ادله حجیت استصحاب/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در سند روایت زراره بود. گفتیم روایت مضمره است و بحث در این بود که آیا این اضمار مخل به اعتبار روایت است یا نه؟ نظری را از مشهور و نظری را از مرحوم آقای صدر نقل کردیم.

اما این روایت در برخی از کلمات به صورت غیر مضمر ذکر شده است. مثلا مرحوم علامه گاهی این روایت را مضمر نقل کرده است (منتهی المطلب جلد ۱،‌ صفحه ۱۹۹) و گاهی غیر مضمر و در برخی از نقل‌ها آن را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است (تذکرة الفقهاء، جلد ۱، صفحه ۹۳ و ۲۱۰) و در برخی از نقل‌ها از امام باقر علیه السلام نقل کرده است. (منتهی المطلب،‌ جلد ۲، صفحه ۱۴۱ و نهایة الاحکام جلد ۱، صفحه ۵۹)

و همین در کلمات دیگران هم آمده است (العقد الحسینی، صفحه ۲۳ از امام صادق علیه السلام، مشرق الشمسین صفحه ۴۴۴ از امام صادق علیه السلام، الفوائد المدنیة، صفحه ۲۹۰ از امام باقر علیه السلام، ذخیرة المعاد جلد ۱، صفحه ۱۳ عن احدهما علیهما السلام) و لذا برخی گفته‌اند شاید این اضمار در نسخ متاخر از کتب روایی اتفاق افتاده باشد.

در چنین موردی که روایت گاهی به صورت مضمر نقل شده است و گاهی به صورت مسند نقل شده است در حقیقت تعارض دو نسخه است یعنی نسخه تهذیب مردد بین مضمر و مسند خواهد بود و مجمل است و در حقیقت اشتباه حجت به لاحجت است.

شاید آنهایی که این روایت را مسند از امام صادق علیه السلام نقل کرده‌اند به این دلیل است که مرحوم شیخ این روایت را در ضمن چند سند با سند واحد نقل کرده است و روایات سابق همه منتهی به امام صادق علیه السلام است و تلقی شده است که این روایت نیز از امام صادق علیه السلام باشد.

گمان می‌رود اینکه برخی این روایت را مسندا از امام باقر علیه السلام نقل کرده‌اند به این دلیل است که مرحوم شیخ بخشی از این روایت را در خلاف از امام باقر علیه السلام نقل کرده است. (الخلاف، جلد ۱، صفحه ۱۲۴)

برخی نیز می‌گفتند این اختلاف روایت ممکن است به این دلیل باشد که در برخی روایات اجازه داده‌اند آنچه از امام صادق علیه السلام شنیده شده است از امام باقر علیه السلام نقل شود و بر عکس.

البته آن روایات منظور تجویز کذب نیست بلکه منظور نسبت مذهب به هر کدام از ائمه است نه اینکه می‌توان کذب نسبت داد.

در هر حال اگر ما کلام شیخ در خلاف را دلیل بر نقل روایت از امام باقر علیه السلام بدانیم مساله روشن است اما اگر آن را نپذیریم و روایت را مضمره بدانیم دو وجه برای آن اعتبار آن نقل کردیم. یکی اینکه کسی مثل زراره حتما قول حجت را نقل می‌کند که نظر مشهور بود و دیگری کلامی بود که از مرحوم آقای صدر نقل کردیم و حرف ایشان این بود که ظاهر نقل یک راوی شیعه این است که قول حجت و امام را نقل می‌کند و بیان مرحوم آقای صدر مبتنی بر جلالت قدر زراره نیست بلکه مبتنی بر ظاهر نقل یک راوی شیعه است.

و بیانی هم به نظر ما رسیده است و آن اینکه مرحوم شیخ این روایت را در کتاب اخبار و احادیث معصومین علیهم السلام و به عنوان حجت ذکر کرده است و این شهادت از مرحوم شیخ است که این روایت از امام معصوم علیه السلام است. و اگر این روایت از امام معصوم نبود شیخ آن را در کتابی که برای نقل روایات معصومین است ذکر نمی‌کرد و در صورت شک در اینکه آیا این شهادت مبتنی بر حدس است یا مبتنی بر حس است اصل بر شهادت از روی حس است.

هم چنین این اضمار در اثر تقطیع اتفاق افتاده است و در اثر جدا شدن روایات از یکدیگر یا بخشی از یک روایت از باقی بخش‌ها منجر به پیش آمدن این مسائل شده است و این تقطیع اختصاص به زمان خاصی ندارد بلکه حتی در زمان خود روات هم این گونه بوده است.

ادله حجیت استصحاب

مرحوم آخوند فرمودند بنای عقلاء بر استصحاب ثابت نیست و ممکن است عمل عقلاء در موارد مختلف به ملاکات متفاوتی غیر از استصحاب باشد.

و بر فرض که بنای عقلاء ثابت هم باشد منوط به امضای شارع است و عمومات ناهی از ظن، اطلاقات ادله و احکام و اصول و ... رادع از این سیره است.

گفته شده است این کلام آخوند با مختار ایشان در استدلال به سیره بر خبر واحد منافات دارد. چون ایشان فرمودند ردع این آیات از سیره مستلزم دور است علاوه که این آیات مربوط به امور اعتقادی است.

به نظر ما این اشکال که ایشان قبلا آیات را مربوط به امور اعتقادی دانست و لذا نمی‌تواند رادع از سیره باشد به ایشان وارد است و جوابی ندارد.

اما اینکه آیا ردع در اینجا مستلزم دور هست یا نیست جواب‌های مختلفی در مورد آن بیان شده است از جمله اینکه آن بنایی قابلیت ردع به عمومات نیست که بنای راسخ و محکمی باشد که از قبیل قرینه متصل به اطلاقات و عمومات محسوب شود و حداقل موجب عدم شکل گیری ظهور برای عموم و اطلاق شود اما اگر بنای عقلاء به این صورت نباشد و این قدر محکم و راسخ نباشد که مانند قرینه متصل باشد در این صورت می‌توان با عمومات و اطلاقات از آن ردع کرد.

مثل آنچه در قرائن عقلی می‌گویند که گاهی حکم عقل بدیهی و روشن است که مانند قرینه متصل است و گاهی این گونه نیست.

بنای عقلاء در استصحاب بر فرض که ثابت باشد، محکم و روشن و راسخ نیست بر خلاف سیره در خبر واحد که راسخ و محکم است و مانند قرینه متصل است.

ظهور عمومات و اطلاقات رادع فعلی است و حجیت بنای عقلاء بر استصحاب تعلیقی است.

با این بیان تفاوت بین این مساله و مساله خبر واحد روشن می‌شود و لذا از این جهت می‌توان از مرحوم آخوند دفاع کرد.

دلیل دوم:

یقین سابق و ثبوت در سابق در موارد شک در بقاء، موجب ظن به بقاء است و لذا استصحاب حجت است.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند اولا صرف تحقق شیء در سابق مستلزم ظن به بقاء نیست. صرف اینکه چیزی در گذشته محقق بوده است و یقین به عدمش نداریم، ظن به بقاء ایجاد نمی‌کند و نه شخصا و نه نوعا ظنی وجود ندارد.

و ثانیا بر فرض که وجود شیء در سابق مستلزم ظن به بقاء باشد اما دلیلی بر اعتبار این ظن به خصوص نداریم و مشمول ادله ناهی از عمل به ظن است.

و این کلام آخوند بیان کننده این است که ممکن است استصحاب از باب حجیت مطلق ظن و از باب انسداد حجت باشد اما بحث ما در اینجا در مورد حجیت استصحاب به خصوص است.

دلیل سوم:

اجماع. عبارتی از مرحوم علامه نقل شده است که از آن تحقق اجماع بر حجیت استصحاب استفاده می‌شود.

(الاستصحاب حجة لإجماع الفقهاء على أنه متى حصل حكم ثم وقع الشك في أنه طرأ ما يزيله أم لا وجب الحكم ببقائه على ما كان أولا و لو لا القول بأن الاستصحاب حجة لكان ترجيحا لأحد طرفي الممكن من غير مرجح‏)

به نظر ما آنچه از این عبارت استفاده می‌شود این است که استصحاب فی الجمله حجت است اما استصحابی که منظور ایشان است غیر از استصحاب اصطلاحی است و ناظر به استصحاب عدم نسخ است و استصحاب عدم نسخ، استصحاب اصطلاحی نیست چون استصحاب اصطلاحی حکم به بقای حکم در فرض شک است با فرض عدم وجود دلیل بر بقای حکم.

اما در عدم نسخ، خود دلیل لفظی که احتمال نسخ در آن وجود دارد به اطلاق شامل زمان شک و بعد از آن هم هست و اطلاق همان طور که در موارد شک در تقیید حجت است در موارد شک در نسخ هم حجت است همان طور که روشن است که نسخ در حقیقت تقیید زمانی است.

در هر حال مرحوم آخوند می‌فرمایند بر فرض که اجماعی در این بین باشد، با وجود این همه نص و مدرک و ادله، ظن به اینکه این اجماع تعبدی است شکل می‌گیرد.

علاوه که اجماعی بر استصحاب محقق نیست و اقوال متعددی در اجماع وجود دارد حتی برخی آن را مانند قیاس دانسته‌اند.

و علاوه که این اجماع منقول است و اعتباری ندارد.

دلیل چهارم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند عمده دلیلی که بر استصحاب اقامه شده است روایات و نصوص است.

روایت اول:

 وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَنَامُ وَ هُوَ عَلَى وُضُوءٍ أَ تُوجِبُ الْخَفْقَةُ وَ الْخَفْقَتَانِ عَلَيْهِ الْوُضُوءَ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ قَدْ تَنَامُ الْعَيْنُ وَ لَا يَنَامُ الْقَلْبُ وَ الْأُذُنُ فَإِذَا نَامَتِ الْعَيْنُ وَ الْأُذُنُ وَ الْقَلْبُ فَقَدْ وَجَبَ الْوُضُوءُ قُلْتُ فَإِنْ حُرِّكَ إِلَى جَنْبِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ قَالَ لَا حَتَّى يَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ قَدْ نَامَ حَتَّى يَجِي‏ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ. (تهذیب الاحکام، جلد ۱، صفحه ۸)

روایت مضمره است و بزرگان فرموده‌اند چون مضمر زراره است و او از غیر معصوم نقل روایت و سوال نمی‌کند خصوصا با توجه به سوالات و جواب‌هایی که در روایت ذکر شده است این بیان ممکن است. مرحوم آقای صدر بیان دیگری ذکر کرده‌اند. ایشان فرموده است اگر این اضمار از زراره باشد حتما از امام است چون وقتی فقط ضمیر را ذکر می‌کند نشان می‌دهد که کسی بوده است که نظرش ارزش دارد و گرنه نقل کلام کسی که اعتباری ندارد را با ضمیر نقل نمی‌کنند.

