استصحاب/ ادله: روایات/ روایت محمد بن مسلم و ابوبصیر

گفتیم از نظر ما سند روایت محمد بن مسلم و ابوبصیر قابل اعتماد است و مساله وثاقت القاسم بن یحیی و حسن بن راشد را بررسی کردیم.

همان وجوهی که در مورد قاسم بن یحیی گفتیم در مورد حسن بن راشد هم وجود دارد علاوه که ابن ابی عمیر از حسن بن راشد روایت کرده است. اگر چه او را نیز مرحوم ابن داود تضعیف کرده است اما تضعیف او احتمالا بر اساس تضعیف ابن غضائری است که آن هم عبارت ضعیف فی روایته است و ضعف در روایت به معنای دروغ گو بودن نیست.

مرحوم آخوند این روایت را دال بر استصحاب می‌داند.

مرحوم شیخ فرموده‌اند این قاعده در قاعده یقین ظاهر است چرا که ظاهر روایت، اختلاف زمان یقین و شک است. (یا به اعتبار «فاء» که بر روی شک آمده است یا به اعتبار ذکر «کان») اما در استصحاب، زمان یقین و شک لزوما متفاوت نیست بلکه ممکن است هر دو وصف در زمان واحد وجود داشته باشند و در استصحاب متعلق یقین و شک است که متعدد است. اما در قاعده یقین لزوما زمان یقین و شک متفاوت است و متعلق آنها یکی است.

ظاهر روایت این است که زمان یقین و شک متفاوت است نه اینکه زمان متعلق آنها متفاوت باشد.

مرحوم آخوند در جواب این اشکال فرموده‌اند این تعبیر با استصحاب هم سازگار است چون به کار بردن چنین تعبیری در موارد استصحاب هم حقیقی است چرا که بین یقین و متیقن نوعی اتحاد و همسانی برقرار است. عرفا یقین و متیقن یکی دیده می‌شود و لذا از متیقین به یقین هم تعبیر می‌کنند مثلا برای کسی که امروز به عدالت دیروز زید علم دارد این طور تعبیر می‌کند که من دیروز علم به عدالت زید داشتم.

و به دلیل همین اتحاد عرفی، اوصاف متیقین به یقین هم سرایت می‌کند.

مرحوم آخوند در این قسمت از کلامشان قصد دارند بفرمایند در موارد استصحاب به خاطر اختلاف زمان متیقین و مشکوک، تعبیر به اختلاف زمان یقین و شک صحیح است.

به عبارت دیگر، اگر عبارت عدالت زید را دیروز می‌دانستم، فقط و فقط در این معنا ظاهر باشد که علم دیروز بوده است مفاد این روایت قاعده یقین خواهد بود اما از آنجا که بین یقین و متیقین نوعی اتحاد وجود دارد، این تعبیر در جایی که علم امروز باشد و متعلق آن عدالت دیروز باشد نیز صحیح است بنابراین روایت با استصحاب منافاتی ندارد و این تعبیر مجازی نیست لذا روایت در قاعده یقین ظاهر نخواهد بود.

تا اینجا مرحوم آخوند فقط گفته‌اند این تعبیر در موارد استصحاب نیز حقیقی است همان طور که در موارد قاعده یقین حقیقی است و این دلیل بر این نیست که روایت دال بر استصحاب است بلکه مجمل خواهد بود.

و لذا مرحوم آخوند در ادامه فرموده‌اند چون استصحاب مساله‌ای ارتکازی است و در روایات دیگر نیز به آن اشاره شده است، مفاد این روایت هم استصحاب خواهد بود.

قبلا هم توضیح دادیم که مرحوم آخوند اگر چه ارتکازی بودن استصحاب را به عنوان دلیل مستقلی نپذیرفته‌اند اما در ضمن روایت اول فرمودند که از روایت استفاده می‌شود که کبرای استصحاب ارتکازی است و لذا با در نظر گرفتن روایات، ارتکازی بودن استصحاب نیز روشن می‌شود.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم آخوند:

(قوله: من كان على يقين فأصابه شك فليمض على‏ يقينه فإن الشك لا ينقض اليقين) أو (: فإن اليقين لا يدفع بالشك) و هو و إن كان يحتمل قاعدة اليقين لظهوره في اختلاف زمان الوصفين و إنما يكون ذلك في القاعدة دون الاستصحاب ضرورة إمكان اتحاد زمانهما إلا أن المتداول في التعبير عن مورده هو مثل هذه العبارة و لعله بملاحظة اختلاف زمان الموصوفين و سرايته إلى الوصفين لما بين اليقين و المتيقن من نحو من الاتحاد فافهم.

هذا مع وضوح أن قوله (: فإن الشك لا ينقض) إلى آخره هي القضية المرتكزة الواردة مورد الاستصحاب في غير واحد من أخبار الباب‏.

 

کلام مرحوم شیخ:

أقول: لا يخفى أنّ الشكّ و اليقين لا يجتمعان حتّى ينقض أحدهما الآخر، بل لا بدّ من اختلافهما:

إمّا في زمان نفس الوصفين، كأن يقطع يوم الجمعة بعدالة زيد في زمان، ثمّ يشكّ يوم السبت في عدالته في ذلك الزمان.

و إمّا في زمان متعلّقهما و إن اتّحد زمانهما، كأن يقطع يوم السبت بعدالة زيد يوم الجمعة، و يشكّ- في زمان هذا القطع- بعدالته‏ في يوم‏ السبت، و هذا هو الاستصحاب، و ليس منوطا بتعدّد زمان الشكّ و اليقين- كما عرفت في المثال- فضلا عن تأخّر الأوّل عن الثاني.

و حيث إنّ صريح الرواية اختلاف زمان الوصفين، و ظاهرها اتّحاد زمان متعلّقهما؛ تعيّن حملها على القاعدة الاولى، و حاصلها: عدم العبرة بطروّ الشكّ في شي‏ء بعد اليقين بذلك الشي‏ء.

و يؤيّده: أنّ النقض حينئذ محمول على حقيقته؛ لأنّه رفع اليد عن نفس الآثار التي رتّبها سابقا على المتيقّن، بخلاف الاستصحاب؛ فإنّ المراد بنقض اليقين فيه رفع اليد عن ترتيب الآثار في غير زمان اليقين، و هذا ليس نقضا لليقين السابق، إلّا إذا اخذ متعلّقه مجرّدا عن التقييد بالزمان الأوّل.

و بالجملة: فمن تأمّل في الرواية، و أغمض عن ذكر بعض‏ لها في أدلّة الاستصحاب، جزم بما ذكرناه في معنى الرواية.

ثمّ لو سلّم أنّ هذه القاعدة بإطلاقها مخالفة للإجماع، أمكن تقييدها بعدم نقض اليقين السابق بالنسبة إلى الأعمال التي رتّبها حال اليقين به- كالاقتداء بذلك الشخص في مثال العدالة، أو العمل بفتواه أو شهادته- أو تقييد الحكم بصورة عدم التذكّر لمستند القطع السابق، و إخراج صورة تذكّره و التفطّن لفساده و عدم قابليّته لإفادة القطع‏.

[إمكان دفع المناقشة المذكورة:]

اللّهم إلّا أن يقال- بعد ظهور كون الزمان الماضي في الرواية ظرفا لليقين-: إنّ الظاهر تجريد متعلّق اليقين عن التقييد بالزمان؛ فإنّ قول القائل: «كنت متيقّنا أمس بعدالة زيد» ظاهر في إرادة أصل العدالة، لا العدالة المقيّدة بالزمان الماضي، و إن كان ظرفه‏ في الواقع ظرف اليقين، لكن لم يلاحظه على وجه التقييد، فيكون الشكّ فيما بعد هذا الزمان، متعلّقا بنفس ذلك المتيقّن مجرّدا عن ذلك التقييد، ظاهرا في تحقّق أصل العدالة في زمان الشكّ، فينطبق على الاستصحاب، فافهم‏.

فالإنصاف‏: أنّ الرواية- سيّما بملاحظة قوله عليه السّلام: «فإنّ الشكّ لا ينقض اليقين»، و بملاحظة ما سبق في الصحاح من قوله: «لا ينقض اليقين بالشكّ» حيث إنّ ظاهره مساوقته لها- ظاهرة في الاستصحاب‏، و يبعد حملها على المعنى الذي‏ ذكرنا.

هذا، لكن سند الرواية ضعيف ب «القاسم بن يحيى»؛ لتضعيف العلّامة له في الخلاصة، و إن ضعّف ذلك بعض‏ باستناده إلى تضعيف ابن الغضائري- المعروف عدم قدحه- فتأمّل.

(فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۶۸)

استصحاب/ ادله: روایات/ روایت محمد بن مسلم و ابوبصیر

بحث در سند روایت محمد بن مسلم و ابوبصیر بود. گفتیم در این روایت قاسم بن یحیی و جدش حسن بن راشد توثیق صریحی ندارند.

گفتیم یکی از راه‌های توثیق قاسم بن یحیی، کثرت نقل اجلاء از او است.

کثرت نقل اجلاء از کسی حاکی از اعتماد به او و شهادت عملی بر وثاقت او است.

و بیان دیگری این است که کثرت نقل اجلاء و بلکه کثرت نقل ثقه واحد از کسی نشانه وثاقت است به شرط اینکه موصوف به نقل از ضعفاء و مجاهیل نشده باشند.

و در مورد بحث ما، برای کسانی که از قاسم بن یحیی روایات متعددی نقل کرده‌اند مثل احمد بن محمد بن عیسی و ابراهیم بن هاشم و محمد بن عیسی بن عبید، وصف نقل از ضعفاء‌ و مجاهیل ذکر نشده است. بنابراین کثرت نقل آنها نشانه وثاقت قاسم بن یحیی است.

راه دیگری که برای توثیق هر دو نفر وجود دارد این است که مرحوم صدوق روایتی را در باب زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام نقل کرده است.

و در ضمن آن گفته است این روایت از نظر من اصح روایات از نظر روایت است.

ایشان بعد از نقل زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام می‌فرماید:

هَذِهِ الزِّيَارَةُ رِوَايَةُ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرٍ عَنِ الصَّادِقِ ع‌

و بعد روایتی را در وداع ذکر می‌کند و سپس می‌گوید:

وَ قَدْ أَخْرَجْتُ فِي كِتَابِ الزِّيَارَاتِ وَ فِي كِتَابِ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ ع أَنْوَاعاً مِنَ الزِّيَارَاتِ وَ اخْتَرْتُ هَذِهِ لِهَذَا الْكِتَابِ لِأَنَّهَا أَصَحُّ الزِّيَارَاتِ عِنْدِي مِنْ طَرِيقِ الرِّوَايَةِ وَ فِيهَا بَلَاغٌ وَ كِفَايَةٌ‌

(من لایحضره الفقیه، جلد ۲، صفحه ۵۹۸)

اثبات وثاقت به این وجه مستلزم بیان نکاتی است:

اول) حضرت سید الشهداء، زیارات متعددی با سند صحیح وارد شده است.

دوم) همین زیارتی که مرحوم صدوق نقل کرده است در کافی هم نقل شده است. البته اختلافاتی با یکدیگر دارند و لذا مرحوم صدوق برخی قسمت‌ها را نقل نکرده است بنابراین منظور مرحوم صدوق از اصح باید از صحیح‌ترین از نظر سند باشد و گرنه از نظر متن، از جمله زیاراتی هست که در فقرات آن اختلاف وجود دارد.

سوم) منظور مرحوم صدوق از این عبارت، تذکر این نکته است که این زیارت، از زیارات ماثور و منقول از ائمه علیهم السلام است نه اینکه از زیارات انشائی توسط اصحاب و یا خود مرحوم صدوق باشد. بنابراین باید سند آن تمام باشد تا ادعا کنند اصح زیارات از نظر روایت است.

برخی گفته‌اند شاید منظور مرحوم صدوق از اصح، صحیح به اصطلاح قدمایی باشد که با ضعف وسائط نیز سازگار است. چون صحیح از نظر قدماء یعنی روایتی که قابل اعتماد باشد.

