مقرر

مقرر

باسمه تعالی

بحث در مساله تعدد شرط و اتحاد جزاء بود. بحث تعدد شرط و اتحاد جزاء در تنبیه سوم هم به گونه دیگری مطرح شده است ولی بین این دو تنبیه فرق است. تنبیه دوم ناظر به این جهت است که در این موارد برای رفع تعارض باید یا  قائل به شرطیت احد الامرین شد یا قائل به جزئیت مجموع الامرین یعنی نمی دانیم آنچه که منشا اثر است احد الامرین است یا مجموع الامرین است.

ولی در تنبیه سوم حیثیت بحث این است که اگر هر یک از این شرط متعدد سبب تام برای جزاء باشد اگر در خارج شروط متعدد شکل گرفت جزاء که واحد است متعدد می شود یا خیر؟

مثلا گفته بود محرم اگر استظلال کند باید کفاره بدهد و در جای دیگری بگوید محرم اگر صید کند باید کفاره بدهد. یقینا هر کدام از این دو اگر تنهایی اتفاق بیافتند موجب کفاره خواهند بود ولی اگر هر دو شکل گرفتند باید کفاره تکرار شود؟

اگر در تنبیه دوم گفتیم مجموع الامرین شرط است دیگر برای تنبیه سوم صورتی باقی نخواهد ماند.

نکته دیگر اینکه تنبیه دوم اگر چه ذیل مباحث مفهوم شرط ذکر شده است ولی اختصاصی به این بحث ندارد و هر جمله ای که مفهوم داشته باشد داخل در این بحث خواهد بود حتی جمله وصفیه یا لقبیه بنابر اینکه مفهوم دارند.

مثلا در دلیلی حکمی بر وصفی مترتب شده است و در دلیل دیگر همان حکم بر وصف دیگری مترتب شود باز هم همین بحث جا دارد و در آنجا هم مفهوم هر قضیه با منطوق دلیل دیگر تعارض دارد.

بلکه حتی این تنبیه در مواردی که هیچ کدام از این موارد نیست نیز جا دارد. مثلا جایی که چیزی شرط اصطلاحی برای مرکبی باشد. مثلا در دلیلی گفته باشد شرط صحت نماز طواف خواندن آن خلف مقام است. و در دلیل دیگر گفته باشد شرط صحت نماز طواف خواندن آن مجاور مقام است. هر آنچه نسبت به «اذا خفی الجدران فقصر» و «اذا خفی الاذان فقصر» گفتیم در اینجا نیز جاری است.

زیرا ظاهر دلیل اول که اطلاق دارد این است که صرف خلف مقام بودن برای صحت کافی است و تنها شرط صحت هم همان است. ظاهر دلیل دوم هم این است که صرف مجاورت با مقام برای صحت کافی است و تنها شرط صحت نیز همان است.

و این انحصار در این جا از اطلاق اصطلاحی فهمیده می شود و اطلاق می گوید همین شرط است و چیز دیگری شرط نیست. به همان ملاک که اطلاق امر اقتضای تعیینیت می کرد اینجا نیز اقتضای تعیینیت شرط را دارد. به خلاف جمله شرطیه که در آنجا گفتیم از اطلاق چنین استفاده ای نمی شود و از وضع استفاده کردیم.

همان چهار راه حلی که ذکر شد در این جا نیز جاری است.

حال باید دید مقتضای دلیل در این تنبیه و مساله چیست.

بحث در این مساله دو جهت دارد:

اول: اگر در کنار شروط متعددی که ذکر شده است احتمال وجود شرط دیگری بدهیم مثلا احتمال دهیم علاوه بر خفای اذان و خفای جدران، خستگی مسافر هم شرط برای قصر نماز است. در این صورت در مورد این شرط محتمل چه باید گفت؟

آیا مقتضی «اذا خفی الجدران فقصر» و «اذا خفی الاذان فقصر» نفی ثالث است و لو به نحو جزء الموثر؟ یا اینکه چنین مفهوم و اقتضایی ندارند و ما احتمال می دهیم امر سومی هم داخل بر شروط باشد چه به نحو موثر تام یا به نحو جزء الموثر. اگر خود این دو دلیل چنین اقتضایی ندارند مقتضای دلیل اجتهادی دیگر یا اصل عملی در مساله چیست؟

دوم: بین این شروط متعدد چگونه باید قضاوت کرد؟ گاهی به لحاظ خود دلیل شرطین باید بحث شود و اگر از آنها چیزی استفاده نشد نسبت به مقتضای دلیل اجتهادی باید بحث شود و در رتبه آخر باید مقتضای اصل عملی را بررسی کرد.

اما جهت اول بحث که بحث نفی شرط ثالث بود.

مقتضای اطلاق دو دلیل این است که امر سومی اقتضای قصر نماز را ندارد نه به عنوان موثر تام و نه به عنوان جزء الموثر.

چرا که دلالت منطوق این دو دلیل این است که تحقق شرط موجب تحقق جزاء است مطلقا چه چیز دیگری باشد و چه نباشد یعنی نفی تقیید به «واو» می کند و می گوید همین شرط سبب تام برای جزاء است.

مقتضای اطلاق مفهوم این است که شرط مذکور علت منحصره برای جزاء است یعنی نفی تقیید به «او» می کند.

اگر جایی این دو اطلاق معارض داشته باشند به اندازه ای که معارض دارند از آنها رفع ید می کنیم اما در بیش از آن دلیلی برای رفع ید از اطلاق نداریم.

و در این جا اطلاق هر دلیل معارض با اطلاق دلیل دیگر است پس به مقدار دلیل دیگر از آن رفع ید می کنیم اما نسبت به ثالث محتمل اطلاق حجت است و آن را نفی می کند.

پس در جهت اول بحث نتیجه این شد که خود دو دلیل نفی ثالث می کنند.

