتى يفيد

قلت لا وجه للحمل المذكور نظرا الى خلو العبارة عن الشّرط المذكور اللّهمّ الا ان يمنع عمّا زعموه في صورة الاطلاق و الاشتراط من الفرق اذ لا محصّل له بعد بطلان دعوى كليّة القدرة و الامكان على التّسليم في صورة الإطلاق و دعوى كليّة عدم القدرة عليها في صورة الاشتراط اذ مع الا طلاق لا بدّ من خصوصيّة العمل و خصوصيّة المدّة فقد يكون اصل استيفاء العمل المذكور في الاجازة في المدة غير مقدور التّسليم و كذا مع الاشتراط لا بدّ من ملاحظة الخصوصييّن فقد يكون التطبيق ممّا يقضى به الجرى على عادة الحال فلا وجه للبطلان حتّى يصحّ التردّد في اطلاق الحكم بالصّحة و الفساد في صورة الإطلاق

فلا بحث على المصنف على كلّ تقدير سواء كان مراده صورة الاطلاق او صورة الاشتراط كما لا بحث على العلّامه و الشّهيد في محكى التّحرير و الحواشي من تجويز الصّحة على أىّ تقدير أيضا

نعم يمكن دعوى غلبة القدرة على التّسليم مع الاطلاق و غلبة عدمها مع الاشتراط الّا انّها لا ترفع المؤاخذة على اطلاق الحكمين في الصّورتين

نعم استدلّ بعض على البطلان في صورة الاشتراط بان التطبيق شرط سفهى لا يتعلق به غرض صحيح فيكون فاسدا و هو حس لو ابقى على فساد الشّرط

و ظاهرهم فساد العقد خصوصا مع التعليل بالغرر و انّه قد لا يتّفق التّطبيق و قد يوجه التردّد بعد تنزيل العبارة على الإطلاق كما هو الظّاهر بانّ مفروض المسألة ما لو شكّ في حصول العمل في المدة المذكورة المشروطة لا مع العلم بامكان حصولها بقرينة تعليل البطلان باحتمال عدم اتفاق استيفاء العمل فيها ذكره أيضا بعض مشايخنا قدّه و هو اولى

و علل التردّد بانه لا دليل على الفساد مع احتمال القدرة على التّسليم اذ القدر الخارج من ادلّة الصّحة ما لو علم تعذّر التّسليم فبقى صورة الشّك تحتها

و فيه أيضا ما لا يخفى لأنّ ظاهرهم كون القدرة على التّسليم شرطا و مقتضاه الفساد مع الشّكّ فيها و التمسّك بالعمومات مع الاعتراف بذلك راجع الى التمسّك بالعام في الشّبهة المصداقية و دعوى عدم كونها شرطا بل التّعذر مانع ففى صورة الشّك يرجع الى اصالة عدم المانع مدفوعة بما تقرّر في محله من عدم جريان اصالة عدم المانع مع عدم الحالة السّابقة و معها لا حاجة الى منع شرطية القدرة كما لا يخفى فهذا الوجه للتردّد أضعف من الأوّل معنى و ان كان احسن منه لفظا

و قد يوجه بعد حمل العبارة على خلاف ظاهرها اعنى التّطبيق كما عن المسالك بما عن التّحرير او المختلف على اختلاف في النقل بان شرط التّطبيق شرطا مؤكّدا للتّعجيل بمعنى عدم التاخير عن المدّة المذكورة نظرا الى عدم تعلّق الغرض به فلو صرّح‌ به المستاجر لم يفد سوى المبالغة في عدم التّاخير و هذا لا ضير فيه بل العقد حینئذ صحيح و يترتّب عليه خبار الفسخ له دون الموجر لو تاخّر بناء على كونه شرطا لا شطرا للعمل فانّ فسخ استرد الاجرة و كان للموجر اجرة المثل لما مضى و الا الزمه على الاتمام بعد المدّة

و فيه اولا انّه لا قرينة في العبارة على ذلك بل ظاهرها الإطلاق فكيف تحمل على ما لا شاهد عليه و دعوى معروفيّة هذا الفرع من بين القوم فترك التّصريح بالاشتراط ثقة بالعهد بها مدفوعة بما قيل انّه لم يكن معروفا و لا مذكورا في كتبهم قبل العلّامة في التّذكرة

و ثانيا انّ بين التّطبيق و بين التّاكيد في عدم التّاخير بون بعيد بحيث لا يلتفت من احدهما الى الاخر فكيف ينزل عليه لو بنى على الصّحة

و الاظهر في هذه التّوجيهات هو الوسط كما يقتضيه ظاهر العبارة و يسند في التردّد الى ما عرفت من احتمال كون القدرة على التّسليم شرطا علميّا غير متوقف على احرازها صحّة العقد و ان كان على خلاف التّحقق كما عرفت هذا

و الانصاف وضوح الفرق بين الصّورتين لأنّ التّطبيق على فرض امكانه فنادر الحصول غير موثوق التحقّق في الخارج و هذا يكفى في عدم القدرة على التّسليم الّذي هو شرط في الصّحة و لذا اشترطوا في السّلم كون السّلم فيه غير نادر الوجود بان لا يبالغ في التّوصيف و ذكر الخصوصيات بحيث يؤدى الى ندرة الوجود بخلاف التقدير لهما من دون اشتراطه فان فيه لا بدّ من ملاحظة المقدّمات و مراعات شرط القدرة بحسبها و غرضهم من الفرق ليس هو الاطلاق في الموضعين بل التنبيه على انّ شرط التّطبيق مفيد لخلاف التّقدير لهما مجرّدا عنه فانّه على حدّ ساير الشّروط و الخصوصيّات السّائغة على فرض سلامتها عن المحاذير

کتاب الاجارة للمیرزا حبیب الله، صفحه ۲۱۰

 

 

تعیین منفعت

گفتیم به نظر ما از نظر مرحوم سید، تعیین زمان (اگر در غرر و جهالت موثر باشد) شرط وضعی در صحت اجاره است و اینکه اگر معامله را مطلق گذاشتند حمل بر فوریت می‌شود بنابر این است که عدم ذکر زمان و اطلاق آن منصرف بر فوریت باشد و انصراف نوعی تعیین است.

حال اگر عمل و مدت را مشخص کنند مرحوم سید فرمودند گاهی مدت بیشتر از عمل است یا اندازه عمل است اجاره صحیح است.

و اگر مدت کمتر از عمل باشد و انجام عمل در آن مدت ممکن نباشد اجاره باطل است چون اجاره واگذاری منفعت است و وقتی عمل در آن مدت ممکن نباشد یعنی چنین منفعتی وجود خارجی ندارد و نمی‌تواند پیدا کند بنابراین قابل تملیک نیست و این از قبیل تملیک امر غیر مقدور است.