و اگر مضمر غیر از زراره است و مثلا بر اثر تقطیع کتاب حاصل شده است، کسی هم که تقطیع کرده است روایت را برای استفاده دیگران نقل کرده است و اگر ضمیر به کسی غیر از امام باشد باید بگوید تا دیگران بتوانند استفاده کنند و اینکه مرجع ضمیر را نگفته است نشان می‌دهد کسی بوده است که کلام او معتبر است.

ادله استصحاب: بنای عقلاء

کلمات مرحوم سید علی بهبهانی را نقل کردیم و گفتیم از نظر ما قاعده مقتضی و مانع هیچ دلیلی ندارد. نه اجماع و نه بنای عقلاء و نه حکم عقل و نه نصوص و روایات هیچ کدام دال بر این قاعده نیستند.

مرحوم آقای خویی گفته‌اند شاید برای اثبات این قاعده به استصحاب عدم مانع تمسک شود به اینکه موضوع در حقیقت مرکب است از وجود مقتضی و عدم مانع. در محل بحث ما مقتضی را با علم وجدانی می‌دانیم که موجود است و عدم مانع را هم با استصحاب ثابت می‌کنیم در نتیجه اثر شرعی بر آن مترتب خواهد بود.

اما اشکال آن است که این موارد از موارد اصل مثبت است چون ترتب اثر عقلا منوط به وجود علت تامه است. علیت ممکن است شرعی باشد اما اینکه علت تامه الان موجود است حکم شرعی نیست بلکه عقلی است.

اینکه شارع به چیزی امر کرده باشد،‌ تاثیر آن نیازمند به جعل دیگری نیست و تاثیر عقلی است. اینکه در فرض وجود مانع، مقتضی موثر خواهد بود جعل جدیدی نمی‌طلبد و لذا تاثیر مقتضی در فرض عدم وجود مانع، عقلی است.

استصحاب عدم مانع اثبات می‌کند مانعی اینجا نیست و لازمه عقلی نبود مانع این است که علت تاثیر می‌کند و اثر شرعی بر آن مترتب است.

بعد از اینکه شارع چیزی را مقتضی تصویر کرده است، نبود مانع عقلا ملازم با تاثیر است و این طور نیست که نبود مانع یک تعبد دیگری بطلبد و بر نبود مانع یک اثر شرعی دیگری مترتب باشد.

اگر شارع گفته بود هر کجا مانع نباشد پس تاثیر هست با استصحاب عدم مانع می‌شد این اثر را مترتب کرد اما لازمه عقلی عدم وجود مانع در فرض وجود مقتضی تاثیر است و اگر قرار باشد با استصحاب، تاثیر مقتضی را اثبات کنیم مثبت خواهد بود.

این طور نیست که نبود مانع عین وجود مقتضی باشد بلکه نبود مانع ممکن است در فرض نبود مقتضی باشد. اینکه ما علم به وجود مقتضی داریم و بعد با استصحاب می‌خواهیم عدم مانع را اثبات کنیم تا در نتیجه تاثیر مقتضی را اثبات کنیم از اصول مثبت است.

نبود مانع هیچ اثر شرعی ندارد، تا با استصحاب عدم مانع آن اثر شرعی بر آن مترتب شود. بله نبود مانع یک اثر عقلی دارد و آن هم تاثیر مقتضی در فرض وجودش است.

بعد از این مرحوم آخوند وارد ادله حجیت استصحاب شده‌اند و فرموده‌اند برای حجیت استصحاب به ادله اربعه استدلال شده است. و منظور از ادله اربعه بنای عقلاء، حکم عقل، اجماع و روایات است.

دلیل اول:

گفته شده است بنای عقلاء بر اعتبار استصحاب است. عقلاء بلکه جمیع ذوی الشعور در فرض یقین سابق و شک در زمان متاخر، به بقاء و استمرار حکم می‌کنند و از این بناء ردعی نشده است.

منظور مرحوم آخوند از بنای عقلاء یا بنای عقلاء در تکوینیات است که یعنی عقلاء در تکوینیات بر بقای متیقن سابق بناء می‌گذارند و یا منظور ایشان بنای عقلاء در روابط موالی و عبید است. یعنی بنای عقلاء در روابط مولی و عبد، تمسک به استصحاب است و هم موالی به آن احتجاج می‌کنند و هم عبید به آن اعتذار می‌کنند همان طور که در خبر واحد گفته شده است.

و اگر متدینین از عقلاء این سیره را در مجال شریعت تطبیق کنند،‌ سیره متشرعه خواهد بود و باید از لحاظ سیره متشرعه در مورد آن بحث کرد.

و حتی ممکن است تطبیق در مجال شریعت، از ناحیه غیر متدینین باشد باز هم به حکم سیره متشرعه خواهد بود.

مرحوم آخوند بعد از ذکر این استدلال دو اشکال مطرح کرده‌اند:

اول: چنین سیره‌ای به ملاک استصحاب وجود ندارد. معلوم نیست بنای عقلاء در این رفتارشان بر اساس استصحاب باشد بلکه شاید در برخی موارد به ملاک احتیاط باشد یعنی احتیاطا به بقای آنچه قبلا بوده است حکم می‌کنند. و ممکن است در برخی موارد به ملاک رجاء و احتمال باشد. و در برخی موارد دیگر به ملاک اطمینان است یعنی مطمئن هستند آنچه قبلا بوده است الان هم هست.

و در برخی موارد به ملاک ظن و گمان است و به ملاک استصحاب نیست. معنای این کلام ایشان چیست؟ یعنی عقلاء در مواردی که گمان و ظن حاصل شود به حالت سابقه اعتماد می‌کنند یا اینکه یعنی همه جا به حالت سابقه عمل می‌کنند به لحاظ ظن نوعی یا ظن شخصی.

اگر دوم باشد همان استصحاب است و همان دلیل دوم خواهد بود که خواهد آمد و لذا منظور ایشان باید معنای اول باشد یعنی عقلاء فقط در مواردی که ظن و گمان حاصل شود به استصحاب عمل می‌کنند در حالی که مدعا اعتبار استصحاب علی الاطلاق است و در این موارد هم به ملاک ظن است و به ملاک احتیاط است نه اینکه به ملاک استصحاب باشد.

بنابراین جواب اول به استدلال به بنای عقلاء، انکار صغروی بنای عقلاء بر استصحاب است و آنچه بنای عقلاء بر آن هست یا قسمی از استصحاب است اما به ملاک احتیاط و اصلا بنایی بر استصحاب ندارند.

دوم: از این بناء عقلاء ردع شده است. اطلاقات ادله اولیه و حدیث رفع‌ و ... رادع از این سیره است در حدیث رفع بین اینکه حالت سابقه مجهول باشد یا نه و اینکه حالت سابقه الزام باشد یا غیر آن تفاوتی نیست.

استصحاب: تصویر در احکام عقلی

مرحوم آخوند فرمودند استصحاب در احکام عقلی نیز تصویر دارد چون ما استصحاب را در حکم شرعی جاری می‌کنیم و ممکن است ملاک حکم شرع در بقاء با ملاک حکم عقل متفاوت باشد اما همین که عرف ثبوت حکم در فرض تغیر موضوع را بقای همان حکم سابق بداند برای وحدت موضوع کافی است.

بین اینکه در موضوع احکام عقل هیچ ابهام و اجمالی وجود نداشته باشد و بقاء موضوع در نظر عرف با فرض تغیر موضوع تنافی وجود ندارد.

ملاک بقاء از نظر عرف انحفاظ ماهیت شیء است و در این صورت بقاء صدق می‌کند هر چند موضوع تغییر کرده باشد و لذا استصحاب در احکام عقلی نیز به لحاظ حکم شرعی ملازم با آن تصویر دارد.

تا اینجا فرق بین استصحاب و الغای خصوصیت روشن شده است و گفتیم الغای خصوصیت یعنی عرف موضوع حکم را عام‌تر و وسیع‌تر از آنچه در عنوان دلیل آمده است می‌فهمد.

و گاهی عکس آن است یعنی متفاهم عرفی این است که موضوع حکم ضیق‌تر از آن چیزی است که در عنوان دلیل آمده است که ا آن به مناسبات حکم و موضوع تعبیر می‌کنند. (البته گاهی مناسبات حکم و موضوع موجب الغای خصوصیت هم می‌شود).

نکته دیگری که در اینجا باید بحث شود شمول تعریف استصحاب نسبت به استصحاب قهقرایی است. آیا استصحاب قهقرایی نیز از اقسام استصحاب است؟ نکته دیگر هم تفاوت بین استصحاب و قاعده یقین است و نکته سوم تفاوت بین استصحاب و قاعده مقتضی و مانع است.

اول: استصحاب قهقرایی

معروف در کلمات این است که استصحاب قهقرایی اصلا استصحاب نیست و صرف تشابه اسمی است و لذا ادله مثبت استصحاب، نمی‌تواند استصحاب قهقرایی را اثبات کند چون دلیل استصحاب یقین سابق است و شک لاحق است اما در استصحاب قهقرایی امر برعکس است یعنی یقین لاحق است و شک در مورد سابق است مثل اصل عدم نقل. در استصحاب متیقن سابق است و مشکوک لاحق است اما در استصحاب قهقرایی متیقن لاحق است و مشکوک سابق است.

اما مرحوم آقای صدر می‌فرمایند ماهیت استصحاب و استصحاب قهقرایی یکی است چون در هر دو حکم به استمرار به لحاظ ظرف زمان آینده است.

استصحاب قهقرایی به اعتبار ملازمش قهقرایی است و گرنه حقیقت استصحاب قهقرایی به اصل ثبات است یعنی یک چیزی که قبلا وجود داشته است اصل این است که استمرار دارد و لذا از آن به اصل عدم نقل تعبیر می‌کنند. در حقیقت اصل ثبات و اصل عدم نقل یعنی وضع سابق باقی است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود اما اینکه از کجا می‌گوییم وضع باقی است چون الان چنین معنایی دارد. معنای اصل عدم نقل این است که قبلا هر چه بوده است الان همان باقی است و چون الان ما معنای اکنون را می‌دانیم پس قبلا هم همین معنای وضعی لغت بوده است بنابراین ماهیت این استصحاب همان استصحاب معروف است.

استصحاب قهقرایی یعنی الان ما شک داریم آنچه وضع سابق است باقی است یا نه، استصحاب قهقرایی و اصل عدم نقل می‌گوید هر چه وضع سابق بوده است اکنون نیز ثابت است. اما اینکه قبلا چه چیزی ثابت بوده است را ا معنایی که الان برای آن ثابت است می‌فهمیم.

