استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در استدلال مرحوم آخوند به صحیحه اول زراره بود. ایشان دلالت این روایت را بر استصحاب تمام دانستند و ایشان قائل به دلالت روایت بر اعتبار استصحاب علی الاطلاق هستند.

در هر صورت دلالت این روایت بر استصحاب را در دو مرحله باید بررسی کرد یکی اینکه آیا این روایت دلالتی بر استصحاب دارد یا نه؟ و دیگری اینکه آیا دلالت آن بر اعتبار استصحاب فی الجمله است یا بالجمله؟

در مرحله اول گفتیم مرحوم ایروانی منکر دلالت روایت بر استصحاب شده‌اند و گفته‌اند مدلول روایت قاعده مقتضی و مانع است.

ایشان گفتند منظور از وضو در روایت همان شستن و مسح کردن است و وضو به این معنا امری قابل استمرار نیست تا بتوان حکم به عدم نقض و استمرار آن را از روایت استفاده کرد و مفاد روایت را استصحاب دانست بلکه مفاد روایت دوام و استمرار تاثیر آن است و این حیثیت غیر از استصحاب است بلکه روایت می‌گوید بعد از اینکه مقتضی موثر بود، اثر آن دوام دارد تا وقتی که مانع از تاثیر آن به وجود بیاید.

مرحوم آقای صدر دو اشکال به این بیان داشتند. یکی اینکه منظور از وضو، اگر چه شستن و مسح است اما به معنای متشرعی آن. وضو نزد متشرعه یک وجود اعتباری دارد که تا وقتی ناقض نیاید قرار و ثبات دارد و لذا شک در ناقض، شک در استمرار خود وضو است نه اینکه شک در انتقاض تاثیر مقتضی باشد. و دیگری اینکه قاعده مقتضی و مانع خلاف ظاهر این روایت است چون ظاهر روایت وحدت متعلق یقین و شک است و این با قاعده مقتضی و مانع سازگار نیست.

عرض ما نسبت به کلام مرحوم آقای صدر این است که بر فرض در نزد متشرعه وضو بر یک وجود اعتباری هم اطلاق شود اما این به این معنا نیست که وضو بر همان فعل غیر قابل استمرار اطلاق نمی‌شود. نتیجه حرف ایشان این است که وضو دو اطلاق دارد یکی همان که مرحوم آقای صدر می‌گویند که یک امر قار در اعتبار متشرعی است و دیگری همان امر متصرم و غیر قار.

ایشان باید اثبات کنند وضو در این روایت به همان معنای قار و قابل استمرار است.

نهایت اشکال ایشان به مرحوم ایروانی این است که روایت بر قاعده مقتضی و مانع دلالت نمی‌کند نه اینکه روایت بر استصحاب دلالت می‌کند.

در حقیقت وضو سه معنا دارد یکی به معنای طهور و دیگری به معنای که مرحوم آقای صدر فرموده‌اند و یکی هم به معنای همان فعل و امر متصرم و غیر قار است.

اما اینکه وضو در این روایت به کدام معناست؟ مرحوم آقای صدر هیچ قرینه‌ای بر تعیین آن ذکر نکرده‌اند.

البته معنایی که آقای صدر ذکر کرده‌اند معنای دقیقی است و ما نیز آن را به خوبی تقریر کردیم و حتی برای آن از مثل تجسم اعمال شاهد آوردیم و لذا به نظر ما مراد ایشان طهارت نیست بلکه مراد ایشان همان وضو به معنای شستن و مسح است اما در اعتبار متشرعی برای آن یک وجود مستمر فرض می‌شود.

و اگر ما کلام مرحوم آقای صدر را بپذیریم روایت مجمل خواهد بود و نه دال بر قاعده مقتضی و مانع است و نه دال بر استصحاب است.

بله ایشان در اشکال دوم در حقیقت بیانی برای تعیین این احتمال و معنا ارائه کرده‌اند که اصلا معنایی که مرحوم ایروانی فرموده‌اند و قاعده مقتضی و مانع خلاف ظاهر روایت است چون حذف متعلق نشان می‌دهد که متعلق یقین و شک یک چیزند و این خلاف قاعده مقتضی و مانع است.

عرض ما این است که حذف متعلق در جایی نشان دهنده وحدت متعلق است که قرینه‌ای در کلام وجود نداشته باشد و در این روایت قرینه بر تعیین متعلق شک قرینه داریم که خواهد آمد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر از مباحث:

الأمر الثاني: قد يناقش في دلالة هذه الصحيحة على الاستصحاب بدعوى عدم معلوميّة كونها بصدد بيان الاستصحاب، و إنّما هي بصدد بيان قاعدة المقتضي و المانع، و يكون لاستفادة قاعدة المقتضي و المانع من هذا الحديث تقريبان:

التقريب الأوّل: أنّه قد اسند اليقين في الحديث إلى الوضوء حيث قال: «كنت على يقين من وضوئك» و من المعلوم أنّ الوضوء ليس شيئاً يدوم فنشكّ في انتقاضه و عدمه، و إنّما الوضوء عمل مخصوص ينتهي بانتهاء مدّة العمل. نعم، هو مقتض للطهارة التي تبقى إلى أن يأتي مانع عن البقاء و هو النوم، و المفروض في المقام احتمال تحقّق النوم، فالحديث ينطبق تماماً على قاعدة المقتضي و المانع دون الاستصحاب.

و يرد عليه: أنّ الوضوء- على ما ثبت في الفقه- قد اعتبره الشارع تعبداً طهارة، و اعتبره- أيضاً- باقياً، فلو نظرنا إلى الوضوء بما هو فعل من الأفعال، لا معنى لاستصحابه كما بيّن في الإشكال. و لو نظرنا إليه بما هو طهارة قابلة للبقاء. صحّ إسناد اليقين إليه و فرض الشك في بقائه، و قد نظر الشارع إلى الوضوء بهذه النظرة في كثير من الروايات، كالروايات التي تقول: (إنّ العمل الفلاني من النوم أو غيره ينقض الوضوء) فإنّ الوضوء بما هو فعل من الأفعال لا معنى لنقضه بذلك، و في نفس هذا الحديث قد نُظر إلى الوضوء بهذه النظرة، حيث قال الراوي في أوّل الحديث: «قلت له: الرجل ينام و هو على وضوء» و هذا يعني: أنّه نُظِر إلى الوضوء بما هو طهارة باقية إلى زمان النوم، فعبّر بتعبير: نام عليها، فظهر أنّ هذا الحديث لا يأبى عن حمله على الاستصحاب.

و لكن الحديث يأبى عن حمله على قاعدة المقتضي و المانع؛ و ذلك لأنّ حذف متعلّق اليقين و الشك مع وحدة سياقهما دليل على اتّحاد متعلقهما، فلا يناسب فرض متعلّق اليقين الوضوء، و متعلق الشكّ النوم.

أضف إلى ذلك: أنّ الشكّ إذا كان متعلّقاً بشي‏ء و اليقين متعلّقاً بشي‏ء آخر لم تكن من المناسب نسبة النقض بهذا الشك الى ذاك اليقين، فلا بدّ أن يكون ذلك باعتبار المتيقّن و المشكوك، و هو خلاف الظاهر، إذن فلا بدّ من حمل الحديث على الاستصحاب.

التقريب الثاني: أنّه لو كان الحديث ناظراً إلى الاستصحاب لكان يُجرى استصحاب عدم النوم الحاكم على استصحاب الطهارة، و لا مجال لاستصحاب الطهارة لثبوت الاستصحاب في جانب السبب، و هو ناقض الطهارة، و هذا بخلاف ما لو حملناه على قاعدة المقتضي‏ و المانع؛ فإنّه لا توجد هنا قاعدة اخرى سببيّة تحكم على القاعدة المذكورة في الحديث، فهذا شاهد على إرادة قاعدة المقتضى و المانع.

و قد يجاب على ذلك: بأنّ مورد الرواية هي الشبهة المفهومية؛ لأنّ الراوي يسأل عن الحالة التي يحرّك في جنب النائم الشي‏ء و هو لا يعلم هل هذه الحالة تعتبر نوماً فيبطل الوضوء أو لا؟ وعليه، فلا مجال للاستصحاب الموضوعي الحاكم في المقام بناءً على ما هو الصحيح من عدم جريان الاستصحاب الموضوعي في الشبهات المفهوميّة.

و يرد عليه: أنّه لا يمكن حمل الرواية على الشبهة المفهومية، بل الراوي سأل أوّلًا عن الشبهة المفهوميّة و عرف الضابط فيها بتفصيل الإمام (عليه السلام) بين نوم العين و نوم القلب و الاذن، ثمّ وصلت النوبة إلى الشبهة المصداقية، و عدم التفاته إلى ما حرّك في جنبه منشأ لشكّه في النوم، فسأل عن هذه الشبهة المصداقية، و لو كانت الشبهة مفهومية لكان السؤال عن حدود النوم المبطل للوضوء، و عندئذ لا معنى لأن يجيبه الإمام (عليه السلام) بالاستصحاب، بل لا بدّ من بَيانه (عليه السلام) للحكم الواقعي، و إنّما الذي يجري الاستصحاب في الشبهات الحكمية هو الفقيه غير العارف بالحكم الواقعي، لا الإمام (عليه السلام) الذي شأنه بيان الأحكام الواقعية، إذن، فلا بدّ من استيناف الجواب عن هذه الشبهة.

و يمكن أن يجاب عنها بما يلي:

۱- ما سوف يظهر- إن شاء الله- من أنّ حكومة الأصل السببي على المسبّبي ممّا لا أساس له، و إنّما يقدّم بوجه عرفي الأصل السببي على المسبّبي إذا كانا متعارضين، و فيما نحن فيه لا تعارض بينهما، فلا بأس بالتمسّك باستصحاب الطهارة.

۲- لو سلّمنا صحّة مبنى الحكومة في نفسه قلنا: إنّ مقتضى هذا الحديث تقييد نكتة الحكومة و تخصيصها بخصوص الأصل السببي المعارض للمسبّبي دون الموافق له، فإنّه إذا دار الأمر بين رفع اليد عن إطلاق ذلك أو عن الظهور الذي بيّناه للحديث في الاستصحاب كان المتعيّن هو الأوّل حتماً.

۳- أن يفرض في المقام أنّ النوم حدّ للطهارة لا مانع عنها، بمعنى كون عدمه مأخوذاً في موضوع الحكم ببقاء الطهارة، و عندئذ لا يترتّب على استصحاب عدم النوم أثر شرعيّ إلّا بالملازمة، حيث إنّ لازم عدم ثبوت الحدّ و الغاية ثبوت المغيّى، و ليس ثبوت المغيّى أثراً لعدم النوم مترتباً عليه على حدّ ترتب الحكم على موضوعه، فعندئذ لا يجري استصحاب عدم النوم.

و يرد عليه: أنّ العرف لا يتعقّل التفكيك بين فرض عدم النوم داخلًا في موضوع الحكم ببقاء الطهارة و فرض النوم حدّاً و غايةً، بل يفهم من الثاني- أيضاً- الأوّل، على أنّ هذا الكلام إنّما يتوجّه بناءً على فرض الحكم عبارة عن الاعتبارات و الإنشاءات و نحو ذلك. و أمّا بناءً على ما هو الحقّ من أنّه لا بدّ من لحاظ نفس الحبّ و البغض، فلا محالة يكون عدم النوم دخيلًا في عالم الحبّ و البغض، و إلّا لما جعل النوم غاية و حدّاً للحكم، فيرجع ذلك إلى كون عدم النوم موضوعاً، و لا يبقى فرق بينهما.

