اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

اصول سال ۹۵-۱۳۹۴ (127)

جلسه صد و سیزدهم ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

بحث در جواب‌هایی بود که مرحوم آقای خویی به اشکال آقای صدر بیان کرده‌اند.

جواب سوم این بود که بین استصحاب عدم جعل حلیت و استصحاب عدم جعل حرمت تعارضی وجود ندارد. مثل جایی که می‌دانیم دو ظرف قبلا نجس بوده‌اند و بعدا یکی از آنها حتما طاهر شده است اما کدام را نمی‌دانیم در اینجا نجاست هر دو استصحاب می‌شود و این دو با یکدیگر تعارضی ندارند و حداکثر با علم ما منافات دارند و این از موانع جریان اصل نیست.

موانع جریان اصل یا تهافت است و یا استلزام مخالفت عملی و در محل بحث ما هیچ کدام از این دو پیش نمی‌آید بلکه حداکثر مخالفت التزامی پیش می‌آید.

ایشان در ادامه می‌فرمایند شاهد اینکه جریان این دو اصل مشکلی ندارد این است که فقیه بعد از استنباط همه احکام با اینکه می‌داند برخی از احکامی که استنباط کرده است مطابق با واقع نیست با این حال مقلد مجاز به انجام همه فتاوای او است چرا که احتمال می‌دهد مواردی که خلاف واقع است از موارد مباحات و احکام ترخیصی باشد.

در نتیجه جریان اصل در اطراف علم اجمالی تا وقتی به مخالفت عملی منتهی نشود مشکلی ندارد. از جریان استصحاب عدم جعل حرمت و جریان استصحاب عدم جعل حلیت هیچ مخالفت عملی لازم نمی‌آید و تهافتی هم بین آنها نیست. چون بین عدم جعل حرمت و عدم جعل اباحه تنافی وجود ندارد بلکه تهافت بین عدم جعل حرمت و جعل حرمت است.

و بر فرض که بین این دو اصل هم تنافی و تهافت باشد هر سه استصحاب با یکدیگر معارضند و نهایت اینکه استصحاب عدم جعل حرمت دو معارض دارد یکی استصحاب عدم جعل حلیت و دیگری استصحاب بقای حرمت.

و قبلا هم گفتیم نسبت این دو اصل سببی و مسببی نیست. اصل سببی و مسببی در جایی است که با جریان اصل در سبب، نوبت به جریان اصل در مسبب نمی‌رسد چون مسبب امر شرعی است که شرعا مسبب از سبب است.

مثلا در جایی که در نجاست و طهارت لباسی که با آب مشکوک شسته شده است اصل جاری در آب، رافع شک در لباس است چون ترتب و سببیت شرعی است.

اما در جایی که سببیت شرعی نباشد مثل محل بحث ما که سببیت جعل حرمت برای حرمت عقلی است نه شرعی چرا که روشن است اگر سببیت جعل برای مجعول شرعی باشد لازمه‌اش این است که در هر جعل شارع دو جعل داشته باشد یکی جعل حرمت و دیگری جعل ترتب حرمت بر انشاء.

در عالم خارج یک واقعیت بیشتر وجود ندارد اما این واقعیت واحد، دو حیثیت دارد که هر حیثیت مشمول اطلاق دلیل استصحاب است.

و جهت سببیت دو، چون شرعی نیست جریان استصحاب و تعبد در یکی از آنها، روشن کننده حکم در دیگری شرعا نیست بله عقلا هست اما اگر استصحاب این رابطه عقلی را اثبات کند، اصل مثبت خواهد بود.

حکم یک حقیقت و واقعیت واحد است که دو طرف اضافه دارد یکی جاعل و قانونگذار و دیگری مجعول.

و از همین جا مرحوم آقای صدر اشکال دیگری مطرح کرده‌اند و آن اینکه وقتی حکم امری آنی است، استصحاب در حکم معقول نیست. چون استصحاب حکم به استمرار است یعنی وجود بعد از وجود در حالی که در امور اعتباری وجودی نیست تا وجود بعد از وجود باشد. اعتبار امری دفعی است، قانون و حکم مختص به ظرف تغیر باشد یا اعم از آن و زوال تغیر، دفعی و آنی است و معنا ندارد آن را استصحاب کرد.

اثبات حکم برای حال زوال تغیر، استمرار و بقای حکم نیست و اصلا استمرار در جعل معنا ندارد بلکه جعل یک امر آنی است حال به هر چه تعلق گرفته باشد تفاوتی ندارد.

در نتیجه استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست نه به خاطر معارضه بلکه به خاطر عدم تعقل استصحاب در جعل و قانون.

بعد مرحوم صدر برای حل این مشکل بیانی ارائه می‌کنند که در نتیجه آن استصحاب در حکم جاری است و با استصحاب عدم جعل نیز معارض نیست.

که توضیح آن خواهد آمد.

جلسه صد و دوازدهم ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

اشکالی را مرحوم آقای صدر به آقای خویی و مرحوم نراقی وارد کرده بودند که حاصل آن این بود که استصحاب عدم جعل با استصحاب عدم جعل حکم مضاد با آن معارض است.

استصحاب عدم جعل حرمت با استصحاب عدم جعل حلیت معارض است و لذا استصحاب حرمت بدون معارض باقی می‌ماند.

مرحوم آقای خویی سه جواب به این اشکال مطرح کرده‌اند.

اول) استصحاب عدم جعل اباحه یا عدم جعل طهارت قطعا جاری نیست چون به جعل اباحه یا طهارت یقین داریم. در ابتدای شریعت که هنوز حکمی از طرف شارع جعل نشده بود (غیر از تکالیف محدودی مثل حرمت ارتکاب فواحش و قتل و ...) و سایر احکام تدریجا جعل شده‌اند بنابراین در آن زمان سایر موارد  مباح بوده‌اند یعنی حکم واقعی آنها اباحه بوده است نه اینکه واقعا محکوم به همین احکام اکنون بوده‌اند و فقط مکلفین در ترک آنها یا ارتکاب آنها معذور بوده‌اند.

بنابراین عدم جعل حلیت یا طهارت به جعل حلیت و طهارت نقض شده‌ است.

اشکال: با این بیان استصحاب عدم جعل نجاست نیز جاری نیست چون به جعل حلیت یقین داریم.

جواب: چون احتمال می‌دهیم جعل حلیت یا طهارت به جعل نجاست و حرمت نقض شده است لذا در آن شک داریم و لذا استصحاب جاری است.

در حقیقت همان عدم جعل حرمت یا نجاست در ابتدای شریعت را استصحاب می‌کنیم و این استصحاب هم معارضی ندارد.

و البته خود حلیت یا طهارت اول شرع قابل استصحاب نیست چون این حلیت یا طهارت یقینا زائل شده است و برای آب در ظرف تغیر نجاست و حرمت جعل شده است و استصحاب حلیت یا طهارت جاری نیست چون زمان شک و یقین منفصل است.

دوم) بر فرض که استصحاب عدم جعل حلیت و طهارت هم جاری باشد، هر سه استصحاب با یکدیگر معارضند. (استصحاب عدم جعل طهارت و استصحاب عدم جعل نجاست و استصحاب نجاست).

این طور نیست که فقط استصحاب عدم جعل طهارت با استصحاب عدم جعل نجاست معارض باشند و بعد از تساقط نوبت به استصحاب مجعول برسد. بلکه هر سه استصحاب در یک رتبه هستند و با یکدیگر معارضند.

در اینجا همان شبهه اختلاف رتبه مطرح است که شک در بقای نجاست مسبب از شک در بقای جعل است. و قبلا جواب دادیم که این سببیت عقلی است نه شرعی و لذا از نظر شرعی در یک رتبه‌اند.

بلکه اصلا جعل و مجعول تفاوتی ندارند بلکه مثل ایجاد و وجودند و تفاوت آنها اعتباری است. منظور از جعل همان حکم و مجعول است به لحاظ استناد آن به علت.

سوم) از طرف دیگر بین استصحاب عدم جعل حلیت و استصحاب عدم جعل حرمت تعارضی نیست. نهایتا مخالفت التزامیه پیش می‌آید.

ملاک تعارض اصول یا تهافت است و یا اینکه جریان دو اصل مستلزم مخالفت عملی باشد و در محل بحث ما هیچ کدام از این دو مورد نیست.

استصحاب عدم جعل حلیت می‌گوید شارع حلیت را جعل نکرده است و استصحاب عدم جعل حرمت هم می‌گوید شارع حرمت را جعل نکرده است و از جریان آن دو مخالفت عملی پیش نمی‌آید و حداکثر با علم ما به اینکه شارع یکی از آن دو را جعل کرده است منافات دارد که این هم مانع از جریان اصول نیست.

جلسه صد و یازدهم ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

بحث ما در جریان استصحاب در شبهات حکمیه بود. شبهه‌ای در کلام مرحوم نراقی مطرح شده بود که استصحاب در حکم همیشه با استصحاب عدم جعل معارض است.

به این شبهه چند جواب بیان شده بود. جواب مرحوم شیخ این بود که این حرف متناقض است چون اگر زمان محصص و مفرد باشد فقط استصحاب عدم جعل جاری است و اگر زمان ظرف باشد فقط استصحاب بقای حکم جاری است و جریان این دو استصحاب با یکدیگر تناقض در فرض است.

اشکال سوم: اشکالی است که در کلام خود مرحوم نراقی به آن اشاره شده است. جریان استصحاب مشروط به اتصال زمان شک و یقین است و در محل بحث ما چون بین زمان شک در جعل و زمان یقین به عدم جعل فاصله افتاده است استصحاب عدم جعل جاری نیست و فقط استصحاب بقای حکم جاری است.

ما به عدم جعل قبل از شرع یقین داریم و بعد یقین داریم که جعل اتفاق افتاده است و در زمان سوم شک داریم آیا جعل وجود دارد یا ندارد بنابراین زمان شک متصل به زمان یقین نیست و یقین به خلاف بین آن دو متخلل شده است و معنا ندارد در این موارد استصحاب جاری کرد.

خود مرحوم نراقی از این اشکال جواب داده‌اند که در بیان مرحوم آقای خویی این گونه ذکر شده است:

دو یقین در اینجا داریم یکی عدم جعل قبل از شرع که هر دو زمان بعد را شامل است و یک یقین هم نسبت به جعل حکم است. شک در جعل متصل به هر دو یقین است.

ما یقین به عدم جعل نجاست برای آب متغیر قبل از شرع داریم چه برای حالت تغیر و چه برای حالت زوال تغیر و یقین به جعل نجاست برای زمان تغیر نیز داریم. اکنون که بعد از زوال تغیر در نجاست شک داریم این شک متصل به یقین عدم جعل نجاست برای آب متغیر بعد از زوال است همان طور که متصل به یقین به جعل نجاست برای آب در حال تغیر است.

بین یقین به عدم جعل نجاست برای ظرف زوال تغیر و شک در جعل نجاست برای ظرف زوال تغیر هیچ فاصله‌ای نیست و اگر شارع برای ظرف زوال تغیر نجاست جعل نکرده باشد این عدم جعل استمرار همان عدم جعل نجاست برای ظرف زوال تغیر قبل از شرع است.

اشکال چهارم: که در کلام مرحوم نایینی ذکر شده است این است که استصحاب عدم جعل جاری نیست تا معارض با استصحاب بقای حکم باشد چرا که اصل مثبت است. اثر شرعی در احکام بر صرف جعل مترتب نیست بلکه بر جعل و تحقق موضوع حکم شرعی مترتب است. صرف اینکه شارع جعل داشته باشد اما موضوع در خارج محقق نشود جعل شارع اثری ندارد.

بنابراین استصحاب جعل یا عدم جعل در جایی که موضوع حک شارع محقق نشده است لغو است و اگر بخواهیم در جایی که موضوع جعل احتمالی محقق است، استصحاب عدم جعل را جاری کنیم یعنی با این استصحاب عدم اثر را نتیجه می‌گیرم که در نتیجه یعنی موضوعی برای حکم شارع وجود ندارد. اثبات عدم فعلیت حکم در جایی که استصحاب می‌گوید شارع جعل نکرده تا حتی با وجود موضوع حکم فعلیت داشته باشد از موارد اصل مثبت است.

با استصحاب عدم جعل می‌خواهیم بگوییم که با تحقق موضوع، حکمی به فعلیت نمی‌رسد و این مثبت است.

مرحوم آقای خویی جواب داده‌اند که همان طور که در استصحاب بقای جعل، ترتب تنجز بر آن مثبت نیست در اینجا هم نیست.

درست است که وجود موضوع مقوم حکم شارع است و اگر موضوع در خارج مفروض است و در وجود و عدم وجود جعل شارع شک می‌کنیم استصحاب بقای جعل جاری است و مثبت نیست. در اینجا نیز استصحاب عدم جعل جاری است و نتیجه آن عدم فعلیت حکم شارع است. موضوع در خارج محقق است اما قوام تنجز به دو امر است یکی وجود موضوع و دیگری جعل حکم از طرف شارع. هر کدام که نباشد حکم در خارج به فعلیت نخواهد رسید و در اینجا هر چند وجود موضوع در خارج روشن است اما جعل شارع مشکوک است و استصحاب عدم جعل، برای به فعلیت نرسیدن حکم کافی است.

اشکال پنجم: اشکالی است که مرحوم آقای صدر به ایشان وارد کرده است. استصحاب عدم جعل مبتلا به معارض است و قبل از تعارض با استصحاب بقای حکم ساقط می‌شود. استصحاب عدم جعل حکم مقابل.

یعنی استصحاب عدم جعل نجاست با استصحاب عدم جعل طهارت معارض است یا استصحاب عدم جعل حرمت با استصحاب عدم جعل حلیت معارض است و ...

مرحوم آقای خویی سه جواب از این اشکال بیان کرده‌اند:

الف) بعد از شرع شکی در ثبوت طهارت یا حلیت نداریم بلکه یقین داریم این آب متغیر هم در ظرف تغیر و هم در ظرف زوال تغیر، حلال بوده است. چون احکام شارع تدریجی هستند و یقین داریم در ابتدای اسلام برای آب هم در ظرف تغیر و هم در ظرف زوال تغیر، طهارت و حلیت جعل شده بوده است و لذا استصحاب عدم جعل حلیت یا طهارت جاری نیست. و ما در ادامه در حقیقت در نسخ حلیت و طهارت مجعول شک داریم.

جلسه صد و دهم ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

مرحوم آقای خویی فرمودند در موارد شک در حکم، همان طور که استصحاب حکم سابق جاری است، استصحاب عدم جعل هم جاری است. ‌شارع ممکن است حکم مطلق را جعل کرده باشد و ممکن است حکم مقید به حالت یا زمان خاصی را جعل کرده باشد، استصحاب عدم جعل جاری است.

استصحاب عدم مجعول همیشه معارض با استصحاب عدم جعل است.