اما در جایی که نمی‌دانند مدت وافی به انجام عمل هست یا نیست آیا اجاره صحیح است یا نه؟ دو قول در مساله وجود دارد.

وجه صحت اجاره، اطلاقات صحت و نفوذ است و فقط موارد عدم تمکن از آن خارج شده است و اینجا مشکوک است.

وجه بطلان اجاره هم این است که ملاک صحت اجاره امکان انجام عمل در آن مدت است و قتی امکان روشن نیست ملاک صحت اجاره معلوم نیست و لذا اجاره باطل است.

ممکن است گفته شود اگر بعدا منکشف شد که زمان کافی بوده است اجاره صحیح است و اگر منکشف شد کافی نبوده است اجاره باطل بوده است و به عبارت دیگر با اینکه اجاره مطلق انشاء شده است اما صحت و فساد اجاره دائر مدار تمکن و عدم تمکن واقعی است.

اما جواب این است که این حرف را نمی‌توان اینجا بیان کرد چرا که اجاره به صورت مطلق انشاء شده است پس اجاره یا باید به شکل واقعش نافذ باشد یعنی چه بتواند و چه نتواند اجاره صحیح است که قابل التزام نیست و یا اجاره مطلقا باطل باشد چون اجاره به نحو مطلق انشاء شده است. آنچه انشاء شده است وقوع عمل به طور مطلق است و این که قابل التزام نیست و آنچه شارع می‌تواند حکم به صحت آن کند (فرضی که وقوع عمل ممکن باشد) انشاء نشده است.

مانند همان چه قبلا هم در موارد شک در قدرت گفتیم که در مواردی که قدرت بر تسلیم منفعت مشکوک باشد اگر اجاره را معلق انشاء کنند و قدرت واقعی بر تسلیم باشد اجاره صحیح است اما اگر اجاره را مطلق انشاء کنند اجاره باطل است حتی اگر در واقع هم قدرت باشد.

مرحوم آقای خویی در مقام تفصیلی بیان کرده‌اند و گفته‌اند اگر اجاره را به صورت مقید انشاء کرده باشند یعنی بگویند اگر امکان داشت این اجاره است در این صورت در حقیقت منظور این است که اگر انجام عمل در این مدت امکان داشت این فرد اجیر است و اگر امکان نداشت فرد اجیر نیست و چون اقدام کرده است مستحق اجرت المثل هم نیست و اگر اجاره را مطلق انشاء کنند اجاره باطل است حتی اگر واقعا انجام عمل در آن مدت ممکن باشد.

و این تفصیل در حقیقت خروج از فرض مرحوم سید است چون مفروض سید جایی است که اجاره به صورت مطلق انشاء شده است.

اما ممکن است گفته شود اجاره معلق باطل است. یا به خاطر غرر و یا به خاطر تعلیق.

عرض ما این است که در مورد این اجاره غرری وجود ندارد چون همه آنچه رافع جهالت است مشخص شده است و در مورد عقد خطری وجود ندارد اگر انجام عمل در این مدت ممکن باشد فرد مستحق چنین اجرتی است و این هیچ خطری ندارد نهایتا این است که فرد قدرت ندارد که باز هم خطری در آن نیست چون فرد مستحق چیزی نیست.

اما از جهت تعلیق هم اشکالی در عقد نیست چون قبلا هم گفتیم تعلیق عقد بر شرایط خود عقد اشکالی ندارد مثل اینکه عقد را بر قدرت بر تسلیم منفعت معلق کنند. تعلیق بر امری که عقد واقعا معلق بر آن نیست مبطل عقد است نه تعلیق بر امری که عقد واقعا معلق بر آن است.

در هر حال از نظر ما آنچه منظور سید است جایی است که عقد مطلق انشاء شده باشد و در آن مساله به نظر ما حق بطلان اجاره است و جایی که عقد را معلقا انشاء کنند عقد صحیح است اما منظور مرحوم سید نیست.

اما اینکه گفته‌اند اگر منظور از ذکر مدت و عمل، انطباق عمل بر تمام طول مدت باشد اجاره باطل است و معنا ندارد چون این متعذر است به نظر حرف صحیحی نیست. چرا که داعی عقلایی بر آن وجود دارد و امری ممکن و معقول است.

بعد از این مرحوم سید متعرض مسائل دیگری می‌شوند:

مسألة ۶: إذا استأجر دابّة للحمل عليها لا بدّ من تعيين ما يحمل عليها بحسب الجنس إن كان يختلف الأغراض باختلافه، و بحسب الوزن و لو بالمشاهدة و التخمين إن ارتفع به الغرر، و كذا بالنسبة إلى الركوب لا بدّ من مشاهدة الراكب أو وصفه، كما لا بدّ من مشاهدة الدابّة أو وصفها حتى الذكوريّة و الأُنوثيّة إن اختلفت الأغراض بحسبهما. و الحاصل: أنّه يعتبر تعيين الحمل و المحمول عليه و الراكب و المركوب عليه من كلّ جهة يختلف غرض العقلاء باختلافها.

 

ضمائم:

قد يفرض أنّ المقصود من التقدير المزبور مجرّد الظرفيّة و وقوع العمل في هذا الزمان من غير أيّ غرض عقلائي في التطبيق من ناحية المبدأ و المنتهى، بل هو في مقابل الوقوع في خارجه.

فهنا يجري ما ذكره في المتن من الصحّة مع العلم بالسعة، و البطلان مع العلم بالعدم، و القولين مع احتمال الأمرين.

و أُخرى يفرض تعلّق النظر بتطبيق العمل على الزمن المقرّر شروعاً و اختتاماً. و قد نسب إلى بعضهم البطلان حينئذٍ مطلقاً، نظراً إلى تعذّر حصول مثل هذا العمل غالباً و لو اتّفق أحياناً فهو نادر جدّاً.

و لكنّك خبير بعدم وضوح وجه للبطلان، بل هو كالفرض السابق في جواز وقوع تمام العمل في تمام الزمان، و لعلّ للمستأجر غرضاً خاصّاً في هذا التطبيق، و المفروض أنّ المؤجر بمقتضى قبوله يرى قدرته على ذلك خارجاً بحسب عادته، أو نوعيّة العمل، كما لو استأجره للاستنساخ أو للكنس على أن يكون الشروع أوّل الطلوع و الفراغ مقارناً للغروب باستثناء ضروريّاته.

و كيفما كان، فتارةً: يعلم سعة الزمان للعمل، و لا ينبغي الشكّ في الصحّة حينئذٍ بعد فرض القدرة و عدم وجود ما يستوجب الفساد.

و اخرى: يعلم عدم السعة، كما لو استؤجر على ختم القرآن في ساعتين مثلًا و لا ينبغي الشكّ أيضاً في البطلان، لعدم كون المؤجر مالكاً لمثل هذا العمل الممتنع وقوعه خارجاً حتى يملّكه للغير، فهو نظير الإجارة على الأمر المستحيل كالجمع بين الضدّين.