بله این ملازم با آن استصحاب است و لذا از مثبتات استصحاب است اما معتبر بودن مثبتات اصول محال نیست بلکه نیازمند دلیل است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

اما الاستصحاب القهقرائي- أصالة الثبات- و الّذي هو أصل عقلائي في‏ اللغة فقد ذكروا في وجه الفرق بينه و بين الاستصحاب بان المتيقن في الاستصحاب سابق على المشكوك بينما يكون المشكوك هو المتقدم زمانا على المتيقن في أصالة الثبات حيث يعلم بالمدلول اللغوي في الحال و يشك فيه في زمان صدور النص فيبنى على الثبات و ان هذا المعنى بنفسه كان ثابتا في السابق.

و الواقع ان هذا الأصل العقلائي مرجعه إلى أصالة الثبات و غلبة بقاء اللغة على معناها و لو من جهة بطء تغير المداليل اللغوية عبر الحياة المنظورة لإنسان واحد، فمرجع هذا الاستصحاب إلى استصحاب بقاء الحالة السابقة غاية الأمر باعتبار أمارية ذلك عند العقلاء و ثبوت لوازمها إذا كان المدلول اللغوي معلوما اليوم و شك في مدلوله في الزمن السابق ثبت بالملازمة انه كان نفس المدلول و إلّا لزم وقوع النقل و التغيير في اللغة.

بحوث فی علم الاصول جلد ۶، صفحه ۱۴.

استصحاب: تصویر در احکام عقلی

مرحوم شیخ فرمودند استصحاب در احکام عقلی موضوعی ندارد و لذا اصلا بحث از حجیت و عدم حجیت استصحاب در احکام عقلی غلط است و اینکه مرحوم آقای صدر یکی از اقوال در مساله استصحاب را تفصیل بین جریان در احکام شرعی و عدم جریان در احکام عقلی دانسته‌اند اشتباه است چون تفصیل در جایی است که موضوع مساله محفوظ باشد و مرحوم شیخ معتقد است در احکام عقلی استصحاب تصویر ندارد و این تفصیل در استصحاب نیست بلکه تفصیل در وجود موضوع استصحاب است.

نظر مرحوم شیخ این نیست که در احکام عقلی استصحاب معتبر نیست بلکه می‌فرمایند در احکام عقلی شک در بقاء معنا ندارد لذا استصحاب تصویر ندارد نه اینکه استصحاب موضوع دارد و معتبر نیست.

مرحوم شیخ می‌فرمایند ابهام و اجمال در موضوع حکم عقل معنا ندارد و لذا عقل هیچ گاه دچار تردید در موضوع حکم نمی‌شود و قیود و خصوصیات را یا در حکم دخیل می‌داند یا نمی‌داند و معنا ندارد عقل در دخالت قید و خصوصیت در موضوع شک داشته باشد.

بنابراین در موارد احکام عقلی، عقل یا وجود موضوع را درک می‌کند که حکم هم باقی است و یا وجود موضوع را درک نمی‌کند که حکم وجود ندارد و لذا شک معنا ندارد.

در حقیقت شیخ دو مدعا دارند یکی اینکه در احکام عقلی شک معنا ندارد و دوم اینکه استصحاب در احکام عقلی تصویر ندارد.

مرحوم آخوند با هر دو مدعای مرحوم شیخ مخالف است و می‌فرمایند عقل در موضوعات احکام خودش مردد می‌شود و حتی اگر هم نشود استصحاب متصور است.

ایشان می‌فرمایند در موضوعاتی که عقل حکم دارد، استصحاب تصویر دارد چون استصحاب در حکم عقل جاری نمی‌شود بلکه استصحاب در حکم شرعی مستکشف به حکم عقل جاری می‌شود و لذا استصحاب موضوع دارد چون گفتیم وجود موضوع محول به نظر عرف است و عرف در این موارد می‌گوید این موضوع همان موضوعی است که قبلا در آن حکم وجود داشت و اگر حکم در آن وجود داشته باشد بقای همان حکم سابق است.

اشکال: چون این حکم شرعی مستند به حکم عقل است و به واسطه قانون ملازمه حکم ثابت شده است باز هم شک در حکم معنا ندارد چون یا عقل حکم دارد و یا ندارد و در فرضی که حکم دارد حکم شرعی هم وجود دارد و اگر حکم نداشته باشد حکم شرعی هم وجود ندارد.

جواب: حکم عقل قطعا نیست اما این معنایش عدم وجود حکم واقعا نیست. اینکه عقل نمی‌تواند حکم را تشخیص بدهد معنایش عدم وجود حکم در واقع نیست. تردید عقل در موضوعات احکام خودش معنا دارد و عقل گاهی نمی‌داند آیا این قید و خصوصیت دخیل در حکم هست یا نیست. مثلا نمی‌داند موضوع قبح تصرف در اموال دیگران است یا موضوع تصرف در اموال دیگران و عدم اضطرار است و لذا چون تردید دارد، در اثبات یقینا حکم نمی‌کند اما این معنایش عدم حکم در ثبوت نیست.

ایشان می‌فرمایند ممکن است موضوع در مقام اثبات با موضوع در مقام ثبوت متفاوت باشد و عقل در مواردی که اثباتا تحقق موضوع را نمی‌داند حکم نمی‌کند اما نفی حکم در ثبوت نیز نمی‌کند بنابراین عدم ثبوت قطعی حکم عقل ملازم با نفی حکم شرعی نیست و ممکن است در همان موردی که عقل اثباتا موضوع حکم را تشخیص نداده و حکم ندارد چون شارع واقف به همه ملاکات است و وجود ملاک حکم عقل را می‌داند حکم داشته باشد و لذا عدم حکم عقل در جایی ملازم با عدم حکم شارع در آن مورد نیست.

و اگر در این فرض که شک در حکم شرعی اتفاق افتاده است اگر شارع حکم را ثابت بداند عرف آن را بقای حکم سابق می‌داند نه اینکه حکم جدید باشد.

و حتی اگر عقل در موضوع حکم خودش هم شک نکند باز هم استصحاب تصویر دارد. یعنی فرضا که عقل هیچ شکی در موضوع حکمش ندارد و یا موضوع حکم را ثابت می‌داند که حکم دارد و یا موضوع حکم را ثابت نمی‌داند که قطعا حکم ندارد نه به خاطر عدم فهم ملاک بلکه به خاطر قطع به عدم وجود ملاک حکمش.

اما ممکن است ملاک حکم شرع اعم از ملاک حکم عقل باشد اینکه عقل حکم نمی‌کند لازمه‌اش این نیست که شارع محدود به ملاکات عقل باشد بلکه ممکن است ملاکات حکم شرعی اعم از ملاکات احکام عقلی باشد. درست است که استکشاف این حکم حدوثا به واسطه عقل بود اما ممکن است حکم شارع در بقاء وجود داشته باشد.

و لذا ما چون استصحاب را در حکم شرعی مستکشف به حکم عقل، جاری می‌کنیم استصحاب تصویر دارد و ممکن است با اینکه عقل حکم را ثابت نمی‌داند و معدوم می‌داند اما شرع حکم را به ملاک دیگری ثابت بداند. ملاکات از قبیل حیثیت تعلیلیه است و همه قبول دارند که در استصحاب ملاک بقاء حکم، بقاء به لحاظ موضوع مأخوذ در دلیل حکم نیست بلکه ملاک بقاء به نظر عرف است.

مثلا اگر فرض کنیم غذایی چون مال غیر است حرام است و بعد از اینکه آن را مالک شد به ملاک مضر بودن حرام باشد هر چند ملاک متفاوت است اما عرف آن را یک حکم مستمر می‌داند.

خلاصه اینکه حتی اگر ملاک حکم عقل قطعا منتفی باشد به طوری که اگر حکم در ادامه ثابت باشد حکم دیگر و به ملاک مباینی با ملاک اول است اما در همین فرض ممکن است شرع در همان فرض حکم داشته باشد. بلکه حکم شرع حدوثا به ملاک و نکته‌ای است و بقاءا به ملاک و نکته دیگری است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم شیخ:

أنّ المتيقّن السابق إذا كان ممّا يستقلّ به العقل- كحرمة الظلم و قبح التكليف بما لا يطاق و نحوهما من المحسّنات و المقبّحات العقليّة- فلا يجوز استصحابه؛ لأنّ الاستصحاب إبقاء ما كان، و الحكم العقليّ موضوعه معلوم تفصيلا للعقل الحاكم به، فإن أدرك العقل بقاء الموضوع في الآن الثاني حكم به حكما قطعيّا كما حكم أوّلا، و إن أدرك ارتفاعه قطع بارتفاع ذلك الحكم، و لو ثبت مثله بدليل لكان حكما جديدا حادثا في موضوع جديد.

و أمّا الشكّ في بقاء الموضوع، فإن كان لاشتباه خارجيّ- كالشكّ في بقاء الإضرار في السمّ الذي حكم العقل بقبح شربه- فذلك خارج عمّا نحن فيه، و سيأتي الكلام فيه‏.

و إن كان لعدم تعيين الموضوع تفصيلا و احتمال مدخليّة موجود مرتفع أو معدوم حادث في موضوعيّة الموضوع، فهذا غير متصوّر في المستقلّات العقليّة؛ لأنّ العقل لا يستقلّ بالحكم إلّا بعد إحراز الموضوع‏ و معرفته تفصيلا؛ لأنّ القضايا العقليّة إمّا ضروريّة لا يحتاج العقل في حكمه إلى أزيد من تصوّر الموضوع بجميع ما له دخل في موضوعيّته من قيوده، و إمّا نظريّة تنتهي إلى ضروريّة كذلك، فلا يعقل إجمال الموضوع في حكم العقل، مع أنّك ستعرف في مسألة اشتراط بقاء الموضوع‏، أنّ الشكّ في الموضوع- خصوصا لأجل مدخليّة شي‏ء- مانع عن إجراء الاستصحاب.

فإن قلت: فكيف يستصحب الحكم الشرعيّ مع أنّه كاشف عن حكم عقليّ مستقلّ؟ فإنّه إذا ثبت حكم العقل بردّ الوديعة، و حكم الشارع طبقه بوجوب الردّ، ثمّ عرض ما يوجب الشكّ- مثل الاضطرار و الخوف- فيستصحب الحكم‏ مع أنّه كان تابعا للحكم العقليّ.

[عدم جريان الاستصحاب في الحكم الشرعي المستند إلى الحكم العقلي أيضا:]

قلت: أمّا الحكم الشرعيّ المستند إلى الحكم العقليّ، فحاله حال الحكم العقليّ في عدم جريان الاستصحاب. نعم، لو ورد في مورد حكم العقل حكم شرعيّ من غير جهة العقل، و حصل التغيّر في حال من أحوال موضوعه ممّا يحتمل مدخليّته وجودا أو عدما في الحكم، جرى الاستصحاب و حكم بأنّ موضوعه أعمّ من موضوع حكم العقل؛ و من هنا يجري استصحاب عدم التكليف في حال يستقلّ العقل بقبح التكليف فيه، لكنّ‏ العدم الأزليّ ليس مستندا إلى القبح و إن كان موردا للقبح.