حال اگر فرضا این دو دلیل مجمل باشند و نفی ثالث نکنند مقتضای دلیل اجتهادی دیگر یا اصل عملی چیست؟

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

محصل عرض ما در معانی حرفیه این شد که موضوع له در حروف به حسب تحلیل دو جزء دارد به خلاف اسم که موضوع له آن یک چیز است. اسم ارتباطی با دیگر مفردات ندارد مگر با یک حرف یا معنای حرفی مانند هیئت جمله. اما حرف مثل کلمه «من» همان مفاد کلمه «ابتداء» را دارد به علاوه زیادی و آن ربط و پیوند است.

و شاید مشهور نیز همین را بگویند وقتی که می گویند مفاد حرف ربط است یعنی علاوه بر مفهوم اسمی ربط را هم می رساند و الا اگر مفهوم اسمی را نداشته باشد و فقط ربط باشد در جمله «سرت من البصرة» مفهوم ابتداء را از کجا می فهمیم؟

رابطه بین معنای حرفی و معنای اسمی رابطه کل و جزء است هر چند هر دو معنا بسیط هستند ولی با تحلیل معنای اسمی بسیط خواهد بود اما معنای حرفی مرکب از معنای اسمی و ربط خواهد بود.

پس از حیث اینکه ربط داخل در مفهوم آن است موضوع له خاص دارد ولی نه به این معنا که وضع برای موارد خارجی و استعمالات خارجی شده است بلکه برای مفهوم به حمل شایع وضع شده است و در این مساله با اسم مشترک است. اسامی هم وضع برای معنا به حمل شایع شده اند مثلا کلمه «آب» برای مصادیق آب وضع شده است نه مفهوم آب.

کلمه «من» نیز وضع برای مفهوم ابتداء به حمل شایع شده است و وضع برای مفهوم ربط به حمل شایع شده است و لذا باید گفت موضوع له در حروف عام است و در حروف موضوع له خاص نیست. ولی ما احتمال می دهیم مشهور نیز همین را بگویند.

 

تنبیه دوم: یکی از مباحث مهم و پر ثمر اصولی است. در جای که در دو یا چند قضیه شرط متعدد باشد ولی جزای واحد داشته باشند مثل «اذا خفی الاذان فقصر» و «اذا خفی الجدران فقصر».

بنابراین که قضیه شرطیه مفهوم داشته باشد بین این دو جمله تعارض رخ می دهد چون مفاد منطوق هر جمله این است که شرط مذکور سبب تام برای جزاء است و این از اطلاق ترتب شرط به جزاء استفاده می شود و مدلول مفهوم جمله شرطیه این است که شرط مذکور علت منحصر برای جزاء است و در غیر صورت آن جزاء را نفی می کند. بنابراین در مثال مذکور یک دلیل می گوید خفای اذان سبب تام و منحصر برای قصر است و چیز دیگری موجب قصر نیست و دلیل دیگر می گوید خفای جدران سبب تام و منحصر برای قصر است و چیز دیگری موجب قصر نیست پس مفهوم هر جمله با منطوق جمله دیگر درگیری دارد.

برای رفع این تعارض چهار وجه قابل تصور است.

۱. اینکه که احد الامرین شرط است. یعنی هر یک از خفاء الاذان و خفاء الجدران سبب تام برای شکسته شدن نماز است. در اینجا از مفهوم هر کدام را به منطوق دلیل دیگر تقیید می کنیم لذا تعارض برطرف می شود و از طرف دیگر هر دو دلیل نفی ثالث می کنند.

از این وجه تعبیر به تقیید به «او» می کنند و این همان وجهی است که مرحوم آقای خوئی ملتزم به آن هستند.

۲. از مفهوم هر دو قضیه به طور کلی رفع ید کنیم. پس هر کدام سبب تام برای جزاء خواهند بود اما علت منحصر نیستند و نفی ثالث نمی کنند.

۳. مجموع الامرین سبب برای قصر باشد. یعنی هم خفای اذان و هم خفای جدران باید تحقق یابد تا نماز شکسته باشد.

در اینجا علت منحصر بودن هر کدام از شروط باقی است ولی سببیت تام را رفع ید کرده ایم. هر کدام از این دو باید باشند و بدیلی ندارند اما به تنهایی کافی نیستند و باید در کنار یکدیگر محقق باشند تا جزاء حاصل شود.

از این وجه تعبیر به تقیید به «واو» می کنند.

۴. جامع بین شروط علت جزاء باشد. چه جامع حقیقی باشد و چه جامع انتزاعی. در این صورت نیز قضیه نفی ثالث می کند چرا که جامع باید به نحوی در نظر گرفته باشد که فقط بر همین دو شرط مذکور صدق کند و غیر آن خارج از جامع است این دو دلیل آن را نفی می کنند.

در این صورت هم تحفظ بر علیت منحصر شده است و هم تحفظ بر سببیت تام شده است اما نه به عنوان خاص هر یک بلکه به عنوان جامع.

مرحوم آخوند می گوید عقل وجه چهارم را انتخاب می کند چرا که الواحد لایصدر الا من الواحد و قصر نماز که معلول واحد است باید علت واحد هم داشته باشد پس باید جامع بین خفای اذان و خفای جدران علت شکسته شدن نماز باشد.

اما عرف وجه دوم را انتخاب می کند و از مفهوم به طور کلی رفع ید می کند.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در شبهه ای بود که مرحوم آخوند در معقولیت مفهوم بیان فرمود. جواب هایی که ذکر شدند از نظر ما برای حل مشکل کافی نبودند.

به نظر ما شبهه به بیانی که مربوط به حقیقت معنای حرفی می شود قابل دفع است. در رابطه با معانی حرفیه دو مبنای مختلف وجود دارد. مبنای مشهور که وضع را عام و موضوع له را خاص می دانند و مبنای مرحوم آخوند که وضع و موضوع له را عام می داند.

کلام ما مبنایی بین این دو مبنا است.

حرف مرحوم آخوند این است که فرقی بین کلمه «من» و کلمه «ابتداء» نیست و مفهوم این دو یکی است و تنها تفاوت در اسم بودن و حرف بودن آنها ست.