و ثالثة: يشكّ في السعة الموجب للشكّ في القدرة، كما لو استؤجر على ختم القرآن في عشر ساعات و لا يدري هل في وسعه تلاوة ثلاثة أجزاء في كلّ ساعة أو لا. فبالنتيجة يشكّ في ملكيّته لهذه المنفعة كي يتمكّن من تمليكها للغير.

ففي الصحّة و البطلان حينئذٍ قولان كما أشار في المتن من غير ترجيح، و ربّما يرجع الثاني، نظراً إلى الغرر الناشئ من الشكّ في القدرة على التسليم.

و التحقيق: هو التفصيل بين إنشاء الإجارة على سبيل الإطلاق، و بين إنشائها معلّقة على القدرة.

فيحكم بالبطلان في الصورة الاولى، لا من جهة الغرر، بل من أجل عدم السبيل إلى التمليك المطلق لما لا يدري أنّه يملكه أم لا، ضرورة أنّ الحكم بالصحّة حينئذٍ مطلقاً أي على النحو الذي أنشأه غير ممكن، إذ على تقدير عدم القدرة لم يقع شي‌ء بإزاء الأُجرة، فيكون تملّكها وقتئذٍ أكلًا للمال بالباطل، فكيف يكون مثله مورداً للإمضاء؟! و أمّا الحكم بالصحّة في تقدير القدرة خاصّة فهو أمر ممكن إذا ساعده الدليل، كما وقع نظيره في مثل بيع الصرف و السلم، حيث قام الدليل على‌ اختصاص الصحّة بصورة القبض و إن أنشأ العقد مطلقاً، إلّا أنّه لا دليل عليه في المقام، لانحصاره في الأدلّة العامّة مثل وجوب الوفاء بالعقود و نحوه، و من المعلوم أنّها أدلّة إمضائيّة لا تأسيسيّة، و الإمضاء تابع لكيفيّة الإنشاء، و المفروض أنّه أنشأ العقد مطلقاً فكيف يتعلّق الإمضاء بالمقيّد؟! فإنّ ما أنشأ لم يمض حينئذٍ، و ما أمضاه الشارع لم يكن مورداً للإنشاء.

و أمّا في الصورة الثانية: فلا يبعد الحكم بالصحّة، نظراً إلى أنّ توهّم البطلان إمّا أن يستند إلى التعليق، أو إلى الغرر، و لا ثالث، و كلاهما ليسا بشي‌ء:

أمّا الأوّل: فلما هو المقرّر في محلّه من اختصاص التعليق المجمع على بطلانه في العقود بما إذا لم يكن العقد معلّقاً عليه في نفسه كنزول المطر و القدوم من السفر، و إلّا فالتصريح في متن العقد بما هو معلّق عليه على كلّ حال لا ضير فيه، كقوله: إن كان هذا ملكي فقد بعته، و إن كنت زوجتي فأنتِ طالق، و المقام من هذا القبيل، لاختصاص ملكيّة المنفعة بصورة القدرة، فتمليكها معلّقاً عليها في قوّة التمليك بشرط كونه مالكاً المعلّق عليه صحّة العقد في نفسه، فلا مانع إذن من الإيجار معلّقاً، و دليل الإمضاء يرد على هذا الإيجار المعلّق.

و أمّا الثاني: فلوضوح عدم وجود أيّ غرر في البين بعد عدم كونه ملزماً بهذا العمل المشكوك قدرته عليه بمقتضى فرض تعليقه و عدم تحكيم العقد و إبرامه، فيحاول و يشرع، فإن تمكّن فنعم المطلوب، و كشف وقتئذٍ عن صحّة العقد و استحقاق الأُجرة، و إلّا وقع عمله هدراً و تعبه سُدى، و لا ضير فيه بعد أن حصل بإرادته و اختياره لا بإلزامٍ من الغير و إيقاعه في الغرور، كيف؟! و له الانصراف قبل أن يشرع معلّلًا بالشكّ في القدرة و عدم الاطمئنان بالنتيجة، و إنّما يتحقّق الغرر فيما إذا كان ثمّة إلزام بالعمل. فالمقام نظير من يذهب باختياره إلى الصيد و لا يدري هل يصيب أو يرجع صفر الكفّ. إذن فيقوى الحكم بالصحّة في الصورة الثانية دون الاولى، و يكون التفصيل هو الأوجه حسبما عرفت.

 

موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۶۲ تا ۶۴.

 

 

تعیین منفعت

مرحوم سید چند مساله را در تعیین منفعت مطرح کرده‌اند و فرموده‌اند:

(مسألة ۵): معلوميّة المنفعة إمّا بتقدير المدّة كسكنى الدار شهراً  و الخياطة يوماً، أو منفعة ركوب الدابّة إلى زمان كذا، و إمّا بتقدير العمل كخياطة الثوب المعلوم طوله و عرضه و رقّته و غلظته، فارسيّة أو روميّة، من غير تعرّض للزمان، نعم يلزم تعيين الزمان الواقع فيه هذا العمل‌ كأن يقول: إلى يوم الجمعة مثلًا، و إن أطلق اقتضى التعجيل على الوجه العرفيّ، و في مثل استئجار الفحل للضراب يعيّن بالمرّة و المرّتين، و لو قدّر المدّة و العمل على وجه التطبيق فإن علم سعة الزمان له صحّ و إن علم عدمها بطل، و إن احتمل الأمران ففيه قولان.

بعد از اینکه گفتیم تعیین منفعت لازم است و دلیل آن هم رفع جهالت و غرر است تعیین به اختلاف موارد متفاوت می‌شود. گاهی فقط به تعیین مدت است و گاهی به تعیین فعل است و گاهی هر دو باید تعیین شوند. و سید می‌فرمایند بعید نیست اگر به اطلاق واگذار شود به اولین زمان عرفی منصرف می‌شود.

و گاهی تعیین به عدد است.

وجه همه این موارد این است که ضابطه و قاعده لزوم تعیین مواردی است که در مالیت دخیل است به صورتی که اگر تعیین نشوند مستلزم غرر است. حال رفع غرر گاهی به تعیین مدت است و گاهی به تعیین عمل است و گاهی به تعیین عدد است و گاهی به تعیین عمل و مدت است و ...

اخلال به هر چیزی از اوصاف یا مدت و ... که موجب غرر و جهالت در منفعت مورد اجاره باشد موجب بطلان اجاره است.

هر آنچه دخیل در مالیت است باید مشخص شود مثلا اگر فرد را برای عمره اجیر می‌کنند باید مشخص کنند عمره در چه ماهی باشد آیا در ماه رمضان باشد یا در ماه رجب باشد یا ... هر کدام از این موارد در مالیت متفاوت است.