ایشان می‌فرمایند این کلام نظیر مختار خود شیخ در عدم جریان استصحاب در شبهات مفهومیه است. شبهات مفهومیه شبهات حکمیه هستند و مرحوم شیخ خودشان قبول دارند که در آن موارد استصحاب جاری نیست بله در آنجا عدم جریان به خاطر عدم حجیت مثبتات اصل است.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند بلکه ممکن است گفته شود استصحاب عدم جعل جاری است و استصحاب بقای مجهول جاری نیست چون نمی‌دانیم مثلا آب متغیر بعد از زوال تغیر نجس است یا نه؟ با جریان استصحاب عدم جعل، استصحاب بقای نجاست جاری نیست چون اصل سببی و مسببی هستند. شک ما در بقای نجاست و عدم آن، ناشی از شک در سعه و ضیق جعل شارع است و اگر اصلی نافی جعل شارع باشد، شک در بقای نجاست هم برطرف می‌شود.

و بعد می‌فرمایند اما این حرف اشتباه است. درست است که اصل سببی بر اصل مسببی مقدم است اما اینجا صغری ندارد. سببیت جعل شارع برای نجاست، شرعی نیست بلکه امری تکوینی و عقلی است. ترتب مجعول بر جعل، عقلی است نه شرعی. تحقق نجاست به جعل نجاست نیازمند تعبد نیست و لذا با نفی جعل، سببیت عقلی نفی می‌شود و این امری شرعی نیست. اگر ترتب عدم مجعول بر عدم جعل، ترتب شرعی بود با استصحاب عدم جعل، عدم مجعول را هم نتیجه می‌گرفتیم اما ترتب عدم مجعول بر عدم جعل نیاز به تعبد شرعی ندارد.

تحقق و عدم تحقق جعل شرعی است اما ترتب یا عدم ترتب مجعول بر آن شرعی نیست بلکه عقلی است و لذا تنافی محکم است. استصحاب عدم جعل می‌گوید جعل نجاستی نیست یعنی نجاستی نیست و استصحاب بقای نجاست می‌گوید نجاست هست و بین این دو تنافی است.

در ادامه مرحوم آقای خویی فرموده‌اند اشکالات قوم به این بیان وارد نیست.

اشکال اول: مرحوم آخوند فرموده‌اند در استصحاب عدم جعل نظر دقی و عقلی وجود دارد نه نظر عرفی.

اگر معیار نظر دقی و عقلی باشد فقط استصحاب عدم جعل جاری است و استصحاب بقای مجعول جاری نیست اما اگر معیار نظر عرفی و مسامحی باشد فقط استصحاب بقای مجعول جاری است چون ثبوت حکم در فرض شک، بقای همان حکم سابق است و استصحاب عدم جعل جاری نیست.

و ما قبلا گفتیم مهم نظر عرف است و معنا ندارد زمان از نظر عرف هم قید باشد و هم ظرف باشد بلکه یا قید است یا ظرف است.

اشکال دوم: کلام مرحوم شیخ است که به نظر ما همان اشکال مرحوم آخوند است و تفاوتی با هم ندارند اما مرحوم آقای خویی این کلام را دو اشکال دانسته‌اند و وجه آن برای ما روشن نشد.

مرحوم آقای خویی جواب داده‌اند که استصحاب به لحاظ جعل و مجعول دو امر متفاوت است. اگر مجعول را در نظر بگیریم از این جهت که به موضوع و محل انتساب دارد زمان فقط ظرف است و چون حکم به شارع و جاعل هم انتساب دارد زمان به نسبت آن قید و محصص است. امر دائر بین دو جعل است و استمراری در آنجا متصور نیست بلکه امر دائر بین متباینین است. اگر جعل مطلق و وسیع باشد استمرار جعل مضیق نیست بلکه جعل دیگری غیر از آن است.

جلسه صد و نهم ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

بحث در شبهه‌ای بود که در کلام مرحوم نراقی مطرح است. ایشان فرموده بود استصحاب بقاء مجهول با استصحاب عدم جعل معارض است.

مرحوم شیخ فرمودند این کلام، متناقض است. مثلا اگر آبی با ملاقات با نجاست، تغییر کرد و نجس شد و بعد بدون اینکه به کر وصل شود تغیرش زائل شد شک می‌کنیم آیا پاک است یا نجس است؟ چون مفاد دلیل نجاست در حال تغیر است و نسبت به حال بعد از زوال تغیر نفیا و اثباتا ساکت است.

مشهور این است که نجاست را استصحاب می‌کنیم. مرحوم نراقی فرمودند استصحاب مقتضی بقای مجعول و نجاست هست اما قبل از شرع، برای آب نه نسبت به حال تغیر و نسبت به زوال تغیر جعل نجاست نکرده است و آنچه مسلم است این است که نسبت به حال تغیر جعل کرده است و نسبت به زوال تغیر مشکوک است و استصحاب عدم جعل نجاست جاری است. بنابراین استصحاب عدم جعل نجاست با استصحاب بقای نجاست معارض است و این تعارض در همه شبهات حکمیه وجود دارد و لذا استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست.

مرحوم شیخ فرمودند این کلام تناقض است چون یا زمان مقید و مفرد و موجب تحصص است که در این صورت فقط استصحاب عدم جعل جاری است و استصحاب بقای حکم جاری نیست و یا زمان ظرف است که در این صورت فقط استصحاب بقای حکم جاری است و استصحاب عدم جعل جاری نیست.

و وقتی ایشان فرض کرده است که استصحاب بقای حکم جاری است معنا ندارد فرض کرده باشد استصحاب عدم جعل نیز جاری است.

مرحوم آقای خویی با مرحوم نراقی موافق است و کلام ایشان را طوری تقریر کرده است که اشکال شیخ به آن وارد نباشد.

ایشان فرموده است:

شک در حکم شرعی گاهی ناشی از شک در اصل جعل شارع است با قطع نظر از فعلیت که اگر جعل باشد بقای حکم محسوب می‌شود و این همان است که از آن به اصل عدم نسخ تعبیر می‌کنند. استصحاب عدم نسخ یعنی حکم شارع و اصل جعل شارع باقی است.

و گاهی شک در حکم شرعی شک در سعه و ضیق حکم شرعی است. یعنی در سعه و ضیق مجعول شرعی شک داریم. نمی‌دانیم شارع نجاست را برای آب در ظرف تغیر جعل کرده است یا برای اعم از آن و حال زوال تغیر.

و گاهی هم شک در حکم شرعی به خاطر اشتباه موضوعات خارجی است. مثلا نمی‌دانیم آیا این موضوع محقق هست یا نیست.

ایشان مثال به موارد حیض مثال زده است. مثلا زن نمی‌داند حرمت مکث در مسجد فقط در ایام حیض است یا بعد از انقطاع خون و قبل از غسل هم مکث در مسجد برای او حرام است.

منشأ شک در اینجا شک در سعه و ضیق مجعول شرعی است. یعنی زن در امور خارجی تردیدی ندارد و نمی‌داند آیا حرمت مکث در مسجد فقط در ایام حیض است یا اوسع از آن است.

و گاهی این طور است که زن نمی‌داند مکث در مسجد برای او حلال است یا حرام چون نمی‌داند آیا خون منقطع شده است یا هنوز وجود دارد. که این شبهه موضوعیه است.

گفتیم شبهات موضوعیه الان محل بحث نیست و گفتیم قدر متیقن از دلیل استصحاب است.

اما جایی که شک در مجعول شرعی است دو صورت قابل تصور است:

گاهی زمان مقوم برای حکم است هر چند به لحاظ وجود خصوصیت و وصفی که در آن زمان وجود دارد که موضوع زمان یقین و موضوع زمان شک از نظر عرفی دو موضوع باشد، در این صورت هیچ کس قائل به جریان استصحاب نیست. مثل موارد شک در جواز یا حرمت جماع با زن حائض بعد از انقطاع خون و قبل از غسل که در اینجا زمان محصص و مفرد است.

و گاهی زمان ظرف برای حکم است و مقوم و مفرد و محصص حکم نیست یعنی عرفا موضوع زمان یقین و زمان شک یک چیز است. مثل همین مثال آب متغیری که تغیرش زائل شده است.

ایشان فرموده است بعد از زوال تغیر، در بقای نجاست شک داریم و استصحاب بقای مجعول اقتضاء می‌کند نجاست باقی باشد. اما یقینا شارع برای این آب بعد از زوال تغیر نجاست جعل نکرده بوده است و الان نمی‌دانیم شارع جعل کرده یا نه استصحاب عدم جعل وجود دارد.

مرحوم شیخ اشکال کردند که یا زمان مفرد است که استصحاب بقای مجعول معنا ندارد یا زمان مفرد نیست که استصحاب عدم جعل معنا ندارد.

مرحوم آقای خویی می‌فرمایند زمان به لحاظ مجعول مفرد و محصص نیست اما به لحاظ جعل مفرد و محصص است. حکم از دو حیث قابل لحاظ است یکی از حیث محل و موضوع و دیگری از محل جاعل و مشرع.

حکم از این حیث که امر حادثی است جعل آن به دست شارع است و حکم محل و موضوعی دارد. ایشان فرموده است زمان به لحاظ محل و موضوع مفرد نیست و حکم در این موضوع بقای همان حکم سابق است اما اگر به لحاظ جاعل آن بسنجیم زمان مفرد و محصص است یعنی به نظر عرف دو سنخ جعل است یعنی عرف جعل نجاست برای زمان تغیر و جعل نجاست برای بعد زوال تغیر را دو جعل می‌داند. نمی‌‌دانیم شارع آیا طوری جعل کرده است که فقط زمان تغییر را شامل است یا طوری جعل کرده است که زمان بعد از زوال تغیر را هم شامل است استصحاب اقتضای عدم جعل دارد.

جعل حدوث نجاست غیر از جعل استمرار نجاست است و حکم و جعل حدوثا و بقاءا هم ثبوتا و هم اثباتا نیاز به دلیل دارد. و لذا استصحاب عدم جعل جاری است، استصحاب بقای مجعول نیز جاری است و این دو استصحاب متعارض و متهافت هستند.

بنابراین اشکال مرحوم شیخ به بیان نراقی وارد نیست. و بین استصحاب بقای نجاست و استصحاب عدم جعل نجاست تهافت و تعارض است و لذا استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست.

مرحوم آقای صدر از همین بحث به اشکال دیگری منتقل شده‌اند که حاصل آن این است که استصحاب در شبهات حکمیه مقتضی ندارد.

جلسه صد و هشتم ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه حکمیه

بیان مرحوم آخوند در جریان استصحاب در شبهات موضوعیه گذشت. ایشان در تنبیه چهارم نسبت به جریان استصحاب در شبهات حکمیه متعرض شده‌اند و این موکد همین مطلب است که آنچه مد نظر ایشان در اینجا بوده است اثبات جریان استصحاب در شبهات موضوعیه است.

در هر حال باید دلالت ادله بر اعتبار استصحاب در شبهات حکمیه را نیز بررسی کرد. مرحوم نراقی شبهه‌ای در جریان استصحاب در شبهات حکمیه مطرح کرده‌اند که بحث وجود مانع است و ربطی به این قسمت از بحث ما ندارد. بحث ما در اینجا در مورد شمول یا عدم شمول روایت است.

شبهه‌ای در اطلاق روایت زراره نسبت به جریان استصحاب در شبهات حکمیه مطرح است. و آن شبهه این است که مرحوم آخوند فرمودند روایت تعلیل به امر ارتکازی عقلایی است و در ارتکاز عقلاء استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست و نمی‌توان از روایت بیش از آنچه در بنای عقلاء معتبر است استفاده کرد بلکه حتی اگر احتمال بدهیم عقلاء در شبهات حکمیه استصحاب را جاری نمی‌دانند برای عدم اطلاق کافی است.

از این روایت استفاده می‌شود که قدر متیقن از ارتکازی که در روایت مطرح است جریان استصحاب در شبهات موضوعیه است چون خود امام در این مورد تطبیق کرده‌اند.

و این بحث را قبلا به صورت مفصل مطرح کردیم و گفتیم در جایی که تعلیل به امر ارتکازی است و در شمول ارتکاز شک وجود داشته باشد معنا ندارد روایت نسبت به موارد مشکوک اطلاق داشته باشد.

و حتی اگر فرض کنیم دلیل استصحاب اطلاق هم دارد و تعلیل اختصاصی به موارد شبهه موضوعیه ندارد و ارتکاز عقلاء حتی در شبهات حکمیه هم ثابت است، نوبت به شبهه‌ای می‌رسد که مرحوم نراقی مطرح کرده‌اند که خلاصه آن وجود مانع از جریان استصحاب در شبهات حکمیه است و آن مانع معارض است که همان استصحاب عدم جعل است.

به این بیان که وقتی حکم در زمانی ثابت باشد و بقای حکم در زمان متاخر مشکوک باشد و بقای حکم را استصحاب کنیم، در عرض همین استصحاب، استصحاب عدم جعل نیز جاری است. چون شارع قبل از اینکه شریعتی قرار دهد حکمی جعل نکرده بود و می‌دانیم که در صورت خاصی این عدم جعل نقض شده است و حتما حکمی جعل کرده است اما احتمال می‌دهیم فقط در مورد همان موضوع سابق بوده باشد و در این موضوع جدید شک می‌کنیم یعنی در سعه و ضیق جعل شارع شک داریم که در حقیقت همان شک در جعل شارع نسبت به مورد مشکوک است و استصحاب عدم جعل جاری است.

مثلا می‌دانیم عصیر عنبی که جوش بیاید تا قبل از اینکه دو ثلث آن (چه حجمی و چه وزنی) از بین برود حرام است اما در جایی که دو ثلث آن از نظر حجمی کم شده است اما از نظر وزنی هنوز دو ثلث آن کم نشده است در حرمت شک می‌کنیم.

در اینجا می‌دانیم خداوند قبل از شریعت حرمتی برای عصیر عنبی مطلقا جعل نکرده بود و می‌دانیم که برای عصیر عنبی که هنوز دو ثلث آن تبخیر نشده است حتما حرمت جعل کرده است اما نمی‌دانیم آیا این جعل فقط مربوط به همان عصیر عنبی است که دو سوم آن تبخیر نشده است (چه حجمی و چه وزنی)‌ یا حتی در موردی هم که از نظر وزنی دو ثلث آن کم نشده است هم حکم جعل کرده است. در اینجا استصحاب عدم جعل جاری است و این استصحاب معارض با استصحاب حرمت است بلکه شاید حاکم بر آن باشد چرا که این استصحاب سببی است و استصحاب حرمت مسببی است.

مرحوم شیخ و مرحوم آخوند به این اشکال جواب داده‌اند و هر دو یک جواب داده‌اند هر چند در کلام مرحوم آقای خویی به عنوان دو جواب ذکر شده است.

مرحوم شیخ به مرحوم نراقی جواب داده‌اند و فرموده‌اند که استصحاب حکم در اینجا معارض ندارد چرا که معارضه در صورتی است که زمان را قید فرض کنیم که در این صورت اصلا معارضه‌ای نیست و استصحاب حکم جاری نیست و فقط استصحاب عدم جعل جاری است.

و اگر زمان را ظرف فرض کنیم یقینا استصحاب عدم جعل جاری نیست چون یقین داریم عدم جعل نقض شده است و حتما شارع جعل کرده است و فقط در مقدار آن شک کرده‌ایم و شکی نیست که استصحاب عدم جعل جاری نیست و فقط استصحاب حکم جاری است.

بنابراین اگر با تعدد زمان، تعدد مجعول فرض شود (یعنی زمان را قید و مفرد فرض کنیم) شکی در عدم جریان استصحاب حکم نیست و فقط استصحاب عدم جعل جاری است.