یک اشکالی به ایشان مطرح شده بود که در این صورت باید بتوان آنها را به جای یکدیگر  به کار برد در حالی که یقینا این طور نیست پس معنای آن دو متفاوت است.

مرحوم آخوند جواب دادند که این عدم قابلیت جایگزینی به خاطر این است که واضع چنین اجازه ای نداده است.

اما مشهور می گویند اسم و حرف با یکدیگر فرق دارند اسم مقتضی و متضمن ربط و پیوند نیست به خلاف حرف و این نشان می دهد که همان ربط داخل در حقیقت مفهوم حرفی است.

اگر ربط دخیل در حقیقت مفهوم حرف شد موضوع له حتما خاص خواهد بود. چون ربط آن ارتباط خاص بین دو کلمه خارجی است و همیشه جزئی و خاص خواهد بود. بنابراین موضوع له حروف مخصوص موارد استعمال است و هر استعمال حرف یک معنای جدید از حرف خواهد بود که با استعمال قبلی آن متفاوت است. اما واضع همه این استعمالات را به عنوان واحد و مرآتا در نظرگرفته است و لذا وضع عام است. مثل اینکه کسی بگوید هر کس در روز عاشورا متولد شد نامش حسین است. که اینجا موضوع له خاص است چرا که وضع برای کل شده است نه برای کلی و وضع هم عام است.

مرحوم آخوند می فرمایند ربط خصوصیت استعمال است و داخل در حقیقت معنا نیست مانند استقلال در معانی اسمی که داخل در معنای اسم نیست بلکه از خصوصیات استعمال است.

از نظر ما حق این است که خصوصیت ربط داخل در حقیقت معنای حرف است و بدون آن هیچ ربطی بین اسامی شکل نخواهد گرفت. مشکل آخوند ناشی از قیاس ربط بودن حرف به مستقل بودن اسم است. این قیاس باطل است چرا که در اسم اگر مستقل در نظر گرفته نشود معنا تمام است ولی در حرف اگر عنوان ربط در نظر گرفته نشود معنا تمام نخواهد بود. و این نشان دهنده بطلان قیاس و وجود فارق بین این دو است.

خلاصه کلام اینکه وقتی ربط داخل در موضوع له حرف است پس موضوع له خاص است. عرض ما این است که حرف علاوه بر این حاوی خصوصیت و مفهوم اسمی است. برای مثال «من» علاوه بر مفهوم ربط و پیوند شامل مفهوم «ابتداء» نیز هست و هم مشهور و هم آخوند از این مساله غفلت کرده اند.

حرف از یک حیث شامل مفهوم اسمی است که یک مفهوم کلی و عام است و هم شامل مفهوم ربط و پیوند است که یک معنای خاص و جزئی است.

البته معنای حرفی یک معنای بسیط است ولی در مقام تحلیل به این دو معنا و مفهوم تجزیه می شود که یکی جزئی است دیگری کلی و از قبیل اسم است.

پس در مثل «اکرم» هیئت امر دلالت بر وجوب دارد یعنی وجوب که یک مفهوم اسمی و کلی است را افاده می کند و هم علاوه بر آن ربط را نیز افاده می کند.

به عبارت دیگر مفهوم حرفی، مفهوم اسمی علاوه بر ربط و پیوند است و مشکلی هم در این نیست که شان حرف اجل از شان اسم باشد.

با این بیان اشکال مندفع است چون وجوبی که از هیئت فهمیده می شود همان وجوبی است که از معنای اسمی استفاده می شود پس سنخ الحکم مذکور در قضیه خواهد بود.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در اشکال و عویصه ای بود که بر اثبات مفهوم ایراد شده بود. جواب آخوند و شیخ را نقل کردیم. بیان مرحوم شیخ ناتمام است و بیان مرحوم آخوند در صورت تمام بودن مبنای ایشان صحیح خواهد بود اما مبنای ایشان که عام بودن موضوع له و مستعمل فیه در حروف بود از نظر ما تمام نیست.

بیان سوم در حل اشکال جواب مرحوم نایینی است. ایشان فرموده اند مفهوم متقوم به سنخ الحکم است و قضیه دلالت بر سنخ الحکم دارد. ایشان از راهی که در واجب مشروط قائل بودند وارد شده اند. ایشان نیز موضوع له حروف را خاص می دانند ولی می فرمایند حتی اگر موضوع له حروف را عام بدانیم باز هم نمی توان گفت قید و شرط به هیئت بر می گردد چون معنای حرفی لحاظ آلی می شود و برای تقیید باید حتما لحاظ استقلالی باشد.

ایشان می فرمایند قید را به حکم نمی زنیم بلکه به ماده منتسبه می زنیم. یعنی مثلا قید به اکرام محکوم به وجوب که یک مفهوم اسمی است بر می گردد. قید شرط به ماده اکرم می خورد نه به هیئت اکرم و صیغه افعل.

به عبارت دیگر قید، قید ماده است نه قید هیئت. و ماده یک مفهوم اسمی است اما اگر قید به هیئت که مفهوم حرفی است تعلق بگیرد اشکال باقی است.

در بررسی این کلام باید عرض کنیم اشکال این حرف واضح است چرا که مشکل در تعلق قید به معنای حرفی نبود. بلکه مشکل این بود که حکم مذکور در قضیه شخص الحکم است پس سنخ الحکم مذکور نیست. طبق این حرف نهایت چیزی که اثبات شد این است که قید به ماده تعلق گرفته است اما حکم مذکور در قضیه شخص الحکم است.

مرحوم آقای خویی اشکال مبنایی به نایینی کرده است که ظاهر قضایا رجوع قید به حکم در هیئت است. و کانه ایشان اصل جواب را     پذیرفته است فقط مبنا را قبول ندارد.