بله اگر از نظر اثباتی و متفاهم عرفی انصراف به موردی داشته باشد همان متبع است.

در هر حال ملاک این است که اوصاف و خصوصیاتی که در مالیت دخیل هستند مشخص و متعین شوند.

بعد از این مرحوم سید فرموده‌اند اگر جایی مدت و عمل را تعیین کنند اگر مدت وافی به انجام عمل باشد اجاره صحیح است و اگر وافی به کار نیست اجاره باطل است و اگر مشکوک است دو قول در مساله است.

اینکه سید فرموده‌ است اگر زمان را تعیین نکنند لازم است فورا انجام دهد. آیا منظور ایشان این است که فوریت و تعجیل از باب انصراف است که در نتیجه نوعی تعیین است؟ یا اینکه فوریت به این لحاظ است که دین و طلب دیگران را باید فورا ادا کرد؟ که در این صورت اجنبی از عقد متعاقدین است بلکه از باب حکم شارع بر وجوب ادای دین است.

از کلام آقای خویی مورد دوم استفاده می‌شود که یعنی تعیین مدت لازم نیست ولی از باب حکم شارع به وجوب فوری ادای دین لازم است فوری انجام دهد.

اما ظاهر کلام مرحوم سید همان است که ما گفتیم که ایشان می‌فرمایند تعیین مدت لازم است و در مواردی که مطلق گفته می‌شود منصرف به فوریت و تعجیل است که نوعی تعیین است. و لذا تعیین مدت وضعا لازم است و اگر مدت تعیین نشود اجاره باطل است چون ملاک لزوم تعیین، لازم آمدن غرر و جهالت در معامله است و در مواردی که اگر عمل را تعیین کنند باز هم جهالت و غرر باقی است و وجود دارد حتما باید مدت هم برای رفع غرر تعیین کنند و معنا ندارد بگوییم اینجا تعیین مدت لازم نیست.

به همان نکته‌ای که تعیین و مشخص کردن خود عمل لازم است تعیین مدتی که دخیل در رفع جهالت و غرر است هم لازم است.

علاوه که اگر منظور مرحوم سید فوریت به لحاظ وجوب ادای دین باشد، در مواردی که تعیین نکنند و متفاهم از عدم تعیین عدم استحقاق فوریت باشد در این صورت طرفین جامع را انشاء کرده‌اند یعنی جامع بین فوری و متاخر را انشاء کرده‌اند چرا باید ادای آن را فوری بدانیم؟ مثل اینکه زمان شروع عمل را مشخص نکرده باشند در این صورت اینکه در چه زمانی شروع کند در اختیار اجیر است چون آنچه در عقد انشاء کرده‌اند کلی آن عمل است و زمان آن را هم تعیین نکرده‌اند تعیین خصوصیات به عهده اجیر است.

بنابراین اگر منظور سید فوریت به لحاظ فوریت ادای دین باشد، فوریت در ادای دین جایی است که دین حال باشد و در مواردی که دین حال نیست وجوب ادای دین فوری نیست. بنابراین اگر عقد اجاره تعیین کننده فوریت نباشد، وصف فوریت مورد استحقاق نیست و انجام فوری عمل لازم نیست.

و لذا با توجه به مطالب گفته شده به نظر ما منظور مرحوم سید لزوم تعیین مدت به نحو حکم وضعی است یعنی مدت باید تعیین شود حال گاهی تعیین خاص است و گاهی تعیین به انصراف است نه اینکه منظور سید این باشد که مدت را می‌توانند تعیین کنند و می‌توانند تعیین نکنند.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

فإنّ العمل إذا كان مقيّداً بزمان خاصّ كوقوعه خلال الأُسبوع مثلًا- وجبت رعايته وفاءً بالعقد، و أمّا إذا أطلق و لم يعيّن ثبت طبيعيّ العمل في ذمّة الأجير و وجب تسليم هذا المال إلى مالكه في أقرب فرصة ممكنة، كما يجب على الآخر أيضاً تسليم العوض، و لا يسوغ لأيّ منهما التأخير إلّا إذا كان الآخر ممتنعاً، كما هو الحال في البيع أيضاً، فإنّه يجب التسليم من الطرفين، عملًا بالمعاوضة المتحقّقة في البين، و لا يناط ذلك بالمطالبة.

موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۶۱.

 

 

تعیین منفعت

بحث در این بود که آیا منافع متعدد متضاد همه ملک مالکند یا اینکه همه در عرض هم در ملک مالک نیستند؟

و ثمراتی بر این مطلب مترتب شده بود از جمله ضمان در موارد اتلاف و ...

مرحوم آقای خویی فرمودند اگر مالک عین را برای منفعت خاصی اجاره داد مستاجر فقط مالک همان منفعت می‌شود و سایر منافع در ملک مالک باقی می‌ماند و البته مالک نباید برای استفاده مستاجر ایجاد مزاحمت کند. حال اگر مالک ایجاد مزاحمت نکرد اما منفعت متضادی را استفاده کند محذوری در آن نیست. دقت شود منفعت متضاد است اما مزاحمت با مستاجر هم ایجاد نکرده باشد. آنچه بر عهده مالک است تمکین از منفعتی است که در اجاره واگذار کرده است و فرضا تمکین محقق شده است و بیش از آن چیزی بر عهده مالک نیست حال اگر بعد از تمکین، مالک منفعتی را از مال استیفاء کند که متضاد با منفعتی است که واگذار کرده است اما مزاحمتی برای مستاجر ایجاد نکرده باشد مثلا مستاجر با وجود تمکن از تصرف و استیفای منفعت با این حال از آن استفاده نمی‌کند در این صورت اگر مالک از آن منفعت دیگری ببرد بدون اینکه با تمکن از تصرف مستاجر منافات داشته باشد اشکالی ندارد هر چند اگر مستاجر از منفعت واگذار شده استفاده می‌کرد مالک نمی‌توانست منفعت دیگری از آن منفعت ببرد.

و بعد هم گفتند بنابراین اگر مالک عین را برای منفعت خاصی اجاره بدهد و مستاجر از آن منفعت دیگری استیفاء کند،‌ مستاجر ضامن دو اجرت است یکی اجرت المسمی که در عقد اجاره مذکور است و دیگری اجرت المثل منفعتی که بدون رضایت مالک از آن استفاده کرده است و بعد فرمودند این را با موارد غصب نباید مقایسه کرد و بین این مورد و موارد غصب تفاوت هست و غاصب ضامن بالاترین اجرت المثل است چون آنچه بر مالک تفویت کرده است را ضامن است و آن چیزی بیشتر از بالاترین اجرت المثل نیست.

