شروط متعاقدین: بلوغ

بحث در معاملات مستقل صبی در اموال دیگران با اذن از مالک بود. ما گفتیم بر بطلان وکالت صبی و تصرفات او در اموال دیگران دلیلی نداریم و ادله‌ای که اقامه شده است در منع از تصرفات صبی در اموال خودش است.

و روایات دیگری نیز در این مقام بیان شده بود که به تفصیل استدلال به آنها را رد کردیم. یکی از روایات صحیحه عبدالله بن سنان بود و یک جواب از آن حیثی بودن حکم بود. جواب دیگر این است که این روایت اطلاقی ندارد. سوال ناظر به حد حجر صبی است و اینکه چه موقعی حجر صبی زائل می‌شود اما روایت در مقام بیان موارد حجر و عدم حجر صبی نیست.

راوی می‌داند محجور است و امر او نافذ نیست و از زمان زائل شدن این حجر سوال می‌کند اما اینکه چه حجری مفروض او بوده است از روایت استفاده نمی‌شود.

پس این روایت دال بر بطلان وکالت صبی نیست. روایات عمد الصبی خطا نیز گفتیم دال بر این مساله نیست. آیه شریفه و ابتلوا الیتامی نیز مربوط به اموال خود صبی است.

هم چنانکه روایات رفع قلم از صبی نیز در این مجال قابل استدلال نیست چون این روایات نفی الزام بر صبی می‌کند و تصرف صبی در اموال دیگران، الزامی بر او ندارد تا با این روایات نفی شود.

علاوه که مستفاد از برخی نصوص این است که وکالت صبی نافذ است. از جمله روایت

 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي يَحْيَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمَّ سَلَمَةَ زَوَّجَهَا إِيَّاهُ عُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ وَ هُوَ صَغِيرٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ. (الکافی جلد ۵، صفحه ۳۹۱)

روایت صحیح السند است و دال بر صحت وکالت صبی است و بین وکالت در نکاح و وکالت در سایر امور تفاوتی نیست و عجیب است که هیچ کدام از علماء در این بحث به این روایت اشاره نکرده‌اند.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

گفتیم بحث اختصاصی به اجاره ندارد و شامل همه عقود است اما اجاره تفاوتی با سایر عقود دارد که دائما ملازم با تصرف مالی نیست و صبی می‌تواند خودش را اجیر کند که بعدا اشاره خواهیم کرد.

گفتیم عقد صبی اقسام متعددی دارد که حکم برخی از آنها را گفتیم. بحث به صورت تصرف صبی در اموال دیگران به صورت مستقل و با اجازه از مالک رسید. گفتیم معروف و مشهور عدم جواز این نوع تصرف و حکم به بطلان عقد صبی در این صورت است. و صبی را به طور کلی مسلوب العبارة می‌دانند. استدلال شده بود که در روایاتی عمد صبی را خطا دانسته‌اند و این یعنی قصد صبی مثل عدم قصد است.

و ما از این استدلال جواب دادیم و گفتیم این روایات دال بر بطلان معاملات صبی نیست.

استدلال دیگر به روایت عبدالله بن سنان بود. و ما گفتیم دلالت این روایت بر بطلان عقد صبی ناتمام است.

چند جواب به این استدلال بیان شده است:

الف) مرحوم خویی فرموده‌اند این روایت در مقام بیان این جهت است که تصرف صبی از آن جهت که تصرف صبی است نافذ نیست اما در جایی که شخص بالغ و مالک بالغ، صبی را وکیل قرار داده است، معامله موکل محسوب می‌شود نه معامله صبی.

مالک با توکیل، معامله را به خودش منتسب می‌کند و لذا اگر صبی مباشر در معامله باشد باز هم حقیقتا صدق می‌کند معامله مالک است.

و لذا خیار مجلس را برای موکل ثابت می‌دانند.

مفاد این روایت مانعیت فعل صبی نیست بلکه مفاد این روایت قصور اقتضاء فعل صبی است و لذا اگر معامله به یک موکل و مالک بالغ انتساب پیدا کند محذوری در صحت معامله نخواهد بود.

بنابراین معامله از این جهت که معامله صبی است صحیح نیست اما اگر جهت دیگری مثل جهت معامله بالغ در عقد وجود داشته باشد صحت معامله محذوری ندارد چون عقد صبی مانع و مبطل نیست. همان طور که معامله غاصب از این جهت که معامله غاصب است نافذ نیست اما به این معنا نیست که اگر معامله انتساب به مالک پیدا کرد (با اجازه و اذن مالک) معامله صحیح نخواهد بود و معامله غاصب مانع از صحت باشد.

از نظر ما نیز این کلام مرحوم خویی صحیح است و این استدلال برای مسلوب العبارة بودن صبی صحیح نیست.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

بحث در روایاتی بود که بر عدم نفوذ معاملات صبی به آنها استدلال شده است. یکی روایت عبدالله بن سنان بود که استدلال به آن بیان شد و اشکال به استدلال را هم بیان کردیم.

سند روایت معتبر است و فقط در روایت ابی الحسین الخادم بیاع اللؤلؤ به این اسم در کتب رجال تصریح نشده است و مرحوم آقای خویی می‌فرمایند ایشان همان آدم بن المتوکل است که توثیق صریح دارد.

و مرحوم صاحب وسائل هم در کتاب الوصایا باب ۴۴ حدیث ۱۲ مقداری از همین روایت را در آنجا نقل کرده است و عنوان آدم بن المتوکل را ذکر کرده است و این موکد وحدت است.

یکی دیگر از روایاتی که به آن بر بطلان معاملات صبی حتی در اموال دیگران استدلال شده است روایت رفع القلم عن الصبی است.