خود مرحوم خویی سعی کرده اند جواب دیگری ارائه کنند. مشهور در باب انشاء گفته اند که انشاء ایجاد است و مرحوم خویی همه مشکلات را ناشی از این مبنا می دانند. ایشان می فرمایند اگر انشاء به معنای ایجاد باشد همیشه خاص خواهد بود بنابراین حکم منشا نیز همیشه جزئی و شخص الحکم است اما معنای صحیح انشاء ابراز اعتبار نفسانی است. و در اینجا هر چند این ابراز شخصی و جزئی است اما آن اعتبار که انشاء حاکی و مبرز آن است کلی است و در این صورت حکم مذکور در قضیه کلی و سنخ الحکم است.

این بیان نیز حل مشکل نمی کند و همان اشکالی که به مرحوم نایینی وارد شد اینجا نیز وارد است چرا که آنچه ابراز می شود شخص الحکم است و هر چند اعتبار کلی باشد ولی سنخ الحکم مذکور در قضیه نیست.

از طرف دیگر اینجا هم آنچه اعتبار می شود شخص الحکم است چون اعتبار کلی معنا ندارد. اعتبار کلی به معنای بدون موضوع بودن حکم است و این از محالات است.

خلاصه کلام تا کنون این عویصه و مشکل حل نشده است و باید دید آیا جوابی برای آن می توان یافت یا نه؟

و حتی منکرین مفهوم نیز باید از این مشکل جواب بدهند چرا که آنان نیز معقولیت مفهوم را قبول دارند ولی آن را انکار می کنند در حالی که برگشت این اشکال به عدم تعقل مفهوم است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

حکمی که در مفهوم تصور می کنیم باید در ناحیه منطوق هم قابل تصور و ثبوت باشد. مثلا اکرام زید علی تقدیر عدم مجیء هم قابلیت ثبوت دارد و لذا مفهوم آن را نفی می کند.

اشکالی را از کلام آخوند مطرح کردیم که وقتی سنخ الحکم مذکور در قضیه نیست چگونه شما با مفهوم آن را نفی می کنید؟

جواب مرحوم آخوند گذشت.

مرحوم شیخ نیز جوابی ذکر کرده اند که مرحوم آخوند آن را نقل می کنند.

مرحوم شیخ در مطارح در مقام توجیه عنوان بحث اشکال را اینگونه دفع کرده اند که وجوب به دو صورت قابل انشاء است یک به صورت جمله خبری و مفهوم اسمی و دیگری به صورت مفهوم حرفی.

مرحوم شیخ می فرمایند این توهم در جایی که حکم با جمله خبری و مفهوم اسمی انشا شده باشد جا ندارد چون مفهوم اسمی موضوع له عام دارد و سنخ حکم مذکور در قضیه است و لذا مفهوم معقول است.

اما در مواردی که با مفهوم حرفی انشا شود اگر چه موضوع له حروف خاص است ولی مفهوم را از معنای حرفی استفاده نمی کنیم بلکه از علیت منحصره می فهمیم. بنابراین نیازی به مذکور بودن سنخ حکم در قضیه نداریم بلکه ذکر علت منحصره برای نفی سنخ الحکم و مفهوم داشتن کافی است.

و بعد می فرمایند از این بیان روشن شد که آنچه در بعضی کلمات ذکر شده است که تنها راه معقول بودن مفهوم مبتنی بر عام دانستن موضوع له حروف است صحیح نیست. جدای از اینکه اصل این مبنا باطل است.

مرحوم آخوند در مقام نقل کلام مرحوم شیخ می فرمایند:

«و اورد علی ما تفصی به عن الاشکال بما ربما یرجع الی ما ذکرناه بما حاصله»

این عبارت که از عبارات پیچیده کفایه است مفهومی غیر از این ندارد که به جوابی که ما مختار ما ست مرحوم شیخ ایراد کرده اند.

مرحوم آخوند بعد از نقل کلام شیخ در حقیقت ایرادی به ایشان وارد نکرده اند و تنها حرف ایشان این است که مبنای خاص بودن موضوع له در حروف صحیح نیست.

بررسی کلام شیخ:

عرض ما این است که علیت منحصره را از چه چیزی استفاده می کنید؟ مطمئنا از ترکیب جمله شرطیه استفاده کرده اید که آن هم از هیئات است و موضوع له آن خاص است.

به عبارت دیگر علیت منحصره برای شخص الحکم که عقلی است و علیت منحصره بودن برای سنخ الحکم اگر مرادتان باشد که در قضیه مذکور نیست و لذا اشکال مجددا بر می گردد.

اما مرحوم خویی در مقام نقل کلام مرحوم شیخ به ایشان تفصیل نسبت داده اند که ایشان در مواردی که جمله خبری و مفهوم اسمی باشد مفهوم را معقول می دانند و اگر با مفهوم حرفی انشا شده باشد مفهوم معقول نیست.

این نسبت یقینا اشتباه است و هیچ اثری از آن در کلام شیخ نیست بلکه در اینجا همت شیخ بر معقولیت مفهوم در صورت انشا با مفهوم حرفی است.

و بعید نیست اشتباه از مقرر مرحوم خویی باشد.

و السلام علیکم

باسمه تعالی

مرحوم آخوند بعد از بحث متعرض تنبیهاتی شده اند که بعضی از آنها اختصاصی به مفهوم شرط ندارد.

تنبیه اول: حاوی بیان حقیقت مفهوم و دلالت قضیه بر مفهوم است. مفهوم عبارت است از ظهور و دلالت قضیه بر انتفای سنخ حکم نسبت به غیر فرض منطوق. یعنی اگر گفت «اگر زید آمد اکرامش کن» فرض منطوق آمدن زید است و مفهوم یعنی سنخ حکم منتفی است.

چرا که انتفای شخص حکم با انتفای موضوع امری قهری و عقلی است و نیازی به قول به وجود  مفهوم ندارد. زید با خصوصیاتی موضوع حکم است و حکم بر روی زید با آن خصوصیات رفته است و باید توجه داشت که شرط و قید جزو موضوع قضیه هستند.

