مقرر

مقرر

باسمه تعالی

بحث در حجیت عام بدون فحص از مخصص است.

مرحله سوم بحث در دلیل اعتبار فحص از مخصص است. مختار مرحوم آخوند وجوب فحص است اما بیان ایشان بیانی متفاوت از گذشتگانشان می باشد.

به طور کلی به شش وجه برای وجوب فحص از مخصص استدلال شده است.

وجه اول: قبل از فحص از مخصص گمان به مطابقت عام با واقع نداریم.

مرحوم آخوند می فرمایند این وجه ناتمام است درست است که بدون فحص از مخصص گمان حاصل نمی شود ولی حجیت عموم دائر مدار حصول یا عدم حصول ظن شخصی نیست بلکه ظن نوعی در این موارد معتبر است. و ما بعد از فراغ از اینکه مبنای حجیت ظواهر ظن نوعی است بحث می کنیم. بنابراین وقتی عام ظاهر در عموم است این ظهور حجت است حتی اگر ظن شخصی به مطابقت با واقع نباشد بلکه حتی ظن به عدم مطابقت وجود داشته باشد.

وجه دوم: این وجه به محقق قمی نسبت داده شده است. ایشان فرموده است حجیت خطابات مختص به مشافهین است و خطابات برای غائبین از مجلس خطاب جحت نیست چه برسد که برای معدومین حجت باشد. و ثبوت تکلیف برای غائبین و معدومین طبق قاعده اشتراک است. قاعده اشتراک خود خلاف قاعده است و قاعده اختصاص خطابات به مشافهین است و ما فقط در مقداری که یقین به ثبوت تکلیف برای مشافهین داشته باشیم می توانیم با قاعده اشتراک حکم به ثبوت حکم برای غائبین و معدومین بکنیم و قدر متیقن از ثبوت تکلیف در موارد عام برای مشافهین موارد بعد فحص از وجود مخصص است.

مرحوم آخوند می فرمایند این وجه نیز ناتمام است. و بحث ما بعد از فراغ از عدم اختصاص خطابات به مشافهین است.

وجه سوم: ما علم اجمالی به وجود مخصص داریم و این علم اجمالی مانع از حجیت عام قبل از فحص است. ما علم اجمالی داریم که نوع عمومات در شریعت تخصیص خورده اند و علم اجمالی مانع از تمسک به عام قبل از فحص از مخصص است.

مرحوم آخوند در جواب می فرمایند محل بحث ما این است که آیا خود عام با قطع نظر از علم به تخصیص و با صرف احتمال تخصیص حجت است یا نه؟ اما جایی که علم اجمالی به تخصیص داریم خارج از محل بحث ما ست. بحث ما شک بدوی در تخصیص است.

و لذا بحثی که امثال مرحوم نایینی و تلامذه ایشان کرده اند که آیا این علم اجمالی منحل است یا نه و اگر منحل است انحلال حقیقی دارد یا انحلال حکمی بحثی است خارج از محل بحث ما.

وجه چهارم: که مختار خود مرحوم آخوند است این است که عمومات بر دو قسمند:

۱. عموماتی که صادر از اهل محاوره و متعارف مردم است که بنای آنها بر ذکر مخصصات و قرائن به نحو متصل به کلام است. در این موارد حجیت عام مشروط به فحص از مخصص نیست و قبل از فحص نیز به عام عمل می شود.

۲. عموماتی که از کسانی صادرشده است که بنای آنها بر اعتماد بر مخصصات و قرائن منفصل است و احکام را به صورت تدریجی بیان می کنند و شارع از جمله این افراد است.

در این موارد بنای عقلا و سیره عقلا که اساس اعتبار حجیت ظواهر است بر عمل به عمومات قبل از فحص نیست. در اینجا صرف احتمال اختصاص سیره به عمل به عموم بعد از فحص از مخصص برای معتبر نبودن سیره کافی است چه برسد به اینجا که ادعای اجماع بر اختصاص سیره شده است از طرف کسانی که خود جزو عقلا هستند.

این حرف از طرف مرحوم آخوند صحیح است و قابل جواب دادن نیست و اشکال عده ای به ایشان وارد نیست. مرحوم آقای خویی به کلام آخوند اشکال کرده اند و دو وجه دیگر برای وجوب فحص از مخصص ذکر کرده اند.

وجه پنجم: که وجه اولی است که مرحوم خویی ذکر کرده اند تمسک به حکم عقل است. ایشان فرموده اند عقل به همان ملاکی که حکم به لزوم فحص در شبهات حکمیه می کند و به همان نکته که حکم به فحص از مدعی نبوت و مدعی امامت می کند حکم به لزوم فحص از مخصص نیز می کند.

عقل حکم به لزوم تحصیل مومّن می کند و از نظر عقل همین که شارع تکالیفش را در معرض وصول قرار داده است برای تنجز تکالیف کافی است و مکلف باید تحصیل مومّن کند.

اشکال این وجه این است که اگر وجه مرحوم آخوند را نپذیریم عقل حکم به وجوب تحصیل مومّن می کند و عموم شاید مومّن باشد. عموم ظهور است و حجت است چون حرف آخوند را نپذیرفتید پس عام ظاهر است و ظهور مومّن است و اگر می گویید این عام و ظهور حجیت ندارد برگشت به حرف آخوند می کند اگر حرف آخوند را نپذیرید مقام ما مثل تمسک به عام بعد از فحص خواهد بود.

وجه ششم: که وجه دومی است که مرحوم خویی ذکر کرده اند تمسک به ادله و روایات وجوب تعلم است. مقتضای آن ادله این است که جهل مکلف به احکام عذر محسوب نمی شود پس اگر فحص نکند و در واقع مخصص وجود داشته باشد عذر او در عمل نکردن به تکلیف جهل او خواهد بود و جهل از نظر شارع معذر نیست. پس فحص به صورتی که علم یا اطمینان حاصل شود لازم است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

مرحوم آخوند در بحث دوران بین تخصیص و تخصص فرمودند اصل معینی نداریم. در مقابل ادعا شده  است که چون شک در تخصیص عموم داریم اصالة العموم جاری است و در نتیجه مورد خارج شده تخصیص نیست بلکه تخصصا از عام خارج است.

اما آخوند می فرمایند اصالة العموم اینجا جاری نیست و در جایی مجری دارد که صدق عنوان عام فرض شود و شک در جریان حکم عام یا عدم جریان حکم عام به خاطر تخصیص داشته باشیم در این صورت اصالة‌ العموم می گوید عموم تخصیص نخورده است و در آن مورد هم حکم عام جاری است. اما در جایی که در صدق عنوان عام شک داریم اصالة العموم جاری نیست. این اصل اثری ندارد چرا که آن فرد حتما از تحت عموم خارج است و دلیل نداریم اصالة العموم در نفی موضوع هم اعتبار داشته باشد بلکه فقط در اثبات شمول حکم عام اعتبار دارد.

به نظر ما همان طور که اگر مولی بگوید «اکرم کل عالم» و بعد بگوید «لاتکرم زیدا و ان کان عالما» کسی قائل به جریان اصالة العموم و تخصص نشده است در محل بحث نیز جایی برای جریان اصالة العموم نیست و در حقیقت دوران بین دو عموم است.

بعد از این بحث مرحوم آخوند وارد بحث اشتراط حجیت عام به فحص از مخصص می شوند.

