احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: انحلال علم اجمالی

جهت هفتم که در بحث دوران امر بین متباینین و تأثیر علم اجمالی در تنجیز مطرح است بیان مرحوم نایینی در رابطه فرض وجود اثر مختص به برخی اطراف علم اجمالی ذکر کرده‌اند.

ایشان فرموده است اثر مختص مجرای اصل ترخیصی است و علم اجمالی تأثیری در تنجیز آن اثر ندارد. مثلا اگر به نجاست یکی از دو مایع که یکی مطلق است و یکی مضاف است علم اجمالی داشته باشیم شرب هیچ کدام جایز نیست اما وضوی با آب مطلق اشکالی ندارد.

تقریب کلام ایشان این است که نسبت به اثر مشترک علم به سقوط اصل داریم و می‌دانیم که اصل طهارت برای جواز شرب منتفی است چون اگر شرب هر دو مایع جایز باشد ترخیص در مخالفت قطعی است و اگر در یکی جاری باشد ترجیح بلامرجح است پس علم اجمالی نسبت به حرمت شرب منجز است اما نسبت به اثر مختص که جواز وضوی با آب مطلق است علم به سقوط اصل نداریم. در مورد عدم جواز وضو با آب مضاف علم تفصیلی داریم و در حرمت وضو با آب مطلق شک بدوی است. اگر نجاست در آب مطلق باشد علاوه بر حرمت شرب، حرمت وضو هم بر عهده مکلف هست و این مشکوک به شک بدوی است. این طور نیست که علم داشته باشیم که یا وضو با مضاف جایز نیست یا با آب مطلق جایز نیست بلکه می‌دانیم با آب مضاف وضو جایز نیست و با آب مطلق شک داریم.

مرحوم خویی اشکالی مطرح کرده‌اند که بعد از علم اجمالی به نجاست یکی از این دو مایع،‌ اصل طهارت در هر دو تعارض و تساقط می‌کند و اصل ترخیصی و مؤمن نسبت به جواز وضو نداریم. وضو مشروط به طهارت است و اصل طهارت در آن ساقط شده است و مرخص و مؤمن دیگری برای جواز وضو نداریم.

در حقیقت مرحوم آقای خویی اصل کلام نایینی را پذیرفته است اما در این مثال جواز وضو را قبول ندارند.

اما حق این است که اشکال ایشان وارد نیست. اصل طهارت به لحاظ حیثیات مختلف جاری است و اصل به لحاظ جواز شرب یک اصل است و به لحاظ جواز وضو اصل دیگری است و آنچه ساقط شده است اصل طهارت به لحاظ جواز شرب است اما اصل طهارت به لحاظ جواز وضو ساقط نشده است.

این خود یک بحث جداست که آیا اصل به لحاظ حیثیات مختلف متعدد خواهد بود یا نه؟

مثلا فردی می‌داند که آب غصبی است اما نمی‌داند نجس است یا نه؟ در اینجا اصل حلیت به لحاظ نجاست جاری می‌شود اما به لحاظ غصبیت جاری نیست. اصل حل به لحاظ غصب جاری نیست اما اصل حل به لحاظ نجاست جاری است.

مرحوم نایینی معتقد است به لحاظات مختلف، اصول متعدد خواهد بود در قبال این نظر عده‌ای معتقدند اصل عملی ناظر به ترخیص فعلی است نه اینکه ناظر به ترخیص حیثی باشد و لذا اصل واحد به لحاظات متعدد جاری نیست.

پس این اشکال مبنایی است و مبتنی بر این است که آیا جریان اصول به لحاظ ترخیص فعلی است یا به لحاظ ترخیص حیثی است؟

مرحوم صدر نیز مانند مرحوم نایینی مفاد اصول را ترخیص حیثی می‌داند و مرحوم آقای خویی مفاد اصول را ترخیص فعلی می‌داند و اگر ادله دال بر ترخیص حیثی نباشد هر چند اثبات نشود دال بر ترخیص فعلی هست برای اینکه در موارد اثر مختص نتوان اصل ترخیصی جاری کرد کافی است چون دلیلی بر جریان اصل ترخیصی نخواهیم داشت.

از نظر ما نیز ترخیص فعلی بعید نیست و از نظر ما ترخیص حیثی از ادله استظهار نمی‌شود.

بله اگر در همین اطراف علم اجمالی که اثر مشترک و اصل مختص تصور شد بنا باشد اصل مختص در برخی اطراف جاری باشد مانعی از جریان آن اصل نخواهد بود.

مثلا اگر در یک طرف، علاوه بر اصل طهارت، استصحاب طهارت نیز جاری باشد در این صورت اصل طهارت در این طرف با اصل طهارت در طرف دیگر معارض است و ساقط است و استصحاب طهارت جاری خواهد بود. مانند آنچه قبلا در شبهه حیدریه بیان شد.

بنابراین در مثال ما، اگر احتمال می‌دهیم آب مضاف ازلا نجس باشد یعنی حالت سابقه ندارد ولی آب مطلق حالت سابقه طهارت داشته باشد در این صورت اصل طهارت در هر دو معارضند و ساقط خواهند شد اما استصحاب جواز وضو در آب مطلق جاری است در نتیجه وضو با آن جایز است اما شرب آن جایز نیست چون استصحاب طهارت و استصحاب جواز شرب با بقای اصل طهارت در مایع مضاف معارض است.

بحث بعدی دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی است.

موارد اقل و اکثر استقلالی، مسأله روشن است و چون علم اجمالی نسبت به اکثر اصلا نیست بنابراین موضوعا داخل در بحث علم اجمالی نیست.

اما اقل و اکثر ارتباطی احتمال دارد مثل موارد دوران بین متباینین باشد و احتیاط در آن لازم باشد و احتمال دارد نباشد و احتیاط در آن مثل اقل و اکثر استقلالی لازم نباشد. مثال معروف آن هم بحث شک در وجوب سوره در نماز است.

در حقیقت این بحث درصددد تنقیح صغری است. یعنی بحث از این است که اقل و اکثر ارتباطی،‌ از موارد دوران بین متباینین است یا از موارد اقل و اکثر استقلالی است؟

مرحوم شیخ اقل و اکثر ارتباطی را شک در تکلیف زائد می‌دانند (البته خود این دو بیان دارد یکی انحلال حکمی و دیگری انحلال حقیقی) اما مرحوم آخوند می‌فرمایند به لحاظ ادله عقلی احتیاط لازم است و مثل موارد دوران بین متباینین است اما به لحاظ ادله برائت شرعی قائل به انحلال حکمی هستند و احتیاط را لازم نمی‌دانند.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: انحلال علم اجمالی

بحث در انحلال علم اجمالی به علم تفصیلی بود. البته در مواردی که علم تفصیلی تعیین کننده معلوم اجمالی نباشد.

اگر علم تفصیلی تعیین کننده معلوم اجمالی باشد شکی در انحلال حقیقی علم اجمالی نیست و این در جایی است که معلوم اجمالی متعین باشد و علم تفصیلی، همان موارد متعین را تفصیلا مشخص می‌کند. مثلا علم به وقوع خون در یکی از دو لیوان باشد که در اینجا معلوم اجمالی متعین است و بعد علم تفصیلی به لیوانی که خون در آن واقع شده است پیدا می‌شود.

اما در جایی که علم تفصیلی تعیین کننده معلوم اجمالی نباشد به این صورت که احتمال می‌دهیم معلوم تفصیلی چیزی غیر از معلوم اجمالی باشد.