اگر حکم مترتب بر موضوع است اگر همه موضوع یا قسمتی از آن منتفی شود حکم نیز قهرا منتفی خواهد شد و این مساله عقلی است. مثلا عدم شمول این قضیه در مثال برای عمرو از باب مفهوم نیست بلکه از باب عقل و انتفای موضوع است. پس در دلالت بر مفهوم باید غیر از شخص حکم مراد باشد و آن حکم مسانخ و مشابه است. یعنی آیا آن حکم مسانخ و مشابه با حکم مذکور در قضیه با عدم وجود شرط منتفی است یا نه؟

بنابراین مفهوم مبتنی بر دلالت قضیه بر شخص حکم نیست. شخص حکم قابل ثبوت در فرض عدم موضوع نیست. آنچه ممکن است برای آن موضوع فاقد برخی اجزا و شرایط ثابت باشد حکم مسانخ و مشابه است و شخص حکم با انتفای هر کدام از اجزا و شرایط موضوع منتفی است.

انتفای شخص حکم با انتفای موضوع و شرط عقلی است پس مراد در مفهوم این نیست بلکه باید حکمی مراد باشد که ثبوت آن در فرض عدم شرط معقول باشد تا بگوییم مفهوم آن را نفی می کند و آن چیزی جز سنخ حکم نیست.

از اینجا روشن می شود که در عقود و ایقاعات و اقاریر که جمله دلالت بر نفی حکم از غیر موضوع می کند و مرحوم شهید آن را شاهد بر وجود مفهوم دانسته است از باب مفهوم نیست بلکه آنجا شخص حکم منتفی است چون در این موارد سنخ حکم و مشابه آن قابل تحقق برای غیر موضوع نیست یعنی عین واحد به طور کامل نمی تواند ملک طلق دو نفر باشد پس سنخ الحکم اینجا معنا ندارد تا قضیه دلالت بر مفهوم کند.

بعد از این مرحوم آخوند اشکالی را مطرح می کنند که بنابر آن اشکال بحث مفهوم نامعقول خواهد بود. اشکال این است که شما می گویید مفهوم یعنی انتفای سنخ الحکم اما در هر قضیه ای آنچه مذکور است شخص الحکم است و سنخ الحکم در قضیه ذکر نشده است تا قضیه ناظر به نفی آن باشد.

فرض انتفای شرط یعنی انتفای موضوع و شما می گویید آیا حکم مسانخ که در غیر فرض موضوع است منتفی است؟ حکم مسانخی که در جمله مذکور نیست چگونه باید نفی شود؟

وقتی این قضیه فقط در مورد شخص الحکم است چگونه می تواند دلالت بر انتفای سنخ حکم کند؟ قضیه نهایت دلالتی که دارد انتفای حکم در صورت انتفای شرط است و حکم مذکور فقط شخص الحکم است.

مرحوم آخوند و مرحوم شیخ در صدد جواب از این اشکال بر آمده اند. مرحوم آخوند می گوید اساس این اشکال توهمی است که بر مبنای فاسدی در معانی حرفیه مبتنی است و آن اینکه معانی حرفیه را جزئی بدانیم و قضیه متکفل بر آن را قضیه شخصیه به حساب آوریم. در این صورت این توهم جا دارد چون وجوبی که با صیغه امر انشاء شده است مدلولش جزئی و شخص است و با آن شخص حکم انشاء شده است که وابسته به آن شرط مذکور است.

اما بنابر مسلک آخوند که معانی حرفیه را مانند معانی اسمیه کلی می دانست وجوبی که منشا شده است شخصی نیست بلکه موضوع له و مستعمل فیه آن نیز عام است.

در اینجا یک موضوع له داریم یک استعمال و یک مورد استعمال.

موضوع له که مفهوم و معنای لفظ است استعمال یعنی به کار بردن لفظ در همان مفهوم و معنایی که لفظ برای آن وضع شده است ولی مورد استعمال خاص است.

وقتی می گویید «آب خوردم» آب را در همان معنای کلی آب استعمال کرده اید ولی مورد استعمال آن آب خارجی مشخص است. اینجا آب در آب خارجی شخصی استعمال نشده است و اصلا آب برای آن وضع نشده است تا در آن استعمال شود.

استعمال با مورد استعمال فرق دارد. استعمال یعنی به کار بردن لفظی برای دلالت بر مفهوم و معنا.

اما مورد استعمال یعنی آنچه که استعمال بر آن منطبق شده است.

در اسامی همه قبول دارند که وضع و موضوع له و مستعمل فیه عام است ولی در مقام استعمال مورد استعمال خصوصیاتی دارد که آن خصوصیات مقارنات استعمالند و لفظ دلالتی بر آنها نمی کند.

مرحوم آخوند در حروف همین حرف را می گویند یعنی وضوع عام است موضوع له و مستعمل فیه نیز عام است اما مورد استعمال خاص است.

بله اسامی وضع شده اند تا به صورت مستقل به کار برده شوند اما حروف وضع شده اند تا به صورت ربط استعمال شوند.

پس همان طور که اگر بکوید «یجب اکرام زید ان جاء» که لفظ عام است و موضوع له و مستعمل فیه عام است هر چند مورد استعمالش خاص باشد اگر بگوید «اکرم زیدا ان جاء» نیز موضوع له و مستعمل فیه عام است.

خلاصه اینکه لفظ در شخص الحکم استعمال نشده است بلکه در سنخ الحکم و حکم کلی استعمال شده است و مورد استعمال آن خاص است.

این کلام را در اسماء همه قبول دارند و آخوند می فرماید فرقی بین اسماء و حروف نیست.        

بنابراین سنخ الحکم مذکور در قضیه است و با فرض مذکور بودن آن بحث از ثبوت مفهوم یا عدم ثبوت مفهوم جا دارد.

و السلام علیکم

باسمه تعالی

وجوهی در دلالت قضیه شرطیه بر مفهوم بیان شد که تبادر و صحت تفریع و دلالت قضایای شرطیه مصدر به «لو» از نظر ما تمام بود.