آیا حجیت عام مشروط به فحص از مخصص است و قبل از فحص از مخصص عام حجت نیست؟ یا اینکه عام حجت است تا وقتی که برخورد با مخصص نشود هر چند این عدم برخورد به خاطر عدم فحص باشد؟

آیا عام مانند بحث فحص در شبهات موضوعیه است که جمعی از محققین گفته اند در شبهات موضوعیه فحص لازم نیست؟ یا اینکه مانند فحص از شبهات حکمیه است که همه می گویند در شبهات حکمیه فحص از حکم لازم است و تا فحص صورت نگیرد جریان اصول عملیه نا ممکن است؟

مشهور می گویند حجیت عام متوقف بر فحص از مخصص است و حتی بر آن ادعای اجماع هم شده است.

مرحوم آخوند در مقام چهار مرحله بحث دارند:

مرحله اول: ماهیت فحص از مخصص چیست؟ آیا همان فحص از تکلیف در شبهات حکمیه است یا با آن متفاوت است؟

مرحله دوم: محل بحث و نزاع کجاست؟

مرحله سوم: دلیل بر اعتبار فحص از مخصص چیست؟

مرحله چهارم: مقدار فحص واجب چقدر است؟

اما بحث در مرحله اول که مرحوم آخوند این بحث را در آخر مساله مطرح کرده اند ولی ما در ابتدای مساله عنوان می کنیم. ماهیت فحص از مخصص در عام چیست؟ آیا این همان فحصی است که در جریان اصول عملیه مانند اصل برائت در شبهات حکمیه لازم است؟

مرحوم آخوند می فرمایند این دو بحث ماهیتا با یکدیگر متفاوتند. فحصی که در باب اصول عملیه واجب است مقوم حجیت و جریان اصل عملی است و بدون فحص اصلا اصل عملی موضوع ندارد مثلا قاعده قبح عقاب بلابیان متوقف بر این است که بیانی نباشد و روشن شدن عدم وجود بیان متوقف بر فحص است و تا فحص صورت نگیرد اصلا نمی توان حکم به قبح عقاب بلابیان نمود.

پس اصل عملی بدون فحص اصلا موضوع ندارد و این به خلاف بحث ما ست چرا که در فحص از مخصص، دلیل ظهور در عموم دارد و اگر مخصصی وجود داشته باشد منافی با حجیت عام است. و لذا در اینجا مقتضی برای حجیت وجود دارد و وجود مخصص مانع از به فعلیت رسیدن آن مقتضی است.

پس ماهیت این دو فحص با یکدیگر متفاوتند هر چند در حکم با یکدیگر مشترکند و قبل از فحص نمی توان به عام تمسک کرد همان طور که نمی توان اصل عملی را جاری کرد.

حال اگر کسی اشکال کند که این تفاوت فقط در اصول عملیه عقلیه وجود دارد اما اصول عملیه شرعیه مانند «کل شی طاهر حتی تعلم انه قذر» این گونه نیست. در جایی که حتی به خاطر عدم فحص علم به نجاست شی نباشد دلیل قاعده طهارت شامل آن مورد است.

مرحوم آخوند می فرمایند این حرف اشتباه است چرا که به اجماع منظور از علم و معرفتی که در این ادله اخذ شده است علم و معرفت بعد از فحص است نه قبل از فحص.

مرحوم آقای خویی به آخوند اشکال کرده اند و در اصول عملیه مطلقا فرموده اند مقتضی برای حجیت وجود دارد. از آنجا که این بحث ثمره عملی ندارد ما به بررسی آن اشکالات نمی پردازیم هر چند به نظر ما اشکال مرحوم خویی در اصول عملیه شرعیه صحیح است.

مرحله دوم:‌ محل نزاع کجاست؟ اشان می فرمایند اولا بحث جایی است که احتمال وجود مخصص منفصل باشد و الا اگر احتمال وجود مخصص متصل باشد عام حجت است و با اصالة‌العموم نفی وجود هر گونه مخصص متصل می شود. چرا که احتمال وجود مخصص متصل یعنی احتمال وجود قرینه متصل به کلام و این احتمال با اصل عدم خطا و با فرض ثقه بودن و ضابط بودن راوی ناسازگار است. اما در مخصصات منفصل این گونه نیست و راوی لازم نیست مخصصات و قرائن منفصل از کلام را نقل کند همان طور که لازم نیست مخصصات و قرائن متصلی که مرتکز عقلایی هستند را نقل کند.

مرحوم آخوند در ادامه با یک عبارت به برخی وجوه برای اعتبار فحص از مخصص که در قبل از ایشان به آنها استدلال شده است و رد آن وجوه اشاره می کنند. ایشان می فرمایند محل نزاع ما بعد از فراغ از این است که مبنای حجیت ظواهر و اصالة العموم ظن نوعی است و بعد از فراغ از این است که خطابات مختص به مشافهین نیستند و بعد از فراغ از عدم وجود علم اجمالی یا تفصیلی به تخصیص است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در تمسک به عام در غیر از شک در تخصیص بود که نتیجه آن شمول حکم عام در مورد مشکوک است. مثلا احرام قبل از میقات  را نذر کرده است که اگر چه بدون نذر نامشروع است ولی احتمال می‌دهیم با نذر مشروع باشد آیا می توان به «اوفوا بالنذر» تمسک کرد و با آن اثبات کرد که احرام قبل از میقات مشروع است؟

یا مثلا نمی دانیم شرطی در معامله جایز است یا نه مثلا شرط خیار در عقد نکاح جایز است یا نه؟ آیا می توان با تمسک به عمومات ادله شروط اثبات مشروعیت و جواز چنین شرطی را کرد؟

مرحوم آخوند نسبت به اصل حرف اشکال کردند و بعد تفصیلی را مطرح کردند که اگر در دلیل حکم عنوان ثانوی حکم عنوان اولی لحاظ شده باشد چنین دلالتی نیست و اگر لحاظ نشده باشد و اطلاق داشته باشد بین دلیل حکم عنوان ثانوی و دلیل حکم عنوان اولی تعارض پیش می آید.

مرحوم آقای روحانی اشکال کرده اند که این با مبنای آخوند در بحث تعادل و تراجیح منافات دارد و ایشان در آنجا قائل شده اند که دلیل عنوان ثانوی مقدم بر دلیل عنوان اولی است.

صحت و سقم این اشکال برای ما روشن نیست. و البته باید توجه کرد که این بحث آخوند اختصاصی به عمومات ندارد بلکه در مطلقات نیز جاری است.

آیا در مثل نذر احرام قبل از میقات می توان به عموم ادله نذر تمسک کرد؟ اگر ما بودیم و قاعده اولیه حکم به عدم مشروعیت می کردیم چون در دلیل نذر حکم عنوان اولی و مباح و مشروع بودن منذور تصور شده است و دلیل نذر می گوید آنچه با قطع نظر از دلیل نذر مباح است با نذر واجب می شود. و همین طور مساله نذر صوم در سفر. ولی در این دو مورد دلیل خاص بر مشروعیت داریم.

حال باید دید آیا معقول است چیزی که با فرض عدم نذر مشروع نیست با نذر مشروع شود تا با دلیل خاص حکم به مشروعیت آن بکنیم یا اصلا معقول نیست و دلیل خاص نمی تواند امر غیر معقول را معقول کند.