جواب از این استدلال این است که منظور از این روایت این نیست که صبی موضوع هیچ حکمی در شریعت نیست بلکه منظور این است که قلم الزام و تکلیف از صبی برداشته شده است و لذا صبی مشمول احکام غیر الزامی مثل مستحبات و مکروهات هست.

منظور از این روایات این نیست که هیچ حکم شرعی در حق او وجود ندارد بلکه فقط احکام الزامی و مواخذه از او مرفوع است و لذا رفع القلم دلالت بر بطلان معاملات صبی در اموال دیگران ندارد بله دلالت بر بطلان معاملات صبی در اموال خودش خواهد بود چون در معامله در اموال خودش الزام آور است و الزام از او رفع شده است و در حقیقت آنجا هم اقتضاء می‌کند که صبی الزام به معامله ندارد اما معنایش عدم صحت معامله او هم نیست بنابراین مفاد روایت عدم لزوم در معاملات او است نه اینکه بر بطلان و عدم نفوذ معاملات او حکم کند.

روایت دیگری که به آن استدلال شده است روایت عمد الصبی و خطأه واحد است. این روایت دال بر این است که قصد الصبی کلاقصد است. و معامله متقوم به قصد است. از نظر شریعت عمد صبی و قصد صبی حکما ملحق به خطا و لاقصد است.

مرحوم آقای خویی از این استدلال این گونه جواب داده‌اند که اگر منظور از روایت این باشد که در استدلال گفته شده است پس اگر صبی در حال نماز، عمدا صحبت کند نمازش نباید باطل باشد. در حالی که کسی ملتزم به این نیست و این نشان می‌دهد منظور از روایت چیزی نیست که در استدلال گفته شده است.

و اما حل این مشکل این است که اگر در روایت گفته شده بود قصد الصبی کلا قصد است استدلال تمام بود و هر حکمی که متقوم به قصد باشد در مورد صبی منتفی است.

اما در روایت گفته است عمد الصبی و خطأه واحد یعنی عمد و خطای حکم واحد دارند. فرض روایت این است که خطأ موضوع برخی از احکام در شریعت است و در جایی که فعل خطایی به عنوان فعل خطایی موضوع حکم باشد، عمد صبی در این موارد همان حکم را دارد و این در ابواب جنایات است که عمد حکمی دارد و خطا حکم دیگری دارد. و در معاملات این طور نیست که خطا موضوع حکمی در مقابل عمد باشد. بله عمد موضوع حکم قرار گرفته است و در نتیجه عدم عمد باعث عدم ترتب حکم خواهد بود اما این با اینکه خطا موضوع حکم قرار گرفته باشد متفاوت است.

و لذا روایت دال بر این نیست که عمد صبی لاعمد است بلکه می‌گوید در مواردی که حکمی بر روی خطا رفته باشد در مقابل عمد، مواردی که صبی عمد دارد همان احکام خطا بر او مترتب می‌شود.

روایت در مورد جایی است که خطا موضوع حکم خاصی قرار گرفته باشد نه اینکه جایی که عدم عمد باعث حکمی است عمد صبی همان حکم را دارد.

عرض ما این است که اگر در روایت آمده بود که عمد صبی و خطای بالغین یکی است حرف ایشان تمام بود اما در این روایت گفته شده است عمد صبی مثل خطای صبی است و عمد و خطای صبی تفاوتی با هم ندارند. لازم نیست خطای صبی موضوع حکمی قرار گرفته باشد تا بگوییم روایت می‌گوید در مواردی که عمد دارد همان حکم بر آن مترتب شود.

و لذا به نظر ما مفاد روایت می‌گوید عمد صبی کلاعمد است. اما با این حال استدلال به روایت بر بطلان معاملات صبی صحیح نیست چون این روایت را اصحاب کتب اربعه در ابواب جنایات ذکر کرده‌اند نه در ابواب معاملات.

همین روایت مشابهی دارد که در برخی از نقل‌ها مشتمل بر ذیل است که عمد الصبی خطأ تحمله العاقلة در این موارد روشن است که ربطی به باب معاملات ندارد و مخصوص به باب جنایات است. اما در آن نقلی که آن ذیل را ندارد، فقهاء و علماء روایت را در کتاب جنایات ذکر کرده‌اند.

اشکال نشود که برداشت علماء باعث تخصیص روایت نمی‌شود چون اگر روایتی را مشایخ روات ما، تحت عنوان خاصی ذکر کرده باشند در این صورت روایت برای ما حجت است حتی در جاهای دیگر اما اگر بخواهیم به برخی از فقرات روایت در ابواب دیگر استدلال کنیم در حالی که احتمال می‌دهیم در روایت قرینه‌ای وجود داشته است که روایت در ابواب دیگر قابل استناد نباشد، احتمال این قرینه دافعی ندارد و اصل عدم قرینه این مطلب را اثبات نمی‌کند.

اصل عدم قرینه یعنی راوی خیانت نکرده است و نمی‌تواند اثبات کند قرینه‌ای در این مورد وجود ندارد و لذا روایت مجمل می‌شود و در غیر باب جنایات قابل استناد نیست.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

بحث در صورتی بود که صبی در مال دیگران با اذن از مالک مستقلانه تصرف کند. منظور ما از استقلال در مقابل اذن از مالک نیست بلکه در مقابل جایی است که صبی فقط اختیار انشاء معامله را دارد و باقی مسائل معامله را ولی انجام داده است.

مشهور فقهاء قائل به عدم نفوذ معاملات صبی در این صورت هستند.

آنچه در آیه شریفه مذکور است مربوط به این صورت نیست چون مربوط به اموال خود صبی است.