۴- أن يقال: إنّ الطهارة من الامور التكوينية التي كشف الشارع عنها، و ليست حكماً شرعياً مترتّباً بقاؤها على عدم النوم حتّى يمكن إثباتها باستصحاب عدم النوم، فلا بدّ من استصحاب نفس الطهارة، و لا يكفي استصحاب عدم النوم المستلزم تكويناً لبقاء الطهارة.

و يرد عليه: عدم صحّة المبنى، أعني: كون الطهارة من الامور التكوينية لا حكماً شرعياً. و تحقيق ذلك موكول إلى الفقه‏

مباحث الاصول، جلد ۵، صفحه ۵۵.

 

الجهة الثانية: في أنّ الرواية هل هي ناظرة إلى الاستصحاب أو إلى قاعدة المقتضي و المانع؟ فقد يقال: إنّ الاستصحاب يتعلّق فيه الشكّ‏ ببقاء المتيقّن، و قد فرض في الرواية اليقين بالوضوء، و الوضوء ليس له بقاء ليعقل الشكّ في بقائه، و إنّما الشكّ في حدوث النوم و ينطبق ذلك على قاعدة المقتضي و المانع، لأنّ الوضوء مقتض للطهارة و النوم رافع و مانع عنها، فالمقتضي في مورد الرواية معلوم و المانع مشكوك فيبني على أصالة عدم المانع و ثبوت المقتضى- بالفتح-.

و يرد على ذلك أنّ الوضوء قد فرض له في الشريعة بقاء و استمرار، و لهذا عبّر عن الحدث بأنّه ناقض للوضوء، و قيل للمصلّي انه على وضوء، و ليس ذلك إلّا لافتراضه أمرا مستمرّا فيتعلّق الشكّ ببقائه و ينطبق على الاستصحاب.

و نظرا إلى ظهور قوله: (و لا ينقض اليقين بالشكّ) في وحدة متعلّق اليقين و الشكّ يتعيّن تنزيل الرواية على الاستصحاب.

دروس فی علم الاصول، جلد ۱، صفحه ۴۲۳.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در مضمره زراره بود. مرحوم ایروانی در دلالت این روایت بر استصحاب اشکال کرده‌اند و گفتند مدلول این روایت قاعده مقتضی و مانع است.

ایشان فرمودند این روایت در صورتی دال بر استصحاب است که متعلق یقین طهارت باشد که قابلیت دوام و استمرار دارد و در بقای آن شک شود در حالی که آنچه در این روایت متعلق یقین است وضو است و وضو به معنای شستن و مسح است و وضو قابلیت استمرار ندارد تا بعد از شک در استمرار آن به بقای آن حکم شود بلکه روایت می‌گوید مکلف به وضو (شستن و مسح) یقین دارد و این مقتضی است و شک در مانع اتفاق افتاده است.

استعمال وضو در طهارت اگر چه ممکن است اما مجازی خواهد بود و تا وقتی حمل لفظ بر معنای حقیقی ممکن باشد، لفظ بر معنای مجازی حمل نخواهد شد.

روایت می‌گوید وقتی به حدوث مقتضی یقین دارد، به شک در مانع نباید اعتناء کرد. اگر چه مورد قاعده مقتضی و مانع (بنابر تفسیر ایشان که در مواردی است که شک در حدوث مانع بعد از تاثیر مقتضی است) و استصحاب واحد است اما ملاک آنها متفاوت خواهد بود. استصحاب در جایی است که در استمرار شک شود و به بقای آن حکم می‌شود و قاعده مقتضی و مانع جایی است که شک در تاثیر مقتضی است و به عدم وجود مانع حکم می‌شود.

روایت در مقام بیان حکم به استمرار نیست چون حکم به استمرار در جایی معنا دارد که متعلق قابل استمرار باشد و وضو (شستن و مسح) قابل استمرار نیست تا شارع به استمرار آن حکم کند.

علاوه که گفته شده است اگر روایت ناظر به وضوی به معنای طهارت هم باشد باز هم استصحاب معنا ندارد چون در فرض روایت باید استصحاب عدم نوم جاری شود نه استصحاب بقای طهارت چرا که شک در بقای طهارت مسبب از شک در نوم است و اصل سببی جاری است نه اصل مسببی.

که از این تایید جواب داده شده است که اصل سببی و مسببی وقتی هم جهت و همسو باشند هر دو جاری خواهند بود.

مرحوم آقای صدر دو اشکال به بیان مرحوم ایروانی وارد کرده‌اند.

اول) اگر وضو را به معنای لغوی و حدثی و به معنای شستن و مسح فرض کنید قابلیت استمرار ندارد اما وضوی در ارتکاز متشرعه اگر چه همان شستن و مسح است اما تا وقتی قاطع رخ ندهد برای آن بقاء و استمرار می‌بینند. یعنی برای خود آن وضو تحققی در عالم اعتبار فرض می‌کنند که تا وقتی ناقض رخ ندهد باقی است.

برای خود وضو و آن عمل در نظر متشرعی و اعتباری یک وجود و بقاء و استمرار فرض می‌شود به همان بیانی که برای اعمال انسان یک وجودی فرض می‌شود که حتی در قیامت مسجم خواهد شد یا حبط خواهد شد.

در اینجا هم در اعتبار متشرعی برای وضو یک دوام و بقاء فرض می‌شود البته تا وقتی ناقض و قاطعی رخ ندهد.

دوم) اصلا قاعده مقتضی و مانع خلاف ظاهر روایت است و روایت قابل حمل بر این قاعده نیست. مفاد این روایت این است که یقین با شک نقص نمی‌شود و مقتضای حذف متعلق یقین و شک این است که متعلق هر دو یکی است بنابراین شک به همان چیزی تعلق گرفته است که یقین به همان تعلق گرفته است.

معنای نقض یقین به شک یعنی هر دو به یک چیز تعلق گرفته است وگرنه معنا ندارد یقین به چیزی با شک در چیز دیگری نقض شود.

در استصحاب این مساله قابل تصویر است یعنی با در نظر نگرفتن زمان یقین و شک، متعلق شک همان چیزی است که متعلق یقین است. درست است که یقین در حدوث امری بود و شک در بقای آن است اما حدوث و بقاء از مقومات یقین و شک نیست و لذا یقین و شک به یک چیز تعلق گرفته است اما در قاعده مقتضی و مانع، متعلق یقین و شک یک چیز نیست. یقین به مقتضی تعلق گرفته است و شک در طرو مانع است و این خلاف ظاهر روایت است.

بنابراین حتی اگر روایت دال بر استصحاب هم نباشد، نمی‌تواند دال بر قاعده مقتضی و مانع باشد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

الأمر الثاني: قد يناقش في الاستدلال بالحديث على الاستصحاب بإبراز احتمال نظره إلى قاعدة المقتضي و المانع لا الاستصحاب و لا أقل من الإجمال و مأخذ هذه الدعوى يمكن ان يكون أحد تقريبين:

التقريب الأول- اسناد اليقين في الحديث إلى الوضوء حيث قال (فانه على يقين من وضوئه) و من الواضح ان الوضوء ليس شيئا يمكن ان يدوم ليشك في بقائه و عدمه، نعم هو مقتض لأثر الطهارة التي يعقل فيها الحدوث و البقاء طالما لم يأت المانع و هو النوم و هذا يعني ان موضوع القاعدة المبينة في الحديث انما هو اليقين بمقتضى الحكم الشرعي و الشك في طرو مانعة و هذا يناسب قاعدة المقتضي و المانع لا الاستصحاب.

و يرده: ان الوضوء على ما يستفاد من إطلاقه الشرعي و المتشرعي في الروايات قد اعتبر بنفسه امرا قابلا للدوام و الاستمرار فالمكلف بعد إيقاع فعل الوضوء يكون على وضوء بحيث يعتبر نفس وضوئه امرا باقيا تعبدا و اعتبارا و من هنا يسند إليه النقض في أدلة النواقض و أيضا في نفس الحديث قد عبر في صدره الرّجل ينام و هو على وضوء فكلمة الوضوء في ألسنة الروايات لا بد و ان تحمل على هذا المعنى و معه تكون أركان الاستصحاب أعني اليقين و الشك مما يمكن افتراض تعلقهما بالوضوء بهذا المعنى.

بل حمل الحديث على قاعدة المقتضي و المانع خلاف الظاهر، لأن مقتضى سياق‏ حذف متعلق اليقين و الشك في الجملة الثانية و كذلك اسناد النقض إليهما وحدة متعلقهما، و في قاعدة المقتضي و المانع لا يكون المتعلق واحدا كما لا يخفى.

التقريب الثاني- لو كان النّظر إلى الاستصحاب كان مقتضى القاعدة إجراء استصحاب عدم النوم الّذي هو أصل موضوعي حاكم على استصحاب الطهارة الحكمي، و هذا بخلاف ما لو كان النّظر إلى قاعدة المقتضي و المانع فانه لا يوجد أصل موضوعي حاكم عليه.

و قد يجاب عليه: بان الصحيحة ناظرة إلى فرض الشبهة المفهومية في تحقق النوم حيث قيل فيها (فان حرك في جنبه شي‏ء و هو لا يعلم) و في الشبهة المفهومية لا يجري الاستصحاب الموضوعي و انما يتعين الاستصحاب الحكمي.

إلّا ان هذا الجواب لا يمكن المساعدة عليه، لأن السائل سأل أولا عن الشبهة المفهومية و أجابه الإمام عليه السلام بتفصيل و انه قد تنام العين و لا ينام القلب و الاذن فجعل الميزان نوم القلب و الاذن، ثم سأل السائل عن فرضية شبهة مصداقية فأجابه الإمام عليه السلام بالاستصحاب، و لو كان السؤال الثاني عن الشبهة المفهومية أيضا كان اللازم على الإمام عليه السلام ان يبين للسائل حدود المفهوم المأخوذ في الحكم الواقعي و لا معنى لإحالته إلى الاستصحاب لأن الشبهة المفهومية شبهة حكمية من وظيفة الإمام عليه السلام بيان الحكم الواقعي فيها لا الإحالة إلى القواعد الظاهرية كما لا يخفى.

و التحقيق في الإجابة على هذا التقريب ان يقال:

أولا- ما سوف يأتي في محله من عدم حكومة الأصل السببي على المسببي إلّا إذا كانا متنافيين و هما في المقام متوافقان.

الثاني- لو سلم حكومة الأصل السببي على المسببي- بناء على تصورات جعل الطريقية- فظهور هذه الصحيحة في جريان استصحاب الطهارة بنفسه يكون دليلا على عدم الحكومة في صورة التوافق على الأقل، إذ لا يمكن رفع اليد عن ظهورها في الاستصحاب.

الثالث- ان يقال بان عدم النوم حد للطهارة المجعولة لا قيد مأخوذ في موضوعها بقاء فاستصحاب عدم النوم لا يثبت الطهارة إلّا بالملازمة العقلية لا بالترتب الشرعي‏ فلا يكون أصلا موضوعيا حاكما على استصحاب الطهارة.

و فيه: أولا- ان العرف لا يتعقل التفكيك بين الأمرين بل يستفيد من كون عدم النوم حدا انه دخيل في موضوع الحكم بالطهارة.