مرحوم آخوند در توجیه معقولیت و امکان مشروعیت سه بیان ذکر کرده اند:

بیان اول: به حسب ثبوت صوم در سفر ذاتا راجح است و مقتضی و محبوبیت و مطلوبیت دارد ولی به خاطر وجود مانع امر به آن نشده است و مشروعیت فعلی ندارد و با نذر آن مانع برطرف می شود بنابراین بیان صحت و مشروعیت صوم در سفر با نذر امری علی القاعده نیست و از دلیل خاص جواز موردی را فهمیده ایم و نمی توانیم از آن به موارد دیگر سرایت کنیم. از دلیل خاص فهمیده ایم که صوم در سفر یا احرام قبل از میقات مقتضی و محبوبیت دارد ولی مانع دارد که با نذر آن مانع برطرف می شود.

مرحوم تبریزی به این بیان اشکال کرده اند که اگر قرار باشد صوم در سفر یا احرام قبل از میقات بدون نذر نیز مقتضی و محبوبیت داشته باشد باید با ترتب قابل صحت باشد و احتیاجی به نذر نداشته باشد در حالی که هیچ کس قائل به صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات بدون نذر نشده است.

به نظر ما نیز این اشکال وارد است.

بیان دوم: اگر نذر نباشد صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات مقتضی و محبوبیت ندارد بلکه شاید مبغوض هم باشد ولی همین نذر موضوع محبوبیت را ایجاد می کند و صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات محبوب و مطلوب می شود. و این را ما از دلیل خاص می فهمیم و کشف می کنیم پس باز هم حکم علی القاعده نیست و مختص به این موارد خاص است. البته اشکال ترتب در اینجا جاری نیست.

اشکالی ممکن است مطرح شود که اگر قرار باشد با ادله نذر عمل را مشروع بدانیم لازمه اش این است که اگر عمل بدون قصد قربت هم انجام بگیرد کافی باشد چون وجوبی که از ناحیه نذر می آید توصلی است و در وفای به نذر فقط قصد عنوان و تعیین لازم است و قصد تقرب لازم نیست. در حالی که صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات بدون قصد قربت باطل است. پس مشروعیت صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات ناشی از نذر نیست بلکه باید ناشی از امری دیگر باشد که در آن قصد قربت اعتبار شده است.

جوابی که آخوند به این اشکال می دهند این است که درست است که به واسطه نذر محبوبیت عمل شکل می گیرد اما معنای آن این است که در ظرف نذر محبوبیت هست نه اینکه نذر علت محبوبیت باشد. نذر فقط ملازم با وجود محبوبیت است و مولد محبوبیت نیست. مقارن با نذر محبوبیت متولد می شود پس نذر باعث می شود آن عمل محبوب که عبادی است بر عهده مکلف بیاید.

بیان سوم: اصلا لازم نیست همه جا متعلق نذر عمل مشروع و مباحی باشد. بله عمومات نذر چنین اقتضایی دارند ولی این عمومات تخصیص خورده اند و در موارد خاصی مانند صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات به خاطر وجود دلیل خاص حکم می کنیم که لازم نیست عمل با قطع نظر از نذر مشروع باشد بلکه خود نذر مشروعیت به آن می دهد.

اشکالی که ممکن است مطرح شود این است که متعلق نذر باید با قطع نظر از نذر مقدور باشد. و اگر این عمل با قطع نظر از نذر مشروع نباشد یعنی مقدور مکلف نیست و لذا نمی تواند متعلق نذر باشد.

جواب آخوند به این اشکال این است که درست است که متعلق نذر باید مقدور باشد اما اگر قدرت به واسطه نذر هم باشد کافی است و لازم نیست بدون نذر نیز عمل مقدور باشد. متعلق نذر باید در ظرف وفای به نذر مقدور باشد اشتراط قدرت در نذر دلیل لفظی ندارد تا به اطلاق آن تمسک کرد بلکه حکم عقل است و حکم عقل فقط در مواردی است که هیچ قدرتی نباشد اما جایی که قدرت باشد و لو به واسطه نذر و در ظرف عمل عقل حکمی ندارد و همین قدرت در ظرف وفا که ناشی از خود نذر است برای صحت نذر کافی است.

طبق بیان سوم نیز صحت صحت صوم در سفر یا احرام قبل از میقات به خاطر دلیل خاص است نه به خاطر تمسک به عمومات ادله نذر و لذا حرف قائل که می خواست با تمسک به عمومات ادله حکم این موارد را روشن کند صحیح نیست.

بعد از این مرحوم آخوند  بحث دوران بین تخصیص و تخصص را مطرح کرده اند. آیا می شود با تمسک به عام حکم کرد که در دوران بین تخصیص و تخصص،‌ تخصص است و عموم عام دست نخورده است؟

مثلا گفته است «اکرم العلماء» و بعد گفته است «لاتکرم زیدا» و ما نمی دانیم زید عالم است و اکرامش واجب نیست تا تخصیص عام باشد یا اینکه زید عالم نیست و اکرامش واجب نیست تا از دلیل عام تخصصا خارج باشد.

اصالة العموم می گوید عام تخصیص نخورده است و لازمه عقلی آن این است که مورد تخصصا خارج است.

و این مواردی در فقه دارد مثلا در دلیل آمده است که اگر لباس انسان با غساله استنجاء ملاقات کرد می توان نماز خواند. و دلیل عام هم داریم که طهارت لباس در نماز شرط است. حال نمی دانیم غساله استنجاء نجس است و می توان با آن نماز خواند تا تخصیص عموم شرطیت طهارت باشد یا اینکه پاک است و می توان با آن نماز خواند تا تخصیص نباشد. اثر آن هم جایی روشن می شود که این غساله با چیز دیگری غیر از لباس مصلی ملاقات کرد مثلا با ظرف شیر ملاقات کند اگر تخصصا خارج باشد حکم به طهارت غساله می کنیم و می گوییم ظرف شیر نیز پاک است اما اگر تخصیصا خارج باشد حکم به نجاست غساله باید کرد و ظرف شیر نیز نجس می شود و حتی اگر شیر بر روی لباس بریزد دیگر با آن نمی توان نماز خواند.

یا مورد دیگر جایی است که مربیه پسر بچه که فقط یک لباس دارد لازم نیست برای هر نماز لباسش را تطهیر کند بلکه یک بار در روز کافی است. حال آیا لباس مربیه نجس است و از عموم شرطیت طهارت در نماز استثناء شده است یا اینکه پاک است و تخصصا خارج از آن است و اثر آن در ترتب سایر احکام نجاست یا طهارت بر آن روشن می شود.

آیا با تمسک به اصالة العموم می توان حکم به طهارت در این دو مورد کرد؟

مرحوم آخوند می فرمایند نمی توان با تمسک به عمومات ادله چنین حکمی کرد اصالة العموم در اینجا دلیل ندارد. اصالة العموم هر چند اصل لفظی است ولی تا جایی اعتبار دارد که عقلا آن را معتبر بدانند و الا فاقد اعتبار است.

از نظر عقلا تمسک به اصالة العموم در جایی است که عنوان عام صادق باشد و شک در جریان حکم عام داشته باشیم اصالة العموم می گوید حکم عام جاری است. اما جایی که اصلا نمی دانیم عنوان عام صادق است یا نیست نمی توان به اصالة العموم تمسک کرد و با آن اثبات کرد که مورد مشکوک از مصادیق عام نیست. اصالة العموم در این موارد اعتبار عقلایی ندارد.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اشکال هفتم بود که تفصیل بین موارد جریان اصل است. مرحوم عراقی گفتند اوصافی که از لوازم ذات هستند و اگر باشند ذات از آنها قابل انفکاک نیست قابلیت استصحاب ندارند.