دلیلی که بر این ادعا مطرح کرده‌اند برخی روایات است که برخی از آنها در بعضی از صور سابق هم قابل تطبیق است مثلا در جایی که صبی در مال خودش تصرف غیر مستقل با اذن از ولی انجام بدهد.

از جمله روایاتی که به آنها استدلال شده است صحیحه عبدالله بن سنان است:

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ الْخَادِمِ بَيَّاعِ اللُّؤْلُؤِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ أَبِي وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنِ الْيَتِيمِ مَتَى يَجُوزُ أَمْرُهُ قَالَ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ* قَالَ وَ مَا أَشُدُّهُ قَالَ الِاحْتِلَامُ قَالَ قُلْتُ قَدْ يَكُونُ الْغُلَامُ ابْنَ ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ وَ لَا يَحْتَلِمُ قَالَ إِذَا بَلَغَ وَ كُتِبَ عَلَيْهِ الشَّيْ‏ءُ جَازَ أَمْرُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً. (الخصال جلد ۲، صفحه ۴۹۵)

البته همین روایت در تفسیر عیاشی نیز نقل شده است:

عن عبد الله بن سنان عنه قال سأله أبي و أنا حاضر: اليتيم متى يجوز أمره- فقال: حين يبلغ أشده، قلت: و ما أشده، قال: الاحتلام، قلت: قد يكون الغلام ابن ثماني عشرة سنة لا يحتلم- أو أقل أو أكثر قال: إذا بلغ ثلاث عشرة سنة- كتب له الحسن و كتب عليه السيئ و جاز أمره- إلا أن يكون سفيها أو ضعيفا (تفسیر العیاشی، جلد ۲، صفحه ۲۹۱)

 به مفهوم این روایت برای بطلان معاملات صبی قبل از بلوغ استدلال کرده‌اند و گفته‌ شده روایت اطلاق دارد و هم شامل معاملات در اموال خودش می‌شود و هم شامل معاملات در اموال دیگران است. اینکه در روایت گفته است متی یجوز امره هم شامل معاملات در اموال خودش می‌شود و هم شامل معاملات در اموال دیگران.

مرحوم آقای خویی به استدلال این روایت اشکال کرده‌اند که این روایت اطلاق ندارد. در برخی موارد ایشان تعبیر کرده‌اند این روایت از معامله صبی در اموال دیگران منصرف است. در جایی دیگر تعبیر کرده‌اند معامله صبی در اموال دیگران، به صبی انتساب ندارد بلکه به مالک انتساب دارد و لذا مشمول این روایت نیست.

یعنی ایشان می‌خواهند بگویند روایت متعرض معامله منتسب به خود مالک است که می‌گوید اگر مالک صبی باشد معاملات او نافذ نیست اما روایت متعرض معامله صبی در اموال دیگران نیست. روایت می‌گوید معامله‌ فقط از حیث معامله صبی نافذ نیست اما متعرض فرضی که علاوه بر حیث معامله صبی، حیثیت دیگری هم برای معامله در نظر گرفته می‌شود  نیست. وجه انصراف هم باید همین باشد.

و در حقیقت ایشان می‌فرمایند مفاد سالته عن الیتیم این است که چه زمانی بچه تمام اختیار را پیدا می‌کند و شأن بالغین را پیدا می‌کند و نیاز به اذن از کسی ندارند؟ و حضرت جواب می‌دهند که در زمان بلوغ این اتفاق می‌افتد. روایت نمی‌گوید صبی قبل از بلوغ هیچ اختیاری ندارد بلکه می‌گوید قبل از بلوغ، اختیاراتی که افراد بالغ دارند را ندارد.

بالغین هم اختیار معامله در اموال خودشان را دارند و هم اختیار معامله در اموال دیگران با اذن از مالک را دارند، و صبی قبل از بلوغ این گونه نیست اما از این روایت استفاده نمی‌شود که صبی مسلوب العبارة است. اگر صبی قبل از بلوغ مسلوب العبارة‌ هم نباشد، شأن بالغین را ندارد. متی یجوز امره یعنی متی یجوز امره کالبالغین.

روایت دال بر عدم نفوذ معاملات صبی در اموال خودش است ولی دال بر مسلوب العبارة بودن صبی نیست.

و از همین جا روشن می‌شود که نمی‌توان به این روایت برای بطلان معامله در صورتی که صبی در مال خودش با اذن ولی به صورت غیر مستقل معامله می‌کند، تمسک کرد.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

بحث در شرطیت بلوغ در صحت معاملات بود. گفتیم اینکه معاملات صبی فی الجمله نافذ نیست مسلم است.

در مواردی که صبی مستقلا در اموال خودش تصرف می‌کند مشهور بلکه مجمع علیه بطلان است.

مرحوم خویی عبارتی دارند که معامله مستقل صبی نافذ نیست حتی اگر ولی اذن داده باشد در مقابل مرحوم حکیم وقتی می‌فرمایند معامله مستقل صبی نافذ نیست منظورشان بدون اذن از ولی است. در کلام ایشان اذن در مقابل استقلال است اما استقلالی که در کلام مرحوم خویی ذکر شده است در مقابل اذن نیست بلکه با اذن ولی نیز جمع می‌شود.

و لذا نتیجه کلام مرحوم آقای حکیم مخالف با کلام مرحوم آقای خویی است. اگر ولی مالی را در اختیار صبی قرار دهد که بفروشد و همه چیز آن در اختیار خودش باشد (انتخاب مشتری، تعیین قیمت و ...) طبق نظر آقای حکیم بطلان معامله معلوم نیست اما طبق نظر مرحوم آقای خویی معامله باطل است.

و ما هم گفتیم به نظر ما نمی‌توان به طور مطلق به بطلان معاملات مستقل صبی حکم کرد و مفاد آیه نهی از دفع همه اموال صبی قبل از بلوغ است.