هذا حال نفس الحكم العقلي.

فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۲۱۵.

 

کلام مرحوم آخوند:

... بلا تفاوت‏ في ذلك بين كون دليل الحكم نقلا أو عقلا.

أما الأول فواضح و أما الثاني ف لأن الحكم الشرعي المستكشف به عند طرو انتفاء ما احتمل دخله في موضوعه مما لا يرى مقوما له كان مشكوك البقاء عرفا لاحتمال عدم دخله فيه واقعا و إن كان لا حكم للعقل بدونه قطعا.

إن قلت كيف هذا مع الملازمة بين الحكمين.

قلت ذلك لأن الملازمة إنما تكون في مقام الإثبات و الاستكشاف لا في مقام الثبوت فعدم استقلال العقل إلا في حال غير ملازم لعدم حكم الشرع في غير تلك الحال و ذلك لاحتمال أن يكون ما هو ملاك حكم الشرع من المصلحة أو المفسدة التي هي ملاك حكم العقل كان على حاله في كلتا الحالتين و إن لم يدركه إلا في إحداهما لاحتمال عدم دخل تلك الحالة فيه أو احتمال أن يكون معه ملاك آخر بلا دخل لها فيه أصلا و إن كان لها دخل فيما اطلع عليه من الملاك.

و بالجملة حكم الشرع إنما يتبع ما هو ملاك حكم العقل واقعا لا ما هو مناط حكمه فعلا و موضوع حكمه كذلك مما لا يكاد يتطرق إليه الإهمال و الإجمال مع تطرقه إلى ما هو موضوع حكمه شأنا و هو ما قام به ملاك حكمه واقعا فرب خصوصية لها دخل في استقلاله مع احتمال عدم دخله فبدونها لا استقلال له بشي‏ء قطعا مع احتمال بقاء ملاكه واقعا و معه يحتمل بقاء حكم الشرع جدا لدورانه معه وجودا و عدما فافهم و تأمل جيدا.

کفایة الاصول، صفحه ۳۸۶.

 

کلام مرحوم صدر:

و قد ذهب إلى هذا التفصيل الشيخ الأنصاري (قده) فإذا كان الحكم ثابتا بحكم العقل لم يجر استصحابه و وافقه عليه السيد الأستاذ في الجملة و خالفه أكثر المحققين من المتأخرين و ما يستخلص من مجموع كلماتهم في الاستدلال على هذا التفصيل وجوه ثلاثة:

الوجه الأول- ما يقال من ان الحكم الشرعي إذا كان تابعا لحكم العقل و مستكشفا به فلا يعقل الشك فيه إذ لا يعقل الشك في حكم العقل فلا تتم أركان الاستصحاب في مثل هذه الأحكام.

و هذا الوجه ان تم مبناه فهو يختص بالحكم الشرعي المستكشف بقانون الملازمة بين ما حكم به العقل العملي و ما حكم به الشرع أعني المستقلات العقلية و لا يجري فيما قد يستكشف بحكم العقل النظريّ في باب تشخيص المصلحة اللزومية لوضوح إمكان الشك في بقاء تلك المصلحة المدركة من قبل العقل بنحو الشبهة الحكمية أو الموضوعية كما قد يشك العقل في أي أمر موضوعي آخر.

و مبنى هذا الوجه تصور ان العقل العملي لا يتصور في حقه الشك في موضوع حكمه، و هذا في الحقيقة يرتبط بالمباني المختلفة في تفسير مدركات العقل العملي، و فيما يلي نستعرض هذه المباني من دون الدخول في تقييمها في نفسها بل لملاحظة ما يترتب على كل منها في المقام.

المبنى الأول- ما اختاره المحقق الأصفهاني (قده) تبعا لجملة من الحكماء من ان هذه الأحكام من المشهورات العقلائية المجعولة لحفظ النظام و المصالح العامة. و بناء عليه قد يقال بعدم معقولية الشك في مثل هذه الأحكام لأن الإنسان هو أحد العقلاء و منهم و بالتالي لا يعقل ان يشك في حكمه، بل ذهب هذا المحقق إلى انه لا يعقل الشك في أحكام العقل العملي حتى بنحو الشبهة الموضوعية بدعوى ان موضوع التحسين و التقبيح العقليين هو الفعل الاختياري و الاختيارية فرع العلم و الوصول فمع‏ الشك يقطع بارتفاع الحكم العقلي.

و يمكن ان يناقش ذلك:

أولا- إذا افترضنا التحسين و التقبيح من أحكام العقلاء و مجعولاتهم فمن المعقول الشك فيهما نتيجة عدم وضوح جعلهم و تشخيصهم للمصالح و المفاسد عند شخص ما، و كون القضية عقلائية و هو منهم لا يمنع عن حصول الشك لديه فيما إذا لم تكن المصلحة التي دعت العقلاء قبله إلى جعله بدرجة كافية من الوضوح و البداهة في نفسها، و لهذا قد يقع الشك في الأوضاع اللغوية الموضوعة من قبل العرف و العقلاء لدى الإنسان العرفي أيضا.

و ثانيا- إمكان فرض الشك في الحكم الشرعي المستكشف بالحكم العقلي فان مجرد فرض ان الشارع من العقلاء بل سيدهم و فرض عدم الشك في الحكم العقلائي لا يستلزم عدم الشك في الحكم الشرعي إذ لعل الجعل الشرعي يكون أوسع من الجعل العقلائي و لو باعتبار أن الشارع أكمل عقلا و إدراكا للمصالح الواقعية و التي لم يدرك العقلاء الا جانبا منها.

و ثالثا- ما ذكر من عدم إمكان الشك حتى بنحو الشبهة الموضوعية في هذه الأحكام غير صحيح و ذلك لما تقدم في بحوث التجري من منع كون الاختيارية تابعة للعلم و الوصول لكي يكون الحسن و القبح تابعين له خصوصا إذا فرضناهما من المجعولات المشهورة بين العقلاء.

المبنى الثاني- ما اختاره المحقق الخراسانيّ (قده) في حاشيته على الرسائل من ان التحسين و التقبيح العقليين حالتان ذاتيتان للإنسان فهو يلتذ و ينجذب نحو الفعل الحسن و يتنفر من الفعل القبيح فليس الحسن و القبيح الا تلك اللذة المعنوية و هذا الاشمئزاز النفسيّ.

و بناء على هذا المبنى في تفسير الحسن و القبيح إذا كان الحكم الشرعي منوطا بنفس الحالتين الذاتيتين الفعليتين فلا يعقل الشك في ذلك لا محالة فان الإنسان بمراجعة وجدانه يستطيع تشخيص الحالة الذاتيّة فيما عدا حالات الوسوسة و التردد، و اما إذا أنيط الحكم الشرعي بالمصلحة أو المفسدة المستكشفة بتلك الحالة الذاتيّة فمن الواضح معقولية الشك في دائرة المصالح و المفاسد المستكشفة بها و بالتالي إمكان‏ الشك في الحكم الشرعي المستكشف أيضا.

المبنى الثالث- ان الحسن و القبح واقعان موضوعيان يدركهما العقل كما يدرك الواقعيات الأخرى غاية الأمر ليس عالم تحققهما عالم الوجود بل عالم الواقع الأوسع من لوح الوجود، و بناء على هذا المبنى يعقل الشك في الحسن و القبح فضلا عن الحكم الشرعي المستكشف بهما.

المبنى الرابع- ما ذهب إليه السيد الأستاذ من ان الحسن و القبح لهما معنيان الأول استحقاق المدح أو الذم من العقلاء، و الآخر منشأ هذا الاستحقاق، و كلا الأمرين موضوعيان إلّا ان الأول منهما قد أخذ فيه العلم بالمنشإ موضوعا فلا يذم الجاهل بكون فعله ظلما أو ضربا لليتيم مثلا. و بناء عليه لا بد من ملاحظة ان التلازم هل هو بين حكم الشارع و بين الأمر الأول أو الثاني، فان قيل بالأول فلا يعقل الشك فيه لأن المفروض ان موضوع الاستحقاق العلم بالظلم أو العدل أي العلم بوقوع الفعل موقعه المناسب و عدمه فمع الشك فيه لا استحقاق، و ان قيل بالثاني كان الشك فيه معقولا لأن منشأ الاستحقاق امر واقعي موضوعي فيعقل الشك فيه على حد الشك في المدركات الواقعية الأخرى.

الوجه الثاني- ان أحكام العقل العملي أي الحسن و القبح لا معنى للشك فيه بنحو الشبهة الحكمية إلّا إذا لم يحرز الموضوع و حدوده، كما إذا شك مثلا ان قبح الكذب ثابت للكذب مطلقا أو الكذب المضر مثلا أو غير النافع، و مع الشك و احتمال دخالة هذا القيد في الحكم العقلي لا معنى للاستصحاب لعدم إحراز وحدة الموضوع لأن القيود في أحكام العقل العملي تقييدية لا تعليلية.

و هذا الوجه غير تام أيضا فان تقييدية القيود في أحكام العقل العملي و ان كان صحيحا إلّا ان الميزان في جريان الاستصحاب وحدة القضيتين و عدم تبدل الموضوع بحسب الفهم العرفي و المناسبات المحكمة على دليل الاستصحاب لا على دليل الحكم سواء كان لفظيا أو عقليا، فقد تكون الحيثية المأخوذة في الدليل تقييدية و مع ذلك يجري الاستصحاب لأن العرف يرى بقاء موضوع الحكم المستصحب رغم زوال تلك الحيثية على ما سوف يأتي تحقيقه مفصلا في محله.

الوجه الثالث- ما ذهب إليه المشهور من ان الحسن و القبح بالذات منحصر في‏ العدل و الظلم و اما غيرهما فباعتبار انطباق أحدهما عليه يتصفان بالحسن و القبح.

و عندئذ يقال بان الشك في الحسن و القبح يرجع لا محالة إلى الشك في العدل و الظلم و معه لا يمكن الاستصحاب لأن عنواني العدل و الظلم من الحيثيات التقييدية حتى بنظر العرف.

و فيه: ما تقدم في بحوث القطع من أن قضيتي حسن العدل و قبح الظلم ليستا قضيتين أوليتين حقيقيتين بل هما مشيرتان إلى قضايا أولية قبلهما، إذ ليس العدل الا إعطاء ذي الحق حقه و الظلم سلب ذي الحق حقه فلا بد من فرض حق و استحقاق في المرتبة السابقة، و هذا يعني انهما تجميع لقضايا أخرى قبلهما كقبح الخيانة و الكذب و هتك المولى و حسن الصدق و الوفاء و إطاعة المولى فيكون ثبوتهما لتلك العناوين و التي قد لا يرى العرف تقييديتها.

و هكذا يتبرهن عدم صحة التفصيل في الاستصحاب بين الأحكام الشرعية المستكشفة بدليل العقل العملي و بين غيرها.

بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۱۵۲ به بعد.

استصحاب: تصویر در احکام عقلی

شبهه و اشکالی مطرح شده بود که چون شرط جریان استصحاب وحدت موضوع و محمول در قضیه متیقن و مشکوک است پس استصحاب در شبهات حکمیه قابل تصویر نیست چون شک در حکم همیشه ناشی از شک در تغییر موضوع است بنابراین وحدت موضوع ثابت نیست و استصحاب تصویر ندارد.

مرحوم آخوند در جواب این اشکال فرمودند آنچه شرط جریان استصحاب است وحدت عرفی موضوع متیقن و مشکوک است نه وحدت عقلی.

منظور از وحدت عرفی هم این نیست که عرف حکم به بقای حکم می‌کند بلکه عرف می‌گوید اگر حکم در فرض شک هم ثابت باشد بقای همان حکم سابق است نه اینکه حکم جدید باشد.

و این با الغای خصوصیت متفاوت است. در موارد الغای خصوصیت، عرف به اتحاد موضوع حکم نمی‌کند بلکه می‌گوید عنوان مأخوذ در دلیل موضوعیت ندارد و موضوع حکم اعم از آن است. هم چنین در محل بحث ما عرف به بقای موضوع حکم نمی‌کند چون اگر عرف به بقای موضوع حکم کند اثبات حکم نیاز به استصحاب ندارد بلکه حکم به همان دلیل خودش ثابت خواهد بود بنابراین عرف به بقای موضوع بما انه موضوع الحکم حکم نمی‌کند چرا که روشن است اگر عرف حکم به بقای موضوع بما انه موضوع الحکم، حکم کند شکی در حکم اتفاق نمی‌افتاد و در حقیقت نوعی الغای خصوصیت است و این خلف فرض ما ست چون فرض ما جایی است که اثبات حکم به وسیله استصحاب است.

خلاصه اینکه منظور از وحدت عرفی موضوع، حکم عرف به بقای موضوع است نه بما انه موضوع الحکم و نشانه آن هم این است که اگر حکم در فرض شک هم ثابت باشد، عرف آن را بقای همان حکم سابق می‌داند ولی چون دخالت خصوصیات تغییر یافته را در حکم احتمال می‌دهد خود عرف بقای حکم را نمی‌فهمد.

و بعد فرمودند از همین جا جواب این اشکال در برخی از شبهات موضوعیه نیز روشن می‌شود. مثلا در جایی که آب کر است و در اثر کم شدن از آن، در اعتصام آن شک شود، اگر چه به نظر عقلی آب باقیمانده همان آب سابق نیست و تغییر کرده است اما عرف این آب را همان آب سابق می‌داند و لذا در آن استصحاب جاری است.

خلاصه اینکه در موارد شک در شبهات حکمیه و برخی شبهات موضوعیه اگر چه عرف به بقای موضوع حکم می‌کند اما دخالت برخی خصوصیات تغییر یافته را در حکم احتمال می‌دهد و این یعنی به بقای موضوع حکم می‌کند اما نه بما انه موضوع الحکم.

همین شبهه در احکام عقلی مطرح شده است. آیا استصحاب در احکام عقلی تصویر دارد؟ مرحوم شیخ قائل به عدم تصویر هستند و مرحوم آخوند استصحاب را متصور می‌دانند با اینکه هر دو قائل به لزوم وحدت موضوع هستند.

در موارد احکام عقلی، شک در حکم عقل، یعنی شک در موضوع حکم عقل. مرحوم شیخ می‌فرمایند در موضوعات احکام عقلی هیچ اهمال و اجمالی محقق نیست. یا موضوع محقق است و عقل حتما حکم می‌کند و یا موضوع محقق نیست که عقل حکم نمی‌کند و معنا ندارد عقل نسبت به موضوع حکم خودش دچار تحیر و تردید و شک باشد.

مثلا اگر عقل به قبح ظلم حکم کرد، معنا ندارد جایی در اینکه آیا این ظلم قبیح است یا نیست شک کند. موضوع حکم عقل به قبح کاملا مشخص و روشن است و اگر آن موضوع محقق باشد حتما به قبح حکم می‌کند و اگر محقق نباشد حکم هم نیست.

استصحاب جایی است که با فرض بقای موضوع، در بقای حکم شک کنیم و در احکام عقلی شک معنا ندارد چون شک در موضوعات احکام عقلی معنا ندارد.

استصحاب: تصویر در شبهات حکمیه

مرحوم آخوند فرمودند در استصحاب باید موضوع و محمول در قضیه متیقن و مشکوک واحد باشد و اگر متفاوت باشند استصحاب نیست.

توهمی پیش آمده بود که بنابراین استصحاب در شبهات حکمیه تصور ندارد چون شک در حکم همیشه ناشی از شک در موضوع است چون اگر موضوع با تمام قیود و خصوصیات محفوظ باشد شک در حکم معنا ندارد و شک در حکم همیشه ناشی از شک در اختلال موضوع و تغییر در موضوع است بنابراین در شبهات حکمیه هیچ گاه موضوع قضیه متیقن و مشکوک واحد نیست.

شک در حکم با وجود تحفظ بر موضوع فقط در موارد نسخ قابل تصور است و فرض ما این است که در موارد استصحاب نسخ وجود ندارد.

و استصحاب در شبهات موضوعیه اگر چه تصویر دارد اما بحث اصولی نیست و آنچه اصولی است استصحاب در شبهات حکمیه است و استصحاب در شبهات حکمیه تصویر ندارد بنابراین استصحاب مساله اصولی نیست.

مرحوم آخوند در جواب فرمودند اگر شرط استصحاب وحدت عقلی موضوع قضیه متیقن و مشکوک باشد اشکال وارد است و شک در حکم همیشه ناشی از شک در موضوع است و موضوع قضیه مشکوک متفاوت با موضوع قضیه متیقن است اما ملاک در تصویر استصحاب (بنابر همه مبانی) وحدت عرفی موضوع قضیه متیقن و مشکوک است.

از نظر عرف دو نوع تغیر در موضوع وجود دارد. یک نوع تغیری است که مخل به صدق بقای موضوع است و یک نوع تغیر مخل به صدق بقاء نیست و در این موارد استصحاب تصویر می‌شود.

شک در حکم گاهی ناشی از تغیری در موضوع است که آن تغیر مانع از صدق بقای موضوع است مثل اینکه میته تبدیل به نمک شود در اینجا عرفا موضوع باقی نیست و حکمی که بر آن موضوع مترتب شود همان حکم سابق نیست بلکه حکم جدیدی است و استصحاب در این موارد تصویر ندارد.

اما شک در حکم گاهی ناشی از تغیری در موضوع است که آن تغیر مانع از صدق بقاء نیست و البته معنای این کلام این نیست که عرف بگوید حکمی که در ظرف وجود آن خصوصیت در موضوع ثابت است در ظرف عدم آن خصوصیت هم ثابت است. (اگر چنین باشد الغای خصوصیت است)

این طور نیست که عرف به سریان حکم به این موضوع متغیر حکم کند که اگر این طور باشد استصحاب نیست. یعنی مثلا در آبی که با تغیر نجس شده است و بعد از تغیر در بقای نجاست آن شک کنیم، اگر عرف بگوید خصوصیت تغیر دخیل در موضوع حکم نیست و لذا آبی که تغیرش زائل شده است نجس است در اینجا الغای خصوصیت است نه استصحاب.

مثل رجل شک فی الثلاث و الاربع که در اینجا اگر چه موضوع رجل است اما عرف می‌گوید خصوصیت رجولیت دخلی در ثبوت حکم ندارد و لذا زن را هم مشمول حکم می‌داند اما اسم این استصحاب نیست.

اما در محل بحث ما عرف دخالت خصوصیت مفقود در حکم را احتمال می‌دهد و ممکن است با عدم آن خصوصیت، حکم شارع نباشد اما طوری است که اگر حکم در این موضوع بعد از تغیر باشد، عرف می‌گوید این بقای همان حکم سابق است.

و لذا در میته که به نمک تبدیل شده است اگر شارع به نجاست حکم کند عرف آن را بقای حکم نجاست سابق نمی‌داند بلکه حکم جدیدی می‌داند اما در مواردی که اگر شارع در موضوع متغیر حکم کند عرف آن را بقای حکم سابق بداند استصحاب تصویر دارد.

و این امری است که محول به عرف است چون در اوضاع لغت نظر عرف متبع است و عرف می‌گوید اینجا بقاء صدق می‌کند اما اینکه اینجا حکم باقی است یا نه از حیطه نظر عرف خارج است و محول به شارع است.

در این موارد حکم نمی‌گوید حکم باقی است تا الغای خصوصیت باشد بلکه عرف می‌گوید موضوع باقی است یعنی اگر شارع بعد از فقد آن خصوصیت، حکم داشته باشد عرفا بقای همان حکم سابق است.

اگر شارع به نجاست آبی که تغیرش زائل شده است حکم کند، عرف آن را بقای همان حکم سابق مترتب بر آبی که متغیر بود می‌داند و لذا در اینجا استصحاب تصویر دارد.

عرف تفاوت و تغییر در موضوع را می‌فهمد و لذا عرف نمی‌تواند بگوید آبی که تغیرش زائل شده است هم نجس است مگر اینکه بفهمد آنچه موضوع حکم به نجاست است آبی است که متغیر شده باشد هر چند بعدا تغیرش زائل شده باشد که این الغای خصوصیت است اما می‌تواند بگوید اگر آبی که تغیرش زائل شده است هم نجس باشد این بقای همان حکم سابق است.

بنابراین تصویر استصحاب وحدت قضیه متیقن و مشکوک از نظر عرف است و منظور از وحدت عرفی، این است که از نظر عرف اگر حکم برای موضوع قضیه مشکوک ثابت باشد، بقای همان حکم سابق باشد و لذا استصحاب در شبهات حکمیه نیز قابل تصویر است.

و همین بیان در شبهات موضوعیه نیز جاری است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

و أما الأحكام الشرعية سواء كان مدركها العقل أم النقل فيشكل حصوله فيها لأنه لا يكاد يشك في بقاء الحكم إلا من جهة الشك في بقاء موضوعه بسبب تغير بعض ما هو عليه مما احتمل دخله فيه حدوثا أو بقاء و إلا لما تخلف الحكم عن موضوعه إلا بنحو البداء بالمعنى المستحيل في حقه تعالى و لذا كان النسخ بحسب الحقيقة دفعا لا رفعا.