استصحاب در عوارض و صفاتی جریان دارد که از عوارض وجود باشد تا در ظرف عدم آن هم نباشد و بعد از وجود شک در اتصاف به آن صفت و عرض داشته باشیم و همان عدم در ظرف عدم شیء را استصحاب کنیم. اما آنچه از عوارض وجود نیست بلکه از لوازم ذات است این گونه نیست و وقتی هم که ذات نبود باز هم متصف به آن عرض بود و ذات از آن منفک نیست. لوازم ذات حالت سابقه عدم ندارد تا قابل استصحاب باشد. یعنی زن اگر قرشی باشد قبل از وجود هم قرشی است و قرشی بودن از عوارض وجود نیست.

استصحاب عدم ازلی در لوازم ذات موضوع ندارد نه اینکه موضوع دارد و جاری نیست.

تصور ما این بود که این کلام را مرحوم عراقی ذکر کرده اند ولی نتوانستیم این مطلب را در مطالب ایشان پیدا کنیم ولی مرحوم آقای حکیم در مستمسک همین حرف را دارند.

به نظر می رسد این اشکال هم تمام نباشد و اصل عدم ازلی در لوازم ذات هم جاری است و فقط در عوارض مفاهیم جاری نیست.

اینکه گفته می شود زوجیت حتی در ظرف عدم وجود اربعة موجود است پس هیچ گاه وصف یقینی العدم نبوده است تا استصحاب شود حرف درستی نیست.

زوجیت برای وجود اربعة ثابت است نه برای مفهوم اربعة. مفهوم اربعة یک مفهوم بسیط است که اصلا معنا ندارد زوج باشد. پس زوجیت از عوارض وجود است اما ذهن قابلیتی دارد که می تواند قبل از وجود خارجی اربعة، زوجیت را تصور کند و حکم به زوجیت اربعة کند اما این حکم هر چند قبل از ظرف وجود خارجی است اما به لحاظ ظرف وجود است. متعلق حکم به زوجیت وجود خارجی است متعلق حکم به نطق وجود خارجی انسان است و گرنه انسان در ذهن که ناطق نیست. بله لازم نیست انسان در خارج موجود شود تا حکم به نطق آن شود بلکه قبل از وجود هم محکوم به نطق است اما به لحاظ ظرف وجود خارجی محکوم به نطق است. پس لوازم ذات و ماهیت یعنی قبل از وجود خارجی هم این حکم هست اما این حکم برای آنچه در خارج موجود می شود هست نه برای مفهوم آن.

پس اتصاف به صفتی متوقف بر وجود خارجی است اما عدم اتصاف احتیاج به وجود ندارد و در زمان عدم ذات، اتصاف نیز نیست. بنابراین لوازم ذات نیز به لحاظ همان حالت قابلیت استصحاب عدم ازلی را دارند.

نتیجه اینکه استصحاب عدم ازلی جاری است و البته دارای آثار بسیار زیادی در فقه می باشد.

اشکالات دیگری نیز قابل طرح است که اختصاصی به اصل عدم ازلی ندارند و در تمام موارد استصحاب جاری است و لذا باید در بحث استصحاب از آنها صحبت کرد مانند اینکه گفته شده استصحاب وقتی جاری است که اثر داشته باشد و عدم اتصاف قبل از وجود اثر ندارد تا استصحاب در آن جاری باشد. و جواب همان طور که در استصحاب گفته شده است این است که وجود اثر به لحاظ بقاء کافی است و لازم نیست به لحاظ حدوث نیز دارای اثر باشد.

هذا تمام الکلام فی اصل عدم الازلی

بعد از این مرحوم آخوند بحث دیگری را مطرح می کنند. عده ای گفته اند می توانیم در غیر موارد شک در تخصیص نیز به عام تمسک کنیم. آنچه تا کنون گفته ایم این بود که اگر شک در حکم به خاطر احتمال تخصیص باشد تمسک به عام جایز است و با اصالة العموم حکم را جاری می کنیم و تخصیص را منتفی می دانیم.

اما در غیر از این موارد نیز می توان به عام تمسک کرد. مثلا نمی دانیم این میوه که در زمان شارع نبوده است خوردنش حلال است یا حرام؟ گفته شده در اینجا به عموم ادله وفای به نذر تمسک می کنیم و می گوییم نذر صحیح است پس خوردن این میوه باید حلال باشد.

مرحوم آخوند می فرمایند باید تفصیل داد:

گاهی دلیلی که متکفل حکم شی به عنوان ثانوی است طوری نیست که در موضوع آن حکم شی به عنوان اولی اخذ شده باشد مثل ادله نذور و ایمان که می گوید آنچه به لحاظ عنوان اولی مباح است با نذر واجب می شود اما اینکه چه چیزی به لحاظ عنوان اولی مباح است و چه چیزی نیست به دلیل وفای به نذر ربطی ندارد. دلیل وفای به نذر هیچ گونه تعرضی نسبت به حکم اشیاء‌ به لحاظ حکم اولی آنها ندارد. هیچ عاقلی در این موارد به عام تمسک نمی کند چرا که هیچ حکمی متکفل بیان تحقق یا عدم تحقق موضوع خودش نیست و هیچ تعرضی نسبت به آن ندارد.

اما گاهی در دلیل حکم به عنوان ثانوی فعل با عنوان اولی لحاظ نشده است. مثلا گفته است که «اگر کسی نذر کند که در سفر روزه بگیرد واجب است انجام دهد» در اینجا شارع حکم به عنوان اولی برای صومی که نذر می شود را در نظر نگرفته است. در این موارد می توان به دلیل عام تمسک کرد.

نسبت این دلیل در مقابل دلیل دیگری که می گوید صوم در سفر جایز نیست عموم و خصوص من وجه است چرا که مورد افتراق دلیل اول جایی است که یقینا یک صوم مباحی را در سفر نذر کند مثل اینکه نذر کند سه روز در مدینه روزه بگیرد که یقینا صوم مباح در سفر است و لذا نذر آن را واجب می کند. و مورد افتراق دلیل دوم نیز جایی است که بدون نذر، در سفر روزه بگیرد که یقینا فاسد است.

اما مورد اجتماع این دو دلیل که نذر صومی که مباح بودن آن معلوم نیست در سفر باشد محل تعارض این دو دلیل خواهد بود.

مرحوم آخوند می فرمایند اگر یک دلیل اقوی باشد همان مقدم است و الا هیچ کدام تقدمی بر دیگری ندارد بلکه ممکن است حکم ثالثی باشد.

و باید توجه داشت مواردی مانند نذر احرام قبل از میقات که اگر چه محرم شدن قبل از میقات جایز نیست اما اگر مکلف نذر کند همان عمل صحیح می شود یا نذر صوم در سفر که صوم در سفر قبل از نذر جایز نیست و اگر مکلف نذر کند بر او مباح می شود از این باب نیست بلکه در این دو مورد خاص دلیل خاص وجود دارد و گرنه اطلاقات ادله نذر این گونه نیست که بتوان حکم این موارد را از آن استخراج کرد.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اشکال ششم بود. مرحوم عراقی فرموده اند اصل عدم ازلی مثبت است. چون جریان اصل مبنی است بر اینکه عام بعد از ورود مخصص عنوان بگیرد اما اگر عام عنوان نگیرد اصل عدم ازلی مجری ندارد چون اگر عام بعد از تخصیص عنوان بگیرد موضوع حکم مرکب می شود از عنوان عام و عدم عنوان خاص به صورت سلب محصل. و جزء مرکب با استصحاب قابل اثبات است.