یک وجه دیگر نیز قابل ذکر است و آن قابلیت جایگزینی عنوان شرط به جای ادات شرط است. یعنی مفاد قضیه شرطیه هر چند عنوان شرط نیست بلکه شرط به حمل شایع است اما می توان ادات شرط را برداشت و به جای آن کلمه شرط را گذاشت که در آن صورت دلالت آن بر انحصار و مفهوم واضح تر و روشن تر است. مثلا الماء اذا بلغ قدر کرّ لم ینجسه الشیء را می توان به صورت «شرط عدم تنجس الماء‌ بلوغه کرّا » بیان کرد که انحصار در آن واضح تر است.

بعد از ذکر استدلالات و قبل از بررسی تنبیهات ذکر چند نکته لازم است:

اول: دلالت قضیه شرطیه بر مفهوم به وضع است نه به اطلاق. جمعی از بزرگان مانند مرحوم داماد و مرحوم صدر و مرحوم تبریزی متفقا می فرمایند جمله شرطیه دو دلالت دارد یکی اینکه حکم مطلق و رها نیست و دارای قید است و دلالت دوم اینکه قید حکم منحصر در قید ذکر شده در جمله شرطیه است و بدیل ندارد.

این بزرگان دلالت اول را به وضع (بر خلاف کلام مرحوم بروجردی که این دلالت را هم به ملاک فعل می دانستند) و دلالت دوم را به اطلاق می دانند. و چون اطلاق قابل تقیید است می گفتند اگر عدلی برای شرط ذکر شد محذوری پیش نمی آید بلکه اطلاق مقید می شود.

عرض ما این است که اگر منظور این بزرگان اطلاق اصطلاحی باشد که مرحوم نایینی نیز مفهوم شرط را بر مبنای آن پذیرفته اند حرف نادرستی است و اشکال مرحوم آخوند به آن وارد است.

توضیح اینکه اطلاق اصطلاحی به معنای شمول و سعه است و این اطلاق در اینجا قابل پیاده کردن نیست. چرا که اطلاق می گوید شرط به هر گونه محقق شد کافی است ولی انحصار را افاده نمی کند یعنی از اطلاق ترتب حکم بر شرط می توانیم شمول شرط را برای همه اقسام قابل تصور در شرط استفاده کنیم یعنی در این ترتب حکم بر شرط هیچ قیدی دخالت ندارد ولی نسبت به نبود قید و وجود شرط دیگر اطلاق دلالتی ندارد. اطلاق شمول و سریان را نسبت به حالات مختلف موضوع ثابت می کند و عدم موضوع از حالات موضوع نیست تا اطلاق آن را نفی کند. اطلاق بعد از فراغ از تحقق موضوع است و اینجا عدم موضوع است. و لذا مرحوم اصفهانی همین اشکال را به مرحوم نایینی کرده است.

اما منظور ما از اطلاق صرف مشابهت لفظی است و این اطلاق ربطی به مقدمات حکمت ندارد. این اطلاق یعنی عدل دیگری در قضیه ذکر نشده است و عدم تعلیق حکم بر عدل دیگری جدای از شرط ذکر شده دلالت بر انحصار دارد.

برای همین قضیه شرطیه خود تعلیق و انحصار را افاده می کند و هر دو دلالت هم وضعی است و لذا گفتیم می توان به جای ادات شرط از عنوان شرط استفاده کرد.

آنچه باعث شده است که این بزرگواران بین دلالت بر تعلیق و اطلاق و انحصار فرق بگذارند این است که دیده اند ذکر بدیلی برای شرط باعث مجازی در قضیه شرطیه نمی شود و لذا گفته اند این تقیید اطلاق است و مجاز نیست.

اما این اشکال قابل دفع است به اینکه دلالت قضیه شرطیه بر انحصار از باب دلالت عموم بر شمول است که بعد از تخصیص مجاز نمی شود ولی دلالتش بر اصل تعلیق به گونه ای است که اگر آن را نفی کند اصلا استعمال غلط است نه اینکه مجاز باشد.

اطلاق اینجا به معنای عدم تقیید به او است اما اطلاق مفاد وضع و لغت است و ارتباطی به مقدمات حکمت ندارد.

دوم: بین «اذا» شرطیه  و ظرفیه فرق است. به جای «اذا» ظرفیه می توان از به جای آن کلمه عند یا وقت را قرار داد و جمله ای که در آن «اذا» ظرفیه ذکر شده است فقط دلالت بر ثبوت عند الثبوت می کند و دلالتی بر مفهوم ندارد.

حال باید از کجا این دو قسم را از یکدیگر تشخیص داد؟ اگر موضوع قبل از اذا ذکر شده باشد شرطیه است و همین طور اگر قرینه خاصی بر آن داشته باشیم و همین طور اگر قرینه ای بر ذکر موضوع قبل از اذا داشته باشیم باز هم اذا شرطیه است اما در غیر این صورت که موضوع قبلا ذکر شده باشد «اذا» ظرفیه خواهد بود. به نقل از مرحوم صاحب حاشیه بر معالم این قضیه حینیه است که فقط دلالت بر ثبوت عند الثبوت دارد.

به نظر ما دیگرانی که این مطلب و تفصیل را ذکر نکرده اند یقینا متوجه به این مساله بوده اند و لذا گفته اند جایی که موضوع قبل از ادات شرط ذکر نشود آن جلمه مسوق برای بیان موضوع است.

سوم: در کلام برخی بزرگان از جمله مرحوم صدر مطلبی را مسلم فرض کرده اند و آن اینکه اگر جزاء در جمل شرطیه جلمه خبریه باشد مفروض گرفته اند که این جمله مفهوم ندارد. و بعد به دنبال تفاوت های بین جمل انشائیه و خبریه گشته اند.

به نظر ما تفاوتی بین این قضایا نیست و هر دو دلالت بر مفهوم دارند و مواردی که این بزرگان مثال زده اند دارای قرینه خارجیه بر عدم انحصار هستند مثل اینکه گفته است زید اذا اکل السمّ فیموت که چون می دانیم هیچ کس ابدی نیست و خواهد مرد این جمله مفهوم ندارد.