آیا در این صورت علم تفصیلی موجب انحلال حقیقی علم اجمالی می‌شود؟ و اگر نه، آیا موجب انحلال حکمی می‌شود؟

مثلا مکلف می‌داند تکالیفی در شریعت داریم و این تکالیف هیچ تعینی ندارد و بعد تکالیفی را به علم تفصیلی کشف می‌کند.

مرحوم صدر علم اجمالی را منحل می‌دانستند اما ما گفتیم در این مثال انحلال حقیقی علم اجمالی محال است و شاهد آن این است که اگر بعد از این علم تفصیلی که از نظر ایشان علم اجمالی را منحل می‌کند، تکالیف دیگری را به علم تفصیلی کشف کند، هیچ کدام از این تکالیف همان معلوم اجمالی نیستند چون اگر همه آنها همان معلوم اجمالی باشند خلف فرض است و اگر برخی از آنها باشند ترجیح بلامرجح است.

و اما جواب حلی این است که انحلال حقیقی جایی است که معلوم اجمالی به حسب علم مکلف تعین داشته باشد اما در مواردی که معلوم اجمالی به حسب علم مکلف تعین ندارد انحلال معقول نیست. چون معنای انحلال حقیقی، این همانی است پس باید همان تصور شود تا بعد بگوییم این همان است اما جایی که معلوم اجمالی تعین ندارد معلوم تفصیلی، همان نخواهد بود در حقیقت این همان، سالبه به انتفای موضوع است.

معلوم تفصیلی باید تعیین کننده یک چیز معینی باشد و وقتی چیز معینی وجود نداشته باشد علم تفصیلی تعیین کننده چه چیزی باشد؟ پس انحلال نخواهد بود.

مرحوم صدر گفتند وقتی علم اجمالی هست که معلوم اجمالی احتمال تطبیق بر همه اطراف داشته باشد و تطبیق آن بر هر طرف، ترجیح بلامرجح باشد و وقتی علم تفصیلی پیدا شد، تطبیق معلوم اجمالی بر معلوم تفصیلی ترجیح بلامرجح نیست.

عرض ما این است که وقتی معلوم اجمالی تعینی ندارد، تطبیق آن بر موارد معلوم تفصیلی ترجیح بلامرجح است چون معلوم تفصیلی من حیث هو معلوم، هیچ اولویتی نسبت به تطبیق معلوم اجمالی بر آن ندارد.

یعنی این موردی که مکلف اول به آن علم پیدا می‌کند و بعد علم دیگری به موارد دیگری پیدا می‌کند چه اولویتی برای مورد اول تصور می‌شود که تطبیق معلوم اجمالی بر آن ترجیح بلامرجح نباشد؟

و لذا بعد از کشف این موارد با علم تفصیلی، علم اجمالی هنوز باقی است و این طور نیست که منحل به علم تفصیلی و شک بدوی بشود. بله آن مواردی که با علم تفصیلی روشن شده‌اند معلوم تفصیلی هستند اما این طور نیست که معلوم اجمالی مشخص شده باشد و در سایر موارد شک بدوی باشد.

بنابراین از نظر ما انحلال حقیقی رخ نخواهد داد و مستحیل است.

اما آیا انحلال حکمی رخ می‌دهد؟ طبق مسلک اقتضاء علم اجمالی حکما منحل است چون ملاک انحلال حکمی، عدم جریان اصل ترخیصی در برخی از اطراف بود تا به تبع جریان اصل ترخیصی در سایر اطراف بدون معارض باشد. در این مثال ما بعد از علم تفصیلی به برخی تکالیف، باعث عدم جریان اصل ترخیصی در آنها خواهد شد و اصل ترخیصی در سایر محتملات، بدون معارض خواهد بود در نتیجه علم اجمالی حکما منحل است. البته این حرف در جایی است که علم تفصیلی، مقارن با علم اجمالی باشد.

اما مطابق مسلک علیت، مطابق قاعده باید احتیاط واجب باشد چون ملاک ایشان در تنجیز علم اجمالی، تعارض اصول نبود تا اگر اصول تعارض نداشتند علم اجمالی منجز نباشد بلکه ایشان خود علم اجمالی را علت تامه برای احتیاط می‌دانند در نتیجه با صرف عدم جریان اصل در برخی از اطراف، علم اجمالی منجز خواهد بود.

اما مرحوم عراقی معتقد به انحلال حکمی شده‌اند و گفته‌اند علم اجمالی در مواردی علت تامه برای تنجیز است که علم اجمالی صلاحیت تنجیز تکلیف را در هر صورت و تقدیر و در همه اطراف داشته باشدو اگر بنا باشد در برخی از اطراف، با قطع نظر از علم اجمالی، تکلیف ثابت باشد، علم اجمالی بر آن اطراف منطبق نیست چون المتنجز لایتنجز.

در نتیجه این علم اجمالی فقط در صورتی مؤثر است که منطبق بر سایر اطراف باشد و این یعنی علم اجمالی شرط علیت را ندارد.

ما قبلا گفتیم قاعده المتنجز لایتنجز صحیح نیست و اشکالات آن را بیان کردیم.

نتیجه این شد که طبق مسلک اقتضاء، علم اجمالی به وجود تکالیف در شریعت حکما منحل است.

اما اگر بعد از علم اجمالی به وجود تکالیف در شریعت، علم تفصیلی به تکالیف پیدا نشود بلکه امارات قائم بر تکالیفی شوند که تکلیف واقعی با آنها ثابت نمی‌شود بلکه حجت بر ثبوت تکلیف داریم. در این صورت علم اجمالی حقیقتا منحل نمی‌شود چون تکلیفی معلوم نیست تا بگوییم این همان معلوم اجمالی است.

اما انحلال حکمی شکل می‌گیرد. چون در مواردی که حجت بر تکلیف داریم، اصل ترخیصی جاری نخواهد بود و اصل ترخیصی در سایر موارد بدون معارض جاری است.

اما این نیز فقط در فرضی است که قیام این امارات، مقارن با علم اجمالی باشند، و اگر قیام امارات متأخر باشند در این صورت قبل از فحص در هیچ کدام از اطراف اصل ترخیصی جاری نبود و بعد از فحص و قیام امارات، در موارد قیام اماره، اصل ترخیصی جاری نیست ولی در سایر اطراف اصل ترخیصی بدون معارض جاری است.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: انحلال علم اجمالی

بحث در انحلال علم اجمالی بود.

در کلمات مرحوم نایینی آمده است که انحلال فقط حقیقی است. این کلام ایشان به معنای انکار انحلال حکمی نیست ایشان نیز انحلال حکمی را قبول دارد اما اصطلاح انحلال را فقط در مورد انحلال حقیقی می‌دانند.

اما در هر جا که اصل ترخیصی در یکی از اطراف جاری نشود (به هر علتی جاری نشود) ایشان انحلال را قبول دارند.

گفتیم آنچه موجب انحلال است یا علم است و یا به حکم علم است.

در بعضی موارد علم وجدانی اختلاف واقع شده است که موجب انحلال است یا خیر؟

اگر علم تفصیلی، تعیین کننده معلوم به اجمال باشد حتما علم اجمالی حقیقتا منحل است. و اگر علم تفصیلی تعیین کننده معلوم به اجمال نباشد و معلوم به اجمال نیز متعین باشد علم اجمالی منحل نیست. مثلا علم اجمالی به وقوع خمر در یکی از این دو لیوان داشته باشیم و بعد علم تفصیلی به وقوع خون در لیوان مشخصی پیدا کنیم اینجا علم اجمالی منحل نیست.