و ثانيا- بلحاظ عالم الحب و البغض الّذي هو روح الحكم و يكون هو المنجز، عقلا لا محالة يكون عدم النوم قيدا في الموضوع و إلّا لما جعل النوم نهاية و حدا للحكم فيجري استصحاب عدم النوم بلحاظ روح الحكم.

الرابع- ان يقال بان الطهارة من الأمور التكوينية التي كشف عنها الشارع و ليس حكما شرعيا ليترتب بالاستصحاب الموضوعي.

و فيه: بطلان المبنى فقهيا على ما حققناه في محله.

بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۳۵ به بعد.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

مرحوم آخوند با بیان سه وجه معتقد شدند مدلول روایت زراره اعم از وضو و غیر وضو است.

بیان دیگری به نظر ما رسیده است که شاید با کلام مرحوم آخوند مناسبت بیشتری داشته باشد. مرحوم آخوند قبلا فرمودند لام برای زینت وضع شده است و خصوصیات داخل در معنای وضعی لام نیست و ما این را نظیر کلام ایشان در وضع هیئت امر دانستیم. کلام ایشان در آنجا ظاهر در آن است که استعمال امر در وجوب مجاز خواهد بود و لذا به نظر باید توجیه دیگری برای کلام ایشان در آنجا و اینجا پیدا کرد.

به نظر می‌رسد مرحوم آخوند می‌فرمایند امر برای جامع طلب وضع شده است اما طلب مقید. نه طلب به نحو ترکیب. یعنی معنای استعمالی امر طلب است اما طلب خاص و امر برای طلب خاص وضع شده است. خصوصیت اینکه طلب به داعی بعث و تحریک باشد به نحو قید در معنا اخذ شده است نه به نحو جزء و ترکیب و لذا امر در طلب استعمال می‌شود اما در طلب به داعی بعث و تحریک حقیقت است و اگر در غیر آن استعمال شود مجاز است. استعمال لفظ در ذات مقید بدون قید مجاز است و لذا استعمال امر در طلب به داعی بعث و تحریک حقیقی است و استعمال طلب در طلب به داعی امتحان، تعجیز، تهدید و ... مجاز است.

البته خصوصیت قیود این است که موجب تحصص معنا هست اما موجب این نیست که لفظ در آن خصوصیات استعمال شده باشد.

در محل بحث ما نیز ایشان ادعا کرده است که الف و لام برای زینت وضع شده است و خصوصیت جنس یا عهد و ... داخل در معنای آن نیست یعنی جزء معنا نیست. مدلول استعمال الف و لام جنس نیست بلکه مدخول لام دال بر جنس است. الف و لام بر زینت وضع شده است مقید به اینکه مدخولش جنس باشد. الف و لام بی معناست و برای زینت است اما مقیدا به دلالت مدخولش بر جنس وضع شده است. حرف مرحوم آخوند اینجا این است که الف و لام به نحو تقیید وضع شده است یعنی وضع بر زینت شده است اما در مواردی که مدخولش جنس باشد و لذا استعمالش در سایر موارد مجاز است. بنابراین استعمال الف و لام در جایی که مدخولش عهد باشد مجاز است. همان طور که مرحوم آخوند می‌فرمایند الف و لام برای زینت وضع شده است و خصوصیت مثل جنس و عهد و ... با دال دیگری فهمیده می‌شود.

به نظر ما این بیان با مجموع کلمات آخوند سازگارتر است.

تفاوت این بیان با بیان مطلق و مقید این است که در بحث اطلاق، ما سریان و شمول را از مقدمات حکمت و عدم ذکر قید استفاده می‌کنیم اما در اینجا گفتیم الف و لام برای موردی که مدخولش جنس باشد وضع شده است. الف و لام برای مواردی وضع شده است که از مدخولش شیوع و سریان اراده شده باشد.

عمده بیان ایشان در شمول روایت زراره همین قسمت است که اصل در الف و لام جنس است و سه وجه سابق مورد اعتراض قرار گرفته است.

اینکه تعلیل به امر ارتکازی باشد در جایی است که تعلیل برای تقریب باشد اما اگر برای تعمیم باشد لازم نیست امر ارتکازی باشد و ممکن است اینجا این تعلیل برای تعمیم باشد یعنی امام علیه السلام بیان می‌کنند که این حکم نه فقط در موارد شک در وضو به خاطر چرت زدن بلکه در همه موارد یقین به وضو و شک در وضو است.

مگر اینکه گفته شود ظهور تعلیل در تقریب است و لذا باید به امر ارتکازی باشد.

اما بیان دیگر ایشان که فرمودند این جمله و بیان در روایات دیگر هم مذکور است مورد اشکال واقع شده است به اینکه این بیان در صورتی تمام است که آنچه در همه این روایات مذکور است استصحاب باشد تا استفاده کنیم که کبرای استصحاب کلی است و اختصاص به باب خاصی ندارد اما این بیان مورد اشکال واقع شده است از جمله اینکه مرحوم ایروانی می‌فرمایند همین روایت مربوط به قاعده مقتضی و مانع است و ربطی به استصحاب ندارد و روایت دیگری در مورد استصحاب است. بنابراین یک روایت قاعده مقتضی و مانع است در باب وضو و یک روایت استصحاب است در مورد طهارت از خبث پس این گونه نیست که روایات مختلف در ابواب مختلف وارد شده باشد و مفاد همه آنها استصحاب باشد.

بیان سوم ایشان هم این بود که من وضوئه قید برای یقین نباشد که این صرفا یک احتمال است. یعنی همان طور که احتمال دارد من وضوئه قید یقین باشد احتمال هم دارد قید برای ظرف محذوف باشد و هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارد.

در هر حال مرحوم آخوند به این روایت برای استصحاب استدلال کرده‌اند. مرحوم ایروانی فرموده‌اند مدلول این روایت قاعده مقتضی و مانع است و البته قاعده مقتضی و مانع در کلام مرحوم ایروانی با آنچه قبلا از کلام مرحوم بهبهانی نقل کردیم متفاوت است.

مرحوم ایروانی فرموده‌اند در روایت مذکور است که فانه علی یقین من وضوئه و منظور از وضو همان شستن دست و صورت و مسح پا و سر است.

وضو دو معنا دارد یکی طهارت و دیگری همان شستن دست و صورت و مسح پا و سر است. و در همین روایت وضو به هر دو معنا آمده است در صدر روایت که می‌گوید الرجل ینام و هو علی وضوء یعنی در حالی که طهارت دارد چرت زده است و در ذیل روایت که می‌گوید فانه علی یقین من وضوئه یعنی به همان شستن و مسح یقین دارد.

بله ممکن است منظور از وضو در اینجا هم طهارت باشد اما ممکن است منظور همان شستن و مسح باشد و دلالت روایت بر استصحاب فقط وقتی است که منظور از وضو طهارت باشد و اگر منظور از وضو شستن و مسح باشد دال بر استصحاب نیست چون مدلول روایت این است که شستن و مسح اقتضای طهارت دارد تا وقتی که مانع و ناقضی اتفاق نیافتد و چون این فرد یقین به وضو دارد و در ناقض و مانع شک دارد نباید به احتمال وجود مانع اعتنا کند و این همان قاعده مقتضی و مانع است.

البته در اینجا منظور مقتضی حادث شده است و بعدا در مانع شک شود یعنی به لحاظ استمرار است و مقتضی حدوثا تاثیر کرده است و در استمرار آن احتمال طرو مانع وجود دارد اما قاعده مقتضی و مانع در کلام مرحوم بهبهانی حتی در مواردی بود که احتمال وجود مانع مقارن با وجود مقتضی باشد.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم ایروانی:

و أمّا مادّة اليقين، فهل المراد منه اليقين بالوضوء- أعني الغسلتين و المسحتين- أو الطهارة، و هو الأثر الحاصل منهما؟ فيه إشكال؛ فإنّ قوله: «الرجل ينام و هو على وضوء» يقتضي الثاني، و باقي العبارات ظاهر في الأوّل.

و عليه كانت الرواية أجنبيّة عن المقام دليلا على اعتبار قاعدة المقتضي و المانع يعني‏ كشفت كشفا إنّيّا- مطابق ما قدّرناه سابقا- على اعتبار قاعدة المقتضي دون الاستصحاب، يعني أنّ المقتضي لشي‏ء إذا تحقّق فأثره- و هو المقتضي بالفتح- يدوم بالتعبّد الشرعي حتّى يحصل القطع بالمانع، فإذا لم يلتزم بدوام المقتضي لأجل الشكّ في المانع فقد نقض اليقين بالمقتضي بالشكّ في المانع.

نعم، باقي الروايات ظاهرها الاستصحاب، و هي لا تعيّن المراد من هذه، فلعلّ كلتا القاعدتين معتبرتان شرعا

الاصول فی علم الاصول، جلد ۲، صفحه ۳۶۵.

 

ثمّ انّ هاهنا إشكالا آخر يخطر بالبال، يتجه على الاستدلال بالرواية و هو: انّ ظاهر نسبة اليقين إلى الوضوء الظاهر في الغسلتان و المسحتان دون الأثر الحاصل منهما، هو إرادة قاعدة المقتضي و المانع، و لا ينافي ذلك، قوله: الرّجل ينام و هو على وضوء، لصدق الكون على الوضوء الّذي هو الغسلتان و المسحتان، بالكون على أثره من غير حاجة إلى التصرف في الكلمة، و حمل الوضوء على الطهارة الحاصلة منه، تسمية للمسبب باسم السبب.

نهایة النهایة، جلد ۲، صفحه ۱۷۵.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

مرحوم آخوند از روایت معتبره زراره حجیت استصحاب را به صورت کلی استفاده کردند و فرمودند جمله فانه علی یقین من وضوئه تعلیل بر جزای محذوف است و چون تعلیل باید به امر ارتکازی و مفروغ عنه است بنابراین طهارت و وضو دخالتی در جریان استصحاب ندارد چون در علت مرتکز در اذهان عقلاء تفاوتی بین وضو و غیر آن نیست.

ایشان فرمودند اصل و ظاهر از تعلیل، تقریب مطلب است، بله در برخی مواقع ذکر تعلیل برای بیان تعمیم یا تخصیص حکم است که در این موارد لازم نیست تعلیل امر مرتکز و مفروغ عنه باشد چون در مقام بیان موضوع حکم است نه در مقام استدلال و تقریب مطلب اما این خلاف ظاهر در تعلیل است و ظهور در تعلیل بیان استدلال بر مطلب و تقریب مطلب به ذهن مخاطب است و این فقط در صورتی ممکن است که تعلیل امر پذیرفته شده و مرتکز و ثابتی در ذهن مخاطب باشد.

خیلی از اشکالاتی که بعدا به مرحوم آخوند وارد شده است ناشی از عدم فهم صحیح کلام آخوند است.

و بعد فرمودند ذکر این جمله یا مرادف آن در غیر از مورد وضو نشان از عدم اختصاص استصحاب به وضو است و اگر وضو خصوصیت نداشته باشد استصحاب به صورت کلی معتبر خواهد بود چون تفاوتی بین موارد غیر وضو وجود ندارد.

مرحوم آقای صدر اشکال کرده‌اند که فرضا این جمله در وضو و طهارت از خبث و صوم هم آمده باشد این دلیل استقراء است و استقراء ظنی است.