توجیهاتی که مرحوم خویی و مرحوم صدر نیز در این زمینه ذکر کرده اند همه ناتمام است.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

تا اینجا هشت وجه برای دلالت قضیه شرطیه بر مفهوم بیان شد که پنج وجه آن در تقریر کلام آخوند بیان شد و دو وجه نیز در تقریب کلام مرحوم داماد ذکر شد. وجه هشتم نیز استدلال بر مفهوم به روایات بود.

و تقریر ما در وجه هشتم با تقریر دیگران تفاوت داشت و لذا ما گفتیم احتیاج به اثبات اعتبار سندی روایات نیست.

دو وجه دیگر باقی مانده است:

وجه نهم که در کلام مرحوم اصفهانی صاحب حاشیه بر معالم ذکر شده است شهادت جمعی از اهل لغت بر ثبوت مفهوم برای قضیه شرطیه است. البته باید ضمیمه کنیم که شهادت لغوی به یک امر حسی برمی گردد چون شهادت او ناشی از حس شخصی خودش یا تتبع موارد مختلف استعمالات است پس شهادت او از مصادیق خبر در امور حسی است و حجت است.

و لذا کسانی که به این تقریر اشکال کرده اند که لغوی در موارد استعمال خبره است اما در تشخیص معنای حقیقی خبره نیست و موارد استعمال نیز اعم از حقیقت و مجاز است راه را به اشتباه رفته اند چرا که آنها اعتبار قول لغوی در اینجا را از باب خبرویت فرض کرده اند در حالی که از باب شهادت در امور حسی است.

به نظر می رسد این وجه ناتمام است جدای از اشکالاتی که در حجیت قول لغوی ذکر شده است دو اشکال به نظر می رسد یک اشکال در کلام صاحب حاشیه آمده است که این قول معارض است با شهادت جمع دیگری از اهل لغت بر عدم مفهوم در قضیه شرطیه.

اشکال دیگر که به نظر ما می رسد این است که خبر ثقه در امور حسی جایی حجت است که کسی که خبر به او ارائه می شود واقف بر آن امری که به آن شهادت داده می شود نباشد. اما اگر خودش بر آن مورد با تمام خصوصیات دخیل در آن واقف باشد معلوم نیست که خبر ثقه اینجا حجت باشد. مثلا کسی که خود در حال نگاه به آسمان است در شرایط یکسان با اطرافیانش از نظر قدرت دید و زاویه دید و ... با این حال ماه را نمی بیند معلوم نیست شهادت دو نفر مبنی بر رویت ماه برای او حجت باشد.

در اینجا همه افراد خود از اهل عرف و لغت هستند و لذا شهادت عده ای بر ظهور کلام در معنای خاصی معتبر نیست. چرا که همه ا فراد در مناشئ تشخیص وضع و موارد استعمال با لغوی مشترک هستند.

و از همین باب است که می گویند قول خبره بر خبره حجت نیست چون هر چه او دارد این هم دارد. مثل جایی که یک فقیه در مساله ای با توجه به مدارک ادعایی بکند و فقیه دیگری با وجود اینکه همه آن مدارک در نزد او نیز موجود است آن ادعا را قبول نداشته باشد در این صورت قول فقیه اول بر فقیه دوم حجت نیست و فقیه دوم حق تقلید از او را ندارد.

وجه دهم برای اثبات مفهوم این است که جمله شرطیه ظهور در این دارد که شرط بما هو شرط علت اثبات جزاء است و کسی در این ظهور شکی ندارد بلکه در انحصار یا عدم انحصار آن بحث شده است. این ظهور به ضمیمه قاعده الواحد لا یصدر الا من الواحد افاده انحصار علت و شرط در مذکور در قضیه می کند.

این وجه را به مرحوم اصفهانی نسبت می دهند هر چند به نظر ما بعید به نظر می رسد.

این وجه نیز ناتمام است چرا که اولا ما چنین قاعده ای را قبول نداریم و هیچ محذوری در صدور یک معلول از چند علت نیست. آنچه معتبر است وجود سنخیت بین علت و معلول است و اشکالی ندارد سنخیت بین چند چیز و معلول واحد باشد.

ثانیا بر فرض که این قاعده تمام باشد در امور تکوینی تمام است اما محل بحث ما در امور اعتباری است. چه اشکالی دارد شارع برای حکم واحد موضوعات متعدد و متباین قرار بدهد؟

حاصل کلام در مفهوم شرط این است که قضیه شرطیه مفهوم دارد و دلیل آن نیز تبادر و صحت تفریع بود.

 

و السلام علیکم

باسمه تعالی

بحث در استدلال به روایاتی بود که در آنها دلالت  قضیه شرطیه بر مفهوم فرض شده است.

روایت دیگری که در این مقام به آن استدلال شده است روایتی است که مرحوم صدوق نقل کرده است:

«وَ سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الشَّاةِ تُذْبَحُ فَلَا تَتَحَرَّكُ وَ يُهَرَاقُ مِنْهَا دَمٌ كَثِيرٌ عَبِيطٌ فَقَالَ لَا تَأْكُلْ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ يَقُولُ إِذَا رَكَضَتِ الرِّجْلُ‌ ‌أَوْ طَرَفَتِ الْعَيْنُ فَكُلْ‌« من لا یحضره الفقیه ۳۲۷/۳

مرحوم خویی این روایت را ذکر کرده اند و من قبل از ایشان ندیدم که کسی به این روایت استدلال کرده باشد. در روایت امام علیه السلام دلیل بر عدم کفایت خروج خون زیاد را فرمایش امیر المومنین علیه السلام قرار داده اند در حالی که چنین حکمی از مفهوم قضیه شرطیه مذکور در قول امیر المومنین علیه السلام قابل استفاده است.

انصافا این روایت هم دلالت بسیار خوبی بر مدعا دارد.