هم چنین اگر معلوم به علم تفصیلی متأخر از معلوم به علم اجمالی باشد انحلال نخواهد بود.

اما اگر علم تفصیلی متأخر باشد و احتمال تطبیق با معلوم به اجمال هم باشد مثلا علم اجمالی به نجاست یکی از دو لیوان باشد و علم تفصیلی به نجاست یک لیوان مشخص پیدا شود و احتمال دارد این همان معلوم به اجمال باشد و احتمال هم دارد نباشد (به عبارت دیگر علم تفصیلی ناظر به تعیین معلوم به اجمال نیست) انحلال علم اجمالی محل اختلاف است.

مکلف اجمالا می‌داند در شریعت تکالیف الزامی وجود دارد و بعد علم تفصیلی به برخی تکالیف حاصل می‌شود آیا این علم تفصیلی باعث انحلال حقیقی آن علم اجمالی خواهد شد؟ به مرحوم نایینی نسبت داده‌اند موجب انحلال است و به مرحوم عراقی نسبت داده‌اند که موجب انحلال نیست و مرحوم صدر تفصیل داده‌اند بین مواردی که معلوم به اجمال تعین داشته باشد که در این صورت علم اجمالی منحل نمی‌شود و بین مواردی که معلوم به اجمال تعین نداشته باشد و آبی از انطباق بر معلوم به تفصیل نیست (مثل همین مثال) که در این صورت علم اجمالی منحل است.

انحلال این علم اجمالی کبیر به علم تفصیلی یا به علم اجمالی اصغر تفاوتی ندارد و اگر در این مثال قائل به انحلال به علم تفصیلی شویم قائل به انحلال با علم اجمالی اصغر(مثلا علم به وجود تکالیف واقعی در ضمن اخبار) هم خواهیم شد.

برهان نهایی مرحوم صدر در اثبات انحلال این است که چون علم اجمالی در فرضی منشأ تأثیر و تنجیز است که علم اجمالی وجود داشته باشد و علم اجمالی جایی وجود دارد که احتمال انطباق معلوم به اجمال در همه اطراف باشد که این در صورتی است که تطبیق معلوم به اجمال در برخی اطراف، ترجیح بلامرجح باشد و در محل بحث ما، تطبیق معلوم به اجمال در موارد علم تفصیلی ترجیح بلامرجح نیست و خود این علم تفصیلی مرجح است. دقت کنید معلوم به اجمال تعین نداشت و لذا آبی از تطبیق بر معلوم به تفصیل نیست.

بله اگر معلوم به اجمال آبی از تطبیق بر معلوم به تفصیل باشد انحلال نخواهد بود چون تطبیق معلوم به اجمال بر موارد علم تفصیلی، ترجیح بلامرجح خواهد بود ولی در محل بحث ما این گونه نیست.

بنابراین در هر جا که تطبیق به علم و یقین معلوم به اجمال بر برخی از اطراف، ترجیح بلامرجح نباشد علم اجمالی منحل خواهد بود.

ضابطه‌ای که دیروز برای انحلال علم حقیقی بیان کردیم این همانی بود و این همانی در مواردی خواهد بود معلوم به اجمال تعین داشته باشد تا بگوییم معلوم تفصیلی همان معلوم اجمالی متعین است اما در این مثال که امروز بیان کردیم این همانی وجود ندارد چون معلوم به اجمال تعین نداشت تا این همانی صدق کند با این حال مرحوم آقای صدر می‌فرمایند با وجود اینکه این همانی وجود ندارد اما چون معلوم اجمالی منطبق بر معلوم تفصیلی است علم اجمالی منحل است چون تطبیق معلوم اجمالی بر معلوم تفصیلی ترجیح بلامرجح نیست.

این بیانی است که مرحوم آقای صدر بیان کرده‌اند اما حق این است که در این مثال انحلال حقیقی معقول نیست. و لذا مکلفی که علم اجمالی به وجود تکالیفی در شریعت دارد یک حداقلی از تکالیف را علم دارد و بیش از آن را علم ندارد بلکه احتمال می‌دهد (مثلا فرض کنید در مثال ما می‌داند حداقل دو تکلیف در شریعت هست) و ابتداء به وجوب نماز و روزه علم تفصیلی پیدا می‌کند و بعد به وجوب جهاد و حج علم تفصیلی پیدا می‌شود. در این مثال معلوم به اجمال منطبق بر کدام از این دو معلوم به علم تفصیلی است؟ آیا منطبق بر وجوب نماز و روزه است یا منطبق بر وجوب جهاد و حج است؟

نمی‌توان گفت که منطبق بر همه است چون اگر بر همه منطبق باشد یعنی از ابتداء علم اجمالی به وجود چهار تکلیف باشد و این خلف فرض است. چون مکلف علم به وجود حداقل چهار تکلیف نداشت بلکه احتمال وجود چهار تکلیف و بیشتر یا کمتر می‌داد تا بگوییم این همان است.

دقیقا مثل اینکه مکلف اجمالا می‌داند در یکی از این دو ظرف خون افتاده است و احتمال هم می‌دهد در هر دو افتاده باشد (بنابراین معلوم اجمالی تعین ندارد) و بعد علم تفصیلی پیدا می‌کند که در ظرف الف خون افتاده است و بعد علم تفصیلی پیدا می‌کند که در ظرف ب نیز خون افتاده است در اینجا هیچ کدام از این دو  (ظرف الف و ظرف ب) همان معلوم اجمالی نیستند چون معلوم اجمالی این بود که یک قطره خون در ظرف  یکی از این دو ظرف افتاده است و بیش از آن علم نبود بلکه صرف احتمال بود پس اکنون که هم در ظرف الف خون هست و هم در ظرف ب خون هست هیچ کدام از آنها همان معلوم به اجمال نخواهند بود.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: انحلال علم اجمالی

بحث در دوران بین متباینین گذشت. چند جهت دیگر از بحث در کلمات علماء ذکر شده که در کفایه عنوان نشده است و ما نیز اینجا متعرض برخی از آنها خواهیم شد.

یکی از این مباحث مسأله انحلال علم اجمالی است. قوام علم اجمالی (حقیقتا یا حکما) به عدم انحلال است. اگر علم اجمالی منحل شود بحث از منجزیت معنا ندارد و سالبه به انتفای موضوع خواهد بود.

انحلال حقیقی این است که علم اجمالی وجدانا منتفی شود و در بقاء علم اجمالی از بین برود. مثلا مکلف می‌داند یکی از این دو ظرف نجس است و بعد علم تفصیلی پیدا می‌کند که ظرف نجس کدام است.

ضابطه انحلال حقیقی، این همانی است یعنی بتوان به جزم و یقین گفت این همان معلوم به اجمال است. در این صورت علم اجمالی واقعا از بین می‌رود و علم اجمالی اگر چه حدوث داشت اما در بقاء نیست.

در مواردی که علم به این همانی نیست و در نتیجه علم اجمالی حقیقتا منحل نیست گاهی حکم به انحلال می‌شود به اینکه به وسیله چیزی غیر از علم مثل اماره معلوم به اجمال تعیین می‌شود. بنابراین در موارد قیام اماره بر تعیین معلوم به اجمال حکم به انحلال می‌شود.