و يندفع هذا الإشكال بأن الاتحاد في القضيتين بحسبهما و إن كان مما لا محيص عنه في جريانه إلا أنه لما كان الاتحاد بحسب نظر العرف كافيا في تحققه و في صدق الحكم ببقاء ما شك في بقائه و كان بعض ما عليه الموضوع من الخصوصيات التي يقطع معها بثبوت الحكم له مما يعد بالنظر العرفي من حالاته و إن كان واقعا من قيوده و مقوماته كان جريان الاستصحاب في الأحكام الشرعية الثابتة لموضوعاتها عند الشك فيها لأجل طرو انتفاء بعض ما احتمل دخله فيها مما عد من حالاتها لا من مقوماتها بمكان من الإمكان ضرورة [صحة] إمكان دعوى بناء العقلاء على البقاء تعبدا أو لكونه مظنونا و لو نوعا أو دعوى دلالة النص أو قيام الإجماع عليه قطعا بلا تفاوت في ذلك بين كون دليل الحكم نقلا أو عقلا.

کفایة الاصول صفحه ۳۸۵.

استصحاب: تصویر در شبهات حکمیه

مرحوم آخوند فرموده‌اند استصحاب مساله اصولی است.

مساله فقهی بحث از حکم عمل مکلف است و استصحاب هر چند حکم به بقاء است اما موضوع آن عمل مکلف نیست بلکه به واسطه حکم عمل مکلف مشخص می‌شود چرا که استصحاب حکم به بقاء است و این ملازم با روشن شدن حکم عمل مکلف هم هست. استصحاب در استنباط فقهی کبری قرار می‌گیرد و با ضمیمه شدن صغری به آن حکم عمل مکلف از آن منتج می‌شود.

استصحاب نه مساله فقهی است و نه قاعده فقهی است.

تفاوت مساله فقهی و قاعده فقهی در این است که در مسائل فقهی، حکم عمل با عنوان مشخص و خاص تعیین می‌شود مثلا خمر حرام است و روزه واجب است. اما قاعده فقهی، حکم عمل را با عنوان کلی و جامع مشخص می‌کند و لذا با عناوین متعدد، حکم عمل را مشخص می‌کند. مثل قاعده لاتعاد که هم بر اخلال به ذکر مترتب است و هم بر اخلال به طمأنینه و هم ...

بنابراین اگر چه قواعد فقهی هم حکم عمل مکلف است اما چون بر عناوین متعدد منطبق است از آن به قاعده تعبیر می‌کنند.

مرحوم آخوند فرموده‌اند چگونه استصحاب مساله اصولی نباشد در حالی که گاهی مجرای آن مساله اصولی  است. مثل استصحاب برائت.

اما به نظر ما این شاهد بر اصولی بودن استصحاب نیست چون بعضی قواعد فقهی هم در مسائل اصولی جریان دارد. مثلا قاعده لاحرج، مدرک برخی از مسائل اصولی است مثل وجوب فحص مثل عدم وجوب احتیاط و ...

و نکته مهم در اصولی بودن استصحاب همان است که گفته شود که استصحاب در استنباط حکم شرعی دخیل است نه اینکه نتیجه آن مستقیما و بدون واسطه، حکم عمل مکلف باشد.

بحث بعدی که مرحوم آخوند به آن اشاره کرده‌اند این است که استصحاب هم در شبهات موضوعیه و هم در شبهات حکمیه متصور است و در هر دو موضوع بحث است. همان طور که بحث از استصحاب در شبهات موضوعیه محل بحث است، اعتبار و عدم اعتبار آن در شبهات حکمیه نیز محل بحث است و این در مقابل توهم عدم تصور استصحاب در شبهات حکمیه است.

بیان شبهه:

ممکن است گفته شود از تعریف استصحاب این گونه نتیجه گرفته می‌شود که ارکان استصحاب، یقین سابق و شک در بقاء است بنابراین باید متیقن و مشکوک یک امر باشد، یعنی موضوعا و محمولا باید یکی باشند و اگر موضوع یا محمول متفاوت باشد استصحاب جاری نیست. در میته‌ای که به خاک تبدیل شده است نمی‌توان نجاست را استصحاب کرد چون خاک چیزی غیر از میته است و عرفا یکی نیستند. و محمول در این قضیه نیز متفاوت است چون نجاست خاک غیر از نجاست میته است و لذا در این مثال موضوعا و محمولا اتحادی وجود ندارد. نجاستی که بر میته مترتب می‌شود غیر از نجاستی است که بر میته مترتب است و لذا یک حکم جدید است.

پس قوام استصحاب به وحدت موضوع و حکم است و موضوع مشکوک باید همان موضوع در ظرف یقین باشد و در حقیقت درست است بگوییم رکن استصحاب وحدت قضیه متیقن و مشکوک است.

از این بیان توهمی پیش می‌آید که حاصل آن عدم تصور استصحاب در شبهات حکمیه است. استصحاب در شبهات حکمیه اصلا موضوع ندارد تا اصلا از حجیت و عدم حجیت آن بحث شود و استصحاب فقط در شبهات موضوعیه متصور است هر چند در بعضی از شبهات موضوعیه نیز همین شبهه مطرح است مثل جایی که آبی که قطعا کر است و بعد از آن مقداری برداشت می‌شود که در کریت آن شک می‌شود، اینجا وحدت موضوع وجود ندارد چون این آب همان آب نیست.

اما در شبهات حکمیه، استصحاب متصور نیست و موضوع ندارد و در شبهات حکمیه اگر موضوع یکی باشد شک اصلا معنا نخواهد داشت. شک در شبهات حکمیه، ناشی از عدم تحفظ موضوع است. در شبهات حکمیه شک در بقای حکم حتما ناشی از تفاوت و تغییر در موضوع است و گرنه اگر موضوع باقی باشد و هیچ تفاوتی نکرده باشد شکی در حکم نخواهد بود. بنابراین استصحاب اصلا در شبهات حکمیه متصور نیست و موضوع ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر ملاک در تصویر استصحاب، اتحاد عقلی موضوع متیقن و مشکوک باشد اشکال درست است و استصحاب در شبهات حکمیه جاری نخواهد بود اما ملاک در استصحاب، اتحاد عرفی قضیه متیقن و مشکوک است و فرقی ندارد مدرک استصحاب بنای عقلاء باشد یا اخبار باشد.

ملاک در تصور استصحاب، وحدت قضیه متقین و مشکوک عرفا است نه عقلا.

استصحاب: اصل یا اماره؟

خلاصه بیان مرحوم آقای صدر در حقیقت اماره این بود که ماهیت اماره منفک از حجیت لوازم نیست. بر خلاف اصل عملی.

عرض ما این است که فرضا اماره را به ملاک قوت احتمال بدانیم و بگوییم مقدار قوت احتمال و درجه کاشفیت در اماره موضوع حکم به حجیت اماره است اما این ملازم با حجیت لوازم نیست همان طور که مرحوم آقای خویی فرموده‌اند.

چون اعتبار این درجه از کاشفیت و قوت احتمال، که هم در اماره هست و هم در لوازم اماره هست معنایش این نیست که باید موضوع حکم شارع به حجیت باشد چون طبق قاعده اولی برای رعایت اغراض مولی باید احتیاط کرد (طبق مسلک حق الطاعة و طبق مسلک مشهور زمینه و مقتضی برای احتیاط هست) و شارع می‌خواهد از احتیاط رفع ید کند چون احتیاط موجب اختلال نظام است و شارع می‌بیند با عدم احتیاط در خصوص مفاد امارات اختلال نظام برطرف می‌شود و لذا در باقی موارد باید طبق قاعده عمل کرد و احتیاط کرد.

امر شارع به عمل به اماره، به ملاکی است که با همین مقدار برای شارع استیفاء می‌شود. بلکه حتی اگر محذور اختلال نظام با عمل به برخی از امارات مندفع می‌شود یا با عمل به برخی از افراد یک اماره مندفع می‌شود مثلا فقط عمل به اخبار عدول محذور را برطرف می‌کند، در این صورت اشکالی ندارد شارع فقط در همین موارد به حجیت حکم کند و در باقی موارد حکم نکند هر چند همه آنها در درجه کاشفیت و قوت احتمال برابر باشند.

ملاک حجیت خبر درجه کاشفیت و قوت احتمال است اما به ملاک دفع ضرورت و دفع اختلال نظام ناشی از احتیاط است.

بنابراین هر چند ملاک حجیت امارات کاشفیت و قوت احتمال باشد اما نکته حجیت امارات به این ملاک دفع ضرورت و دفع اختلال نظام است و اشکالی ندارد شارع فقط مقدار خاصی را که از نظرش برای دفع ضرورت کافی است حجت بداند و باقی را حجت نداند.

علاوه که حتی در برخی موارد تفکیک بین لازم و ملزوم اتفاق افتاده است. مثلا مرحوم آخوند معتقد است با دو روایت متعارض، حکم سوم نفی می‌شود و انتفاء حکم سوم لازمه آنها ست در حالی که مفاد دو اماره که مدلول مطابقی آنها ست در اثر تعارض حجیت ندارند.

نفی حکم سوم لازمه عقلی دو روایت است نه مدلول التزامی آنها. و در همان بحث گفته‌اند که چون می‌دانیم یکی از دو روایت حجت نیست و ترجیح یکی بر دیگری ترجیح بلامرجح است تساقط می‌کنند.

خلاصه اینکه اگر چه حرف مرحوم آقای صدر جدید است اما مبنای ایشان نیز ملازم با حجیت لوازم نیست.

بنابراین هنوز این سوال باقی است که تفاوت بین اصل و اماره چیست؟

عرض ما این است که اصل و اماره در هیچ دلیل شرعی وارد نشده است تا کشف حقیقت آنها برای ما موضوعیت داشته باشد بنابراین فهم حقیقت اصل و اماره، فقط به لحاظ آثار آن مهم است که یکی حجیت لوازم است  و دیگری تقدم اصل بر اماره است.

بنابراین برای ما مهم این است که بدانیم در چه مواردی لوازم دلیل حجت است و در چه مواردی حجت نیست اسم آن را هر چه می‌خواهید بگذارید. وقتی روشن شد به چه ملاکی یک دلیل بر دیگری مقدم است اسم آن هر چه باشد مهم نیست. پس برای ما ضابطه عنوان اصل و اماره مهم نیست بلکه مهم ضابطه حجیت لوازم و ضابطه تقدم یک دلیل بر دیگری چیست.

در این صورت باید این ضوابط را بررسی کرد و این بحثی است که بعدا در تعارض امارات و اصول و اصول با یکدیگر به تفصیل خواهد آمد.

مثلا دلیل حجیت خبر اخص از دلیل اصول عملیه است یا در حکم اخص است و در این صورت خبر مقدم است و با وجود خبر، نوبت به اصل عملی نمی‌رسد حال اسم خبر اصل باشد یا اماره باشد همان طور که دلیل حجیت خبر اخص از دلیل اصالة‌ الحل است و با وجود خبر نوبت به جریان اصل حل نمی‌رسد حتی اگر اسم آن را اماره بگذاریم.