ولی عرض کردیم با توجه به اینکه در زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام روایات صحیح السند متعددی وجود دارد، اینجا هم منظور صحت از نظر سندی است.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که اعتماد ما بر توثیق و تضعیفی منقول است، بر اساس اصالة الحس است. این اصل در شهادت قولی جاری است و بنای عقلاء بر این است اما آیا در شهادت فعلی و عملی بر اعتماد و وثاقت هم جاری است؟

به نظر ما چنین چیزی ثابت نیست اما این احتمال مخل نیست. چون فرضا اثبات وثاقت حدسی باشد، اما حدس در قول رجالیون حجت است به ملاک حجیت قول خبره که قبلا در این مورد مفصلا صحبت کردیم و گفتیم حتی اگر قول رجالیون بر اساس حدس باشد، باز هم حجت است چرا که قول خبره حجت است و اینکه قول خبیر برای خبیر حجت نیست در جایی است که هر دو به منابع و ابزار دسترسی داشته باشند ما که در این عصر هستیم و به منابع و ابزار آنها دسترسی نداریم، باز هم قول خبره برای ما حجت است هر چند هر دو خبیر باشیم.

استصحاب/ ادله: روایات/ روایت محمد بن مسلم و ابوبصیر

گفتیم مرحوم آقای صدر نسبت به شمول سند مشیخه صدوق، نسبت به مواردی که صدوق به صورت مشکوک نقل کرده است، تشکیک کرده‌اند.

و ما گفتیم سند مشیخه اطلاق دارد چه در فقیه به صورت جزمی نقل شده باشد و چه به صورت مشکوک نقل شده باشد.

بیان دیگری نیز قابل ارائه است. مرحوم صدوق در مواردی روایت را به صورت مشکوک «روی عن» نقل کرده است. مواردی که مرحوم صدوق در مورد شخصی هر دو نوع نقل را داشته باشد (هم جزمی و هم مشکوک) اشکال مرحوم آقای صدر توهم می‌شود اما در کتاب فقیه موارد فراوانی هست که مرحوم صدوق از کسی فقط یک روایت آن هم به صورت مشکوک نقل کرده است و بعد در مشیخه سندش به آن را هم ذکر کرده است. با این بیان به نظر می‌رسد که عبارت مرحوم صدوق حتما مواردی را که روایت به صورت مشکوک نقل شده است هم شامل است.

مثلا یحیی بن عباد که مرحوم صدوق از او فقط یک روایت را نقل کرده است و آن هم به صورت مشکوک است با این حال در مشیخه، طریق خودش به او را ذکر کرده است.

میمون بن مهران، ابوعبدالله خراسانی، ابوحمام، حارث بیاع الانماط، بشیر النبال، روح و ... موارد بسیار زیاد دیگری وجود دارد که همه آنها این چنین هستند.

بنابراین تشکیک در شمول عبارات مشیخه، نسبت به مواردی که مرحوم صدوق روایات را مشکوک نسبت داده است جا ندارد.

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَن‏ آبَائِهِ ع‏ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا يُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاه‏ ... مَنْ كَانَ عَلَى يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ‏ عَلَى‏ يَقِينِهِ فَإِنَّ الشَّكَّ لَا يَنْقُضُ الْيَقِين‏

(الخصال،‌ جلد ۲، صفحه ۶۱۹)

مرحوم آخوند این روایت را به صورت مرسل نقل کرده است و بلکه حتی متعرض نام راوی هم نشده است.

بحث سندی روایت:

دو نفر در این سند توثیق صریحی ندارند. یکی القاسم بن یحیی است و دیگری جدش الحسن بن راشد.

مرحوم آقای خویی بر اساس وجود در اسناد کامل الزیارات به وثاقت آنها حکم کرده است اما خود ایشان هم در اواخر عمر از این مبنا دست برداشت و فقط مشایخ بدون واسطه ابن قولویه را ثقه دانست.

مرحوم علامه او را تضعیف کرده است که ممکن است ناشی از تعضیف ابن غضائری باشد. و مرحوم آقای خویی اگر چه توثیقات و تضعیفات متاخرین مثل علامه را نمی‌پذیرد و آن را مبتنی بر حدس می‌داند اما وجه این کلام ایشان برای ما روشن نشده است خصوصا که مسلما منابع زیادی در اختیار علامه و استاد او بوده است.

برای وثاقت القاسم بن یحیی چند وجه می‌توان بیان کرد:

اول) قاسم بن یحیی از معاریف و مشاهیر است و در مورد این افراد اگر قدحی نقل نشود نشان از وثاقت آنها دارد. اما مشکل این است مرحوم علامه او را تضعیف کرده است و مبنای این وجه این است که در مورد مشاهیر و معاریف حتی به طریق ضعیف هم قدحی وارد نشده باشد.

دوم) نقل احمد بن محمد بن عیسی از او که روایات متعددی از او نقل کرده است و طبق یک مبنا در رجال نقل احمد بن محمد بن عیسی بن عبید، به خاطر سخت گیری ایشان نشان از وثاقت دارد.

سوم) کثرت نقل اجلاء از او. احمد بن محمد بن عیسی، ابراهیم بن هاشم و محمد بن عیسی بن عبید نیز از او روایات متعددی دارند.

استصحاب/ ادله: روایات/ روایت اسحاق بن عمار

گفتیم ظاهر روایت اسحاق بن عمار این است که در تمام موارد شک، یقینی مفروض است و لذا امام به صورت مطلق فرموده‌اند هر گاه شک کردی بر یقین بنا بگذار و این قرینه بر این است که منظور از این یقین، یقینی که رکن استصحاب است یا یقینی که رکن قاعده یقین است نیست چرا که لزوما مکلف همیشه چنین یقینی ندارد. و منظور از یقین در این روایت همان چیزی است که مرحوم شیخ فرمودند.

و اگر هم بر این مساله دلالت نداشته باشد حداقل روایت مجمل است.

اما بحث سند روایت اسحاق بن عمار:

این روایت را مرحوم صدوق در فقیه نقل کرده است و فرموده است روی عن اسحاق بن عمار.

در مشیخه هم سندی به اسحاق بن عمار ذکر کرده است که مشتمل بر علی بن اسماعیل است. علی بن اسماعیل مردد بین چند عنوان است که بعضی از آنها توثیق خاص دارند و برخی فاقد توثیقند.

اما از آنجا که راوی از او برخی اجلاء هستند قابل توثیق است و لذا سند مرحوم صدوق به اسحاق قابل اعتماد است.

أبي رضي الله عنه عن عبد الله بن جعفر الحميري عن علي بن إسماعيل عن صفوان بن يحيى و روي عن‏ إسحاق بن عمار

و از آنجا که اسحاق بن عمار در نظر مشهور فطحی است لذا از این روایت به موثقه تعبیر کرده‌اند.

مرحوم صدوق اشکال دیگری در اینجا مطرح کرده‌اند که آیا سند مذکور در مشیخه فقیه، شامل این نوع از روایات که مرحوم صدوق تعبیر کرده‌اند روی عن اسحاق بن عمار، می‌شود؟

شبهه این است که مرحوم صدوق در مشیخه سند خودش به روایات افراد را ذکر می‌کند پس اول باید مرحوم صدوق باید روایتی را، روایت شخصی بداند تا طریقش همان باشد و در جایی که خود صدوق در اینکه روایت متعلق به آن فرد هست یا نیست مشکوک است و لذا به «روی» تعبیر کرده است نمی‌توان گفت سند مشیخه شامل آن هم می‌شود.

اما به نظر می‌رسد این شبهه درست نباشد و اطلاق عبارات مشیخه شامل این روایات هم می‌شود و آنچه در عبارت فقیه آمده است این تعبیر است «و ما كان فيه عن إسحاق بن عمّار» و نگفته است جایی که روایت اسحاق باشد و امثال آن.

نکته دیگری در مورد روایت اسحاق بن عمار باقی است و آن اینکه این روایت در باب خلل در رکعات نماز، در فقیه مذکور است.

مرحوم شیخ فرمودند ممکن است گفته شود درست است که صدوق این روایت را در باب خلل در رکعات ذکر کرده است اما در خود روایت هیچ دلالتی بر اختصاص به بحث نماز وجود ندارد.

ظاهر این عبارت این است که اگر روایت را مختص به باب نماز ندانیم دال بر استصحاب می‌تواند باشد.

ما شبهه دیگری در این زمینه به نظرمان رسیده است و آن اینکه در کتبی که برای فتوا نوشته شده‌اند، در روایاتی که ذیل عنوان خاصی مذکورند و احتمال می‌دهیم در روایت قرینه‌ای بوده است که به آن عنوان مختص بوده است، نمی‌توان اطلاق روایت را شامل همه ابواب دیگر هم دانست.

مثلا در روایتی مذکور است که عمد الصبی خطأ. ممکن است کسی بگوید اطلاق این روایت شامل همه موارد افعال صبی می‌شود و لذا معاملات و ایقاعات صبی هم باطل است چون عمد صبی خطا است.

اما ما گفته‌ایم این تمسک صحیح نیست چرا که این روایت در بحث جنایات مذکور است و مثلا مرحوم شیخ به این روایت عنوان داده است، درست است که این فهم مرحوم شیخ است اما شیخ روایات را تقطیع کرده است. بله وثاقت شیخ مانع از این بوده است که قرائن روایت را طوری نقل کند که قرائن موجود در آن از بین برود، اما این فقط در حدی است که با وثاقت منافات داشته باشد. شیخ گفته است این روایت بر خطایی بودن جنایات صبی دلالت دارد و شیخ متعهد است در این روایت قرینه‌ای بر خلاف این حکم وجود نداشته باشد، اما اینکه آیا بر موارد دیگر دلالت می‌کند یا نمی‌کند، ربطی به ضبط یا وثاقت شیخ ندارد.

بر همین اساس نمی‌توان روایت اسحاق بن عمار را مطلق دانست چرا که احتمال دارد روایت قرینه‌ای داشته است که مختص به باب رکعات نماز بوده است. اینکه آیا این روایت شامل موارد غیر از نماز می‌شود یا نمی‌شود، مورد تعهد مرحوم صدوق نیست تا لازم باشد آن را ذکر کند، و ما هم دلیلی بر شمول آن نسبت به سایر موارد نداریم و لذا روایت نسبت به سایر موارد مجمل است و اصل عدم قرینه‌ای که وجود قرینه بر خصوص باب نماز را نفی کند نداریم. و قبلا گفتیم نکته اعتبار اصل عدم قرینه یا وثاقت یا ضبط گوینده است و لذا فقط در مواردی که با وثاقت یا ضبط گوینده منافات داشته باشد، اصل عدم قرینه جاری است.

بنابراین روایت فقط در باب شک در رکعات قابل تمسک است نه بیشتر و نمی‌توان در سایر رکعات به آنها تمسک کرد.

مرحوم صدوق مدعی است این روایت دال بر حکمی در بحث رکعات نماز است و آن را ذکر کرده است اما اینکه این روایت آیا بر غیر از موارد رکعات نماز دلالت می‌کند یا نمی‌کند مرحوم صدوق نسبت به آن ساکت است و عدم ذکر شمول این روایت نسبت به سایر موارد یا عدم شمول آن، منافاتی نه با وثاقت مرحوم صدوق دارد و نه با ضبط ایشان.

و البته باید دقت کرد این اشکال فقط در مواردی است که احتمال اختصاص به باب را بدهیم و دلیلی بر نفی قرینه نداشته باشیم لذا این طور نیست که اطلاق همه روایات ساقط شود.

استصحاب/ ادله: روایات/ روایت اسحاق بن عمار

بحث در روایت اسحاق بن عمار بود. مرحوم شیخ فرمودند این روایت دال بر استصحاب نیست. ایشان در روایت سوم زراره فرمودند یقین را با شک نقض نکن یعنی متیقن را نقض نکن و باید از جهت تشهد و سلام بنا را بر اکثر گذاشت و نسبت به تعداد رکعات نماز بنا را بر اقل گذاشت به این معنا که یک رکعت را به صورت منفصل اتیان کرد.

و می‌فرمایند مفاد روایت اسحاق بن عمار هم همین است و اگر روایت را این طور معنا نکنیم بلکه بگوییم منظور این روایت این است که بنا را بر اقل بگذار، روایت هم معارض دارد و هم محمول بر تقیه خواهد بود بنابراین منظور از یقین در این روایت، یقین به فراغ است.