و گاهی انحلال حکمی است به اینکه در یکی از اطراف مشخصا اصل ترخیصی جاری نباشد و اصل در سایر اطراف بدون معارض جاری است در نتیجه علم اجمالی منجز نخواهد بود.

بنابر مسلک اقتضاء، منشأ تنجیز علم اجمالی جریان و تعارض و تساقط اصول در اطراف بود بنابراین اگر در یک طرف اصل جاری نباشد علم اجمالی منجز نیست.

یکی از مواردی که بحث انحلال حکمی تطبیق شده است بحث حجیت خبر واحد است. مکلف به وجود تکالیف الزامی در شریعت علم دارد و با فرض حجیت خبر واحد، انحلال حقیقی رخ نمی‌دهد چون علم به این همانی نیست اما حجیت خبر واحد، از جریان اصل ترخیصی در مواردی که خبر واحد در آن اقامه شده است مانع می‌شود و لذا آن علم اجمالی کبیر حکما منحل است.

و حتی اگر مثل مرحوم آخوند قائل شویم علم اجمالی به صدور اخبار داریم اما علم به مطابقت آنها با واقع نداریم لذا حتی طبق مسلک ایشان هم انحلال حقیقی نیست.

تفاوت دیگر بین انحلال حقیقی و انحلال حکمی این است که در انحلال حکمی شرط این است که سبب تفصیلی از نظر زمانی همزمان با علم اجمالی باشد و اگر زمان آن متأخر باشد انحلال حکمی نخواهد بود به خلاف انحلال حقیقی که علم تفصیلی متأخر از علم اجمالی است.

بنابراین اگر همزمان با علم اجمالی کبیر به وجود تکالیف در شریعت، سبب تفصیلی هم وجود داشته باشد علم اجمالی کبیر حکما منحل است در غیر این صورت علم اجمالی حکما منحل نیست.

در مواردی که سبب تفصیلی متأخر از علم اجمالی باشد، اصل ترخیصی در طرفی که اصل در آن از این به بعد جاری نیست (فرد قصیر) با اصل ترخیصی در طرف دیگر (فرد طویل) معارض است چون علم اجمالی به کذب یکی از این دو اصل داریم و علم اجمالی منجز خواهد بود.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

۲. مساله‌ای نظیر مساله ملاقی یکی از اطراف علم اجمالی مطرح شده است و چون تطبیق مباحث گذشته‌ است ذکر آن مناسب است. این مساله که در کلام مرحوم نایینی مطرح شده است علم اجمالی به غصبی بودن یکی از دو درخت است. و البته درخت موضوعیت ندارد بلکه هر چه نماء و ثمره قابل انفصال داشته باشد (مثل حیوانات و ...) مانند درخت است.

اگر به غصبی بودن یکی از دو درخت علم داشته باشیم و در حالی که این علم اجمالی هست هیچ کدام از دو درخت ثمره نداشته باشند و بعدا یکی از دو درخت ثمره بدهد و درخت دیگر فاقد ثمره باشد. (منظور ثمره‌ای است که بعد از علم اجمالی به غصبی بودن یکی از آن دو درخت پیدا شود)

گفته شده است این مساله نظیر مساله ملاقی یکی از اطراف است.

بحث در این مساله گاهی از جهت اصل دو درخت است و گاهی از جهت ثمره درخت است و در هر فرض یک بحث به لحاظ حرمت تصرف و وجوب رد است و بحث دیگر به لحاظ ضمان است.

اما در مورد اصل دو درخت که علم اجمالی به غصبی بودن یکی از آنها داریم به لحاظ اصل حرمت تصرف مثل سایر موارد علم اجمالی است (علم اجمالی دائر بین متباینین) و علم اجمالی منجز است و ارتباطی با مساله ملاقی ندارد. حکم این مساله نسبت به حرمت تصرف، مثل حکم اصول اطراف در مساله ملاقی است.

اما اگر یکی از دو درخت تلف شود آیا شخص ذو الید ضامن چیزی است که تلف شده است؟ حکم به ضمان را به مشهور نسبت داده‌اند و گفته‌اند این حکم ارتباطی با مساله ملاقی ندارد. در مورد این دو درخت یک حکم تکلیفی تصور می‌شود که همان حرمت تصرف است و یک حکم وضعی تصور می‌شود که همان ضمان است.

علم اجمالی به حکم وضعی فعلی داریم که علم به تحقق موضوع در خارج داریم (چون هر دو تحت تصرف مکلف است) و مورد آن مردد بین دو شیء خارجی است.

اگر ضمان را به معنای وجوب رد عین یا مثل بدانیم حرف صحیح است و این ربطی به مساله ملاقی ندارد. این مساله نظیر علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف است که بعدا یکی از آنها تلف شود.

اما ضمان را به معنای اشتغال ذمه به مثل و قیمت بدانیم یعنی ذمه شخص ذوالید علی تقدیر التلف مشغول به مثل یا قیمت است یا به تعبیر دیگر ذمه‌اش به بدل مشغول شده است.

اگر تالف مال غیر باشد ذمه مکلف مشغول شده است و اگر مال غیر نباشد بلکه مال مکلف بوده است یا مباحات بوده است در این صورت ذمه او مشغول نیست. در این صورت حکم مساله مانند حکم ملاقی است. ضمان بدل تالف حکم ملاقی در آن مساله است چون موضوع ضمان به معنای اشتغال ذمه مرکب است (تلف و ید بر مال غیر) همان طور که در ملاقی نیز گفته می‌شد که موضوع نجاست مرکب است (ملاقات و نجاست ملاقا).

در مساله ما، ید بر مال غیر وجدانا ثابت است اما آیا مال غیر تلف شده است؟ این مشخص نیست و ممکن است آنچه تلف شده است مال غیر نباشد پس حکم ضمان به این معنا حکم نجاست ملاقی در آن مساله است.

حکم تلف یکی از این دو درخت،‌ حکم حد بر شرب یکی از دو مایعی است که علم اجمالی به خمر بودن یکی از آنها داریم. همان طور که در آن مساله حاکم حق اجرای حد ندارد چون موضوع آن مرکب است و یکی از اجزای آن محرز نیست در این مساله هم همان طور است.

و لذا تمام بحث‌هایی که در آنجا داشتیم در اینجا نیز جاری است. در اینجا نیز دو علم اجمالی قابل تصور است علم اجمالی اول این است که یکی از این دو درخت غصبی است و لذا یکی از آن دو باید به صاحبش تحویل بشود و علم اجمالی دوم این است که یا بدل درخت تالف را باید به صاحبش داد یا خود درخت موجود را باید به صاحبش رد کند. به عبارت دیگر علم اجمالی دارد که یا ذمه‌ او به رد بدل درخت تالف مشغول شده است یا خود درخت موجود را باید به صاحبش رد کند.

هر بحثی در آن مساله مطرح کردیم در این مساله نیز مطرح است. اینجا نیز بحث است که وقتی اصل برائت جاری در درخت موجود قبلا با اصل برائت در درخت تالف تعارض کرده و تساقط کرده است آیا اصل برائت از اشتغال ذمه به بدل درخت تالف بدون معارض جاری است یا اینکه جاری نیست و معارض است؟ و همانطور که در آن مساله گفتیم اصل برائت از اشتغال ذمه به بدل با بقای اصل برائت جاری در درخت موجود معارض است.