خلاصه اینکه باید ملاک و معیار این دو اثر را بفهمیم و بعد از اینکه آن ملاک را فهمیدیم می‌توانیم برای آن که مقدم بر دیگری است و آنکه لوازمش حجت است اصطلاح اماره را جعل کنیم و برای غیر آن اصطلاح اصل را جعل کنیم.

مثلا در خبر از آنجا که دلیل عقلایی است و از نظر عقلاء معتبر است و شارع آن را امضا کرده است و عقلاء هم مفاد خبر را حجت می‌دانند و هم لوازم آن را حجت می‌دانند و هم آن را مقدم بر اصول عملی خودشان می‌دانند لذا هم لوازم خبر حجت است و هم مقدم بر مثل برائت و ... است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم امام:

و التحقيق في المقام أن يقال: أمّا وجه حُجّية مُثبتات الأمارات فهو أنَّ جميع الأمارات الشرعيّة إنّما هي أمارات عقلائيّة أمضاها الشارع، و ليس فيها ما تكون حُجّيتها بتأسيس من الشرع، كظواهر الألفاظ و قول اللّغويّ على القول بحُجّيته، و خبر الثقة و اليد و قول ذي اليد على القول بحُجّيته، و أصالة الصحّة على القول بأماريّتها؛ فإنّها كلّها أمارات عقلائيّة لم يردع عنها الشارع، فراجع أدلّة حُجّية خبر الثقة ترى‏ أنّها ليست بصدد التأسيس، بل جميعها بصدد الإمضاء لبناء العقلاء، فآية النبأ ظاهرها الردع عن العمل بقول الفاسق، فيظهر منها أنَّ بناءهم هو العمل بقول الثقة مطلقاً أو خصوص غير الفاسق، إلّا أنّهم لا يعلمون فسق الوليد، فأخبر اللَّه تعالى‏ به.

و بالجملة يظهر منها أنَّ العمل بخبر الثقة كان مورد بنائهم و ارتكازهم، و كذا الحال في غيرها من الأخبار التي بلغت حدّ الاستفاضة أو التواتر، و هذا حال خبر الواحد الوارد فيه الآيات و الأخبار، فكيف بغيره ممّا هو خالٍ غالباً عن الدليل اللفظي، و ما ورد فيه بعض الروايات تكون إمضائيّة أيضاً كاليد؟!

فلا إشكال في أنَّ الأمارات مطلقاً عقلائيّة أمضاها الشارع، و معلوم أنَّ بناء العقلاء على العمل بها إنّما هو لأجل إثباتها الواقع، لا للتعبّد بالعمل بها، فإذا ثبت الواقع بها تثبت لوازمه و ملزوماته و ملازماته بعين الملاك الذي لنفسه، فكما أنَّ العلم بالشي‏ء موجب للعلم بلوازمه و ملزوماته و ملازماته مطلقاً، فكذلك الوثوق به مُوجب للوثوق بها.

و كذا الحال بالنسبة إلى احتجاج الموالي على العبيد و بالعكس، فكما يحتجّ العقلاء بقيام الأمارة على الشي‏ء، كذلك يحتجّون على لوازمه و ملزوماته و ملازماته مع الواسطة أو بلا واسطة شي‏ء، و لو حاولنا إثبات حُجّية الأمارات بالأدلّة النقليّة لما أمكن لنا إثبات حُجّية مُثبتاتها، بل و لا لوازمها الشرعيّة إذا كانت مع الواسطة الشرعيّة، كما سيأتي التعرّض له إن شاء اللَّه، هذا حال الأمارات.

الاستصحاب صفحه ۱۵۰ به بعد.

استصحاب: اصل یا اماره؟

بحث در بیان حقیقت اماره و تفاوت آن با اصل بود. خلاصه کلام مرحوم آقای صدر این بود که از از لوازم حجیت اماره، حجیت لوازم آن است و تفکیک بین حجیت اماره و لوازم آن غیر معقول است.

بر خلاف کسانی که معتقد بودند بین حجیت اماره و حجیت لوازم تلازمی نیست یعنی حتی اقتضاء آن هم نیست و امارات مانند اصول عملیه است (مثل مرحوم آقای خویی) یا کسانی که معقتدند تلازم بین حجیت اماره و حجیت لوازم عقلی نیست ولی اقتضاء وجود دارد اما تفکیک بین آنها هم ممکن است، مرحوم آقای صدر تلازم بین آنها را عقلی می‌داند.

ایشان مدعی بود موضوع در حجیت اماره، قوت احتمال است. یعنی یک درجه‌ای از کاشفیت و قوت احتمال، ملاک حکم شارع به حجیت است و چون همین درجه از کاشفیت و قوت احتمال در لوازم اماره نیز وجود دارد، لوازم اماره نیز حجت خواهند بود و تفصیل بین آنها ممکن نیست.

و در اشکال به مرحوم آقای خویی فرمودند حرف ایشان ناشی از درک دقیق معنای اماره است. اگر کسی اماره را علم انگاری بداند حق با ایشان است و شارع می‌تواند فقط مدلول اماره را علم اعتبار کند و لوازم آن را علم اعتبار نکند. بین ثبوت مودی و ثبوت لازم در واقع تلازم هست اما بین حجیت لازم و حجیت ملزوم تلازمی وجود ندارد. بین صحت نماز واقعا و وجود وضو و طهارت واقعا تلازم است اما اماره عبارت از اعتبار علم است و مثلا قاعده فراغ مکلف را عالم به صحت نماز اعتبار می‌کند اما بیش از آن نه و او را نسبت به وجود وضو، عالم اعتبار نمی‌کند.

علم تعبدی با تعبد به علم متفاوت است.

علم وجدانی علم است، علم تعبدی هم علم است اما تعبد به علم، علم نیست بلکه می‌گوید بنا را بر علم بگذار اما علم حقیقی دو مصداق دارد یکی علم وجدانی است و دیگری علم تعبدی است و امارات علم تعبدی هستند نه تعبد به علم و به واسطه تعبد شارع، حقیقتا علم ایجاد می‌شود.

مرحوم آقای خویی فرمودند اگر امارات علم تعبدی باشند باید دید شارع تا چه حدی علم اعتبار کرده است. به هر مقداری که شارع علم اعتبار کرده باشد به همان مقدار یک فرد حقیقی از علم ایجاد می‌شود و می‌تواند فقط مودای اماره را علم اعتبار کند و می‌تواند لوازم آن را نیز علم اعتبار کند.

بنابراین علم اعتباری و تعبدی بستگی به اعتبار شارع دارد و هر مقداری اعتبار کند همان مقدار علم تعبدی ایجاد می‌شود. ایشان می‌فرمایند اینکه دیگران به اشتباه افتاده‌اند چون دیده‌اند لوازم علم وجدانی، ثابت است پس در علم تعبدی هم این چنین است در حالی که غفلت کرده‌اند که در علم وجدانی، علم به مدلول، مستلزم یک علم دیگر به لوازم آن است اما علم تعبدی چنین نیست و اعتبار علم نسبت به مدلول، ملازم با ایجاد علم به لوازم آن نیست چون از نظر آنها، علم وجدانی یعنی همان قطع ولی علم تعبدی قطع نیست بلکه ظن معتبر است.

مرحوم آقای صدر می‌فرمایند ماهیت اماره این نیست بلکه صیاغاتی در تعبیر است و حقیقت اماره چیز دیگری است با تعبد نمی‌توان علم تولید کرد و بعد گفت اماره علم تعبدی است.

بلکه موضوعیت قوت احتمال در اعتبار شارع و حکم به حجیت، حقیقت اماره است. و البته باید دقت کرد که منظور قوت احتمال با تحفظ بر خصوصیات موضوع است و لذا وقتی خبر واحد را حجت اعتبار می‌کند یعنی خبری را که آن درجه از کاشفیت و قوت احتمال در آن باشد حجت دانسته‌ است و این ملازم با این نیست که قیاس هم حجت باشد حتی اگر همان درجه از کاشفیت و قوت احتمال در آن باشد.

و اگر ملاک حکم به حجیت کاشفیت و قوت احتمال در خبر است، قوت احتمال و کاشفیت در خبر همان طور که نسبت به مودای خبر وجود دارد نسبت به لوازم آن هم وجود دارد.

و از همین جا روشن می‌شود اینکه علماء در بحث تقدم اماره بر اصل، گفته‌اند حقیقت اماره چیزی است که مستدعی تقدم بر اصل است اشتباه است. حقیقت اماره قوت احتمال است و تقدم اماره بر اصل، به ملاک قوت احتمال نیست بلکه به نکته اثباتی است چون در دلیل اعتبار اماره، شارع اماره را علم اعتبار کرده است و در در موضوع اصول، شک را اخذ کرده است اماره بر اصل مقدم است.

در حالی که فرق بین اماره و اصل تفاوت ماهوی و ثبوتی است و لذا لوازم اماره حجت است اما لوازم اصول حجت نیست.

و لذا اگر نسبت به امارات به جای تعبیر به اعتبار علم، تعبیر لزوم جری عملی باشد، اماره بر اصل متقدم نخواهد بود اما ماهیت آنها متفاوت است.

و لذا با اینکه در استصحاب همان تعبیری را بیان کرده است که در امارات بیان کرده است،‌ با این حال استصحاب اصل است ولی وجهی برای تقدم امارات بر استصحاب نیست و ایشان بیانی برای تقدم امارات بر استصحاب بیان کرده‌اند که خواهد آمد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای خویی:

في البحث عن الأصل المثبت، و أنّه هل تترتب بالاستصحاب الآثار الشرعية المترتبة على اللوازم العقلية أو العادية للمتيقن؟ و لا يخفى أنّ مورد البحث ما إذا كانت الملازمة بين المستصحب و لوازمه في البقاء فقط، لأنّه لو كانت الملازمة بينهما حدوثاً و بقاءً، كان اللازم بنفسه متعلق اليقين و الشك، فيجري الاستصحاب في نفسه بلا احتياج إلى الالتزام بالأصل المثبت.

و أمّا إذا كانت الملازمة في البقاء فقط، فاللازم بنفسه لا يكون مجرىً للاستصحاب، لعدم كونه متيقناً سابقاً، فهذا هو محل الكلام في اعتبار الأصل المثبت و عدمه، و ذلك كما إذا شككنا في وجود الحاجب و عدمه عند الغسل، فبناءً على الأصل المثبت يجري استصحاب عدم وجود الحاجب، و يترتب عليه وصول الماء إلى البشرة، فيحكم بصحة الغسل مع أنّ وصول الماء إلى البشرة لم يكن متيقناً سابقاً، و بناءً على عدم القول به، لا بدّ من إثبات وصول الماء إلى البشرة من طريق آخر غير الاستصحاب، و إلّا لم يحكم بصحة الغسل.