و اگر با تعدد زمان، تعدد مجعول فرض نشود (یعنی زمان را ظرف بدانیم) شکی در عدم جریان استصحاب عدم جعل نیست و فقط استصحاب حکم جاری است.

اگر حرمت عصیر عنبی قبل از از بین رفتن دو ثلث و حرمت بعد تبخیر دو ثلث وزنی، دو حرمت و دو حکم تصویر کنیم حتما فقط استصحاب عدم جعل جاری است و اگر یک حرمت تصویر کنیم حتما فقط استصحاب حکم جاری است.

به عبارت دیگر اشکال به مرحوم نراقی و مرحوم آقای خویی این است که حرف این بزرگان متناقض است. اگر زمان مفرد و قید حکم است فقط استصحاب عدم جعل جاری است در حالی که این بزرگان فرض کرده‌اند استصحاب حکم نیز جاری است. و اگر زمان ظرف است فقط استصحاب حکم جاری است و استصحاب عدم جعل جاری نیست.

 

ضمائم:

عبارت مرحوم نراقی:

لمسألة الثالثة [إذا ثبت انتفاء الوجوب العيني للجمعة فهل ينتفي عنها الجواز أيضا؟ أم لا]

و إذا ثبت في المسألة السابقة انتفاء الوجوب العيني للجمعة مع عدم حضور الإمام أو نائبه، فهل ينتفي عنها الجواز أيضا؟ بمعنى تجويز الشارع فعلها بدلا عن الظهر، و معناه الوجوب التخييري، و إلّا فلا معنى للجواز بمعنى تساوي الطرفين مطلقا فيها.

أم لا ينتفي بل تجوز؟.

الأول الأظهر، وفاقا لظاهر المفيد في الإرشاد، و السيد في المواضع الثلاثة المتقدمة، و الشيخ في الجمل و صريح الحلي و الديلمي و ابن حمزة‌ و القاضي، و الفاضل في المنتهى و موضع من التحرير، و هو أحد احتمالات كلام العماني و التبيان و الغنية و الموجز و شرحه و المجمع و المراسم، و إليه ذهب الفاضل الهندي من متأخري المتأخرين، و نقله في الحدائق عن بعض علماء البحرين، و اختاره غير واحد من مشايخنا.

لاستصحاب وجوب الظهر من وجوه:

أحدها:

أنّه كان واجبا على كلّ أحد قبل إسلام عدد الجمعة بل قبل الهجرة؛ لعدم تشريع الجمعة قبلها. و بتشريعها علم انتفاء وجوبها ما دام حضور الإمام و تمكنه، بالإجماع، و انتفاؤه مع انتفائه غير معلوم فيستصحب وجوبه مع عدم تمكنه.

و لا يعارضه استصحاب وجوب الجمعة مع انتفاء تمكّن الإمام؛ لمعارضته مع استصحاب عدم وجوبها حينئذ الثابت لها قبل التشريع.

مستند الشیعة جلد ۶، صفحه ۵۰ و ۵۱.

 

الحقّ وجوب الغسل بمسّ عضو كمل غسله قبل إكمال الغسل، وفاقا للأكثر. لا للاستصحاب، لمعارضته مع استصحاب العدم.

مستند الشیعة جلد ۳، صفحه ۶۵.

 

الأجزاء المنفصلة- كالشعور‌ - حكمها حكم الأجزاء المتّصلة، فيحرم النظر إليها فيما يحرم متّصلا.

لا للاستصحاب، لمعارضته هنا مع استصحاب عدم الحرمة في المنفصل المعلوم قبل شرع الحرمة.

مستند الشیعة جلد ۱۶، صفحه ۶۵.

 

کلام مرحوم شیخ:

و ممّا ذكرنا يظهر فساد ما وقع لبعض المعاصرين‏: من تخيّل جريان استصحاب عدم الأمر الوجوديّ المتيقّن سابقا، و معارضته مع استصحاب وجوده؛ بزعم أنّ المتيقّن وجود ذلك الأمر في القطعة الاولى من الزمان، و الأصل بقاؤه- عند الشكّ- على العدم الأزليّ الذي لم يعلم انقلابه إلى الوجود إلّا في القطعة السابقة من الزمان. قال في تقريب ما ذكره من تعارض الاستصحابين:

إنّه إذا علم أنّ الشارع أمر بالجلوس يوم الجمعة، و علم أنّه واجب إلى الزوال، و لم يعلم وجوبه فيما بعده، فنقول: كان عدم التكليف بالجلوس قبل يوم الجمعة و فيه إلى الزوال، و بعده معلوما قبل‏ ورود أمر الشارع، و علم بقاء ذلك العدم قبل يوم الجمعة، و علم ارتفاعه و التكليف بالجلوس فيه قبل الزوال، و صار بعده موضع الشكّ، فهنا شكّ و يقينان، و ليس إبقاء حكم أحد اليقينين أولى من إبقاء حكم الآخر.

فإن قلت: يحكم ببقاء اليقين المتّصل بالشكّ، و هو اليقين بالجلوس.

قلنا: إنّ الشكّ في تكليف ما بعد الزوال حاصل قبل مجي‏ء يوم الجمعة وقت ملاحظة أمر الشارع، فشكّ في يوم الخميس- مثلا، حال ورود الأمر- في أنّ الجلوس غدا هل هو المكلّف به بعد الزوال أيضا أم لا؟ و اليقين المتّصل به هو عدم التكليف، فيستصحب و يستمرّ ذلك إلى وقت الزوال‏، انتهى.

ثمّ أجرى ما ذكره- من تعارض استصحابي الوجود و العدم- في مثل: وجوب الصوم إذا عرض مرض يشكّ في بقاء وجوب الصوم معه، و في الطهارة إذا حصل الشكّ فيها لأجل المذي، و في طهارة الثوب النجس إذا غسل مرّة.

فحكم في الأوّل بتعارض استصحاب وجوب الصوم قبل عروض الحمّى و استصحاب عدمه الأصلي قبل وجوب الصوم، و في الثاني بتعارض استصحاب الطهارة قبل المذي و استصحاب عدم جعل الشارع الوضوء سببا للطهارة بعد المذي، و في الثالث بتعارض استصحاب‏ النجاسة قبل الغسل و استصحاب عدم كون ملاقاة البول سببا للنجاسة بعد الغسل مرّة، فيتساقط الاستصحابان‏ في هذه الصور، إلّا أن‏ يرجع إلى استصحاب آخر حاكم على استصحاب العدم، و هو عدم الرافع و عدم جعل الشارع مشكوك الرافعيّة رافعا.

قال: و لو لم يعلم أنّ الطهارة ممّا لا يرتفع إلّا برافع، لم نقل فيه باستصحاب الوجود.

ثمّ قال: هذا في الامور الشرعيّة، و أمّا الامور الخارجيّة- كاليوم و الليل و الحياة و الرطوبة و الجفاف و نحوها ممّا لا دخل لجعل الشارع في وجودها- فاستصحاب‏ الوجود فيها حجّة بلا معارض؛ لعدم تحقّق استصحاب حال عقل معارض باستصحاب وجودها، انتهى.

[مناقشات في ما أفاده الفاضل النراقي:]

أقول: الظاهر التباس الأمر عليه.

[مناقشة أولى: الزمان قد يؤخذ قيدا و قد يؤخذ ظرفا:]

أمّا أوّلا: فلأنّ الأمر الوجوديّ المجعول، إن لوحظ الزمان قيدا له أو لمتعلّقه- بأن لوحظ وجوب الجلوس المقيّد بكونه إلى الزوال شيئا، و المقيّد بكونه بعد الزوال شيئا آخر متعلّقا للوجوب- فلا مجال لاستصحاب الوجوب؛ للقطع بارتفاع ما علم وجوده و الشكّ في حدوث ما عداه؛ و لذا لا يجوز الاستصحاب في مثل: «صم يوم الخميس» إذا شكّ في وجوب صوم يوم الجمعة.

و إن لوحظ الزمان ظرفا لوجوب الجلوس فلا مجال لاستصحاب العدم؛ لأنّه إذا انقلب العدم إلى الوجود المردّد بين كونه في قطعة خاصّة من الزمان و كونه أزيد، و المفروض تسليم حكم الشارع بأنّ المتيقّن في زمان لا بدّ من إبقائه، فلا وجه لاعتبار العدم السابق.

و ما ذكره قدّس سرّه: من أنّ الشكّ في وجوب الجلوس بعد الزوال كان ثابتا حال اليقين بالعدم يوم الخميس، مدفوع: بأنّ ذلك‏ أيضا- حيث كان مفروضا بعد اليقين بوجوب الجلوس إلى الزوال- مهمل بحكم الشارع بإبقاء كلّ حادث لا يعلم مدّة بقائه، كما لو شكّ قبل حدوث حادث في مدّة بقائه.

و الحاصل: أنّ الموجود في الزمان الأوّل، إن لوحظ مغايرا من حيث القيود المأخوذة فيه للموجود الثاني، فيكون الموجود الثاني حادثا مغايرا للحادث الأوّل، فلا مجال لاستصحاب الموجود؛ إذ لا يتصوّر البقاء لذلك الموجود بعد فرض كون الزمان الأوّل من مقوّماته.

و إن لوحظ متّحدا مع الثاني لا مغايرا له إلّا من حيث ظرفه الزمانيّ، فلا معنى لاستصحاب عدم ذلك الموجود؛ لأنّه انقلب إلى الوجود.

و كأنّ المتوهّم ينظر في دعوى جريان استصحاب الوجود إلى كون الموجود أمرا واحدا قابلا للاستمرار بعد زمان الشكّ، و في دعوى جريان استصحاب العدم إلى تقطيع وجودات ذلك الموجود و جعل كلّ‏ واحد منها بملاحظة تحقّقه في زمان مغايرا للآخر، فيؤخذ بالمتيقّن منها و يحكم على المشكوك منها بالعدم.

و ملخّص الكلام في دفعه: أنّ الزمان إن اخذ ظرفا للشي‏ء فلا يجري إلّا استصحاب وجوده؛ لأنّ العدم انتقض بالوجود المطلق، و قد حكم عليه بالاستمرار بمقتضى أدلّة الاستصحاب. و إن اخذ قيدا له فلا يجري إلّا استصحاب العدم؛ لأنّ انتقاض عدم الوجود المقيّد لا يستلزم انتقاض المطلق‏، و الأصل عدم الانتقاض، كما إذا ثبت وجوب صوم يوم الجمعة و لم يثبت غيره.

[مناقشة ثانية فيما أفاده النراقي:]

و أمّا ثانيا: فلأنّ ما ذكره، من استصحاب عدم الجعل و السببيّة في صورة الشكّ في الرافع، غير مستقيم؛ لأنّا إذا علمنا أنّ الشارع جعل الوضوء علّة تامّة لوجود الطهارة، و شككنا في أنّ المذي رافع لهذه الطهارة الموجودة المستمرّة بمقتضى استعدادها، فليس الشكّ متعلّقا بمقدار سببيّة السبب. و كذا الكلام في سببيّة ملاقاة البول للنجاسة عند الشكّ في ارتفاعها بالغسل مرّة.

فإن قلت: إنّا نعلم أنّ الطهارة بعد الوضوء قبل الشرع لم تكن مجعولة أصلا، و علمنا بحدوث هذا الأمر الشرعيّ قبل المذي، و شككنا في الحكم بوجودها بعده، و الأصل عدم ثبوتها بالشرع.

قلت: لا بدّ من أن يلاحظ حينئذ أنّ منشأ الشكّ في ثبوت‏ الطهارة بعد المذي، الشكّ في مقدار تأثير المؤثّر- و هو الوضوء- و أنّ المتيقّن تأثيره مع عدم المذي لا مع وجوده، أو أنّا نعلم قطعا تأثير الوضوء في إحداث أمر مستمرّ لو لا ما جعله الشارع رافعا. فعلى الأوّل، لا معنى لاستصحاب عدم جعل الشي‏ء رافعا؛ لأنّ المتيقّن تأثير السبب مع عدم ذلك الشي‏ء، و الأصل عدم التأثير مع وجوده، إلّا أن يتمسّك باستصحاب وجود المسبّب، فهو نظير ما لو شكّ في بقاء تأثير الوضوء المبيح- كوضوء التقيّة بعد زوالها- لا من قبيل الشكّ في ناقضيّة المذي. و على الثاني، لا معنى لاستصحاب العدم؛ إذ لا شكّ في مقدار تأثير المؤثّر حتّى يؤخذ بالمتيقّن.

[مناقشة ثالثة فيما أفاده النراقي:]

و أمّا ثالثا: فلو سلّم جريان استصحاب العدم حينئذ، لكن ليس استصحاب عدم جعل الشي‏ء رافعا حاكما على هذا الاستصحاب؛ لأنّ الشكّ في أحدهما ليس مسبّبا عن الشكّ في الآخر، بل مرجع الشكّ فيهما إلى شي‏ء واحد، و هو: أنّ المجعول في حقّ المكلّف في هذه الحالة هو الحدث أو الطهارة. نعم، يستقيم ذلك فيما إذا كان الشكّ في الموضوع الخارجيّ- أعني وجود المزيل و عدمه- لأنّ الشكّ في كون المكلّف حال الشكّ مجعولا في حقّه الطهارة أو الحدث مسبّب عن الشكّ في تحقّق الرافع، إلّا أنّ الاستصحاب مع هذا العلم الإجماليّ بجعل أحد الأمرين في حقّ المكلّف غير جار.

فرائد الاصول، جلد ۳، صفحه ۲۰۸ به بعد.

 

کلام مرحوم آقای خویی:

التفصيل الثالث في حجية الاستصحاب هو التفصيل بين الأحكام الكلية الإلهية و غيرها من الأحكام الجزئية و الموضوعات الخارجية، و هو الّذي اختاره الفاضل النراقي في المستند، فيكون الاستصحاب قاعدة فقهية مجعولة في الشبهات الموضوعية، نظير قاعدتي الفراغ و التجاوز و غيرهما من القواعد الفقهية. و هذا هو الصحيح، و ليس الوجه فيه قصور دلالة الصحيحة و غيرها من الروايات، لأن عموم التعليل في الصحيحة و الإطلاق في غيرها شامل للشبهات الحكمية و الموضوعية، و اختصاص المورد بالشبهات الموضوعية لا يوجب رفع اليد عن عموم التعليل، بل الوجه في هذا التفصيل أن الاستصحاب في الأحكام الكلية معارض بمثله دائماً.

بيانه: أن الشك في الحكم الشرعي تارة يكون راجعاً إلى مقام الجعل و لو لم‏ يكن المجعول فعلياً، لعدم تحقق موضوعه في الخارج، كما إذا علمنا بجعل الشارع القصاص في الشريعة المقدسة و لو لم يكن الحكم به فعلياً لعدم تحقق القتل، ثم شككنا في بقاء هذا الجعل، فيجري استصحاب بقاء الجعل و يسمى باستصحاب عدم النسخ.

و هذا الاستصحاب خارج عن محل الكلام. و إطلاق قوله عليه السلام:- «حلال محمد صلى اللَّه عليه و آله حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة»- يغنينا عن هذا الاستصحاب. و (أخرى) يكون الشك راجعاً إلى المجعول بعد فعليته بتحقق موضوعه في الخارج، كالشك في حرمة وطء المرأة بعد انقطاع الدم قبل الاغتسال.