در آن بحث مرحوم آقای صدر علم اجمالی اول را هم منجز می‌دانست و ما نیز آن را پذیرفتیم. (ایشان معتقد بود حکم وضعی ملاقی فعلی است و ایشان می‌گفت نجاست شیء‌ یعنی از ملاقی آن هم اجتناب لازم است هر چند ملاقاتی در خارج محقق نشده باشد و علم اجمالی اول هم منجز است) اما اینجا قول به فعلیت حکم به ضمان و اشتغال ذمه به بدل قبل از تحقق تلف در خارج بعید به نظر می‌رسد بلکه یقین داریم قبل از تلف ذمه مشغول نیست لذا مرحوم آقای صدر سعی کرده‌اند حکم دیگری در اینجا تصویر کنند. ایشان فرموده‌اند در محل بحث ما وجوب رد عین فعلی است و در نظر ارتکازی عرفی بین وجوب رد عین و بین ضمان مثل و قیمت تلازم برقرار است یعنی هر کجا به رد عین حکم شود به نحو فعلی حکم می‌شود که اگر تلف شود ذمه تالف به بدل آن مشغول است یعنی موقوف بر تلف نیست از نظر ایشان ضمان قبل از تلف هم فعلی است و تحقق اشتغال ذمه هر چند منوط به تلف است اما ضمان حتی قبل از تلف نیز فعلی است. به مجرد اینکه عین مال دیگری است و رد آن واجب است،‌ ضمان هم ثابت است و غاصب قبل از تلف هم ضامن است نه به این معنا که قبل از تلف ذمه‌اش مشغول است (همان طور که ملاقی قبل از ملاقات وجوب اجتناب ندارد) اما حکم ضمان او فعلی است (همان طور که حکم به وجوب اجتناب از ملاقی را اگر ملاقات کند قبل از ملاقات نیز فعلی تصور کردیم.)

مرحوم صدر فرموده است این حکم فقهیا بعید نیست و خود جعل الید علی مال الغیر مساوی با ضمان است.

اگر کسی این نظر را بپذیرد در اینجا هم علم اجمالی اول را باید منجز بداند اما اگر ضمان را معلق بر تلف دانستیم و قبل از تلف ضمان نباشد علم اجمالی اول در آن موثر نیست.

نسبت به ثمره یکی از دو درخت نیز دو جهت بحث وجود دارد که یکی نسبت به حکم تکلیفی ثمره و دیگری نسبت به حکم وضعی ثمره است.

حکم تکلیفی ثمره همان حکم ملاقی با یکی از اطراف علم اجمالی است و هر آنچه در همان بحث گفتیم در اینجا نیز جاری است و از نظر ما علم اجمالی دوم نسبت به ثمره منجز است چون مکلف علم دارد یا تصرف در این ثمره حرام است یا تصرف در درختی که ثمره ندارد حرام است و اصل جاری در ثمره با بقای اصل جاری در درخت بدون ثمره معارض است. (اصل جاری در درخت بدون ثمره بقائا با اصل جاری در ثمره حدوثا معارض است.)

و در مورد علم اجمالی اول نسبت به ثمره، طبق نظر علماء که حکم تکلیفی را مشروط به تحقق موضوع در خارج می‌دانند و تا قبل از تحقق موضوع در خارج حکم تکلیفی فعلی وجود ندارد علم اجمالی اول منجز نخواهد بود. اما طبق نظر ما که گفتیم فعلیت حکم تکلیفی منوط به تحقق موضوع در خارج نیست علم اجمالی اول نیز منجز است.

اما حکم وضعی ثمره که بحث ضمان است گفته شده که این مساله مثل مساله ملاقی است و چون معلوم نیست اتلاف ثمره، اتلاف مال غیر باشد ضمان نیز نخواهد بود چون حکم وضعی ضمان (اشتغال ذمه به مثل یا قیمت) مرکب از تلف و مال غیر است و اینجا معلوم نیست مال غیر باشد.

مرحوم نایینی در اینجا فرموده‌اند مکلف در اینجا ضامن است (با اینکه اجتناب از ملاقی را واجب نمی‌دانست) و علت آن را این گونه بیان کرده‌اند که موضوع ضمان جعل الید علی عین الثمرة نیست بلکه موضوع ضمان جعل الید علی الاصل است. در ضمان منافع و ثمرات لازم نیست بر خود ثمره هم ید قرار بگیرد بلکه همین که بر خود عین ید باشد برای ضمان منافع و ثمرات کافی است و شاهد آن این است که اگر کسی مالی را غصب کند و بعد فرد دیگری آن مال را از غاصب غصب کند و در دست غاصب دوم ثمره بدهد غاصب اول ضامن ثمره هم هست با اینکه مال در دست او ثمره‌ای نداشت.

پس در اینجا چون هر دو درخت در اختیار فرد است موضوع ضمان نسبت به ثمره هم محقق است.

مرحوم خویی فرموده‌اند درست است که در ضمان منافع و ثمره لازم نیست بر خود ثمره هم ید باشد و ید بر اصل کافی است اما باید احراز شود که مال غیر تلف شده است و جعل الید بر اصل درخت برای ضمان ثمره غیر تالف کافی نیست بلکه مکلف ثمره تلف شده را اگر مال غیر باشد به صرف اینکه بر اصل آن ید داشته است ضامن است و در محل بحث ما احراز نکرده‌ایم ثمره مال غیر تلف شده است و احتمال دارد ثمره‌ای که تلف شده است ثمره درخت مباح بوده است بنابراین حکم ثمره در اینجا هم حکم ملاقی است.

مرحوم صدر فرموده‌اند ممکن است گفته شود حکم این ثمره، حکم ملاقی نیست و حتی طبق مسلک مشهور هم باید از آن اجتناب کرد به این بیان که در اعتبار عقلایی، جعل ید بر درخت همان جعل ید بر ثمره‌ای است که در آینده موجود خواهد شد و عقلاء برای ثمره‌ای که وجود حقیقی ندارد وجود اعتباری قائلند و شاهد آن هم این است که می‌توان منافع آینده را اجاره داد.

اگر کسی این نظر را بپذیرد ضمان منافع و ثمرات قبل از وجود ثمره فعلی است پس مکلف علم اجمالی دارد که یا ضامن این ثمره است و یا اصل درخت بدون ثمر را باید به مالکش رد کند و بر این اساس علم اجمالی اول اشتغال ذمه نسبت به این ثمره منجز است.

بحث ملاقی علم اجمالی در اینجا تمام است و در اینجا بحث دوران بین متباینین در کلام آخوند تمام است. اما چند بحث در مورد انحلال در کلمات مرحوم روحانی و صدر مطرح شده است که به آنها خواهیم پرداخت.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

کلام مرحوم عراقی را نقل کردیم. ایشان فرموده بودند اگر علم اجمالی به نجاست ملاقی مسبب از علم اجمالی به نجاست اصول اطراف باشد منجز نخواهد بود اما اگر مسبب از آن نباشد منجز است.

قاعده المتنجز لایتنجز که در کلام مرحوم عراقی ذکر شده است با آنچه قبلا گفتیم متفاوت است. آنچه قبلا گفتیم این بود که اگر در زمان متقدم حکمی متنجز شود در زمان متأخر مجددا منجز نخواهد شد و معیار در عدم منجزیت سبق زمانی است و در نتیجه اصل در طرف مختص علم اجمالی دوم بدون معارض جاری است. اما آنچه در کلام مرحوم عراقی آمده است این است که آنچه در رتبه قبل منجز شده است در رتبه متأخر مجددا منجز نخواهد شد مانند آنچه در کلام مرحوم نایینی نقل کردیم فقط تفاوت کلام نایینی و عراقی در این است که مرحوم نایینی ملاک را سبق رتبه معلوم می‌دانست و مرحوم عراقی ملاک را سبق رتبه علم می‌دانند.