اما بحث در صورت چهارم بود. یعنی جایی که صبی غیر مستقل در معامله در اموال خودش است و از ولی نیز اذن دارد.

مشهور این معامله را باطل می‌دانند چرا که صبی را مسلوب العبارة می‌دانند. مرحوم آقای خویی این نظر را قبول ندارند.

البته باید دقت کرد در بعضی مواقع ولی معامله می‌کند و صبی فقط مبرز انشاء ولی است محل بحث ما این مورد نیست بلکه بحث جایی است که هر چند ولی مورد معامله را مشخص کرده است اما صبی انشاء عقد می‌کند به صورتی که اگر صبی انشاء نکند معامله‌ای نیست.

مثال قبل محل بحث ما نیست و صبی در حقیقت نقشی در معامله ندارد بلکه همان طور که اگر مال را با وسیله‌ای به طرف معامله برساند صحیح است اگر بچه هم برساند حتی اگر فاقد عقل هم باشد صحیح است.

در هر حال مشهور در همین صورت چهارم قائل به بطلان معامله هستند و علت آن را عموم ادله نهی از دفع اموال به صبی می‌دانند و هم چنین روایات خاصی که در این موضوع وارد شده است.

مرحوم خویی می‌فرمایند آیه دال بر عدم دفع مال به صبی و عدم استقلال صبی است اما مواردی که صبی غیر مستقل معامله انجام می‌دهد دفع مال به صبی صادق نیست تا منهی باشد و لذا معامله منتسب به ولی است. بنابراین اطلاق ادله صحت معاملات شامل این موارد هم هست و موکد صحت این معامله هم روایتی است که در کتاب نکاح وارد شده است که اگر صبی مباشر در اجرای صیغه باشد اشکالی ندارد که چون نکاح برای دیگری است در صورت بعد متعرض آن خواهیم شد.

صورت پنجم: تصرف صبی در اموال دیگران به صورت مستقل بدون اذن

این صورت نیز باطل است چون اجازه تصرف نداشته است.

صورت ششم: تصرف صبی در اموال دیگران به صورت مستقل با اذن مالک

معروف و مشهور این است که معامله صبی در این صورت هم باطل است. استدلال مشهور به برخی از متون روایات است. از جمله حدیث رفع القلم از صبی.

و روایات دال بر عمد الصبی خطا

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ عَمْدُ الصَّبِيِّ وَ خَطَأُهُ وَاحِدٌ‌ (تهذیب الاحکام جلد ۱۰ صفحه ۲۳۳)

به این روایات تمسک کرده‌اند که صبی مسلوب العبارة است.

آیه شریفه قرآن در این مورد جاری نیست چون مورد آیه اموال خود صبی است و اینجا بحث ما در اموال دیگران است.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

بحث در معاملات صبی بود.

گفتیم تصرفات مستقل صبی، حتی اگر با اذن ولی باشد باطل است و مقتضای ادله همین است و اذن ولی نمی‌تواند تصرفات صبی را تنفیذ کند.

این نظر مشهور است اما نکته‌ای وجود دارد که درخور دقت است.

مقتضای قاعده صحت معاملات است مگر به مقداری که دلیل بر تخصیص و عدم نفوذ داشته باشیم. در هر جا که دلیل بر بطلان معامله تمام نباشد، اطلاق ادله صحت معاملات مقتضی نفوذ معامله است و ادله بطلان عقد صبی، مقید اطلاق ادله صحت معاملات است.

مشهور قائلند بر بطلان عقد صبی دلیل داریم  و اطلاق این دلیل شامل موارد بدون اذن ولی و با اجازه ولی می‌شود و لذا معاملات مستقل صبی باطل است.

اگر این دلیل تمام باشد، حاکم بر ادله نفوذ معاملات است و مفاد این ادله عدم تسلط صبی بر اموال خودش است.

اما ممکن است گفته شود دلیلی که حاکم یا مقید است اطلاقی ندارد. اگر ولی همه اموال صبی را در اختیارش بگذارد مصداق همان چیزی است که در آیه نهی شده است. اما اگر ولی بخشی کوچکی از اموال صبی را در اختیارش بگذارد مشمول آیه نیست.

مشهور حتی این مورد را هم مشمول آیه شریفه می‌دانند اما عرض ما این است که آنچه از آیه استفاده می‌شود این است که همه اموال صبی را در اختیار او نگذارید و بعد از بلوغ همه اموالش را در اختیار او قرار دهید. سلطه ولی بر اموال صبی تا قبل از بلوغ است و بعد از بلوغ ولی بر هیچ قسمتی از اموال او تسلط ندارد. اما آیه در این مقام نیست که قبل از بلوغ هیچ مقداری از اموال او را در اختیارش نگذارید. مفهوم آیه این است که آنچه را بعد از بلوغ صبی باید انجام دهید (دفع همه اموال به او) قبل از بلوغ انجام ندهید (قبل از بلوغ همه اموال را به او ندهید).

حکم بعد از بلوغ، عام مجموعی است یعنی بعد از بلوغ همه اموال او را باید در اختیارش گذاشت و مفهوم آن این است که قبل از بلوغ همه اموال او را در اختیارش نگذارید. البته نسبت به اجزاء اموال، استغراقی است یعنی بر ولی بعد از بلوغ لازم است هر کدام اموال او را در اختیارش بگذارد اما همه اینها را باید در اختیارش گذاشت.

و می‌توان از امر به ابتلاء نیز برای این معنا شاهد آورد چرا که ابتلاء متوقف بر این است که بخشی از اموالش را در اختیار او بگذاریم و مستقل در تصرف باشد و گرنه اگر مستقل در تصرف نباشد، ابتلاء محقق نمی‌شود.