و بعد می‌فرمایند ممکن است گفته شود در روایت بحث شک در رکعات و نماز مذکور نیست تا آن را بر همان قاعده یقین در شک در رکعات نماز حمل کرد بلکه منظور روایت این است که هر جا یقین بود، بنا را بر آن بگذارید و با شک آن را نقض نکنید و این مفاد استصحاب است و اطلاق این روایت، در باب نماز مقید شده است.

اما شیخ می‌فرمایند روایت دال بر استصحاب نیست چون در روایت نگفته است بنا را بر یقین سابق بگذار تا مفاد استصحاب باشد. یقین اعم از یقین سابق و یقین به فراغ ذمه است و لذا روایت مجمل است نه اینکه اطلاق داشته باشد چون بین این دو معنا، جامعی تصور نمی‌شود.

مرحوم آقای صدر به شیخ اشکال کرده‌اند که در روایت نیامده است که این قاعده در باب نماز است و گفتیم این اشکال به این علت است که مرحوم صدر کلام شیخ را به طور کامل ندیده است و گرنه خود مرحوم شیخ در کلامشان به این مطلب اشاره کرده‌اند و بعد به آن اشکال کرده‌اند.

مرحوم آقای صدر سه احتمال را در این روایت مطرح کرده‌اند. یکی قاعده یقینی که شیخ در بحث رکعات نماز گفته‌اند، دوم قاعده یقین و سوم استصحاب.

و ایشان معتقد است روایت دال بر استصحاب است. احتمالی که شیخ مطرح کردند مردود است چون اولا در روایت بحث نماز مطرح نیست و ثانیا ظاهر روایت این است که یقینی مفروض است که امام علیه السلام امر به بنای بر آن می‌گذارند در حالی که قاعده‌ای که مرحوم شیخ می‌فرمایند یقینی وجود ندارد بلکه باید یقین را تحصیل کرد.

این اشکال مورد توجه مرحوم نایینی هم بوده است و ایشان این اشکال را به شیخ وارد نمی‌دانند. مرحوم نایینی فرموده‌اند این روایت بر قاعده یقینی که شیخ می‌گفت خوب است اما صحیحه سوم زراره بر آن قاعده دلالت ندارد.

اینکه اگر شک کردی بنا را بر یقین بگذار، یعنی یقین را تحصیل کن و بر آن بنا بگذار، بر مبنای یقین حرکت کن و بر شک بنا نگذار بلکه بر یقین بنا بگذار و اگر جایی یقین نیست، باید یقین را تحصیل کرد، بر خلاف لاتنقض الیقین بالشک که وجود یقین مفروض است.

آنچه در روایت اسحاق آمده است امر به بنای بر یقین است، اگر یقین وجود دارد که باید بر آن بنا گذاشت و اگر یقینی وجود ندارد باید آن را تحصیل کرد.

و به نظر ما نیز حق با مرحوم نایینی است و لذا اشکال مرحوم آقای صدر در کلمات سابقین مطرح و از آن جواب داده شده است.

مرحوم آقای صدر در ادامه فرموده‌اند و بر همین اساس (که ظاهر روایت است این است که یقینی بالفعل وجود دارد که باید بر آن بنا گذاشت) مفاد روایت قاعده یقین مصطلح هم نیست چون در موارد قاعده یقین، با شک ساری یقین از بین رفته است و یقینی وجود ندارد.

و عرض ما این است که در هیچ جای این روایت نیامده است که یقینی بالفعل مفروض است و باید بر آن بنا گذاشت بلکه اشکالی ندارد منظور یقینی باشد که قبلا وجود داشته است.

مرحوم آقای صدر بر اساس اینکه مشتق در خصوص متلبس به مبدا حقیقت است این بیان را ارائه کرده‌اند در حالی که در همان بحث مشتق روشن است که استعمال مشتق به لحاظ حال تلبس همیشه حقیقت است. منظور از یقین در این روایت (اگر مفاد روایت قاعده یقین باشد) یقین در زمان حال نیست تا استعمال مجازی باشد بلکه منظور یقین در ظرف وجودش است و روایت امر می‌کند که آن بر آن یقین که در زمان خودش بوده است، بنا بگذار.

اگر منظور روایت قاعده یقین باشد، امام علیه السلام امر می‌کند که یقین را نقض نکن و برآن بنا بگذار و یقین سابق هر چند الان حقیقتا وجود ندارد اما قبلا وجود داشته است و امام می‌فرمایند تعبدا بنا بر بقای همان یقین بگذار و آن دست برندار.

و لذا به نظر ما حرف آقای صدر تمام نیست و احتمال مذکور در کلام مرحوم شیخ، یا قاعده یقین منافاتی با تعبیر مذکور در روایت ندارد.

مرحوم آقای صدر در ادامه مویداتی را برای دلالت روایت بر استصحاب ذکر کرده‌اند.

اول: مرکوز بودن استصحاب در بنای عقلاء

دوم: غلبه وجود و کثرت وجود ارکان استصحاب در خارج

سوم: مرکوز بودن حجیت استصحاب در فقه و وجود روایات مشابه

از مویدات دلالت روایت بر استصحاب است.

اشکال کلام ایشان روشن است. مرتکز بودن استصحاب، از اموری است که خود ایشان قبلا منکر آن بود و گفت صرفا نوعی میل از طرف عقلاء است.

کثرت وجود ارکان استصحاب در خارج و ندرت ارکان قاعده یقین روشن و واضح نیست و بر فرض باشد، ندرت وجود در خارج که دلیل نیست از ظاهر روایت دست برداشت. بلکه به نظر قاعده یقین چون مشابه قاعده فراغ است فراگیرتر است.

و اما دلالت روایات دیگر بر استصحاب، دلیل نمی‌شود این روایت هم دال بر استصحاب باشد.

به نظر ما در روایت فرض شده است که هر کجا شک کنید، یقینی مفروض است چون امام فرمودند هر جا شک کردی، بنا را بر یقین بگذار یعنی در تمام مواردی که شک فرض می‌شود یقینی وجود دارد که باید بر آن یقین گذاشت و موارد متعددی از شک وجود دارد، که نه یقین استصحابی وجود دارد و نه یقین مورد قاعده یقین وجود دارد پس منظور از اینکه بر یقین بنا بگذار، نمی‌تواند یقینی که رکن استصحاب است یا یقینی که در قاعده یقینی وجود دارد باشد.

پس منظور از یقین، همان قاعده یقینی است که در کلام مرحوم شیخ مذکور است یعنی هر کجا شک کردی، باید یقین تحصیل کنی.

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر از مباحث:

الرواية الرابعة: رواية إسحاق بن عمّار

قال: «قال لي أبو الحسن الأوّل (عليه السلام): إذا شككت فابنِ على اليقين. قال: قلت: هذا أصل؟ قال: نعم».

و جعل الشيخ الأنصاري (رحمه الله) عدم دلالة هذا الحديث على المقصود، و كونه وارداً في بيان قاعدة لزوم تحصيل اليقين بالفراغ أمراً مفروغاً عنه، و تكلّم في الصحيحة الثالثة في حملها على هذا المعنى، و أنّ هذا المعنى مستفاد من بعض الروايات، و مثّل لذلك بهذه الرواية. بينما السيّد الاستاذ ادّعى ظهور هذه الرواية في الاستصحاب‏.

و الكلام تارةً يقع في سند الحديث، و اخرى في دلالته:

سند الحديث:

أمّا سند الحديث فقد عبّروا عنه بالموثّقة، و هذا التعبير نشأ ممّا في الوسائل، حيث ذكر هذا الحديث في باب الخلل في الصلاة، و نقله عن الصدوق بإسناده عن إسحاق بن عمّار، و هذا اشتباه منه (قدس سره)، فإنّ الصدوق في الفقيه لم يذكره ابتداءً عن إسحاق، بل قال: روي عن إسحاق بن عمّار، و مثل هذا لا يدخل في ما ذكره في مشيخته من كون الروايات التي يرويها عن إسحاق يرويها بالسند الفلاني. إذن فالرواية مرسلة لا اعتبار بها سنداً.

دلالة الحديث:

و أمّا دلالة الحديث فتوجد في الحديث ثلاثة احتمالات:

الأوّل: ما فرضه الشيخ (رحمه الله) مفروغاً عنه من إرادة قاعدة اليقين، بمعنى تحصيل اليقين بالفراغ.

الثاني: قاعدة اليقين بالمعنى المصطلح عليه في الاصول، أي: البناء على اليقين عند الشكّ في صحّته، أي: في تحقّق المتيقّن في نفس الزمان الذي كنّا نتيقّن بتحقّقه فيه.

الثالث: الاستصحاب.

أمّا الاحتمال الأوّل فهو خلاف الظاهر جدّاً؛ و ذلك لنكتتين:

۱- إنّه لم يفرض في الحديث كون الشكّ في ميدان الفراغ، و لم يشر إلى ذلك أيّ إشارة، مع أنّ هذا مئونة تحتاج إلى البيان، و ذكر الصدوق له في باب الخلل في الصلاة و الشكّ في الركعات قد يكون بسبب كون ذلك مصداقاً من مصاديق الحديث، و ليس شاهداً على أنّ الحديث كان مشتملًا على قرينة كانت تصرفه إلى مثل تلك الموارد.

۲- إنّه عبّر (عليه السلام) (ابنِ على اليقين) و لم يقل: حصّل اليقين، و هذا ظاهره الفراغ عن يقين ثابت يأمر ببناء عمله عليه، لا الأمر بتحصيل اليقين حتّى يحمل على لزوم تحصيل اليقين بالفراغ، و النكتة في ذلك هي: أنّ متعلّق المتعلّق المصطلح عليه في اصول المحقّق النائيني (رحمه الله) بالموضوع يكون بحسب نظر العرف مأخوذاً مقدّر الوجود، فلو قيل: أكرم العالم كان معنى ذلك وجوب إكرام عالم فرض وجوده، و ليس أمراً بإيجاد العالم- إن لم يكن موجوداً- و إكرامه. و ما نحن فيه من هذا القبيل؛ حيث إنّه جعل البناء متعلّقاً للأمر و اليقين متعلقاً لهذا المتعلق‏، بخلاف ما لو قال: حصّل اليقين؛ فإنّه لو قال هكذا كان تحصيل اليقين بنفسه متعلّقاً للأمر.

و أمّا الاحتمال الثاني و الثالث فالتحقيق: أنّه إذا دار أمر هذه العبارة بين هذين المعنيين فالثالث هو المتعيّن.

توضيحه: أن هذه الجملة- كما عرفت- تستبطن فرض يقين مفروغاً عنه يُبنى عليه العمل، و هذا اليقين المستبطن في الكلام هل هو مستبطن في جانب الشرط، أي قوله: «إذا شككت»، أو في جانب الجزاء، أيّ: قوله: «فابنِ على اليقين»؟ الظاهر عرفاً هو الأوّل دون الثاني؛ و ذلك لأنّ الجزاء في نظر العرف لا يحلّل بنفسه إلى قضية شرطيّة تجعل هي جزاء للشرط الأوّل، بأن يصبح معنى الكلام في المقام هكذا: (إذا شككت فابنِ على اليقين إن كان لك يقين) و إنّما المفهوم عرفاً أنّ كل شرائط هذا الجزاء فرغ عنها في جانب الشرط، ثمّ رتّب على ذلك الجزاء. وعليه، فاليقين في المقام مستبطن في جانب الشرط، فيصبح معنى الكلام: (إذا شككت و كان لك يقين فابنِ على اليقين). وعليه نقول: إنّه إذا اريد باليقين المفروض وجوده في المقام اليقين الذي نحتاجه في الاستصحاب و هو اليقين بالحالة السابقة، فحذف اليقين في المقام طبيعيّ؛ و ذلك باعتبار الملازمة الغالبيّة بين الشكّ و اليقين عادةً؛ إذ ما من شكّ إلّا و يوجد معه يقين بحالة سابقة لا أقلّ من العدم الذي هو الأصل في الأشياء، إلّا في الامور الذاتية، فيقال: إنّ المتكلّم اعتمد في مقام بيان الشي‏ء هنا على ذكر لازمه العادي، و اقتصر على غالبيّة الملازمة، و لم يصرّح بثبوت اليقين. و أمّا إذا اريد باليقين اليقين الذي نحتاجه في قاعدة اليقين و هو اليقين بنفس ما شكّ فيه بعد ذلك، فهذا قلّ ما يتّفق للإنسان في شكوكه، فإنّ الشكّ- بحسب الغالب- ليس مسبوقاً بيقين زال بنحو الشكّ الساري، فهذا اليقين لا بدّ من ذكره، و ليس ممّا يعتمد في بيانه على الملازمة الواضحة، وعليه فالمعنى الثاني يحتاج إلى مئونة زائدة بخلاف الثالث.