در هر حال ما قاعده المتنجز لایتنجز را در موارد سبق زمانی نپذیرفتیم و گفتیم آنچه در سابق متنجز شده است برای بقای تنجز نیز نیاز به جریان اصل دارد و حدوث علم اجمالی دوم هم زمان با بقای علم اجمالی اول است.

اما قاعده المتنجز لایتنجز به معنایی که در کلام مرحوم عراقی ذکر شده است صحیح است ولی این قاعده در محل بحث ما صغری ندارد.

مرحوم عراقی فرمودند اگر علم اجمالی دوم، مسبب از علم اجمالی اول باشد چون در رتبه قبل از آن اصل ترخیصی در اصول اطراف جاری شده و به تعارض ساقط شده است در طرف مختص علم اجمالی دوم بدون معارض جاری است.

آیا هر موردی که علم اجمالی دوم مسبب از علم اجمالی اول باشد در رتبه قبل تنجیز آمده است؟ آیا صرف اینکه در رتبه قبل تنجیز آمده باشد معنایش این است که علم اجمالی دوم مسبب از منجزیت علم اجمالی اول است؟ مثلا اگر در علم اجمالی به نجاست اطراف، یکی از اطراف از ابتلاء خارج باشد آن علم منجز نخواهد بود و علم اجمالی دوم هر چند مسبب از علم اجمالی اول است اما مانعی از تنجیز آن وجود ندارد.

مرحوم عراقی گفتند هر جا علم اجمالی دوم مسبب از علم اجمالی اول باشد، علم اجمالی دوم منجز نیست در حالی که آنچه دلیل ایشان اثبات می‌کند این است که اگر منجزیت علم اجمالی دوم مترتب و مسبب از منجزیت علم اجمالی اول باشد مؤثر در تنجیز نخواهد بود و در محل بحث ما علم اجمالی دوم مسبب از علم اجمالی اول هست اما مسبب از منجزیت علم اجمالی اول نیست. یعنی در محل بحث ما این طور نیست که علم اجمالی دوم، مسبب از منجزیت علم اجمالی اول باشد بلکه حداکثر مسبب از علم اجمالی اول است نه از منجزیت آن.

حاصل کلام این که اگر جایی علم اجمالی دوم متفرع بر منجزیت علم اجمالی اول باشد کبرای المتنجز لایتنجز صحیح است اما در محل بحث ما علم اجمالی دوم متفرع بر منجزیت علم اجمالی اول نیست و حداکثر متفرع بر علم اجمالی اول است و لذا حتی اگر علم اجمالی اول منجز نباشد باز هم علم اجمالی دوم از آن متولد می‌شود.

نتیجه مباحث اجتناب از ملاقی تا اینجا این شد که هیچ کدام از وجوهی که برای عدم وجوب اجتناب از ملاقی ذکر کرده‌اند تمام نبود و علم اجمالی اول و علم اجمالی دوم مقتضی تنجز تکلیف در ملاقی است و باید از ملاقی نیز اجتناب کرد.

دو نکته دیگر در این بحث باقی مانده است:

۱. در کلام مرحوم آخوند ذکر شده بود که اگر برخی از اطراف علم اجمالی اول از ابتلاء خارج باشد باید از ملاقی اجتناب کرد.

علت این بود که علم اجمالی اول منجز نبود تا اصل در عدل ملاقا به تعارض ساقط شود و اصل ترخیصی در ملاقی بدون معارض باشد.

هم چنین در جایی که علم اجمالی به نجاست اصول اطراف مقارن با علم به ملاقات باشد اجتناب از ملاقی لازم است چون اصل جاری در ملاقی معارض با اصل جاری در عدل ملاقا ست.

مرحوم خویی اشکال کرده‌اند که اگر شما ملاقی با یک طرف را تصور کرده‌اید یعنی خود ملاقا هم محل ابتلاء است بنابراین خروج از محل ابتلاء در فرض وجود ملاقی صغری ندارد و تکلیف در ملاقا چون در ملاقی اثر دارد بنابراین ملاک و معیار خروج از ابتلاء در مورد آن صادق نیست.

و لذا این کلام آخوند اشتباه است.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

مرحوم عراقی تفصیل در اجتناب از ملاقی را با بیان دیگری مطرح کرده‌اند.

ایشان فرموده‌اند گاهی علم اجمالی به نجاست ملاقی در عرض علم اجمالی به نجاست اصول اطراف است. به بیان دیگر گاهی مکلف علم به نجاست ملاقی و عدل دارد بدون اینکه علم به منشأ نجاست ملاقی و ملاقات داشته باشد هر چند در واقع اگر ملاقی نجس باشد به خاطر ملاقات با چیز دیگری است اما علم اجمالی به نجاست ملاقی، مسبب از علم اجمالی به نجاست اصول اطراف نیست. در این صورت اجتناب از ملاقی لازم است در کلام ایشان در مورد ملاقا در این صورت اظهار نظر نشده است.

پس در صورتی که مقارن با علم اجمالی به نجاست اطراف، علم به ملاقات هم باشد چون علم اجمالی به نجاست ملاقی، مسبب از علم اجمالی به نجاست اصول اطراف نیست بلکه هم زمان و مقارن با آن است اجتناب از ملاقی لازم است.

اما گاهی منشأ علم به نجاست ملاقی، علم به نجاست اصول اطراف است در این صورت اجتناب از ملاقی لازم نیست.

وجه عدم اجتناب از ملاقی از نظر مرحوم عراقی این است که در جایی که علم اجمالی به نجاست اصول اطراف باشد و علم به نجاست ملاقی مسبب از آن باشد، علم اجمالی نسبت به ملاقی منجز نیست چون رتبه تنجز علم اجمالی به نجاست ملاقی یا عدل ملاقا، از رتبه تنجز علم اجمالی به نجاست ملاقا یا عدل متأخر است و المتنجز لایتنجز.

تفاوت این بیان با کلام نایینی این است که مرحوم نایینی می‌فرمودند رتبه معلوم در علم اجمالی به نجاست اصول اطراف، متقدم بر رتبه معلوم در علم اجمالی به نجاست ملاقی است اما مرحوم عراقی رتبه خود علم اجمالی به نجاست ملاقی را متأخر از رتبه علم اجمالی به نجاست اصول اطراف می‌داند.

اما اگر علم به نجاست ملاقی مسبب از علم به نجاست اصول اطراف نباشد (هر چند نجاست ملاقی مسبب از نجاست اصول اطراف هست) اجتناب از ملاقی لازم است چون رتبه علم اجمالی به نجاست ملاقی یا عدل ملاقا، مترتب و متأخر از نجاست ملاقا و عدل نیست.

در جایی که علم اجمالی به نجاست ملاقی مسبب از علم اجمالی به نجاست اصول اطراف باشد، چون در این علم اجمالی به نجاست ملاقی، نجاست ملاقا و عدلش مفروض است و سقوط اصل در ملاقا و عدلش مفروض است و لذا اصل جاری در ملاقی بدون معارض است. (این با حرف شیخ متفاوت است ایشان رتبه علم اجمالی دوم را متأخر می‌داند اما شیخ رتبه اصل در ملاقی را متأخر می‌دانست.)