و الشك في المجعول مرجعه إلى أحد أمرين لا ثالث لهما، لأن الشك في بقاء المجعول إما أن يكون لأجل الشك في دائرة المجعول سعة و ضيقاً من قبل الشارع، كما إذا شككنا في أن المجعول من قبل الشارع هل هو حرمة وطء الحائض حين وجود الدم فقط، أو إلى حين الاغتسال؟ و الشك في سعة المجعول و ضيقه يستلزم الشك في الموضوع لا محالة، فانا لا ندري أن الموضوع للحرمة هل هو وطء واجد الدم أو المحدث بحدث الحيض؟ و يعبر عن هذا الشك بالشبهة الحكمية. و إما أن يكون الشك لأجل الأمور الخارجية بعد العلم بحدود المجعول سعة و ضيقاً من قبل الشارع، فيكون الشك في الانطباق، كما إذا شككنا في انقطاع الدم بعد العلم بعدم حرمة الوطء بعد الانقطاع و لو قبل الاغتسال. و يعبر عن هذا الشك بالشبهة الموضوعية.

و جريان الاستصحاب في الشبهات الموضوعية مما لا إشكال فيه و لا كلام، كما هو مورد الصحيحة و غيرها من النصوص.

و اما الشبهات الحكمية: فان كان الزمان مفرِّداً للموضوع و كان الحكم انحلالياً كحرمة وطء الحائض مثلا، فان للوطء افراداً كثيرة بحسب امتداد الزمان من أول الحيض إلى آخره، و ينحل التكليف و هو حرمة وطء الحائض إلى حرمة أمور متعددة، و هي افراد الوطء الطولية بحسب امتداد الزمان. فلا يمكن جريان الاستصحاب فيها حتى على القول بجريان الاستصحاب في الأحكام الكلية، لأن هذا الفرد من الوطء و هو الفرد المفروض وقوعه بعد انقطاع الدم قبل الاغتسال لم تعلم حرمته من أول الأمر حتى نستصحب بقاءها. نعم الافراد الأخر كانت متيقنة الحرمة، و هي الأفراد المفروضة من أول الحيض إلى انقطاع الدم، و هذه الافراد قد مضى زمانها إما مع الامتثال أو مع العصيان، فعدم جريان الاستصحاب في هذا القسم ظاهر.

و إن لم يكن الزمان مفرّداً و لم يكن الحكم انحلالياً، كنجاسة الماء القليل المتمم كراً، فان الماء شي‏ء واحد غير متعدد بحسب امتداد الزمان في نظر العرف، و نجاسته حكم واحد مستمر من أول الحدوث إلى آخر الزوال، و من هذا القبيل الملكية و الزوجية، فلا يجري الاستصحاب في هذا القسم أيضا، لابتلائه بالمعارض، لأنه إذا شككنا في بقاء نجاسة الماء المتمم كراً فلنا يقين متعلق بالمجعول و يقين متعلق بالجعل، فبالنظر إلى المجعول يجري استصحاب النجاسة، لكونها متيقنة الحدوث مشكوكة البقاء، و بالنظر إلى الجعل يجري استصحاب عدم النجاسة، لكونه أيضا متيقناً، و ذلك لليقين بعدم جعل النجاسة للماء القليل في صدر الإسلام لا مطلقاً و لا مقيداً بعدم التتميم، و القدر المتيقن انما هو جعلها للقليل غير المتمم. أما جعلها مطلقاً حتى للقليل المتمم فهو مشكوك فيه، فنستصحب عدمه، و يكون المقام من قبيل دوران الأمر بين الأقل و الأكثر، فنأخذ بالأقل لكونه متيقناً، و نجري الأصل في الأكثر لكونه مشكوكاً فيه، فتقع المعارضة بين استصحاب بقاء المجعول و استصحاب عدم الجعل، و كذا الملكية و الزوجية، و نحوهما، فإذا شككنا في بقاء الملكية بعد رجوع أحد المتبايعين في المعاطاة: فباعتبار المجعول و هي الملكية يجري استصحاب بقاء الملكية، و باعتبار الجعل يجري استصحاب عدم الملكية، لتمامية الأركان فيهما على النحو الّذي ذكرناه.

و ظهر بما ذكرنا من تقريب المعارضة أنه لا يرد على الفاضل النراقي ما ذكر في الكفاية من أنه نظر تارة إلى المسامحة العرفية فأجري استصحاب الوجود، و أخرى إلى الدقة العقلية فأجري استصحاب العدم، لكون الماء غير المتمم غير الماء المتمم بالدقة العقلية. فاعترض عليه بأن المرجع في وحدة الموضوع و تعدده هو العرف، و العرف يرى الموضوع واحداً، و الكثرة و القلة من الحالات، فلا مجال لإنكار استصحاب النجاسة. هذا و أنت ترى أن المعارضة المذكورة لا تتوقف على لحاظ الموضوع بالنظر الدقي، بل بعد البناء على المسامحة و القول بوحدة الموضوع يجري استصحاب بقاء النجاسة و استصحاب عدم جعل النجاسة بالنسبة إلى حال الكثرة، لكون المتيقن هو جعل النجاسة لما لم يتمم، فتقع المعارضة بين الاستصحابين مع أخذ الموضوع أمراً عرفياً.

و ظهر بما ذكرنا أيضا عدم ورود اعتراض الشيخ (ره) على الفاضل النراقي بما حاصله: أن الزمان إن كان مفرّداً فلا يجري استصحاب الوجود لعدم اتحاد الموضوع و يجري استصحاب العدم، و ان لم يكن الزمان مفرِّداً فيجري استصحاب الوجود لاتحاد الموضوع و لا يجري استصحاب العدم، فلا معارضة بين الاستصحابين أصلا.

و ذلك، لما قد أوضحناه من وقوع المعارضة مع عدم كون الزمان مفرّداً و وحدة الموضوع. فيقال: إن هذا الموضوع الواحد كان حكمه كذا و شك في بقائه فيجري استصحاب بقائه، و يقال أيضا: إن هذا الموضوع لم يجعل له حكم في الأول لا مطلقاً و لا مقيداً بحال، و المتيقن جعل الحكم له حال كونه مقيداً فيبقى جعل الحكم له بالنسبة إلى غيرها تحت الأصل، فتقع المعارضة بين الاستصحابين مع حفظ وحدة الموضوع.

و ما ذكرناه عين ما ذكره الشيخ (ره) من الوجه لعدم جريان الاستصحاب في الشبهات الموضوعية إذا كان الشك من ناحية المفهوم، كما إذا قال المولى: أكرم العلماء و كان زيد عالماً فزالت عنه ملكة العلم، و شككنا في وجوب إكرامه من جهة الشك في شمول مفهوم العالم للمنقضي عنه المبدأ و اختصاصه بالمتلبس، فليس في المقام شك في شي‏ء من الأمور الخارجية، بل الشك إنما هو في جعل الشارع سعةً و ضيقاً، فيجري التعارض بين الاستصحابين على النحو الّذي ذكرناه حرفاً بحرف.

فتلخص مما ذكرنا أنه لا مجال لجريان الاستصحاب في الشبهات الحكمية، بخلاف الشبهات الموضوعية، لعدم الشك فيها في الجعل. و إنما الشك في بقاء الموضوع الخارجي، فيجري الاستصحاب فيها بلا معارض، مثلًا إذا شككنا في تحقق النوم بعد اليقين بالوضوء، فلا شك لنا في الجعل و لا في مقدار سعة المجعول، لأنا نعلم أن المجعول هو حصول الطهارة بالوضوء إلى زمان طرو الحدث، و إنما الشك في حدوث النوم في الخارج، فيجري استصحاب عدمه بلا معارض.

بقي الكلام في الإشكالات التي ذكروها في المقام:

(الأول) ما أورده الفاضل النراقي على نفسه، و هو أنه يعتبر في الاستصحاب اتصال زمان الشك بزمان اليقين، لقوله عليه السلام: «لأنك كنت على يقين من طهارتك فشككت» فان الفاء يدل على التعقيب و اتصال الشك باليقين، و لازم ذلك عدم جريان استصحاب عدم الجعل، لأن الشك في حرمة الوطء بعد انقطاع الدم متصل باليقين بحرمة الوطء لا باليقين بعدم حرمته، لأن اليقين بعدم الحرمة قد انتقض باليقين بالحرمة، فلا مجال لجريان استصحاب عدم جعل الحرمة بالنسبة إلى ما بعد الانقطاع.

و أجاب عنه بأن اليقين بعدم الحرمة- بالنسبة إلى ما بعد الانقطاع- لم ينتقض باليقين بالحرمة، نعم اليقين بعدم الحرمة- بالنسبة إلى زمان وجود الدم- قد انتقض باليقين بالحرمة. و أما ليقين بعدم الحرمة بالنسبة إلى ما بعد الانقطاع، فهو باقٍ بحاله حتى بعد اليقين بالحرمة حال رؤية الدم، فالشك في الحرمة متصل باليقين بعدم‏ الحرمة، فلا مانع من جريان استصحاب عدم جعل الحرمة بالنسبة إلى ما بعد الانقطاع.

و اعترض عليه المحقق النائيني (ره) بأنه لا يعتبر اتصال زمان الشك باليقين و إنما المعتبر اتصال زمان المشكوك فيه بالمتيقن، و في استصحاب عدم الجعل ليس المشكوك فيه متصلا بالمتيقن، لفصل المتيقن الآخر بينهما، فان المتيقن الأول هو عدم الحرمة، و المتيقن الثاني هو الحرمة، و المشكوك فيه متصل بالمتيقن الثاني دون الأول، فيجري الاستصحاب في الحرمة دون عدمها، نظير ما إذا علمنا بعدم نجاسة شي‏ء ثم علمنا بنجاسته ثم شككنا في نجاسته، فلا مجال لجريان استصحاب عدم النجاسة، لانفصال زمان المشكوك فيه عن المتيقن و يجري استصحاب النجاسة بلا معارض.

أقول: أما ما ذكره من جهة الكبرى و هو عدم اعتبار اتصال زمان نفس الشك بزمان اليقين نفسه، فهو حق كما ذكره، فانا لو علمنا بعدالة زيد مثلا ثم غفلنا عنها يوماً أو أزيد، ثم شككنا في بقائها، فلا إشكال في جريان الاستصحاب مع عدم اتصال زمان الشك بزمان اليقين، بل يمكن جريان الاستصحاب مع وحدة زمان الشك و اليقين على ما ذكرنا سابقاً في بيان الفرق بين موارد الاستصحاب و قاعدة اليقين، فالمعتبر هو اتصال زمان المشكوك فيه بالمتيقن لا اتصال زمان الشك باليقين.

و أما ما ذكره من حيث الصغرى، فيرد عليه أن زمان المشكوك فيه متصل بزمان المتيقن في المقام، لأن لنا شكاً و يقينين، و المشكوك فيه متصل بكلا المتيقنين لا بأحدهما فقط، لأن اليقين بعدم جعل الحرمة و اليقين بالحرمة مجتمعان معاً في زمان واحد، فلنا يقين بعدم جعل الحرمة لما بعد الانقطاع في زمان، و يقين بالحرمة حال رؤية الدم، و شك في الحرمة بعد الانقطاع، و من المعلوم أن اليقين بالحرمة حال رؤية الدم لا يوجب نقض اليقين بعدم جعل الحرمة لما بعد الانقطاع. و هذا هو مراد الفاضل النراقي بقوله: إن اليقين بعدم الحرمة لم ينتقض باليقين بالحرمة.

(الثاني) أن استصحاب عدم الجعل معارض بمثله في رتبته، فان استصحاب عدم جعل الحرمة في المثال المتقدم معارض باستصحاب عدم جعل الحلية، لوجود العلم الإجمالي بجعل أحدهما في الشريعة المقدسة فيبقى استصحاب بقاء المجعول و هي الحرمة بلا معارض.

و يمكن الجواب عنه بوجوه: (الوجه الأول) أنه لا مجال لاستصحاب عدم جعل الحلية، لأن الحلية و الرخصة كانت متيقنة متحققة في صدر الإسلام، و الأحكام الإلزامية قد شرّعت على التدريج، فجميع الأشياء كان على الإباحة بمعنى الترخيص و الإمضاء كما يدل عليه قوله عليه السلام: «اسكتوا عما سكت اللَّه» و قوله عليه السلام: «كلما حجب اللَّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» نعم بعض الأحكام الّذي شرّع لحفظ النظام كحرمة قتل النّفس، و حرمة أكل أموال الناس، و حرمة الزنا، و غيرها من الأحكام النظامية غير مختص بشريعة دون شريعة. و قد ورد في بعض النصوص أن الخمر مما حرمت في جميع الشرائع. و الحاصل أن وطء الحائض مثلا كان قبل نزول الآية الشريفة «فاعتزلوا النساء في المحيض» مرخصاً فيه، فلا مجال لاستصحاب عدم جعل الحلية.

(الوجه الثاني) أنه لا معارضة بين استصحاب عدم جعل الحلية و استصحاب عدم جعل الحرمة لإمكان التعبد بكليهما بالتزام عدم الجعل أصلا لا جعل الحرمة و لا جعل الحلية، و ذلك، لما مرّ غير مرة و يأتي في أواخر الاستصحاب إن شاء اللَّه تعالى من أن قوام التعارض بين الأصلين بأحد أمرين على سبيل منع الخلو، و ربما يجتمعان:

(أحدهما) أن يكون التنافي بين مفاد الأصلين في نفسه مع قطع النّظر عن لزوم المخالفة القطعية العملية، كما إذا كان مدلول أحد الأصلين الإباحة و مدلول الآخر الحرمة، أو كان مدلول أحدهما الإباحة و مدلول الآخر عدمها، فلا يصح التعبد بالمتنافيين فيقع التعارض بينهما و يتساقطان، لعدم إمكان شمول دليل الحجية لكليهما، و شموله لأحدهما ترجيح بلا مرجح. و (ثانيهما) أن تلزم من العمل بهما المخالفة العملية القطعية و لو لم يكن التنافي بين المدلولين، كما إذا علمنا بنجاسة أحد الإناءين، فجريان أصالة الطهارة في كل واحد منهما و ان لم يكن بنفسه منافياً لجريانها في الآخر، إلا أنه تلزم من جريانه في كليهما المخالفة العملية القطعية، و كذا في سائر مقامات العلم الإجمالي بالتكليف الإلزامي، و كلا الأمرين مفقود في المقام، لعدم المنافاة بين أصالة عدم جعل الحلية و أصالة عدم جعل الحرمة، لأن الحلية و الحرمة متضادان، فلا يلزم من التعبد بكلا الأصلين إلا ارتفاع الضدين. و لا محذور فيه. فنتعبد بكليهما و نلتزم بعدم الجعل أصلا، و لا تلزم مخالفة عملية قطعية أيضا. غاية الأمر لزوم المخالفة الالتزامية للعلم الإجمالي بجعل أحد الحكمين في الشريعة المقدسة، و لا محذور فيه، فنلتزم بعدم الجعل في مقام العمل، و في مقام الإفتاء نرجع إلى غيرهما من الأصول كأصالة البراءة مثلا في المقام، فنفتي بعدم حرمة الوطء لأصالة البراءة، و نظير ذلك ما تقدم في دوران الأمر بين المحذورين، فان في الحكم بالتخيير هناك مخالفة التزامية لما هو معلوم بالوجدان من الحرمة أو الوجوب، و لا محذور فيه بعد كون الحكم بالتخيير بالتعبد الشرعي، و لا تلزم المخالفة العملية القطعية، لأنه لا يخلو إما من الفعل المطابق لاحتمال الوجوب أو الترك المطابق لاحتمال الحرمة. و لو لا ذلك، لما جاز الإفتاء من المجتهد بما في رسالته العملية المشتملة على المسائل الكثيرة، للعلم الإجمالي بمخالفة بعض ما في الرسالة للحكم الواقعي، فلا بد له من التوقف عن الإفتاء. نعم من ليس له هذا العلم الإجمالي- و يحتمل مطابقة الواقع لجميع ما في رسالته على كثرة ما فيها من المسائل- جاز له الإفتاء، و لكنه مجرد فرض، و لعله لم يوجد مجتهد كان شأنه ذلك. فالسر في جواز الإفتاء هو ما ذكرنا من أنه لا مانع من الإفتاء بعد كونه على الموازين الشرعية و برخصة من الشارع، و لا محذور في المخالفة الالتزامية و المخالفة العملية القطعية غير ثابتة، لاحتمال كون ما صدر منه مخالفاً للواقع هو الإفتاء بحرمة المباح الواقعي، و لا تلزم منه مخالفة عملية، فان المخالفة العملية إنما تتحقق فيما علم الإفتاء بإباحة الحرام الواقعي، و ليس له هذا العلم. غاية ما في الباب علمه بكون بعض ما في الرسالة مخالفاً للواقع:

اما الإفتاء بحرمة المباح الواقعي أو بإباحة الحرام الواقعي.