فالإنصاف تماميّة هذه الرواية دلالةً، بل هي أحسن من الروايات السابقة من ناحية تصريحه (عليه السلام) بكون ذلك قاعدة عامّة، إلّا أنّها ضعيفة سنداً كما عرفت.

هذا. و لو غضضنا النظر عمّا ذكرناه، و كانت نسبة العبارة في نفسها إلى الاستصحاب و القاعدة على حدٍّ سواء، قلنا: إنّ ارتكازيّة الاستصحاب دون القاعدة تصرف العبارة إليه خصوصاً مع فقهائية الاستصحاب، أي: كونه مذكوراً و مطرحاً للبحث عند الفقهاء و الاصوليين منذ وجد الاصول، بخلاف قاعدة اليقين التي هي فكرة مستحدثة عندهم.

و مما يؤيد ظهور الرواية في الاستصحاب أنّ الراوي فهم بحسب اعتقاده المقصود، و لم يتردّد فيه، فانتقل إلى السؤال عن أنّ هذا أصل كلّي أو لا، و من الواضح أنّ العبارة لو لم تكن- بالرغم من كلّ ما عرفت- ظاهرة في الاستصحاب فلا أقلّ من عدم ظهورها في قاعدة اليقين، و من البعيد جدّاً أن ينتقل ذهن الراوي إذا كان سوياً في تفكيره- بالرغم من ارتكازيّة الاستصحاب و فقهائيّته و كونه معترفاً به و لو في الجملة لثبوته في باب الطهارة الحدثية و الخبثية على الأقلّ بناءً على المناقشة في التعدّي من مورد الصحيحتين الاوليين، و غالبيّة ملازمة اليقين الاستصحابي مع الشكّ بخلاف اليقين في القاعدة- إلى قاعدة اليقين.

بقي هنا شي‏ء: و هو أنّه لو فرض كون ذكر الصدوق لهذا الحديث في باب الخلل و الشكّ في الركعات قرينة على أنّ الحديث كانت فيه قرينة تدلّ على وروده في باب الركعات، جاء هنا إشكال صيرورة ذلك موافقاً للتقيّة، و عندئذ نقول: إن صحّ حمل الحديث على الاستصحاب بنحو لا يستلزم موافقة العامّة فبها و نعمت، و إلّا حمل التطبيق على التقيّة، و أخذنا بأصل الكبرى لما مضى عن المحقّق العراقي (رحمه الله) في الصحيحة الثالثة من أنّه إذا دار الأمر بين كون الكبرى تقيّة أو التطبيق تقيّة بقيت الكبرى على حجّيّتها، و لا يرد هنا ما مضى في الصحيحة الثالثة من إشكال ثبوت القرينة على مخالفة التقيّة.

ثمّ إنّه وقع في سند الحديث في لسان الأصحاب اشتباه آخر إضافة إلى تخيّل كونه موثّقة، و هو أنّه نسب إلى عمّار لا إلى إسحاق بن عمّار، مع أنّ عمّاراً ليس له خبر من هذا القبيل، و إنّما هذا الخبر لإسحاق بن عمّار و هو ابن عمّار آخر غير عمّار الذي يتخيّل كونه صاحب هذه الرواية، و كأن منشأ الاشتباه كان هو الشيخ الأعظم (قدس سره) الذي عبّر في رسائله عن هذا الحديث بموثّقة عمّار، و الحديث بالنحو الموجود في الوسائل باب ۸ من أبواب الخلل هكذا: و بإسناده عن إسحاق بن عمّار قال: قال لي أبو الحسن الأوّل: إذا شككت فابنِ على اليقين، قال: قلت: هذا أصل؟ قال: نعم.

و قد وقع هذا الحديث في بعض نسخ الوسائل في وسط حديث عن عمّار، و اشير إلى الاشتباه في الحاشية، و ذاك الحديث هو قوله: «محمّد بن عليّ بن الحسين بإسناده عن عمّار عن أبي عبد الله (عليه السلام) أنه قال له: يا عمّار اجمع لك السهو كلّه في كلمتين ... إلخ». فوقع بعد قوله: (في كلمتين) متن حديث إسحاق بن عمّار، فلعلّ نسخة الشيخ الأعظم (قدس سره) كانت من هذا القبيل، فاوقعته في الاشتباه.

(مباحث الاصول، جلد ۵، صفحه ۱۴۴)

استصحاب/ ادله: روایات/ روایت اسحاق بن عمار

گفتیم از نظر ما مفاد روایت سوم زراره استصحاب نیست. مرحوم آقای روحانی هم منکر دلالت این روایت بر استصحاب هستند.

مرحوم شیخ فرمودند این روایت دال بر استصحاب نیست و بعد می‌فرمایند اضعف از اینکه بگوییم روایت دال بر استصحاب است، این است که بگوییم مدلول روایت اعم از استصحاب و همان قاعده یقینی است که مرحوم شیخ فرموده است.

و بعد هم می‌فرمایند وجه ضعف آن در ضمن سایر روایت خواهد آمد. که قاعدتا منظور ایشان روایت کل شیء طاهر هست که عده‌ای گفته‌اند این روایت دال بر قاعده طهارت و استصحاب طهارت است. و مرحوم شیخ در همان جا می‌فرمایند این خلاف ظاهر روایت است چرا که جامعی بین این دو معنا متصور نیست.

و این همان مختار مرحوم امام است که قبلا ذکر کردیم و جواب دادیم.

بعد از این مرحوم شیخ متعرض دلالت روایت اسحاق بن عمار شده است که در کلام مرحوم آخوند مذکور نیست و فرموده‌اند مفاد این روایت هم مانند همان روایت سوم زراره است.

وَ رُوِيَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ أَنَّهُ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ ع إِذَا شَكَكْتَ فَابْنِ عَلَى الْيَقِينِ‏ قَالَ قُلْتُ هَذَا أَصْلٌ‏ قَالَ نَعَمْ. (من لایحضره الفقیه، جلد ۱، صفحه ۳۵۱)

مرحوم شیخ فرموده‌اند منظور از این روایت هم این است که منظور از «فَابْنِ عَلَى الْيَقِينِ» یعنی اینکه باید بنا را بر یقین گذاشت به این معنا که باید تحصیل یقین کرد و احتیاط کرد و این روایت دال بر استصحاب نیست.

علاوه که اگر منظور از این روایت استصحاب باشد و منظور از «فَابْنِ عَلَى الْيَقِينِ» یعنی بنا را بر اقل بگذار، روایت معارض هم دارد. چرا که در روایات صحیحه داریم که باید بر اکثر بنا گذاشت و در تعارض این روایت بر تقیه حمل خواهد شد و باز هم دال بر استصحاب نخواهد بود.

بنابراین روایت در هر صورت دلیل بر استصحاب نخواهد بود.

اشکال: در روایت نگفته است در شک در رکعات باید بنا را بر یقین گذاشت، بلکه مطلقا گفته است اگر شک کردی بنا را بر یقین بگذار و لذا راوی هم سوال کرد که آیا این قانون و اصل است؟ امام فرمودند بله. و موارد شک در رکعات نماز از این قاعده خارج شده است.

درست است که مرحوم صدوق این روایت را در باب شک در رکعات مطرح کرده است اما در روایت چنین چیزی نیامده است.

جواب: شیخ می‌فرمایند اگر چه در روایت شک در رکعات مذکور نیست، اما در روایت یقین سابق نیز مذکور نیست. در روایت نگفته است اگر شک کردی، بنا را بر یقین سابق بگذار.

و شاید منظور از یقین، همان یقینی باشد که مکلف باید با احتیاط تحصیل کند.

و این یقین با یقینی که رکن استصحاب است، متباین است و نمی‌تواند هر دو منظور روایت باشد و لذا روایت مجمل است یا از باب تقیه صادر شده است.

و بلکه حتی اگر در روایت کل شیء طاهر، بگوییم روایت هم دال بر قاعده طهارت است و هم دال بر استصحاب طهارت است، در اینجا نمی‌توان این حرف را گفت چرا که یکی شک در استمرار یقین و لزوم حکم به بقای آن است و دیگری لزوم تحصیل یقین و احتیاط است.

مرحوم آخوند متعرض این روایت نشده‌اند اما بعد از آخوند دیگران این روایت را ذکر کرده‌اند و به دلالت آن پرداخته‌اند.

از جمله مرحوم آقای خویی روایت را ذکر کرده‌اند و می‌فرمایند مفاد آن استصحاب است و مشکلات سایر روایات را هم ندارد چرا که شامل همه موارد استصحاب است.

و مرحوم آقای صدر هم فرموده‌اند این روایت ظاهر بلکه صریح در شمول استصحاب است. چون ایشان بحث را منقح مطرح کرده‌اند لذا ما کلام ایشان را نقل می‌کنیم.

مرحوم آقای صدر فرموده‌اند شیخ روایت را مجمل می‌دانند و دو احتمال در روایت ذکر کرده‌اند، اما احتمال سومی هم در روایت وجود دارد و آن اینکه روایت دال بر قاعده یقین باشد. و ایشان هم مفروض گرفته‌اند که بین سه احتمال نمی‌توان جامعی تصور کرد.

ایشان فرموده‌اند استظهار لزوم تحصیل یقین از این روایت خلاف ظاهر است چرا که در این روایت نیامده است که اگر در رکعات نماز شک کردید، بنا را بر یقین بگذار. بلکه ظاهر روایت که می‌گوید «فابن علی الیقین» این است که یقینی مفروض است که باید بر آن بنا گذاشت، نه اینکه باید تحصیل یقین کرد.

در این روایت، یقین موضوع است یعنی مفروض الوجود است نه اینکه باید آن را تحصیل کرد.

اگر ما نتوانیم روایت را بر اساس استصحاب معنا کنیم، و راهی برای توجیه روایت نداشته باشیم شاید بتوان حرف شیخ را مطرح کرد اما از نظر ما روایت بر استصحاب دلالت دارد.

و با همین بیان مشخص می‌شود که روایت بر قاعده یقین هم دلالت نمی‌کند چرا که در قاعده یقین هم شک ساری است و یقین از بین رفته است در حالی که ظاهر روایت این است که در حالی که امام علیه السلام حکم می‌فرمایند که بنا را بر یقین بگذار، یقین وجود دارد.

بنابراین تنها احتمال باقی مانده دلالت روایت بر استصحاب است که توضیح آن خواهد آمد.

 

ضمائم:

کلام مرحوم شیخ:

و أضعف من هذا دعوى‏: أنّ حملها على وجوب تحصيل اليقين في الصلاة بالعمل على الأكثر، و العمل على الاحتياط بعد الصلاة- على ما هو فتوى الخاصّة و صريح أخبارهم الآخر- لا ينافي إرادة العموم من القاعدة لهذا و للعمل على اليقين السابق في الموارد الأخر.

و سيظهر اندفاعها بما سيجي‏ء في الأخبار الآتية: من عدم إمكان الجمع بين هذين المعنيين في المراد من العمل على اليقين و عدم نقضه.

[۴- الاستدلال بموثّقة إسحاق بن عمّار و الإشكال فيه:]

و ممّا ذكرنا ظهر عدم صحّة الاستدلال‏ بموثّقة عمّار عن أبي الحسن عليه السّلام: «قال: إذا شككت فابن على اليقين. قلت: هذا أصل؟. قال: نعم».

فإنّ جعل البناء على الأقلّ أصلا ينافي ما جعله الشارع أصلا في غير واحد من الأخبار، مثل: قوله عليه السّلام: «أجمع لك السهو كلّه في كلمتين: متى ما شككت فابن على الأكثر»، و قوله عليه السّلام فيما تقدّم:

«أ لا اعلّمك شيئا ... إلى آخر ما تقدّم».