فقهاء در مثل اجیر تصریح به این مساله کرده‌اند که اگر اجیر خودش را برای کار در اختیار قرار داد اما مستاجر در آن مدت استفاده نکرد اجیر مالک اجرت است حتی اگر در آن مدت که مستاجر از او استفاده نکرده است مشغول به کار دیگری شده باشد.

ما عرض کردیم این کلام اگر چه طبق محاسبات ریاضی و مباحث بحث ترتب صحیح است اما مدرک ضمان منافع بنای عقلاء است و اینکه بنای عقلاء در این موارد بر ضمانت دو اجرت باشد روشن نیست.

ضمن اینکه عرض کردیم صحت اجاره مال در همه منافع متضاد مبتنی بر این نیست که ما همه منافع متضاد را ملک مالک بدانیم بلکه فرد مالک جامع است و همین جامع را به مستاجر تملیک می‌کند و بعد از اینکه جامع را بر فرد تطبیق نکرد اختیار تطبیق نیز به دست مستاجر است.

 

 

 

تعیین منفعت

مرحوم آقای خویی فرمودند منافع متعددی که علی البدل قابلیت استیفاء دارند یعنی در مقام استیفاء بین آنها تضاد است در عرض هم ملک مالک هستند و لذا مالک می‌تواند منافع متعدد متضاد را به مستاجر واگذار کند.

ما عرض کردیم صحت واگذاری منافع متعدد متضاد به مستاجر متوقف بر ملکیت همه آنها نیست بلکه اگر مالک جامع منافع متضاد را واگذار کند مستاجر هم مالک جامع خواهد بود و در نتیجه مستاجر در تطبیق جامع بر هر کدام از افرادش مخیر است همان طور که خود مالک که جامع منافع متضاد را مالک است مخیر در استفاده است.

البته در جایی که فرد مالک جامع می‌شود حق تعیین برای واگذار کننده است مثل جایی که فرد کلی را می‌فروشد حق تعیین برای بایع است در اینجا هم مقتضای قاعده این است که وقتی جامع را به مستاجر واگذار می‌کند اختیار تعیین برای مالک عین باشد اما کلام سید در اینجا این است که اگر جامع را به مستاجر تملیک کردند و منفعت را تعیین نکرد، اختیار تعیین نیز به مستاجر واگذار شده است و لذا مستاجر مخیر است.

و از آنجا که زمان محصص منافع است بنابراین در برای هر زمانی می‌توان منافع متعدد متضاد در نظر گرفت و چون مستاجر مالک جامع شد و اختیار تعیین نیز به او واگذار شده است در هر زمان مختار است جامع را بر هر فردی از منافع تطبیق کند.

بنابراین اینکه مالک می‌تواند همه منافع را به مستاجر واگذار کند، مبتنی بر آن مبنایی که مرحوم آقای خویی گفته‌اند (که مالک همه منافع متعدد متضاد باشد) نیست.

اما در آن مساله‌ای که مرحوم آقای خویی مبتنی بر این مساله دانستند که اگر عین را برای منفعت خاصی را اجاره دادند و مستاجر از عین در منفعت دیگری استفاده کرد، مرحوم آقای خویی گفتند مستاجر ضامن هر دو منفعت است یک ضمان به خاطر عقد اجاره است و یک ضمان به خاطر استفاده از مال بدون اجازه مالک است.

بعضی از معاصرین گفته‌اند مالک فقط مالک منفعت است که اینجا منفعت مراتب متعددی دارد که از نظر قیمت با یکدیگر متفاوتند. مثلا عبدی است که هم کتابت می‌داند و هم بنایی می‌داند اگر غاصب او را غصب کرد، ضامن بالاترین منفعت است.

حال اگر این عبد را در منفعت خاص کتابت اجاره داده باشند و مستاجر از آن در منفعت بنایی استفاده کند، مرحوم آقای خویی گفتند مستاجر ضامن هر دو منفعت است و بعضی از معاصرین گفته‌اند ضامن بالاترین قیمت است.

و البته باید دقت کرد ممکن است اجرت المثل منفعت عبدی که چند توانایی دارد بالاتر از اجرت المثل هر کدام از منافع به صورت جداگانه باشد.

مثلا ممکن است اجرت المثل عبدی که فقط کتابت بلد است صد هزار تومان باشد و اجرت المثل عبدی که فقط بنایی بلد است پنجاه هزار تومان باشد ولی اجرت المثل عبدی که هم کتابت بلد است و هم بنایی بلد است صد و بیست هزار تومان باشد.

بنابراین این طور نیست که ما بالاترین قیمت منافع را ملاک قرار دهیم بلکه ممکن است همین قابلیت‌های متعدد باعث شود اجرت المثل آن از بالاترین قیمت منافع هم بیشتر باشد و البته در حقیقت این بالاترین قیمت خواهد بود.

اما در مورد بحث ما که عین را برای منفعت خاصی اجاره داده‌اند اما مستاجر از آن منفعت دیگری استیفاء کرده است، مرحوم آقای خویی گفتند چون منافع متعدد متضاد همه در ملک مالک است، لذا مستاجر ضامن هر دو منفعت است.

و اینکه غاصب ضامن قیمت بالاترین منفعت است نقض بر این نظر نیست چون ملاک در باب غصب ضمان منافعی است که مالک تمکن استیفای آنها را دارد و غاصب آنها را بر مالک تفویت کرده است و آنچه مالک تمکن استیفای از آن را دارد و غاصب آن را تفویت کرده است بالاترین منفعت است و لذا فقط ضامن همان است.

اما در محل بحث ما همه منافع متضاد، ملک مالک است و یکی از آنها را به اجاره واگذار کرده است و با عقد اجاره، مستاجر ضامن اجرت است و چون یک منفعت را بدون رضایت مالک استفاده کرده است ضامن آن منفعت هم هست.

وقتی مالک یک منفعت را به اجاره واگذار کرد، سایر منافع بر فرض عدم استفاده آن منفعت مورد اجاره، قابل استیفاء برای مالک است بنابراین مالک به نحو ترتبی می‌تواند از منافع دیگر غیر از منفعت مورد اجاره استفاده کند بنابراین معقول است که مستاجر را ضامن دو اجرت بدانیم یکی ضامن منفعت مورد اجاره به عقد اجاره و دیگری ضامن منفعتی که استفاده کرده است بدون رضایت مالک. و درست است که مالک هم در این مورد که منفعت را اجاره داده است امکان استیفای از سایر منافع متضاد را ندارد اما دیگران نیز حق تصرف در ملک او و استفاده از منافع ملک او بدون رضایتش را ندارند بنابراین ضمانت دو منفعت متضاد معقول است اما آیا در بنای عقلاء فرد را ضامن دو منفعت می‌دانند؟

دلیل بر ضمانت چه در جایی که منفعت واحد باشد و چه در منافع متعدد بنای عقلاء است. آیا عقلاء در این موارد فرد را ضامن دو منفعت می‌دانند هم منفعت مورد اجاره و هم منفعت مورد استفاده؟ این خیلی روشن و واضح نیست.