(الوجه الثالث) أنه لو تنزلنا عن جميع ذلك، فنقول: إنه يقع التعارض بين هذه الاستصحابات الثلاث في مرتبة واحدة، لا أنه يقع التعارض بين استصحاب عدم جعل الحرمة و استصحاب عدم جعل الحلية في مرتبة متقدمة على استصحاب بقاء المجعول.

و بعد تساقط الاستصحابين في مقام الجعل تصل النوبة إلى استصحاب بقاء المجعول، و يتم المطلوب، و ذلك، لأن جريان الاستصحاب في الأحكام الشرعية لا يكون متوقفاً على تحقق الموضوع في الخارج، بحيث يكون استصحاب بقاء الحرمة متوقفاً على وجود زوجة انقطع دمها و لم تغتسل، بل يجري الاستصحاب على فرض وجود الموضوع، فان جميع فتاوى المجتهد مبني على فرض وجود الموضوع، فلا يتوقف الاستصحاب المذكور إلا على فعلية اليقين و الشك على فرض وجود الموضوع، و كل مجتهد التفت إلى الحكم المذكور- أي حرمة وطء الحائض بعد انقطاع دمها- يحصل له اليقين بحرمة الوطء حين رؤية الدم، و اليقين بعدم جعل الحرمة قبل نزول الآية الشريفة (فاعتزلوا النساء)، و اليقين بعدم جعل الإباحة في الصدر الأول من الإسلام، و يحصل له الشك في حرمة الوطء بعد انقطاع الدم قبل الاغتسال. و كل واحد من هذه الأمور فعليٌ عند الإفتاء على فرض وجود الموضوع، فيقع التعارض بين الاستصحابات الثلاثة في مرتبة واحدة و يسقط جميعها.

و ربما يقال في المقام: ان أصالة عدم جعل الحرمة حاكمة على استصحاب بقاء المجعول، لكون الأول أصلا سبباً بالنسبة إلى الثاني، فان الشك في بقاء الحرمة مسبب عن الشك في سعة جعل الحرمة و ضيقها، فأصالة عدم جعل الحرمة موجبة لرفع الشك في بقاء المجعول، فلا يبقى للاستصحاب الثاني موضوع.

و هذا الكلام و إن كان موافقاً للمختار في النتيجة، إلا أنه غير صحيح في نفسه، لما مرّ غير مرّة و يأتي إن شاء اللَّه تعالى من أن الملاك في الحكومة ليس مجرد كون أحد الأصلين سببياً و الآخر مسببياً، بل الملاك كون المشكوك فيه في أحد الأصلين أثراً مجعولا شرعياً للأصل الآخر، كما في المثال المعروف و هو ما إذا غسل ثوب نجس بماء مشكوك النجاسة، فالشك في نجاسة الثوب مسبب عن الشك في طهارة الماء، و جريان أصالة الطهارة في الماء موجب لرفع الشك في طهارة الثوب، لأن من الآثار المجعولة لطهارة الماء هو طهارة الثوب المغسول به، فأصالة الطهارة في الماء تكون حاكمة على استصحاب النجاسة في الثوب، بخلاف المقام، فانه ليس عدم حرمة الوطء من الآثار الشرعية لأصالة عدم جعل الحرمة، بل من الآثار التكوينية له، لأن عدم الحرمة خارجاً ملازم تكويناً مع عدم جعل الحرمة، بل هو عينه حقيقة، و لا مغايرة بينهما إلا نظير المغايرة بين الماهية و الوجود، فلا معنى لحكومة أصالة عدم جعل الحرمة على استصحاب بقاء المجعول.

(الثالث) ما ذكره المحقق النائيني «ره» و هو أن استصحاب عدم الجعل غير جار في نفسه، لعدم ترتب الأثر العملي عليه، لأن الجعل عبارة عن إنشاء الحكم في مقام التشريع، و الأحكام الإنشائية لا تترتب عليها الآثار الشرعية، بل و لا الآثار العقلية من وجوب الإطاعة و حرمة المعصية مع العلم بها فضلا عن التعبد بها بالاستصحاب، فانه إذا علمنا بأن الشارع جعل وجوب الزكاة على مالك النصاب، لا يترتب على هذا الجعل أثر ما لم تتحقق ملكية في الخارج. و عليه فلا يترتب الأثر العملي على استصحاب عدم الجعل، فلا مجال لجريانه.

و (الجواب) عنه يظهر بما ذكرناه في الواجب المشروط و التزم هو «ره» به أيضا من أن الأحكام الشرعية اعتبارية لا وجود لها إلا في عالم الاعتبار القائم بالمعتبر و هو المولى، و ليست من سنخ الجواهر و الاعراض الخارجية، بل وجودها بعين اعتبارها من المعتبر، و الاعتبار إنما هو بمنزلة التصور، فكما أن التصور تارة يتعلق بمتصور حالي و أخرى بمتصور استقبالي، فكذا الاعتبار تارة يتعلق بأمر حالي و أخرى يتعلق بأمر استقبالي بحيث يكون الاعتبار و الإبراز في الحال و المعتبر في الاستقبال كالواجبات المشروطة قبل تحقق الشرط، فان الاعتبار فيها حالي و المعتبر و هو الوجوب استقبالي، لعدم تحققه إلا بعد تحقق الشرط، و نظيره في الوضع الوصية فان اعتبار الملكية في موردها حالي، إلا أن المعتبر أمر استقبالي و هي الملكية بعد الوفاة.

فتحصل مما ذكرنا أن الواجب المشروط ما لا يكون فيه قبل تحقق الشرط إلا مجرد الاعتبار، و جميع الأحكام الشرعية بالنسبة إلى موضوعاتها من قبيل الواجب المشروط، فقبل تحققها لا يكون بعث و لا زجر و لا طاعة و لا معصية، فتحقق الأحكام الشرعية الّذي نعبر عنه بالفعلية يتوقف على أمرين: الجعل و تحقق الموضوع، فإذا انتفى أحدهما انتفى الحكم، مثلا وجوب الصلاة بعد زوال الشمس يتوقف على جعل الوجوب من المولى و تحقق الزوال في الخارج، فإذا زالت الشمس و لم يحكم المولى بشي‏ء يكون الحكم منتفياً بانتفاء الجعل، فما لم يتحقق الموضوع و إن كان لا يترتب أثر على استصحاب عدم الجعل إلا أنه إذا تحقق الزوال يترتب الأثر على استصحاب عدمه لا محالة. و عليه فإذا وجد الموضوع في الخارج و شككنا في بقاء حكمه من جهة الشك في سعة المجعول و ضيقه، أمكن جريان استصحاب عدم الجعل في غير المقدار المتيقن لو لا معارضته باستصحاب بقاء المجعول. و إن شئت قلت كما أن استصحاب بقاء الجعل يجري لإثبات فعلية التكليف عند وجود موضوعه، كذلك استصحاب عدم الجعل يكفي في إثبات عدم فعليته. هذا تمام الكلام في دفع الإشكالات الواردة في المقام.

ثم إنه لا يخفى أن ما ذكرناه من عدم جريان الاستصحاب في الشبهات الحكمية- مختص بالاحكام الإلزامية من الوجوب و الحرمة، و أما غير الإلزامي فلا مانع من جريان الاستصحاب فيه، و لا يعارضه استصحاب عدم جعل الإباحة، لما ذكرنا سابقاً من أن الإباحة لا تحتاج إلى الجعل، فان الأشياء كلها على الإباحة، ما لم يجعل الوجوب و الحرمة، لقوله عليه السلام:

اسكتوا عما سكت اللَّه عنه‏

و قوله عليه السلام:

كلما حجب اللَّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم‏

و قوله عليه السلام:

إنما هلك الناس لكثرة سؤالهم‏

فالمستفاد من هذه الروايات أن الأشياء على الإباحة ما لم يرد أمر أو نهي من قبل الشارع، فان الشريعة شرعت للبعث إلى شي‏ء و النهي عن الآخر لا لبيان المباحات، فلا مجال لاستصحاب عدم جعل الإباحة، لكون الإباحة متيقنة، فالشك في بقائها، فيجري استصحاب بقاء الإباحة بلا معارض، بل يكون استصحاب عدم جعل الحرمة موافقاً له.

و ظهر بما ذكرنا أنه لا مانع من جريان الاستصحاب في الشبهات الحكمية الوضعيّة كالطهارة من الخبث و الحدث، كما إذا شككنا في انفعال الماء العالي بملاقاة النجاسة السافلة، فنجري استصحاب الطهارة و لا يعارضه استصحاب عدم جعل الطهارة، لأن الطهارة نظير الإباحة لا تحتاج إلى الجعل، بل الأشياء كلها على الطهارة ما لم تعتبر النجاسة فيها من قبل الشارع، بل الطهارة بحقيقتها العرفية كون الشي‏ء باقياً بطبيعته الأولية، و النجاسة و القذارة شي‏ء زائد، بل استصحاب عدم جعل النجاسة معاضد لاستصحاب بقاء الطهارة. و كذا لا مانع من جريان استصحاب الطهارة من الحدث، كما إذا شككنا في بقائها بعد خروج المذي و لا يعارضه استصحاب عدم جعل الطهارة، لأن النقض هو المحتاج إلى الجعل. و أما الطهارة المجعولة فهي الوضوء- أي الغسلتان و المسحتان- و قد أتينا بها، فهي باقية بحالها ما لم يصدر منا ما جعله الشارع ناقضاً لها، بل استصحاب عدم جعل المذي ناقضاً موافق لاستصحاب بقاء الطهارة.

و بعبارة أخرى إنما الشك في أن الصلاة مشروطة بخصوص الطهارة الثانية- أي الحاصلة بعد خروج المذي- أو مشروطة بالأعم منها و من الطهارة الأولى- أي الحاصلة قبل خروج المذي- و الأصل عدم اشتراطها بخصوص الطهارة الثانية.

نعم إذا شككنا في بقاء النجاسة المتيقنة كمسألة تتميم الماء القليل النجس كراً، لا مجال لجريان استصحاب بقاء النجاسة، للمعارضة باستصحاب عدم جعل النجاسة بعد التتميم.

فتحصل أن المختار- في جريان الاستصحاب في الشبهات الحكمية- هو التفصيل على ما ذكرنا، لا الإنكار المطلق كما عليه الأخباريون و الفاضل النراقي، و لا الإثبات المطلق كما عليه جماعة من العلماء.

ثم إنه بقي هنا شي‏ء طفيف نتعرض له تبعاً للمحقق النائيني و هو أنه ذكر بعضهم إشكالًا على الاستدلال بالصحيحة المذكورة و غيرها من الصحاح، و هو أن المراد من اليقين- في قوله عليه السلام: لا تنقض اليقين بالشك- هو الجنس المراد منه العموم، و بعد دخول لا عليه يكون المراد سلب العموم لا عموم السلب، فيكون المعنى لا تنقض جميع أفراد اليقين بالشك، فتكون دالة على حجية الاستصحاب على نحو الإيجاب الجزئي لا مطلقاً.

و هذا الإشكال بمكان من السقوط، فانه يرد عليه (أولا) أن ما ذكر إنما يصح فيما إذا كان المدخول بنفسه مفيداً للعموم، فبعد دخول النفي عليه يكون سلباً للعموم، بخلاف المقام، فان اليقين بنفسه لا يدل على العموم، لأن المراد منه الجنس، و العموم‏ يستفاد من النفي، فيكون بمنزلة قولنا لا رجل في الدار في إفادته عموم السلب لا سلب العموم.

و (ثانياً) أنه لا نسلم سلب العموم حتى فيما إذا كان المدخول بنفسه مفيداً للعموم، لما ذكرنا في بحث العام و الخاصّ من أن الظاهر من العمومات هو العموم الاستغراقي لا المجموعي، إلا إذا قامت قرينة على إرادته، فمثل قولنا لا تهن العلماء ظاهر في عموم السلب لا سلب العموم و إن كان المدخول بنفسه مفيداً للعموم.

و (ثالثاً) أنا لو سلمنا ظهوره في سلب العموم فانما هو فيما لم تكن قرينة على الخلاف، و القرينة في المقام موجودة، و هي أن الإمام عليه السلام بعد ما حكم بعدم وجوب الوضوء على من شك في النوم. علله بقوله عليه السلام: «فانه على يقين من وضوئه و لا ينقض اليقين بالشك أبداً» فلو كان المراد سلب العموم لم ينطبق على المورد و كان لزرارة أن يقول انه لا ينقض جميع أفراد يقينه بالشك بل بعضها، و ليكن هذا اليقين من هذا البعض.

مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه ۳۶ تا ۴۹.

جلسه صد و هفتم ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه موضوعیه

از نظر مرحوم اصفهاین مفاد روایت اول زراره نهی از نقض حقیقی یقین اعتباری و ادعایی است. بر خلاف مرحوم آخوند که فرموده بود منظور از روایت نقض عملی یقین است.

اما ایشان فرمودند مراد استعمالی شارع در این روایت نقض حقیقی یقین است اما چون یقین حقیقتا از بین رفته است منظور نقض حقیقی یقین اعتباری است.

و از آنجا که جعل و تعبد شارع نباید لغو باشد در مواردی که مورد یقین و شک حکم مشکوک است حکم مماثل با آن جعل می‌کند یعنی مکلف باید بنا بگذارد بر اینکه اکنون هم یقین دارد. و اگر مورد یقین و شک موضوع است باز هم مکلف باید بنا بگذارد بر اینکه اکنون هم یقین دارد ولی برای اینکه این تعبد لغو نباشد حکمی مماثل حکم آن موضوع جعل می‌کند.