و لذا از نظر ما از این آیه استفاده نمی‌شود که هیچ بخشی از اموال صبی را حتی اموال جزئی و غیر خطیر صبی را نباید در اختیارش گذاشت.

علاوه که حکم تعبدی محض نیست و رشد نیز مقول به تشکیک است و صبی در اموال جزئی زودتر به رشد می‌رسد تا اموال خطیر و بزرگ.

و سیره مسلمین هم استیلای صبی بر اموال جزئی خودشان است و اگر نظر مشهور را بپذیریم باید بگوییم این سیره، بر اثر بی مبالاتی به شرع است.

با این بیان می‌توان معاملات صبی را در آن مقداری که سیره نسبت به آن وجود دارد، تصحیح و تنفیذ کرد.

البته علت آن سیره نیست بلکه اطلاقات تصحیح معاملات است.

 

 

شروط متعاقدین: بلوغ

مرحوم سید در اینجا وارد بحث از متعاقدین و شروط معتبر در آنها شده است.

ایشان بلوغ و عقل و اختیار و عدم سفه و عدم محجور بودن در تصرف و عدم رقیت را شرط دانسته‌اند.

منظور مرحوم سید اشتراط این امور در اجاره مربوط به خود این اشخاص است یعنی کسی که می‌خواهد خانه و ملک خودش را اجاره بدهد باید این شروط را داشته باشد نه اینکه شرط صحت انشاء عقد این امور باشند حتی اگر به مال دیگران تعلق گرفته باشد. چرا که جمله‌ای از این امور در اجاره اموال دیگران معتبر نیست.

مثلا سفیه در مال خودش نمی‌تواند تصرف کند نه اینکه در انشاء او نقص و عیبی باشد و لذا می‌تواند از طرف فرد دیگر، معامله را انشاء کند. سفیه مسلوب العبارة نیست بلکه تصرفاتش در اموال خودش نافذ نیست.

یا ورشکسته هم همین طور است. توهم این هم نیست که از شرایط صحت انشاء عقد عدم سفه و عدم ورشکستگی باشد نیست و لذا این قرینه است که امور دیگری را هم که ذکر کرده است در مورد مالک ذکر کرده است.

و لذا برخی از مطالبی که بزرگان و از جمله مرحوم آقای خویی در ذیل این مساله ذکر کرده‌اند (مثل جواز انشاء عقد توسط صبی به وکالت از دیگری) به سید وارد نیست و عبارت مرحوم سید متعرض آنها نیست.

مرحوم سید بحث مالکیت را ذکر نکرده است چون مالکیت را فرض گرفته است و این شروط را برای مالک و علاوه بر مالکیت در نظر گرفته‌اند.

بلوغ

بحث در اجاره فرد نابالغ گاهی در اجاره مال خود صبی است و گاهی در اجاره مال غیر است و در هر کدام از این دو صورت یا مستقل در تصرف است و یا مستقل در تصرف نیست بلکه فقط مباشر انشاء عقد است و در هر صورت یا از طرف ولی اذن دارد و یا ندارد.

این بحث اختصاصی به اجاره هم ندارد بلکه در بیع هم جاری است.

صورت اول: تصرف در مال خود صبی به صورت مستقل و عدم اذن از ولی

در اینجا معامله باطل است و نافذ نیست چون تصرفات صبی در اموال خودش بدون اجازه از ولی، صحیح نیست و صبی حق تصرف در اموال خودش را بدون اجازه از ولی ندارد.

این مساله روایات و آیات متعددی دارد و شکی در آن نیست.

و این مساله از مسائل فضولی است.

صورت دوم: تصرف در مال خود صبی به صورت مستقل و با اذن از ولی

مقتضای ادله بطلان عقد و تصرفات صبی است. اذن ولی موجب نمی‌شود تصرفات صبی نافذ باشد چون مفاد آیه شریفه

وَ ابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ (النساء آیه ۶)

عدم نفوذ تصرف صبی است و اینکه دفع اموال به صبی مشروط به دو امر است یکی بلوغ است و دیگری رشد است آیه می‌فرماید اصلا حق اینکه صبی را متولی اموال خودش قرار بدهید ندارید.

و تمام ادله دیگری که صبی را محجور می‌داند دال بر همین مساله است.

صورت سوم: تصرف در مال خود صبی به صورت غیر مستقل و بدون اذن از ولی

در اینجا نیز عقد صحیح نیست چون انشای عقد اذن از طرف ولی نداشته است و در حقیقت وارد بحث فضولی می‌شود.

صورت چهارم: تصرف در مال خود صبی به صورت غیر مستقل و با اذن از ولی

در اینجا ولی همه امور را خودش انجام داده است و صبی فقط مباشر در انشای عقد است.

آیا صبی مسلوب العبارة است؟

مشهور این است که معامله را در این فرض باطل می‌دانند و در نتیجه صبی را مسلوب العبارة می‌دانند.

 

 

عقد: ایجاب و قبول

بحث در الفاظ عقد اجاره بود. مرحوم سید بین استعمالات مجازی و استعمالات غلط تفصیل دادند و انشاء عقد اجاره با استعمالات مجازی در صورت وجود قرینه را صحیح دانستند اما عقد اجاره با استعمالات غلط را باطل شمردند.

البته این تفصیل به این بیان در کلام مرحوم سید مذکور نیست ولی همین تفصیل به حمل شایع در کلمات ایشان آمده است.

معروف در کلمات این است که انشاء عقود با استعمالات غلط باطل است و نسبت به الفاظ مجازی اختلاف دارند و برخی آن را باطل می‌دانند و برخی صحیح شمرده‌اند.