 

 

تعیین منفعت

بحث در این بود که آیا مالک می‌تواند مجموع منافع را که به نحو علی البدل قابل استیفاء هستند به مستاجر واگذار کند یا نمی‌تواند؟

مرحوم سید فرمودند مالک می‌تواند همه منافع را واگذار کند. مرحوم آقای خویی فرمودند این نظر مبتنی بر این است که ما همه این منافع را ملک مالک بدانیم. و لازمه این مبنا این است که اگر مالک منفعت خاصی را به مستاجر واگذار کرد و مستاجر منفعت دیگری را استیفاء کند مستاجر باید ضامن دو اجرت باشد. یکی اجرت منفعتی که با عقد اجاره به او واگذار شده است (هر چند استیفاء نشده است چون ضمان اجرت در عقد اجاره متوقف بر استیفای منفعت نیست بلکه متوقف بر امکان استیفاء است) و دیگری اجرت منفعتی که بدون رضایت مالک از آن استفاده کرده است.

و مرحوم آقای خویی ملکیت منافع متعدد علی البدل را به احکام ترخیصی تشبیه کرده‌اند. در احکام الزامی معقول نیست در آن واحد به دو حکم که مکلف قدرت بر انجام هر دو ندارد مکلف باشد و در موارد تزاحم، معنا ندارد مکلف محکوم به مجموع دو حکم الزامی باشد. هم چنین در مواردی که تضاد بین آن دو وجود دارد. اما احکام ترخیصی این طور نیستند و می‌توان در آن واحد مکلف را دو موردی که قدرت بر انجام هر دو ندارد، مرخص دانست. هم فعل مباح باشد و هم ترک مباح باشد، یا هم زیارت امام حسین علیه السلام در روز عرفه مستحب است و هم بودن در عرفه برای حج مستحب است و این دو با هم منافات ندارند هر چند مکلف قدرت بر جمع بین آنها ندارد.

ایشان فرموده‌اند ملکیت منافع متعدد علی البدل مثل احکام ترخیصی است و تعلق آن به امور متضاد معقول است و در عمل هم مکلف مخیر خواهد بود.

اما به کلمات ایشان اشکالاتی وارد است:

اول: صحت واگذاری منافع متعدد علی البدل به همان نحوی است که برای خود مالک هم قابل تصور است و نیازی به تصور مالکیت مالک بر همه منافع نیست. همان طور که مالک ولایت تام بر عین دارد و عملا بین استیفای منافع مختلف مخیر است به همان نحو به مستاجر واگذار می‌شود. لازم نیست بگوییم این ولایت تام و تخییر در استیفاء به عنوان ملکیت باشد.

و لذا حتی در آن جا که منفعت خاصی به مستاجر واگذار شده است و مستاجر آن را در منفعت دیگری استفاده کند ممکن است بگوییم فقط ضامن منفعت گفته شده است یا ضامن قیمت بالاتر است اما اینجا بگوییم ممکن است مالک می‌تواند مستاجر را مخیر در استیفای هر کدام از منافع قرار بدهد.

بنابراین صحت اجاره در مساله ما، مبتنی بر آن مبنا که ایشان گفته‌اند نیست.

و اما در آن مساله که اگر مستاجر عین را در منفعت دیگری غیر از منفعتی که تعیین شده است استفاده کند ضامن دو اجرت است.

این نقض وارد نیست که پس غاصب باید ضامن منافع بی نهایت باشد چون حتی همان منفعت سکونت را مثلا می‌توان تا بی نهایت تصور کرد به اینکه زید در آن ساکن باشد یا عمرو در آن ساکن باشد و ... و در تفویت لازم نیست غاصب آن را استیفاء کند.

خود مرحوم آقای خویی متوجه این مساله بوده است. نقض به مورد غصب وارد نیست چون ضمان غاصب به مقدار تفویت است یعنی آن مقداری را که مالک می‌توانست انجام بدهد و غاصب با غصب مانع آن شده و مالک نتوانسته است انجام دهد ضامن است نه اینکه ضامن منافعی باشد که ملک مالک هستند حتی اگر قابلیت استیفاء نداشته باشد و فرضا وقتی مالک در آن واحد فقط می‌تواند یک منفعت را از این عین استیفاء کند و بیش از آن معقول نیست بنابراین غاصب هم ضامن همان یک منفعت است.

اما در محل بحث ما یک ضمان با عقد اجاره است و خود عقد اجاره ضمان آور است و یک ضمان به خاطر تصرف در مال غیر بدون رضایت است.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

لو وقعت الإجارة على منفعة خاصّة فاستوفى المستأجر من العين‌ منفعة أُخرى بدلًا عنها، كما لو استأجر العبد للكتابة فاستعمله في الخياطة أو الدابّة لحمل المتاع إلى مكان خاصّ فركبها إلى مكان آخر، و هكذا حيث إنّ المسألة ذات أقوال:

فمنهم من ذهب إلى أنّه يضمن للمالك الأُجرة المسمّاة لا غير.

و منهم من حكم بضمانه لأغلى الأُجرتين من المسمّاة و من اجرة المثل لما استوفاه.

و اختار جمع و منهم الماتن أنّه ضامن لكلتا الأُجرتين، أمّا المسمّاة فبعقد الإجارة المفروض وقوعها صحيحة و إن فوّت المستأجر المنفعة على نفسه، و أمّا اجرة المثل فلما استوفاها من المنفعة من دون إجازة المالك، فحيث تصاحب كلتا المنفعتين و هما ملك لمالك العين ضمنهما و إن كانتا متضادّتين، لعدم سراية المضادّة من المنفعة إلى نفس الملكيّة، فلا مانع من كون المالك مالكاً لهذه المنفعة في عرض كونه مالكاً للمنفعة الأُخرى المضادّة لها، و لا يلازم أحد التضادّين التضادّ الآخر.

و هذا هو الصحيح على ما سيجي‌ء إن شاء اللّه تعالى، نظراً إلى أنّ الملكيّة اعتبار شرعي عقلائي لم يكن ثمّة أيّ محذور في تعلّقها بكلّ من المتضادّين مستقلا و في عرض الآخر لا على سبيل البدل.

فإنّ هذا الحكم الوضعي نظير القدرة و نظير بعض الأحكام الشرعيّة القابلة لأن تكون كذلك مثل الإباحة و الاستحباب، حيث إنّ طائفة من الأفعال الخارجيّة متضادّة، كالحركة و السكون، و الأكل و النوم في زمان واحد، و مع ذلك لا يكاد يسري هذا التضادّ إلى نفس الإباحة، بل كلّ منهما مباح في عرض الحكم بإباحة الآخر بالضرورة، لا أنّ المباح هو أحدهما على البدل، فلا‌ محذور في الجمع بين الإباحتين، و إنّما الممتنع الجمع بين الوجوبين.