و لذا نقض یقین هم در شبهات موضوعیه و هم در شبهات حکمیه در یک معنا استعمال شده است که آن معنای واحد هم شامل استصحاب در موارد شبهات حکمیه است و هم در موارد شبهات موضوعیه است و این استعمال هم حقیقی است.

مرحوم آقای روحانی بعد از تقریر کلام اصفهانی چند اشکال به ایشان مطرح کرده است که برخی از این اشکالات از عجایب است.

اشکال اول: مرحوم اصفهانی در شبهات حکمیه بین یقین به حکم و عمل تلازم قائل بودند و گفتند اگر شارع مکلف را به یقین به حکم متعبد کند یعنی مکلف را به عمل مطابق حکم متعبد می‌کند.

ایشان اشکال کرده‌اند که این حرف عجیب است و لازم نیست متلازمین متحد الحکم باشند بلکه خود مرحوم اصفهانی منکر این است. بله متلازمین نمی‌توانند دو حکم متفاوت داشته باشند اما لازم نیست یک حکم داشته باشند در حالی که مرحوم اصفهانی اینجا فرمودند بین امر به یقین به حکم و امر به عمل به حکم تلازم وجود دارد.

اما این اشکال ایشان وارد نیست چون مرحوم اصفهانی از باب تلازم عقلی چنین حرفی نزد. بلکه ایشان گفت اگر شارع بگوید در موارد شک در حکم، بنا را بر یقین به حکم بگذار یعنی مطابق آن عمل کن و گرنه دلیل استصحاب لغو و باطل خواهد بود. شارع اگر بگوید استصحاب حجت است یعنی مطابق حکم مشکوک عمل کن.

یعنی عمل کن لازمه استصحابی که مکلف جاری می‌کند نیست بلکه لازمه جعل حجیت برای استصحاب است.

آنچه مرحوم اصفهانی فرمود تلازم در مقام دلالت است و آنچه مرحوم روحانی فرمود تلازم عقلی و در مقام ثبوت است.

و لذا به نظر ما حرف مرحوم اصفهانی درست است و اصلا استصحاب جز این معنایی ندارد.

اشکال دوم:  مرحوم اصفهانی فرمودند تعبد به یقین به حکم یعنی تعبد به حکم. اما این فقط در احکام الزامی صحیح است در حالی که استصحاب مخصوص به احکام الزامی نیست.

مثلا در جایی که به اباحه یقین بود و الان در آن شک شد استصحاب در آن جاری است در حالی که اباحه مستدعی و مستلزم عمل نیست تا تعبد به اباحه به معنای تعبد به عمل به آن باشد.

این حرف از عجایب است. اباحه اثر عملی دارد. جواز ترک و فعل از آثار اباحه است. معنای عمل که لزوم عمل نیست. وقتی مکلف به حکمی متعبد می‌شود یعنی آثار آن حکم مترتب شود و اثر عملی اباحه مطلق العنان بودن است.

اشکال سوم: کلام ایشان تهافت دارد. در اشکال به مرحوم آخوند می‌فرمایند بین تعبد به موضوع و بین عمل به آن تلازمی نیست. اما خود ایشان معتقد است بین تعبد به یقین و بین عمل تلازم است.

اگر ملازمه هست در همه جا هست و اگر نیست در هیچ موردی نیست. چطور است که اگر نقض عملی ملاک باشد بین فعل و بین تعبد به موضوع ملازمه نیست اما اگر منظور نقض حقیقی یقین باشد بین عمل و تعبد به موضوع تلازم است.

در حالی که مرحوم اصفهانی همه جا فرمودند آنچه مستلزم عمل است فقط حکم است و علم به موضوع اثری ندارد.

اما ایشان فرمودند شارع ما را به یقین متعبد کرده است و اگر بخواهد تعبد به یقین معقول باشد یعنی مطابق آن عمل کن. این نه از باب ملازمه بلکه از باب اقتضاء است.

در حالی که آنچه مرحوم آخوند گفت تلازم عقلی بود و مرحوم اصفهانی منکر آن هستند ولی مرحوم اصفهانی فرمودند منظور از لاتنقض الیقین حقیقتا یعنی باید فرد را به حکم متعبد کرده باشد.

مرحوم اصفهانی در همه جا گفتند دلیل استصحاب در همه این است که یقین باقی است و آن را حقیقتا نقض نکن و این یعنی اینکه شارع باید حکم مماثل جعل کرده باشد. جعل حکم مماثل از باب ملازمه عقلی است چون در غیر این صورت لغو خواهد بود. ایشان لزوم عمل را از باب لازمه عقلی ظهور تصحیح کرد و اشکال ایشان این بود که با این ملازمه نمی‌توان دلالت درست کرد و گفت منظور از نهی از نقض یقین، نقض عملی یقین باشد.

اگر بگوییم منظور از نقض یقین، نقض عملی آن است یعنی می‌خواهیم با این ملازمه ظهور بسازیم و این درست نیست چون چنین ملازمه‌ای وجود ندارد. اما خود ایشان دلالت و ظهور را بر این دانست که حقیقتا یقین را نقض نکن و گفت لازمه عقلی آن این است مطابق آن عمل کن.

تمام نکته تفاوت در همین است که اصفهانی ابتداء ظهور را درست کرد و در ظهور هیچ مجازی مرتکب نشد و گفت لفظ در همان معنای حقیقی استعمال شده است و مصحح آن این است که مطابق یقین عمل کن.

اما دیگران به خاطر این ملازمه عقلی ظهور را تغییر داده‌اند و گفته‌اند مفاد روایت نهی از نقض عملی یقین است.

اشکال چهارم: در موارد شک در موضوع، ایشان گفت تعبد به موضوع، مسامحتا یعنی تعبد به عمل به حکم آن.

تعبد به موضوع،‌ حتی مسامحتا تعبد به عمل هم نیست بلکه این غلط است.

اما اشکال کلام ایشان این است که اگر شارع جایی بالخصوص مکلف را به موضوع متعبد کند و منظور او تعبد به حکم باشد، غلط است؟ و حتی مجازا هم درست نیست؟

خلاصه اینکه به نظر ما اشکالی به کلام ایشان وارد نیست و تنها بیانی که می‌تواند شمول روایت نسبت به شبهات موضوعیه را تصحیح کند بیان ایشان است.

جلسه صد و ششم ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه موضوعیه

خلاصه بحث این بود که دلیل لاتنقض الیقین شامل لحاظ عنایی نیست و آنچه ظهور این دلیل است این است که مکلف هر کجا حقیقتا نقض محسوب شود باید از آن اجتناب کند و این در موارد شبهات حکمیه منحصر است که اگر بر خلاف حکم متیقن عمل کند حکم را نقض کرده است. در حقیقت نقض حکم به ترک عمل بر طبق آن است. مثلا حکم وجوب مستدعی فعل است و اثر وجوب انجام است و اگر مکلف به وجوب یقین داشته باشد کار را انجام می‌دهد و اگر شارع مکلف را به یقین متعبد کند یعنی مکلف را موظف به انجام عمل بر وفق حکم کرده است.

معنای تعبد به یقین، لزوم ترتیب آثار آن است.

مرحوم اصفهانی فرمودند در موضوعات، تعبد به موضوع به معنای تعبد به ترتیب آثار حکم آن موضوع است چرا که عمل از آثار موضوع نیست بلکه از آثار حکم شرعی است.

و مرحوم آخوند می‌خواست با اطلاق روایت شمول نسبت به موضوعات را نیز اثبات کند.

در حالی که اگر قرار باشد روایت مکلف را به آثار عملی موضوع متعبد کند یعنی باید نقض را به صورت مجازی به آن نسبت داده باشد چون عمل نکردن و عدم ترتیب آثار نقض حکم است نه نقض موضوع و اگر قرار است نقض موضوع صدق کند باید به اعتبار نقض حکم آن موضوع باشد و این مجاز است و اسناد الی غیر ما هو له است. عمل اثر حکم است نه اثر موضوع و در استصحاب در موضوعات مکلف به موضوع بما هو متعبد شده است نه به موضوع بما هو موضوع الحکم و موضوع بما هو قابلیت این را ندارد که نقض حقیقتا به آن استناد داده شود.

مرحوم آخوند شمول و اطلاق روایت نیست به شبهات موضوعیه و حکمیه را ادعا کردند و گفتند بین این دو تعبد یک جامع وجود دارد و آن هم جعل حکم مماثل است چون تنزیل در شبهات حکمیه، به جعل حکم مماثل با خود حکم مشکوک است و تنزیل در شبهات موضوعیه جعل حکم مماثل با حکم موضوع مشکوک است و هر دو مورد جعل حکم مماثل است پس روایت به اطلاق شامل هر دو هست.

مرحوم اصفهانی به این اشکال کرده‌اند که جعل حکم مماثل در شبهات حکمیه مستدعی عمل است اما جعل حکم مماثل در شبهات موضوعیه مستدعی عمل نیست.

در شبهات موضوعیه، موضوع استصحاب می‌شود نه استصحاب حکم و با اثبات موضوع عمل را اثبات می‌کنیم که عمل از آثار موضوع نیست بلکه از آثار حکم موضوع است. پس باید استصحاب موضوع و جعل موضوع کنایه از جعل حکم باشد تا به تبع آن لزوم عمل هم باشد.

و بعد می‌فرمایند ممکن است مرحوم آخوند بیان دیگری برای اطلاق ارائه کنند که شارع در اینجا حکم مماثل با حکم متیقین را جعل کرده است چه در شبهات موضوعیه و چه در شبهات حکمیه.

در شبهات حکمیه آنچه متیقن است حکم است و مماثل آن را جعل می‌کند و در شبهات موضوعیه هم حکم متیقن است چون موضوع حتما حکمی داشته است و اکنون که در موضوع شک شده است یعنی در حکم آن هم شک شده است و شارع حکم مماثل با آن را جعل می‌کند. استصحاب یعنی حکمی مماثل حکم متیقن در فرض تحقق موضوع جعل شده است. یعنی حکم مماثل الحکم المتیقن.

مرحوم اصفهانی اشکال می‌کنند آیا منظور این است که شارع بدون تحقق موضوع، حکم مماثل را جعل می‌کند که خروج از محل بحث است چون استصحاب در حکم است و محل بحث ما استصحاب در موضوع بود. وقتی در بقای موضوع شک داریم معنا ندارد استصحاب در حکم جاری کنیم و اگر هم منظور جعل حکم مماثل به واسطه جعل موضوع است که همان اشکال سابق برمی‌گردد.

و در ادامه می‌فرمایند همه این اشکالات از مبنای خود مرحوم آخوند است. ایشان فرمود منظور از نهی از نقض، نقض عملی است و عمل اثر حکم است و اسناد عمل به موضوع اسناد الی غیر ما هو له است.

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند منظور از نقض، یعنی نقض یقین حقیقتا نه اینکه منظور نقض عملی یقین باشد.

و معنای لاتنقض جعل حکم مماثل نیست. معنای لاتنقض همان معنای حقیقی است یعنی یقین را نقض نکن و در فرض شک درست است که یقین باقی نیست اما عنوانا یقین وجود دارد.

تصرفی که شارع انجام داده است این است که یقین را عنوانا در نظر گرفته است اما نقض حقیقی یقین منظور است. یعنی کسی که شک می‌کند باید خود را متیقن بداند تفاوتی ندارد یقین به حکم داشته باشد یا یقین به موضوع داشته باشد.

یقین همان طور که وجود حقیقی دارد یک وجود تنزیلی و اعتباری هم دارد و شارع در اینجا شاک را متیقن و دارای یقین اعتبار کرده است.

بله اگر شارع به حسب ثبوت بخواهد یقین به موضوع را اعتبار کند باید حکم مماثل حکم موضوع را جعل کند. یعنی در جایی که حکم مماثل با حکم موضوع را جعل کند درست است که بگوید مکلفی که در موضوع شک دارد بنا را بر یقین به موضوع بگذارد.

اما این مساله ثبوتی ارتباطی با مراد استعمالی شارع ندارد. مدلول استعمالی لاتنقض این نیست که حکم مماثل جعل شده است یا منظور عدم نقض عملی نیست بلکه لاتنقض یعنی مکلف یقین دارد اما این عنوانی و اعتباری است.

بنابراین لفظ بر ظاهرش حمل می‌شود و برای اینکه آن را تصحیح کنیم باید بگوییم منظور این است که یقین عنوانی و اعتباری منظور است و این در صورتی ممکن است که شارع حکم مماثل را حکم موضوع را جعل کرده باشد.

معنای استعمالی همان معنای حقیقی است ولی صحت استعمال معنای حقیقی به جعل حکم مماثل با حکم موضوع است.

دقت کنید که مرحوم اصفهانی نمی‌فرمایند معنای لاتنقض الیقین جعل حکم مماثل است بلکه معنای لاتنقض الیقین همان نهی ا ز نقض حقیقی یقین اعتباری است و لازمه عقلی آن در موارد شبهات حکمیه جعل حکم مماثل است و در شبهات موضوعیه جعل حکم مماثل با حکم موضوع است.

جلسه صد و پنجم ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه موضوعیه

بحث در اشکال جریان استصحاب در شبهات موضوعیه بود. شبهه‌ای را مطرح کردیم که اگر تمام باشد استصحاب در برخی از شبهات موضوعیه جاری نیست. ما گفتیم قدر متیقن از جریان استصحاب، شبهات حکمیه است و شبهه‌ای که اینجا مطرح کردیم در شبهات حکمیه وجود ندارد.

بخشی از توضیح این مطلب را که در کلام مرحوم آقای اصفهانی آمده است از کلام مرحوم روحانی نقل کردیم. البته به نظر ما مرحوم آقای روحانی کلام محقق اصفهانی را درست تلقی نکرده‌اند لذا ما مساله را از کلام خود مرحوم اصفهانی بیان می‌کنیم.

اشکال این است:

اگر کسی بگوید در تمام شبهات موضوعیه، حکم نیز مشکوک است هر چند حکم جزئی باشد. و اگر نتوانیم استصحاب را در شبهات موضوعیه به لحاظ موضوع تصویر کنیم اما می‌توان آن را به لحاظ حکم مشکوک جاری کرد.

این حرف ناتمام است و در برخی از شبهات موضوعیه اگر استصحاب را در موضوع جاری نکنیم راهی برای جریان استصحاب نداریم.

در مواردی که موضوع مقوم حکم است و در مواردی که حکم ثابت به لحاظ حدوث اثر عملی ندارد استصحاب جاری نیست حتی در حکم قضیه چون شرط جریان استصحاب این است که موضوع باید واحد باشد.

مثلا وقتی در عالم بودن کسی شک می‌کنیم در حالی که قبلا عالم بوده است، در اینجا نمی‌توان جواز تقلید را استصحاب کرد چون موضوع جواز تقلید متقوم به عنوان عالم است و عالم مقوم حکم است بنابراین برای استصحاب بقای جواز باید موضوع احراز شود و اگر موضوع احراز شود دیگر شکی در حکم نیست.