با بیان ما روشن شد که اشکال مرحوم آقای صدر به ایشان وارد نیست. مرحوم آخوند استقراء نکرده‌اند بلکه می‌فرمایند ذکر این جمله در سایر موارد نشان می‌دهد که الیقین در این جمله منظور یقین به وضو نیست بلکه منظور مطلق یقین است.

این روایت یا می‌گوید یقین به وضو خصوصیت دارد و مجرای استصحاب است و یا مطلق یقین مجرای استصحاب است و احتمال سومی در روایت وجود ندارد.

با ذکر این جمله در موارد دیگر می‌فهمیم که یقین به وضو خصوصیتی ندارد بنابراین باید منظور مطلق یقین باشد.

و در دلیل مرحوم سوم بیان کردند که صغرای این روایت یقین به وضو است و کبرای روایت عدم نقض یقین با شک است.

حد وسط در این استدلال یقین است اگر لام در الیقین برای عهد باشد در این صورت از این روایت نمی‌توان کبرای استصحاب را استفاده کرد چون معنای روایت این است که یقین به وضو با شک نقض نمی‌شود.

اما مرحوم آخوند فرمودند اصل در الف و لام و ظهور آن در جنس است و اینکه لام برای عهد باشد خلاف ظاهر است و نیازمند قرینه است و در نتیجه منظور این است که مطلق یقین با شک نقض نمی‌شود.

الف و لام دال بر این است که جنس مدخول موضوع حکم قرار گرفته است بنابراین جنس یقین موضوع حکم است و با شک نقض نمی‌شود.

بعد از اینکه گفتیم ظهور الف و لام در جنس است معنایش این است که مطلق یقین و جنس یقین با شک نقض نمی‌شود.

خلاصه اینکه در کبرای قضیه، وضوء قید نیست هر چند در صغری قید است و بعد می‌فرمایند بلکه حتی در صغری نیز وضو قید یقین نیست. چون ممکن است من وضوئه قید برای ظرف محذوف باشد.

بله اگر من وضوئه قید برای یقین باشد،‌ یقین در صغری مقید به وضو است اما ممکن است منظور این باشد که انه کائن من وضوئه علی یقین و اگر وضو قید یقین در صغری نباشد احتمال ندارد یقین در کبری مقید به وضو باشد بنابراین حتی اگر الف و لام برای عهد باشد منظور این خواهد بود که همان یقین که در صغری مذکور است و یقین در صغری قیدی ندارد در نتیجه در کبری هم قیدی نخواهد داشت.

اگر در کلام چیزی باشد که در خلاف ظهور داشته باشد و محتمل باشد قرینه باشد در این صورت کلام مجمل خواهد شد اما اگر چیزی که ظهور در خلاف دارد وجود نداشته باشد معنا ندارد از ظهور کلام به صرف احتمال قرینه دست برداشت.

اشکالی ممکن است مطرح شود که مرحوم آخوند قبلا فرموده‌اند الف و لام برای جامع وضع شده است و برای تزیین است پس چرا در این جا می‌فرمایند الف و لام برای جنس است؟ بین این دو کلام تهافت است.

اما حق این است که بین این دو کلام تهافتی وجود ندارد. وضع در الف و لام برای جامع است اما ظهور انصرافی آن در جنس است. شبیه آنچه مرحوم آخوند فرمودند در معنای صیغه امر فرمودند. ایشان فرمودند صیغه امر برای طلب الزامی وضع شده است و دواعی آن متفاوت است گاهی به داعی تحریک و بعث است  و گاهی به داعی تعجیز یا تمنی یا تمسخر و ... است اما امر مجمل نخواهد شد چون هر چند امر برای جامع طلب وضع شده است اما امر منصرف به طلب به داعی بعث و تحریک است و لذا امر ظاهر در وجوب است.

بنابراین اگر چه الف و لام برای جامع وضع شده است اما لام منصرف به جنس است و در نتیجه تا وقتی قرینه بر خلاف نباشد الف و لام حمل بر جنس خواهد شد.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

مرحوم آخوند فرمودند جمله فانه علی یقین من وضوئه، جزای جمله شرطیه نیست بلکه جزای این جمله محذوف است و فانه علی یقین من وضوئه دلیل بر جزاء و حکم است.

ایشان فرمودند ظاهر روایت این است که فانه علی یقین من وضوئه تعلیل است و تعلیل باید به یک امر ارتکازی باشد و تعلیل به امور تعبدی خلاف ظاهر است.

بله گاهی تعلیل در مقام تعمیم است نه در مقام تقریب مطلب که در حقیقت در مقام بیان سعه و ضیق حکم است که در این صورت ممکن است به امر تعبدی باشد اما ظاهر تعلیل این است که برای تقریب مطلب بیان می‌شود و اگر تعلیل برای تقریب باشد باید به یک امر ارتکازی باشد و در این صورت وضو خصوصیتی ندارد و لذا استصحاب در همه موارد جاری است.

کسانی که می‌گویند این روایت دال بر کبرای کلی استصحاب نیست چون عمومیت این روایت را منکرند و معتقدند روایت مختص به وضو است.

اشکالی در اینجا مطرح است که مرحوم آخوند قبلا فرمودند استصحاب مبنای عقلایی ندارد و بنای عقلاء بر استصحاب وجود ندارد چگونه است که در اینجا مدعی هستند استصحاب امری ارتکازی است.

دو جواب برای حل این اشکال قابل بیان است:

اول: مرحوم آخوند در سابق نیز ارتکاز را انکار نکردند بلکه گفتند ارتکاز محرز نیست و این روایت ارتکاز را محرز می‌کند.

مرحوم آخوند در سابق فرمودند ما احراز نمی‌کنیم که ارتکاز به ملاک استصحاب باشد بلکه شاید به نکته‌ای دیگر باشد و این روایت تعبدا می‌گوید ارتکاز عقلاء بر اساس استصحاب است.

دوم: در کلام مرحوم آقای حکیم مذکور است و آن اینکه آنچه در سابق نفی کردند ارتکاز قوی عقلایی است و آنچه اینجا ادعا می‌کنند صرف یک مناسبت است که مرحوم آقای صدر از آن به وجود میل بر اساس حالت سابقه تعلیل کرده‌اند هر چند عقلاء آن را حجت نمی‌دانند.

مرحوم آقای خویی در بحث دیگری بیانی دارند که می‌توان از آن بیان جواب سومی برای شبهه تهافت در کلام آخوند استفاده کرد.

مرحوم خویی نیز معتقدند که استصحاب مرتکز بین عقلاء نیست اما در ضمن این روایت فرموده‌اند تعلیل به امر ارتکازی است.

مرحوم آقای صدر به ایشان اشکال کرده است که قبلا منکر ارتکاز شده‌اید و اکنون ارتکاز را پذیرفته‌اید و مرحوم آقای خویی این گونه جواب داده‌اند که تعلیل در روایت مشیر به ارتکاز عقلاء است اما نه اینکه استصحاب مرتکز باشد بلکه در ذهن عقلاء این قاعده مرتکز است که در موارد شبهه و شک به آنچه مورد اطمینان است عمل می‌کنند و در موارد دوران بین طریق قطعی و طریق خطری، طریق قطعی را انتخاب می‌کنند و امام علیه السلام این ارتکاز را بر استصحاب تعبدا تطبیق کرده‌اند.

اما حق این است که این بیان نیز خلاف ظاهر روایت است چون تطبیق تعبدی خلاف ظاهر است و لذا مرحوم آقای صدر هم همین اشکال را به ایشان وارد کرده‌اند.

و به نظر ما همان بیان و جواب اول برای دفع تهافتی که در کلام آخوند به نظر می‌رسد صحیح و کافی است.

بعد از این مرحوم آخوند می‌فرمایند که این تعبیر و تعلیل در روایات دیگر نیز وجود دارد و این تعلیل اگر ناظر به خصوص وضو باشد نباید این تعلیل در ابواب دیگر ذکر می‌شد و این نشان می‌دهد که این تعلیل یک امر عام است.

و نکته سومی که در کلام آخوند مذکور است این است که ظهور لام (الیقین) در روایت در جنس است و این دال بر تعمیم است. اگر لام برای عهد باشد تعلیل مختص به باب وضو خواهد بود اما ظهور لام در جنس است.

علاوه که در صغرای روایت هم معلوم نیست من وضوئه قید برای یقین باشد تا لام عهد اقتضای کند همان یقین خاص در کبری اخذ شده باشد. ممکن است من وضوئه قید ظرف مقدر باشد نه اینکه قید حد متکرر باشد بنابراین حتی اگر لام برای عهد هم باشد باز هم کبری عام است.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

مرحوم آخوند در حاشیه بر رسائل می‌فرمایند یک احتمال در روایت این است که فانه علی یقین من وضوئه جزای جمله شرطیه باشد.

یعنی اگر او به خواب یقین ندارد پس به وضو یقین دارد و مفاد جمله این است که فردی که چرت زده است یقین به انتقاض وضو ندارد پس یقین دارد که قبل از این چرت زدن وضو داشت و منظور از یقین، یقین وجدانی و حقیقی باشد که لامحاله یقینی است که قبل از شک در خوابیدن برای فرد وجود داشته است.

مقتضای اخباری بودن جمله این است چون مفاد اخبار، ثبوت مودی به جد و واقعا است در مقابل ثبوت تعبدی.

مرحوم آخوند در حاشیه رسائل فرمودند نمی‌شود روایت را به این صورت معنا کرد چون مقتضای جمله شرطیه این است که جزاء معلول شرط باشد و اگر این جمله جزاء باشد یعنی یقین سابق او به وضوء معلول شک او در خواب است و خیلی واضح است که یقین مکلف به سبق طهارت بر چرت زدن، هیچ ارتباطی به شک او در انتقاض طهارتش ندارد و لذا این احتمال باطل است.

علاوه که ظاهر روایت هم با آن سازگار نیست چون ظاهر روایت این است که فانه علی یقین من وضوئه ظاهر در تعلیل است و جزاء قرار دادن آن خلاف ظاهر است.

بعد در کفایه فرموده‌اند این احتمال که فانه علی یقین من وضوئه جزای جمله شرطیه باشد فقط در صورتی معنا دارد که این جمله در مقام انشاء باشد و منظور یقین تعبدی باشد (علت اینکه فقط در این صورت صحیح است به همان بیانی است که در حاشیه رسائل فرموده‌اند). آنچه در کفایه فرموده‌اند احتمال دیگری است غیر از احتمالی که در حاشیه رسائل مطرح است. آنچه در حاشیه رسائل آمده است جزاء بودن این جمله با تحفظ بر اخبار بودن آن است و اینکه منظور یقین وجدانی باشد و آنچه در کفایه آمده است جزاء بودن این جمله با استعمال در مقام انشاء و اینکه منظور یقین تعبدی است می‌باشد.

مرحوم اصفهانی بعد از نقل کلام استادش در حاشیه بر رسائل می‌فرمایند این کلام صحیح نیست و بعد خودشان فرموده‌اند همین جمله فانه علی یقین من وضوئه جزاء است و منظور از آن همان یقین وجدانی باشد و اشکال مرحوم آخوند به این احتمال وارد نیست.

مرحوم آخوند فرمودند جمله فانه علی یقین من وضوئه نه لفظا و نه معنیا سازگار با ظاهر روایت نیست.