فالوجه فيه: إمّا الحمل على التقيّة، و إمّا ما ذكره بعض‏ الأصحاب‏ في معنى الرواية: بإرادة البناء على الأكثر، ثمّ الاحتياط بفعل ما ينفع‏ لأجل الصلاة على تقدير الحاجة، و لا يضرّ بها على تقدير الاستغناء.

نعم، يمكن أن يقال بعدم الدليل على اختصاص الموثّقة بشكوك الصلاة، فضلا عن الشكّ في ركعاتها، فهو أصل كلّي خرج منه الشكّ في عدد الركعات، و هو غير قادح.

لكن يرد عليه: عدم الدلالة على إرادة اليقين السابق على الشكّ،

و لا المتيقّن السابق على المشكوك اللاحق، فهي أضعف دلالة من الرواية الآتية الصريحة في اليقين السابق؛ لاحتمالها لإرادة إيجاب العمل بالاحتياط، فافهم‏.

(فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۶۶)

 

کلام مرحوم آقای صدر:

الرواية الرابعة- رواية إسحاق بن عمار عن أبي الحسن عليه السلام‏

(قال عليه السلام: إذا شككت فابن علي اليقين، قلت هذا أصل؟ قال نعم).

و قد عبر عنها بالمعتبرة لأن الصدوق ينقلها في الفقيه عن إسحاق بن عمار و طريقه إليه معتبر.

إلّا ان المذكور في الفقيه (روي عن إسحاق بن عمار) فتندرج في البحث المعروف ان مشيخة الفقيه هل تشمل ذلك أيضا أو تختص بمن يبدأ به الشيخ الصدوق في الفقيه و يسند الرواية عنه مباشرة.

و الشيخ (قده) فرغ عن دلالة هذه الرواية على قاعدة البناء على الأكثر و تحصيل اليقين بالفراغ لا الاستصحاب بل جعل ذلك دليلا على إرادة القاعدة من صحيحة زرارة المتقدمة أيضا.

و ناقش في ذلك الأستاذ مدعيا ظهورها في الاستصحاب، و إذا أضفنا إلى هذين الاحتمالين احتمال إرادة القاعدة المصطلحة لدى الأصوليين بقاعدة اليقين أصبحت محتملات الرواية ثلاثة و يمكن ان يجعل ظهور الأمر بالبناء على اليقين لا بتحصيله قرينة على نفي احتمال الشيخ (قده) إذ لو كان المقصود ذلك كان ينبغي ان يأمر بتحصيله لا البناء على يقين مفروغ عنه- كما يقتضيه سياق الأمر بفعل متعلق بموضوع خارجي- كما انه لم يرد في لسانها أي إشارة إلى كون الشك في الفراغ عن الصلاة و مجرد ذكر الشيخ الصدوق لها في باب الخلل في الصلاة لا يصلح ان يكون شاهدا على ذلك إذ لعله كان من أجل التطبيق على الصلاة.

فيدور الأمر بين إرادة الاستصحاب أو قاعدة اليقين و لكن لا إشكال في تعين احتمال إرادة الاستصحاب على القاعدة لظهور السياق كما قلنا في فعلية اليقين حين الشك و الأمر و هو يناسب اليقين في الاستصحاب لا القاعدة لأن اليقين فيها ليس‏ فعليا بل كان فعليا قبل الشك.

كما ان ارتكازية الاستصحاب و كثرة توفر ركنيه بخلاف اليقين و الشك الساري إليه في قاعدة اليقين و كذلك ارتكازية حجية الاستصحاب و ثبوته في الجملة في الفقه و لو بالروايات السابقة كل ذلك يصلح ان تكون مؤيدات على إرادة الاستصحاب.

و تمتاز هذه الرواية على سابقتها بظهورها بل صراحتها في العموم و الكبروية و قد التفت إلى ذلك السائل فسأل الإمام عليه السلام أن هذا أصل فأجابه انه أصل و قاعدة.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۸۶)

استصحاب/ ادله: روایات/ صحیحه سوم زراره

بحث در کلام مرحوم عراقی در  صحیحه سوم زراره بود.  کلام ایشان در رد سخن آخوند و اشکال مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای صدر گذشت.

ما هم عرض کردیم ملاک استصحاب، صدق بقاء و استمرار با قطع نظر از استصحاب است. موضوع استصحاب و حکم به بقاء جایی است که صدق بقاء با قطع نظر از استصحاب مفروض باشد. استصحاب به تحقق بقاء حکم می‌کند نه اینکه به صدق بقاء حکم کند.

موضوع استصحاب چیزی غیر از حکم ثابت به استصحاب است. آنچه استصحاب است حکم به بقاء است و موضوع استصحاب، صدق بقاء است. یعنی مفاد ادله استصحاب این است که هر کجا عرفا بقاء صدق کند، شارع به بقاء حکم کرده است.

و در محل بحث ما که مکلف بین رکعت سه و چهار شک دارد، اگر مکلف بنا را بر سه بگذارد و یک رکعت دیگر بخواند که شک دارد رکعت چهارم است یا پنجم، اگر رکعت چهارم باشد، صدق می‌کند که مکلف در رکعت چهارم است اما صدق نمی‌کند که بقاء رکعت چهارم است. مجموع رکعت چهارم تحقق دفعی دارد نه اینکه استمرار داشته باشد و امری باشد که قابلیت استمرار داشته باشد.

و با وجود عدم صدق بقاء، استصحاب جاری نخواهد بود. اگر دلیل استصحاب شامل موارد صدق بقاء و غیر آن باشد، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است و حق این است که دلیل استصحاب فقط متکفل حکم به بقاء در موارد صدق بقاء است چرا که مفاد دلیل استصحاب نهی از نقض است و نقض فقط در جایی صادق است که با قطع نظر از استصحاب، بقاء و استمرار صدق کند.

با این بیان روشن شد که اشکال مرحوم آقای خویی به کلام مرحوم عراقی وارد نیست اما نه به بیانی که مرحوم آقای صدر داشتند بلکه به خاطر عدم مقتضی برای جریان استصحاب.

و لذا جریان استصحاب در رکعت چهارم، حتی از جریان استصحاب در فرد مردد هم بدتر است. در فرد مردد مثلا فرد می‌داند از او حدثی صادر شده است و نمی‌داند حدث اکبر بود یا اصغر، و بعد از وضوء، اگر حدث اکبر باشد، بقای همان حدث سابق است نه اینکه حدث جدیدی باشد و لذا آنجا امر مردد است بین چیزی که قطعا مرتفع است و قطعا باقی است در حالی که در محل بحث ما اصلا بقاء هم صدق نمی‌کند و حتی اگر این رکعت، چهارمین رکعت باشد باز هم بقاء نیست چه برسد به جایی که مشکوک است.

مرحوم عراقی بعد از اینکه به کلام آخوند اشکال کرده‌اند بیان دیگری برای استصحاب ارائه کرده‌اند. ایشان فرموده‌اند مکلف تا وقتی از نماز با تمام اجزاء و شرایط خارج نشود، از عهده امر به نماز خارج نمی‌شود.

وقتی مکلف در رکعت سه و چهار شک می‌کند، نمی‌داند اگر در این رکعت سلام بدهد، از عهده امر به نماز خارج می‌شود یا نه؟ استصحاب می‌گوید هنوز ذمه به امر به نماز مشغول است و با سلام در این رکعت از عهده آن خارج نمی‌شود.

امام علیه السلام در این روایت می‌گویند وقتی فرد شک کرد، استصحاب بقای اشتغال به امر به نماز جاری است. اما اینکه باید به چه صورت از عهده نماز خارج شود، مساله‌ای است که امام علیه السلام توضیح می‌دهند و چون فضای تقیه بوده است امام علیه السلام این قدر تکرار کرده‌اند و کلمات مختلفی را به کار برده‌اند که به مخاطب شیعه بفهمانند نباید مانند اهل سنت رفتار کند.

استصحاب نسبت به اینکه رکعت باید متصل باشد یا منفصل باشد هیچ اقتضایی ندارد و ذیل روایت به مکلف می‌فهماند که باید رکعت را به صورت منفصل از سایر رکعات به جا آورد.

البته اشکال تفکیک در فقرات مختلف روایت بر مبنای کلام ایشان نیز مطرح می‌شود. و اشکال مرحوم ایروانی نیز اینجا مطرح است که ظاهر روایت این نیست که منظور از یقین، یقین به اشتغال ذمه و منظور از شک، شک در فراغ باشد.

استصحاب/ ادله: روایات/ صحیحه سوم زراره

بحث در کلام مرحوم عراقی بود. ایشان فرموده بودند استصحاب عدم اتیان رکعت مشکوک اثر شرعی ندارد و لذا جاری نیست.

ایشان فرمودند وجوب تشهد و سلام در شریعت بر رکعت چهارم مترتب است و با استصحاب عدم رکعت چهارم، بخواهیم اثبات کنیم رکعت بعدی رکعت چهارم است و در نتیجه تشهد و سلام در آن رکعت لازم است، مثبت خواهد بود.

کسی که الان در رکعت چهارم نیست عقلا رکعت بعدی چهارم است و با استصحاب نمی‌توان آثار و لوازم عقلی را اثبات کرد.

اینکه رکعتی که بعد از خواندن رکعت مشکوک به جا آورده می‌شود لازمه چیست؟ آیا لازمه این است که مکلف قبلا رکعت چهارم را نخوانده است؟ یا لازمه حکم شارع به عدم اتیان رکعت چهارم است؟

اگر دومی باشد اصل مثبت نخواهد بود اما اگر اولی باشد اصل مثبت است و در محل بحث ما اینکه رکعت بعدی رکعت چهارم است، اثر و لازمه این است که مکلف واقعا قبلا رکعت چهارم نخوانده باشد و لذا اصل مثبت است.

و لذا اگر روایات فابن علی الاکثر نباشد، استصحاب نمی‌تواند صحت نماز را اثبات کند چرا که استصحاب نمی‌تواند موضوع وجوب تشهد و سلام را اثبات کند.

مرحوم آقای خویی از این اشکال جواب داده‌اند و گفته‌اند اولا موضوع وجوب تشهد و سلام، رکعت چهارم نیست بلکه موضوع مکلفی است که چهار رکعت نماز خوانده باشد و مرتکب موانع و قواطع نماز نشده باشد. مکلفی که شک دارد رکعت سوم است یا رکعت چهارم است و با استصحاب اثبات می‌کند که این رکعت چهارم نیست و بعد یک رکعت دیگر هم می‌خواند وجدانا چهار رکعت خوانده است و با استصحاب هم اثبات می‌کند که رکعت زیادی به جا نیاورده است، لذا تشهد و سلام بر او لازم است و نمازش هم صحیح است.

و ثانیا بر فرض که موضوع وجوب تشهد و سلام، بودن در رکعت چهارم باشد با استصحاب بودن در رکعت چهارم و عدم خروج از آن این موضوع اثبات می‌شود.

وقتی مکلف شک دارد که این رکعت سوم است یا رکعت چهارم است و به خاطر استصحاب عدم رکعت چهارم بنا را بر رکعت سه می‌گذارد و یک رکعت دیگر می‌خواند، این مکلف یقین دارد که در رکعت چهارم بوده است (حال یا در همان رکعت مشکوک در رکعت چهارم بوده است که در این صورت با این رکعت جدید از رکعت چهارم خارج شده است و یا در همین رکعت جدید رکعت چهارم است) و شک دارد که آیا از رکعت چهارم خارج شده است یا نه؟ استصحاب بودن در رکعت چهارم جاری است و با این استصحاب مشکل حل خواهد شد.

مرحوم آقای صدر جواب آقای خویی را ناتمام می‌دانند و دو اشکال به ایشان مطرح کرده‌اند:

الف) استصحاب بودن در رکعت چهارم، اصل مثبت است چرا که با این اصل اثبات می‌شود که این مکلف در حال خواندن رکعت چهارم است و لازمه عقلی آن این است که این رکعت چهارمین رکعت است. ترتب اینکه این رکعت چهارمین رکعت است بر اینکه مکلف در حال خواندن رکعت چهارم است، عقلی است نه شرعی.