ما گفتیم به نظر ما در صحت انشاء تفاوتی بین استعمالات مجازی و استعمالات غلط نیست و چنانچه قرینه‌ای وجود داشته باشد که مراد را مشخص کند اشکالی ندارد.

مرحوم خویی در مقام درصدد توجیه کلام سید برآمده‌اند و البته ایشان عنوان بحث را، استعمال لفظ عقدی در انشاء عقد دیگر ذکر کرده‌اند.

مرحوم خویی می‌فرمایند کلام مرحوم سید بر یک مبنا در حقیقت انشاء قابل توجیه است.

در حقیقت انشاء دو قول وجود دارد. قول مشهور این است که انشاء همان ایجاد است و ایجاد در هر چیزی متناسب با خود آن است. و البته منظور ایجاد تکوینی نیست بلکه یعنی ایجاد اعتباری.

ایشان می‌فرمایند اگر انشاء را ایجاد بدانیم کلام ایشان قابل توجیه است.

اما قول دیگر در حقیقت انشاء این است که انشاء ابراز یک امر نفسانی است. ابراز آنچه مکلف در نفس خودش تصور کرده است و اعتبار کرده است انشاء است.

تفاوت آن با اخبار این است که در اخبار حکایت از یک امر خارجی است که صدق و کذب خبر با تطابق آن با خارج سنجیده می‌شود اما در انشاء اگر چه حکایت است اما حکایت از امر خارجی نیست یعنی واقعیتی که انشاء‌ از آن حکایت کند نیست.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند اولین انسان هم توان انشاء دارد با اینکه هنوز هیچ اعتباری وجود ندارد چون ظرف اعتبار در معاملات متقوم به عمل عقلاء است و این نشان دهنده این است که انشاء معاملات اعتبار نیست بلکه ابراز یک امر نفسانی است. ایجاد مقتضی وجود یک اعتبار عقلائی است که فرد با انشاء‌ صغرای آن را ایجاد کند و از آنجا که انشاء قبل از این هم قابل تصور است نشان می‌دهد انشاء ایجاد و اعتبار نیست.

ایشان فرموده است اینکه سید گفته‌ است انشاء اجاره با لفظ بیع جایز نیست در صورتی صحیح است که انشاء‌ را ایجاد بدانیم چون باید عقلاء اعتبار کرده باشند تا بتوان آن را ایجاد کرد و عقلاء اجاره را در مواردی که لفظ غلط باشد اعتبار نکرده‌اند.

اما طبق نظر خود ایشان که انشاء را ابراز اعتبار نفسانی می‌دانند این کلام صحیح نیست چون همان طور که فرد با لفظ اجاره می‌تواند آنچه در ضمیرش وجود دارد را ابراز کند می‌تواند با لفظ بیع آن را ابراز کند البته باید قرینه‌ای بر آن وجود داشته باشد. (موسوعة الامام الخوئی، جلد ۳۰، صفحه ۱۶)

اما به نظر می‌رسد این مساله (انشاء عقد با لفظ عقد دیگر) طبق هر دو مبنا جا دارد و می‌توان آن را صحیح دانست و طبق هر دو مبنا ممکن است باطل باشد.

اگر انشاء را ایجاد بدانیم همان طور که ممکن است بگوییم ایجاد باید با لفظ خاصی باشد چون ایجاد اعتبار عقلایی است و عقلاء ممکن است در صورت خاصی اعتبار کرده باشند ممکن است بگوییم ایجاد به لحاظ اعتبار خود شخص است و فرد به لحاظ اعتبار خودش ایجاد می‌کند.

و اگر انشاء را ابراز بدانیم همان طور که ممکن است بگوییم ابراز از اعتبار نفسانی با هر لفظی ممکن است ممکن است بگوییم این ابراز فقط باید با لفظ خاصی ابراز شود تا اثر داشته باشد.

همه این مباحث کبروی بود. اما از نظر صغروی آیا مطلب سید تمام است؟ یعنی مثلا استعمال لفظ بیع در اجاره، از موارد استعمال لفظ عقدی در عقد دیگر است؟

مرحوم خویی فرموده‌اند بیع یعنی تملیک عین و اگر در تملیک منفعت به کار برده شود در غیر معنای حقیقی‌اش استعمال شده است چون جزء معنا از آن گرفته شده است اما این استعمال غلط نیست بلکه استعمال مجازی است (یا مجاز در کلمه یا مجاز در تقدیر) و سید صحت انشاء با لفظ مجازی را پذیرفته‌اند.

از نظر ما مجاز ضابطه دارد و استعمال هر لفظی در هر معنای به صورت مجازی صحیح نیست و ممکن است کسی بگوید عین، مقوم معنای بیع است و به صورت مجازی نمی‌توان در غیر آن استعمال شود.

و اگر این را کسی بپذیرد با این حال از نظر ما انشاء عقد با الفاظ غلط هم صحیح است به شرط اینکه قرینه‌ای بر تعیین مراد وجود داشته باشد.

مرحوم سید انشاء اجاره با معاطات را صحیح دانستند اما در کلام برخی از بزرگان آمده است که معاطات در برخی از اجارات صغری ندارد مثلا اجاره در اعمال و اشخاص معاطات معنا ندارد. چون معاطات یعنی داد و ستد و شخص اجیر در موارد اجاره، چیزی را بذل نمی‌کند تا معاطات صدق کند. (العروة الوثقی المحشی جلد ۵، صفحه ۸)

اما به نظر ما این حرف تمام نیست و انعقاد معاطات به تعاطی ارکان معامله مثل ثمن و مثمن نیست بلکه معاطات یعنی انشاء غیر لفظی عقد. در اجیر هم همین که فرد شروع به کار کرد یا برای کار حرکت کرد، معاطات است.