و حيث إنّ المشهور حجية مثبتات الأمارات دون مثبتات الاصول، فلا بدّ من بيان الفرق بين الأصل و الامارة، ثمّ بيان وجه حجية مثبتات الأمارة دون الأصل، فنقول:

المشهور بينهم أنّ الفرق بين الاصول و الأمارات أنّ الجهل بالواقع و الشك فيه مأخوذ في موضوع الاصول دون الأمارات، بل الموضوع المأخوذ في لسان أدلة حجيتها هو نفس الذات بلا تقييد بالجهل و الشك، كما في قوله تعالى: «إِن جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ...» فانّ الموضوع للحجية بمفاد المفهوم هو إتيان غير الفاسق بالنبإ من دون اعتبار الجهل فيه، و كذا قوله (عليه السلام): «لا عذر لأحد في التشكيك فيما يرويه ثقاتنا» «۲» فان موضوع الحجية فيه هو رواية الثقة بلا تقييد بأمر آخر، هذا هو المشهور بينهم.

و للمناقشة فيه مجال واسع، لأنّ الأدلة الدالة على حجية الأمارات و إن كانت مطلقةً بحسب اللفظ، إلّا أنّها مقيدة بالجهل بالواقع بحسب اللب، و ذلك لما ذكرناه غير مرة من أنّ الاهمال بحسب مقام الثبوت غير معقول، فلا محالة تكون حجية الأمارات إمّا مطلقة بالنسبة إلى العالم و الجاهل، أو مقيدة بالعالم، أو مختصة بالجاهل. و لا مجال للالتزام بالأوّل و الثاني، فانّه لا يعقل كون العمل بالأمارة واجباً على العالم بالواقع، و كيف يعقل أن يجب على العالم بوجوب شي‏ء أن يعمل بالأمارة الدالة على عدم الوجوب مثلًا، فبقي الوجه الأخير، و هو كون العمل بالأمارة مختصاً بالجاهل، و هو المطلوب.

فدليل الحجية في مقام الاثبات و إن لم يكن مقيداً بالجهل، إلّا أنّ الحجية مقيدة به بحسب اللب و مقام الثبوت، مضافاً إلى أنّه في مقام الاثبات أيضاً مقيد به في لسان بعض الأدلة كقوله تعالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فقد استدل به على حجية الخبر تارةً، و على حجية فتوى المفتي اخرى، و كلاهما من الأمارات و قيّد بعدم العلم بالواقع. فلا فرق بين الأمارات‏ و الاصول من هذه الجهة. فما ذكروه- من أنّ الجهل بالواقع مورد للعمل بالأمارة و موضوع للعمل بالأصل- مما لا أساس له.

و ذكر صاحب الكفاية (قدس سره) وجهاً آخر: و هو أنّ الأدلة الدالة على اعتبار الأمارات تدل على حجيتها بالنسبة إلى مدلولها المطابقي و مدلولها الالتزامي، فلا قصور من ناحية المقتضي في باب الأمارات، بخلاف الاستصحاب فانّ مورد التعبد فيه هو المتيقن الذي شك في بقائه، و ليس هذا إلّا الملزوم دون لازمه، فلا يشمله دليل الاستصحاب، فاذا قُدّ رجل تحت اللحاف نصفين و لم يعلم أنّه كان حياً، فباستصحاب الحياة لا يمكن إثبات القتل، لأن مورد التعبد الاستصحابي هو المتيقن الذي شك في بقائه و هو الحياة دون القتل. و كذا غيره من الأمثلة التي ذكرها الشيخ (قدس سره).

و لا يمكن الالتزام بترتب الآثار الشرعية المترتبة على اللوازم العقلية أو العادية، لأجل القاعدة المعروفة، و هي أنّ أثر الأثر أثر على طريقة قياس المساواة، لأن هذه الكلية مسلّمة فيما كانت الآثار الطولية من سنخ واحد، بأن كان كلّها آثاراً عقلية، أو آثاراً شرعية، كما في الحكم بنجاسة الملاقي للنجس و نجاسة ملاقي الملاقي و هكذا، فحيث إنّ لازم نجاسة الشي‏ء نجاسة ملاقيه و لازم نجاسة الملاقي نجاسة ملاقي الملاقي و هكذا، فكل هذه اللوازم الطولية شرعية، فتجري قاعدة أنّ أثر الأثر أثر، بخلاف المقام فانّ الأثر الشرعي لشي‏ء لا يكون أثراً شرعياً لما يستلزمه عقلًا أو عادةً، فلا يشمله دليل حجية الاستصحاب.

و فيه: أنّ عدم دلالة أدلة الاستصحاب على التعبد بالآثار الشرعية المترتبة على اللوازم العقلية أو العادية و إن كان مسلّماً، إلّا أنّ دلالة أدلة حجية الخبر على حجيته حتى بالنسبة إلى اللازم غير مسلّم، لأنّ الأدلة تدل على حجية الخبر- و الخبر و الحكاية من العناوين القصدية- فلا يكون الاخبار عن الشي‏ء إخباراً عن لازمه، إلّا إذا كان اللازم لازماً بالمعنى الأخص، و هو الذي لا ينفك تصوّره عن تصور الملزوم، أو كان لازماً بالمعنى الأعم مع كون المخبر ملتفتاً إلى الملازمة، فحينئذ يكون الاخبار عن الشي‏ء إخباراً عن لازمه.

بخلاف ما إذا كان اللازم لازماً بالمعنى الأعم و لم يكن المخبر ملتفتاً إلى الملازمة، أو كان منكراً لها، فلا يكون الاخبار عن الشي‏ء إخباراً عن لازمه، فلا يكون الخبر حجةً في مثل هذا اللازم، لعدم كونه خبراً بالنسبة إليه، فاذا أخبر أحد عن ملاقاة يد زيد للماء القليل مثلًا، مع كون زيد كافراً في الواقع، و لكنّ المخبر عن الملاقاة منكر لكفره، فهو مخبر عن الملزوم و هو الملاقاة، و لا يكون مخبراً عن اللازم و هو نجاسة الماء، لما ذكرناه من أنّ الاخبار من العناوين القصدية، فلا يصدق إلّا مع الالتفات و القصد، و لذا ذكرنا في محلّه‏ وفاقاً للفقهاء أنّ الاخبار عن شي‏ء يستلزم تكذيب النبي أو الإمام (عليهم السلام) لا يكون كفراً إلّا مع التفات المخبر بالملازمة.

و بالجملة: إنّ ما أفاده (قدس سره) في وجه عدم حجية المثبت في باب الاستصحاب متين، إلّا أنّ ما ذكره في وجه حجيته في باب الأمارات من أنّ الاخبار عن الملزوم إخبار عن لازمه فتشمله أدلة حجية الخبر غير سديد، لما عرفت.

و ذكر المحقق النائيني‏ (قدس سره) وجهاً ثالثاً: و هو أنّ المجعول في باب الأمارات هي الطريقية و اعتبارها علماً بالتعبد، كما يظهر ذلك من الأخبار المعبّرة عمّن قامت عنده الأمارة بالعارف كقوله (عليه السلام): «من نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا ...» فيكون مَن قامت عنده الأمارة عارفاً تعبدياً بالأحكام، فكما أنّ العلم الوجداني بالشي‏ء يقتضي ترتب آثاره و آثار لوازمه، فكذلك العلم التعبدي الجعلي، بخلاف الاستصحاب، فانّ المجعول فيه هو الجري العملي على طبق اليقين السابق، و حيث إنّ اللازم لم يكن متيقناً، فلا وجه للتعبد به، فالفرق بين الأمارة و الأصل من ناحية المجعول.

و فيه أوّلًا: عدم صحة المبنى، فانّ المجعول في باب الاستصحاب أيضاً هو الطريقية و اعتبار غير العالم عالماً بالتعبد، فانّه الظاهر من الأمر بابقاء اليقين و عدم نقضه بالشك، فلا فرق بين الأمارة و الاستصحاب من هذه الجهة، بل التحقيق أنّ الاستصحاب أيضاً من الأمارات، و لا ينافي ذلك تقديم الأمارات عليه، لأن كونه من الأمارات لا يقتضي كونه في عرض سائر الأمارات، فانّ الأمارات الاخر أيضاً بعضها مقدّم على بعض، فانّ البينة مقدّمة على اليد، و حكم الحاكم مقدّم على البينة، و الاقرار مقدّم على حكم الحاكم. و سيأتي‏ وجه تقديم الأمارات على الاستصحاب إن شاء اللَّه تعالى.

و ثانياً: أنّا ننقل الكلام إلى الأمارات، فانّه لا دليل على حجية مثبتاتها.

و ما ذكره من أنّ العلم الوجداني بشي‏ء يقتضي ترتب جميع الآثار حتى ما كان‏ منها بتوسط اللوازم العقلية أو العادية، فكذا العلم التعبدي، غير تام لأنّ العلم الوجداني إنّما يقتضي ذلك، لأنّه من العلم بالملزوم يتولد العلم باللازم بعد الالتفات إلى الملازمة، فترتب آثار اللازم ليس من جهة العلم بالملزوم، بل من جهة العلم بنفس اللازم المتولد من العلم بالملزوم، و لذا يقولون: إنّ العلم بالنتيجة يتولد من العلم بالصغرى و العلم بالكبرى، فانّ العلم بالصغرى هو العلم بالملزوم، و العلم بالكبرى هو العلم بالملازمة، فيتولد من هذين العلمين العلم الوجداني باللازم و هو العلم بالنتيجة، بخلاف العلم التعبدي المجعول، فانّه لا يتولد منه العلم الوجداني باللازم و هو واضح، و لا العلم التعبدي به لأنّ العلم التعبدي تابع لدليل التعبد، و هو مختص بالملزوم دون لازمه لما عرفت من أنّ المخبر إنّما أخبر عنه لا عن لازمه.

فالذي تحصّل‏ مما ذكرناه في المقام: أنّ الصحيح عدم الفرق بين الأمارات و الاستصحاب، و عدم حجية المثبتات في المقامين، فانّ الظن في تشخيص القبلة و إن كان من الأمارات المعتبرة بمقتضى روايات خاصة واردة في الباب، لكنّه إذا ظنّ المكلف بكون القبلة في جهة، و كان دخول الوقت لازماً لكون القبلة في هذه الجهة لتجاوز الشمس عن سمت الرأس على تقدير كون القبلة في هذه الجهة، فلا ينبغي الشك في عدم صحة ترتيب هذا اللازم و هو دخول الوقت، و عدم جواز الدخول في الصلاة. نعم، تكون مثبتات الأمارة حجةً في باب الاخبار فقط، لأجل قيام السيرة القطعية من العقلاء على ترتيب اللوازم على الاخبار بالملزوم و لو مع الوسائط الكثيرة، ففي مثل الاقرار و البينة و خبر العادل يترتب جميع الآثار و لو كانت بوساطة اللوازم العقلية أو العادية، و هذا مختص بباب الاخبار و ما يصدق عليه عنوان الحكاية، دون غيره من الأمارات.

مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۱۸۱ به بعد.

صفحه7 از33

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است