شارع مکلف را متعبد نکرده است به اینکه این رکعت چهارم است، بلکه متعبد کرده است که مکلف در حال خواندن رکعت چهارم است.

مثلا استصحاب وجوب روزه در امروز، اثبات نمی‌کند که امروز آخرین روز ماه رمضان است یا اینکه فردا عید است.

مگر اینکه کسی بگوید اینجا از لوازم مخفی است ولی نه مرحوم آقای خویی و نه مرحوم آقای صدر، این مورد را هم قبول ندارند.

ب) استصحاب بودن در رکعت چهارم با استصحاب عدم بودن مکلف در رکعت چهارم معارض است. مرحوم آقای خویی گفت مکلف می‌داند یا در رکعت مشکوک در رکعت چهارم بوده است و یا در این رکعت در رکعت چهارم بوده است.

همین مکلف هم می‌داند یا در رکعت مشکوک یا در این رکعت، در رکعت چهارم نبوده است و احتمال می‌دهد الان هم در رکعت چهارم نباشد (چرا که احتمال دارد این رکعت، پنجمین رکعت باشد) و استصحاب عدم بودن در رکعت چهارم جاری است.

به عبارت دیگر این مکلف قطعا یا در رکعت مشکوک یا در این رکعت در رکعت چهارم نبوده است، و الان شک دارد که آیا هنوز در رکعت چهارم نیست یا هست؟ استصحاب عدم بودن در رکعت چهارم جاری است.

از نظر ما اشکال دیگری به کلام مرحوم آقای خویی وارد است. از نظر ما نه استصحاب بودن در رکعت چهارم جاری است و نه استحصاب عدم بودن در رکعت چهارم جاری است.

مفاد ادله حجیت استصحاب، جریان استصحاب در جایی است که حکم به بقاء، استمرار و بقای حکم سابق محسوب شود.

اینکه مکلف می‌داند یا دیروز یا امروز عید است، استصحاب عید جاری نیست چون اگر امروز عید باشد، استمرار سابق نیست بلکه چیز جدیدی است.

حکم به عید بودن با اینکه مفاد استصحاب استمرار باشد متفاوت است. مفاد ادله استصحاب حکم به تحقق علی الاطلاق نیست بلکه حکم به تحقق چیزی است که اگر در واقع محقق باشد استمرار ما سبق محسوب شود و لذا عید بودن امشب نسبت به دیشب، استمرار نیست.

در محل بحث ما، رکعت چهارم بودن یک امر وحدانی است که دائر بین وجود و عدم است و این طور نیست که اگر الان رکعت چهارم باشد، استمرار رکعت چهارم سابق باشد. و این همان اشکالی است که مرحوم شیخ به استصحاب کلی قسم سوم ذکر کرده است چون در جایی که ما می‌دانیم در اینجا زید بود و به تبع کلی انسان هم موجود بود و می‌دانیم زید از بین رفته است و احتمال می‌دهیم عمرو مقارن با آن موجود شده باشد، اگر هم الان انسانی محقق باشد، استمرار همان انسان سابق نیست چون حق این است که کلی در ضمن هر فرد متفاوت با کلی در ضمن فرد دیگر است.

 

 

ضمائم:

کلام مرحوم آقای صدر:

المحذور الثاني- ما أثاره المحقق العراقي (قده) من عدم صحة تطبيق الاستصحاب في باب الشك في الركعات على أي حال حتى إذا أريد الإتيان بالركعة الموصولة، لأن استصحاب عدم الإتيان بالركعة الرابعة لا يثبت ان ما يأتي به ركعة رابعة إلّا بناء على الأصل المثبت و معه لا يمكن تصحيح العمل لأنه بالنسبة إلى الأمر بالركعة الرابعة و ان كان يكفي إحراز الإتيان به و لا يشترط إحراز ان المأتي به رابعة و لكنه بالنسبة إلى الاجزاء الأخرى كالتشهد و التسليم يشترط إحراز وقوعهما في الركعة الرابعة و قد عرفت ان ذلك لا يثبت بهذا الاستصحاب‏.

و أجاب عنه السيد الأستاذ: بأننا نثبت كون الشخص في الركعة الرابعة بالاستصحاب أيضا لأنه يعلم انه دخل فيها اما في الركعة السابقة أو في ركعة الاحتياط و يشك في خروجه عنها فيستصحب بقاؤها.

و هذا الجواب غير تام و ذلك:

أولا- لأن المفروض عند هذا المحقق اشتراط وقوع التشهد و التسليم في الركعة الرابعة لا وقوعهما حال كون المصلي في الرابعة فكأنه وقع خلط بين المطلبين.

و ثانيا- ما سوف يأتي في محله من ان هذا الاستصحاب معارض بمثله إذ كما يعلم المكلف إجمالا بأنه في إحدى الركعتين كان في الركعة الرابعة كذلك يعلم إجمالا بأنه‏ لم يكن فيها في إحدى الركعتين فيجري استصحاب عدم كونه في الرابعة و يعارض استصحاب الكون فيها هذا كله لو فرض عدم اشتراط اتصال زمان اليقين بالشك في الاستصحاب كما سوف يأتي البحث عنه مفصلا.

و قد حاول المحقق العراقي (قده) بنفسه دفع المحذور الّذي أفاده بأنا نلتزم بحجية الأصل المثبت في خصوص المقام لكونه مورد الصحيحة فمن جهة حفظ تطبيق الإمام عليه السلام عن اللغوية لا بد من الالتزام بحجية المثبت و لو باستكشاف تنزيل آخر في المرتبة السابقة عن هذا التطبيق يكون أثرا شرعيا للمستصحب ليترتب عليه ترتبا شرعيا و لا محذور في استفادة ذلك في خصوص المقام لأن ما تسالموا عليه من عدم حجية الأصل المثبت انما هو لأجل قصور الدليل لا لوجود محذور عقلي أو قيام دليل شرعي على عدم الحجية.

ثم أجاب عن ذلك: بان هذا يستلزم سقوط استصحاب عدم الإتيان بالرابعة إذ لو فرضنا في المقام استكشاف التنزيل المسبق أي تنزيل ركعة الاحتياط منزلة الركعة الرابعة فسوف يرتفع الشك تعبدا عن وجود الرابعة بل يعلم بعدم إتيانها فلا يبقى فيه شك حتى يجري الاستصحاب فيلزم من جريان استصحاب العدم في الركعة الرابعة عدم جريانه فيها و هو محال و لا يقاس ذلك بسائر المثبتات كنبات اللحية بالقياس إلى الحياة فان كشف التنزيل في الرتبة السابقة على تقدير الحياة لا يقتضي رفع الشك بالنسبة إلى الحياة.

و يرد عليه أولا- عدم تمامية أصله الموضوعي فان إمكان حجية الأصل المثبت لا يتوقف على فرض التنزيل المسبق.

و ثانيا- ان أريد بلغوية الاستصحاب في المقام في طول استكشاف التنزيل المسبق ان التعبد برابعية ركعة الاحتياط بنفسه تعبد بالفعل بعدم إتيانها بلا حاجة إلى استصحاب عدم إتيانها، ففيه: ان المفروض تعليق التنزيل و التعبد برابعية ركعة الاحتياط على عدم الإتيان بالرابعة كما في سائر المثبتات فليس هذا التنزيل المستكشف فعليا بل معلق على ثبوت المستصحب. و ان أريد انه في طول جريان‏ استصحاب عدم الإتيان بالرابعة و إثبات المعلق عليه يثبت عدم الإتيان بالرابعة فيرتفع موضوع الاستصحاب ففيه: ان موضوع الاستصحاب الشك في الرابعة الواقعية لا التعبدية و هو محفوظ حتى بعد التعبد برابعية ركعة الاحتياط، نعم في طول إثبات ذلك يعلم وجدانا عدم الإتيان بالركعة الرابعة التعبدية إلّا ان هذا ثابت في طول جريان الاستصحاب و في تمام موارد الاستصحاب.

و الصحيح في دفع هذا المحذور الّذي أثاره المحقق العراقي (قده) إنكار أصله الموضوعي الفقهي فانه لا دليل على اشتراط وقوع التشهد و التسليم في الركعة الرابعة بما هي ركعة رابعة، و انما الواجب هو الترتيب بمعنى اشتراط وقوع التشهد الأخير و التسليم بعد الركعات الأربع مع شرطية عدم المنافي في البين على ما هو محقق في محله من الفقه و لتكن هذه الصحيحة بنفسها من أدلة عدم اشتراط ذلك.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۷۸)

استصحاب/ ادله: روایات/ صحیحه سوم زراره

مرحوم عراقی دلالت صحیحه سوم زراره بر استصحاب را پذیرفته‌اند و بیان متفاوتی از دیگران ارائه کرده‌اند.

مرحوم آخوند فرمودند منظور از یقین و شک، یقین به عدم تحقق رکعت چهارم و شک در اتیان آن است.

مرحوم عراقی حرف مرحوم آخوند را قبول ندارند ولی روایت را دال بر استصحاب می‌دانند.

ایشان دو اشکال بر کلام آخوند دارند:

اول) آخوند فرمودند منظور از یقین، یقین به عدم تحقق رکعت چهارم و منظور از شک، شک در اتیان رکعت چهارم است. ایشان می‌فرمایند در این فرض شک در بقاء نداریم تا استصحاب جاری باشد. چون مکلف ذات یک رکعت را در خارج می‌بیند (همان رکعتی که الان مشغول انجام آن است) و آنچه مشکوک است این است که رکعت چهارم باشد.

آنچه موضوع حکم شرعی است ذات رکعت چهارم است که امر آن دائر بین یقین به تحقق و یقین به عدم تحقق است (پس شکی در آن نیست) و آنچه مشکوک است اتصاف این رکعت موجود به چهارم بودن است که این هم موضوع حکم شرعی نیست بنابراین استصحاب جاری نیست.

شاهد اینکه وصف چهارم بودن موضوع حکم شرعی نیست این است که اگر کسی در رکعت چهارم، گمان می‌کرد این رکعت دوم است و بعد از اینکه رکعت دوم را انجام داد، متوجه شد که رکعت چهارم است بدون شک نمازش صحیح است و این نشان از این است که آنچه موضوع حکم شرعی است ذات رکعت چهارم است نه انجام رکعت به وصف اینکه رکعت چهارم باشد.

خلاصه اینکه در واقع رکعت چهارم شکی نیست یا این رکعتی که مکلف در حال انجام آن است رکعت سوم است که پس یقینا رکعت چهارم مقطوع العدم است و یا آنچه در حال انجام است رکعت چهارم است که مقطوع الوجود است بنابراین مشکوک نیست و آنچه در آن شک هست که اتصاف این رکعت به چهارم بودن است موضوع حکم شرعی نیست.

به عبارت دیگر اینجا شبهه مصداقیه دلیل استصحاب است و اینجا نظیر استصحاب در فرد مردد است که جاری نیست.

مرحوم آقای صدر به این کلام ایشان اشکال کرده است که ما در همان ذات استصحاب را جاری می‌کنیم. مکلف قبلا یقین داشت ذات رکعت محقق نشده است و الان بعد از انجام این رکعت مشکوک در تحقق ذات رکعت چهارم شک دارد استصحاب عدم تحقق واقع و ذات رکعت چهارم جاری است.

علاوه که عدم جریان استصحاب در فرد مردد، عقلی نیست بلکه حداکثر دلیل استصحاب را قاصر می‌دانید، جریان استصحاب در این مورد می‌تواند دلیلی باشد بر جریان استصحاب در فرد مردد.

دوم) فرضا عنوان رکعت چهارم موضوع حکم شرعی است. اگر بخواهیم با استصحاب عدم رکعت چهارم، اثبات کنیم که این رکعت مشکوک، رکعت سوم است و باید یک رکعت دیگر خوانده شود و بعد از آن تشهد و سلام گفته شود، اصل مثبت خواهد بود چون استصحاب عدم رکعت چهارم، نمی‌تواند اثبات کند این رکعت سوم است و رکعت بعدی چهارم است.