ولی مبنای صحیح این است که عام بعد از تخصیص هیچ عنوانی نمی گیرد و شان تخصیص شان انعدام افراد است و تاثیری در موضوع حکم ندارد. تخصیص موجب می شود حکم در ناحیه عام محدود شود ولی نه به خاطر تحدید موضوع بلکه به خاطر اینکه حکم محدود می شود به موضوع توام با عدم خاص. یعنی موضوعی که در ضمن موارد عدم خاص هست موضوع حکم است و هیچ قیدی دخالت در حکم ندارد.

در حقیقت مرحوم عراقی می گوید استصحاب عدم ازلی جاری نیست چون موضوع ندارد یعنی چون عدم ازلی موضوع حکم نیست بلکه حصه توام موضوع حکم است.

بعد می فرمایند بله اگر خاص مشتمل بر حکم مناقض با حکم عام باشد نه حکم مضاد با حکم عام اصل عدم ازلی جاری است. یعنی اگر بگوید «یجب اکرام کل عالم» و بعد بگوید «لایجب اکرام العالم الفاسق» در اینجا استصحاب عدم ازلی جاری است. چون آنچه موضوع وجوب اکرام است ما عدای موضوع حکم مناقض خواهد بود پس موضوع وجوب اکرام عالم غیر فاسق است موضوع عام می شود غیر از موضوع حکم مناقضش و این یعنی عام بعد از تخصیص در این موارد عنوان می گیرد.

اما در جایی که خاص مضاد باشد چنین نیست چون اصل مثبت است چرا که لازمه عقلی ورود مخصص این است که حکم عام موضوع غیر از موضوع حکم ضدش را دارد و چون لازمه عقلی است اثبات آن با اصل مثبت خواهد بود.

در مورد نقیض وقتی استصحاب عدم فسق شد حتما باید گفت موضوع وجوب اکرام است چون با استصحاب اثبات می شود نفی عدم وجوب که یعنی اثبات وجوب بر خلاف ضدین که نفی عدم ضد لازمه عقلی اثبات ضد دیگر است. بنابراین مرحوم عراقی هر چند کبرای اصل عدم ازلی را قبول دارد ولی از نظر صغروی آن را قبول نمی کند. البته مرحوم اصفهانی نیز اشاره ای به این حرف ها دارند.

ما عرض می کنیم اگر کسی مبنای حصه توام را بپذیرد اشکال مرحوم عراقی وارد است اما اگر منکر حصه توام شویم اشکال وارد نخواهد بود. ما نیز حصه توام را می فهمیم و آن را معقول می دانیم ولی معقول بودن حصه توام یک چیز است و اینکه ظاهر از جمع بین ادله در موارد عام و خاص چیست یک حرف دیگر است.

حصه توام معقول است اما خلاف ظاهر است و فقط در مواردی که ناچار باشیم ملتزم به آن می شویم و لذا این اشکال هم وارد نیست.

اشکال هفتم: این اشکال را مرحوم عراقی در رساله نماز در لباس مشکوک بیان کرده است. و می فرمایند اصل عدم ازلی صغری ندارد.

آنچه مجرای اصل می تواند باشد 4 چیز است:

یک قسم مقارنات وجود است بدون اینکه مقارن اتحاد در وجود پیدا کنند. مثل لباس برای زید که مقارن با وجود زید است و هیچ اتحادی با آن ندارد و امری زائد بر ذات است.

قسم دوم مقارناتی است که متحد با وجود هستند. یعنی علی تقدیر وجود متحد با وجود هستند اما می توانند اصلا موجود نباشند و ذات می تواند منفک از آنها باشد. مثل قیام برای زید که متحد با زید است ولی ذات متقوم به آن نیست.

قسم سوم لوازمی است که ذات منفک از آنها نیست و از لوازم ذات هستند. حال چه مکون و مقوم ذات باشند مثل نطق در انسان یا غیر از آن باشند مثل زوجیت اربعه. در حقیقت این لوازم صحت سلب از ذات را ندارند.

قسم چهارم آنچه از لوازم مفهوم است. مثل کلیت انسان یا اینکه انسان نوع است که حکم روی ماهیت انسان نرفته است بلکه روی مفهوم انسان رفته است.

شکی نیست که قسم چهارم از محل بحث ما خارج است چون اصل در وجود یا عدم وجود جاری می شود و مفاهیم تقرری ندارند که اصل در آنها جاری باشد.

و شکی نیست که قسم اول و دوم از مجاری اصل عدم ازلی هستند. مثلا شک داریم این نوزاد مختون متولد شده است یا اغلف که این مورد از قسم اول است و اصل در آن جاری است. یعنی بنابر قول به جریان اصل عدم ازلی در این دو قسم اول حتما اصل جاری خواهد بود.

بحث در قسم سوم است که اگر باشد منفک از ذات نیست و از لوازم ذات است. مثلا نمی دانیم این لباس از وبر ما لا یوکل لحمه است یا از حیوان ماکول اللحم است.

اینکه این پشم از حیوان حرام گوشت باشد امری ازلی و از لوازم ذات آن است. بله وجود آن حیوان و آن پشم حادث است اما اینکه پشم آن حیوان حرام گوشت باشد ازلی است. موی گربه حتی وقتی گربه نبود موی گربه بود ولی وجود نداشت.

یا مثلا دماء ثلاثة که در نماز معفو نیست. حال اگر شک کردیم خون موجود از دما ثلاثة هست یا نه اگر از دماء ثلاثة باشد ازلا هست.

مرحوم عراقی گفته اند استصحاب در این موارد جاری نیست.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اشکالات اصل عدم ازلی بود. اشکال چهارم بیان شد. سه جواب از این اشکال قابل طرح است:

اولا این اشکال مبتنی بر تقریب استصحاب عدم ازلی به نحو سلب محصل است ولی بنابر تقریب ما و مرحوم صدر از این اصل که مبتنی بر عدم نعتی بود اشکال وارد نیست.

ثانیا معیار در جریان اصول عنوان و موضوع واقعی جعل شارع نیست تا اگر عدم عرض به نحو عدم نعتی اعتبار شده باشد قابل استصحاب نباشد. بلکه معیار همانی است که در لسان ادله آمده است و بنابر فرض ما در لسان ادله چیزی بیش از سلب محصل نیست. ما کاری به جعل واقعی نداریم. معیار در تطبیق و اجرای اصول عملیه همان تعابیری است که در نصوص وارد شده است هر چند خلاف آن چیزی باشد که در لوح واقع هست. ما مکلف به لوح واقع نیستیم و حق تخطی از ظاهر قول شارع را نداریم مگر جایی که علم به خلاف و اشتباه داشته باشیم و در اینجا که به نحو قضیه سالبه محصله بیان شده است چون ما علم به خلاف نداریم همین متبع است و لو خلاف واقع باشد. ادله اصول عملیه ناظر به همین ظاهر ادله و نصوص است.

و ثالثا فرضا مخصص مجمل شد و امرش دائر بین سلب محصل و عدم نعتی باشد. چون شبهه مفهومیه است و دائر بین اقل و اکثر است بنابراین تمسک به عام به لحاظ شبهه مفهومیه جایز است و بعد از تمسک به عام در شبهه مفهومیه اصل عدم ازلی نسبت به شبهه مصداقیه مخصص جاری خواهد بود.