لفظا سازگار نیست چون ظاهر روایت این است که این جمله علت است نه جزاء.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند این جمله هیچ ظهوری در تعلیل ندارد و نه «فاء» و نه «ان» و نه ترکیب آن دو «فان» دلالتی بر تعلیل ندارند و مثال‌هایی در این بین ذکر می‌کنند. بنابراین این گونه نیست که جزاء بودن این جمله با ظاهر روایت ناسازگار باشد بلکه از نظر لفظی این جمله می‌تواند جزاء باشد.

مرحوم آخوند فرمودند این جمله از نظر معنا نیز نمی‌تواند جزاء باشد چون جزاء مترتب بر شرط است و در اینجا ترتبی وجود ندارد.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند این حرف اشتباه است و محققین از نحوی‌ها قبول ندارند که باید بین جزاء و شرط ترتب وجود داشته باشد لذا جمله ان کان النهار موجودا فالشمس طالعة صحیح است.

نهایت این است که باید بین جزاء و شرط تلازم باشد اما در محل بحث ما حتی به تلازم نیز نیازی نیست چون تلازم بین شرط و جزاء فقط در قضایای کلی لازم است اما اگر قضیه کلی نباشد تلازم در فرض و تقدیر کفایت می‌کند و لازم نیست تلازم مطلق وجود داشته باشد و لذا می‌توان گفت زید هم عادل است و هم عاقل است و اگر فاسق شده باشد پس عاقل هست.

در حالی که بین فسق و عقل تلازمی وجود ندارد اما در فرض این جمله (که زید هم عادل است و هم عاقل است) اگر فرد فاسق شده باشد اما عقلش از بین نرفته است و این جمله صحیح است و مجاز هم نیست.

فرض این روایت این است که فرد یقین به وضوء دارد و چرت زده است و بعد امام می‌فرمایند اگر او یقین به خوابیدن ندارد پس یقین به وضو هست و یقین با وضو نقض نمی‌شود.

و بلکه در این روایت ترتب هم وجود دارد چون منتفی شدن یقین این شخص، خلف فرض است. این فرد یقین به وضو داشت و اکنون که یقین به خواب ندارد یقین به وضو هست چون نبودن یقین یا به شک ساری است و یا به نبودن از اساس و اول است و هر دو این مورد خلاف ظاهر است چون ظاهر روایت این است که شک در بطلان طهارت به خاطر شک در رافع است.

بعد ایشان می‌فرمایند از آنجا که تحقق شیء منوط به عدم مانع است و استمرار وجود آن منوط به عدم رافع است و امام علیه السلام قاعده استصحاب را مفروض می‌دانند (که از ذیل روایت استفاده می‌شود) در جواب می‌فرمایند یقین سابق او به طهارت در صورتی که رافع محقق نشده باشد ادامه دارد و عدم ناقضیت شک برای یقین سابق به طهارت به کمک استصحاب است به این بیان که یقین سابق و شک لاحق را از زمان خودشان منسلخ کنیم و گرنه نمی‌توان تصور کرد شک لاحق ناقض یقین سابق باشد. فقط وقتی می‌توان شک در بقاء را ناقض یقین به حدوث قرار داد که زمان سابق و لاحق را در نظر نگیریم یعنی یقین به ذات طهارت است و شک در ذات طهارت است در غیر این صورت از بین رفتن یقین سابق یا به شک ساری است که خلاف فرض روایت است بنابراین باید قید زمان در شک و یقین را الغاء کنیم و اگر زمان یقین و شک را ملغی نکنیم نمی‌توان ذیل روایت را معنا کرد.

ایشان می‌فرمایند همین که خلف لازم می‌آید برای صحت جمله شرطیه و وجود تلازم و ترتب کافی است و در نهایت معتقدند که این وجه و احتمال بهترین احتمال در روایت است. و جمله فانه علی یقین من وضوئه جزاء جمله شرطیه است و این احتمال نه خلاف ظاهر روایت است و نه خلاف معنای روایت است و امام علیه السلام می‌فرمایند اگر این شخص به خواب یقین ندارد پس به وضوی سابق یقین دارد و چون کبرای کلی استصحاب وجود دارد که اگر کسی یقینی داشت نباید آن را با شک نقض کند باید به بقای طهارت حکم کند.

و ان لا یستیقن انه قد نام فانه علی یقین من وضوئه (که ظرف آن سابق است).

اگر گفته شود ممکن است او یقین به خواب نداشته باشد با این حال یقین به وضوی سابق هم نداشته باشد جواب این است که این احتمال در صورتی ممکن است که یقین سابق او از بین رفته باشد یا به شک ساری و یا به یقین بر خلاف و فرض روایت مخالف هر دو این احتمالات است و نه شک ساری محقق شده است و نه یقین به خلاف محقق شده است بنابراین اگر او الان یقین به وضوی سابق نداشته باشد خلف مفروض در روایت است در نتیجه این جمله شرطیه کاملا صحیح است یعنی اگر او یقین به خواب ندارد پس به وضوی سابق یقین دارد و ...

دقت کنید که در روایت می‌گوید شک یقین را نقض نمی‌کند و در چه صورتی ممکن است شک یقین را نقض کند؟ در صورتی که یقین را از زمان حدوث منسلخ کنیم و گرنه هیچ گاه شک لاحق نمی‌تواند یقین سابق را نقض کند مگر اینکه شک ساری باشد که خلف فرض روایت است.

از نظر ما کلام مرحوم اصفهانی متین است و اشکالات مطرح در کلمات به ایشان وارد نیست.

تا اینجا سه احتمال در روایت مطرح شد و احتمال دیگری که در کفایه مطرح است این است که جزای جمله شرطیه «و لاینقض الیقین بالشک و انما ینقضه...» باشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند این احتمال از احتمال سابق هم بعیدتر است چون معهود نیست جزاء مصدر به «واو» باشد و جزاء یا مجرد هر حرفی است و یا مصدر به «فاء» است و مصدر بودن جزاء به «واو» خیلی بعید و قبیح است.

بنابراین روشن شد که این روایت در این قسمت متضمن کبرای کلی استصحاب است و ظاهر «فانه» تعلیل است و تعلیل باید به یک امر ارتکازی باشد.

مرحوم اصفهانی به مناسبت از تعلیل بحث دارند و می‌فرمایند تعلیل گاهی برای تعمیم است که لازم نیست به امر ارتکازی باشد و گاهی تعلیل برای تقریب مطلب است که باید به امر ارتکازی باشد و در این روایت تعلیل برای تقریب است نه برای تعمیم باشد بلکه می‌خواهد به راوی بگوید این حکم بعید نیست چون در ارتکاز همه این است که یقین با شک نقض نمی‌شود.

بنابراین ظاهر روایت کبرای کلی استصحاب است و حرف مرحوم اصفهانی متین است.

 

ضمائم:

کلام مرحوم اصفهانی

 و توضيح المقام: أن محتملات قوله عليه السلام: (و إلّا فانه على يقين من وضوئه) أربعة:

أحدها- أن يكون مدخول الفاء علة للجزاء قامت مقامه.

ثانيها- أن تكون الجملة الخبرية مؤوّلة بالإنشائية، و يراد منها الأمر بكونه على يقينه بالوضوء و الثبات عليه، فتكون جزاء بنفسها.

ثالثها- أن تكون الجملة توطئة و تمهيداً للجزاء، و يكون الجزاء قوله عليه السلام (و لا ينقض اليقين بالشك).

رابعها- أن تكون الجملة باقية على الخبرية و تكون جزاء بنفسها.

فنقول: أما الأول، فقد استظهره شيخنا الأستاذ العلامة- قدّه- تبعاً للعلّامة الأنصاري- قدّه- مستشهداً بكثرة وقوع العلة موقع الجزاء، كقوله تعالى (و من كفر فان اللّه غني عن العالمين) (و من كفر فان ربي غني كريم)  (و إن تجهر بالقول فانه يعلم السر) إلى غير ذلك.

إلّا أن حمل الجملة على ذلك إنما هو بعد عدم إمكان إرادة الجزاء، مضافاً إلى لزوم حمله على التأكيد، لأن الجزاء- و هو عدم وجوب الوضوء مع عدم اليقين بالنوم- قد استفيد سابقاً من قوله عليه السلام: (لا، حتّى يستيقن انه نام).

و سيجي‏ء إن شاء اللّه تعالى: أن سنخ هذا التركيب- بملاحظة تلك الأمثلة

المتقدمة- لا ظهور في العلية لكثرة سوق مثله في إفادة الجزاء.

و أما الثاني فقد حكم الشيخ الأعظم- قدّه- بأنّه تكلّف، و جعله شيخنا الأستاذ- قدّه- بعيداً إلى الغاية. مع أنّه كسائر الموارد لا تكلّف فيه. و ليس بعيداً إلى الغاية.

و قد ذكرنا في محله أنّ إفادة البعث بالجملة الخبريّة الحاكية عن وقوع المبعوث إليه بعنوان الكناية: إمّا إظهاراً للمقتضي بإظهار مقتضاه نظرا إلى البعث علة لوجود المبعوث إليه خارجاً، لأنه بمعنى جعل الداعي الّذي به تنقدح الإرادة في نفس المبعوث لتحرك عضلاته نحو المبعوث إليه، فالفعل المبعوث إليه موجود مباشري من المبعوث، و موجود تسبيبي من الباعث.

و إمّا بلحاظ أن المولى- لشدّة طلبه للفعل- جعل وقوعه من البعد مفروغاً عنه، فأظهر شدة طلبه بإظهار وجود مطلوبه في الخارج، و بينهما فرق تعرضنا له في موضعه.

و من الواضح أنّ الأخبار عن الكون على يقينه بالوضوء- في مقام البعث إلى كونه باقياً على يقينه و ثابتاً عليه- حقيقة إبقاء اليقين، و عدم رفع اليد عنه، و هو معنى معقول كسائر موارد الجملة الخبرية، المراد منها البعث إلى ما أخبر عن وقوعه.

نعم لا يتعيّن الحمل إلّا إذا لم يمكن التحفّظ على ظهوره في الحكاية الجدية، و إلّا فالحكاية الكنائية محفوظة.

مضافاً إلى أن قوله عليه السلام: (و لا ينقض اليقين بالشك) يكون حينئذٍ تأكيداً للأمر بالكون على يقينه، نظير كون عدم وجوب الوضوء في الاحتمال الأول تأكيداً لما يستفاد من قوله عليه السلام: (لا، حتّى يستيقن أنّه نام). فتدبر.

و أمّا الثّالث: فهو على قسمين:

أحدهما- أن يكون قوله عليه السلام: (فانه على يقين من وضوئه) من متممات الشرط، و مفاده- حينئذٍ- إن لم يستيقن بالنوم و أيقن بالوضوء، فلا ينقض يقينه بالشك.

ثانيهما- أن يكون من متعلقات الجزاء، و مفاده- حينئذٍ- أنّ من لم يستيقن بالنوم فحيث أنه على يقين من وضوئه لا ينقض اليقين ... إلخ نظير قولهم: إذا جاءك زيد، فحيث أنه عالم أكرمه.

و الأول منهما منافٍ لتصدير المتمِّم للشرط ب (الفاء)، و لعطف جزائه ب (الواو) و الثاني منهما يناسب التصدير بالفاء، كما في نظيره من المثال، لكنه ينافيه عطف الجزاء بالواو.