مثل جایی که فرد در اصل اینکه نماز خوانده است شک می‌کند، قاعده اشتغال به لزوم خواندن نماز حکم می‌کند اما قاعده اشتغال اثبات نمی‌کند که این نماز فریضه است و لذا کسی نمی‌تواند در این نماز به فردی که شک دارد، اقتداء کند چون موضوع جواز اقتداء، نماز فریضه است.

خلاصه اینکه اگر ادله وجوب بناء بر اکثر را نپذیریم، نمی‌توان با استصحاب چنین نمازی را تصحیح کرد چون با آن نمی‌توان اثبات کرد رکعتی که بعدا می‌خواند رکعت چهارم است تا به تبع آن وجوب تشهد و سلام را اثبات کرد.

بنابراین اگر ما باشیم و استصحاب، صحت نماز با خواندن یک رکعت متصل (که مبنای اهل سنت است) قابل اثبات نیست.

این نظیر همان اشکالی است که قبلا از مرحوم ایروانی نقل کردیم. ایشان هم می‌گفت موضوع وجوب رکعت چهارم کسی است که رکعت سوم را خوانده باشد و با استصحاب نمی‌توان اثبات کرد که این رکعت، سومین رکعت است و لذا مرحوم ایروانی هم بیان دیگری برای جریان استصحاب ارائه کردهند.

و بعد مرحوم عراقی سعی کرده‌اند اشکال را حل کنند و بعد هم آن جواب را ناتمام دانسته‌اند و در نهایت بیان دیگری را برای جریان استصحاب ذکر کرده‌اند که خواهد آمد.

مرحوم آقای خویی به مرحوم عراقی اشکال مبنای و اشکال بنایی مطرح کرده‌اند.

ایشان فرموده‌اند اولا از ادله استفاده‌ نمی‌شود که موضوع وجوب تشهد و سلام، رکعت چهارم است. در اینجا نیز مکلف باید چهار رکعت نماز بخواند و زیاده و مبطلات انجام ندهد و باید بعد از واقع چهار رکعت، تشهد و سلام را انجام دهد. مکلف با خواندن رکعت متصل، به وجدان می‌داند چهار رکعت خوانده است و با استصحاب اثبات می‌کند که مبطل و زیاد در رکن هم انجام نداده است، بنابراین باید تشهد و سلام هم بخواند و نماز صحیح است.

ثانیا فرض کنیم موضوع وجوب تشهد و سلام، رکعت چهارم است، باز هم می‌توان استصحاب را جاری کرد. چرا که مکلف بعد از رکعت مشکوک، یک رکعت دیگر انجام می‌دهد و شک دارد آیا آن رکعت، چهارمین رکعت است یا پنجمین رکعت؟ استصحاب بودن در رکعت چهارم جاری است چون مکلف می‌داند یا در رکعت قبلی یا در این رکعت، در رکعت چهارم بوده است و شک می‌کند که آیا از رکعت چهارم خارج شده است و وارد رکعت پنجم شده است یا نه؟ استصحاب بودن در رکعت چهارم جاری است و با آن اثبات می‌شود که این رکعت چهارمین رکعت است.

در نتیجه اشکال مرحوم عراقی وارد نیست.

 

ضمائم:

کلام مرحوم عراقی:

(نعم) لنا إشكال آخر في تطبيق الاستصحاب في الرواية على الركعة حتى على مذهب العامة القائلين بالبناء على الأقل و لزوم الإتيان بالركعة الموصولة

(ينشأ) من اختلال ركنه الّذي هو الشك اللاحق (فان الّذي) تعلق به اليقين و الشك انما هو عنوان الرابعة المرددة بين الشخصين، (إذ هو) قبل الشروع فيما بيده من الركعة المرددة بين الثالثة و الرابعة يقطع بعدم وجود الرابعة و بعد الشروع في أحد طرفي المعلوم بالإجمال أعني الركعة المرددة بين الثالثة و الرابعة يشك في تحقق الرابعة (و لكنّه) بهذا العنوان ليس له أثر شرعي حتى يجري فيه الاستصحاب، إذ الأثر انما يكون لواقع ما هو الرابعة لذي ينتزع عنه هذا العنوان و هو الشخص الواقعي الدائر امره‏ بين ما هو معلوم الوجود و ما هو معلوم العدم، و مثله مما لا شك فيه أصلا

(إذ هو) على تقدير كونه ما بيده من الركعة يقطع بوجوده، و على تقدير كونه غيره الّذي أفاد الإمام عليه السلام بالقيام إليه يقطع بعدم وجوده فعلى التقديرين لا شك فيه حتى يجري فيه الاستصحاب

(و بهذه الجهة) أيضا منعنا عن الاستصحاب في الفرد المردد، بلحاظ انتفاء الشك فيه لدورانه بين ما هو مقطوع البقاء و ما هو مقطوع الارتفاع

(مع ان) وجوب التشهد و التسليم على ما يستفاد من الأدلة مترتب على رابعية الركعة بما هي مفاد كان الناقصة لا على وجود الرابعة بمفاد كان التامة و باستصحاب عدم الإتيان بالرابعة أو عدم وجودها بمفاد ليس التامة لا يثبت اتصاف الركعة المأتية بعد ذلك بكونها رابعة، فكان المقام نظير استصحاب عدم وجود الكر غير المثبت لكرية الموجود

(و بهذه الجهة) نقول: ان عدم جريان الاستصحاب في ركعات الصلاة انما هو على القواعد و لو لم يكن لنا أدلة خاصة بالبناء على الأكثر في الشكوك الصحيحة، لا انه لاقتضاء تلك الأدلة ذلك

(و النكتة) في ذلك ما ذكرناه من الإشكال تارة من جهة انتفاء الشك الّذي هو من أركانه، و أخرى من جهة عدم إثباته لحيث اتصاف الركعة الموجودة بكونها رابعة ليترتب عليه وجوب التشهد و التسليم

(نعم) يتم ذلك على مذهب العامة من جعلهم الاستصحاب في عداد القياس و الاستحسان من الأمارات الظنية المثبتة للوازمه، و إلّا فبناء على أخذه من الاخبار و جعله من الأصول التعبدية غير الصالحة لإثبات غير اللوازم الشرعية، فلا مجال لتطبيقه على الركعة المشكوكة

(و بما ذكرنا) يندفع ما أفيد في المقام من انه يكفى في جريان الاستصحاب و تطبيقه على الركعة المشكوكة مجرد إثبات عدم الإتيان بالركعة الرابعة، لأن من آثاره حينئذ لزوم الإتيان بها عقلا من دون احتياج إلى إثباته بمقتضى الاستصحاب

(إذ فيه) انه بعد العلم الإجمالي و تردد الركعة بين الرابعة و الخامسة لا يعلم باتصافها بالرابعة ليترتب عليها وجوب التشهد و التسليم، لاحتمال كون المأتي به أو لا هو الرابعة و هذه خامسته، و معه لا حكم للعقل بلزوم الإتيان بها، لأن إلزامه بذلك انما هو في‏ ظرف الفراغ عن تطبيق المستصحب و هو الرابعة عليها، لا مطلقا حتى مع الشك في انطباق المستصحب عليها، (و حينئذ) فبعد عدم تكفل الاستصحاب المزبور لا ثبات حيث اتصاف الركعة بالرابعية لا يتمكن من إتمام هذه الصلاة، نظراً إلى الوقوع في محذور التشهد و التسليم، و معه لا يبقى مجال لجريانه لعدم ترتب أثر شرعي عليه

(و بما ذكرنا) تظهر نكتة الفرق بين الاستصحاب في المقام و بين أدلة البناء على الأكثر، فان الالتزام بوجوب التشهد و التسليم في الثاني انما هو من جهة تكفل تلك الأدلة بالبناء على الأكثر، لا ثبات اتصاف الركعة الموجودة بكونها ثالثة أو رابعة، فيترتب عليه وجوب التشهد و التسليم (بخلاف الاستصحاب) فانه بالنسبة إلى مفاد كان الناقصة و هو ثالثية الموجود أو رابعيته لا يكون له حالة سابقة حتى يجري فيه الاستصحاب، و اما بالنسبة إلى مفاد كان التامة و هو عدم وجود الثالثة أو الرابعة فهو و ان تم فيه أركانه على إشكال فيه أيضا كما تقدم، و لكنه لا يترتب عليه أثر شرعي، لأن الأثر الشرعي من وجوب التشهد و التسليم مترتب على مفاد كان الناقصة و مثله لا يثبت باستصحاب مفاد كان التامة الا على المثبت المرفوض عند المحققين.

(و قصارى) ما يمكن ان يجاب به عن هذا الإشكال، الالتزام بحجية المثبت في خصوص المقام بقرينة تطبيق الإمام عليه السلام الاستصحاب على المورد فانه من جهة حفظ التطبيق عن اللغوية لا بد من الالتزام بحجية المثبت و لو باستكشاف تنزيل آخر في الرتبة السابقة عن هذا التطبيق، فان ما تسالموا عليه من عدم حجية مثبتات الأصول انما هو لأجل قصور دليل التعبد فيها لإثبات غير اللوازم الشرعية المترتبة على المتعبد به، لا انه من جهة محذور عقلي أو لقيام دليل بالخصوص على عدم الحجية، فإذا فرض ان في مورد قام الدليل بالخصوص على حجية كما في المقام يؤخذ به لا محالة، إذ بعد عدم ترتب أثر شرعي على استصحاب عدم وجود الرابعة بنحو مفاد ليس التامة لا بد من استكشاف تنزيل آخر في الرتبة السابقة عن التطبيق المزبور ليترتب عليه وجوب التشهد و التسليم المترتبين على رابعية الموجود

(و لكن) يرد على هذا التوجيه استلزامه سقوط الاستصحاب عن الجريان في مفاد كان التامة، لأنه بكشف‏ تنزيل رابعية الركعة الأخرى في المرتبة السابقة عن التطبيق المزبور يرتفع الشك تعبداً عن وجود الرابعة فلا يبقى فيه شك حتى يجري فيه الاستصحاب، فيلزم من جريان استصحاب العدم في الركعة الرابعة عدم جريانه فيها و هو محال

(و لا يقاس) ذلك بسائر المثبتات كثبات اللحية بالقياس إلى الحياة، فان كشف التنزيل فيها في الرتبة السابقة على التطبيق على الحياة لا يقتضى رفع الشك بالنسبة إلى الحياة، بل الشك فيها بعد على حاله فيجري فيها الاستصحاب (بخلاف) المقام فان كشف تنزيل رابعته الموجود في المرتبة السابقة على التطبيق يقتضى رفع الشك عن وجود الرابعة تعبدا (و معه) لا يجري فيه الاستصحاب

(فالأولى) حمل الرواية على وجه آخر لا ينافي الاستدلال بها على المطلوب و هو تطبيق الاستصحاب في الرواية على الاشتغال بالتكليف بالصلاة و الشك في ارتفاعه بالاكتفاء بالركعة المرددة كونها بين الثالثة و الرابعة، فيكون المقصود من قوله عليه السلام قام فأضاف إليها أخرى هو التنبيه على حجية الاستصحاب و عدم جواز الاكتفاء بالأقل في مرحلة الفراغ، للشك في مفرغيته لاحتمال نقيصته و انه لا بد في حصول الجزم بالفراغ و سقوط العهدة من الإتيان بركعة أخرى، و لكن لما كان في المورد اقتضاء التقية و كان المغروس في ذهن السائل أيضا هو الإتيان بالركعة موصولة لم يتمكن الإمام من التعرض لكيفية الإتيان بها تفصيلا حذراً من المخالفين، و مع ذلك لم يدع السائل أيضا ان يأخذ بما هو المغروس في ذهنه أو ما يقتضيه إطلاق الفتوى من جواز الإتيان بالركعة موصولة، بل تكفل لبيان حكم المسألة للسائل على نحو الإيماء و الإشارة بقوله عليه السلام: و لا يدخل الشك في اليقين و لا يخلط أحدهما بالآخر إيماءً بالأول إلى عدم مفرغية الاكتفاء بما في يده من الركعة لاحتمال النقيصة، و بالثاني إلى عدم مفرغية الركعة الموصولة لاحتمال الزيادة، و غرضه من هذا التكرار التشكيك على من حضر في المجلس من المخالفين و تلبيس الأمر عليهم كي لا يفهم من كلامه عليه السلام ما هو مذهبه، و لكن السائل لما كان من أهل الدراية فهم من كلامه عليه السلام حكم المسألة و قنع بما أفاده بنحو الإيماء، فكان الإمام عليه السلام جمع بما أفاده من البيان بين التقية و غيرها فمن جهة ان السائل ليس له الاكتفاء في مقام الفراغ بما في يده من الركعة المرددة بين الثالثة و الرابعة طبق الاستصحاب على المورد بقوله عليه السلام قام فأضاف إليها أخرى و لا ينقض اليقين بالشك، و من جهة اقتضاء المورد للتقية و عدم تمكنه من التعرض لكيفية الإتيان بالركعة تفصيلا، و ردع السائل أيضا عن الأخذ بما هو المغروس في ذهنه أو ما يقتضيه إطلاق الفتوى، كرر عليه بقوله و لا يدخل الشك في اليقين و لا يخلط أحدهما بالآخر أيما أ إلى حكم المسألة للسائل و إيقاعا للشبهة على غيره ممن حضر في حكم المسألة من الإتيان بها موصولة أو مفصولة

(و على ذلك) ففي الرواية دلالة على حجية الاستصحاب و لا يرد عليه شي‏ء من المحاذير.