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

مرحوم صدر از کلام نایینی این گونه برداشت کرده‌اند که تنجز سابق با علم متاخر حاصل می‌شود یعنی تنجز هم در زمان معلوم است اما به نظر ما ایشان می‌فرمایند تنجز در زمان علم است اما تنجز معلوم.

علم اجمالی محل بحث ما، علم اجمالی کاشف و طریق است و همان طور که در علم تفصیلی طریقی نیز آثار از زمان معلوم مترتب می‌شود هر چند علم متاخر از آن باشد در علم اجمالی هم همین طور است.

و منظور از تنجز از زمان علم یعنی ترتب آثار معلوم بر آن از زمان معلوم نه زمان علم بله استحقاق عقوبت با مخالفت بعد از حصول علم خواهد بود و قبل از حصول علم، مستحق عقوبت نیست. ظرف تنجز زمان علم است اما به لحاظ معلوم. مثلا اگر روز جمعه علم پیدا کرد که این شیء از روز شنبه نجس شده است از امروز تکلیف بر او تنجز پیدا می‌کند اما آنچه بر او تنجز پیدا می‌کند نجاست این شیء از روز شنبه است. یعنی نجاست از روز شنبه، امروز که جمعه است بر او تنجز پیدا می‌کند.

بنابراین آنچه موجب انحلال خواهد بود تقدم معلوم است نه تقدم علم.

پس اگر معلوم به علم اجمالی دوم، سابق بر معلوم به علم اجمالی اول باشد علم اجمالی اول، منحل است هر چند متقدم بود.

کلام مرحوم نایینی مبتنی بر قاعده المتنجز لایتنجز است بلکه صرف این قاعده نیز کافی نیست و باید معتقد شوند برای این قاعده، تقدم متنجز هم کافی است هر چند تنجز متاخر باشد حتی مرحوم نایینی فرمودند تقدم رتبی هم کافی است و تقدم زمانی لازم نیست.

اگر امروز علم پیدا کند به نجاست الف و ب و هم زمان علم پیدا کند به نجاست ب و ج در اینجا هر دو علم را منجز می‌دانند چون نه علم و نه معلوم هیچ کدام از دو علم تقدم و تاخری نسبت به دیگری ندارد نه تقدم و تاخر زمانی و نه تقدم و تاخر رتبی.

اما اگر امروز علم پیدا کند به نجاست الف و ب و هم زمان علم پیدا کند به نجاست ملاقی الف یا ب علم اجمالی به نجاست ملاقی الف و ب منجز نیست چون معلوم در این علم رتبتا متأخر از معلوم به علم اجمالی دیگر است.

اولین اشکال کلام ایشان از نظر ما عدم تمامیت قاعده المتنجز لایتنجز است.

اشکال دوم این است که اگر کسی این قاعده را هم بپذیرید فقط در جایی که یک علم و معلوم متقدم بر علم و معلوم دیگری باشد، علم دوم منجز نیست چون تکلیف در برخی از اطراف آن در سابق تنجز پیدا کرده است اما در دو مورد دیگر (جایی که معلوم به علم دوم، متقدم بر معلوم به علم اول باشد و موردی که هم زمان و مقارن باشند) این دلیل پیاده نمی‌شود. قاعده المتنجز لایتنجز در جایی است که در زمان سابق تنجز باشد تا بگوییم اصل در زمان تنجز جاری بود و ساقط شد و الساقط لایعود اما وقتی تنجز متأخر باشد اصل در زمان سابق جاری نبوده است تا با تعارض ساقط شود.

و اگر گفته شود همین که اصل در زمان متاخر، به لحاظ زمان متقدم جاری شود در حکم جریان در زمان متقدم است این مطلب نیاز به اثبات دارد.

هم چنین اینکه صرف تقدم رتبی معلوم را برای انحلال علم اجمالی متعلق به معلوم متاخر رتبتا را کافی بدانیم نیز نیاز به اثبات دارد و ایشان دلیلی برای این موارد ذکر نکرده‌اند.

علاوه که حتی با پذیرش این کلام نیز حرف ایشان تمام نیست چون حتی اگر بپذیریم رتبه ملاقی از ملاقا متأخر است رتبه عدل ملاقا متقدم بر رتبه ملاقی نیست و ایشان باید بگوید آنچه تاخر رتبی از چیزی دارد از ملازمات آن هم تاخر رتبی دارد و ایشان هم این را قبول ندارند.

لذا کلام مرحوم نایینی در مقام در مقابل مرحوم آخوند، صحیح نیست.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

گفتیم مرحوم نایینی اجتناب از ملاقی را مطلقا لازم نمی‌دانند همان طور که مرحوم شیخ لازم نمی‌دانستند.

ایشان فرمودند علم اجمالی در صورتی منجز است که در هر صورت علم به تکلیف فعلی دارای اثر داشته باشد و اگر علم اجمالی متعلق به اطرافی باشد که معلوم به اجمال در برخی اطراف، اثر نداشته باشد منجز نخواهد بود.

از طرف دیگر علم اجمالی به لحاظ معلوم مؤثر است نه به لحاظ خود علم بنابراین اگر علم متاخر از معلوم باشد تاثیر به لحاظ زمان معلوم است نه به لحاظ زمان علم.

و از طرف سوم حکم تقدم رتبی معلوم حکم تقدم زمانی معلوم است. یعنی همان طور که سبق معلوم در زمان، منشأ تاثیر از زمان معلوم است اگر معلوم مسبوق زمانی نباشد اما رتبتا مقدم باشد، در همان رتبه معلوم اثر مترتب است.

با این سه مقدمه ایشان فرموده‌اند اجتناب از ملاقی لازم نیست.

در موردی که علم اجمالی به نجاست یکی از دو شیء باشد و بعد علم به ملاقات حاصل شود یا خود ملاقات متاخر حاصل شود، علم اجمالی دوم (به نجاست ملاقی یا عدل ملاقات) منجز نیست چون معلوم به اجمال باید در هر صورت تکلیف فعلی و مؤثر باشد.

همان طور که علم اجمالی مسبوق به علم تفصیلی باشد علم اجمالی منجز نیست چون در هر صورت تکلیف فعلی تصور نمی‌شود در این مثال هم همین طور است و علم اجمالی دوم مؤثر علی کل تقدیر نیست چون امکان دارد معلوم به اجمال در ضمن فرد مشترک باشد که تکلیف در آن با علم اجمالی اول منجز شده است پس علم اجمالی دوم علی کل تقدیر و در همه اطراف مؤثر نیست و نمی‌توان برای آن اثری تصور کرد چون المتنجز لایتنجز.

در این صورت نظر مرحوم نایینی و مرحوم آخوند موافق است اما اگر علم به ملاقات مقارن علم اجمالی به نجاست اطراف باشد مرحوم آخوند فرمودند اجتناب از ملاقی لازم است اما مرحوم نایینی اجتناب از ملاقی را در این صورت هم لازم نمی‌دانند.

ایشان می‌فرمایند تأثیر علم در تنجیز به لحاظ معلوم است نه به لحاظ خود علم و هر چند زمان این دو علم مقارن باشند اما اگر معلوم یکی از این دو علم سابق بر دیگری است علم اجمالی منحل است چون معیار در انحلال سبق معلوم است نه سبق علم.

مثلا اگر مکلف ابتدا علم پیدا کند که یا الف نجس است یا ب نجس است و بعد از آن علم اجمالی پیدا کرد که قبل از آن یا ب نجس شده است یا ج نجس است.