درست است که اطراف شبهه به لحاظ واقع اقل و اکثر نیستند بلکه مساوی هستند یعنی افراد واقعی زن غیر قرشی و زنی که قرشی نباشد مساوی با یکدیگرند ولی در جریان اصل عملی متفاوتند و اگر به نحو سلب محصل باشد تعداد افراد بیشتری از تحت عموم خارج خواهد بود و اگر به نحو عدم نعتی باشد تعداد افراد کمتری از تحت عموم خارج است. آنچه یقینا از تحت عموم خارج شده است موارد عدم نعتی است و نسبت به خروج موارد سلب محصل از تحت عموم شک داریم و تمسک به عام می کنیم بعد از تمسک به عام و اثبات اینکه موارد سلب محصل تحت عام هستند با اصل عدم ازلی سلب محصل را اثبات می کنیم و حکم عام را مترتب می کنیم.

مشابه همین بیان در کلمات مرحوم صدر نیز آمده است.

اشکال پنجم: این اشکال در بحث استصحاب مطرح شده است محل بحث ما جایی است که موضوع مرکب از یک عنوان عام وجودی و عدم اتصاف آن به عرضی است. اگر موضوع مرکب به اصل یا اماره یا وجدان ثابت باشد دارای اثر است ولی در جایی که اصل در جزئی از موضوع جاری است و جزء دیگر با وجدان ثابت باشد در این صورت اگر اصل بخواهد اثبات کند که پس موضوع مرکب ثابت است و حکم بر آن مترتب است از اوضح مصادیق اصل مثبت خواهد بود. چون لازمه اینکه این جزء تعبدا ثابت باشد و جزء دیگر هم وجدانا ثابت باشد این است که موضوع مرکب ثابت است.

این اشکال عام است و مخصوص به اصل عدم ازلی نیست.

ولی حق این است که این مورد اصل مثبت نیست و اگر هم می خواهید اسم آن را اصل مثبت بگذارید حرفی نیست ولی شکی در اعتبار این اصل نیست چرا که مورد روایات استصحاب در چنین مواردی است که موضوع مرکب است و قسمتی از آن با وجدان ثابت است و قسمت دیگر با اصل ثابت می شود و اگر این اصل را به خاطر مثبت بودن کنار گذاریم در حقیقت روایات استصحاب را کنار گذاشته ایم.

اشکال ششم: این اشکال از کلمات مرحوم عراقی استفاده می شود. معروف است که ایشان از قائلین به جریان اصل عدم ازلی است ولی با این بیانی که از ایشان نقل خواهیم کرد روشن خواهد شد که ایشان در حجیت اصل عدم ازلی تفصیل داده اند.

ایشان می فرمایند بر مبنای اینکه عام بعد از تخصیص هیچ عنوانی نمی گیرد نه عنوان وجودی نه عنوان عدمی و نه عنوان سلب محصل استصحاب عدم ازلی اصل مثبت خواهد بود.

اینکه عام هیچ عنوانی نمی گیرد در حقیقت یعنی آنچه موضوع حکم است حصه توام است. یعنی حصه ای از عام که توام با عدم خاص باشد به صورتی که هیچ قیدی ندارد حتی قید توامیت را هم ندارد.

لازمه عقلی استصحاب سلب محصل این است که آن حصه از عام همان حصه توام با عدم خاص است و این یعنی اصل مثبت است. والسلام علیکم

باسمه تعالی

اشکال دوم این بود که مفهوم از قضیه سالبه محصله انتفای محمول است یعنی با فرض وجود موضوع نفی صفت می شود نه اینکه سالبه به انتفای موضوع باشد. پس استصحاب عدم ازلی جاری نیست چون ظاهر قضیه سالبه محصله ای که موضوع حکم قرار گرفته است سالبه به انتفای موضوع نیست بلکه سالبه با وجود موضوع و انتفای محمول است و این حالت سابقه ندارد. پس آنچه حالت سابقه دارد سالبه به انتفای موضوع است که این موضوع حکم نیست و آنچه موضوع حکم است حالت سابقه ندارد.

و ما گفتیم این اشکال طبق بیان ما از اصل عدم ازلی جاری نیست. و اما طبق بیان اول که سلب محصل بود نیز این اشکال وارد نیست چون درست است آنچه موضوع قضیه شرعیه است نبود وصف در ظرف وجود موضوع است و این نه فقط به خاطر ظهور قضیه سالبه محصله است که اگر ظاهر قضیه سالبه محصله هم این نبود باز هم می گفتیم موضوع قضیه شرعیه نبود وصف با وجود موضوع است چون مقتضای جمع بین ادله مختلف این است ولی بحث در این است که در موضوعات مرکب لازم نیست قید را به عنوان وصف در نظر گرفت بلکه همین که ذات باشد و عرض هم نباشد کافی است ولی در اشکال عدم عرض به نحو وصفی و نعتی در نظر گرفته شده است و لذا این اشکال شده است. در اینجا وجود ذات وجدانی است و سلب عرض هم با تعبد ثابت می شود پس موضوع حکم ثابت خواهد بود.

اشکال سوم: به حسب ثبوت پذیرفتیم که قضیه سالبه محصله بدون وجود موضوع نیز صدق می کند ولی عرف در مقام حکایت و تعبیر بین عدم نعتی و سلب محصل تفاوتی نمی گذارد. اگر قضیه صادر از شارع به نحو عدم نعتی هم باشد راوی تعهدی به نقل عدم نعتی ندارد و ممکن است آن را به صورت سلب محصل نقل کند چون عرف تفاوتی بین آنها در مقام حکایت نمی گذارد. و عکس این هم ممکن است.

پس هر چند به حسب ثبوت بین سالبه محصله و عدم نعتی تفاوت هست ولی عرف در مقام حکایت تفاوتی بین آنها نمی بیند و لذا نقل قضیه عدم نعتی به صورت سلب محصل منافاتی با وثاقت یا ضبط راوی ندارد.

پس اگر اصل عدم ازلی هم ثابت کنیم موضوع آن در خارج محقق نیست چون در خارج راهی نداریم که اثبات کنیم موضوع به نحو سلب محصل در نظر شارع اعتبار شده است نه به نحو عدم نعتی و در هر موضوعی احتمال اینکه به نحو عدم نعتی اعتبار شده باشد هست. و اصل عدم ازلی فرع این است که موضوع به نحو سلب محصل در نزد شارع اعتبار شده باشد و ما دلیل کاشفی از این نداریم.

این اشکال در کلمات آیت الله شبیری ذکر شده و من در کلام کسی دیگر ندیدم.

جواب این اشکال این است که اولا این اشکال بر طبق بیان ما و بیان مرحوم صدر وارد نیست چون ما و مرحوم صدر با بیان عدم نعتی اصل عدم ازلی را تقریب کردیم.

و ثانیا حتی طبق سلب محصل نیز این اشکال وارد نیست چون منابع نقل ما و تشخیص موضوع حکم منحصر در روایات نیست بلکه قرآن هم وجود دارد و اگر یک مورد هم در قرآن عام باشد و تخصیص باشد برای جریان اصل عدم ازلی کافی است.

و در روایات هم مخصصاتی داریم که احتمال اختلاف در تعبیر در آنها نیست مثل نهی النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن بیع الغرر.