و أما الرابع- فقد أفاد شيخنا العلامة (رفع اللّه مقامه) في تعليقته الأنيقة على الرسائل: إنه لا يصح جعله بنفسه جزاء لإِباءِ لفظه و معناه «أمّا لفظه» فلأن كلمة (فانه) ظاهرة في التعليل، و أما معناه، فلأن اليقين في الحال بثبوت الوضوء سابقاً، غير مترتب على عدم اليقين بالنوم، لأنه ربما كان من قبل، و يتخلف عنه فيما بعد.

أقول: أما ظهور كلمة (فانه) في التعليل، فليس إليه سبيل، فانه إن كان من أجل الفاء فهي ترد على الجزاء، و إنما ترد على علته أيضا لقيامها مقامه. و إن كان من أجل كلمة (إن) فهي لتحقيق مضمون الجملة، و إن كان من أجل المجموع، و ظهور هذا التركيب، فقد ورد في القرآن خلافه كثيراً كقوله تعالى: (إن تصبهم سيئة بما قدمت أيديهم، فان الإنسان كفور) و (فان يخرجوا منها فانا داخلون) فإذا دخلتموه فإنكم غالبون) (فان فعلت‏

فانك إذاً من الظالمين).

و منه يظهر ما في دعوى ظهور- سنخ- هذا التركيب في كونه علية قائمة مقام الجزاء.

و أما حديث ترتب الجزاء على الشرط، فهو أمر توهمه جملة من النحاة خلافاً للمحققين منهم و لأهل الميزان، فانهم مطبقون على أن الجزاء لا يجب أن يكون مسبباً عن الشرط و مترتباً عليه في الوجود.

بل ربما يعكس الأمر كقولهم «إن كان النهار موجوداً كانت الشمس طالعة، و إن كان هذا ضاحكاً كان إنسانا».

بل قد مرّ في مبحث مفهوم الشرط أنه لا حاجة إلى اللزوم أصلًا، بل يكفي الترتّب بفرض العقل و اعتباره في ظرف عقد القضية، كما سنوضحه في مثل ما نحن فيه إن شاء اللّه تعالى.

و أما حديث التخلّف، فانما يصح إذا كانت قضية كلية، متضمنة للملازمة بين عدم اليقين بالنوم و اليقين بالوضوء، فانه يمكن أن لا يكون يقين بالوضوء أصلًا، مع عدم اليقين بالنوم، أو كان اليقين موجوداً سابقاً، و زال لاحقاً، لمكان الشك الساري إلّا من الواضح أنه ليس فيما نحن فيه كذلك، بل حيث أن المفروض كونه على وضوء، و الشك في النوم، فعدم اليقين لاحقاً بأحد الوجهين خلف.

فالترتّب و عدم التخلّف بحسب الفرض ثابت.

و التحقيق: إن المفروض من صدر الصحيحة، حيث أنه النوم على الوضوء، فمنزلة اليقين بالنوم، من اليقين بالوضوء منزلة الرافع له بقاء، و ترتب الشي‏ء- حدوثاً- على عدم مانعة، و ترتب الشي‏ء- بقاءً- على عدم رافعه مصحح للشرط و الجزاء، و المفروض صحّة اسناد نقض اليقين إلى اليقين بخلافه، أو إلى الشك فيه بلحاظ تجريد متعلق اليقين و الشك عن الحدوث و البقاء. و إلّا فلا يكون اليقين بعدم بقاء الشي‏ء ناقضاً لليقين بحدوثه، و لا الشك في بقائه ناقضاً لليقين بحدوثه.

و عليه فمفاد قوله عليه السلام (و إلّا فانه على يقين من وضوئه) هو أنه إن لم يستيقن بالنوم الناقض فهو باق على يقينه بوضوئه، و لا موجب لانحلاله و اضمحلاله إلّا الشك، و لا ينقض اليقين بالشك.

فقوله عليه السلام: (و إلّا فانه ... إلخ) بمنزلة الصغرى، و قوله عليه السلام: (و لا ينقض اليقين) بمنزلة الكبرى.

و هذا أوجه الوجوه الأربعة، لأن ظاهر الجملة الشرطيّة كون الواقع بعد الشرط جزاء لا علّة له، و ظاهر الجملة الخبريّة كونها بعنوان الحكاية جدّاً لا بعنوان البعث و الزجر فالتوطئة و العليّة و الإنشائيّة خلاف الظاهر.

...

و لا يخفى عليك أن معنى التعليل- هنا- إدراج المورد تحت عنوان كلي محكوم بحكم مفروغ عنه- إما شرعاً أو عند العقلاء- و الموضوع حيث أن مقتض لحكمه باعتبار ما فيه من الغاية المترتبة عليه، فلذا يوصف بالعلية بالعرض، و الاقتضاء بنحو اقتضاء الغاية الداعية لا بنحو اقتضاء السبب الفاعلي.

و من الواضح: أنه لو لا الفراغ عن ذلك الحكم المترتب على الموضوع الكلي المندرج تحته الموضوع المأخوذ بنحو العلة- لم يكن معنى للتعليل به.

و من البيّن هنا: أن هذه الكلية ليست مفروغاً عنها شرعاً، بل عند العقلاء، لوثاقة اليقين، المقتضية للتمسك به في قبال الشك، و من المعلوم عدم دخل متعلق اليقين في وثاقة اليقين.

و أخذ الخصوصيّة يوجب التمحّض في التعبديّة، و يخرج المورد عن فرض اندراجه تحت عنوان مفروغ عن حكمه عند العقلاء، و المفروض عدم الحكم على هذا العنوان قبلًا- شرعاً- ليكون الغرض من التعليل به إدراجه تحت ذلك العنوان.

و التحقيق: إنّ الغرض من التعليل، إن كان مجرد إدراج المورد تحت عنوان كلي، فلا يجب ثبوت الحكم له قبلًا، أو عقلًا، بل يمكن إثبات الحكم للعنوان الكلي بنفس هذا البيان، كما إذا أُريد إيجاد (إكرام العالم) فيفيد بقوله (أكرم زيداً لأنه عالم).

و إن كان الغرض تقريب الحكم التعبدي بما يقربه إلى افهام عامة الناس، فلا محالة لا يصحّ التعليل إلّا بما ارتكز في أذهان العقلاء من وثاقة اليقين المقتضية للتمسك به، من دون دخالة متعلقه في وثاقته.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در مفاد صحیحه اول زراره و دلالت آن بر استصحاب است. مرحوم آخوند در موضع استدلال سه احتمال مطرح کردند که مختار او اولین احتمال است و دو احتمال دیگر را قبول ندارند و بر اساس احتمال اول از روایت اعتبار کبرای استصحاب در همه ابواب فقهی قابل استفاده است.

ایشان فرمودند فانه علی یقین من وضوئه جزای قضیه شرطیه نیست بلکه جزاء محذوف است و فانه علت و دلیل بر حکم محذوف جزاء است. در این صورت آنچه در روایت مفروض است قضیه ارتکازی و عامی است که اختصاصی به باب وضو ندارد چون مقتضای تعلیل این است که تعلیل به امر ارتکازی باشد و در این امر ارتکازی تفاوتی بین وضو و غیر آن نیست.

و بعد فرمودند احتمال دوم این است که فانه علی یقین من وضوئه جزای جمله شرطیه باشد. اگر این احتمال ثابت باشد از این روایت اعتبار استصحاب در همه ابواب و به صورت کلی قابل استفاده نیست. معنای روایت این است که کسی که به خواب یقین ندارد به وضو یقین دارد و معنای آن این است که او را متعبد به آثار یقین کرده باشند. ایشان فرمودند این حرف بسیار بعید است.

اما مرحوم آخوند در حاشیه رسائل این احتمال را طور دیگری بیان کرده‌اند و گفته‌اند اگر فانه علی یقین علی وضوئه جزاء باشد نمی‌تواند به معنای خبری و اسمی جزاء باشد چون اگر به معنای خبری جزاء باشد معنای روایت این است که کسی که به خواب یقین ندارد یقین به تحقق طهارت در سابق دارد و بعد اشکال به این احتمال مطرح کرده‌اند اول اینکه چه تلازمی بین یقین به طهارت سابق و عدم یقین به عدم ناقض در الان است؟

در مثل جمله ان لم تکن الشمس طالعة فالیل موجود تلازم وجود دارد و وجود شب معلول عدم طلوع خورشید است در اینجا هم باید بگوییم علت اینکه یقین به بطلان طهارت و خواب ندارد این است که یقین به سبق طهارت دارد در حالی که چنین علیت و تلازمی وجود ندارد. یا بر عکس بگوییم و ظاهر قضیه باید این باشد که علت یقین به طهارت سابق این است که الان یقین به خواب ندارد در حالی که هیچ تلازمی وجود ندارد و لذا اگر فانه علی یقین جزاء باشد یعنی این جمله انشاء باشد که یعنی یقین تعبدی و تعبد به ترتب آثار یقین باشد و استعمال جمله خبری اسمی در مقام انشاء بسیار بعید است.

در کفایه فرموده‌اند اگر فانه علی یقین من وضوئه جزاء باشد باید به معنای تعبد به ترتب آثار یقین باشد اما اینکه چرا اگر جزاء باشد باید به معنای انشائی باشد و نمی‌تواند به معنای خبری باشد را که در کفایه نفرموده‌اند در حاشیه بر رسائل توضیح داده‌اند.

تا اینجا در کفایه دو احتمال بیان شده است یکی اینکه جزاء محذوف باشد و فانه علی یقین من وضوئه علت برای جزاء باشد و دیگری اینکه فانه علی یقین من وضوئه جزاء باشد که معنای آن جری عملی و یقین تعبدی باشد.

و احتمال سوم در حاشیه رسائل مذکور است که همین فانه علی یقین من وضوئه جزاء باشد اما منظور یقین تعبدی نیست بلکه یقین وجدانی باشد و مرحوم آخوند فرمودند این معنا صحیح نیست چون جزاء مستلزم ترتب و علیت است و معنای جمله باید این باشد که اگر این فرد الان یقین به خواب ندارد علت است برای این است که قبلا یقین به طهارت داشته است و چنین تلازمی وجود ندارد.

مرحوم اصفهانی بعد از نقل کلام آخوند در حاشیه رسائل، حرف مرحوم آخوند را نمی‌پذیرند و معتقدند فانه علی یقین من وضوئه به همان معنای اسمی و خبری جزاء است.

اینکه گفته‌اید این قضیه ظاهر در تعلیل است به چه دلیل است؟ فاء دلیل بر علیت نیست بلکه دلیل بر ترتب است. و کلمه ان نیز ظهوری در تعلیل ندارد بلکه ظاهر در تحقیق است و ترکیب فان نیز ظهور در تعلیل ندارد بلکه به صورت مکرر در غیر تعلیل استعمال شده‌اند.

اما اینکه مرحوم آخوند گفتند باید بین جزاء و شرط ترتب باشد یعنی جزاء معلول شرط باشد نیز توهمی از نحویین است و مشهور بین نحویین این است که لازم نیست بین شرط و جزاء ترتب باشد بلکه صرف اقتران و لزوم کافی است بلکه حتی لزوم هم نیاز نیست و در قضیه شرطیه اگر به لحاظ فرض و تقدیر هم تلازم باشد کافی است.

با این حال در همین جمله می‌توان لزوم و ترتب را تصویر کرد. اگر منظور تلازم بین عدم یقین به خواب و یقین به سبق وضو باشد حرف مرحوم آخوند صحیح است اما آنچه در قضیه است فرض و تقدیر است. روایت می‌گوید الرجل ینام و هو علی یقین من وضوئه پس در فرضی که یقین بر وضو دارد و می‌خوابد و چرت می‌زند حضرت می‌فرمایند چنین فردی اگر الان به خواب یقین ندارد قبلا یقین به وضو داشت یعنی در فرضی که در روایت مطرح است تلازم وجود دارد. الرجل ینام و هو علی یقین من وضوئه فان لا یستقین بالنوم فهو علی یقین من وضوئه.