به تعبیر دیگر لفظ معاطات در ادله نیامده است تا مفهوم آن برای ما مهم باشد بلکه مدعا این است که عقد همان طور که با انشاء لفظی محقق می‌شود با انشاء عملی نیز محقق می‌شود و یکی از مصادیق انشاء عملی رد و بدل کردن عوضین است اما معاطات منحصر در این نیست.

علاوه که اگر معاطات را متقوم به رد و بدل کردن ارکان عقد بدانیم متقوم به رد و بدل کردن از دو طرف نیست بلکه یک طرف هم کافی است و لذا معاطات را در بیع سلم متصور می‌دانند در اجاره بر اعمال هم وقتی یک طرف عوض را بذل می‌کند برای تحقق معاطات کافی است.

 

 

 

عقد: ایجاب و قبول

اجاره عقد است و لذا متقوم به ایجاب و قبول است. دقت کنید منظور از عقد چیزی در مقابل معاطات نیست بلکه عقد گاهی معاطاتی است و گاهی لفظی است.

سید فرمودند در صحت اجاره لفظ شرط نیست و انشاء اجاره به صورت معاطات هم مشروع است. و دلیل آن هم اطلاقات ادله معاملات است. هر دلیلی که عقود لفظی را تصحیح می‌کند عقد معاطاتی را نیز تصحیح می‌کند. و گفتند لفظ صریح در این عقد همان اجاره است و الفاظ غیر صریح هم داریم.

و در الفاظ غیر صریح تفصیل دادند و گفتند اگر با لفظ بیع انشاء شود و متعلق بیع خود مال قرار بگیرد اجاره باطل است اما اگر بیع را به منفعت مال اسناد بدهد اجاره صحیح است.

در حقیقت تفصیل سید در الفاظ غیر حقیقی مبتنی بر این است که اگر عقد با لفظ غلط انشاء شود معامله باطل است و اگر با لفظ مجازی انشاء شود معامله صحیح است.

بیع وقتی به منفعت مال تعلق می‌گیرد قرینه بر این است که منظور از بیع، نقل عین نیست بلکه تملیک منفعت است و در حقیقت مجاز است و از نظر سید این عقد هم صحیح است.

انشاء اجاره با لفظی که استعمال آن در اجاره غلط است باطل است.

پس در حقیقت یک بحث در مورد انشاء عقود با الفاظ مجازی است و یک بحث در مورد انشاء عقود با الفاظ غلط است.

مشهور در کلمات سابقین این است که انشاء عقود با الفاظ مجازی باطل است چون می‌فرمایند لفظ باید صریح باشد و منظورشان از صریح در مقابل مجاز است.

اما دلیلی بر این قول نداریم. ممکن است در مقام اثبات، به خلاف منظور آنها حکم شود مثلا کسی که با لفظ بیع انشاء کرده است و قرینه‌ای بر اجاره اقامه نکرده باشد و شاهدی هم نداشته باشد در محکمه او را به بیع ملتزم کنند اما بحث ما اینجا در صحت عقد است یعنی بر فرض که قرینه‌ای باشد یا منظور مشخص باشد طبق اطلاقات ادله، عقد محکوم به صحت است و موجبی بر بطلان عقد نداریم.

اما نسبت به الفاظ غلط، عرض ما این است که انشاء معامله با الفاظ غلط (با فرض وجود قرینه بر تعیین مراد) اشکالی ندارد. در هیچ کدام از ادله عقود، دلیلی نداریم که باید با لفظ صحیح باشد. (حال ممکن است کسی در نکاح بیان خاصی داشته باشد).

و لذا از نظر ما دلیلی بر محدود کردن معاملات به جایی که استعمال لفظ صحیح باشد نداریم.

ما احتمال نمی‌دهیم قول به بطلان معامله در فرض انشاء الفاظ غلط مبتنی اجماع تعبدی باشد بلکه چون بنای عقلاء انشاء معاملات با الفاظ صحیح است فقهاء چنین حکمی بیان کرده‌اند اما معنای این بنای عقلاء این نیست که عقلاء انشاء معامله با الفاظ غلط را باطل می‌دانند بلکه این کار را نمی‌کنند.

و بر فرض اینکه انشاء معامله با الفاظ غلط، باطل است آیا استعمال بیع در اجاره غلط است؟ یعنی بر فرض پذیرش این کبری، آیا انشاء اجاره با لفظ بیع از صغریات آن است؟

 

 

عقد: ایجاب و قبول

برخی معاصرین در تعریف اجاره و اشکال مرحوم بروجردی بر تعریف، گفته‌اند اینکه ادعا شده است اجاره تملیک نیست چون اضافه آن به منفعت صحیح نیست، حرف صحیحی نیست و خلط بین ماهیت اجاره و مفهوم لفظ اجاره است.

گفتیم این حرف صحیح نیست و ماهیت اجاره همان مفهوم لفظ اجاره است و چیزی غیر از آن نیست. ماهیت اجاره همانی است که مفاد لفظ اجاره است.

آنچه باقی می‌ماند عده‌ای از معاملات است که ممکن است صدق اجاره بر آنها مورد تردید باشد و باید هر کدام از آنها را بررسی کرد.

از جمله عقدی که در امروز متعارف است و آن اجاره به شرط تملیک است. آیا اجاره به شرط تملیک، اجاره است یا بیع اقساطی است؟

دقت در ماهیت و حقیقت اجاره یا سایر معاملات از این جهت مهم است که بتوان اندراج موارد مشکوک در آنها را بررسی کرد.

و مورد دیگر مساومات است. قراردادهای زیادی هست که از آنها به قراردادهای آتی تعبیر می‌کنند و در کلمات فقهاء در ضمن عنوان مساومات می‌توان آنها را مطرح کرد.