و ثالثا این اشکال بر فرض تمامیت فقط در مخصصات متصل جا دارد چون در مخصصات متصل است که ممکن است شارع به نحو عدم نعتی گفته باشد و راوی به نحو سلب محصل نقل کرده باشد اما در مخصصات منفصل چنین چیزی نیست بلکه ممکن است اصلا روح راوی از وجود عام خبر نداشته باشد و اینکه این قضیه مخصص برای آن عام است تا در نظر بگیرد که این مخصص نسبت به آن عام آیا سلب محصل است یا عدم نعتی.

اشکال چهارم: بعد از آنکه عرف در مقام حکایت و تعبیر بین سلب محصل و عدم نعتی تفاوتی نمی گذارد بر فرض هم که شارع به نحو سلب محصل تعبیر کرده باشد مثلا در قرآن تعبیر آمده باشد باز هم دلیل نمی شود که جعل شارع هم به نحو سلب محصل بوده باشد و ممکن است به نحو عدم نعتی باشد. چون شارع در مقام تکلم و محاوره از همان قواعد عرفی تکلم استفاده می کند و وقتی در قواعد محاوره فرقی بین این دو نیست و شارع هم با همین اساس صحبت می کند پس شارع هم نسبت به اموری که مورد التفات غرف نیست عنایت خاصه ندارد و از این الفاظ همان چیزی را اراده می کند که عرف می فهمد و اراده می کند پس حتی در تعابیر شارع هم کاشفی از اراده شارع نسبت به اموری که مغفول عرف است نداریم و اینجا هم کاشفی از اینکه موضوع به نحو سلب محصل است نداریم حتی اگر تعبیر شارع به نحو سلب محصل باشد.

این اشکال از اشکال سوم دقیق تر است و من ندیدم در کلام کسی مطرح شده باشد.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اشکالات اصل عدم ازلی بود. اشکال اول عرفی نبودن اصل عدم ازلی بود و جواب دادیم که اگر مراد این است که عرف و عقلا این استصحاب را نمی پذیرند ما دلیل اعتبار استصحاب را عرف نمی دانیم بلکه دلیل خاص و نص می دانیم.

و اگر مراد این باشد که اصل عدم ازلی مشمول ادله اعتبار استصحاب نیست چون اصل عدم ازلی متوقف است بر استصحاب سلب محصل که با انتفای موضوع هم سازگار است و چون مفهوم از سالبه محصله عرفا سالبه به انتفای محمول است اصل عدم ازلی مشمول ادله استصحاب نخواهد بود. یعنی عرفا از قضیه «لم یکن زید قائما» این گونه برداشت می کنند که زید بود و قائم نبود نه اینکه زید نبود و قائم نبود. پس استصحاب در قضیه ای که سالبه به انتفای موضوع است به لحاظ فرض عدم موضوع جا ندارد چون عرف از قضیه سالبه محصله وجود موضوع و نفی محمول را می فهمد.

عرض ما این است که این حرف دو جواب دارد: اولا چرا قضیه سالبه محصله به انتفای موضوع عرفی نیست؟ عرف می فهمد قضیه سالبه محصله با عدم وضوع هم صادق است و حرف مناطقه هم برداشتی از این واقعیت عرفی است. وقضیه سالبه به انتفای موضوع از نظر عرف بدیهی است.

و ثانیا این خلط فاحشی است. چون گویا تصور کرده است که قضیه سالبه محصله به انتفای موضوع به عنوان یک قضیه لفظیه موضوع حکم قرار گرفته است و بعد می گوید عرف از این قضیه سالبه به انتفای موضوع را نمی فهمد بلکه سالبه به انتفای محمول را برداشت می کند. در حالی که استصحاب ربطی به قضایای لفظیه ندارد بلکه در واقعیات و حقائق جاری است. و این حقیقت که این فرد الان که موجود است متصف به عدم قیام در وقتی است که نبوده است یک حقیقت و واقعیت است و قابلیت استصحاب دارد هر چند عرف نتواند از این حقیقت به لفظ خاصی تعبیر کند.

اشکال دوم: که محکی از مرحوم بروجردی است. ایشان فرموده اند اشکال اصل عدم ازلی این است که ارکان استصحاب در آن تمام نیست. چون در استصحاب وحدت موضوع شرط است یعنی باید موضوع واحدی باشد که در ظرف یقین و در ظرف شک موجود باشد و شارع حکم می کند که در این صورت حکم آن موضوع مستمر است.

اما در استصحاب عدم ازلی دو موضوع است آنچه موضوع یقین سابق ما ست این است که این فرد وقتی نبود متصف به عدم عرض بود و موضوع قضیه مشکوک ما این فرد موجود است. این فرد که نبود و این فرد که هست دو موضوع متفاوتند. این موضوع موجود در گذشته نبوده است و الا اگر در گذشته نباشد یعنی معدوم نبوده است. پس به خاطر عدم تمامیت ارکان استصحاب اصل عدم ازلی جاری نیست.

این اشکال نیز صحیح نیست اولا موضوع واحد است چون این فرد که امروز هست دیروز که نبود قائم نبود. ما در اینجا نفی قیام از شخص دیگری نمی کنیم بلکه از همین موضوع موجود نفی قیام در گذشته را می کنیم. موضوع واحد همین فرد است که به نسبت به دیروز از او نفی قیام می کنیم و امروز در قیام او شک داریم.

آنچه بود و نبود بر آن حمل می شود یک حقیقت است. حکم را نسبت به بود و نبود یک حقیقت واحد در نظر می گیریم. و گرنه هیچ گاه نمی توان از هیچ موجودی نفی وجود در گذشته کرد و همه موجودات عالم باید ازلی باشند. مثلا نمی توان گفت انسان نبود و بعد به وجود آمد چون انسان که هست هیچ وقت نبود نداشته است چون وقتی که انسان نبود یک چیز دیگر نبود نه اینکه انسان نبوده است در حالی که حقیقت واحد است که نبود و بعد به وجود آمد.

و این مغالطه و خلطی است که از ایشان سر زده است. ایشان بین مفاد کان تامه و مفاد کان ناقصه خلط کرده است. انسان آن وقت هم که نبود انسان بود. انسانیت انسان متوقف بر ذات او است و انسانیت انسان را خداوند خلق نمی کند بلکه انسان را موجود می کند. همین زید که امروز هست و شک در قیامش داریم همین زید متصف به عدم قیام دیروز است چون نبود که متصف باشد.

ثانیا این اشکال بر فرض تمامیت فقط بر مبنای مرحوم خویی که قضیه را سالبه محصله تصور کرد وارد است و شاید به کلام مرحوم صدر هم وارد باشد اما طبق بیان ما این اشکال وارد نیست چون ما این فرد را در زمان وجود در نظر می گیریم و می گوییم موصوف به عدم عرض در دیروز است و شک در بقای عدم وصف در امروز داریم. والسلام علیکم

باسمه تعالی

تقریب سومی که به نظر رسید این است که ممکن است موضوع در ظرف وجود موصوف به عدم عرض زمان سابق باشد. یعنی زمان اتصاف ظرف وجود موضوع است اما وصف مقید به زمان سابق است. یعنی من همین الان موصوف به عدم قیام صد سال پیش هستم. زمان سابق قید برای وصف باشد.

ما در حقیقت سه مرحله پیش آمدیم. مرحله اول این بود که عدم عرض لازم نیست به صورت وصف و نعت برای موضوع لحاظ شده باشد و آنچه در موضوع اخذ شده است سلب محصل است که با فرض انتفای موضوع نیز صادق است.