روایت دیگری که وجود دارد و مرحوم صاحب حاشیه بر معالم نیز آن را ذکر کرده است این روایت است:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذٰا ‌فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ قَالَ مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ علیه السلام فَقُلْتُ فَكَيْفَ ذَاكَ قَالَ إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ علیه السلام فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ إِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَلَمْ يَفْعَلْ كَبِيرُهُمْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ ع...» معانی الاخبار ۲۰۹

در این روایت امام علیه السلام عدم کذب حضرت ابراهیم را مستند به مفهوم آیه شریفه کرده اند و این نشان دهنده دلالت قضیه شرطیه بر مفهوم است.

روایت دیگری که در باب وارد شده است روایتی است که از اهل سنت نقل شده است: «يعلى بن أميّة قال لعمر: ما بالنا نقصّر و قد أمنّا؟ فقال عمر: عجبت مما عجبت منه، فسألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فقال: (صدقة تصدّق اللّه بها عليكم فاقبلوا صدقته)»

که نشان می دهد یعلی بن امیه و عمر لعنة الله علیه هر دو از آیه شریفه وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا (نساء آیه ۱۰۱) مفهوم استفاده کرده بودند که تقصیر را فقط مخصوص موارد خوف می دانستند و آنها هر چه بوده اند از اهل لسان بوده اند بنابراین برداشت آنها نشان از ظهور قضیه شرطیه در مفهوم دارد و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در جواب این برداشت آنها را تخطئه نکرده اند بلکه فرموده اند این صدقه ای از طرف خداوند است و باید آن را بپذیرید.

در پایان باید توجه داشت که روایاتی مانند « مَتَى يَجِبُ الْغُسْلُ فَقَالَ إِذَا الْتَقَى الْخِتَانَانِ فَقَدْ وَجَبَ الْغُسْلُ» کافی 3/46 دلالت بر مقصود ما که مفهوم داشتن قضیه شرطیه است نمی کند. چرا که این روایت و امثال آن دارای اطلاق مقامی هستند و به خاطر قرینه خارجیه حکم به مفهوم آن شده است.

و السلام علکیم

باسمه تعالی

بحث در نقل کلام مرحوم داماد بود. به نظر ایشان ثبوت مفهوم متوقف بر وضع و اطلاق است تعلیق را از وضع می فهمیم و انحصار شرط را از اطلاق می فهمیم و نتیجه آن دلالت بر مفهوم است.

اگر انحصار شرط از بین رفت قضیه شرطیه ظهور در مفهوم دارد ولی این ظهور حجت نیست و اطلاق آن تقیید شده است. و لذا دلیل مطلق ظهور در اطلاق دارد ولی با تقیید حجیت را از دست می دهد نه اینکه ظهور در اطلاق نداشته باشد.

اما شاهد دوم ایشان که صحت استدراک و تفریع بود منظور ایشان این نیست که هر کجا به مفهوم قضیه شرطیه تصریح شده بود قضیه دال بر مفهوم است. بلکه ایشان می گوید تفریع مساله ای بر مفهوم قضیه شرطیه علامت ظهور قضیه شرطیه مطلقا در مفهوم است.

اما شاهد سوم دلالت « لو‌» شرطیه بر مفهوم است. ایشان می خواهد بگوید در نزد ادباء دلالت لو بر مفهوم مفروغ عنه است چرا که دلالت بر انتفاء‌ عند الانتفاء می کند. و لو مانند هر ادات شرط دیگری علاوه بر دلالت بر تعلیق دلالت بر امتناع نیز دارد و مفهوم مترتب بر تعلیق است نه بر امتناع که خصوصیت زائد لو می باشد و لذا فرقی بین لو و دیگر ادات شرط نیست و همه دال بر مفهوم هستند.

خلاصه از نظر ایشان قضیه شرطیه دال بر مفهوم است و وجدان به معنای فهم عرفی شاهد بر آن است.

به نظر ما کلام ایشان تمام است و اشکالات به ایشان وارد نیست.

در ادامه مرحوم محقق داماد به برخی روایات استدلال کرده اند که در حقیقت آنها نیز اثبات کننده تبادر هستند و موکد وضع قضیه شرطیه بر مفهوم است. این روایات در جایی است که حکمی مستند به مفهوم قضیه شرطیه شده است ولی در روایت فقط خود قضیه شرطیه ذکر شده باشد.

در برخی روایات برای حکمی استدلال به قضیه شرطیه شده است که مفهوم آن قضیه مستند حکم است ولی امام علیه السلام هیچ اشاره ای به مفهوم قضیه نکرده اند و این نشان می دهد که از نظر عرفی قضیه شرطیه ظاهر در مفهوم است که امام علیه السلام این گونه استدلال کرده اند.

در این موارد نیز احتیاج به صحت سند نداریم چرا که می خواهیم لغت را اثبات کنیم و حتی اگر فرد کذاب نیز باشد الفاظ را در معنای خودشان استعمال می کند و در استعمال الفاظ در معانی خودشان کذب نمی گوید.

یکی از روایاتی که مرحوم داماد به آن اشاره کرده اند روایتی است که در باب روزه مسافر ذکر شده است:

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ قَالَ مَا أَبْيَنَهَا مَنْ شَهِدَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ سَافَرَ فَلَا يَصُمْهُ‌« الکافی 4/126

عدم امر داشتن روزه مسافر از مفهوم قضیه شرطیه فهمیده می شود و امام علیه السلام فقط قضیه شرطیه را به عنوان مدرک آن ذکر کرده اند و این نشان دهنده ظهور قضیه شرطیه در مفهوم است یعنی روزه مسافر امری ندارد پس دلیلی بر مشروعیت صوم در سفر نیست. در حقیقت روایت رد قول اهل سنت است که روزه در سفر را صحیح می دانند و مکلف را مخیر در صوم و افطار می دانند امام علیه السلام می فرمایند آیه شریفه به وضوح دلالت بر بطلان حرف آنها و عدم مشروعیت روزه در سفر می کند.

 

و السلام علیکم

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است