و یقین و شک را باید از زمان منسلخ کرد و گرنه روایت قابل معنا نیست بلکه ناقضیت شک نسبت به یقین وقتی است که اختلاف زمان آنها در نظر گرفته نشود و اگر زمان را در نظر نگیریم یعنی این فرد اگر به خواب یقین ندارد پس یقین به وضو دارد و هر کسی یقین دارد و به انتقاض آن یقین ندارد باید حکم به بقای یقین کند.

این فرد اگر یقین به خواب ندارد پس یقین به وضوی سابق دارد و لاینقض الیقین بالشک ابدا.

بنابراین تلازم وجود دارد بلکه بالاتر ترتب هم وجود دارد حاصل کلام ایشان این است که اگر این مکلف که یقین به وضوی سابق دارد و در طهارت الان شک دارد، فرض این است که یقین به خواب ملازم با یقین به نقض طهارت است بنابراین شان یقین به خواب شان یقین رافع است. پس حال که او یقین ندارد و شک دارد یعنی در رافع شک دارد و همان طور که عدم ترتب شی بر رافع و ناقض عقلی است در اینجا هم ترتب عقلی خواهد بود.

 

ضمائم:

کلام آخوند در حاشیه رسائل:

ثمّ لا يخفى ظهور قوله عليه السلام «فانّه على يقين من وضوئه- إلخ-» في الاستصحاب و لو مع قطع النّظر عن ظهور الصّدر، بل صراحته فيه لظهورها في تحقّق اليقين في زمان الشّكّ، و هو ناش من ظهور الجملة الاسميّة في كون زمان نسبتها هو الحال، و هو لا يوافق الاستصحاب نعم لو حمل تعبّداً على انّه كان سابقاً على يقين، كان محتملاً له و لقاعدة اليقين، فيحتاج في حمله عليه إلى ملاحظة الصّدر، و في إلحاق صورة حدوث اليقين إلى ضمّ عدم القول بالفصل أو بدعوى القطع بعدم مدخليّة سبق اليقين في الحجّية.

ثمّ انّه لا يكاد يصحّ ان يجعل بظاهره نفس الجزاء لإباء لفظه و معناه عن ذلك، إذ كلمة «فانّه» ظاهرة في التّعليل، و ظاهر القضيّة هو اليقين في الحال بثبوت الوضوء سابقاً قبل الشّكّ في حدوث حدث النّوم، و هو غير مترتّب على هذا الشّرط لأنّه ربّما كان من قبل و يتخلّف عنه فيما بعد، كما لا يخفى.

و أمّا اليقين بثبوته في حال الشّك في حدوثه، فمع انّه ليس بمراد يكون ترتّبه عليه محالاً، لأنّه يقتضى الشّك فيه لا اليقين، فلا بدّ في جعله جزاء من التّكليف، كما أفاده (قدّه) بأن يجعل مع كونه جملة خبريّة بمعنى الأمر بالمضي على اليقين و البناء عليه بحسب العمل في حال الشّكّ.

درر الفوائد صفحه ۳۰۲.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

عرض کردیم صدر روایت زراره می‌تواند ناظر به شبهه موضوعیه باشد و راوی اگر چه از حکم چرت زدن سوال می‌کند اما از این جهت که شبهه مصداقیه خواب است.

کسی که چرت زده است ممکن است فقط چشمش خوابیده باشد و ممکن است قلبش هم خوابیده باشد خود چرت زدن ممکن است خواب عمیق باشد و راوی از حیث شبهه موضوعیه سوال می‌کند یعنی سوال می‌کند اگر ندانم در این چرت زدن به خواب عمیق رفته‌ام یا نه آیا باید وضو بگیرم؟

چرت زدن (خفقه) از نظر مفهومی مقابل نوم نیست بلکه اعم از نوم است و الان هم در اصطلاح ما این چنین است و در عرف به خواب کوتاه مدت چرت زدن می‌گویند در مقابل خواب طولانی.

اما در هر حال آنچه دخیل در استدلال بر استصحاب است ذیل روایت است و صدر روایت مدخلیتی بر استدلال بر استصحاب ندارد.

در ذیل روایت راوی سوال کرده است که اگر در کنار او چیزی تکان بخورد و متوجه نشود آیا طهارتش نقض شده است؟ و امام در جواب می‌فرمایند تا به خواب یقین پیدا نکند به نقض طهارت حکم نمی‌شود. تا به این فقره می‌رسد که امام علیه السلام می‌فرمایند: وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ.

مرحوم آخوند در تقریب این روایت به دنبال این هستند که اثبات کنند این بخش از روایت دال بر یک کبری و قضیه کلیه در استصحاب است.

استدلال بر استصحاب متوقف بر این است که جزای این قضیه شرطیه چیست؟ ایشان سه احتمال در جزای این قضیه مطرح کرده‌اند:

اول) جزای این قضیه محذوف است که در این صورت روایت دال بر حجیت استصحاب علی الاطلاق است اما در غیر این صورت روایت مختص به استصحاب در وضوء در موارد شک در نوم است.

ایشان می‌فرمایند جزای محذوف از کلام فهمیده می‌شود. در جمله سابق امام فرمودند وضو بر او واجب نیست مگر اینکه یقین کند او خوابیده است و نشانه آشکاری از خواب وجود داشته باشد. و جمله این است که اگر یقین نداشته باشد که خوابیده است وضو بر او واجب نیست و فانه علی یقین تعلیل برای عدم وجوب وضو بر او است و تعلیل به یک امر ارتکازی است و امام علیه السلام در صدد هستند از یک حکم کلی و قاعده مفروغ برای اثبات حکم در اینجا استفاده کنند و حکم را به آن تعلیل کرده‌اند و گرنه اگر استصحاب امر مرتکز و مفروغ نباشد تعلیل به آن معنا ندارد. ظاهر تعلیل این است که علت امر ارتکازی و مفروغ است و اگر استصحاب امر ارتکازی و مفروغ باشد اختصاصی به باب وضو ندارد چون در نزد عقلاء باب وضو خصوصیتی ندارد تا استصحاب در وضو در ذهن آنها مرتکز باشد بلکه استصحاب به طور کلی در ذهن آنها مرتکز و مفروغ است و کلمه ابدا هم موکد این است.

دوم) جزای قضیه همان جمله فانه علی یقین من وضوئه باشد و قرینه آن هم دخول فاء بر آن است. در این صورت روایت دال بر استصحاب علی الاطلاق نیست.

مفاد جمله در این صورت این است که فانه علی یقین تعبدا من وضوئه چون فرد که وجدانا یقین ندارد و شک در طهارت دارد و امام علیه السلام می‌فرمایند اگر در خواب شک دارد یقین به طهارت دارد در حالی که فرد یقین به طهارت ندارد و لذا از امام علیه السلام سوال کرده است. شک و یقین متضادند و قابلیت جمع ندارند و لذا معنای جمله این است که شارع یقین تعبدی ایجاد کرده است و او را تعبدا متیقن می‌داند و این خلاف ظاهر است و مرحوم آخوند هم می‌فرمایند این احتمال خیلی بعید است چون لازمه آن این است که جمله خبریه اسمیه در مقام انشاء استعمال شده باشد و منظور از اینکه الان یقین به وضو دارد این است که باید آثار یقین به طهارت را مترتب کند.

درست است که جمل خبریه در انشاء به صورت شایع استعمال می‌شوند اما در جایی که قرینه داشته باشیم به اینکه نتوانیم آن را بر خبر حمل کنیم و گرنه ابتدائا و بدون قرینه نباید جمله خبریه را بر انشاء حمل کرد و در اینجا قضیه خبریه را می‌توان بر خبر حمل کرد به همان بیان اولی که مرحوم آخوند ذکر کردند.

از طرف دیگر جمل خبریه که در مقام انشاء استعمال می‌شوند جمل خبریه فعلیه است اما جمله خبریه اسمیه در مقام انشاء بعث و زجر استعمال نمی‌شود و هیچ نمونه‌ای نداریم. بله جمله خبریه اسمیه در مقام انشاء استعمال می‌شود مثل انت طالق اما در انشاء بعث و زجر هیچ نمونه‌ای نداریم و لذا مرحوم آخوند می‌فرمایند و هو الی الغایة بعید.

بنابراین استعمال جمل اسمیه در مقام انشاء بعث و زجر یا غلط است یا خیلی خیلی بعید از ذوق سلیم است و لذا اشکالات مرحوم آقای صدر به مرحوم آقای خویی که جملی مثل انت طالق و انت حر لوجه الله و ... وجود دارد، وارد نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

و تقريب الاستدلال بها أنه لا ريب في ظهور (قوله عليه السلام: و إلا فإنه على يقين) إلى آخره عرفا في النهي عن نقض اليقين بشي‏ء بالشك فيه و أنه عليه السلام بصدد بيان ما هو علة الجزاء المستفاد من قوله عليه السلام لا في جواب (: فإن حركت في جنبه) إلى آخره و هو اندراج اليقين و الشك في مورد السؤال في القضية الكلية الارتكازية الغير المختصة بباب دون باب و احتمال أن يكون الجزاء هو قوله (: فإنه على يقين) إلى آخره غير سديد فإنه لا يصح إلا بإرادة لزوم العمل على طبق يقينه و هو إلى الغاية بعيد و أبعد منه كون الجزاء قوله (: لا ينقض) إلى آخره و قد ذكر (: فإنه على يقين) للتمهيد.

و قد انقدح بما ذكرنا ضعف احتمال اختصاص قضية (: لا تنقض) إلى آخره باليقين و الشك بباب الوضوء جدا فإنه ينافيه ظهور التعليل في أنه بأمر ارتكازي لا تعبدي قطعا و يؤيده تعليل الحكم بالمضي مع الشك في غير الوضوء في غير هذه الرواية بهذه القضية أو ما يرادفها فتأمل جيدا.

هذا مع أنه لا موجب لاحتماله إلا احتمال كون اللام في اليقين للعهد إشارة إلى اليقين في (: فإنه على يقين من وضوئه) مع أن الظاهر أنه للجنس كما هو

الأصل فيه و سبق (: فإنه على يقين) إلى آخره لا يكون قرينة عليه مع كمال الملاءمة مع الجنس أيضا فافهم.

مع أنه غير ظاهر في اليقين بالوضوء لقوة احتمال أن يكون (: من وضوئه) متعلقا بالظرف لا بيقين و كأن المعنى فإنه كان من طرف وضوئه على يقين و عليه لا يكون الأوسط إلا اليقين لا اليقين بالوضوء كما لا يخفى على المتأمل.

و بالجملة لا يكاد يشك في ظهور القضية في عموم اليقين و الشك خصوصا بعد ملاحظة تطبيقها في الأخبار على غير الوضوء أيضا.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در دلالت روایات صحیحه اول زراره بر استصحاب است. متن روایت این چنین است:

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَنَامُ وَ هُوَ عَلَى وُضُوءٍ أَ تُوجِبُ الْخَفْقَةُ وَ الْخَفْقَتَانِ عَلَيْهِ الْوُضُوءَ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ قَدْ تَنَامُ الْعَيْنُ وَ لَا يَنَامُ الْقَلْبُ وَ الْأُذُنُ فَإِذَا نَامَتِ الْعَيْنُ وَ الْأُذُنُ وَ الْقَلْبُ فَقَدْ وَجَبَ الْوُضُوءُ قُلْتُ فَإِنْ حُرِّكَ إِلَى جَنْبِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ قَالَ لَا حَتَّى يَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ قَدْ نَامَ حَتَّى يَجِي‏ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ.