مرحله دوم که کلام مرحوم آقای صدر بود این بود که بر فرض عدم عرض وصف برای موضوع باشد اما لازم نیست موضوع وجود خارجی داشته باشد بلکه در زمان عدمش موصوف به وصف بوده است یعنی ما پذیرفتیم که عدم عرض وصف برای موضوع است ولی گفتیم کافی است موضوع واقعیت و حقیقت داشته باشد و لازم نیست وجود خارجی داشته باشد.

مرحله سوم که عرض ما ست این بود که ما پذیرفتیم عدم عرض وصف برای موضوع است و باید موضوع وجود خارجی داشته باشد ولی موضوع موجود در ظرف وجودش موصوف به عدم عرض در زمان گذشته است.

پس با این بیان روشن است که اصل عدم ازلی جاری است.

حالت سابقه طبق بیان ما این است که زید موجود در روز جمعه متصف به عدم قیام در روز پنجشنبه است. حال شک داریم که آیا این زید متصف به عدم قیام در روز جمعه هم هست یا اینکه به مجرد وجود قائم بوده است. اینجا اتصاف به عدم قیام روز پنجشنبه یقینی است و این هیچ گاه مورد شک نخواهد بود ولی روز پنجشنبه را که ما قید فرض کردیم از نظر عرف ظرف است نه قید. به نحوی که اگر زید در روز جمعه هم متصف به عدم قیام باشد از نظر عرف این همان استمرار عدم قیام روز پنجشنبه است و زمان را ظرف در نظر می گیرد.

و اگر روز جمعه متصف به قیام نباشد نقض عدم قیام روز پنجشنبه است. معیار وحدت که مربوط به وضع است در اختیار عرف است و حیطه تصرف شارع نیست. عرف می گوید این استمرار است و زمان ظرف است. اینکه گفته می شود در استصحاب موضوع باید عرفی باشد همین منظور است. عرف حکم به استمرار نمی کند بلکه می گوید اگر این گونه باشد استمرار است و شارع به دلیل استصحاب گفته است هر کجا عرف می گوید اگر این گونه باشد استمرار است آن حکم مستمر ثابت است.

برای روشن شدن جریان اصل عدم ازلی باید به برخی اشکالاتی که مطرح شده اشاره کنیم و جواب آنها را ذکر کنیم.

اشکال اول: استصحاب عدم ازلی عرفی نیست.

آنچه موضوع احکام است باید عرفی باشد اما استصحاب عدم ازلی عرفی نیست. این اشکال می تواند به دو تقریر بیان شود. اینکه استصحاب عدم ازلی عرفی نیست شاید مراد این باشد که عرف و عقلا استصحاب عدم ازلی را معتبر نمی دانند و آن را نمی پذیرند. که شاید این اشکال از تقریرات مرحوم بروجردی استفاده می شود.

جواب این اشکال با این تقریر این است که ما دلیل اعتبار استصحاب و اصل عدم ازلی را عرف و عقلا نمی دانیم بلکه استصحاب به دلیل خاص و نص معتبر است.

و احتمال دارد مراد این باشد که از نظر فهم عرفی و عقلایی ادله استصحاب قاصر از شمول اصل عدم ازلی است. چرا که در اصل عدم ازلی باید قضیه را سالبه محصل تصور کنیم و سالبه محصل هم باید سالبه به انتفای موضوع باشد. در حالی که عرفا از سالبه محصله سالبه به انتفای موضوع را نمی فهمند بلکه متفاهم این است که موضوع موجود بوده و متصف نبوده است. اینکه مناطقه گفته اند سالبه محصله با انتفای موضوع هم جمع می شود ناظر به یک حکم عقلی هستند نه اینکه متفاهم عرفی را بیان کنند.

این احتمال نیز مردود است. چون مناطقه خلاف عرف حرف نمی زنند و این طور نیست که عرف متوجه این نباشد که قضیه سالبه محصله با انتفای موضوع نیز سازگار است. بله عرف قضایای سالبه به انتفای موضوع را لغو می داند اما اگر جایی اثری برای آن تصور شد آن را لغو نمی داند.

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در جریان اصل عدم ازلی بود. مرحوم نایینی منکر جریان اصل عدم ازلی شد و این کلام موافق با مرحوم شیخ است. و مرحوم شیخ هم منکر اصل عدم ازلی است. هر چند مرحوم امام در تقریراتشان از آقای بروجردی به شیخ جریان اصل را نسبت می دهند ولی در مطارح مرحوم شیخ منکر اصل عدم ازلی است.

محصل کلام مرحوم نایینی این بود که همان طور که صفات وجودی ذات به صورت وصف و نعت لحاظ می شوند و مفاد کان ناقصه هستند در نفی عرض از ذات هم به صورت وصفی و نعتی لحاظ می شود و مفاد لیس ناقصه است. در حقیقت قضیه معدولة المحمول است.

در حقیقت ایشان از نظر کبروی منکر اصل عدم ازلی نیست بلکه از نظر صغری می گوید اینجا حالت سابقه برای موضوع وجود ندارد چون موضوع یعنی ذات با حالت وصفی که این مسبوق نیست.

گفتیم سه اشکال به مرحوم نایینی وارد است اشکال اول از مرحوم خویی نقل شد و ما نیز این بیان را پذیرفتیم و گفتیم اینجا سلب محصل است نه معدولة المحمول. نفی صفت و سلب اتصاف نیاز به وجود محل ندارد و نیاز به تحقق موضوع در خارج ندارد.

بیان دوم و اشکال دوم از کلام مرحوم صدر بود. ایشان گفتند دایره واقع اوسع از دایره وجود خارجی است.

بیان سوم که به ذهن ما خطور کرده است و قبلا ندیدم کسی این حرف را زده باشد این است که حتی اگر بپذیریم موضوع باید وجود خارجی هم داشته باشد باز هم استصحاب تمام است.

هر موجودی در زمان وجودش وصفی دارد که آن عدم وجود عرض به قید گذشته و سابق است. یعنی همین الان من موصوفم به عدم رویت صد سال پیش. با بیان مرحوم صدر خلط نشود ایشان می گفت من صد سال پیش که نبودم موصوف به عدم رویت بودم. ولی ما می گوییم همین الان هم من موصوف به عد رویت صد سال پیش هستم.

در اینجا هر چند وصف عدمی است ولی موضوع وجود خارجی دارد و مشکل مرحوم نایینی نیز حل می شود. اشکال نشود که این مساله روشن است و استصحاب جا ندارد چون اگر عدم رویت به قید سابق وصف برای موصوف باشد منقلب از آن نمی شود و ما می خواهیم بگوییم الان هم همان وصف وجود دارد ولی نه مقید به گذشته.

چرا که جواب این است که هر چند ما وصف را مقید به گذشته دانستیم اما از نظر عرف زمان همیشه ظرف برای حکم است و هیچگاه قید نخواهد بود. عرف همیشه زمان را ظرف در نظر می گیرد حتی اگر شارع خلاف آن را در دلیل تصریح کرده باشد.

و اینجا نیز مقوله وضع و حیطه نظر عرف است. عرف می گوید اگر حکمی در گذشته باشد و در آینده هم باشد حتی اگر زمان گذشته به نحو قید در نظر گرفته شده باشد این استمرار است و استمرار چنین معنای لغوی دارد.

 

و السلام علیکم

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است