(نهایة الافکار، جلد ۴، صفحه ۵۹)

 

 

کلام مرحوم آقای صدر:

المحذور الثالث- ما أفاده المحقق العراقي (قده) أيضا من ان الشك في المقام متعلق بعنوان الرابعة لا بواقعها فان ذات الركعة التي جاء بها لا يشك فيها و انما يشك في وصف كونها رابعة أو ثالثة، و الأثر الشرعي مترتب على الإتيان بواقع الركعة الرابعة لا عنوانها و واقع الرابعة مردد بين مقطوع التحقق إذا كانت تلك الركعة رابعة و مقطوع العدم إذا كانت ثالثة فهو نظير الاستصحاب في الفرد المردد.

و يكفي في رد هذا المحذور إجراء استصحاب عدم ذات الأربعة لا ذات الرابعة و ذات الأربعة مشكوكة إذ لا يتذكر انه جاء بذوات أربع ركعات و انما يعلم انه قد جاء بذوات ثلاث ركعات بل ما هو موضوع الأثر الشرعي انما هو ذات الأربعة لا الأولى و الثانية و الثالثة و الرابعة، و بتعبير آخر يشك المكلف في تحقق أحد الذوات الأربع لا محالة و مقتضى الاستصحاب عدمه.

مضافا إلى ان هذا المحذور لا يضر بالتمسك بالصحيحة إذ يمكن ان تكون دليلا على كفاية هذا المقدار من الشك الموجود في موارد الفرد المردد في جريان التعبد الشرعي.

(بحوث فی علم الاصول، جلد ۶، صفحه ۸۰)

 

 

کلام مرحوم آقای خویی:

و ذكر بعض الأعاظم أن الاستصحاب في الشك في عدد الركعات غير جار في نفسه، مع قطع النّظر عن الاخبار الخاصة الدالة على وجوب الاحتياط، و ذلك، لوجوب التشهد و التسليم في الركعة الرابعة و في الشك بين الثلاث و الأربع، غاية ما يثبت بالاستصحاب عدم الإتيان بالركعة الرابعة، و بعد الإتيان بركعة أخرى لا يمكن إثبات كونها هي الركعة الرابعة ليقع التشهد و التسليم فيها، إلا على القول بالأصل المثبت، و لا نقول به. و لعل هذا هو السر في إلغاء الفقهاء الاستصحاب في الشكوك الواقعة في عدد الركعات على ما هو المعروف بينهم، انتهى. هذه هي كلمات الأساطين في المقام. و كلها قابل للمناقشة: أما الأخير و هو أن الاستصحاب في الشك في عدد الركعات قاصر في نفسه مع قطع النّظر عن الأخبار الخاصة، ففيه (أولا) أنه ليس لنا دليل على وجوب وقوع التشهد و التسليم في الركعة الرابعة حتى نحتاج إلى إثبات كون هذه هي الركعة الرابعة. غاية ما دل الدليل عليه هو الترتيب بين أفعال الصلاة بأن يقع الحمد بعد التكبير، و السورة بعد الحمد، و الركوع بعد السورة، و السجدة بعد الركوع، و التشهد بعد السجدة الثانية من الركعة الرابعة مثلا، و التسليم بعد التشهد. و محصل هذا الترتيب وجوب الإتيان بالتشهد و التسليم بعد الركعة الرابعة مثلا. فإذا شك المكلف بين الثلاث و الأربع و بنى على الثلاث للاستصحاب و أتى بركعة أخرى، فهو متيقن بالإتيان بالركعة الرابعة فيجوز له الإتيان بالتشهد و التسليم.

غاية الأمر أنه لا يدري أنه أتى بالأربع فقط أو مع الزيادة، و هو غير قادح في وقوع التشهد و التسليم بعد الركعة الرابعة و حصول الترتيب.

و (ثانياً)- على فرض تسليم أنه يجب وقوع التشهد و التسليم في الركعة الرابعة- أنه لا مانع من جريان الاستصحاب لو لا الاخبار الخاصة، فانه بعد الإتيان بركعة أخرى- بمقتضى استصحاب عدم الإتيان بالرابعة- يتيقن بكونه في الركعة الرابعة، غاية الأمر أنه لا يدري أن الكون في الركعة الرابعة هو الآن أو قبل ثلاث دقائق مثلا، و خرج عنه فعلا فيجري استصحاب عدم الخروج عن الكون في الركعة الرابعة، و يترتب عليه وجوب التشهد و التسليم، و لا يضر بالاستصحاب المذكور عدم العلم بخصوصية الكون كما في القسم الثاني من استصحاب الكلي.

فتحصل أن المانع عن جريان الاستصحاب في الشك في عدد الركعات هي النصوص الخاصة الواردة في الشكوك الصحيحة و لولاها لجرى الاستصحاب كما عليه العامة.

و أما في غير الشكوك الصحيحة كالشك بين الأربع و الست مثلا فالوجه في عدم جواز الرجوع إلى الاستصحاب هو صحيحة صفوان الدالة على وجوب الإعادة لمطلق الشك في عدد الركعات، و هي: قوله عليه السلام: «إن كنت لا تدري كم صليت، و لم يقع وهمك على شي‏ء فأعد الصلاة» و نقيدها بغير الشكوك الصحيحة لأجل النصوص الخاصة، و في غيرها نحكم بالبطلان لأجل هذه الصحيحة، و لو لا الصحيحة و النصوص الخاصة لم يكن‏ مانع عن الرجوع إلى الاستصحاب كما عليه العامة.

(مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۶۱)

استصحاب/ ادله: روایات/ صحیحه سوم زراره

در جمع بندی روایت سوم زراره می‌توان چند نظر را بیان کرد:

اول: کلام شیخ که این روایت دال بر استصحاب نیست و مفاد روایت لزوم عمل به احتیاط بنابر مسلک معهود امامیه است.

دوم: کلام مرحوم ایروانی که این روایت دال بر استصحاب نیست بلکه دال بر قاعده‌ای در موارد شک در رکعات است اما نه به ملاک احتیاط بلکه قاعده‌ای در عدم نقض یقین به اتیان سه رکعت، با شک در رکعت چهارم است.

سوم: این روایت دال بر استصحاب است.

عده‌ای از علماء به این نظر معتقد بودند و اختلاف آنها در کیفیت دلالت روایت بر استصحاب بود.

چهارم: مرحوم امام نظر دیگری ارائه کرده‌اند و معتقدند مفاد این روایت قاعده‌ عامی است که شامل استصحاب و غیر استصحاب هم هست.

ایشان می‌فرمایند ظاهر روایت این است که منظور از یقین و شک در تمامی فقرات روایت، معنای واحدی است که همان حقیقت یقین و حقیقت شک است. و قاعده مستفاد از روایت این است که یقین با شک نباید نقض شود.

معنای این جمله این است که هم باید استصحاب کرد و هم نباید سه رکعت یقینی را نقض کرد.

عدم جواز نقض یقین با شک، اطلاق دارد و شامل افراد مباینی می‌شود. این موارد مصداق و افراد مختلف یک معنا هستند نه اینکه چند معنای مختلفی باشند تا استعمال لفظ در آنها استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد باشد.

از اینکه یقین را با شک نقض نکنید، هم عدم جواز نقض یقین به عدم اتیان رکعت چهارم استفاده می‌شود و هم عدم جواز نقض یقین به اتیان سه رکعت صحیح استفاده می‌شود.

جامع بین استصحاب و حکم خاص در شک در رکعات نماز (تحفظ بر یقین به رکعات انجام شده) این است که نباید یقین را با شک نقض کرد.

خلط یقین به شک و ادخال شک در یقین هم دو مصداق دارد، یکی اینکه از حالت سابقه رفع ید شود، و دیگری اینکه یقین به اتیان سه رکعت صحیح نادیده گرفته شود و با آنها معامله عدم شود.

بنابراین هم رفع ید از استمرار و هم رفع ید از خود متیقن، هر دو مصداق خلط یقین به شک و ادخال شک در یقین است.

ایشان فرموده‌اند با این بیان، اولا بین عبارات و مرادات روایت تفکیک به وجود نمی‌آید و ثانیا مقتضای لام اراده جنس است و روایت می‌گوید نباید جنس یقین را به جنس شک نقض کرد و ثالثا وحدت سیاق بین این روایت و روایات استصحاب، اقتضاء می‌کند این روایت نیز دال بر استصحاب باشد.

و بعد فرموده‌اند البته قاعده یقین مشمول این روایت نیست چون در قاعده یقین، بالفعل یقینی وجود ندارد ولی ظاهر این روایت این است که یقین در حال شک، وجود دارد.

عرض ما نسبت به کلام ایشان این است استصحاب و قاعده یقین در شک در رکعات، دو مفهوم مباین با یکدیگرند. در استصحاب باید به استمرار حکم کرد و در قاعده یقین در شک در رکعات، نباید یقین به سه رکعت را کالعدم حساب کرد این دو مباین با یکدیگرند.

بر فرض که در هر دو صورت می‌توان نقض تصویر کرد، اما در استصحاب باید به استمرار حکم کرد و در قاعده یقین در شک در رکعات باید به صحت سه رکعت متیقن حکم کرد.

و استعمال لفظ مشترک در دو معنا، اگر محال نباشد حداقل خلاف ظاهر است. اراده حکم به استمرار و صحت از کلمه نقض یعنی اراده دو معنای متباین از لفظ واحد.

مفاد استصحاب صحت نیست بلکه استمرار و حکم به بقاء است و اگر شارع بخواهد در عبارت واحد هم بگوید به استمرار و بقاء حکم کن و هم به صحت عمل حکم کن، استعمال لفظ واحد در دو معنای مباین است. این از قبیل استعمال کلمه نقض در جامع مسمای به نقض است و ظاهر کلمات این است که معانی مراد است نه اینکه لفظ و آنچه این لفظ بر آن اطلاق می‌شود، مراد باشد.

بین صحت و استمرار جامع ماهوی وجود ندارد و فقط در اسم جامعند در اینکه بر عدم هر دو نقض صدق می‌کند.

بین اینکه به استمرار و بقای یقین حکم کن و بین اینکه یقین به سه رکعت را محفوظ نگه دار و از بین نبر، جامع ماهوی وجود ندارد.

بله اگر ما می‌دانستیم منظور شارع در این روایت هم استصحاب است و هم قاعده یقین در شک در رکعات است، محذور عقلی در آن وجود نداشت، اما ما دلیلی بر این مساله نداریم و ظاهر الفاظ هم اراده معنای واحد است.

اما اینکه ایشان فرمودند ظاهر این روایت هم سیاق با روایات دال بر استصحاب است، لازمه‌اش این است که ایشان هم عبارت لاتنقض الیقین بالشک در آن روایات را هم مطلق و شامل استصحاب و غیر استصحاب بداند در حالی که ایشان آن روایات را فقط دال بر استصحاب دانسته‌ است و این خود اماره‌ای است که حتی در ذهن ایشان هم از این عبارت اطلاق استفاده نمی‌شود چرا که این دو معنا متباینند.

صفحه11 از31

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است