مساومات همان مقدمات معامله است که قبل از عقد بین طرفین انجام می‌گیرد و بعد از اینکه به توافق رسیدند عقد را انجام می‌دهد و قرارداد می‌بندند. اما الان در معاملات روز، همین مقدمات را به عنوان یک قرارداد می‌دانند مثلا قرارداد می‌بندند که یک شرکتی در شش ماه آینده جنسی را به این قیمت خاص به فردی بفروشد. پیش فروش نیست بلکه بیع در آینده است.

سرقفلی نیز یک مورد دیگر است که محل بحث است.

مرحوم سید بعد از تعریف اجاره، ارکان این معامله را ذکر کرده‌اند که عقد اجاره، متعاقدین و عوضین سه رکن اجاره هستند.

رکن اول: ایجاب و قبول

ابتدا باید تعریفی از ایجاب و قبول ذکر شود. بعضی خیال می‌کنند اینکه عقد مرکب از ایجاب و قبول است یعنی همین که یک طرف انشاء کند و طرف دیگر قبول کند عقد است در حالی که این طور نیست.

مثلا فرد به شخص دیگری اذن در فروش خانه‌اش می‌دهد این ایقاع است و نیازی به قبول شخص دیگر ندارد. حال اگر فرد به شخص دیگر اذن بدهد اگر طرف مقابل قبول کند عقد است؟ خیر عقد نیست.

ملاک عقد که آن را از ایقاع متمایز می‌کند این است که عقد قراری بین طرفین است که قرار هر طرف مستدعی قرار طرف دیگر است. مثلا در بیع وقتی فرد جنسی را می‌فروشد، انشاء فروش، مستدعی قبول طرف دیگر است. در عقد باید دو قرار باشد که این دو قرار وابسته به همند. نقل مبیع مقید به تملک ثمن، مستدعی قبول طرف مقابل است و هر کدام از دو قرار را نادیده بگیریم، قرار ناقص و ابتر است.

در جایی که اذن می‌دهد قبول طرف مقابل، مستدعی قرار طرف مقابل نیست اما اگر تعهد بیاورد در این صورت عقد است.

در ایقاعات برای طرف مقابل تعهدی ایجاد نمی‌شود بر خلاف عقد که برای طرفین تعهدآور است.

مفهوم عقد، متقوم به قرار دو طرف است که این دو قرار به یکدیگر وابسته‌اند و هر کدام مستدعی طرف دیگر است بر خلاف ایقاع که قرار یک طرفه است و هیچ وابستگی به قرار از طرف مقابل ندارد.

عقد دو قرار به هم وابسته است و ایقاع یعنی یک قرار مستقل.

مرحوم سید می‌فرمایند اجاره عقد است چون هر دو طرف خود را متعهد می‌کنند. موجر خود را متعهد به تملیک منفعت به طرف مقابل می‌کند و در مقابل مستأجر نیز خود را متعهد به بذل اجرت می‌کند.

پس در اجاره ایجاب و قبول معتبر است اما ایجاب و قبول گاهی لفظی است و گاهی معاطاتی است. بنابراین تفاوتی ندارد ایجاب مقدم باشد یا موخر باشد در هر صورت ایجاب است حتی اگر به لفظ قبلت انشاء شود. مثلا اگر مستاجر به طرف مقابل بگوید من منزل شما را اجاره کردم و صاحب خانه بگوید قبول کردم در اینجا هم صاحب خوانه موجر و موجب است و طرف مقابل مستاجر است که قبول می‌کند.

انشاء ایجاب و قبول هم با لفظ ممکن است هم معاطاتی ممکن است و هر دو صحیح است. که این موارد را به عنوان اصل موضوعی باید پذیرفت و بحث مفصل از صحت معاطات در بیع مطرح است.

معروف بین محققین صحت و لزوم معاطات است هر چند برخی مثل مرحوم شیخ در لزوم معاطات تشکیک کرده‌‌اند.

صحت معاطات دلیل خاص نیاز ندارد و همان دلیلی که عقود لفظی را تنفیذ می‌کند معاطات را نیز تنفیذ می‌کند. اوفوا بالعقود همان طور که عمل به عقد لفظی را لازم می‌داند، عمل به معاطات را نیز لازم می‌داند.

و شیخ نیز این اطلاقات و ادله را پذیرفته است اما معتقد است بر عدم لزوم معاطات اجماع داریم و نمی‌توان از اجماع رفع ید کرد. و در جای خودش جواب داده‌اند که اجماع تعبدی در این مسأله وجود ندارد و اجماعات مدعی محتمل المدرکیة است و مقتضای سیره و ارتکاز متشرعه لزوم معاملات معاطاتی است.

ادله‌ای مثل انما یحلل الکلام و یحرم الکلام نیز دلالتی بر لزوم لفظ در عقود ندارد و منظور از این روایت این است که آنچه انشاء شده است معیار صحت و نفوذ است. منظور از کلام انشاء است نه لفظ.

اگر معامله به ربا انشاء شود باطل است و اگر به غیر ربا انشاء شود صحیح است هر چند نتیجه هر دو یکی باشد.

بعد مرحوم سید می‌فرمایند اگر فرد عقد اجاره را با لفظ بیع انشاء کند معامله باطل است. اما اگر متعلق بیع منفعت باشد اجاره صحیح است.

ایشان تفصیل داده‌اند بین مواردی که استعمال لفظ در آن موارد غلط باشد و بین غیر آن. بیع ظاهر در نقل عین است و استعمال آن در نقل منفعت غلط است و لذا عقد باطل است اما اگر بگوید سکنی را فروختم معامله صحیح است.

 

 

صفحه12 از26

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است