به عبارت دیگر با عدم احراز موضوع عالم، نمی‌توان جواز تقلید را استصحاب کرد چون بقای موضوع احراز نشده است و در استصحاب شرط است که بقای موضوع قطعا احراز شود و فقط در اختصاص حکم به برخی از حالات آن شک شده باشد. بنابراین در اینجا استصحاب حکم جاری نیست.

اما استصحاب در موضوع نیز جاری نیست. چرا که تعبد به یقین معنایش تعبد به اثر آن است، چون معنا ندارد شارع مکلف را به خود موضوع حقیقی متعبد کند مثلا در جایی که یقین به موضوع حقیقی داریم مثلا یقین داریم الان روز است که یک موضوع حقیقی است، اگر شارع بخواهد روز را اعتبار کند در جایی ممکن است که روز بودن اثر شرعی داشته باشد و گرنه اگر روز وجدانا ثابت باشد و موضوع هیچ حکمی نباشد معنا ندارد شارع کسی را به آن متعبد کند بنابراین اگر شارع بخواهد ما را به روز متعبد کند باید به لحاظ آثار آن و احکام آن متعبد کند.

معنای استصحاب تعبد به متیقن یا یقین به آن است و اثر آن همان جری عملی مطابق آن است. بنابراین در شبهات موضوعیه تعبد به موضوع یعنی تعبد به حکم موضوع.

و اگر این باشد لازمه‌اش این است که در روایت نقض به غیر ما هو له اسناد داده شده باشد و این مجاز است و خلاف ظاهر است. ظهور اسناد در اسناد حقیقی است و حمل اسناد بر اسناد غیر حقیقی و مجازی خلاف ظهور است و تا وقتی می‌توان لفظ را بر معنای حقیقی‌ و مطابق ظهور حمل کرد دلیلی بر حمل آن بر مجاز و خلاف ظاهر نداریم.

خلاصه اینکه تعبد به موضوع چون به لحاظ اثر و حکم آن است، اسناد نقض به موضوع به لحاظ حکمش اسناد مجازی خواهد بود و این خلاف ظاهر است.

بله اگر برای دلیل هیچ توجیه و محملی غیر از این معنای مجازی وجود نداشت به آن ملتزم می‌شدیم اما فرض این است که قرار است با اطلاق و شمول روایت استصحاب در موارد شبهات موضوعیه معتبر شود و معنا ندارد لفظ نسبت به معنای حقیقی و مجازی خودش اطلاق داشته باشد. مثلا بگوییم رایت اسدا منظور هم رجل شجاع است و هم حیوان مفترس است.

این دو معنا از قبیل دو معنای متباین است و جمع بین آنها ممکن نیست.

بعد مرحوم اصفهانی می‌فرمایند این نشان می‌دهد که این شمول و اطلاق بر مبنای آخوند صحیح نیست چون مرحوم آخوند فرمودند منظور از نقض یقین، نقض عملی یقین است و اگر این معنا را بپذیریم و بگوییم روایت هم شامل استصحاب در شبهات موضوعیه است و هم شامل استصحاب در شبهات حکمیه است یعنی روایت باید در دو معنای متباین استعمال شده باشد و این نمی‌شود.

روایت هم باید بگوید لاتنقض الحکم یعنی حکم را انجام بده و هم بگوید لاتنقض الموضوع که منظور این است که لاتنقض حکم الموضوع و بعد به تبع آن بگوییم یعنی حکم را انجام بده و این جمع بین اسناد الی من هو له (اسناد نقض به حکم چون عمل اثر حکم است) و بین اسناد الی غیر من هو له (اسناد نقض به موضوع چون عمل اثر حکم است نه اثر موضوع است پس اسناد نقض عملی به موضوع اسناد الی غیر من هو له است) می‌باشد و این ممکن نیست.

این کاملا ظاهر از کلام مرحوم اصفهانی است و چقدر بین کلام ایشان و آنچه مرحوم روحانی از کلام ایشان نقل کرده است تفاوت وجود دارد.

جلسه صد و چهارم ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

منتشرشده در اصول سال ۹۵-۱۳۹۴

استصحاب در شبهه موضوعیه

برخی تصور کرده‌اند مرحوم آخوند فرض گرفته‌اند روایت اول زراره دال بر اعتبار استصحاب در شبهات موضوعیه هست و ایشان می‌خواهند شمول روایت نسبت به شبهات حکمیه را اثبات کنند در حالی که مرحوم آخوند در اینجا درصدد اثبات وجود مقتضی برای استصحاب است و آنچه محل بحث ایشان است جواب از شبهه‌ای در جریان استصحاب در شبهات موضوعیه است.

و لذا کسانی که منکر جریان استصحاب در شبهات حکمیه هستند به خاطر قصور مقتضی این مبنا را اتخاذ نکرده‌اند بلکه به خاطر وجود مانع و تعارض چنین نظری را پذیرفته‌اند.

اما اینجا مرحوم آخوند در اینجا می‌خواهند بفرمایند آیا روایت نسبت به شبهات موضوعیه مقتضی و شمول دارد؟

مرحوم آخوند در اینجا درصدد فقه الحدیث هستند.

در شبهات موضوعیه شبهه‌ای در جریان استصحاب مطرح شده است که در برخی از شبهات موضوعیه وجود دارد.

بیان شبهه:

گاهی موضوع از امور اعتباری است که اختیار آن به دست شارع است و گاهی از امور تکوینی و حقیقی است.

شبهات موضوعیه در امور اعتباری مثل شک در زوجیت، حریت، ملکیت و ... و شبهات موضوعیه در امور حقیقی مثل شک در روز و شب و ...

در شبهات موضوعیه در امور اعتباری در اعتبار استصحاب و شمول روایت نسبت به این موارد هیچ شبهه‌ای نیست.

اما شبهات موضوعیه در امور تکوینی نیز دو قسم است. یکی قسمی که اگر چه موضوع امر حقیقی است اما شارع می‌تواند اثر آن را اعتبار کند. مثلا یقین یک امر حقیقی و خارجی است ولی شارع می‌تواند به لحاظ اثر آن،‌ یقین را اعتبار کند.

و قسم دیگر آن است که قابل فرض و تقدیر و اعتبار نیست. که اموری خواهند بود که اثر شرعی بر آنها مترتب نیست.

امور حقیقی که قابلیت فرض و تقدیر و اعتبار دارند نیز دو قسمند:

الف) اموری که زمان در آنها مقوم است به صورتی که اگر حکم حتی در فرض دوم هم ثابت باشد استمرار حکم سابق نیست. یا به عبارت دیگر گاهی موضوع مقوم است یعنی اگر موضوع تغیر پیدا کند (که این تغیر به علت تعدد زمان است) اگر حتی حکم موافق با حکم قبل ثابت باشد حکم جدید است.

ب) اموری که زمان مقوم آنها نیست و اگر در فرض شک هم حکم ثابت باشد حکم جدید نیست بلکه استمرار حکم سابق است. و به عبارت دیگر موضوع گاهی مقوم حکم نیست یعنی اگر حکم در موضوع تغیر پیدا کرده (که تغیر به لحاظ تعدد زمان است) نیز ثابت باشد استمرار حکم سابق است.

اگر موضوع مقوم حکم باشد، استصحاب در حکم جا نخواهد داشت اما آیا استصحاب در موضوع مجری خواهد داشت؟

اگر موضوع مقوم نباشد، استصحاب در خود حکم مجری دارد و لذا حتی اگر استصحاب در موضوع هم جاری نباشد، استصحاب در حکم جاری است اما در جایی که موضوع مقوم است اگر استصحاب در موضوع جاری نباشد، و استصحاب در حکم هم جاری نیست و لذا مثبتی برای حکم نیست.

و اینکه شبهه عدم جریان استصحاب در موضوع چیست خواهد آمد.

علاوه بر آن مشکل دیگری نیز در مقام وجود دارد و آن اینکه در مواردی که موضوع مقوم نیست نیز دو قسم است:

اول) حکم موضوع غیر مقوم حدوثا اثری دارد و شک در بقای آن هست.

دوم) موضوع غیر مقوم به لحاظ حدوث اثری ندارد بلکه اثر فقط به لحاظ بقاء است. مثل عدالت که یک ملکه نفسانی است و از امور حقیقی و خارجی است.

شارع اگر بخواهد عدالت را اعتبار کند، گاهی عدالت حدوثا تاثیر دارد که در این صورت استصحاب بدون شبهه جاری است مثل اینکه به عدالت روز گذشته امام جماعت یقین داشته است و اکنون در عدالت امروز او برای اقتدای به او شک می‌کند.

اما گاهی عدالت حدوثا تاثیر ندارد. مثلا عدالت در گذشته هیچ اثری در این مورد نداشته است مثلا غیر مجتهد عادل بوده است که حتی عدالت او در گذشته اثری در جواز تقلید ندارد و اکنون که مجتهد شده است در عدالت او شک می‌کنیم. و عدالت برای جواز تقلید، از مقومات نیست بلکه از حالات است. اینجا هم جریان استصحاب محل اشکال است.

اما اشکال جریان استصحاب در این موارد چیست؟

مرحوم اصفهانی تعبیر می‌کنند که استصحاب در این موارد اسناد حکم الی ما لیس هو له است.

وجوب اثری دارد و آن لزوم امتثال است و اگر جایی در لزوم امتثال شک شد، شارع می‌تواند بگوید این اثر را بر آن مترتب کن.

اما در جایی که شبهه موضوعیه باشد، موضوع به خودی خود اثری ندارد و اثر فعلی و عملی بر آن مترتب نیست. در موضوعات آنچه منشأ ترتب اثر است حکم ثابت در موضوعات است و اینکه گفته می‌شود موضوع از قبیل علت حکم است مسامحه است چون ذات موضوع با قطع نظر از جعل شارع، اثری ندارد و اصلا جعل موضوع با قطع نظر از حکم شارع لغو است. جعل موضوع مستدعی اثر و حکمی نیست و در حقیقت آنچه اثر دارد حکم است نه موضوع.

و شارع در جایی که موضوع را اعتبار و جعل می‌کند در حقیقت حکم را اعتبار و جعل می‌کند و لذا اسناد جعل به موضوع حقیقتا امکان ندارد (چون جعل موضوع حقیقتا لغو است) و اسناد جعل به موضوع به لحاظ حکمش، اسناد جعل به غیر من هو له است و این مجاز است و دلیل استصحاب شامل موارد نقض مجازی نیست و دلیلی بر شمول روایت استصحاب نسبت به این موارد نداریم.

و لذا باید بگوییم دلیل استصحاب فقط شامل موارد شبهات حکمیه است چون هیچ تقدیر و مجازی در آن لازم نمی‌آید.

 

ضمائم:

کلام مرحوم اصفهانی:

و منها: أن حرمة نقض اليقين في نفسها، هل تعم الشبهة الحكمية و الموضوعية؟ أم يختص بالأولى؟ أم يختص بالثانية بلحاظ موردها؟

و لا يخفى عليك أن نقض اليقين و إن كان أعم مما إذا تعلق اليقين بالحكم أو بالموضوع و الموضوع و إن كان قابلًا للتنزيل، كالحكم، إلّا أن نقض اليقين بالحكم اسناد له إلى ما هو له، فان الفعل مما يكون إبقاء عملًا لليقين بوجه، و للمتيقن بوجه آخر.

و إسناد نقض اليقين إلى الموضوع اسناد إلى غير ما هو له، لأن اليقين بالموضوع، لا باعثية له بنفسه، بل بلحاظ انبعاث اليقين بحكمه منه، و الموضوع المتيقن لا اقتضاء تشريعي له، بل لحكمه.

و الجمع بين الإسنادين في كلام واحد، و ان كان مفعولًا- كما بيناه في أوائل البراءة عند التعرض لحديث الرفع‏- لكنه مخالف للظاهر، إذ الظاهر من الإسناد الكلامي كونه إلى ما هو له.

و قبول الموضوع للتنزيل- بلحاظ التعبد بحكمه- لا يجدي في دفع المحذور.

كما أن دعوى- إنه من قبيل الاختلاف في المحققات و المصاديق، مع وحدة المفهوم و المعنى، نظراً إلى أن المكنى عنه جعل الحكم المماثل، و إن كان بحسب المصداق تارة جعل الحكم المماثل للمتيقن و أخرى جعل الحكم المماثل لحكم المتيقن- لا تجدي أيضاً في حفظ ظهور (لا تنقض اليقين) من حيث اسناد النقض إلى ما هو له، و إلّا كان لازمه جعل الحكم المماثل لخصوص المتيقن، لأن ملزومه نقض اليقين بالحكم، عملًا، فانه الموافق لظهور الإسناد إلى ما هو له.

كما أن جعل اللازم و الملزوم خصوص جعل الحكم المماثل للحكم المتيقن، مع تعميم اليقين بالحكم- من حيث انبعاثه عن اليقين بالموضوع و عدمه- لا يجدي، إذ التنزيل في الحكم مع الشك في موضوع، من دون تنزيل في موضوعه لا معنى له.

فالتحقيق: أنّ هذه المحاذير إنما ترد إذا أريد نقض اليقين، أو المتيقن عملًا من المعنى الكنائي، فانه ينقسم إلى ما هو له و غير ما هو له.

و أما إذا أُريد منه نقض اليقين حقيقة- عنواناً- لا نقض اليقين عملًا حقيقة، فحلّ اليقين بالحكم أو بالموضوع حقيقة ملزوم لعدم الفعل.

فيصح جعل الحكم المماثل لمتعلق اليقين أو لحكمه بالنهي عن نقض اليقين بالحكم أو بالموضوع حقيقة- عنواناً و توطئة- من دون مخالفة للظهور بوجه، لأن النقض الحقيقي يتعلق بالحكم و بالموضوع معاً، و ليس كالنقض العملي المختص بالحكم.

فالمعنى الكنائي معنى واحد يعم الحكم و الموضوع من دون محذور في الإسناد- ثبوتاً و إثباتاً- و هو بذاته له الاقتضاء يقتضي في كل مورد لازماً يناسبه.

فحل اليقين بالحكم لازمه رفع اليد عنه، و حلّ اليقين بالموضوع لازمه رفع اليد عن حكمه، و المجعول- حقيقة- هو الحكم المماثل، إما لنفس المتيقن أو لحكمه.

نهایة الدرایة، طبع قدیم، جلد ۳، صفحه ۷۴.

 

کلام آقای روحانی:

الجهة الرابعة: في جريان الاستصحاب في الشبهة الموضوعية.

فقد نبه عليه صاحب الكفاية رحمه اللّه في هذا المقام في ذيل كلامه، و بنى على عموم الدليل لكلتا الشبهتين الموضوعية و الحكمية.

و قبل الشروع في تحقيق أصل المطلب يحسن التنبيه على محل الكلام في الاستصحاب في الشبهة الموضوعية و أثره العملي. فنقول: ان موضوع الحكم الشرعي ...

تارة: يكون من المجعولات الشرعية، كالطهارة و النجاسة و الملكية و غيرها.

و أخرى: يكون من الأمور الخارجية التكوينية، كالعدالة و الفسق و العلم و غيرها. و هو ..

تارة: يعد عرفا من مقومات الموضوع، كالعلم في وجوب تقليد زيد العالم، و الفقر في وجوب التصدق على زيد الفقير، و نحو ذلك.