ایشان می‌فرمایند علم اجمالی دوم هر چند زمانش متأخر از علم اجمالی اول است اما چون معلوم آن سابق است اجتناب از اطراف آن (ب و ج) لازم است و علم اجمالی اول (که معلومش متاخر است) منجز نیست. (در نتیجه اجتناب از الف لازم نیست)

پس اگر علم به ملاقات مقارن با علم به نجاست بلکه متأخر از آن باشد اما معلوم (ملاقات) متاخر از نجاست اصول اطراف باشد باز هم علم اجمالی دوم منجز نیست و علم اجمالی دوم منحل است هر چند علم اجمالی دوم مقارن با علم اجمالی اول بوده است.

اما در محل بحث ما، ممکن است زمان ملاقات‌ با زمان نجاست ملاقا مقارن باشد و اگر این طور باشد از نظر زمانی سبق و لحوقی نسبت به معلوم به اجمال دوم و معلوم به اجمال اول نیست. در اینجا نمی‌توان به خاطر سبق زمانی ملاقات به انحلال علم اجمالی دوم حکم کرد.

مرحوم نایینی می‌فرمایند در این صورت هم اگر چه زمان معلوم به اجمال اول و دوم مقارن است اما رتبه معلوم به اجمال اول (نجاست ملاقا) مقدم بر معلوم به اجمال دوم (نجاست ملاقی) است. نجاست ملاقی متفرع بر نجاست ملاقا ست و این تقدم و تأخر رتبی در حکم تقدم و تأخر زمانی است. همان طور که اگر ملاقات متأخر از علم به نجاست اصول اطراف بود، علم اجمالی دوم منحل بود و منجز نبود، در جایی هم که ملاقات مقارن با علم به نجاست اصول اطراف باشد علم اجمالی دوم منحل است و منجز نیست.

در نتیجه اجتناب از ملاقی مطلقا لازم نیست حتی در صورتی که ملاقات مقارن با نجاست اصول اطراف باشد اجتناب لازم نیست.

احتیاط: دوران بین متباینین/ تنبیهات: ملاقی یکی از اطراف

گفتیم اینکه معلوم به اجمال باید در همه فروض و تقادیر اثر داشته باشد به این معنا ست که تکلیف در هر طرف که باشد بر مکلف منجز باشد و صلاحیت دعوت داشته باشد لذا علم اجمالی به تکلیف بین اطرافی که برخی از آنها از محل ابتلاء خارج است علم اجمالی منجز نیست چون اگر معلوم به اجمال در ضمن آنها باشد اثری ندارد و تکلیفی بر مکلف فعلیت پیدا نمی‌کند.

معلوم به اجمال باید علی کل تقدیر فعلی باشد و اگر در برخی از اطراف یا علی بعض التقادیر فعلی نباشد علم اجمالی منجز نیست.

بنابراین فعلیت تکلیف مهم است نه هر اثری و لذا احتیاط نمی‌تواند اثر علم اجمالی تصور شود چون احتیاط فرع تنجز علم اجمالی است و تا علم اجمالی منجز نباشد احتیاط لازم نیست.

اگر احتیاط به عنوان اثر کافی بود حتی در مواردی که برخی از اطراف از محل ابتلاء خارجند می‌توان این اثر را تصور کرد و باید گفت علم اجمالی در آن صورت هم منجز است.

آنچه اینجا ملاک است شمول ادله احکام واقعی نسبت به موارد علم اجمالی است یعنی باید شمول ادله احکام واقعی برای همه اطراف علم اجمالی تصور شود و بعد بحث شود آیا همان طور که علم تفصیلی منجز آن تکلیف است علم اجمالی هم منجز آن هست یا خیر؟

بنابراین اگر جایی اصل شمول ادله احکام واقعی نسبت به همه اطراف تمام نباشد نوبت به بحث از تنجیز علم اجمالی نمی‌رسد.

شبهه‌ای مطرح شده بود که در علم اجمالی دوم، اگر معلوم به اجمال در عدل ملاقا باشد اثری ندارد.

جواب دادیم که اینکه اثر ندارد اگر منظور عدم فعلیت تکلیف در آن است اشتباه است چون تکلیف فعلی در عدل ملاقا تصور می‌شود و اگر منظور احتیاط است و اینکه حتی اگر علم اجمالی دوم هم نباشد احتیاط در عدل ملاقا لازم است، چنین چیزی در تنجیز علم اجمالی شرط نیست. از شرایط تنجز علم اجمالی این نیست که تکلیف در آن طرف به واسطه هیچ دلیل دیگری منجز نباشد.

بنابراین کبری از نظر ما این است که معلوم به اجمال علی کل تقدیر باید فعلی باشد نه اینکه علی کل تقدیر اثر داشته باشد.

در حقیقت در جایی که علم اجمالی به نجاست الف و ب هست و بعد علم اجمالی به نجاست به ملاقی الف یا ب متولد می‌شود، علم اجمالی دوم منجز است چون علم داریم یا اطلاق افرادی اصل طهارت در ملاقی کذب است یا اطلاق ازمانی اصل طهارت در عدل ملاقا کذب است در نتیجه اطلاق زمانی اصل طهارت در عدل ملاقا، معارض با اصل طهارت در ملاقی است.

در هر جا که علم اجمالی شکل بگیرد که منحل نباشد منجز خواهد بود و در جایی که اطراف علم اجمالی حدوثا و بقاء محل ابتلای مکلف است احتیاط لازم است در جایی که برخی اطراف فقط حدوثا محل ابتلاء باشند و در برخی دیگر حدوثا و بقاء محل ابتلاء باشند احتیاط لازم است و علم اجمالی منجز است.

و گفتیم علم اجمالی در فرض ما منحل نیست چون نمی‌توانیم بگوییم ثبوت تکلیف در عدل ملاقا یقینی است و لذا علم اجمالی منحل نیست.

مرحوم نایینی بر خلاف مرحوم آخوند (ایشان تفصیل داده بودند و سه صورت مختلف را فرض کردند) مطلقا اجتناب از ملاقی را لازم نمی‌دانند.

مرحوم آقای صدر نیز در مقابل مطلقا اجتناب از ملاقی را لازم می‌دانند و ایشان علم اجمالی اول را هم منجز تکلیف در ملاقی می‌دانند و علم اجمالی دوم را هم منجز تکلیف می‌دانند.

مرحوم نایینی علم اجمالی اول را منجز نمی‌دانند و علم اجمالی دوم را هم از باب المتنجز لایتنجز رد می‌کنند.

ایشان می‌فرمایند در جایی که علم اجمالی به نجاست حاصل شود و بعد علم به ملاقات حاصل شود روشن است که علم اجمالی دوم منجز نیست اما در جایی که ابتداء علم اجمالی به نجاست بین ملاقی و عدل ملاقا حاصل می‌شود و بعد علم به این پیدا می‌کند که نجاست در این فرد به سبب ملاقات در آن طرف است (در این فرض علم اجمالی دوم مبنی بر نجاست ملاقی یا عدل ملاقا که قبلا تصور می‌کردیم تبدیل به علم اجمالی اول شده است) در اینجا به چه بیان اجتناب از ملاقی لازم نیست؟ بر اساس قاعده المتنجز لایتنجز نمی‌توان اینجا عدم وجوب اجتناب از ملاقی را اثبات کرد.

مرحوم نایینی خواسته‌اند با تعدد رتبه مشکل را حل کنند.

صفحه1 از9

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است