گفتیم روایت از نظر سندی معتبر است. مرحوم آخوند اضمار در روایت را مخل به اعتبار روایت ندانستند چون مثل زراره از غیر معصوم روایت نقل نمی‌کند خصوصا با در نظر گرفتن نوع سوالاتی که پرسیده شده است اما چون اضمار به خاطر تقطیع اتفاق افتاده است نه اینکه زراره اجمال گویی و اضمار داشته است لذا  ما هم بیان دیگری ارائه کردیم که در آن زراره بودن راوی خصوصیتی ندارد و آن تمسک به شهادت مرحوم شیخ است. اینکه مرحوم شیخ این روایت را در کتابی که برای نقل روایات است ذکر کرده است و به عنوان روایت هم ذکر کرده است شهادت بر نقل این روایت از امام علیه السلام است و با این بیان روشن می‌شود که اضمار در هیچ کدام از روایات منقول در کتب نقل روایت مخل نیست و گفتیم از جهت احمد بن محمد بن الحسن بن الولید نیز خدشه‌ای به اعتبار روایت وارد نیست و بحث به دلالت روایت منتهی شد.

مرحوم شیخ فرموده‌اند اولین کسی که برای حجیت استصحاب به اخبار تمسک کرده است والد مرحوم شیخ بهایی است و دیگران از او تبعیت کرده‌اند هر چند کلامی از مرحوم ابن ادریس نیز وجود دارد که اشعار دارد ایشان نیز از باب اخبار به استصحاب تمسک کرده است.

و بعد هم از مرحوم شیخ طوسی تعجب می‌کنند که چطور ایشان در عده به روایات تمسک نکرده است.

و این کلام تعجب از مرحوم شیخ انصاری است چگونه ایشان به عبارات متعدد و کثیر و صریح فقهاء سابق مراجعه نکرده است که چگونه به اخبار برای استصحاب تمسک کرده‌اند.

خود مرحوم ابن ادریس در کلمات متعددی این بیان را دارند مثل اینکه در باب حیض در ضمن مساله‌ای می‌فرمایند: لما أصلناه من انّها لا تترك اليقين بالشك (السرائر جلد ۱، صفحه ۱۴۹) که صریح است نه تنها به این روایات تمسک کرده است بلکه از آنها اصل و قاعده برداشت کرده‌اند و کلمات متعدد دیگر که در کلمات سایر فقهاء موجود است و دسترسی به آنها بسیار ساده است.

و مرحوم شیخ به خاطر همین خیالی که داشته‌اند باعث شده است در نهایت در تمسک به اخبار به مشکل بربخورد و سعی کند متن روایات را و سند روایات را به کمک یکدیگر برساند و ...

اما بحث از دلالت روایت:

معروف در بین کلمات علماء این است که قسمت اول روایت در شبهه حکمیه است و قسمت دوم در شبهه موضوعیه است و آنچه دال بر استصحاب است قسمت دوم روایت است.

علماء فرموده‌اند که زراره در قسمت اول از امام علیه السلام سوال می‌کند که آیا چرت زدن باعث باطل شدن وضوء هست؟ یعنی از حکم سوال می‌کند.

اما به نظر ما این قسمت اول نیز ممکن است شبهه موضوعیه باشد. یعنی فرد احتمال می‌دهد با این چرت زدن به خواب مطلق فرو رفته باشد و احتمال می‌دهد به این درجه نرسیده باشد و امام در جواب می‌فرمایند او که یقین ندارد خوابیده باشد.

اگر شبهه حکمیه باشد یعنی زراره می‌داند که حالتی که برای او پیش آمده است چه مقدار بوده است ولی نمی‌داند آیا ناقض وضوء‌ هست یا نه و در این صورت معنا ندارد امام علیه السلام جواب بدهند گاهی چشم به خواب می‌رود و قلب به خواب نمی‌رود و معنا ندارد امام بگوید او یقین داشت بلکه امام باید می‌فرمودند فردی که قلبش بیدار است وضویش باطل نیست در حالی که امام می‌فرمایند شاید قلبش بیدار بوده باشد.

اگر شبهه حکمیه باشد یعنی باید آنچه اتفاق افتاده است روشن است و زراره می‌داند چه حالتی ایجاد شده است و در آن شکی ندارد معنا ندارد امام علیه السلام در جوابش بفرمایند به تردید جواب بدهند بلکه باید می‌گفتند آنچه برای تو اتفاق افتاده است مبطل هست یا نیست.

و اگر روایت ظاهر در این نباشد حداقل در روایت محتمل است. و بعد که زراره سوال دوم را می‌پرسد در جایی است که اماره‌ای بر خواب وجود دارد و امام علیه السلام در جواب می‌فرمایند تا وقتی یقین به خواب نداشته باشد طهارت نقض نمی‌شود. بنابراین ذیل روایت منافاتی ندارد که صدر روایت هم شبهه موضوعیه باشد.

همان طور که ذیل روایت بدون در نظر گرفتن جواب امام علیه السلام با شبهه حکمیه نیز سازگاری دارد.

استصحاب/ ادله/ روایات: صحیحه اول زراره

بحث در صحیحه اول زراره است. گفتیم یکی از اشکالات سندی این روایت مضمره بودن آن است که در مورد آن بحث کردیم و گذشت.

بحث دیگر سندی که در آن وجود دارد این است که در سند مرحوم شیخ احمد بن محمد بن الحسن بن الولید وجود دارد و او هیچ توثیق خاصی ندارد و لذا روایت از نظر سندی ساقط است و البته این اشکال در بسیاری از روایات دیگری نیز وجود دارد همان طور که قبلا گفتیم همین اشکال در مورد احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز وجود دارد و در ضمن حدیث رفع به برخی از وجوه دفع آن اشاره کردیم.

و گفتیم چه این دو نفر ثقه باشند و چه نباشند خللی در اعتبار اسناد وارد نخواهد شد و چند بیان در این زمینه وجود دارد:

اول: این روایت مروی از کتاب حسین بن سعید است. هر چند مرحوم شیخ سند را به طور کامل ذکر کرده است اما ظاهرا این روایت از کتاب حسین بن سعید است و همان طور که شیخ در مشیخه و تهذیب ذکر کرده است طرق متعددی به کتاب حسین بن سعید دارد که در برخی از آنها احمد بن محمد بن الحسن بن الولید نیست.

دوم: مرحوم شیخ فرموده است روایات تهذیب را از کتاب کسانی که ابتدای سند واقع شده‌اند نقل کرده‌ام بنابراین شیخ شهادت داده‌اند که این روایات را از کتب این روات نقل کرده است.

و ما به بررسی طرق شیخ تا این کتب نیازی نداریم. شأن شیخ به این کتب، شأن ما به کتب اربعه است. همان طور که ما برای عمل و نقل روایات کتب اربعه نیازی به بررسی طریق از خودمان تا مولفین نداریم و یقین داریم این کتب همان کتب است، مرحوم شیخ نیز نیاز ندارند طریق معتبر و صحیح به این کتب داشته باشند بلکه این کتب، مشهور و معتمد است.

همان طور که مرحوم صدوق نیز از کتب مشهور و معتمد نقل روایت کرده است فقط تفاوت اینجاست که مرحوم شیخ به اسم صاحب کتاب سند را آغاز می‌کند اما مرحوم صدوق این گونه نیست و ممکن است سندی که در مشیخه آمده است قسمتی از سند منقول در خود همان کتاب باشد.

و به همین بیان هم گفتیم جهالت مشایخ بلاواسطه شیخ صدوق، مخل به اعتبار روایات فقیه نیست چون یا این روایت را از کتاب خود او نقل کرده است که به شهادت شیخ صدوق که کتابش از کتب معتمد و معول بوده است وثاقت او ثابت می‌شود و یا از کتاب او نقل نمی‌کند بلکه از کتاب مشایخ بعد از او نقل می‌کند که وجود یا عدم وجود او نقشی در اعتبار و عدم اعتبار روایت ندارد.

سوم: احمد بن محمد بن الحسن بن الولید از مشایخ اجازه است. مشایخ اجازه راوی نیستند و کتاب هم ندارند بلکه فقط شیخ اجازه است. نمونه آنها در عصر ما مثل آغا بزرگ تهرانی و آقای مرعشی است. و در مشایخ اجازه احراز وثاقت لازم نیست چون آنها راوی نیستند و روایت از دیگران است و این عده فقط نقل روایت را اجازه داده‌اند.

و این در حقیقت به همان وجه دوم برگشت می‌کند. هیچ کدام از این سه وجه، اثبات کننده وثاقت احمد بن محمد بن الحسن بن الولید نبودند و فقط اثبات می‌کردند روایات او از ناحیه عدم وثاقتش اشکالی ندارند.

چهارم: خود شیخ اجازه بودن از امارات توثیق است. چون وجه اجازه گرفتن این بوده است که این روایات از حالت ارسال خارج شوند و معتبر باشند اگر فرد ضعیف باشد اجازه او ارزشی ندارد و آن هدف را تامین نمی‌کند. تفاوتی بین عدم اجازه یا اجازه یک فرد ضعیف وجود ندارد آنچه باعث می‌شود سند اعتبار پیدا کند و از ارسال خارج شود این است که واسطه فرد ثقه‌ای باشد.

پنجم: مرحوم علامه برخی از روایات مشتمل بر احمد بن محمد بن الحسن بن الولید را صحیحه دانسته است و این نشان می‌دهد که از نظر ایشان ثقه بوده است.

مرحوم آقای خویی توثیقات علامه را قبول ندارند و می‌فرمایند چون ایشان از متاخرین است توثیقات او مبتنی بر حدس است چون کتب رجالی که به دست ایشان رسیده است همان است که به دست ما رسیده است.

ما قبلا هم جواب دادیم که اولا این یک ادعای صرف است که غیر از کتبی که به دست ما رسیده است چیز دیگری در دست ایشان نبوده است بلکه اماراتی هست که کتب دیگری در دست آنها بوده است.

و ثانیا بر فرض توثیقات او نسبت به اصحاب ائمه علیهم السلام مبتنی بر حدس باشد اما توثیقات او نسبت به کسانی مثل احمد بن محمد بن الحسن بن الولید که از مشایخ شیخ مفید است مبتنی بر حدس نیست همان طور که توثیقات شیخ طوسی به اصحاب ائمه علیهم السلام مبتنی بر حس است.

ششم: بیانی که از مرحوم آقای تبریزی نقل شده است که ایشان می‌فرمایند عدم ورود قدح در مورد معاریف و مشاهیر، نشان از وثاقت آنها دارد چرا که اگر آنها قدح و ضعفی داشتند حتما مشهور می‌شد.

هفتم: اعتماد شیخ مفید به احمد بن محمد بن الحسن بن الولید که از نقل بسیار شیخ مفید از او قابل کشف است.

در هر حال تا اینجا اثبات کرده‌ایم که این روایت از نظر سندی مشکلی ندارد.

صفحه6 از33

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است