و أخرى: يعد من حالات الموضوع المتبادلة، كعدالة زيد بالنسبة إلى وجوب التصدق عليه. و ما يكون كذلك.

تارة يكون: الأثر الشرعي مترتبا عليه حدوثا.

و أخرى: لا يكون مترتبا عليه حدوثا.

اما ما كان من الموضوعات مجعولا شرعا، فلا إشكال في جريان الاستصحاب فيه مع الشك في بقائه، إذ ما يوهم المنع في الشبهات الموضوعية لا يتأتى فيه كما سيتضح إن شاء اللّه تعالى.

و اما ما كان من الأمور التكوينية الخارجية، فان كان مقوما للموضوع، امتنع جريان الاستصحاب في الحكم السابق مع الشك فيه، ففي هذا الفرض‏ يظهر لجريان الاستصحاب في نفس الموضوع أثر عملي. و ان لم يكن مقوما للموضوع و كان الحكم ثابتا حدوثا، أمكن استصحاب الحكم و لو لم يجر استصحاب الموضوع، لأن الشك فيه غير مضر في استصحاب الحكم. و اما إذا لم يكن الحكم ثابتا في مرحلة الحدوث، و انما هو يثبت في مرحلة بقاء الموضوع لو كان باقيا، فلا مجال لإثبات الحكم باستصحابه، إذ هو غير متيقن الثبوت في السابق، و انما يثبت الحكم باستصحاب الموضوع، فيظهر له أثر في هذا الفرض.

فقد تبين ان محل الكلام في الاستصحاب في الشبهات الموضوعية هو استصحاب الأمور الخارجية لا مطلق الشبهات الموضوعية كما تبين ان أثر الالتزام بالاستصحاب في الشبهات الموضوعية يظهر في صورتين:

إحداهما: ما يكون الموضوع المشكوك من مقومات الموضوع عرفا.

و الأخرى: ما لا يكون الحكم الشرعي ثابتا في مرحلة حدوث الموضوع، إذ لا مجال لاستصحاب الحكم في كلتا هاتين الصورتين، فيحتاج في إثبات الحكم إلى الاستصحاب الموضوعي.

إذا عرفت ذلك فنقول: انه قد يستشكل في جريان الاستصحاب في الشبهة الموضوعية، سواء قيل ان دليل الاستصحاب يتكفل جعل اليقين أو قيل انه يتكفل جعل المتيقن.

اما على الأول: فلأن اليقين و ان أمكن تعلق الاعتبار به كبعض الأمور التكوينية إلّا انه انما يصح اعتباره بلحاظ ما يترتب عليه من أثر عملي شرعي أو عقلي.

و جعل اليقين بالموضوع مما لا أثر له، إذ اليقين الّذي يكون موضوعا للأثر هو اليقين بالحكم الفعلي باعتبار ترتب المنجزية و المعذرية عليه. و اليقين بالحكم الكلي المجعول بنحو القضية الحقيقية و ان لم يكن فعليا كوجوب الحج على المستطيع، فان اليقين به يترتب عليه جواز الإسناد و الاستناد.

اما اليقين بالموضوع بما هو يقين بالموضوع فلا أثر له أصلا، و انما الأثر لليقين بحكمه.

فإذا كان هذا حال اليقين الوجداني، لم يكن اعتبار اليقين بالموضوع ذا أثر، فان الأثر المترتب عليه هو الأثر المترتب على اليقين الوجداني. و المفروض انه ليس بذي أثر.

و اما على الثاني: فلأنه يعتبر في المجعول ان يكون قابلا للجعل. و الأمر الخارجي كالعدالة ليس قابلا للجعل، فلا معنى لأن يتعلق به الجعل من الشارع بما هو شارع. فيلزم من عموم الدليل للموضوع اما التقدير بان يراد جعل أثر الموضوع و حكمه و اما التجوز في الإسناد، فيكون الإسناد إلى غير ما هو له و كلاهما خلاف الظاهر.

و قد يدفع هذا الإشكال بما تقدم بيانه في حديث الرفع من: ان الرفع يمكن ان يتعلق بالموضوع حقيقة، و ذلك بلحاظ عالم التشريع، فان الموضوع له ثبوت في عالم التشريع بجعل الحكم له، فيمكن ان يتعلق به الرفع بلحاظ هذا العالم و يكون الرفع حقيقيا لا مسامحة فيه، لأنه بيد الشارع. فنقول هاهنا: انه يمكن ان يجعل الموضوع و يتعبد بثبوته بلحاظ عالم التشريع، فيكون وضعا للموضوع حقيقة بلا مسامحة و تجوز و تقدير.

لكن هذا المطلب لو سلم إمكان تطبيقه فيما نحن فيه، فهو انما يتأتى في مورد يكون للموضوع أثر شرعي في مرحلة الحدوث، لأن دليل الاستصحاب لا يتكفل مجرد التعبد بالموضوع، بل يتكفل ببقائه. و من الواضح انه لا يصدق بقاء الموضوع في عالم التشريع و عدم نقضه إلّا إذا كان ثابتا في السابق فيه. و إلّا لم يكن جعله فعلا في عالم التشريع إبقاء له و عدم نقض. و هذا أخص من المدعى كما هو واضح.

هذا أساس الإشكال في جريان الاستصحاب في الشبهات الموضوعية.

و قد تصدى المحقق الأصفهاني رحمه اللّه إلى تحقيق المطلب إشكالا و جوابا بنحو دقيق مفصل. و خلاصة ما إفادة (قدس سره):- بعد ان التزم ان النهي عن نقض اليقين غير مراد جدا، بل قضية «لا تنقض» قضية كنائية. و بعد ان ردد بين ان يكون المراد بها النهي عن النقض العملي أو النهي عن النقض حقيقة عنوانا، مفرعا ذلك على ان اليقين بالحكم مستلزم للفعل تكوينا بلحاظ تنجيزه، فيكون الأمر بإبقائه ملازما للأمر بنفس الفعل، فيكون النهي عن نقض اليقين كناية عن الأمر بالفعل كصلاة الجمعة.

و بالجملة: عدم الفعل ملازم لنقض اليقين حقيقة و لنقضه عملا.

و إذا أمكن ان يحمل النهي على أحد المعنيين تعين حمله على النهي عن النقض حقيقة إبقاء له على ظاهره، و لا محذور فيه بعد ان لم يكن مرادا جدا، بل كناية عن الأمر بالعمل،- بعد كل هذا الّذي لخصناه جدا أفاده (قدس سره)-:

ان أساس المحذور اسناد إلى ما هو له، لأن الفعل يكون إبقاء عملا لليقين ان نقض اليقين بالحكم اسناد إلى ما هو له، لأن الفعل يكون إبقاء عملا لليقين بالحكم لباعثيته عقلا نحوه، و اما اسناد نقض اليقين إلى الموضوع، فهو اسناد إلى غير ما هو له، إذ الفعل لا يكون إبقاء عملا لليقين بالموضوع، إذ لا باعثية له بنفسه، بل بلحاظ منشئيته لليقين بالحكم، فالنقض لم يسند حقيقة إلى يقين الموضوع.

و بما ان الجمع بين الإسناد في كلام واحد خلاف الظاهر- و ان ك ان ممكنا في نفسه- إذ ظاهر الإسناد الكلامي هو الإسناد إلى ما هو له، كانت اخبار الاستصحاب قاصرة عن شمول الشبهة الموضوعية.

و دفعه (قدس سره): بأنه يبتني على كون مفاد قضية: «لا تنقض» النهي عن النقض عملا، فان بقاء اليقين بالموضوع عملا غير مستلزم بما هو للعمل، إذ لا باعثية له كما عرفت.

و اما لو كان مفادها النهي عن نقض اليقين حقيقة عنوانا- كما اختاره- لم يتأت هذا المحذور، فان عدم الفعل لازم لعدم اليقين بالموضوع أو بالحكم، فيمكن ان يراد من اللفظ النهي عن نقض اليقين مطلقا، تعلق بالحكم أم بالموضوع، و يكون كناية عن جعل لازمه من الحكم المماثل له لو كان المتيقن حكما، أو لحكمه لو كان موضوعا. و بعبارة أخرى: بعد ان كان عدم الفعل لازما لعدم اليقين بالحكم أو بالموضوع، كان النهي عن نقض اليقين و الأمر بإبقائه ملازما للأمر بالفعل في كلا الموردين، فيعم الشبهة الموضوعية بلا محذور.

هذا خلاصة ما أفاده (قدس سره).

و لكنه مردود من وجوه:

الوجه الأول: ما بنى عليه أصل كلامه من ان التلازم بين بقاء اليقين بالحكم، و بين العمل كصلاة الجمعة، يستلزم التلازم بين الأمر بإبقاء اليقين و الأمر بالفعل، فتكون القضية كناية عن جعل الحكم المماثل.

فانه ممنوع، بأنه لو سلم التلازم عقلا أو عرفا بين بقاء اليقين بالحكم و بين الفعل، و لم يناقش بإمكان الانفكاك بينهما، فهو لا يستلزم التلازم بين الأمر بأحدهما و الأمر بالآخر، فانه ممنوع أشد المنع إذ لم يقل به أحد، و انما أشير إليه في مبحث الضد من باب انه توهم قد يخطر في البال، و انما المسلم عدم جواز اختلاف المتلازمين في الحكم، لا ان الأمر بأحدهما ملازم للأمر بالآخر. فراجع تعرف.

الوجه الثاني: ان ما أفاده لو تم، فهو انما يتأتى في خصوص مورد اليقين بالحكم الإلزامي، فان اليقين به يستتبع العمل، دون اليقين بالحكم غير الإلزامي كالإباحة، فان اليقين بها لا يستتبع الفعل كي يكون الأمر بإبقائه أمرا بالفعل.

و أي معنى لهذا في مورد الإباحة، إذ لا يلزم الإتيان بالفعل باستصحابها.

و من الواضح ان الاستصحاب لا يختص بالاحكام الإلزامية، بل يعمها و يعم غير الإلزامية.

الوجه الثالث: انك عرفت انه (قدس سره) بنى الملازمة بين بقاء اليقين و الفعل على منشئية اليقين للفعل، ثم فرع عليه ان النقض عملي أو حقيقي عنواني، فبناء كلا الرأيين على الملازمة بين بقاء اليقين و الفعل، فالتزامه- في مورد النقض العملي- بان اليقين بالموضوع لا يستلزم الفعل لعدم منشئية اليقين للفعل، و التزامه- في مورد النقض الحقيقي- بالملازمة. تفكيك لا وجه له بعد ان كان مبنى التلازم على كلا الرأيين واحدا.

و هو حين نفي الملازمة على القول بالنقض العملي، بنى نفيه على عدم الملازمة بين اليقين بالموضوع و الفعل، فنفي الملازمة بين الوجودين. و حين أثبتها على القول بالنقض الحقيقي بنى إثباته على الملازمة بين عدم الفعل و عدم اليقين، فجعل الملازمة بين العدمين.

و مثل هذا الاختلاف في الأسلوب على خلاف الصناعة لعدم توارد النفي و الإثبات على مورد واحد.

الوجه الرابع: ان اليقين بالموضوع لا يستلزم الفعل أصلا حتى بنحو المسامحة، فان المراد به اليقين بذات الموضوع، و هو لا يلازم العلم بحكمه، بل قد يتخلف عنه.

فما أفاده (قدس سره): من كون اسناد النقض إلى يقين الموضوع إسنادا مجازيا بلحاظ استتباعه ليقين الحكم. فيه منع، لعدم صحة الإسناد بالمرة.

و خلاصة القول: ان ما أفاده (قدس سره) في المقام مع كمال دقته مما لا يمكن قبوله.

فالتحقيق في دفع الإشكال ان يقال: ان دليل الاستصحاب ان كان‏ متكفلا للتعبد بالبقاء رأسا- بمعنى ان قضية: «لا تنقض اليقين بالشك» كانت متكفلة للتعبد ببقاء المتيقن، كما هو ظاهر تعريف الاستصحاب بأنه إبقاء ما كان- كان إشكال شمول الدليل للشبهة الموضوعية المتقدم ذكره محكّما، لعدم قابلية الموضوع في حد نفسه للتعبد، فشمول الدليل لشبهة الموضوع يتوقف على التقدير أو التجوز كما مر. و هكذا الحال إذا كان التعبد و الجعل متعلقا بصفة اليقين لا بالمتيقن، لعدم ترتب الأثر العملي على اليقين بالموضوع، فيكون التعبد به لغوا كما مر.

و لكن الظاهر ان دليل الاستصحاب بدوا لا يتكفل التعبد بالمتيقن. بيان ذلك: انك عرفت ان النقض حقيقة لا يتعلق باليقين، لعدم تصوره في باب الاستصحاب، بل هو متعلق بالمتيقن.

و من الواضح: ان النهي عن نقض المتيقن بالشك مما لا معنى له، إذ الشك لا يصلح ناقضا للمشكوك، لأنه عبارة عن التردد بين الوجود و العدم، فلا معنى لأن يكون مقتضيا للعدم، بل حاله حال الطريق، فانه لا يتصرف في ذي الطريق. فلا بد ان يراد النهي عن النقض العملي، بمعنى لزوم معاملة المتيقن معاملة الثابت حال الشك و عدم جواز رفع اليد عنه لأجل الشك فيه. فالنهي عن نقض المتيقن لا يراد به التعبد بالمتيقن، بل يراد به لزوم معاملة المتيقن معاملة البقاء، فان هذا هو فعل المكلف الّذي يصح تعلق النهي به.

و هذا النهي إرشادي إلى ثبوت ما يقتضي استمرار معاملة المتيقن معاملة البقاء، فهو يدل بالملازمة العرفية أو بدلالة الاقتضاء على التعبد بالمتيقن بقاء إذا كان حكما شرعيا.

و من الواضح ان هذا المدلول الأولي للكلام- أعني النهي عن نقض المتيقن عملا- يمكن ان يعم الموضوع و الحكم بلا أي تجوز و مسامحة، و مقتضى عمومه هو دلالته- اقتضاء أو عرفا- على جعل الحكم المماثل للمتيقن إذا كان‏ حكما، و على جعل الحكم المماثل لحكم المتيقن إذا كان موضوعا، إذ لزوم المعاملة مع الموضوع معاملة البقاء لا يكون إلا إذا فرض جعل مماثل حكمه بقاء. كما ان لزوم المعاملة مع الحكم معاملة البقاء لا يكون إلّا إذا فرض جعل مماثله بقاء.

و بهذا البيان يتضح صحة الالتزام بعموم دليل الاستصحاب للشبهة الموضوعية كما أشار إليه في الكفاية.

و لا يختلف الحال فيه بين ان يكون متعلق النقض هو المتيقن كما اخترناه أو يكون هو اليقين كما هو واضح، إذ أساسه على استفادة كون النقض المنهي عنه هو النقض العملي لا الحقيقي.

و قد عرفت ان ظهوره العرفي في ذلك، لأن ما يكون فعل المكلف القابل لتعلق النهي به هو نقض المتيقن أو اليقين عملا لا النقض حقيقة. فتدبر.

هذا تمام الكلام في عموم دليل الاستصحاب للشبهة الموضوعية.

منتقی الاصول، جلد ۶، صفحه ۶۵ به بعد.

صفحه2 از10

 نقل مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است