و هكذا الحال في الاستحباب، فإنّ زيارة الحسين (عليه السلام) و زيارة مسلم (عليه السلام) و إن لم يمكن الجمع بينهما في زمان واحد، إلّا أنّ هذه المضادّة لا تستوجب سقوط الاستحباب عن كلّ واحد لينتهي الأمر إلى استحباب واحد منهما على البدل، بل كلّ منهما مستحبّ في عرض استحباب الآخر. فلا مانع من الجمع بين الاستحبابين و إن امتنع الجمع بين المستحبّين. فالتضادّ الخارجي لا يكاد يسري إلى الحكم الشرعي بوجه.

نعم، لا مناص من الإذعان بالسراية في الأحكام الإلزاميّة، إذ نتيجة الجمع بين الإلزامين المتعلّقين بالمتضادّين هو الإلزام بالجمع بين الضدّين، فإنّه إذا كان الفعلان متضادّين كان الإلزامان أيضاً متضادّين بالعرض، فهو في حكم الإلزام بالجمع.

و تتلو الإباحة و الاستحباب القدرة التكوينيّة، فإنّها أيضاً تتعلّق بالمتضادّين، بمعنى: أنّ كلّاً منهما مقدور في عرض القدرة على الآخر، و الذي يتّصف بأنّه غير مقدور إنّما هو الجمع بين نفس المتضادّين، أمّا الجمع بين القدرتين فلا مانع منه، فكلاهما مقدور، لا أنّ المقدور هو الواحد منهما على البدل.

و هذا الذي ذكرناه في الحكم التكليفي يجري في الحكم الوضعي أيضاً بمناط واحد، فإنّ اعتبار الملكيّة كاعتبار الإباحة و الاستحباب لا مانع من تعلّقه بالمنفعتين المتضادّتين، اللتين كلاهما من شؤون العين، حيث إنّها مملوكة لمالكها بجميع شؤونها و منافعها، فكلّ منفعة قائمة بالعين مملوكة للمالك في عرض ملكيّته للمنفعة الأُخرى و إن كانت مضادّة للأُولى، فإنّه و إن لم يمكن الجمع بينهما خارجاً إلّا أنّ مجرّد إمكان وجود كلّ منهما في الخارج مصحّح لاعتبار الملكيّة كما لا يخفى.

و على هذا فيصحّ ما ذكره (قدس سره) من ضمان المستأجر لكلتا المنفعتين و إن كانتا متضادّتين، لكونهما معاً مملوكتين لمالك العين.

فان قلت: لازم ما ذكرت ضمان الغاصب لجميع المنافع التي يمكن أن يستوفيها من العين، و لربّما تزيد على قيمة نفس العين. و هو كما ترى، فيكشف ذلك عن عدم ملكيّة المالك لجميعها.

قلت: كلّا، فإنّ الضمان يتبع مقدار التلف الذي حصل تحت يد الغاصب، فيقدّر التالف بقيمته، فإذا امتنع تحقّق المنافع جميعاً كما هو المفروض فلم يحصل تلف بالنسبة إليها تحت يده ليكون ضامناً، فإنّه إنّما يضمن القيمة، و لا تلاحظ القيمة للمنافع بأجمعها بعد عدم صدق التلف كما عرفت.

و بعبارة اخرى: لو فرضنا أنّ المالك بناءً على ملكيّته لجميع المنافع أراد أنّ يؤاجر عبده مثلًا بجميع منافعه، فالأُجرة التي يعتبرها العرف لمثل هذا العبد هي التي قد أتلفها الغاصب، فيضمن بهذا المقدار لا غير.

و من الواضح جدّاً أنّه لا يلاحظ لدى التصدّي لتقدير هذه الأُجرة كلّ منفعة بحيالها بأن تراعى أُجرة الخياطة مثلًا ثمّ تضاف إليها اجرة الكتابة، ثمّ تضاف اجرة البناية، و هكذا.

و الوجه فيه: أنّه بعد ما لم يمكن استيفاء المنافع برمّتها فطبعاً لا تلاحظ القيمة بالإضافة إلى الجميع، بل لمثل هذا العبد اجرة مقرّرة زائدة على أُجرة الأجير لمنفعة معيّنة باعتبار اختيار المستأجر في استيفاء أيّ منفعة شاء، فيضمن الغاصب بهذا المقدار فحسب كما عرفت.

و كيفما كان، فلا نرى أيّ مانع من الجمع بين الملكيّتين و إن كانت المنفعتان متضادّتين.

فعلى هذا المبنى و هو الصحيح لا مانع من إجارة العين بجميع منافعها‌ و يكون الخيار في الاستيفاء للمستأجر كما كان ثابتاً للمؤجّر حسبما عرفت.

و أمّا لو أنكرنا هذا المبنى و التزمنا بأنّ المالك إنّما يملك إحدى تلك المنافع على سبيل البدل لا جميعها، إذن لا يصحّ مثل هذه الإجارة، لأنّها إن رجعت إلى تمليك جميع المنافع فهو تمليك لما لا يملكه المالك حسب الفرض، و إن رجعت إلى تمليك إحدى المنافع على البدل فلازمه عدم تعيين المنفعة، و قد مرّ اعتبار معلوميّتها. و من ثمّ صرّح قبل ذلك بعدم صحّة إجارة أحد هذين العبدين، أو إحدى هاتين الدارين. فكيف تصحّ إجارة إحدى تلك المنافع؟! و بالجملة: فصحّة هذه الإجارة تتوقّف على القول بملكيّة جميع المنافع ملكيّة عرضيّة و هو الصحيح. و بناءً عليه تقع الإجارة على منفعة معلومة، و هي جميع المنافع، و تبطل على القول الآخر حسبما عرفت.

موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰،‌ صفحه ۵۸ تا ۶۱

 

کلام آقای شاهرودی:

إنّما الكلام فيما اذا كانت للعين منافع متعددة واريد ايجارها بجميع منافعها.

وهنا تارة: تكون تلك المنافع قابلة للجمع واستيفائهما معاً من العين، واخرى: لا تكون قابلة للجمع وانما هي منافع على البدل للتضاد فيما بينها، كالدار التي اما ان تستعمل للسكن أو للتجارة والتكسب.

فعلى الأول‏، لا اشكال ايضاً في جواز ايجارها بتمام منافعها، لأنّها معاً مملوكة للمالك بالفعل فيمكن ان يملكها للمستأجر.

وعلى الثاني قد يقال‏: بانَّ المالك لا يملك جميع تلك المنافع البدلية، لعدم امكان الجمع فيما بينها، وإنّما يملك احدها لا على التعيين، فيلزم من ايجارها بتمام منافعها تمليك ما لا يملكه المالك حسب الفرض ومن ايجارها باحداها على البدل عدم تعين المنفعة المملوكة بالاجارة.

وقد يربط الجواب على ذلك بالبناء على جعل الملكية لتمام المنافع المتضادة البدلية جمعاً حيث لا محذور فيه، لأنَّ الملكية حكم وضعي وليس حكماً تكليفياً كالوجوب أو الحرمة لكي يستحيل تعلقه بالضدين معاً، فاذا كان الموجر يملك تمام المنافع أمكن تمليكها معاً للمستأجر.

وجعل هذا البيان مبنىً للقول في مسألة قادمة وهي ما إذا استعمل المستأجر العين المستأجرة في غير المنفعة المستأجر لها، كما إذا استأجر العبد للخياطة فاستعمله في السياقة مثلًا، فانه يضمن اجرة المسمّى للخياطة لتفويت المنفعة المملوكة على نفسه باختياره ويضمن اجرة المثل للسياقة لأنّه قد استوفاها خارجاً، وهي منفعة ملك لصاحب العبد ولم تملك له بالاجارة بحسب الفرض‏.

والتحقيق‏: انَّ ربط مسألتنا في المقام بذلك المبنى غير تام، كما انَّ ما ذكر في تلك المسألة غير صحيح، فلنا كلامان.

أمّا الكلام الأوّل:

فلأننا سواء قلنا بملكية الموجر لجميع المنافع المتقابلة للعين في عرض واحد أو بملكيته للجامع بينها ملكية واحدة، فالنتيجة صحة اجارة العين بتمام منافعها البدلية ويتخير المستأجر فيما بينها كالمؤجر. والوجه في ذلك انَّ الجامع بين تلك المنافع بنفسه منفعة كالجامع بين مصاديق نوع منفعة خاصة، كسكنى‏ الدار الذي قد يتحقق بسكناه أو سكنى‏ عائلته أو صديقه أو غير ذلك، ويكون هذا الجامع معلوماً من خلال معلومية الانواع المندرجة تحته، فلا محذور في ايجار العين بلحاظه، فيملك المستأجر هذا الجامع ويتخير في التطبيق كالمؤجر.

وإن شئت قلت‏: انَّ المملوك ليس سكنى الدار- على ماتقدم في تعريف الاجارة- وإنّما هو الحيثية الخاصة في العين تجعلها صالحة للانتفاع، فاذا كانت العين صالحة لمنافع متعددة متبادلة كانت الصلاحية لتلك المنافع المتقابلة والمتبادلة صلاحية وحيثية واحدة للجامع بين الامور لا محالة لا لها جمعا، فالعبد الذي يصلح اما للكتابة أو للخياطة تختلف صلاحيته عن صلاحية عبد يمكن أن يكون كاتباً وخياطاً معاً، ومالية الصلاحية الثانية أكثر من الاولى، كما انَّ الصلاحية الاولى ماليتها تساوى أغلى‏ الماليتين، فلو كانت قيمة الكتابة أغلى كانت اجرته مساوية مع اجرة عبد كاتب، وان كانت قيمة الخياطة أكثر كانت قيمته مساوية مع اجرة عبد خياط، بل اجرة عبد يصلح للجامع أكثر من اجرة عبد لا يعلم إلّااحدهما، الّا اذا استوجر مقيداً بأنْ يستعمل في المنفعة الأقل قيمة.

وعلى كل حال المملوك بالايجار هو الصلاحية والحيثية المتحققة بالفعل في العين وهي واحدة لا متعددة، لأنّها صلاحية لأحد العملين لا لكليهما وإلّا لم يكن فرق بينه وبين من يقدر على الجمع بينهما كما هو واضح، فلا تتوقف صحة التمليك والايجار على المبنى المذكور من امكان تعلق الملكية بالضدين.

وأمّا الكلام الثاني:

فلأنَّ ما ذكر من التوجيه في تلك المسألة من انّه فوّت على نفسه المنفعة المملوكة له فاستحق الموجر عليه اجرة المسمّى‏، وفوّت على المؤجر المنفعة الاخرى التي لم تقع عليها الاجارة والتي كانت باقية على ملك الموجر بالاستيفاء فاستحق اجرة المثل عليه، سيأتي انّه غير تام بعد وضوح عدم استحقاق اجرتين لو غصب ابتداءً العين واستعملها في ذلك وعدم صحة اخذ اجرة كلتا المنفعتين منه.

وإنّما الصحيح‏: ضمان أغلى القيمتين من اجرة المثل للمنفعة المستوفاة أو اجرة المسماة.

وسيأتي في وجه ذلك: انَّ المنفعتين المتقابلتين اذا كانت احداهما أغلى قيمة من الاخرى فهو يرجع بحسب الفهم العرفي إلى أنَّ الصلاحية والحيثية الواحدة المذكورة لها مرتبتان النسبة بينهما أقل وأكثر، مرتبة عالية بها يتحقق الانتفاع الأغلى قيمة، ومرتبة أقل منها يتحقق بها الانتفاع الارخص قيمة، فكأنَّ الانتفاع الارخص أقل استهلاكاً أو انتفاعاً بالعين، فاذا كان الايجار للمنفعة الاغلى قيمة فالصلاحية المذكورة بتمامها قد فوّت على مالكها مرتبة منها بالاستيفاء ومرتبة منها بالعقد، كما اذا آجره ولم يستوف المنفعة أصلًا، فيستحق المالك اجرة المسمّى‏، واذا كان الايجار للمنفعة الارخص قيمة فاستعملها في الأغلى يكون قد فوت على المالك ايضاً تمام تلك الصلاحية مرتبة منها بالعقد- وهي المرتبة الضعيفة- والمرتبة الشديدة بالاستيفاء، فيستحق الزيادة لا محالة.

وعلى كل تقدير المرتبة الضعيفة لا تكون مفوتة على المالك إلّاتفويتاً واحداً لا بتفويتين.

وإن شئت قلت‏: انَّ صحة العقد واستحقاق اجرة المسمّى‏ مساوق مع تفويت المنفعة الاخرى على المالك من قبله بالعقد، فلا يكون استيفاء المستأجر لها تفويتاً آخر عليه لكي يستحق اجرة المثل إلّا إذا كان أغلى قيمة، فتكون الزيادة في القيمة مفوتة عليه ايضاً، وإنّما لا يجوز له التصرف فيه لأنّه لم يأذن به المالك، ولا منافاة بين الحرمة وعدم الضمان. وسيأتي مزيد تفصيل لذلك في مسألة قادمة.

کتاب الاجارة للشاهرودی، جلد ۱، صفحه ۱۳۹ تا ۱۴۲

 

 

صفحه6 از26

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است